"
next
back
Read Book فرهنگ لغت سوئدی به فارسی JELD_KOLI
Book Index
Book Information


Favoured:
0

Download Book


Visit Home Page Book

فرهنگ لغت سوئدی به فارسی

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390

عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ لغت سوئدی به فارسی/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع : فارسی -- واژه نامه ها -- چندزبانه.

موضوع : سوئدی -- مکالمه و جمله سازی -- چندزبانه.

موضوع : فارسی -- مکالمه و جمله سازی -- سوئدی

A

a dato-vxel

: سفته مدت دار, برنامه حرکت قطار.

abakus

: چرتکه, تخته روی سرستون (معماری), گنجه ظرف, لوحه مربع موزاءیک سازی.

abandon

: ترک گقتن, واگذارکردن, تسلیم شدن, رهاکردن, تبعیدکردن, واگذاری, رهاسازی, بی خیالی.

abbedissa

: رءیسه صومعه زنان تارک دنیا.

abborre

: نشیمن گاه پرنده, چوب زیر پایی, تیر, میل, جایگاه بلند, جای امن, نشستن, قرار گرفتن, فرود امدن, درجای بلند قرار دادن.

abbot

: راهب بزرگ, رءیس راهبان.

abbots mbete

: قلمرو راهب, مقام رهبانیت, مقر راهبان دیر.

abbotsd me

: قلمرو راهب, مقام رهبانیت, مقر راهبان دیر.

abbotsvrdighet

: قلمرو راهب, مقام رهبانیت, مقر راهبان دیر.

abdikation

: استعفا, کناره گیری.

abdikera

: واگذار کردن, تفویض کردن, ترک گفتن, محروم کردن (ازارث), کناره گیری کردن, استعفا دادن.

abdomen

: شکم, بطن.

abdominal

: شکمی, بطنی, وریدهای شکمی, ماهیان بطنی.

aber

: ولی, اما, لیکن, جز, مگر, باستثنای, فقط, نه تنها, بطور محض, بی, بدون.

aberration

: کجراهی, انحراف, عدم انطباق کانونی.

abessinier

: مربوط به کشور آبیسسءنءا, اهل حبشه.

abessinsk

: مربوط به کشور آبیسسءنءا, اهل حبشه.

ablation

: ریشه کنی, ساییدگی, قطع, قطع عضوی از بدن, فرساب.

ablativ

: ازی, کاهنده, مفعول به, مفعول عنه, مفعول منه, صیغه الت, رافع, مربوط به مفعول به یا مفعول عنه.

ablution

: شستشو, ابدست, غسل.

abnorm

: غیر عادی, ناهنجار.

abnormitet

: نابه هنجاری, بی قاعدگی, وضع غیر عادی, خاصیت غیرطبیعی.

abolition

: برانداختگی, لغو, فسخ, الغا مجازات.

abolitionism

: مخالفت با بردگی.

abonnemang

: اشتراک, وجه اشتراک مجله, تعهد پرداخت.

abonnemangsavgift

: اشتراک, وجه اشتراک مجله, تعهد پرداخت.

abonnemangsbiljett

: بلیط فصلی.

abonnent

: مشترک روزنامه وغیره, امضا کننده.

abonnera

: تصویب کردن, تصدیق کردن, صحه گذاردن, ابونه شدن, متعهد شدن, تقبل کردن.

abort

: سقط جنین, بچه اندازی, سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده, عدم تکامل.

abortera

: بچه انداختن, سقط کردن, نارس ماندن, ریشه نکردن, عقیم ماندن, بی نتیجه ماندن.

abortframkallande

: بچه انداز, سقط جنین کننده, سقط جنینی.

abortiv

: مسقط, رشد نکرده, عقیم, بی ثمر, بی نتیجه.

abortivmedel

: بچه انداز, سقط جنین کننده, سقط جنینی.

abortr

: کسی که موجب سقط جنین میشود, سقط جنین کننده.

abradera

: ساییدن, خراشیدن زدودن, پاک کردن, حک کردن, سر غیرت اوردن, بر انگیختن, تحریک کردن.

abraham

: ابراهیم, ابراهیم پیامبر.

abrakadabra

: طلسم, ورد, سخن نامفهوم.

abrasion

: خراش, سایش, ساییدگی.

abscess

: ورم چرکی, ماده, دمل, ابسه, دنبل.

abskissa

: طول, بعد افقی.

absolut

: مطلق, غیر مشروط, مستقل, استبدادی, خودرای, کامل, قطعی, خالص, ازاد از قیود فکری, غیر مقید, مجرد, دایره نامحدود, سخت, اکید, سخت گیر, یک دنده, محض, نص صریح, محکم, نهایی, اجل, اخر, غایی, بازپسین, دورترین.

absoluta

: مطلق, غیر مشروط, مستقل, استبدادی, خودرای, کامل, قطعی, خالص, ازاد از قیود فکری, غیر مقید, مجرد, دایره نامحدود.

absolutbelopp

: قدر مطلق.

absolution

: امرزش گناه, بخشایش, عفو, بخشودگی, تبرءه, براءت, انصراف از مجازات, منع تعقیب کیفری.

absolutism

: مطلق گرایی, حکومت مطلقه, اعتقاد به قادر علی الا طلا ق (خدا), طریقه مطلقه, سیستم سلطنت استبدادی.

absolutist

: طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی.

absolvera

: بخشیدن (گناه), امرزیدن, عفو کردن, کسی را از گناه بری کردن, اعلا م بی تقصیری کردن, بری الذمه کردن, کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن, پاک کردن, مبرا کردن.

absorbera

: درکشیدن, دراشامیدن, جذب کردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), کاملا فروبردن, تحلیل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.

absorberande

: جاذب, دارای خاصیت جذب, درکش, دراشام, جاذب, جالب, دلربا, جذاب, درکش, دراشام.

absorbering

: جذب, درکشی, دراشامی, فریفتگی, انجذاب.

absorption

: جذب, درکشی, دراشامی, فریفتگی, انجذاب.

absorptionsmedel

: جاذب, دارای خاصیت جذب, درکش, دراشام.

abstinens

: پرهیز, خودداری, ریاضت, پرهیز از استعمال مشروبات الکلی.

abstrahera

: ربودن, بردن, کش رفتن, خلا صه کردن, جداکردن, تجزیه کردن, جوهرگرفتن از, عاری ازکیفیات واقعی(در مورد هنرهای ظریف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء کتاب, مجرد, مطلق, خیالی, غیرعملی, بی مسمی, خشک, معنوی, صریح, زبده, انتزاعی, معنی.

abstrakt

: ربودن, بردن, کش رفتن, خلا صه کردن, جداکردن, تجزیه کردن, جوهرگرفتن از, عاری ازکیفیات واقعی(در مورد هنرهای ظریف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء کتاب, مجرد, مطلق, خیالی, غیرعملی, بی مسمی, خشک, معنوی, صریح, زبده, انتزاعی, معنی.

abstraktion

: تجرید, انتزاع, چکیدگی.

abstrus

: پنهان, پیچیده, غامض.

absurd

: پوچ, ناپسند, یاوه, مزخرف, بی معنی, نامعقول, عبث, مضحک.

absurda

: پوچ, ناپسند, یاوه, مزخرف, بی معنی, نامعقول, عبث, مضحک.

accelerando

: اهسته اهسته اهنگ را تندتر کنید, کم کم تند کنید, بطورتدریجی تندتر.

acceleration

: شتاب, افزایش سرعت, تسریع.

accelerator

: شتاب دهنده, شتاباننده, تندکن, شتابنده.

accelerera

: شتاباندن, تسریع کردن, تند کردن, شتاب دادن, بر سرعت (چیزی) افزودن, تند شدن, تندتر شدن.

accelerometer

: شتاب سنج.

accent/tonvikt

: تکیه ء صدا, علا مت تکیه ء صدا(بدین شکل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاکید, تشدید, مد(مادد), صدا یا اهنگ اکسان(فرانسه), :با تکیه تلفظ کردن, تکیه دادن, تاکید کردن, اهمیت دادن.

accenttecken

: تکیه ء صدا, علا مت تکیه ء صدا(بدین شکل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاکید, تشدید, مد(مادد), صدا یا اهنگ اکسان(فرانسه), :با تکیه تلفظ کردن, تکیه دادن, تاکید کردن, اهمیت دادن.

accept

: پذیرش, قبولی حواله, حواله ء قبول شده.

acceptabel

: پذیرا, پذیرفتنی, پسندیده, قابل قبول, مقبول, گذرپذیر, قابل قبول, قابل عبور.

acceptabla

: پذیرا, پذیرفتنی, پسندیده, قابل قبول, مقبول.

acceptans

: پذیرش, قبولی حواله, حواله ء قبول شده.

acceptant

: پذیرنده.

acceptera

: قبول شدن, پذیرفتن, پسندیدن, قبول کردن.

accepterad

: پذیرفته, مقبول.

accepterade

: پذیرفته, مقبول.

accepterande

: پذیرش, قبولی حواله, حواله ء قبول شده.

acceptor

: پذیرنده, قبول کننده.

accession

: فراگیری, اکتساب, استفاده, مالکیت.

accessoarer

: لوازم.

accesstid

: زمان دستیابی.

accis

: مالیات کالا های داخلی, مالیات غیرمستقیم, مالیات بستن بر, قطع کردن.

acetat

: نمک جوهر سرکه, استات.

acetatsilke

: نمک جوهر سرکه, استات.

aceton

: استون بفرمول.HC3HCOC3

acetylen

: هیدروکربور اشباع نشده ای بفرمول.ص2ح2

acetylengas

: هیدروکربور اشباع نشده ای بفرمول.ص2ح2

aciditet

: حموضت, اسیدیته, ترشی.

acidos

: فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند (دیابت).

ack

: حیف, افسوس, افسوس, اه, دریغا.

ack/tyvrr

: افسوس, اه, دریغا.

acklamation

: افرین, تحسین, احسنت, تحسین و شادی, اخذ رای زبانی.

acklimatisera

: خو دادن یا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گیاه به اب و هوای جدید).

acklimatisering

: خو گرفتگی, سازش, .

ackommodation

: همسازی, تطابق, جا, منزل, وسایل راحتی, تطبیق, موافقت, سازش با مقتضیات محیط, وام, کمک, مساعده.

ackommodationsf rmga

: همسازی, تطابق, جا, منزل, وسایل راحتی, تطبیق, موافقت, سازش با مقتضیات محیط, وام, کمک, مساعده.

ackommodera

: همساز, همساز کردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبیق نمودن, تصفیه کردن, اصلا ح کردن, اماده کردن(برای), پول وام دادن(بکسی).

ackompanjat r

: همراهی کننده, همراهی کننده با اواز یا سازی چون پیانو.

ackompanjatris

: همراهی کننده, همراهی کننده با اواز یا سازی چون پیانو.

ackompanjemang

: همراهی, مشایعت, ضمیمه, ساز یا اواز همراهی کننده.

ackompanjera

: همراهی کردن, همراه بودن(با), سرگرم بودن (با), مصاحبت کردن, ضمیمه کردن, جفت کردن, توام کردن, دم گرفتن, همراهی کردن, صدا یا ساز راجفت کردن(با).

ackord

: عصب, ریسمان, وتر, قوس, زه, تار.

ackordera

: گفتگو کردن, مذاکره کردن, به پول نقد تبدیل کردن (چک و برات), طی کردن.

ackordsarbete

: کار از روی مقاطعه.

ackreditera

: اعتبارنامه دادن, استوارنامه دادن(به), معتبر ساختن,اختیار دادن, اطمینان کردن(به), مورد اطمینان بودن یا شدن, برسمیت شناختن(موسسات فرهنگی), معتبر شناختن

ackumulation

: جمع اوری, توده, ذخیره, انباشتگی.

ackumulativ

: جمع شونده.

ackumulator

: انباشتگر.

ackumulera

: انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رویهم انباشتن.

ackumulerad

: جمع شونده.

ackurat

: درست, دقیق.

ackuratess

: درستی, صحت, دقت.

ackusativ

: حالت مفعولی, مفعول, اتهامی, رایی.

ackusativobjekt

: مفعول مستقیم, مفعول بیواسطه, مفعول صریح.

ackuschrska

: ماما, قابله.

ackvirera

: بدست اوردن, تحصیل کردن, جاکشی کردن.

ackvisit r

: پروپاکاندچی انتخابات و غیره, رای جمع کن.

acyklisk

: غیر مدور, غیر قابل چرخش, مارپیچی.

adagio

: اهسته و ملا یم, اجرای اهنگ باهستگی, رقص دو نفری که زن روی پنجه ء پا میرقصد و بکمک مرد اهسته بهوا میپرد.

adam

: ادم, ادم ابولبشر.

adaptation

: سازواری, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبیق, اقتباس

adapter

: سازوارگر, وفق دهنده, جرح و تعدیل کننده.

adaptera

: سازوار کردن, وفق دادن, موافق بودن, جور کردن, درست کردن, تعدیل کردن.

addend

: افزوده, مضاف.

addering

: افزایش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافی, ضمیمه, جمع (زدن), ترکیب چندماده با هم.

addition

: افزایش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافی, ضمیمه, جمع (زدن), ترکیب چندماده با هم.

additionsmaskin

: ماشین افزایشگر.

additiv

: افزودنی, افزاینده, :(ش.) ماده ای که برای افزایش خواص ماده ء دیگری به ان اضافه شود.

adekvat

: کافی, تکافو کننده, مناسب, لا یق, صلا حیت دار, بسنده, مساوی, رسا, :متساوی بودن, مساوی ساختن, موثر بودن, شایسته بودن.

adel

: نجابت, اصالت خانوادگی, طبقه نجبا.

adelskalender

: مقام سناتوری, مقام اشرافی, اعیانی.

adelskap

: مقام سلحشوری, سمت سلحشوری, شوالیه گری.

adelskrona

: تاج (کوچک), نیم تاج, پیشانی بند.

adelsman

: شریف, بزرگزاده, ادم متنفذ و متمول, ادم با وقار, نجیب زاده.

adelsstnd

: نجابت, اصالت خانوادگی, طبقه نجبا.

adelstitel

: کنیه, لقب, سمت, عنوان, اسم, مقام, نام, حق, استحقاق, سند, صفحه عنوان کتاب, عنوان نوشتن, واگذارکردن, عنوان دادن به, لقب دادن, نام نهادن.

adelsv lde

: حکومت اشرافی, طبقه ء اشراف.

adenoid

: (طب) شبیه غده, منسوب به بافت غده ای و لنفاوی, غده مانند, :(طب) عظم لوزه ء حلقی, گرفتگی بینی.

adept

: شاگرد, دانش اموز, مردمک چشم, حدقه.

aderton

: هجده, هیجده.

adertonde

: هجدهم, هجدهمین.

adertondedel

: هجدهم, هجدهمین.

adertondel

: هجدهم, هجدهمین.

adhesion

: چسبیدگی, الصاق, طرفداری, رضایت, موافقت, اتصال و پیوستگی غیر طبیعی سطوح در اماس, امیزش و بهم امیختگی طبیعی قسمتهای مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضویت, همبستگی, توافق, الحاق دولتی به یک پیمان, کشش سطحی, دوسیدگی.

adhesion/anslutning

: چسبیدگی, الصاق, طرفداری, رضایت, موافقت, اتصال و پیوستگی غیر طبیعی سطوح در اماس, امیزش و بهم امیختگی طبیعی قسمتهای مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضویت, همبستگی, توافق, الحاق دولتی به یک پیمان, کشش سطحی, دوسیدگی.

adiantum

: پر سیاوشان مویی.

adjektiv

: صفت, وصفی, وابسته, تابع.

adjektivisk

: صفتی, وصفی.

adjungera

: تو خوانی, تو خواندنی.

adjutant

: یار, کمک, مساعد, یاور, اجودان, معین.

adla

: شریف گردانیدن, شرافت دادن, بلندکردن, تجلیل کردن.

adla/fr dla

: شریف گردانیدن, شرافت دادن, بلندکردن, تجلیل کردن.

adlig

: ازاده, اصیل, شریف, نجیب, باشکوه.

adlig/del

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

administrat r

: فرمدار, مدیر, رءیس, مدیر تصفیه, وصی و مجری.

administrativ

: اداری, اجرایی, مجری.

administrera

: .

admittans

: هدایت ظاهری.

admonition

: سرزنش دوستانه, تذکر, راهنمایی.

adolescens

: نو جوانی, دوره جوانی, دوره ء شباب, بلوغ, رشد.

adonis

: جوان زیبایی که مورد علا قه افرودیت بود, ادونیس (شقایق).

adoptera

: قبول کردن, اتخاذ کردن, اقتباس کردن, تعمید دادن, نام گذاردن (هنگام تعمید), در میان خود پذیرفتن, به فرزندی پذیرفتن.

adoptera/anta

: قبول کردن, اتخاذ کردن, اقتباس کردن, تعمید دادن, نام گذاردن (هنگام تعمید), در میان خود پذیرفتن, به فرزندی پذیرفتن.

adoptering

: مربوط به قضیه پسر خواندگی عیسی(نسبت به خدا), اختیار, اتخاذ, قبول, اقتباس, استعمال لغت بیگانه بدون تغییر شکل ان, قبول به فرزندی, فرزند خواندگی.

adoption

: مربوط به قضیه پسر خواندگی عیسی(نسبت به خدا), اختیار, اتخاذ, قبول, اقتباس, استعمال لغت بیگانه بدون تغییر شکل ان, قبول به فرزندی, فرزند خواندگی.

adrenalin

: هورمن قسمت مرکز غده فوق کلیه که بالا برنده ء خون و فشارخون است.

adress

: درست کردن, مرتب کردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره کردن,نطارت کردن,خطاب کردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشانی,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

adressat

: مخاطب, گیرنده ء نامه.

adressera

: درست کردن, مرتب کردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره کردن,نطارت کردن,خطاب کردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشانی,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

adressering

: نشانی دهی, نشانی یابی.

adresskalender

: کتاب راهنما.

adressland

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

adresslapp

: دفتر ثبت دعاوی حقوقی, ثبت کردن.

adressort

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

adsorbera

: جذب سطحی کردن.

adsorption

: براشام, براشامش, جذب سطحی, رو نشینی, انقباض گازها و مایعات روی سطوح سخت و جامد.

adstringerande

: گس, قابض, جمع کننده, سفت, داروی قابض, سخت گیر, دقیق, طاقت فرسا, شاق, تند و تیز, داروی بند اور خون, قابض, خون بند.

aducera

: گرم کردن, پختن (اجر), حرارت زیاد دادن و بعد سرد کردن (فلزات), سخت وسفت کردن, بادوام نمودن.

advent

: ظهور و ورود (چهار یکشنبه قبل از میلا د مسیح).

adventstid

: ظهور و ورود (چهار یکشنبه قبل از میلا د مسیح).

adverb

: قید, ظرف, معین فعل, قیدی, عبارت قیدی.

adverbial

: قیدی, ظرفی.

adverbiell

: قیدی, ظرفی.

adversativ

: ناقض, نقض امیز, حرف نقض, کلمه ء نقض (مثل اما).

advocera

: در دادگاه اقامه یا ادعا کردن, درخواست کردن, لا به کردن, عرضحال دادن.

advokat

: وکیل مدافع, وکیل مشاور, وکیل دعاوی, وکیل, کسی که اسناد ومدارک عرضحال را تهیه میکند.

advokat utan klienter

: بی کار, بی مراجعه, بی موکل (درمورد وکیل).

advokat/ombud

: وکیل, مدعی, وکالت, نمایندگی, وکیل مدافع.

aerob

: میکروب هوازی.

aerodrom

: فرودگاه هواپیما, پروازگاه.

aerodynamik

: مبحث حرکت گازها و هوا, علم مربوط به حرکت اجسام در گازها و هوا.

aerodynamisk

: مربوط به مبحث حرکت گازها و هوا.

aerogram

: نامه ء هوایی, نامه ء مخصوص پست هوایی, هوانامه.

aerologi

: هواشناسی, جوشناسی.

aeromekanik

: فن مکانیک هواپیمایی.

aeronaut

: هوانورد, خلبان.

aeronautik

: دانش هوانوردی.

aeroplan

: هواپیما, طیاره.

aerosol

: تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا.

aerostatik

: مبحث مطالعه ء اجسام ساکن و مایعات و گازها در هوا.

afasi

: عدم قدرت تکلم (در نتیجه ضایعات دماغی), افازی.

aff r

: کار, امر, کاروبار, عشقبازی(با جمع هم میاید).

aff rs-

: تجارتی, بازرگانی.

aff rsdrivande

: عمل تهورامیز, امرخطیر, اقدام مهم,, سرمایه گذاری, تشکیلا ت اقتصادی, مبادرت بکاری کردن, اقدام کردن.

aff rsidkare

: تاجر, بازرگان.

aff rsjurist

: وکیل, کسی که اسناد ومدارک عرضحال را تهیه میکند.

aff rsman

: تاجر, بازرگان.

affekt

: احساسات, هیجانات, شور, هیجانی.

affekterad

: ساختگی, امیخته با ناز و تکبر, تحت تاثیر واقع شده.

affinitet

: وابستگی, پیوستگی, قوم و خویش سببی, نزدیکی.

affisch

: اگهی دستی, اعلا نی که بدست مردم میدهند, برنامه نمایش, اعلا ن نمایش(با ذکر نام بازیکنان و غیره), دیوار کوب, اعلا ن, اگهی, اعلا ن نصب کردن.

affischr

: متصدی نصب اعلا نات بدیوارها وغیره.

affischtavla

: تخته اعلا نات واگهی ها, هر قسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلا ن نصب شود.

affr/verkstad

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه.

affrikata

: ادغام, ادغام صوتی.(.وت) :سرقت کردن, لخت کردن

affrsbank

: بانگ بازرگانی.

affrsf restndare

: دکاندار, مغازه دار.

affrsinnehavare

: دکاندار, مغازه دار, انبار دار, دکاندار.

affrsliv

: سوداگری, حرفه, دادوستد, کاسبی, بنگاه, موضوع, تجارت

affrsm ssig

: مرتب, منظم, دارای صورت کار عملی.

affrsr relse

: سوداگری, حرفه, دادوستد, کاسبی, بنگاه, موضوع, تجارت

affrsverksamhet

: سوداگری, حرفه, دادوستد, کاسبی, بنگاه, موضوع, تجارت

aforism

: سخن کوتاه, کلا م موجز, پند, کلمات قصار, پند و موعظه.

aforistisk

: وابسته به موجز نویسی یا پند نویسی.

afrika

: افریقا.

afrikan

: افریقایی.

afrikansk

: افریقایی.

afrodisiakum

: مقوی باء, داروی مقوی غرایز جنسی.

afrodite

: الهه ء عشق و زیبایی, ونوس یونانی.

afrofrisyr

: پیشوند بمعنی(افریقایی) میباشد.

afton

: غروب, سرشب, شامگاه.

afton/dag f re helg

: شب عید, شب, شامگاه, در شرف, حوا, جنس زن.

aftonringning

: مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب.

aftonsng

: نماز شام, سرود شامگاه.

aftonstj rnan

: ستاره غروب, زهره, غروب, نمازمغرب.

aftonstjrna

: ناهید, زهره, برجیس, مشتری, عطارد.

agat

: سنگ قیمتی, عقیق.

agens

: پیشکار, نماینده, گماشته, وکیل, مامور, عامل.

agent

: مامور سری, فرستاده.

agentprovision

: ماموریت, تصدی, حق العمل, فرمان, حکم, هیلت, مامورین, کمیسیون, انجام, : گماشتن, ماموریت دادن.

agentur

: نمایندگی, وکالت, گماشتگی, ماموریت, وساطت, پیشکاری, دفترنمایندگی.

agenturaff r

: نمایندگی, وکالت, گماشتگی, ماموریت, وساطت, پیشکاری, دفترنمایندگی.

agenturfirma

: نمایندگی, وکالت, گماشتگی, ماموریت, وساطت, پیشکاری, دفترنمایندگی.

agera

: کنش,فعل,کردار,حقیقت,فرمان قانون,اعلامیه, پیمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), کنش کردن, کار کردن, رفتار کردن, اثر کردن, بازی کردن, نمایش دادن, تقلید کردن, مرتکب شدن, به کار انداختن.

agerande

: کنش, اقدام.

agg

: بی میلی, اکراه, بیزاری, لج, کینه, غرض, غبطه, بخل ورزیدن, لجاجت کردن, غبطه خوردن بر, رشک ورزیدن به, غرغر کردن, لج, کینه, بغض, بدخواهی, غرض, کینه ورزیدن, برسرلج اوردن.

agglomerat

: گرد کردن, جمع کردن, انباشتن, گرد امدن, متراکم شدن, جوش اتشفشانی.

agglomeration

: انباشتگی, تراکم, توده, انبار.

agglomerera

: گرد کردن, جمع کردن, انباشتن, گرد امدن, متراکم شدن, جوش اتشفشانی.

agglomerering

: انباشتگی, تراکم, توده, انبار.

agglutination

: هم چسبی, عمل چسباندن, التیام زخم, ترکیب لغات ساده و اصلی بصورت مرکب.

agglutinera

: چسباننده, التیام اور, چسب, دوای التیام اور.(.vi .vt) :چسباندن, ترکیب کردن, تبدیل به چسب کردن.

aggregat

: واحد, یکه.

aggression

: پرخاشگری, تعرض, تجاوز, تهاجم.

aggressiv

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتکار, پرتکاپو, سلطه جو.

aggressiva

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتکار, پرتکاپو, سلطه جو.

aggressivt

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتکار, پرتکاپو, سلطه جو.

agitation

: سراسیمگی, اشفتگی, هیجان, تلا طم, تحریک.

agitator

: اشوبگر, اسباب بهم زدن مایعات.

agitera

: (ثانواس=) برای جمع اوری اراء فعالیت کردن, الک یا غربال کردن.

agitera/vrva r ster

: (ثانواس=) برای جمع اوری اراء فعالیت کردن, الک یا غربال کردن.

agn

: طعمه دادن, خوراک دادن, طعمه رابه قلا ب ماهیگیری بستن, دانه, چینه, مایه تطمیع, دانه ء دام, پوست, غلا ف, پوشینه.

agna

: طعمه دادن, خوراک دادن, طعمه رابه قلا ب ماهیگیری بستن, دانه, چینه, مایه تطمیع, دانه ء دام.

agnar

: کاه, پوشال, پوسته, سبوس, چیزکم بها یا بی اهمیت.

agnat

: خویشاوندی پدری, پدری.

agnostiker

: عرفای منکر وجود خدا.

agnostisk

: عرفای منکر وجود خدا.

agoni

: درد, رنج, تقلا, سکرات مرگ, جانکندن.

agorafobi

: مرض انزوا طلبی, ترس از مکانهای شلوغ.

agraff

: قزن قفلی, قلا ب.

agrar

: زمینی, ملکی.

agrikultur

: فلا حت, زراعت, کشاورزی, برزگری.

agrikulturell

: فلا حتی, زراعتی, کشاورزی.

agronom

: کشاورز, برزشناس.

agronomi

: برزشناسی, کشاورزی, علم برداشت محصول و بهره برداری از خاک.

agronomisk

: کشاورزی, فلا حتی.

ah

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

air

: هوا, هر چیز شبیه هوا(گاز, بخار), باد, نسیم, جریان هوا, نفس, شهیق, استنشاق, نما, سیما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور کردن, اشکار کردن.

airedaleterrier

: نوعی سگ خرمایی.

aj

: سنجاق, جواهر, سنجاق قفلی, با گوهر اراستن, مزین ساختن, :اخ, واخ(علا مت تعجب و درد).

ajournera

: بوقت دیگر موکول کردن, خاتمه یافتن(جلسه), موکول بروز دیگر شدن, تعطیل کردن, بتعویق انداختن, تعطیل شدن.

ajournering

: تمدید, طفره زنی, اطاله, تعویق.

akacia

: اقاقیا, اکاسیا, اکاکیا, درخت صمغ عربی.

akademi

: فرهنگستان, دانشگاه, اموزشگاه, مدرسه, مکتب, انجمن ادباء و علماء, انجمن دانش, اکادمی, نام باغی در نزدیکی اتن که افلا طون در ان تدریس میکرده است(آثادعمی), مکتب و روش تدریس افلا طونی.

akademimedlem

: عضو فرهنگستان, عضو انجمن دانش, عضو اکادمی.

akademisk

: مربوط به فرهنگستان ادبی یا انجمن علمی, عضو فرهنگستان, طرفدار حکمت و فلسفه افلا طون.

akantus

: جنسی از فامیل اکانتاسه, کنگر.

akilles

: اشیل یا اخلیوس قهرمان داستان ایلیاد هومر.

akleja

: گل تاج الملوک اخیلیا, زبان در قفا.

akne

: جوش صورت و پوست, غرور جوانی.

akolut

: دستیار کشیش, معاون یا کمک, ستاره ء تابع ستاره ء دیگری, ماه.

akribi

: درستی, صحت, دقت.

akrobat

: بند باز یا اکروبات, سیاست باز.

akrobatik

: بند بازی.

akrofobi

: ترس از بلندی.

akromat

: کلمات پیشوندی است یونانی مشتق از کلمه ء achromatos بمعنی (بیرنگ).

akromatisk

: بی رنگ, رنگ ناپذیر, بدون ترخیم, بدون نیم پرده ء میان اهنگ.

akronym

: سر نام.

akropol

: دژ, قلعه(در شهرهای قدیمی یونان), نام دژ معرف اتن(در یونان).

akrostikon

: جدول شعر کوتاهی که حرف اول و وسط و اخر بندهای ان با هم عبارتی را برساند, جابجاشونده, نامنظم, منکسر, توشیحی, موشح(به دءستءثه مراجعه شود).

akrylsyra

: اسیداکریلیک.

akt

: کنش,فعل,کردار,حقیقت,فرمان قانون,اعلامیه, پیمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), کنش کردن, کار کردن, رفتار کردن, اثر کردن, بازی کردن, نمایش دادن, تقلید کردن, مرتکب شدن, به کار انداختن.

akta

: قدر, اعتبار, اقدام, رعایت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا یق دانستن, محترم شمردم.

akta sig

: زنهاردادن, برحذربودن, حذرکردن از, ملتفت بودن.

aktad

: قابل شهرت, مشهور, قابل اطمینان.

akter

: کشتیدم, صدای قلپ, صدای کوتاه, قسمت بلند عقب کشتی, صدای بوق ایجاد کردن, قورت دادن, تفنگ درکردن, باد وگاز معده را خالی کردن, گوزیدن, باعقب کشتی تصادم کردن, فریفتن, ادم احمق, از نفس افتادن, خسته ومانده شدن, تمام شدن.

akter ut

: عقب, پشت, بطرف عقب, در پس کشتی, درعقب کشتی, بطرف عقب, پسین.

akterdck

: عرشه کوچک عقب کشتی, قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره.

akterlig

: عقب, پشت, بطرف عقب.

akterreling

: قسمت فوقانی ومسطح عقب کشتی, نرده قسمت عقب کشتی.

akterskepp

: سخت گیر, عبوس, سخت ومحکم, عقب کشتی, کشتیدم.

aktersnurra

: موتور کوچک قایق.

akterspegel

: سخت گیر, عبوس, سخت ومحکم, عقب کشتی, کشتیدم.

akterst

: عقب ترین قسمت کشتی.

akterst v

: تیر عمودی عقب کشتی.

aktie

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش کردن, سهم بردن, قیچی کردن.

aktie/andel/dela

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش کردن, سهم بردن, قیچی کردن.

aktiebolagsbildning

: اتصال, الحاق, یکی سازی ترکیب, یکی شدنی, پیوستگی, تلفیق, اتحاد, ادخال, جا دادن, ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت.

aktiebrs

: بورس سهام.

aktiegare

: سهم دار, صاحب سهم, سهامدار شرکتها, صاحب سهم, صاحب موجودی, ذخیره نگهدار.

aktiekapital

: سهامی, شرکت سهامی.

aktiekupong

: کوپن.

aktier

: موجودی, مایه, سهام, به موجودی افزودن.

aktieutdelning

: سودسهام, سود.

aktinisk

: دارای خواص پرتوافکنی, مربوط به تاثیر شیمیایی.

aktion

: کنش, اقدام.

aktiv

: کاری, ساعی, فعال, حاضر بخدمت, دایر, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدی, مولد, کنش ور, کنش گر.

aktivator

: حساس کننده.

aktivera

: کنش ور کردن, بفعالیت پرداختن, بکارانداختن, تخلیص کردن(سنگ معدن).

aktivering

: تحریک, برانگیختن, انگیزش.

aktivism

: اعتقاد بلزوم عملیات حاد و شدید, فرضیه ء فلسفه ء(عملی).

aktivist

: طرفدار عمل.

aktivitet

: کنش وری, فعالیت, کار, چابکی, زنده دلی, اکتیوایی.

aktivt

: کاری, ساعی, فعال, حاضر بخدمت, دایر, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدی, مولد, کنش ور, کنش گر, فعالا نه, بطورکاری.

aktivum

: کاری, ساعی, فعال, حاضر بخدمت, دایر, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدی, مولد, کنش ور, کنش گر.

aktning

: تن دردهی, تسلیم, تمکین, احترام(گذاری).

aktningsfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

aktningsv rd

: معتبر, محترم و ابرومند, تخمین پذیر, قابل براورد کردن.

aktr

: بازیگر, هنرپیشه, خواهان, مدعی, شاکی, حامی.

aktra

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپی, در جستجوی, در صدد, مطابق, بتقلید, بیادبود.

aktre

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپی, در جستجوی, در صدد, مطابق, بتقلید, بیادبود.

aktris

: هنرپیشه ء زن, بازیگرزن.

aktsam

: بادقت, با احتیاط, مواظب, بیمناک.

aktsamhet

: تیمار, پرستاری, مواظبت, بیم, دلواپسی (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن.

aktsamling

: پرونده, بایگانی کردن.

aktstudie

: لخت, برهنه, پوچ, عریان, بی اثر.

aktstycke

: مدرک, سند, دستاویز, ملا ک, سندیت دادن.

aktualitet

: حالت مناسب, موضوع مورد بحث روز.

aktuarie

: امارگیر, ماموراحصاءیه, دبیر, منشی.

aktuell

: جریان, رایج, جاری.

aktuella

: جریان, رایج, جاری.

akupunktur

: طب سوزنی, روش چینی بی حس سازی بوسیله ء فروکردن سوزن در بدن.

akustik

: اوا شنودی, وابسته به شنوایی, مربوط به صدا, مربوط به سامعه, علم اوا شنود, علم عوارض شنوایی, علم اصوات, خواص صوتی ساختمان(ازنظرانعکاس صدا).

akustiker

: صدا شناس, متخصص علم شنوایی, کارشناس علم اصوات, ویژه گر اواشنود.

akustisk

: صوتی.

akut

: مبرم.

akut magkatarr

: اماس معده, التهاب معده, ورم معده.

akvamarin

: زرد, کبود فام.

akvarium

: نمایشگاه جانوران و گیاهان ابزی, شیشه بزرگی که در ان ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند, ابزیگاه, ابزیدان.

akvedukt

: کانال یا مجرای اب, قنات.

alabaster

: مرمرسفید, رخام گچی.

alad b

: درخت زبان گنجشک.

alarm

: زنگ, اژیر, سوت یا زنگ خطر.

alarmera

: هشدار, اگاهی از خطر, اخطار, شیپور حاضرباش, اشوب, هراس, بیم و وحشت, ساعت زنگی, :از خطر اگاهانیدن, هراسان کردن, مضطرب کردن.

alba

: جامه ء سفید و بلند, پیراهن سفید و بلند کشیشان.

alban

: زبان یا مردم البانی.

albansk

: زبان یا مردم البانی.

albanska

: زبان یا مردم البانی.

albatross

: یکجور مرغابی بزرگ دریایی از خانواده.eadiedemoid

albinism

: سفیدی پوست, عدم وجود رنگ دانه در بدن, زالی.

albino

: زال, ادم سفید مو و چشم سرخ, شخص فاقد مواد رنگ دانه

albion

: انگلیس.

album

: جای عکس, البوم.

albumin

: البومین, نوعی پروتلین ساده.

aldrig

: هرگز, هیچگاه, هیچ وقت, هیچ, ابدا, حاشا.

aldrig i livet

: هرگز, هیچگاه, هیچ وقت, هیچ, ابدا, حاشا.

aldrig mer

: هرگز دیگر, دیگر ابدا.

alert

: گوش بزنگ, هوشیار, مواظب, زیرک, اعلا م خطر, اژیرهوایی, بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن.

alf

: جن, پری.

alf-

: مانند جن یا پری, وابسته به جن, کوتوله, مثل جن وپری.

alfa

: حرف اول الفبای یونانی, اغاز, شروع, ستاره ء اول.

alfabet

: الفبا.

alfabete

: الفبا.

alfabetisk

: ابجداموز, ابجدخوان, مبتدی, ابتدایی, الفبایی.

alfanumerisk

: الفماری, الفبا عددی.

alfresko

: نقاشی ابرنگی کردن, نقاشی ابرنگی روی گچ.

alfreskomlning

: نقاشی ابرنگی کردن, نقاشی ابرنگی روی گچ.

alg

: جلبک, خزه ء دریایی, سنگاب, تغار, لگن, اب انبار, حوضچه, جلبک دریایی, خزه دریایی.

algebra

: جبر, جبر و مقابله.

algebraiskt

: جبری.

algologi

: مبحث جلبک شناسی.

algoritm

: الگوریتم.

alias

: نام مستعار.

alibi

: غیبت هنگام وقوع جرم, جای دیگر, بهانه, عذر, بهانه اوردن, عذر خواستن.

alienation

: انتقال مالکیت, بیگانگی, بیزاری.

alienera

: انتقال دادن, بیگانه کردن, منحرف کردن.

alifatisk

: چربی دار.

alika

: زاغچه, زاغی, کلا غ پیشه.

alka

: نوعی پنگوءن, بطریق.

alkali

: قلیا, ماده ای باخاصیت قلیایی مثل سودمحرق, فلزقلیایی.

alkalisk

: دارای خاصیت قلیایی.

alkaliskt

: دارای خاصیت قلیایی.

alkaloid

: شبیه قلیا.

alkemi

: علم کیمیا, کیمیاگری, ترکیب فلزی با فلز پست تر.

alkemist

: کیمیاگر, کیمیاشناس.

alkis

: باده پرست, معتاد به شراب.

alkohol

: الکل, هرنوع مشروبات الکلی.

alkoholhaltig

: الکلی, دارای الکل, معتاد بنوشیدن الکل.

alkoholisk

: الکلی, دارای الکل, معتاد بنوشیدن الکل.

alkoholism

: میخوارگی, اعتیاد به نوشیدن الکل, تاثیر الکل در مزاج.

alkoholist

: الکلی, دارای الکل, معتاد بنوشیدن الکل, مست کردن, سرخوش کردن, کیف دادن.

alkoholosm

: میخوارگی, اعتیاد به نوشیدن الکل, تاثیر الکل در مزاج.

alkoholskadad

: الکلی, دارای الکل, معتاد بنوشیدن الکل.

alkoholstark

: نیرومند, قوی, پر زور, محکم, سخت.

alkov

: شاه نشین, الا چیق.

all

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

all helgona helgen

: هالووین, شب اولیاء, اخرین شب ماه اکتبر.

all tande

: همه چیز خور, وابسته بجانوران همه چیز خور.

alla

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر), هرکس, هرکسی.

allaredan

: پیش از این, قبلا.

alldaglig

: پیش پا افتاده, معمولی, مبتذل, همه جایی, روزانه, هر روز, معمولی, عادی.

alldeles

: روی هم رفته, از همه جهت, یکسره, تماما, همگی, مجموع, کاملا, منصفا.

alldeles slut

: فرسودگی, ساییدگی, اشفتن.

alldenstund

: بدرجه ای که, از انجاییکه, تا انجاییکه.

allegat

: سند, مدرک, دستاویز, ضامن, گواه, شاهد, تضمین کننده, شهادت دادن.

allegori

: تمثیل, حکایت, کنایه, نشانه, علا مت.

allegorisera

: بمثل دراوردن, مثل گفتن, مثل زدن, تمثیل نوشتن.

allegorisk

: مجازی, رمزی, کنایه ای, تمثیلی.

allegro

: باروح, نشاط انگیز, تند و باروح.

allena

: تنها, یکتا, فقط, صرفا, محضا.

allenast

: فقط, تنها, محض, بس, بیگانه, عمده, صرفا, منحصرا, یگانه, فقط بخاطر.

allergen

: ماده ای که باعث حساسیت میشود.

allergi

: حساسیت نسبت بچیزی.

allest des nrvarande

: حاضر در همه جا, حاضر, همه جا حاضر, موجود درهمه جا.

allest des nrvaro

: حضور در همه جا در ان واحد (درمورد خدا).

allest desnrvaro

: حضور در همه جا در یک وقت (مثل ذات پروردگار).

allestdes

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

allians

: هم پیمانی, اتفاق, اتحاد, پیوند, اتحادیه.

alliansfri

: غیر متعهد, ناهم پیمان.

alliansfrihet

: نا هم پیمانی, عدم تعهد.

alliera

: پیوستن, متحد کردن, هم پیمان, دوست, معین.

allierad

: پیوسته, متحد.

alligator

: نهنگ, تمساح, ساخته شده از پوست تمساح.

allihop

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

allitteration

: اغاز چند کلمه پیاپی با یک حرف متشابه الصورت.

allitterera

: چند کلمه ء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن, اوردن کلمات با صدای مترادف مثل.The sun was soft when in season summer

allm n

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allm n princip

: عمومیت دادن.

allm ngiltighet

: عمومیت, اظهار عمومی, نکته کلی, اصل کلی.

allm nmnsklig

: انسانی, وابسته بانسان, دارای خوی انسانی.

allm nna

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allm nning

: عمومی, معمولی, متعارفی, عادی, مشترک, پیش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومی, مشارکت کردن, مشاع بودن, مشترکا استفاده کردن.

allm npraktiserande

: طبیب امراض عمومی, پزشک بیماریهای عمومی.

allm nt bruk

: شیوع, پخش, نفوذ, تفوق, درجه شیوع, رواج.

allmakt

: قدرت تام, قدرت مطلق, قادر مطلق, همه توانا.

allmn idrott

: علم ورزش, ورزشکاری, پهلوانی, زور ورزی.

allmn/hel

: کلی, عمومی, عالمگیر, جامع, جهانی, همگانی.

allmnheten

: عمومی, اشکار, مردم.

allmnnelig

: جامع, بلند نظر, ازاده, کاتولیک, عضو کلیسای کاتولیک

allmnpraktiker

: طبیب امراض عمومی, پزشک بیماریهای عمومی.

allmnt

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allmnt sjukhus

: درمانکده, درمانگاه عمومی, درمانگاه چند بخشی.

allmoge

: رعایا, جماعت دهقانان, بی تربیتی.

allmosa

: صدقه, خیرات.

allmoseutdelning

: صدقه دادن.

allmosor

: صدقه, خیرات.

allokera

: تخصیص دادن.

allokering

: تخحیص.

allopati

: معالجه ء بیماری با اضداد ان.

alls

: بهیچ وجه, ابدا.

alls ng

: بطور یکنواخت یا یک وزن خواندن, یک نواخت, یک وزن, اواز, سرود یک نواخت.

allsmktig

: قادر مطلق, قادر متعال.

allsmktig

: قادرمطلق, توانا برهمه چیز, قدیر, خدا(باتهع).

allt

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

allt i allo

: شخص اماده بخدمت, نوکر.

allt/alla

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

alltare

: جانور همه چیز خوار.

alltefter

: بر طبق, مطابق, بقول, بعقیده ء.

allteftersom

: چنانکه, بطوریکه, همچنانکه, هنگامیکه, چون, نظر باینکه, در نتیجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

alltf r stor

: بزرگتر از اندازه, برزگ اندازه.

alltfort

: ارام, خاموش, ساکت, بی حرکت, راکد, همیشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلک, : ارام کردن, ساکت کردن, خاموش شدن, دستگاه تقطیر, عرق گرفتن از, سکوت, خاموشی.

alltfr

: زیاد, بیش از حد لزوم, بحد افراط, همچنین, هم, بعلا وه, نیز.

alltid

: همواره, همیشه, پیوسته, همه وقت.

alltihopa

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

allting

: همه چیز.

alltjmt

: ارام, خاموش, ساکت, بی حرکت, راکد, همیشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلک, : ارام کردن, ساکت کردن, خاموش شدن, دستگاه تقطیر, عرق گرفتن از, سکوت, خاموشی.

alltsamman

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

alltsammans

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

alludera

: اشاره کردن, اظهار کردن, مربوط بودن به (با to), گریز زدن به.

allusion

: گریز, اشاره, کنایه, اغفال.

alluvial

: ابرفتی, رسوبی, ته نشینی, مربوط به رسوب و ته نشین.

alluvium

: ته نشین, رسوب, ابرفت.

allvar

: سختی, تروشرویی, ریاضت, سادگی زیاده از حد, جدی, دلگرم, باحرارت, مشتاق, صمیمانه, سنگین, علا قه شدید به چیزی, وثیقه, بیعانه.

allvar/allvarlig

: جدی, دلگرم, باحرارت, مشتاق, صمیمانه, سنگین, علا قه شدید به چیزی, وثیقه, بیعانه.

allvar/tyngd/tyngdkraft

: سنگینی, ثقل, جاذبه زمین, درجه کشش, وقار, اهمیت, شدت, جدیت, دشواری وضع.

allvarlig

: جدی, مهم, خطیر, سخت, خطرناک, وخیم.

allvarlig/viktig/grav

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناک, بزرگ, مهم, موقر, سنگین, نقش کردن, تراشیدن, حفر کردن, قبر کندن, دفن کردن.

allvarliga

: جدی, مهم, خطیر, سخت, خطرناک, وخیم.

allvarsam

: جدی, مهم, خطیر, سخت, خطرناک, وخیم.

allvetande

: واقف بهمه چیز.

alm

: نارون قرمز.

almanacka

: مهره کشیدن, برق انداختن, فشار دهنده.

aln

: ذراع, مقیاس قدیمی طول معادل 81 تا 22 اینچ, نام اندازه ای که در انگلیس نزدیک 511 سانتیمتر است, مقیاس طول.

alpacka

: الپاکا(یکنوع شتر بی کوهان پشم بلند امریکایی), موی الپاکا, پارچه ء ساخته شده ازپشم الپاکا.

alphydda

: کلبه یاالونک چوبی, کلبه ییلا قی.

alpin

: وابسته بکوه الپ, الپی, واقع در ارتفاع زیاد.

alpinism

: کوه نوردی.

alpinist

: کوه نورد.

alpkr ka

: زغن (از جنس pyrrhocorax).

alpros

: گل صد تومانی.

alster

: موجد, سازنده, زایش, فراوری.

alstra

: تولید نسل کردن, ابستن شدن (زن), ایجاد کردن, بوجود امدن, تولید کردن, زادن.

alstring

: تولید نیرو, نسل.

alstringsduglig

: مولد, تناسلی.

altan

: ایوان, بالا خانه, بالکن, لژ بالا.

altarbonad

: پشتی, ظهری, پشتی صندلی وغیره.

altare

: قربانگاه, مذبح, محراب, مجمره.

altarskp

: عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند

altarskrud

: لباس رسمی(کشیش), لباس رسمی اسقف, لباس.

alter ego

: یار, رفیق شفیق, خود, دیگر خود.

alteration

: سراسیمگی, اشفتگی, هیجان, تلا طم, تحریک.

alternativ

: شق, شق دیگر, پیشنهاد متناوب, چاره.

alternativt

: متناوبا, بنوبت.

alternera

: یک درمیان, متناوب, متبادل, عوض و بدل.

altfiol

: ویولن بزرگ, بنفشه عطری.

altitud

: فرازا, بلندی, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفیع, منزلت.

altr st

: صدای التو, صدای اوج.

altruism

: نوع دوستی, بشردوستی, غیرپرستی, نوع پرستی.

altruist

: نوعدوست.

altruistisk

: نوعدوستانه.

alts ngerska

: زیرترین صدای مردانه, بم ترین صدای زنانه.

altstmma

: صدای التو, صدای اوج.

altviolin

: ویولن بزرگ, بنفشه عطری.

altviolinist

: ویولن زن, ویولن نواز.

aluminera

: زاجی کردن, روکش بااب الومینیوم دادن.

aluminium

: فلز الومینیوم, الومینیوم بنام اختصاری (آل).

alumn

: فارغ التحصیل, دانش اموخته.

alun

: زاج, زاج سفید, زاغ.

alv

: زیر خاک, خاک زیر را شخم زدن, شخم عمیق زدن.

alveol

: شش خانه, حبابچه, حفره ء کوچک, حفره ء دندانی.

am ba

: جانور تک سلولی, امیب.

amalgam

: الیاژ جیوه باچند فلز دیگرکه برای پرکردن دندان و ایینه سازی بکار میرود, ترکیب مخلوط, ملقمه.

amalgamera

: امیختن, توام کردن (ملقمه فلزات با جیوه).

amaryllis

: گل نرگس, انواع تیره ء نرگسیان.

amason

: زنانی که در اسیای صغیر زندگی میکردند و با یونانیان می جنگیدند, زن سلحشور و بلندقامت, رود امازون در امریکای جنوبی.

amat r

: دوستدار هنر, اماتور, غیرحرفه ای, دوستار.

amatr

: دوستدار هنر, اماتور, غیرحرفه ای, دوستار.

amatrm ssig

: اماتوروار, ناشی.

amatrskap

: دوستاری, اشتغال هنر بخاطر ذوق نه برای امرار معاش.

ambassad

: سفارت کبری, ایلچی گری, سفارت خانه.

ambassadr

: سفیر, ایلچی, پیک, مامور رسمی یک دولت.

ambassadr d

: مشاور, مستشار, رایزن, وکیل مدافع.

ambassadris

: سفیر زن, همسر سفیر.

ambiti s

: فدایی, مجاهد, غیور, باغیرت, هواخواه.

ambition

: بلند همتی, جاه طلبی, ارزو, جاه طلب بودن.

ambivalens

: توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یا چیزی, دمدمی مزاجی, دارای دو جنبه.

ambivalent

: دوجنبه ای, دمدمی.

ambra

: عنبرساءل, شاهبوی.

ambrosia

: خوراک خدایان که زندگی جاوید بانها میداده, ماءده ء بهشتی, شهد, عطر.

ambrosisk

: بسیار مطبوع.

ambulans

: بیمارستان سیار, بوسیله امبولا نس حمل کردن, امبولا نس.

ambulatorisk

: گردشی, گردنده, سیار.

ambulera

: حرکت, حرکت دادن, حرکت کردن, نقل مکان.

ambulerande

: سیار, دوره گرد.

amen

: امین, چنین باد, خداکند, انشاء الله.

amerika

: امریکا, کشور امریکا.

amerikan

: ضربه ناگهانی و شدید, تکان شدیدوسخت, تشنج, زودکشیدن, تکان تنددادن, امریکایی.

amerikanare

: امریکایی, ینگه دنیایی, مربوط بامریکا.

amerikanisera

: امریکایی ماب کردن, بصورت امریکایی دراوردن.

amerikanisering

: امریکایی شدن, پذیرش اخلا ق و اداب امریکایی.

amerikanism

: اصطلا ح امریکایی, رسم امریکایی.

amerikanist

: متخصص زبان یا فرهنگ امریکایی.

amerikansk

: امریکایی, ینگه دنیایی, مربوط بامریکا.

amerikansk engelska

: یک, زبان انگلیسی که در امریکا بان تکملم میشود.

amerikansk ren

: (ج.ش.) گوزن کانادایی, گوزن امریکایی شمالی.

amerikansk whisky

: وسکی, مثل وسکی, وسکی خوردن.

amerikanska

: امریکایی, ینگه دنیایی, مربوط بامریکا.

ametist

: یاقوت ارغوانی, لعل بنفش, رنگ ارغوانی, رنگ یاقوتی, درکوهی بنفش.

amfetamin

: ماده ای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود.

amfibie

: دوزیستان, ذوحیات.

amfibieartad

: خاکی و ابی, دوجنسه, ذوحیاتین.

amfibieflygplan

: دوزیستان, ذوحیات.

amfibieplan

: دوزیستان, ذوحیات.

amfibisk

: خاکی و ابی, دوجنسه, ذوحیاتین.

ami

: شال گردن, صدا خفه کن, نمد, انبار لوله اگزوس.

amidplast

: پلی امید ترکیبی شامل چند گروه امید.

aminosyra

: اسید امینه.

amiral

: دریاسالا ر, امیرالبحر, فرمانده, عالی ترین افسرنیروی دریایی.

amiralitet

: اداره ء نیروی دریایی, دریاسالا ری.

amiralsperson

: افسر دریایی, دریاسالا ر, دریادار, دریابان.

amiralsskepp

: کشتی حامل پرچم امیرالبحری, کشتی دریادار.

amiralsvrdighet

: اداره ء نیروی دریایی, دریاسالا ری.

amma

: پستاندار شیرخوار, کودک شیرخوار, طفل رضیع.

ammoniak-

: امونیاک, امونیاکی.

ammoniak

: محلول یا بخار امونیاک.

ammonit

: صدف, فسیل جانور نرم تنی که منقرض شده است (امونیت ها).

ammonium

: ریشه +4NH, امونیاک.

ammunition

: مهمات, قلعه, دفاع, مهمات, تدارکات, جنگ افزار تهیه کردن.

amnesi

: ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی, فراموشی, نسیان.

amnesti

: عفو عمومی, گذشت, عفو عمومی کردن.

amok

: یک نوع جنون دراثر مرض مالا ریا که منجر به خودکشی میشود, دیوانگی.

amor s

: عاشق, شیفته, عاشقانه.

amoralisk

: غیراخلا قی, بدون احساس مسلولیت اخلا قی.

amorf

: بی شکل, بی نظم, بدون تقسیم بندی, غیر متبلور, غیر شفاف, دارای ساختمان غیر مشخص.

amorin

: کوپید, خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده.

amortera

: کشتن, بیحس کردن, خراب کردن, بدیگری واگذار کردن, وقف کردن, مستهلک کردن.

amortering

: استهلا ک (سرمایه و غیره).

amorteringsbelopp

: استهلا ک (سرمایه و غیره).

amper

: پر ادویه, تند, زننده, گوشه دار, تیز, نوک تیز, سوزناک.

ampere

: امپر (واحد شدت جریان برق).

amperemeter

: امپرسنج.

amperemtare

: امپرسنج.

amplifiera

: وسعت دادن, بزرگ کردن, مفصل کردن, مفصل گفتن یا نوشتن, افزودن, بالا بردن, بزرگ شدن, تقویت کردن (صدا).

amplitud

: فزونی, دامنه, فراخی, فراوانی, استعداد, میدان نوسان, فاصله ء زیاد, دامنه, بزرگی, درشتی, انباشتگی, سیری, کمال.

amplitudmodulering

: تلفیق دامنه ای.

ampull

: امپول.

amputation

: قطع عضوی از بدن.

amputera

: بریدن, جدا کردن, زدن, قطع اندام کردن.

amputering

: قطع عضوی از بدن.

amt

: استان, ایالت, ناحیه, به استان تقسیم کردن.

amulett

: طلسم, دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکار میرود.

an

: بسوی, سوی, بطرف, روبطرف, پیش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگلیسی است.

anabaptist

: فرقه ای از پروتستان ها.

anaerob

: موجود غیر هوازی.

anagram

: قلب, تحریف, مقلوب, تشکیل لغت یا جمله ای از درهم ریختن کلمات یا لغات جمله ء دیگر.

anakonda

: یک نوع مار بزرگ سیلا نی, نوعی مار یاافعی امریکای جنوبی.

anakoret

: گوشه نشین, زاهد, خلوت نشین, راهب.

anakronism

: بیموردی, اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و ظهور اشخاص, نابهنگامی.

anakronistisk

: نابهنگام, بیمورد(از نظر تاریخ وقوع).

anal

: مربوط به مقعد, مجاور مقعد.

analfabet

: بی سواد, عامی, درس نخوانده.

analfabetisk

: بی سواد, عامی, درس نخوانده.

analfabetism

: بیسوادی.

analgesi

: بی حسی نسبت بدرد, تخفیف درد.

analog

: مانند, قابل مقایسه, متشابه.

analogi

: قیاس.

analogimaskin

: کامپیوتر قیاسی.

analogisk

: قیاسی, قابل قیاس, دارای وجه تشابه.

analppning

: مقعد, بن, نشین, سوراخ کون.

analys

: تحلیل, کاوش.

analysera

: تجزیه کردن, تحلیل کردن, موشکافی کردن, جداکردن, جزءیات را مطالعه کردن, پاره پاره کردن, تشریح کردن, با تجزیه ازمایش کردن, فرگشایی کردن.

analysera en sats

: تجزیه کردن.

analytiker

: استاد تجزیه, روانکاو, فرگشا, تحلیل کننده.

analytisk

: تجزیه ای, تحلیلی, مربوط به مکتب یا فلسفه ء تحلیلی, روانکاوی, قابل حل بطریق جبری, تحلیلی.

anamma

: دریافت کردن, رسیدن, پذیرفتن, پذیرایی کردن از, جا دادن, وصول کردن.

anammande

: پذیرش, قبولی حواله, حواله ء قبول شده.

anamnes

: یاداوری, خاطره.

ananas

: اناناس.

anapest

: واحد شعری که مرکب از دو هجای کوتاه و یک هجای بلند باشد.

anarki

: بی قانونی, هرج و مرج, بی ترتیبی سیاسی, بی نظمی, اغتشاش, خودسری مردم.

anarkisk

: هرج و مرج, مربوط به اشفتگی اوضاع.

anarkist

: هرج و مرج طلب, اشوب طلب.

anarkistisk

: هرج و مرج, مربوط به اشفتگی اوضاع.

anastigmat

: عدسی غیر استیگمات (کروی).

anatema

: هرچیزی که مورد لعن واقع شود, لعنت و تکفیر, مرتد شناخته شده از طرف روحانیون.

anatom

: متخصص علم تشریح, تشریح کننده, کالبد شناس.

anatomi

: تشریح, ساختمان, استخوان بندی, تجزیه, مبحث تشریح, کالبدشناسی.

anatomisk

: تشریحی, وابسته به کالبد شناسی.

anbefalla

: سفارش کردن به, امرکردن, مقررداشتن, بهم متصل کردن.

anbelanga

: ربط, بستگی, بابت, مربوط بودن به, دلواپس کردن, نگران بودن, اهمیت داشتن.

anblick

: بینایی, بینش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روی, جلوه, قیافه, جنبه, چشم, قدرت دید, دیدگاه, هدف, دیدن, دید زدن, نشان کردن, بازرسی کردن.

anbringa

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

anbud

: تقدیم داشتن, پیشکش کردن, عرضه, پیشنهاد کردن, پیشنهاد, تقدیم, پیشکش, اراءه.

anbud/uvertyr

: سوراخ, شکاف, اغاز عمل, پیش در امد, افشا, کشف, مطرح کردن, باپیش در امداغاز کردن.

anciennitet

: ارشدیت.

and

: اردک, مرغابی, اردک ماده, غوطه, غوض, زیر اب رفتن, غوض کردن.

and/gr sand

: اردک وحشی, نوعی مرغابی وحشی.

anda

: دلگرمی, روحیه, روحیه جنگجویان, روحیه افراد مردم.

anda/moral

: دلگرمی, روحیه, روحیه جنگجویان, روحیه افراد مردم.

andades

: دم زنی, تنفس.

andakt

: وقف, تخصیص, صمیمیت, هواخواهی, طرفداری, دعا, پرستش, از خود گذشتگی, جانسپار.

andaktsfull

: صمیمانه, فداکارانه, بافداکاری, عبادتی.

andante

: نسبتا ملا یم (نواخته شود), نسبتا اهسته, بارامی, بملا یمت.

andas

: دم زدن, نفس کشیدن, استنشاق کردن, دم زنی, تنفس, دم زدن, نفس کشیدن, تنفس کردن, امید تازه پیدا کردن, بو کردن, بهوش امدن.

andas ut

: بیرون دادن, زفیرکردن, دم براوردن.

andas/andades/andningen

: دم زنی, تنفس.

ande

: تولید کننده, تناسلی, مربوط به اندامهای تناسلی, جن, جنی.

ande/geni

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژنی.

andebesvrjare

: غیبگو, ساحر.

andedr kt

: دم, نفس, نسیم, نیرو, جان, رایحه.

andefattig

: تهی, بی مغز, پوچ, چرند, فضای نامحدود, احمق, بی روح, بی عاطفه.

andel

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش کردن, سهم بردن, قیچی کردن.

andelsbevis

: انبان, توشه دان, گواهی نامه موقت, نوشته.

andelsbevis/interimsbevis

: انبان, توشه دان, گواهی نامه موقت, نوشته.

andelsfrening

: قفس, مرغدان, اغل گوسفند, زندان, محبوس کردن, درقید گذاشتن.

andemening

: روح, جان, روان, رمق, روحیه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.

andesk dare

: بیننده, پیش بینی کننده, غیبگو, پیغمبر.

andetag

: دم, نفس, نسیم, نیرو, جان, رایحه.

andevsen

: موجود وهمی بشکل روح.

andf dd

: بی نفس, بی جان, نفس نفس زنان, مشتاق, فربه, گوشتالو, ثمین, چاق, تنگ نفس.

andhmtning

: دم زنی, تنفس.

andktig

: دیندار, پارسا منش, مذهبی, عابد.

andl st spnnande

: مهیج, باهیجان.

andlig

: غیر مادی, مجرد, معنوی, جزءی, بی اهمیت, متوجه دنیای دیگر, اخرتی.

andlig s ng

: روحانی, معنوی, روحی, غیر مادی, بطور روحانی.

andlig/andlig sng

: روحانی, معنوی, روحی, غیر مادی, بطور روحانی.

andlig/ov sentlig

: غیر مادی, مجرد, معنوی, جزءی, بی اهمیت.

andligen

: فکرا, روحا, از نظر روانی.

andlighet

: روحانیت, معنویت, عالم روحانی, روحیه مذهبی.

andls

: بی نفس, بی جان, نفس نفس زنان, مشتاق.

andmat

: سیز اب, خزه, عدس ابی.

andning

: تنفس, دم زنی.

andningen

: دم زنی, تنفس.

andnings-

: تنفسی.

andningsvgar

: دستگاه تنفسی.

andra

: دیگر, غیر, نوع دیگر, متفاوت, دیگری, دوم, دومی, ثانی, دومین بار, ثانوی, مجدد, ثانیه, پشتیبان, کمک, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتیبانی کردن, تایید کردن.

andra rsstuderande

: دانشجوی سال دوم.

andraga

: توضیح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهارکردن, تعیین کردن, حال,, چگونگی, کیفیت, دولت, استان, ملت, جمهوری, کشور, ایالت, کشوری, دولتی.حالت

andragande

: اظهار, بیان, گفته, تقریر, اعلا میه, شرح, توضیح.

andre sekreterare

: معاون وزارتخانه.

andrepilot

: کمک خلبان, خلبان دوم.

anekdot

: حکایت, قصه ء کوتاه, امثال, ضرب المثل.

anekdotisk

: حکایتی, حدیثی.

anemi

: کم خونی.

anemometer

: بادسنج.

anemon

: شقایق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مایل به ابی.

anestesi

: حسگیر, بیهوشی, بی حسی, داروی بیهوشی.

anestetikum

: حسگیر, بیهوشی, بی حسی, داروی بیهوشی.

anestetisk

: حسگیر, بیهوشی, بی حسی, داروی بیهوشی.

anf kta

: بستوه اوردن, عاجز کردن, اذیت کردن, حملا ت پی درپی کردن, خسته کردن.

anf rande

: سوق دادن, منجر شدن, پیش افت, تقدم.

anf ringstecken

: علا مت نقل قول (یعنی این علا ءم ' ').

anf rtro sig t

: راز خود را فاش کردن, اسرار دل را گفتن.

anf rvant

: وابستگی, نسبت, ارتباط, شرح, خویشاوند, کارها, نقل قول, وابسته به نسبت یا خویشی.

anfader

: نیا(جمع نیاکان), جد, اجداد.

anfall

: تاخت و تاز, حمله, هجوم, اصابت, وهله, شروع.

anfalla

: حمله کردن, هجوم اوردن بر.

anfallsm l

: مقصود, هدف, عینی, معقول.

anfang

: نخستبن, اول, اولین, اصلی, اغازی, ابتدایی, بدوی, واقع در اغاز, اولین قسمت, پاراف.

anfktelse

: محنت, رنج, ازمایش سخت, عذاب, اختلا ل.

anflygning

: مشی, نزدیک شدن.

anfordran

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

anfrare

: فرمانده, ارشد, سرکرده, تخماق.

anfrtning

: خوردگی (عمل شیمیایی), تحلیل, فساد تدریجی, زنگ زدگی

anfrtro

: سپردن, محرمانه گفتن (به), اطمینان کردن, اعتماد داشتن به, نمایندگی دادن به, نمایندگی کردن, سپردن, سپردن, واگذارکردن, بامانت سپردن.

ang

: ربط, بستگی, بابت, مربوط بودن به, دلواپس کردن, نگران بودن, اهمیت داشتن.

ang ende

: درباره, درباب, عطف به, راجع به, در موضوع.

ang/g lla/angelgenhet/vikt

: ربط, بستگی, بابت, مربوط بودن به, دلواپس کردن, نگران بودن, اهمیت داشتن.

ange

: نقل کردن, مظنه دادن, نشان نقل قول, توضیح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهارکردن, تعیین کردن, حال,, چگونگی, کیفیت, دولت, استان, ملت, جمهوری, کشور, ایالت, کشوری, دولتی.حالت

angel gen/bekymrad

: مشتاق, ارزومند, مایل, نگران, دلواپس.

angelgen

: مبرم.

angelgenhet

: ربط, بستگی, بابت, مربوط بودن به, دلواپس کردن, نگران بودن, اهمیت داشتن.

angen m

: سازگار, دلپذیر, مطبوع, بشاش, ملا یم, حاضر, مایل, خوش ایند, دلپذیر, خرم, مطبوع, پسندیده, خوش مشرب, خوش, باصفا, دلگشا, خوش ایند, بشاش, موجب مسرت, فرح بخش, لذت بخش, لذیذ, مغتنم, عیاش.

angina

: گلودرد, ورم گلو, انژین.

angiva

: علیه کسی اظهاری کردن, کسی یا چیزی را ننگین کردن, تقبیح کردن.

angiva/frd ma

: علیه کسی اظهاری کردن, کسی یا چیزی را ننگین کردن, تقبیح کردن.

angivande

: نقش, اخباری, خبر دهنده, اشاره کننده, مشعر بر, نشان دهنده, دلا لت کننده, حاکی, دال بر.

angivare

: اگاهگر, مخبر, خبر رسان, کاراگاه, جاسوس, سخن چین, مامور خفیه پلیس, جاسوسی کردن, ازردن.

angivelse

: بدگویی, عیبجویی, اتهام, شکایت, چغلی.

angivelse/frd mande

: بدگویی, عیبجویی, اتهام, شکایت, چغلی.

angler

: زاویه.

anglicism

: اصطلا ح زبان انگلیسی, انگلیسی مابی.

anglikansk

: وابسته بکلیسای انگلیس.

anglisera

: باداب و رسوم انگلیسی درامدن, انگلیسی ماب شدن, انگلیسی ماب کردن, بطرز انگلیسی تلفظ کردن.

anglosaxare

: ساکسون, از نژاد انگلوساکسون.

angora

: موی خرگوش یا مرغوز.

angoragarn

: موی خرگوش یا مرغوز.

angoraget

: مرغوز.

angorakatt

: گربه ء براق.

angoraull

: موی مرغوز, پارچه موهر.

angrepp

: افند, تک, تکش, تاخت, حمله کردن بر, مبادرت کردن به,تاخت کردن, با گفتار ونوشتجات بدیگری حمله کردن, حمله, تاخت و تاز, یورش, اصابت یا نزول ناخوشی, دوراهی, محل تقاطع, عبور.

angringshamn

: بندرواقع در مسیر کشتی, پاتوق.

angripare

: متجاوز, مهاجم, حمله کننده, پرخاشگر, حمله کننده.

angrnsande

: نزدیک, مجاور, همسایه, همجوار, دیوار بدیوار, همجوار.

anh llan

: دادخواست, عرضحال, عریضه, تظلم, دادخواهی کردن, درخواست کردن.

anh ngare

: بهم چسبیده, تابع, پیرو, هواخواه, طرفدار, دنبالگر, پیرو, شمشیر پهن ودسته بلند, طرفدار, حامی, پیرو متعصب, پارتیزان, حامی, پشتیبان, نگهدار.

anhalt

: ایست, مکث, درنگ, سکته, ایست کردن, مکث کردن, لنگیدن

anhang

: تعقیب, پیروی, زیرین, ذیل, شرح ذیل.

anhlla

: دریافتن, درک کردن, توقیف کردن, بیم داشتن, هراسیدن.

anhllande

: توقیف, توقیف کردن, بازداشتن, جلوگیری کردن.

anhngare av utvecklingsl ran

: فرگشت گرای, معتقد به فرضیه تکامل یافرگشت.

anhopning

: افزایش, رشد پیوسته, بهم پیوستگی, اتحاد, یک پارچگی, افزایش بهای اموال, افزایش میزان ارث, جمع اوری, توده, ذخیره, انباشتگی, اختلا ط, توده شدن.

anhrig

: منسوب, نسبی, وابسته, خودی, خویشاوند.

anilinf rg

: رنگ انیلین.

animal

: جانور, حیوان, حیوانی, جانوری, مربوط به روح و جان یا اراده, حس و حرکت.

animalisk

: طبیعت حیوانی, زندگی جانوران, حیوانیت.

animera

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگی بخشیدن, تحریک و تشجیع کردن, جان دادن به.

animerad

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگی بخشیدن, تحریک و تشجیع کردن, جان دادن به.

animerade

: باروح, سرزنده.

animism

: جان گرایی, همزاد گرایی, اعتقاد باینکه روح اساس زندگی است, اعتقاد باینکه ارواح مجرد وجود دارند, اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان.

animistisk

: وابسته به جان گرایی یا همزادگرایی.

animositet

: دشمنی, عداوت, شهامت, جسارت, کینه.

aning

: گلوله کردن, بشکل کلا ف یا گلوله نخ درامدن, گلوله نخ, گره, گوی.

aning/vink

: اشاره, پی, اطلا ع مختصری که با ان به چیزی پی برند, گزارش, اگاهی, خبر, کوره خبر.

aningsfull

: بیمناک, نگران, درک کننده, باهوش, زودفهم.

anis

: بادیان رومی, انیسون, تخم بادیان رومی که بصورت ادویه بکار میرود.

anisett

: عرق بادیان.

anka

: اردک, مرغابی, اردک ماده, غوطه, غوض, زیر اب رفتن, غوض کردن.

anka/and/ducka

: اردک, مرغابی, اردک ماده, غوطه, غوض, زیر اب رفتن, غوض کردن.

ankare

: لنگر, لنگر کشتی.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محکم شدن, بالنگر بستن یانگاه داشتن.

ankarfly

: قلا ب لنگر, زمین گیر, انتهای دم نهنگ, یکنوع ماهی پهن,دارای دو انتهای نوک تیز, اصابت اتفاق, اتفاق, طالع.

ankarfste

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف کردن, چسبیدن, نگاهداری.

ankarplats

: خوابگاه کشتی, اطاق کشتی, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعیت, جا.

ankarspel

: چرخ طناب, چرخ لنگر دوار.

ankbonde

: اردک نر, مرغابی نر.

ankel

: قوزک, قوزک پا.

ankelsocka

: خلخال, پابند, غل و زنجیر برای بستن پا.

anklaga

: متهم کردن, تهمت زدن, متهم کردن, بدادگاه جلب کردن, احضار نمودن, عیب گرفتن از, عیب جویی کردن, تردید کردن در, باز داشتن, مانع شدن, اعلا م جرم کردن, مقصر قلمداد کردن, بگناه متهم کردن, گرفتارکردن, تهمت زدن به, گناهکارقلمداد نمودن, متهم کردن, تهمت زدن به, مقصر دانستن, علیه کسی ادعا نامه تنظیم کردن, اعلا م جرم کردن, متهم کردن, تعقیب قانونی کردن.

anklagad

: متهم.

anklagande

: مفعولی, اتهامی.

anklagelse

: تهمت, افترا, تهمت, اتهام, اظهار, ادعا, بهانه, تایید, اعلا م جرم, تنظیم ادعا نامه, اتهام.

anklagelse/f rebrelse

: اتهام, احضار بدادگاه, اعلا م جرم.

anklagelsepunkt

: شمار, شمردن.

anklagelseskrift

: اعلا م جرم, تنظیم ادعا نامه, اتهام.

anklang

: تصویب, موافقت, تجویز.

anknyta

: باز گو کردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل کردن, گفتن.

anknytning

: بستگی, اتصال.

ankomma

: وارد شدن, رسیدن, موفق شدن.

ankomst

: ورود, دخول.

ankra

: لنگر, لنگر کشتی.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محکم شدن, بالنگر بستن یانگاه داشتن.

ankringsplats

: لنگرگاه, لنگراندازی, باج لنگرگاه.

ankunge

: جوجه اردک, بچه اردک.

anl ggare

: سازنده, خانه ساز.

anl ggningstillgngar

: دارایی های ثابت.

anl nda

: وارد شدن, رسیدن, موفق شدن.

anl pningshamn

: بندرواقع در مسیر کشتی, پاتوق.

anlag

: مقدمات, علوم مقدماتی, چیز بدوی, اولیه, ابتدایی.

anlagsb rare

: برنامه, حامل میکرب, دستگاه کاریر, حامل.

anledning

: انگیزه, محرک, داعی, سبب, علت, انگیختن.

anlete

: رخسار, رخ, چهره, رو, صورت, لقا, سیما, منظر, نما.

anletsdrag

: نشان ویژه, خط, طرح, سیما, طرح بندی, خطوط چهره, صفات مشخصه.

anlgga

: ساختن, بناکردن, درست کردن.

anlggning

: بنیاد, شالوده, تاسیس.

anlita

: کرایه, اجاره, مزد, اجرت, کرایه کردن, اجیرکردن, کرایه دادن

anlitar

: کرایه, اجاره, مزد, اجرت, کرایه کردن, اجیرکردن, کرایه دادن

anlnder

: وارد شدن, رسیدن, موفق شدن.

anm lan

: اگهی, اعلا ن, خبر.

anm rka

: خرده گیری کردن, عیب جویی کردن, خرده گیری, عیب جویی.

anm rkning

: قوه ء ادراک, ملا حظه, مراقبت, مشاهده, اعتراض, تذکر و اعلا م خطر, انتقاد, ملا حظه, تذکر, تبصره.

anmana

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

anmaning

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

anmarsch

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

anmla

: ثبت کردن, داخل شدن.

anmlare

: اگاهگر, مخبر, خبر رسان, کاراگاه, جاسوس, سخن چین.

anmoda

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

anmodan

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

anmrka p

: خرده گرفتن, اعتراض کردن, متوجه شدن, تعیین تقصیر و مجازات(بوسیله ء دادگاه)نمودن.

anmrka/kitslig

: خرده گیری کردن, عیب جویی کردن, خرده گیری, عیب جویی.

anmrkningsv rd

: قابل توجه, قابل دقت, مورد توجه, باارزش.

annaler

: تاریخچه, وقایع سالیانه, سالنامه, اخبار سال, برنامه سالیانه ء عشاء ربانی.

annalkande

: روی دهنده, پیشامد کننده, اینده, جلو رونده.

annan

: دیگر, دیگری, جدا, علیحده, یکی دیگر, شخص دیگر, دیگر, جز این, نوع دیگر, جور دیگر, بروش دیگر.

annanstans

: درجای دیگر, بجای دیگر, نقطه دیگر.

annars

: طور دیگر, وگرنه, والا, درغیراینصورت.

annat

: دیگر, غیر, نوع دیگر, متفاوت, دیگری.

annektera

: پیوستن, ضمیمه کردن, ضمیمه, پیوست, پیوستن, ضمیمه سازی.

annektering

: پیوست, ضمیمه سازی, انضمام.

annex

: پیوستن, ضمیمه کردن, ضمیمه, پیوست, پیوستن, ضمیمه سازی.

annexbyggnad

: پیوستن, ضمیمه کردن, ضمیمه, پیوست, پیوستن, ضمیمه سازی.

annexion

: پیوست, ضمیمه سازی, انضمام.

annihilera

: نابود کردن, از بین بردن, خنثی نمودن.

anno

: در, توی, لای, هنگامه, در موقع, درون, درونی, میانی, دارای, شامل, دم دست, رسیده, امده, به طرف, نزدیک ساحل, با امتیاز, در میان گذاشتن, جمع کردن.

annons

: پیشوندی است لا تین به معنی(به), حرف اضافه لا تینی بمعنی (به) مانند hoc-ad که بمعنی(برای این منظور خاص) میباشد, عطف کردن, توجه کردن, مخفف تجارتی کلمه ء.آدوعرتءسعمعنت

annonsera

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, انتشار دادن.

annonserande

: اعلا ن, اگهی.

annonsering

: اعلا ن, اگهی.

annonstext

: رونوشت, نسخه, نسخه برداری.

annorledes

: طور دیگر, وگرنه, والا, درغیراینصورت.

annorlunda

: متمایز, متفاوت.

annorstdes

: درجای دیگر, بجای دیگر, نقطه دیگر.

annotation

: یاداشت, تبصره, توجه کردن, ذکر کردن.

annotationsblock

: دفترچه یادداشت, لا یی, لا یی گذاشتن.

annotera

: خرده, ذره, نقطه, با شتاب نوشتن (معمولا با down).

annuell

: سالیانه, یک ساله.

annulering

: الغاء, فسخ, ابطال.

annullation

: فسخ, لغو, ابطال.

annullera

: بی اثر کردن, لغو کردن, لغو کردن, مانع شدن, الغا, فسخ, ابطال.

annullering

: الغاء, فسخ, ابطال, ابطال.

anod

: قطب مثبت (در پیل الکتریکی), الکترود مثبت یا اند.

anomal

: غیر عادی, خارج از رسم, بیمورد, مغایر, متناقض, بی شباهت, غیر متشابه.

anomali

: خلا ف قاعده, غیر متعارف, بی ترتیب.

anomi

: بی هنجاری, بی توجهی به اصول دین, اعتقاد به بی نظمی

anonym

: بی نام, دارای نام مستعار, تخلصی, لا ادری, بی نام.

anonyma

: بی نام, دارای نام مستعار, تخلصی, لا ادری.

anonymitet

: گمنامی, بینامی.

anor

: دودمان, تبار.

anorak

: نوعی ژاکت باشلق دار مخصوص نواحی قطبی.

anordna

: مرتب کردن, ترتیب دادن, اراستن, چیدن, قرار گذاشتن, سازمند کردن.

anordning

: اختراع, تدبیر, تمهید, اسباب, انتصاب, برگماری, دسته بندی, سنخیت.

anordning/f rfogande

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

anordning/knep

: اختراع, تدبیر, تمهید, اسباب.

anorexi

: بی اشتهایی, کم اشتهایی.

anpart

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش کردن, سهم بردن, قیچی کردن.

anpassa

: خو دادن یا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گیاه به اب و هوای جدید), همساز, همساز کردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبیق نمودن, تصفیه کردن, اصلا ح کردن, اماده کردن(برای), پول وام دادن(بکسی), سازوار کردن, وفق دادن, موافق بودن, جور کردن, درست کردن, تعدیل کردن, تعدیل کردن, تنظیم کردن, همنوایی کردن, مطابقت کردن, وفق دادن, پیروی کردن.

anpassa fr vinterf rhllanden

: اماده برای زمستان شدن, خود را برای مقابله با سرمای زمستان اماده کردن.

anpassbar

: قابل توافق, قابل جرح و تعدیل, مناسب, سازوار.

anpassning

: همسازی, تطابق, جا, منزل, وسایل راحتی, تطبیق, موافقت, سازش با مقتضیات محیط, وام, کمک, مساعده, سازواری, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبیق, اقتباس

anpassningsbar

: قابل توافق, قابل جرح و تعدیل, مناسب, سازوار.

anpassningsf rmga

: سازگاری, قابلیت توافق و سازش, سازواری.

anr ttning

: پستایش, امادش, تهیه, تدارک, تهیه مقدمات, اقدام مقدماتی, اماده سازی, امادگی.

anrika

: متمرکز کردن, تمرکز دادن, تغلیظ.

anrikning

: غنی سازی, پرمایه کردن, پرمایگی, غنا.

anrop

: فرا خواندن, فرا خوان.

anropa

: دعا کردن به, طلب کردن, بالتماس خواستن.

anropa/bedja

: درجستجوی چیزی بودن, التماس کردن, تقاضا کردن, استدعا کردن.

anropande

: نیایش.

anropare

: دیدنی کننده, صدا زننده, دعوت کننده, ملا قات کننده.

anropsbar

: صدازدنی, فراخواندنی.

anrtta

: پستاکردن, مهیا ساختن, مجهز کردن, اماده شدن, ساختن.

anrycka

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

anryckning

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

ans

: تیمار, پرستاری, مواظبت, بیم, دلواپسی (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن.

ans kning

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

ans tta

: بستوه اوردن, عاجز کردن, اذیت کردن, حملا ت پی درپی کردن, خسته کردن.

ansa

: نگهداری کردن از, وجه کردن, پرستاری کردن, مواظب بودن, متمایل بودن به, گرایش داشتن.

ansamla

: گرداوردن, جمع کردن, وصول کردن.

ansamling

: گرداوری, گرداورد, کلکسیون, اجتماع, مجموعه.

anse

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

anse/dma

: پنداشتن, فرض کردن, خیال کردن.

ansedd

: بافکر باز ودرست, با اندیشه صحیح, مطرح شده.

anseende

: شهرت, نام, اوازه, مشهور کردن.

ansenlig

: قشنگ, زیبا, خوب.

ansenlig/vacker/behaglig

: قشنگ, زیبا, خوب.

anser

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

anses bero p

: قابل اسناد, قابل نسبت دادن, نسبت دادنی.

ansikte

: سیما, قیافه, رخ, تشویق کردن, پشتیبانی کردن, صورت, نما, روبه, مواجه شدن, رخسار, رخ, چهره, رو, صورت, لقا, سیما, منظر, نما.

ansikts-

: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).

ansiktsbehandling

: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).

ansiktsfrg

: رنگ امیزی.

ansiktsuttryck

: مبین, بیان.

ansjovis

: ماهی کولی.

anskaffa/leverera

: تهیه, تدارک, تهیه اذوقه, تهیه سورسات, تهیه کردن, سورسات تهیه کردن.

anskaffande

: تحصیل چیزی, خرید, نیابت, حصول, جاکشی, دلا لی محبت.

anskaffare

: بدست اورنده, فراهم سازنده, جاکش, دلا ل محبت.

anskaffbar

: بدست اوردنی, قابل حصول.

anskaffing

: بدست اوری, تهیه.

anskaffning

: بدست اوری, تهیه.

anskan

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

anskningshandling

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

anskr mlig

: زشت, زننده, شنیع, وقیح, سهمگین, ترسناک, مهیب, مخوف

anskri

: فریاد, داد, غریو, حراج, مزایده, بیداد.

anslag

: اقتضاء, تناسب, پروانه رسمی, اعلا میه رسمی, اعلا ن, حمل یا نصب اعلا ن, شعار حمل کردن.

anslagsbeviljad

: صاحب امتیاز, گیرنده, انتقال گیرنده.

anslende

: خوش, باصفا, دلگشا, خوش ایند, بشاش, موجب مسرت.

ansluta

: وابستگی, پیوستگی, خویشی, بستن, وصل کردن.

ansluten

: بسته, متصل.

anslutna

: بسته, متصل.

anslutning

: بستگی, اتصال, نزدیکی, مجاورت, منبع, موجودی, تامین کردن, تدارک دیدن.

anslutningslinje

: خط فرعی, شاخه.

ansp nna

: افسار, دهنه, تارکش, اشیاء, تهیه کردن, افسار زدن, زین وبرگ کردن, مهارکردن, مطیع کردن, تحت کنترل دراوردن.

anspann

: گروه, گروهه, دسته, دست, جفت, یک دستگاه, تیم, دسته درست کردن, بصورت دسته یاتیم درامدن.

anspela

: اشاره کردن, اظهار کردن, مربوط بودن به (با to), گریز زدن به.

anspelning

: گریز, اشاره, کنایه, اغفال.

anspnning

: کشش, امتداد, تمدد, قوه انبساط, سفتی, فشار, بحران, تحت فشار قرار دادن.

anspr k

: وانمود, ادعا, دعوی, خودفروشی, تظاهر, قصد.

anspr ksls

: غیر رسمی, خصوصی, بی قاعده, بی تشرفات, فروتن, بی ادعا, افتاده, بی تصنع, بی تکلف, ساده.

ansprksfull

: پرمدعا, پرجلوه, پر ادعا ومتظاهر.

anst

: شدن, درخوربودن, برازیدن, امدن به, مناسب بودن, تحویل یافتن, درخوربودن, زیبنده بودن.

anst lla/anvnda

: استعمال کردن, بکار گماشتن, استخدام کردن, مشغول کردن, بکار گرفتن, شغل.

anst lld

: مستخدم, کارگر, مستخدم زن, کارمند.

anst llning/frlovning

: نامزدی, اشتغال, مشغولیت.

anst llningsbetyg

: گواهی نامه, شهادت, تصدیق نامه, سفارش وتوصیه, رضایت نامه, شاهد, پاداش, جایزه.

anst nd

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن.

anst ndig/hygglig

: اراسته, محجوب, نجیب.

anst ndigt

: اراسته, محجوب, نجیب.

anst tlig

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, کریه, زشت, یورش, حمله.

anstalt

: تاسیس قضایی, اصل حقوقی, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

anstifta

: برانگیختن, تحریک کردن, وادار کردن.

anstiftan

: تحریک, اغوا.

anstlla

: استعمال کردن, بکار گماشتن, استخدام کردن, مشغول کردن, بکار گرفتن, شغل.

anstllning

: بکارگیری, کارگماری, استخدام.

anstllningsf rmn

: مزایای شغلی.

anstllningsintervju

: دیدار (برای گفتگو) مصاحبه, مذاکره, مصاحبه کردن.

anstndig/v rdig

: اراسته, زینت دار, مودب.

anstndighet

: انطباق بامورد, شایستگی, محجوبیت, نجابت, ادب, اداب دانی, مناسبت, رفتاربجا, احترام.

anstndighet

: تناسب, نزاکت, قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن, مراعات اداب نزاکت, برازندگی.

anstorma

: یورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز یا حمله کردن.

anstormning

: حمله, پیشروی, یورش.

anstr nga/utva

: اعمال کردن, بکاربردن, اجرا کردن, نشان دادن.

anstr ngande

: باحرارت, مصر, بلیغ, فوق العاده, فعال, شدید.

anstr ngning

: تقلا, تلا ش, کوشش, سعی, ثقل, اعمال زور, تقلا.

anstrnga

: اعمال کردن, بکاربردن, اجرا کردن, نشان دادن.

anstrngande f r gonen

: خستگی چشم, فشار باصره.

anstryka

: اول, عمده, نخست, زبده, درجه یک.

anstrykning

: روکش, پوشش.

anstt

: گناه, تقصیر, حمله, یورش, هجوم, اهانت, توهین, دلخوری, رنجش, تجاوز, قانون شکنی - بزه, سایه, تاری, تاریکی, سایه شاخ و برگ, اثر, شابهت سایه وار, سوظن, نگرانی, رنجش.

anstta/hems ka

: ازار کردن, ایجاد عقده روحی کردن.

ansttlig/vidrig

: گزنداور, مضر, زیان بخش, نفرت انگیز, منفور.

ansvar

: مسلولیت, دین, بدهی, فرض, شمول, احتمال, بدهکاری, استعداد, سزاواری, مسلولیت, عهده, ضمانت, جوابگویی.

ansvarig

: مسلول, ملتزم, ضامن, جوابگو, پاسخ دار, جواب دار, پرشدنی, اتهام پذیر, قابل بدهی یا پرداخت, مسلول, مشمول, مسلول, عهده دار, مسلولیت دار, معتبر, ابرومند.

ansvarig/f rklarlig

: مسلول, مسلول حساب, قابل توضیح, جوابگو.

ansvarighet

: جوابگویی.

ansvarsbefrielse

: تخلیه, خالی کردن.

ansvarsfull

: مسلول, عهده دار, مسلولیت دار, معتبر, ابرومند.

ansvarsl shet

: وظیفه نشناسی.

ansvarsls

: وظیفه نشناس, غیر مسلول, نامعتبر, عاری از حس مسلولیت

ansvarsmedveten

: مسلول, عهده دار, مسلولیت دار, معتبر, ابرومند.

ant nda/inflammera

: بر افروختن, به هیجان اوردن, دارای اماس کردن, ملتهب کردن, اتش گرفتن, عصبانی و ناراحت کردن, متراکم کردن.

anta

: قبول کردن, اتخاذ کردن, اقتباس کردن, تعمید دادن, نام گذاردن (هنگام تعمید), در میان خود پذیرفتن, به فرزندی پذیرفتن, فرض کردن, برانگاشتن.

antag

: فرض کردن, پنداشتن, فرض کنید.

antag att

: فرض کردن, پنداشتن, فرض کنید.

antaga

: گرفتن, ستاندن, لمس کردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

antagande

: خودبین, از خود راضی, متکبر, لا ف زن, پرمدعا, تصویب, بصورت قانون در امدن, عقد, عروسی(بیشتردرجمع), نامزدی, فرض, تصور, احتمال, گمان, پندار, انگاشت, فرضی, انگاشتی.

antagbar

: پذیرا, پذیرفتنی, پسندیده, قابل قبول, مقبول.

antaglig

: فرض محتمل, قابل استنباط, قابل استفاده.

antagligen

: محتملا, شاید.

antaglighet

: باورکردنی و معقول بودن.

antagning

: پذیرش, قبول, تصدیق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, ورودیه, پذیرانه, بارداد.

antagonism

: مخالفت, خصومت, هم اوری, اصل مخالف.

antagonist

: هم اورد, مخالف, ضد, رقیب, دشمن.

antagonistisk

: مخالفت امیز, خصومت امیز, رقابت امیز.

antal rader

: سطربندی, سطر شماری.

antarktis

: مربوط به قطب جنوب, قطب جنوبی, قطب جنوب.

antarktisk

: مربوط به قطب جنوب, قطب جنوبی, قطب جنوب.

antasta

: ازار رساندن, معترض شدن, تجاوز کردن.

antastlig

: هجوم پذیر, قابل حمله.

ante

: بالا بردن, نشان دادن, توپ زدن.(.پرعف- انتع) :پیشوندی است بمعنی -پیش -و -قبل از- و -درجلو.-

antecipation

: پیش بینی, انتظار, سبقت, وقوع قبل از موعد مقرر, پیشدستی.

antecipera

: پیش بینی کردن, انتظار داشتن, پیشدستی کردن, جلوانداختن, پیش گرفتن بر, سبقت جستن بر.

anteciperande

: دارای قدرت پیشگویی, درحالت انتظار.

anteckna

: یاداشت, تبصره, توجه کردن, ذکر کردن.

anteckning

: حاشیه نویسی, چیزیکه با عجله نوشته شده.

anteckningsbok

: کتابچه یادداشت, دفتر یادداشت, دفتر تکالیف درسی.

antediluviansk

: وابسته به پیش از طوفان, پیش از طوفان نوح, ادم کهن سال, ادم کهنه پرست.

antenn

: انتن هوایی رادیو, هوایی, شاخک, موج گیر, انتن.

antibiotikum

: پادزی, مانع ایجاد لطمه بزندگی, جلوگیری کننده از صدمه به حیات, مربوط به انتی انتی بیوزیس, ماده ای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود.

antibiotisk

: پادزی, مانع ایجاد لطمه بزندگی, جلوگیری کننده از صدمه به حیات, مربوط به انتی انتی بیوزیس, ماده ای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود.

anticyklon

: واچرخه, گردباد هوایی.

antifoni

: انعکاس یا جواب سرود و موسیقی, تهلیل خوانی, سرود تهلیلی, جواب.

antifrysvtska

: ماده ء ضد یخ, ضد یخ.

antigen

: پادزا, ماده ای که در بدن ایجاد عکس العمل علیه خودش میکند, مواد تولید کننده ء پادتن, پادگن.

antihistamin

: موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند.

antik

: کهنه, عتیقه, باستانی.

antiken

: عهد عتیق, روزگار باستان, قدمت.

antikisera

: درزمره ادبیات باستانی (یونان وروم) در اوردن, از سبک ادبی باستانی پیروی کردن.

antiklimax

: پاداوج, بیان قهقرایی (مثل < زنم مرد, مالم را بردند و سگم هم گم شد>), بیانی که هرچه پیش می رود اهمیتش کمتر میشود, بیان قهقرایی نمودن, تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده.

antikonceptionell

: وسیله جلوگیری از ابستنی.

antikrist

: ضد مسیح, دجال.

antikropp

: پادتن.

antikva

: رومی, اهل روم, لا تین, حروف رومی.

antikvarisk

: باستانی, وابسته بقدیم, عتیقه شناس.

antikverad

: کهنه, منسوخ, متروک, قدیمی.

antikvitet

: کهنه, عتیقه, باستانی.

antilogaritm

: متمم لگاریتم, جیب وظل, متمم جیب.

antilop

: بزکوهی.

antimakass

: رویه ء صندلی, روکش مبل و صندلی.

antimateria

: پادماده, جسمی که حاوی ماده ء ضد خود نیز باشد مثل ضدالکترون بجای الکترون.

antimon

: سنگ سرمه, توتیای معدنی, انتیمون.

antingen

: , هریک از دوتا, این و ان.

antipati

: احساس مخالف, ناسازگاری, انزجار.

antipatisk

: فاقد تمایل.

antipod

: نقطه ء مقابل یا متقاطر.

antipodisk

: مربوط به ساکنین ینگی دنیا, واقع در طرف مقابل زمین, مستقیما, مخالف, متقاطر.

antiseptikum

: دوای ضد عفونی, گندزدا, ضدعفونی, تمیز و پاکیزه, مشخص, پلشت بر, جداگانه, پادگند.

antiseptisk

: دوای ضد عفونی, گندزدا, ضدعفونی, تمیز و پاکیزه, مشخص, پلشت بر, جداگانه, پادگند.

antites

: پادگذاره, ضد و نقیض, تضاد, تناقض.

antitetisk

: پادگذاره ای, دارای ضد و نقیض, متضاد.

antitoxin

: ماده ء ضدسم, ضد زهرابه, دفع سم.

antnda

: اتش زدن, روشن کردن, گیراندن, اتش گرفتن, مشتعل شدن.

antndlig

: اتشگیر, شعله ور, التهاب پذیر, تند.

antologi

: گلچین ادبی, منتخبات نظم و نثر, جنگ.

antonym

: کلمه ء متضاد, ضد و نقیض, متضاد.

antr ffbar

: در, توی, لای, هنگامه, در موقع, درون, درونی, میانی, دارای, شامل, دم دست, رسیده, امده, به طرف, نزدیک ساحل, با امتیاز, در میان گذاشتن, جمع کردن.

antracit

: ذغال سنگ خشک و خالص, انتراسیت.

antrffa

: پیدا کردن, یافتن, جستن, تشخیص دادن, کشف کردن, پیدا کردن, چیز یافته, مکشوف, یابش.

antropolog

: انسان شناس.

antropologi

: علم انسان شناسی, مبحث روابط انسان با خدا.

antropologisk

: وابسته بانسان شناسی, مربوط بطبیعت انسانی.

antropomorf

: شبیه انسان, دارای شکل انسان.

antropomorfism

: قاءل شدن جنبه انسانی برای خدا, تصور شخصیت انسانی برای چیزی.

antropomorfistisk

: شبیه انسان, دارای شکل انسان.

antroposofi

: علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی.

antyda

: مبهم کردن, سایه افکندن بر, طرح(چیزی را) نشان دادن, مطلبی را رساندن, ضمنا فهماندن, دلا لت ضمنی کردن بر, اشاره داشتن بر, اشاره کردن, رساندن, تلقین کردن, داخل کردن, اشاره کردن, به اشاره فهماندن, بطور ضمنی فهماندن.

antydning

: تاب, پیچ, موج, اشاره, رخنه یابی, خود جاکنی, نفوذ, دخول تدریجی, دخول غیر مستقیم.

anus

: مقعد, بن, نشین, سوراخ کون.

anv nd

: عملی, بکار بردنی, بکاربرده (شده), برای هدف معین بکار رفته, وضع معموله, استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

anv nda felaktigt

: بطور غلط بکار بردن, بیموقع بکار بردن.

anv ndandet av datorer

: محاسبه, محسبات, رشته کامپیوتر.

anv ndbar

: سودمند, بدرد خور, قابل استفاده, قابل استفاده, مصرف کردنی, بکار بردنی, سودمند, مفید, بافایده.

anv ndbarhet

: کاربست پذیری, بکار خوری, بدردخوری, قابلیت استفاده, قابلیت استفاده, بکارخوری.

anv ndning

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

anvisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز کردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمایش, جلوه, اثبات.

anvisning

: دستور دهنده, متضمن دستور, امریه.

anvnda

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

anvnda p nytt

: دوباره استفاده کردن.

anvndande

: استفاده, کاربرد.

anvndare

: کاربر, استفاده کننده.

anvndbara

: سودمند, مفید, بافایده.

anvndbart

: قابل استفاده, مصرف کردنی, بکار بردنی, سودمند, مفید, بافایده.

aorta

: اءورت, شریان بزرگ, شاهرگ

apa

: بوزینه, میمون, تقلید در اوردن, شیطنت کردن.

apache

: دزد, یکی از قبایل سرخ پوست امریکا.

apanage

: امتیازات و اموالی که بفرزند ارشد (شاهزاده) اختصاص داشت, ایالت, حوزه, درامداتفاقی, تابع, متعلفات, بخشش, وقف, مستمری.

apart

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

apartheidpolitik

: نفاق و جدایی بین سیاه پوستان و سفید پوستان افریقای جنوبی.

apati

: بی حسی, بی عاطفگی, خون سردی, بی علا قگی.

apatisk

: بی احساس, بی تفاوت, بی روح.

apekatt

: بوزینه, میمون, تقلید در اوردن, شیطنت کردن.

apel

: سیب, مردمک چشم, چیز عزیز و پربها, سیب دادن, میوه ء سیب دادن.

apelsin

: پرتقال, نارنج, مرکبات, نارنجی, پرتقالی.

apelsinlskedryck

: شربت نارنج, اب پرتقال.

apelsinmarmelad

: مربای نارنج, مربای به, لرزانک.

apelsintr d

: مرکبات, خانواده مرکبات.

apertur

: روزنه.

apex

: نوک, سر, راس زاویه, تارک.

aplik

: همگونه, میمون, بوزینه, شبیه میمون, میمون مانند.

apliknande

: میمون مانند, همگونه, میمون, بوزینه, شبیه میمون, میمون مانند.

aplomb

: متانت, خودداری, ملا یمت, ارامی, قرار, قضاوت منصفانه, تعادل فکری, انصاف, عدالت.

apogeum

: اوج, نقطه ء اوج, ذروه, اعلی درجه, نقطه ء کمال.

apokalyps

: کتاب مکاشفات یوحنا, مکاشفه, الهام.

apokalyptisk

: وابسته به کتاب مکاشفات یوحنا.

apokryfisk

: دارای اعتبار مشکوک, ساختگی, جعلی.

apokryfiska bcker

: کتاب مشکوکی که راجع بزندگی عیسی ودین مسیح نوشته شده, کتب کاذبه.

apollofj ril

: خدای افتاب و زیبایی و شعر و موسیقی.

apollon

: خدای افتاب و زیبایی و شعر و موسیقی.

apologet

: مدافع, پوزش خواه, نویسنده ء رساله ء دفاعی.

apologetik

: مدافعه ء استدلا لی از مسیحیت.

apologetisk

: پوزش امیز, اعتذاری, دفاعی.

apologi

: دفاع, پوزش ادبی.

apoplektisk

: سکته ای, دچار سکته, سکته اور.

apoplexi

: سکته, سکته ء ناقص.

apostel

: فرستاده, رسول, پیغ,امبر, حواری, عالیترین مرجع روحانی.

apostolisk

: رسالتی, وابسته به پاپ.

apostrof

: اپوستروف.

apostrofera

: گریز زدن, علا مت (') گذاشتن.

apostroftecken

: اپوستروف.

apotek

: محلی که به تهی دستان داروی رایگان داده میشود, داروخانه عمومی.

apotekare

: داروگر, داروساز, داروفروش, نسخه پیچ, ناظرهزینه, تلگراف, دوافروش, کمک داروساز, دوا فروش, داروگر.

apotekare/kemist

: شیمی دان, داروساز.

apoteksbitrde

: نسخه پیچ, ناظرهزینه, تلگراف, دوافروش, کمک داروساز.

apoteksburk

: پیاله کوچک مخصوص مرهم و دارو.

apoteos

: ستایش اغراق امیز, رهایی از زندگی خاکی وعروج باسمانها.

apparat

: اختراع, تدبیر, ابتکار, اسباب.

apparater

: اسباب, الت, دستگاه, لوازم, ماشین, جهاز.

apparatur

: تجهیزات.

apparition

: ظهور, پیدایش, ظاهر, نمایش, نمود, سیما, منظر.

appell

: فرا خواندن, فرا خوان.

appellation

: درخواست, التماس, جذبه, استیناف.

appellativ

: اسم عام, نام, اسم, لقب, کنیه, عنوان.

appellera

: درخواست, التماس, جذبه, استیناف.

appendicit

: اماس ضمیمه روده, اماس اپاندیس.

appendix

: ضمیمه, پیوست.

appl d

: افرین گفتن, تحسین کردن, کف زدن, ستودن.

appl dera

: کف زدن, صدای دست زدن, ترق تراق, صدای ناگهانی.

appl dknipare/banal

: سخنی که برای ستایش دیگران بگویند.

applder

: کف زدن, هلهله کردن, تشویق و تمجید, تحسین.

appldera/klappa/sm lla med

: کف زدن, صدای دست زدن, ترق تراق, صدای ناگهانی.

appldknipare

: سخنی که برای ستایش دیگران بگویند.

applicera

: بکار بردن, بکار زدن, استعمال کردن, اجرا کردن, اعمال کردن, متصل کردن, بهم بستن, درخواست کردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

applicering

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

applikation

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

apport

: بازیافتن, دوباره بدست اوردن, پس گرفتن, جبران کردن, اصلا ح یا تهذیب کردن, حصول مجدد.

apportera

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

apposition

: عطف بیان, بدل, کلمه ء وصفی

appreciera

: قدردانی کردن (از), تقدیر کردن, درک کردن, احساس کردن, بربهای چیزی افزودن, قدر چیزی را دانستن.

appreciering

: قدردانی, تقدیر, درک قدر یا بهای چیزی.

appretera

: بپایان رسانیدن, تمام کردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست کاری تکمیلی, پایان, پرداخت کار.

approximation

: نزدیکی, شباهت زیاد, قریب بصحت, تخمین.

approximativ

: تقریبی, تقریب زدن.

approximera

: تقریبی, تقریب زدن.

aprikos

: زردالو.

april

: ماه چهارم سال فرنگی, اوریل.

aprop

: عطف به, راجع به, در موضوع.

aptera

: سازوار کردن, وفق دادن, موافق بودن, جور کردن, درست کردن, تعدیل کردن.

aptering

: سازواری, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبیق, اقتباس

aptit

: میل و رغبت ذاتی, اشتها, ارزو, اشتیاق.

aptitlig

: محرک, اشتهااور, لذیذ, مطبوع, باب دندان, خوشمزه, دندان مز.

aptitretande

: محرک, اشتهااور.

aptitretande medel

: غذا یا اشامیدنی اشتهااور قبل از غذا, پیش غذا.

ara

: طوطی دم بلند امریکای جنوبی.

arab

: عربی, عرب.

arabesk

: نقش عربی یا اسلا می, کاشی کاری سبک اسلا می.

arabien

: عربستان, عربی, عرب, عربستان.

arabisk

: تازی, عربی, زبان تازی, زبان عربی, فرهنگ عربی (عرب آراب).

arameisk

: زبان ارامی.

arameiska

: زبان ارامی.

arameiska/arameisk

: زبان ارامی.

arbeta

: کار, رنج, زحمت, کوشش, درد زایمان, کارگر, عمله, حزب کارگر, زحمت کشیدن, تقلا کردن, کوشش کردن, کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن.

arbetare

: کار چاق کن, سودجو, عمله, کارگر, ایجاد کننده, از کار در امده.

arbetarklass

: طبقه کارگر, مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش.

arbete

: گماشت, وظیفه, تکلیف, فرض, کار, خدمت, ماموریت, عوارض گمرکی, عوارض, کار, امر, سمت, شغل, ایوب, مقاطعه کاری کردن, دلا لی کردن, کار, رنج, زحمت, کوشش, درد زایمان, کارگر, عمله, حزب کارگر, زحمت کشیدن, تقلا کردن, کوشش کردن, کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن, کار کننده, مشغول کار, کارگر, طرزکار.

arbetsam

: زحمت کش, ساعی, دشوار, پرزحمت.

arbetsamhet

: کوشش پیوسته, سعی و کوشش, پشت کار.

arbetsbas

: سرکارگر, سرعمله, مباشرت کردن.

arbetsbi

: عمله, کارگر, ایجاد کننده, از کار در امده.

arbetsbnk

: نیمکت, کرسی قضاوت, جای ویژه, روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یا نشاندن, نیمکت گذاشتن (در), بر کرسی نشستن, میز کار مکانیکی و نجاری و غیره.

arbetsbord

: میز کار, جدول کار.

arbetsdag

: روز کار, ایام کار اداری, ساعات کار اداری.

arbetsf rtjnst

: درامد, دخل, مداخل, عایدی.

arbetsgivare

: کارفرما, استخدام کننده.

arbetsh st

: یابو, اسب بارکش, ادم زحمتکش.

arbetskarl

: کارگر, مزدبگیر, استادکار.

arbetskraft

: نیروی انسانی.

arbetsl s

: بیکار, بی مصرف, عاطل, بکار بیفتاده, ناتمام, بدون عمل, بیکار, بی حرفه.

arbetsl shetsunderstd

: قسمت, حصه, سرنوشت, تقسیم پول یا غذا در فواصل معین,صدقه, کمک هزینه دولتی به بیکاران, حق بیمه ایام بیکاری, اندوه, ماتم.

arbetslag

: دسته, جمعیت, گروه, دسته جنایتکاران, خرامش, مشی, گام برداری, رفتن, سفر کردن, دسته جمعی عمل کردن, جمعیت تشکیل دادن.

arbetsledare

: سرکارگر, سرعمله, مباشرت کردن.

arbetsledning

: اداره, ترتیب, مدیریت, مدیران, کارفرمایی.

arbetslger

: اردوی کار, محل کار زندانیان.

arbetslivserfarenhet

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

arbetslokal

: اتاق کار, کارگاه.

arbetslshet

: بیکاری, عدم اشتغال.

arbetslust

: جانفشانی, شوق, ذوق, حرارت, غیرت, حمیت, گرمی, تعصب, خیر خواهی, غیور, متعصب.

arbetsmyra

: اهسته رو, زحمتکش.

arbetsnedl ggelse

: جلوگیری, منع, بازداشت, سد, خط, ایست.

arbetsofrm ga

: از کارافتادگی, عجز, ناتوانی.

arbetspass

: تغییرمکان, نوبت کار, مبدله, تغییردادن.

arbetsrum

: اتاق کار, کارگاه.

arbetstagare

: مستخدم, کارگر, مستخدم زن, کارمند.

arbetsterapi

: درمان بوسیله اشتغال بکار, کاردرمانی.

arbetsuppgift

: کار, وظیفه, تکلیف, امرمهم, وظیفه, زیاد خسته کردن, بکاری گماشتن, تهمت زدن, تحمیل کردن.

arbetsvecka

: ایام کار درهفته, ساعات کار هفته.

arbitrage

: داوری کردن.

arbitrr

: اختیاری, دلخواه, مطلق, مستبدانه, قراردادی.

area

: مساحت, فضا, ناحیه.

areal

: وسعت زمین به جریب.

arekapalm

: درخت فوفل.

arena

: پهنه, میدان مسابقات (در روم قدیم), عرصه, گود,, صحنه, ارن.

areometer

: الت سنجش وزن ویژه مایعات, چگالی سنج.

arg

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگین, هار, وابسته به هاری.

argbigga

: زن غرغرو, زن ستیزه جو, پتیاره, سلیطه.

argentina

: نقره ای, نقره, فلز اب نقره ای.

argentinsk

: نقره ای, نقره, فلز اب نقره ای.

argsint

: از روی خشم, اوقات تلخ, رنجیده, خشمناک, دردناک, قرمز شده, ورم کرده, دژم, براشفته, صفراوی, زرداب ریز, صفرایی مزاج, سودایی مزاج, زن غرغرو, بدجنس, اب زیر کاه, سلیطه, پتیاره.

argumentation

: استدلا ل, مناظره, بحث, چون و چرا.

argumentera

: بحث کردن, گفتگو کردن, مشاجره کردن, دلیل اوردن, استدلا ل کردن.

argumenterande

: استدلا ل, مناظره, بحث, چون و چرا.

aria

: اواز یکنفره.

arier

: اریایی, زبان اریایی, از نژاد اریایی.

arisk

: اریایی, زبان اریایی, از نژاد اریایی.

aristokrat

: عضو دسته ء اشراف, طرفدار حکومت اشراف, نجیب زاده.

aristokrati

: حکومت اشرافی, طبقه ء اشراف.

aristokratisk

: اشرافی, اعیانی.

aristoteles

: ارسطو, ارسطاطالیس.

aritmetisk

: حسابی.

ark

: کشتی, قایق, صندوقچه, ورق.

arkad

: گذرگاه طاقدار, طاقهای پشت سرهم.

arkadisk

: متعلق به ارکاد(ناحیه ای در یونان), ادم دهاتی, ادمیکه ساده و بی تجمل زندگی میکند.

arkaisk

: کهنه, قدیمی, غیر مصطلح (بواسطه قدمت).

arkaism

: کهنگی, قدمت, انشاء یا گفتار یااصطلا ح قدیمی.

arkangelsk

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

arkebusera

: درکردن (گلوله وغیره), رها کردن (از کمان وغیره), پرتاب کردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فیلمبرداری کردن, عکسبرداری کردن, درد کردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رویش انشعابی, رویش شاخه, درد, حرکت تند وچابک, رگه معدن.

arkeolog

: باستان شناس.

arkeologi

: باستان شناسی.

arkeologisk

: وابسته به باستان شناسی.

arkeologiska

: وابسته به باستان شناسی.

arkipelag

: مجمع الجزایر.

arkitekt

: معمار.

arkitektonisk

: وابسته به معماری, معماری.

arkitektur

: معماری.

arkiv

: بایگانی کردن, بایگانی شدنی, بایگانی, ضبط اسناد و اوراق بایگانی, بایگانی.

arkivarie

: بایگان, ضابط.

arkivera

: پرونده, بایگانی کردن.

arla

: زود, بزودی, مربوط به قدیم, عتیق, اولیه, در اوایل, در ابتدا.

arm

: ارتش, لشگر, سپاه, گروه, دسته, جمعیت, صف.

arm

: بازو, مسلح کردن.

armada

: بحریه, نیروی دریایی, ناوگان.

armatur

: القاگیر, زره, جوشن, پوشش, میله فلزی.

armb gsben

: زند اسفل, زند زیرین.

armband

: دست بند, النگو, بازوبند, مچ پوش, بند ساعت, دستبند, النگو.

armband/fotledsring

: گلوبند, النگو.

armbandsur

: ساعت مچی.

armbge

: ارنج, دسته صندلی, با ارنج زدن.

armbgsrum

: جای دنج, ازادی عمل, محل فراغت.

armbindel

: بازوبند, انشعاب کوچک دریا شبیه خلیج, شاخابه, زره ء مخصوص دست.

armborst

: کمان زنبورکی, کمان پولا دی.

armenier

: ارمنی, زبان ارمنی, فرهنگ ارمنی.

armenisk

: ارمنی, زبان ارمنی, فرهنگ ارمنی.

armeniska

: ارمنی, زبان ارمنی, فرهنگ ارمنی.

armera

: بازو, مسلح کردن.

armerad betong

: بتون ارمه, بتون مسلح, بتون مسلح.

armering

: سلا ح, تسلیحات, جنگ افزار.

armf rdelning

: تقسیم, بخش, قسمت.

armfoting

: بازوپایان.

armhla

: بغل, زیر بغل.

armod

: گدایی, محل سکونت گدایان, گداخانه, فقر, بی چیزی, احتیاج, فقر, تنگدستی, نیازمندی زیاد, خست.

armring

: گلوبند, النگو.

arom

: ماده ء عطری, بوی خوش عطر, بو, رایحه.

arom/smak/krydda

: مزه وبو, مزه, طعم, چاشنی, مزه دار کردن, خوش مزه کردن, چاشنی زدن به, معطرکردن.

aromatisk

: خوشبو, معطر, بودار, گیاه خوشبو.

aron

: هارون برادر موسی.

arrak

: عرق, عرق نارگیل و برنج.

arrangemang

: ترتیب, نظم, قرار, مقدمات, تصفیه, برنامه, طرح, نقشه, ترتیب, رویه, تدبیر, تمهید, نقشه طرح کردن, توطله چیدن.

arrangera

: مرتب کردن, ترتیب دادن, اراستن, چیدن, قرار گذاشتن, سازمند کردن.

arrangera om

: بازاراستن, بازچیدن.

arrendator

: اجاره دار.

arrendator/hyresg st

: مستاجر, اجاره دار, اجاره نشین.

arrende

: اجاره داری, زمین اجاره ای, مال الا جاره.

arrendeavgift

: اجاره, کرایه, مال الا جاره, منافع, اجاره کردن, کرایه کردن, اجاره دادن.

arrendeg rd/hyrd bostad

: ملک استیجاری, مستغلا ت, اپارتمان.

arrendegrd

: اجاره داری, زمین اجاره ای, مال الا جاره.

arrendekontrakt

: اجاره, کرایه, اجاره نامه, اجاره دادن, کرایه کردن.

arrendera

: اجاره, کرایه, اجاره نامه, اجاره دادن, کرایه کردن.

arrendetid

: اجاره داری, مدت اجاره, مالکیت موقت.

arrest

: خفه, دم دار, گرفته, حفاظت, حبس, توقیف.

arrestera

: توقیف, توقیف کردن, بازداشتن, جلوگیری کردن.

arrestering

: توقیف, توقیف کردن, بازداشتن, جلوگیری کردن.

arresteringsorder

: سند عندالمطالبه, گواهی کردن, تضمین کردن, گواهی, حکم

arrogans

: گردنفرازی, خودبینی, تکبر, نخوت, گستاخی, شدت عمل.

arsenal

: قورخانه, زرادخانه, انبار, مهمات جنگی.

arsenik

: اکسید ارسنیک بفرمول.sA2O3

art

: نوع, گونه, قسم, بشر, انواع.

art r

: شریان, شاهرگ, سرخرگ.

arta

: ریخت, شکل دادن.

artefakt

: محصول مصنوعی, مصنوع.

arteriell

: شریانی, مربوط به شریان یا سرخرگ.

arterioskleros

: سخت رگی, تصلب شرایین, سخت شدن شرایین.

artesisk

: چاه ارتزین.

artificiell

: مصنوعی, ساختگی.

artig

: با ادب, با نزاکت, مبادی اداب.

artig/civil

: غیرنظامی, مدنی.

artighet

: ادب ومهربانی, تواضع.

artighets-

: تعریف امیز, تعارفی, بلیط افتخاری.

artikel

: کالا, متاع, چیز, اسباب, ماده, بند, فصل, شرط, مقاله, گفتار, حرف تعریف(مثل تهع).

artikulation

: بند, مفصل بندی, تلفظ شمرده, طرز گفتار.

artikulera

: شمرده سخن گفتن, مفصل دار کردن, ماهر در صحبت, بندبند, بند, مفصل بندی, تلفظ شمرده, طرز گفتار, با صدا ادا کردن, تلفظ کردن, تشکیل دادن.

artilleri

: توپخانه, توپ, توپ, توپخانه, مهمات, ساز وبرگ.

artilleripjs

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستی, سرنگ امپول زنی و امثال ان, تیر اندازی کردن.

artillerist

: توپچی, توپ انداز, توپچی, شکارچی, تفنگساز.

artillerivetenskap

: توپخانه, تیراندازی, علم توپخانه.

artiska

: شمالی, وابسته بقطب شمال, سرد, شمالگان.

artist

: هنرور, هنرمند, هنرپیشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسیقیدان.

artisteri

: استعداد هنرپیشگی, استعداد هنری, هنرمندی.

artistfoaj

: اطاق انتظار یا خلوتگاه بازیگران, شایعات رایج بین هنرپیشگان.

artistisk

: هنرنما, مغرور, متظاهر به هنر.

artistiska

: هنرمندانه, باهنر, مانند هنرپیشه و هنرمند.

arton

: هجده, هیجده.

artonde

: هجدهم, هجدهمین.

artr/puls der

: شریان, شاهرگ, سرخرگ.

artrit

: ورم مفاصل, اماس مفصل.

arv

: میراث, ارثیه, ارث, ماترک, ترکه غیر منقول, مرده ریگ, سهم موروثی, بخش, ارث, میراث, مرده ریگ, وراثت, میراث بری, میراث, ارث.

arvfljd

: پی ایی, توالی, ترادف, ردیف, جانشینی, وراثت.

arvinge

: وارث, میراث بر, ارث بر, حاصل, ارث بردن, جانشین شدن

arvode

: اجر, پاداش.

arvsf ljd

: مستلزم بودن, شامل بودن, فراهم کردن, متضمن بودن, دربرداشتن, حمل کردن بر, حبس یاوقف کردن, موجب شدن.

arvsmassa

: قسمت قابل توارث نطفه.

arvsskatt

: مالیات بر ارث.

arvsynd

: نخستین گناه ادم ابوالبشر.

arvtagerska

: وارثه, ارث برنده زن.

as

: مردار, لا شه, گوشت گندیده.

asbest

: پنبه نسوز, پنبه کوهی, سنگ معدنی دارای رشته های بلند(مانند امفیبل).

aseptik

: بی میکروبی, ضد عفونی.

aseptisk

: ضدعفونی شده, بی گند.

asfalt

: قیر خیابان, اسفالت, قیر معدنی, زفت معدنی, قیر معدنی, قیرنفتی, قیر طبیعی.

asfaltera

: قیر خیابان, اسفالت, قیر معدنی, زفت معدنی.

asfalterad startbana

: جاده اسفالته دارای سنگفرش.

asfull

: سفت, محکم, تنگ (تانگ), کیپ, مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر, خسیس, کساد.

asiat

: اسیایی.

asiatisk

: اسیایی, اسیایی, اهل اسیا.

asiatiska

: اسیایی.

asiatiskt

: اسیایی.

asien

: قاره ء اسیا.

asimut

: قوس افقی در جهت گردش عقربه ساعت واقع بین نقطه ثابتی, نقطه جنوب, نقطه شمال, دایره قاءمی که از مرکز جسم عبور میکند, ازیموت ستاره, السمت, سمت.

ask

: درخت زبان گنجشک , خاکستر,خاکسترافشاندن یا ریختن, بقایای جسد انسان پس از مرگ.

aska

: درخت زبان گنجشک, خاکستر,خاکسترافشاندن یا ریختن, بقایای جسد انسان پس از مرگ.

aska/ask

: درخت زبان گنجشک, خاکستر,خاکسترافشاندن یا ریختن, بقایای جسد انسان پس از مرگ.

askes

: اصول ریاضت و مرتاضی.

asket

: ریاضت کش, مرتاض, تارک دنیا, زاهد, زاهدانه.

asketisk

: ریاضت کش, مرتاض, تارک دنیا, زاهد, زاهدانه.

asketism

: اصول ریاضت و مرتاضی.

askgr /ddsblek

: سربی رنگ, کبود, کبود شده, کوفته, خاکستری رنگ.

askgr

: سربی رنگ, کبود, کبود شده, کوفته, خاکستری رنگ.

asocial

: مخالف اصول اجتماعی, مخالف اجتماع, مخل اجتماع, دشمن جامعه, غیر اجتماعی.

aspekt

: نمود, سیما, منظر, صورت, ظاهر, وضع, جنبه.

aspirant

: درخواست دهنده, تقاضا کننده, طالب, داوطلب, متقاضی, درخواستگر, جویا, طالب, داوطلب کار یا مقام, ارزومند, حروف حلقی

aspiration

: دم زنی, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهیق.

aspirera

: حلقی, از حلق اداء کردن, با نفس تلفظ کردن, خالی کردن, بیرون کشیدن (گاز یابخار از ظرفی), حرف ح اول کلمه ای را بطور حلقی تلفظ کردن.

aspirin

: اسپرین.

assemblage

: جمع اوری, اجتماع, انجمن, عمل سوار کردن (ماشین یا موتور).

assemblerare

: همگذار.

assembleringsspr k

: زبان همگذاری.

assessor

: ارزیاب, خراج گذار.

assimilation

: جذب و ترکیب غذا (دربدن), تشبیه, یکسانی.

assimilera

: یکسان کردن, هم جنس کردن, شبیه ساختن, در بدن جذب کردن, تحلیل رفتن, سازش کردن, وفق دادن, تلفیق کردن, همانند ساختن.

assistans

: کمک, مساعدت.

assistent

: معاون, یاور, دستیار, بردست, ترقی دهنده.

assistentlkare

: مرد خانه, اهل خانه, مستخدم خانه.

assistera

: کمک کردن, مساعدت کردن.

association

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

associativ

: انجمنی, شرکت پذیر.

associera

: هم پیوند, همبسته, امیزش کردن, معاشرت کردن, همدم شدن, پیوستن, مربوط ساختن, دانشبهری, شریک کردن, همدست, همقطار, عضو پیوسته, شریک, همسر, رفیق.

associering

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

assonans

: شباهت صدا, هم صدایی, قافیه ء وزنی یا صدایی.

assurad r

: بیمه گر.

assurans

: بیمه, حق بیمه, پول بیمه.

assurera

: بیمه کردن, بیمه بدست اوردن, ضمانت کردن.

assurering

: بیمه, حق بیمه, پول بیمه.

assyrien

: اشور, کشور اشور.

assyrier

: اشوری, زبان اشوری, اهل کشور اشور.

assyrisk

: اشوری, زبان اشوری, اهل کشور اشور.

assyriska

: اشوری, زبان اشوری, اهل کشور اشور.

asteni

: سستی, ضعف, ناتوانی.

asteniker

: ضعیف, سست, ناتوان.

astenisk

: ضعیف, سست, ناتوان.

astenisk/asteniker

: ضعیف, سست, ناتوان.

aster

: ستاره, گل ستاره ای, مینا, گل مینا.

asterisk

: نشان ستاره (بدین شکل *), با ستاره نشان کردن.

asteroid

: ستارک, سیارک, خرده سیاره, نوعی اتشبازی که شکل ستاره دارد, شبیه ستاره, ستاره مانند, ستاره ای, سیارات صغار مابین مریخ و مشتری, شهاب اسمانی.

astigmatiker

: دچار بی نظمی در جلیدیه ء چشم, نامنظمی عدسی چشم.

astigmatisk

: دچار بی نظمی در جلیدیه ء چشم, نامنظمی عدسی چشم.

astigmatism

: بی نظمی در جلیدیه ء چشم.

astma

: تنگی نفس, نفس تنگی, اسم, اهو.

astmatiker

: تنگ نفس, دچار تنگی نفس, اسمی.

astmatisk

: تنگ نفس, دچار تنگی نفس, اسمی.

astrakan

: حاجی طرخان, پوست بخارا, پوست قره کل.

astral

: ستاره ای, شبیه ستاره, علوی.

astrofysik

: فیزیک نجومی, مبحث اجرام سماوی.

astrolog

: منجم, ستاره شناس, طالع بین, احکامی.

astrologi

: علم احکام نجوم, طالع بینی, ستاره شناسی.

astrologisk

: مربوط به نجوم, منسوب به علم ستاره شناسی.

astronaut

: فضانورد, مسافرفضایی.

astronautik

: مطالعه ء امکان مسافرت بکرات دیگر, مبحث کیهان نوردی.

astronom

: ستاره شناس, اخترشناس, منجم.

astronomi

: هیلت, علم هیلت, علم نجوم, ستاره شناسی, طالع بینی.

astronomisk

: نجومی, عظیم, بیشمار, وابسته به علم هیلت.

asyl

: پناهگاه, بستگاه, گریزگاه, نوانخانه, یتیم خانه, تیمارستان.

asylrtt

: حق پناهندگی بر طبق قانون یا عهدنامه.

asymmetri

: عدم تقارن.

asymmetrisk

: بی قرینه, غیرمتقارن, بی تناسب, نامتقارن.

asymptot

: خط مجانب, مماس ازلی.

asynkron

: غیرهمزمان, غیر معاصر, مختلف الزمان.

atavism

: نیاکان گرایی, شباهت به نیاکان, برگشت بخوی نیاکان.

atavistisk

: وابسته به نیاکان, شباهت به نیاکان.

ateism

: انکار وجود خدا, الحاد, کفر.

ateist

: منکر خدا, خدانشناس, ملحد.

ateistisk

: وابسته به انکار خدا.

atelj

: پیشه گاه, اتاق کار, کارگاه, کارخانه, هنرکده, کارگاه هنری.

atlas

: مهره ء اطلس, قهرمانی که دنیا را روی شانه هایش نگهداشته است, کتاب نقشه ء جهان.

atlet

: ورزشکار, پهلوان, قهرمان ورزش.

atletisk

: ورزشی, پهلوانی, تنومندی, ورزشکار.

atmosf r/stmning

: پناد, کره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضای اطراف هر جسمی (مثل فضای الکتریکی ومغناطیسی).

atmosf risk

: هوایی, جوی.

atmosfr

: نقوش و تزءینات اطراف یک تابلو نقاشی, محیط, پناد, کره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضای اطراف هر جسمی (مثل فضای الکتریکی ومغناطیسی).

atom-

: اتمی, تجزیه ناپذیر.

atom

: هسته, اتم, جوهر فرد, جزء لا یتجزی, کوچکترین ذره.

atom r

: اتمی, تجزیه ناپذیر.

atomkrna

: هسته, مغز, اساس.

atomteori

: فرضیه ء اتمی که تمام مواد را ترکیبی از ذرات اتم میداند, تلوری انفصال ماده.

atomvikt

: وزن اتمی یک عنصر که بر مبنای 61 وزن اتمی اکسیژن قرار داده شده است.

atonal

: دارای عدم هم اهنگی و توازن, ناموزون.

atrium

: اطاق میانی خانه های روم قدیم, ان قسمت از دهلیز قلب که خون سیاهرگی به ان می ریزد.

atrofi

: لا غری, ضعف بنیه, نقصان قوه ء نامیه, لا غرکردن, خشک شدن, لا غر شدن.

atrofiera

: لا غری, ضعف بنیه, نقصان قوه ء نامیه, لا غرکردن, خشک شدن, لا غر شدن.

atrofieras

: لا غری, ضعف بنیه, نقصان قوه ء نامیه, لا غرکردن, خشک شدن, لا غر شدن.

atrofisk

: لا غر, مربوط به کم شدن قوه ء نامیه.

att fatta

: دودکش, بالا گیری, بلند سازی, درک, ادراک, فهم.

att fredra

: مرجح, دارای رجحان, قابل ترجیح, برتر.

att g ra

: هیاهو, شلوغی, ازدحام.

att komma

: رفتن, پیشرفت, وضع زمین, مسیر, جریان, وضع جاده, زمین جاده, پهنای پله, گام, عزیمت, مشی زندگی, رایج, عازم, جاری, معمول, موجود.

att ta

: جیب بری, دله دزدی, ناخنک زنی, پس مانده.

att/som/det

: ان, اشاره بدور, ان یکی, که, برای انکه.

attack

: ربایش, تصرف, ضبط, حمله ناگهانی مرض.

attackera

: افند, تک, تکش, تاخت, حمله کردن بر, مبادرت کردن به,تاخت کردن, با گفتار ونوشتجات بدیگری حمله کردن, حمله, تاخت و تاز, یورش, اصابت یا نزول ناخوشی.

attackplan

: رزمنده, جنگ کننده, جنگنده, مشت باز.

attentat

: کوشش کردن, قصد کردن, مبادرت کردن به, تقلا کردن, جستجو کردن, کوشش, قصد.

attest

: گواهی, شهادت, تصدیق امضاء, تحلیف, سوگند.

attestera

: گواهی دادن (با to), شهادت دادن, سوگند یاد کردن, تصدیق امضاء کردن.

attiralj

: اسباب, الت, دستگاه, لوازم, ماشین, جهاز.

attisk

: اطاق کوچک زیر شیروانی, وابسته به شهر اتن.

attrahera

: جلب کردن, جذب کردن, مجذوب ساختن.

attraktion

: کشش, جذب, جاذبه, کشندگی.

attraktionsfrm ga

: کشش, جذب, جاذبه, کشندگی.

attraktiv

: کشنده, جاذب, جالب, دلکش, دلربا, فریبنده.

attrapp

: شخص لا ل وگیج وگنگ, ادم ساختگی, مانکن, مصنوعی, بطورمصنوعی ساختن, ادمک.

attribuera

: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل کردن (بر)

attribut

: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل کردن (بر)

attributiv

: اسنادی, مستقیم (در مورد صفات).

audiens

: بار, ملا قات رسمی, حضار, مستمعین, شنودگان.

audiometer

: دستگاه سنجش قوه ء سامعه, شنوایی سنج.

auditiv

: وابسته به شنوایی, سامعه ای, سماعی.

auditorium

: تالا ر کنفرانس, تالا ر شنوندگان, شنودگاه.

augur

: غیب گو, فال بین, فالگیر, شگون, پیش بینی کردن (باتفال).

augusti

: همایون, بزرگ جاه, عظیم, عالی نسب, ماه هشتم سال مسیحی که 13 روزاست, اوت.

auktion

: حراج, مزایده, حراج کردن, بمزایده گذاشتن.

auktionera

: حراج, مزایده, حراج کردن, بمزایده گذاشتن.

auktionsfrr ttare

: دلا ل حراج, حراجی, حراج کننده.

auktionsutropare

: دلا ل حراج, حراجی, حراج کننده.

auktor

: منصف, مولف, نویسنده, موسس, بانی, باعث, خالق,نیا, :نویسندگی کردن, تالیف و تصنیف کردن, باعث شدن.

auktorisation

: اجازه, اختیار.

auktorisera

: اجازه دادن, اختیار دادن, تصویب کردن.

auktoriserad

: دارنده پروانه, دارای جواز, لیسانسیه.

auktoriserad representant

: پروانه دهنده.

auktoritativ

: امر, مقتدر, توانا, معتبر.

auktoritet

: قدرت, توانایی, اختیار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی, نویسنده ء معتبر, منبع صحیح و موثق, اولیاء امور.

auktoritr

: طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیلت, طرفدار استبداد.

auktorskap

: تالیف و تصنیف, نویسندگی, احداث, ایجاد, ابداع, ابتکار, اصل, اغاز.

auktorsr tt

: حق چاپ (انحصاری), حق طبع ونشر.

aura

: نشله و تجلی هر ماده (مثل بوی گل), رایحه, تشعشع نورانی.

auskultant

: مشاهده کننده, مراقب, پیرو رسوم خاص.

auskultation

: گوش کردن (بصداهای داخل بدن).

auskultera

: رعایت کردن, مراعات کردن, مشاهده کردن, ملا حظه کردن, دیدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غیره).

auspicier

: تطیر, تفال از روی پرواز مرغان, فال, شگون, سایه, حمایت, حسن توجه, توجهات.

autarki

: کفایت, لیاقت, استبداد, حکومت استبدادی, حاکم مطلق, جبار مطلق, خودبسندگی.

autenticitet

: اعتبار, سندیت, صحت.

autentisk

: صحیح, معتبر, درست, موثق, قابل اعتماد.

autism

: خیال پرستی, عدم توجه بعالم مادی, وهم گرایی.

autistisk

: وابسته به خیال پرستی, توهمی.

autodidakt

: شخص خود اموخته, کسیکه پیش خود میاموزد.

autogen

: تولید شده بطور خودبخود.

autogiro

: نوعی هواپیما که حد فاصل میان هلیکوپتر و طیاره های معمولی است.

autograf

: دستخط خود مصنف, خط یا امضای خود شخص, دستخط نوشتن, از روی دستخطی رونویسی کردن(مثل عکس), توشیح کردن.

autografisk

: نوشته شده با دست خود مصنف, مربوط به ثبات خودکار.

autoklav

: قابلمه (ترکی), دیگ زودپز, با دیگ زودپز پختن.

autokrat

: حاکم مطلق, سلطان مستبد, سلطان مطلق.

autokrati

: حکومت مطلق, حکومت مستقل.

autokratisk

: مطلق, مستقل, استبدادی.

automat

: دستگاه خودکاری که پس از انداختن سکه ای درون ان غذا یا مشروبی را خارج میکند.

automatgevr

: دستگاه خودکار, خودکار, مربوط به ماشینهای خودکار, غیر ارادی.

automatik

: حرکت خودبخود, حرکت غیرارادی, کار عادی و بدون فکر, بطور خودکار, حالت خودکاری.

automation

: کنترل و هدایت دستگاهی بطور خودکار, دستگاه تنظیم خودکار.

automatisera

: بصورت خودکار دراوردن, بطور خودکار عمل کردن, خودکار بودن, خودکار کردن, کسی را بی اراده الت دست کردن.

automatisering

: خودکاری, حرکت غیر ارادی, حالت خودکار.

automatisk

: دستگاه خودکار, خودکار, مربوط به ماشینهای خودکار, غیر ارادی.

automatiskt

: خودبخود, بطور خودکار, بطور غیرارادی.

automatpistol

: دستگاه خودکار, خودکار, مربوط به ماشینهای خودکار, غیر ارادی.

automobil

: اتومبیل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اکبر, اطاق اسانسور.

autonom

: دارای حکومت مستقل, خودمختار, دارای زندگی مستقل, خودکاربطور غیر ارادی, واحد کنترل داخلی.

autonomi

: خودگرانی.

autopsi

: کالبد شکافی, تشریح مرده, تشریح نسج مرده (درمقابل biopsy).

av

: از, از مبدا, از منشا, از طرف, از لحاظ, در جهت, در سوی, درباره, بسبب, بوسیله.

av ek

: ساخته شده از چوب بلوط, بلوطی.

av h g brd

: اصیل, نیک نژاد, خوص اصل, پاک زاد.

av l g hrkomst

: فرومایه, بد اصل, بد گوهر, پست.

av m ssing

: برنجی, بی شرم, بی باک, بی پروایی نشان دادن, گستاخی کردن.

av olika slag

: جور شده, همه فن حریف, همسر, یار, درخور, مناسب.

av tr

: چوبی, از چوب ساخته شده, خشن, شق, راست, سیخ.

av/via

: بدست, بتوسط, با, بوسیله, از, بواسطه, پهلوی, نزدیک,کنار, از نزدیک, ازپهلوی, ازکنار, درکنار, از پهلو, محل سکنی, فرعی, درجه دوم.

avaktivera

: نا کنشگر کردن, ناکنش ور کردن, بی اثر کردن, بی خاصیت کردن, از اثر انداختن.

avancemang

: ترفیع, ترقی, پیشرفت, جلو اندازی, ترویج.

avancera

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

avancerad

: پیشرفته, ترقی کرده, پیش افتاده, جلوافتاده.

avancerade

: پیشرفته, ترقی کرده, پیش افتاده, جلوافتاده.

avannonsera

: از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن, جارفتن, پایان دادن به.

avans

: سود, نفع, سود بردن.

avantgarde

: پیشقدم, پیشرو, پیشگام, پیشقراول, بال جناح, جلو دار, پیشوا, رهبرکردن, جلو داربودن, کامیون سر بسته.

avart

: واریته, نمایشی که مرکب از چند قطعه متنوع باشد, تنوع, گوناگونی, نوع, متنوع, جورواجور.

avb jning

: انکسار, شکست.

avb rda

: سبکبار کردن, بار از دوش کسی برداشتن, اعتراف و درد دل کردن.

avbest llning

: فسخ, لغو, ابطال.

avbestlla

: فسخ کردن, لغو کردن, باطل کردن.

avbeta

: چراندن, تغذیه کردن از, چریدن, خراش, خراشیدن, گله چراندن.

avbetala

: پرداخت کردن (تمام دیون), تادیه کردن, تسویه کردن, پرداخت, منفعت, جزای کیفر, نتیجه نهایی.

avbetalning

: قسط, بخش.

avbild

: نمایش, نمایندگی, تمثال, نماینده, اراءه, نمودناک, صورت خیالی, خیال, تمثال, شبح, شباهت وهمی, شباهت ریایی, شباهت تصنعی.

avbilda

: دوبار تولید کردن, باز عمل اوردن.

avbildning

: هم اوری, تکثیر, توالد و تناسل, تولید مثل.

avbitartng

: منگنه, فندق شکن, قند شکن گاز انبری.

avbja

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

avbl nda

: سایه, حباب چراغ یا فانوس, اباژور, سایه بان, جای سایه دار, اختلا ف جزءی, سایه رنگ, سایه دار کردن, سایه افکندن, تیره کردن, کم کردن, زیر وبم کردن.

avbl ndningsanordning

: تیره کننده, تارکننده.

avblndning

: سایه (در نقشه کشی), اختلا ف جزءی (در رنگ ومعنی وغیره), توصیف, اصلا ح.

avbn

: پوزش, عذرخواهی (رسمی), اعتذار, مدافعه.

avboka

: فسخ کردن, لغو کردن, باطل کردن.

avbr nning

: کسر, وضع, استنتاج, نتیجه گیری, استنباط, پی بردن ازکل به جزء یاازعلت به معلول, قیاس.

avbrck

: خسارت, خسارت زدن.

avbrott

: انقصال, شکستگی, شکستن, گسیختن, حرف دیگری را قطع کردن, منقطع کردن.

avbrott/snderslitning/spr ngning

: قطع, شکستن.

avbryta

: بچه انداختن, سقط کردن, نارس ماندن, ریشه نکردن, عقیم ماندن, بی نتیجه ماندن, فسخ کردن, لغو کردن, باطل کردن, ادامه ندادن, بس کردن, موقوف کردن, قطع کردن, منقطع کردن, درهم گسیختن, قطع کردن, گسیختن, موقتا تعطیل کردن, نوبت داشتن, نوبت شدن.

avbytare

: جایگزینی.

avdela

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان.

avdelning

: اداره گروه اموزشی, قسمت, شعبه, بخش.

avdelning/departement

: اداره گروه اموزشی, قسمت, شعبه, بخش.

avdelning/sal

: نگهبان, سلول زندان, اطاق عمومی بیماران بستری, صغیری که تحت قیومت باشد, محجور, نگهداری کردن, توجه کردن.

avdelnings-

: بخش بخش, قطعه قطعه, بخشی, محله ای.

avdelningschef

: معاون وزارتخانه.

avdelningskontor

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

avdika

: زهکش, ابگذر, زهکش فاضل اب, اب کشیدن از, زهکشی کردن, کشیدن (با off یا away), زیر اب زدن, زیر اب.

avdma

: فتوی دادن, حکم کردن, مقرر داشتن, فیصل دادن, داوری کردن, احقاق کردن.

avdomnad

: کرخ, بیحس, کرخت, بیحس یا کرخت کردن.

avdrag

: کسر, وضع, استنتاج, نتیجه گیری, استنباط, پی بردن ازکل به جزء یاازعلت به معلول, قیاس.

avdraga

: کم کردن, کسرکردن, وضع کردن.

avdrift

: یک ورشدگی کشتی در اثر باد, حرکت یک وری, انحراف, مهلت, عقب افتادگی, راه گریز.

avdunsta

: تبخیر کردن, تبدیل به بخارکردن, تبخیرشدن, بخارشدن, خشک کردن, بربادرفتن.

avdunsta/sippra ut

: رویدادن, بیرون امدن, نشرکردن, نفوذ کردن, بخار پس دادن, فاش شدن, رخنه کردن, فراتراویدن.

avdunstning

: تبخیر.

avdunstningsapparat

: بخارساز, بصورت پودر یا ذرات ریز دراورنده.

avel

: پرورش, تولیدمثل, تعلیم وتربیت.

avelshingst

: نریان, اسب نر, معشوقه, فاحشه, اسب مخصوص تخم کشی واصلا ح نژاد.

avenbok

: ممرز, اولس.

aversion

: بیزاری, نفرت, مخالفت, ناسازگاری, مغایرت.

avf da

: زادو ولد, فرزند, اولا د, مبدا, منشا.

avf ra

: برداشت کردن, رفع کردن, عزل کردن.

avf rda

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

avf rgning

: بی رنگی, رنگ رفتگی.

avf ringsmedel

: ملین, مسهل, داروی ملین.

avfall

: ارتداد, ترک ایین, ترک عقیده, برگشتگی از دین, پناهندگی, فرار, ارتداد, عیب.

avfall/avskr de

: اشغال, اخال, کف, مواد زاءد, لا شه.

avfallande

: گیاهی که در زمستان برگ میریزد, برگریز.

avfallen

: افتاده.

avfallskrl

: سطل خاکروبه, اشغال دانی, زباله دانی.

avfallsprodukt

: محصولا ت زاءد.

avfasa

: گونیا, سطح اریب, :اریب کردن, اریب وار بریدن یاتراشیدن, رنده کردن.

avfatta

: (thguard) حواله, برات, برات کشی, طرح, مسوده, پیش نویس, برگزینی, انتخاب, چرک نویس, طرح کردن, :(thguard) (انگلیس) اماده کردن, از بشکه ریختن.

avfattning

: شرح ویژه, ترجمه, تفسیر, نسخه, متن.

avfl de

: بیرون ریزی, طغیان, ریزش, جریان, به بیرون جاری شدن.

avflling

: از دین برگشته, مرتد.

avflytta

: حرکت, حرکت دادن, حرکت کردن, نقل مکان.

avflyttning

: رفع, ازاله.

avfolka

: کم جمعیت کردن, از ابادی انداختن.

avfordra

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

avfrd

: حرکت, عزیمت, کوچ, مرگ, انحراف.

avfrga

: تغییر رنگ دادن, بی رنگ کردن.

avfring

: دفع, مدفوع.

avfringsmedel

: ملین, مسهل, داروی ملین.

avfrosta

: یخ چیزی را اب کردن.

avfyra

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

avg

: مستعفی شدن, کناره گرفتن, تفویض کردن, استعفا دادن از, دست کشیدن.

avg ra

: تصمیم گرفتن, مصمم شدن, حکم دادن, تعیین کردن.

avg rande

: قطعی, قاطع.

avg rande/kritisk

: وخیم, بسیار سخت, قاطع.

avgas

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهی کردن, نیروی چیزی راگرفتن, خسته کردن, ازپای در اوردن, تمام کردن, بادقت بحث کردن.

avge

: بیرون دادن, خارج کردن, بیرون ریختن, انتشار نور منتشرکردن.

avgift

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهریه, اجاره کردن, دستمزد دادن به, اجیر کردن.

avgifta

: رفع کردن مسمومیت.

avgiftsbelagd vg

: جاده, شاهراه, باج راه.

avgiftsfri

: ازاد, مستقل, میدانی.

avgiven

: معین, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

avgjord

: مصمم, قطعی.

avgjutning

: چدن ریزی, ریخته گری, .

avgld

: اجاره, کرایه, مال الا جاره, منافع, اجاره کردن, کرایه کردن, اجاره دادن.

avgr nsa

: حدود(چیزی را) معین کردن, مرزیابی کردن, تعیین حدود کردن, نشان گذاردن.

avgra/g i nrkamp

: محکم کردن, ثابت کردن, پرچ کردن, قاطع ساختن, گروه, پرچ بودن (مثل سرمیخ).

avgrande slag

: ضربت قاطع, اتمام حجت, جواب.

avgrening

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

avgrnsning

: تحدید حدود, حاءل, علا مت گذاری, سرحد.

avgrund

: بسیار عمیق, بی پایان, غوطه ورساختن, مغاک.

avgrundsdjup

: ژرف, گردابی, ناپیمودنی.

avgrundslik

: ژرف, گردابی, ناپیمودنی.

avgud

: بت, صنم, خدای دروغی, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدایان دروغی وبت ها, صنم, معبود.

avgud/idol

: بت, صنم, خدای دروغی, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدایان دروغی وبت ها, صنم, معبود.

avguda

: خدا دانستن, پرستیدن, مقام الوهیت قاءل شدن(برای), بت ساختن, صنم قرار دادن, پرستیدن, بحد پرستش دوست داشتن, پرستش, ستایش, عبادت, پرستش کردن.

avgudabild

: بت, صنم, خدای دروغی, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدایان دروغی وبت ها, صنم, معبود.

avgudadyrkan

: بت پرست, پرستش, بت سازی.

avguderi

: بت پرست.

avgudisk

: مربوط به بت پرستی و کفر.

avh lla

: نگاه داشتن, اداره کردن, محافظت کردن, نگهداری کردن,نگاهداری, حفاظت, امانت داری, توجه, جلوگیری کردن, ادامه دادن, مداومت بامری دادن.

avh llsam

: معتدل, ملا یم, میانه رو.

avh mta

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

avh nda

: بی بهره کردن, محروم کردن, عاری کردن.

avh ngighet

: بستگی, وابستگی, موکول (بودن), عدم استقلا ل.

avh rdningsmedel

: نرم کننده.

avhandla

: بحث کردن, مطرح کردن, گفتگو کردن.

avhandling

: رساله, مقاله, تحقیق, جستجو, تفحص, مقاله, رساله, بحث, پایان نامه, تز, رساله, مقاله, شرح, دانش نویسه, توضیح.

avhjlpa

: گزیر, علا ج, دارو, درمان, میزان, چاره, اصلا ح کردن, جبران کردن, درمان کردن.

avhllen

: محبوب, مورد علا قه.

avhllsamhet

: اعتدال, میانه روی, طرفداری از منع نوشابه های الکلی, خودداری.

avhmtning

: گرداوری, گرداورد, کلکسیون, اجتماع, مجموعه.

avhngig

: وابسته, موکول, تابع, نامستقل.

avhopp

: پناهندگی, فرار, ارتداد, عیب.

avhoppare

: کسی که ترک تحصیل میکند.

avhrda

: نرم کردن, ملا یم کردن, اهسته ترکردن, شیرین کردن, فرونشاندن, خوابانیدن, کاستن, از, کم کردن, نرم شدن.

avhysa

: فیصله دادن, مستردداشتن, بیرون کردن, خارج کردن, خلع ید کردن.

avhysning

: اخراج, خلع ید.

aviatik

: هواپیمایی, هوانوردی.

aviatiker

: هوانورد, خلبان.

avig

: خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

avisa

: روزنامه, روزنامه نگاری کردن.

avisera

: نصیحت کردن, اگاهانیدن, توصیه دادن, قضاوت کردن, پند دادن, رایزنی کردن.

avjmna

: سطح, میزان, تراز, هموار, تراز کردن.

avkalkning

: کلسیم گیری, کم شدن مواد اهکی استخوان.

avkall

: انکار کردن, سرزنش یا متهم کردن.

avkapa

: قطع کردن, محروم کردن.

avkasta

: دورانداختن, بیرون دادن, فرار کردن (از تعقیب کنندگان).

avkastning

: محصول, عایدات, وصولی, سود ویژه, حاصل فروش.

avkastning/vika sig

: ثمر دادن, واگذارکردن, ارزانی داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسلیم کردن یا شدن.

avkl da/berva

: برهنه کردن, عاری ساختن.

avklara

: اشکار, زلا ل, صاف, صریح, واضح, : روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن, صاف کردن, تبرءه کردن, فهماندن.

avklda

: برهنه کردن, عاری ساختن.

avklinga

: پاک شدن (رنگ), تدریجا تحلیل رفتن, فرسوده و از بین رفته شدن.

avklingning

: پوسیدگی, فساد, زوال, خرابی, تنزل, پوسیدن, فاسد شدن, تنزل کردن, منحط شدن, تباهی.

avknning

: ردیابی, کشف, بازیابی, بازرسی, تفتیش, اکتشاف.

avkoda

: اشکال زدایی کردن, گشودن رمز, برداشتن رمز.

avkodande

: رمز گذاری.

avkodar

: رمز گشایی, رمز برداری.

avkodare

: رمز گشا, رمز شناس.

avkok

: جوشاندن, پخت, عصاره گیری.

avkokning

: جوشاندن, پخت, عصاره گیری.

avkomling

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان, زادو ولد, فرزند, اولا د, مبدا, منشا.

avkomma

: اولا د, فرزند, اخلا ف, سلا له, دودمان.

avkoppla

: جدا کردن, رها کردن, از قلا ده باز کردن, از حالت زوجی خارج کردن, باز شدن.

avkoppling

: تفریح, سرگرمی, عمل پی گم کردن, انحراف از جهتی, سست سازی, تخفیف, تمدد اعصاب, استراحت.

avkorta

: بریدن, کوتاه کردن.

avkortande

: روغن ترد کننده شیرینی وغیره.

avkortning

: کوتاه سازی, انقطاع, قطع سر, سرزنی, بی سر سازی, ابتر سازی, تسطیح زوایا, ناقص سازی.

avkr va

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

avkunna

: تلفظ کردن, رسما بیان کردن, ادا کردن.

avkvista

: درست کردن, اراستن, زینت دادن, پیراستن, تراشیدن, چیدن, پیراسته, مرتب, پاکیزه, تر وتمیز, وضع, حالت, تودوزی وتزءینات داخلی اتومبیل.

avkyla

: خنک, خنک کردن.

avkylning

: خنک سازی.

avl ggande av akademisk examen

: فراغت از تحصیل.

avl gsen

: دور, فاصله دار, سرد, غیرصمیمی, خیلی دور, دورافتاده, پرت, پریشان, دور, دوردست, بعید.

avl gsnande

: پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر کردن, بازگیری.

avl mna

: ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن.

avl na

: پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

avl ning

: پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

avl nka

: کج کردن, منحرف کردن.

avl sa

: خواندن, باز خواندن, خلا ص کردن (از درد و رنج و عذاب), کمک کردن, معاونت کردن, تخفیف دادن, تسلی دادن, فرو نشاندن, بر کنار کردن, تغییر پست دادن, برجستگی, داشتن, بر جسته ساختن, ریدن.

avl sbar

: خواندنی, خوانا, قابل خواندن.

avl ta

: بر امد, پی امد, نشریه, فرستادن, بیرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشی شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, کردار, اولا د, نتیجه بحث, موضوع, شماره.

avl vad

: بی برگ.

avla

: تولید کردن, بوجود اوردن, ایجاد کردن, سبب وجود شدن.

avlagring

: سپرده, ته نشست, سپردن.

avlasta

: تخلیه, خالی کردن.

avlasta/avlossa/sl ppa

: تخلیه, خالی کردن.

avlastare

: دریا نورد, حمل کمننده کالا با کشتی, مسافر کشتی, محموله کشتی, اهرم ساعت.

avlat

: بخشیدن, لطف کردن, از راه افراط بخشیدن, ولخرجی کردن, غفو کردن, زیاده روی, افراط.

avlatskrmare

: کشیش امرزنده گناه, بخشنده.

avleda

: منحرف کردن, متوجه کردن, معطوف داشتن.

avleda/f rstr

: منحرف کردن, متوجه کردن, معطوف داشتن.

avledande

: تفریح, سرگرمی, عمل پی گم کردن, انحراف از جهتی.

avledande/avkoppling

: تفریح, سرگرمی, عمل پی گم کردن, انحراف از جهتی.

avledare

: هادی, رسانا.

avledd

: اشتقاقی, مشتق, فرعی, گرفته شده, ماخوذ.

avledning

: انتقال, بردن جریان, هدایت, تنظیم, رهبری.

avlelse

: حاملگی, لقاح تخم وشروع رشد جنین, ادراک, تصور.

avleverera

: ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن.

avlgga

: متارکه کردن, قطع کردن, دست کشیدن از.

avlggare

: درکردن (گلوله وغیره), رها کردن (از کمان وغیره), پرتاب کردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فیلمبرداری کردن, عکسبرداری کردن, درد کردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رویش انشعابی, رویش شاخه, درد, حرکت تند وچابک, رگه معدن.

avlgsen

: دور افتاده, دور از مرکز.

avlgsna

: زدودن, رفع کردن.

avlgsning

: زدودگی, رفع.

avlida

: مرگ, مردن, درگذشتن.

avliden

: مرده, مرحوم, ازبین رفته, تمام شده, مرده, درگذشته.

avling

: پخش, ترویج.

avlingsduglig

: وابسته به ایجاد کردن یا زادن.

avljud

: تصریف کلمه, قلب حروف هجایی (با صدا)

avlmning

: تحویل.

avlnad

: حقوق بگیر, کارمند حقوق بگیر, دارای حقوق, مزدور, وظیفه خوار, حقوق بگیر.

avlng

: مستطیل, دراز, دوک مانند, کشیده, نگاه ممتد, تخم مرغی, بادامی, بیضی, تخم مرغی شکل.

avlningslista

: سیاهه پرداخت, لیست حقوق.

avlopp

: زهکشی, زیر اب زنی.

avlopp/utlopp

: روزنه, مجرای خروج, بازار فروش, مخرج.

avloppsbrunn

: چاه مستراح.

avloppsledning

: لوله ای که با ان چرک را خارج میکنند, زهکش, ابگذر, کاریز, چرک کش.

avloppsnt

: فاضلا ب, زهکشی, مجموع مجرای فاضلا ب.

avloppsr r

: لوله ای که با ان چرک را خارج میکنند, زهکش, ابگذر, کاریز, چرک کش.

avloppstrumma

: زهکش, ابگذر, زهکش فاضل اب, اب کشیدن از, زهکشی کردن, کشیدن (با off یا away), زیر اب زدن, زیر اب.

avloppsvatten

: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.

avlossa

: تخلیه, خالی کردن.

avlossning

: تخلیه, خالی کردن.

avlpa

: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه یافتن.

avlsare

: اسودگی, راحتی, فراغت, ازادی, اعانه, کمک, امداد, رفع نگرانی, تسکین, حجاری برجسته, خط بر جسته, بر جسته کاری, تشفی, ترمیم, اسایش خاطر, گره گشایی, جبران, جانشین, تسکینی.

avlusa

: بدون شپش کردن.

avlva

: بی برگ کردن, برگ ریختن.

avlvning

: از بین بردن برگ گیاهان.

avlysa

: اویزان شدن یا کردن, اندروابودن, معلق کردن, موقتا بیکار کردن, معوق گذاردن.

avm la

: رنگ کردن, نگارگری کردن, نقاشی کردن, رنگ شدن, رنگ نقاشی, رنگ.

avm ta

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدین.

avmagnetisera

: زدودن مغناطیس.

avmagnetisering

: مغناطیس زدایی.

avmarkerade

: بی نشان.

avmasta

: بی دگل کردن(کشتی).

avmatta

: سست کردن, ضعیف کردن, سست شدن, ضعیف شدن, کم نیرو شدن, کم کردن, تقلیل دادن.

avmattning

: سنگفرش, متزلزل, کاهنده, ضعیف, ول, افتاده.

avmnstra

: پرداخت کردن (تمام دیون), تادیه کردن, تسویه کردن, پرداخت, منفعت, جزای کیفر, نتیجه نهایی.

avmobilisera

: ازحالت بسیج بیرون اوردن, بحالت صلح دراوردن, دموبیلیزه کردن.

avmobilisering

: رفع بسیج عمومی.

avmontera

: بی مصرف کردن, پیاده کردن(ماشین الا ت)عاری از سلا ح یا اثاثه کردن.

avmtt

: شمرده.

avn mare

: خریدار.

avnjuta

: لذت بردن, برخوردارشدن از, بهره مندشدن از, دارابودن, برخوردارشدن.

avnta

: پاک شدن (رنگ), تدریجا تحلیل رفتن, فرسوده و از بین رفته شدن.

avog

: نامهربان, بی مهر, بی محبت, بی عاطفه.

avoirdupois

: اشیاء و اجناسی که با توزین فروخته میشوند, مقیاس وزن اجناس سنگین, سنگینی, وزن.

avokado

: نوعی میوه شبیه انبه یا گلا بی بزرگ, اوکادو.

avpassa

: در خور, مقتضی, شایسته, خوراندن.

avpassning

: جفت سازی, سوار کنی, لوازم.

avpatrullera

: گشت, گشتی, پاسداری, گشت زدن, پاسبانی کردن, پاسداری کردن.

avplattad vid polerna

: پهن شده در قطبین, پخت.

avplocka

: چیدن, کندن, کلنگ زدن و(به), باخلا ل پاک کردن, خلا ل دندان بکاربردن, نوک زدن به, برگزیدن, بازکردن(بقصد دزدی), ناخنک زدن, عیبجویی کردن, دزدیدن, کلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان (earpick) خلا ل گوش (عارپءثک), هرنوع الت نوک تیز.

avplockning

: جیب بری, دله دزدی, ناخنک زنی, پس مانده.

avpollettering

: اخراج, مرخصی, برکناری.

avportr ttera

: تصویر کشیدن, توصیف کردن, مجسم کردن.

avportrttering

: تصویر, نمایش, مجسم سازی, تجسم, تعریف.

avpr gla

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

avpressa

: بزورگرفتن, بزور تهدید یا شکنجه گرفتن, اخاذی کردن, زیاد ستاندن.

avpricka

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

avprickning

: مقابله, بررسی.

avprickningslista

: سیاهه مقابله.

avprova

: ازمون, ازمایش, امتحان کردن, محک, معیار, امتحان کردن, محک زدن, ازمودن کردن.

avprovning

: ازمایش.

avputsa

: پاک, پاکیزه, تمیز, نظیف, طاهر, عفیف, تمیزکردن, پاک کردن, درست کردن, زدودن.

avr dan

: منع, بازداشت, انصراف, دلسردسازی, بازداری.

avr kning

: نقل وانتقال بانکی, تسویه, تسطیح, مکان مسطح.

avr sning

: علا مت گذاری, سرحد.

avr tta i elektriska stolen

: بابرق کشتن, مردن در اثر برق.

avraka

: تراشیدن, رنده کردن, ریش تراشی, تراش.

avrda

: منصرف کردن, بازداشتن(کسی ازامری), دلسردکردن.

avreagera

: تغییر دادن عقیده شخص با تلقین.

avreda

: کلفت کردن, ستبر کردن, ضخیم کردن, پرپشت کردن, کلفت تر شدن, غلیظ شدن.

avresa

: راهی شدن, روانه شدن, حرکت کردن, رخت بربستن.

avresa/avgng

: حرکت, عزیمت, کوچ, مرگ, انحراف.

avrevidera

: تجدید نظر کردن.

avrkna

: کم کردن, کسرکردن, وضع کردن.

avrop

: راسته فرعی, طبقه بندی فرعی, ردیزه, خرده راسته.

avrop/avropa

: راسته فرعی, طبقه بندی فرعی, ردیزه, خرده راسته.

avropa

: راسته فرعی, طبقه بندی فرعی, ردیزه, خرده راسته.

avrsa

: تعیین حدود کردن, نشان گذاردن.

avrtta

: اجرا کردن, اداره کردن, قانونی کردن, نواختن, نمایش دادن, اعدام کردن.

avrttning

: اجرا.

avrunda

: گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد.

avrundad

: بصورت عدد صحیح, گرد شده, شفاف شده, تمام شده, پر, تمام.

avrundning

: گرد کردن.

avrusta

: خلع سلا ح کردن, به حالت اشتی درامدن.

avrustning

: خلع سلا ح.

avs ga

: مستعفی شدن, کناره گرفتن, تفویض کردن, استعفا دادن از, دست کشیدن.

avs gande

: رفع کننده ادعا یا مسلولیت.

avs ka

: تقطیع کردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالی بررسی کردن.

avs kning

: پویش, مرور اجمالی.

avs ndare

: فرستنده کالا, حمل کننده کالا, اعزام کننده, توزیع کننده امکانات, فرستنده.

avs ndra

: دفع کردن, بیرون انداختن, پس دادن.

avs ndring

: دفع, مدفوع, تراوش, ترشح, دفع, پنهان سازی, اختفا.

avs ttning

: تخصیص, منظورکردن (بودجه).

avsaknad

: نبودن, نداشتن, احتیاج, فقدان, کسری, فاقد بودن, ناقص بودن, کم داشتن.

avsats

: طاقچه, لبه, برامدگی.

avscanna

: تقطیع کردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالی بررسی کردن.

avse

: ملا حظه, مراعات, رعایت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه کردن, اعتنا کردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگریستن, نگاه کردن, احترام.

avse/h nsyn/betrakta

: ملا حظه, مراعات, رعایت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه کردن, اعتنا کردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگریستن, نگاه کردن, احترام.

avsegla

: بادبان, شراع کشتی بادی, هر وسیله ای که با باد بحرکت دراید, باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن, با ناز وعشوه حرکت کردن.

avsegling

: کشتیرانی, پارچه بادبانی, سفر دریایی.

avsev rda

: شایان, قابل توجه, مهم.

avsevrd

: شایان, قابل توجه, مهم.

avsevrt

: شایان, قابل توجه, مهم.

avsga

: دید, سخن,لغت یا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حکم, اره, هراسبابی شبیه اره.

avsga sig

: واگذار کردن, تفویض کردن, ترک گفتن, محروم کردن (ازارث), کناره گیری کردن, استعفا دادن, ترک کردن, انکار کردن, بخود حرام کردن, کف نفس کردن, انکار کردن, سرزنش یا متهم کردن.

avsgelse

: استعفا, کناره گیری, چشم پوشی, ترک, کناره گیری, قطع علا قه.

avsgelse/undergivenhet

: استعفا, واگذاری, کناره گیری, تفویض, تسلیم.

avsides

: بکنار, جداگانه, بیک طرف, جدا از دیگران, درخلوت, صحبت تنها, گذشته از.

avsidesreplik

: بکنار, جداگانه, بیک طرف, جدا از دیگران, درخلوت, صحبت تنها, گذشته از.

avsiklig

: قصدی, عمدی.

avsikt

: نیت, قصد, مرام, مفاد, معنی, منظور, مصمم, قصد, منظور, خیال, غرض, مفهوم, سگال, قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پیشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پیشنهادکردن, نیت.

avsiktlig

: تعمد کردن, عمدا انجام دادن, عمدی, تعمدا, تعمق کردن, سنجیدن, اندیشه کردن, کنکاش کردن, قصدی, عمدی, خودسر, مشتاق, مایل.

avsiktligt

: عمدا, از روی قصد.

avsjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنیف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراییدن.

avskaffa

: برانداختن, ازمیان بردن, منسوخ کردن, منسوخ, از میان برده, ملغی, ازمیان بردن, باطل کردن, منسوخ کردن, لغو کردن.

avskaffande

: برانداختگی, لغو, فسخ, الغا مجازات.

avskare

: پوینده.

avskavning

: خراش, سایش, ساییدگی.

avskavning/slitning

: خراش, سایش, ساییدگی.

avskeda

: کیسه, گونی, جوال, پیراهن گشاد و کوتاه, شراب سفید پر الکل وتلخ, یغما, غارتگری, بیغما بردن, اخراج کردن یا شدن, درکیسه ریختن.

avskeds-

: تودیعی, وداعی, مربوط به خداحافظی.

avskedsanskan

: استعفا, واگذاری, کناره گیری, تفویض, تسلیم.

avskeppa

: کشتی, جهاز, کشتی هوایی, هواپیما, با کشتی حمل کردن, فرستادن, سوار کشتی شدن, سفینه, ناو.

avskeppning

: ترابری, حمل, کشتیرانی, ناوگان.

avskild

: منزوی.

avskildhet

: دسته, قسمت, جداسازی, تفکیک, کناره گیری.

avskilja

: جدا کردن, جدا, سوا, تک, جدا سازی, تفکیک, جدا کردن, تبعیض نژادی قاءل شدن.

avskilja/beslagta

: جدایی, تفرقه, توقیف کردن, جدا کردن, مصادره کردن.

avskilja/l sgra

: جدا کردن.

avskiljande

: دسته, قسمت, جداسازی, تفکیک, کناره گیری, جدایی, افتراق, تفکیک, تبعیض نژادی.

avskiljande/avskildhet

: دسته, قسمت, جداسازی, تفکیک, کناره گیری.

avskiljare

: الت خامه گیری, دستگاه تجزیه, فارق, جدا ساز.

avskjuta

: تخلیه, خالی کردن.

avskogning

: قطع درختان جنگلی.

avskr cka

: بازداشتن, ترساندن, تحذیر کردن, دلسرد کردن, بی جرات ساختن, سست کردن.

avskr de

: کف روی سطح فلزات مذاب, مواد خارجی, تفاله.

avskrapa

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشیدن, خاراندن, پاک کردن, زدودن, باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن, تراشیدن, خراشیدن, خراش, اثر خراش, گیر, گرفتاری.

avskrapare

: خراشنده, زداینده.

avskrckande

: مانع شونده, منع کننده, بازدارنده, ترساننده.

avskrde/skr p

: زباله, اشغال.

avskrift

: رونوشت, سواد, نسخه رونوشت.

avskriva

: رونوشت, نسخه, نسخه برداری.

avskrivning

: کاهش بها, تنزل, استهلا ک, ناچیزشماری.

avskrmning

: سرند, نمایش بر روی پرده تلویزیون, ازمایش.

avskum

: تفاله, پس مانده, کف, طبقه وازده اجتماع, درده گرفتن

avskuren

: بریدن, گسیختن, گسستن, چیدن, زدن, پاره کردن, قطع کردن, کم کردن, تراش دادن (الماس وغیره), عبور کردن,گذاشتن, برش, چاک, شکاف, معبر, کانال, جوی, تخفیف, بریدگی.

avsky

: تنفر داشتن از, بیم داشتن از, ترس داشتن از, ترساندن, ترسیدن, تنفر, بیزاری, انزجار, وحشت, ناپسند شمردن, مکروه دانستن, تنفر داشتن, نفرت کردن, زشتی, پلیدی, نفرت, کراهت, نجاست, عمل شنیع, نفرت کردن, تنفر داشتن از, بیزار بودن از, تنفر, نفرت, نفرت داشتن از, بیزار بودن, بد دانستن, منزجر بودن, بیزار کردن, سبب بیزاری شدن, بیمیلی, بیزاری, نفرت, تنفر.

avskyv rt

: غیرعادی, عظمت, شرارت زیاد, ستمگری, شناعت, وقاحت, تجاوزفاحش, هنگفتی.

avskyvrd

: مکروه, زشت, ناپسند, منفور, نفرت انگیز, بسیار بد, مکروه, کریه, ملعون, مکروه, نفرت انگیز, زشت, نفرت انگیز, زننده, دافع, بی رغبت کننده.

avsl ja/avtcka

: حجاب برداشتن, نمودار کردن, پرده برداری, اشکارساختن

avsl jad

: فاش سازی, افشاء, بی پرده گویی.

avslag

: رد, انکار, تکذیب.

avslipa

: کوبیدن, عمل خرد کردن یا اسیاب کردن, سایش, کار یکنواخت, اسیاب کردن, خردکردن, تیز کردن, ساییدن, اذیت کردن, اسیاب شدن, سخت کارکردن.

avslja

: احساسات غلط و پوچ را از کسی دور کردن, کسی را اگاه و هدایت کردن, کم ارزش کردن, فاش کردن, باز کردن, اشکار کردن, خلا ص کردن (از درد و رنج و عذاب), کمک کردن, معاونت کردن, تخفیف دادن, تسلی دادن, فرو نشاندن, بر کنار کردن, تغییر پست دادن, برجستگی, داشتن, بر جسته ساختن, ریدن, اشکار کردن, فاش کردن, معلوم کردن.

avsljande

: دست بدست دادن عروس و داماد, بخشیدن, فاش کردن, بذل.

avslut

: قرارداد, منقبض کردن, منقبض شدن.

avsluta

: بپایان رساندن, نتیجه گرفتن, استنتاج کردن, منعقد کردن, بپایان رساندن, بمرحله نهایی رساندن, پایان دادن, پایان یافتن.

avslutande/upps gning

: پایان, خاتمه, انتها, فسخ, ختم.

avslutning

: نطق.

avslutningsvis

: بالا خره, عاقبت, سرانجام.

avsmak

: بی رغبتی, تنفر, بی میلی, بدامدن, ازردن.

avsmaka

: چشیدن, لب زدن, مزه کردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپی, ذوق, سلیقه.

avsmaka/bismak

: حس ذاءقه, مزه, طعم, بو, مزه کردن, فهمیدن, دوست داشتن.

avsmakare

: کارشناس چشیدن مزه شراب وچای وغیره, مزه سنج, چشنده.

avsmalna

: تنگ, کم پهنا, باریک, دراز و باریک, کم پهنا, محدود, باریک کردن, محدود کردن, کوته فکر.

avsn ra

: قطع کردن, محروم کردن.

avsndande

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

avsndning

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

avsndra saliv

: بزاق ترشح کردن, بزاق ایجاد کردن, خدو اوردن.

avsndring/avf ring

: دفع, مدفوع.

avsnitt

: مقطع, بخش.

avsnrning

: فشردگی, اختناق, خفه سازی, حالت خفقان.

avsomna

: مردن, درگذشتن.

avsp ndhet

: سست سازی, تخفیف, تمدد اعصاب, استراحت.

avsp rrning

: بجز, باستثناء.

avspark

: توپ زدن, شروع مسابقه فوتبال.

avspegla

: بازتابیدن, منعکس کردن, تامل کردن.

avspegling

: انعکاس, باز تاب, اندیشه, تفکر, پژواک.

avspelning

: بازنواختن, بازنواخت.

avspisa

: سردواندن, طفره, بهانه, عذر, تعویق, انصراف, تاخیر کردن, طفره رفتن, ازسرباز کردن, ببعد موکول کردن.

avsprra

: میل, میله, شمش, تیر, نرده حاءل, مانع, جای ویژه زندانی در محکمه, وکالت, دادگاه, هیلت وکلا ء, میکده, بارمشروب فروشی, ازبین رفتن(ادعا) رد کردن دادخواست, بستن, مسدودکردن, بازداشتن, ممنوع کردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

avst frn

: ول کردن, ترک کردن, چشم پوشیدن.

avst frn/ge upp

: چشم پوشیدن از, از قانون مستثنی کردن.

avst frn/uppge

: چشم پوشیدن از, صرفنظر کردن از, رها کردن.

avst /avg

: مستعفی شدن, کناره گرفتن, تفویض کردن, استعفا دادن از, دست کشیدن.

avst /refrng

: برگردان, خود داری کردن, منع کردن, نگاه داشتن.

avst /uppge/ge sig

: واگذار کردن, سپردن, رهاکردن, تسلیم شدن, تحویل دادن, تسلیم, واگذاری, صرفنظر.

avst

: خودداری کردن (از), پرهیز کردن (از), امتناع کردن (از), واگذار کردن, تسلیم کردن, صرفنظرکردن از.

avst mning

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

avst ndstagande/dissociation

: جدایی, افتراق, تجزیه, تفکیک, گسستگی.

avst nga

: جدا کردن, مجزا کردن, منزوی کردن, گوشه انزوا اختیار کردن, منزوی شدن.

avst ta

: رد کردن, نپذیرفتن.

avst/upph ra

: بازایستادن, دست برداشتن از, دست کشیدن.

avstanna

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

avstava

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان, باخط پیوند چسبانیدن, با خط پیوند نوشتن, بوسیله خط دارای فاصله کردن (کلمات).

avsteg

: حرکت, عزیمت, کوچ, مرگ, انحراف.

avstickare

: انحراف, خط سیر را منحرف کردن.

avstj lpningsplats

: رو گرفت, روبرداری کردن.

avstjlpa

: پول چای, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوک گذاشتن, نوک دارکردن, کج کردن, سرازیر کردن, یک ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوک, سرقلم, راس, تیزی نوک چیزی.

avstmma

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

avstmpla

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

avstndstagande

: جدایی, افتراق, تجزیه, تفکیک, گسستگی.

avstngning

: جدایی, انزوا, گوشه نشینی, توقف, وقفه, تعطیل, ایست, تعلیق, بی تکلیفی, اویزان, اویزانی, اندروا, اونگان, اندروایی, اویزش.

avstta

: معزول کردن, عزل نمودن, خلع کردن, خلع کردن, عزل کردن, خلع لباس کردن, از کسوت روحانی خارج شدن.

avsttning

: رد, عدم پذیرش.

avsttningsomr de

: بازار, محل داد وستد, مرکز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد کردن, درمعرض فروش قرار دادن.

avstyra

: جلوگیری کردن, پیش گیری کردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت کردن.

avstyrka

: نپسندیدن, تصویب نکردن, بد دانستن.

avsv rja

: سوگند شکستن, نقض عهد کردن, برای همیشه ترک گفتن, مرتد شدن, رافضی شدن, باسوگند انکار کردن, انکار کردن.

avsv rjning

: پیمان شکنی, عهد شکنی, سوگند شکنی, نقض عهد, ترک عقیده, ارتداد, انکار.

avsvalna

: خنک, خنک کردن.

avsvalning

: خنک سازی.

avsvrjande

: پیمان شکنی, عهد شکنی, سوگند شکنی, نقض عهد, ترک عقیده, ارتداد, انکار.

avsynare

: بازرس, مفتش.

avsyningsfrr ttning

: بازرسی, تفتیش, بازدید, معاینه, سرکشی.

avt cka

: برهنه کردن, اشکار کردن, کشف کردن.

avta

: خوردن, مصرف کردن, تحلیل رفتن.

avta

: رو بکاهش گذاشتن, نقصان یافتن, کم شدن, افول, کم و کاستی, وارفتن, به اخر رسیدن.

avtacka

: تشکر, سپاس, سپاسگزاری, اظهارتشکر, تقدیر, سپاسگزاری کردن, تشکر کردن.

avtaga

: کاستن, کاهش.

avtagande

: کاهش, تخطفیف, فروکش, جلوگیری, غصب, میزان کاهش, کاستن پله ای.

avtagbar

: برداشتنی, رفع شدنی.

avtagsvg

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

avtal

: پیمان, میثاق, عهد, پیمان بستن, میثاق بستن.

avtal/f rbund

: پیمان, میثاق, عهد, پیمان بستن, میثاق بستن.

avtal/frdrag

: پیمان, معاهده, قرار داد, پیمان نامه, عهد نامه.

avtala

: خوشنود کردن, ممنون کردن, پسندامدن, اشتی دادن, مطابقت کردن, ترتیب دادن, درست کردن, خشم(کسیرا) فرونشاندن, جلوس کردن, ناءل شدن, موافقت کردن, موافق بودن, متفق بودن, همرای بودن, سازش کردن.

avtalat m te

: قرار ملا قات, میعادگاه, نامزدی, قرار ملا قات گذاشتن.

avtalsmssig

: قراردادی, مقاطعه ای, ماهده ای, پیمانی.

avtalsr relse

: مذاکرات دسته جمعی کارمندان با کارفرما.

avtappa

: کشیدن, رسم کردن, بیرون کشیدن, دریافت کردن, کشش, قرعه کشی.

avtappning

: رسم, نقشه کشی, قرعه کشی.

avteckna

: کشیدن, رسم کردن, بیرون کشیدن, دریافت کردن, کشش, قرعه کشی.

avtg

: حرکت, عزیمت, کوچ, مرگ, انحراف.

avtorka

: پاک کردن, خشک کردن, بوسیله مالش پاک کردن, از میان بردن, زدودن.

avtr da

: منصرف شدن, ول کردن, ترک کردن, تسلیم کردن, دست برداشتن از.

avtrdande

: واگذاری, نقل وانتقال, انتقال قرض یا دین.

avtrde

: مستراح, ابریز, مستراح عمومی, صمیمی, محرم اسرار, اختصاصی, دزدکی, مستراح.

avtrubba

: کند, بی نوک, دارای لبه ضخیم, رک, بی پرده, کند کردن

avtryck

: اثر, جای مهر, گمان, عقیده, خیال, احساس, ادراک, خاطره, نشان گذاری, چاپ, طبع.

avtrycka

: تحت تاثیر قرار دادن, باقی گذاردن, نشان گذاردن, تاثیر کردن بر, مهر زدن, :مهر, نشان, اثر, نقش, طبع, نشان.

avtryckare

: ماشه, رها کردن, راه انداختن.

avtryckare p vapen

: ماشه, رها کردن, راه انداختن.

avtryckare/avfyra

: ماشه, رها کردن, راه انداختن.

avtv

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

avtyna

: بیحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بیمار عشق شدن, باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن, باچشمان خمار نگریستن.

avtynande

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

avund

: رشک, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avund/avundas

: رشک, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avundas

: رشک, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avundsam

: رشک بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت امیز.

avundsjuk

: رشک بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت امیز.

avundsjuka

: رشک, حسادت.

avundsman

: هم اورد, مخالف, ضد, رقیب, دشمن.

avundsvrd

: رشک اور, خواستنی, حسادت انگیز.

avv g

: جاده فرعی, جاده پرت.

avv nda

: برگرداندن, گردانیدن, دفع کردن, گذراندن, بیزار کردن, بیگانه کردن, منحرف کردن.

avv njning

: از شیر گیری, شیرواگیران.

avv pna

: خلع سلا ح کردن, به حالت اشتی درامدن.

avv rja

: دفع کردن, دور کردن (با off یا away) دفاع کردن, تکفل معاش, دفع کردن, دفع کردن, دفاع کردن, از خود دور کردن.

avvakta

: منتظر بودن, منتظر شدن, انتظار داشتن, ملا زم کسی بودن, در کمین (کسی) نشستن.

avvant

: کودک تازه از شیر گرفته.

avvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

avvattna

: زهکش, ابگذر, زهکش فاضل اب, اب کشیدن از, زهکشی کردن, کشیدن (با off یا away), زیر اب زدن, زیر اب.

avveckla

: پایان یافتن, منتج به نتیجه شدن, پایان دادن.

avverka

: انداختن, قطع کردن, بریدن وانداختن, بزمین زدن, مهیب, بیداد گر, سنگدل.

avvga

: کشیدن, سنجیدن, وزن کردن, وزن داشتن.

avvika

: منحرف شدن, انشعاب یافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پیداکردن, واگراییدن.

avvika/avvikelse

: پرت شدن(از موضوع), گریز زدن, منحرف شدن.

avvikande

: گمراه, منحرف, بیراه, نابجا, کجراه, غیر عادی, ناهنجار, منحرف, پرت, نامربوط, مغایر, گوناگون, مختلف, متغیر.

avvikare

: منحرف.

avvikelse

: انحراف, گمراهی, ضلا لت, کجراهی, خلا ف قاعده, غیر متعارف, بی ترتیب, انحراف, گریز, پرت شدگی از موضوع, تباین, انشعاب, منحرف بودن, انحراف, کژی, بدراهی.

avvikelser

: انحراف.

avvisa

: رد کردن, نپذیرفتن, روا نداشتن, قاءل نشدن, روانه کردن, مرخص کردن, معاف کردن, دفع, رد, پس زنی, دفع کردن, راندن.

avvisa/avskeda

: روانه کردن, مرخص کردن, معاف کردن.

avvita

: دیوانه, مجنون, بی عقل, احمقانه.

avvittra

: فرساییدن, خوردن, ساییدن, فاسدکردن, ساییده شدن.

avvittring

: فرسایش, سایش, فساد تدریجی, تحلیل, ساییدگی.

avvnja

: از پستان گرفتن, از شیر مادر گرفتن.

avvnjningskur

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

avvpning

: خلع سلا ح.

avyttring

: فروش, حراج.

ax

: میخ, میله, تیر, میخ بزرگ, میخ طویله, میخ بلند کف کفش فوتبالیست هاو ورزشکاران میخ دار کردن, میخکوب کردن.

axel

: چمن, علفزار, باغ میوه, تاکستان, محور, قطب, محور تقارن, مهره اسه, شانه, دوش, کتف, هرچیزی شبیه شانه, جناح, باشانه زور دادن, هل دادن, دوک, دوک نخ ریسی, هرچیزی شبیه دوک, دسته کوک ساعت, رقاصک ساعت, بشکل دوک درامدن, دراز و باریک شدن.

axelbandsl s

: بی تسمه, بی نوار (مخصوصا لباس بی یقه).

axelgehng

: بند شمشیر, حمایل.

axelremsv ska

: چنته, کیف بند دار, کیف مدرسه, خورجین.

axelryckning

: شانه را بالا انداختن, منقبض کردن, بالا انداختن شانه, مطلبی را فهماندن.

axial

: محوری.

axiell

: محوری.

axiell/axial

: محوری.

axiom

: اصل, اصل موضوعه.

axiomatisk

: بدیهی, حاوی پند یا گفته های اخلا قی.

axla

: تحمیل کردن, گذاردن, صرف کردن, بخود بستن, وانمود کردن, بکارانداختن, اعمال کردن, بکار گماردن, افزودن, انجام دادن, دست انداختن,تصنعی, وانمود شده.

axplock

: خوشه چینی کردن, ریزه, فراری, ته مانده درو, ریزه, باقی.

azalea

: اچالید, نوعی بوته از جنس خلنگ (عرءثاثعا), گیاه ازالیه.

azimut

: قوس افقی در جهت گردش عقربه ساعت واقع بین نقطه ثابتی, نقطه جنوب, نقطه شمال, دایره قاءمی که از مرکز جسم عبور میکند, ازیموت ستاره, السمت, سمت.

B

b

: بع بع (گوسفند), بع بع کردن, مثل گوسفند صدا کردن.

b cken

: لگن بیمار بستری, لگن خاصره, حفره لگن خاصره, لگنچه کلیوی

b da

: هردو, هردوی, این یکی وان یکی, نیز, هم.

b de

: هردو, هردوی, این یکی وان یکی, نیز, هم.

b del

: جلا د, دژخیم, دژخیم, مامور اعدام, دار زن, جلا د, دژخیم, رءیس, پیشوا, رهبر.

b ga

: توپ زدن, حریف را از میدان درکردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشیب, پرتگاه.

b gare

: پیاله, جام, ظرف کیمیاگری, لیوان ازمایشگاه, جام باده,, جام, پیاله, کاسه, ساغر, جام, گیلا س شراب, تکه, قطعه, قطره.

b gfil

: اره اهن بری.

b gminut

: دقیقه, دم, ان, لحظه, پیش نویس, مسوده,یادداشت, گزارش وقایع, خلا صه مذاکرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پیش نویس کردن, :بسیار خرد, ریز, جزءی, کوچک.

b gna/sjunka

: خم شدن, فرو نشستن, از وسط خم شدن, اویزان شدن, صعیف شدن, شکم دادن.

b gskytt

: کماندار, قوس, تیراندازی, کمانداری, کماندار, قوس.

b gstrng

: زه, چله, ریسمان دار, زه کمان, طناب انداختن.

b ja

: خمیدن, خمش, زانویه, خمیدگی, شرایط خمیدگی, زانویی, گیره, خم کردن, کج کردن, منحرف کردن, تعظیم کردن, دولا کردن, کوشش کردن, بذل مساعی کردن, کج کردن, منحرف کردن, کج کردن, خم کردن (بسوی درون), منحنی کردن, گرداندن, صرف کردن.

b jelse

: نهاد, سیرت, طبیعت, تمایل, شیب, انحراف, تمایل طبیعی, میل باطنی, رغبت, گرایش.

b jlig

: خمیده, سربزیر, مطیع, تاشو, خم شو, نرم, خم کردن, تاکردن, خمیده کردن, تمرین نرمش کردن, شبیه شلا ق, فنری.

b jlighet

: قابلیت انعطاف, خمش.

b jningsmnster

: ایه کتاب مقدس که مثالی را متضمن است, نمونه.

b jt

: علف نیزار, علف بوریا, علف شبیه نی, سرازیری, سربالا یی, نشیب, خمیدگی, خم, خم شده, منحنی.

b k

: چراغ دریایی, دیدگاه, برج دیدبانی, امواج رادیویی برای هدایت هواپیما, باچراغ یانشان راهنمایی کردن.

b kig

: خسته کننده, مزاحم, طاقت فرسا.

b la

: صدای شبیه نعره کردن (مثل گاو), صدای گاو کردن, صدای غرش کردن (مثل اسمان غرش وصدای توپ), غریو کردن.

b ld/rd delsten

: یاقوت اتشی, لعلی که تراش محدب داشته باشد, کفگیرک, دمل بزرگ, رنگ نارنجی مایل به قرمز.

b lg

: دم (در اهنگری), ریه.

b lgeting

: زنبور سرخ.

b ljande

: مواج, موج مانند, باد کرده.

b ltdjur

: نوعی حیوان گورکن.

b n

: نیایش, ستایش, دعا, تضرع, نماز, دعا, تقاضا.

b nda

: نیرو, زور, تحمیل, مجبور کردن.

b ndsla

: شلا ق, تسمه, تازیانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

b nehus

: کلیسای کوچک.

b neskrift

: دادخواست, عرضحال, عریضه, تظلم, دادخواهی کردن, درخواست کردن.

b nk

: نیمکت, کرسی قضاوت, جای ویژه, روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یا نشاندن, نیمکت گذاشتن (در), بر کرسی نشستن.

b nka

: جا, صندلی, نیمکت, نشیمنگاه, مسند, سرین, کفل, مرکز, مقر, محل اقامت, جایگاه, نشاندن, جایگزین ساختن.

b npall

: صندلی تا شو بدون پشتی, صندلی راحتی, زین زنانه, ترک, ترک سوار شدن.

b r

: تخت روان, کجاوه, محمل, برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند, اشغال, نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید, زایمان, ریخته وپاشیده, زاییدن, اشغال پاشیدن.

b r

: دانه, حبه, تخم ماهی, میوه توتی, توت, کوبیدن, زدن, دانه ای شدن, توت جمع کردن, توت دادن, بشکل توت شدن, سته, زمان ماضی واسم مفعول فعل معین.للاهس

b ra p

: رقم نقلی.

b rande

: شناور, سبک, سبکروح, خوشدل.

b rarln

: باربری, مخارج باربری.

b rbar

: قابل حمل ونقل, سفری, سبک, ترابرپذیر, دستی.

b rd

: دودمان, تبار.

b rda/belasta

: بار, وزن, گنجایش, طفل در رحم, بارمسلولیت, بارکردن, تحمیل کردن, سنگین بار کردن.

b rga/brgning

: نجات مال یا جان کسی, نجارت کسی از خطر, از خطر نابودی نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چیز.

b rga/salva/lindra

: ضماد, مرهم, مرهم تسکین دهنده, داروی تسکین دهنده, ضماد گذاشتن, تسکین دادن.

b rhus

: مرده خانه, جای امانت مردگانی که هویت انها معلوم نیست, بایگانی راکد, مرده شوی خانه, دفن, مرده ای.

b ring

: طاقت, بردباری, وضع, رفتار, سلوک, جهت, نسبت.

b rja rra p sig

: جنباندن, بحرکت در اوردن, تحریک کردن.

b rkraftig

: نیرومند, قوی, پر زور, محکم, سخت.

b rplan

: سطح صاف یا موربی که در اثر حرکت اب از خلا ل ان بحرکت وعکس العمل دراید و غالبابشکل پرده یا باله ایست.

b rshus

: بورس سهام.

b rsrk

: دیوانه, شوریده, اشفته, ازجا دررفته.

b rvg

: برنامه, حامل میکرب, دستگاه کاریر, حامل.

b s

: اطاقک, پاسگاه یادکه موقتی, غرفه, جای ویژه.

b ssa

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستی, سرنگ امپول زنی و امثال ان, تیر اندازی کردن.

b sskott

: تیر اندازی, گلوله, تیر, زخم گلوله, تیر رس.

b st

: بهترین, نیکوترین, خوبترین, شایسته ترین, پیشترین, بزرگترین, عظیم ترین,برتری جستن, سبقت گرفتن, به بهترین وجه, به نیکوترین روش, بهترین کار.

b tben

: زورقی شکل, زورقی, استخوان ناوی.

b ter

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف, جریمه, تاوان, لکه, عیب, جریمه کردن.

b tflla

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف.

b tnad

: فایده, صرفه, سود, برتری, بهتری, مزیت, تفوق, :مزیت دادن, سودمند بودن, مفید بودن.

b ttra

: بهبودی دادن, بهتر کردن, اصلا ح کردن, بهبودی یافتن, پیشرفت کردن, اصلا حات کردن.

b ttring

: بهبود, پیشرفت, بهترشدن, بهسازی.

b ver

: قسمتی از کلا ه خود که پایین صورت را میپوشاند, سگ ابی, پوست سگ ابی.

babbel

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

babbla

: هرزه درایی کردن, پچ پچ, ورور, یاوه گویی, وراجی, پرگویی, یاوه گویی کردن, وراجی کردن, پرگویی کردن, حرف مفت زدن, ورزدن, ورور.

babel

: شهر بابل قدیم.

babelstorn

: شهر و برج قدیم بابل, هرج و مرج, سخن پرقیل و قال, اغتشاش, شلوغی, بنای شگرف, طرح خیالی.

babian

: اشکال مضحک, شکل عجیب و غریب, یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه.

babord

: سمت چپ کشی, سمت چپ, بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپیما, بندر ورودی, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شیرین, بارگیری کردن, ببندر اوردن, حمل کردن, بردن, ترابردن.

baby

: بچه, کودک, طفل, نوزاد, مانند کودک رفتار کردن, نوازش کردن.

babys ng

: تختخواب سفری, رختخواب بچگانه, برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض.

babys ng/vagga/barnsng

: تختخواب سفری, رختخواب بچگانه, برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض.

babysng

: تختخواب سفری, رختخواب بچگانه, برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض.

babyutstyrsel

: پوشاک طفل نوزاد.

bacchus

: رب النوع شراب و باده, شراب.

bacill

: باکتریهای میله ای شکل که تولید هاگ میکنند(مثل باسیل سیاه زخم), باسیل.

bacillr

: عصایی شکل, بشکل میله های کوچک, میله میله.

backa

: پشتیبانی, پشتیبان, وارونه, معکوس, معکوس کننده, پشت (سکه), بدبختی, شکست, وارونه کردن, برگرداندن, پشت و رو کردن, نقض کردن, واژگون کردن.

backanal

: وابسته به باکوس , الهه ء باده و باده پرستی, میگسار و باده پرست, عیاش.

backanalier

: جشن باده گساری, جشن و شادمانی پر سر و صدا.

backanalisk

: وابسته به باکوس, الهه ء باده و باده پرستی, میگسار و باده پرست, عیاش, وابسته به جشن باده گساری و شادمانی.

backant

: زن عیاش و میگسار.

backe

: تپه, پشته, تل, توده, توده کردن, انباشتن.

backhammer

: دست بند مجرمین.

backhand

: پشت دستی یا ضربه با پشت راکت(دربازی تنیس و غیره), زشت, ناهنجار, با پشت دست ضربه زدن, باپشت راکت ضربت وارد کردن.

backig

: پر از تپه.

backisk

: وابسته به باکوس خدای میگساری و پرستش او, مستانه و پرهیاهو, اواز مستی.

backkr n

: ابرو, پیشانی, جبین, سیما.

backning

: پشتیبانی, پشتیبان.

backslag

: پسبرد, پسبردن.

backsluttning

: شیب دار, زمین سراشیب, شیب, سرازیری, سربالا یی, کجی, انحراف, سراشیب کردن, سرازیر شدن.

backstuga

: کلبه, کاشانه, الونک, درکلبه جا دادن.

bad

: شستشو, استحمام, شستشوکردن, ابتنی کردن, حمام گرفتن, گرمابه, حمام فرنگی, وان, استخر شنای سرپوشیده.

bada

: شستشوکردن, استحمام کردن, شستشو, ابتنی.

badande

: استحمام کننده.

badbalja

: وان حمام, جای شستشوی بدن درحمام.

badda

: شستشوکردن, استحمام کردن, شستشو, ابتنی, روغن مالی کردن, تدهین کردن, شستشو دادن.

baddare

: دروغ بزرگ وفاحش, لا ف زن, لی لی کننده, ماموری که در نمایش ها وغیره اشخاص اخلا لگر راخارج میکند, دارای برتری فاحش, تفوق برجسته.

baddare/lgn

: گنده, از اندازه بزرگتر, عظیم, ساختگی.

baddr kt

: لباس شنا.

badgst

: دیدارگر, دیدن کننده, مهمان, عیادت کننده.

badhus

: گرمابه, حمام, لباس کن.

badkar

: وان حمام, جای شستشوی بدن درحمام.

badminton

: بدمینتن, نوعی بازی تنیس باتوپ پردار.

badmintonboll

: ماکو, ترنی که فقط در مسیر معینی امد ورفت کند, لرزنده, رفت وامدن کردن.

badrum

: حمام, گرمابه.

badrummet

: حمام, گرمابه.

badstrand

: ساحل, شن زار, کناردریا, رنگ شنی, بگل نشستن کشتی.

badsvamp

: اسفنج, انگل, طفیلی, ابر حمام, با اسفنج پاک کردن یا ترکردن, جذب کردن, انگل شدن, طفیلی کردن یاشدن.

bag

: کیسه, کیف, جوال, ساک, خورجین, چنته, باد کردن, متورم شدن, ربودن, خورجین.

bagage

: بار و بنه ء مسافر, چمدان, بارسفر, توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

bagagek rra

: چرخ دستی مامورتنظیف, گاری بارکش, اتومبیل بارکش کوتاه, واگن برقی, باواگن برقی حمل کردن

bagagelucka

: پوتین یاچکمه, اخراج, چاره یافایده, لگدزدن, باسرچکمه وپوتین زدن.

bagare

: نانوا, خباز.

bagatell

: چیزجزءی واندک, چیز بیهوده, ناقابل.

bagatellartad

: جزءی, خرد, کوچک, غیر قابل ملا حظه, فرعی.

bagatellisera

: بی اهمیت شدن, بی اهمیت دانستن, مبتذل کردن.

bageri

: دکان نانوایی یا شیرینی پزی.

bageriarbetare

: نانوا, خباز.

bagge

: قوچ, گوسفند نر, دژکوب, پیستون منگنه ابی, تلمبه, کلوخ کوب, کوبیدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانیدن, سنبه زدن, باذژکوب خراب کردن, برج حمل, قوچ, قوچ اخته, گوسفند اخته, خواجه.

bagge/ramm

: قوچ, گوسفند نر, دژکوب, پیستون منگنه ابی, تلمبه, کلوخ کوب, کوبیدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانیدن, سنبه زدن, باذژکوب خراب کردن, برج حمل.

bahytt

: نوعی کلا ه بی لبه زنانه ومردانه, کلا هک دودکش, سرپوش هرچیزی, کلا ه سرگذاشتن, درپوش, کلا هک.

baisse

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

bajonett

: سرنیزه, با سرنیزه مجبور کردن.

bajonettfattning

: سرنیزه, با سرنیزه مجبور کردن.

bajonettkoppling

: سرنیزه, با سرنیزه مجبور کردن.

bak-

: عقب, پشت سر, باقی کار, باقی دار, عقب مانده, دارای پس افت, عقب تراز, بعداز, دیرتراز, پشتیبان, اتکاء, کپل, نشیمن گاه.

bak

: کفل, پشت, عقب هر چیزی, خصوصی, محرمانه, ته دار کردن, ته تفنگ, ته توپ, کفل.

bak tlutad

: پشت دستی یا ضربه با پشت راکت(دربازی تنیس و غیره), زشت, ناهنجار, با پشت دست ضربه زدن, باپشت راکت ضربت وارد کردن.

baka

: پختن, طبخ کردن.

bakbinda

: قسمت دوراز مرکز بال پرنده, بال, چرخ دنده جناحی, پر و بال پرنده را کندن, دست کسی رابستن, کفتربند کردن.

bakbord

: نمونه, نمونه تابلویی.

bakbrda

: تخته عقب گاری وکامیون برای تخلیه بار.

bakd rr

: درب عقبی, راه فرار, واقع در عقب, خلفی.

bakdel

: نیم شقه, نصف قسمت خلفی گوشت گاو یا گوساله وگوسفند, ران گاو, پای گاو, کپل ها, کفل ها, هرچیزی شبیه کفل, پروردن, تربیت کردن, بلند کردن, افراشتن, نمودار شدن, عقب, پشت, دنبال.

bakdel/kvarleva

: سرین, کفل, صاغری, کفل انسان, دنبه گوسفند.

bakdrren

: درعقب, وسیله نهایی یا زیر جلی, پنهان.

bakefter

: عقب, پشت سر, باقی کار, باقی دار, عقب مانده, دارای پس افت, عقب تراز, بعداز, دیرتراز, پشتیبان, اتکاء, کپل, نشیمن گاه.

bakelse

: کیک, قالب, قرص, قالب کردن, بشکل کیک دراوردن.

bakelser

: کماج وکلوچه ومانند انها, شیرینی پزی, شیرینی.

bakerst

: عقب ترین, پسین, دورترین.

bakfull

: خمار, پاتیل شده, ناراحت از اعتیاد.

bakgata

: کوچه پرت, خیابان کناری, خیابان فرعی.

bakgrund

: پرده ء پشت صحنه ء تاتر, زمینه, نهانگاه, سابقه.

bakh ll

: کمین, کینگاه, دام, سربازانی که درکمین نشسته اند, پناه گاه, مخفی گاه سربازان برای حمله, کمین کردن, در کمین نشستن.

bakhal

: لیز, لغزنده, بی ثبات, دشوار, لغزان.

bakhuvud

: استخوان قمحدوه, استخوان پس سر.

bakkappa

: پیشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معکوس, بالعکس, مقابله کردن, تلا فی کردن, جواب دادن, معامله بمثل کردن با.

bakkropp

: شکم, بطن.

bakl s/stopp

: حالت عدم فعالیتی که در اثر وجود دو نیروی متعادل ایجاد گردد, وقفه, بی تکلیفی, دچار وقفه یا بی تکلیفی شدن, بن بست.

bakladdare

: تفنگ ته پر.

bakland

: زمین پشت ساحل, مناطق داخلی کشور.

bakls

: حالت عدم فعالیتی که در اثر وجود دو نیروی متعادل ایجاد گردد, وقفه, بی تکلیفی, دچار وقفه یا بی تکلیفی شدن, بن بست.

baklykta

: چراغ عقب اتومبیل.

bakom

: عقب, پشت سر, باقی کار, باقی دار, عقب مانده, دارای پس افت, عقب تراز, بعداز, دیرتراز, پشتیبان, اتکاء, کپل, نشیمن گاه.

bakom kulisserna

: در پس پرده, محرمانه, خصوصی, مربوط به پشت پرده ء نمایش (مخصوصااطاق رخت کن).

bakomliggande

: در زیر قرار گرفته, اصولی یا اساسی, متضمن.

bakp

: عقب, پشت سر, باقی کار, باقی دار, عقب مانده, دارای پس افت, عقب تراز, بعداز, دیرتراز, پشتیبان, اتکاء, کپل, نشیمن گاه.

bakpulver

: پودر خمیرمایه.

bakre

: گوزن ماده, عقبی, پشت پای گاو.

baksida

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبی, گذشته, پشتی, پشتی کنندگان, تکیه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهی پس افتاده, پشتی کردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چیزی قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چیزی نوشتن, ظهرنویسی کردن.

bakslag

: بازداشت, عقب زنی, معکوس, وارونه.

bakslug

: ناقلا, ادم تودار, ادم اب زیرکاه, موذی, محیل, شیطنت امیز, کنایه دار.

bakstr vare

: ارتجاعی, استبدادی, مرتجع, ادم مرتجع, واکشنی.

bakstrveri

: واکنش, انفعال.

bakstycke

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبی, گذشته, پشتی, پشتی کنندگان, تکیه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهی پس افتاده, پشتی کردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چیزی قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چیزی نوشتن, ظهرنویسی کردن.

bakt

: قهقرایی, به عقب, غافلگیر, ناگهان, منزوی, پرت, به عقب, عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, کودن.

baktala

: غیبت کردن, پشت سرکسی سخن گفتن.

baktalare

: مفتری, شخص بدگو, تهمت زن, مفتری, بهتان زن.

baktericid

: باکتری کش.

bakterie

: میکرب های تک یاخته, باکتری, ترکیزه.

bakterie-

: وابسته به باکتری, میکربی.

bakteried dande

: نابود کننده ء باکتری, ضد باکتری, نطفه کش, میکرب کش, ضد باکتری.

bakteriekultur

: کشت میکرب در ازمایشگاه, برز, فرهنگ, پرورش, تمدن.

bakterier

: میکرب های تک یاخته, باکتری, ترکیزه.

bakteriestam

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

bakteriolog

: میکرب شناس, متخصص شناسایی انواع باکتریها.

bakteriologi

: علم میکرب شناسی, باکتری شناسی.

bakteriolys

: انهدام باکتری, فساد و تحلیل میکرب.

baktill

: عقب, پشت سر, باقی کار, باقی دار, عقب مانده, دارای پس افت, عقب تراز, بعداز, دیرتراز, پشتیبان, اتکاء, کپل, نشیمن گاه.

baktndning

: پس زدن تفنگ, منفجر شدن قبل از موقع, نتیجه معکوس گرفتن.

baktrappa

: نهانی, غیرمستقیم, رمزی, از راه پله کان عقبی, پله کان پشت.

baktstr vande

: ارتجاعی, استبدادی, مرتجع, ادم مرتجع, واکشنی.

bakugn

: تنور, اجاق, کوره.

bakut

: عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, کودن.

bakvatten

: مرداب, باریکه اب, جای دورافتاده.

bakverk

: کماج وکلوچه ومانند انها, شیرینی پزی, شیرینی.

bal

: عدل, لنگه, تا, تاچه, مصیبت, بلا, رنج, محنت, رقصیدن.

bal/packe

: عدل, لنگه, تا, تاچه, مصیبت, بلا, رنج, محنت, رقصیدن.

balalajka

: بالا لا یکا یکنوع الت موسیقی شبیه گیتار, یکنوع رقص.

balans

: ترازو, میزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابرکردن, موازنه کردن, توازن.

balans/balansera

: توازن, وضع, وقار, ثبات, نگاهداری, اونگ یا وزنه ساعت, وزنه متحرک, بحالت موازنه دراوردن, ثابت واداشتن.

balansera

: توازن, وضع, وقار, ثبات, نگاهداری, اونگ یا وزنه ساعت, وزنه متحرک, بحالت موازنه دراوردن, ثابت واداشتن.

balanserad

: متعادل, متوازن.

balanshjul

: چرخ لنگر, چرخ طیار.

balansrkning

: ترازنامه.

balansrubbning

: عدم تعادل.

balansv g

: ترازو, میزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابرکردن, موازنه کردن, توازن.

balett

: بالت, رقص ورزشی و هنری.

balja

: غلا ف, پوست برونی, تخمدان, نیام, قوزه پنبه, پوسته محافظ, تشکیل نیام دادن, پا.

balja/badkar

: تغار چوبی, تغار رخت شویی, طشت, وان, حمام فرنگی, هرچیزی بشکل تغاهر, شستشوکردن, شسته شدن.

baljfrukt

: بنشن, سبزی, گیاه خوردنی, بقولا ت, نیام.

baljvxter

: وابسته به خانواده پروانه اسایان, وابسته به حبوبات وگیاهان خوردنی.

balk

: تیر اهن, شاه تیر, شاهین ترازو.

balkong

: ایوان, بالا خانه, بالکن, لژ بالا.

ballad

: قطعه منظومی مرکب از سه مصرع مساوی و متشابه و یک مصرع کوتاه تر که هریک از این چهار قسمت یک بیت ترجیع بند دارد, قصیده, مسمط مستزاد.

balladdiktning

: شعر, قصیده, تصنیف سازی.

ballerina

: رقاصه, رقاصه بالت.

ballistik

: پرتابه ای وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند.

ballistiken

: پرتابه شناسی, علم حرکت اجسام پرتاب شونده, مبحث پرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده.

ballistisk

: پرتابه ای وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند.

ballong

: بالون, بادکنک, با بالون پروازکردن, مثل بالون.

ballotera

: ورقه رای, مهره رای و قرعه کشی, رای مخفی, مجموع اراء نوشته, با ورقه رای دادن, قرعه کشیدن.

balsal

: سالن رقص.

balsam

: بلسان, مرهم, بلسان, درخت گل حنا.

balsamera

: مومیایی کردن, با عطر و روغن تدهین کردن.

balsamering

: مومیایی کردن.

balsamin

: بلسان, درخت گل حنا.

balsamisk

: وابسته به بلسان.

baltisk

: دریای بالتیک در شمال اروپا, وابسته به بالتیک.

balustrad

: طارمی, نرده.

bambu

: خیزران, نی هندی, چوب خیزران, عصای خیزران, ساخته شده از نی.

bambur r

: خیزران, نی هندی, چوب خیزران, عصای خیزران, ساخته شده از نی.

bana

: دوره, مسیر, روش, جهت, جریان, درطی, درضمن, بخشی از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال کردن, بسرعت حرکت دادن, چهار نعل رفتن, خط سیر, گذرگاه.

banal

: پیش پا افتاده, مبتذل, معمولی, همه جایی, غله ای, شاخی, چرند.

banalitet

: ابتذال, پیش پا افتادگی, بیمزگی, بیاتی, پیش پاافتادگی, ابتذال.

banan

: موز, بارهنگ, درخت چنار, موز سبز.

banantrd

: موز.

banbrytare

: پیشگام, پیشقدم, پیشقدم شدن.

band

: نوار, بانوار بستن.

band/f rbindelse/obligation

: قید.

banda

: نوار, بانوار بستن.

bandage

: نوار زخم بندی, با نوار بستن.

bandbredd

: پهنای باند.

banderoll

: باندرول, نوار چسب, برچسب.

bandhund

: سگ زنجیری, سگ بزرگ.

bandit

: سارق مسلح, راهزن, قطاع الطریق, ادم کش, بی شرف, قاتل, گردن کلفت.

banditvsen

: راهزنی, سرقت مسلح.

bandmedlem

: عضو دسته ء موسیقی.

bandolin

: روغن مو.

bandspelare

: صدانگار, ضبط کننده, دستگاه ضبط صوت, بایگان.

bandt ng

: علف مارماهی که گیاهی است دریایی.

bandtraktor

: کرم صدپا, تراکتور زنجیری, بشکل کرم صد پا حرکت کردن

bandy

: رد و بدل کردن, اینسو و انسو پرت کردن, بحث کردن, چوگان سر کج, چوگان بازی, کچ, چنبری.

bandyklubba

: رد و بدل کردن, اینسو و انسو پرت کردن, بحث کردن, چوگان سر کج, چوگان بازی, کچ, چنبری.

baneman

: قاتل.

baner

: پرچم, بیرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

bang

: صدای برخورد هوا با جلو هواپیمای دارای سرعت مافوق صوت, انفجار صوتی.

bang rd

: یارد(63 اینچ یا 3 فوت), محوطه یا میدان, محصور کردن, انبار کردن(در حیاط), واحد مقیاس طول انگلیسی معادل 4419/0 متر.

banjo

: بانجو, نوعی تار.

bank

: کنار, لب, ساحل, بانک, ضرابخانه, رویهم انباشتن, در بانک گذاشتن, کپه کردن, بلند شدن (ابر یا دود) بطور متراکم, بانکداری کردن.

bank/strand

: کنار, لب, ساحل, بانک, ضرابخانه, رویهم انباشتن, در بانک گذاشتن, کپه کردن, بلند شدن (ابر یا دود) بطور متراکم, بانکداری کردن.

banka

: کنار, لب, ساحل, بانک, ضرابخانه, رویهم انباشتن, در بانک گذاشتن, کپه کردن, بلند شدن (ابر یا دود) بطور متراکم, بانکداری کردن.

bankbok

: کتابچه بانک, دفترحساب بانک, دفترچه بانکی, دفتر حساب جاری, دفترچه حساب پس انداز.

bankett

: مهمانی, ضیافت, مهمان کردن, سور, بزم.

bankfilial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

bankir

: بانک دار, صراف.

bankkassr

: گوینده, قاءل, رای شمار, تحویل دار.

bankman

: بانک دار, صراف.

bankrnta

: مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود.

bankrutt

: ورشکسته, ورشکست کردن و شدن.

bankrutt r

: ورشکسته, ورشکست کردن و شدن.

bankv sen

: بانکداری.

bann

: قدغن کردن, تحریم کردن, لعن کردن, لعن, حکم تحریم یا تکفیر, اعلا ن ازدواج در کلیسا.

banna

: سرزنش کردن, گله کردن از, غرغرکردن.

bannlysa

: تکفیر کردن, طرد کردن.

bannlysning

: هرچیزی که مورد لعن واقع شود, لعنت و تکفیر, مرتد شناخته شده از طرف روحانیون, طرد, تکفیر.

bannor

: چوبکاری, سرزنش.

bannstrle

: هرچیزی که مورد لعن واقع شود, لعنت و تکفیر, مرتد شناخته شده از طرف روحانیون.

banr

: پرچم, بیرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

bantamvikt

: مقیاس وزنی درحدود 811 پوند(رطل), خروس وزن.

bantl r

: جای فشنگ, حمایل, قطارفشنگ.

banvakt

: سیم کش هوایی, بازرس خط اهن, بازیکن خط جلو.

banvall

: پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

banverg ng

: محل تقاطع دو خط راه اهن.

baptist

: تعمید دهنده, نام فرقه ای از مسیحیان.

baptistisk

: تعمید دهنده, نام فرقه ای از مسیحیان.

bar

: لخت, عریان, ساده, اشکار, عاری, برهنه کردن, اشکارکردن, محل پیاله فروشی, بار مشروب فروشی, , پوشید, بتن کرد.

bar gare

: مشروب فروش, باده فروش, صاحب میکده.

bara

: joust=, :عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بی طرف, منصفانه, مقتضی, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عینا, الساعه, اندکی پیش, درهمان دم, فقط, تنها, محض, بس, بیگانه, عمده, صرفا, منحصرا, یگانه, فقط بخاطر.

barack

: ساختمان خوابگاه.

barbacka

: بی زین, سواراسب برهنه.

barbar

: بیگانه, اجنبی, ادم وحشی یا بربری.

barbari/grymhet

: بیرحمی, وحشیگری, دد ودام.

barbarisk

: وحشی, بربری, بی ادب, وحشیانه, وحشی, بی تربیت, بیگانه, غیر مصطلح.

barbariskhet

: وحشیگری, بی رحمی, قساوت قلب.

barbarism

: سخن غیرمصطلح, وحشیگری, بربریت.

barbarismen

: سخن غیرمصطلح, وحشیگری, بربریت.

barberare

: سلمانی کردن, سلمانی شدن, سلمانی.

barbiturat

: نمک اسید باربیتوریک, مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشود.

bard

: زره اسب, شاعر(باستانی), رامشگر, شاعر و اوازخوان, والا نه, استخوان ارواره نهنگ, عاج تمساح.

bardisan

: شمشیر پهن ودسته بلند, طرفدار, حامی, پیرو متعصب, پارتیزان.

bardisk

: پیشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معکوس, بالعکس, مقابله کردن, تلا فی کردن, جواب دادن, معامله بمثل کردن با.

barett

: یکجور کلا ه چهارگوش که کشیشان کلیسای کاتولیک روم بر سر می گذارند.

barflicka

: خادمه ء میخانه, پیشخدمت میخانه, گارسون.

barfota

: پابرهنه.

barhuvad

: سربرهنه, بدون کلا ه.

barium

: فلز دو ظرفیتی, فلز باریم.

bark

: پوست درخت, بارکاس, کرجی, پوست, قشر, لا یه رویی, روپوش, پوسته.

bark-

: پوستی, بیرونی, غشایی, قشری.

barkass

: به اب انداختن کشتی, انداختن, پرت کردن, روانه کردن, مامور کردن, شروع کردن, اقدام کردن, بزرگترین قایق داخل کشتی بازرگانی.

barlast

: ماسه, هرچیز سنگینی چون شن و ماسه که در ته کشتی میریزند تا از واژگون شدنش جلوگیری کند, بالا ست, سنگینی, شن و خرده سنگی که در راه اهن بکارمیرود, کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند, سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن, سنگین کردن.

barlasta

: ماسه, هرچیز سنگینی چون شن و ماسه که در ته کشتی میریزند تا از واژگون شدنش جلوگیری کند, بالا ست, سنگینی, شن و خرده سنگی که در راه اهن بکارمیرود, کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند, سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن, سنگین کردن.

barmh rtighet

: رحمت, رحم, بخشش, مرحمت, شفقت, امان.

barmhrtig

: دستگیر, سخی, مهربان, خیریه, بخشایشگر, رحیم, کریم, رحمت امیز, بخشنده, مهربان.

barmstare

: کسی که در بار مشروبات برای مشتریان می ریزد, متصدی بار.

barn-

: بچگانه, ابتدایی, بچگی, مربوط بدوران کودکی.

barn

: بچه, کودک, طفل, نوزاد, مانند کودک رفتار کردن, نوازش کردن, بچه, فرزند, بچه کوچک, کوچولو, کودک, بچه, کودک, طفل, فرزند.

barna

: بچگانه, ساده وبی الا یش, کودک مانند.

barnafader

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدری کردن.

barnafdelse

: وضع حمل, زایمان.

barnam rdare

: کودک کشی, بچه کش, قاتل بچه جدید الولا ده.

barnamord

: کودک کشی, بچه کش, قاتل بچه جدید الولا ده.

barnar

: بچگی, طفولیت, کودکی, خردی.

barnbarn

: نوه.

barnbdd

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدی, دزدی ادبی, کش رفتن یا دزدیدن.

barnbegr nsning

: جلوگیری از ابستنی, زادایست.

barndaghem

: بچه داری در روز (برای مادرانی که بکار مشغولند), کودکستان.

barndom

: بچگی, بچگی, طفولیت, کودکی, خردی.

barndop

: مراسم تعمید ونامگذاری بچه.

barnf rklde

: پیش بند.

barnf rlamning

: پولیومیلیت, بیماری فلج اطفال

barnflicka

: دایه, دختر پرستار.

barnhem

: پرورشگاه یتیمان, دارالا یتام, یتیم خانه.

barnhus

: پرورشگاه یتیمان, دارالا یتام, یتیم خانه.

barnjungfru

: دایه, دختر پرستار.

barnkammare

: محل نگاهداری اطفال شیر خوار, پرورشگاه, شیر خوارگاه, قلمستان, گلخانه, نوزادگاه.

barnkammarrim

: اشعار مخصوص کودکان.

barnmorska

: ماما, قابله.

barnrumpa

: بچه, کودک, طفل, نوزاد, مانند کودک رفتار کردن, نوازش کردن.

barnsbrd

: وضع حمل, زایمان, زایمان, بچه زایی.

barnsk terska

: پرستار بچه.

barnslig

: طفل مانند, کودک مانند, بچگانه, کودکانه, احمقانه.

barnslig/banal

: غله ای, شاخی, چرند.

barnslighet

: بچگی, نادانی.

barnsng

: بستر زایمان, تختخواب سفری, رختخواب بچگانه, برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض.

barntr dgrd

: کودکستان, مدرسه بچه های کمتر از پنج سال.

barnunge

: بچه بداخلا ق و لوس, کف شیر.

barnunge/intyg

: بچه, کودک, دخترک, توله حیوانات (مثل خرس), یادداشت.

barnvagn

: درشکه بچگانه, کالسکه بچه, کالسکه بچه.

barock

: غریب, ارایش عجیب وغریب, بی تناسب, وابسته به سبک معماری در قرن هیجدهم, سبک بیقاعده وناموزون موسیقی.

barockstil

: غریب, ارایش عجیب وغریب, بی تناسب, وابسته به سبک معماری در قرن هیجدهم, سبک بیقاعده وناموزون موسیقی.

barometer-

: وابسته به سنجش فشار هوا.

barometer

: هواسنج, میزان الهواء, فشار سنج (برای اندازه گیری فشارهوا).

barometerst nd

: فشار هوا, فشار جو.

baron

: بارون, شخص مهم و برجسته در هر قسمتی.

baronessa

: بانوی بارون, همسر بارون.

baronet

: بارونت (این کلمه درمورد نجیب زادگانی گفته میشد که بطور ارثی بارون نبودند).

baroni

: ملک یا قلمرو بارون, شان بارون.

baronlig

: مربوط به بارون, بارونی.

baronvrdighet

: مقام و مرتبه بارونی.

barr

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غیره, سوزن دوزی کردن, با سوزن تزریق کردن, طعنه زدن, اذیت کردن, دم باریک ابزاری با نوک تیز و باریک.

barri r

: مانع.

barrikad

: سنگربندی موقتی, مانع, مسدود کردن (بامانع).

barrikadera

: سنگربندی موقتی, مانع, مسدود کردن (بامانع).

barrtr d/tall/tyna/tyna bort

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحیف شدن, نگرانی, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, کاج, چوب کاج, صنوبر.

barrtrd

: رسته درختانی (مثل کاج) که میوه مخروطی دارند.

barrvxt

: رسته درختانی (مثل کاج) که میوه مخروطی دارند.

bartender

: مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند.

baryton

: صدای بین بم و زیر(باریتون).

bas-

: اساسی, مربوط به ته یابنیان.

bas

: پایه, مبنا, پایگاه, نوعی ماهی خارداردریایی, بم, کسی که صدای بم دارد, پیر مرد روستایی, اقا, منشا, سرچشمه اولیه, پایه, منبع اصلی.

basalt

: نوعی سنگ چخماق یا اتش فشانی سیاه.

basar

: بازار.

basarstnd

: جای ایستادن اسب در طویله, اخور, غرفه, دکه چوبی کوچک, بساط, صندلی, لژ, جایگاه ویژه, به اخور بستن, از حرکت بازداشتن, ماندن, ممانعت کردن, قصور ورزیدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

baseball

: بازی بیس بال.

basenhet

: خدمتگذار, خدمتکار, کمک کننده, نوکر, بازیکنی که توپ را میزند.

basera

: پایه, مبنا, پایگاه.

baserad

: مستقر, مبنی.

bash gtalare

: دارای صدای کوتاه و گرفته.

basilika

: ریحان, شاهسپرم از خانواده نعناعیان, قصرسلطنتی, سالن دراز ومستطیل, کلیساهایی که سالن دراز دارند.

basilisk

: اژدهای افسانه ای بالدار, سوسمارامریکایی, نوعی منجنیق نظامی.

basis

: اساس, ماخذ, پایه, زمینه, بنیان, بنیاد.

basisk

: پایه ای, اساسی.

basist

: کسی که ویلون سل میزند.

basker

: کلا ه گرد ونرم پشمی, کلا ه بره.

basket

: بازی بسکتبال.

basketboll

: بازی بسکتبال.

basklav

: کلیدی که زیر ف ومیان ث قرار میگیرد.

basrst

: نوعی ماهی خارداردریایی, بم, کسی که صدای بم دارد.

bass ngare

: نوعی ماهی خارداردریایی, بم, کسی که صدای بم دارد.

basse

: ادم کودن, ادم بی دست وپا, ملوان تازه کار, خام دستی کردن.

bassng

: لگن, تشتک, حوزه رودخانه, ابگیر, دستشویی.

bast

: لیف درخت, پوست لیفی درختان.

bastant

: تنومند, ستبر, کلفت, زبر وخشن, گره دار.

bastard

: حرامزاده, جازده.

bastion

: باستیون, سنگر و استحکامات.

bastonad

: فلک, چوب وفلک, چوب زدن.

bastrumma

: طبل بزرگ, کوس.

bastu

: حمام بخار فنلا ندی.

basun

: ترومبون, شیپور دارای قسمت میانی متحرک.

basunist

: شیپور زن, ترومبون نواز.

batalj

: رزم, پیکار, جدال, مبارزه, ستیز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ کردن.

bataljon

: گردان, نیروهای ارتشی.

batat

: سیب زمینی شیرین.

batik

: طراحی روی پارچه.

batist

: باتیست (نوعی پارچه لطیف), پاتیس, نوعی پارچه کتانی ظریف, قمیص.

batong

: عصا یا چوپ صاحب منصبان, چوب میزانه, باتون یاچوب قانون, عصای افسران, چماق یا شلا ق چرمی, باچماق یاشلا ق زدن, بزور و با تهدید(بشلا ق زدن) مجبوربانجام کاری کردن, شنگول, گرم ونرم وراحت, دوستانه, چوب پاسبان, چوب قانون, باتون, عصا, چماق, باچماق یاباتون زدن.

batong/taktpinne

: عصا یا چوپ صاحب منصبان, چوب میزانه, باتون یاچوب قانون, عصای افسران.

batteri

: باطری.

batteriladdare

: اسب جنگی, دستگاه پرکردن باطری و هرچیز دیگر (مثل تفنگ).

baud

: علا مت در ثانیه.

bauxit

: هیدروکسید الومینیم اهن دار.

bck

: جویبار, جوی کوچک, شیارهای ساحلی دریا, جاری شدن.

bdadera

: هردو, هردوی, این یکی وان یکی, نیز, هم.

bdd

: بستر, کف.

be

: خواهش کردن (از), خواستن, گدایی کردن, استدعا کردن, درخواست کردن, درخواست کردن, التماس کردن, استدعا کردن.

be om urs kt

: اقامه کردن, دلیل اوردن, اراءه دادن, پوزش خواستن, معذرت خواستن, عذر خواهی کردن.

be om/lngta efter

: ارزو کردن, طلبیدن, اشتیاق داشتن.

beaktande

: ملا حظه, رسیدگی, توجه, مراعات.

bearbeta

: لا, تاه, یک لا ی طناب, تخته چندلا, لا یه کاغذ, تاه کردن, چند لا کردن, دولا کردن, رفت وامدکردن, تردد کردن.

bearbetare

: سازوارگر, وفق دهنده, جرح و تعدیل کننده.

bearbetning

: سازواری, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبیق, اقتباس

beatifikation

: سعادت جاودانی, اموزش, عمل تبرک کردن.

beatnik

: ادم ژولیده وشوریده, متظاهر به هنروری.

beb da

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

beb delsen

: اگهی, اعلا م, بشارت, عید تبشیر (عید 52 مارس مسیحیان).

bebdelsedag

: عید مخصوص مریم باکره.

beblanda

: هم پیوند, همبسته, امیزش کردن, معاشرت کردن, همدم شدن, پیوستن, مربوط ساختن, دانشبهری, شریک کردن, همدست, همقطار, عضو پیوسته, شریک, همسر, رفیق.

beblandelse

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

bebo

: ساکن شدن(در), مسکن گزیدن, سکنی گرفتن در, بودباش گزیدن در, اباد کردن.

beboelig

: قابل سکنی, قابل زیستن, قابل معاشرت, قابل زندگی.

beck

: قیر, پرتاب, ضربت باچوگان, نصب, استقرار, اوج پرواز, اوج, سرازیری, جای شیب, پلکان, دانگ صدا, زیروبمی صدا, استوارکردن, خیمه زدن, برپاکردن, نصب کردن, توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن, توپ را زدن.

beckasin

: نوک دراز, پاشله, از کمینگاه تیر به اردوی دشمن زدن, از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن (با ات), پاشله شکار کردن.

beckbyxa

: ملوان, ملا ح.

beckig

: زفت اندود, قیراندود, قیرگون, سیاه و تاریک.

bed rad

: مسحور, مبهوت.

bed va

: گیج کردن, خیرگی,, سراسیمه کردن, گیج کردن, بی حس کردن, حیرت زده کردن, گیجی, بهت زده کردن, گیج کردن, بیهوش کردن, تخدیر کردن, کودن کردن, خرف کردن, متحیرکردن یا شدن.

bed vningsmedel

: حسگیر, بیهوشی, بی حسی, داروی بیهوشی.

bedja

: درجستجوی چیزی بودن, التماس کردن, تقاضا کردن, استدعا کردن, دعا کردن, نماز خواندن, بدرگاه خدا استغاثه کردن, خواستارشدن, درخواست کردن.

bedja/besvrja

: درخواست کردن (از) التماس کردن, لا به کردن, استدعاکردن.

bedjande

: استدعا کننده, مستدعی, ملتمس, متقاضی, ملتمس, درخواست کننده تضرع کننده.

bedmare

: قضاوت کردن, داوری کردن, فتوی دادن, حکم دادن, تشخیص دادن, قاضی, دادرس, کارشناس.

bedr geri

: فریب, حیله, خدعه, گول زنی, حماقت, دورویی, غصب, طراری, فریب, مکر, حیله.

bedr geri/villfarelse

: نیرنگ, فریب, گول, حیله, فریب خوردگی, اغفال.

bedr glig/gckande/o tkomlig

: گریزان, فراری, کسی که از دیگران دوری میکند, طفره زن.

bedr glighet

: سفسطه, دلیل سفسطه امیز, استدلا ل غلط, کلا ه برداری.

bedr vad

: افسرده, گرفتار غم, غرق دراندوه, درهم و برهم, اسفناک, اندوهناک, غمگین, محنت زده, بدبخت.

bedr vlig

: مایه دلسوزی, رقت انگیز, اسفناک, زار, سوگناک, اسفناک, رقت اور, زار.

bedra

: فریفتن, فریب دادن, گول زدن, اغفال کردن, مغبون کردن, فریب, گول زدن, کلا هبرداری کردن.

bedra

: واله و شیفته, از خود بیخود, احمقانه, شیفته و شیدا شدن, از خود بیخود کردن.

bedra/svindel

: گوش بری کردن, گول زدن, مغبون کردن, فریب, کلا ه برداری.

bedragare

: گول زدن, فریبکار, دغل باز, وانمود کننده, طرار, غاصب.

bedragerska

: دغل باز, وانمود کننده, طرار, غاصب.

bedrgeri/bedragare

: فریب, حیله, کلا ه برداری, تقلب, فن, گوش بر, شیاد.

bedrglig

: فریب امیز, پرنیرنگ, فریبنده, فریبا, گول زننده, فریب امیز, فریبنده, گمراه کننده, موهوم, واهی, بی اساس, وهمی یا خیالی, فریبنده, گمراه کننده, گمراه کننده, مشتبه سازنده, وهمی, غیر واقعی.

bedrgliga

: کلا ه بردار, گول زن, حیله گر, فریب امیز.

bedrift

: رفتار, کردار, عمل, کاربرجسته, شاهکار, :بکار انداختن, استخراج کردن, بهره برداری کردن از, استثمار کردن.

bedrift/utnyttja

: رفتار, کردار, عمل, کاربرجسته, شاهکار, :بکار انداختن, استخراج کردن, بهره برداری کردن از, استثمار کردن.

bedriva

: ادامه دادن.

bedriva otukt

: فاحشه بازی کردن, زنا کردن, بشکل طاق, قوسی شکل, طاقی شکل, بجلو خم شده.

bedrva

: غمگین کردن, غصه دار کردن, محزون کردن, اذیت کردن, اندوهگین کردن.

bedrvelse

: پریشانی, اندوه, محنت, تنگدستی, درد, مضطرب کردن, محنت زده کردن.

beduin

: عرب بیابانی, بادیه نشین, بدوی.

bedvning

: حسگیر, بیهوشی, بی حسی, داروی بیهوشی.

bedyra

: بطور جدی اظهار کردن, تصریح کردن, اعتراض, پروتست, واخواست رسمی, شکایت, واخواست کردن, اعتراض کردن.

bef l

: فرمان.

bef lhavare

: فرمانده, ارشد, سرکرده, تخماق.

bef ngd

: نامعقول, غیر طبیعی, مهمل, مضحک.

bef sta

: دارای استحکامات کردن, تقویت کردن, نیرومند کردن.

bef stning

: سنگربندی, استحکام (استحکامات), سنگر بندی, بارو, تقویت.

befalla

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

befallande

: امرانه, تحکم امیز, مبرم, امر, متکبر.

befallning

: قول, وعده, موعود, امر, دستور, دیکته کردن, با صدای بلند خواندن, امر کردن.

befallning/diktera/freskriva

: دیکته کردن, با صدای بلند خواندن, امر کردن.

befara

: ترس, بیم, هراس, ترسیدن(از), وحشت.

befaren

: ورزیده, با تجربه.

befatta

: ربط, بستگی, بابت, مربوط بودن به, دلواپس کردن, نگران بودن, اهمیت داشتن.

befatta sig

: میان, وسط, مرکز, کمر, میانی, وسطی, در وسط قرار دادن.

befatta sig med

: میان, وسط, مرکز, کمر, میانی, وسطی, در وسط قرار دادن.

befattning

: تقسیم(هدایا یا ورق بازی وغیره), مکاتبات و ارتباط دوستانه یا بازرگانی, خرید وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وکار داشتن.

befattningshavare

: مستخدم, کارگر, مستخدم زن, کارمند.

befinna

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زیستن, شدن, ماندن, باش.

befinnande

: تندرستی, بهبودی, سلا مت, مزاج, حال.

befinnas

: ثابت کردن, در امدن.

befintlighet

: هستی, وجود, زیست, موجودیت, زندگی, بایش.

befl cka

: لک, لکه, داغ, الودگی, الا یش, ننگ, لکه دار کردن, چرک کردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگی.

beflhavande

: افسر فرمانده.

beflhavare/kommend rkapten

: فرمانده, ارشد, سرکرده, تخماق.

beflspost

: فرمان.

befngdhet

: دیوانگی.

befogenhet

: قدرت, توانایی, اختیار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی, نویسنده ء معتبر, منبع صحیح و موثق, اولیاء امور.

befolka

: دارای جمعیت کردن, ساکن شدن, مسکون کردن.

befolkning

: توده مردم, عوام الناس, سکنه, جمهور, جمعیت, نفوس, تعداد مردم, مردم, سکنه.

befolkningslra

: امارگیری نفوس بشر, امار مردم گیتی, امار نگاری.

befolkningsstatistik

: امار زاد و ولد و مرگ و میر, امار حیاتی.

befordra

: رساندن, بردن, حمل کردن, نقل کردن.

befordran

: پیشرفت, ترقی, ترفیع, سهم الا رثی که در زمان حیات پدر به فرزندان می دهند, پیش قسط, ترفیع, ارتقاء, حق تقدم, از پیش, مقام افتخاری, ترفیع, ترقی, پیشرفت, جلو اندازی, ترویج.

befordran/fordon

: حمل, واگذاری, انتقال, سند انتقال, وسیله نقلیه.

befordrande

: ترویجی.

befr mja

: منتهی شدن به, راهنمایی کردن, رهبری کردن.

befr mjare

: پیش برنده, ترقی دهنده, ترویج کننده.

befrakta

: فرمان, امتیاز, منشور, اجازه نامه, دربست کرایه دادن, پروانه دادن, امتیازنامه صادر کردن.

befria

: رها کردن, خلا صی بخشیدن, ازاد کردن.

befria fr n brda

: بار از دوش برداشتن, اسوده کردن, سبکبال کردن.

befria fr n kroppen

: از جسم جدا کردن, تجزیه کردن.

befriare

: رهایی دهنده, ازاد کننده, ازادی بخش, ازاد کننده.

befrielse

: رهایی, رستگاری, ازاد کردن, نجات, رهایی, خلا صی.

befrielse/verl mnande

: رهایی, رستگاری.

befrmjande

: موجب شونده, سودمند, مساعد, منجر شونده.

befrmjande av

: مدافعه, دفاع, وکالت.

befrukta

: بارور کردن, حاصلخیز کردن, لقاح کردن, کود دادن.

befruktning

: لقاح, گشنگیری, لقاح, عمل کود دادن.

befrynda

: پیوستن, متحد کردن, هم پیمان, دوست, معین.

befryndad

: مربوط, وابسته.

befstande

: استحکام (استحکامات), سنگر بندی, بارو, تقویت.

befstningskonst

: استحکام (استحکامات), سنگر بندی, بارو, تقویت.

befullm ktigad

: نمایندگی دادن, وکالت دادن, محول کردن به, نماینده, تام الا ختیار, دارای اختیار مطلق.

befullmktiga

: اعتبارنامه دادن, استوارنامه دادن(به), معتبر ساختن,اختیار دادن, اطمینان کردن(به), مورد اطمینان بودن یا شدن, برسمیت شناختن(موسسات فرهنگی), معتبر شناختن

befullmktigad/ombud

: نمایندگی دادن, وکالت دادن, محول کردن به, نماینده.

befullmktigande

: اجازه, اختیار.

beg /fr va

: سپردن, مرتکب شدن, اعزام داشتن برای (مجازات و غیره), متعهدبانجام امری نمودن, سرسپردن.

beg

: سپردن, مرتکب شدن, اعزام داشتن برای (مجازات و غیره), متعهدبانجام امری نمودن, سرسپردن.

beg mened

: عهد شکستن, سوگند دروغ خوردن, گواهی دروغ دادن.

beg ra

: پرسیدن, جویا شدن, خواهش کردن, برای چیزی بی تاب شدن, طلبیدن, خواستن, دعوت کردن.

beg ran/efterfrga

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

beg relse

: میل داشتن, ارزو کردن, میل, ارزو, کام, خواستن, خواسته.

beg vad

: بافکر, خوش فکر.

begabba

: تمسخر, طنز, طعنه, ریشخند, استهزاء, اهانت وارد اوردن, تمسخر کردن.

begagna

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

begagna knep

: مغلطه کردن, سفسطه کردن, مغلطه.

begagna sig av

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

begagnande

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

bege

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزیمت کردن, گذشتن, عبور کردن, کارکردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روی دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهی شدن.

bege sig

: پیمودن, منتقل کردن.

bege sig till

: بخشیدن, عطاء کردن, صرفنظر کردن, توصیح کردن, واگذاردن, ربودن, رفتن.

begeistrad

: مشتاق, علا قه مند.

begeistring

: هواخواهی با حرارت, شوروذوق, غیرت, جدیت, الهام, وجدوسرور, اشتیاق.

begiven

: معین, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

begiven p lsning

: کتابی, غیر متداول, لفظ قلم.

begiven p sprit

: جاذب, میگسار, باده دوست, باده نوش.

begivenhet

: اعتیاد.

begonia

: بگونیا, بغونیا.

begr nsa

: حد, حدود, کنار, پایان, اندازه, وسعت, محدود کردن, معین کردن, منحصر کردن.

begr nsande

: محدود, مقید, معین, منحصر کننده.

begran

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

begrava

: بخاک سپردن, دفن کردن, از نظر پوشاندن, زیرخاک کردن, دفن کردن, مقبره ساختن, در خاک نهادن, مدفون ساختن, در قبر نهادن, زیر خاک پوشاندن.

begravning

: دفن, بخاک سپاری, تدفدین, مراسم دفن, مراسم تشییع جنازه, وابسته به ایین تشییع جنازه, دفنی, مجلس ترحیم وتذکر.

begravningsentreprenr

: مقاطعه کار کفن ودفن, متصدی کفن ودفن, کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد, مقاطعه کارکفن ودفن, متعهد, کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد, جواب گو, مسلول, کارگیر.

begravningsmarsch

: اهنگ عزا.

begrepp

: فکر, عقیده, تصور کلی, مفهوم.

begrepp/id

: تصور, اندیشه, فکر, نظریه, خیال, ادراک, فکری.

begreppsmssig

: تصوری, ادراکی.

begripa

: دریافتن, درک کردن, توقیف کردن, بیم داشتن, هراسیدن.

begriplig

: فهمیدنی, مفهوم, روشن, قابل فهم, معلوم.

begriplighet

: قابلیت درک, قابلیت فهم.

begrnsa/inskr nka

: محدود کردن, منحصرکردن به.

begrnsad

: محدود, منحصر, مشروط, مقید, محصور, در مضیقه.

begrnsning

: تعریف, محدودیت, انحصار, فضایامحیط محدود ومشخص شده, محدودیت, تحدید, محدودسازی, شرط, محدودیت, تحدید.

begrta

: سوگواری کردن (برای), گریه کردن (برای), افسوس خوردن (برای).

begrunda

: تفکر کردن, درنظر داشتن, اندیشیدن.

begrunda/ha f r avsikt

: تفکر کردن, درنظر داشتن, اندیشیدن.

begrundan

: عبادت, تفکر, اندیشه, تعمق.

begrundan/meditation

: عبادت, تفکر, اندیشه, تعمق.

begrundande

: اندیشه وتفکر, تفکری, وابسته به غور وتعمق.

begrundande/reflexion

: اندیشه وتفکر.

begva

: بخشیدن (به), اعطا کردن(به), دارا, چیزی راوقف کردن, وقف کردن, موهبت بخشیدن به.

begvning

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

begynna

: اغاز کردن, اغاز نهادن, شروع کردن, اغاز شدن.

begynnande

: اغاز کردن, بنیاد نهادن, تازه بوجود امده, نیمه تمام

begynnelse

: اغاز, ابتدا, شروع.

begynnelse-

: نخستین, بدوی, اولیه, مرحله ابتدایی.

begynnelsebokstav

: نخستبن, اول, اولین, اصلی, اغازی, ابتدایی, بدوی, واقع در اغاز, اولین قسمت, پاراف.

beh

: پستان بند.

beh lla

: نگاه داشتن, اداره کردن, محافظت کردن, نگهداری کردن,نگاهداری, حفاظت, امانت داری, توجه, جلوگیری کردن, ادامه دادن, مداومت بامری دادن, ابقا کردن, نگهداشتن.

beh llare

: ظرف, محتوی, کانتنینر, مخزن, اب انبار, ذخیره, مخزن اب.

beh ndig

: ماهر, زبردست, کاردان, چالا ک, استادانه.

beh righet

: قدرت, توانایی, اختیار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی, نویسنده ء معتبر, منبع صحیح و موثق, اولیاء امور.

beh rskning

: جلوگیری, منع, نگهداری, خودداری.

beh vande

: بایسته, لا زم, واجب, نیازمند.

beh ver inte

: لا زم نیست.

behag/nd/v lvilja

: توفیق, فیض, تاءید, مرحمت, زیبایی, خوبی, خوش اندامی, ظرافت, فریبندگی, دعای فیض و برکت, خوش نیتی, بخشایندگی, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابیت, زینت بخشیدن, اراستن, تشویق کردن, لذت بخشیدن, مورد عفو قرار دادن.

behaga

: دلپذیرکردن, خشنود ساختن, کیف کردن, سرگرم کردن, لطفا, خواهشمند است.

behagfull

: دلپذیر, مطبوع, برازنده, پر براز.

behagfull/behaglig

: دلپذیر, مطبوع, برازنده, پر براز.

behaglig

: خوبرو, خوش ایند, خوش منظر, خوش سیما, جذاب, با شخصیت, شخصی.

behaglighet

: سازگاری, مطبوعیت, نرمی, ملا یمت.

behagsjuk

: عشوه گر, لا سی.

behandla

: رفتار کردن, تلقی کردن, مورد عمل قرار دادن.

behandla illa

: بدرفتاری کردن, بدکار کردن, بدرفتاری کردن, دشنام دادن.

behandla med kolsyra

: کربنات, بصورت کربن دراوردن, بصورت ذغال دراوردن.

behandla/processen

: مراحل مختلف چیزی, پیشرفت تدریجی ومداوم, جریان عمل,مرحله, دوره عمل, طرز عمل, تهیه کردن, مراحلی را طی کردن, بانجام رساندن, تمام کردن, فرا گرد, فراشد, روند, فرایند.

behandlare

: عمل کننده, تکمیل کننده, تمام کننده.

behandling

: رفتار, معامله, معالجه, طرز عمل, درمان.

behj rtad

: دلا ور, تهم, شجاع, دلیر, دلیرانه, عالی, بادلیری و رشادت باامری مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, بالیدن.

behjlplig

: مفید, کمک کننده.

behlla/forts tta

: نگاه داشتن, اداره کردن, محافظت کردن, نگهداری کردن,نگاهداری, حفاظت, امانت داری, توجه, جلوگیری کردن, ادامه دادن, مداومت بامری دادن.

behllande

: غذا, علوفه, نگهداری, توافق, ابقا, نگهداری.

behllning

: مانده, باقیمانده.

behornad

: شاخی شکل, شاخدار, نوک تیز.

behov

: لزوما, بر حسب لزوم, ناگزیر, نیازها.

behrig

: شایسته, چنانکه شاید وباید, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع.

behrska/dominera

: چیره شدن, حکمفرما بودن, تسلط داشتن, تفوق یافتن, سلطه جویی کردن, تحکم کردن, مستبدانه حکومت کردن.

behva

: نیاز, لزوم, احتیاج, نیازمندی, در احتیاج داشتن, نیازمند بودن, نیازداشتن.

behver

: بایستن, لا زم داشتن, خواستن, مستلزم بودن, نیاز داشتن

behvlig

: لا زم, ضروری, نیازمند, ناگزیر, مایحتاج.

beige

: رنگ قهوه ای روشن مایل بزرد و خاکستری, پارچه ای که از پشم طبیعی رنگ نشده ساخته شود.

beivra

: علیه کسی اظهاری کردن, کسی یا چیزی را ننگین کردن, تقبیح کردن.

beivran

: بدگویی, عیبجویی, اتهام, شکایت, چغلی.

bek mpa

: پیکار, نبرد, زد وخورد, ستیز, حرب, مبارزه کردن, رزم, جنگیدن با.

bek nna

: اقرارکردن, اعتراف کردن.

bek nnelse

: اعتراف, اظهار اشکار, اظهار و اقرار علنی, اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

bekajad

: ساختگی, امیخته با ناز و تکبر, تحت تاثیر واقع شده.

bekant

: اشنا, وارد در, مانوس, خودی, خودمانی, برجسته, مورد ملا حظه.

bekanta

: اشنایی, سابقه, اگاهی, اشنا, اشنایان, اشنا کردن, اشنا ساختن, خو دادن, عادت دادن, معلوم کردن, خودمانی کردن.

bekantg ra

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

bekantskap

: اشنایی, سابقه, اگاهی, اشنا, اشنایان.

bekl da

: پوشاندن, اراستن.

bekl mning

: ستم, بیداد, جور, تعدی, فشار, افسردگی.

beklaga

: دلسوزی کردن بر, رقت اوردن بر.

beklagande

: همدردی, تسلیت, اظهار تاسف, پر تاسف, پشیمان, متاثر, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصیبت, غمگین کردن, غصه دار کردن, تاسف خودن.

beklagansvrd

: مایه دلسوزی, رقت انگیز, اسفناک, زار, قابل تاسف.

beklaglig

: قابل تاسف.

beklagligtvis

: متاسفانه, بدبختانه.

bekldnad

: پوشاک, لباس.

bekmpningsmedel

: عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکار میرود, علف کش.

beknnare

: معترف, کسی که کیش خود را اشکارا اعتراف میکند, اقرار اورنده.

beknnelse/yrke

: پیشه, حرفه, شغل, اقرار, اعتراف, حرفه یی, پیشگانی, پیشه کار.

bekomma

: دریافت کردن, رسیدن, پذیرفتن, پذیرایی کردن از, جا دادن, وصول کردن.

bekostnad

: برامد, هزینه, خرج, مصرف, فدیه.

bekr ftande

: تقویتی, تاییدی, رسیدگی, تحقیق, ممیزی, تصدیق, تایید.

bekransa

: گلچین ادبی, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن, پیچ خوردن, گل ها را دسته کردن, حلقه شدن یا کردن.

bekrfta

: تایید کردن, تصدیق کردن, تثبیت کردن, تایید کردن, تقویت کردن, اثبات کردن, پشت نویس کردن, ظهرنویسی کردن, درپشت سندنوشتن, امضا کردن, صحه گذاردن, ماهیت جسمانی دادن به, شکل مادی بخشیدن به, با دلیل ومدرک اثبات کردن.

bekrftelse

: اظهار قطعی, تصریح, تصدیق, اثبات, تاکید, تایید, تصدیق, ظهر نویسی, امضا, موافقت, تایید.

bekv mlighet

: اسودگی, راحتی, تسهیلا ت.

bekvm

: راحت.

bekvmt

: راحت, مناسب, راه دست.

bekymmersam

: دلواپس, ارزومند, مشتاق, اندیشناک, بیم ناک.

bekymra

: ازار, ازار دادن, رنجه کردن, زحمت دادن, دچار کردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه.

bekymra sig om

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسایش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوری کردن, رنجش, پریشانی, مایه زحمت, پروا, اعتنا, توجه, ملا حظه, رعایت, مراعات, اعتناکردن (به), محل گذاشتن به, ملا حظه کردن.

bekymrad

: پریشان حواس, شیفته, پرمشغله, گرفتار.

bel

: یگان سنجش صوت.

bel genhet

: متعهد شدن, تعهد دادن, گرفتاری, مخمص?ه.

bel gga

: پوشاندن, تامین کردن, پوشش, سرپوش, جلد.

bel ggning

: روکش, پوشش, سنگفرش, اجر فرش, مصالح سنگفرش.

bel gring

: محاصره, احاطه, محاصره کردن.

bel tenhet

: رضایت, قناعت, خرسندی.

belacka

: سعایت, تهمت یا افترا, تهمت زدن.

belackare

: مفتری.

belamra

: سنگین کردن, اسباب زحمت شدن, دست و پای(کسی را) گرفتن, باز داشتن.

belasta

: بار, وزن, گنجایش, طفل در رحم, بارمسلولیت, بارکردن, تحمیل کردن, سنگین بار کردن.

belastning

: بار, کوله بار, فشار, مسلولیت, بارالکتریکی, عمل پرکردن تفنگ باگلوله, عملکرد ماشین یا دستگاه, بار کردن, پر کردن, گرانبارکردن, سنگین کردن, فیلم (دردوربین) گذاشتن, بار گیری شدن, بار زدن, تفنگ یا سلا حی را پر کردن.

beledsagande

: همراه, ملا زم, پیوسته.

beledsagare

: همراه همدم, هم نشین, پهلو نشین, معاشرت کردن, همراهی کردن.

beledsagning

: همراهی, مشایعت, ضمیمه, ساز یا اواز همراهی کننده.

belevad

: مودب, متمدن, خوشرفتار, شاد, مودب, خلیق, مقرون به ادب, مودبانه.

belevad/ lskvrd

: مودب, متمدن, خوشرفتار, شاد.

belevenhet

: شهر نشینی, شهر سازی, اعتیاد بزندگی شهری

belgare

: بلژیکی, اهل بلژیک.

belgen

: واقع شده در, واقع در, جایگزین.

belgg

: دلیل, گواه, نشانه, مدرک, اثبات, مقیاس خلوص الکل, محک, چرکنویس.

belgga med straff

: جریمه کردن, تاوان دادن, تنبیه کردن.

belgier

: بلژیکی, اهل بلژیک.

belgisk

: بلژیکی, اهل بلژیک.

belgra

: محاصره کردن, احاطه کردن.

beljuga

: افترا زدن (به), بد وانمود کردن, دروغ گفتن, دروغگو درامدن, خیانت کردن به, عوضی نشان دادن.

beljuga/mots ga

: افترا زدن (به), بد وانمود کردن, دروغ گفتن, دروغگو درامدن, خیانت کردن به, عوضی نشان دادن.

bellis

: گل مروارید, گل افتاب گردان.

belna

: درگروگان, گرو, وثیقه, ضمانت, بیعانه, باده نوشی بسلا متی کسی, بسلا متی, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متی کسی باده نوشیدن, متعهد شدن, التزام دادن.

belopp

: شکل, رقم, پیکر.

belte

: مجسمه, تمثال, شکل, پنداره, شمایل, تصویر, پندار, تصور, خیالی, منظر, مجسم کردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن.

belysa

: روشن کردن, توضیح دادن, شفاف, روشن.

belysande

: روشنگر, گویا, توضیح دهنده.

belysning

: روشنایی, احتراق, اشتعال, نورافکنی, سایه روشن.

bem dande

: تقلا, تلا ش, کوشش, سعی.

bem rkelse

: حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معنی, مفاد, حس تشخیص, مفهوم, احساس کردن, پی بردن.

bem rkthet

: برجستگی, امتیاز, پیشامدگی, برتری.

bem ta

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت کردن, دفاع کردن (از), جوابگو شدن, بکار امدن,بکاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

bemanna

: مرد, انسان, شخص, بر, نوکر, مستخدم, اداره کردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردی.

bemanning

: خدمه کشتی, کارکنان هواپیما وامثال ان.

bemrka

: رعایت کردن, مراعات کردن, مشاهده کردن, ملا حظه کردن, دیدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غیره).

bemrkt

: برجسته, مورد ملا حظه.

bemstra

: دانشور, چیره دست, ارباب, استاد, کارفرما, رءیس, مدیر, مرشد, پیر, خوب یادگرفتن, استاد شدن, تسلط یافتن بر, رام کردن.

bemtande

: پاسخ, پاسخ دادن.

bemyndiga

: صاحب اختیار و قدرت کردن, قدرت دادن, اختیار دادن, وکالت دادن.

bemyndigande

: اجازه, اختیار.

ben-

: استخوانی.

ben

: ساق پا, پایه, ساقه, ران, پا, پاچه, پاچه شلوار, بخش, قسمت, پا زدن, دوندگی کردن.

ben dning

: عفو عمومی, گذشت, عفو عمومی کردن.

ben gen/framstupa

: متمایل, مستعد, مهیا, درازکش, دمر.

ben genhet/tendens

: گرایش, تمایل, میل, توجه, استعداد, زمینه, علا قه مختصر.

ben mning

: نام, اسم, لقب, نامگذاری, وجه تسمیه, نام گذاری, تسمیه, لقب یا عنوان, طبقه بندی, مذهب, واحد جنس, پول.

ben/knota

: استخوان, استخوان بندی, گرفتن یا برداشتن, خواستن, درخواست کردن, تقاضاکردن.

benbrott

: شکستگی, انکسار, شکست, ترک, شکاف, شکستن, شکافتن, گسیختن, شکستگی(استخوان).

benbyggnad

: قاب, چارچوب, قاب کردن.

benda

: پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حکم, بخشش, فرمان عفو, بخشیدن, معذرت خواستن.

benediktin

: راهبی که درسلک سنت بندیکت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعی کنیاک مقوی.

benediktin/munklikr

: راهبی که درسلک سنت بندیکت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعی کنیاک مقوی.

benediktiner

: راهبی که درسلک سنت بندیکت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعی کنیاک مقوی.

bengen

: متمایل, مستعد, مهیا, درازکش, دمر.

bengenhet

: نهاد, سیرت, طبیعت, تمایل, شیب, انحراف, تمایل (بارتکاب بدی), تمایل طبیعی بچیز بد.

benhinna

: پوشش استخوان, ضریع استخوان.

benig

: استخوانی, استخوان دار.

benign

: مهربان, ملا یم, لطیف, خوش خیم, بی خطر.

benknota

: استخوان, استخوان بندی, گرفتن یا برداشتن, خواستن, درخواست کردن, تقاضاکردن.

benlinda

: پاپیچ, مچ پیچ.

benmna

: فرا خواندن, فرا خوان, نامیدن, معین کردن, تخصیص دادن به.

benmning/sekt

: نام گذاری, تسمیه, لقب یا عنوان, طبقه بندی, مذهب, واحد جنس, پول.

benpipa

: میله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تیر, پرتو, چاه, دودکش, بادکش, نیزه, خدنگ, گلوله, ستون, تیرانداختن, پرتو افکندن.

benr ta

: کرم خوردگی دندان, پوسیدگی استخوان.

benrangel

: کالبد, اسکلت, استخوان بندی, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ریزی.

bensen

: هیدروکربور معطر وبی رنگی بفرمول 6ح6ص که از تقطیر قطران بدست میامد, بنزین.

bensin

: بنزین, انواع مواد نفتی قابل اشتعال, گازولین, بنزین, بنزین, نفت خام, نفت, مواد نفتی.

bensinstation

: پمپ بنزین.

bensoe

: بچه ته تغاری, درخت حسن لبه, عسلبند.

benstomme

: کالبد, اسکلت, استخوان بندی, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ریزی.

beordra

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

beostare

: سار سیاه وبزرگ اسیایی.

bepansra

: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش کردن, زرهی کردن.

bepr vad

: ازموده, ازموده شده, در محک ازمایش قرار گرفته.

beprisa

: ستایش, نیایش, تحسین, پرستش, تمجید وستایش کردن, نیایش کردن, تعریف کردن, ستودن.

bepryda

: زیبا کردن, قشنگ کردن, ارایش دادن, زینت دادن, با زر و زیور اراستن.

bepudra

: خاک, گرد وخاک, غبار, خاکه, ذره, گردگیری کردن, گردگرفتن از(با off), ریختن, پاشیدن (مثل گرد), تراب.

ber d

: تامل, درنگ, دودلی.

ber kna/tror

: شمردن, حساب پس دادن, روی چیزی حساب کردن, محسوب داشتن, گمان کردن.

ber knelig

: حساب کردنی, براورد کردنی, قابل اعتماد, شمردنی.

ber kning/konto

: شمردن, حساب کردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذکر علت کردن, دلیل موجه اقامه کردن(با for), تخمین زدن, دانستن, نقل کردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بیان علت, سبب.

ber m/bermma

: ستایش, نیایش, تحسین, پرستش, تمجید وستایش کردن, نیایش کردن, تعریف کردن, ستودن.

ber md person

: شهرت, شخص نامدار.

ber mdhet

: شهرت, شخص نامدار.

ber mma

: ستایش, نیایش, تحسین, پرستش, تمجید وستایش کردن, نیایش کردن, تعریف کردن, ستودن.

ber mmelse

: ستارگی, ستاره شدن سینما وغیره.

ber mvrd

: قابل ستایش, ستودنی, هژیر.

ber ra

: دست زدن به, لمس کردن, پرماسیدن, زدن, رسیدن به, متاثر کردن, متاثر شدن, لمس دست زنی, پرماس, حس لا مسه.

ber tta

: داستانی را تعریف کردن, داستان سرایی کردن, نقالی کردن, شرح دادن, گفتن, بیان کردن, نقل کردن, فاش کردن, تشخیص دادن, فرق گذاردن, فهمیدن.

ber ttade/berttat

: , گفته شده.

ber ttande

: گویندگی, داستان, داستانسرایی, توصیف.

ber ttat

: , گفته شده.

ber ttelse/saga

: افسانه, داستان, قصه, حکایت, شرح, چغلی, خبرکشی, جمع, حساب.

ber ttigande

: توجیه, دلیل اوری.

ber va rstr tt

: از حق رای یا انتخاب محروم کردن.

berama

: برنامه, طرح, نقشه, تدبیر, اندیشه, خیال, نقشه کشیدن

bereda

: پستاکردن, مهیا ساختن, مجهز کردن, اماده شدن, ساختن.

beredning

: مرهم گذاری وزخم بندی, مرهم, چاشنی, مخلفات, ارایش, لباس.

beredskap

: امادگی, پستابودن, روبراهی, سازمندی.

beredvillig

: اماده کردن, مهیا کردن, حاضر کردن, اماده.

beredvillighet

: چابکی, نشاط.

berg

: کوه, کوهستان, کوهستانی, سر بیرون کردن, رخ دادن, نمودارشدن, برون زد.

bergamott

: ترنج, اترج, نوعی میوه از خانواده نارنج.

bergart

: تکان نوسانی دادن, جنباندن, نوسان کردن, سنگ, تخته سنگ یا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تکان.

bergbestigare

: کوه نورد, کوهستانی, کوه پیما, ساکن کوه, کوه پیمایی کردن, کوه نوردی کردن.

bergborr

: جهنده, پرنده, بلوز, استین کوتاه زنانه.

berggrund

: سنگی که در زیر طبقه سطحی زمین واقع است, پایه, اساس

bergig

: کوهستانی, کوه مانند.

berg-och-dalbana

: پرپیچ وخم.

bergolja

: نفت.

bergsbestigare

: کوه نورد, کوهستانی, کوه پیما, ساکن کوه, کوه پیمایی کردن, کوه نوردی کردن.

bergsbo

: اهل کوهستان, پشت کوهی.

bergsbruk

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

bergshantering

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

bergskam

: تاج, کلا له, قله, یال, بالا ترین درجه, به بالا ترین درجه رسیدن, ستیغ.

bergskam/topp

: تاج, کلا له, قله, یال, بالا ترین درجه, به بالا ترین درجه رسیدن, ستیغ.

bergskreva

: درز, شکاف.

bergsrygg

: برامدگی, مرز, لبه, خط الراس, خرپشته, نوک, مرز بندی کردن, شیار دار کردن.

bergverk

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

bergvg

: جاده ای که بر لبه پرتگاهی ساخته شده باشد.

beriberi

: بیماری کمبود ویتامن B, بری بری.

beriden

: سوار شده, نصب شده.

berika

: غنی کردن, پرمایه کردن, توانگرکردن.

berika/g ra fruktbar

: غنی کردن, پرمایه کردن, توانگرکردن.

beriktiga

: درست, صحیح, صحیح کردن, اصلا ح کردن, تادیب کردن.

beriktigande

: تصحیح, اصلا ح, غلط گیری, تادیب.

berkna

: حساب کردن.

berknande

: طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :زیرک, حیله گر, طراحی.

berkning

: شمردن, حساب کردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذکر علت کردن, دلیل موجه اقامه کردن(با for), تخمین زدن, دانستن, نقل کردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بیان علت, سبب, محاسبه, محاسبات.

berlinerbltt

: نیل فرنگی, رنگدانه ابی رنگ اهن دار.

berlock

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

berm

: جلا ل, تجلیل, ستایش کردن.

bermda

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامی, عالی.

bermlig

: ستودنی, قابل ستایش, ستودنی, هژیر.

bermmande

: مربوط به تحسین وتمجید.

bermt

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامی, عالی.

bero

: وابسته بودن, مربوط بودن, منوط بودن.

beroende

: بستگی, وابستگی, موکول (بودن), عدم استقلا ل, وابسته, موکول, تابع, نامستقل, مقتضی, حق, ناشی از, بدهی, موعد پرداخت, سر رسد, حقوق, عوارض, پرداختنی, اعتماد, توکل, تکیه, اتکا, دل گرمی, موثق, متکی.

beroende av varandra

: وابسته (به یکدیگر), متکی یا موکول بیکدیگر.

beroendeframkallande

: معتاد کننده.

beroendestllning

: بستگی, وابستگی, موکول (بودن), عدم استقلا ل.

berring

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن, نزدیکی, مجاورت, برخورد, تماس, وابستگی, ربط.

berttade

: , گفته شده.

berttare

: گوینده, راوی, گوینده داستان.

berttelse

: روایت, شرح, حکایت, داستان, نقل, روایت, گزارش, شرح, طبقه, اشکوب, داستان گفتن, بصورت داستان در اوردن.

berttiga

: حق دادن مستحق دانستن, لقب دادن, ملقب ساختن, نام نهادن, نامیدن.

berusa

: مست کردن, کیف دادن, سرخوش کردن.

berusad

: مست, مخمور, خیس, مستی, دوران مستی, لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

berusade

: مست, مخمور, خیس, مستی, دوران مستی.

berusning

: مستی, مستی, کیف.

berusningsmedel

: مستی اور, مسکر, مکیف.

berva

: محروم کردن, داغدیده کردن, بی بهره کردن, محروم کردن, معزول کردن.

beryktad

: بدنام رسوا.

beryll

: یاقوت کبود, بزادی, سیلیکات بریلیوم و الومینیوم, رنگ ابی متمایل به سبز.

beryllium

: فلز بریلیوم بعلا مت Be برنگ خاکستری فولا دی.

bes

: ماده خوک جوان, شلخته وچاق.

bes ka p nytt

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات کردن, بازدید کردن.

bes kande

: دیدارگر, دیدن کننده, مهمان, عیادت کننده.

bes tta

: احاطه کردن, مزین کردن, حمله کردن بر, بستوه اوردن, عاجز کردن, اشغال کردن, تصرف کرد.

bes ttning

: خدمه کشتی, کارکنان هواپیما وامثال ان.

besanna

: بازبینی کردن, تحقیق کردن.

besats

: چیزهایی که از قیطان یا نوار درست می شود, قیطان, نواریاتوری قیطانی.

besatthet

: عقده روحی, فکر داءم, وسواس.

bese

: دیدن, مشاهده کردن, نگاه کردن, فهمیدن, مقر یا حوزه اسقفی, بنگر.

besegla

: بادبان, شراع کشتی بادی, هر وسیله ای که با باد بحرکت دراید, باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن, با ناز وعشوه حرکت کردن.

besegra

: پیروزی یافتن بر, فتح کردن, تسخیر کردن, درهم شکستن, پیروز شدن بر, شکست دادن, مغلوب ساختن.

besegra p po ng

: سبقت گرفتن, پوان یا نمره بیشتر اوردن از

besegrare

: فاتح, غالب, پیروز, کشورگشا.

besiffra

: شکل, رقم, پیکر.

besiffring

: شکل, رقم, پیکر.

besiktiga

: سرکشی کردن, بازرسی کردن, تفتیش کردن, رسیدگی کردن.

besiktning

: بازرسی, تفتیش, بازدید, معاینه, سرکشی.

besiktningsman

: زمین پیما, مساح, نقشه بردار, بازبین, مبصر کلا س, پیمایشگر.

besinna

: رسیدگی کردن (به), ملا حظه کردن, تفکر کردن.

besinnande

: ملا حظه, رسیدگی, توجه, مراعات.

besinning

: هوشیاری, اگاهی, خبر, حس اگاهی.

besinningsfull

: ارامش, بی سروصدایی, اسوده, سکوت, ارام, ساکت, ساکن, : ارام کردن, ساکت کردن, فرونشاندن.

besinningsls

: تند, عجول, بی پروا, بی احتیاط, محل خارش یا تحریک روی پوست, جوش, دانه.

besitta

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

besittning

: وابستگی, تبعیت, تصرف, دارایی, مالکیت, ثروت, ید تسلط.

besittning fr ev rdlig tid

: انتقال ناپذیری, وقف, وقف کردن.

besittningshavare

: متصرف, مالک, دارا.

besittningsrtt

: تصرف, دارایی, مالکیت, ثروت, ید تسلط.

besittningstagande

: اشغال, تصرف, سکنی, سکونت, اشغال مال.

besittningstagare

: متصرف, مالک, دارا.

besj la

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگی بخشیدن, تحریک و تشجیع کردن, جان دادن به.

besjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنیف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراییدن.

besk

: تلخ, تند, تیز, جگرسوز, طعنه امیز.

besk ftig

: فضول, مداخله گر.

besk llare

: نریان, اسب نر, معشوقه, فاحشه.

besk ra trd

: الو, گوجه برقانی, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس کردن.

besk rma

: تاسف خوردن, زاریدن, سوگواری کردن, سوگواری, ضجه و زاری کردن.

besk/bitter

: تلخ, تند, تیز, جگرسوز, طعنه امیز.

beska

: دیدن کردن از, ملا قات کردن, زیارت کردن, عیادت کردن, سرکشی کردن, دید و بازدید کردن, ملا قات, عیادت, بازدید, دیدار.

beskaffenhet

: طبیعت, ذات, گوهر, ماهیت, خوی, افرینش, گونه, نوع, خاصیت, سرشت, خمیره.

beskare

: ساکن موقتی, ادم سیار, دیدارگر, دیدن کننده, مهمان, عیادت کننده.

beskatta

: مالیات, باج, خراج, تحمیل, تقاضای سنگین, ملا مت, تهمت, سخت گیری, مالیات بستن, مالیات گرفتن از, متهم کردن, فشاراوردن بر.

beskattning

: تشخیص, تعیین مالیات, وضع مالیات, ارزیابی, تقویم, براورد, تخمین, اظهارنظر, وضع مالیات, مالیات بندی, مالیات.

beskattningsbar

: مالیات بردار, مشمول مالیات.

beskdande

: بازرسی, تفتیش, بازدید, معاینه, سرکشی.

besked

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت کردن, دفاع کردن (از), جوابگو شدن, بکار امدن,بکاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

beskftig person

: فضول, ادم فضول, نخود همه اش, پرکاری, اشتغال.

beskickning

: سفارت کبری, ایلچی گری, سفارت خانه.

besknkt

: لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

beskriva

: شرح دادن, وصف کردن.

beskrivande

: توصیفی, تشریحی, وصفی, وصف کننده.

beskrivning

: زاب, شرح, وصف, توصیف, تشریح, تعریف.

beskrning

: هرس.

beskugga

: سایه, حباب چراغ یا فانوس, اباژور, سایه بان, جای سایه دار, اختلا ف جزءی, سایه رنگ, سایه دار کردن, سایه افکندن, تیره کردن, کم کردن, زیر وبم کردن.

beskydd

: تطیر, تفال از روی پرواز مرغان, فال, شگون, سایه, حمایت, حسن توجه, توجهات, حمایت, پشتیبانی, سرپرستی, قیمومت.

beskydda

: رءیس وار رفتار کردن, تشویق کردن, نگهداری کردن, مشتری شدن, حراست کردن, نیکداشت کردن, نگهداری کردن, حفظ کردن, حمایت کردن.

beskyddande

: حراست, حمایت, حفظ, نیکداشت, تامین نامه.

beskyddare

: نگهدار, پشتیبان, حامی, سرپرست, قیم, نیکدار.

beskylla

: نسبت دادن, بستن, اسناد کردن, دادن, تقسیم کردن, متهم کردن.

beskyllning

: تهمت, اتهام.

besl ja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوریا پنهان کردن.

besl t

: مصمم, قطعی.

beslag

: مصادره یا ضبط, ممنوعیت, تحریم, مانع, محظور.

beslagta

: ضبط کردن, توقیف کردن, مصادره کردن, توقیف کردن, ضبط کردن, نگه داشتن.

beslagtaga

: ضبط کردن, توقیف کردن, مصادره کردن.

beslktad

: وابسته, یکسان, همخو, هم مشرب, دارای تجانس روحی, هم سلیقه, مربوط, وابسته.

beslktad

: هم ریشه, همجنس, واژه هم ریشه.

beslut

: تصمیم.

beslut/beslutsamhet

: تعیین, عزم, تصمیم, قصد.

besluta

: تصمیم گرفتن.

beslutade

: مصمم, قطعی.

beslutat

: مصمم, قطعی.

beslutsam

: صاحب عزم, ثابت قدم, پا بر جا, مصمم, ثابت, تصویب کردن.

beslutsamhet

: تعیین, عزم, تصمیم, قصد.

beslutsmssigt antal

: حد نصاب, اکثریت لا زم برای مذاکرات.

besman

: قپان, هرچیزی شبیه قپان.

besmitta

: الودن, ملوث کردن, سرایت دادن.

besmittelse

: عفونت, سرایت مرض, گند.

bespara

: دریغ داشتن, مضایقه کردن, چشم پوشیدن از, بخشیدن, برای یدکی نگاه داشتن, درذخیره نگاه داشتن, مضایقه, ذخیره, یدکی, لا غر, نحیف, نازک, کم حرف.

bespara/skona

: دریغ داشتن, مضایقه کردن, چشم پوشیدن از, بخشیدن, برای یدکی نگاه داشتن, درذخیره نگاه داشتن, مضایقه, ذخیره, یدکی, لا غر, نحیف, نازک, کم حرف.

besparing

: نجارت دهنده, رستگار کننده, پس انداز.

bespisa

: خورد, خوراندن, تغذیه کردن, جلو بردن.

bespisning

: خورش, تغذیه.

bespotta

: ساختگی, تقلیدی, تقلید در اوردن, استهزاء کردن, دست انداختن, تمسخر.

bespruta

: ترشح, ریزش نم نم, پوش باران, چکه, پاشیدن, ترشح کردن, پاشیده شدن, گلنم زدن, اب پاشی کردن.

besprutningsmedel

: شاخه کوچک, ترکه, افشانک, افشانه, ریزش, ترشح, قطرات ریز باران که بادانرا باطراف میزند, افشان, چیز پاشیدنی, سم پاشی, دواپاشی, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشی کردن, پاشیدن, افشاندن, زدن (دارو وغیره).

best

: چهارپا, حیوان, جانور.

best lla

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

best llare

: خریدار.

best ller

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

best llsam

: داد وبیداد کن (برای چیزهای جزءی), ایراد گیر.

best md

: اظهار کننده, ادعا کننده, مدعی, مختصر, موجز, کوتاه, لب گو, فشرده ومختصر, معین, قطعی, تصریح شده, صریح, روشن, معلوم, معلوم, معین, مصمم.

best mde

: مصمم, قطعی.

best mma p f rhand

: قبلا مقرر داشتن, قبلا وقوع امری را ترتیب دادن.

best mmelse

: تهیه, قید.

best mmelseort/ml

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

best mning

: توصیف کننده.

best nd

: هستی, وجود, زیست, موجودیت, زندگی, بایش.

best ndighet

: پایداری, ثبات, استواری, وفاداری, تثبیت, ثبوت, ثبات, قرار, پایداری, استواری, دوام, بقا, جاودانی, پایایی, ابد.

best ndsdel/vljare

: جزء اصلی, انتخاب کننده, موکل, سازنده.

best r

: مرکب بودن از, شامل بودن, عبارت بودن از.

best rt

: مبهوت (از شدت ترس), وحشت زده, مات.

bestende/varaktig

: پایدار, پایا, ساکن, وفا کننده, تاب اور, تحمل کننده

bestialisk

: دامی, حیوانی, شبیه حیوان, جانور خوی.

bestialitet

: جانورخویی, حیوانیت, وحشی گری, حیوان صفتی.

besticka

: رشوه دادن, تطمیع کردن, رشوه, بدکند.

bestickande

: پراز توطله, موذی, دسیسه امیز, خاءنانه.

bestickande/skenfager

: خوش منظروبدنهاد, دارای ظاهر زیبا وفریبنده, ظاهرا صحیح, بطورسطحی درست, ظاهرامنطقی ودرست ولی واقعا عکس ان.

bestickning

: رشاء, ارتشاء, رشوه خواری, پاره ستانی, رشوه.

bestiga

: فرازیدن, بالا رفتن, صعود کردن, بلند شدن, جلوس کردن بر.

bestigning

: سربالا یی, فراز, صعود, ترقی, عروج, فرازروی.

bestigning/uppfart

: سربالا یی, فراز, صعود, ترقی, عروج, فرازروی.

bestll

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

bestlla/best llning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

bestlla/omvittna

: قبلا درباره چیزی صحبت کردن, ازپیش سفارش دادن, حاکی بودن از.

bestlld

: سفارشی, قراردادی, نامزدی, نامزد شده, فرموده, منظم, مرتب, دارای نظم و ترتیب.

bestllning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله, ترتیب, مرتب سازی, سفارش دهی, دستور خرید, سفارش خرید.

bestmbar

: قابل تعیین, معلوم کردنی, انقضاء پذیر.

bestmd/diktatorisk

: قطعی, بی چون وچرا, امرانه, خود رای, شتاب امیز.

bestmma

: تعیین کردن, برقرار کردن, منصوب کردن, گماشتن, واداشتن, تصمیم گرفتن.

bestmma v rdet av

: ارزیابی کردن, تقویم کردن, تخمین زدن, ارزیابی کردن, تقویم کردن, قیمت کردن, سنجیدن, شماره یا عدد, چیزی رامعین کردن.

bestmma/ mna

: قبلا انتخاب کردن, مقدر کردن, سرنوشت معین کردن.

bestmma/utn mna

: نامزد کردن, گماشتن, معین کردن, تخصیص دادن, برگزیدن

bestmmande

: تعیین کننده, محدود کننده, صفت, اسم اشاره ء صفت یا ضمیر اشاره, ثبوت, تثبیت, حاشیه, ریشه, لوازم, فروع, اثاثه.

bestmmelseort

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

bestmning

: تعدیل کننده.

bestmningsord

: توصیف کننده.

bestndsdel

: جزء اصلی, انتخاب کننده, موکل, سازنده, جزء, جزء ترکیبی, اجزاء, ذرات, داخل شونده, عوامل, عناصر.

bestnka

: پاشیدن, ریختن, افشاندن, ترشح, ریزش نم نم, پوش باران, چکه, پاشیدن, ترشح کردن, پاشیده شدن, گلنم زدن, اب پاشی کردن.

bestr

: ریختن, پاشیدن, پخش کردن.

bestr la

: درخشان کردن, منور کردن, نورافکندن.

bestraffa

: ادب کردن, تنبیه کردن, گوشمال دادن, مجازات کردن, کیفر دادن.

bestraffning

: مجازات, تنبیه, گوشمالی, سزا.

bestrida

: مخالفت کردن با, مورد بحث قراردادن, مبارزه کردن با, دعوا کردن, بمبارزه طلبیدن.

bestrida/mots ga

: مخالفت, انکار, انکار کردن, رد کردن, نقض کردن.

bestrida/tcka

: پرداختن, متحمل شدن, تسویه کردن.

bestrlning

: تابش, پرتو افشانی, تشعشع, برق, جلا.

bestrtning

: بهت, اشفتگی, حیرت, بهت وحیرت.

bestryka

: لکه, اغشتن, الودن, لکه دار کردن.

bestseller

: پرفروش ترین مال التجاره, پرتیراژترین کتاب.

besttande

: اشغال, تصرف, حرفه.

besttning/lag

: خدمه کشتی, کارکنان هواپیما وامثال ان.

bestycka

: بازو, مسلح کردن.

bestyckning

: سلا ح, تسلیحات, جنگ افزار.

bestyr

: کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن.

bestyra

: کردن, عمل کردن, انجام دادن, کفایت کردن, این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید, فعل معین.

bestyrelse

: هیلت یا کمیته, کمیسیون, مجلس مشاوره.

bestyrka

: تایید کردن, تصدیق کردن, تثبیت کردن.

besudla

: خاک, کثیف کردن, لکه دار کردن, چرک شدن, خاک, زمین, کشور, سرزمین, مملکت پوشاندن باخاک, خاکی کردن.

besutten

: سهام دار, ملا ک, متمکن, دارای خواص معین.

besv ra

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسایش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوری کردن, رنجش, پریشانی, مایه زحمت, مصرانه خواستن, اصرار کردن به, عاجز کردن, سماجت کردن, ابرام کردن, مصرانه.

besv rande

: پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

besv rjelse

: تحلیف, سوگند, قسم, لا به, التماس, افسون, جادو, طلسم, افسون گری, افسون خوانی, جادوگری, سحر, تبلیغات.

besv rlig

: پر دردسر, پرزحمت, مزاحم, طاعونی, طاعون وار, ازاررسان, تصدیع اور, پی مانند, سفت, محکم, شق, با اسطقس, خشن, شدید, زمخت, بادوام, سخت, دشوار, پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

besvara

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت کردن, دفاع کردن (از), جوابگو شدن, بکار امدن,بکاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

besvikelse

: یاس, ناامیدی, نومیدی, دلشکستگی, تحقیر, یاس, نومیدی شکست.

besviken

: ناامید, ناکام, مایوس.

besvr

: زحمت, ناراحتی, دردسر, ناسازگاری, ناجوری, نامناسبی, اسیب, اذیت, اسباب زحمت.

besvra/hindra

: سنگین کردن, اسباب زحمت شدن, دست و پای(کسی را) گرفتن, باز داشتن.

besvrja

: سوگند دادن, قسم دادن, لا به کردن, تقاضا کردن, به اصرار تقاضا کردن(از), درخواست کردن (از) التماس کردن, لا به کردن, استدعاکردن.

besvrjelseformel

: هجی کردن, املا ء کردن, درست نوشتن, پی بردن به, خواندن, طلسم کردن, دل کسی رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابیت, افسون, حمله ناخوشی, حمله.

besvrsskrift

: دادخواست, عرضحال, عریضه, تظلم, دادخواهی کردن, درخواست کردن.

besynnerlig

: سوگند ملا یم, بخدا, : طاق, تک, فرد, عجیب و غریب, ادم عجیب, نخاله.

besynnerlighet

: تزءینات یا خصوصیات خط نویسی شخص, خصوصیات, تغییر ناگهانی, حیاط, تغییرفکر, دمدمی, مزاجی, تناقض گویی, تغییر جهت دادن (بطور سریع).

bet

: ذره, رقم دودویی.

bet cka

: پوشاندن, تامین کردن, پوشش, سرپوش, جلد.

bet nka

: رسیدگی کردن (به), ملا حظه کردن, تفکر کردن.

bet nklig

: مشکوک.

bet nksam

: تعمد کردن, عمدا انجام دادن, عمدی, تعمدا, تعمق کردن, سنجیدن, اندیشه کردن, کنکاش کردن.

beta

: چغندر, بتا, دومین حرف الفبای یونانی.

beta/snudda

: چراندن, تغذیه کردن از, چریدن, خراش, خراشیدن, گله چراندن.

betacka

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

betaga

: بی بهره کردن, محروم کردن, معزول کردن.

betagande

: فریبا, فریبنده, ملیح.

betagen

: چیره شدن, پیروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه یافتن.

betala

: تسویه کردن, حساب را واریز کردن, برچیدن, از بین بردن, مایع کردن, بصورت نقدینه دراوردن, سهام, پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

betala i f rskott

: پیش دادن, قبلا پرداختن, جلو دادن.

betala sig

: پس دادن, بر گرداندن, تلا فی, پس دادن به.

betala ut

: پرداختن, خرج کردن, پرداخت, خرج, پرداخت کردن.

betalare

: پرداخت کننده.

betalbar

: پرداختنی, قابل پرداخت.

betalning

: مفاصا, براءت, رهایی, بخشودگی, ترک دعوی, سند ترک دعوی, تسویه, از بین رفتن, واریز حساب, نابودی, پرداخت, وجه.

betalningsanstnd

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمدید مدت, رخصت, فرجه دادن.

betalningsbar

: پرداختنی, قابل پرداخت.

betalningsberedskap

: قابلیت تبدیل به پول, تسویه پذیری, ابگون پذیری.

betalningsf rmga

: حل شدنی, حل کردنی, تحلیل بردنی, پرداختنی, عدم اعسار, ملا ءت, قدرت پرداخت دین.

betalningsmottagare

: وظیفه خوار, بهره بردار, ذیحق, ذینفع, استفاده, گیرنده, دریافت کننده وجه.

betalningssv righeter

: درماندگی, اعسار, عجز از پرداخت دیون.

betckning

: پوشاندن, تامین کردن, پوشش, سرپوش, جلد, پوشش, حفاظ, پناه, سقف, مستمسک.

bete/elefantbete

: دندان دراز وتیز, دندان نیش اسب, عاج, دندان عاج فیل, دندان گراز حیوانات, سوراخ کردن یا کندن.

beteckna

: مشخص کردن, تفکیک کردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معنی دادن, دلا لت کردن بر, حاکی بودن از, باشاره فهماندن, معنی دادن, معنی بخشیدن.

beteckna/utmrka

: مشخص کردن, تفکیک کردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معنی دادن.

betecknande

: منشی, خیمی, نهادی, نهادین, منش نما, نشان ویژه, صفت ممیزه, مشخصات.

beteckning

: نقش.

beteckningss tt

: نشان گذاری.

beteende

: رفتار, حرکت, وضع, سلوک, اخلا ق.

beteendevetenskap

: علم الا جتماع, جامعه شناسی (جمع) علوم اجتماعی.

betelnt

: فوفل.

betelpalm

: درخت فوفل.

beter

: رفتارکردن, سلوک کردن, حرکت کردن, درست رفتار کردن, ادب نگاهداشتن.

betesmark

: چراگاه, مرتع, گیاه وعلق قصیل, چرانیدن, چریدن در, تغذیه کردن.

betesr tt

: چراگاه, مرتع, گیاه وعلق قصیل, چرانیدن, چریدن در, تغذیه کردن.

betesvall

: چراگاه, مرتع, گیاه وعلق قصیل, چرانیدن, چریدن در, تغذیه کردن.

beting

: کار از روی مقاطعه.

betinga

: فرمان.

betingelse

: حالت, وضعیت, چگونگی, شرط, مقید کردن, شرط نمودن.

betingning

: شایسته سازی.

betj ning

: خدمت, یاری, بنگاه, روبراه ساختن, تعمیر کردن.

betj nt

: نوکر, فراش, پادو, جلودار, شاطر, نوکر, پیشخدمت مخصوص, ملا زم, پیشخدمتی کردن.

betjna

: توجه کردن, مواظبت کردن, گوش کردن (به), رسیدگی کردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت کسی بودن, همراه بودن (با), درپی چیزی بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار کشیدن, انتظار داشتن.

betjningsavgift

: پول چای, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوک گذاشتن, نوک دارکردن, کج کردن, سرازیر کردن, یک ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوک, سرقلم, راس, تیزی نوک چیزی.

betjnt/hovm stare

: ناظر, پیشخدمت سفره, ابدارباشی.

betnkande

: گمان, اندیشه, فکر, افکار, خیال, عقیده, نظر, قصد, سر, مطلب, چیزفکری, استدلا ل, تفکر.

betnklighet

: بیم, شبهه, عدم اطمینان, ترس, بدگمانی.

betnksamhet

: از روی احتیاط, محتاطانه, احتیاط کار, با احتیاط.

betona

: با تکیه تلفظ کردن, تکیه دادن, تاکید کردن, اهمیت دادن, برجسته نمودن.

betong

: سفت کردن, باشفته اندودن یا ساختن, بهم پیوستن, ساروج کردن, :واقعی, بهم چسبیده, سفت, بتون, ساروج شنی, اسم ذات.

betr ffar

: عطف به, راجع به, در موضوع.

betraktande

: تفکر, تامل, غور, تعمق.

betraktare

: مشاهده کننده, مراقب, پیرو رسوم خاص.

betraktelse

: انعکاس, باز تاب, اندیشه, تفکر, پژواک.

betraktelsestt

: چشم انداز, دور نما, منظره, چشم داشت, نظریه.

betryck

: خجالت.

betryckt

: پریشان, غمگین, ملول, دل ازرده, دل شکسته, نزار.

betryggad

: ایمن, بی خطر, مطملن, استوار, محکم, درامان, تامین, حفظ کردن, محفوظ داشتن تامین کردن, امن.

bets

: لک, لکه, داغ, الودگی, الا یش, ننگ, لکه دار کردن, چرک کردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگی.

betsa

: لک, لکه, داغ, الودگی, الا یش, ننگ, لکه دار کردن, چرک کردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگی.

betsel

: افسار, عنان, قید, دهه کردن, جلوگیری کردن از, رام کردن, کنترل کردن.

betsla

: افسار, عنان, قید, دهه کردن, جلوگیری کردن از, رام کردن, کنترل کردن.

bett

: گاز گرفتن, گزیدن, نیش زدن, گاز, گزش, گزندگی, نیش.

bettla

: خواهش کردن (از), خواستن, گدایی کردن, استدعا کردن, درخواست کردن.

bettlare

: گرفتارفقر و فاقه, بگدایی انداختن, بیچاره کردن, گدا

betunga

: بار, وزن, گنجایش, طفل در رحم, بارمسلولیت, بارکردن, تحمیل کردن, سنگین بار کردن.

betungande

: گرانبار, سنگین, ناگوار, شاق, غم انگیز, ظالمانه, سنگین, گران, شاق, دشوار, طاقت فرسا.

betvinga

: مطیع کردن, مقهور ساختن, رام کردن.

betvingare

: مطیع سازنده.

betvivla

: بی اعتباری, بدنامی, بی اعتبار ساختن.

betyda

: میانه, متوسط, وسطی, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, میانه روی, اعتدال, منابع درامد, عایدی, پست فطرت, بدجنس, اب زیرکاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معنی ومفهوم خاصی داشتن, معنی دادن, میانگین.

betydande

: مهم.

betydelse

: تشخیص, تفکیک, علا مت تفکیک, معنی و مفهوم, اهمیت, قدر, اعتبار, نفوذ, شان, تقاضا, ابرام, معنی, مقصود, مفاد, مفهوم, اهمیت, قدر, معنی, مفهوم, مفاد, تعیین, اظهار, ابلا غ.

betydelsefull

: مهم, خطیر, واجب, با اهمیت, مهم, معنی دار.

betydelsel s

: بی معنی.

betydelselra

: معنی, معنی شناسی.

betydenhet

: اهمیت, قدر, اعتبار, نفوذ, شان, تقاضا, ابرام.

betyder

: ارش, معنی, مفاد, مفهوم, فحوا, مقصود, منظور.

betydlig

: شایان, قابل توجه, مهم.

betyg

: گواهینامه, شهادت نامه, سند رسمی, گواهی صادر کردن, گواهی نامه, شهادت, تصدیق نامه, سفارش وتوصیه, رضایت نامه, شاهد, پاداش, جایزه.

betyga

: تصدیق کردن, صحت وسقم چیزی را معلوم کردن, شهادت کتبی دادن, مطملن کردن, تضمین کردن, گواهی کردن.

betygstta

: درجه, نمره, درجه بندی کردن, نمره دادن.

beundra

: پسند کردن, تحسین کردن, حظ کردن, مورد شگفت قراردادن, درشگفت شدن, تعجب کردن, متحیر کردن, متعجب ساختن.

beundran

: تعجب, حیرت, شگفت, پسند, تحسین.

beundransvrd

: پسندیده, قابل پسند, قابل تحسین, ستودنی, شایان ستایش, قابل پرستش.

beundrare

: تحسین کننده, ستاینده.

beundrarinna

: تحسین کننده, ستاینده.

bev genhet

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

bev pnad

: مسلح, مجهز, جنگ اماد.

bev rdiga

: تمکین کردن, فروتنی کردن, خود را پست کردن, تواضع کردن.

bev ring

: سرباز وظیفه, مشمول نظام کردن.

bevaka

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

bevakare

: کسیکه پاسداری و نظارت میکند, مراقب.

bevakning

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

bevakningsmanskap

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

bevara

: نگهداشتن, برقرار داشتن, قرق شکارگاه, شکارگاه, مربا, کنسرومیوه, نگاهداشتن, حفظ کردن, باقی نگهداشتن.

bevara i ett skrin

: درزیارتگاه گذاشتن, تقدیس کردن, ضریح ساختن (مج) مقدس وگرامی داشتن.

bevarad

: موجود, دارای هستی, پدیدار, باقی مانده, نسخه ء موجود و باقی(ازکتاب وغیره).

bevarande

: نگهداری, حفاظت, حفظ منابع طبیعی, نگهداری, حفظ, محافظت, جلوگیری, حراست, نگاهدارنده, محافظ, کاپوت.

bevattna

: ابیاری کردن, اب دادن (به).

bevattning

: ابیاری.

beveka

: وادار کردن, اعوا کردن, غالب امدن بر, استنتاج کردن, تحریک شدن, تهییج شدن.

bevekelsegrund

: انگیزه, موجب, وسیله, مسبب, کشش, انگیزه, محرک, داعی, سبب, علت, انگیختن.

bevg

: مسلولیت, عهده, ضمانت, جوابگویی.

bevilja/medge

: جورکردن, وفق دادن, اشتی دادن, تصفیه کردن, اصلا ح کردن, موافقت کردن(با), قبول کردن, :سازگاری, موافقت, توافق, هم اهنگی, دلخواه, طیب خاطر, مصالحه, پیمان, قرار, پیمان غیر رسمی بین المللی.

bevillning

: تخصیص, منظورکردن (بودجه).

bevingad drake

: اژدهای افسانه ای بالدار دوپا.

bevis

: گواه, مدرک (مدارک), ملا ک, گواهی, شهادت, شهادت دادن, ثابت کردن, تحقق, اثبات, تجسم.

bevis-

: مدرکی, شهادتی.

bevis/prov

: دلیل, گواه, نشانه, مدرک, اثبات, مقیاس خلوص الکل, محک, چرکنویس.

bevisa

: ثابت کردن, در امدن.

bevisande

: اثبات کننده, مدلل کننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمیر اشاره, اسم اشاره.

bevisbara

: قابل رسیدگی, قابل تصدیق و تایید.

beviset

: تصدیق, گواهی, شهادت.

bevisf ring

: نشانوند, استدلا ل.

bevislig

: قابل شرح یا اثبات, قابل اثبات.

bevisligt

: قابل اثبات.

bevismaterial

: گواه, مدرک (مدارک), ملا ک, گواهی, شهادت, شهادت دادن, ثابت کردن.

bevismedel

: گواه, مدرک (مدارک), ملا ک, گواهی, شهادت, شهادت دادن, ثابت کردن.

bevista

: توجه کردن, مواظبت کردن, گوش کردن (به), رسیدگی کردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت کسی بودن, همراه بودن (با), درپی چیزی بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار کشیدن, انتظار داشتن.

bevittna

: گواهی, شهادت, گواه, شاهد, مدرک, شهادت دادن, دیدن, گواه بودن بر.

bevpna

: بازو, مسلح کردن.

bevpnad gangster

: تفنگدار, توپچی, تفنگساز, دزد مسلح.

bevrdigas

: لطفا پذیرفتن, تمکین کردن, تفویض کردن, لطفا حاضر شدن, پذیرفتن, تسلیم شدن, عطاکردن, بخشیدن, اعطا کردن.

bg

: جانورانی که انسان وانواع میمون ها نیز جزو ان بشمار میروند, ادم, انسان.

bg

: شوخی فریب امیز, گول زدن, دست انداختن.

bge

: کمان, قوس.

bgge

: هردو, هردوی, این یکی وان یکی, نیز, هم.

bglinje

: خط منحنی, چیز کج, خط خمیده انحناء, پیچ.

bgna

: خم شدن, فرو نشستن, از وسط خم شدن, اویزان شدن, صعیف شدن, شکم دادن.

bgsekund

: دوم, دومی, ثانی, دومین بار, ثانوی, مجدد, ثانیه, پشتیبان, کمک, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتیبانی کردن, تایید کردن.

bgskytte

: تیراندازی, کمانداری.

bi

: زنبورعسل, مگس انگبین, زنبور, زنبور عسل.

bibana

: خط فرعی, شاخه.

bibeh llande

: غذا, علوفه, نگهداری, توافق.

bibehlla

: نگاه داشتن, اداره کردن, محافظت کردن, نگهداری کردن,نگاهداری, حفاظت, امانت داری, توجه, جلوگیری کردن, ادامه دادن, مداومت بامری دادن.

bibel

: کتاب مقدس که شامل کتب عهد عتیق وجدید است, بطو رکلی هر رساله یاکتاب مقدس.

bibel-

: مطابق متن کتاب مقدس.

bibeln

: کتاب مقدس که شامل کتب عهد عتیق وجدید است, بطو رکلی هر رساله یاکتاب مقدس.

bibeltolkning

: تفسیر, تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی.

bibliofil

: دوستدار کتاب, کتاب جمع کن, عاشق شکل وظاهر کتب.

bibliograf

: منقد ومحقق کتاب, کتاب شناس.

bibliografi

: تاریخچه یاتوضیح کتب, فهرست کتب, کتاب شناسی.

bibliografisk

: مربوط به فهرست کتب.

bibliotek

: کتابخانه.

bibliotekarie

: کتابدار.

biblisk

: مطابق کتاب مقدس, وابسته به کتاب مقدس.

biceps

: عضله دوسر, دوسر بازویی.

bida

: در انتظار ماندن, درجایی باقی ماندن, بکاری ادامه دادن, تحمل کردن, بخود هموارکردن.

bida sin tid

: در انتظار ماندن, درجایی باقی ماندن, بکاری ادامه دادن, تحمل کردن, بخود هموارکردن.

bidra

: اعانه دادن, شرکت کردن در, همکاری وکمک کردن, هم بخشی کردن.

bidrag

: سهم, اعانه, هم بخشی, همکاری وکمک.

bidraga

: اعانه دادن, شرکت کردن در, همکاری وکمک کردن, هم بخشی کردن.

bidragande

: سودمند, وسیله ساز, مفید, قابل استفاده, الت, وسیله, حالت بایی.

bidragande/skattskyldig/biflod

: خراجگزار, فرعی, تابع, شاخه, انشعاب.

bidragsgivande

: کمک کننده, موجب, خراج گذار.

bidragsgivare

: شرکت کننده, اعانه دهنده, هم بخشگر.

bienn

: دوساله, درخت دوساله.

biennal

: دوساله, درخت دوساله.

bifall

: موافقت کردن, رضایت دادن, موافقت, پذیرش.

bifalla

: تصویب کردن, موافقت کردن (با), ازمایش کردن, پسند کردن, رواداشتن.

bifallsrop

: افرین, تحسین, احسنت, تحسین و شادی, اخذ رای زبانی.

bifallsyttring

: کف زدن, هلهله کردن, تشویق و تمجید, تحسین.

biff

: بیفتک گاو, گوشت ران گاو.

biffkor

: گله گاو که برای تامین گوشت پرورش مییابد, گاو پرواری.

biflod

: خراجگزار, فرعی, تابع, شاخه, انشعاب.

bifoga

: درمیان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پیوست فرستادن, حصار یا چینه کشیدن دور.

bifokal

: دارای دو کانون, دوکانونی (درمورد عدسی), دو دید, عینک دو کانونی.

bifurkation

: تقسیم بدو شاخه, شکاف گاه, شاخه.

biga

: چین, شکن, خط اطوی شلوار, چین دار کردن, چین دار شدن

bigami

: دو زن داری, دو شوهری.

bigamist

: مرد دو زنه, زنی که دو شوهر دارد.

bigning

: چین, شکن, خط اطوی شلوار, چین دار کردن, چین دار شدن

bigott

: متعصب و سرسخت.

bigotteri

: تعصب, سرسختی درعقیده, عمل تعصب امیز.

bigrd

: کندو, کندوی عسل.

bih la

: درون حفره های پیشانی وگونه ها, معصره, ناسور, گودال, کیسه, حفره, مغ, جیب.

bihandling

: حادثه ضمنی, حادثه معترضه, داستان فرعی, فقره.

bihang

: ضمیمه, پیوست, دستگاه فرعی.

bihleinflammation

: ورم سینوس ها, ورم درون حفره های سر یا جیب های هوایی.

bihustru

: صیغه, متعه, رفیقه, همخوابه.

biintresse

: خطوط طرفین میدان بازی, از بازی یا معرکه خارج کردن, کار یا چیز فرعی.

bikarbonat

: بی کربنات دو سود, جوش شیرین.

bikini

: لباس شنای زنانه دوتکه, مایوی دوتکه.

bikonkav

: مقعرالطرفین, دوسو گود.

bikonvex

: محدب الطرفین, از دو سو بر امده.

bikt

: اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

bikta

: اقرارکردن, اعتراف کردن.

biktfader

: معترف, کسی که کیش خود را اشکارا اعتراف میکند, اقرار اورنده.

biktstol

: محل مخصوص اعتراف بگناه, اعترافی, اقراری.

bikupa

: کندو, کندوی عسل, کندو, کندوی عسل, جمع شدن, دسته شدن (مثل زنبور در کندو), جای شلوغ و پرفعالیت, کندو, جای کار وپر قیل وقال, مرکز تجمع, در کندو جمع کردن, اندوختن, سبدگرد دهاتی, بقدر یک سبد.

bil

: پیوندیست بمعنی' خود 'و' وابسته بخود 'و' خودکار'.(.n): خودرو, ماشین سواری, خودرو, اتومبیل, ماشین متحرک خودکار, ماشین خودرو, اتومبیل راندن, اتومبیل سوار شدن, اتومبیل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اکبر, اطاق اسانسور, خودرو سواری.

bil-

: خودرو, مربوط به وسایل نقلیه خودرو.

bil gga

: واریز, تسویه, جا دادن, ماندن, مقیم کردن, ساکن کردن, واریز کردن, تصفیه کردن, معین کردن, ته نشین شدن, تصفیه حساب کردن, نشست کردن.

bil/hyrbil/taxi

: تاکسی.

bilabial

: دولبه.

bilaga

: ضمیمه, پیوست.

bilaga/fasts ttning

: وابستگی, تعلق, ضمیمه, دنبال, ضبط, حکم, دلبستگی.

biland

: وابستگی, تبعیت.

bilateral

: دوطرفه, دوجانبه, متقارن الطرفین, دوکناری.

bilblte

: کمربند صندلی هواپیما.

bilchassi

: شاسی اتومیل, اسکلت, کالبد.

bild

: تمثال, صورت, پیکر, تمثال تهیه کردن, پیکرک, مجسمه, تمثال, شکل, پنداره, شمایل, تصویر, پندار, تصور, خیالی, منظر, مجسم کردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن, عکس, تصویر, مجسم کردن.

bild ck

: لا ستیک اتومبیل.

bilda

: تشکیل دادن, تاسیس کردن, ترکیب کردن.

bilda fackf rening

: متحد کردن بشکل اتحادیه در اوردن.

bildad

: باسواد, ادیب.

bildande

: تربیت امیز, معارفی, فرهنگ بخش, تربیتی.

bildbar

: قالب پذیر, نرم, تغییر پذیر, قابل تحول و تغییر, پلا ستیک, مجسمه سازی, ماده پلا ستیکی.

bilder

: طول چیزی برحسب فوت, مقدار فیلم بفوت.

bildgalleri

: گالری, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جای ارزان, اطاق نقاشی, اطاق موزه.

bildhuggar-

: مجسمه سای, مجسمه ساز, هیکل تراشی, تندیسی.

bildhuggare

: مجسمه ساز, حجار, پیکر تراش, تندیس گر.

bildhuggarkonst

: مجسمه سازی, پیکر تراشی, سنگتراشی کردن.

bildillustrerad

: تصویری, مصور, تصویر نما, مجسم سازنده.

bildlig

: تلویحی.

bildning

: ارایش, شکل, ساختمان, تشکیلا ت, احداث, صف ارایی, تشکیل, رشد, ترتیب قرارگرفتن.

bildning/gruppering

: ارایش, شکل, ساختمان, تشکیلا ت, احداث, صف ارایی, تشکیل, رشد, ترتیب قرارگرفتن.

bildnings-

: تربیت امیز, معارفی, فرهنگ بخش, تربیتی.

bildrik

: شایان تصویر, زیبا, بدیع, خوش منظره.

bildrulle

: راننده متجاوز بحقوق سایر رانندگان درجاده.

bildruta

: قاب, چارچوب, قاب کردن.

bildserie

: کارتون, فیلم های نقاشی شده.

bildsk rmen

: پرده, روی پرده افکندن, غربال, غربال کردن.

bildskrift

: تصویر نگاری, خط تصویری.

bildskrm

: پرده, روی پرده افکندن, غربال, غربال کردن.

bildskrpa

: تعریف, معنی.

bildstod

: تندیس, پیکره, مجسمه, هیکل, پیکر, تمثال, پیکر سازی.

bildstormare

: بت شکن.

bildtext

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن.

bildtidning

: تصویری, مصور, تصویر نما, مجسم سازنده.

bildverk

: صنایع بدیعی, تشبیه ادبی, شکل و مجسمه, مجسمه سازی, شبیه سازی, تصورات.

bildverk/bildsprk

: صنایع بدیعی, تشبیه ادبی, شکل و مجسمه, مجسمه سازی, شبیه سازی, تصورات.

bilersttning

: سنجش برحسب میل (چند میل در ساعت یا در روز).

bilf rare

: محرک, راننده.

bilggande

: واریز, تصفیه, تسویه, پرداخت, توافق, ته نشینی, مسکن, کلنی, زیست گاه.

bilist

: ماشین سوار.

biljardhall

: اطاق شرط بندی مسابقه اسب دوانی, اطاق مخصوص بیلیاردانگلیسی.

biljardk /vink

: سخن رهنما, ایماء, اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر, چوب بیلیارد, صف, ردیف, : اشاره کردن, راهنمایی کردن, باچوب بیلیارد زدن, صف بستن.

biljardk

: سخن رهنما, ایماء, اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر, چوب بیلیارد, صف, ردیف, : اشاره کردن, راهنمایی کردن, باچوب بیلیارد زدن, صف بستن.

biljett

: بلیط.

biljett/lottsedel

: بلیط.

biljettpris

: کرایه, کرایه مسافر, مسافر کرایه ای, خوراک, گذراندن, گذران کردن.

biljon

: بیلیون (در انگلیس معادل یک ملیون میلیون ودر امریکا هزار میلیون است), تریلیون, عدد یک با 21 صفر, عدد یک با 81 صفر.

bilkortege

: کاروان موتوری.

bill

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش کردن, سهم بردن, قیچی کردن.

billig

: ارزان, جنس پست, کم ارزش, پست, ارزان, کم خرج, معقول, صرفه جو, ساده.

billig bil/flygmaskin

: اتومبیل ارزان, ناکامل وشکست, ناتوانی.

billig lngsmal cigarr

: سیگار برگ باریک وگران قیمت, کفش زمخت.

billig och grann

: چیز قشنگ و کم بها, بازیچه, ارزان, قشنگ و بی مصرف, عروسک, تصور واهی, نخودهراش.

billig prydnadssak

: خرت وپرت, چیزقشنگ وکم بها, بازیچه کوچک.

billighet

: داد, عدالت, انصاف, درستی, دادگستری.

billighetsbuss

: اتومبیل کرایه ای, ارزان.

bilm rke

: ساختن, بوجود اوردن, درست کردن, تصنیف کردن, خلق کردن, باعث شدن, وادار یامجبور کردن, تاسیس کردن, گاییدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظیر, شبیه.

bilsjuk

: مبتلا به بهم خوردگی حال در اتومبیل.

biltur

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بیرون کردن (با out), سواری کردن, کوبیدن(میخ وغیره).

biltvling

: صف ارایی کردن, دوباره جمع اوری کردن, دوباره بکار انداختن, نیروی تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتیبانی کردن, تقویت کردن, بالا بردن قیمت.

bilverkstad

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

bimetall-

: دو فلزی, دارای دو نوع پول رایج.

bimetall

: دوفلزی.

bin r

: دودویی, دوتایی.

binda

: مقید کردن, جلد کردن, دستمال گردن, کراوات, بند, گره, قید, الزام, علا قه, رابطه, برابری, تساوی بستن, گره زدن, زدن.

binda om

: دوباره صحافی کردن, دوباره ملزم ساختن.

binda/slips

: دستمال گردن, کراوات, بند, گره, قید, الزام, علا قه, رابطه, برابری, تساوی بستن, گره زدن, زدن.

bindande

: انقیاد, جلد, رابط, متصل کننده, سخت, دقیق, غیر قابل کشش, کاسد, تند وتیز, سختگیر, خسیس, محکم بسته شده.

bindel

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجیر, زنجیردار, پرتاب کردن, انداختن, پراندن.

bindemedel

: چسبنده, چسبیده, چسبدار.

bindeord

: عطف, ترکیب عطفی.

bindestreck

: خط پیوند, خط ربط, نشان اتصال, ایست در سخن, بریدگی.

bindgarn

: ریسمان چند لا, نخ قند, پیچ, بهم بافتن, دربرگرفتن.

bindhinneinflammation

: ورم ملتحمه, اماس ملتحمه.

bindhinneinflammation/konjunktivit

: ورم ملتحمه, اماس ملتحمه.

bindning

: انقیاد, جلد.

bindsena

: پیوند, رباط, بند, وتر عضلا نی, بندیزه.

bindsena/ligament

: پیوند, رباط, بند, وتر عضلا نی, بندیزه.

bindsle

: چفت و بست, چفت, بست, بند, یراق در.

bindsula

: کف, کفی کفش.

binge

: صندوقچه.

bingo

: یکنوع بازی شبیه لوتو.

binjure

: مشتق از غده یا ترشح غدد فوق کلیه, مربوط بغده فوق کلیوی, غده ء فوق کلیوی.

binom

: دوجمله ای (در جبر و مقابله).

bio/film

: سینما.

biodlare

: پرورش دهنده ء زنبور عسل.

biodling

: پرورش زنبور عسل.

bioekologi

: رشته ای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات را با محیط اطراف خود مورد بحث قرار میدهد.

biogen

: زیست زادی, مربوط بمنشاء پیدایش موجودات زنده.

biogenes

: زیست زاد, تکامل حیات, پیدایش حیات, سیر تکامل زندگی

biogeografi

: زیست جغرافی, جغرافیای حیاتی, رشته ای از زیست شناسی که درباره طرز انتشار و پخش حیوانات و نباتات بحث میکند.

biograf

: سینما.

biografi

: زیستنامه, بیوگرافی, تاریخچه زندگی, تذکره, زندگینامه.

biografisk

: زیستنامه ای, وابسته بشرح زندگی.

biokemi

: زیست شیمی.

biokemisk

: مربوط به شیمی حیاتی یا زیست شیمی.

biokemist

: متخصص شیمی حیاتی والی, ویژه گر زیست شیمی.

biolog

: زیست شناس, عالم علم الحیات.

biologi

: زیست شناسی.

biologisk

: وابسته بعلم حیات یا زندگی شناسی, زیست شناسی, معرفت الحیات, بدست امده از زیست شناسی عملی, ماده دارویی وحیاتی, زیستی.

biologiskt

: زیستی.

bionik

: علم فرایندای زیستی.

biopsi

: زنده بینی, ازمایش میکروسکپی بافت زنده, بافت برداری

biosfr

: زیست کره, قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست از جو و اب و خاک کره زمین.

biosyntes

: تهیه مواد شیمیایی بوسیله موجودات زنده.

bioteknik

: ان قسمت از مباحث فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین الا ت است.

biotisk

: حیاتی, مربوط به حیات وزندگی.

biotyp

: زیست گروه, همنوع, ژنوتیپ, همجنس, موجود همزیست.

biplan

: هواپیمای دوباله.

bipol r

: دوقطبی, دوانتهایی.

birmingham

: بی ارزش, کم ارزش, پست, ارزان, مسکوک فلزی.

bisamrtta

: موش ابی, کر موش, خز این موش.

bisarr

: بیگانه وار, عجیب و غریب.

bisarra

: غریب وعجیب, غیر مانوس, ناشی از هوس, خیالی, وهمی.

bisats

: بند, ماده.

bisektris

: دونیم کننده, نیمساز.

bisexuell

: دارای خصوصیات جنس نر و ماده, دارای علا قه جنسی به جنس مقابل وبه جنس خود.

bisittare

: ارزیاب, خراج گذار.

biskop

: اسقف, پیل.

biskoplig

: مربوط به کلیسای اسقفی درمسیحیت.

biskopsd me

: اسقفی, مقام اسقفی, طبقه و سلک اسقفان.

biskopsmbete

: اسقفی, مقام اسقفی, طبقه و سلک اسقفان.

biskopsmssa

: تاج, تاج اسقف.

biskopss te

: دیدن, مشاهده کردن, نگاه کردن, فهمیدن, مقر یا حوزه اسقفی, بنگر.

biskopsstift

: قلمرو اسقف, اسقف نشین.

biskopsstol

: تخت, سریر, اورنگ, برتخت نشستن.

biskvi

: نان شیرینی مرکب از شکر و زرده تخم مرغ و بادام, نان بادامی, ماکارونی, ادم لوده و مسخره, ادم جلف و خود ساز.

bison

: گاو وحشی, پریشان کردن, ترساندن.

bisonoxe

: گاومیش کوهان دار امریکایی.

bispringa

: کمک کردن, مساعدت کردن.

bissering

: دوباره بنوازید.

bist

: کمک کردن, مساعدت کردن.

bister

: سخت, خیره سر, سرسخت, لجوج, ترسناک, شوم, عبوس, سخت, ظالم.

bistert

: شدید, بی اعتدال.

bistnd

: کمک, مساعدت.

bisyssla

: کار فرعی, کار جزیی, مشغولیت, سرگرمی, کار, حرفه, کسب.

bit

: گوشه, تکه, قاش, برامدگی, قلنبه, تکه, تکه, دانه, مهره, وصله کردن.

bit/bet

: ذره, رقم دودویی.

bit/sk rva

: تکه.

bit/smula

: لقمه, تکه, یک لقمه غذا, مقدار کم, لقمه کردن.

bit/sockerbit/klump

: قلنبه, کلوخه, گره, تکه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, یکجا, قلنبه کردن, توده کردن, بزرگ شدن

bit/urklipp/skrot/skrota ned

: تکه, پاره, قراضه, عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده, ته مانده, ماشین الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق کردن.

bita

: گاز گرفتن, گزیدن, نیش زدن, گاز, گزش, گزندگی, نیش, گزنده, زننده, تند, تیز, طعنه امیز.

bita/bitande

: گزنده, زننده, تند, تیز, طعنه امیز.

bitande

: گزنده, زننده, تند, تیز, طعنه امیز.

bitande kall

: زننده, طعنه امیز, سوزش دار, تند و تیز, چالا ک.

bitas

: گاز گرفتن, گزیدن, نیش زدن, گاز, گزش, گزندگی, نیش.

bitestikel

: زاءده طویل و باریک عقب بیضه که شامل مجاری خروجی منی است.

bitr dande

: معاون, یاور, دستیار, بردست, ترقی دهنده, تابع, تابع منطقه یاقسمت دیگری, دستیار.

bitrda

: دست یافتن, رسیدن, راه یافتن, ناءل شدن, نزدیک شدن, موافقت کردن, رضایت دادن, تن دردادن.

bitrde

: معاون, یاور, دستیار, بردست, ترقی دهنده, فروشنده مغازه, بانوی فروشنده.

bitring

: حلقه لا ستیکی مخصوص گاز گرفتن کودک تا دندان در اورد.

bitsk

: گاز گیر, کج خلق, خشمگین, دارای مزه بد, گاز گیر, سرزنده, باروح, جرقه دار, شیک, تند.

bitter

: دبش, گس, تند, سوزاننده, زننده, تند خو, تند, زننده, سوزان.

bitterhet

: تندی, شدت, رنجش, تیزی, زنندگی, تلخی, ناگواری, حادی.

bitterljuv

: تلخ وشیرین, شیرین وتلخ, نوعی تاجریزی, نوعی سیب تلخ.

bitti

: زود, بزودی, مربوط به قدیم, عتیق, اولیه, در اوایل, در ابتدا.

bittida

: زود, بزودی, مربوط به قدیم, عتیق, اولیه, در اوایل, در ابتدا.

bitumen

: قیر معدنی, قیرنفتی, قیر طبیعی.

bitvarg

: ادم خسیس, للیم, بخیل, ادم جوکی.

biv g

: جاده فرعی, پس کوچه, جاده کم امد وشد.

bivack

: اردوی موقتی, شب را بیتوته کردن.

bivackera

: اردوی موقتی, شب را بیتوته کردن.

bivax

: موم.

biverkan

: اثرجانبی, نتیجه جانبی.

biverkning

: اثرجانبی, نتیجه جانبی.

bj d

: فرمودن, امر کردن, دعوت کردن, پیشنهاد کردن, توپ زدن,خداحافظی کردن, قیمت خریدرا معلوم کردن, مزایده, پیشنهاد.

bj lke

: شاهین ترازو, میله, شاهپر, تیرعمارت, نورافکندن, پرتوافکندن, پرتو, شعاع.

bj rk

: درخت فان, غان, توس, درخت غوشه.

bj rn

: رنگ قهوه ای کمرنگ, سمند, خاکی, اسب کهر, سماجت کردن, ازار دادن.

bj rnskinnsmssa

: پوست خرس, کلا هی از پوست خرس, یکجور کلا ه پوستی.

bj rntjnst

: ازار, زیان, بدی, صدمه, بدخدمتی.

bj rnunge

: بچه شیر, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاییدن.

bja sig

: دولا شدن, خم شدن, سرفرود اوردن, خمیدگی, تمکین, خشوع کردن.

bjbba

: واغ واغ کردن, لا ف زدن, بالیدن, جیغ زدن, واغ واغ.

bjelse/lust

: نهاد, سیرت, طبیعت, تمایل, شیب, انحراف.

bjfs

: زیور, ارایش, زر و زیور, جامه پر زرق و برق, کارخانه تصفیه فلزات, خرده ریز, خرت وپرت, چیز کم بها, خودنمایی, خودفروشی

bjlig/smidig

: خم پذیر, خم شو, انحناء پذیر, نرم شدنی, قابل انعطاف

bjllra

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اویختن به, دارای زنگ کردن, کم کم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

bjning

: انکسار, شکست, خمیدگی, کجی, خم سازی, انحناء, تصریف, خمیدگی, انحناء, خمیدگی, خم, انحناء, چین.

bjrktrast

: باسترک اروپایی.

bjrnb r

: توت سیاه, شاه توت.

bjrnb rsbuske

: بوته, خار, خاربن, تمشک جنگلی.

bjrnskinn

: پوست خرس, کلا هی از پوست خرس.

bjrt

: زرق وبرق دار, نمایش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادی.

bjuda

: فرمودن, امر کردن, دعوت کردن, پیشنهاد کردن, توپ زدن,خداحافظی کردن, قیمت خریدرا معلوم کردن, مزایده, پیشنهاد.

bjuda under

: از همه کمتر قیمت دادن.

bjuda ver

: بیشتر پیشنهاد دادن از, روی دست کسی رفتن, بیشتر توپ زدن از, پیشنهاد زیادتر, زیادتر پیشنهاد کردن (درمناقصه و مزایده).

bjuda/bj d/bjudit

: فرمودن, امر کردن, دعوت کردن, پیشنهاد کردن, توپ زدن,خداحافظی کردن, قیمت خریدرا معلوم کردن, مزایده, پیشنهاد.

bjudande person

: پیشنهاد(خرید) کننده.

bjudit

: فرمودن, امر کردن, دعوت کردن, پیشنهاد کردن, توپ زدن,خداحافظی کردن, قیمت خریدرا معلوم کردن, مزایده, پیشنهاد.

bjudning

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفکر, حزب, دسته متشکل, جمعیت, مهمانی, بزم, پارتی, متخاصم, طرفدار, طرف, یارو, مهمانی دادن یارفتن.

bka

: ریشه, بن, اصل, اصول, بنیاد, بنیان, پایه, اساس, سرچشمه, زمینه, ریشه کن کردن, داد زدن, غریدن, از عددی ریشه گرفتن, ریشه دار کردن.

bl

: ابی, نیلی, مستعد افسردگی, دارای خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نیلگون.

bl

: توده, توده هیزم مخصوص اتش زدن جسد مرده, شاه سیم.

bl

: صدای شبیه نعره کردن (مثل گاو), صدای گاو کردن, صدای غرش کردن (مثل اسمان غرش وصدای توپ), غریو کردن.

bl aktig

: مایل به ابی, ابی فام.

bl br

: ایدا اریزا, قره قاط, زغال اخته, درخت زغال اخته, زغال اخته.

bl ck

: مرکب, جوهر, مرکب زدن.

bl ckhorn

: دوات شاخی قدیمی, دارای اصطلا حات قلنبه, دوات, مرکبدان.

bl ckpenna

: قلم, کلک, شیوه نگارش, خامه, نوشتن, اغل, حیوانات اغل, خانه ییلا قی, نوشتن, نگاشتن, بستن, درحبس انداختن.

bl da

: خون امدن از, خون جاری شدن از, خون گرفتن از, خون ریختن, اخاذی کردن.

bl ddra

: جسته گریخته عباراتی از کتاب خواندن, چریدن, خمیدگی, کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد, اب جاری در قسمت کم عمق رود, بر زدن, طومار, پیچک, نوشته یا فهرست طولا نی, طومار نوشتن, کتیبه نوشتن, ثبت کردن.

bl dig

: نرم, لطیف, ملا یم, مهربان, نازک, عسلی, نیم بند, سبک, شیرین, گوارا, لطیف.

bl dre

: مرد دیوانه.

bl else

: نیل, پودر ابی رنگ رختشویی.

bl ja/haklapp

: پارچه ء قنداق, گل و بوته دارکردن, گل و بوته کشیدن, کهنه ء بچه را عوض کردن.

bl kopia

: نوعی چاپ عکاسی که زمینه ان ابی ونقش ان سفید است, چاپ اوزالیدکه برای کپیه نقشه ورسم های فنی بکار میرود, برنامه کار.

bl mrke

: کوبیدن, کبود کردن, زدن, ساییدن, کبودشدن, ضربت دیدن, کوفته شدن, کبودشدگی, تباره.

bl mrke/bula/m rbulta

: کوبیدن, کبود کردن, زدن, ساییدن, کبودشدن, ضربت دیدن, کوفته شدن, کبودشدگی, تباره.

bl nda/frblinda

: خیره کردن, تابش یا روشنی خیره کننده.

bl ndare

: میان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, دیافراگم, حجاب یا پرده گذاردن, دریچه ء نور را بستن.

bl nga

: تیره شدن, اخم, تغییر, اخم کردن, گرفته شدن.

bl nka

: تابیدن, درخشیدن, نورافشاندن, براق کردن, روشن شدن, روشنی, فروغ, تابش, درخشش.

bl nor

: باطناب بدنبال کشیدن, پس مانده الیاف کتان یا شاهدانه, طناب, زنجیر, یدک کش, یدک کشی.

bl s

: شعله درخشان یا اتش مشتعل, رنگ یا نور درخشان, فروغ, درخشندگی, جار زدن, باتصویر نشان دادن.

bl sa upp

: باد کردن, پر از باد کردن, پر از گاز کردن زیاد بالا بردن, مغرورکردن, متورم شدن.

bl sare/sckpipsbl sare

: فلوت زن, جوجه کبوتر, لوله کش.

bl sinstrument

: الا ت موسیقی بادی (مثل شیپور).

bl slagen

: کبود و سیاه (در اثر ضربت وغیره).

bl sljud

: زمزمه, سخن نرم, شکایت, شایعات, زمزمه کردن.

bl ster

: وزش, سوز, باد, دم, جریان هوایا بخار, صدای شیپور, بادزدگی, انفجار, صدای انفجار, صدای ترکیدن, ترکاندن, سوزاندن.

bl stra

: وزش, سوز, باد, دم, جریان هوایا بخار, صدای شیپور, بادزدگی, انفجار, صدای انفجار, صدای ترکیدن, ترکاندن, سوزاندن.

bl strumpa

: منسوب به جمعیت زنان جوراب ابی درقرن هیجدهم, زن فاضله, دارای ذوق ادبی.

bl ta

: تر, مرطوب, خیس, بارانی, اشکبار, تری, رطوبت, تر کردن, مرطوب کردن, نمناک کردن.

bl tdjur

: جانور نرم تن, حلزون.

bl tt

: ابی, نیلی, مستعد افسردگی, دارای خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نیلگون.

bla/vr la

: صدای شبیه نعره کردن (مثل گاو), صدای گاو کردن, صدای غرش کردن (مثل اسمان غرش وصدای توپ), غریو کردن.

blad-

: برگ مانند.

blad/lakan/skot

: ورق.

bladad

: برگ دار, شبیه برگ, پر برگ.

bladgr nt

: ماده سبز گیاهی, سبزینه, کلروفیل.

bladguld

: ورقه طلا ی نازک, زرورق نازک.

bladknopp

: جوانه, دکمه, غنچه, جرثومه, نرم تن یا صدف گرد کوچک خوراکی, الفکه.

bladlik

: برگدار, برگ مانند, ورقه شده, ورقه ورقه شدن, برگ برگ شدن, برگ دادن.

bladlus

: شته, شپشه, .= دءهپا

bladmossa

: خزه, باخزه پوشاندن.

bladveck

: گوشه یا زاویه بین شاخه یا برگ با محوری که از ان منشعب میشود.

blanchera

: رنگ پریده یاسفید شدن, سفیدکردن (با اسیدوغیره), سفیدپوست کردن, رنگ پریده کردن, رنگ چیزی را بردن.

bland

: میان, درمیان, درزمره ء, ازجمله.

blanda

: با هم امیختن, با هم مخلوط کردن, ممزوج کردن, بهم امیختن, در هم امیختن, با هم مخلوط کردن, درهم کردن, اشوردن, سرشتن, قاتی کردن, امیختن, مخلوط کردن, اختلا ط.

blanda sig

: ممزوج شدن, امیختن, بخاطر اوردن, ذکر کردن, مخلوط کردن.

blanda/g slpigt

: برزدن, بهم امیختن, بهم مخلوط کردن, این سو وان سو حرکت کردن, بیقرار بودن.

blanda/mix

: درهم کردن, اشوردن, سرشتن, قاتی کردن, امیختن, مخلوط کردن, اختلا ط.

blandad

: امیخته, بیقاعده, بیقید در امور جنسی.

blandad inlvsmat

: روده کوچک خوک,, چین, حاشیه چین دار.

blandare

: امیزنده, مخلوط کن, لرزاننده, تکان دهنده, ماشین تکان دهنده, ادم مزور ولا ف زدن, ادم ولگرد واواره.

blandas

: بهم امیختن, بهم مخلوط کردن.

blandat

: امیخته.

blandbar

: مخلوط شدنی, قابل اختلا ط, حل پذیر.

blandning

: مخلوط, ترکیب, هم امیزه, امیختگی, امیزش, امتزاج, ملقمه, ترتیب, مجموعه, دسته, دسته بندی, طبقه بندی, امیزش, توده درهم وبرهم, اختلا ط, امتزاج, اشوره, مخلوط, ترکیب, امیزش, اختلا ط, امیزه.

blandning/blanda sig

: مخلوطی (از چند جنس خوب و بد و متوسط) تهیه کردن (مثل چای), ترکیب, مخلوط, امیختگی, امیزه.

blandning/brokig

: امیخته, اختلا ط, مختلط, رنگارنگ, زد وخورد, قطعه موسیقی مختلط.

blandspr k

: انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلا حات چینی.

blank

: صیقلی, براق, افتابی, درخشان, پرنور.

blanka

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

blankett

: شکل, ریخت, ترکیب, تصویر, وجه, روش, طریقه, برگه, ورقه, فرم, تشکیل دادن, ساختن, بشکل دراوردن, قالب کردن, پروردن, شکل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

blanklax

: ماهی ازاد, قزل الا.

blankntt

: صیقلی, براق, افتابی, درخشان, پرنور.

blanko verltelse

: حواله سفید مهر که مقدار وجه ان قیدنشده وقابل پرداخت به دارنده است, برات سفید مهر.

blankpolera

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

blankslipa

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

blanksliten

: صیقلی, براق, افتابی, درخشان, پرنور.

blanksv rta

: واکس سیاه, رنگ سیاه.

blankvers

: شعرسپید, شعر بی قافیه, شعر منثور, شعر بی قافیه پنج وزنی.

blaserad

: خسته, بی اشتها.

blasfemi

: کفر, ناسزا (گویی), توهین به مقدسات.

blasfemisk

: کفرامیز, کفرگوینده, نوشته وگفته کفر امیز.

blask

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

blaskig

: ابی, ابدار, اشکبار, پر اب, ابکی, رقیق.

blast

: پوشال, کزل , ساقه, ساقه وپوشال حبوبات وغیره که باانهاسقف رامیپوشانند.

blazer

: ژاکت, نیمتنه, پوشه, جلد, کتاب, جلد کردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

blbyxor

: شلوار کار ابی رنگ, شلوار کاوبوی.

blckfisk

: ده پا, سپیداچ, چرتنه, روده پای, هشت پا, هشت پایک, اختپوس.

blckig

: مرکبی, جوهری.

blckplump

: لکه دار کردن یا شدن, لک, لکه, بدنامی, عیب, پاک شدگی

bld

: ورم چرکی, ماده, دمل, ابسه, دنبل.

bldare

: کسی که خونش میرود, مبتلا به خون روش.

blddrare

: کسیکه جسته وگریخته میخواند.

bldpest

: خیارکی, غده خیارکی, طاعون.

bleck

: برنج (فلز), پول خرد برنجی, بی شرمی, افسر ارشد.

bleckburk

: قلع, حلبی, حلب, قوطی, باقلع یا حلبی پوشاندن, سفید کردن, درحلب یاقوطی ریختن, حلب کردن.

bleckdosa

: قلع, حلبی, حلب, قوطی, باقلع یا حلبی پوشاندن, سفید کردن, درحلب یاقوطی ریختن, حلب کردن.

bleckplt

: فلز ورق, ورق فلز.

bleckslagare

: حلبی ساز, اهن کوب, ابکار فلزات, سفیدگر, رویگر, سفیدگری یا رویگری کردن

blek

: کمرنگ, رنگ پریده, رنگ رفته, بی نور, رنگ پریده شدن,رنگ رفتن, در میان نرده محصور کردن, احاطه کردن, میله دار کردن, نرده, حصار دفاعی, دفاع, ناحیه محصور, قلمروحدود, رنگ رفته, کم رنگ, رنگ پریده, محو.

bleka

: رنگ پریده یاسفید شدن, سفیدکردن (با اسیدوغیره), سفیدپوست کردن, رنگ پریده کردن, رنگ چیزی را بردن, بی رنگ کردن.

bleka/blekna

: رنگ پریده یاسفید شدن, سفیدکردن (با اسیدوغیره), سفیدپوست کردن, رنگ پریده کردن, رنگ چیزی را بردن.

bleka/vitna

: سفید شدن بوسیله شستن با وسایل شیمیایی, سفیدکردن, ماده ای که برای سفید کردن(هرچیزی)بکار رود.

blekansikte

: نژاد سفید پوست, نژاداریایی قفقازی(به تحقیر).

bleke

: ارامش, بی سروصدایی, اسوده, سکوت, ارام, ساکت, ساکن, : ارام کردن, ساکت کردن, فرونشاندن.

blekfet

: چسب مانند, خمیر مانند, کلوچه قیمه دار, شیرینی میوه دار, خمیری.

blekhet

: کمرنگی, زرد رنگی.

blekmedel

: سفید شدن بوسیله شستن با وسایل شیمیایی, سفیدکردن, ماده ای که برای سفید کردن(هرچیزی)بکار رود, سفیدگر, شییی یا کسیکه چیزی راسفید میکند.

blekna

: رنگ پریده یاسفید شدن, سفیدکردن (با اسیدوغیره), سفیدپوست کردن, رنگ پریده کردن, رنگ چیزی را بردن.

blekselleri

: کرفس.

blemma

: کورک, دمل, زخم اماسدار, تاول, کورک دراوردن, تاول زدن, دمل, لکه, خال, جوش چرک دار, کورک, دارای رنگ غیر واضح, رنگ محو.

blessera

: پیچانده, پیچ خورده, کوک شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جریحه, مجروح کردن, زخم زدن.

blessyr

: پیچانده, پیچ خورده, کوک شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جریحه, مجروح کردن, زخم زدن.

blgr n

: دارای رنگ سبز مایل به زرد.

bli

: شدن, درخوربودن, برازیدن, امدن به, مناسب بودن, تحویل یافتن, درخوربودن, زیبنده بودن.

bli efter/s la

: پس افت, تاخیر.

bli entusiastisk

: احساسات رابرانگیختن, غیرت کسی رابخوش اوردن, جسورومتهور ساختن.

bli fljden

: منجر شدن, منتج شدن, نتیجه دادن, درامدن.

bli fuktig

: خفه کردن, خفه شدن, تعدیل کردن.

bli r d/rodna

: قرمز کردن, قرمز شدن.

bli s rig

: زخم شدن, تولید قرحه کردن, ریش شدن.

bli segare

: سفت شدن, مثل پی شدن, سفت کردن.

bli skev

: تار (در مقابل پود), ریسمان, پیچ و تاب, تاب دار کردن, منحرف کردن, تاب برداشتن.

bli smrt

: لا غر کردن, لا غر اندام شدن, باریک کردن.

bli stel/frysa till is

: ماسیدن, یخ بستن, بستن, منجمد شدن, سفت کردن.

blick

: برانداز, برانداز کردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالی, مرور, نگاه مختصرکردن, نظر اجمالی کردن, اشاره کردن ورد شدن برق زدن, خراشیدن, به یک نظر دیدن.

blick/kasta en blick

: برانداز, برانداز کردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالی, مرور, نگاه مختصرکردن, نظر اجمالی کردن, اشاره کردن ورد شدن برق زدن, خراشیدن, به یک نظر دیدن.

blicka

: نگاه, نظر, نگاه کردن, نگریستن, دیدن, چشم رابکاربردن, قیافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود کردن, ظاهر شدن, جستجو کردن.

blickpunkt

: نقطه تقاطع, کانون, کانون عدسی, فاصله کانونی, قطب, مرکز, مترکز کردن, بکانون اوردن, میزان کردن.

blickstilla

: ارامش, بی سروصدایی, اسوده, سکوت, ارام, ساکت, ساکن, : ارام کردن, ساکت کردن, فرونشاندن.

blid/frbindlig

: ملا یم, شیرین و مطلوب, نجیب, ارام, بی مزه.

blid/lugn

: ارام, راحت, متین.

blidka

: ارام کردن, تسکین دادن, اشتی کردن, خشم را فرو نشاندن, استمالت کردن, تسکین دادن.

blidka/f rsona

: ارام کردن, تسکین دادن, اشتی کردن.

blidkande

: دلجویی, فرونشاندن خشم وغضب, استمالت, وابسته به تسکین یا دلجویی.

bliga

: خمیازه, نگاه خیره با دهان باز, خلا ء, خمیازه کشیدن, دهان را خیلی باز کردن, با شگفتی نگاه کردن, خیره نگاه کردن.

blimp

: نوعی بالون هوایی کوچک.

blind

: کور, نابینا, تاریک, ناپیدا, غیر خوانایی, بی بصیرت, : کورکردن, خیره کردن, درز یا راه(چیزی را) گرفتن, اغفال کردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفی گاه, هرچیزی که مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

blind fr lskelse

: شیفتگی, شیدایی.

blind/rullgardin

: کور, نابینا, تاریک, ناپیدا, غیر خوانایی, بی بصیرت, : کورکردن, خیره کردن, درز یا راه(چیزی را) گرفتن, اغفال کردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفی گاه, هرچیزی که مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

blindg ngare/odugling

: نوعی پارچه پشمی, منفجر نشده, ادم مهمل, ترقه خراب, هرچیز خراب.

blindgngare

: نوعی پارچه پشمی, منفجر نشده, ادم مهمل, ترقه خراب, هرچیز خراب.

blindhet

: کوری, بی بصیرتی.

blindo

: کوکورانه, مانند کورها.

blindskrift

: خط برجسته مخصوص کوران, الفباء نابینایان.

blindtarmsinflammation

: اماس ضمیمه روده, اماس اپاندیس.

blindtarmsoperation

: برداشتن زاءده اپاندیس یا اویزه.

blink

: چشمک زدن, سوسو زدن, تجاهل کردن, نادیده گرفته, نگاه مختصر, چشمک.

blink/blinka/glimta

: چشمک زدن, سوسو زدن, تجاهل کردن, نادیده گرفته, نگاه مختصر, چشمک.

blinka

: چشمک زدن, با چشم اشاره کردن, برق زدن, باز و بسته شدن, چشمک, اغماض کردن.

blinker

: چشمک زن, چشم بند اسب, چراغ راهنمای اتومبیل.

blint

: کوکورانه, مانند کورها.

blint/blindo

: کوکورانه, مانند کورها.

blip

: تصویری بر روی صفحه رادار.

blir

: مناسب, زیبنده, شایسته, درخور, زمان حال فعل be to, هستی, وجود, افریده, مخلوق, موجود زنده, شخصیت, جوهر, فرتاش.

blivande

: زمان حال فعل be to, هستی, وجود, افریده, مخلوق, موجود زنده, شخصیت, جوهر, فرتاش, پیدایش یافته, درحال تولد, مربوط به اینده, موثر دراینده.

blivit

: شدن, درخوربودن, برازیدن, امدن به, مناسب بودن, تحویل یافتن, درخوربودن, زیبنده بودن.

blixt

: اذرخش, برق (در رعد وبرق), اذرخش زدن, برق زدن, اذرخش, صاعقه, صاعقه زدن.

blixt/glans/blixtra

: تلا لو, تاباندن.

blixtkrig

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا کردن.

blixtls

: زیب لباس(که بجای دکمه بکار میرود), زیب دار.

blixtra

: تلا لو, تاباندن.

blja

: دستمال سفره, دستمال, سینه بند, پیش انداز, کلفت و پرزدار, خواب دار, قدری مست, لول, چموش, ابجوی قوی.

blja

: موج بزرگ اب, خیزاب, موج زدن (از اب یا جمعیت یا ابر), بصورت موج درامدن, موج دار کردن, تموج داشتن, موجدار بودن, نوسان داشتن

blklocka

: انواع گل استکانی ابی رنگ, گل استکانی گرد.

bllusern

: یونجه.

blnad

: کوبیدن, کبود کردن, زدن, ساییدن, کبودشدن, ضربت دیدن, کوفته شدن, کبودشدگی, تباره.

blnda

: مسحورکردن, مات و مبهوت کردن, بکلی خیره کردن, خیره کردن, تابش یا روشنی خیره کننده.

blndar ppning

: روزنه.

blndverk

: فریب, اغفال, پندار بیهوده, وهم.

blnga argt

: خیره نگاه کردن, اخم کردن, نگاه خیره, اخم, تروشرویی

blnk

: تلا لو, تاباندن.

blnke

: وسیله تطمیع, طعمه یا چیز جالبی که سبب عطف توجه دیگری شود, گول زنک, فریب, تطمیع, بوسیله تطمیع بدام انداختن, بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن, فریفتن, اغوا کردن.

block

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه, تخته سنگ, سنگ, گرداله.

blockad

: راه بندان, محاصره, انسداد, بستن, محاصره کردن, راه بندکردن, سد راه, سدراه کردن.

blockadbrytare

: شخصی یا ناوی که از محاصره دشمن میگذرد.

blockera

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه, بستن, مسدود کردن, خوردن.

blockering

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه.

blockfl jt

: صدانگار, ضبط کننده, دستگاه ضبط صوت, بایگان.

blod-

: خون مانند, قرمز, خونی, دموی, امیدوار.

blod

: خون, خوی, مزاج, نسبت, خویشاوندی, نژاد, نیرو,خون الودکردن, خون جاری کردن, خون کسی را بجوش اوردن, عصبانی کردن.

blod verfring

: تزریق, نقل وانتقال, رسوخ, تزریق خون.

blodbad

: دکان قصابی, کشتارگاه, ادم کشی, لا شه ها, کشتار, قتل عام, خونریزی, قصابی.

blodbad/rra

: کشتارگاه, قتلگاه, صحنه کشتار.

blodbana

: رگ, عروق خونی.

blodbank

: بانک جمع اوری خون (برای تزریق به بیماران ومجروحین)

blodbrist

: کم خونی.

blodder

: رگ, عروق خونی.

bloddrypande

: برنگ خون, خونی, خون الود, قرمز, خونخوار.

blodf rgiftning

: مسمومیت خون, عفونت خون, مسمومیت عفونی حاصله در اثر جذب باکتریها ومواد فاسد بخون, گندیدگی, گند خونی, عفونت خون بوسیله ارگانیسم های چرکی.

blodgrupp

: گروه خونی (کسی را) تعیین کردن, گروه خون.

blodhund

: نوعی سگ شکاری که شامه بسیارتیزی دارد, کاراگاه, بااشتیاق و تیزهوشی تعقیب کردن.

blodig

: برنگ خون, خونی, خون الود, قرمز, خونخوار, خونی, لخته شده, جنایت امیز, خونخوار.

blodig/blodtrstig

: خونی, دموی, امیدوار.

blodig/f rbannad

: برنگ خون, خونی, خون الود, قرمز, خونخوار.

blodigel

: زالو, هرجانوری که خون می مکد, کسی که از دیگری پول بیرون میکشد, زالو, حجامت, اسباب خون گیری, خفاش خون اشام, انگل, مزاحم, شفا دادن, پزشکی کردن, زالو انداختن, طبیب.

blodkrl

: رگ, عروق خونی.

blodkropp

: تنیزه, ذره, جسمک, گویچه(سفید یاسرخ خون وبافت های غضروفی وغیره), گلبول.

blodl s

: بی خون, بدون خونریزی.

blodpltt

: صفحه کوچک, جسم مسطح و کوچک بویژه پلا کتهای خونی, گرده خون.

blodpropp

: انسداد جریان خون, بستگی راه رگ.

blods nka

: رسوب سازی, لا ی گیری, ته نشینی, درزگیری, لا یه گذاری.

blodsband

: خویشی صلبی, قوم وخویشی.

blodsfr nde

: خویش وقوم, منسوب, منسوب نسبی, برادر یا خواهر.

blodsfrvant

: خویشاوند(ازجنس مذکر).

blodsh mnd

: کینه وعداوت خانوادگی, دشمنی دیرین.

blodskam

: زنای با محارم و نزدیکان.

blodspr ngda

: قرمز, سرخ وورم کرده, خون گرفته, برافروخته.

blodsprngd

: قرمز, سرخ وورم کرده, خون گرفته, برافروخته.

blodstockning

: تراکم, جمع شدن خون یا اخلا ط, گرفتگی.

blodstrm

: رگ گردش خون.

blodsutgjutelse

: خونریزی, سفک دماء.

blodtransfusion

: تزریق, نقل وانتقال, رسوخ, تزریق خون.

blodtrstig

: تشنه بخون, خونریز, سفاک, بیرحم.

blodtryck

: فشار خون.

blodv rde

: شمارش تعداد گویچه های خون در حجم معینی.

blodvallning

: تراز, بطورناگهانی غضبناک شدن, بهیجان امدن, چهره گلگون کردن (در اثر احساسات و غیره), سرخ شدن, قرمز کردن, اب را با فشار ریختن, سیفون توالت, ابریزمستراح را باز کردن (برای شستشوی ان), تراز کردن (گاهی با up).

blom

: شکوفه, شکوفه کردن, گل دادنی, بکمال وزیبایی رسیدن.

blom/blomster

: شکوفه, شکوفه کردن, گل دادنی, بکمال وزیبایی رسیدن.

blomaxel

: نهنج, ظرف, جا, حاوی, حفره درون سلولی گیاه.

blomblad

: گلبرگ, پنج برگ گل.

blombukett

: دسته گل.

blomfoder

: کاسه گل, غلا ف گل, حقه گل.

blomk l

: گل کلم.

blomknopp

: جوانه, غنچه, شکوفه, تکمه, شکوفه کردن, جوانه زدن.

blomkrona

: جام گلبرگ, جام گل, کاسه گل.

blomkruka

: گلدان کوزه ای.

blomma

: گل, شکوفه, درخت گل, سر, نخبه, گل کردن, شکوفه دادن, گلکاری کردن.

blomma/blomstring

: شکوفه, گل, میوه, گل دادن, دارای طراوت جوانی شدن.

blommande

: گلدار, شکوفه دهنده, پیشرفت کننده.

blommans stndare

: پرچم, جرثومه نر گیاه, پود.

blommig

: پرگل, پرزینت.

blomning

: شکوفایی, شکفتگی, شوره زنی, فصل شکوفه اوری, حد اعلا ی تمدن یک قوم.

blomrik

: پرگل, پرزینت.

blomst llning

: ارایش, وضع گل, گل اذین, شکوفایی.

blomster

: شکوفه, شکوفه کردن, گل دادنی, بکمال وزیبایی رسیدن.

blomster-

: گلدار.

blomsterhandlare

: گفلروش, گلکار.

blomsterkrans

: حلقه گل, تاج گل, نرده پلکان مارپیچی.

blomsterl k

: لا مپ چراغ برق, پیاز گل, هر نوع برامدگی یاتورم شبیه پیاز.

blomsterodlare

: گلکار, گل پرور.

blomsterodling

: گلکاری, گل پروری, پرورش گل.

blomsterprakt

: نمایش گل وشکوفه.

blomstra/briljera/svnga/fanfar

: تزءینات نگارشی, جلوه, رشد کردن, نشو ونما کردن, پیشرفت کردن, زینت کاری کردن, شکفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل کردن.

blomstrande

: پوشیده از گل, پرگل, سلیس وشیوا, گلگون.

blomstrande/gynnsam

: کامیاب, موفق, کامکار.

blomstring

: شکوفه, گل, میوه, گل دادن, دارای طراوت جوانی شدن.

blond/ljus/blondin

: بور, سفیدرو, بوری (برای مرد بور وبرای زن بلوند گفته میشود).

blondera

: سفید شدن بوسیله شستن با وسایل شیمیایی, سفیدکردن, ماده ای که برای سفید کردن(هرچیزی)بکار رود.

blondin

: بور, سفیدرو, بوری (برای مرد بور وبرای زن بلوند گفته میشود).

bloss

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار کردن.

blossa

: شعله درخشان یا اتش مشتعل, رنگ یا نور درخشان, فروغ, درخشندگی, جار زدن, باتصویر نشان دادن.

blota

: قربانی, قربانی برای شفاعت, فداکاری, قربانی دادن, فداکاری کردن, قربانی کردن جانبازی.

blott och bar/ren

: دریا, اب راکد, مرداب, محض, خالی, تنها, انحصاری, فقط.

blottad p

: تهی, عاری, خالی از (معمولا با of).

blottst lla

: بی پناه گذاشتن, بی حفاظ گذاردن, درمعرض گذاشتن, نمایش دادن, افشاء کردن.

blr d

: رنگ ارغوانی, زرشکی, جامه ارغوانی, جاه وجلا ل, ارغوانی کردن یا شدن.

blsa

: کیسه, ابدان, مثانه, بادکنک, پیشابدان, کمیزدان, تاول, ابله, تاول زدن, دمیدن, وزیدن, در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن, ترکیدن, کیسه کوچک, ابدانک, تاولچه, گودال.

blsand

: انواع اردک های ابی, غاز.

blsare

: دمنده, وزنده, کسی یا چیزی که بدمد یابوزد, ماشین مخصوص دمیدن.

blsb lg

: دم (در اهنگری), ریه.

blshalsk rtel

: غده پروستات

blsig

: بادی, باددار, بسهولت باطراف منتشر شونده, نسیم دار, خوش هوا, خنک, تازه, ملا یم, شادی بخش, باد خیز, پر باد, باد خور, طوفانی, چرند, درازگو.

blsippa

: غافث معمولی , دوای جگر.

blslampa

: چراغ جوشکاری.

blsr r

: تفنگ بادی, پفک.

blst

: ورم کرده, دمیده شده, خسته.

blsterugn

: کوره قالبگیری اهن, کوره ذوب اهن.

blt

: خیس, مرطوب, خیلی خیس ولغزنده, ابی, ابدار, اشکبار, پر اب, ابکی, رقیق, تر, مرطوب, خیس, بارانی, اشکبار, تری, رطوبت, تر کردن, مرطوب کردن, نمناک کردن.

blta

: نوعی حیوان گورکن.

blta upp

: خیساندن, خیس خوردن, رسوخ کردن, بوسیله مایع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خیساندن, خیس خوری, غوطه, غوطه وری, غسل.

bltd ck

: شعاعی.

blte

: کمربند, تسمه, بندچرمی, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حرکت یا عمل کردن.

bltira

: درخشان, تابان, ادم باهوش, ادم زرنگ, واکسی, واکس کفش, چیز درخشنده, ستاره, کلا ه ابریشمی, کفش چرمی برقی, پول زر یا نقره, لیره طلا, پول, سکه, چشم, چشم کبودشده(در اثر ضربت وغیره), انواع ماهیان کوچک ونقره فام امریکایی.

bluff

: توپ زدن, حریف را از میدان درکردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشیب, پرتگاه.

bluffa

: توپ زدن, حریف را از میدان درکردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشیب, پرتگاه.

blunder

: شلوار گشاد و زنانه ورزشی, گیاه شکوفه کرده, شخص بالغ, اشتباه احمقانه, لغزش, اشتباه در گفتار یا کردار.

blus

: پیراهن یاجامه گشاد, بلوز.

blusliv

: پستان بند, سینه بند (زنانه).

blusskyddare

: نوعی ژاکت استین دار, زیر پوش زنانه.

blverk

: خاکریز, بارو, دیوار(ساحلی), دیواره سد, موج شکن, پناه, سنگربندی, حامی.

blvinge

: دختر پیشاهنگ هشت ساله تایازده ساله, یکجور دوربین عکاسی, یکنوع نان شیرینی میوه دار.

bly

: سوق دادن, منجر شدن, پیش افت, تقدم.

blyaktig

: سربی, مانند سرب, سربی رنگ, کند.

blydagg

: گلوله سربی, وزنه شاقول, شاقول, ژرف پیما, سرازیرشدن, نازل شدن, سرنگون وارافتادن.

blyerts

: سرب سیاه, مغز مداد, گرافیت.

blyertsstift

: سوق دادن, منجر شدن, پیش افت, تقدم.

blyfri

: بی سرب, بدون سرب (دربین حروف چاپ).

blyg

: کم رو, خجول, ترسو, محجوب.

blyg/pryd

: خجالتی, کمرو,, نازکن.

blyg/skygg/skygga/kasta

: خجالتی, کمرو, رموک, ترسو, مواظب, ازمایش, پرتاب, رم کردن, پرت کردن, ازجا پریدن.

blygd

: موی زهار, موی شرمگاه, ناحیه زهار یا عانه, شرمگاه, کرک, پوشیدگی از کرک.

blygdben

: استخوان شرمگاه, عظم عانه.

blyghet

: عدم اعتماد به نفس, کم رویی, ترس بیم از خود.

blyglans

: گالن, سرب معدنی, سرب طبیعی.

blygr

: سربی رنگ, کبود, کبود شده, کوفته, خاکستری رنگ.

blygsam

: باحیا, افتاده, فروتن, معتدل, نسبتا کم, نامتظاهر, فروتن, محقر, خالی از جلا ل و ابهت, بی تکلف

blygsamhet

: ازرم, شکسته نفسی, عفت, فروتنی, حجب, کمرویی, ترسویی, بزدلی, جبن.

blylod

: ژرف پیما, شاقول عمودی, گلوله سربی, : راست, بطور عمودی, عمودا, درست,عینا, لوله کشی کردن, ژرف یابی کردن, عمق پیمودن, عمودی قرار دادن, با شاقول ازمودن, باسرب مهر وموم کردن, شاقولی افتادن, عمود بودن, سرب.

blyvitt

: سفیداب سرب, اسفداج.

bna

: باقلا, لوبیا, دانه, حبه, چیزکم ارزش وجزءی.

bndsel

: شلا ق زنی.

bne-

: التماس امیز.

bneman

: فاتحه خوان مزدور, دعاخوان, گدا, مستمند.

bnfalla

: درخواست کردن از, عجز و لا به کردن به, التماس کردن به, استغاثه کردن از.

bnfallande

: دفاع, برهان نمایی, شفاعت, دادخواهی.

bngstyrig

: کله شق, رام نشو, بیقرار, سرکش, چموش.

bnk/domstol

: نیمکت, کرسی قضاوت, جای ویژه, روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یا نشاندن, نیمکت گذاشتن (در), بر کرسی نشستن.

bnkrad

: سطر, ردیف.

bnsyrsa

: اخوندک.

bo

: جزیره نشین.

bo

: جزیره نشین.

bo

: ساکن بودن, اقامت گزیدن, اشیانه, لا نه, اشیانه ای کردن.

bo p landet

: ساکن ده شدن, با اخراج تنبیه کردن.

bo tillsammans

: باهم زندگی کردن (زن ومرد), رابطه جنسی داشتن.

boa

: اژدرمار, مار بوا.

boasera

: تشک, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عکس, نقاشی بروی تخته, نقوش حاشیه دارکتاب, اعضای هیلت منصفه, فهرست هیلت یاعده ای که برای انجام خدمتی اماده اند, هیلت, قطعه مستطیلی شکل, قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل و هواپیماوغیره, قاب گذاردن, حاشیه زدن به.

bobb

: نوعی سورتمه کوچک.

bobin

: قرقره, ماسوره.

bock

: جنس نر اهو وحیوانات دیگر, قوچ, دلا ر, بالا پریدن وقوز کردن(چون اسب), ازروی خرک پریدن, مخالفت کردن با (دربازی فوتبال وغیره), جفتک, جفتک انداختن.

bock/hanne

: جنس نر اهو وحیوانات دیگر, قوچ, دلا ر, بالا پریدن وقوز کردن(چون اسب), ازروی خرک پریدن, مخالفت کردن با (دربازی فوتبال وغیره), جفتک, جفتک انداختن.

bocka

: خم شدن, تعظیم کردن, مطیع شدن, تعظیم, کمان, قوس.

bocka/b ge

: خم شدن, تعظیم کردن, مطیع شدن, تعظیم, کمان, قوس.

bockhoppning

: بازی جفتک چارکش, باجست وخیز حرکت کردن, جفتک چارکش کردن, از یکدیگر بنوبت جلو زدن, گریز زدن, گره گره حرکت کردن.

bocksprng

: از روی شادی جست وخیز کردن, رقصیدن, جهش, جست وخیز, شادی.

bod

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه.

boende

: زندگی, معاش, وسیله گذران, معیشت, زنده, حی, درقیدحیات, جاندار, جاودانی.

boett

: قاب ساعت, جعبه ساعت.

bofast

: مقیم, مستقر.

bog

: شانه, دوش, کتف, هرچیزی شبیه شانه, جناح, باشانه زور دادن, هل دادن.

bogankare

: باغ, الا چیق, سایبان.

boggi

: دیو, جن, شیطان.

bogsera

: کشیدن, هل دادن, حمل کردن, کشش, همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند, حمل ونقل.

bogsera/bogsering

: باطناب بدنبال کشیدن, پس مانده الیاف کتان یا شاهدانه, طناب, زنجیر, یدک کش, یدک کشی.

bogsera/ryck/rycka

: بزحمت کشیدن, بازورکشیدن, تقلا کردن, کوشیدن, کشش, کوشش, زحمت, تقلا, یدک کش.

bogserb t

: کشتی یدک کش, بزحمت کشیدن, بازورکشیدن, تقلا کردن, کوشیدن, کشش, کوشش, زحمت, تقلا, یدک کش.

bogserlina

: طناب یا ریسمانی که بوسیله ان چیزی را می کشند, طناب بوکسل, طناب مخصوص صید بالن, طناب مخصوص یدک کشیدن چیزی.

bogsertross

: طناب مخصوص یدک کشیدن چیزی.

boj

: نوعی فلا نل رومیزی, رهنمای شناور, کویچه, روابی, جسم شناور, روی اب نگاهداشتن, شناور ساختن.

boja

: پابند, دستبند, قید, مانع, پابند زدن.

boja/fotboja

: بخو, پابند, زنجیر, قید, مانع, مقید کردن, در زیر غل وزنجیر اوردن.

bojkott

: تحریم کردن, تحریم, بایکوت.

bojkotta

: تحریم کردن, تحریم, بایکوت.

bojor

: غل و زنجیر پا, پا بند.

bok

: زان, ممرز, الش, راش, فصل یاقسمتی از کتاب, مجلد, دفتر, کتاب, درکتاب یادفتر ثبت کردن, رزرو کردن, توقیف کردن, چهار ورق کاغذ که تا شده و هشت ورق شده باشد, ورق هشت برگی, کاغذ را دسته کردن.

bokanmlan

: انتقاد از کتاب, مقاله درباره کتاب.

bokband

: حجم, جلد.

bokbindare

: اهرم جعبه ماکو, الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد, شکم بند زنان (پس از وضع حمل), رسید بیعانه, صاحف, بند.

bokf ra

: فصل یاقسمتی از کتاب, مجلد, دفتر, کتاب, درکتاب یادفتر ثبت کردن, رزرو کردن, توقیف کردن.

bokf ring

: حسابداری, حسابداری, اصول حسابداری, برسی اصل و فرع, دفتر داری, ساماندهی.

bokf rlggare

: ناشر.

bokfrare

: ذی حساب, حسابدار.

bokfringsmaskin

: ماشین حسابداری.

bokgarm rke

: برچسب کتاب.

bokhandel

: کتابفروشی.

bokhllare

: ذی حساب, حسابدار.

boklig

: ادبی, کتابی, ادیبانه, ادیب, وابسته به ادبیات, ادبیاتی.

bokm rke

: نشان لا ی کتاب, چوب الف.

bokmal

: کسیکه علا قه مفرطی به مطالعه کتب دارد.

bokomslag

: کاغذی که با ان کتاب را جلد میکنند, جلد کاغذی روی کتاب.

bokrygg

: تیره پشت, ستون فقرات, مهره های پشت, تیغ یا برامدگی های بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی.

bokskp

: قفسه کتاب.

bokst ver

: حروف گذاری, علا مت گذاری باحروف.

bokstav

: حرف, نویسه.

bokstavera

: هجی کردن, املا ء کردن, درست نوشتن, پی بردن به, خواندن, طلسم کردن, دل کسی رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابیت, افسون, حمله ناخوشی, حمله.

bokstaverande

: املا ء, هجی.

bokstavlig

: تحت اللفظی, حرفی, لفظی, واقعی, دقیق, معنی اصلی.

bokstavlig/ordagrann

: تحت اللفظی, حرفی, لفظی, واقعی, دقیق, معنی اصلی.

bokstavsg ta

: قلب, تحریف, مقلوب, تشکیل لغت یا جمله ای از درهم ریختن کلمات یا لغات جمله ء دیگر.

bokstnd

: بساط کتابفروشی.

boktryck

: منگنه مسوده کاغذهای کپیه, پرس نامه, چاپی, وابسته بحروف چاپی.

boktryckare

: چاپگر.

boktryckarkonst

: چاپ, طبع, چاپ پارچه, باسمه زنی.

bokverk

: فصل یاقسمتی از کتاب, مجلد, دفتر, کتاب, درکتاب یادفتر ثبت کردن, رزرو کردن, توقیف کردن.

bolag

: بنگاه, شرکت.

bolagsman

: شریک شدن یاکردن, شریک, همدست, انباز, همسر, یار.

boll

: گلوله, گوی, توپ بازی, مجلس رقص, رقص, ایام خوش, گلوله کردن, گرهک.

boll av idisslad fda

: نشخوار, تنباکوی جویدنی, تفکر, تعمق.

boll/kula

: گلوله, گوی, توپ بازی, مجلس رقص, رقص, ایام خوش, گلوله کردن, گرهک.

bolltr

: چوب, چماق, عصا, چوکان زدن, خشت, گل اماده برای کوزه گری, لعاب مخصوص ظروف سفالی, چشمک زدن, مژگان راتکان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نیمه یاپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

bolmrt

: سیکران, بذر البنج, بنگ دانه.

bolstervar

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

bom/mast

: تیردکل, تیر اهن یا الوار, مشت بازی کردن, مشاجره کردن, نزاع.

bomb

: بمب, نارنجک, بمباران کردن, مخزن.

bomba

: بمب, نارنجک, بمباران کردن, مخزن, با هواپیما زیر رگبار مسلسل وتوپ گرفتن, بباد انتقاد گرفتن, سرگردان.

bombardemang

: بمباران.

bombardera

: بمباران کردن, بتوپ بستن, پرتاب کردن, شتاب کردن, ضربه, شتاب, پوست پشم دار, خامسوز, پوست خام, پوست کندن, پوستک, پی درپی زدن, پی در پی ضربت خوردن.

bombardera/skinn

: پرتاب کردن, شتاب کردن, ضربه, شتاب, پوست پشم دار, خامسوز, پوست خام, پوست کندن, پوستک, پی درپی زدن, پی در پی ضربت خوردن.

bombardering

: بمباران.

bombasm

: کتان, جنس پنبه ای (مج.) گزافه گویی, سخن بزرگ یا قلنبه, مبالغه.

bombastisk

: گزاف, قلنبه, مطنطن, قلنبه نویس, گزاف گوی, دهان دار, پرحرف.

bombflygplan

: هواپیمای بمب افکن, بمب انداز.

bombplan

: هواپیمای بمب افکن, بمب انداز.

bomrke

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پایه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه کردن.

bomull

: پنبه, نخ, پارچه نخی, باپنبه پوشاندن.

bomullsfabrik

: کارخانه نخ ریسی.

bomullsflanell

: پارچه پنبه ای شبیه فلا نل, فلا نل نما, کرکی.

bomullsfr

: تخم پنبه, پنبه دانه.

bomullskrut

: باروت پنبه.

bomullsspinneri

: کارخانه نخ ریسی.

bomullstr d

: نخ تابیده (که ابتداء در شهر لیل تهیه میشده).

bomullstrik

: یکنوع پارچه ء نخی که برای زیرپوش بکار میرود.

bomullstyg

: فاستونی نخی, سخن گزاف, بی ارزش, لفاظی.

bona

: موم, مومی شکل, شمع مومی, رشد کردن, زیاد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله یافتن.

bondb na

: باقلا.

bonde

: کشاورز, سرپرست خانه, مرد زن دار, روستایی, دهاتی, دهقانی, کشاورز, رعیت.

bondestnd

: رعایا, جماعت دهقانان, بی تربیتی.

bondf rnuft

: عقل سلیم, قضاوت صحیح, حس عام.

bondfrst nd

: عقل سلیم, قضاوت صحیح, حس عام.

bondgrann

: زرق وبرق دار, نمایش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادی.

bondgrd

: ابنیه و ساختمانهای مجاورمزرعه, مزرعه وابنیه ان, مزرعه و حوالی ان, علا قجات رعیتی.

bondhund

: دورگه, دو تخمه, پست نژاد.

bondkomik

: مسخره امیز, مضحک, تقلید, رقص لخت, تقلید و هجو کردن

bondkvinna

: هم میهن.

bondlurk

: روستایی نادان یا کودن, ادم بی دست وپا, دهاتی جاهل, احمق, نفهم.

bondpermission

: مرخصی بدون اطلا ع قبلی, جیم شدن.

bondpojke

: نوکر, خادم شوالیه, جوان روستایی, عاشق.

bondslug

: ناقلا, ادم تودار, ادم اب زیرکاه, موذی, محیل, شیطنت امیز, کنایه دار.

bondstuga

: خانه رعیتی.

bong

: سند, مدرک, دستاویز, ضامن, گواه, شاهد, تضمین کننده, شهادت دادن.

bonga

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعدیل گرما, پیچ دانگ صدا, لیست یا فهرست, ثبت کردن, نگاشتن, در دفتر وارد کردن, نشان دادن, منطبق کردن.

bongotrumma

: یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود, بانگو.

boning

: منزل, مسکن, رحل اقامت افکندن, اشاره کردن, پیشگویی کردن, بودگاه, بودباش.

boning/boningsplats

: سکونت, اسکان, سکنی, مستعمره, مسکن, منزل.

boning/vistelse

: منزل, مسکن, رحل اقامت افکندن, اشاره کردن, پیشگویی کردن, بودگاه, بودباش.

boningsplats

: سکونت, اسکان, سکنی, مستعمره, مسکن, منزل.

boningsrum

: اتاق نشیمن, سالن نشیمن.

bonjour

: نیم تنه دامن بلند مردانه, فراک.

bonnett

: نوعی کلا ه بی لبه زنانه ومردانه, کلا هک دودکش, سرپوش هرچیزی, کلا ه سرگذاشتن, درپوش, کلا هک.

bonus

: انعام, جایزه, حق الا متیاز, سودقرضه, پرداخت اضافی.

bookmaker

: کتاب نویس, صحاف, ناشرکتاب, دلا ل شرط بندی.

boplats

: سکونت, اسکان, سکنی, مستعمره, مسکن, منزل.

bor

: زندگی کردن, زیستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, دایر.

bord

: جدول, میز, مطرح کردن.

borda

: تخته, تابلو.

bordduk

: سفره, رومیزی.

borde

: باید, بایست, بایستی, باید و شاید, زمان ماضی واسم مفعول فعل معین.للاهس

borde inte

: نبایستی.

bordell

: فاحشه خانه.

bordlggning/l nggrund

: موادیکه از ان تاقچه میسازند, شیب, درجه شیب, تاقچه یا قفسه بندی.

bordlpare

: ریشه هوایی, دونده, گردنده, گشتی, افسر پلیس, فروشنده سیار, ولگرد, متصدی, ماشین چی, اداره کننده شغلی.

bordsb n

: توفیق, فیض, تاءید, مرحمت, زیبایی, خوبی, خوش اندامی, ظرافت, فریبندگی, دعای فیض و برکت, خوش نیتی, بخشایندگی, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابیت, زینت بخشیدن, اراستن, تشویق کردن, لذت بخشیدن, مورد عفو قرار دادن.

bordsduk

: سفره, رومیزی.

bordslda

: کشو, برات کش, ساقی, طراح, نقاش, زیر شلواری.

bordssamtal

: صحبتهای خصوصی و غیر رسمی در سر میز غذا, مفاوضه.

bordsservis

: لوازم میز یا سفره, ظروف سفره, کارد و چنگال.

bordsvatten

: اب معدنی.

bordtennis

: بازی پینگ پنگ, تنیس روی میز.

bordtennisracket

: چوب, چماق, عصا, چوکان زدن, خشت, گل اماده برای کوزه گری, لعاب مخصوص ظروف سفالی, چشمک زدن, مژگان راتکان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نیمه یاپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

bore

: بادشمال.

boren

: زاییده شده, متولد.

borg

: دژ, قلعه, قصر, رخ.

borg/slott

: دژ, قلعه, قصر, رخ.

borgare i stad

: شهرنشین, شهری, حاکم یا قاضی شهر.

borgen

: توقیف, حبس, واگذاری, انتقال, ضمانت, کفالت, بامانت سپردن, کفیل گرفتن, تسمه, حلقه دور چلیک, سطل, بقید کفیل ازاد کردن.

borgen r/fordringsgare

: بستانکار, طلبکار, ستون بستانکار.

borgenr

: بستانکار, طلبکار, ستون بستانکار.

borgensf rbindelse

: ضمانت, تضمین, وثیقه.

borgensman

: برده, غلا م, ضامن, کفیل.

borgerlig

: عضوطبقه متوسط جامعه, عضو طبقه دوم, طبقه کاسب ودکاندار, غیرنظامی, مدنی.

borgerlighet

: احترام.

borgis

: عضوطبقه متوسط جامعه, عضو طبقه دوم, طبقه کاسب ودکاندار.

borgm stare

: شهردار.

borgmstarinna

: زن شهردار.

boricka

: الا غ, خر, ادم نادان وکودن.

bornera

: جوش زدن, گازدار کردن (مشروبات وغیره).

bornyr

: سر, کله, راس, عدد, نوک, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءیس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موی سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلی, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, دارای سرکردن, ریاست داشتن بر, رهبری کردن, دربالا واقع شدن

borr

: مته, هرچیزیکه وسیله سوراخ کردن باشد, سنبه, ملول کننده, خستگی اور.

borra

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

borra/tr ka ut

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

borrande

: تمرین, تمرین نظامی, حفر, مته زنی.

borrare

: مته, هرچیزیکه وسیله سوراخ کردن باشد, سنبه, ملول کننده, خستگی اور.

borrfluga

: کرم میوه.

borrsvng

: تحریک احساسات, تجدید و احیای روحیه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محکم کردن, محکم بستن, درمقابل فشار مقاومت کردن, اتل.

borrtorn

: جرثقیل, دکل کشتی, برج چاه کنی, با جرثقیل حمل کردن.

borst

: موی زبر, موی سیخ, موی خوک, سیخ شدن, رویه تجاوزکارانه داشتن, اماده جنگ شدن.

borst/vara full av

: موی زبر, موی سیخ, موی خوک, سیخ شدن, رویه تجاوزکارانه داشتن, اماده جنگ شدن.

borsta

: پاک کن, ماهوت پاک کن, لیف, کفش پاک کن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاک کن زدن, مسواک زدن, لیف زدن, قلم مو زدن, نقاشی کردن, تماس حاصل کردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

borste

: پاک کن, ماهوت پاک کن, لیف, کفش پاک کن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاک کن زدن, مسواک زدن, لیف زدن, قلم مو زدن, نقاشی کردن, تماس حاصل کردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

borsteig

: زبر, دارای موی زبر, جنگی.

borstig

: زبر, دارای موی زبر, جنگی.

borstnejlika

: گل میخک شاعر, حسن یوسف.

bort

: کنار, یکسو, بیک طرف, دوراز, خارج, بیرون از, غایب, درسفر, بیدرنگ, پیوسته, بطور پیوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروی, غایب, رفته, بیرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت, پاک کردن از, رهانیدن از, خلا ص کردن.

borta

: در دشت, در صحرا, .

bortarbeta

: زدودن, رفع کردن.

bortbyting

: بچه ای که پریان بجای بچه ای که دزدیده اند میگذارند, ادم دمدمی.

bortefter

: همراه, جلو, پیش, در امتداد خط, موازی با طول.

borterst

: دورترین, اقصی نقطه, بعیدترین, ابعد, دورترین, اقصی نقطه.

bortersta del av plan

: مزرعه دور افتاده, بیرون از محیط, قسمت خارجی میدان.

bortf rklaring

: دروغگویی, حرف دو پهلو.

bortfalla

: بخواب رفتن, مردن.

bortflyttning

: رفع, ازاله.

bortfra

: ربودن, دزدیدن (شخص), دور کردن, ادم دزدیدن, از مرکز بدن دور کردن (طب).

bortfrakta

: برداشت کردن, رفع کردن, عزل کردن.

bortfraktning

: رفع, ازاله.

bortg ngne

: مرده, مرحوم.

bortgng

: مرگ, مردن, درگذشتن.

bortifrn

: از, بواسطه, درنتیجه, از روی, مطابق, از پیش.

bortkommen

: گمشده, از دست رفته, ضایع, زیان دیده, شکست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

bortom

: انسوی, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

bortoperera

: برداشت کردن, رفع کردن, عزل کردن.

bortovaro

: نبودن, غیبت, غیاب, حالت غیاب, فقدان.

bortr va

: بچه دزدی کردن, ادم سرقت کردن, ادم دزدی کردن.

bortre

: بیشتر, دیگر, مجدد, اضافی, زاءد, بعلا وه, بعدی, دوتر,جلوتر, پیش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پیشرفت کردن, کمک کردن به.

bortrvande

: عمل ربودن (زن و بچه و غیره), ربایش, دورشدگی, دوری از مرکز بدن, قیاسی, قیاس.

bortse

: نادیده گرفتن, اعتنا نکردن, عدم رعایت.

bortslarvad

: گمشده, از دست رفته, ضایع, زیان دیده, شکست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

bortslumpa

: یکجا فروختن, ارزان فروختن, فروش یکجا وارزان.

borttagande

: ریشه کنی, ساییدگی, قطع, قطع عضوی از بدن, فرساب.

borttagning/bortflyttning

: رفع, ازاله.

borttagningsbar

: برداشتنی, رفع شدنی.

borttr ngning

: سرکوبی.

bos tta

: واریز, تسویه, جا دادن, ماندن, مقیم کردن, ساکن کردن, واریز کردن, تصفیه کردن, معین کردن, ته نشین شدن, تصفیه حساب کردن, نشست کردن.

bosatt

: مقیم, مستقر.

bosch

: حرف توخالی, مهمل, حقه بازی, چرند.

boskap

: احشام واغنام, گله گاو, چارپایان اهلی, مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتار یافروش پرورش شود, احشام.

boskapsdrivare

: چوبدار, گله فروش, دلا ل گاو و گوسفند.

boskapstjuv

: دارای صدای خش خش.

boskapsuppfdare

: گاودار, گاو فروش, گاو چران, گله چران, چوپان, گله بان, محافظ, رمه دار, گاودار, چوپان, گله دار, رمه دار, کشیش, روحانی.

boss

: رءیس کارفرما, ارباب, برجسته, برجسته کاری, ریاست کردن بر, اربابی کردن (بر), نقش برجسته تهیه کردن, برجستگی.

bossa

: ستاره ای که نور ان چند روزی زیاد شده و دوباره کم شود, فانی ستاره, نو اختر.

bostad

: مسکن, تهیه جا, خانه ها (بطور کلی), مسکن, خانه سازی.

bostad/lya

: حفاری, محل حفر.

bostads-

: مسکونی, وابسته به اقامت, قابل سکنی, محلی.

bostadsl genhet

: تخت, پهن, مسطح.

bostadsls

: دربدر, بی خانمان, اواره.

bostadsomr de utanfr f rorterna

: ناحیه یا منطقه ء خارج شهری.

bostadsregion utanfr f rorterna

: منطقه وسیعی ازنواحی خارج شهر, حومه شهر.

bostlle

: محل اقامت, اقامتگاه.

bostta sig

: واریز, تسویه, جا دادن, ماندن, مقیم کردن, ساکن کردن, واریز کردن, تصفیه کردن, معین کردن, ته نشین شدن, تصفیه حساب کردن, نشست کردن.

bot

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

bot-

: وابسته به طلب مغفرت وندامت.

bota

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

botande

: دارای خاصیت درمانی, علا ج بخش, شفا بخش.

botanik

: گیاه شناسی, کتاب گیاه شناسی, گیاهان یک ناحیه, زندگی گیاهی یک ناحیه.

botaniker

: گیاه شناس, متخصص گیاه شناسی.

botanisera

: گیاه جمع کردن (برای مقاصد گیاه شناسی), تحقیقات گیاه شناسی بعمل اوردن.

botaniska

: وابسته به گیاه شناسی, ترکیب یامشتقی از مواد گیاهی و داروهای گیاهی.

botanist

: گیاه شناس, متخصص گیاه شناسی.

botare

: شفا دهنده, التیام دهنده.

botemedel

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

botf rdig

: توبه کار, پشیمان, تاءب, اندوهناک, نادم.

botfrdighet

: پشیمانی, توبه, ندامت.

botg rare

: توبه کار, پشیمان, تاءب, اندوهناک, نادم.

botgring

: توبه وطلب بخشایش, پشیمانی, ریاضت, وادار به توبه کردن.

botlig

: علا ج پذیر.

botten

: ته, پایین, تحتانی.

bottenf rg

: زمین, خاک, میدان, زمینه, کف دریا, اساس, پایه, بنا کردن, برپا کردن, بگل نشاندن, اصول نخستین را یاد دادن(به), فرودامدن, بزمین نشستن, اساسی, زمان ماضی فعل.دنءرگ

bottenfisk

: گیاه زمینی, ماهی ته دریا, خواننده یاتماشاچی بی ذوق, عامی, شخص فرومایه و پست.

bottenl ge

: نظیرالسمت, حضیض, ذلت, سمت القدم.

bottenls

: ژرف, گردابی, ناپیمودنی, بدون ته, غیر محدود.

bottenls

: ژرف, گردابی, ناپیمودنی.

bottensats

: درد , باقی مانده, چیز پست وبی ارزش, ته نشین, ته نشست, لا ی, رسوب, درده, رسوب کردن.

bottenv ning

: طبقه همکف ساختمان.

bottnande

: لگنی, واقع درنزدیک لگن خاصره, وابسته به لگن خاصره.

botulism

: مسمومیت غذایی حاد.

botvning

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

boulevard

: خیابان پهنی که دراطراف ان درخت باشد بولوارد, بزرگراه, باغراه.

bouppteckningsman

: فرمدار, مدیر, رءیس, مدیر تصفیه, وصی و مجری.

bouquet

: دسته گل.

bourgeoisie

: طبقه سوداگر, سرمایه داری, حکومت طبقه دوم, بورژوازی.

boutique

: دکان, بوتیک.

boutredningsman

: فرمدار, مدیر, رءیس, مدیر تصفیه, وصی و مجری.

bovaktig

: پست, نالا یق, فاسد, شریر, بدذات, خیلی بد.

bovaktighet

: پستی, بدذاتی, جنایت, شرارت, تبه کاری.

bovstreck

: پستی, بدذاتی, جنایت, شرارت, تبه کاری.

bowla

: کاسه, جام, قدح, باتوپ بازی کردن, مسابقه وجشن بازی بولینگ, کاسه رهنما(دستگاه ابزارگیری).

bowlare

: قدح ساز, نوعی کلا ه لبه دار, کسی که باگلوله یاگوی بازی میکند, مشروب خوارافراطی, داءم الخمر.

bowling

: بازی بولینگ.

bowlk gla

: سنجاق, پایه سنجاقی.

bowlklot

: کاسه, جام, قدح, باتوپ بازی کردن, مسابقه وجشن بازی بولینگ, کاسه رهنما(دستگاه ابزارگیری).

box

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

boxa

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

boxare

: مشت زن, بوکس باز.

boxas

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

boxer

: مشت زن, بوکس باز.

boxhandske

: دستکش بوکس.

boxning

: مشت زنی, بوکس.

boxningssporten

: مشت زنی, بوکس.

br ck

: فتق, مرض فتق, غری.

br cka

: درز, رخنه, عیب, خدشه, عیب دار کردن, ترک برداشتن, تند باد, اشوب ناگهانی, کاستی, سفرس, گیاه سنگروی.

br ckjrn

: اهرم, دیلم.

br cklig

: شکستنی, نازک, سست, نحیف, شکننده, زودگذر, سست در برابر وسوسه شیطانی, گول خور, بی مایه.

br ckt

: شورمزه, بدمزه.

br d

: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.

br dbutik

: دکان نانوایی یا شیرینی پزی.

br ddfull

: لبریز.

br dfda

: نان, قوت, نان زدن به.

br dfodring

: مهمانخانه شبانه روزی, پانسیون, تخته کوبی.

br dfrukttrd

: میوه نان.

br dgrd

: محوطه یاحیاط تیر فروشی که الوار در ان انباشته شده.

br dkant

: کبره, کبره بستن, قسمت خشک و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چیزی, ادم جسور و بی ادب.

br dkorg

: سبدنان, شکم, معده, ناحیه حاصلخیز.

br dmogen

: زود رس, پیش رس, نابهنگام, باهوش.

br drost

: نوشنده بسلا متی کسی, نان برشته کن, سرخ کننده, برشته کننده.

br dska

: شلوغی, هایهو, جنبش, تقلا, کوشش, شلوغ کردن, تقلا یاکشمکش کردن, عجله, شتاب, سرعت, عجله کردن, شتاب کردن, شتابیدن, عجله کردن, چاپیدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگی, شتابزدگی, عمل یا فعالیت رسوبی, تعجیل بسیار.

br dskande

: مبرم.

br dspade

: پوست انداختن, پوست کندن, کندن, پوست, خلا ل, نرده چوبی, محجر.

br k

: همهمه, سر و صدا, قیل و قال, داد, غوغا, هنگامه.

br k/brka

: هایهوی, سروصدا, نق نق زدن, اشوب, نزاع, هایهو کردن, ایراد گرفتن, خرده گیری کردن, اعتراض کردن.

br k/upplopp

: هنگامه, همهمه, غوغا, شلوغ, جنجال, اشوب, التهاب, اغتشاش کردن, جنجال راه انداختن.

br ka

: بع بع کردن, صدای بزغاله کردن, ناله کردن, بع بع.

br ken

: سرخس, جماز, بسفایج.

br kenvxt

: سرخس, جماز, بسفایج.

br kig

: بی نظم, بی ترتیب, نامنظم, مختل, شلوغ, ناامن.

br kig/slagskmpe

: پر سر و صدا, خشن, داد و بیداد کن, سرکش, سر و صدا و اشوب کردن.

br kstake

: از روی بیمیلی جدا شدن از, مزاحم, موجد زحمت ودردسر, اشوبگر.

br llops-

: وابلسته بعروسی, نکاحی, عروسی, زفافی.

br nd mandel

: نقل وشیرینی, بادام سوخته, اجیل سوخته.

br nna till aska

: خاکستر کردن, سوزاندن, با اتش سوختن.

br nnande/skarp

: نیشدار, تند, تیز, هجو امیز, سوزش اور.

br nnas

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

br nnblsa

: تاول, ابله, تاول زدن.

br nneri

: کارخانه یا محل تقطیر, رسومات.

br nning/brnningar

: خیزاب دریاکنار.

br nningar

: خیزاب دریاکنار.

br nnpunkt

: نقطه تقاطع, کانون, کانون عدسی, فاصله کانونی, قطب, مرکز, مترکز کردن, بکانون اوردن, میزان کردن.

br nnpunkts-

: کانونی, مرکزی, وابسته بکانون, موضعی.

br nnsr

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

br nnugn

: کوره, اجاق, درکوره پختن.

br nnvin

: مشروب جین قوی هلندی.

br nnvinsbrnneri

: کارخانه یا محل تقطیر, رسومات.

br nsle

: سوخت, غذا, اغذیه, تقویت, سوخت گیری کردن, سوخت دادن (به), تحریک کردن, تجدید نیرو کردن.

br sch

: نقض عهد, رخنه, نقض کردن, نقض عهد کردن, ایجاد شکاف کردن, رخنه کردن در.

br ss

: تیموس حیوانات جوان, دنبلا ن, لوزالمعده, غده تیموس.

br st-

: سینه ای, صدری, درونی, باطنی.

br sta

: اماده کردن, مهیا شدن.

br sthllare

: پستان بند.

br stkorg

: صندوق, یخدان, جعبه, تابوت, خزانه داری, قفسه سینه, سینه, صدر, قفسه سینه.

br stsim

: شنای پروانه.

br stvrn

: بارو, برج و بارو, استحکام یاسنگر موقتی, نرده بندی عرشه جلو کشتی.

br stvrta

: نوک پستان, نوک غده, پستانک مخصوص شیربچه, ازنوک پستان خوردن.

br te

: صداهای ناهنجار دراوردن, درهم ریختن, درهم ریختگی, درهم وبرهمی.

br tte

: لبه, کنار, حاشیه, پرکردن.

br/sjukb r

: تخت روان, برانکار, بسط یابنده.

bra

: خرس, سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی, لقب روسیه ودولت شوروی, :بردن, حمل کردن, دربرداشتن, داشتن, زاییدن, میوه دادن, تاب اوردن, تحمل کردن, مربوط بودن, پوشیدن, در بر کردن, بر سر گذاشتن, پاکردن (کفش و غیره), عینک یا کراوات زدن, فرسودن, دوام کردن, پوشاک.

bra

: خوب, نیکو, نیک, پسندیده, خوش, مهربان, سودمند, مفید, شایسته, قابل, پاک, معتبر, صحیح, ممتاز, ارجمند, کامیابی, خیر, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله, چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران کردن, روامدن اب ومایع, درسطح امدن وجاری شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسیارخوب, به چشم, تماما, تمام وکمال, بدون اشکال, اوه, خیلی خوب.

bra/stor

: بزرگ, عظیم, کبیر, مهم, هنگفت, زیاد, تومند, متعدد, ماهر, بصیر, ابستن, طولا نی.

brackig

: ادم هرزه, ادم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی.

bragd

: کردار, کار, قباله, سند, باقباله واگذار کردن.

bragd/kraftprov

: کار برجسته, شاهکار, کار بزرگ, فتح نمایان.

brailleskrift

: خط برجسته مخصوص کوران, الفباء نابینایان.

brak/klockringning

: صدای پیوسته, صدای مسلسل, غوغا, طنین متناوب, ناقوس یا زنگ, صدای ناقوس, غریدن, ترق وتروق کردن, هیاهو وغوغا کردن, صدای گوشخراش دادن.

brakfest

: مجلس انس ورقص, بزم.

brakskit

: گوز, گوزیدن.

bramst ng

: سکوب بالا ی دکل کشتی, بالا ترین شکوب دکل کشتی, وسایل بی مصرف کشتی.

brand

: ماشرا, خوره, اکله, یکجور افت درختان میوه, نوعی شته یاکرم, فاسدکردن, فاسدشدن.

brand/rost/mgel

: پرمک, کپک, بادزدگی, زنگ گیاهی, کپک زدن.

brandbil

: ماشین اتش نشانی, تلمبه اتش خاموش کن.

brandfast

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز کردن, ضد اتش.

brandfri

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز کردن, ضد اتش.

brandgul

: پرتقال, نارنج, مرکبات, نارنجی, پرتقالی.

brandman

: مامور اتش نشانی, سوخت انداز, سوخت گیر.

brandr d

: رنگ پریده, ترسناک, تیره, مستهجن, بطورترسناک یاغم انگیز, موحش, شعله تیره, شعله دودنما, رنگ زرد مایل به قرمز, کم رنگ وپریده, زننده.

brandsoldat

: مامور اتش نشانی, سوخت انداز, سوخت گیر.

brandspruta

: ماشین اتش نشانی, تلمبه اتش خاموش کن.

brandstation

: ایستگاه اتش نشانی.

brandvning

: تمرین اطفاء حریق.

brant

: سرازیر, تند, سراشیب, گزاف, فرو کردن (در مایع), خیساندن, اشباع کردن, شیب دادن, مایع (جهت خیساندن).

brant klippa/klippspets

: پرتگاه, کمر, تخته سنگ.

brant/brddjup

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشیبی تند.

brant/sluttning

: پرتگاه مصنوعی, سینه کش, سرازیری خندق.

brant/stup

: دیوار درونی خندق, سراشیبی خندق, سراشیب کردن, بریدن, عمودی بریدن.

brare

: حامل, درخت بارور, در وجه حامل.

brasa

: اتش بزرگ, اتش بازی, اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

braskande

: خود فروش, خوش نما, زرق وبرق دار, خود نما, پر جلوه.

brasredskap

: سیخ و سه پایه وسایر اسبابهای جلو بخاری.

brass

: تحریک احساسات, تجدید و احیای روحیه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محکم کردن, محکم بستن, درمقابل فشار مقاومت کردن, اتل.

brassa

: تحریک احساسات, تجدید و احیای روحیه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محکم کردن, محکم بستن, درمقابل فشار مقاومت کردن, اتل.

brassk rm

: سپر جلو بخاری, مامور اتش نشانی.

brast

: قطاری, پشت سر هم.

brasved

: هیزم.

bravad

: رفتار, کردار, عمل, کاربرجسته, شاهکار, :بکار انداختن, استخراج کردن, بهره برداری کردن از, استثمار کردن.

bravo

: مریزاد, افرین, براوو, هورا.

bravorop

: خوشی, فریادوهلهله افرین, هورا, دلخوشی دادن, تشویق کردن, هلهله کردن.

bravur

: اظهار شجاعت و دلا وری, روحیه مطملن وامرانه, بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله میان دو حرف, این علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراکنده کردن.

bravurnummer

: ستاره یا شخصیت برجسته جماعت, موضوع مهم وقابل توجه.

brb rare

: ادم نعش کش, تابوت بر.

brbar radiotelefon

: دستگاه مخابره یا رادیوی ترانزیستوری کوچک.

brckage

: شکستنی, شکست.

brckband

: چوب بست زدن, پایه زدن, بستن, بسیخ کشیدن, بدار اویختن, جفت کردن, گره زدن, دسته کردن, متمسک شدن, کوک زن, بهم بستن, بادبان را جمع کردن, بار سفر بستن, بدار اویخته شدن, خرپا, شکم بند, بقچه, انبان, فتق بند.

brcklighet

: زودشکنی, تردی, ظرافت.

brd

: سرحد, حاشیه, لبه, کناره, مرز, خط مرزی, لبه گذاشتن (به), سجاف کردن, حاشیه گذاشتن, مجاور بودن.

brd

: نان, قوت, نان زدن به.

brda

: بار, وزن, گنجایش, طفل در رحم, بارمسلولیت, بارکردن, تحمیل کردن, سنگین بار کردن, بار, تعهد, مسلولیت.

brdd

: لبه, کنار, حاشیه, پرکردن.

brddjup

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشیبی تند.

brde

: تخته, تابلو.

brdfrukt

: میوه نان.

brdighet

: حاصلخیزی, باروری.

brdkavel

: وردنه, تیرک.

brdmogenhet

: زودرسی.

brdraskap

: برادری, انجمن برادری واخوت, انجمن اخوت, دسته.

brdska/skynda

: شتاب کردن, شتابیدن, عجله کردن, چاپیدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگی.

brdskande karakt r

: فوریت, ضرورت, نیازشدید.

brdsmula

: خرده نان, خرده, هرچیزی شبیه خرده نان (مثل خاک نرم)

brdspel

: نرد, تخته نرد.

brdst rtad

: بشدت پرتاپ کردن, شتاباندن, بسرعت عمل کردن, تسریع کردن, سر اشیب تند داشتن, ناگهان سقوط کردن, غیر محلول وته نشین شونده, جسم تعلیق شونده یا متراسب, خیلی سریع, بسیار عجول, ناگهانی, رسوب شیمیایی.

brdst rtad/pskynda

: بشدت پرتاپ کردن, شتاباندن, بسرعت عمل کردن, تسریع کردن, سر اشیب تند داشتن, ناگهان سقوط کردن, غیر محلول وته نشین شونده, جسم تعلیق شونده یا متراسب, خیلی سریع, بسیار عجول, ناگهانی, رسوب شیمیایی.

bred

: پهن, عریض, گشاد, فراخ, وسیع, پهناور, زیاد, پرت, کاملا باز, عمومی, نامحدود, وسیع.

breda

: وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

breda ut

: منبت کاری کردن, باز کردن, گسترده.

breda ut sig

: اطناب کردن, به تفصیل شرح دادن.

bredd

: پهنا, عرض, وسعت نظر, پهنا, عرض, پهنه, وسعت, چیز پهن.

bredda

: پهن کردن, وسیع کردن, منتشر کردن.

breddgrad

: عرض جغرافیایی, ازادی عمل, وسعت, عمل, بی قیدی.

bredhvdad

: کله شق, سرسخت, ادم کودن وسرسخت.

bredsida

: توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده, سطح پهن هرچیزی, بایک شلیک.

bredvid

: درکنار, نزدیک, دریک طرف, بعلا وه, باضافه, ازطرف دیگر, وانگهی.

breitschwanz

: گوسفنددنبه دار, پوست بره.

brett

: دندانه دار, دارای دندان مضرس, حریص, دندان نما.

brev

: حرف, نویسه.

brev-

: رساله ای, نامه ای.

brevb rare

: نامه رسان.

brevduva

: کبوتر خانگی, کبوتر جلد.

brevhuvud

: سرنامه, عنوان چاپی بالا ی کاغذ.

breviarium

: کتاب تلخیص شده, کتاب نماز وادعیه روزانه.

brevkopia

: رونوشت کاربنی.

brevkort

: کارت پستال, بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن.

brevlda

: صندوق پست.

brevp rm

: پرونده, بایگانی کردن.

brevporto

: حمل بوسیله پست, ارسال پست, مخارج پستی, حق پستی, تمبر پستی.

brevskrivare

: خبرنگار, مخبر, مکاتبه کننده, طرف معامله, مطابق.

brevskrivare/motsvarande

: خبرنگار, مخبر, مکاتبه کننده, طرف معامله, مطابق.

brevv xling

: ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

brevvxla

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند یا مشابه بودن, مکاتبه کردن, رابطه داشتن.

brevvxling/ verensstmmelse

: ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

brgarl n

: نجات مال یا جان کسی, نجارت کسی از خطر, از خطر نابودی نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چیز.

brgning

: نجات مال یا جان کسی, نجارت کسی از خطر, از خطر نابودی نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چیز.

bricka

: اجر کاشی, سفال, با اجر کاشی فرش کردن, سینی, طبق, جعبه دو خانه, شستشو کننده, رختشوی, واشر.

bridge

: پل, جسر, برامدگی بینی, سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد, بازی ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

brigad

: تیپ, دسته, تشکیلا ت.

brigadgeneral

: سرتیپ, فرمانده تیپ.

brigg

: نوعی کشتی دو دگلی سبک و سریع السیر.

brikett

: بریکت, خاک زغال قالبی.

briljans

: تابش, درخشندگی, برق, زیرکی, استعداد.

briljant

: تابان, مشعشع, زیرک, بااستعداد, برلیان, الماس درخشان.

briljera

: خودنمایی کردن, ادم خودنما.

briljera med

: خودنمایی کردن, ادم خودنما.

briljera/briljera med

: خودنمایی کردن, ادم خودنما.

brillor

: مشخصات, عینک.

bringa

: گوشت سینه, سینه انسان.

bringa i dagen

: از زیرخاک در اوردن, افتابی کردن, از لا نه بیرون کردن, از زیردراوردن, حفاری کردن.

bringa i j mvikt

: موازنه کردن, بحال تعادل دراوردن, متعادل کردن, متعادل شدن.

bringa i oordning

: به هم زدن, بی ترتیب کردن, مختل کردن, بر هم زدن.

bringa i trngm l

: تنگ کردن, باریک کردن, درتنگی ومضیقه گذاردن, زور اوردن, محدود کردن.

bringa ur balans

: غیر متعادل کردن, تعادل (چیزی را) بر هم زدن, اختلا ل مشاعر پیدا کردن, عدم توازن, اختلا ل مشاعر, برهم زدن, ناراحت کردن, مغشوش کردن.

bringa ur fattningen

: کسی را از رو بدر کردن, پر رویی کردن.

bringa ur jmvikt

: برهم زدن, مضطرب ساختن, پریشان کردن.

brink

: تپه, پشته, تل, توده, توده کردن, انباشتن.

brinna

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

brinna/br nna/brnns r

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

brinnande

: باحرارت, باحمیت, پرشور وشعف, ملتهب.

brinnande/innerlig

: باحرارت, باحمیت, پرشور وشعف, ملتهب.

brio

: روح, زندگانی, حیات.

bris

: بادشمال یاشمال شرقی, بادملا یم, نسیم, وزیدن (مانند نسیم).

bris/flkt

: بادشمال یاشمال شرقی, بادملا یم, نسیم, وزیدن (مانند نسیم).

brisad

: قطاری, پشت سر هم.

brisera

: قطاری, پشت سر هم.

brist

: کمیابی و گرانی, قحط و غلا, کمبود, نقص, کمی, کمبود, کسر, ناکارایی, ارزوی اساسی و ضروری, چیز مطلوب, خواست, عدد کم, معدود, اندک, قلت, کمی, کمیابی, ندرت, کسری, کمبود.

brist p disciplin

: بی انضباطی, بی انتظامی, سرکشی.

brist p noggrannhet

: عدم دقت.

brist p sjlvtillit/blyghet

: عدم اعتماد به نفس, کم رویی, ترس بیم از خود.

brist p uppriktighet

: عدم صمیمیت.

brist p verensstmmelse

: ناپیروی, عدم رعایت, عدم تشابه, عدم موافقت, معاندت, ناهمنوایی.

brist p elegans

: نا زیبایی, بی ظرافتی, زشتی, ناهنجاری.

brist p sammanhang

: ناپیوستگی, عدم پیوستگی, انفصال, عدم اتصال, انقطاع, عدم ربط, عدم چسبندگی, ناجوری, عدم تطابق, ناسازگاری, تناقض.

brist/misslyckande

: قصور, کاستی, نکته ضعف, کمبود

brista

: قطاری, پشت سر هم.

brista/brast/brustit

: قطاری, پشت سر هم.

brista/bristning

: گسیختگی, قطع, سکستگی, جدایی, گسیختن, جدا کردن, ترکیدن, قطع کردن, پارگی, گسستن, گسستگی.

bristande verensstmmelse

: عدم تجانس, ناسازگاری.

bristande noggrannhet

: نادرستی, عدم صحت, اشتباه, غلط, چیز ناصحیح و غلط, عدم دقت.

bristf llig

: دارای کمبود, ناکارا.

bristning

: گسیختگی, قطع, سکستگی, جدایی, گسیختن, جدا کردن, ترکیدن, قطع کردن, پارگی, گسستن, گسستگی.

bristsituation

: کسری, کمبود.

britannien

: بریتانیا, انگلیس.

britannisk

: بریتانیایی, مربوط به بریتانیا.

brits

: حرف توخالی وبی معنی, خوابگاه (درکشتی یا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

brits/hrd b dd

: ماله چوبی(معماری وغیره), ماله مخصوص کوزه گران, ماله ء صافکاری, تخته پهن, تشک کاهی.

britt

: انگلیسی, اهل بریتانیا, تبعه انگلیس, خاک انگلیس, انگلیسی, اهل بریتانیا.

britt/brittisk sjman

: سرباز یا ملوان انگلیسی, انگلیسی.

brittisk

: بریتانیایی, مربوط به بریتانیا, بریتانیایی, انگلیسی, اهل انگلیس, زبان انگلیسی.

brittisk soldat

: سرباز انگلیسی (بویژه در جنگ استقلا ل امریکا).

brittsommar

: هوای ارام و خشک و صافی که در اواخر پاییز در شمال ایالا ت متحده امریکامشاهده میشود.

brja

: اغاز کردن, شروع کردن, اغاز, ابتدا.

brjan

: اغاز, ابتدا, شروع, وضع مقدماتی ابتدایی, حالت نخستین.

brk-

: کسری, کوچک.

brkande

: بع بع (گوسفند), بع بع کردن, مثل گوسفند صدا کردن.

brkdel

: شکستن, شکستگی, ترک خوردگی, شکاف, برخه, کسر (کسور),بخش قسمت, تبدیل بکسر متعارفی کردن, بقسمتهای کوچک تقسیم کردن.

brken/ormbunke

: سرخس, جماز, بسفایج.

brkig/kinkig

: داد وبیداد کن (برای چیزهای جزءی), ایراد گیر.

brm

: سرحد, حاشیه, لبه, کناره, مرز, خط مرزی, لبه گذاشتن (به), سجاف کردن, حاشیه گذاشتن, مجاور بودن.

brnad

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

brnna

: داغ کردن, داغ زدن, سوزاندن, سوزانیدن وخاکستر کردن.

brnnande hetta

: سوزانی, داغی.

brnnare

: چراغ خوراکپزی یاگرم کن, اتشخان.

brnnbar

: سوزا, احتراق پذیر, قابل تحریک وبرانگیختنی, قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگیر.

brnnglas

: ذره بین, عدسی محدب یاایینه مقعر, عینک جوشکاری.

brnnm rka

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نیمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارک, علا مت, رقم, لکه بدنامی, داغ کردن, داغ زدن, خاطرنشان کردن, لکه دار کردن.

brnnm rke

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نیمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارک, علا مت, رقم, لکه بدنامی, داغ کردن, داغ زدن, خاطرنشان کردن, لکه دار کردن.

brnnolja

: نفت کوره, نفت سیاه.

brnnpunkt/centrum

: نقطه تقاطع, کانون, کانون عدسی, فاصله کانونی, قطب, مرکز, مترکز کردن, بکانون اوردن, میزان کردن.

brnnskada

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

brnnvidd

: فاصله کانونی.

brnnvinsadvokat

: کسیکه در قانون وسیاست فاقد اصول اخلا قی است, بی همه چیز, بی مرام, دغل کاری کردن.

brnsten

: کهربا, عنبر, رنگ کهربایی, کهربایی.

brnt socker

: قند سوخته, یکجور شیرینی مرکب از قند وشیره ومیوه, تافی, رنگ زرد, مایل به قرمز.

bro

: پل, جسر, برامدگی بینی, سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد, بازی ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

bro/sl bro ver

: پل, جسر, برامدگی بینی, سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد, بازی ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

broccoli

: نوعی گل کلم.

brockf gel

: مرغ باران, ابچلیک, ساده لوح.

brodda

: بتونه کاری کردن, زیرپوش سازی کردن, مسدود کردن, نعل زدن, :سرخوردن روی یخ, بانعل یالگد اسب مجروح شدن, کپیه کردن, محاسبه کردن, چرت زدن.

broddad

: دارای نعل پاشنه دار, دارای میخ مخصوص.

brodera

: قلا ب دوزی کردن, گلدوزی کردن, برودره دوزی, اراستن.

broderi

: قلا بدوزی.

broderlig

: دوستانه, برادرانه, برادر وار, اءتلا فی, اتحادی.

broderligt

: برادرانه, از روی مهربانی, از روی دوستی.

brodermord

: برادرکشی, برادر کش, خواهر کش.

brodermrdare

: برادرکشی, برادر کش, خواهر کش.

broderskap

: برادری, انجمن برادری واخوت, برادری, اخوت, انجمن اخوت, صنف, اتحادیه.

broderskap/br draskap

: برادری, انجمن برادری واخوت.

brofste

: کنار, طرف, مرز, حد, نیم پایه, پایه جناحی, پشت بند دیوار, بست دیوار, نزدیکی, مجاورت, اتصال.

brohuvud

: پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل.

broiler

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه یا پرنده کبابی.

brokad

: زری, زربفت, پارچه ابریشمی گل برجسته.

brokig

: رنگ راه راه, پارچه راه راه, خط دار, راه راه, خال دار, شطرنجی, پیچازی, دارای تحولا ت, رنگارنگ, امیخته, مختلط, لباس رنگارنگ دلقک ها, لباس چهل تکه.

brokighet

: گوناگونی, اختلا ف رنگ, چند رنگ, متنوع.

bromid

: برمور, نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک, اظهار یا بیان مبتذل.

broms

: بیشه, درختستان, ترمز, عایق, مانع, ترمز کردن, خر مگس, ادم مردم ازار, مزاحم, مگس اسب, مگس جنگلی, خرمگس.

bromsa

: تیر حاءل, تیر پایه, لغزیدن, غلتگاه, سرخوردن, ترمز ماشین, تخته پل, راه شکست, مسیر سقوط, ترمز کردن, سریدن, سرانیدن.

bromsare

: متصدی ترمز ماشین وترن وغیره, ترمزبان ترن.

bromsskiva

: صفحه, دیسک, صفحه ساختن, قرص.

bromssko

: کشاندن, چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود, کشیدن, بزور کشیدن, سخت کشیدن, لا روبی کردن, کاویدن, باتورگرفتن, سنگین وبی روح.

bronkerit

: برنشیت, اماس نایژه.

bronkit

: برنشیت, اماس نایژه.

brons

: مفرغ, مسبار, برنزی, برنگ برنز, گستاخی.

bronsera

: مفرغ, مسبار, برنزی, برنگ برنز, گستاخی.

bropelare

: ستون, جرز, اسکله, موج شکن, پایه پل, لنگرگاه.

bror

: برادر, همقطار.

bror-

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره.

brors sondotter

: نوه برادر یا خواهر (که دختر باشد).

brors sonson

: نوه برادر یا خواهر (که پسر باشد).

brorsa

: برادر, همقطار.

brorsdotter

: خویش و قوم مونث, دختر برادر یا خواهر و غیره.

brorsdotter/systerdotter

: خویش و قوم مونث, دختر برادر یا خواهر و غیره.

brorson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره.

brorson/systerson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره.

brosch

: سنجاق سینه, گل سینه, باسنجاق سینه مزین کردن, باسنجاق اراستن.

broschyr

: کتاب کوچک, کتابچه, دفترچه, رساله, جزوه, جزوه, رساله, کتاب کوچک صحافی نشده که گاهی جلد کاغذی دارد, بروشور, برگچه, ورقه, جزوه, رساله چاپی.

brosk

: نرمه استخوان, غضروف, کرجن, غضروف, نرمه استخوان.

broskartad

: غضروفی.

brotsch

: برقو, قلا ویز, برقوزن, مته زدن.

brotscha

: یک بند کاغذ 084 برگی یا 615 برگی, 005 ورق کاغذ, گشاد کردن.

brott

: جنایت, گناه, جرم, تقصیر, تبه کاری, بزه.

brott/bryta/krossa

: شکستگی, انکسار, شکست, ترک, شکاف, شکستن, شکافتن, گسیختن, شکستگی(استخوان).

brottare

: کشتی گیر.

brottas

: کشتی گرفتن, گلا ویز شدن, دست به گریبان شدن, سر و کله زدن, تقلا کردن, کشتی, کشمکش, تقلا.

brottning

: کشتی گیری, کشمکش.

brottsj

: موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند.

brottslig

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار, بزهکارانه, تبه کارانه.

brottslig/brottsling

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار.

brottslighet

: جنایتکاری, قابلیت مجازات, متخلف, مرتکب جنایت یا جنحه, غفلت کار.

brottsling

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار, بزهکار, گناهکار, جانی, جنایت کار.

brottst lle

: شکستگی, انکسار, شکست, ترک, شکاف, شکستن, شکافتن, گسیختن, شکستگی(استخوان).

brottstycke

: تکه.

brottyta

: شکستگی, انکسار, شکست, ترک, شکاف, شکستن, شکافتن, گسیختن, شکستگی(استخوان).

brplansb t

: سطح صاف یا موربی که در اثر حرکت اب از خلا ل ان بحرکت وعکس العمل دراید و غالبابشکل پرده یا باله ایست.

brs

: بورس سهام.

brs

: کیسه, جیب, کیسه پول, کیف پول, پول, دارایی, وجوهات خزانه, غنچه کردن, جمع کردن, پول دزدیدن, جیب بری کردن.

brsera

: با اتش ملا یم پختن, گرم کردن.

brsm klare

: دلا ل, سمسار, واسطه معاملا ت بازرگانی, دلا ل سهام شرکتها.

brsm kleri

: دلا لی بورس واوراق بهادار.

brst

: سینه, پستان, اغوش, افکار, وجدان, نوک پستان, هرچیزی شبیه پستان, سینه بسینه شدن, برابر, باسینه دفاع کردن, تلا فی, ضربه, یابو, دختریازن, نوک پستان, ممه.

brst/barm/famn

: اغوش, سینه, بغل, بر, پیش سینه, بااغوش باز پذیرفتن,دراغوش حمل کردن, رازی رادرسینه نهفتن, دارای پستان شدن (درمورد دختران)

brstharnesk

: زره, زره سینه, کرست.

brstning

: سینه, پستان, اغوش, افکار, وجدان, نوک پستان, هرچیزی شبیه پستان, سینه بسینه شدن, برابر, باسینه دفاع کردن.

brstol

: کجاوه, تخت روان, پالکی.

brstsjuk

: دچار مرض سل, تحلیل رفته.

brstv rn

: جان پناه, سنگر, سپر, محجر, دیواره, نرده.

brt

: ورشکسته, ورشکست, بی پول.

brt cke

: پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر, تابوت محتوی مرده, حاءل, پرده, با پرده یا روپوش پوشاندن, بیزارشدن, بیذوق شدن, ضعیف شدن, ضعیف کردن.

brt cke/cklas

: پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر, تابوت محتوی مرده, حاءل, پرده, با پرده یا روپوش پوشاندن, بیزارشدن, بیذوق شدن, ضعیف شدن, ضعیف کردن.

brte/ov sen/skrpa ner

: صداهای ناهنجار دراوردن, درهم ریختن, درهم ریختگی, درهم وبرهمی.

brud

: عروس, تازه عروس, جوجه, بچه, نوزاد.

brud-

: عروسی, جشن عروسی, متعلق بعروس.

brudnbb

: ندیمه عروس, ساقدوش عروس.

brudt rna

: ندیمه عروس, ساقدوش عروس.

brudutstyrsel

: جهاز عروس, جامه یا رخت عروس.

bruk

: اعتیاد, رسم وروش, عادت, استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

bruka

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

brukar

: معمولا.

brukbar

: سودمند, مفید, بافایده.

bruklig

: عادی, مرسوم.

brukning

: کشت, زراعت, تربیت, تهذیب, ترویج, کشت, کشاورزی, کشت وزرع.

brumbjrn

: غرغر کننده.

brumma

: غرغر کردن, خرناس کشیدن, صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید.

brumning

: غرغر کردن, خرناس کشیدن, صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید.

brun

: قهوه ای, خرمایی, سرخ کردن, برشته کردن, قهوه ای کردن.

brunaktig

: مایل به قهوه ای یاخرمایی.

brunalg

: کتانجک, کتنجک, اشنه دریایی.

brunett

: سبزه, دارای موی مشکی یاخرمایی.

brungul

: گندم گون, سبزه, اسمر, تیره, زرد مایل بقهوه ای.

brunhyllt

: سیاه چره, سبزه تند, تیره روی.

brunkol

: ذغال قهوه ای, نوعی ذغال سنگ, ذغال سنگ چوب نما

brunn

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران کردن, روامدن اب ومایع, درسطح امدن وجاری شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسیارخوب, به چشم, تماما, تمام وکمال, بدون اشکال, اوه, خیلی خوب.

brunnskur

: اب درمان, علا ج بااب, معالجه بااب.

brunst

: گرما, گرمی, حرارت, تندی, خشم, عصبانیت, اشتیاق, وهله, نوبت, تحریک جنسی زنان, طلب شدن جانور, فحلیت, گرم کردن, برانگیختن, بهیجان امدن.

brunstig

: شهوانی, وحشی, پوسیده.

brunt

: قهوه ای, خرمایی, سرخ کردن, برشته کردن, قهوه ای کردن.

brus

: خروش, خروشیدن, غرش کردن, غریدن, داد زدن, داد کشیدن

brusa

: خروش, خروشیدن, غرش کردن, غریدن, داد زدن, داد کشیدن

brushane

: یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون 61 و 71 میلا دی, غرور, تکبر, پرخاش, تاه کردن, چروک کردن, ناهموار کردن.

brushuvud

: ادم شتابکار, ادم عجول, ادم بی پروا, بی باک.

brustit

: قطاری, پشت سر هم.

brutal

: جانور خوی, حیوان صفت, وحشی, بی رحم, شهوانی.

brutala

: جانور خوی, حیوان صفت, وحشی, بی رحم, شهوانی.

brutalisera

: وحشی یا حیوان صفت کردن, وحشی شدن.

brutalitet

: جانور خویی, وحشیگری, بیرحمی, سبعیت.

brutalt

: جانور خوی, حیوان صفت, وحشی, بی رحم, شهوانی.

bruten

: شکسته, شکسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گیری.

brutto

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخیم, بی تربیت, وحشی, توده, انبوه, وزن سرجمع چیزی(باظرف وغیره درمقابل نعت یعنی وزن خالص), جمع کل, بزرگ کردن, جمع کردن, زمخت کردن, کلفت کردن, بصورت سود ناویژه بدست اوردن.

bryderi

: حیرت, سرگشتگی, بغرنجی.

brydsam

: خامکار, زشت, بی لطافت, ناشی, سرهم بند, غیر استادانه.

brydsamma

: خامکار, زشت, بی لطافت, ناشی, سرهم بند, غیر استادانه.

brygd

: بوسیله جوشاندن وتخمیر ابجوساختن, دم کردن, سرشتن, امیختن, اختلا ط.

brygga/brygd

: بوسیله جوشاندن وتخمیر ابجوساختن, دم کردن, سرشتن, امیختن, اختلا ط.

bryggare

: ابجوساز.

bryggeri

: ابجوسازی, کارخانه ابجو سازی.

bryggerijst

: مخمرابجو, مایه ابجو.

bryn

: لبه.

bryne

: سنگ چاقو تیز کن, تیز کننده, تند کننده.

brynja

: زره زانوپوش, زره, جوشن, زره دار کردن, پست, نامه رسان, پستی, با پست فرستادن, چاپار.

brynsten

: سنگ چاقو تیز کن, تیز کننده, تند کننده.

bryologi

: علم خزه شناسی.

brysk

: خشن در رفتار, بی ادب, پیش جواب.

bryta

: منکسر کردن, بر گرداندن, شکستن, انکسار.

bryta sigillet p

: مهر چیزی را گشودن, مهر چیزی را شکستن.

bryta upp

: خیمه بر بستن, رخت بر بستن, کوچ کردن, هزیمت کردن.

bryta ut igen

: برگشتن, عود کردن.

bryta/gra intr ng

: تخلف کردن از, تجاوز کردن از, تعدی.

brytande

: نقض عهد, رخنه, نقض کردن, نقض عهد کردن, ایجاد شکاف کردن, رخنه کردن در.

brytbar

: شکننده, ترد.

brytning

: فرار, استعفاء, جدایی, هجوم وحشیانه گله گوسفند و گاو, رم, غربت, بیگانه کردن, بیگانگی.

brytningstid

: انتقال, عبور, تغییر از یک حالت بحالت دیگر, مرحله تغییر, برزخ, انتقالی.

brytningsvinkel

: شکست, انکسار, تجزیه, انحراف, تخفیف.

brytrt

: نخودفرنگی

bsskolv

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

bssmynning

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تیر یاتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعالیت شدن.

bstis

: هم اطاق, دوست, صمیمی, رفیق بودن, باهم زندگی کردن.

bt

: کشتی کوچک, قایق, کرجی, هرچیزی شبیه قایق, قایق رانی کردن.

btesstraff

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف.

btkarl

: کرجی بان, قایقران.

btsman

: افسری که مسلول افراشتن بادبان ولنگر طناب های کشتی است.

bttre

: شرط بندی کننده, کسی که شرط می بندد.

bu

: صدای گاو یا جغد کردن, اظهار تنفر, هو کردن.

bua

: سربازخانه, منزل کارگران, کلبه یا اطاقک موقتی, انبارکاه, درسربازخانه جادادن, صدای گاو یا جغد کردن, اظهار تنفر, هو کردن.

bubbla

: جوشیدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشیدن, جوشاندن, گفتن, بیان کردن, حباب, ابسوار, اندیشه پوچ.

bubbla/porla

: جوشیدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشیدن, جوشاندن, گفتن, بیان کردن, حباب, ابسوار, اندیشه پوچ.

bubbla/skumma

: جوش زدن, گازدار کردن (مشروبات وغیره).

bubblande

: جوش, گاز (نوشیدنیها), طراوت و شادی.

bubblig

: جوش زننده, پرحباب, شامپانی.

buckanjr

: دزد دریایی.

bucklig

: قوزدار, دارای بر امدگی, اخمو, ترشرو.

bud

: فرمان, حکم, دستور خدا.

buda

: فراخوانی, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانونی کردن.

budb rare

: پیغام اور, پیک, فرستاده, رسول.

buddism

: مذهب بودا.

budget

: بودجه.

budget-

: مربوط به بودجه.

budgetera

: بودجه.

budgetfrslag

: بودجه.

budgetproposition

: بودجه.

budoar

: اطاق کوچک مخصوص زن (که خواص خود را در انجا میپذیرد), خلوتگاه.

budskap

: پیام, پیغام دادن, رسالت کردن, پیغام.

buff

: میز دم دستی, میز پادیواری, میز کناری.

buffel

: گاو وحشی, پریشان کردن, ترساندن.

buffel/bison

: گاو وحشی, پریشان کردن, ترساندن.

buffelaktig

: خشن, بی نزاکت, دهاتی.

buffert

: میانگیر, استفاده از میانگیر.

buffring

: میانگیری.

buga

: خم شدن, تعظیم کردن, مطیع شدن, تعظیم, کمان, قوس.

buggig

: نوعی درشکه سبک یک اسبه, حشره دار.

bugning

: خم شدن, تعظیم کردن, مطیع شدن, تعظیم, کمان, قوس.

buk-

: شکمی, بطنی, وریدهای شکمی, ماهیان بطنی.

buk

: فشار با سر, زدن توپ, ناخوشی قارچی گندم, غربال, زدن, فشاردادن, توپ زدن, الک کردن, اصلا ح کردن, شکم, محتویات شکم, امعاء, درشکم ریختن.

bukett

: دسته گل, دسته گل, گلدسته, دسته گل یا یک دسته علف, کلمات حک شده بر انگشتری, دسته گل.

bukett/bouquet

: دسته گل.

bukhinna

: صفاق, برون شامه روده ها.

bukhinneinflammation

: پریتونیت, التهاب صفاق.

bukolisk

: روستایی, دهقانی, اشعار روستایی.

bukspott

: عصیر لوزالمعده.

bukspottkrtel

: لوزالمعده, خوش گوشت.

bukt

: حلقه طناب, پیچ وخم, پیچ رودخانه, خلیج کوچک, باطناب بستن, خلیج کوچک, خور, پناهگاه ساحلی دامنه کوه, :(ز.ع.) یارو, شخص, ادم, خلیج, گرداب, هر چیز بلعنده و فرو برنده, جدایی, فاصله ز دوری, مفارقت.

bukta

: خمیدن, خمش, زانویه, خمیدگی, شرایط خمیدگی, زانویی, گیره, خم کردن, کج کردن, منحرف کردن, تعظیم کردن, دولا کردن, کوشش کردن, بذل مساعی کردن.

buktalare

: کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند.

buktaleri

: تکلم بطنی, سخن گفتن انسان بطوریکه شنونده نداند صدا از کجابیرون امده.

buktning

: خمیدن, خمش, زانویه, خمیدگی, شرایط خمیدگی, زانویی, گیره, خم کردن, کج کردن, منحرف کردن, تعظیم کردن, دولا کردن, کوشش کردن, بذل مساعی کردن.

bula

: برامدگی, شکم, تحدب, ورم, بالا رفتگی, صعود, متورم شدن, باد کردن.

bulb

: لا مپ چراغ برق, پیاز گل, هر نوع برامدگی یاتورم شبیه پیاز.

bulb r

: پیازی, پیازدار.

buljong

: غذای مایعی مرکب از گوشت یا ماهی وحبوبات وسبزی های پخته, ابگوشت.

buljong/kttsoppa

: غذای مایعی مرکب از گوشت یا ماهی وحبوبات وسبزی های پخته, ابگوشت.

bulk

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع کردن, انباشتن, توده, اکثریت.

bulla

: گاونر, نر, حیوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتارکردن, بی پرواکارکردن.

bulldogg

: نوعی سگ بزرگ, بول داگ, برزمین افکندن.

bulle

: یکجور کلوچه یاکماج (انگلیسی - ایرلند), دم خرگوش.

buller

: صدای بلند, غوغا, طنین بلند, طنین افکندن.

bullerniv

: میزان خش.

bulletin

: تابلو اعلا نات, اگهی نامه رسمی, ابلا غیه رسمی, بیانیه, اگاهینامه, پژوهشنامه, پژوهنامه.

bullrande

: غوغایی, پرهیاهو, پر سر و صدا, لجوج, دعوایی.

bullrig

: پر سر وصدا.

bulna

: چرک, فساد, چرک کردن, گندیدن.

bult

: پیچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها کردن, :راست, بطورعمودی, مستقیما, ناگهان.

bult/tagg

: میخ, میله, تیر, میخ بزرگ, میخ طویله, میخ بلند کف کفش فوتبالیست هاو ورزشکاران میخ دار کردن, میخکوب کردن.

bulta

: اغل حیوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهکاران وجنایتکاران, استخر یا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم میباشد), لیره, واحد مسکوک طلا ی انگلیسی, ضربت, کوبیدن, اردکردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن.

bulta/dunka

: تپش, زدن, تپیدن, لرزیدن, تپش داشتن, ضربان.

bultning

: اغل حیوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهکاران وجنایتکاران, استخر یا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم میباشد), لیره, واحد مسکوک طلا ی انگلیسی, ضربت, کوبیدن, اردکردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن.

bulvan

: طعمه یا دام یا توری برای گرفتن اردک و مرغان دیگر, تله, دام, وسیله تطمیع, بدام انداختن, فریفتن.

bulvan/trkarl/falsk

: شخص لا ل وگیج وگنگ, ادم ساختگی, مانکن, مصنوعی, بطورمصنوعی ساختن, ادمک.

bumerang

: چوب خمیده ای که پس از پرتاب شدن نزد پرتاب کننده برمیگردد, وسیله ای برای رسیدن بهدفی یا(مخصوصا) عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باشد.

bunden/begr nsad

: کران.

bundenhet

: تحدید, زندان بودن, زایمان, بستری.

bundsfrvant

: پیوستن, متحد کردن, هم پیمان, دوست, معین.

bunke

: کاسه, جام, قدح, باتوپ بازی کردن, مسابقه وجشن بازی بولینگ, کاسه رهنما(دستگاه ابزارگیری).

bunker

: سنگر وپناهگام زیر زمینی, انباربزرگ, پرشدن انبار.

bunkra

: سنگر وپناهگام زیر زمینی, انباربزرگ, پرشدن انبار.

bunt

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته کردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

bunt/bunta ihop/packe

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته کردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

bunta ihop

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته کردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

buntmakare

: تاجر خز, خزدوز, خز فروش, پوست فروش.

bur

: قفس, درقفس نهادن, درزندان افکندن.

bur f r hns/st nga in

: قفس, مرغدان, اغل گوسفند, زندان, محبوس کردن, درقید گذاشتن.

burdus

: خشن در رفتار, بی ادب, پیش جواب.

burdus/brysk

: خشن در رفتار, بی ادب, پیش جواب.

burgenhet

: فراوانی, وفور.

burk

: قادربودن, قدرت داشتن, امکان داشتن (مای), :حلبی, قوطی, قوطی کنسرو, درقوطی ریختن, زندان کردن, اخراج کردن, ظرف.

burk/grla/gnissla

: بلونی, کوزه دهن گشاد, سبو, خم, شیشه دهن گشاد, تکان, جنبش, لرزه, ضربت, لرزیدن صدای ناهنجار, دعوا و نزاع, طنین انداختن, اثر نامطلوب باقی گذاردن, مرتعش شدن, خوردن, تصادف کردن, ناجور بودن, مغایر بودن, نزاع کردن, تکان دادن, لرزاندن.

burlesk

: مسخره امیز, مضحک, تقلید, رقص لخت, تقلید و هجو کردن

burman

: برمه ای, اهل برمه.

burmansk

: برمه ای, اهل برمه.

burmanska

: برمه ای, اهل برمه.

burmanska/burman

: برمه ای, اهل برمه.

burnus

: برنوس, ردا.

burr

: فر, جعدوشکن گیسو, فر زدن, جلز وولز (درموقع سرخ کردن غذا).

burrig

: فر, جعدوشکن گیسو, فر زدن, جلز وولز (درموقع سرخ کردن غذا).

bus

: ازار, مایه تصدیع خاطر, مایه رنجش, اذیت.

busaktig

: پر سر و صدا, خشن, داد و بیداد کن, سرکش, سر و صدا و اشوب کردن.

buse

: لولو, مایه ترس ووحشت, غول, لولو, ادم بی شرف, ادم رذل, پست, بی شرف, رذل.

buse/sp ke

: لولو, با لولو ترساندن.

busfr

: ژولیده, ادم کثیف و بی سر و پا, ژنده پوش.

buskablyg

: کم رو, خجول, ترسو, محجوب.

buskage

: انبوه, دسته, خوشه, ضربه سنگین, مشت, انبوه کردن, بوته زار, درختچه زار.

buske

: بوته, بته, شاخ وبرگ, بوته, گلبن, بوته توت فرنگی, درختچه, بوته دار کردن.

buskh ck

: ردیف بوته های پرچین, سیاج بند, ردیف خاربن.

buskig

: انبوه, پرپشت, گمنام, تمیز, پاک شده, پربوته, پوشیده از بوته, بوته زار, مانند گلچین, شبیه بوته.

busksnr

: بیشه, درختزار انبوه.

busliv

: چموشی, بدقلقی, ایجاد سر و صدا و اشوب.

buss

: گذرگاه, مسیر عمومی.

buss p

: صید روباه, علا مت تعجب در هیجان و خشم و خوشی و وجد.فریاد تحریک و تشویق برای تازی شکاری مخصوص

bussarong

: جهنده, پرنده, بلوز, استین کوتاه زنانه.

busschauffr

: محرک گذرگاه.

bussig

: حرف بزرگ, حرف درشت, پایتخت, سرمایه, سرستون, سرلوله بخاری, فوقانی, راسی, مستلزم بریدن سر یا قتل, قابل مجازات مرگ, دارای اهمیت حیاتی, عالی, همدستی, خودمانی, شریکی.

busskondukt r

: هادی, رسانا.

bussning

: بوته, بته, شاخ وبرگ.

butelj

: بطری, شیشه, محتوی یک بطری, دربطری ریختن.

buteljera

: بطری, شیشه, محتوی یک بطری, دربطری ریختن.

butik

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه.

butiksinnehavare

: دکاندار, مغازه دار.

butikskedja

: زنجیر, کند وزنجیز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجیرکردن.

butiksskadad

: کهنه ورنگ رفته در اثر ماندن در مغازه.

butiksskylt

: بند, نوار, هزاره برجسته, گچبری سر ستون, خط, دایره زنگی, حلقه, کمربند, لا یه پوششی فیبری.

butikssnatteri

: بلند کردن جنس از مغازه.

butiksstld

: بلند کردن جنس از مغازه.

butter

: عبوس, ترشرو, کج خلق, غیر معاشر, عبوسانه.

buxbom

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

bva

: بلدرچین, وشم, بدبده, شانه خالی کردن, از میدان دررفتن, ترسیدن, مردن, پژمرده شدن, لرزیدن, بی اثر بودن, دلمه شدن.

bvel

: دوکور(در تخته نرد), دوخال, دولو, بلا, افت, شیطان, جن, بد شانسی.

by

: دهکده, روستا, ده, قریه.

bybo

: روستایی, دهاتی, اهل ده.

bygd

: ییلا قات, حومه شهر.

bygd/landsbygd

: ییلا قات, حومه شهر.

bygdem l

: لهجه.

bygel

: حلقه, حلقه طناب, گره, پیچ, چرخ, خمیدگی, حلقه دار کردن, گره زدن, پیچ خوردن.

bygg

: ساختن, بناکردن, درست کردن.

bygga

: ساختن, بناکردن, درست کردن.

bygga om

: تغییر وضع دادن, عوض کردن, تعمیر کردن.

byggande

: ساختمان, بنا.

bygge

: ساختمان, بنا.

byggkloss

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

byggm stare/byggnadsarbetare

: سازنده, خانه ساز.

byggmstare

: سازنده, خانه ساز.

byggnad

: ساختمان, بنا, عمارت, ساختمان بزرگ مانند کلیسا.

byggnadsarbetare

: سازنده, خانه ساز.

byggnadskomplex

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه.

byggnadsst llning/schavott

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندی, سکوب یا چهار چوب, تخته بندی کردن, سکوب زدن, بدار اویختن.

byggnadsstllning

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندی, سکوب یا چهار چوب, تخته بندی کردن, سکوب زدن, بدار اویختن, سکوب بندی, چوب بست سازی, داربست.

byggnadsverk

: ساخت.

byggnadsverksamhet

: ساختمان, عمارت.

byig

: پر باد, توفانی.

byig/stormig

: پر باد, توفانی.

byk

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

byka

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

byke

: دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله کردن به.

bykkar

: طشت لباسشویی.

byling

: پلیس, پاسبان.

bylte

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته کردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

byr

: دفتر, دفترخانه, اداره, دایره, میز کشودار یا خانه دار, گنجه جالباسی, دیوان.

byr krat

: مامور اداری, مامور دولتی, مقرراتی واهل کاغذ بازی, دیوان سالا ر.

byr kratisk

: وابسته به امور اداری, وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی, وابسته به دیوان سالا ری.

byracka

: سگ بد اصل, سگ دورگه, ادم پست.

byrackig

: فرومایه, پست, ستیزه جو, غرغر کننده, پست.

byrett

: لوله شیشه مدرج, بورت, تنگ مخصوص شراب مقدس (درکلیسا)

byrkrati

: رعایت تشریفات اداری بحد افراط, تاسیسات اداری, حکومت اداری, مجموع گماشتگان دولتی, کاغذ پرانی, دیوان سالا ری, قاطبه مامورین, سیستم اداری.

byrl da

: کشو, برات کش, ساقی, طراح, نقاش, زیر شلواری.

bysantin

: وابسته بروم شرقی.

bysantinsk

: وابسته بروم شرقی.

byst

: مجسمه نیم تنه, بالا تنه, سینه, انفجار, ترکیدگی, ترکیدن (با up), خرد گشتن, ورشکست شدن, ورشکست کردن, بیچاره کردن.

byst/barm

: مجسمه نیم تنه, بالا تنه, سینه, انفجار, ترکیدگی, ترکیدن (با up), خرد گشتن, ورشکست شدن, ورشکست کردن, بیچاره کردن.

bysthllare

: پستان بند.

byt ut

: معاوضه, ردو بدل کننده, یدکی, تعویض, دوباره پر کردن.

byta

: معاوضه, عوض کردن, مبادله کردن, بیرون کردن, جانشین کردن, اخراج کردن.

byta ut

: معاوضه, ردو بدل کننده.

byte

: غنیمت جنگی, غارت, تاراج, یغما.

byte/plundra

: غارت, چپاول, تاراج, استفاده نامشروع, غارت کردن (شهری که اشغال شده), چاپیدن.

byte/plundring/plundra

: غارت, چپاول, تاراج, یغما, غنیمت, غارت کردن, چاپیدن

byte/stenbrott

: لا شه شکار, شکار, صید, توده انباشته, شیشه الماسی چهارگوش, اشکار کردن, معدن سنگ.

byteshandel

: تهاترکردن, پایاپای معامله کردن (با for), دادوستد کالا.

byting

: جن, پری.

bytta

: چلیک (مطابق یک چهارم بشکه), بشکه چوبی.

byxa

: جوراب, لوله لا ستیکی مخصوص اب پاشی وابیاری, لوله اب اتش نشانی, شلنگ.

byxor

: شلوار, زیر شلواری, تنکه, شلوار.

C

cabotage

: کشتی رانی ساحلی, تجارت ساحلی, کابوتاژ.

cafeteria

: رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند.

calvados

: نوعی عرق.

camouflage

: استتار, پوشش, پنهان کردن وسایل جنگی, مخفی کردن, پوشاندن.

camouflera

: استتار, پوشش, پنهان کردن وسایل جنگی, مخفی کردن, پوشاندن.

campa

: اردو, اردوگاه, لشکرگاه, منزل کردن, اردو زدن, چادر زدن.

canada

: کشور کانادا.

canadahjort

: گوزن سفید و شاخ بلند و بزرگ.

canasta

: نوعی بازی رامی.

cancan

: یک نوع رقص نشاط اور.

cancer

: سرطان, برج سرطان, خرچنگ.

cancerframkallande

: سرطان زا.

cannabis

: شاهدانه, انواع شاهدانه.

cape

: دماغه, شنل.

capita

: شخص, نفر, ادم, کس, وجود, ذات, هیکل.

capitolium

: عمارت کنگره درشهر واشینگتن, عمارت پارلمان ایالتی.

carcinogen

: سرطان زا.

carcinogent mne

: ماده مولد یا مشدد سرطان, سرطانزا.

cardigan

: ژاکت کش باف پشمی, پارچه ژاکت.

carport

: گاراژ بدون سقف.

casework

: مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان.

ceder

: سدر, سرو, سروازاد, چوب سرو, رنگ قرمز مایل به زرد.

cedera

: واگذار کردن, تسلیم کردن, صرفنظرکردن از.

cedertr

: سدر, سرو, سروازاد, چوب سرو, رنگ قرمز مایل به زرد.

celeber

: متمایز, برجسته.

celebrera

: جشن گرفتن, عیدگرفتن, ایین (جشن یاعیدی را) نگاه داشتن, تقدیس کردن, تجلیل کردن.

celebritet

: شهرت, شخص نامدار.

celest

: الهی, علوی, اسمانی, سماوی.

celesta

: نوعی الت موسیقی شبیه پیانو.

celibat

: تجرد, بی زنی, بی شوهری, امتناع از ازدواج.

cell-

: بافت سلولی, سلول دار, خانه خانه.

cell

: پیل, زندان تکی, سلول یکنفری, حفره, سلول, یاخته.

cellfnge

: زندانی, اسیر.

cellist

: نوازنده ویولن سل.

cellk rna

: هسته, مغز, اساس.

cello

: ویولون سل.

cellskrck

: تنگناترس, مرض ترس از فضای تنگ ومحصور.

cellular

: بافت سلولی, سلول دار, خانه خانه.

celluloid

: مانند سلول, سلولوید.

cembalo

: نوعی چنگ که مانند پیانوبشکل میز است.

cement

: سمنت, سیمان, سمنت کردن, چسباندن, پیوستن.

cement/cementera/sammanfoga

: سمنت, سیمان, سمنت کردن, چسباندن, پیوستن.

cementera

: سمنت, سیمان, سمنت کردن, چسباندن, پیوستن.

cementering

: سمنت کاری.

censor

: مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمایشها.

censur

: سانسور عقاید, سانسور.

censurera

: تزکیه یاتصفیه کردن, قسمت های خارج از اخلا ق را حذف کردن از (کتاب وغیره), مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمایشها.

census

: سرشماری, امار, احصاءیه, ممیزی مالیاتی.

cent

: درصد, یک صدم, سنت که معادل یک صدم دلا ر امریکایی است

centaur

: حیوان افسانه ای با بالا تنه انسان وپایین تنه اسب, قنطورس.

center

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

centigram

: یک صدم گرم.

centner

: وزنه ای که در انگلیس با 211 رطل (پوند) یا 08/05 کیلوگرم است ودر امریکابرابر 001 رطل یا 63/54 کیلوگرم میباشد.

centra

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

central

: مرکزی, وسطی, میانی, واقع درمرکز, محوری, اساسی, موثر.

central/mellerst

: مرکزی.

centralenhet

: واحد پردازش مرکزی.

centralisera

: متمرکز کردن.

centralisering

: تمرکز.

centre

: مرکز بدن مهره داران, جسم مرکزی, جسم مهره.

centrera

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

centrifug

: ماشین کره گیری, تفکیک کردن.

centrifugal

: گریزنده از مرکز, فرار از مرکز.

centrifugera

: ماشین کره گیری, تفکیک کردن.

centripetal

: مایل به مرکز.

centripetalkraft

: قوه مرکز جویی, قوه جاذبه مرکز.

centrisk

: وسطی, میانی, واقع درمرکز.

centrum

: مرکز, مرکز تجارت شهر, قسمت مرکزی شهر.

centurion

: رءیس دسته صد نفر, یوزباشی.

cerat

: مرهم, دارای غشاء یاشامه مومی.

cerebral

: مخی, دماغی, مغزی, فکری.

cerebrospinal

: مربوط به نخاع ومغز, مغزی نخاعی.

ceremoni

: تشریفات, جشن, مراسم.

ceremoni s

: پای بند تشریفات وتعارف, رسمی.

ceremoni/h gtidlighet

: تشریفات, جشن, مراسم.

ceremoniel

: مربوط به جشن, تشریفاتی, تشریفات, اداب.

ceremoniell

: مربوط به جشن, تشریفاتی, تشریفات, اداب.

ceremonimstare

: رءیس تشریفات, متصدی تفریحات یا معرف نطاق جلسه.

cermonimstare

: رءیس تشریفات کردن, بعنوان رءیس تشریفات عمل کردن, رءیس تشریفات شدن, رءیس تشریفات.

cernera

: گذاردن, نهادن, منصوب کردن, اعطاء کردن سرمایه گذاردن.

cernering

: سرمایه گذاری, مبلغ سرمایه گذاری شده.

certifikat

: گواهینامه, شهادت نامه, سند رسمی, گواهی صادر کردن.

cervelatkorv

: سوسیگ خشک کردن.

cervix

: پشت گردن, قفا, گردنه.

cession

: واگذاری, نقل وانتقال, انتقال قرض یا دین.

cesur

: وقفه یاسکوت شعردرانتهای کلمه یا وتد, سکته, وقفه, ایست.

chagrin

: ساغری, کمیت, چرم دان دان, نوعی پارچه ابریشمی دان دان, شبیه چرم دان دان.

chagrng

: ساغری, کمیت, چرم دان دان, نوعی پارچه ابریشمی دان دان, شبیه چرم دان دان.

chalet

: کلبه یاالونک چوبی, کلبه ییلا قی.

champagne

: شامپانی, نام مشروبی که در شامپانی فرانسه تهیه میشود

champinjon

: قارچ, سماروغ, بسرعت رویاندن, بسرعت ایجاد کردن.

chans

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقی, اتفاق افتادن

chansa

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقی, اتفاق افتادن

chansartad

: پرخطر.

chansning

: جرات, جسارت, مخاطره, معامله قماری, اقدام بکار مخاطره امیز, مبادرت, ریسک, اقدام یا مبادرت کردن به

charabang

: گردونه چهار چرخه یک یا چند اسبه, واگن کوچک.

charad

: نوعی معما, جدول کلمات متقاطع, نوعی بازی.

chargera

: اغراق امیز کردن, بیش از حد واقع شرح دادن, مبالغه کردن در, گزافه گویی کردن.

charkuteri

: قصاب, ادم خونریز, کشتن, قصابی کردن.

charkuteriaff r

: قصاب, ادم خونریز, کشتن, قصابی کردن.

charkuterist

: قصاب, ادم خونریز, کشتن, قصابی کردن.

charlatan

: ادم حقه باز, شارلا تان, ادم زبان باز.

charm

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

charma

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

charmant

: دلفروز, لذت بخش, خوشی اور, دلپسند, دلپذیر.

charmera

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

charmerande

: فریبا, فریبنده, ملیح.

charmfull

: فریبا, فریبنده, ملیح.

charmig

: فریبا, فریبنده, ملیح.

charmr

: جذاب, دلربا, افسونگر, فریبنده, ادم مبادی اداب, چرب زبان.

charner

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

chartra

: فرمان, امتیاز, منشور, اجازه نامه, دربست کرایه دادن, پروانه دادن, امتیازنامه صادر کردن.

chassi

: شاسی اتومیل, اسکلت, کالبد.

chauff r

: راننده تاکسی, راننده ماشین, شوفر, رانندگی کردن, محرک, راننده.

chauvinism

: تعصب در وطن پرستی, میهن پرستی از روی تعصب, وطن پرستی با تعصب.

chauvinist

: نوعی بالون هوایی کوچک, میهن پرست متعصب.

check

: حواله, برات, چک.

checka

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

checkblankett

: حواله, برات, چک.

checkbok

: دفترچه چک (بانک).

checkhfte

: دفترچه چک.

checklista

: سیاهه مقابله.

chef

: رءیس کارفرما, ارباب, برجسته, برجسته کاری, ریاست کردن بر, اربابی کردن (بر), نقش برجسته تهیه کردن, برجستگی.

chef/f rman

: رءیس کارفرما, ارباب, برجسته, برجسته کاری, ریاست کردن بر, اربابی کردن (بر), نقش برجسته تهیه کردن, برجستگی.

chefen

: فرماندار, حاکم, حکمران, فرمانده.

chefskap

: ریاست, پیشوایی, بزرگی, برتری, تفوق, رهبری.

chevaleresk

: دلیرانه, جوانمرد, بلند همت.

chevreau

: بزغاله, چرم بزغاله, کودک, بچه, کوچولو, دست انداختن, مسخره کردن.

chianti

: نوعی شراب قرمز.

chic

: شیک, مد, باب روز, زیبا.

chiffer

: عدد صفر, رمز, حروف یا مهر رمزی, حساب کردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

chifferskrift

: رمز, رمزی کردن, برنامه, دستورالعملها.

chiffong

: تورنازک, نوعی پارچه ابریشمی, نوعی کیک.

chiffonj

: قفسه کوچک کشودار, اشکاف کوچک.

chiffr r

: رمز گذار.

chiffrera

: برمز نوشتن, رمز نوشتن, با رمز درامیختن, رمزی کردن.

chiffrering

: رمز گذاری.

chikan

: اشکارا توهین کردن, روبرو دشنام دادن, بی حرمتی, هتاکی, مواجهه, رودررویی.

chikanera

: اشکارا توهین کردن, روبرو دشنام دادن, بی حرمتی, هتاکی, مواجهه, رودررویی.

chile

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراک لوبیای پر ادویه.

chili

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراک لوبیای پر ادویه.

chimr

: جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است, خیال واهی.

chinjong

: گیس (جمع شده) پشت سر, گیسو.

chintz

: چیت گلدار.

chips

: مجعد شدن, موجدارکردن, حلقه حلقه کردن, چیز خشک وترد, ترد, سیب زمینی برشته.

chock

: تکان, صدمه, هول, هراس ناگهانی, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده کردن, خرمن کردن, تکان سخت خوردن, هول وهراس پیدا کردن, ضربت سخت زدن, تکان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسیمه کردن.

chocka

: تکان, صدمه, هول, هراس ناگهانی, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده کردن, خرمن کردن, تکان سخت خوردن, هول وهراس پیدا کردن, ضربت سخت زدن, تکان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسیمه کردن.

chockera

: تکان, صدمه, هول, هراس ناگهانی, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده کردن, خرمن کردن, تکان سخت خوردن, هول وهراس پیدا کردن, ضربت سخت زدن, تکان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسیمه کردن.

choka

: خفه کردن, بستن, مسدود کردن, انسداد, اختناق, دریچه, ساسات (ماشین).

choke

: خفه کردن, بستن, مسدود کردن, انسداد, اختناق, دریچه, ساسات (ماشین).

choklad

: شوکولا ت, شوکولا تی, کاکاءو.

chokladbrun

: شوکولا ت, شوکولا تی, کاکاءو.

chosa

: خودنمایی کردن, ادم خودنما.

chosefri

: بی پیرایه, ساده, بی تکلیف, صمیمی, بیریا.

choser

: وانمود, تظاهر, ظاهرسازی, ناز, تکبر.

chosig

: ساختگی, امیخته با ناز و تکبر, تحت تاثیر واقع شده.

chow-chow

: غذا, خوراکی, سگ خپله.

chuck

: گیره ای که مته را در ماشین نگه میدارد, مرغک, عزیزم,جانم, جوجه مرغ تکان, صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود.

chutney

: یک نوع ترشی با ادویه, یکنوع چاشنی غذا.

ciceron

: راهنما, بلد.

cider

: شراب سیب, شربت سیب, اب سیب.

cider/ppelvin

: سیب, مردمک چشم, چیز عزیز و پربها, سیب دادن, میوه ء سیب دادن.

cigarett

: سیگارت, سیگار.

cigarett ndare

: فندک, کبریت, گیرانه, قایق باری, با قایق باری کالا حمل کردن.

cigarettfimp

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

cigarill

: نوعی سیگار برگ.

cigarr

: سیگار, سیگار برگ.

cigarraffr

: تنباکو فروش, توتون فروش, توتونچی.

cigarrett

: خرحمالی کردن, سخت کار کردن, جان کندن, خسته کردن, ازپادراوردن, حمال مفت, خدمتکار, سیگار.

cikada

: خزوک, زنجره وجیرجیرک دشتی, ملخ, زنجره.

cikoria

: کاسنی دشتی, کاسنی تلخ, کاسنی, کاسنی تلخ, کاسنی وحشی.

cilie

: مژه, تاژک, مویچه, پر.

cinnober

: شنگرف, شنجرف, سولفور سیماب, شنگرف, شنجرف, قرمز.

cirka

: درباره, گرداگرد, پیرامون, دور تا دور, در اطراف, نزدیک, قریب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقریبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, درحدود, دراطراف, تقریبا.

cirkel

: دایره, محیط دایره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چیزی را)گرفتن, احاطه کردن.

cirkelb ge

: کمان, قوس.

cirkelformig

: مدور, مستدیر, دایره وار, بخشنامه.

cirkelrund

: مدور, مستدیر, دایره وار, بخشنامه.

cirkelsegment

: قطعه, قطعه قطعه کردن.

cirkelsektor

: قطاع دایره, قسمتی از جبهه, خط کش ریاضی, ناحیه, محله, بخش, جزء, تقسیم کردن.

cirkelyta

: مساحت, فضا, ناحیه.

cirkla

: دایره, محیط دایره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چیزی را)گرفتن, احاطه کردن.

cirklad

: ساختگی, امیخته با ناز و تکبر, تحت تاثیر واقع شده.

cirkul rskrivelse

: مدور, مستدیر, دایره وار, بخشنامه.

cirkulation

: گردش, دوران, انتشار, جریان, دوران خون, رواج, پول رایج, تیراژ(روزنامه یامجله).

cirkulr

: مدور, مستدیر, دایره وار, بخشنامه.

cirkus

: سیرک, چالگاه.

cirkusarena

: حلقه, زنگ زدن, احاطه کردن.

cirkusdirektr

: رءیس سیرک, رءیس گود, پیش کسوت.

cirkusf restllning

: سیرک, چالگاه.

cirrocumulusmoln

: قطعات ابرهای کوچک وسفیدی که در ارتفاعات زیاد قرار دارد.

cirrostratusmoln

: یک طبقه سفید رنگ ویکنواخت از ابر طره ای.

cirrusmoln

: ابرطره ای, پیچک (تعندرءل) (ج.ش.) اویز, ضمیمه, مژه, تاژک.

cisel r

: دنبال کننده, مشروبی که بدرقه نوشابه ای باشد, تعاقب کننده.

ciselera

: تعقیب کردن, دنبال کردن, شکار کردن, واداربه فرار کردن, راندن واخراج کردن, تعقیب, مسابقه, شکار.

cistern

: اب انبار, مخزن اب, قدح بزرگ مسی, منبع, مخزن, حوض.

citadell

: ارک, دژ, قلعه نظامی, سنگر.

citat

: نقل قول, بیان, ایراد, اقتباس, عبارت, مظنه.

citera

: ذکر کردن, اتخاذ سند کردن, گفتن.

citrat

: سیترات, نمک اسید سیتریک.

citron

: لیمو, لیمو, لیموترش, رنگ لیمویی.

citronfjril

: گوگرد.

citrongul

: لیمو, لیموترش, رنگ لیمویی.

citronsaft

: ابلیمو.

citronsyra

: اسیدسیتریک, جوهرلیموترش.

citrontr d

: مرکبات, خانواده مرکبات.

citrontrd/apelsintr d

: مرکبات, خانواده مرکبات.

cittra

: گیتار, سه تار, سه تار, گیتار, نوعی سنتور یا قانون.

civil

: غیرنظامی, مدنی.

civilbeflhavare

: فرنشین, مدیر, رءیس, اداره کننده, کارگردان.

civilf rvaltning

: خدمات کشوری (غیر نظامی), خدمات اجتماعی.

civilisation

: تمدن, مدنیت, انسانیت.

civilisera

: متمدن کردن, متمدن شدن.

civilist

: شخص غیر نظامی, غیر نظامی.

civilperson

: شخص غیر نظامی, غیر نظامی.

civiluppb d/vpnad grupp

: نیروی اجتماعی, قدرت قانونی, دسته افراد پلیس, جماعت, قدرت, امکان.

civiluppbd

: نیروی اجتماعی, قدرت قانونی, دسته افراد پلیس, جماعت, قدرت, امکان.

ckel

: بیزار کردن, تنفر, نفرت, بیزاری, انزجار, متنفر کردن

ckel

: بیزار کردن, تنفر, نفرت, بیزاری, انزجار, متنفر کردن

ckel/illam ende

: دل اشوب, حالت تهوع, حالت استفراغ, انزجار.

ckla

: بالا اوردن, حالت تهوع دست دادن, متنفر ساختن, از رغبت انداختن, منزجرکردن.

ckla

: بیزار کردن, تنفر, نفرت, بیزاری, انزجار, متنفر کردن

ckla

: مریض کردن یا شدن, بیمار کردن, ناخوش کردن.

c-klav

: کید.ص

cklig

: فراوان, مفصل, فربه, شهوانی, تهوع اور, زننده, اغراق امیز, غلیظ, زیاد, زشت, پلید, متنفر کننده, دافع, زننده, تنفراور.

ckligt

: منزجر کننده.

ckligt

: منزجر کننده.

cleara

: اشکار, زلا ل, صاف, صریح, واضح, : روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن, صاف کردن, تبرءه کردن, فهماندن.

clearing

: نقل وانتقال بانکی, تسویه, تسطیح, مکان مسطح.

clown

: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگی کردن, دلقک شدن.

clownaktig

: لوده وار, دارای رفتار زمخت وبدون اداب.

coca-cola

: زغال کوک, زغال سنگ سوخته, تبدیل به زغال کردن.

cockney

: اهل لندن, لهجه لندنی.

cocktail

: نوشابه ای مرکب از چند نوشابه دیگر, مهمانی.

coda

: قطعه اخریک اهنگ.

coitus

: جماع, مقاربت, امیزشی, اتصال, مقاربت جنسی, جماع.

collage

: اختلا ط رنگهای مختلف درسطح پرده نقاشی, هنر اختلا ط رنگها.

college-

: دانشکده ای, دانشگاهی.

collegeg rd/fyrhrning

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار دیواری, مربع.

collegegrd

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار دیواری, مربع.

collie

: سگ گله اسکاتلندی.

collier

: گردن بند.

combo

: دسته کوچک موسیقی جاز.

commandotrupp

: تکاور.

container

: ظرف, محتوی, کانتنینر.

copyright

: حق چاپ (انحصاری), حق طبع ونشر.

corps-de-logi

: ملک اربابی, ملک تیولی, منزل, خانه بزرگ.

cosinus

: جیب تمام, کسینوس.

coupe

: کوپه یا اطاق داخل ترن و دلیجان و غیره, دلیجان کالسکه.

courtage

: پول دلا لی, حق العمل, مزد دلا لی.

cowboy

: گاوچران.

cowboyflicka

: دختر گاوچران.

cr pe

: کرپ.

crawl

: عمل خزیدن, خزیدن, سینه مال رفتن, شنال کرال.

crawla

: عمل خزیدن, خزیدن, سینه مال رفتن, شنال کرال.

crescendo

: قوی شدن صدا بطور تدریجی, اوج.

cribbage

: یکجور بازی ورق شبیه رامی.

cricket

: جیرجیرک, زنجره, یکجور گوی بازی.

cricket/syrsa

: جیرجیرک, زنجره, یکجور گوی بازی.

croquis

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پیش نویس ازمایشی, زمینه, خلا صه, ملخص, مسوده کردن, پیش نویس چیزی را اماده کردن.

cumulusmoln

: توده, ابر متراکم و روی هم انباشته.

cup

: ناو.

cupido

: کوپید, خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده.

curling

: فر زنی بگیسو, پیچش یا حلقه زنی.

cyanos

: یرقان ازرق, رنج کبود.

cybernetik

: مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب از مغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی, فرمانشناسی.

cykel

: دوچرخه پایی, دوچرخه سواری کردن, کندوی زنبو عسل, انبوه, جمعیت, مخفف بءثیثلع, دوچرخه

cykelkare

: دوچرخه سوار.

cykelkorg

: سبد صندوقی, لول, ژوپن زیر دامن.

cykelriksha

: سه چرخه پایی.

cykla

: دوچرخه پایی, دوچرخه سواری کردن.

cyklande

: چرخه زنی.

cykling

: چرخه زنی.

cyklisk

: دوره ای یا دایره ای.

cyklist

: دوچرخه سوار, سوار کار, الحاقیه.

cykloid

: سیکلوءید, شبیه دایره, منحنی.

cyklon

: طوفان موسمی, بادتند وشدید, گردباد.

cyklop

: غول یا پهلوان یک چشم.

cylinder

: استوانه.

cylinderdiameter

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

cylinderfoder

: کشتی یا هواپیمای مسافری, استردوز, استری, کسی که خط میکشد, خط کش.

cylinderformig

: استوانه ای, دارای شکل استوانه, لوله ای.

cylinderhatt

: کلا ه مردانه استوانه ای.

cylindrisk

: استوانه ای, دارای شکل استوانه, لوله ای.

cymbal

: سنج, باسنج نواختن.

cyniker

: بدبین وعیبجو پیرو مکتب کلبیون.

cynisk

: بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر, غرغرو, عیبجو, کلبی.

cynism

: مکتب کلبیون.

cypress

: درخت سرو.

cysta

: کیسه, مثانه, تخم دان.

D

d dremot

: از انجاییکه, بادر نظر گرفتن اینکه, نظر به اینکه, چون, در حالیکه, درحقیقت.

d dremot/emedan

: از انجاییکه, بادر نظر گرفتن اینکه, نظر به اینکه, چون, در حالیکه, درحقیقت.

d utan att ha efterlmnat testamente

: فاقد وصیت نامه.

d /sedan

: سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتی, متعلق بان زمان.

d

: جفت طاس.

d

: سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتی, متعلق بان زمان.

d battang

: درتاه شو.

d ck/pryda/smycka

: عرشه, عرشه کشتی, کف, سطح, :اراستن, زینت کردن, عرشه دار کردن, پوشاندن, یکدسته ورق.

d ckel

: طبل, جبهه کلیسا, پرده, غشاء.

d cksstol

: صندلی حصیری تاشو.

d da

: کشتن, بقتل رساندن, ذبح کردن, ضایع کردن.

d dande med elektrisk strm

: کشتن یا مرگ دراثر برق.

d ddansare

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

d dfdd

: زایمان بچه مرده, جنین مرده بدنیا امده

d dfdsel

: زایمان بچه مرده, جنین مرده بدنیا امده.

d dgng

: واکنش شدید.

d dgrvare

: قبر کن.

d dkraftig

: پرتکاپو, کارمایه ای, جدی, کاری, فعال, دارای انرژی.

d dlig

: مهلک, فانی, مرگ وار, وابسته به مرگ کشنده, مهلک, مرگ اور.

d dligt

: مهلک, کشنده, قاتل.

d dsannons

: اگهی در گذشت, وابسته به وفات.

d dsbdd

: بستر مرگ.

d dsbo

: ملک, املا ک, دارایی, دسته, طبقه, حالت, وضعیت.

d dsfall

: مرگ, درگذشت, فوت.

d dslista

: امار متوفیات, ثبت اموات, اگهی فوت.

d dsmrkt

: محکوم, مقدر, دارای روحیه خراب واشفته, در سکرات موت, دیوانه, هذیانی.

d dsmssa

: نماز وحشت, نماز میت, فاتحه.

d dsoffer

: قربانی, طعمه, دستخوش, شکار, هدف, تلفات.

d dssjuk

: مردنی, درحال نزع, مردن, مرگ.

d dvikt

: سنگینی وزن, جسم بی حرکت.

d f re ngon

: قبل از دیگری مردن, پیش از واقعه معینی مردن.

d gga

: مکیدن, مک زدن, شیره کسی را کشیدن, مک, مک زنی, شیردوشی.

d ld

: دره کوچک وتنگ, زن جوان.

d lig andedrkt

: تنفس بدبو, گند دهان.

d lig matsmltning

: بد گواری, سوء هاضمه, رودل, دیر هضمی, هضم نشدنی.

d lig stil

: خط بد, املا ء غلط.

d ligt

: زمان ماضی قدیمی فعل بءد, : بد, زشت, ناصحیح, بی اعتبار, نامساعد, مضر, زیان اور, بداخلا ق, شریر, بدکار, بدخو, لا وصول.

d ligt uppfrande

: بدرفتاری, سوء رفتار, جفا.

d ligt uppfrande/vansk tsel

: خلا ف کاری, سوء رفتار, بد اخلا قی, بدرفتاری.

d ljande

: پنهان بودن.

d ma

: تقدیر, محکومیت قبلی, ازپیش مقدر یا محکوم کردن.

d ma/frd ma

: محکوم کردن, محکوم شدن.

d mma upp

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

d mpa

: خرف کردن, بی حس و بی روح کردن, بی جان شدن.

d mpat

: ته رنگ, رنگ کمرنگ, ته صدا, موجود در زمینه.

d n

: کنار, یکسو, بیک طرف, دوراز, خارج, بیرون از, غایب, درسفر, بیدرنگ, پیوسته, بطور پیوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروی, غایب, رفته, بیرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

d n/dna

: صدای بلند, غوغا, طنین بلند, طنین افکندن.

d n/dna/uppsving

: غرش (توپ یاامواج), صدای غرش, غریو, پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم, توسعه عظیم(شهر), غریدن, غریو کردن (مثل بوتیمار), بسرعت درقیمت ترقی کردن, توسعه یافتن

d n/mullra

: صدای ریز و سنگین دراوردن, غریدن, چیز پرسر و صدا, شکایت, چغلی, غرولند.

d nga

: شلا ق زدن, سخت زدن (مثل مشت زن).

d pa

: تعمید دادن, بوسیله تعمید نامگذاری کردن, نام گذاری کردن (هنگام تعمید), تعمید دادن, نام.

d paren

: دهنده ء غسل تعمید.

d pt

: فرا خوانده.

d r borta

: انجا, انسو, انطرف, واقع در انجا, دور.

d ra

: واله و شیفته, از خود بیخود, احمقانه, شیفته و شیدا شدن, از خود بیخود کردن.

d raktighet

: کند ذهنی, خرفتی.

d re/galning

: مرد دیوانه.

d remot

: برعکس, بطور وارونه ومعکوس.

d rfr

: زیرا, زیرا که, چونکه, برای اینکه, برای ان (منظور), از اینرو, بنابر این, بدلیل ان, سپس, بدین گونه, بدینسان, از این قرار, اینطور, چنین, مثلا, بدین معنی که, پس, بنابر این.

d rhus

: تیمارستان, دیوانه, وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه, تیمارستان.

d ri

: دران, درانجا, از ان بابت, از ان حیث.

d rjmte

: گذشته از این, وانگهی, بعلا وه, نزدیک, کنار, درکنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار, با این, با ان, ضمنا, بعلا وه.

d rmed

: بدان وسیله, از ان راه, بموجب ان در نتیجه.

d rp

: پس از ان, از ان پس, بعد از ان, بعدها, درنتیجه, بنابراین, بیدرنگ, پس از ان.

d rr

: درب, در, راهرو.

d rrklapp

: زننده, کوبنده, ادم خرده گیر, مزاحم.

d rrls

: طره گیسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرک, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ یا اتصال دویاچند ورق فلزی, قفل کردن, بغل گرفتن, راکد گذاردن, قفل شدن, بوسیله قفل بسته ومحکم شدن, محبوس شدن.

d rrmatta

: حصیر یا فرش جلو در, کفش پاک کن.

d rrpost

: چهارچوب, در, باهو, .

d rrppning

: راهرو, جای در, درگاه.

d rrsmyg

: دراغوش گیری, منفذ پنجره یادر, مزغل یا شکافی که از انجا توپ و تفنگ رااتش میکنند, دارای منفذ کردن.

d rskap/blind fr lskelse

: شیفتگی, شیدایی.

d rstdes

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در این جا, دراین موضوع, انجا, ان مکان.

d rtill

: بان, بدان, بعلا وه, باان (نامه یا قرارداد), به پیوست, دران هنگام, بدانوسیله, بیدرنگ, فورا, درنتیجه ان, از ان بابت, علا وه بر این, بعلا وه.

d s

: ساختمانی که دارای چند ستون یک پارچه سنگی است.

d sa/tupplur

: چرت, چرت زدن (با off).

d st

: فربه, گوشتالو, چاق.

d tt lopp

: مسابقه ای که در ان چند نفر برنده می شوند.

d v

: کر, فاقد قوه شنوایی.

da capo

: دوباره بنوازید.

dadda

: پرستار بچه.

dadel

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

dag

: روز, یوم.

daga

: مرگ, درگذشت, فوت.

dagas

: فجر, سپیده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

dagbok

: دفتر خاطرات روزانه.

dagbok/tidning

: روزنامه, دفتر روزنامه, دفتر وقایع روزانه.

dagdr m

: خیال باطل, افکار پوچ, خیال باطل کردن, خیال واهی, خیال خام.

dagdrivare

: ادم بیکار و تنبل, چرخ دلا له, بیکاره, ادم عاطل وباطل, ولگرد, کسیکه در رفتن تعلل کند, پرسه زن.

dagdriveri

: بیکاری تنبلی, بطالت, بیهودگی, گیجی, کند ذهنی.

dagdrmmare

: خیال باف.

dager

: فروغ, روشنایی, نور, اتش, کبریت, لحاظ, جنبه, اشکار کردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعیف, خفیف, اهسته,اندک,اسان,کم قیمت,قلیل,مختصر,فرار,هوس امیز,وارسته,بی عفت,هوس باز,خل,سرگرم کننده,غیرجدی,باررا سبک کردن,تخفیف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع یافتن,سر رسیدن,رخ دادن.

dagfj ril

: پروانه, بشکل پروانه.

dagg

: شبنم, ژاله, شبنم زدن, شبنم باریدن.

daggdroppe

: چکه ء شبنم, قطره ء ژاله.

daggig

: شبنم دار, ژاله دار, تر, ترکرده, مرطوب, تازه.

daggryning

: فجر, سپیده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

daghem

: بچه داری در روز (برای مادرانی که بکار مشغولند), کودکستان.

dagj mnings-

: وابسته باعتدال شب و روز, واقع درنزدیکی خط اعتدال روزوشب, واقع درنزدیکی خط استوا.

dagjmning

: اعتدال شب وروز, نقطه اعتدالین.

daglig

: روزانه, روزبروز, روزنامه یومیه, بطور یومیه, روزانه, مربوط به روز, جانورانی که درروزفعالیت دارند, روزانه, یومیه, روزمره, پیش پا افتاده.

dagning

: فجر, سپیده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

dagort

: گالری, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جای ارزان, اطاق نقاشی, اطاق موزه.

dagsedel

: ضربت.

dagsljus

: روشنی روز, روز روشن, روشن کردن.

dagstidning

: روزانه, روزبروز, روزنامه یومیه, بطور یومیه.

dagteckna

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

dagtid

: روز, هنگام روز, مدت روز.

dagtinga

: تراضی, مصالحه, توافق, مصالحه کردن, تسویه کردن.

dagtingan

: تراضی, مصالحه, توافق, مصالحه کردن, تسویه کردن.

dahlia

: گل کوکب.

daidalos

: نام معماری که ساختمان پرپیچ و خم جزیره کرت را ساخت.

daktyl

: انگشت, کلمه ای دارای سه هجا که هجای اول بلند و دو هجای بعدی ان کوتاه باشد.

dal

: دره کوچک, حفره, خلیج و غیره, ماهور, دره, مجرای کوچک (درشعرو مذهب) جهان, دنیا, زمین, جهان خاکی, خدانگهدار.

dala

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

dalbo

: دره نشین.

dalg ng/dld

: دره کوچک وتنگ, زن جوان.

dalgng

: دره, وادی, میانکوه, گودی, شیار.

dallra

: لرزیدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

dallring

: لرزیدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

dalmas

: دره نشین.

dalmatiner

: اهل دالماسی (ج.ش.) نوعی سگ بزرگ.

dalmatisk

: اهل دالماسی (ج.ش.) نوعی سگ بزرگ.

dals nka

: تو رفتگی, گود شدگی, فرودافت, کسادی, تنزل, افسردگی, پریشانی.

dam

: بانو, خانم, زوجه, رءیسه خانه.

dam/kvinna

: بانو, خانم, زوجه, رءیسه خانه.

damask

: حریر گلدار ومشجر, گلدار کردن, پوشش روی کفش, پاتابه, گتر.

damask/spottade/spottat

: (زمان ماضی فعل سپءت), به سیخ کشید, تف کرد, سوراخ کرد, :حلزون خوراکی خیلی کوچک, بچه حلزون, مرافعه, کشمکش کردن, سیلی, سیلی زدن.

damaskera

: دمشقی, شامی, مرصع کردن, زرنشان کردن.

damaskus

: دمشق.

damast

: حریر گلدار ومشجر, گلدار کردن.

dambyxor

: شلوارگشاد کوتاهی که نزدیک زانو جمع شده باشد.

damejeanne

: قرابه, کپ.

damfris rska

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

damfrisr

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

damig

: بانووار, باوقار, زن صفت.

damkappa med kapuschong

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب کبوشی.

damlinne

: لباس خواب یا زیر پیراهن زنانه.

damm

: خاک, گرد وخاک, غبار, خاکه, ذره, گردگیری کردن, گردگرفتن از(با off), ریختن, پاشیدن (مثل گرد), تراب, تالا ب, دریاچه, حوض درست کردن.

damm/dmma upp/djurmoder

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

damm/pott

: استخر, ابگیر, حوض, برکه, چاله اب, کولا ب, اءتلا ف چند شرکت با یک دیگر, اءتلا ف, عده کارمند اماده برای انجام امری, دسته زبده وکار ازموده, اءتلا ف کردن, سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن, شریک شدن, باهم اتحادکردن.

damma

: خاک, گرد وخاک, غبار, خاکه, ذره, گردگیری کردن, گردگرفتن از(با off), ریختن, پاشیدن (مثل گرد), تراب.

damma till

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقیت, نمایش یافیلم پرمشتری, زدن, خوردن به, اصابت کردن به هدف زدن.

dammanl ggning

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

dammig

: گردوخاکی.

dammkorn

: دره, خس, ریزه, خال, نقطه, خرده, اتم.

dammkorn/skrva

: دره, خس, ریزه, خال, نقطه, خرده, اتم.

dammlucka

: سیل گیر, دریچه سد.

dammsuga

: خلا ء.

dammtorka

: خاک, گرد وخاک, غبار, خاکه, ذره, گردگیری کردن, گردگرفتن از(با off), ریختن, پاشیدن (مثل گرد), تراب.

dammtrasa

: گردگیر, وسیله گردگیری, روپوش.

dammtrasa/dammvippa

: گردگیر, وسیله گردگیری, روپوش.

dammvippa/viftning

: حرکت سریع و جزیی, کلا له یا دسته مو, گرد گیری, مگس گیر, تند زدن, پراندن, راندن, جاروب کردن, ماهوت پاک کن زدن, گردگیر.

damsadel

: زین زنانه, ترک, ترک سوار شدن.

damsadel/b npall

: زین زنانه, ترک, ترک سوار شدن.

damspel

: بازی چکرز, جنگ نادر, نوعی بازی چکرز (ثهعثکعرس).

damunderklder

: ملبوس کتانی, زیر پوش زنانه.

dana

: روش, سبک, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست کردن, بشکل در اوردن.

danaarv

: حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد, مصادره کردن.

dandy

: شیک پوش, خوش لباس, خوش تیپ, فوکولی.

danmark

: دانمارک.

dans

: رقصیدن, رقص.

dans r

: رقاص.

dansa

: رقصیدن, رقص.

danserska

: رقاص.

dansk

: دانمارکی, اهل دانمارک, یک نوع سگ, دانمارکی.

danska

: دانمارکی.

dansr/dans s

: رقاص.

danss

: رقاص.

danssjuka

: داء الرقص, تشنج مخصوص.

danstillstllning

: رقصیدن, رقص.

darr

: لرزیدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

darr l

: یکنوع ماهی بزرگ شبیه مارماهی.

darra

: لرزش و تحریر صدا در اواز, ارتعاش, ارتعاش داشتن, لرزه, لرز, ارتعاش, لرزیدن, از سرما لرزیدن, ریزه, تکه, خرد کردن.

darra/klappa

: تپیدن, تپش کردن, تند زدن(نبض), لرزیدن.

darra/koger

: ترکش, تیردان, بهدف خوردن, درتیر دان قرار گرفتن, لرزیدن, ارتعاش.

darrande

: لرزنده, تحریر دار, لرزش دار, مرتعش, بیمناک.

darrig

: پیر, علیل, کودن, لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعیف, لرزه, لرزان, مرتعش, شکننده.

daska

: باکف دست زدن, سیلی, تودهنی, ضربت, ضربت سریع, صدای چلب چلوپ, سیلی زدن, تپانچه زدن, زدن.

daska till

: باکف دست زدن, سیلی, تودهنی, ضربت, ضربت سریع, صدای چلب چلوپ, سیلی زدن, تپانچه زدن, زدن, با دست بکفل زدن, درکونی زدن, با سرعت حرکت کردن.

data

: مفروضات, اطلا عات, سوابق, دانسته ها.

databank

: بانک داده ها.

databehandla

: محاسبه کردن, کامپیوتری کردن.

databehandling

: خودکاری براساس داده ها.

databrare

: داده بر, حامل داده ها.

datafil

: پرونده, بایگانی کردن.

datak rd

: کامپیوتری, کامپیوتری شده.

datalogi

: علم کامپیوتر, علوم کامپیوتر.

datamedium

: داده رسان, رسانه داده ها.

dataprogram

: نرم افزار.

datasystem

: سیستم کامپیوتری.

datera

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

daterad

: مورخ, تاریخ دار.

daterbar

: تاریخ گذاردنی, قابل تعیین تاریخ.

dativ

: حالت مفعولی غیرصریح حقیقی, حالت مفعولی, اعطایی, انتصابی, حالت برایی.

dativobjekt

: مفعول غیر مستقیم.

dato

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

dator

: شمارنده, ماشین حساب.

datorisera

: کامپیوتری کردن.

datoriserad

: کامپیوتری, کامپیوتری شده.

datoriserade

: کامپیوتری, کامپیوتری شده.

datoriserat

: کامپیوتری, کامپیوتری شده.

datorisering

: کامپیوتری کردن, کامپیوتری شدن.

datorsprk

: زبان کامپیوتری.

datorsystem

: سیستم کامپیوتری.

datov xel

: سفته مدت دار, برنامه حرکت قطار.

datum

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

datum/trff

: خرما, درخت خرما, نخل, تاریخ, زمان, تاریخ گذاردن, مدت معین کردن, سنه.

davidsstj rna

: ستاره داود, نشان یهود و فلسطین اشغالی.

dck

: عرشه, عرشه کشتی, کف, سطح, :اراستن, زینت کردن, عرشه دار کردن, پوشاندن, یکدسته ورق.

dcka

: عرشه, عرشه کشتی, کف, سطح, :اراستن, زینت کردن, عرشه دار کردن, پوشاندن, یکدسته ورق.

dckshus

: اتاق روی عرشه کشتی.

dd

: کردار, کار, قباله, سند, باقباله واگذار کردن.

dd

: مرده, بی حس, منسوخ, کهنه, مهجور, مرگ, درگذشت, فوت, شخص متوفی, مرحوم.

ddande

: قتل, توفیق ناگهانی, کشنده (مج.) دلربا.

ddfull

: کور, نابینا, تاریک, ناپیدا, غیر خوانایی, بی بصیرت, : کورکردن, خیره کردن, درز یا راه(چیزی را) گرفتن, اغفال کردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفی گاه, هرچیزی که مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

ddl ge

: کوچه بن بست, حالتی که از ان رهایی نباشد, وضع بغرنج و دشوار, گیر, تنگنا.

ddl ge/patt

: بن بست, پات, پات کردن یا شدن.

ddl s

: ناکنش ور, بی کاره, غیر فعال, سست, بی حال, بی اثر, تنبل, بی جنبش, خنثی, کساد.

ddlig/m nniska

: فانی, فناپذیر, از بین رونده, مردنی, مرگ اور, مهلک, مرگبار, کشنده, خونین, مخرب, انسان.

ddlighet

: میرش, مرگ ومیر, متوفیات, بشریت.

dds-

: وابسته برقص مرگ, مهیب, ترسناک, خوفناک.

dds ngest

: درد, رنج, تقلا, سکرات مرگ, جانکندن.

ddsblek

: سربی رنگ, کبود, کبود شده, کوفته, خاکستری رنگ.

ddsbringande

: مهلک, کشنده, قاتل.

ddsf raktande

: با جرات, دلیر, شجاع, بی باک, بی ترس, متهور.

ddshj lp

: مرگ اسان, مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لا علا جند(برای تخفیف درد انها).

ddslik

: مرگبار.

ddsmask

: قیافه مرده, ماسک صورت مرده.

ddsruna

: اگهی در گذشت, وابسته به وفات.

ddsst t

: ضربت مهلک, رهایی, خلا صی, تبرءه, پاکی, براءت, مفاصا.

ddstr tt

: زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل, دارای سکون.

ddvatten

: حالت عدم فعالیتی که در اثر وجود دو نیروی متعادل ایجاد گردد, وقفه, بی تکلیفی, دچار وقفه یا بی تکلیفی شدن, بن بست.

de

: انها, ایشان, انان.

de

: بیابان, دشت, صحرا, شایستگی, استحقاق, سزاواری, :ول کردن, ترک کردن, گریختن.

de

: سرنوشت, ابشخور, تقدیر, نصیب و قسمت.

de dr

: انها, انان.

de elyseiska flten

: بهشتی, وابسته به , اهل بهشت, علوی.

de fem mosebckerna

: اسفارپنجگانه, کتب پنجگانه عهد عتیق.

de flesta

: بیشترین, زیادترین, بیش از همه.

de g r ut

: صحنه را ترک گفتن.

de har

: .

de hr

: اینها, اینان.

de r

: .

de tre vice m nnen

: مجوسیان.

de/ensam

: ویران کردن, از ابادی انداختن, مخروبه کردن, ویران, بی جمعیت, متروک, حزین.

de/ken/ verge/frtj nst

: کنیه, نام خودمانی, کنیه دادن, ملقب کردن.

deaktivera

: نا کنشگر کردن, ناکنش ور کردن, بی اثر کردن, بی خاصیت کردن, از اثر انداختن.

debacle

: افتضاح, سقوط ناگهانی حکومت و غیره, سرنگونی.

debarkera

: پیاده کردن, از کشتی در اوردن, پیاده شدن, تخلیه کردن (بار و مسافر).

debarkering

: پیاده شدن, تخلیه.

debatt

: بحث, مذاکرات پارلمانی, منازعه, مناظره کردن, مباحثه کردن.

debatt/debattera

: بحث, مذاکرات پارلمانی, منازعه, مناظره کردن, مباحثه کردن.

debattera

: بحث, مذاکرات پارلمانی, منازعه, مناظره کردن, مباحثه کردن.

debenture

: سهم قرضه, گواهینامه گمرکی, حواله دولتی.

debet

: بدهی, حساب بدهی, در ستون بدهی گذاشتن, پای کسی نوشتن.

debetsedel

: مطالبه نامه, سفته, چک, تمسک.

debitera

: بدهی, حساب بدهی, در ستون بدهی گذاشتن, پای کسی نوشتن.

debitering

: بار, هزینه, مطالبه هزینه.

debitor

: مدیون, بدهکار, ستون بدهکار.

decagramme

: ده گرم.

deceleration

: کاهش سرعت.

decelerera

: کاستن سرعت, کندکردن.

december

: دسامبر.

decennium

: دهساله.

decentralisera

: عدم تمرکز دادن, حکومت محلی دادن به.

decentralisering

: عدم تمرکز, غیر متمرکز سازی.

dechiffrera

: گشودن سر, فاش کردن سر.

dechiffrering

: سرگشایی, افشای سر.

dechiffrerr

: سرگشا, افشاگر سر.

decibel

: , دسیبل.

decigram

: یکدهم گرم.

deciliter

: یکدهم لیتر.

decimal

: دهدهی, رقم دهدهی, اعشاری.

decimal-

: دهدهی, رقم دهدهی, اعشاری.

decimalisera

: به اعشاردراوردن, تبدیل به اعشارکردن.

decimalkomma

: ممیز اعشاری.

decimera

: از هرده نفر یکی را کشتن, تلفات زیاد وارد کردن.

deckare

: داستان پلیسی, فیلم پلیسی, رمان پلیسی.

dedicera

: اهدا کردن, اختصاص دادن, وقف کردن, پیشکش.

dedikation

: اهداء, تخصیص, فداکاری.

dedikering

: اهداء, تخصیص, فداکاری.

deducera

: استنباط کردن, دریافتن, نتیجه گرفتن, کم کردن, تفریق کردن.

deduktion

: کسر, وضع, استنتاج, نتیجه گیری, استنباط, پی بردن ازکل به جزء یاازعلت به معلول, قیاس.

deduktiv

: استقرایی یا قیاسی.

defaitism

: اعتراف به شکست, یاس و بدبینی, شکست گرایی.

defekt

: کاستی, اهو, عیب, نقص, ترک کردن, مرتدشدن, معیوب ساختن.

defensiv

: پدافندی, دفاعی, تدافی, حالت تدافع, مقام تدافع.

deficit

: کمبود, کسر, کسرعمل, کسر درامد.

defilera

: الوده کردن, بی حرمت کردن, بی عفت کردن, گردنه, رژه رفتن, گذرگاه.

definiera

: معین کردن, تعریف کردن, معنی کردن.

definierbar

: تعریف پذیر.

definierbara

: تعریف پذیر.

definition

: تعریف, معنی.

definition/frklaring

: تعریف, معنی.

definitiv

: معین, قطعی, تصریح شده, صریح, روشن, معلوم, قطعی, قاطع, صریح, معین کننده, نهایی.

deflation

: فروکش, تقلیل قیمتها.

defloration

: ازاله بکارت.

deflorera

: ازاله بکارت کردن از, ملوث کردن.

defoliant

: گرد یا مایعی که روی درختان میریزند که درخت برگ ریزان کند.

deformation

: دگردیسی.

deformera

: زشت کردن, کج و معوج کردن, بدشکل کردن, از شکل انداختن, دشدیسه کردن.

deformerad

: بدشکل, ناقص شده.

deformering

: دگردیسی.

deformitet

: بدشکلی, دشدیسگی, نقص خلقت.

deg

: خمیر, پول.

degel

: بوته اهنگری, ظرف مخصوص ذوب فلز, امتحان سخت.

degeneration

: فساد, انحطاط, فساد, انحطاط, تباهی.

degenerativ

: وابسته به انحطاط, فاسد کننده.

degenerera

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

degenerering

: فساد, انحطاط, تباهی.

degig

: خمیری.

degradera

: تنزل رتبه دادن, کسر مقام یافتن, کم ارزش کردن, دست کم گرفتن.

degradering

: تنزل, تنزل رتبه.

dehumanisera

: نا انسانی کردن, از خصاءص انسانی محروم شدن, فاقد احساسات انسانی کردن, فاقد صفات انسانی شدن.

dehydration

: پسابش, کم شدن اب بدن, وابشت.

dehydrera

: اب چیزی را گرفتن, بی اب کردن, پسابش داشتن, وابشت کردن.

deism

: خداپرستی(بدون اعتقاد به پیامبران و مساءل دیگر مذهبی), خداگرایی.

deist

: خداپرست, خداگرای.

deist/deistisk

: خداپرست, خداگرای.

deistisk

: خداپرست, خداگرای.

dejlig

: زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

dekad

: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.

dekadans

: زوال, تنزل, انحطاط, فساد, اغاز ویرانی.

dekadansperiod

: زوال, تنزل, انحطاط, فساد, اغاز ویرانی.

dekadent

: روبانحطاط, منحط, روبفساد رونده.

dekalkomani

: عکس برگردان.

dekan

: رءیس, رءیس کلیسا یا دانشکده, ریش سفید.

dekantera

: ریختن شراب (از تنگ و غیره), اهسته خالی کردن, سرازیر کردن.

deklamat r

: خواننده, تک نواز.

deklamation

: از بر خوانی, از حفظ خوانی, بازگو نمودن درس حفظی, شرح, ذکر, بیان, تعریف موضوع.

deklamatorisk

: وابسته به دکلمه, مربوط به قراءت مطلبی باصدای بلند و غرا.

deklamera

: از برخواندن, با صدایی موزون خواندن.

deklaration

: بیان, اظهارنامه, اعلا میه, اعلا م.

deklarera

: اعلا ن کردن, اظهار کردن, شناساندن.

deklarerat

: اعلا ن شده, اظهار شده, شناسایی شده.

deklassering

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

deklination

: صرف کلمات, عدم قبول چیزی بطورمودبانه, میل, تمایل, دوری از محوراصلی.

deklinera

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

dekokt

: جوشاندن, پخت, عصاره گیری.

dekoration

: تزیین, ارایشگری, اذین بندی, مدال یا نشان.

dekorativ

: اذینی, زینتی.

dekoratr

: اذینگر, متخصص ارایش داخلی ساختمانها.

dekorera

: اذین کردن, پیراستن, ارایش دادن, زینت کردن, نشان یا مدال دادن به.

dekorera/pryda

: اذین کردن, پیراستن, ارایش دادن, زینت کردن, نشان یا مدال دادن به.

dekorum

: ادب, اداب دانی, مناسبت, رفتاربجا.

dekret

: حکم کردن, حکم, فرمان, حکم, امر, اجازه, رخصت, حکمی, امری.

dekretera

: حکم کردن, حکم, فرمان.

dekryptering

: اشکار سازی.

del

: ازاده, اصیل, شریف, نجیب, باشکوه.

del

: جزء, قطعه, پاره, جدا کردن, جداشدن.

del gga

: ویران کردن, خراب کردن, تاراج کردن.

del/dela/portion

: بخش, سهم.

dela

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان, جدا کردن, بریدن.

dela i tv delar

: دو بخش کردن, دو نیم کردن.

dela i tv grenar

: دوشاخه شدن, دوشاخه کردن, بدوشاخه منشعب کردن, دوشاخه ای.

dela in i underavdelningar

: بقسمت های جزء تقسیم کردن, باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن, بخشیزه کردن.

delad

: ترک, انشعاب, دوبخشی, شکافتن.

delagd

: ویران کردن, خراب کردن, تاراج کردن.

delaktig

: سهیم, سهم دار, شریک.

delaktighet

: مشارکت, مداخله, شرکت کردن.

delande

: اشتراک, تسهیم.

delare

: تقسیم کننده بخش کننده, مقسم, پرگار تقسیم.

delat

: تقسیم شده.

delbar

: قابل قسمت, بخش پذیر.

deleatur

: حذف شود, پاک کنید, بزدایید, حذف کردن.

delegat

: نمایندگی دادن, وکالت دادن, محول کردن به, نماینده.

delegation

: نمایندگی, وکالت, هیات نمایندگان.

delegera

: نمایندگی دادن, وکالت دادن, محول کردن به, نماینده.

delegerande

: واگذاری, انتقال(پشت در پشت), نزول, فسادتدریجی, انحطاط, تفویض اختیارات.

delegering

: نمایندگی, وکالت, هیات نمایندگان.

delen

: بخش, سهم.

delfin

: ماهی یونس, گراز دریایی.

delge

: اگاهی دادن, مستحضر داشتن, اگاه کردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلی کردن.

delgga

: ویران کردن, خراب کردن, تاراج کردن.

delggelse

: خرابی, انهدام, ویرانی, خرابی, تباهی.

delgivning

: ارتباط, مکاتبه.

delikat

: ظریف, خوشمزه, لطیف, نازک بین, حساس.

delikatess

: ظرافت, دقت, نازک بینی, خوراک لذیذ.

delikatessaffr

: اغذیه حاضر, مغازه اغذیه فروشی.

delinkvent

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار.

deliri s

: هذیانی, پرت گو.

delirium

: سرسام, هذیان, پرت گویی, دیوانگی.

delmngd

: زیرمجموعه.

delning

: تقسیم, بخش, قسمت.

dels

: چندی, یک چند, تاحدی, نسبتا, دریک جزء, تایک اندازه.

delstr cka

: مقطع, بخش.

delsumma

: زیرکل, جمع جزء.

delta

: حرف چهارم زبان یونانی, شرکت کردن, شریک شدن, بهره داشتن, قسمت بردن, خوردن, سهیم بودن در, شریک شدن, شرکت کردن, سهیم شدن.

deltagande

: شرکت کننده, شریک, انباز, سهیم, همراه, مشارکت, مداخله, شرکت کردن.

deltagare

: سرپرست, همراه, ملا زم, مواظب, وابسته, شرکت کننده, شریک, انباز, سهیم, همراه.

deltagare i rd

: مهاجم, یورش برنده.

deltamuskel

: مانند دال, سه گوش, دلتا مانند.

delvis

: چندی, یک چند, تاحدی, نسبتا, دریک جزء, تایک اندازه.

delvis t cka

: رویهم افتادن (دولبه چیزی), اصطکاک داشتن.

dem

: ایشان را, بایشان, بانها.

dem

: زمین بایر, لم یزرع.

dem

: ورم, اماس, خیز.

demagog

: ادم عوام فریب, هوچی.

demagogi

: عوم فریبی.

demagogisk

: عوام فریب.

demark

: زمین بایر, لم یزرع.

demark

: زمین بایر, لم یزرع.

demaskera

: نقاب برداشتن از, چیزی را اشکار کردن.

demens

: دیوانگی, جنون, سفه.

dementera

: رد کردن, انکار کردن.

dementi

: رد, انکار, تکذیب.

demilitarisera

: از حالت نظامی درامدن, غیرنظامی کردن.

demilitarisering

: غیرنظامی شدن.

demimond

: جهان زنان هرجایی, زنان هرزه, عقب افتاده.

demission

: استعفا, واگذاری, کناره گیری, تفویض, تسلیم.

demissionera

: مستعفی شدن, کناره گرفتن, تفویض کردن, استعفا دادن از, دست کشیدن.

demobilisera

: ازحالت بسیج بیرون اوردن, بحالت صلح دراوردن, دموبیلیزه کردن.

demobilisering

: رفع بسیج عمومی.

demodulation

: کشف رمز, کشف, تحمیل زدایی.

demodulator

: تفکیک کننده, پیاده کننده.

demodulera

: از مخابرات رادیویی مطالب رمزی کشف کردن.

demograf

: متخصص امار گیری مردم.

demografi

: امارگیری نفوس بشر, امار مردم گیتی, امار نگاری.

demografisk

: وابسته به امارگیری نفوس.

demokrat

: طرفداراصول حکومت ملی, عضو حزب دموکرات.

demokrati

: دموکراسی, حکومت قاطبه مردم.

demokratisera

: بصورت دموکراسی دراوردن.

demokratisering

: بصورت دموکراسی درامدن.

demokratisk

: دموکراتیک.

demolera

: ویران کردن, خراب کردن.

demolering

: ویرانی, خرابی, ویران سازی, انهدام, تخریب.

demon

: توده مردم, جمهور, قاطبه.

demonisk

: دیوانه وار, دیوسان, شیطانی, دیوی.

demonstrant

: اثبات کننده, حالی کننده, نشان دهنده, معترض.

demonstrat r

: اثبات کننده, حالی کننده, نشان دهنده, معترض.

demonstration

: نمایش, اثبات.

demonstration/bevisande

: نمایش, اثبات.

demonstrationstg

: نمایش, اثبات.

demonstrativ

: اثبات کننده, مدلل کننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمیر اشاره, اسم اشاره.

demonstrativ/bevisande

: اثبات کننده, مدلل کننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمیر اشاره, اسم اشاره.

demonstratris

: اثبات کننده, حالی کننده, نشان دهنده, معترض.

demonstrera

: اثبات کردن(با دلیل), نشان دادن, شرح دادن, تظاهرات کردن.

demontera

: بی مصرف کردن, پیاده کردن(ماشین الا ت)عاری از سلا ح یا اثاثه کردن.

demoralisera

: تضعیف روحیه کردن, از روحیه انداختن.

demoralisering

: تضعیف روحیه.

den d r

: ان, اشاره بدور, ان یکی, که, برای انکه.

den dr

: شخص ان طرفی, ان یکی دیگر, ان.

den dr/d r borta

: انجا, انسو, انطرف, واقع در انجا, دور.

den hr

: این, .

den/det

: ان, ان چیز, ان جانور, ان کودک, او (ضمیر سوم شخص مرد).

den/det/de

: حرف تعریف برای چیز یا شخص معینی.

denationalisera

: از حقوق ملی محروم کردن, صنایع را از صورت ملی خارج کردن.

denaturalisera

: از تابعیت در اوردن, غیر طبیعی کردن.

denaturera

: طبیعت یا ماهیت چیزی را عوض کردن.

dende

: مردنی, درحال نزع, مردن, مرگ, درحال نزع, در سکرات موت, روبه مرگ.

dendrokronologi

: دوران شناسی و مطالعه قدمت محیط از روی حلقه های متشکله در چوب درختان.

dendrolog

: درخت شناس.

dendrologi

: درخت شناسی, شجرشناسی.

denier

: انکار کننده, منکر, نوعی مسکوک در فرانسه و اروپای غربی.

denim

: پارچه کتانی راه راه و زبر, فاستونی نخی, شلوار فاستونی نخی مخصوص کار.

denna

: این, .

denna/detta

: این, .

denne

: این, .

dennes

: مال او, مال ان.

denotation

: تشخیص, تفکیک, علا مت تفکیک, معنی و مفهوم.

denotera

: مشخص کردن, تفکیک کردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معنی دادن.

densitet

: تراکم, چگالی.

dental

: وابسته به دندانسازی.

deodorant

: بوزدا, برطرف کننده بوی بد, ماده دافع بوی بد.

dep

: بازخانه, انبارگاه, انبار, ایستگاه راه اهن, مخزن مهمات.

departement

: اداره گروه اموزشی, قسمت, شعبه, بخش.

departement/prst mbete

: وزارت, وزیری, دستوری, وزارتخانه (باتهع).

depensera

: پرداختن, خرج کردن, پرداخت, خرج, پرداخت کردن.

depesch

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

depilera

: ازاله مو نمودن از, بی مو کردن, واجبی کشیدن.

deplacement

: جانشین سازی, جابجاشدگی, تغییر مکان.

deponera

: سپرده, ته نشست, سپردن.

deponering

: سپرده, ته نشست, سپردن.

deportation

: تبعید, نفی بلد, اخراج, جلا ی وطن.

deportera

: تبعید کردن, حمل, اخراج.

deporterad

: محکوم به تبعید یا اخراج, تبعید شده, اخراج شده.

depositarie

: تحویل گیرنده, ضامن و متعهد, امانت دار, سپرده, نگهدار, ضامن.

deposition

: سپرده, ته نشست, سپردن, سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده و پس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد, موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد.

deposition av egendom

: امانت گیری, امانت داری, سمساری, کفالت.

depravation

: تباهی, فساد, هرزگی, بدکرداری, شرارت.

depravera

: تباه کردن, فاسد کردن.

depreciera

: کم بها کردن, مستهلک کردن.

depreciering

: کاهش بها, تنزل, استهلا ک, ناچیزشماری.

depression

: تو رفتگی, گود شدگی, فرودافت, کسادی, تنزل, افسردگی, پریشانی.

depressiv

: غم افزا, افسرده کننده, دژمگر.

deprimera

: فرو بردن.

deputation

: هیلت نمایندگی, نماینده, نمایندگی, وکالت.

deputerad

: نماینده, وکیل, جانشین, نایب, قاءم مقام.

der

: ورید, سیاهرگ, رگه, حالت, تمایل, روش, رگ دار کردن, رگه دار شدن.

der/hum r

: ورید, سیاهرگ, رگه, حالت, تمایل, روش, رگ دار کردن, رگه دار شدن.

derangera

: برهم زدن, بی ترتیب کردن, دیوانه کردن.

deras

: شان, خودشان, مال ایشان, مال انها.

derbr ck

: مبتلا به واریس, ورید گشادشده, متسع.

derby

: نام شهری در انگلیس, مسابقه اسب دوانی, نوعی کلا ه نمدی لبه دار.

derby/plommonstop

: نام شهری در انگلیس, مسابقه اسب دوانی, نوعی کلا ه نمدی لبه دار.

derivat

: اشتقاقی, مشتق, فرعی, گرفته شده, ماخوذ.

derivata

: اشتقاقی, مشتق, فرعی, گرفته شده, ماخوذ.

derivera

: منتج کردن, مشتق کردن, مشتق شدن.

deriverade/avledd

: اشتقاقی, مشتق, فرعی, گرفته شده, ماخوذ.

dermatit

: اماس پوست.

dermatolog

: متخصص امراض پوست.

dermatologi

: مبحث امراض پوستی.

dervisch

: درویش.

desarmera

: خلع سلا ح کردن, به حالت اشتی درامدن.

desavouera

: رد کردن, انکار کردن, منکر شدن.

desavouering

: انکار, ردی.

desdiger

: مصیبت امیز, پربلا, خطرناک, فجیع, منحوس, مهم, شوم.

desdigert

: کشنده, مهلک, مصیبت امیز, وخیم.

desdigert/ddlig

: کشنده, مهلک, مصیبت امیز, وخیم.

desdigra

: کشنده, مهلک, مصیبت امیز, وخیم.

desensibilisera

: بی حس کردن.

desert r

: فراری, ناسپاس.

desertera

: بیابان, دشت, صحرا, شایستگی, استحقاق, سزاواری, :ول کردن, ترک کردن, گریختن.

desertering

: ترک خدمت, گریز, فرار, بیوفایی.

desertr

: فراری, ناسپاس.

design

: طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :طرح, نقشه, زمینه, تدبیر, قصد, خیال, مقصود.

designer

: طراح.

designera

: نامزد کردن, گماشتن, معین کردن, تخصیص دادن, برگزیدن

desillusion

: رهایی از طلسم, رفع توهم, رهایی از شیفتگی, وارستگی از اغفال, بیداری از خواب و خیال, رفع اوهام.

desillusionera

: رفع طلسم کردن, از شیفتگی در اوردن, رهایی از شیفتگی, وارستگی از اغفال, بیداری از خواب و خیال, رفع اوهام.

desinfektera

: ضد عفونی کردن, گندزدایی کردن.

desinfektionsmedel

: ضد عفونی, داروی ضد عفونی, ماده گندزدا.

desinficera

: ضد عفونی کردن, گندزدایی کردن.

desinficera/rka

: بخاردادن, دود دادن, ضد عفونی کردن.

desinficering

: گندزدایی, ضد عفونی.

desintegrering

: از هم باشیدگی, تجزیه.

deskriptiv

: توصیفی, تشریحی, وصفی, وصف کننده.

desolat

: ویران کردن, از ابادی انداختن, مخروبه کردن, ویران, بی جمعیت, متروک, حزین.

desorganisation

: بهم ریختگی.

desorganisera

: درهم وبرهم کردن, مختل کردن, بی نظم کردن, تشکیلا ت چیزی رابرهم زدن.

desorientera

: بهم خوردن, ناجورشدن, غیرمتجانس شدن.

desperado

: جنایت کار, از جان گذشته.

desperation

: نومیدی, بیچارگی, نومیدی زیاد, لا علا جی.

despot

: حاکم مطلق, سلطان مستبد, ستمگر, ظالم.

despoti

: استبداد, حکومت مطلقه.

despotisk

: مستبدانه.

despotism

: استبداد, حکومت مطلقه.

dess

: مال او, مال ان.

dessa

: اینها, اینان.

dessert

: دندان مز, دسر, غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی.

dessert/efterrtt

: دندان مز, دسر.

desslikes

: بهمچنین, چنین, نیز, هم, بعلا وه, همچنان.

dessng

: برنامه, طرح, نقشه, تدبیر, اندیشه, خیال, نقشه کشیدن

dessutom

: بعلا وه, از این گذشته, گذشته از این, وانگهی, علا وه بر این, بعلا وه.

dessutom/f rutom

: گذشته از این, وانگهی, بعلا وه, نزدیک, کنار, درکنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار.

destillat

: عرق, عصاره.

destillation

: تقطیر, عرق کشی, شیره کشی, عصاره گیری.

destillationsapparat

: ارام, خاموش, ساکت, بی حرکت, راکد, همیشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلک, : ارام کردن, ساکت کردن, خاموش شدن, دستگاه تقطیر, عرق گرفتن از, سکوت, خاموشی.

destillator

: عرق کش, تقطیرکننده, دستگاه تقطیر.

destillering

: تقطیر, عرق کشی, شیره کشی, عصاره گیری.

destination

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

destinationsort

: مقصد, سرنوشت, تقدیر.

destinerad

: کران.

destruera

: خرابی عمدی موشک قبل از پرتاب ان (برای ازمایش), ویرانی.

destruktion

: خرابی, ویرانی, تخریب, اتلا ف, انهدام, تباهی.

destruktiv

: مخرب.

det r

: .=

det

: سرنوشت, تقدیر, قضاوقدر, نصیبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار کردن.

det

: سرنوشت, تقدیر, قضاوقدر, نصیبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار کردن.

det allm nna bsta

: خیر ورفاه عمومی, مشترک المنافع, اجتماع.

det d r

: ان, اشاره بدور, ان یکی, که, برای انکه.

det hr

: این, .

detacheera

: جدا کردن.

detachement

: دسته, قسمت, جداسازی, تفکیک, کناره گیری.

detalj

: جزء, تفصیل, جزءیات, تفاصیل, اقلا م ریز, حساب ریز, شرح دادن, بتفصیل گفتن, بکار ویژه ای گماردن, ماموریت دادن.

detaljerad

: پر جزءیات, بتفصیل.

detaljhandels

: خرده فروشی, جزءی, خرد, جز, خرده فروشی کردن.

detaljhandlare

: خرده فروش.

detaljist

: خرده فروش.

detektera

: یافتن, کشف کردن.

detektion

: ردیابی, کشف, بازیابی, بازرسی, تفتیش, اکتشاف.

detektiv

: کارگاه, کاراگاه, رد پای کسی را گرفتن.

detektor

: ردیاب, یابنده, کشف کننده, موج یاب, اشکارگر.

detergent

: زدایا, زداگر, پاک کننده, داروی پاک کننده, گرد صابون قوی.

determinant

: تعیین کننده, تصمیم گیرنده, عاجز, جازم.

determinativ

: تعیین کننده, محدود کننده, صفت, اسم اشاره ء صفت یا ضمیر اشاره.

determinera

: تصمیم گرفتن, مصمم شدن, حکم دادن, تعیین کردن.

determinism

: فلسفه جبری, فلسفه تقدیری, جبر گرایی.

detonation

: انفجار.

detonator

: چاشنی, منفجر کننده.

detonera

: با صدا ترکیدن, منفجر شدن, ترکانیدن.

detronisera

: خلع کردن, عزل کردن.

detta

: این, .

devalvera

: تنزل قیمت دادن, از ارزش و شخصیت کسی کاستن.

devalvering

: کاهش, تنزل قیمت پول.

deviation

: انحراف.

deviera

: منحرف شدن.

devis

: دستگاه, اسباب.

devot

: دیندار, پارسا منش, مذهبی, عابد.

dextros

: دکستروز, گلوکز راست گرد.

dggdjur

: پستاندار.

dia

: مکیدن, مک زدن, شیره کسی را کشیدن, مک, مک زنی, شیردوشی.

dia/amma

: پستاندار شیرخوار, کودک شیرخوار, طفل رضیع.

diabetes

: دیابت, مرض دولا ب, مرض قند.

diabetiker

: مبتلا یا وابسته بمرض قند, دولا بی.

diabetisk

: مبتلا یا وابسته بمرض قند, دولا بی.

diabild

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

diabolisk

: شیطانی, اهریمنی.

diadem

: دیهیم, تارک, نیم تاج, سربند یا پیشانی بند پادشاهان

diafragma

: میان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, دیافراگم, حجاب یا پرده گذاردن, دریچه ء نور را بستن.

diagnos

: تشخیص, تشخیص ناخوشی.

diagnostik

: امکانات عیب شناسی.

diagnostisera

: تشخیص دادن, برشناخت کردن.

diagnostisk

: تشخیصی, وابسته به تشخیص ناخوشی, برشناختی.

diagonal

: مورب, اریب, دوگوشه, قاطع دو زاویه, قطر.

diagram

: نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافیگ, ترسیم اماری, بر روی نقشه نشان دادن, کشیدن, طرح کردن, نگاره, نمودار, الگو, مدل.

diakon

: شماس, خادم کلیسا که به کشیش یا اسقف کمک میکند, سرود مذهبی قراءت کردن.

diakritisk

: نشان تشخیص, تفکیک کننده.

diakronisk

: تحمولا ت زبانی یک ملت در ادوار مختلف تاریخ.

diaktritiskt tecken

: نشان تشخیص, تفکیک کننده.

dialekt

: لهجه.

dialekt/landsml

: لهجه.

dialektisk

: منطقی, مناظره ای, جدلی, لهجه ای, گویشی.

dialog

: گفتگو, محاوره, مکالمه ء دو نفری, مکالمات ادبی و دراماتیک, گفتگو, صحبت, گفت و شنود, هم سخنی.

dialys

: تجزیه, تفرق اتصال, تراکافت.

diamant

: الماس, لوزی, خال خشتی, زمین بیس بال.

diamant-

: محکم, سخت, سخت و درخشان (مانند الماس).

diameter

: قطر دایره, ضخامت, کلفتی.

diametral

: قطری, شدید.

diametrisk

: وابسته بقطر, قطری, شدید.

diarium

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعدیل گرما, پیچ دانگ صدا, لیست یا فهرست, ثبت کردن, نگاشتن, در دفتر وارد کردن, نشان دادن, منطبق کردن.

diarr

: اسهال.

diatermi

: معالجه بوسیله حرارت.

diatonisk

: وابسته به مقیاس کلید هشت اهنگی در هر اکتاو.

diatrib

: سخن سخت, انتقاد تلخ, زخم زبان.

dibarn

: بچه شیر خوار, بچه ای که مورد مواظبت قرار میگیرد, کودک شیر خوار, طفل رضیع.

dibbla

: بیلچه, نشاء کاشتن, گود کردن زمین.

didaktik

: فن تعلیم, نواموزی, تعلیم.

didaktisk

: اموزشی, تعلیمی, یاد دهنده, ادبی.

diet

: پرهیز, رژیم گرفتن, شورا.

dietetik

: فن پرهیز یا رژیم غذایی, مبحث اغذیه.

dietetisk

: وابسته به رژیم غذایی.

dietisk

: مربوط به رژیم غذایی, وابسته به رژیم غذایی.

differens

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.

differential

: تفاضلی, افتراقی, تشخیص دهنده, دیفرانسیل, مشتقه, دارای ضریب متغیر.

differentialkalkyl

: حساب فاضله.

differentialv xel

: دنده عقب اتومبیل.

differentiera

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, دیفرانسیل تشکیل دادن.

differentiering

: مشتق گیری, فرق گذاری.

differera

: فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن.

diffraktera

: باجزاء تقسیم شدن, انکسار نور, پراشیدن.

diffraktion

: پراش, انکسار.

diffundera

: منتشر شده, پراکنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش کردن, منتشر کردن.

diffus

: منتشر شده, پراکنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش کردن, منتشر کردن.

diffus/omstndlig/svamlig

: منتشر شده, پراکنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش کردن, منتشر کردن.

diffusera

: منتشر شده, پراکنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش کردن, منتشر کردن.

diffusion

: ریزش, افاضه, انتشار, پخش.

diffusor

: منتشر کننده, پخشگر.

difteri

: دیفتری, گلو درد به اغشاء کاذب.

diftong

: ادغام, اتحاد دو صوت, صدای ترکیبی, مصوت مرکب.

diftongera

: تلفظ کردن دو صدای جداگانه در یک وهله, ادغام کردن اصوات.

diftongering

: ادغام اصوات.

dig

: نوک پستان, تورا, ترا, بتو, خودت, خودتو, شما, شمارا.

dig sj lv

: خود شما, شخص شما.

digel

: اهن فشار, صفحه پهن فلز, قالب ریزی و ریخته گری, نورد ماشین تحریر و غیره.

diger

: کلفت, ستبر, صخیم, غلیظ, سفت, انبوه, گل الود, تیره, ابری, گرفته, زیاد, پرپشت.

digestion

: هضم, گوارش.

digga

: حفر, کاوش, حفاری, کنایه, کندن, کاوش کردن, فرو کردن.

digital

: انگشتی, پنجه ای, رقمی, وابسته به شماره.

digitalis

: گل انگشتانه, دیژیتال, رقمی.

digitalisera

: رقمی کردن.

digitaliserade

: رقمی شده.

digitalmaskin

: کامپیوتر رقمی.

digivning

: کودک شیر خوار, طفل رضیع.

dignitet

: بزرگی, جاه, شان, مقام, رتبه, وقار.

dignitr

: شخص بزرگ, عالی مقام.

digression

: انحراف, گریز, پرت شدگی از موضوع.

dika

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال کندن.

dike

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال کندن.

dike/skyttegrav

: چال, جان پناه, خندق, گودال, سنگر, استحکامات خندقی, شیار طولا نی, کندن, خندق زدن.

dikotomi

: دورستگی, دوگانگی.

dikt

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خیال, وهم, دروغ, فریب, بهانه, چامه, شعر, منظومه, چکامه, نظم.

dikt/sk nlitteratur

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خیال, وهم, دروغ, فریب, بهانه.

dikta

: شکاف وسوراخ چیزی را گرفتن, بتونه گیری کردن, درز گرفتن, اب بندی کردن.

diktafon

: دیکتافون, دستگاه ضبط صوت.

diktamen

: املا ء, دیکته, تلقین.

diktamen/diktat/maktbud

: املا ء, دیکته, تلقین.

diktare

: شاعر, چکامه سرا, شاعره.

diktat

: املا ء, دیکته, تلقین.

diktator

: دیکتاتور, فرمانروای مطلق, خودکامه.

diktatorisk

: مربوط به دیکتاتور, قطعی, بی چون وچرا, امرانه, خود رای, شتاب امیز.

diktatur

: حکومت استبدادی, دیکتاتوری.

dikter

: چامه سرایی, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعری

diktera

: دیکته کردن, با صدای بلند خواندن, امر کردن.

diktion

: بیان, طرز بیان, عبارت, انتخاب لغت برای بیان مطلب.

diktkonst

: چامه سرایی, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعری

diktning

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نویسندگی.

diktverk

: چامه, شعر, منظومه, چکامه, نظم.

dilemma

: مسلله غامض, معمای غیر قابل حل, وضع دشوار, سرگردانی, گیجی, تحیر, حیرت, معما.

dilettant

: ناشی, دوستدار تفننی صنایع زیبا, غیر حرفه.

dilettantism

: اقدام به کاری از روی تفنن و بطورغیر حرفه ای.

dilettantmssig

: سرسری, غیرحرفه ای.

diligens

: کالسکه, واگن راه اهن, مربی ورزش, رهبری عملیات ورزشی را کردن, معلمی کردن.

dill

: شود, شوید, عطرملا یم.

dilla

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

dille

: جنون خمری, هذیان الکلی.

diluvial

: وابسته به طوفان نوح, طوفانی.

dimension

: بعد.

dimensionera

: تار, تاریک, تیره کردن, :کم نور, تاریک, تار, مبهم.

dimfigur

: خیال, منظر, ظاهر فریبنده, شبح, خیالی, روح

diminuendo

: تدریجا ضعیف شونده.

diminutiv

: مصغر, خرد, کوچک, حقیر.

dimma

: مه, تیرگی, ابهام, تیره کردن, مه گرفتن, مه الود بودن.

dimma/tjocka

: مه, غبار, تاری چشم, ابهام, مه گرفتن.

dimmig

: مه دار, مبهم.

dimmig/disig

: مه دار, مبهم.

dimmigt

: مانند مه, مه الود, تیره وتار.

dimpa

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

dimpa ner

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو کردن, چاق شدن, صدای تلپ تلپ, محکم افتادن یا افکندن.

dimrid

: پرده دود, موجب تاریکی وابهام.

din

: از ان تو, مال تو, مال تو, ات, ت (مثل لباست وخانه ات), مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

din

: ناهار(یعنی غذای عمده روز که بعضی اشخاص هنگام ظهر و بعضی شب می خورند), شام, مهمانی.

din/er

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dina

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dinera

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

dinge

: تیره رنگ, چرک, دودی رنگ.

dingla

: اویزان بودن, اویزان کردن, اویختن, اویزان.

dinosaurie

: دسته ای از سوسماران دوره تریاسیک.

diod

: دیود.

diorama

: تصاویر متغیر, شهر فرنگ.

dioxid

: دارای دو اکسید.

diplom

: دانشنامه, دیپلم, گواهینامه.

diplomat

: سیاستمدار, رجل سیاسی, دیپلمات.

diplomati

: دیپلماسی, سیاست, سیاستمداری.

diplomatisk

: وابسته به ماموران سیاسی خارجه, دیپلماتیک.

dipolantenn

: دوقطبی.

dippa

: شیب, غوطه دادن, تعمید دادن, غوطه ور شدن, پایین امدن, سرازیری, جیب بر, فرو رفتگی, غسل.

dipsomani

: میل مفرط به نوشابه های الکلی, جنون الکلی.

direkt

: مستقیم, هدایت کردن, مستقیما, سر راست, یکراست, بی درنگ, مربوط به خط, عمودی, اجدادی, خطی.

direkt r/regissr

: فرنشین, مدیر, رءیس, اداره کننده, کارگردان.

direkt rsbefattning

: مقام مدیریت, مقام ریاست, هیلت مدیره.

direktion

: تخته, تابلو.

direktr

: فرنشین, مدیر, رءیس, اداره کننده, کارگردان.

direktris

: مدیره, هادی, خط راهنما.

dirigent

: هادی, رسانا.

dirigera

: هدایت کردن, رفتار.

dirigering

: کنترل.

dis

: مه کم, بخار, ناصافی یاتیرگی هوا, ابهام, گرفته بودن, مغموم بودن, روشن نبودن مه, موضوعی (برای شخص), متوحش کردن, زدن, بستوه اوردن, سرزنش کردن.

discipel

: شاگرد, دانش اموز, مردمک چشم, حدقه.

disciplin

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

disciplin/kunskapsgren

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

disciplinera

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

disciplinkarl

: اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطی.

disciplinr

: اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطی, انتظامی, تادیبی, وابسته به تربیت.

disel

: دیزل, موتور دیزل.

disharmoni

: عدم هم اهنگی, عدم توافق.

disharmoniera

: ناسازگاری, اختلا ف, دعوا, نزاع, نفاق, ناجور بودن, ناسازگار بودن.

disharmoniisk

: ناهماهنگ, غیرمتجانس.

disharmonisk

: ناسازگار, ناموزون, مغایر, ناهماهنگ, غیرمتجانس, ناجور, بداهنگ, ناموزون, ناهنجار.

disig

: مه دار, مبهم, نامعلوم, گیج.

disjunktiv

: جداسازنده, فاصل, حرف عطفی که بظاهر پیوند می دهد و در معنی جدا میسازد , دارای دو شق مختلف.

disk

: صفحه, دیسک, صفحه ساختن, قرص, ظرف, بشقاب, دوری, سینی, خوراک, غذا, در بشقاب ریختن, مقعر کردن.

diska

: دست و رو شستن, از پاافتادن.

diskant

: سه لا کردن, سه برابر کردن, صدای زیر در اوردن, سه برابر, صدای زیر.

diskanth gtalare

: بلندگوی دارای صدای ناهنجاروگوشخراش.

diskantklav

: علا مت کلید چ (سل) موسیقی.

diskare

: ظرفشو, کارگر طرفشو, ماشین طرفشویی.

diskett

: گرده کوچک, نرم, مسخره وار, سست, گرده لرزان.

diskjockey

: کسیکه در رادیو یا تلویزیون و سالن رقص صفحات موسیقی میگذارد.

diskmaskin

: ظرفشو, کارگر طرفشو, ماشین طرفشویی.

diskofil

: علا قمند به صفحات گرامافون.

diskontera

: تخفیف, نزول, کاستن, تخفیف دادن, برات را نزول کردن.

diskontinuerlig

: منقطع, غیر مداوم, منفصل.

diskontrnta

: نرخ نزول, نرخ ثابت نزول بانکی.

diskpojke

: شاگر اشپز, پست, دون, پادو.

diskreditera

: بی اعتباری, بدنامی, بی اعتبار ساختن.

diskrepans

: اختلا ف.

diskretion

: بصیرت, احتیاط, حزم, نظر, رای, صلا حدید.

diskrimination

: تمیز, فرق گذاری, تبعیض.

diskriminera

: تبعیض قاءل شدن, با علا ءم مشخصه ممتاز کردن.

diskriminerande

: تبعیض امیز.

diskriminering

: تمیز, فرق گذاری, تبعیض, الت ملعبه سازی.

diskrum

: جای شستن ظروف کثیف اشپزخانه, اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف وکارد وچنگال, شربت خانه.

disktrasa

: کهنه ظرف شویی, کیسه حمام, لیف حمام.

diskurs

: سخن گفتن, سخنرانی کردن, ادا کردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

diskus

: صفحه مدور, دیسک.

diskussion

: بحث, مذاکره.

diskussionslysten

: استدلا لی, منطقی, جدلی.

diskutabel

: قابل بحث, مستدل, قابل بحث, قابل مناظره, مورد دعوا, قابل گفتگو.

diskutera

: بحث کردن, مطرح کردن, گفتگو کردن.

diskvalificera

: سلب صلا حیت کردن از, شایسته ندانستن, مردود کردن(درامتحان وغیره).

diskvalificering

: سلب صلا حیت, عدم صلا حیت, فاقد صلا حیت قضایی.

diskvalifikation

: سلب صلا حیت, عدم صلا حیت, فاقد صلا حیت قضایی.

diskvatten

: اب ظرف شویی.

disparat

: ناجور, مختلف, نابرابر, نامساوی, غیرمتجانس.

dispens

: معافیت.

dispensera

: معاف, ازاد, مستثنی, معاف کردن.

dispensklausul

: ابطال, لغو, فسخ, صرفنظر, چشم پوشی.

dispersion

: پراکندگی, تفرق.

disponent

: مدیر, مباشر, کارفرمان.

disponera

: مرتب کردن, مستعد کردن, ترتیب کارها را معین کردن.

disponibel

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود, ازدست دادنی, درمعرض, قابل عرضه.

disponibilitet

: قابلیت استفاده, چیز مفید و سودمند, شخص مفید, دسترسی, فراهمی.

disposition

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

dispositiv

: اختیاری, انتخابی.

disproportion

: بی تناسب, بی قوارگی, عدم تجانس.

disputation

: مباحثه, ستیزه, منازعه, مناظره, بحث و جدل.

disputera

: ستیزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال کردن, مباحثه کردن, انکارکردن.

dispyt

: مباحثه, ستیزه, منازعه, مناظره, بحث و جدل, ستیزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال کردن, مباحثه کردن, انکارکردن.

dispytlysten

: مباحثه ای, بحث و جدلی, اهل مباحثه.

dissekera

: کالبد شناسی کردن, تشریح کردن, قطعه قطعه کردن, تجزیه کردن.

dissektion

: تشریح, کالبدشکافی, قطع, برش, تجزیه.

dissenter

: معاند, منکر, مخالف, ناراضی(درامورسیاسی).

dissimilation

: بی شباهتی, عدم تشابه, کاتابولیسم.

dissimilera

: ناجور و بی شباهت کردن, سبب اختلا ف شدن.

dissociation

: جدایی, افتراق, تجزیه, تفکیک, گسستگی.

dissociera

: جداکردن, رسواکردن, قطع همکاری وشرکت.

dissonans

: اختلا ط اصوات و اهنگ های ناموزون, ناجوری, ناهنجاری.

distans

: فاصله.

distansera

: خیلی جلوتر از دیگری افتادن (درمسابقه), سبقت گرفتن بر, پیش افتادن از, عقب گذاشتن, پیشی جستن از.

distansminut

: میل دریایی انگلیس معادل 0806 فوت, میل دریایی امریکامعادل 02/0806 فوت.

distingerad

: متمایز, برجسته.

distinktion

: تمیز, فرق, امتیاز, برتری, ترجیح, رجحان, تشخیص.

distorsion

: اعوجاج.

distrahera

: حواس(کسیرا) پرت کردن, گیج کردن, پریشان کردن, دیوانه کردن.

distraherad

: پریشان حواس, شوریده, ناراحت.

distraktion

: گیجی, حواس پرتی, دیوانگی.

distribuera

: پخش کردن, تقسیم کردن, تعمیم دادن.

distribuerade

: توزیع شده.

distribuering

: توزیع, پخش.

distribution

: توزیع, پخش.

distributionsekonomi

: بازار یابی.

distributiv

: توزیعی.

distributr

: توزیع کننده.

distrikt

: تقسیم, بخش, قسمت.

dit

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در این جا, دراین موضوع, انجا, ان مکان, انجا, به انجا, بدانسو, به انطرف, انطرف تر, دورتر, بکجا, کجا, جاییکه, بکدام نقطه, بکدام درجه.

dith rande

: مربوط, مناسب, وابسته, مطابق, وارد.

dito

: ایضا, بشرح فوق, علا مت (//).

ditt

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dittills

: تا ان زمان, تا ان موقع, تاقبل از ان.

diva

: سردسته زنان خواننده اپرا.

divan

: تخت, نیمکت, خوابانیدن, در لفافه قرار دادن, دوظرفیتی, دارای دوظرفیت, دوبنیانی.

divergens

: تباین, انشعاب.

divergera

: انشعاب یافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پیداکردن, واگراییدن.

divergerande

: متباعد, انشعاب پذیر, منشعب, مختلف.

diverse

: گوناگون, متفرقه, مجموعه ای از مطالب گوناگون, متنوعات, متفرقه, گوناگون, گوناگون, متفرقه, مخلفات.

diversifiera

: گوناگون ساختن, متنوع کردن.

diversifiering

: گوناکونی.

dividend

: سودسهام, سود.

dividera

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان.

divis

: خط پیوند, خط ربط, نشان اتصال, ایست در سخن, بریدگی.

division

: تقسیم, بخش, قسمت.

divisor

: مقسوم علیه, بخشی.

dj rv

: بی پروا, بی باک, متهور, بی باکانه, بیشرم.

dj rvhet

: بی باکی, بی پروایی, جسارت, گستاخی, جسارت, بی باکی, سرسختی, نیرومندی.

dj vul

: شیطان, روح پلید, تند و تیز کردن غذا, با ماشین خرد کردن, نویسنده مزدور.

dj vul/tusan

: شیطان, روح پلید, تند و تیز کردن غذا, با ماشین خرد کردن, نویسنده مزدور.

dj vulsk/diabolisk

: شیطانی, اهریمنی.

dj vulskap

: عمل شیطانی, دو بهم زنی, فتنه, فتنه انگیزی.

dj vulstyg

: عمل شیطانی, دو بهم زنی, فتنه, فتنه انگیزی.

djonk

: جگن, نی, جنس اوراق و شکسته, اشغال, کهنه و کم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قایق ته پهن چینی.

djrv/fr ck

: بی باک, دلیر, خشن وبی احتیاط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت.

djrvas

: یارا بودن, جرات کردن, مبادرت بکار دلیرانه کردن, بمبارزه طلبیدن, شهامت, یارایی.

djungel

: جنگل.

djup

: گود, ژرف, عمیق, گودی, ژرفا, عمق, عمق, ژرفا.

djup bergsklyfta

: دره گود و باریک, ابگذر.

djup bugning/vrdnad

: کرنش, احترام, تواضع, تعظیم.

djup/djupsinnig

: عمیق, ژرف.

djupa

: گود, ژرف, عمیق.

djupg ende

: گود, ژرف, عمیق.

djuphav

: اقیانوس.

djuphavsforskning

: شرح اقیانوس ها, شرح دریاها, اقیانس شناسی.

djupna

: گود کردن, گودشدن.

djuppsykologi

: تجزیه و تحلیل روانی, روانکاوی.

djupsinne

: عمق, ژرفا.

djupsinnig

: عمیق, ژرف.

djupt sr/fl ka upp

: زخم, بریدگی, جای زخم در صورت, الت تناسلی زن, مقاربت جنسی, توخالی, لا ف, بد منظر, زشت, زیرک, خوش لباس, زخم زدن, بریدن, شکافدارکردن, پرحرفی کردن.

djuptryck

: گراور سازی از روی شیشه عکاسی.

djur

: جانور, حیوان, حیوانی, جانوری, مربوط به روح و جان یا اراده, حس و حرکت.

djur- och vxtliv

: حیوانات وحشی, پرنده, غیر اهلی.

djur/odjur

: چهارپا, حیوان, جانور.

djur/odjur/r

: جانورخوی, حیوان صفت, بی خرد, سبع, بی رحم, جانور, حیوان, ادم بی شعوروکودن یاشهوانی.

djurart

: نوع, گونه, قسم, بشر, انواع.

djurbeskrivning

: جانور شناسی تطبیقی, علم توصیف جانوران وخوی انان.

djurbesttning

: موجودی, مایه, سهام, به موجودی افزودن.

djurdyrkan

: پرستش حیوانات, حیوان پرستی.

djurfabel

: افسانه, داستان, دروغ, حکایت اخلا قی, حکایت گفتن.

djurisk

: حیوان صفت, جانوروار, حیوانی, پست, بی شعور, درشت, خشن, ددمنش.

djurisk/r

: دامی, حیوانی, شبیه حیوان, جانور خوی.

djurmoder

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

djurpark

: باغ وحش.

djursktare

: گاودار, گاو فروش.

djurunge

: بچه شیر, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاییدن.

djurunge/vargunge

: بچه شیر, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاییدن.

djuruppf dning

: پرورش, تولیدمثل, تعلیم وتربیت.

djurvrdare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

djvla

: برنگ خون, خونی, خون الود, قرمز, خونخوار.

djvul/odjur/fantast/slav

: دیو, شیطان, روح پلید, ادم بسیار شریر.

djvulsk

: شیطان صفت, بسیار بد, اهریمنی, شیطانی, اهریمنی, دوزخی, دیو صفت, شیطان صفت, شریر.

djvulska

: دیوسان, شیطانی.

djvulsrocka

: پتو یا جل اسب وقاطر, نوعی ردا, پارچه.

dla

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست کردن, فروتنی کردن, شکسته نفسی کردن.

dla

: مارمولک, سوسمار, بزمجه.

dlig

: زمان ماضی قدیمی فعل بءد, : بد, زشت, ناصحیح, بی اعتبار, نامساعد, مضر, زیان اور, بداخلا ق, شریر, بدکار, بدخو, لا وصول.

dliga

: زمان ماضی قدیمی فعل بءد, : بد, زشت, ناصحیح, بی اعتبار, نامساعد, مضر, زیان اور, بداخلا ق, شریر, بدکار, بدخو, لا وصول.

dligt l

: ابجو بد وکم مایه, ضعیف.

dligt skick

: خرابی, احتیاج به تعمیر, نیازمند تعمیر.

dlja

: پنهان کردن, نهان کردن, نهفتن, پنهان کردن, برروی خود نیاوردن, دورویی کردن, فریب دادن.

dm

: قضاوت کردن, داوری کردن, فتوی دادن, حکم دادن, تشخیص دادن, قاضی, دادرس, کارشناس.

dma p frhand

: از پیش قضاوت کردن, تبعیض قاءل شدن, تصدیق بلا تصور کردن, بدون رسیدگی قضاوت کردن, پیش داوری کردن.

dmjuk

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست کردن, فروتنی کردن, شکسته نفسی کردن.

dmjuk

: فروتن, افتاده, بردبار, حلیم, باحوصله, ملا یم, بیروح, خونسرد, مهربان, نجیب, رام.

dmjuk bn

: التماس, تضرع, استدعا.

dmjuk/ringa

: خوار, دون, پست, صغیر, افتاده, فروتن, بی ادب, بطورپست.

dmjuk/ringa/fr dmjuka

: فروتنی, افتادگی, تواضع, حقارت, تحقیر.

dmjuka

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست کردن, فروتنی کردن, شکسته نفسی کردن.

dmjukhet

: فروتنی, افتادگی, تواضع, حقارت, تحقیر.

dmjukhet

: فروتنی, افتادگی, تواضع, حقارت, تحقیر.

dmma

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

dmmare

: خفه کن, تعدیل کننده.

dmpare

: خفه کن, تعدیل کننده.

dmpning

: میانه روی, اعتدال.

dn

: صدای بلند, غوغا, طنین بلند, طنین افکندن.

dnande

: پیچنده و پر ارتعاش, پر صدا.

dng

: بزرگ, عظیم, قوی, دارای صدای ضربت.

dobbla

: قمار کردن, شرط بندی کردن, قمار.

docent

: خواننده.

docentur

: خوانندگی, قراءت.

docera

: اراءه دادن, پیشنهاد کردن, انتظار داشتن.

docerande

: اموزشی, تعلیمی, یاد دهنده, ادبی.

dock

: هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما.

docka

: عروسک, زن زیبای نادان, دخترک, عروسک (بزبان بچگانه), کوبیدن پارچه با چوب رختشویی, چرخ کوچکی شبیه قرقره.

dockningsavgift

: لنگراندازی, لنگرگاه.

doft

: بوی خوش, عطر, رایحه وعطر, چیز معطر, بو, رایحه, عطر, عطر و بوی, طعم, شهرت, بو, عطر, ردشکار, سراغ, سررشته, پی, رایحه, خوشبویی, ادراک, بوکشیدن.

dofta

: بویایی, شامه, بو, رایحه, عطر, استشمام, بوکشی, بوییدن, بوکردن, بودادن, رایحه داشتن, حاکی بودن از.

doftande

: معطر, بودار, حاکی, عطر زده, معطر, خوشبو.

dogg

: نوعی سگ بزرگ, بول داگ, برزمین افکندن.

dogm

: عقیده دینی, اصول عقاید, عقاید تعصب امیز.

dogmatik

: علم الهیات نظری, مبحث شعاءر مذهبی.

dogmatiker

: متعصب, کوتاه فکر.

dogmatisera

: امرانه اظهار عقیده کردن, مقتدرانه سخن گفتن, تعصب مذهبی نشان دادن.

dogmatisk

: جزمی, متعصب, کوته فکر.

dogmatism

: اظهار عقیده بدون دلیل, تعصب مذهبی.

dok

: روسری زنان قرون وسطی, چرخ, پیچ, خم, چین و شکن, با چارقد پوشاندن, حجاب زدن, موج دار کردن.

doktor

: پزشک, دکتر, طبابت کردن, درجه دکتری دادن به.

doktorinna

: پزشک, دکتر, طبابت کردن, درجه دکتری دادن به.

doktorsgrad

: درجه دکتری, عنوان دکتری.

doktorsv rdighet

: درجه دکتری, عنوان دکتری.

doktrin

: افراس, افراه, عقیده, اصول, حکمت, تعلیم, گفته.

doktrinr

: کسیکه نظریات واصول خود را بدون توجه به مقتضیات میخواهد اجرا کند, اصولی.

dokument

: مدرک, سند, دستاویز, ملا ک, سندیت دادن.

dokument r

: مبنی بر مدرک یا سند, سندی, مدرکی, مستند.

dokumentarisk

: مبنی بر مدرک یا سند, سندی, مدرکی, مستند.

dokumentation

: اراءه اسناد یا مدارک, توسل بمدارک واسناد, اثبات با مدرک.

dokumentera

: مدرک, سند, دستاویز, ملا ک, سندیت دادن.

dokumentf rstrare

: پاره پاره کننده.

dokumentrfilm

: مبنی بر مدرک یا سند, سندی, مدرکی, مستند.

dokumentsamling

: پرونده, بایگانی کردن.

dold

: راکد, نهفته.

dolk

: جنجر, دشنه, خنجر زدن, دشنه زدن, خنجر, دشنه, قمه, خنجر زدن.

dolkst t

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ کردن, زخم چاقو, تیر کشیدن

dolkstt/st ta/sticka

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ کردن, زخم چاقو, تیر کشیدن

dolkstyng

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ کردن, زخم چاقو, تیر کشیدن

dollar

: دلا ر, .

dolma

: طولا مه, طولمه, جامه بلندی که جلوش باز و استین تنگی دارد, لباده.

dolmen

: ساختمانی که دارای چند ستون یک پارچه سنگی است.

dolsk

: پراز توطله, موذی, دسیسه امیز, خاءنانه.

dom

: گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمی.

dom n

: تملک زمین, کلیه زمین مایملک یک شخص, ناحیه, قلمرو.

domar mbete

: منصب قضا, قضاوت.

domare

: حکم, داوری کردن, قاضی, داور, قضاوت کردن, داوری کردن, فتوی دادن, حکم دادن, تشخیص دادن, قاضی, دادرس, کارشناس.

domare i idrott

: داور مسابقات, داور, داوری کردن, داور مسابقات شدن.

domarkr

: قضایی, شرعی, وابسته بدادگاه.

domarna

: قضایی, شرعی, وابسته بدادگاه.

domdera

: باسختی وشدت وسروصدا وزیدن (مثل باد), پرسروصدا بودن, باد مهیب وسهمگین.

domedag

: روز رستاخیر, روز قیامت, روز داوری, روز حساب, محشر.

domesticera

: اهلی کردن, رام کردن.

domherre

: سهره.

domicil

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسکن, مسکن دادن.

dominans

: تسلط, نفوذ, غلبه, سلطه, تسلط, غلبه, استیلا, تفوق, تحکم, چیرگی.

dominant

: چیره, مسلط, حکمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمایان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر.

dominera

: سلطه جویی کردن, تحکم کردن, مستبدانه حکومت کردن, دارای نفوذ نجومی, قاطع بودن, نفوذ قاطع داشتن, مسلط بودن, چربیدن.

dominerande

: دارای برجستگی, متمایل به ریاست مابی, ارباب منش, چیره, مسلط, حکمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمایان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر, غالب, مسلط, حکمفرما, نافذ, عمده, برجسته.

domino

: یکی از مهره های بازی دومینو.

dominobricka

: یکی از مهره های بازی دومینو.

domkapitel

: فصل (کتاب), شعبه, قسمت, باب.

domkraft

: خرک(برای بالا بردن چرخ) جک اتومبیل, سرباز, جک زدن, جک پیچی.

domkyrka

: کلیسای جامع.

domnad

: خوابیده, سست, بیحال, بی حس.

domnad/stel

: خوابیده, سست, بیحال, بی حس.

domprost

: رءیس, رءیس کلیسا یا دانشکده, ریش سفید.

domptera

: رام, اهلی, بیروح, بیمزه, خودمانی, راه کردن.

domstol

: بارگاه, حیاط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاری, تخلف, قصور, کوتاهی, تقصیر, دادگاه محکمه, دیوان محاکمات.

domstolsbyggnad

: دادگاه, کاخ دادگستری.

domvrjo

: حوزه ء قضایی, قلمروقدرت.

don

: الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, دارای ابزار کردن, بصورت ابزار دراوردن.

donation

: نیکی, احسان, بخشش, کرم.

donator

: دهنده, بخشنده.

donera

: بخشیدن, هبه کردن, هدیه دادن, اهداء کردن.

donera/frl na

: بخشیدن (به), اعطا کردن(به), دارا, چیزی راوقف کردن, وقف کردن, موهبت بخشیدن به.

donna

: بانو, خانم, بی بی, کدبانو, مدیره.

donquijotisk

: خیالپرست, ارمان گرای, وابسته به دان کیشوت.

dop

: تعمید, غسل تعمید, ایین غسل تعمید و نامگذاری, مراسم تعمید ونامگذاری بچه.

dopa

: پیش بینی کردن, اگاهی, داروی مخدر, دارو دادن, تخدیر کردن.

dopkapell

: تعمیدگاه, جای تعمید, تعمید.

doplngd

: وابسته به غسل تعمید.

dopnamn

: نام اول شخص.

dopning

: تغلیظ, ناخالص سازی.

dopp

: شیب, غوطه دادن, تعمید دادن, غوطه ور شدن, پایین امدن, سرازیری, جیب بر, فرو رفتگی, غسل.

doppa

: شیب, غوطه دادن, تعمید دادن, غوطه ور شدن, پایین امدن, سرازیری, جیب بر, فرو رفتگی, غسل, در مایع فرو کردن (هنگام خوردن), غوطه دادن.

doppad br dbit/trst/m h

: غذای مایع, ابگوشت, ترید, شیر, خیس, خیساندن, جذب کردن.

dopping

: اسفرود بی دم, مرغابی شابه بسر, رنگ سربی.

doppning

: شیب, غوطه دادن, تعمید دادن, غوطه ور شدن, پایین امدن, سرازیری, جیب بر, فرو رفتگی, غسل.

doppsko

: حلقه یا بست فلزی ته عصا, حلقه, بست فلزی زدن.

dorisk

: وابسته بمردم دوریس یونان قدیم, دهاتی, بسبک معماری قدیم یونان.

dormitorium

: خوابگاه, شبانه روزی (مثل سربازخانه, مدرسه وغیره).

dorn

: چمن, علفزار, باغ میوه, تاکستان, میله, سنبه, قالب, مرغک, محور.

dos

: خوراک دوا یا شربت, مقدار دوا, دوا دادن.

dosa

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

dosering

: مقدار تجویز شده دارو, یک خوراک دارو, مقدار استعمال دارو.

dossi

: پرونده, سوابق, دوسیه.

dossier

: پرونده, سوابق, دوسیه.

dotter

: دختر.

dotterdotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

dottern

: دختر.

dotterson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

dottersvulst

: دگردیسی, جابجا شدن, ناخوشی, هجوم مرض, گسترش میکرب مرض.

dottersvulst/metastas

: دگردیسی, جابجا شدن, ناخوشی, هجوم مرض, گسترش میکرب مرض.

douglasgran

: یک نوع گیاه همیشه بهار بلندی که در غرب امریکا می روید.

dovhjort

: گوزن زرد, گوزن یااهوی کوچک.

dovhjortsskinn

: پوست گوزن ماده.

doyen

: بزرگتر, ریش سفید, شیخ السفراء.

dp

: نام.

dpare

: تعمید دهنده, نام فرقه ای از مسیحیان.

dpelse

: تعمید, غسل تعمید, ایین غسل تعمید و نامگذاری.

dr

: مردنی, درحال نزع, مردن, مرگ, انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در این جا, دراین موضوع, انجا, ان مکان, که از ان بابت, که بدان جهت, که در انجا.

dr gg

: ته نشین, درده.

dr glig

: تحمل پذیر, قابل تحمل.

dr ja/leva/fortleva

: درنگ کردن, تاخیر کردن, دیر رفتن, مردد بودن, دم اخر را گذراندن.

dr jsml

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن.

dr kt

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاری, یکدست لباس, پیروان, خدمتگزاران, ملتزمین, توالی, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور کردن, خواست دادن, تعقیب کردن, خواستگاری کردن, جامه, لباس دادن به, جامه, پوشاک, پوشاندن, لباس رسمی پوشیدن.

dr ll

: پارچه ء قنداق, گل و بوته دارکردن, گل و بوته کشیدن, کهنه ء بچه را عوض کردن.

dr mbild

: دید, بینایی, رویا, خیال, تصور, دیدن, یا نشان دادن (دررویا), منظره, وحی, الهام, بصیرت.

dr mma

: خواب, خواب دیدن, رویا دیدن, ماچ, صدای سیلی یا شلا ق, مزه, طعم, چشیدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صدادارکردن, مزه مخصوصی داشتن, کف دستی زدن, کتک زدن, کاملا, یکراست.

dr mmare

: ادم خیال باف.

dr na

: خواب الود کردن, کند شدن, چرت زدن.

dr nera

: زهکش, ابگذر, زهکش فاضل اب, اب کشیدن از, زهکشی کردن, کشیدن (با off یا away), زیر اب زدن, زیر اب.

dr p

: ادم کشی, قتل, ادمکشی, قتل نفس.

dr pa

: باخشونت کشتن, بقتل رساندن, کشتارکردن, ذبح کردن.

dra

: کشیدن, بطرف خود کشیدن, کشش, کشیدن دندان, کندن, پشم کندن از, چیدن.

dra av

: کم کردن, کسرکردن, وضع کردن.

dra bort/distrahera

: حواس(کسیرا) پرت کردن, گیج کردن, پریشان کردن, دیوانه کردن.

dra ifr n

: کاستن, کاهیدن, کم کردن, کسر کردن, گرفتن.

dra ifrn/f rringa

: کاستن, کاهیدن, کم کردن, کسر کردن, گرفتن.

dra olycka

: ادم بد شانس, ادم که بدشانسی میاورد, شانس نیاوردن.

dra sig

: موجب (خرج یا ضرر یا تنبیه و غیره) شدن, متحمل شدن, وارد امدن, دیدن.

dra sig tillbaka

: کناره گیری کردن, استراحتگاه, استراحت کردن, بازنشسته کردن یا شدن, پس رفتن.

dra till/spnna

: تحریک احساسات, تجدید و احیای روحیه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محکم کردن, محکم بستن, درمقابل فشار مقاومت کردن, اتل.

dra tillbaka

: منقبض کردن, تو رفتن, جمع شدن, پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر کردن, بازگیری.

dra upp

: پایان یافتن, منتج به نتیجه شدن, پایان دادن.

dra upp med r tterna

: قلع کردن, از ریشه در اوردن.

dra ur skidan

: اختن, از غلا ف در اوردن, از غلا ف بیرون کشیدن.

dra ut

: استنباط کردن, گرفتن, استخراج کردن.

dra ver kredit

: بیش از اعتبار حواله یا چک دادن.

dra/rita

: کشیدن, رسم کردن, بیرون کشیدن, دریافت کردن, کشش, قرعه کشی.

dra/sl pa

: کشاندن, چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود, کشیدن, بزور کشیدن, سخت کشیدن, لا روبی کردن, کاویدن, باتورگرفتن, سنگین وبی روح.

dra/utvandring

: سفر, کوچ مسافرت باگاری, بازحمت حرکت کردن, باسختی واهستگی مسافرت کردن.

drabant

: گاردمخصوص, مستحفظ شخص.

drabba

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقیت, نمایش یافیلم پرمشتری, زدن, خوردن به, اصابت کردن به هدف زدن.

drabba ihop

: برخورد, تصادم, تصادم شدید کردن.

drabba ihop/st i strid

: برخورد, تصادم, تصادم شدید کردن.

drabbad

: دچار, مبتلا, محنت زده, مصیبت زده, اندوهگین.

drag

: کشیدن, بطرف خود کشیدن, کشش, کشیدن دندان, کندن, پشم کندن از, چیدن, ویژگی, نشان ویژه, نشان اختصاصی, خصیصه.

drag/utkast

: .

dragant

: کتیرا.

dragband

: نخ کشی, طناب کشی (برای پرده وغیره).

dragen

: لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

dragg

: کشاندن, چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود, کشیدن, بزور کشیدن, سخت کشیدن, لا روبی کردن, کاویدن, باتورگرفتن, سنگین وبی روح.

dragharmonika

: ارغنون دستی.

dragk rra

: ارابه دستی, چرخ دستی.

dragnagel

: درم (مقیاس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانیدن, جرعه جرعه نوشیدن.

dragning

: کشیدن, رسم کردن, بیرون کشیدن, دریافت کردن, کشش, قرعه کشی.

dragning/dragningskraft

: کشش, انقباض.

dragningskraft

: کشش, جذب, جاذبه, کشندگی.

dragnt

: تور یا دام (مثل تور ماهیگیری).

dragoman

: مترجم, دیلماج, ترجمان.

dragon

: سواره نظام, سواره نظام را هدایت کردن, بزور شکنجه بکاری واداشتن, ترخون (سبزی خوراکی).

dragpl ster

: کشش, جذب, جاذبه, کشندگی.

dragspel

: اکوردءون, ارغنون دستی.

dragspnning

: کشش, امتداد, تمدد, قوه انبساط, سفتی, فشار, بحران, تحت فشار قرار دادن.

drake

: اژدها, منظومه دراکو.

drakma

: درهم, پول نقره یونان باستان.

drakonisk

: مربوط به دراکو مقنن سختگیر اتن, قوانین حقوقی سخت وبی رحمانه, اژدهایی.

draktig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

drama

: درام, نمایش, تاتر, نمایشنامه.

drama/sk despel

: درام, نمایش, تاتر, نمایشنامه.

dramatik

: کارهای هنری وخارج از برنامه دبیرستان و دانشکده, روش نمایش, هنر تاتر, فن نمایش.

dramatiker

: نمایشنامه نویس.

dramatisera

: بشکل درام یا نمایش دراوردن.

dramatisering

: بصورت نمایش در اوردن.

dramatisk

: نمایشی, مهیج.

dramatisk frfattare

: پیس نویس, نمایشنامه نویس.

drank

: هر نوع لباس گشاد رویی, روپوش کتانی پزشکان وامثال ان, شلوار گشاد, لجن, باتلا ق, مشروب رقیق وبی مزه, غذای رقیق وبی مزه, پساب اشپزخانه وامثال ان, تفاله, ادم بی بند وبار, ادم کثیف, لبریز شدن, اشغال خوری.

drapa

: قطعه شعر بزمی, غزل, چکامه, قصیده.

drapera

: باپارچه پوشانیدن, باپارچه مزین کردن.

drapera/klda

: باپارچه پوشانیدن, باپارچه مزین کردن.

draperi

: پرده, جدار, دیوار, حجاجب, غشاء, مانع.

drastisk

: موثر, قوی, جدی, عنیف, کاری, شدید.

drastisk/kraftig

: موثر, قوی, جدی, عنیف, کاری, شدید.

dravel

: حریره ارد ذرت, خمیر نرم, صدای مزاحم, پارازیت, خش خش, حریره اردذرت تهیه کردن, سفر پیاده در برف, پیاده در برف سفرکردن, احساسات بیش از حد.

dre

: مرد دیوانه.

drefter

: پس از ان, از ان پس, بعد از ان, بعدها.

dregel

: گلیز, اب دهان جاری ساختن, از دهن یا بینی جاری شدن, دری وری سخن گفتن.

dregla

: گلیز, اب از دهان تراوش شدن, اظهارخوشحالی کردن, یاوه سرایی کردن, ادم احمق, گل, لجن, اب دهان, بزاق, گلیز, گریه بچگانه, تلفظ کلمات با جاری ساختن اب دهان, اب دهان روان ساختن, بزاق زدن به, دهان را اب انداختن, دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن.

dregla/dregel/dravel

: گلیز, اب دهان جاری ساختن, از دهن یا بینی جاری شدن, دری وری سخن گفتن.

dreglande

: لجن مالی, تف کاری.

dreja

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

drejskiva

: چرخ کوزه گری.

dress

: لباس پوشیدن, جامه بتن کردن, مزین کردن, لباس, درست کردن موی سر, پانسمان کردن, پیراستن.

dress r

: فرهیختار.

dressera

: قطار, سلسله, تربیت کردن.

dressin

: چرخ دستی مامورتنظیف, گاری بارکش, اتومبیل بارکش کوتاه, واگن برقی, باواگن برقی حمل کردن

dressing

: مرهم گذاری وزخم بندی, مرهم, چاشنی, مخلفات, ارایش, لباس.

drest

: اگر, چنانچه, ایا, خواه, چه, هرگاه, هر وقت, ای کاش,کاش, اگر, چنانچه, شرط, حالت, فرض, تصور, بفرض.

drev

: الیاف قیراندود کنف مخصوص درزگیری.

dreva

: شکاف وسوراخ چیزی را گرفتن, بتونه گیری کردن, درز گرفتن, اب بندی کردن.

drevkarl

: کتک زننده, زننده, طبال.

drfink

: مهره.

drglapp

: غبغب گاو, چین های زیر گردن گاو, غبغب انسان.

drhus/v ldsamt tumult

: تیمارستان, دیوانه, وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه.

dribbla

: چکانیدن, خرده خرده پیش بردن (توپ فوتبال را), چکشیدن, پابپا کردن (توپ فوتبال).

dricka

: اشامیدن, نوشانیدن, اشامیدنی, نوشابه, مشروب.

dricka sig full

: باندازه یک خیک پر, شکم پر.

dricka/pimpla

: داءم الخمر بودن, میگساری کردن, همیشه نوشیدن, مست کردن, مشروب, نوشابه.

drickbar

: قابل اشامیدن.

dricks

: بخشش, انعام, رشوه, پول چای, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوک گذاشتن, نوک دارکردن, کج کردن, سرازیر کردن, یک ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوک, سرقلم, راس, تیزی نوک چیزی.

dricksglas

: شیشه, ابگینه, لیوان, گیلا س, جام, استکان, ایینه, شیشه دوربین, شیشه ذره بین, عدسی, شیشه الا ت, الت شیشه ای, عینک, شیشه گرفتن, عینک دار کردن, شیشه ای کردن, صیقلی کردن, لیوان, معلق زن, بازیگر شیرین کار.

drifr n

: از انجا, از ان زمان, پس از ان, از ان جهت, دیگر.

driftig

: پرتکاپو, کارمایه ای, جدی, کاری, فعال, دارای انرژی.

driftighet

: انرژی.

driftkapital

: مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی.

driftkapital/rrelsekapital

: مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی.

driftkucku

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

drifts ker

: قابل اعتماد, توکل پذیر.

driftsduglig

: قابل استفاده, موثر, دایر.

driftsinst llelse

: جلوگیری, منع, بازداشت, سد, خط, ایست.

driftskerhet

: قابلیت اطمینان, اعتبار.

driftstrning

: تفکیک, از کار افتادگی.

drigenom

: بدان وسیله, از ان راه, بموجب ان در نتیجه.

drill

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

drill/drilla/borra

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

drilla

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن, نی یا فلوت ملا یم زدن, دراز نوشتن, چرند گفتن, صدای سوت یا فلوت, با تحریر خواندن, چرخیدن, روان شدن, جاری شدن (مثل نهر), پیچانیدن, لرزیدن, حرف عله, علت, لرزش صدا.

drilla/kvitter

: سراییدن, چهچهه زدن, سرود, چهچه.

drillborr

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

dring

: رگه بندی, ترتیب قرار گرفتن دستگاه عروقی.

drink

: اشامیدن, نوشانیدن, اشامیدنی, نوشابه, مشروب, انواع مشروبات الکلی محتوی یخ وشکر, مشروب مست کننده, اشامیدن, بلعیدن.

drinkare

: ادم مست, میخواره, خمار.

dristig

: دلیر, جسور, متهور, دلیر نما, پرطاقت, بادوام.

drittel

: بشکه, خمره چوبی, چلیک.

driva

: بکارانداختن, تحریک کردن, برانگیختن, سوق دادن, نشان دادن.

driva bort

: ازتصرف محروم کردن, بی بهره کردن, محروم کردن, دورکردن, بیرون کردن, رهاکردن.

driva ut onda andar

: اخراج کردن (ارواح پلید), تطهیر کردن, دفع کردن.

driva/tvinga

: وادار کردن, بر ان داشتن, مجبور ساختن.

drivande

: عامل, انگیزه, محرک, نیروی محرکه.

drivande kraft

: پیشنهاد دهنده, پیشنهاد کننده, تکان دهنده, انگیزه.

drivankare

: لنگر کشتی.

drivaxel

: میله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تیر, پرتو, چاه, دودکش, بادکش, نیزه, خدنگ, گلوله, ستون, تیرانداختن, پرتو افکندن.

drivb nk

: سرچشمه, منبع, بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویا بوسیله دیگری گرم شده باشد, محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد, جای تخم ریزی, محل رشد ونمو.

driven

: ناقلا, زرنگ, زیرک, باهوش, با استعداد, چابک.

drivfjder

: شاه فنر, انگیزه اصلی, سبب عمده, دلیل اصلی.

drivhus

: زندان, گلخانه, گرمخانه, عشرتکده.

drivmedel

: سوخت, غذا, اغذیه, تقویت, سوخت گیری کردن, سوخت دادن (به), تحریک کردن, تجدید نیرو کردن.

drivraket

: تشدید کننده, تقویت کننده, حامی, ترقی دهنده.

drivrutin

: محرک, راننده.

drivved

: چوب اب اورده, تخته پاره روی اب.

drja

: عقب انداختن, بتعویق انداختن, تاخیرکردن, تسلیم شدن, احترام گذاردن.

drjande

: سکنی, ایستادگی, دوام, ثبات قدم, رفتار برطبق توافق.

drktighet

: ابستنی, بارداری, حاملگی, وابسته بدوران رشد تخم یا نطفه.

drkttyg

: پارچه لباسی (زنانه ومردانه).

drm

: خواب, خواب دیدن, رویا دیدن.

drmlik

: خواب مانند.

drmmande

: خواب مانند, خواب الود, رویایی, خیالی.

drmsk

: خواب مانند, خواب الود, رویایی, خیالی.

drmv rld

: عالم رویا.

drn

: زهکش, ابگذر, زهکش فاضل اب, اب کشیدن از, زهکشی کردن, کشیدن (با off یا away), زیر اب زدن, زیر اب.

drn st

: بعد, دیگر, اینده, پهلویی, جنبی, مجاور, نزدیک ترین, پس ازان, سپس, بعد, جنب, کنار.

drnare

: زنبور عسل نر, وزوز, سخن یکنواخت, وزوز کردن, یکنواخت سخن گفتن.

drneringsr r

: لوله ای که با ان چرک را خارج میکنند, زهکش, ابگذر, کاریز, چرک کش.

drnka

: غرق کردن, غرق شدن, خیس کردن.

drog

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدیر کردن.

droga

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدیر کردن.

droghandel

: داروخانه, دوا فروشی.

droghandlare

: دوا فروش, داروگر.

dromedar

: شتر جماز, ادم احمق.

dromkring

: دران حدود, درهمان نزدیکی, تقریبا.

dropp

: چکیدن, چکه کردن, چکانیدن, چکه.

droppa

: چکانیدن, خرده خرده پیش بردن (توپ فوتبال را), چکشیدن, پابپا کردن (توپ فوتبال).

droppa/dribbla

: چکانیدن, خرده خرده پیش بردن (توپ فوتبال را), چکشیدن, پابپا کردن (توپ فوتبال).

droppe

: قطره (چسبناک), لکه, گلوله, حباب, مالیدن, لک انداختن, چکیدن, چکه کردن, چکانیدن, چکه, قطره کوچک.

droppnsa

: ناودانی که از دیوار پیشامدگی پیدا میکند و بیشتر انرا بصورت سر و تن انسان یاجانوری در می اورند, راه اب, هر نوع تصویر عجیب.

droppsk l

: قطره چکان.

droska

: تاکسی, جای راننده کامیون, جای لوکوموتیوران, درشکه.

droska/frarhytt

: تاکسی, جای راننده کامیون, جای لوکوموتیوران.

droskbil

: تاکسی, جای راننده کامیون, جای لوکوموتیوران.

drossel

: خفه کردن, بستن, مسدود کردن, انسداد, اختناق, دریچه, ساسات (ماشین).

drott

: پادشاه, شاه, شهریار, سلطان.

drottning

: شهبانو, ملکه, زن پادشاه, بی بی, وزیر, ملکه شدن.

drottningen

: شهبانو, ملکه, زن پادشاه, بی بی, وزیر, ملکه شدن.

drottninglik

: ملکه وار.

drpande

: سوزان, داغدار.

drpare

: ادم کشی, قتل.

drrhandtag

: دستگیره در, چفت.

drrklinka

: قفل کردن, چفت کردن, محکم نگاهداشتن, بوسیله کلون محکم کردن, چفت.

drrklinka/s kerhetsl s

: قفل کردن, چفت کردن, محکم نگاهداشتن, بوسیله کلون محکم کردن, چفت.

drrnyckel

: کلید درخانه, کلید کلون در.

drrskylt

: پلا ک روی در, پلا ک محتوی نام شخص که روی درنصب می شود.

drrvakt

: دربان, دربازکن

drskap

: نابخردی, ابلهی, حماقت, نادانی, بیخردی, قباحت.

drucken

: مست.

drucken/ostadig

: مست, تلو تلو خورنده, سست.

drulla

: پهن نشستن, گشاد نشستن, هرزه روییدن, بی پروا دراز کشیدن یا نشستن, بطور غیرمنظم پخش شدن, پراکندگی.

drulle

: بچه ای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند, بچه ناقص الخلقه, ساده لوح.

drullig

: بدترکیب, زمخت, خام دست, ناازموده.

drumlig

: بدترکیب, زمخت, خام دست, ناازموده.

drummel

: دهاتی, ادم خشن و زمخت, بی تربیت, روستایی, کله خر, ادم کودن, کره اسبی که تازه بالغ شده, ادم تازه بالغ.

drunkna

: غرق کردن, غرق شدن, خیس کردن.

drut ver

: در بالا, بالا ی, بالا ی سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذکر, مذکوردرفوق.

druva

: انگور, مو.

druvsocker

: گلوکز راست بر.

drvarande

: محلی, موضعی.

dryad

: حوری جنگلی, عروس جنگل.

dryck

: مشروب, اشامیدنی, نوشابه, شربت, جرعه, دارو یا زهر ابکی, شربت عشق, شربت عشق دادن به

dryckenskap

: مستی.

dryckeskanna

: تنگ, سبو, قدح اب مقدس.

dryckeslag

: کشمکش, تقلا, یک دور مسابقه یا بازی.

dryckesoffer

: ساغر ریزی, نوشابه پاشی, نوشیدن شراب, تقدیم شراب به حضور خدایان.

dryfta

: بحث کردن, مطرح کردن, گفتگو کردن.

dryg

: خودبین, از خود راضی, جسور.

dryg/viktig

: خودبین, از خود راضی, جسور.

drypa

: ژیگ, قطره, چکه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چکیدن, رهاکردن, انداختن, قطع مراوده.

dsa

: چرت, چرت زدن (با off), خواب الود کردن, کند شدن, چرت زدن.

dsig

: خواب الود, چرت زن, کسل کننده.

dslighet

: ویرانی, خرابی, تنگی, دلتنگی, پریشانی.

dslighet/enslighet/ del ggelse

: ویرانی, خرابی, تنگی, دلتنگی, پریشانی.

dsnack

: نامفهوم, قلمبه سولمبه.

dsthet

: مرض چاقی, فربهی.

dtt lopp/oavgjort

: مسابقه ای که در ان چند نفر برنده می شوند.

du

: تو, توبکسی خطاب کردن, یک هزار دلا ر, شما, شمارا.

du har

: شما دارید.

du r

: شما هستید.

du skall

: shall you,.= you will

du/ni

: شما, شمارا.

dualism

: دوتایی, دویی, دوتاپرستی, دوخدا گرایی.

dubb

: گل میخ, قپه, دکمه سردست, دسته, اسب تخمی, حیوانی که برای اصلا ح نژاد نگهداری میشود, داربست, میخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع کردن, پرکردن.

dubb/knapp/stuteri

: گل میخ, قپه, دکمه سردست, دسته, اسب تخمی, حیوانی که برای اصلا ح نژاد نگهداری میشود, داربست, میخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع کردن, پرکردن.

dubba

: باتماس شمشیر بشانه شخصی لقب شوالیه باو اعطا کردن, تفویض مقام کردن, چرب کردن, فیلم را دوبله کردن.

dubba till/dubba film

: باتماس شمشیر بشانه شخصی لقب شوالیه باو اعطا کردن, تفویض مقام کردن, چرب کردن, فیلم را دوبله کردن.

dubbel

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثنی, همزاد, :دوبرابر کردن, مضاعف کردن, دولا کردن, تاکردن (با up).

dubbelg ngare

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثنی, همزاد, :دوبرابر کردن, مضاعف کردن, دولا کردن, تاکردن (با up).

dubbelhet

: دورویی, دورنگی, تزویر, ریا, دولا یی.

dubbelmoral

: قواعد تبعیض امیز وسخت گیر مخصوصا نسبت بجنس زن.

dubbelnatur

: تعدد شخصیت, شخصیت دو نیم.

dubbelsmrg s

: ساندویچ درست کردن, ساندویچ, در تنگنا قرار دادن.

dubbelspel

: دورویی, دورنگی, تزویر, ریا, دولا یی.

dubbelspel/dubbelhet

: دورویی, دورنگی, تزویر, ریا, دولا یی.

dubbelt

: دوبار, دوفعه, دومرتبه, دوبرابر.

dubbla

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثنی, همزاد, :دوبرابر کردن, مضاعف کردن, دولا کردن, تاکردن (با up).

dubblera

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثنی, همزاد, :دوبرابر کردن, مضاعف کردن, دولا کردن, تاکردن (با up).

dubblett

: المثنی, دو نسخه ای, تکراری, تکثیرکردن.

dubbning till riddare

: سر بالا یی, فراز, سختی, مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یا شهسواری, خطاتصال, اکولا د, خط ابرو(به این شکل{}).

dubis

: مورد شک, مشکوک.

ducka

: اردک, مرغابی, اردک ماده, غوطه, غوض, زیر اب رفتن, غوض کردن.

duell

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل کردن.

duell/duellera

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل کردن.

duellant

: دوءل کننده.

duellera

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل کردن.

duenna

: زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است, گیس سفید.

duett

: قطعه موسیقی یا اواز دونفری, دونفری خواندن, دونفری نواختن.

duffel

: لوازم واثاثه قابل حمل, نوعی پارچه پشمی وضخیم وخشن.

duffelknapp

: میخ یا پیچ اتصالی حلقه زنجیر, میله عرضی انتهای زنجیریابندبرای پیچاندن وکنترل ان.

duga

: کردن, عمل کردن, انجام دادن, کفایت کردن, این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید, فعل معین.

dugande

: بهره ور, موثر, کارامد.

dugg

: نم نم باران, ریز باریدن, ذره, خرده, نقطه, همزه, ذره, خرده, تکه, هیچ, ابدا, اندک.

dugga

: نم نم باران, ریز باریدن.

duggregn

: نم نم باران, ریز باریدن.

duglig

: توانا بودن, شایستگی داشتن, لایق بودن,قابل بودن, مناسب بودن, اماده بودن, ارایش دادن, لباس پوشاندن, قادر بودن, قوی کردن.

duglighet

: صلا حیت, شایستگی, کفایت, سررشته.

duk

: پارچه, قماش.

duka under

: از پای در امدن, تسلیم شدن, سرفرود اوردن.

dukat

: مسکوک طلا ی قدیمی.

dukt

: کنار دریا, کنار رود, کرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا یه,رودخانه, مجرا, مسیر, رسیدن, بصخره خوردن کشتی, تنها گذاشتن, گیر افتادن, متروک ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.

duktig

: دلیر (بیشتر بصورت مزاح بکار میرود), بیباک.

duktigt

: با توانایی, از روی لیاقت.

dum

: احمقانه, کله خر, گیج شده (بوسیله الکل یا ماده مخدر), احمق, زبان بسته, لا ل, گنگ, بی صدا, کند ذهن, بی معنی, لا ل کردن, خاموش کردن, مزخرف, چرند, کند ذهن, نفهم, گیج, احمق, خنگ, دبنگ, بیهوش, نفهم, بی شعور, بی معنی, نادان, کودن, دیر فهم, بی خبر.

dum/d raktig/ljlig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

dumbom

: ادم کله خر, ادم احمق وکودن, نادان, احمق, ابله, لوده, دلقک, مسخره, گول زدن, فریب دادن, دست انداختن, ساده لوح, ادمشکش, تروریست بی عرضه و نالا یق, ادم کودن, ادم زشت ونتراشیده نخراشیده, احمق, کودن, ادم پریشان حواس, ادم کله خشک و احمق, لوده, مسخره, ادم ابله, مقلد, میمون صفت, ادم انگل.

dumdristig

: بی پروا, دارای تهور بی مورد.

dumdristighet

: بی پروایی, تهور, بیباکی, جسارت.

dumdryg

: بیهوده, عبث, بیفایده, باطل, پوچ, ناچیز, جزیی, تهی, مغرور, خودبین, مغرورانه, بطور بیهوده.

dumhet

: بیشعوری, حماقت, بی خردی, نفهمی, ابلهی, خریت, بیهوشی, حماقت, کند ذهنی, بی علا قگی.

dumheter

: یاوه, مهمل, مزخرف, حرف پوچ, بیمعنی, خارج از منطق.

dumhgf rdig

: پر افاده, مغرور.

dumhgf rdig/snobbaktig

: پر افاده, مغرور.

dumhuvud

: استدلا ل کننده موشکاف, کودن, بیشعور, کودن, بیشعور, کله خر, کله خشک, بی مخ, بیشعور.

dumma

: کند ذهن, نفهم, گیج, احمق, خنگ, دبنگ.

dummy

: شخص لا ل وگیج وگنگ, ادم ساختگی, مانکن, مصنوعی, بطورمصنوعی ساختن, ادمک.

dumpa

: رو گرفت, روبرداری کردن.

dumpa/soptipp

: رو گرفت, روبرداری کردن.

dumpar

: افسردگی, پکری.

dumpning

: روبرداری.

dumskalle

: ادم خرف وبی هوش, بی کله, ادم کودن و احمق, کند ذهن, ادم خرفت وکودن, انتهای نقب نظامی, عالی, خوب.

dumt

: نادان, ابله, سبک مغز, چرند, احمقانه.

dun

: کرک, خواب پارچه, موهای نرم وکوتاه اطراف لب وگونه, کرکدار شدن, نرم کردن, اشتباه کردن, خبط کردن, پف, بادکردگی.

dunder

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش کردن, باصدای رعد اسا ادا کردن.

dundra

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش کردن, باصدای رعد اسا ادا کردن.

dundrande

: غرش, فحاشی, تهدید, رعد زن, صاعقه انداز, غریب, رعد اسا.

dunge

: درختستان, بیشه.

dunig

: کرک دار, مانند پر ریز, ملا یم, نرم, شبیه ابریشم خام, براق (مثل ابریشم).

dunk

: صدای تصادم, صدای بهم خوردن اجسام جامد, با تصادم ایجاد صدا کردن.

dunka

: صدای خفه واهسته ایجاد کردن, ضربه, ضربه های متوالی, تپ تپ, هف هف.

dunka/slag/stt

: ضربت, با چیز پهن وسنگین (مثل چماق) زدن, صدای تلپ, با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن.

dunkel

: پنهان, پیچیده, غامض.

dunkel/m rk

: تاریک, مبهم.

dunkelhet

: تیرگی, تاری, ابهام, گمنامی.

dunkning

: ضربت, با چیز پهن وسنگین (مثل چماق) زدن, صدای تلپ, با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن.

duns

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تکان سخت, برامدگی, تکان سخت (در هواپیماو غیره), تکان ناگهانی, ضربت (توام باتکان) زدن.

duns/dunsa

: صدای خفه واهسته ایجاد کردن, ضربه, ضربه های متوالی, تپ تپ, هف هف.

dunsta

: تبخیر کردن, تبدیل به بخارکردن, تبخیرشدن, بخارشدن, خشک کردن, بربادرفتن, بحال گردش راه رفتن.

dununge

: جوجه تازه پر وبال دراورده, نوچه.

duo

: قطعه موسیقی یا اواز دونفری, دونفری خواندن, دونفری نواختن, اواز یا موسیقی دو نفری.

dupera

: ادم گول خور, ساده لوح, گول زدن,

duplicera

: المثنی, دو نسخه ای, تکراری, تکثیرکردن.

dupliceringsmaskin

: ماشین نسخه برداری, ماشین تهیه رونوشت.

duplikat

: المثنی, دو نسخه ای, تکراری, تکثیرکردن.

duplikation

: دونسخه نویسی, تکرار.

duplikator

: ماشین نسخه برداری, ماشین تهیه رونوشت.

dur

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

durabel

: باودام, پایا, دیرپای.

duration

: مدت, طی, سختی, بقاء.

durk

: کف, اشکوب, طبقه.

durka

: پیچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها کردن, :راست, بطورعمودی, مستقیما, ناگهان.

durkdriven

: بدترین, بدنام ترین, ولگرد, اواره.

durkslag

: کفگیر, صافی, صافی, پالا یش کننده, اب میوه گیر, بغاز.

durra

: ذرت خوشه ای.

dusk

: نم نم باران, ریز باریدن.

duska

: نم نم باران, ریز باریدن.

dusr

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاری, رایگانی.

dussin

: دوجین, دوازده عدد.

dussinroman

: هنرمند یا کار هنری مبتذل.

dussintal

: دوجین, دوازده عدد.

dust

: تق?لا, مسابقه جسمانی, کشمکش, مجادله, نزاع کردن, بحث کردن, تق?لا کردن.

duva

: فاخته, قمری, کبوتر, محبوبه, دختر جوان, ترسو, ساده وگول خور.

duven

: تخت, پهن, مسطح.

duvh k

: باز, قوش قزل, الا طوفان.

duvslag

: دخمه مردگان, جای نگهداری خاکستر مردگان, سوراخ (شبیه لا نه کبوتر), کبوترخانه, خانه کبوتران.

dv rg

: کوتوله, قدکوتاه, کوتوله شدن, کوتاه جلوه دادن.

dv rghns

: خروس جنگی, کوچک.

dv rgpapegoja

: طوطی سبز وکوچک, مرغ عشق.

dva

: کر کردن, کر شدن.

dvala

: رکود, کمون, نهفتگی, سبات, مرگ کاذب, خواب مرگ, بی علا قگی, بیحالی, سنگینی, رخوت, موت کاذب, تهاون, حالت بیحالی, حالت سستی, ایست, کرختی.

dvala/apati

: خرفتی, بی حسی, کند ذهنی, گیجی, بلا هت, بهت.

dvallik

: بیحال, سست.

dvalliknande

: بیحال, سست.

dvert

: لنگرکش, کرجی بلندکن.

dvljas

: ساکن بودن, اقامت گزیدن.

dvrg/miniatyr-/liten sportbil

: ادم بسیار قد کوتاه, ریز اندام, ریزه.

dy

: گل وشل, باتلا ق, کثافت, لجن, گرفتاری, درمنجلا ب فرو بردن, در گل فرو بردن یارفتن, گل, لجن, گل الود کردن, تیره کردن, افترا.

dyckert

: نوعی میخ که از وسط پهن شده بیاشد, میخ زیرپهن, میخ کوب کردن, بامیخ کوبیدن.

dygd

: تقوا, پرهیزکاری, پاکدامنی, عفت, خاصیت.

dygdig

: فرهومند, پرهیزکار, باتقوا, پاکدامن, عفیف, بافضیلت.

dygdig/kraftig

: فرهومند, پرهیزکار, باتقوا, پاکدامن, عفیف, بافضیلت.

dygn

: روز, یوم.

dyig

: گل الود, پر از گل, تیره, گلی, گلی کردن.

dyig/virrig

: گل الود, پر از گل, تیره, گلی, گلی کردن.

dyka

: شیرجه رفتن, غواصی کردن, فرو رفتن, تفحص کردن, شیرجه, غور, غوطه, شیرجه, گودال عمیق, سرازیری تند, سقوط سنگین, فرو بردن, غوطه ورساختن, شیب تند پیدا کردن, شیرجه رفتن, ناگهان داخل شدن.

dyka upp

: پدیدار شدن, بیرون امدن.

dyka upp/framkomma

: پدیدار شدن, بیرون امدن.

dykapparat

: دستگاه تنفس اکسیژن.

dykare

: اب باز, غواص.

dykdalb

: ماهی یونس, گراز دریایی.

dyker

: مرد دولتمند دنیادار.

dylik

: از این گونه, این قبیل, مانند ان, امثال ان.

dylikt

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

dymling

: میخ پرچی که دو چیز را روی هم نگاه میدارد (پءن.د نیز خوانده میشود), قطعه چوبی که در دیوار می گذارند تا میخ روی ان بکوبند, بامیخ پرچ بهم متصل کردن.

dyn

: ریگ روان, خاکریز یاتپه شنی ساحل که بادانها را جابجا میکند, توده شن ساحلی, تل شنی.

dyna

: متکا, نازبالش, کوسن, مخده, زیرسازی, وسیله ای که شبیه تشک باشد, با کوسن وبالش نرم مزین کردن, لا یه گذاشتن, چنبره.

dynamik

: پویایی شناسی, مبحث حرکت اجسام, مکانیک حرکت.

dynamisk

: وابسته به نیروی محرکه, جنباننده, حرکتی, شخص پرانرژی, پویا.

dynamism

: قدرت تحرک, پویایی.

dynamit

: دینامیت, با دینامیت ترکاندن, منفجر کردن.

dynamo

: دینام, دینامو.

dynasti

: سلسله, دودمان, خاندان پادشاهان, ال.

dynga

: کود, مدفوع حیوانات (مثل گاو واسب), پشکل, کود دادن, سرگین, نحاست, براز, زباله.

dynggrep

: چنگال یا بیل کودکشی, کثافات وافتضاحات راعلنی ساختن.

dynggrepe

: چنگال یا بیل کودکشی, کثافات وافتضاحات راعلنی ساختن.

dynghg

: توده مزبله, توده فضولا ت.

dyning

: باد کردن, اماس کردن, متورم کردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگی, برجسته, شیک, زیبا (د.گ.- امر.) عالی

dyp l

: گودال, چاله فاضل اب, دست انداز, مخلوط کردن, گل گرفتن, گل الود کردن.

dyr

: گران, پرخرج.

dyra

: گران, پرخرج.

dyrbar

: گران, گزاف, فاخر, گرانبها, نفیس, پر ارزش, تصنعی گرامی, : قیمتی, بسیار, فوق العاده.

dyrgrip

: گنج, گنجینه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجینه اندوختن, گرامی داشتن, دفینه.

dyrk

: قفل گشا, دزد, قفل شکن, قفل بازکن.

dyrka

: پرستش, ستودن, عشق ورزیدن (به), عاشق شدن (به), مورد توجه زیاد قرار گرفتن, شیر کردن.

dyrkan

: ایین دینی, مکتب تفکر, هوس وجنون برای تقلید از رسم یا طرز فکری.

dyrkansvrd

: شایان ستایش, قابل پرستش.

dyrkare

: مرید, جانسپار, فدایی, مخلص, پارسا, زاهد, هواخواه, مجاهد.

dyrt

: بطور عزیز, گران.

dyscha

: تخت, نیمکت, خوابانیدن, در لفافه قرار دادن.

dyschatell

: تخت, نیمکت, خوابانیدن, در لفافه قرار دادن.

dysenteri

: اسهال خونی, دیسانتری, ذوسنطاریا.

dysfunktion

: عمل یا کار معلول وغیر عادی, عدم کار, معلولی.

dyspepsi

: عدم هضم, اختلا ل هضم, بدی گوارش, سوء هاضمه, بدگواری.

dyster

: مغموم, محزون, تاریک, تیره, افسرده, غم افزا, سایه دار, تاریک, غم انگیز, محزون.

dyster/sorglig

: دلتنگ کننده, پریشان کننده, ملا لت انگیز.

dyster/vresig

: ترشرو, کج خلق, عبوس, وسواسی.

dyvelstr ck

: انق,وزه.

dyvika

: دو شاخه.

E

eau-de-vie

: کنیاک, با کنیاک مخلوط کردن.

ebb

: جزر, فروکش, فرونشینی, زوال, فروکش کردن, افول کردن.

ebb/avta

: جزر, فروکش, فرونشینی, زوال, فروکش کردن, افول کردن.

ebenholts

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebenholtssvart

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebenholtstr

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebonit

: کاءوچو یا لا ستیک سیاه و سخت, لا ستیک سخت و جوش خورده ولکانیت.

echaufferad

: گرم, حاد, تند, تیز, تابان, اتشین, تند مزاج, برانگیخته, بگرمی, داغ, داغ کردن یا شدن.

echelong

: ستون پله, بصورت پلکان در اوردن, پله, رده.

ed

: پیمان, سوگند, قسم خوردن.

ed/svordom

: پیمان, سوگند, قسم خوردن.

edelweiss

: امارنطون یا ابزازالعذرا یا گل قدیفه.

eden

: عدن, باغ عدن, بهشت.

eder

: شکل قدیمی کلمه طهع, شماها.

edera

: ویراستن.

edikt

: فرمان, حکم, قانون.

edition

: چاپ, ویرایش.

edlig skriftlig frs kran

: سوگندنامه, گواهینامه, شهادت نامه, استشهاد.

edsfrbund

: اتفاق, اتحاد, هم پیمانی, هم عهدی, معاهده.

edsvuren person

: گواهی امضاء و هویت امضاء کننده, رءیس شهرداری.

efem r

: زود گذر.

effekt

: اثر, نتیجه, اجراکردن.

effektfull

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

effektiv

: موثر, قابل اجرا.

effektiva

: بهره ور, موثر, کارامد.

effektivitet

: بازده, بهره وری, راندمان.

effektivt

: بهره ور, موثر, کارامد.

effektuera

: اجرا کردن, اداره کردن, قانونی کردن, نواختن, نمایش دادن, اعدام کردن.

efter

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپی, در جستجوی, در صدد, مطابق, بتقلید, بیادبود.

efter att

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپی, در جستجوی, در صدد, مطابق, بتقلید, بیادبود.

efter dden

: پس از واقع, پس از مرگ.

efter f delsen

: وابسته به بعد از تولد.

efter middagen

: بعد از نهار, بعد از ضیافت, بعد از صرف شام.

efter t

: پس ازان, بعدازان, سپس, بعدا.

efterapa

: نوای کسی را در اوردن, تقلید کردن, پیروی کردن, کپیه کردن.

efterapning

: تقلید, پیروی, چیز تقلیدی, بدلی, ساختگی, جعلی.

efterb rd

: جفت, مشیمه, جنین.

efterbestllning

: دوباره مرتب کردن, دوباره سفارش دادن.

efterbild

: پس دید, تصویر بعدی چیزی (روی سلولهای چشم).

efterbilda

: نوای کسی را در اوردن, تقلید کردن, پیروی کردن, کپیه کردن.

efterbildning

: تقلید, پیروی, چیز تقلیدی, بدلی, ساختگی, جعلی.

efterbliven

: به عقب.

efterblivenhet

: عقب افتادگی.

efterdyningar

: عواقب بعدی, پس ایند.

efterforskning

: جستجو, جستجو کردن.

efterfr gan

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

efterfrga

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

eftergift

: اعطاء, امتیاز, امتیاز انحصاری.

eftergiven

: خشنود, راضی, ساکت, راضی شونده.

eftergivenhet

: بخشیدن, لطف کردن, از راه افراط بخشیدن, ولخرجی کردن, غفو کردن, زیاده روی, افراط, نرمی, ملا یمت, اسان گیری, ارفاق.

efterglans

: پس فروزش, پس تاب.

efterh ngsen/entrgen

: سمج, مبرم, عاجز کننده, سماجت امیز, مزاحم.

efterh rma

: نوای کسی را در اوردن, تقلید کردن, پیروی کردن, کپیه کردن.

efterhngsen

: سمج, مبرم, عاجز کننده, سماجت امیز, مزاحم.

efterhrmning

: تقلید, پیروی, چیز تقلیدی, بدلی, ساختگی, جعلی.

efterk lke

: مادون, کهنه, بی خبر از رسوم, دغل.

efterklokhet

: ادراک, درک یا فهم امری که واقع شده.

efterknning

: اثر بعدی, اثر بعدی داور, اثر ثانوی.

efterkontroll

: کنترل نظارتی.

efterkrigs-

: بعد از جنگ.

efterl mna

: اجازه, اذن, مرخصی, رخصت, باقی گذاردن, رها کردن, ول کردن, گذاشتن, دست کشیدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترک کردن, : (لعاف) برگ دادن.

efterl ten

: بخشنده, زیاده رو.

efterleva

: رعایت کردن, مراعات کردن, مشاهده کردن, ملا حظه کردن, دیدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غیره).

efterlevnad

: رعایت.

efterlikna

: نوای کسی را در اوردن, تقلید کردن, پیروی کردن, کپیه کردن.

efterliknande

: تقلید, تقلیدی, بدلی.

efterlmnade

: متولد شده پس از مرگ پدر (درمورد طفل), منتشر شده پس از مرگ نویسنده.

efterltenhet

: چشم پوشی, اغماض, اجازه ضمنی.

eftermiddag

: بعدازظهر, عصر.

eftermiddags-

: بعد از ظهر, وابسته به بعد از نصف النهار.

efternamn

: نام خانوادگی, کنیه, لقب, عنوان, لقب دادن.

efterr ttelse

: رعایت.

efters gare

: تکرار کننده, ساعت زنگی, بازگو کننده.

efters ttsblad

: صفحه سفید اول واخر کتاب.

eftersinna

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

eftersinnande

: اندیشمند, باملا حظه, بافکر, فکور, متفکر, اندیشناک.

eftersk nkning

: بخشش, امرزش, عفو, گذشت, تخفیف, بهبودی بیماری.

eftersknka

: بخشیدن, امرزیدن, معاف کردن, فرو نشاندن, پول رسانیدن, وجه فرستادن.

efterskrd

: عواقب بعدی, پس ایند, خوشه چینی کردن, ریزه, فراری, ته مانده درو, ریزه, باقی.

efterskrift

: ذیل نامه, یادداشت الحاقی اخر نامه یا کتاب, ضمیمه کتاب.

eftersl ntrare

: ادم کند دست, ادم دست سنگین, عقب مانده.

efterslntare

: سرگردان, اواره, ولگرد.

efterslpning

: پس افت, تاخیر.

eftersmak

: اثر و طعم غذا در دهان, لذت بعدی, لذت ثانوی.

eftersnack

: پس از واقع, پس از مرگ.

eftersom

: بدرجه ای که, از انجاییکه, تا انجاییکه, بعد از, پس از, از وقتی که, چون که, نظر باینکه, ازاینرو, چون, از انجایی که.

efterspaning

: جستجو, جستجو کردن.

efterspel

: قطعه موسیقی پایان, اخر.

efterstta

: فروگذاری, فروگذار کردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت کردن.

efterstygn

: کوک زیگزاگ, کوک چپ و راست.

eftersynkronisering

: بازنواختن, بازنواخت.

eftertanke

: انعکاس, باز تاب, اندیشه, تفکر, پژواک.

eftertaxera

: تشخیص دادن, تعیین کردن, بستن, مالیات بستن بر, خراج گذاردن بر, جریمه کردن, ارزیابی, تقویم کردن.

eftertnksam

: اندیشمند, باملا حظه, بافکر, فکور, متفکر, اندیشناک.

eftertr dare

: خلف, مابعد, جانشین.

eftertrakta

: میل به تملک چیزی کردن, طمع به چیزی داشتن.

eftertrda

: کامیاب شدن, موفق شدن, نتیجه بخشیدن, بدنبال امدن, بطور توالی قرار گرفتن.

eftertryck

: تاکید, اهمیت, قوت, تکیه.

eftertrycklig

: موکد, تاکید شده, باقوت تلفظ شده.

efterv rd

: توجه و مواظبت در مرحله ء نقاهت.

efterv rld/efterkommande

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ایندگان.

efterverkan

: اثر بعدی, اثر بعدی داور, اثر ثانوی.

efterverkning

: اثر بعدی, اثر بعدی داور, اثر ثانوی.

eftervrld

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ایندگان.

eftervrlden

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ایندگان.

egeiska

: مربوط بدریای اژه, اژه.

egen

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار کردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصی, مال خودم.

egenartad

: عجیب وغریب, دارای اخلا ق غریب, ویژه.

egendom

: خاصیت, ویژگی, ولک, دارایی.

egendomlig

: عجیب وغریب, دارای اخلا ق غریب, ویژه.

egendomlighet

: چیز عجیب و غریب, غرابت, صفت عجیب وغریب, حالت ویژگی, غرابت.

egenhet

: حال مخصوص, طبیعت ویژه, طرز فکر ویژه, شیوه ویژه هرنویسنده, خصوصیات اخلا قی, بستگی بعقاید خاصی, دارای خصوصیات معینی, خصوصیات برجسته, دقت زیاد, جزءیات, صفت عجیب وغریب, حالت ویژگی, غرابت.

egenk rlek

: خودبینی, غرور, استعاره.

egenkr

: خودپسندی, خودبینی, غرور, استعاره.

egennamn

: اسم خاص.

egennyttig

: خودپسند, خود پرست, خود خواه.

egensinnig

: خودسر, خود رای, نافرمان, متمرد, خودسر, مشتاق, مایل.

egenskap

: خاصیت, ویژگی, ولک, دارایی.

egenskap av son

: اباء واجدادی, نسب, نسل, رابطه پدر و فرزندی.

egentlig

: راستین, حقیقی, واقعی, موجود, غیر مصنوعی, طبیعی, اصل, بی خدشه, صمیمی.

egentligen

: واقعا, راستی.

eget

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار کردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصی, مال خودم.

egg

: لبه.

egga

: براشفتن, برانگیختن, تحریک کردن, القاء کردن.

egga upp

: مخالف کردن, دشمن کردن.

egga/sporra

: سیخک, سیخ, خار, مهمیز, انگیزه, تحریک کردن, ازردن, سک, سک زدن, انگیختن, باصرار وادار کردن, تحریک کردن.

eggelse

: تحریک, تهییج, انگیزش.

eggjrn

: کارد وچنگال, کارد وچنگال فروشی.

egid

: سپر, پرتو, ظل.

egna

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار کردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصی, مال خودم.

ego

: ضمیر, نفس, خود.

egocentriker

: خودپسندی, خود بین, خودمدار, خودپرست.

egocentrisk

: خودپسندی, خود بین, خودمدار.

egoism

: خودپرستی, خودخواهی.

egoist

: خودپرست.

egotism

: خودپرستی, منت, خودستانی, خود بینی, خودپسندی.

egypten

: کشور مصر.

egypter

: مصری.

egyptier

: مصری.

egyptisk

: مصری.

egyptiska

: مصری.

egyptologi

: مصرشناسی.

egyptologiska

: مصرشناسی.

eho

: هر کسی که, هر کس که, هر شخصی که باشد.

ehuru

: اگرچه, ولواینکه.

eiderdun

: پرنرمی که از مرغابی شمالی بدست می اید, پرقو, لحاف.

ej nskvrd

: نامطلوب, ناخوش ایند, ناخواسته.

ej erk nna/frneka

: مالکیت چیزی را انکارکردن, ردکردن, از خود ندانستن, نشناختن, عاق کردن.

ej i funktion

: غیر عملی, غیر موثر, باطل, نامعتبر, پوچ.

ej uppriktig

: دو رو, ریاکار, غیر صمیمی, بی صداقت.

ejakulat

: از دهان بیرون پراندن, دفع کردن, انزال کردن, خروج منی.

ejakulation

: بیرون دادن, انزال.

ejakulera

: از دهان بیرون پراندن, دفع کردن, انزال کردن, خروج منی.

ejder

: مرغابی شمالی, قوی شمالی.

ejderdun

: پرنرمی که از مرغابی شمالی بدست می اید, پرقو, لحاف.

ek

: بلوط, چوب بلوط.

eka/staka sig fram

: زدن توپ, توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن.

eker

: پره چرخ, میله چرخ, اسپوک, میله دار کردن, محکم کردن

ekipage

: نورد.

ekipera

: اراستن, سازمندکردن, مجهز کردن, مسلح کردن, سازوبرگ دادن.

ekipering

: تجهیزات.

ekivok

: بی نزاکت, خشن.

eklatant

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

eklatera

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

eklatt

: صاحب منصب, عالیرتبه, رسمی, موثق و رسمی.

eklekticism

: گلچینی.

eklektiker

: گلچین کننده, از هر جا گزیننده, منتخبات.

eklektisk

: گلچین کننده, از هر جا گزیننده, منتخبات.

eklips

: گرفتگی, گرفت, کسوف یا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

ekliptika

: مربوط به خسوف و کسوف.

ekliptisk

: مربوط به خسوف و کسوف.

eklog

: سرود چوپانی, شعر دشتی, شعر کوتاه.

eklrera

: روشن کردن, درخشان ساختن, زرنما کردن, چراغانی کردن, موضوعی را روشن کردن, روشن (شده), منور, روشن فکر.

eklut

: سنجش, ازمایش, امتحان, عیارگری, طعم و مزه چشی, مزمزه, کوشش, سعی, سنجیدن, عیار گرفتن, محک زدن, کوشش کردن, چشیدن, بازجویی کردن, تحقیق کردن.

eko

: طنین, پژواک, طنین, ولوله.

ekollon

: میوه ء تیره ء درختان بلوط (مازو).

ekolod

: عمق یاب صوتی, انعکاس سنج صدا.

ekologi

: علم عادت وطرز زندگی موجودات و نسبت انها با محیط, بوم شناسی.

ekonom

: متخصص اقتصاد.

ekonometri

: استفاده از روش های اماری در بررسی مساءل اقتصادی.

ekonomi

: اقتصاد.

ekonomisera

: صرفه جویی کردن, رعایت اقتصاد کردن.

ekonomisk

: اقتصادی.

ekorre

: موش خرما, سنجاب یا خز موش.

ekosystem

: بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله در طبیعت بدهد.

ekotyp

: بخش فرعی از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد ان باهم اختلا ط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعی تشکیل میدهند.

eksem

: اگزما, سودا.

ektoplasma

: طبقه خارجی سیتوپلا سم که بدون دانه و نسبتا سفت است, برون مایه.

ekumenisk

: جهانی, مربوط به سرتاسر جهان (مخصوصا در مورد کلیساها گفته میشود), عام.

ekvation

: معادله.

ekvator

: خط استوا, دایره استوا, ناحیه استوایی.

ekvatorial

: استوایی.

ekvilibrist

: بندباز, طرفدارسیاست موازنه.

ekvivalens

: تعادل.

ekvivalent

: معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قیمت, مترادف, هم معنی, همچند, هم ارز.

el nde

: بدبختی, بیچارگی, تهی دستی, نکبت, پستی.

elak

: بد, زیان اور, مضر, شریرانه, بدی, زیان.

elakartad

: بدخیم, بدنهاد, بدخواهی کردن, بدنام کردن.

elakartad/baktala

: بدخیم, بدنهاد, بدخواهی کردن, بدنام کردن.

elakhet

: نا بکاری, شرارت, تباهی, تبهکاری, بدجنسی.

elasticitet

: قابلیت ارتجاعی, جهندگی, حالت ارتجاعی.

elastisk

: کشدار, قابل ارتجاع, فنری, سبک روح, کشسان.

elastisk/res r

: کشدار, قابل ارتجاع, فنری, سبک روح, کشسان.

eld

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

elda

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

elda med kol

: اتش کردن, تابیدن, سوخت ریختن در.

eldare

: تون تاب, متصدی سوخت کوره, سوخت, سیخ بخاری.

eldbegngelse/kremering

: سوزاندن, تبدیل بخاکستر کردن.

elddon

: فنک, قولا ن, جای گیرانه.

eldf ngd

: قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگیر.

eldfarlig

: اتشگیر, شعله ور, التهاب پذیر, تند.

eldfast

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز کردن, ضد اتش.

eldfast/brandfri

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز کردن, ضد اتش.

eldfluga

: حشره شب تاب, کرم شب تاب.

eldgaffel

: سیخ بخاری, سیخ زن, بازی پوکر.

eldgaller

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر.

eldhandvapen

: اسلحه گرم.

eldhund

: سه پایه, پیش بخاری, سه پایه ای که کنار بخاری می گذاشتند.

eldig/hetsig

: اتشین, اتشبار, اتشی مزاج.

eldklot

: سنگ اسمانی بزرگ, شهاب روشن, نارنجک, گلوله انفجاری.

eldkraft

: قدرت شلیک.

eldkula

: سنگ اسمانی بزرگ, شهاب روشن, نارنجک, گلوله انفجاری.

eldledning

: اطفاء حریق, جلوگیری از اتش سوزی.

eldlinje

: خط اتش, خط شلیک.

eldningsolja

: نفت کوره, نفت سیاه.

eldprov

: امتحان سخت برای اثبات بیگناهای, کار شاق.

eldrr

: لا مپ, لوله.

elds ker

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز کردن, ضد اتش.

eldsken

: نور اتش, رعد وبرق, اذرخش.

eldst l

: فولا د.

eldstad

: اجاق, اتشگاه, کانون, بخاری, منقل, اجاق, اتشدان, کف منقل, منزل, سکوی اجاق, کوره کشتی.

eldstrid

: جنگ با تفنگ یا تپانچه.

eldsvda

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

eldvapen

: اسلحه گرم.

eldvatten

: نوشابه الکلی قوی.

elefant

: پیل, فیل.

elefant-

: پیلی, پیل مانند, پیلسان, کلا ن, ستبر, عظیم الجثه, بد هیکل.

elefantiasis

: داء الفیل, پیلپایی.

elegans

: براز, ظرافت, لطافت, زیبایی, وقار, ریزه کاری, سلیقه.

elegant

: زرنگ, زیرک, ناتو, باهوش, شیک, جلوه گر, تیر کشیدن (ازدرد), سوزش داشتن.

elegant/artig

: شایسته دربار, مودب, باوقار, بطرز چاپلوسانه.

elegi

: مرثیه, سوگ شعر.

elegisk

: مرثیه ای, قصیده ای.

elektors

: گزینگر.

elektorskr

: گزینگرگان, هیلت انتخاب کنندگان, حوزه انتخابیه.

elektrakomplex

: حب دختر نسبت به پدر و بغض از مادر.

elektricitet

: برق, نیروی کهربایی.

elektricitetsl ra

: برق, نیروی کهربایی.

elektricitetsmngd

: بار, هزینه, مطالبه هزینه.

elektrifiera

: تحت تاثیر برق قرار دادن, برق زده کردن, الکتریکی کردن, به هیجان اوردن.

elektrifiering

: برق رسانی.

elektriker

: متخصص برق, مکانیک برق.

elektrisera

: تحت تاثیر برق قرار دادن, برق زده کردن, الکتریکی کردن, به هیجان اوردن.

elektriska

: الکتریکی, برقی, کهربایی, برق دهنده.

elektrod

: قطب مغناطیسی, قطب الکتریکی, الکترود.

elektrodynamik

: شاخه ای از علم فیزیک که در باره اثرات جریان برق بر معناطیس یا روی جریانهای الکتریکی دیگر یا روی خودشان بحث می کند.

elektrodynamisk

: الکترودینامیک.

elektroencefalogram (eeg)

: منحنی هایی که توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است, موج نگاری مغز.

elektroencefalogram

: منحنی هایی که توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است, موج نگاری مغز.

elektrofor

: الت تولید الکتریسته ساکن بوسیله القا.

elektrofores

: حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق.

elektrokardiogram

: ثبت ضربان قلب بوسیله برق.

elektrolys

: تجزیه جسمی بوسیله جریان برق.

elektrolytisk

: الکترولیتی.

elektromagnet

: مغناطیس برقی, الکترو مغناطیس.

elektromagnetisk

: وابسته به نیروی مغناطیسی برق.

elektromagnetism

: پدیده ایجاد قوه اهن ربایی بوسیله جریان الکتریسته و همچنین تاثیر قوه اهن ربایی بر جریان برق.

elektrometallurgi

: ذوب فلزات بوسیله برق.

elektromotorisk

: متحرک بوسیله برق.

elektron

: الکترون.

elektronblixt

: بارقه.

elektronik

: شاخه ای از علم فیزیک که درباره صدور وحرکت و تاثیرات الکترون درخلا و گازهاو همچنین استفاده از دستگاههای الکترونی بحث میکند.

elektronisk

: الکترونیکی.

elektronmikroskop

: ذره بین الکترونی.

elektronr r

: لا مپ الکترونی.

elektroskop

: برق یاب, برق سنج, تعیین کننده برق, برق نما.

elektrostatik

: بخشی از علم فیزیک که درباره پدیده های قوه جاذبه و دافعه بارهای الکتریکی گفتگو مینماید.

elektrostatisk

: الکترواستاتیکی.

elektroterapi

: معالجه امراض بوسیله حرارت حاصله از الکتریسته, معالجه با برق, برق درمانی.

elementarbok

: کتاب الفباء, مبادی اولیه, بتونه, چاشنی, وابسته بدوران بشر اولیه, باستانی, ابتدایی.

elementr

: ابتدایی, مقدماتی.

elev

: یادگیرنده, کارمند استاژ, کارمند تحت ازمایش, زندانی ازاد شده بقید شرف, عفو مشروط, شاگرد, دانش اموز, مردمک چشم, حدقه.

elevation

: بلندی, جای بلند وبرامدگی, ترفیع.

elevator

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

elevhem

: شبانه روزی (دانشکده یا دانشکده), هتل.

elfenben

: عاج, دندان فیل, رنگ عاج.

elfenbenstorn

: برج عاج, محل دنج, محل ارام برای تفکر, گوشه خلوت.

elfenbensvit

: عاج, دندان فیل, رنگ عاج.

elfte

: یازدهم, یازدهمین.

elftedel

: یازدهم, یازدهمین.

elidera

: حذف کردن, ادغام کردن, از اخر برداشتن.

eliminera

: زدودن, رفع کردن.

eliminering

: زدودگی, رفع.

elinstallat r

: متخصص برق, مکانیک برق.

elisabetansk

: مربوط به بدوره ملکه الیزابت.

elision

: حذف, ادغام, باقوه مکانیکی شکستن.

elit

: سرامدن, برگزیدن, نخبه, زبده, گلچین, ممتاز.

elixir

: اکسیر, کیمیا.

elkraftstation

: کارخانه برق.

eller

: نه این و نه ان, هیچ یک , یا, یا اینکه, یا انکه, خواه, چه.

ellips

: بیضی, شلجمی, تخم مرغی, حذف, ادغام, حذف, انداختگی, انداختن لغات, بیضی, شلجمی, تخم مرغی, حذف, ادغام.

ellipsformig

: بیضی, افتاده, محذوف.

elliptisk

: بیضی, افتاده, محذوف.

elmngd

: بار, هزینه, مطالبه هزینه.

eloge

: ستایش, توصیه, سفارش, تقدیر.

elokvens

: شیوایی, فصاحت, سخنوری, علم فصاحت, علم بیان.

eloxera

: بصورت قطب مثبت در اوردن.

elreparat r

: متخصص برق, مکانیک برق.

elritsa

: ماهی گول, کپور, ماهی قنات.

elsladd

: خم کردن, پیچ دادن, سیم نرم خم شو.

elstrm

: جریان, رایج, جاری.

eludera

: اجتناب کردن از, طفره زدن, دوری کردن از.

eluttag

: حفره, جا, خانه, کاسه, گوده, حدقه, جای شمع (درشمعدان), سرپیچ, کاسه چشم, در حدقه یاسرپیچ قرار دادن.

elva

: یازده, عدد یازده.

elyseisk

: بهشتی, وابسته به, اهل بهشت, علوی.

emalj

: مینا ساختن, میناکاری کردن, مینایی, لعاب دادن, لعاب, مینا.

emaljera

: مینا ساختن, میناکاری کردن, مینایی, لعاب دادن, لعاب, مینا.

emaljga

: عینک, چشم شیشه ای, چشم مصنوعی.

emanation

: تجلی, نشله.

emancipation

: ازادی, رهایی, رستگاری, رهاسازی, تخلیص.

emancipera

: ازقید رها کردن, از زیر سلطه خارج کردن.

emanera

: ناشی شدن, سرچشمه گرفتن, بیرون امدن, جاری شدن, تجلی کردن.

emballera

: کوله پشتی, بقچه, دسته, گروه, یک بسته(مثل بسته سیگاروغیره), یکدست ورق بازی, بسته بندی کردن, قرار دادن, توده کردن, بزور چپاندن, بارکردن, بردن, فرستادن.

emballering

: بار بندی, عدل بندی, بسته بندی, هر ماده مورد کاربرد دربسته بندی.

embargo

: ممنوعیت, تحریم, مانع, محظور.

embarkera

: درکشتی سوار کردن, درکشتی گذاشتن, عازم شدن, شروع کردن.

embarkering

: سوارکشتی شدن.

emblem

: نشان, علا مت, امضاء و علا مت برجسته و مشخص.

emboli

: انسداد جریان خون, بستگی راه رگ.

embryo

: جنین, رویان, گیاهک تخم, مرحله بدوی.

embryologi

: رویان شناسی.

embryonal

: رویانی, جنینی, نارس, اولیه.

emedan

: زیرا, زیرا که, چونکه, برای اینکه.

emellan

: میان, درمیان, مابین, دربین, درمقام مقایسه.

emellant

: گهگاه, گاه و بیگاه, بعضی از اوقات.

emellertid

: هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما.

emeritus

: شاینده, متقاعد, افتخارا از خدمت معاف شده, بازنشسته

emfas

: تاکید, اهمیت, قوت, تکیه.

emfatisk

: موکد, تاکید شده, باقوت تلفظ شده.

emfysem

: نفخ, اتساع و بزرگی عضوی در اثر گاز یا هوا, باد(درعضوی از بدن), امفیزم.

emigrant

: مهاجر, کوچ کننده.

emigration

: مهاجرت, کوچ.

emigrera

: مهاجرت کردن, بکشور دیگر رفتن.

eminent

: برجسته, بلند, متعال, بزرگ, والا مقام, هویدا.

emir

: امیر(فارسی و عربی).

emissarie

: مامور سری, فرستاده.

emission

: بر امد, پی امد, نشریه, فرستادن, بیرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشی شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, کردار, اولا د, نتیجه بحث, موضوع, شماره.

emittera

: بر امد, پی امد, نشریه, فرستادن, بیرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشی شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, کردار, اولا د, نتیجه بحث, موضوع, شماره.

emotiv

: وابسته به احساسات.

empati

: یکدلی, انتقال فکر, تلقین.

empiriker

: مبنی بر تجربه, ازمایشی, تجربی, غیرعلمی.

empirisk

: تجربی.

emu

: شترمرغ استرالیایی.

emulera

: هم چشمی کردن با, رقابت کردن با, برابری جستن با, پهلو زدن.

emulgator

: ماده امولسیون کننده.

emulgera

: بشکل ذرات ریز و پایدار دراوردن (جسمی در محلولی), بحالت تعلیق دراوردن.

emulgeringsmedel

: ماده امولسیون کننده.

emulsion

: شیرابه, تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی (مانند ذرات چربی در شیر), ذرات چربی دراب.

en t gngen

: یک یک, یکان یکان, جدا جدا, فردا فرد, به تنهایی, تنها, انفرادا.

en

: یک, تک, واحد, شخص, ادم, کسی, شخصی, یک واحد, یگانه,منحصر, عین همان, یکی, یکی از همان, متحد, عدد یک, یک عدد, شماره یک.

en annan

: دیگر, دیگری, جدا, علیحده, یکی دیگر, شخص دیگر.

en del

: برخی, بعضی, بعض, ب رخی از, اندکی, چندتا, قدری, کمی از, تعدادی, غالبا, تقریبا, کم وبیش, کسی, شخص یا چیز معینی.

en g ng

: یکمرتبه, یکبار دیگر, فقط یکبار, یکوقتی, سابقا.

en gros

: عمده فروشی, بطور یکجا, عمده فروشی کردن.

en sjlvklar sak

: چیز عادی یا طبیعی, بدیهی, نتیجه منطقی.

en stund

: اندکی, مدتی, یک چندی.

en/ett

: یک, حرف ا در جلو حروف صدادار و جلو حرف ح بصورت ان استعمال میشود.

enande

: تکسازی, یکی سازی, یگانگی, یک شکلی, وحدت.

enast ende

: برجسته, قلنبه, واریز نشده.

enbart

: فقط, تنها, محض, بس, بیگانه, عمده, صرفا, منحصرا, یگانه, فقط بخاطر.

enbrsbr nnvin

: ماشین پنبه پاک کنی, جرثقیل پایه دار, افزار, ماشین,حیله و فن, عرق جو سیاه, جین, گرفتارساختن, پنبه را پاک کردن.

enbuske

: پیرو, سرو کوهی.

encefalit

: اماس مخ, ورم دماغ, ورم مغز.

encefalogram

: مغزنگاره, عکس برداری از مغز با اشعه مجهول.

encellig

: تک یاخته, یک سلولی.

encyklika

: بدست چند نفر گشته, عمومی, وابسته به بخشنامه پاپ.

encyklopedi

: داءره المعارف, دایره المعارف, دایره العلوم, دانش جنگ.

encyklopedisk

: جامع, دایره المعارفی.

encyklopedist

: دارای معلومات جامع, دایره المعارف نویس.

enda

: کف پا, تخت کفش, تخت, زیر, قسمت ته هر چیز, شالوده, تنها, یگانه, منحصربفرد, تخت زدن.

enda/ensam

: واحد, منفرد, تک, فرد, تنها, یک نفری, مجرد, جدا کردن, برگزیدن, انتخاب کردن.

endemi

: مختص یک دیار, بومی, بیماری همه گیربومی, مخصوص اب و هوای یک شهر یا یک کشور.

endemisk

: مختص یک دیار, بومی, بیماری همه گیربومی, مخصوص اب و هوای یک شهر یا یک کشور.

endiv

: کاسنی فرنگی, هندیا, کاسنی سالا دی, اندیو0

endivesallad

: کاسنی فرنگی, هندیا, کاسنی سالا دی, اندیو0

endivsallad

: کاسنی فرنگی, هندیا, کاسنی سالا دی, اندیو0

endogen

: درون زاد.

endokrin

: غده مترشحه داخلی, غده بدون مجرا و بداخل ترشح کننده, غده درون تراو, درون ریز.

endokrinologi

: درون ریزشناسی, علم شناسایی و مطالعه غدد مترشحه داخلی.

endossement

: ظهر نویسی, امضا, موافقت, تایید.

endossera

: پشت نویس کردن, ظهرنویسی کردن, درپشت سندنوشتن, امضا کردن, صحه گذاردن.

endossering

: ظهر نویسی, امضا, موافقت, تایید.

endrkt

: توافق, مطابقت, یکجوری, پیمان, قرار.

eneggat sv rd

: شمشیر یک لبه ء برنده, شمشیر یکدمه.

energi

: انرژی.

energi/kraft

: نیرو, زور, قدرت, انرژی, توانایی, توان.

energisk

: پرتکاپو, کارمایه ای, جدی, کاری, فعال, دارای انرژی.

enervera

: سست کردن, بی رگ کردن, بی حال کردن, جسما ضعیف کردن, ناتوان کردن, بی اثرکردن.

enfaldig

: خرصفت, نادان, خر, ابله, احمق, احمق, بیشعور.

enfamiljshus

: خانه, سرای, منزل, جایگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بیت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزیدن, خانه نشین شدن.

enformig

: زن شلخته, فاحشه, جنده بازی کردن, یکنواخت وخسته کننده, خاکستری, کسل کننده, یکنواخت, خسته کننده, تکراری, مکرر.

enformig/banal

: ادم کودن, یکنواختی, ملا لت, مبتذل.

enformighet

: بی تنوعی, یک اهنگی, بی زیر وبم, یکنواختی.

engagemang

: نامزدی, اشتغال, مشغولیت.

engagera

: بکارگماشتن, گرفتن, استخدام کردن, نامزدکردن, متعهد کردن, از پیش سفارش دادن, مجذوب کردن, درهم انداختن, گیردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن کردن, عهد کردن, قول دادن.

engagerad

: نامزد شده, سفارش شده.

engagerade

: نامزد شده, سفارش شده.

engelsk

: انگلیسی, مربوط به مردم و زبان انگلیسی, بانگلیسی دراوردن.

engelsk-

: پیشوند به معنی (انگلیسی) و (مربوط به انگلیس).

engelsk greve

: کنت, سرباز دلیر.

engelsk soldat

: تامی, اسم خاص مذکر, توماس.

engelska

: انگلیسی, مربوط به مردم و زبان انگلیسی, بانگلیسی دراوردن.

engelska sjukan

: نرمی استخوان, استخوان نرمی.

engelskfientlighet

: بیزاری و ترس از انگلیسها.

engelskhatare

: کسی که از انگلستان بیم و تنفر دارد, بیمناک از انگلستان.

engelsman

: انگلیسی.

engifte

: داشتن یک همسر, یک زنی, یک شوهری, تک گایی.

england

: انگلستان.

englandsvn

: انگلیسی دوست, طرفدار انگلیسها.

engrosfirma

: عمده فروش, بنکدار.

engroshandel

: عمده فروشی, بطور یکجا, عمده فروشی کردن.

enh llig

: هم رای, متفق القول, یکدل و یک زبان, اجماعا.

enh rning

: جانور افسانه ای دارای یک شاخ, تکشاخ.

enhet

: یکتایی, یگانگی, برابری, وحدت, یکی بودن, واحد, یکه.

enhetlig

: یکسان, متحد الشکل, یکنواخت, موحد, پیرو توحید, یکتاپرست, توحید گرای

enhetlighet

: یگانگی, وحدت, واحد.

enhllighet

: اتفاق ارا هم اوازی, هم رایی, یکدلی.

enighet

: یگانگی, وحدت, واحد.

enk t

: تحقیق, خبر گیری, پرسش, بازجویی, رسیدگی, سلوال, استعلا م, جستار.

enkel

: خوش مشرب, دوستانه, خودمانی, ساده.

enkel/lg/tarvlig/simpel

: ناکس, فرومایه, پست, بد گوهر, ناجنس, نا اصل.

enkel/oansenlig/ful

: خودمانی وصمیمانه, مثل خانه, زشت, فاقد جمال, بدگل.

enkelhet

: سادگی, بی الا یشی, ساده دلی, بسیطی.

enkelket

: سادگی, بی الا یشی, ساده دلی, بسیطی.

enkelt

: ساده.

enkelt bolag

: انبازی, مشارکت, شرکاء.

enkelt bolag/del garskap

: انبازی, مشارکت, شرکاء.

enkla

: ساده.

enklav

: ناحیه ای که کشور بیگانه دور انرا گرفته باشد, ناحیه ایکه حکومت کشورهای بیگانه انرا کاملا احاطه کرده باشد, تحت محاصره.

enknad

: یک جنسی (یعنی یانر و یا ماده), یک جنسه.

enkom

: عمدا, از روی قصد.

enlevering

: عمل ربودن (زن و بچه و غیره), ربایش, دورشدگی, دوری از مرکز بدن, قیاسی, قیاس.

enlighet

: جور بودن, مطابقت, وفق, توافق, تطابق, موافقت.

enligt

: موافق, مطابق, بروفق, بر طبق, مطابق, بقول, بعقیده ء.

enorm

: سترگ, کلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

enorm mngd

: عدد بی انتها و معتنی به.

enorma

: بزرگ, عظیم, هنگفت.

enplansvilla

: بنگله, خانه های ییلا قی.

enrollera

: نامنویسی کردن, ثبت نام کردن, عضویت دادن, درفهرست واردکردن.

enrollera/inskriva

: نامنویسی کردن, ثبت نام کردن, عضویت دادن, درفهرست واردکردن.

ens

: زوج.

ensam

: تنها, یکتا, فقط, صرفا, محضا, گمشده, از دست رفته, بربادرفته, نابودشده, متروک, نومید.

ensam/enslig

: تنها, بیکس, غریب, بی یار, متروک, بیغوله, تنها وبیکس, دلتنگ وافسرده, ملول, تنها, مجرد, گوشه نشین, منزوی, پرت.

ensamf rsljningsr tt

: انحصاریت, ویژگی.

ensamstende

: تنها, مجرد, گوشه نشین, منزوی, پرت.

ensamt

: تنها, تک, دلتنگ, مجرد, بیوه, یکه, مجزا ومنفرد, تنها, بیکس, غریب, بی یار, متروک, بیغوله.

ensartad

: همسان, همانند.

ensemble

: یکمرتبه, مجموع, اثرکلی, بطورجمعی, دسته جمعی.

ensemble/kl nning

: یکمرتبه, مجموع, اثرکلی, بطورجمعی, دسته جمعی.

ensidig

: یک ضلعی, یکطرفه, یک جانبه, تک سویه, یک سویه.

ensilage

: عمل انبارکردن (علیق یاغله در سیلو یاگودال بی هوایی که انرا تازه نگاه دارد) علیق یاغله ای که بدین ترتیب نگاهداشته شود.

ensilagering

: عمل انبارکردن (علیق یاغله در سیلو یاگودال بی هوایی که انرا تازه نگاه دارد) علیق یاغله ای که بدین ترتیب نگاهداشته شود.

ensilera

: انبار کردن, سیلوکردن.

enskilda

: شخص, فرد, تک, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

enskildhet

: خلوت, تنهایی, پوشیدگی, پنهانی, اختفاء.

enskilt

: جدا, جداگانه, جدا کردن, تفکیک کردن.

enslig

: منزوی.

enslighet

: ویرانی, خرابی, تنگی, دلتنگی, پریشانی, تنهایی, انفراد, خلوت, جای خلوت.

ensp nnare

: نوعی درشکه سبک یک اسبه, حشره دار.

ensprig j rnvg

: ترن اویزان, ریل واحد مخصوص حرکت ترن یک چرخه.

enst ring

: تنها, مجرد, گوشه نشین, منزوی, پرت.

enstaka

: وابسته به فرصت یا موقعیت, مربوط به بعضی از مواقع یا گاه و بیگاه.

enstavig

: یک هجایی.

enstavigt ord

: یک هجا.

enstmmig

: هم رای, متفق القول, یکدل و یک زبان, اجماعا.

ental

: واحد, یکه.

entent

: موافقت, روابط حسنه, دولتهای متحابه ودوست, حسن تفاهم (میان دول).

entente

: موافقت, روابط حسنه, دولتهای متحابه ودوست, حسن تفاهم (میان دول).

entente/entent

: موافقت, روابط حسنه, دولتهای متحابه ودوست, حسن تفاهم (میان دول).

entitet

: نهاد, وجود.

entlediga

: روانه کردن, مرخص کردن, معاف کردن.

entledigande

: اخراج, مرخصی, برکناری.

entomologi

: علم حشره شناسی.

entonig

: یکنواخت, خسته کننده.

entonighet

: یکنواخت, بی تنوعی, یک اهنگی, بی زیر وبم, یکنواختی.

entr

: درون رفت, ورودیه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش کردن, دربیهوشی یاغش انداختن, ازخودبیخودکردن, زیادشیفته کردن.

entr biljett

: بلیط.

entr gen

: مصر, پافشار, پاپی.

entr get be om

: درخواست کردن, التماس کردن, خواستن, تقاضا کردن, جلب کردن, تشجیع کردن, خواستاربودن, بیرون کشیدن, وسوسه کردن.

entreprenad

: قرارداد, منقبض کردن, منقبض شدن.

entreprenr

: پیمان کار, مقاطعه کار, کارگشا, مقدم کمپانی, موسس شرکت, پیش قدم درتاسیس.

entresol

: اشکوب کوتاه, نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نیم اشکوب.

entresoll

: اشکوب کوتاه, نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نیم اشکوب.

entresolv ning

: اشکوب کوتاه, نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نیم اشکوب.

entresolvning/entresol

: اشکوب کوتاه, نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نیم اشکوب.

entrgen b n

: التماس, استدعا, درخواست, تقاضا, التماس, خواستاری, تشجیع.

entrgenhet

: اصرار, ابرام.

entropi

: واحد اندازه گیری ترمودینامیک, درگاشت.

entusiasm

: هواخواهی با حرارت, شوروذوق, غیرت, جدیت, الهام, وجدوسرور, اشتیاق, چاذبه شخصی, دلربایی.

entusiast

: هواخواه, مشتاق, علا قه مند.

entusiastisk

: مشتاق, علا قه مند.

entydig

: روشن, غیر مبهم, صریح, اشتباه نشدنی, بدون ابهام, متحدالکلمه, یک صدا, یکنوا, هم ذوق, همخو.

env lde

: مطلق گرایی, حکومت مطلقه, اعتقاد به قادر علی الا طلا ق (خدا), طریقه مطلقه, سیستم سلطنت استبدادی, کفایت, لیاقت, استبداد, حکومت استبدادی, حاکم مطلق, جبار مطلق, خودبسندگی, حکومت مطلق, حکومت مستقل.

env ldshrskare

: حاکم مطلق, سلطان مستبد, سلطان مطلق.

envar

: هرکس, هرکسی.

envig

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل کردن.

environger

: حومه, حول وحوش, دوروبر, توابع, اطراف.

envis

: سرسخت, یکدنده, لجوج, سخت, ترشرو, کله شق, لجوج, سرسخت, خود رای, خیره سر, ماندگار, مزمن, مصر, لجوج, خودسر, خیره سر, کله شق, سمج, سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خیره سر, کله شق.

envishet

: خیره سری, سرسختی, لجاجت, سختی, سفتی, چسبندگی, اصرار, سرسختی.

envldig

: مطلق, غیر مشروط, مستقل, استبدادی, خودرای, کامل, قطعی, خالص, ازاد از قیود فکری, غیر مقید, مجرد, دایره نامحدود, مطلق, مستقل, استبدادی.

envoy

: فرستاده, مامور, نماینده, ایلچی, مامور سیاسی, سخن اخر, شعر ختامی.

enzym

: مواد الی پیچیده ای که درموجود زنده باعث تبدیل مواد الی مرکب به مواد ساده تر وقابل جذب می گردد, انزیم, دیاستاز.

eolsharpa

: الت موسیقی بادی شبیه بجعبه.

eon

: اعصار متمادی, قرن بی انتها, قرن ازلی, ابدیت.

ep lett

: اپل, سردوشی, افسری.

epidemi

: همه گیر, مسری, واگیر, بیماری همه گیر, عالمگیر, جهانی.

epidemiologi

: همه گیرشناسی, علم ناخوشی های همه گیر, علم امراض مسری.

epidemisk

: همه گیر, مسری, واگیر, بیماری همه گیر, عالمگیر, جهانی.

epiglottis

: شراع الحنک, اپی گلوت, نای بند, زبانک.

epigram

: لطیفه, هجا, سخن نیشدار, قطعه هجایی.

epigrammatisk

: وابسته به لطیفه و کلمات قصار.

epikur

: عیاش, ابیقوری.

epikureisk

: عیاش, ابیقوری.

epilepsi

: بیماری صرع, غشی, حمله, بیهوشی, غش.

epileptiker

: صرعی, حمله ای, غشی, مبتلا به مرض صرع.

epileptisk

: صرعی, حمله ای, غشی, مبتلا به مرض صرع.

epileptoid

: مشابه صرع, مانند صرع.

episk

: رزمی, حماسی, شعر رزمی, حماسه, رزم نامه.

episk/epos

: رزمی, حماسی, شعر رزمی, حماسه, رزم نامه.

episkopal

: مربوط به کلیسای اسقفی درمسیحیت.

episkopalstyrelse

: قلمرواسقفی, مقام اسقفی, پیروی از کلیسای اسقفی.

episod

: حادثه ضمنی, حادثه معترضه, داستان فرعی, فقره.

epistel

: نامه, رساله, نامه منظوم.

epitaf

: وفات نامه, نوشته روی سنگ قبر.

epitet

: صفت, لقب, عنوان, کنیه, اصطلا ح.

epizooti

: منتشر شونده درمیان جانوران, همه گیر, ناخوشی همه گیرحیوانی, بیماری.

epok

: مبدا تاریخ, اغاز فصل جدید, عصر, دوره, عصرتاریخی, حادثه تاریخی.

epok/tid

: مبدا تاریخ, اغاز فصل جدید, عصر, دوره, عصرتاریخی, حادثه تاریخی.

epokmssigt

: مهم, تاریخی.

eponym

: کسی که نام خود را به ملت یا کشوری میدهد, عنوان دهنده, عنوان مشخص, سرخاندان.

epos

: رزمی, حماسی, شعر رزمی, حماسه, رزم نامه, مجموعه اشعار محتوی افسانه های ملی (مثل شاهنامه), اشعار رزمی پیشینیان.

epsilon

: اپسیلون, پنجمین حرف الفبای یونانی.

er

: مال شما, مال خود شما(ضمیر ملکی).

er vrare/besegrare

: فاتح, غالب, پیروز, کشورگشا.

erat

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

erbarmlig

: رقت بار, رقت انگیز, قابل ترحم.

erbjuda

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

erbjuda/anbud

: پیشنهاد, عرضه, تقدیم, پیشنهاد کردن, تقدیم داشتن, عرضه داشتن.

erbjudan

: تقدیم داشتن, پیشکش کردن, عرضه, پیشنهاد کردن, پیشنهاد, تقدیم, پیشکش, اراءه.

erbjudande

: پیشکش, اراءه.

erbjuder

: تقدیم داشتن, پیشکش کردن, عرضه, پیشنهاد کردن, پیشنهاد, تقدیم, پیشکش, اراءه.

eregerade

: عمودی, قاءم, راست, سیخ, راست کردن, شق شدن, افراشتن, برپاکردن, بناکردن.

erektion

: نصب, ساختمان, نعوظ, شق شدگی.

eremit

: گوشه نشین, زاهد, خلوت نشین, راهب, گوشه نشین, زاهد, گوشه گیر, زاهد گوشه نشین, تارک دنیا, منزوی, دور افتاده, تنها, منزوی, گوشه نشین.

eremitage

: گوشه عزلت, جای انزوا, زاویه.

eremitboning

: گوشه عزلت, جای انزوا, زاویه.

eremithydda

: گوشه عزلت, جای انزوا, زاویه.

eremitkrfta

: خرچنگی که پاهای عقب ان ناقص است.

erfara

: فراگرفتن, اموختن.

erfaren

: ورزیده, با تجربه, باتجربه.

erfaren/upplevde

: ورزیده, با تجربه.

erfarenhet

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

erforderlig

: بایسته, شرط لا زم, لا زمه, احتیاج, چیز ضروری.

erforderlig/f rndenheter

: بایسته, شرط لا زم, لا زمه, احتیاج, چیز ضروری.

erfordra

: بایستن, لا زم داشتن, خواستن, مستلزم بودن, نیاز داشتن

ergometer

: نیروسنج, کارسنج, ارگ سنج.

ergonomi

: ان قسمت از مباحث فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین الا ت است.

erh lla

: دریافت کردن, رسیدن, پذیرفتن, پذیرایی کردن از, جا دادن, وصول کردن.

erigera

: عمودی, قاءم, راست, سیخ, راست کردن, شق شدن, افراشتن, برپاکردن, بناکردن.

erinra

: یاداوری کردن, یاداور شدن, بیاد اوردن.

erinra sig

: بیاد اوردن, فراخواندن, معزول کردن.

erinran

: یاداور, یاداوری کننده, یاداوری.

erinring

: تجدید خاطره, تفکر, بخاطر اوردن.

erk nna

: قدردانی کردن, اعتراف کردن, تصدیق کردن, وصول نامه ای را اشعار داشتن, نذر, پیمان, عهد, قول, شرط, تعیین, عزم, تصمیم, نذر کردن, قسم خوردن, وقف کردن, اقرارکردن, اعتراف کردن.

erk nnsam

: قدردان, مبنی بر قدردانی, قدرشناس, حق شناسی.

erk nsla

: نمک شناسی, قدر دانی, سپاسگزاری.

erknd

: تصدیق شده.

erknnande

: سپاسگزاری, تشکر, اقرار, تصدیق, قبول, خبر وصول(نامه), شهادت نامه.

erknnt

: تصدیق شده.

erlgga

: پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

ern

: دست یافتن, رسیدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام کردن, بدست اوردن, بانتهارسیدن, زدن.

erodera

: فرساییدن, خوردن, ساییدن, فاسدکردن, ساییده شدن.

erodering

: فرسایش, سایش, فساد تدریجی, تحلیل, ساییدگی.

erogen

: ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی, محرک احساسات جنسی.

erogena

: ارضاکننده تحریکات شهوانی و جنسی, محرک احساسات جنسی.

erosion

: فرسایش, سایش, فساد تدریجی, تحلیل, ساییدگی.

erosions-

: سایش دهنده, فرسایشگر.

erotik

: نوشته ها واصطلا حات عاشقانه, ادبیات عاشقانه, تحریک احساسات شهوانی بوسیله تخیل ویابوسایل هنری, تحریکات جنسی, تمایلا ت جنسی.

erotisk

: وابسته به عشق شهوانی,

erotiska

: وابسته به عشق شهوانی

erotiskt

: وابسته به عشق شهوانی

ers majestt

: اعلیحضرتا, حضرتا, پدر, نیا, پس انداختن, پدری کردن.

ers tta

: باز پرداخت کردن, باز پرداختن, جبران کردن, هزینه کسی یا چیزی را پرداختن, خرج چیزی را دادن, جایگزین کردن.

ers ttare i roll

: هنرپیشه علی البدل شدن, عضو علی البدل.

ers ttning

: باز پرداخت, اجر, پاداش, جایگزینی, تعویض, جانشینی, علی البدلی, کفالت.

ers ttningsmedel

: عوض, جانشین, تعویض, جانشین کردن, تعویض کردن, جابجاکردن, بدل.

erstt

: جایگزین کردن.

erstta

: جانشین شدن, جایگزین چیز دیگری شدن.

ersttare

: جایگزینی, خرده, زیر, تحت, تابع, مادون, فرع, جای کسی را گرفتن, جایگزین کردن.

ersttare/utfyllnad

: چاره موقت, وسیله موقت, دریچه انسداد.

ersttning/ers tta

: غرامت, خسارت, جبران, عوض, رفع خسارت, عوض دادن, غرامت پرداختن.

ersttningsbelopp

: جبران کردن, خنثی کردن.

ersttningsskyldighet

: مسلولیت, دین, بدهی, فرض, شمول, احتمال, بدهکاری, استعداد, سزاواری.

ertappa

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب کردن, درک کردن, فهمیدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگیره, لغت چشمگیر, شعار.

eruption

: جوش, فوران, انفجار.

eruptiv

: فوران کننده, انفجاری.

ervra

: پیروزی یافتن بر, فتح کردن, تسخیر کردن.

ervra/besegra

: پیروزی یافتن بر, فتح کردن, تسخیر کردن.

ervring

: غلبه, پیروزی, غلبه کردن.

esaias

: اشعیاء نبی اسراءیل.

eskader

: بخش, دسته ای از مردم, گروه هواپیما.

eskaderchef

: ناخدا, افسر فرمانده دریایی.

eskapad

: فرار و اختقا از ترس توقیف, جفتک زنی, فراراز زندگی دشوار.

eskapism

: انزوای سیاسی, خودداری از شرکت درکارهای سیاسی, فرار از واقعیات.

eskatologi

: اخرت شناسی, مبحث اخرت, گفتاردرمرگ ورستاخیزو دوزخ وبهشت, هدف عالی یانهایی اخرت.

eskim

: اسکیمو.

eskimisk

: اسکیمو.

eskort

: گاردمحافظ, ملتزمین, اسکورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهی کردن(با)نگهبانی کردن(از), اسکورت کردن.

eskort/eskortera

: گاردمحافظ, ملتزمین, اسکورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهی کردن(با)نگهبانی کردن(از), اسکورت کردن.

eskortera

: گاردمحافظ, ملتزمین, اسکورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهی کردن(با)نگهبانی کردن(از), اسکورت کردن.

esoterisk

: محرمانه, سری, رمزی, درونی, داخلی, مبهم, مشکوک.

espadrill

: کفش صندل, کفش دم پایی.

esparsett

: اسپرس.

esperanto

: اسپرانتور,, زبان بین المللی.

espresso

: نوعی قهوه که بوسیله فشار بخاراماده میشود.

espri

: روح, نشاط, سرزندگی, هوش, ذکاوت.

ess

: مقاله, انشاء, ازمایش کردن, ازمودن, سنجیدن, عیارگیری کردن(فلزات), تالیف, مقاله نویسی.

essens

: فروهر, هستی, وجود, ماهیت, گوهر, ذات, اسانس.

essentiell

: ضروری, واجب, بسیارلا زم, اصلی, اساسی ذاتی, جبلی, لا ینفک, واقعی, عمده.بی وارث را), مصادره کردن.

essf rfattare

: مقاله نویس.

essist

: مقاله نویس.

esskornett

: نوعی شیپور.

est

: اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا, زبان استونی.

estet

: طرفدار صنایع زیبا, جمال پرست.

esteticism

: زیبایی گرایی, زیبایی پرستی, علا قمندی به هنرهای زیبا

estetik

: زیبایی شناسی, زیبایی گرایی, مبحث (هنرهای زیبا).

estetisk

: وابسته به زیبایی, مربوط به علم (محسنات), ظریف طبع.

estetsnobb

: طرفدار صنایع زیبا, جمال پرست.

estimera

: قدر, اعتبار, اقدام, رعایت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا یق دانستن, محترم شمردم.

estl ndare

: اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا, زبان استونی.

estl ndska

: اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا, زبان استونی.

estlndsk

: اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا, زبان استونی.

estrad

: سکوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته, سایبان یا اسمانه بالا ی تخت پادشاه.

estraddebatt

: تشک, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عکس, نقاشی بروی تخته, نقوش حاشیه دارکتاب, اعضای هیلت منصفه, فهرست هیلت یاعده ای که برای انجام خدمتی اماده اند, هیلت, قطعه مستطیلی شکل, قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل و هواپیماوغیره, قاب گذاردن, حاشیه زدن به.

estuarium

: دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد, مدخل.

etablera

: تاسیس کردن, دایرکردن, بنانهادن, برپاکردن, ساختن, برقرارکردن, تصدیق کردن, تصفیه کردن, کسی رابه مقامی گماردن, شهرت یامقامی کسب کردن.

etablering

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

etablissemang

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

etagelgenhet

: خانه کوچک.

etanol

: الکل اتیلیک, الکل معمولی.

etcetera

: وغیره, ومانندان, وقس علیهذا, الی اخر.

eten

: بااتیلن, هیدرو کربن اشباع نشده.

eter

: عنصراسمانی, اتر, اثیر, جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده و وسیله انتقال روشنایی و گرما میشود, مایع سبکی که از تقطیر الکل و جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکار می رود.

eterisera

: بااتر مخلوط کردن, بااترترکیب کردن, بااتر بیهوش کردن, کرخت کردن.

eterisk

: اتری, رقیق, نازک, لطف, اسمانی, روحانی, اثیری, سماوی, علوی.

eternell

: گل دگمه, جاویدان, گل پایا.

etik

: غالبا بصورت جمع علم اخلا ق, بجث درامور اخلا قی, اصول اخلا ق, روش اخلا قی یک نویسنده یامکتب علمی یا ادبی و یاهنری, ایین, رفتار, کتاب اخلا ق.

etikett

: علم اداب معاشرت, اداب, ایین معاشرت, رسوم, برچسب, اتیکت, متمم سند یا نوشته, تکه باریک, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندی کردن.

etikettera

: برچسب, اتیکت, متمم سند یا نوشته, تکه باریک, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندی کردن.

etikettssak

: نکته دقیق در ایین رفتار, دقت, دقایق.

etiopien

: کشور حبشه یااتیوپی.

etiopier

: حبشی, اهل حبشه, سیاه پوست.

etiopisk

: حبشی, اهل حبشه, سیاه پوست.

etisk

: وابسته به علم اخلا ق.

etnisk

: نژادی, قومی, وابسته به نژادشناسی, کافر.

etnocentrisk

: قوم مدار, نژاد پرست, طرفدار برتری نژادی.

etnocentrism

: نژاد پرستی.

etnografi

: قوم نگاری, تشریح علمی, نژادهای بشراز نظر اداب و رسوم و اختلا فاتی که ازاین نقطه نظر با هم دارند, مطالعه علمی نژادها, نژاد پرستی.

etnologi

: نژاد شناسی, علم مطالعه نژادها و اقوام.

etsa

: سیاه قلم کردن, قلم زدن (بوسیله تیزاب).

etsning

: قلم زنی.

ett ris papper

: یک بند کاغذ 084 برگی یا 615 برگی, 005 ورق کاغذ, گشاد کردن.

ett slags vinthund

: سگ تازی تیز دو, تانک سبک و تندرو.

etter

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمی, مسموم کردن.

ettrig

: زهردار, سمی.

etui

: مورد, غلا ف.

etyl

: اتیل.

etylen

: بااتیلن, هیدرو کربن اشباع نشده.

etymologi

: علم اشتقاق لغات, ریشه جویی, صرف.

etymologisk

: مربوط به ریشه لغات, علم اشتقاق لغات, ریشه جویی, صرف.

eufemism

: حسن تعبیر, استعمال کلمه ء نیکو و مطلوبی برای موضوع یا کلمه ء نامطلوبی.

eufemistisk

: دارای حسن تعبیر.

eufoni

: خوش اهنگی کلمات, سهولت ادا, عدم تنافر, صدای دلپذیر

eufonisk

: خوش صدا, دلپذیر.

eufori

: رضامندی, خوشی, خوشحالی, رضایت, مشاط.

eufori/upprymdhet

: رضامندی, خوشی, خوشحالی, رضایت, مشاط.

eufrat

: رودخانه فرات.

eugenik

: علم اصلا ح نژادانسان, به نژادی.

eugenisk

: وابسته به به نژادی, صحیح النسب, از نژاد یانسب خوب, اصلا ح نژادی.

eukalyptus

: اوکالیپتوس, درخت تب نوبه, کافور.

eunuck

: خواجه, خصی, اخته, خواجه حرمسرا, خنثی.

eurasier

: از نژاد مختلط اروپایی و اسیایی, اروپایی و اسیایی.

europ

: اروپایی, فرنگی.

europa

: قاره اروپا.

europeisk

: اروپایی, فرنگی.

eurydike

: اوریدس, زن اورفوس.

eutanasi

: مرگ اسان, مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لا علا جند(برای تخفیف درد انها).

eva

: شب عید, شب, شامگاه, در شرف, حوا, جنس زن.

evad

: هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه.

evakuera

: تهی کردن, خالی کردن, تخلیه مزاج کردن, ترک کردن, محروم کردن.

evakuerad

: فراری یا پناهنده ای که درموقع جنگ محل خود راتخلیه میکند, مهاجر, فراری.

evakuering

: تخلیه, تهی سازی, برون بری.

evaluera

: ارزیابی کردن, تقویم کردن, قیمت کردن, سنجیدن, شماره یا عدد, چیزی رامعین کردن.

evalvera

: براورد, دیدزنی, تخمین, تقویم, ارزیابی, قیمت, شهرت, اعتبار, براوردکردن, تخمین زدن.

evalvering

: تخمین, براورد.

evangelisera

: بشارت بدین مسیح دادن.

evangelisk

: انجیلی, پروتستان, پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو, مژده دهنده.

evangeliska

: انجیلی, پروتستان, پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو, مژده دهنده.

evangelium

: انجیل, مژده نیکو, بشارت درباره مسیح, یکی از چهار کتابی که تاریخچه زندگی عیسی را شرح داده.

evar

: هرجاکه, هرکجا که, جایی که, انجا که.

evenemang

: رویداد.

eventualitet

: احتمال, احتمال وقوع, چیزی که دراینده ممکن است رخ دهد, تصافی, محتمل الوقوع, امکان, احتمال.

eventualitet/tillf llighet

: احتمال, احتمال وقوع, چیزی که دراینده ممکن است رخ دهد, تصافی, محتمل الوقوع.

eventuell

: چه, کدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هیچ, هر, ازنوع, هیچ نوع, هیچگونه, هیچ.

eventuellt

: سرانجام, عاقبت.

evertebrat

: بدون استخوان پشت, بدون ستون فقرات, بی مهره, غیر ذیفقار, نااستوار, بی عزم.

evident

: بدیهی, اشکار, مشهود.

evig

: ابدی, ازلی, جاودانی, همیشگی, فناناپذیر, بی پایان, داءمی, پیوسته, مکرر, لا یزال, جاوید.

evighet

: ابدیت, مکرر, بدون سرانجام و سراغاز, بی پایان, ازلیت, جاودانی, بی زمانی.

evinnerlig

: ابدی, ازلی, جاودانی, همیشگی, فناناپذیر, بی پایان, داءمی, پیوسته, مکرر, لا یزال, جاوید.

evolution

: فرضیه سیرتکامل, تغییرشکل, تحول, تکامل تدریجی, چرخش, حرکت دورانی, فرگشت.

evolutionist

: فرگشت گرای, معتقد به فرضیه تکامل یافرگشت.

evolutions-

: تکاملی, فرگشتی, تحولی.

evrdlig

: ابدی, ازلی, جاودانی, همیشگی, فناناپذیر, بی پایان, داءمی, پیوسته, مکرر, لا یزال, جاوید.

exakt

: دقیق, درست, عینا, کاملا, بدرستی, بکلی, یکسره, چنین است, دقیق.

exakt kopia

: تکرار کردن.

exakta

: دقیق.

exaltation

: تجلیل, بلندی, سرافرازی, ستایش, تمجید.

examen

: .=noitanimaxe

examensf rrttare

: ازمونگر, ممتحن, امتحان کننده.

examensvakt

: وکیل قانونی, بازرس دانشجویان, متولی, ناظر, نایب, ممتحن, نظارت کردن, بازرسی کردن.

examination

: ازمون, ازمایه, امتحان, ازمایش, محک, بازرسی, معاینه, رسیدگی.

examinator

: ازمونگر, ممتحن, امتحان کننده.

examinera

: امتحان کردن, بازرسی کردن, معاینه کردن, بازجویی کردن, ازمودن, ازمون کردن.

examinering

: تعیین, عزم, تصمیم, قصد.

excellens

: جناب, جناب اقای, عالیجناب(باحرف بزرگ), برتری, خوبی, علو.

excellent

: عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف.

excellera

: برتری داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

excenter

: گریزنده از مرکز, بیرون از مرکز, غیر عادی, غریب, عجیب.

excentricitet

: دوری از مرکز, گریز از مرکز, غرابت, بی قاعدگی.

exceptionell

: استثنایی.

excerpera

: برگزیدن و جداکردن, گلچین کردن, قطعه ء منتخب.

excerpt

: برگزیدن و جداکردن, گلچین کردن, قطعه ء منتخب.

excess

: فزونی, زیادتی, زیادی, افراط, بی اعتدالی, اضافه.

excitera

: براشفتن, برانگیختن, تحریک کردن, القاء کردن.

exeges

: تفسیر, تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی.

exeget

: مفسر, تفسیرکننده تحت الفظی, شارح.

exegetisk

: وابسته به تفسیر.

exekution

: اجرا.

exekutionsbetj nt

: ناظر, ضابط, امین صلح یا قاضی, نگهبان دژ سلطنتی, مامور اخذ مالیات, باج گیر.

exekutionspluton

: جوخه اتش.

exekutiv

: اجرایی, مجری.

exekutor

: مجری, مامور اجرا, وصی, قیم.

exekutr

: ساز زن, نوازنده, مجری, مامور اجرا, وصی, قیم.

exekvera

: اجرا کردن, اداره کردن, قانونی کردن, نواختن, نمایش دادن, اعدام کردن.

exempel

: نمونه, مثال, مثل, سرمشق, عبرت, مسلله, بامثال و نمونه نشان دادن, بعنوان مثال ذکر کردن, لحظه, مورد, نمونه, مثل, مثال, شاهد, وهله.

exempell s

: بیسابقه, بیمانند, بی نظیر, غیر موازی, بیهمتا, بی سابقه, بی مانند, جدید, بی نظیر.

exemplar

: نمونه.

exemplarisk

: شایان تقلید, ستوده, نمونه وسرمشق.

exemplifiera

: بامثال فهمانیدن, بانمونه نشان دادن.

exemplifiering

: تمثیل, نمونه اوری, مثال اوری, استنساخ.

exemplifikation

: تمثیل, نمونه اوری, مثال اوری, استنساخ.

exercera

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

exercis

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

exhibitionism

: نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند, عریان گراءی.

exil

: تبعید, جلا ی وظن, تبعید کردن.

existens

: هستی, وجود, زیست, موجودیت, زندگی, بایش, اعاشه, زیست, گذران, معاش, خرجی, وسیله معیشت, امرار معاش, دوام, نگاهداری.

existentialism

: مکتب اگزیستانسیالیزم, هستی گرایی.

existentiell

: وجودی, مربوط به هستی.

existera

: زیستن, وجود داشتن, موجود بودن, بودن.

existera samtidigt

: باهم زیستن.

existera/livnra sig

: زیست کردن, ماندن, گذران کردن.

existerande

: موجود, هست.

exklamation

: فریاد, بانگ, علا مت تعجب, حرف ندا.

exkludera

: محروم کردن, راه ندادن به, بیرون نگاه داشتن از, مانع شدن, مستثنی کردن.

exklusiv

: انتصاری.

exkommunicera

: تکفیر کردن, طرد کردن.

exkommunikation

: طرد, تکفیر.

exkrement

: نجاست, مدفوع, پس مانده, فضله, زواءد.

exkret

: فضولا ت, مدفوعات.

exkretion

: دفع, مدفوع.

exkurs

: مقاله ء ضمیمه, ضمیمه تشریحی, بحث جزءی.

exkursion

: گردش, گشت, سیر, گردش بیرون شهر.

exlibris

: برچسب کتاب.

exoergisk

: ازاد کننده نیرو.

exogen

: برونی.

exokrin

: بخارج تراوش کننده, غده ء مترشحه ء خارجی, برون تراو.

exorcism

: طرد(روح پلید), جنگیری.

exosf r

: قسمت خارجی جو, جو(جاوو) خارجی.

exoterisk

: خارجی, زود فهم, عمومی, قابل فهم عوام.

exoterm

: حرارت زا, تشکیل شده در اثر حرارت.

exotermisk

: حرارت زا, تشکیل شده در اثر حرارت.

exotisk

: بیگانه, عجیب وغریب, مرموز, خوش رنگ.

exotiska

: بیگانه, عجیب وغریب, مرموز, خوش رنگ.

expander

: بسط دهنده, منبسط کننده.

expandera

: بسط دادن, بسط یافتن, منبسط شدن.

expanderade

: بسط یافته, مبسوط, منبسط شده.

expanderat

: بسط یافته, مبسوط, منبسط شده.

expansion

: بسط, انبساط.

expansionism

: توسعه طلبی.

expansionspolitik

: توسعه طلبی.

expansiv

: متمایل به توسعه.

expatriera

: از کشور خود راندن, تبعید کردن, ترک کردن میهن, تبعیدی.

expatriering

: جلا ی وطن.

expediera

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

expediera/avsnda

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

expediering

: توجه, مواظبت, رسیدگی, تیمار, پرستاری, خدمت, ملا زمت, حضور, حضار, همراهان, ملتزمین.

expedit r

: فرستنده.

expedition

: تسریع, سفر, اردوکشی, هیلت اعزامی.

expedition/spedition

: حمل ونقل, ارسال.

expeditions-

: وابسته به قشون کشی یا هیلت اعزامی.

expeditionslucka

: پنجره, روزنه, ویترین, دریچه, پنجره دار کردن.

expeditionstid

: ساعات اداری.

experiment

: ازمایش, تجربه.

experiment/experimentera

: ازمایش, تجربه.

experimentell

: ازمایشی.

experimentera

: ازمایش, تجربه.

experimenterande

: ازمایش.

experimintell

: ازمایشی.

expert

: ویژه گر, ویژه کار, متخصص, کارشناس, ماهر, خبره.

explanativ

: توضیحی, شرحی, بیانگر, روشنگر.

explicit

: صریح, روشن, واضح, اشکار, صاف, ساده.

exploatera

: رفتار, کردار, عمل, کاربرجسته, شاهکار, :بکار انداختن, استخراج کردن, بهره برداری کردن از, استثمار کردن.

exploatering

: بهره برداری, انتفاع, استخراج, استثمار.

exploatr

: ظاهر کننده عکس, توسعه دهنده.

explodera

: محترق شدن, منفجر شدن, ترکیدن, منبسط کردن, گسترده کردن.

explodera/spr nga

: منفجر کردن, ترکاندن, عصبانی کردن, انفجار, عکس بزرگ شده.

exploration

: اکتشاف, استکشاف, سیاحت اکتشافی, شناسایی.

explorera

: سیاحت کردن, اکتشاف کردن, کاوش کردن.

explosion

: انفجار, بیرون ریزی, سروصدا, هیاهو.

explosionsartad

: منفجر شونده.

explosiv

: منفجر شونده, اتشگیر, محترق شونده, غرش کننده.

exponent

: نما, توان, بالا نویس.

exponentiell

: تعریفی, تشریحی.

exponera

: درمعرض گذاری, اشکاری, افشاء, نمایش, اراءه.

exponera f r lnge

: بیش از اندازه لا زم در معرض نورو غیره قرار دادن, زیاد نور دادن (به عکس و غیره).

exponera fr l nge

: بیش از اندازه لا زم در معرض نورو غیره قرار دادن, زیاد نور دادن (به عکس و غیره).

exponering

: درمعرض گذاری, اشکاری, افشاء, نمایش, اراءه.

exponeringstid

: درمعرض گذاری, اشکاری, افشاء, نمایش, اراءه.

export

: صادر کردن, بیرون بردن, کالا ی صادره, صادرات, صدور.

export r

: صادرکننده.

exportera

: صادر کردن, بیرون بردن, کالا ی صادره, صادرات.

expos

: پیمایش, زمینه یابی, بازدید کردن, ممیزی کردن, مساحی کردن, پیمودن, بررسی کردن, بازدید, ممیزی, براورد, نقشه برداری, بررسی, مطالعه مجمل, بردید.

express

: اظهارداشتن, بیان کردن, اداکردن, سریع السیر, صریح, روشن, ابراز کردن.

expressiv

: رسا, پرمعنی, حاکی, اشاره کننده, مشعر.

expropriation

: سلب مالکیت.

expropriera

: سلب مالکیت کردن از, از تملک در اوردن.

expurgera

: تطهیر کردن, حذف کردن, تصفیه ء اخلا قی کردن.

exspiration

: انقضا.

exspirera

: سپری شدن, بپایان رسیدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

exsudat

: تراوش, برون نشست.

extas

: وجد, خلسه, حظ یاخوشی زیاد.

extatisk

: نشله شده, بوجد امده, نشله ای, جذبه ای.

extempore

: بطورفی البدیهه.

extemporera

: بالبداهه گفتن, فورا تهیه کردن, بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن.

extensiv

: پهناور, وسیع, بزرگ, بسیط, کشیده.

exteri r

: بیرونی, خارجی, ظاهری, واقع در سطح خارجی.

extra

: اضافی, زیادی, زاءد, فوق العاده, اضافی, بزرگ, یدکی, خارجی, بسیار, خیلی.

extra advokatarvode

: طراوات بخش, تازه کننده.

extra frm n

: چیز اکتسابی, عایدی اکتسابی, حاصل, زحمت وهنرشخصی, عایدی اضافه برحقوق.

extrahera

: عصاره گرفتن, بیرون کشیدن, استخراج کردن, اقتباس کردن, شیره, عصاره, زبده, خلا صه.

extrakncka

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقی کار کردن.

extrakt

: عصاره گرفتن, بیرون کشیدن, استخراج کردن, اقتباس کردن, شیره, عصاره, زبده, خلا صه.

extraktion

: عصاره گیری, عصاره, اصل ونسب, استخراج.

extraktor

: استخراج کننده.

extraordin r

: فوق العاده, غیرعادی, شگفت اور.

extrapolera

: برون یابی کردن.

extrapolering

: برون یابی.

extrasensorisk perception

: ماورای احساس معمولی, خارج از احساس عادی.

extraskatt

: اضافه مالیات, جریمه مالیاتی.

extraterritorial

: واقع درخارج قلمرو داخلی, خارج مملکتی.

extratg

: اسودگی, راحتی, فراغت, ازادی, اعانه, کمک, امداد, رفع نگرانی, تسکین, حجاری برجسته, خط بر جسته, بر جسته کاری, تشفی, ترمیم, اسایش خاطر, گره گشایی, جبران, جانشین, تسکینی.

extravagans

: افراط, گزافگری, زیاده روی, بی اعتدالی.

extravagant

: گزافگر, غیرمعقول, عجیب, غریب, گزاف, مفرط.

extrem

: بینهایت, خیلی زیاد, حداکثر, درمنتهی الیه, دورترین نقطه, فزونی, مفرط.

extremism

: فزونگرایی, افراط کاری, عقیده افراطی, افراط گرایی.

extremitet

: نهایت, حدنهایی, انتها, سر, ته, انتها, مضیقه, شدت.

extremt

: بشدت, بافراط.

extrovert

: دارای رویش برونی, شخصی که تمام عقاید و افکارش متوجه بیرون ازخودش است, برون گرای.

F

f ett utbrott

: جوانه زدن, درامدن, دراوردن, منفجرشدن, فوران کردن, جوش دراوردن, فشاندن.

f hra

: از فاصله دور شنیدن, استراق سمع کردن.

f panik

: وحشت, اضطراب و ترس ناگهانی, دهشت, هراس, وحشت زده کردن, در بیم و هراس انداختن.

f till stnd

: سبب وقوع امری شدن.

f tnder

: دندان در اوردن.

f verhanden

: چربیدن, غالب امدن, مستولی شدن, شایع شدن.

f /blir

: تحصیل شده, کسب کرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم کردن, حاصل کردن, تحصیل کردن, تهیه کردن, فهمیدن, رسیدن, عادت کردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زایش, تولد.

f

: چهارپا, حیوان, جانور.

f

: معدود, اندک, کم, اندکی از, کمی از (با ا), دریافت کردن, رسیدن, پذیرفتن, پذیرایی کردن از, جا دادن, وصول کردن.

f bless

: ضعف, سستی, بی بنیه گی, فتور, عیب, نقص.

f da

: خوراک, غذا, قوت, طعام.

f delse

: زایش, تولد, پیدایش, اغاز, زاد, اغاز کردن, زادن, تولد عیسی, پیدایش, ولا دت.

f delseattest

: شناسنامه, زایچه, گواهی تولد.

f delsekontroll

: جلوگیری از ابستنی, زادایست, جلوگیری از ابستنی.

f der levande ungar

: بچه زا, زنده زا, جانور زنده زا, ولود.

f dernesland

: وطن, کشور, میهن, میهن, مادر میهن.

f domnesl ra/dietetik

: فن پرهیز یا رژیم غذایی, مبحث اغذیه.

f dslovnda

: مشقت, درد زایمان, رنج بردن, رنج زحمت, درد شکیدن.

f fluga

: مگس اسب, مگس جنگلی, خرمگس.

f fnga

: بادسری, بطالت, بیهودگی, پوچی, غرور, خودبینی.

f fnga/f fnglighet

: بادسری, بطالت, بیهودگی, پوچی, غرور, خودبینی.

f fnga/meningsl shet

: , عبثی, بی فایدگی, بیهوده گی, پوچی.

f ga meddelsam

: بی علا قه به مکالمه و تبادل فکر و خبر, خاموش, کم حرف

f gelfr

: دانه, غذای پرندگان (مثل ارزن وغیره).

f gelhandlare

: دامپرور, پرورش دهنده طور.

f gelhus

: لا نه مرغ, مرغدانی, محل پرندگان.

f gelknnare

: پرنده باز, کفترباز.

f gelnbb

: منقار, پوزه, دهنه لوله.

f gelskrmma

: مترسک, لولو, ادمک سرخرمن, موجب ترس.

f gelsngare

: اواز خوان, غزل خوان, نغمه سرا.

f gelunge

: جوجه اشیانه, بچه پرندگان, اشیان گیری.

f gring

: زیبایی, خوشگلی, حسن, جمال, زنان زیبا.

f hra/f r h ra

: از فاصله دور شنیدن, استراق سمع کردن.

f hus

: اغل گاو.

f ktare

: شمشیر باز.

f ktning

: ششمشیر بازی, نرده, محجر, حصار, دفاع, فن شمشیر بازی, مبارزه, زور ازمایی.

f kunnighet

: نادانی, جهل, بی خبری, ناشناسی, جهالت.

f l/fla

: کره اسب, توله حیوانات, کره زاییدن.

f la

: کره اسب, توله حیوانات, کره زاییدن.

f lj

: پیروی کردن از, متابعت کردن, دنبال کردن, تعقیب کردن, فهمیدن, درک کردن, در ذیل امدن, منتج شدن, پیروی, استنباط, متابعت.

f lja/bli fljden

: از پس امدن, ازدنبال امدن, بعدامدن.

f ljande

: تعقیب, پیروی, زیرین, ذیل, شرح ذیل, پیرو, تابع, پی در پی, منتج, ناشی, نتیجه.

f ljdfreteelse

: نتیجه, نتیجه منطقی, اثر, برامد, دست اورد, پی امد.

f ljdriktig

: نتیجه ای, مهم, دارای اهمیت, پربرایند, ترتیبی.

f ljdsjukdom

: پیچیدگی, بغرنجی, عوارض, عواقب.

f ljeslagare

: همراه همدم, هم نشین, پهلو نشین, معاشرت کردن, همراهی کردن.

f ljning

: فراگیری, اکتساب, استفاده, مالکیت.

f ll

: انداختن, قطع کردن, بریدن وانداختن, بزمین زدن, مهیب, بیداد گر, سنگدل.

f ll

: سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند), سینه صاف کردن, تمجمج کردن, لبه, کناره دار کردن, لبه دار کردن, حاشیه دار کردن, احاطه کردن, لبه انتهای تحتانی لباس وپیراهن وکت.

f llbro

: قپان, اهرام یا لنگرپل متحرک.

f lt

: میدان, رشته, پایکار.

f ltgudstjnst

: خدمات پایکار, تعمیر در محل.

f ltherre

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد, جنگ سالا ر, افسر عالی رتبه ارتش, فرمانده ارتشی, فرمانروا.

f ltprst

: پدر روحانی, کشیش, قاضی عسکر.

f ltrop

: اسم شب, شعار حزبی, شعار حزب, کلمه رمزی.

f lttecken

: پرچم, بیرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

f mannavlde

: حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان.

f mansbolag

: شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود.

f ng

: یک بغل, یک بسته, بار اغوش.

f ngad i sin egen flla

: بمب دروازه ریز, بمب دیوار کن, یکجور ترقه.

f ngar

: نردبان قابل حمل, اسباب, بنه.

f ngelse

: زندان, محبس, حبس, زندان, محبس, حبس, زندان, محبس, حبس کردن, ندامتگاه, ندامتی, دار التادیب, بازداشتگاه یا زندان مجرمین, زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان کردن.

f ngenskap

: اسارت, گرفتاری, گفتاری فکری, حبس, زندانی شدن.

f nghl

: سوراخ جای فتیله در توپهای قدیمی.

f ngkrut

: بتونه کاری, استر کاری, چیدن برگ رسیده تنباکو.

f ngsla/tjusa

: شیفتن, فریفتن, اسیر کردن.

f ngst

: واگیر, فریبنده, جاذب.

f ngvaktare

: زندانیان, زندانبان, کلید دار زندان, دستگاه انحراف سنج زاویه, زندانبان, عصا یا گرز, نگهبان دروازه یا قصر, نگهبان و محافظ زن در زندان.

f nkl

: رازیانه.

f nrik

: ستوان دوم.

f nsterbrde

: استانه, پایه, تیر پایه, استانه در, گسله بستری, دارای استانه یاپایه نمودن, قسمت افقی لبه پنجره, طاقچه پنجره.

f nsterlucka

: پشت پنجره, پشت دری, حاءل, دیافراگم.

f nsterpost

: جرز یا الت عمودی میان قسمت های پنجره, جرز دار کردن

f nstersmyg

: دراغوش گیری, منفذ پنجره یادر, مزغل یا شکافی که از انجا توپ و تفنگ رااتش میکنند, دارای منفذ کردن.

f ordighet

: کم حرفی, خاموشی, سکوت, ارامش.

f r

: برای, بجهت, بواسطه, بجای, از طرف, به بهای, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداری از, مربوط به, مال, برای اینکه, زیرا که, چونکه, زیاد, بیش از حد لزوم, بحد افراط, همچنین, هم, بعلا وه, نیز.

f r-

: گوسفندی, شبیه گوسفند.

f r alltid

: برای همیشه, تا ابد, جاویدان, پیوسته, تا ابدالا باد.

f r en penny's vrde

: بارزش یک پنی.

f r ett ra

: یک صدایی, یک صوتی.

f r evigt

: همیشه, درتمام وقت, برای همیشه.

f r tillfllet

: فعلا, مقصود فعلی, عجالتا.

f r tusan

: عجبا, فحش ملا یمی است.

f ra/rffla

: زمین یامزرعه شخم زده, شیار, خط گود, شیاردار کردن, شیار زدن, شخم زدن.

f rakt/frakta

: اهانت, استغنا, عار (دانی), تحقیر, خوار شمردن, نادیده گرفتن, اعتنا نکردن, عدم رعایت.

f rakta

: خوار شمردن, حقیر شمردن, خوار شمردن, حقیر شمردن, تحقیر کردن, نفرت داشتن.

f raktfull/hnfull

: اهانت امیز, مغرورانه, قابل تحقیر, تحقیر امیز.

f raktig

: گوسفندوار, ساده دل, ترسو, کمرو.

f raktlig

: پست, فرومایه, سرافکنده, مطرود, روی برتافتن, خوار, پست کردن, کوچک کردن, تحقیرکردن, قابل تحقیر, خوار, پست.

f raning

: تحذیر, اخطار, برحذر داشتن, فکر قبلی.

f rankring

: لنگرگاه, لنگراندازی, باج لنگرگاه.

f ranstaltning

: ترتیب, نظم, قرار, مقدمات, تصفیه.

f rare

: محرک, راننده.

f rarga

: دلخورکردن, ازردن, رنجاندن, اذیت کردن, بستوه اوردن, خشمگین کردن, تحریک کردن, مزاحم شدن, ازردن, رنجاندن, رنجه دادن, خشمگین کردن.

f rargelse

: دلخوری, ازار, اذیت, ممانعت, ازردگی, رنجش, ازردگی, رنجش, ازار, تغییر, حالت تحریک.

f rargelsevckande

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, کریه, زشت, یورش, حمله.

f rarplats i flygplan

: صحنه تلاتر, محل دعوا ومسابقه, اطاقک خلبان درهواپیما.

f rbanna

: نفرین, دشنام, لعنت, بلا, مصیبت, نفرین کردن, ناسزا گفتن, فحش دادن, مکروه داشتن, نفرت کردن از, بدخواندن.

f rbannelse

: نفرین, دشنام, لعنت, بلا, مصیبت, نفرین کردن, ناسزا گفتن, فحش دادن, فحش, لعنت, فحش دادن, نفرین کردن, لعن, نفرین, تضرع.

f rbarmande

: دلسوزی, رحم, شفقت, غمخواری.

f rbaskade

: دوزخی, جهنمی, ملعون.

f rbehll

: شرط, قید, بند, جمله شرطی, ذخیره, رزرو کردن صندلی یا اتاق در مهمانخانه و غیره, کتمان, تقیه, شرط, قید, استثناء, احتیاط, قطعه زمین اختصاصی (برای سرخ پوستان یامدرسه و غیره)

f rbehll/kvalifikation

: صفت, شرط, قید, وضعیت, شرایط, صلا حیت.

f rbehllsam

: رزرو شده, محتاط, خاموش, کم حرف, اندوخته, ذخیره.

f rbehllsamhet

: پس نهاد, کنار گذاشتن, پس نهاد کردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخیره, احتیاط, یدکی, تودار بودن, مدارا.

f rbehllsl s

: قطعی, مطلق, بدون قید وشرط, بلا شرط.

f rbereda

: پستاکردن, مهیا ساختن, مجهز کردن, اماده شدن, ساختن.

f rberedelse

: پستایش, امادش, تهیه, تدارک, تهیه مقدمات, اقدام مقدماتی, اماده سازی, امادگی.

f rbestmd

: قبلا چیدن و قرار دادن, قبلا مرتب کردن.

f rbi

: گذشته, پایان یافته, پیشینه, وابسته بزمان گذشته, پیش, ماقبل, ماضی, گذشته از, ماورای, درماورای, دور از, پیش از.

f rbifarande

: گذرنده, زود گذر, فانی, بالغ بر, در گذشت.

f rbig

: عید فصح, عید فطر, غفلت کردن.

f rbikoppla

: گذرگاه, جنبی, کنار گذاشتن.

f rbinda

: نوار زخم بندی, با نوار بستن.

f rbindande

: ربط دهنده, حرف ربط.

f rbindelsegng

: تونل, نقب, سوراخ کوه, نقب زدن, تونل ساختن, نقب راه

f rbindelseofficer

: رابطه نامشروع, بستگی, رابطه, ارتباط, رابط.

f rbindlighet

: ادب ومهربانی, تواضع.

f rbise

: مسلط یا مشرف بودن بر, چشم پوشی کردن, چشم انداز.

f rbistring

: اسیمگی, پریشانی, درهم وبرهمی, اغتشاش, دست پاچگی.

f rbittring

: رنجش, خشم, غیض.

f rbjuden

: ممنوع.

f rbjudet

: ممنوع.

f rblanda

: درهم کردن, اشوردن, سرشتن, قاتی کردن, امیختن, مخلوط کردن, اختلا ط.

f rbli

: ماندن, باقیماندن.

f rblindelse

: شیفتگی, شیدایی.

f rbluffa

: مبهوت کردن, گیج کردن, تلوتلو خوردن, یله رفتن, لنگیدن, گیج خوردن, بتناوب کار کردن, متناوب, تردیدداشتن.

f rbomma

: میل, میله, شمش, تیر, نرده حاءل, مانع, جای ویژه زندانی در محکمه, وکالت, دادگاه, هیلت وکلا ء, میکده, بارمشروب فروشی, ازبین رفتن(ادعا) رد کردن دادخواست, بستن, مسدودکردن, بازداشتن, ممنوع کردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

f rbrdra sig

: دوست بودن, برادری کردن, متفق ساختن, برادری دادن.

f rbrdring

: اخوت, دوستی کردن, برادری.

f rbrinna

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگی.

f rbrnd

: حاره, زیاد گرم, حاد, سوزاننده, سوزان, محترق, بسیار مشتاق.

f rbrnning

: سوختن, سوخت, اشتعال, احتراق.

f rbrnningsanl ggning

: کوره ای که اشغال یا لا شه مرده در ان سوزانده و خاکستر میشود.

f rbrukare

: مصرف کننده.

f rbrukningsbara

: قابل خرج, مصرف پذیر.

f rbrylla/mystifiera

: گیچ کردن, رمزی کردن.

f rbrytare/syndare

: متخلف, تخطی کننده, متجاوز.

f rbud/frbjuda

: قدغن کردن, تحریم کردن, لعن کردن, لعن, حکم تحریم یا تکفیر, اعلا ن ازدواج در کلیسا.

f rbudsanhngare

: طرفدار منع مسکرات.

f rbunden

: هم پیمان, متحد, متفق, موتلف, متفق کردن.

f rbundsmedlem

: محاصره کردن, محاصره, عضو اتحادیه, عضو مجمع اتفاق ملل.

f rbytas

: دگرگون کردن یاشدن, دگرگونی, تغییر, پول خرد, مبادله, عوض کردن, تغییردادن, معاوضه کردن, خردکردن (پول), تغییر کردن, عوض شدن.

f rdas

: درنرودیدن, سفر کردن مسافرت کردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حرکت, جنبش, گردش, جهانگردی.

f rdatera

: پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن, پیش بودن (از), منتظربودن, پیش بینی کردن, جلوانداختن, سبقت, قبل از موقع بخصوص واقع شدن.

f rdbroms

: ترمز پایی.

f rdel

: فایده, صرفه, سود, برتری, بهتری, مزیت, تفوق, :مزیت دادن, سودمند بودن, مفید بودن.

f rdela

: سهم دادن, بخش کردن, تقسیم کردن, تخصیص دادن.

f rdelaktig

: سودمند, نافع, باصرفه.

f rdig

: خاکی, خاک مانند, زمینی, دنیوی.

f rdiglagad mat

: اغذیه حاضر, مغازه اغذیه فروشی.

f rdledare

: پیشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

f rdold/dunkel

: پوشیده, نهان, مرموز, عمیق, پیچیده.

f rdomsfullhet

: تبعیض, تعصب, غرض, غرض ورزی, قضاوت تبعیض امیز, خسارت وضرر, تبعیض کردن, پیش داوری.

f rdra/tla

: تحمل کردن, برخورد هموار کردن, طاقت داشتن, مدارا کردن.

f rdrag

: عهد, میثاق, پیمان, معاهده, پیمان بستن.

f rdragsam

: بامدارا, مدارا امیز, ازادمنش, ازاده, دارای سعه نظر, شکیبا, اغماض کننده, بردبار, شخص متحمل.

f rdragsgardin

: پرده, جدار, دیوار, حجاجب, غشاء, مانع.

f rdrja

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن.

f rdrjning

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن.

f rdubbla

: دوچندان کردن, افزودن, دوبرابر کردن, دو برابر کردن, تکرار کردن, دوچندان, نسخه دوم, المثنی.

f rdunkla

: تار, تاریک, تیره کردن, :کم نور, تاریک, تار, مبهم.

f re

: پیش, جلو, درامتداد حرکت کسی, روبجلو, سربجلو, پیش از, قبل از, پیش, جلو, پیش روی, درحضور, قبل, پیش از, پیشتر, پیش انکه.

f re inbrdeskriget

: قبل از جنگ, قبل از جنگ داخلی امریکا.

f re/innan

: پیش از, قبل از, پیش, جلو, پیش روی, درحضور, قبل, پیش از, پیشتر, پیش انکه, قبل از, قبل از اینکه.

f rebildlig

: شایان تقلید, ستوده, نمونه وسرمشق.

f rebr

: سرزنش کردن, نکوهش کردن, ملا مت کردن.

f rebrelse

: عتاب, سرزنش, سرزنش, عیب جویی, توبیخ, رسوایی, ننگ, عیب جویی کردن از, خوار کردن, سرزنش, نکوهش, ملا مت, توبیخ ملا یم.

f rebrelse/f rebr

: سرزنش, عیب جویی, توبیخ, رسوایی, ننگ, عیب جویی کردن از, خوار کردن.

f rebrende

: ملا مت امیز, پرسرزنش.

f rebud

: نشان پیش, مقدمه, پیشگویی کردن, قبلا اگاهانیدن, اعلا م قبلی, پیشرو, منادی, جلودار, قاصد, نشانه, فال بد, خبر بد, شگفتی, بد یمن بودن.

f rebud/freb da

: نشانه, نشان, علا مت, فال نما, شگون, گواهی دادن بر, خبردادن از, پیشگویی کردن.

f redme

: نمونه, مثال, مثل, سرمشق, عبرت, مسلله, بامثال و نمونه نشان دادن.

f redrag

: سخنرانی, خطابه, کنفرانس, درس, سخنرانی کردن, خطابه گفتن, نطق کردن.

f redragning

: گزارش, گزارش دادن.

f redragshllare

: مدرس, تدریس کننده, سخنران.

f refalla

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

f reg

: پیش رفتن, پیش از چیزی واقع شدن, مقدم بودن بر, پیش از کسی رفتن, پیشرو بودن, مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

f regende

: جلو(ی), قدامی.

f regende/prejudikat

: مقدم, سابقه, نمونه.

f regende/vara

: بازپسین, پسین, اخر, اخرین, اخیر, نهانی, قطعی, دوام داشتن, دوام کردن, طول کشیدن, به درازا کشیدن, پایستن.

f regiva

: وانمود کردن, بخود بستن, دعوی کردن.

f regngare

: پیشرو, طلا یه دار, نیا, جد, پیشرو, منادی, ماده متشکله جسم جدید.

f regngskvinna

: پیشگام, پیشقدم, پیشقدم شدن.

f regngsman

: پیشگام, پیشقدم, پیشقدم شدن.

f rekomma/fregripa

: پیش دستی کردن بر, پیش جستن بر, پیش افتادن, ممانعت کردن, کمین, کمینگاه.

f rekomst

: رویداد, خطور.

f rena sig till frbund

: متحد, وابسته, هم پیمان, هم عهد کردن, متعهد کرد, تشکیل کشورهای متحد دادن.

f rena till frbund

: متحدشدن, اءتلا ف کردن, فدرال شدن یا کردن.

f rening

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

f renkla

: ساده کردن.

f renkling

: ساده سازی, ساده گردانی, مختصر سازی.

f renlighet/samtycke

: قبول, اجابت, بر اوردن.

f reskrift

: حکم, امر, فرمان, امریه, خطابه, مقررات, نظامنامه, پند, قاعده اخلا قی.

f reskriva

: تجویز کردن, نسخه نوشتن, تعیین کردن, قید کردن, قرار گذاشتن, تصریح کردن.

f resl

: مطرح کردن, پیشنهاد کردن, اراءه دادن, تقدیم کردن, رواج دادن, اشاره کردن بر, بفکرخطور دادن, اظهار کردن, پیشنهاد کردن, تلقین کردن.

f resl/fria

: پیشنهاد کردن.

f reslr

: اشاره کردن بر, بفکرخطور دادن, اظهار کردن, پیشنهاد کردن, تلقین کردن.

f respegling

: وعده, قول, عهد, پیمان, نوید, انتظار وعده دادن, قول دادن, پیمان بستن.

f restende

: نزدیک, درشرف, اماده اراءه دادن, اینده.

f restlla sig

: خیال بافی کردن, رویایی بودن, دررویا دیدن, تصور کردن, پنداشتن, فرض کردن, انگاشتن, حدس زدن, تفکر کردن.

f restlla sig p frhand

: قبلا تصور کردن, قبلا عقیده پیداکردن, از پیش نشان دادن, از پیش تصور کردن, قبلا اعلا م کردن, قبلا نشان دادن.

f restllning

: حاملگی, لقاح تخم وشروع رشد جنین, ادراک, تصور.

f restllningsv rld

: فلسفه, حکمت, وارستگی, بردباری, تجرد.

f restndare

: مدیر, مباشر, کارفرمان, سرپرست, ولی, رءیس, ناظر, نگهبان, قراول, ناظر, بازرس.

f retag/fretagsamhet

: عمل تهورامیز, امرخطیر, اقدام مهم,, سرمایه گذاری, تشکیلا ت اقتصادی, مبادرت بکاری کردن, اقدام کردن.

f retaga

: تعهد کردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل کردن.

f retagsamhet

: عمل تهورامیز, امرخطیر, اقدام مهم,, سرمایه گذاری, تشکیلا ت اقتصادی, مبادرت بکاری کردن, اقدام کردن.

f retagsledning

: اداره, ترتیب, مدیریت, مدیران, کارفرمایی.

f rete

: نشان دادن, نمودن, ابراز کردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمایش, جلوه, اثبات.

f reteende

: نمایش, جلوه, اراءه, اشکارسازی, اظهار, علا مت, مظهر.

f revarande

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

f revisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز کردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمایش, جلوه, اثبات.

f revndning

: وانمودسازی, تظاهر, بهانه, ادعا

f rfa

: وحشی یا حیوان صفت کردن, وحشی شدن.

f rfader

: نیا(جمع نیاکان), جد, اجداد, نیا, اجداد, جد اعلی, نیا(نیاکان), جد (اجداد), سلف, .

f rfallen

: ویرانگر, ویران, خراب, خراب کننده, خانمان برانداز.

f rfalska/frfalskning

: جعلی, قلب, بدلی, جعل کردن.

f rfalskare

: جاعل, جعل کننده.

f rfalskning/frfalska

: تقلید, جعل, حلقه کردن, پیچیدن, جا زدن, وانمود کردن

f rfara

: کردن, عمل کردن, انجام دادن, کفایت کردن, این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید, فعل معین.

f rfaren

: ورزیده, با تجربه.

f rfattare

: منصف, مولف, نویسنده, موسس, بانی, باعث, خالق,نیا, :نویسندگی کردن, تالیف و تصنیف کردن, باعث شدن.

f rfattarinna

: نویسنده زن.

f rfattarrtt

: حق چاپ (انحصاری), حق طبع ونشر.

f rfattarskap

: تالیف و تصنیف, نویسندگی, احداث, ایجاد, ابداع, ابتکار, اصل, اغاز.

f rfattningsenlig

: مطابق قانون اساسی.

f rfattningsstridig

: بر خلا ف قانون اساسی, برخلا ف مشروطیت.

f rfelad

: بی اثر, بیهوده, غیر موثر, بی نتیجه, بیفایده.

f rfinad

: مهذب, پالوده.

f rfiol

: دارای پاهای مثلثی شکل شبیه گوسفند, مثلث شکل.

f rfkta

: دفاع کردن از, حمایت کردن.

f rfktande

: تاکید, اثبات, تایید ادعا, اظهارنامه, اعلا میه, بیانیه, اگهی, اخبار, اعلا ن.

f rflackning

: صوری, سطحی, سرسری, ظاهری.

f rflja

: زیاد رفت وامد کردن در, دیدارمکررکردن, پیوسته امدن به, امد وشد زیاد, خطور, مراجعه مکرر, محل اجتماع تبه کاران, امیزش, دوستی, روحی که زیاد بمحلی امد وشدکند, تردد کردن, پاتوق, ازار کردن, جفا کردن, داءما مزاحم شدن واذیت کردن.

f rflja/ut va

: تعقیب کردن, تعاقب کردن, تحت تعقیب قانونی قرار دادن, دنبال کردن, اتخاذکردن, پیگیری کردن, پیگرد کردن.

f rfluten

: گذشته, پایان یافته, پیشینه, وابسته بزمان گذشته, پیش, ماقبل, ماضی, گذشته از, ماورای, درماورای, دور از, پیش از.

f rflyta

: گذشتن, منقضی شدن, سپری شدن, سقوط.

f rflyttning

: جانشین سازی, جابجاشدگی, تغییر مکان, حرکت, جنبش, نقل وانقال نیرو بوسیله حرکت, تحرک, نقل وانتقال, مسافرت, ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی.

f rfng

: گزند, زیان, ضرر, خسارت.

f rfran

: دهشت, ترس زیاد, وحشت, بلا, بچه شیطان.

f rfranska

: فرانسوی ماب شدن, اداب ورسوم فرانسویها را داشتن.

f rfrare

: گمراه کننده.

f rfrdela

: خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

f rfrdiga

: ساختن, بوجود اوردن, درست کردن, تصنیف کردن, خلق کردن, باعث شدن, وادار یامجبور کردن, تاسیس کردن, گاییدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظیر, شبیه.

f rfrelse

: گمراه سازی, گول زنی, فریفتگی, اغوا.

f rfrerska

: زن اغوا کننده, دلفریب.

f rfrga

: پرسش کردن, جویا شدن, باز جویی کردن, رسیدگی کردن, تحقیق کردن, امتحان کردن, استنطاق کردن

f rfrgan

: تحقیق, خبر گیری, پرسش, بازجویی, رسیدگی, سلوال, استعلا م, جستار, جستار, سوال.

f rfrgning

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

f rfrisk

: اغوا کننده, گمراه کننده, فریبا.

f rfriskning

: نیرو بخشی, تازه سازی, رفع خستگی, نوشابه.

f rfrlig

: وحشتناک, وحشت اور, ترسناک, هولناک, بسیار بد, سهمناک.

f rfrst rkare

: پیش تقویت کننده.

f rg-

: رنگی, پر رنگ, تصادفی, اتفاقی.

f rg

: گذشتن, عبور کردن, رد شدن, سپری شدن, تصویب کردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول کردن, تمام شدن, وفات کردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور کردن, پاس دادن, رایج شدن,اجتناب کردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوک, پروانه, جواز, گذرنامه, بلیط.

f rgad

: رنگی, ملون, نژادهای غیر سفید پوست, رنگین.

f rgasa

: تبدیل به گاز کردن, بخارکردن, تبدیل بگاز یا بخار شدن.

f rgasning

: تبدیل کردن بگاز.

f rgframkallande

: رنگ اور, رنگ ده.

f rggrann

: زرق وبرق دار, نمایش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادی.

f rgkarta

: لوحه سوراخ دار بیضی یا مستطیل مخصوص رنگ امیزی نقاشی, جعبه رنگ نقاشی.

f rgkrita

: مداد رنگی مومی, مداد ابرو, نقاشی کردن.

f rglgga

: رنگ, فام, بشره, تغییر رنگ دادن, رنگ کردن, ملون کردن.

f rglggning

: رنگ امیزی.

f rglmma

: فراموش کردن, فراموشی, صرفنظر کردن, غفلت.

f rgls

: بی رنگ, کم رنگ, رنگ پریده, غیر جالب, بیمزه.

f rgmne

: مواد رنگی و رنگرزی.

f rgngelse

: پوسیدگی, فساد, زوال, خرابی, تنزل, پوسیدن, فاسد شدن, تنزل کردن, منحط شدن, تباهی.

f rgnglig

: نابود شدنی, هلا ک شدنی, زود گذر, کالا ی فاسد شونده.

f rgngliga

: نابود شدنی, هلا ک شدنی, زود گذر, کالا ی فاسد شونده.

f rgnglighet

: نابود شدنی.

f rgning

: رنگ امیزی.

f rgra

: خراب کردن, ویران کردن, نابود ساختن, تباه کردن.

f rgrena sig

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

f rgrening

: انشعاب, شاخه شاخگی.

f rgripa

: تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

f rgrova

: خشن شدن, زمخت شدن, زمخت کردن.

f rgs

: مردن, هلا ک شدن, تلف شدن, نابود کردن.

f rgskiftning

: چرده, رنگ, شکل, تصویر, ظاهر, نما, صورت, هیلت, منظر

f rgsttning

: فن رنگرزی, حالت رنگ پذیری, رنگ امیزی.

f rgta

: فراموش کردن, فراموشی, صرفنظر کردن, غفلت.

f rgton/frga

: رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سایه ء رنگ, دارای ته رنگ یاسایه رنگ نمودن.

f rguda

: بت ساختن, صنم قرار دادن, پرستیدن, بحد پرستش دوست داشتن.

f rgylla

: زر اندود کردن, مطلا کردن, تذهیب کردن.

f rgyllning/frgylld

: مطلا, زراندود, طلا یی, اب طلا کاری.

f rhala

: بدفع الوقت گذراندن, معوق گذاردن, تار (در مقابل پود), ریسمان, پیچ و تاب, تاب دار کردن, منحرف کردن, تاب برداشتن.

f rhalning

: طفره, تعویق, تمدید, امتداد, نقشه کشی طبق مقیاس معینی.

f rhandla

: گفتگو کردن, مذاکره کردن, به پول نقد تبدیل کردن (چک و برات), طی کردن.

f rhandling

: مذاکره.

f rhandstillverka

: پیس ساختن, پیش ساخته, پیش سازی شده.

f rhandsvisning

: پیش دید, پیش دید کردن, قبلا رویت کردن, اطلا ع قبلی, پیش چشی.

f rhastad/hudutslag

: تند, عجول, بی پروا, بی احتیاط, محل خارش یا تحریک روی پوست, جوش, دانه.

f rhatlig/gemen

: کراهت اور, نفرت انگیز.

f rhindrad

: عاجز, ناتوان.

f rhistoria

: پیش تاریخ, ماقبل تاریخ, تاریخ قبلی, سابقه.

f rhistorisk tid

: پیش تاریخ, ماقبل تاریخ, تاریخ قبلی, سابقه.

f rhoppningsfull

: امیدوار.

f rhra

: ازمون, ازمایش, امتحان کردن, محک, معیار, امتحان کردن, محک زدن, ازمودن کردن.

f rhrda

: سخت کردن, تبدیل به جسم جامد کردن, مشکل کردن, سخت شدن, ماسیدن.

f rhrdas

: سخت کردن, تبدیل به جسم جامد کردن, مشکل کردن, سخت شدن, ماسیدن.

f rhrdelse

: سخت دلی, لجاجت.

f rhrja

: غارت, یغما, تاخت و تاز, ویرانی, ستمگری, ویران کردن, غارت کردن, تاخت و تاز کردن, بلا زده کردن.

f rhrliga

: جلا ل دادن, تجلیل کردن, تکریم کردن, تعریف کردن(از), ستودن, ستایش کردن.

f rhrligande

: ستایش اغراق امیز, رهایی از زندگی خاکی وعروج باسمانها, تجلیل, تکریم.

f rhrska

: دارای نفوذ نجومی, قاطع بودن, نفوذ قاطع داشتن, مسلط بودن, چربیدن.

f rhrskande

: غالب, مسلط, حکمفرما, نافذ, عمده, برجسته.

f rhrskande/dominerande

: چیره, مسلط, حکمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمایان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر.

f rhrsledare

: مستنطق, بازپرس, تحقیق کننده, پرسش کننده, بازجویی کننده.

f rhrsprotokoll

: اظهار, بیان, گفته, تقریر, اعلا میه, شرح, توضیح.

f rhuden

: پوست ختنه گاه.

f rhva

: مباهات, بهترین, سربلندی, برتنی, فخر, افاده, غرور, تکبر, سبب مباهات, تفاخر کردن.

f rhvelse

: گردنفرازی, خودبینی, تکبر, نخوت, گستاخی, شدت عمل.

f rhxa

: افسون کردن, فریفتن, مسحور کردن.

f rhxande

: افسون کننده, افسونگری, مسحور کننده.

f rhxning

: فریفتگی, سحر, افسون.

f rhyda

: نیام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار کردن, پوشاندن, کند کردن, غلا ف کردن.

f rhyra

: اجاره, کرایه, مال الا جاره, منافع, اجاره کردن, کرایه کردن, اجاره دادن.

f rinta

: خاموش کردن, خفه کردن, فرونشاندن, کشتن, منقرض کردن.

f rintelsen

: همه سوزی, کشتار همگانی,, قتل عام, اتش سوزی همگانی.

f rjaga

: برطرف کردن, دفع کردن, طلسم را باطل کردن.

f rjning

: حق عبورباکشتی گذاره, تصدی کشتی گذاره.

f rkasta

: رد کردن, نپذیرفتن, رد کردن, انکار کردن, منکر شدن.

f rkastelse

: رد, عدم پذیرش.

f rkastlig

: ناموجه, ناحق.

f rklara

: توضیح دادن, روشن کردن, باتوضیح روشن کردن, شرح دادن

f rklarad

: اعلا ن شده, اظهار شده, شناسایی شده.

f rklaring

: توضیح, تعریف, بیان, شرح, تعبیر, تفسیر, قابل توضیح, اظهار عقیده رسمی, صدور رای, اعلا میه رسمی.

f rklarlig

: مسلول, مسلول حساب, قابل توضیح, جوابگو.

f rklda

: تغییر قیافه دادن, جامه مبدل پوشیدن, نهان داشتن, پنهان کردن, لباس مبدل, تغییر قیافه.

f rklda/f rkldnad

: تغییر قیافه دادن, جامه مبدل پوشیدن, نهان داشتن, پنهان کردن, لباس مبدل, تغییر قیافه.

f rklde

: پیش دامن, پیش بند, کف, صحن, شخصی که همراه خانم های جوان میرود, نگهبان یاملا زم خانم های جوان, نگهبانی کردن, همراه دختران جوان رفتن (برای حفاظت انها), اسکورت.

f rklde/barnf rklde

: پیش بند.

f rkldnad

: تغییر قیافه دادن, جامه مبدل پوشیدن, نهان داشتن, پنهان کردن, لباس مبدل, تغییر قیافه.

f rklippning

: پشم چینی.

f rknippa

: هم پیوند, همبسته, امیزش کردن, معاشرت کردن, همدم شدن, پیوستن, مربوط ساختن, دانشبهری, شریک کردن, همدست, همقطار, عضو پیوسته, شریک, همسر, رفیق.

f rkolas

: برگشتن, انجام دادن, کردن, بازگشت, فرصت, کار روز مزد و اتفاقی.

f rkommen

: گم, مفقود, ناپیدا.

f rkonstlad/raffinerad

: خبره وماهر, مشگل وپیچیده, درسطح بالا, مصنوعی, غیر طبیعی, تصنعی, سوفسطایی.

f rkoppra

: مس, بامس اندودن, مس یا ترکیبات مسی بکار بردن.

f rkorta/frkortas

: کوتاه کردن, مختصر کردن, کاستن.

f rkortas

: کوتاه کردن, مختصر کردن, کاستن.

f rkortning/sammandrag

: کوتاهی, اختصار, خلا صه, مجمل.

f rkovran

: بهبود, پیشرفت, بهترشدن, بهسازی.

f rkroppsliga

: جسم دادن (به), مجسم کردن, دربرداشتن, متضمن بودن, مجسم (بصورت ادمی), دارای شکل جسمانی, برنگ گوشتی, مجسم کردن, صورت خارجی دادن.

f rkrossa

: فشردن, چلا ندن, له شدن, خردشدن, باصدا شکستن, شکست دادن, پیروزشدن بر.

f rkrosselse

: پشیمانی, توبه, ندامت.

f rkunnelse

: اگهی, اعلا ن, خبر.

f rkvva

: خفه کردن, بستن, مسدود کردن, انسداد, اختناق, دریچه, ساسات (ماشین).

f rkvvas

: خفه کردن, خاموش کردن, فرونشاندن.

f rkylning

: سرما, سرماخوردگی, زکام, سردشدن یا کردن.

f rla

: خط کش پهن برای زدن بچه, چوب خیزران, عصا, گرز, تنبیه باچوب.

f rlaga

: اصلی, بکر, بدیع, منبع, سرچشمه.

f rlagsbevis

: سهم قرضه, گواهینامه گمرکی, حواله دولتی.

f rlama/frsvaga

: مرعوب کردن, فاقد عصب کردن, دلسرد کردن, ضعیف کردن.

f rlamning

: فلج, رعشه, سکته ناقص, از کار افتادگی, وقفه, بیحالی, رخوت, عجز.

f rldrarl s

: طفل یتیم, بی پدر و مادر, یتیم کردن.

f rleda/lisma

: ریشخند کردن, گول زدن, خر کردن.

f rlegad

: کهنه, منسوخ, متروک, قدیمی.

f rlgenhet

: خجالت.

f rlgga

: گم کردن, جا گذاشتن (چیزی).

f rlgga i l ger

: اردو زدن, چادر زدن, خیمه برپا کردن, منزل دادن.

f rlig

: جلو, پیش, ببعد, جلوی, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازی کن ردیف جلو.

f rlikning

: اصلا ح, اشتی, مصالحه, تلفیق.

f rlisning

: باخت, زیان, ضرر, خسارت, گمراهی, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضایعات, خسارات.

f rlitan

: اطمینان.

f rljligande

: استهزاء, تمسخر, مایه خنده و تمسخر.

f rljugen

: دروغگو, کاذب.

f rljuva

: خوشنود کردن, خرسند کردن, خوشحال کردن, شاد شدن.

f rlnga

: کشیده کردن, دراز کردن, امتداد دادن, باریک شدن, طولا نی کردن, امتداد دادن, دراز کردن, امتداد یافتن, بتاخیرانداختن, طفره رفتن, بطول انجامیدن, طول دادن, دراز کردن, امتداد دادن, کش دادن.

f rlnga/f rlngas

: دراز کردن, دراز شدن, تطویل.

f rlngd

: مطول, تمدید شده.

f rlngning

: کشیدگی, دراز شدگی, ممتد کردن, طولا نی کردن, تطویل, تجدید, تکرار, بازنوکنی.

f rlngt

: مطول, تمدید شده.

f rlning

: واگذاری تیول, سند واگذاری تیول, تیول, ملک.

f rlora

: گم کردن, مفقود کردن, تلف کردن, از دست دادن, زیان کردن, منقضی شدن, باختن(در قمار وغیره), شکست خوردن.

f rlorare

: بازنده, ورق بازنده, اسب بازنده, ضرر کننده.

f rlossare

: فدیه دهنده, رهایی بخش, نجات دهنده, باز خریدگر.

f rlossningshjlp

: مامایی, قابلگی.

f rlossningskramp

: تشنج ابستنی, غش ابستنی.

f rlovning

: نامزدی, اشتغال, مشغولیت.

f rlpa

: گذشتن, عبور کردن, رد شدن, سپری شدن, تصویب کردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول کردن, تمام شدن, وفات کردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور کردن, پاس دادن, رایج شدن,اجتناب کردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوک, پروانه, جواز, گذرنامه, بلیط.

f rlpning

: بی احتیاطی, بی ملا حظگی, بی خردی, بی عقلی.

f rlsa

: ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن.

f rlta/ versnda

: بخشیدن, امرزیدن, معاف کردن, فرو نشاندن, پول رسانیدن, وجه فرستادن.

f rltelse

: بخشش, عفو, گذشت, پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حکم, بخشش, فرمان عفو, بخشیدن, معذرت خواستن, بخشش, امرزش, عفو, گذشت, تخفیف, بهبودی بیماری.

f rltlig

: قابل بخشایش, بخشیدنی, بخشش پذیر, قابل عفو, قابل بخشیدن, قابل عفو, قابل اغماض, بخشیدنی, گناه صغیر.

f rlusta

: منحرف کردن, متوجه کردن, معطوف داشتن.

f rlustig

: گم کردن, مفقود کردن, تلف کردن, از دست دادن, زیان کردن, منقضی شدن, باختن(در قمار وغیره), شکست خوردن.

f rm

: بیدرنگ, سریع کردن, بفعالیت واداشتن, برانگیختن, سریع, عاجل, اماده, چالا ک, سوفلوری کردن.

f rm

: وادار کردن, اعوا کردن, غالب امدن بر, استنتاج کردن, تحریک شدن, تهییج شدن.

f rm/medf ra

: وادار کردن, اعوا کردن, غالب امدن بر, استنتاج کردن, تحریک شدن, تهییج شدن.

f rman

: سرکارگر, سرعمله, مباشرت کردن

f rmanande

: نصیحت امیز, توبیخ امیز.

f rmast

: دگل جلو وپایین کشتی, پیش دگل.

f rmedlande

: میانجی, وساطت کننده, مداخله کننده, وساطت, مداخله.

f rmedling

: میانجیگری, وساطت.

f rmera

: شرط بندی کننده, کسی که شرط می بندد.

f rmgen

: توانا, قابل, لا یق, با استعداد, صلا حیتدار, مستعد.

f rmgenhet

: بحث واقبال, طالع, خوش بختی, شانس, مال, دارایی, ثروت, اتفاق افتادن, مقدرکردن.

f rmgenhetsskatt

: مالیات برسرمایه.

f rmildra

: رقیق کردن, تخفیف دادن, کاستن از, کم کردن, کوچک کردن, نازک کردن, کم تقصیرقلمدادکردن, کم ارزش قلمداد کردن.

f rminska

: کم شدن, نقصان یافتن, تقلیل یافتن, رفته رفته کوچک شدن, تدریجا کاهش یافتن, کم شدن, تحلیل رفتن.

f rminskning

: تقلیل, کاهش, ساده سازی.

f rmlning

: ازدواج, عروسی, جشن عروسی, زناشویی, یگانگی, اتحاد, عقید, ازدواج, پیمان ازدواج.

f rmnskliga

: انسانی کردن, انسان شدن, واجد صفات انسانی شدن, با مروت کردن, نرم کردن.

f rmnstagare

: وظیفه خوار, بهره بردار, ذیحق, ذینفع, استفاده.

f rmoda/drista sig

: فرض کردن, مسلم دانستن, احتمال کلی دادن, فضولی کردن

f rmodan

: انتظار, چشم داشت, توقع.

f rmr

: قادربودن, قدرت داشتن, امکان داشتن (مای), :حلبی, قوطی, قوطی کنسرو, درقوطی ریختن, زندان کردن, اخراج کردن, ظرف.

f rmrka

: گرفتگی, گرفت, کسوف یا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن, ملا حضه کردن, اخطار, اگهی, گیج کردن, مبهم و تاریک کردن.

f rmrkas

: تاریک شدن, تاریک کردن.

f rmrkelse

: گرفتگی, گرفت, کسوف یا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

f rmten

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بین.

f rmtenhet

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخی, جسارت.

f rmultna

: قالب گر, خاک شدن, پوسیدن.

f rmyndare/frtroendeman

: امین, متولی, امانت دار, تولیت کردن.

f rmyndarmentalitet

: پدرگرایی, پدر سروری.

f rmyndarskap

: للگی, قیمومت, سرپرستی, تعلیم سرخانه.

f rna

: تخت روان, کجاوه, محمل, برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند, اشغال, نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید, زایمان, ریخته وپاشیده, زاییدن, اشغال پاشیدن.

f rnedra

: پست کردن, تحقیرنمودن, کم ارزش کردن, مقام کسی را پایین بردن, پست کردن.

f rnedrande

: تحقیر امیز, پست سازنده, خفیف کننده.

f rneka

: رد کردن, انکار کردن, انکار, رد, نفی, ردکردن, رد کردن, انکار کردن, قبول نکردن, ترک دعوا کردن نسبت به, منکر ادعایی شدن, از خود سلب کردن, نفی کردن, خنثی کردن.

f rnekande/avslag

: رد, انکار, تکذیب.

f rnimbar

: قابل درک, ادراک شدنی.

f rnimmelse

: درک, ادراک, مشاهده قوه ادراک, اگاهی, دریافت.

f rnimmelse/uppstndelse

: احساس, حس, شور, تاثیر, ظاهر.

f rnuft

: دلیل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل کردن, دلیل و برهان اوردن.

f rnuftiga

: معقول, محسوس, مشهود, بارز.

f rnuftsmssig

: گویا, عقلی, عقلا یی.

f rnumstighet

: عقل, معرفت, دانایی.

f rnyad prvning

: ازمایش مجدد, محاکمه مجدد.

f rnyare

: تجدید کننده.

f rnybar

: تجدید شدنی.

f rnyelsebar

: تجدید شدنی.

f rordna

: ترتیب دادن, مقدر کردن, وضع کردن, امر کردن, فرمان دادن.

f rorena

: نجس کردن, الودن, ملوث کردن.

f rorenande mne

: الوده کننده.

f rorening

: الا یش, الودگی, کثافت, عدم خلوص, ناپاکی.

f rorsakande

: سبب, نسب میان علت ومعلول.

f rorterna

: حومه شهر, حومه نشینی.

f rortsbo

: اهل حومه شهر, برون شهری, ساکن حومه.

f rpackning

: بار بندی, عدل بندی, بسته بندی, هر ماده مورد کاربرد دربسته بندی.

f rpanta

: درگروگان, گرو, وثیقه, ضمانت, بیعانه, باده نوشی بسلا متی کسی, بسلا متی, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متی کسی باده نوشیدن, متعهد شدن, التزام دادن.

f rpesta

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمی, مسموم کردن.

f rpik

: مخزن جلو وپایین کشتی.

f rplgnad

: کرایه, کرایه مسافر, مسافر کرایه ای, خوراک, گذراندن, گذران کردن.

f rplgning

: پذیرایی, سرگرمی.

f rplikta/gra en tj nst

: مجبور کردن, وادار کردن, مرهون ساختن, متعهد شدن, لطف کردن.

f rpost

: پاسگاه دور افتاده, پایگاه مرزی.

f rpricka

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

f rr

: پیشتر, قبلا, زودتر, بومیان (اوکلا هما) در اتازونی, در زمانی بسیاردور, در گذشته, در قدیم.

f rra

: وحشی یا حیوان صفت کردن, وحشی شدن, خشن شدن, زمخت شدن, زمخت کردن.

f rrd

: اندوخته, ذخیره, احتکار, ذخیره کردن (بیشتر باup), احتکارکردن, انباشتن, گنج, انباشته, ذخیره, انباشته کردن, توده کردن, انباره, انبار کردن, ذخیره کردن.

f rrd/proviant

: تهیه, قید.

f rrda

: تسلیم دشمن کردن, خیانت کردن به, فاش کردن.

f rrdsbod

: انبار غله, انبار, انبار کردن, انباشتن, درویدن.

f rrdsbod/lagra

: انبار غله, انبار, انبار کردن, انباشتن, درویدن.

f rrdsbyggnad

: انبار, مخزن, انبار کالا.

f rrdsf rman

: انبار دار, دکاندار.

f rre

: تشکیل دهنده, قالب گیر, پیشین, سابق, جلوی, قبل, در جلو.

f rresten

: اتفاقا, تصادفی, ضمنا.

f rringa

: کسی را کوچک کردن, تحقیر نمودن, کم ارزش کردن, باطل کردن, فسخ کردن (قسمتی از چیزی را), کسر کردن, تخفیف دادن, کاستن, عمل موهن انجام دادن.

f rrinna

: گریزان, فراری, گریختن, شخص فراری.

f rruttna

: پوسیدن, ضایع شدن, فاسد کردن.

f rrycka

: کج کردن, تحریف کردن, ازشکل طبیعی انداختن.

f rryckthet

: دیوانگی.

f rsagd

: دارای عدم اتکاء بنفس, محجوب, ترسو, کمرو, محجوب.

f rsagdhet

: حجب, کمرویی, ترسویی, بزدلی, جبن.

f rsakelse

: محرومیت, محروم سازی, تعلیق مقام, سختی.

f rsamlas

: گرد اوری کردن.

f rsamlingsbo

: اهل بخش.

f rse med inntertak

: سقف (اطاقی را) تخته پوش کردن, استر کردن, باپوشال پوشاندن.

f rsedd

: اماده, مشروط, درصورتیکه.

f rsedd med horn

: شاخی شکل, شاخدار, نوک تیز.

f rsedd med stjrt

: دمی, دم وار, وابسته به دم, واقع درنزدیکی دم.

f rsedd/fylld

: پر, مملو, دارا, همراه, ملا زم, بار شده, :بار, کرایه, بار کردن.

f rseelse/anstt

: گناه, تقصیر, حمله, یورش, هجوم, اهانت, توهین, دلخوری, رنجش, تجاوز, قانون شکنی - بزه.

f rsegla

: خوک ابی, گوساله ماهی, مهر, نشان, تضمین, مهر کردن, صحه گذاشتن, مهر و موم کردن, بستن, درزگیری کردن.

f rsegling

: خوک ابی, گوساله ماهی, مهر, نشان, تضمین, مهر کردن, صحه گذاشتن, مهر و موم کردن, بستن, درزگیری کردن.

f rsenad

: دیرشده, دیرتر از موقع, از موقع گذشته, به تاخیر افتاده, دیر امده, موعد رسیده, سر رسیده.

f rsera

: چیز, ماده, کالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پرکردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

f rsigkommen

: پیشرفته, ترقی کرده, پیش افتاده, جلوافتاده.

f rsiktig

: بادقت, با احتیاط, مواظب, بیمناک, هوشیار, محتاط, مواظب, بااحتیاط, ملا حظه کار, مال اندیش, باتدبیر, بسیار محتاط, با ملا حظه, هشیار.

f rsiktighets-

: پیشگیرانه, احتیاطی.

f rsiktigt

: با ملا یمت, بارامی, بتدریج.

f rsilvra

: نقره, سیم, نقره پوش کردن, نقره فام شدن.

f rsjunka

: چاهک, فرو رفتن, فروبردن.

f rska

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنک, سرد, تازه نفس, تازه کار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگی, خنک ساختن, تازه کردن, خنک شدن, اماده, سرخوش, شیرین.

f rskande person

: ازماینده, ازمایش کننده, کوشا.

f rskansa

: استحکامات ساختن, پوشاندن, پناه دادن, پنهان شدن, خودرادرجان پناه جادادن, تجاوز کردن به, خندق کندن, درسنگرقراردادن.

f rskingra

: کسر کردن(ازپول یا حساب), اختلا س کردن, دستبرد زدن(به پول), اختلا س کردن, دستبرد زدن به, حیف و میل کردن, دزدیدن, بالا کشیدن, اختلا س کردن, اختلا س, حیف ومیل, دزدی.

f rskinn

: پشم گوسفند وجانوران دیگر, پارچه خوابدار, خواب پارچه, پشم چیدن از, چاپیدن, گوش بریدن, سروکیسه کردن, پوستین, پوست گوسفند.

f rskjuta

: رد کردن, نپذیرفتن.

f rskmd

: ناپاک, پلید, شنیع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفانی, حیله, جرزنی, بازی بیقاعده, ناپاک کردن, لکه دار کردن, گوریده کردن, چرک شدن, بهم خوردن, گیرکردن, نارو زدن (در بازی).

f rskna

: زیباکردن, ارایش دادن, قشنگ شدن, ارایش کردن, ارایش دادن, زینت دادن, زیبا کردن, پیراستن, تاحدی, قشنگ, شکیل, خوش نما, خوب, بطور دلپذیر, قشنگ کردن, اراستن.

f rsknande

: ارایش, تزءین.

f rskning

: ارایش, تزءین.

f rskning

: عمل ترکیب اکسیژن با جسم دیگری.

f rskona

: دریغ داشتن, مضایقه کردن, چشم پوشیدن از, بخشیدن, برای یدکی نگاه داشتن, درذخیره نگاه داشتن, مضایقه, ذخیره, یدکی, لا غر, نحیف, نازک, کم حرف.

f rskott

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

f rskottslikvid

: پیش پرداخت.

f rskra

: اظهارکردن, بطور قطع گفتن, تصدیق کردن, اثبات کردن, تصریح کردن, شهادت دادن, اطمینان دادن, بیمه کردن, مجاب کردن, از روی یقین گفتن, بطور قطع اظهار داشتن, اثبات کردن, تصدیق کردن, بحق دانستن, اشکارا گفتن, اقرار کردن, اطمینان دادن, تضمین کردن,مستقر ساختن, مقرر داشتن, تصدیق و تایید کردن, تثبیت کردن, بیمه کردن, بیمه بدست اوردن, ضمانت کردن.

f rskrad

: کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد, بیمه شونده.

f rskrade

: خاطرجمع, مطملن, امن, محفوظ, جسور, مغرور, بیمه شده, محرم.

f rskran

: پشتگرمی, اطمینان, دلگرمی, خاطرجمعی, گستاخی, بیمه(مخصوصا بیمه عمر), تعهد, قید, گرفتاری, ضمانت, وثیقه, تضمین, گروی, اعتراض, واخواهی, اظهار جدی, ادعا, تصریح.

f rskrare

: چاقوی حکاکی یا گوشت بری.

f rskrarkniv

: چاقوی حکاکی یا گوشت بری.

f rskrcka

: ترساندن, وحشت زده شدن, ترسانیدن, بی جرات کردن, ترس, جبن, وحشت زدگی, بی میلی.

f rskrcka/f rfran

: ترسانیدن, بی جرات کردن, ترس, جبن, وحشت زدگی, بی میلی.

f rskrcka/skr mma

: وحشت زده کردن.

f rskring

: پشتگرمی, اطمینان, دلگرمی, خاطرجمعی, گستاخی, بیمه(مخصوصا بیمه عمر), تعهد, قید, گرفتاری, ضمانت, وثیقه, تضمین, گروی, بیمه, حق بیمه, پول بیمه.

f rskringsbar

: بیمه شدنی, بیمه کردنی, قابل بیمه.

f rskringsgivare

: بیمه کننده ء عمر, اطمینان دهنده, مطملن سازنده, بیمه گر, متعهد, بیمه گر, تقبل کننده.

f rskriva

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

f rsks

: محاکمه, دادرسی, ازمایش, امتحان, رنج, کوشش.

f rsks/r ttegng

: محاکمه, دادرسی, ازمایش, امتحان, رنج, کوشش.

f rskt

: ازموده, ازموده شده, در محک ازمایش قرار گرفته.

f rskte

: ازموده, ازموده شده, در محک ازمایش قرار گرفته.

f rslag

: پیشنهاد, طرح, طرح پیشنهادی, اظهار, ابراز, اشاره, تلقین, اظهار عقیده, پیشنهاد, الهام.

f rslagsstllare

: پیشنهاد کننده.

f rslappa

: سست کردن, ضعیف کردن, سست شدن, ضعیف شدن, کم نیرو شدن, کم کردن, تقلیل دادن.

f rslavning

: بنده سازی, غلا می, اسارت, بردگی.

f rslja

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن, فروختن, داد و ستد کردن, طوافی کردن.

f rsljare

: فروشنده, دستفروش, فروشنده.

f rsljning

: فروش, حراج.

f rsljnings

: فروشی, برای فروش, حراجی, جنس فروشی, فروش.

f rsljningsfr mjande

: تبلیغ فروش.

f rsluta

: نزدیک, بستن.

f rsm

: اهانت, استغنا, عار (دانی), تحقیر, خوار شمردن, لگد زدن, پشت پا زدن, رد کردن.

f rsmdd

: دلخسته عشق, عاشق دلخسته, غمزده عشق, ماتم زده عشق, شیدا.

f rsmkta

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحیف شدن, نگرانی, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, کاج, چوب کاج, صنوبر.

f rsnilla

: اختلا س کردن, دستبرد زدن به, حیف و میل کردن, دزدیدن, بالا کشیدن.

f rsockra

: تبدیل به قند کردن.

f rsoffning

: بی حسی, بی عاطفگی, خون سردی, بی علا قگی.

f rsoning

: کفاره دادن, اصلا ح, اشتی, مصالحه, تلفیق.

f rsoningsdag

: یوم کیپور, روز کفاره.

f rsova

: خواب ماندن, دیر از خواب بلند شدن, بیش از حد معمول خوابیدن.

f rspilla

: هرزدادن, حرام کردن, بیهوده تلف کردن, نیازمند کردن, بی نیرو و قوت کردن, ازبین رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

f rsta

: نخست, نخستین, اول, یکم, مقدم, مقدماتی.

f rstad

: حومه شهر, برون شهر.

f rstag

: مهار بین پیش دگل وعرشه کشتی.

f rstagngsf rbrytare

: کسی که برای اولین بار قانونا تخلف کرده است.

f rstatligande

: ملی سازی.

f rste

: نخست, نخستین, اول, یکم, مقدم, مقدماتی.

f rstena

: سنگ کردن یا شدن, متحجر کردن, گیج کردن, از کارانداختن.

f rstfdda

: نخست زاده, ارشد, فرزند ارشد.

f rstfderska

: دارای یک اولا د, زنی که شکم اولش است.

f rstfdslor tt

: حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد, نخست زادگی, ارشدیت, حق ارشدی.

f rstoppa

: قبض کردن, یبوست دادن, خشکی اوردن.

f rstoppning

: یبوست, خشکی.

f rstoring

: توسعه, بزرگی, بزرگ سازی, درشت نمایی.

f rstoringsglas

: ذره بین.

f rstr

: منحرف کردن, متوجه کردن, معطوف داشتن.

f rstrcka

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

f rstrckning

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

f rstrdd

: پریشان حواس, شیفته, پرمشغله, گرفتار.

f rstrddhet

: اشغال قبلی, کار مقدم, تمایل, شیفتگی, اشتغال.

f rstsigp are

: خبره.

f rstuga

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

f rstulen

: دزدکی, زیر جلی, پنهان, نهانی, مخفی, رمزی.

f rstumma

: خموشی, خاموشی, سکوت, ارامش, فروگذاری, ساکت کردن, ارام کردن, خاموش شدن.

f rsumlig

: سر بهوا, مسامحه کار, مسامحه کار, بی دقت, فرو گذار, برناس.

f rsumligs

: مسامحه کار, بی دقت, فرو گذار, برناس.

f rsummelse

: فروگذاری, فروگذار کردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت کردن.

f rsurning

: اسید سازی, ترشی, اسید شدگی, تحمیض.

f rsvagar

: سست کردن, بی رگ کردن, بی حال کردن, جسما ضعیف کردن, ناتوان کردن, بی اثرکردن.

f rsvar

: پدافند, دفاع, دفاع کردن, استحکامات, توجیه, دلیل اوری, دادخواست, منازعه, مشاجره, مدافعه, عذر, بهانه, تقاضا, استدعا, پیشنهاد, وعده مشروط, ادعا, حمایت, دفاع, اثبات بیگناهی, توجیه, خونخواهی.

f rsvarare

: پدافندگر, مدافع.

f rsvarlig

: قابل توجیه, توجیه پذیر.

f rsvarsgren

: بازو, مسلح کردن.

f rsvinn

: خارج شو, عزیمت کن, دورشو.

f rsvinnande

: ناپدیدی, ناپیدا شدن, نامرءی شدن, محوتدریجی, فقدان تدریجی, ناپایداری, ناپدیدی, غیب زدگی, زوال تدریجی, امحاء, محو شونده, ناپایدار.

f rsvra

: باسوگند انکار کردن, انکار کردن.

f rsvra

: بدتر کردن, اضافه کردن, خشمگین کردن.

f rsyn

: مشیت الهی, صرفه جویی, اینده نگری.

f rsyndelse

: گناه, معصیت, عصیان, خطا, بزه, گناه ورزیدن, معصیت کردن, خطا کردن.

f rsynt

: باملا حظه, بافکر, محتاط.

f rtal/frtala

: سعایت, تهمت یا افترا, تهمت زدن.

f rtala

: افترا زدن, بهتان زدن به, بدنام کردن, بدنام کردن, بدنمایش دادن, بدجلوه دادن, مشتبه کردن, سعایت, تهمت یا افترا, تهمت زدن, افترا زدن به, بهتان زدن به, بدنام کردن, رسوا کردن, لکه دار کردن, تعریف کردن, بدنام کردن, بدگویی کردن, بهتان زدن.

f rtappad/frkasta

: مردود, فاسد, بد اخلا ق, هرزه, محرومیت.

f rtecken

: گامهای کوتاه و بلندی که پس ازکلیدموسیقی برای نشان دادن نوع ک لیدنوشته میشود.

f rtegen

: محتاط در سخن, کم گو, بی علا قه به مکالمه و تبادل فکر و خبر, خاموش, کم حرف

f rtenna

: قلع, حلبی, حلب, قوطی, باقلع یا حلبی پوشاندن, سفید کردن, درحلب یاقوطی ریختن, حلب کردن.

f rtjna

: سزیدن, سزاوار بودن, شایستگی داشتن, لا یق بودن, استحقاق داشتن, تحصیل کردن, کسب معاش کردن, بدست اوردن, دخل کردن, درامد داشتن.

f rtjnst

: سود, نفع, سود بردن.

f rtjnst/f rtjna

: شایستگی, سزاواری, لیاقت, استحقاق, شایسته بودن, استحقاق داشتن.

f rtjnst/f rtjnster

: درامد, دخل, مداخل, عایدی.

f rtjnstfull

: مستحق, شایسته, مستحق.

f rtjockningsmedel

: ضخیم ساز, غلیظ کننده, پرپشت کننده.

f rtjusande

: فریبا, فریبنده, ملیح, دلربا.

f rtjusning/extas

: از خود بیخودی, شعف وخلسه روحانی, حالت جذب و انجذاب, وجد روحانی, ربایش, جذبه, شور, بوجد اوردن, از خود بیخود کردن, خلسه.

f rtoning

: نظر, منظره, نظریه, عقیده, دید, چشم انداز, قضاوت, دیدن, از نظر گذراندن.

f rtorka/vissna

: پژولیدن, پژمرده کردن یا شدن, پلا سیده شدن.

f rtrampad

: زیر پالگد مال شده, منکوب شده.

f rtreta

: دلخورکردن, ازردن, رنجاندن, اذیت کردن, بستوه اوردن, خشمگین کردن, تحریک کردن, مزاحم شدن.

f rtretlighet

: ازردگی, رنجش, ازار, تغییر, حالت تحریک.

f rtrfflig

: عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف.

f rtrfflighet

: شگرفی, مزیت, برتری, خوبی, تفوق, رجحان, فضیلت.

f rtrnga

: تنگ, کم پهنا, باریک, دراز و باریک, کم پهنا, محدود, باریک کردن, محدود کردن, کوته فکر.

f rtroende

: اطمینان.

f rtroende/anfrtro

: اعتماد, ایمان, توکل, اطمینان, پشت گرمی, امید, اعتقاد, اعتبار, مسلولیت, امانت, ودیعه, اتحادیه شرکتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمی داشتن به.

f rtroendeman

: امانتی.

f rtrogen/frtrolig

: اگاه, بصیر, وارد, متبحر.

f rtrogenhet

: اشنایی, انس.

f rtrolighet

: صمیمیت, خصوصیت, رابطه نامشروع جنسی.

f rtrolla/fngsla

: بنده کردن, بغلا می دراوردن, شیفته کردن, اسیرکردن, مفتون ساختن.

f rtrollad

: افسون شده, مسحور, مفتون, مجذوب.

f rtrollning

: افسون, جادو, سحر.

f rtrsta

: اعتماد, ایمان, توکل, اطمینان, پشت گرمی, امید, اعتقاد, اعتبار, مسلولیت, امانت, ودیعه, اتحادیه شرکتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمی داشتن به.

f rtrstan

: اعتماد, ایمان, توکل, اطمینان, پشت گرمی, امید, اعتقاد, اعتبار, مسلولیت, امانت, ودیعه, اتحادیه شرکتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمی داشتن به.

f rtrupp

: جلو دار, پیش لشگر, پیشتاز, پیشقرال.

f rtrycka

: ذلیل کردن, ستم کردن بر, کوفتن, تعدی کردن, درمضیقه قرار دادن, پریشان کردن.

f rtryta

: تحریک کردن, دامن زدن, برانگیختن, برافروختن, خشمگین کردن.

f rtrytelse/sra

: مشاجره, رنجش, انزجار, تحریک کردن, زخم زبان زدن, پارچه ء راه راه نخی, پیکه, منبت کاری.

f rtrytelse/tjurighet

: غیظ, رنجش, اوقات تلخی, دسته خنجر.

f rtullning

: اختیار, اجازه, زدودگی, ترخیص.

f rtunga

: گاوزبان, دیمهاج.

f rtunning

: میرایی, تضعیف.

f rtvining

: کهنگی, منسوخی, متروکی, از رواج افتادگی.

f rtvivlad

: مایوس شدنی, نومید کننده, بدبخت, تیره روز, تیره بخت.

f rtvivlan

: نومیدی, یاس, مایوس شدن.

f rtydligande

: توضیح, روشنسازی.

f rundra sig

: چیز شگفت, شگفتی, تعجب, اعجاز, حیرت زده شدن, شگفت داشتن.

f rundransvrd

: شگرف, حیرت اور, حیرت زا, عجیب وشگفت انگیز.

f rundras

: شگفت, تعجب, حیرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حیرت انگیز, غریب.

f rut

: پیش از, قبل از, پیش, جلو, پیش روی, درحضور, قبل, پیش از, پیشتر, پیش انکه.

f rutbestmma

: از پیش مقرر کردن, تقدیر کردن, مقدر شده, قبلا تعیین شده, دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی, مقدر کردن, مقدر شدن یا کردن, قبلا تعیین کردن, قبلا مقدر کردن, قبلا تعیین کردن.

f rutbestmmande

: تقدیر, مقدر سای, ازلی.

f rutbestmmelse

: سرنوشت, تقدیر, جبر وتفویض, فلسفه جبری.

f rutfattad

: قبلی, سابقی, تبعیض, تعصب, غرض, غرض ورزی, قضاوت تبعیض امیز, خسارت وضرر, تبعیض کردن, پیش داوری.

f rutnmnd

: مذبور, فوق الذکر.

f rutsatt

: اماده, مشروط, درصورتیکه.

f rutse

: پیش بینی کردن, انتظار داشتن, پیشدستی کردن, جلوانداختن, پیش گرفتن بر, سبقت جستن بر, قبلا تهیه دیدن, پیش بینی کردن, از پیش دانستن.

f rutskicka

: قضیه ثابت یا اثبات شده, بنیاد واساس بحث, صغری وکبرای قیاس منطقی, فرض قبلی, فرضیه مقدم, فرض منطقی کردن.

f rutsttningsl s

: بی تعصب, منصف, بدون تبعیض یا طرفداری.

f rvalta

: اداره کردن, تقسیم کردن, تهیه کردن, اجرا کردن, توزیع کردن, تصفیه کردن, نظارت کردن, وصایت کردن, انجام دادن, اعدام کردن, کشتن, رهبری کردن(ارکستر).(.n): مدیر, رءیس, مدیر تصفیه, وصی.

f rvaltarskap

: امانت, امانت داری, تولیت, جزء امنا بودن.

f rvaltnings

: اداری, اجرایی, مجری.

f rvandla

: تغییر شکل یافتن, تغییر شکل دادن, دگرگون کردن, نسخ کردن, تبدیل کردن.

f rvandla/fr ndra

: تغییر شکل یافتن, تغییر شکل دادن, دگرگون کردن, نسخ کردن, تبدیل کردن.

f rvandling

: تغییر, تبدیل, تسعیر, تغییر کیش, دگرسازی, تغییر شکل, تبدیل صورت, دگرگونی, وراریخت.

f rvanska

: فاسد کردن, خراب کردن, فاسد.

f rvar

: غذا, علوفه, نگهداری, توافق.

f rvaring

: غذا, علوفه, نگهداری, توافق.

f rvaringskrl

: نهنج, ظرف, جا, حاوی, حفره درون سلولی گیاه.

f rvaringsplats

: انبار, مخزن, صندوق تابوت, ظرف, رازدار.

f rvaringsskp

: قفل کننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجویان (که کتب خود را در انجا گذارد).

f rvarning

: از پیش خبر دادن, از پیش حاکی بودن از, ملا حضه کردن, اخطار, اگهی, تحذیر, اخطار, برحذر داشتن, فکر قبلی.

f rveckling

: پیچیدگی, بغرنجی, عوارض, عواقب.

f rvekliga

: از مردی انداختن, اخته کردن, سست کردن.

f rverka/frverkad

: جریمه, فقدان, زیان, ضبط شده, خطا کردن, جریمه دادن, هدر کردن.

f rverkande

: از دست دادگی, فقدان, زیان, ضرر, جریمه.

f rverkligad/feminiserad

: زن صفت, نرم, سست, بیرنگ, نامرد.

f rvilda

: با تعبیر بیگانه و غیر مصطلح امیختن, وحشی کردن, بیگانه یا وحشی شدن.

f rvirra

: گیج کردن, غرق افکار شاعرانه کردن, بفکر انداختن, مغشوش شدن, باهم اشتباه کردن, اسیمه کردن, گیج کردن, دست پاچه کردن, اشفته کردن, مغشوش کردن, گیج کردن, درجواب عاجز کردن, بهت زده کردن, گیج کردن, سردرگم کردن, سرگشته کردن.

f rvirring

: شیطان سازی, خبیث کردن, گیجی, سردرگمی, بهت, حیرت, درهم ریختگی, اغتشاش, بی ترتیبی, اسیمگی, پریشانی, درهم وبرهمی, اغتشاش, دست پاچگی, سراسیمگی, تپش, بادناگهانی, سراسیمه کردن, اشفتن, طوفان ناگهانی, باریدن ناگهانی, درهم و برهم, قطعه موسیقی درهم امیخته و نامرتب, مسلله غامض, سوء تفاهم, سرگشتگی, حیرانی, حیرت, بهت.

f rvisning

: تبعید, اخراج.

f rvittra

: هوا, تغییر فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل یابرگزارکردن.

f rvrida

: کج کردن, تحریف کردن, ازشکل طبیعی انداختن.

f rvrida/sno/vrida

: از شکل انداختن, کج کردن, پیچاندن.

f rvridning/frvr ngning

: اعوجاج.

f rvrrande

: بدشدن, تشدید.

f rvrv

: فراگیری, اکتساب, استفاده, مالکیت.

f rvrva

: بدست اوردن, حاصل کردن, اندوختن, پیداکردن.

f rvrva/inf rskaffa

: بدست اوردن, حاصل کردن, اندوختن, پیداکردن.

f ryngring

: باز جوانی, دوباره جوان سازی.

f sr

: کلنگ, سرفه خشک وکوتاه, چاک, برش, شکافی که بر اثر بیل زدن یا شخم زده ایجاد میشود, ضربه, ضربت, بریدن,زخم زدن, خردکردن, بیل زدن, اسب کرایه ای, اسب پیر, درشکه کرایه, نویسنده مزدور, جنده.

f st

: پیوسته, ضمیمه, دلبسته, علا قمند, وابسته, مربوط, متعلق.

f sta/fastna

: بستن, محکم کردن, چسباندن, سفت شدن.

f sting

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

f stning

: استحکامات نظامی, سنگر, قلعه نظامی, دژ.

f stningsanlggning

: استحکام (استحکامات), سنگر بندی, بارو, تقویت.

f stningsvall

: بارو, استحکامات, دارای استحکامات کردن, برج و بارو ساختن.

f stryk

: بزرگ, عظیم, قوی, دارای صدای ضربت.

f talig

: معدود, اندک, کم, اندکی از, کمی از (با ا).

f vlde

: حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان.

fabel

: افسانه, داستان, دروغ, حکایت اخلا قی, حکایت گفتن.

fabelaktig

: افسانه ای, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

fabeldiktare

: افسانه نویس.

fabricera

: ساختن, جعل کردن, تولید کردن, ساخت, مصنوع, تولید.

fabrik

: کارخانه.

fabrikat

: ساختن, جعل کردن, تولید کردن, ساخت, مصنوع, تولید.

fabrikation

: ساختن, جعل کردن, تولید کردن, ساخت, مصنوع, تولید.

fabrikationsfel

: درز, رخنه, عیب, خدشه, عیب دار کردن, ترک برداشتن, تند باد, اشوب ناگهانی, کاستی.

fabriksidkare

: صاحب کارخانه, تولید کننده, سازنده.

fabriksm ssig

: کارخانه.

fabriksmrke

: علا مت تجارتی, علا مت تجارتی گذاشتن.

fabriksskorsten

: دودکش لکوموتیو, دودکش کشتی, دودکش ساختمان.

fabulera

: افسانه, داستان, دروغ, حکایت اخلا قی, حکایت گفتن.

fabuls

: افسانه ای, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

facil

: معتدل, ملا یم, ارام, میانه رو, مناسب, محدود, اداره کردن, تعدیل کردن.

facilitet

: سهولت, امکان, وسیله.

facit

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت کردن, دفاع کردن (از), جوابگو شدن, بکار امدن,بکاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

fackelb rare

: مشعل دار.

fackf rening

: اتحادیه اصناف, اتحادیه صنفی.

fackf reningsrrelse

: پیروی از اصول وروشهای اتحادیه اصناف.

fackf reningsrrelsen

: اصول تشکیلا ت اتحادیه, اتحادیه گرایی.

fackfrbund

: فدراسیون.

fackfreningsmedlem

: عضو اتحادیه صنفی.

fackkunnig

: ورزیده, با تجربه.

fackla

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار کردن.

fackla/ficklampa

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار کردن.

facklig

: اتحاد واتفاق, یگانگی وحدت, اتصال, پیوستگی, پیوند, وصلت, اتحادیه, الحاق, اشتراک منافع.

fackverk

: استخوان بندی, چارچوب.

fackverksbro

: پل دارای اسکلت اهنی.

fadd

: بی مزه, بی طعم, بیروح, خسته کننده, بیمزه, خنک, مرده, بیروح, بی حس, بی حرکت.

fadd/banal

: بی مزه, بی طعم, بیروح, خسته کننده.

fadder

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامی, کفیل, متقبل, ضمانت کردن, مسلولیت را قبول کردن, بانی, بانی چیزی شدن.

fadderbarn

: طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید, فرزند خوانده, بچه تعمیدی.

fader

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدری کردن, پدر, پدر روحانی (عنوان کشیشان است).

fader v r

: دعای ربانی یا دعایی که عیسی تعلیم داده.

fadermord

: قاتل والدین, خاءن به میهن, پدر کش, پدرکشی, خاءن به میهن, پدرکش.

fadermrdare

: قاتل والدین, خاءن به میهن, پدر کش.

fadern ok nd

: بی پدر, حرامزاده, تقلبی.

faders-

: پدری, پدرانه, دارای محبت پدری, از پدر.

faders-/faderlig

: پدری, پدرانه, دارای محبت پدری, از پدر.

fadersarv

: ارث پدری, ثروت موروثی, میراث.

faderskap

: پدری, اصلیت, منشاء, اصل, صفات پدری, رفتار پدرانه, اصلیت, اصل, منشاء.

fading

: محو سازی, محو شدگی.

fager

: قشنگ, زیبا, زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

fagocyt

: سلول بیگانه خوار.

fagott

: قره نی بم.

fahrenheit

: درجه حرارت فارنهایت.

fajt

: جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

fajtas

: جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

faksimil

: رونوشت عینی, دسته یا مجموعه کوچک الیاف, دسته ای از رشته های عضلا نی که عضله را تشکیل میدهند.

faktig

: اوباش صفت, بی تربیت, پست.

faktisk

: راستین, حقیقی, واقعی, موجود, غیر مصنوعی, طبیعی, اصل, بی خدشه, صمیمی.

faktiskt

: واقعا, بالفعل, عملا, در حقیقت.

faktor

: عامل (عوامل), حق العمل کار, نماینده, فاعل, سازنده, فاکتور, عامل مشترک.

faktori

: کارخانه.

faktotum

: ادم همه کاره, خدمتکار.

faktum

: واقعیت, حقیقت, وجود مسلم.

faktura

: فاکتور, صورت حساب, سیاهه, صورت, صورت کردن, فاکتور نوشتن.

fakturera

: فاکتور, صورت حساب, سیاهه, صورت, صورت کردن, فاکتور نوشتن.

fakultativ

: وابسته به faculty (بمعانی گوناگون ان), اختیاری, انتخابی.

fakultet

: استادان دانشکده یا دانشگاه, استعداد, قوه ذهنی, استعداد فکری.

falang

: بندانگشت, دسته بهم فشرده پیاده نظام سنگین اسلحه.

falk

: قوش, شاهین, باز, توپ قدیمی.

falkdressyr

: شکار با شاهین.

falkenerare

: قوش باز, کسیکه با شاهین شکار میکند, بازبان.

fall

: زمین خوردگی, مورد, غلا ف, ریسمان بادبان, طناب پرچم.

falla

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

falla snder

: خرد شدن, فرو ریختن.

falla undan

: چاپلوسی کردن, با چرخ کوچک مخصوص غلتاندن, چرخ.

falla/h st

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

falla/tumla/rra

: رقصیدن, جست وخیز کردن, پریدن, افتادن, لغزیدن, ناگهان افتادن, غلت خوردن, معلق خوردن, غلت, چرخش, اشفتگی, بهم ریختگی.

fallandesjuk

: صرعی, حمله ای, غشی, مبتلا به مرض صرع.

fallbila

: گیوتین, ماشین گردن زنی, کاغذ بر, با گیوتین اعدام کردن.

fallen

: افتاده.

fallenhet

: استعداد, گنجایش, شایستگی, لیاقت, تمایل طبیعی, میل ذاتی.

fallera

: نبودن, نداشتن, احتیاج, فقدان, کسری, فاقد بودن, ناقص بودن, کم داشتن.

fallf rdig

: مخروبه, ویران, متزلزل, ناپایدار, شل, لکنتی, بدخلق.

fallfrukt

: میوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

fallfrukt/sk nk frn ovan

: میوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

fallgrop

: دام, تله, گودال سرپوشیده.

fallhjd

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

fallisk

: وابسته به پرستش الت مردی, وابسته به الت رجولیت, وابسته به قضیب, کیری.

fallissemang

: خرابی, قصور, عدم موفقیت.

fallit

: افتاده.

fallos

: الت ذکور, الت تناسلی مرد, کیر.

fallos-

: وابسته به پرستش الت مردی, وابسته به الت رجولیت, وابسته به قضیب, کیری.

fallsk rm

: چتر نجات, پاراشوت, پاراشوت بکار بردن.

fallsk rmsjgare

: سرباز چترباز.

fallskrmshoppare

: چتر باز, فرواینده با چتر نجات.

fallstudie

: بررسی موردی.

falna

: تحلیل رفتن, روبزوال نهادن, مردن.

fals

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محیط, محل نشو ونما, اغوش, سرکشیدن, حریصانه خوردن, لیس زدن, با صدا چیزی خوردن, شلپ شلپ کردن, تاه کردن, پیچیدن.

falsa

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محیط, محل نشو ونما, اغوش, سرکشیدن, حریصانه خوردن, لیس زدن, با صدا چیزی خوردن, شلپ شلپ کردن, تاه کردن, پیچیدن.

falsarium

: جعل اسناد, امضاء سازی, سند, سند جعلی.

falsett

: صدای تیز, غیر طبیعی.

falsifiera

: تحریف کردن, دست بردن در, باطل ساختن, تزویر کردن.

falsifikat

: جعلی, قلب, بدلی, جعل کردن.

falsifikation

: تحریف, تزویر.

falsk

: دروغ, کذب, کاذبانه, مصنوعی, دروغگو, ساختگی, نادرست, غلط, قلا بی, بدل, پیشوند بمعنی ' کاذب ' و ' ساختگی ' و ' دروغ.'

falsk/ej uppriktig

: دو رو, ریاکار, غیر صمیمی, بی صداقت.

falsk/fingerad

: ساختگی, جعلی, قلا بی.

falska

: نادرست, غیر موثق, غلط, حقه باز, ساختگی.

falskdeklaration

: فرار از پرداخت مالیات.

falskspelare

: برگ زن, قمار باز متقلب, برگ زن, قمارباز متقلب.

falskt spel

: حقه, کار نادرست, قتل, ادم کشی.

familj

: خانواده.

familj r

: اشنا, وارد در, مانوس, خودی, خودمانی.

familje-

: فامیلی, قومی, مربوط به خانواده, خویشاوندی, خودمانی, خانوادگی.

familjef rsrjare

: متکفل, کفیل خرج, نان اور.

familjefar

: بزرگ خانواده, پیر قوم.

familjeliv

: حالت اهلی, زندگانی خانگی, رام شدگی.

familjenamn

: کنیه, لقب, اسم خانوادگی, نام فامیلی.

famla

: کورمالی, دست مالی, کورمالی کردن, در تاریکی پی چیزی گشتن, ازمودن.

famn/loda

: قولا ج (واحد عمق پیمایی دریایی) اندازه گرفتن, عمق پیمایی کردن, درک کردن.

famna

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل کردن, پذیرفتن, شامل بودن.

famntag

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل کردن, پذیرفتن, شامل بودن.

fams

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامی, عالی.

fana

: پرچم, بیرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

fana/ban r

: پرچم, بیرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

fana/fanbrare

: نشان, پرچم, علم, پرچم دار, ناوبان دوم, اشاره, دسته, گروه, سربازی که حامل پرچم است رنگ ابی کمرنگ.

fanatiker

: شخص متعصب, دارای احساسات شدید(مذهبی وغیره), دارای روح پلید, دیوانه.

fanatisk

: شخص متعصب, دارای احساسات شدید(مذهبی وغیره), دارای روح پلید, دیوانه.

fanatisk/fanatiker

: شخص متعصب, دارای احساسات شدید(مذهبی وغیره), دارای روح پلید, دیوانه.

fanatism

: تعصب, کوته فکری, تعصب, هوا خواهی, غیرت, شوق واشتیاق.

faner

: روکش, چوب مخصوص روکش مبل و غیره, لا یه نازک چوب, جلا ء, روکش زدن به.

faner/fernissa

: روکش, چوب مخصوص روکش مبل و غیره, لا یه نازک چوب, جلا ء, روکش زدن به.

fanera

: روکش, چوب مخصوص روکش مبل و غیره, لا یه نازک چوب, جلا ء, روکش زدن به.

fanerogam

: گیاه تخمدار, گیاه گلدار.

fanfar

: هیاهو, نمایش در فضای باز.

fanflykt

: ترک خدمت, گریز, فرار, بیوفایی.

fanflykting

: فراری, ناسپاس.

fann

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

fanskap

: عمل شیطانی, دو بهم زنی, فتنه, فتنه انگیزی.

fanstyg

: عمل شیطانی, دو بهم زنی, فتنه, فتنه انگیزی.

fantasi

: اثر یا تصنیف (ادبی و موسیقی یا نمایشنامه) ازیک شخصیت خیالی, اثرخیالی, فانتزی, گزاف گویی, اغراق, قوه مخیله, وهم, هوس, نقشه خیالی, وسواس, میل, تمایل, فانتزی.

fantasier

: بوالهوسی, هوس, تلون مزاج, وسواس.

fantasifull

: واهی, خیالی, ذوقی, هوس باز, هوس امیز, دمدمی, پرپندار, پر انگاشت, دارای قوه تصور زیاد.

fantasirik

: پرپندار, پر انگاشت, دارای قوه تصور زیاد.

fantasma

: حاصل خیال و وهم, تصور خام, شبح, روح, تصویر ذهنی, ظاهر فریبنده, سایه.

fantasmagori

: منظره خیالی وعجیب وغریب ومجلل, مناظر متغیر اشیاء, تخیلا ت پی در پی ومتغیر.

fantast

: ادم خیالی, نویسنده خیالپرست, ادم دمدمی.

fantastisk

: شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام و تبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر, خیالی, خارق العاده, اعلی, بسیار خوب, بزرگ اندازه, عالی, خوب,(پرعف): پیشوندی است بمعنی مربوط ببالا - واقع درنوک چیزی - بالا یی - فوق - برتر -مافوق -ارجح - بیشتر و ابر, اخرین نقطه, درجه یک, اعلی, شگرف, ترسناک, مهیب, فاحش, عجیب, عظیم.

fantastiska

: خیالی, خارق العاده.

fantastiskt

: خیالی, خارق العاده.

fantastiskt/fantastiska

: خیالی, خارق العاده.

fantom

: خیال, منظر, ظاهر فریبنده, شبح, خیالی, روح

far

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدری کردن.

fara

: خطر, قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن, مخاطره, خطر, مسلله بغرنج, گرفتاری حقوقی, خطر, مخاطره, بیم زیان, مسلولیت, درخطر انداختن, در خطر بودن.

fara fram som en galning

: دیوانگی کردن, وحشیگری کردن, داد و بیداد.

farad

: فاراد, واحد گنجایش برق.

farao

: فرعون, نوعی ابجو قوی.

farbar

: گذرپذیر, قابل قبول, قابل عبور.

farbroderlig

: مربوط بدایی, مانند دایی, طرف, مرتهن یاگروگیر.

farbror

: عمو, دایی, عم.

farbror/morbror

: عمو, دایی, عم.

farfar

: پدر بزرگ یا مادر بزرگ, جد یا جده.

farfar/morfar

: پدر بزرگ.

fargalt

: گرازنر, جنس نر حیوانات پستاندار, گراز وحشی.

farhga

: درک, فهم, بیم, هراس, دستگیری, بیم, شبهه, عدم اطمینان, ترس, بدگمانی.

faris

: زهد فروش, ریاکار, فریسی.

fariseisk

: وابسته به فریسی, ریاکارانه.

farkost

: اوند, کشتی, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا یا لوله.

farled

: شیاردار کردن, دریا, کندن (مجرا یا راه), هرگونه نقل وانتقال چیز یا اندیشه ونظر و غیره, ترعه, مجرا, خط مشی, ابراه, مسیر ابی, راه ابی, مسیردریایی و رودخانه ای.

farlig

: پرخطر, خطرناک, زیرک, موذی, خیلی مهیب, بسیار, مخاطره امیز, خطرناک.

farm

: کشتزار, مزرعه, زمین مزروعی, پرورشگاه حیوانات اهلی, اجاره دادن به (با out), کاشتن زراعت کردن در.

farmaceut

: داروگر, داروشناس, داروفروش, داروساز.

farmaceutisk

: دارویی, وابسته به داروسازی, دارو.

farmaci

: مبحث داروها, داروگری, داروشناسی, داروخانه, انباردارو, داروسازی.

farmakolog

: داروشناس.

farmakologi

: داروشناسی.

farmakop

: کتاب دستور داروسازی, دارونامه.

farmare

: کشاورز.

farmor/mormor

: مادر بزرگ, نه نه جا, مادر بزرگ, مثل مادر بزرگ رفتار کردن, مادر بزرگ, ننه جان, پیر زن یا پیر مرد.

fars

: نمایش خنده اور, تقلید, لودگی, مسخرگی, کار بیهوده.

fars faster

: خاله پدری, خاله مادری, عمه پدری, عمه مادری.

farsa

: بابا, باباجان, اقاجان.

farsartad

: خنده اور, مضحک, مسخره امیز.

farsarv

: ارث پدری, ثروت موروثی, میراث.

farsot

: بیماری طاعون, ناخوشی همه جاگیر, افت.

fart

: گام, قدم, خرامش, شیوه, تندی, سرعت, گام زدن, با گامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن, پیمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو کردن, ذوق, حرارت, استعداد, زنده دلی, سبک روحی, صدایی شبیه جیغ, جیغ شدید و تند, زور, قدرت, انرژی, روح, گرمی, جیغ کشیدن.

fart/impuls

: نیروی جنبش, عزم, انگیزه.

fart/kl m

: حال, نیرو, بشاشت, چالا کی, نیرو دادن.

fartbegrnsning

: سرعت مجاز, حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره.

fartd re

: داغ, سوزان, سریع الحرکت, تحریک کننده, برافروزنده.

fartgrns

: سرعت مجاز, حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره.

fartminskning

: کاهش سرعت.

fartvidunder

: بادپا, تندرو.

fartygsbef lhavare

: سروان, ناخدا, سرکرده.

farv l/avsked

: بدرود, وداع, خدا نگهدار, خداحافظ, تودیع, تودیع کردن.

farvl

: خدا حافظ, خدانگهدار, بخدا سپردیم, خداحافظی, وداع, بدورد, خطابه تودیعی.

faryngal

: وابسته به حلق یا گلو, حلقی.

faryngit

: التهاب حلق, التهاب گلو.

fas

: منظر, وجهه, صورت, لحاظ, پایه, مرحله, دوره تحول وتغییر, اهله قمر, جنبه, وضع, مرحله ای کردن.

fasa/skrckv lde

: دهشت, ترس زیاد, وحشت, بلا, بچه شیطان.

fasad

: نمای سر در, جبهه, نمای خارجی, نمای ساختمان, حریم, جلو خان, میدان, پیشانی, وابسته به پیشانی, وابسته بجلو, قدامی.

fasadbekldnad

: علا ءم ریاضی (مثل ض و +), روکش, نما, رویه.

fasan

: قرقاول, مرغ بهشتی.

fasansfull

: مخوف, مهیب, سهمگین, رشت, ناگوار, موحش.

fasav ckande

: ترس اور, وحشتناک, مخوف, مهیب, سهمگین, رشت, ناگوار, موحش.

fascination

: شیدایی, افسون, جذبه.

fascinera

: مجذوب کردن, شیدا کردن, دلربایی کردن, شیفتن, افسون کردن.

fascism

: اصول عقاید فاشیست, حکومت فاشیستی.

fascist

: فاشیست.

fascistisk

: فاشیست.

fasett

: صورت کوچک, سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی, تراش, شکل, منظر, بند, مفصل.

fasettera

: صورت کوچک, سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی, تراش, شکل, منظر, بند, مفصل.

fasfrskjutning

: تغییر زاویه فاز.

fashionabel

: شیک, مدروز, خوش سلیقه.

faslig

: وحشتناک, بد.

fason

: ریخت, شکل دادن.

fasonera

: ریخت, شکل دادن.

fast

: شرکت, تجارتخانه, کارخانه, موسسه بازرگانی, استوار, محکم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت کردن, استوار کردن, سخت, سفت و محکم, نرم نشو, جدی, جامد, صلب, .

fast egendom

: مستقل, دارایی غیر منقول, ملک.

fast n

: اگرچه, گرچه, هرچند, بااینکه, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اینکه, باوجوداینکه, ولو, ولی.

fast tillbeh r

: چیز ثابت, اثاثه ثابت, لوازم نصب کردنی.

fast/sker

: جامد, ز جسم, ماده جامد, سفت, سخت, مکعب, سه بعدی, محکم, استوار, قوی, خالص, ناب, بسته, منجمد, سخت, یک پارچه, مکعب, حجمی, سه بعدی, توپر, نیرومند, قابل اطمینان.

fasta

: تودرتو, اشیانه ای.

fasta kostnader

: بالا سری, هوایی.

fastan

: 04 روز پرهیز وروزه کاتولیک ها, صیام, ماه روزه.

faster

: عمه, خاله, زن دایی, زن عمو.

fastetid

: تند, تندرو, سریع السیر, جلد و چابک, رنگ نرو, پایدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا.

fasthet

: ثبات واستحکام, جمود, استحکام, استواری, سختی, سفتی.

fasthet/snabbhet/f stning

: تندی, سرعت, محکمی, استواری, سفتی.

fasthllande

: بند, عقربک, چفت, میخ, گیر, گیره, قلا ب.

fastighetsm klare

: دلا ل معاملا ت ملکی.

fastighetssktare

: سرپرست, مستحفظ, سرایدار.

fastkedja

: زنجیر, کند وزنجیز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجیرکردن.

fastkila

: گوه باگوه نگاه داشتن, با گوه شکافتن, از هم جدا کردن.

fastlagen

: 04 روز پرهیز وروزه کاتولیک ها, صیام, ماه روزه.

fastlags-

: وابسته به چله, روزهای پرهیز وروزه, بی گوشت, لا غر, نحیف, ناگوار, حزن اور.

fastland

: قاره, خشکی, بر, قطعه اصلی, قطعه.

fastmer

: سریع تر, بلکه, بیشتر, تا یک اندازه, نسبتا, با میل بیشتری, ترجیحا.

fastmera

: سریع تر, بلکه, بیشتر, تا یک اندازه, نسبتا, با میل بیشتری, ترجیحا.

fastnagla

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, میخ, میخ سرپهن, گل میخ, با میخ کوبیدن, با میخ الصاق کردن, بدام انداختن, قاپیدن, زدن, کوبیدن, گرفتن.

fastnar

: چسبنده, چسبیده, چسبدار.

fastnar/bindemedel

: چسبنده, چسبیده, چسبدار.

fastrotad

: ثابت, مقطوع, ماندنی.

fastsittande

: ثابت, مقطوع, ماندنی.

fastsittande vid

: چسبندگی, الصاق, هواخواهی, تبعیت, دوسیدگی, چسبندگی.

fastst lla

: کار گذاشتن, درست کردن, پابرجا کردن, نصب کردن, محکم کردن, استوارکردن, سفت کردن, جادادن, چشم دوختن به, تعیین کردن, قراردادن, بحساب کسی رسیدن, تنبیه کردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گیر, حیص وبیص, تنگنا, مواد مخدره, افیون.

fastst llelse

: ثبوت, تثبیت, حاشیه, ریشه, لوازم, فروع, اثاثه.

faststllbar

: قابل تحقیق, اثبات پذیر, محقق شدنی.

faststtning

: چفت و بست, چفت, بست, بند, یراق در.

fasttagande

: واگیر, فریبنده, جاذب.

fat

: مقدار خیلی زیاد.

fatal

: کشنده, مهلک, مصیبت امیز, وخیم.

fatalism

: اعتقاد به سرنوشت.

fatalist

: معتقد به سرنوشت.

fatbur

: انبار, مخزن, انبار کالا.

fatt

: چنگ زنی, چنگ, نیروی گرفتن, ادراک و دریافت, انفلوانزا, گریپ, نهر کوچک, نهر کندن, محکم گرفتن, چسبیدن به.

fatta

: فراچنگ کردن, بچنگ اوردن, گیر اوردن, فهمیدن, چنگ زدن, قاپیدن, اخذ, چنگ زنی, فهم.

fattad

: ترکیب شده, مرکب, ارام, خونسرد.

fattbar

: قابل فهم, تصور کردنی, ممکن, امکان پذیر.

fattig

: فقیر, مسکین, بینوا, بی پول, مستمند, معدود, ناچیز, پست, نامرغوب, دون.

fattig/pank

: بی پول, تهیدست.

fattig/stackars

: فقیر, مسکین, بینوا, بی پول, مستمند, معدود, ناچیز, پست, نامرغوب, دون.

fattigbssa

: صندوق اعانه.

fattigdom

: تنگدستی, نداری, تهیدستی, بی چیزی, فقر, تندگستی, فقر, فلا کت, تهیدستی, کمیابی, بینوایی.

fattighjon

: گدا, بی نوا, معسر یا عاجز از پرداخت.

fattighus

: گداخانه, نوانخانه, کارگاه, کارخانه, محل کار, اردوی کار, نوانخانه.

fattigkvarter

: محله کثیف, خیابان پر جمعیت, محلا ت پر جمعیت وپست شهر

fattiglapp

: گدا, بی نوا, معسر یا عاجز از پرداخت.

fattigt

: بطور فقیرانه, بطور ناچیز, بطور غیر کافی.

fattning/lugn

: ارامش, خودداری, تسلط بر نفس, خونسردی.

fattningsfrm ga

: دریافت, قوه ادراک.

faun

: رب النوع مزارع وگله کوسفند.

fauna

: کلیه جانوران یک سرزمین یایک زمان, حیوانات یک اقلیم, جانور نامه, جانداران, زیا.

favorisera

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

favorit

: مطلوب, برگزیده, مخصوص, سوگلی, محبوب.

favr

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

fbod

: کلبه یاالونک چوبی, کلبه ییلا قی.

fda/uppeh lle

: نگهداری, تغذیه, معاش, اعانت.

fdd

: زاییده شده, متولد, اسم مفعول فعل بعار, تحمل کرده یاشده, تولد یافته, زاده, موسوم به, نامیده شده, یعنی.

fdelse-

: زایشی, مولودی.

fdelsedag

: زادروز, جشن تولد, میلا د.

fdelsem rke

: خال مادر زادی, علا مت ماه گرفتگی بر بدن, خال مادر زادی, خال گوشتی.

fdelseort

: زادبوم, مولد, تولدگاه, زادگاه.

fderne rvd

: نیایی, اجدادی.

fdernearv

: ارث پدری, ثروت موروثی, میراث.

fdernearv

: ارث پدری, ثروت موروثی, میراث.

fdo mne

: خوراک, غذا, قوت, طعام.

fdo mneslra

: فن پرهیز یا رژیم غذایی, مبحث اغذیه.

fdsel

: وضع حمل, زایمان.

fe

: پری, جن, افسونگری, ساحره, نصب کردن, موفق شدن, شوخی توهین امیزکردن, پاک کردن, :(علف, فاءری, فاءته=) جن, پری.

fe/tomte

: روح, شبح, جن, الهام.

feber-

: تب دار, درحال تب.

feber

: تب, هیجان, تب دار کردن.

feberfantasier

: سرسام, هذیان, پرت گویی, دیوانگی.

febersjukdom

: تب, هیجان, تب دار کردن.

feberyra

: سرسام, هذیان, پرت گویی, دیوانگی.

februari

: فوریه.

federal

: فدرال, اءتلا فی, اتحادی, اتفاق.

federalism

: فدرالیسم, اصل دولت اءتلا فی.

federalist

: طرفدار دولت فدرال.

federation

: فدراسیون.

federerad

: متحد, وابسته, هم پیمان, هم عهد کردن, متعهد کرد, تشکیل کشورهای متحد دادن.

feernas vrld

: جهان پریان, جن وپری.

feg

: شکست خورده, ترسو وپست, نامرد.

feg/stackare

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

feg/trol s/avflling

: تسلیم شونده, ترسو, بی وفا, ناسپاس, خاءن.

feghet

: ترسویی, بزدلی, نامردی, جبن.

fegis

: هراس, وحشت, بیم, ادم ترسو, بوی بد, کج خلقی, عبوسی,طفره زدن, رم کردن بدبو کردن, دود ایجاد کردن, عصبانی کردن, شلوار کوتاه بچگانه که به بالا تنه لباسش تکمه میشود, شلوار کوتاه.

feja

: پاک, پاکیزه, تمیز, نظیف, طاهر, عفیف, تمیزکردن, پاک کردن, درست کردن, زدودن.

fejd

: عداوت, دشمنی, جنگ ونزاع, عداوت کردن, : (قرون وسطی) حق موروثی.

fejd/sl ktfejd

: عداوت, دشمنی, جنگ ونزاع, عداوت کردن, : (قرون وسطی) حق موروثی.

fejka

: تقلید, جعل, حلقه کردن, پیچیدن, جا زدن, وانمود کردن

fejs

: صورت, نما, روبه, مواجه شدن.

fel

: غلطنامه, اصلا حیه, عدم لیاقت, ناشایستگی, ناسزاواری, سرزنش, خرابی, قصور, عدم موفقیت, عیب, نقص, تقصیر, خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

fel/misstag

: لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقیده نادرست, تقصیر.

fela

: خراب شدن, تصورکردن, موفق نشدن.

fela/fiol/leka

: ویولن, کمانچه, ویولن زدن, زرزر کردن, کار بیهوده کردن.

fela/missta sig

: خطاکردن, دراشتباه بودن, غلط بودن, گمراه شدن, بغلط قضاوت کردن.

feladressera

: راهنمایی غلط کردن, گمراه کردن.

felaktig

: ناقص, ناتمام, دارای کمبود, معیوب, غلط, سفسطه امیز, معیوب, عیبناک, ناقص, مقصر, نکوهیده, نا درست, غلط, ناراست, غیر دقیق, غلط دار, تصحیح نشده, معیوب, ناقص, ناجور.

felaktig anvndning av ord

: استعمال غلط وعجیب وغریب لغات, سوء استعمال کلمات.

felaktig kalla

: بنام اشتباهی صدا کردن, دشنام دادن.

felaktig uppfattning

: اعتقاد خطا, نا ایمانی.

felaktighet

: کاستی, اهو, عیب, نقص, ترک کردن, مرتدشدن, معیوب ساختن.

felaktigt beteckning

: نام غلط, نام عوضی, اسم بی مسمی.

felaktigt kalla

: اشتباهی صدا کردن, غلط نامیدن, بنام اشتباهی صدا کردن, دشنام دادن.

felande

: گم, مفقود, ناپیدا.

felbar

: جایز الخطا, اشتباه کننده.

felbarhet

: جایزالخطا بودن.

felbed ma

: بدقضاوت کردن, بد داوری کردن.

felbehandling

: عمل سوء, سوء اداره, معالجه غلط.

felberkning

: محاسبه اشتباه, پیش بینی غلط.

felcitera

: غلط نقل کردن, بد نقل کردن.

felfinnare

: منقد, عیب جو, خرده گیر.

felfri

: بی عیب, بی تقصیر.

felkalkyl

: محاسبه اشتباه, پیش بینی غلط.

felplacera

: درجای عوضی گذاشتن, گم کردن, جا گذاشتن.

felr kning

: محاسبه اشتباه, پیش بینی غلط, غلط شمردن, بد حساب کردن, بد تعبیر کردن.

felskning

: اشکال زدایی.

felsortera

: بطور غلط یا درمحل غیر مناسب بایگانی کردن.

felstava

: بااملا ی غلط نوشتن, املا ی غلط بکار بردن.

felstavning

: غلط املا یی.

felt nda

: درنرفتن (گلوله یا بمب).

feltndning

: درنرفتن (گلوله یا بمب).

feltolka

: بغلط تفسیر کردن.

felunderr tta

: گمراه کردن, اطلا ع غیر صحیح دادن.

fem

: عدد پنج, پنجگانه.

femdubbel

: پنج برابر.

femfaldiga

: پنج برابر, ضرب در پنج, پنجگانه, تبدیل به پنج کردن.

femh rning

: پنج بر, پنج پهلو, پنج گوشه, پنج ضلعی, ارتش امریکا.

femhrnig

: پنج وجهی, جسم پنج وجهی.

feminin

: جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادین, زنان.

feminint stt

: زن صفتی.

femininum

: جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادین, زنان.

feminisera

: مونث کردن, زنانه کردن, زنانه شدن, دارای خصوصیات زنانه شدن.

feminiserad

: زن صفت, نرم, سست, بیرنگ, نامرد.

feminism

: عقیده به برابری زن ومرد, طرفداری اززنان.

feminist

: طرفدار حقوق زنان.

feministisk

: طرفدار حقوق زنان.

femkamp

: ورزشهای پنجگانه.

femling

: پنج قلو, پنجگانه, پنج تایی.

femma

: پنج (دربازی), عدد پنج, عدد پنج, پنجگانه.

fempundsedel

: اسکناس پنج لیره ای یا پنج دلا ری.

femradig drdikt

: شعر غیر مسجع پنج بندی, شعر بند تنبانی.

femte

: پنجم, پنجمین.

femte moseboken

: کتاب تثنیه, سفر(سعفر) تثنیه, کتاب دوم تورات.

femtedel

: پنجم, پنجمین.

femtekolonn

: ستون پنجم, دستگاه جاسوسی.

femti

: پنجاه.

femtielfte

: بی حد و حصر, معتنی به, متعدد, وافر, بیشمار.

femtielva

: بی حد و حصر, معتنی به, متعدد, وافر, بیشمار.

femtio

: پنجاه.

femtioelfte

: بی حد و حصر, معتنی به, متعدد, وافر, بیشمار.

femtioelva

: بی حد و حصر, معتنی به, متعدد, وافر, بیشمار.

femtionde

: پنجاهم, پنجاهمین, یک پنجاهم.

femtiondedel

: پنجاهم, پنجاهمین, یک پنجاهم.

femtiondel

: پنجاهم, پنجاهمین, یک پنجاهم.

femtiotal

: پنجاه.

femtital

: پنجاه.

femton

: پانزده.

femtonde

: پانزدهمین.

femuddig

: طلسمی بشکل ستاره پنج راس.

fen-

: باله دار, پره دار, مثل باله.

fena

: پره ماهی, بال ماهی, پرک, دست, بال, پره طیاره, پر, با باله مجهزکردن.

fender

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر.

fendert

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر.

fenicier

: فنیقی, اهل فنیقه.

fenicisk

: فنیقی, اهل فنیقه.

fenix

: مرغ افسانه ای منحصر بفرد, عنقا, سمندر.

fenologi

: مبحث رابطه بین اب وهوا وتغییرات حاصله در پدیده های زیست شناسی, پدیده شناسی.

fenomen

: پدیده, حادثه, عارضه, نمود, تجلی, اثر طبیعی.

fenomenal

: پدیده ای, حادثه ای, عارضی, عرضی, محسوس, پیدا, شگفت انگیز, فوق العاده.

fenomenologi

: پدیده شناسی.

fenval

: بالن یا نهنگ سواحل اقیانوس اطلس, خوک نیمه وحشی دو رگه جنوب شرقی اتازونی.

feodal

: تیول گرای, تیولی, ملوک الطوایفی, وابسته به تیول, فلودال.

feodal-

: تیول گرای, تیولی, ملوک الطوایفی, وابسته به تیول, فلودال.

feodalisera

: ملوک الطوایفی کردن.

feodalv sen

: تیول گرایی, فلودالیسم, ملوک الطوایفی.

ferie

: روزبیکاری, تعطیل, روز تعطیل, تعطیل مذهبی.

ferieskola

: مدرسه تابستانی, کلا س تابستانی.

fermat

: مکث, توقف, وقفه, درنگ, مکث کردن.

ferment

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگیزاندن, تهییج کردن, ماده تخمیر, مایه, جوش, خروش, اضطراب.

fermentera

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگیزاندن, تهییج کردن, ماده تخمیر, مایه, جوش, خروش, اضطراب.

fermium

: فرمیوم.

fernissa

: لا ک والکل, رنگ لا کی, لا ک والکل زدن, لا ک الکل, لا ک الکل زدن به, جلا زدن به, جلا دادن, لعاب زدن به, دارای ظاهرخوب کردن, صیقلی کردن, جلا, صیقل.

ferrit

: هیدراکسید اهن.

fertil

: حاصلخیز, پرثمر, بارور, برومند, پربرکت.

fertilitet

: حاصلخیزی, باروری.

fest-

: عیدی, جشنی, وابسته به عید, خوش.

fest/festa/kalas

: مهمانی, سور, ضیافت, جشن, عید, خوشگذرانی کردن, جشن گرفتن, عیاشی کردن.

fest/fira

: جشن, عید, سرور, جشن گرفتن.

fest/hgtid

: جشنواره, عید, سور, شادمانی, جشنی, عیدی.

fest/utflykt

: سفر تفریحی, سفر, خوش گذرانی کردن, سور زدن, سفر تفریحی کردن.

festa/frossa

: شادی کردن, عیاشی کردن, لذت بردن, کیف.

festa/rumla

: میگساری, عیاشی.

festande

: عیاشی, خوشگذرانی.

festande/uppt g

: خوشی, نشاط, مستی, شوخی, سرخوشی, میخوارگی, ولگردی و قانونی شکنی.

festgldje

: بزم, جشن وسرور.

festival

: جشنواره, عید, سور, شادمانی, جشنی, عیدی.

festivitas

: بزم, جشن وسرور.

festkommitt

: هیلت یا کمیته, کمیسیون, مجلس مشاوره.

festlig

: جشنی, اهل کیف وخوشگذرانی, وابسته به جشن وعشرت, بزمی, جشنی, شاد.

festlighet

: بزم, جشن وسرور.

festmltid

: مهمانی, ضیافت, مهمان کردن, سور, بزم.

feston

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل یا زینت گل اراستن, با گل اراستن.

festong

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل یا زینت گل اراستن, با گل اراستن.

festt g

: صفحه نمایش, نمایش مجلل وتاریخی, مراسم مجلل, رژه.

fet

: فربه, چاق, چرب, چربی, چربی دار, چربی دار کردن, فربه یا پرواری کردن, روغنی, چرب, روغن دار, چاپلوسانه, فربه, گوشتالو, چاق.

fetisch

: طلسم, اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتند, بت, صنم, خرافات, بت, طلسم, افسون, نظر قربانی.

fetischdyrkan

: اعتقاد به طلسم, خرافات.

fetischism

: اعتقاد به طلسم, خرافات.

fetknopp

: گل ناز.

fetma

: فربهی, چربی, برکت.

fett

: گریس, روغن اتومبیل, روغن, چربی, مداهنه, چاپلوسی, روغن زدن, چرب کردن, رشوه دادن.

fetthaltig

: چرب, چربی مانند.

fettisdag

: سه شنبه قبل از چهارشنبه توبه, سه روز قبل از چهارشنبه توبه.

fettsvulst

: غده, دمل, ورم روی پوست.

fettvvnad

: چرب, پیه دار, پیه مانند, روغنی شده.

fez

: فینه, کلا ه قرمز منگوله دار, فس, طربوش, فینه.

ff ng

: بیهوده, پوچ, بی فایده, باطل, عبث, بی اثر, بیهوده, عبث, بیفایده, باطل, پوچ, ناچیز, جزیی, تهی, مغرور, خودبین, مغرورانه, بطور بیهوده.

ff ng/meningsls

: بیهوده, پوچ, بی فایده, باطل, عبث, بی اثر.

ff nglig

: بیهوده, عبث, بیفایده, باطل, پوچ, ناچیز, جزیی, تهی, مغرور, خودبین, مغرورانه, بطور بیهوده.

ff nglighet

: بادسری, بطالت, بیهودگی, پوچی, غرور, خودبینی.

fga bel st

: بی سواد, درس نخوانده, نادان.

fga lovande

: مایوس کننده, غیرقابل اطمینان, نومید کننده, بدون امید.

fgel

: پرنده, مرغ, جوجه, مرغان, اردک وحشی, غاز وحشی.

fgelhund

: اشاره گر.

fgelj gare

: مرغ گیر, شکارچی پرندگان.

fgelklo

: چنگال, ناخن, پنجه, پاشنه پا, پاشنه.

fgnad

: خوشی, لذت, شوق, میل, دلشاد کردن, لذت دادن, محظوظ کردن.

fhund

: پست و بدون مبادی اداب بودن, ادم بی تربیت.

fiasko

: شکست مفتضحانه, ناکامی, بطری شراب.

fiber

: رشته, تار, نخ, بافت, لیف (الیاف), فیبر.

fiber/virke/halt

: رشته, تار, نخ, بافت, لیف (الیاف), فیبر.

fiberkost

: مواد خوراکی زبر (مثل سبوس یا دانه انار).

fiberplatta

: گچ تخته, تخته مخصوص نصب به دیواد, لا یه گچی.

fibr s

: لیفی, ریشه ای.

fibrin

: فیبرین, ماده پروتلینی رشته مانند وغیر محلول.

fibula

: استخوان نازک نی, قصبه صغری, ساق کوچک.

fick

: زمان گذشته فعل.تعگ

fick/skaffade

: زمان گذشته فعل.تعگ

ficka

: جیب, کیسه هوایی, پاکت, تشکیل کیسه در بدن, کوچک, جیبی, نقدی, پولی, جیب دار, درجیب گذاردن, درجیب پنهان کردن, بجیب زدن.

fickan

: جیب, کیسه هوایی, پاکت, تشکیل کیسه در بدن, کوچک, جیبی, نقدی, پولی, جیب دار, درجیب گذاردن, درجیب پنهان کردن, بجیب زدن.

fickan full

: بقدر یک جیب, یک جیب پر.

fickflaska/termosflaska

: قمقمه, فلا سک, دبه مخصوص باروت تفنگ.

fickkniv

: چاقوی جیبی.

ficklampa

: نور برق اسا وزود گذر, چراغ قوه, لا مپ عکاسی.

fickpengar

: پول جیب.

fickrknare

: حسابگر جیبی.

ficktjuv

: جیب بر.

fiende

: دشمن, عدو, خصم, دشمن کردن, دشمن, عدو, مخالف, ضد, منافی, مضر, حریف.

fiendskap

: دشمنی, خصومت, عداوت, نفرت, کینه.

fientlig

: دشمن, خصومت امیز, متخاصم, ضد, دشمنانه, خصمانه, غیردوستانه, نامساعد, مضر.

fientlighet

: دشمنی, عداوت, شهامت, جسارت, کینه, عداوت, خصومت, عملیات خصمانه.

fientligt infall

: تاخت و تاز, تهاجم, تاراج و حمله, تعدی.

fiesta

: جشن, روز مقدس.

fiffig

: زرنگ, زیرک, ناتو, باهوش, شیک, جلوه گر, تیر کشیدن (ازدرد), سوزش داشتن.

fiffiga

: بادست انجام شده, دستی, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابک, چالا ک, ماهر, استاد در کار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

fiffla med

: تلولو خوردن, به حیله متوسل شدن, لرزاندن.

fifflare

: ادم کلا ش (کاللااسه), ادم مفتخوار, کسی که میچرخاند یا می پیچاند, کسی که اغراق میگوید یا تحریف میکند, گردباد, چرخان.

figur

: شکل, رقم, پیکر.

figur/siffra/r kna

: شکل, رقم, پیکر.

figuration

: ارایش, تزءین.

figurativ

: تلویحی.

figurera

: شکل, رقم, پیکر.

figurin

: پیکر کوچک, مجسمه سفالین رنگی.

figurlig

: تلویحی.

fikon/fikontrd

: انجیر, چیز بی بها, ارایش, صف ارایی.

fikonl v

: برگ درخت انجیر, لا پوش, مخفی کننده.

fikonsprk

: زبان ویژه, زبان صنفی ومخصوص طبقه خاص.

fiktion

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خیال, وهم, دروغ, فریب, بهانه.

fiktiv

: جعلی, ساختگی, موهوم.

fikus

: درخت کاءوچو

fil

: پرونده, بایگانی کردن.

fil

: سربند, پیشانی بند, گیس بند, قیطان, نوار, پشت مازو, اهن تنکه یاتسمه اهن, تذهیب کاری کردن, بالا یه پرکردن, گچ بری, باریک ساختن, پشت مازو بریدن.

fil/rulad

: سربند, پیشانی بند, گیس بند, قیطان, نوار, پشت مازو, اهن تنکه یاتسمه اهن, تذهیب کاری کردن, بالا یه پرکردن, گچ بری, باریک ساختن, پشت مازو بریدن.

fil/strvt ljud

: سوهان زدن, تراش دادن, با صدای سوهان گوش را ازردن, سوهان, صدای سوهان.

fila

: پرونده, بایگانی کردن.

filantrop

: خیرخواه بشر, ادم نیک اندیش, بشردوست.

filantropi

: نوع پرستی, بشردوستی.

filantropisk

: نوع پرست, بشردوست.

filateli

: تمبر شناسی, تمبر جمع کنی, جمع اوری تمبر.

filatelist

: تمبر شناس.

filatelister

: تمبر شناس.

filatelistisk

: مربوط به تمبر شناسی.

filbertnt

: فندق, درخت فندق.

filea

: سربند, پیشانی بند, گیس بند, قیطان, نوار, پشت مازو, اهن تنکه یاتسمه اهن, تذهیب کاری کردن, بالا یه پرکردن, گچ بری, باریک ساختن, پشت مازو بریدن.

filhantering

: مدیریت پرونده ها.

filharmonisk

: عاشق موسیقی, ارکستر سمفونی, فیل هارمونیک.

filial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

filialkontor

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

filibuster

: کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلا م و وسایل دیگر بتاخیر می اندازد.

filibustra

: کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلا م و وسایل دیگر بتاخیر می اندازد.

filigran

: تزءیناتی بشکل ذرات ریز یا دانه های تسبیح که امروزه بصورت سیم های ریز طلا ونقره و یا مسی در اطراف الا ت زرین وسیمین ساخته می شود, ملیله دوزی, ملیله دوزی کردن.

filippik

: سخنرانی تند وانتقادی.

filippinare

: اهل فیلیپین, فیلیپینی.

filist

: ادم هرزه, ادم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی.

filkatalog

: کتاب راهنما.

film/filma

: پرده نازک, فیلم عکاسی, فیلم سینما, سینما, غبار, تاری چشم, فیلم برداشتن از.

filmf rfattare

: نویسنده نمایشنامه های رادیویی وتلویزیونی.

filmfars

: نمایش خنده دار همراه با شوخی وسر وصدا.

filmfotograf

: عکاس, ادمیکه بادوربین کار میکند.

filmmanuskript

: نمایشنامه رادیویی وسینمایی یاتلویزیونی, سند, متن سند, دستخط, متن نمایشنامه, حروف الفبا, بصورت متن نمایشنامه دراوردن.

filmregissr

: فرنشین, مدیر, رءیس, اداره کننده, کارگردان.

filmroll

: بخش, طومار, رل, وظیفه, نقش.

filmrulle

: کارتریج.

filning

: سوهان کاری, ضبط, بایگانی, سیخ زنی, براده.

filolog

: واژه شناس, ویژه گر در زبانشناسی تاریخی وتطبیقی.

filologi

: علم زبان, زبان شناسی تاریخی وتطبیقی واژه شناسی.

filologisk

: وابسته به واژه شناسی یازبان شناسی تاریخی وتطبیقی.

filosof

: فیلسوف.

filosofen

: فیلسوف.

filosofera

: فیلسوفانه دلیل اوردن, فلسفی کردن.

filosofi

: فلسفه, حکمت, وارستگی, بردباری, تجرد.

filosofin

: فلسفه, حکمت, وارستگی, بردباری, تجرد.

filosofisk

: فلسفی.

filt

: پتو, جل, روکش, باپتو ویا جل پوشاندن, پوشاندن.

filt/matta

: قالیچه, فرش کردن.

filta

: نمد, پشم مالیده ونمد شده, نمدپوش کردن, نمد مالی کردن

filter/filtrera

: صافی.

filtrera

: تراوش کردن, نفوذ کردن, رد شدن, صاف کردن.

filtrering

: از صافی گذراندن, تصفیه, پالا یش.

filtrerpapper

: کاغذ صافی.

fimmelst ng

: میله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تیر, پرتو, چاه, دودکش, بادکش, نیزه, خدنگ, گلوله, ستون, تیرانداختن, پرتو افکندن.

fin

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف, اقا منش, اصیل, نجیب, تربیت شده.

fin dam

: بانو, خانم, زن نجیب, زن باتربیت.

fin fiber

: لیف کوچک, رشته کوچک, تارچه.

fin/knslig/delikat

: ظریف, خوشمزه, لطیف, نازک بین, حساس.

fin/trevlig

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

fina

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

final

: بخش اخر, اهنگ نهایی, اخر, عاقبت.

finans

: مالی.

finansdepartementet

: خزانه داری, گنجینه, گنج, خزانه.

finansi r

: متخصص مالی, سرمایه دار, سرمایه گذار.

finansiell

: مالی.

finansiera

: مالیه, دارایی, علم دارایی, تهیه پول کردن, درکارهای مالی داخل شدن.

finansman

: متخصص مالی, سرمایه دار, سرمایه گذار.

finansrtt

: مالیه, دارایی, علم دارایی, تهیه پول کردن, درکارهای مالی داخل شدن.

finansv sen

: مالیه, دارایی, علم دارایی, تهیه پول کردن, درکارهای مالی داخل شدن.

finemang

: بزرگ, عظیم, کبیر, مهم, هنگفت, زیاد, تومند, متعدد, ماهر, بصیر, ابستن, طولا نی.

finess

: خصیصه, ظرافت, نکته بینی, دقت, زیرکی بکار بردن.

finess/knnetecken

: خصیصه.

finf rdela

: کوبیدن, عمل خرد کردن یا اسیاب کردن, سایش, کار یکنواخت, اسیاب کردن, خردکردن, تیز کردن, ساییدن, اذیت کردن, اسیاب شدن, سخت کارکردن.

finfin

: باشکوه, باجلا ل, عالی, براق, پرزرق وبرق

finger

: انگشت, باندازه یک انگشت, میله برامدگی, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

finger/spela p

: انگشت, باندازه یک انگشت, میله برامدگی, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

fingera

: وانمود کردن, بخود بستن, جعل کردن.

fingerad

: ساختگی, جعلی, قلا بی.

fingeravtryck

: اثر انگشت, انگشت نگاری, انگشت نگاری کردن.

fingerborg

: انگشتانه, لوله فلزی کوتاه, باندازه یک انگشتانه, یک خرده, یک جرعه.

fingerborgsblomma

: دیژیتال سرخ, گل انگشتانه.

fingerf rdighet

: زبردستی, تردستی, سبکدستی, چابکی, چالا کی, تردستی.

fingernagel

: ناخن.

fingerskiva

: شماره گرفتن, صفحه شماره گیر.

fingerspets

: نوک انگشت, سرانگشت.

fingersttning

: ناخنک زنی, پنجه گذاری, انگشت کاری.

fingertopp

: نوک انگشت, سرانگشت.

fingervante

: دستکش.

fingervisning

: اشاره, ایما, تذکر, چیز خیلی جزءی, اشاره کردن.

fingra

: انگشت, باندازه یک انگشت, میله برامدگی, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

fingrande

: ناخنک زنی, پنجه گذاری, انگشت کاری.

fingranska

: موشکافی کردن, مورد مداقه قرار دادن.

fingranskning

: موشکافی, بررسی, رسیدگی, مداقه, تحقیق.

finhacka

: ریزه, ریز ریز کردن, قیمه کردن, خردکردن, حرف خود را خوردن, تلویحا گفتن, قیمه, گوشت قیمه.

finhacka/tala fint/trippa

: ریزه, ریز ریز کردن, قیمه کردن, خردکردن, حرف خود را خوردن, تلویحا گفتن, قیمه, گوشت قیمه.

finhet

: اقا منشی, بزرگی, شرافت, نجابت, اصالت.

finhet/nogrannhet

: ظرافت, خوبی, دلپذیری, مطلوبی, احتیاط, دقت.

fininstlla

: مدرج کردن.

finit

: متناهی, محدود.

finjustera

: معتاد کردن.

fink

: سهره وانواع ان, خانواده سهره.

fink nslig

: با احتیاط, دارای تمیز و بصیرت, باخرد.

fink/pigg

: چست, جلد, فرز, چابک, چالا ک, زرنگ, تردست.

finka

: زندان, محبس, محل محصور, زندان.

finknslighet

: ظرافت, دقت, نازک بینی, خوراک لذیذ.

finl ndare

: فنلا ندی, اهل کشور فنلا ند.

finlndsk

: فنلا ندی, زبان مردم فنلا ند.

finna

: پیدا کردن, یافتن, جستن, تشخیص دادن, کشف کردن, پیدا کردن, چیز یافته, مکشوف, یابش.

finnande

: حکم, افزار, انچه کارگر از خود بر سر کار می برد, یافت, کشف, اکتشاف, یابش.

finnar

: جوش صورت و پوست, غرور جوانی.

finne

: فنلا ندی, اهل کشور فنلا ند, جوش, کورک, عرق گز, جوش دراوردن.

finne/blemma

: جوش, کورک, عرق گز, جوش دراوردن.

finnig

: جوش دار, کورک دار.

finputsa

: گچ, خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف, دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن, گچ زدن, گچ مالیدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روی.

finrum

: اطاق پذیرایی, سالن پذیرایی.

finsk

: فنلا ندی, زبان مردم فنلا ند.

finska

: فنلا ندی, زبان مردم فنلا ند.

finsmakare

: پیرو عقیده اپیکور, ادم خوش گذران وعیاش, ابیقوری, شکم پرست.

finst md

: ظریف, خوشمزه, لطیف, نازک بین, حساس.

fint folk

: مردمان شریف, نجباء.

fint handarbete

: توری دوزی, حاشیه دوزی, برودره دوزی.

fint svart klde

: ماهوت.

fint tyg/v vnad

: بافته, بافت, نسج, رشته, پارچه ء بافته.

finta

: وانمود, نمایش دروغی, تظاهر, خدعه, فریب, حمله خدعه امیز, وانمود کردن.

fintlig

: دارای قوه ابتکار, مبتکر, دارای هوش ابتکاری, با هوش, ناشی از زیرکی, مخترع.

finurlig

: زیرک, ناقلا, باهوش, حیله گر, موذی, زرنگ.

fiol

: ویولن, کمانچه, ویولن زدن, زرزر کردن, کار بیهوده کردن, ویولن.

fiolspelare

: ویولن زن, ویولن نواز.

fiolstrke

: کمان, ارشه ویولون, چیز بی معنی یا پوچ.

fira

: جشن گرفتن, عیدگرفتن, ایین (جشن یاعیدی را) نگاه داشتن, تقدیس کردن, تجلیل کردن.

firande

: جشن, برگزاری جشن, تجلیل, یادبود, مجلس تذکر, مجلس یا جشن یادبود.

firmam rke

: علا مت تجارتی, علا مت تجارتی گذاشتن.

firmament

: فلک (افلا ک), اسمان, گنبد اسمان.

firning

: حالت غایب بودن, غیبت.

fis

: گوز, گوزیدن.

fisk

: ماهی, انواع ماهیان, ماهی صید کردن, ماهی گرفتن, صیداز اب, بست زدن (به), جستجو کردن, طلب کردن.

fisk-

: مثل ماهی, ماهی دار, مورد تردید, مشکوک.

fiska

: ماهی, انواع ماهیان, ماهی صید کردن, ماهی گرفتن, صیداز اب, بست زدن (به), جستجو کردن, طلب کردن.

fiskaf nge

: ماهیگیری, ماهیگیری, حق ماهیگیری.

fiskaffr

: ماهی فروش.

fiskare

: ماهیگیر, جانور ماهیخوار, کرجی ماهیگیری, ماهی گیر, صیاد ماهی, کرجی ماهیگیری.

fiskarna

: برج حوت.

fiskblsa

: صدا, اوا, سالم, درست, بی عیب, استوار, بی خطر, دقیق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسیدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, کاملا, ژرفاسنجی کردن, گمانه زدن.

fiske

: ماهیگیری, ماهیگیری, حق ماهیگیری.

fisker tt

: حق ماهیگیری, محل ماهیگیری, شیلا ت.

fiskeri

: محل ماهیگیری, شیلا ت, ماهیگیری.

fisket

: ماهیگیری, ماهیگیری, حق ماهیگیری.

fiskgjuse

: همای استخوان خوار, عقاب دریایی.

fiskhandlare

: ماهی فروش.

fiskmjl

: ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد.

fiskodling

: پرورش ماهی.

fiskrom

: تخم ماهی, اشپل, بذر, جرم, تخم ریزی کردن (حیوانات دریایی), تولید مثل کردن.

fiskrom/l gga rom

: تخم ماهی, اشپل, بذر, جرم, تخم ریزی کردن (حیوانات دریایی), تولید مثل کردن.

fisksoppa

: نوعی ابگوشت.

fiskstim

: پایاب, کم عمق, تنگ, کم جای, تپه زیرابی, گروه, دسته شدن, کم ژرفا, کم عمق شدن.

fiskstjrt

: چرخاندن دم هواپیما بمنظور کاستن سرعت ان (خصوصا هنگام فرود امدن).

fisksump

: سبدماهی گیری.

fiskyngel

: تخم ماهی, اشپل, بذر, جرم, تخم ریزی کردن (حیوانات دریایی), تولید مثل کردن.

fissil

: قابل انشقاق, شکافتنی.

fission

: شکافتن, انشقاق, شکستن هسته اتمی.

fistel

: نی, نای (مخصوص موسیقی), پنجه, ناسور, زخم عمیقی که غالبابوسیله مجرای پیچاپیچی بداخل مربوط است

fitta

: کس, مهبل.

fix

: ثابت, مقطوع, ماندنی.

fixa

: بطرف خود اوردن, طرفدار خود کردن, سرقت کردن, سواستفاده کردن, جرزدن, تقلب کردن.

fixade

: ثابت, مقطوع, ماندنی.

fixare

: دلا ل, کارچاق کن, دوای ثبوت عکاسی.

fixativ

: ثابت کننده.

fixer-

: ثابت کننده.

fixera

: کار گذاشتن, درست کردن, پابرجا کردن, نصب کردن, محکم کردن, استوارکردن, سفت کردن, جادادن, چشم دوختن به, تعیین کردن, قراردادن, بحساب کسی رسیدن, تنبیه کردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گیر, حیص وبیص, تنگنا, مواد مخدره, افیون, تثبیت کردن, محکم کردن, متمرکز کردن.

fixerbad

: دلا ل, کارچاق کن, دوای ثبوت عکاسی.

fixering

: ثبوت, تثبیت, حاشیه, ریشه, لوازم, فروع, اثاثه.

fixeringsvtska

: دلا ل, کارچاق کن, دوای ثبوت عکاسی.

fixermedel

: دلا ل, کارچاق کن, دوای ثبوت عکاسی.

fixersalt

: هیپوسولفیت سدیم, تزریق زیر جلدی, سوزن تزریق زیر جلدی, عامل محرک, تحریک کردن.

fixpunkt

: ممیز ثابت.

fixstj rna

: ستاره ثابت, ثوابت.

fixtur

: چیز ثابت, اثاثه ثابت, لوازم نصب کردنی.

fj der-

: پروبال دار, پردار, پر مانند, دارای پر وبال زیبا, .

fj derdrkt

: پرهای زینتی, پر وبال, پرشاهین.

fj derf

: مرغ وخروس, مرغ خانگی, ماکیان.

fj derf/h ns

: مرغ, ماکیان, پرنده, پرنده را شکار کردن.

fj derltt

: پر مانند, پوشیده ازپر, شبیه به پر.

fj dermoln

: ابرطره ای, پیچک (تعندرءل) (ج.ش.) اویز, ضمیمه, مژه, تاژک.

fj drande

: کشدار, قابل ارتجاع, فنری, سبک روح, کشسان, فنری, جهنده, قابل ارتجاع, سرچشمه وار.

fj llbestigare

: کوه نورد, کوهستانی, کوه پیما, ساکن کوه, کوه پیمایی کردن, کوه نوردی کردن.

fj llig/skalad

: پولک دار, مدرج, فلس دار.

fj llmmel

: موش صحرایی قطب شمال.

fj llpanel

: قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد, توفال سقف.

fj llsippa

: علف مبارک از تیره گل سرخیان.

fj r

: سرد, غیر صمیی, کناره گیر.

fj rde

: چهارمین, چهارم, چهاریک, ربع.

fj rdedelsnot

: هوس, بوالهوسی, قلا ب کوچک, قلا ب دوزندگی.

fj ril

: پروانه, بشکل پروانه.

fj rilslarv

: کرم صدپا, تراکتور زنجیری, بشکل کرم صد پا حرکت کردن

fj rma

: انتقال دادن, بیگانه کردن, منحرف کردن.

fj rmare

: دورتر, پیش تر, بعلا وه, قدری, جلوتر.

fj rrkontroll

: کنترل از دور.

fj rrskdande

: روشن بینی, بصیرت.

fj rrskdare

: روشن بین, نهان بین.

fj rrstyrning

: کنترل از دور.

fj sk

: شتاب کردن, شتابیدن, عجله کردن, چاپیدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگی.

fj t

: جای پا, ردپا, جاپا, پی, گام, قدم, گام برداری.

fjant

: فضول, ادم فضول, نخود همه اش, پرکاری, اشتغال.

fjantig

: داد وبیداد کن (برای چیزهای جزءی), ایراد گیر.

fjder

: پر, پروبال, باپر پوشاندن, باپراراستن, بال دادن, بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرک, جست وخیز, حالت فنری, حالت ارتجاعی فنر, پریدن, جهش کردن, جهیدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنری داشتن, ظاهر شدن.

fjder/v r

: بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرک, جست وخیز, حالت فنری, حالت ارتجاعی فنر, پریدن, جهش کردن, جهیدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنری داشتن, ظاهر شدن.

fjderbuske

: پر, پر ارایشی, پر کلا ه زنان, تل, باپر اراستن, ارایش دادن.

fjderlik

: پردار, با پر اراسته, شبیه پر, کرکی, نرم.

fjdermoln

: ابرطره ای, پیچک (تعندرءل) (ج.ش.) اویز, ضمیمه, مژه, تاژک.

fjdervikt

: ورزشکار پروزن.

fjlla

: کفه ترازو, ترازو, وزن, پولک یا پوسته بدن جانور, فلس, هر چیز پله پله, هرچیز مدرج, اعداد روی درجه گرماسنج وغیره, مقیاس, اندازه, معیار, درجه, میزان, مقیاس نقشه, وسیله سنجش, خط مقیاس, تناسب, نسبت, مقیاس کردن, توزین کردن.

fjllig

: فلس مانند, فلس فلس, پولک دار, زبر, ناهموار.

fjllning

: مقیاس گذاری, پیمایش.

fjllripa

: باقرقره.

fjllsj

: دریاچه عمیق وکوچک کوهستانی.

fjlltopp

: قله, نوک, اوج, ذروه, اعلی درجه.

fjol ret

: سال گذشته, پارسال.

fjollig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

fjompig

: زبان بسته, لا ل, گنگ, بی صدا, کند ذهن, بی معنی, لا ل کردن, خاموش کردن.

fjord

: ابدره, خور, مدخل, ابدره.

fjorton

: عدد چهارده, چهارده تایی.

fjorton dagar

: دوهفته, چهارده روز, هر دو هفته یکبار.

fjortonde

: چهاردهمین, یک چهاردهم.

fjortondedel

: چهاردهمین, یک چهاردهم.

fjortondel

: چهاردهمین, یک چهاردهم.

fjrd

: سرخ مایل به قرمز, کهیر, خلیج کوچک, عوعوکردن, زوزه کشیدن(سگ), دفاع کردن درمقابل, عاجزکردن, اسب کهر.

fjrdedel

: ربع.

fjrding

: چلیک (مطابق یک چهارم بشکه), بشکه چوبی.

fjrilsim

: پروانه, بشکل پروانه.

fjrilslarv/larvtraktor

: کرم صدپا, تراکتور زنجیری, بشکل کرم صد پا حرکت کردن

fjrmande

: انتقال مالکیت, بیگانگی, بیزاری.

fjrran

: از دور, دورا دور, .

fjrrman vrering

: کنترل از دور.

fjrrskrivare

: تله تایپ, ماشین ثبت مخابرات تلگرافی, دور نویس.

fjrt

: گوز, گوزیدن.

fjskig

: فضول, مداخله کن, فضولا نه, ناخواسته.

fjttra

: بخو, پابند, زنجیر, قید, مانع, مقید کردن, در زیر غل وزنجیر اوردن.

fjun

: پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهای ریزی که برای متکا بکار میرود, کرک, کرک صورت پایین, سوی پایین, بطرف پایین, زیر, بزیر, دلتنگ, غمگین, پیش قسط.

fjunig

: کرک دار, مانند پر ریز, ملا یم, نرم, کرکی, ریش ریش, پرزدار, خوابدار, تیره.

fjuniga

: کرک دار, مانند پر ریز, ملا یم, نرم.

f-klav

: کلیدی که زیر ف ومیان ث قرار میگیرد.

fkta

: حصار, دیوار, پرچین, محجر, سپر, شمشیر بازی, خاکریز, پناه دادن, حفظ کردن, نرده کشیدن, شمشیر بازی کردن.

fktkonst

: شمشیر بازی.

fkunnig

: نادان.

fl /skala/skinna

: پوست کندن از, سخت انتقاد کردن.

fl

: پوست کندن از, سخت انتقاد کردن.

fl

: کره اسب, توله حیوانات, کره زاییدن.

fl ck

: لکه, اغشتن, الودن, لکه دار کردن, ریزش یا پاشیدن (لجن یاکثافت وغیره), لکه, نقطه, وصله, که, لکه لکه کردن.

fl ck/fel

: خسارت واردکردن, اسیب زدن, لکه دار کردن, بدنام کردن, افترا زدن, نقص.

fl ck/suddighet/sudda ut

: لکه, تیرگی, منظره مه الود, لک کردن, تیره کردن, محو کردن, نامشخص بنظر امدن.

fl cka ned

: لک, لکه, داغ, الودگی, الا یش, ننگ, لکه دار کردن, چرک کردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگی.

fl ckfeber

: تیفوس, تیفوسی, حصبه ای.

fl ckfri/rostfri

: زنگ ناپذیر, ضد زنگ.

fl ckig

: پیسه, ابلق, دورنگ, رنگارنگ, ناجور, خلنگ, ابلق, رنگارنگ, گوناگون, پرنده رنگارنگ, رنگ برنگ, نقطه نقطه, خال خال, پر از لکه, الوده, متناوب, چند در میان.

fl de

: جریان, روانی, مد (برابر جزر), سلا ست, جاری بودن, روان شدن, سلیس بودن, بده, شریدن, سیل, سیلا ن.

fl derbr

: اقطی (sambucus).

fl desdiagram

: نمودار جریان وسیر مواد در کارخانه, نودار جریان امور صنعتی وپیچیده.

fl g

: زمان ماضی فعل.یلف

fl jt

: فلوت, شیار, فلوت زدن.

fl ka

: چاک, شکاف, درز, چاک دادن, شکافتن, دریدن.

fl kt/beundrare

: باد بزن, تماشاچی ورزش دوست, باد زدن, وزیدن بر.

fl mta

: نفس نفس زدن, بادهان باز دم زدن, بریده بریده نفس کشیدن, نفس بریده.

fl ns

: پخش رگه معدن, لبه بیرون امده چرخ, پیچ سر تنبوشه, پخش کردن, لبه دار کردن.

fl rd

: بادسری, بطالت, بیهودگی, پوچی, غرور, خودبینی.

fl rdfull

: بیهوده, عبث, بیفایده, باطل, پوچ, ناچیز, جزیی, تهی, مغرور, خودبین, مغرورانه, بطور بیهوده.

fl rtig

: اهل لا س زنی.

fl sa

: فوت, پف, دود ویا بخار, قسمت پف کرده جامه زنانه, غذای پف دار, مشروب گازدار, پفک, پک زدن, چپق یا سیگار کشیدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف کردن, منفجر کردن, منفجر شدن, وزش باد, وزیدن.

fl skkarr

: گوشت پشت مازو.

fl ta

: قیطان, گلا بتون, مغزی, نوار, حاشیه, حرکت سریع, جنبش,جهش, ناگهان حرکت کردن, جهش ناگهانی کردن, بافتن (مثل توری وغیره), بهم تابیدن وبافتن, موی سر را با قیطان یاروبان بستن.

fl tat

: زمان سوم فعل.weave

fl tkorg

: تورماهی گیری, سبد ماهی گیری, قلا ب.

fl tverk

: چپر, ترکه برای ساختن سبد, ترکه, جگن, نرده گذاری کردن, بستن, پیچیدن.

flabb

: قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

flabba

: قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

flack

: تخت, پهن, مسطح.

flacka omkring

: پرسه زدن, تکاپو, گشتن, سیر کردن, گردیدن, سرگردانی.

fladder

: بال زنی دسته جمعی, لرزش, اهتزاز, بال و پر زنی, حرکت سراسیمه, بال بال زدن(بدون پریدن), لرزیدن, در اهتزاز بودن, سراسیمه بودن, لرزاندن.

fladdermus

: چوب, چماق, عصا, چوکان زدن, خشت, گل اماده برای کوزه گری, لعاب مخصوص ظروف سفالی, چشمک زدن, مژگان راتکان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نیمه یاپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

fladdra

: لرزیدن, سوسوزدن, پرپرزدن, جنبش, سوسو, در اهتزاز بودن.

fladdra/oro

: بال زنی دسته جمعی, لرزش, اهتزاز, بال و پر زنی, حرکت سراسیمه, بال بال زدن(بدون پریدن), لرزیدن, در اهتزاز بودن, سراسیمه بودن, لرزاندن.

fladdra/svva

: تندرفتن, نقل مکان کردن.

fladdrande

: ملا یم, نرم, دارای روشنایی ملا یم.

flaga

: تکه کوچک (برف وغیره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout یاup), برفک زدن تلویزیون.

flagellant

: کسیکه برای بخشودگی از گناهان بخود شلا ق میزند, موجود یا انگل تاژک دار.

flagellat

: تاژکدار, شلا ق زدن, تازیانه زدن, تاژک دار شدن.

flageolett

: نی لبک, نایچه.

flagg

: پرچم, بیرق, علم, دم انبوه وپشمالوی سگ, زنبق, برگ شمشیری, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار کردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش کردن, پایین افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده کردن.

flagga

: پرچم, بیرق, علم, دم انبوه وپشمالوی سگ, زنبق, برگ شمشیری, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار کردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش کردن, پایین افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده کردن.

flaggduk

: پارچه سست بافت پرچمی, خطابی دوستانه, شنل بچگانه.

flaggman

: افسر دریایی, دریاسالا ر, دریادار, دریابان.

flaggskepp

: کشتی حامل پرچم امیرالبحری, کشتی دریادار.

flaggspel

: چوب پرچم.

flaggst ng

: تیر پرچم, میله پرچم, چوب پرچم.

flaggv v/flaggor

: پارچه سست بافت پرچمی, خطابی دوستانه, شنل بچگانه.

flaggvv

: پارچه سست بافت پرچمی, خطابی دوستانه, شنل بچگانه.

flagig

: پوسته پوسته, ورقه ورقه, ورقه شونده, فلسی, برفکی.

flagna

: تکه کوچک (برف وغیره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout یاup), برفک زدن تلویزیون.

flagrant

: اشکار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقیح, زشت.

flakong

: بطری, بطری در دار کوچک.

flakvagn

: گاری کوتاه بی لبه, چهارچرخه بارکشی, با چهارچرخه بارکشیدن.

flambera

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه کشیدن, مشتعل شدن, تابش.

flamenco

: رقص تند کولیها اسپانیا, رقص فلا منکو.

flamingo

: فلامینگو, نوعی پرنده با پرهای صورتی رنگ که پاهای لاغر و درازی دارد.

flaml ndsk

: فلمنگی, زبان فلا ندرز, اهل فلا ندرز.

flamlndare

: اهل فلا ندرز.

flamlndska

: فلمنگی, زبان فلا ندرز, اهل فلا ندرز.

flamma

: شعله درخشان یا اتش مشتعل, رنگ یا نور درخشان, فروغ, درخشندگی, جار زدن, باتصویر نشان دادن, روشنایی خیره کننده و نامنظم, زبانه کشی, شعله زنی, شعله, چراغ یانشان دریایی, نمایش, خود نمایی, باشعله نامنظم سوختن, از جا در رفتن.

flamma/l ga

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه کشیدن, مشتعل شدن, تابش.

flamning

: شعله درخشان یا اتش مشتعل, رنگ یا نور درخشان, فروغ, درخشندگی, جار زدن, باتصویر نشان دادن.

flampunkt

: نقطه اشتعال.

flams

: سخن ناشمرده, گپ, وراجی, صدای غاز, ناشمرده حرف زدن, غات غات کردن (مثل غاز), وراجی کردن.

flamsa

: نادان, احمق, ابله, لوده, دلقک, مسخره, گول زدن, فریب دادن, دست انداختن.

flamsig

: نادان, ابله, سبک مغز, چرند, احمقانه.

flamsker

: ضد شعله, سوز, عایق شعله, ضد اتش.

flan r

: ادم ولگرد, قدم زن, پرسه زن.

flanell

: فلا نل (نوعی پارچه پشمی), جامه فلا نل یا پشمی, لباس (بخصوص شلوار)ورزش.

flanell-

: مثل فلا نل, فلا نل مانند.

flanera

: ولگردی کردن, پرسه زدن, گردش.

flank

: پهلو, تهیگاه, طرف, جناح, از جناح حمله کردن, درکنار واقع شدن.

flankera

: پهلو, تهیگاه, طرف, جناح, از جناح حمله کردن, درکنار واقع شدن.

flaska

: بطری, شیشه, محتوی یک بطری, دربطری ریختن, تنگ کوچک.

flaskhals

: تنگه, راه خیلی باریک, تنگنا, تنگراه.

flaskpropp

: چوب پنبه, سربطری, توپی, جلوگیری کننده, بادریچه بستن, باچوب پنبه بستن.

flat

: تخت, پهن, مسطح.

flat/slt/l genhet

: تخت, پهن, مسطح.

flata tallrikar

: ظروف مسطح, ظروف نقره ای سر میز, ظروف لب تخت.

flatlus

: شپش زهار, شپشک.

flatskratt

: قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

flau

: کند, راکد, کودن, گرفته, متاثر, کند کردن.

flax

: شانس, بخت, اقبال, خوشبختی.

flaxa

: بال زنی دسته جمعی, لرزش, اهتزاز, بال و پر زنی, حرکت سراسیمه, بال بال زدن(بدون پریدن), لرزیدن, در اهتزاز بودن, سراسیمه بودن, لرزاندن.

flaxa/smll/fiasko

: صدای تلپ, صدای چلپ, باصدای تلپ افتادن, شکست خوردن.

flck/besmitta

: لکه دار کردن, رنگ کردن, الوده شدن, لکه, ملوث کردن, فاسد کردن, عیب.

flck/prick

: لک, نقطه, خال, لکه یا خال میوه, ذره, لکه دار کردن, خالدار کردن.

flcka

: نقطه, لکه کوچک, خال, رنگ, نوع, قسم, نقطه نقطه یا خال خال کردن.

flcka ner

: لکه دار کردن.

flckat ner

: الودن, اندودن, ملوث کردن, رنگ کردن, کثیف کردن.

flckfri

: زنگ ناپذیر, ضد زنگ.

flckfritt

: بی عیب, بی لکه, بی خال.

flda

: جریان, روانی, مد (برابر جزر), سلا ست, جاری بودن, روان شدن, سلیس بودن, بده, شریدن, اول, عمده, نخست, زبده, درجه یک, پیچیدن, قنداق کردن, پوشانیدن, لفافه دار کردن, پنهان کردن, بسته بندی کردن, پتو, خفا, پنهانسازی.

flder

: بزرگتر, ارشد, ارشد کلیسا, شیخ کلیسا.

fldesschema

: نمودار جریان وسیر مواد در کارخانه, نودار جریان امور صنعتی وپیچیده.

fle

: کره اسب, شخص ناازموده, تازه کار, نوعی طپانچه.

flebit

: التهاب وریدها.

flegma

: بلغم, مخاط, خلط, سستی, بیحالی, خونسردی.

flegmatisk

: بلغمی مزاج, شخص خونسرد وبی رگ.

fler

: بیشتر, زیادتر, بیش.

flera

: چند, چندین, برخی از, جدا, مختلف, متعدد.

flerdelad

: چند جزءی.

flerdubbel

: چندین, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

flerdubbla

: چندین, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

flerfaldiga

: ضرب کردن, تکثیر کردن.

flerfasig

: دارای چند نمود, چند فاز, چند حالتی.

flerniv

: چند سطحی.

fleromttad

: دارای حلقه های اشباع نشده.

flerrig

: همیشگی, داءمی, ابدی, جاودانی, پایا, همه ساله.

flerstavig

: چند سیلا بی, چند هجایی.

flerstavigt ord

: کلمه چند هجایی, لغت چند سیلا بی, چند هجایی.

flerstegs-

: چند مرحله ای.

flerv rd

: دارای پادگن ها یا پادتن های گوناگون, چند بنیانی, چند ظرفیتی.

flesta

: بیشترین, زیادترین, بیش از همه.

flexibel

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغییر.

flexibel/flexibla

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغییر.

flexibilitet

: قابلیت انعطاف, خمش.

flexibla

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغییر.

flexion

: صرف فعل, کجی.

flexskiva

: گرده لرزان.

flg

: لبه, دیواره, قاب عینک, دوره دار کردن, زهوارگذاشتن, لبه داریا حاشیه دارکردن.

flick lder

: دختری.

flicka

: واحد شتاب برابر یک سانتی متر بر مجذور ثانیه, دختر, دختر, دختربچه, دوشیزه, کلفت, معشوقه.

flicka/t s

: دختر, زن جوان.

flickaktig

: دختروار.

flickaktiga

: دختروار.

flickebarn

: دختر, دختربچه, دوشیزه, کلفت, معشوقه.

flickjgare

: ادم هرزه, فاسق, شهوتران, شهوترانی کردن.

flicknamn

: نام خانوادگی زن پیش از شوهرکردن.

flickscout

: عضو پیشاهنگی دختران, دختر پیشاهنگ.

flicktjusare

: جذاب, دلربا, افسونگر, فریبنده.

flik

: ضربه, صدای چلپ, اویخته وشل, برگه یا قسمت اویخته, زبانه کفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دری وری گفتن.

flikig

: دارای نرمه (مثل گوش), مرکب از چند قطعه, دارای اویختگی, دارای غبغب یا زاءده اویخته.

flimmer

: لرزیدن, سوسوزدن, پرپرزدن, جنبش, سوسو, در اهتزاز بودن.

flimmerh r/cilie

: مژه, تاژک, مویچه, پر.

flimmerhr

: مژه, تاژک, مویچه, پر.

flimra

: ترکش, تیردان, بهدف خوردن, درتیر دان قرار گرفتن, لرزیدن, ارتعاش.

flin

: نیش وا کردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افکنی, خنده نیشی, پوزخند, دندان نمایی.

flin/flina/grin/grina

: نیش وا کردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افکنی, خنده نیشی, پوزخند, دندان نمایی.

flina

: نیش وا کردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افکنی, خنده نیشی, پوزخند, دندان نمایی.

flinga

: تکه کوچک (برف وغیره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout یاup), برفک زدن تلویزیون.

flinga/flaga

: تکه کوچک (برف وغیره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout یاup), برفک زدن تلویزیون.

flink

: تند, چابک, فرز, چست, جلد, سریع, زنده.

flink/hndig/skicklig

: ماهر, زبردست, کاردان, چالا ک, استادانه.

flint-

: سنگ چخماقی, سخت.

flinta

: سنگ چخماق, سنگ فندک, اتش زنه, چیز سخت, سنگریزه.

flintglas

: بلور, ظرف بلور.

flintl s

: تفنگ فتیله ای, تفنگ سرپرچخماقی قدیمی.

flintlsgev r

: تفنگ سرپرچخماقی قدیمی.

flintskallig

: طاس, بیمو, کل, برهنه, بی لطف, ساده, بی ملا حت, عریان, کچل, طاس شدن.

flisa

: تکه باریک, تراشه, قاش, ته جاروب, اشغال, فتیله نخ, بریدن, قاش کردن, تراشه کردن, چاک خوردن, باریکه چوب, تراشه, خرده شیشه, تراشه کردن, متلا شی شدن وکردن.

flisare

: رنده نجاری, تیشه نجاری, خراط, جیک جیک کردن.

flishugg

: رنده نجاری, تیشه نجاری, خراط, جیک جیک کردن.

flishugg/flisare

: رنده نجاری, تیشه نجاری, خراط, جیک جیک کردن.

flit

: توجه, پشتکار, استقامت, مداومت, توجه و دقت مداوم, کوشش پیوسته, سعی و کوشش, پشت کار.

flit/arbetsamhet

: کوشش پیوسته, سعی و کوشش, پشت کار.

flitig

: ماهر, زبر دست, ساعی, کوشا, زحمتکش, ساعی, کوشا, درس خوان, کتاب خوان, مشتاق, خواهان, پرزحمت, بلیغ, جاهد.

flja

: پیروی کردن از, متابعت کردن, دنبال کردن, تعقیب کردن, فهمیدن, درک کردن, در ذیل امدن, منتج شدن, پیروی, استنباط, متابعت.

fljd/forts ttning

: پی ایند, دنباله, عقبه, نتیجه, پایان, انجام, خاتمه.

fljd/rad

: پی ایی, توالی, ترادف, ردیف, جانشینی, وراثت.

fljdsats

: نتیجه, فرع, همروند.

flje

: محیط, دور و بر اطرافیان, دوستان, همراهان, همراهان, خدم وحشم, ملتزمین, نگهداری, حفظ, دنباله, رشته, همراهان, ملتزمین, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسیقی.

fljel

: بادنما, پره, کسی یا چیزی که به اسانی قابل حرکت و جنبش باشد.

fljetong

: نوبتی, پیاپی.

fljsam

: قابل توافق, قابل جرح و تعدیل, مناسب, سازوار.

fljtist

: نی زن, فلوت زن, فلوت زن, نی زن.

flkt

: بادشمال یاشمال شرقی, بادملا یم, نسیم, وزیدن (مانند نسیم), روی هوایا اب شناور ساختن, وزش نسیم, بهوا راندن, بحرکت در اوردن.

flkta

: باد بزن, تماشاچی ورزش دوست, باد زدن, وزیدن بر.

fll/f lla/kant/kanta

: سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند), سینه صاف کردن, تمجمج کردن, لبه, کناره دار کردن, لبه دار کردن, حاشیه دار کردن, احاطه کردن.

flla

: سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند), سینه صاف کردن, تمجمج کردن, لبه, کناره دار کردن, لبه دار کردن, حاشیه دار کردن, احاطه کردن.

flla

: مجرم, جانی, محبوس, محکوم کردن.

fllgaller

: محجر یانرده کشویی, در ورودی قلعه های قدیم, پنجره کشودار, بستن, مسدود کردن.

flmta/fl mtning

: نفس نفس زدن, تند نفس کشیدن, دم کشیدن, ضربان داشتن (قلب و غیره), ضربان, تپش.

flmtning

: نفس نفس زدن, بادهان باز دم زدن, بریده بریده نفس کشیدن, نفس بریده.

flnsa

: پخش رگه معدن, لبه بیرون امده چرخ, پیچ سر تنبوشه, پخش کردن, لبه دار کردن.

flock

: دسته, گروه (دختران).

flock/hjord/skocka sig

: رمه, گله, گروه, جمعیت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام کردن.

flocka

: رمه, گله, گروه, جمعیت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام کردن.

flocksilke

: کج, کژ, ابریشم خام, نخاله ابریشم.

flod-

: رودخانه ای, نهری, زیست کننده در رودخانه.

flod

: رودخانه.

flodbdd

: بستر رودخانه.

flodh st

: کرگدن, اسب ابی, کرگدن.

flodmynning

: دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد, مدخل.

flodravin

: کاریز, مجرا, قنات, ناودان, جوی اسیاب, دره تنگ, بوسیله مجرا یاناودان بردن.

flodvg

: موج کشند.

flopp

: صدای تلپ, صدای چلپ, باصدای تلپ افتادن, شکست خوردن.

floppa

: صدای تلپ, صدای چلپ, باصدای تلپ افتادن, شکست خوردن.

flor

: تنزیب, کریشه, تور, گازپانسمان, مه خفیف.

flora

: کلیه گیاهان یک سرزمین, گیاه نامه, الهه گل, گیا.

florera

: تزءینات نگارشی, جلوه, رشد کردن, نشو ونما کردن, پیشرفت کردن, زینت کاری کردن, شکفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل کردن.

florett

: جای نگین, تراشه, ته چک, سوش, فلز ورق شده, ورق, سیماب پشت اینه, زرورق, بی اثرکردن, عقیم گذاردن, خنثی کردن, دفع کردن, فلز را ورقه کردن.

florettfktare

: شمشیر باز.

florin

: فلورین, پول انگلیس برابر با دو شیلینگ.

florshuva

: مستی, لولی, سرخوشی.

flott

: قلنبه, درجه یک, اعلی, ظریف, خیلی شیک, عالی, شیک, باسلیقه, زیبا, باب روز, مطابق مد روز.

flott r

: جسم شناور بر روی اب, سوهان پهن, بستنی مخلوط با شربت وغیره, شناور شدن, روی اب ایستادن, سوهان زدن.

flott/elegant

: شیک ومد, مطابق مد روز.

flotta

: ناوگان, عبور سریع, زود گذر, بادپا, بسرعت گذشتن, تندرفتن.

flotta/marin

: دریایی, بحری, وابسته به دریانوردی, تفنگدار دریایی.

flotte

: دسته الوار شناور بر اب, دگل, قایق مسطح الواری, با قایق الواری رفتن یافرستادن.

flottig

: روغنی, چرب, روغن دار, چاپلوسانه, چرب, روغنی, چرب و نرم, مداهنه امیز.

flottilj

: ناوگان کوچک.

flottist

: ملوان, جاشو (کلمه مخالف لاندمان).

flottning

: شناور.

flox

: فلوکس.

flrdfri

: بی پیرایه, ساده, بی تکلیف, صمیمی, بیریا.

flrt

: لا س زنی.

flrta

: زن باز, زن بازی کردن, دنبال زن افتادن, لا س زدن, زن دوست بودن.

fls

: باد, نفخ, بادخورده کردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته کردن یاشدن, ازنفس افتادن, : پیچاندن, پیچیدن, پیچ دان, کوک کردن(ساعت و غیره), انحناء, انحنایافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

flsig

: دارای صدای خرخر, خس خس یا خر خر کننده.

flsk

: گوشت خوک, خوک, گراز.

flta ihop

: بهم پیچیدن, بهم پیچاندن, بافتن, مثل طناب تابیدن, دراغوش گرفتن, درهم پیچیدن, درهم بافتن, درهم بافته شدن, تقاطع کردن, بهم تابیدن, بهم پیچیدگی, درهم کشبک کردن.

flte

: جسم شناور بر روی اب, سوهان پهن, بستنی مخلوط با شربت وغیره, شناور شدن, روی اب ایستادن, سوهان زدن.

fltflaska

: قمقمه, فروشگاه یا رستوران, سربازخانه.

fltman

: بازیکن میدان فوتبال وغیره, صحرا نورد.

flts

: درز, بخیه.

fltslag

: جنگ صف ارایی شده, جنگ سخت تن به تن.

fltt g

: زمین مسطح, جلگه, یک رشته عملیات جنگی, لشکرکشی, مبارزه انتخاباتی, مسافرت درداخل کشور.

flttj nst

: خدمات پایکار, تعمیر در محل.

fltv bel

: گروهبان یکم.

fltverk/videv rk

: ترکه یا چوب کوتاه, بید سبدی, ترکه ای.

fluffig

: کرکی, نرم, پرمانند, پرزدار, باد کردن, پف کردن.

flug gg

: تخم مگس, نوزاد حشرات ومگس, تخم گذاشتن.

fluga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گریختن از, فرار کردن از, دراهتراز بودن, پرواز کردن, : تیز هوش, چابک وزرنگ.

flugf ngare

: کاغذ سمی مگس کش.

flugig

: بدخو.

flugsmlla

: مگس کش, مگس پران, جوجه اردک.

flugsmuts

: فضله مگس, ذره, چیز جزءی وبی اهمیت, دارای لکه مگس کردن.

flugsnappare

: حیوان مگس خوار, مگس گیر.

flugsvamp

: قارچ سمی.

flugvikt

: مگس وزن.

flugviktare

: مگس وزن.

fluid

: سیال, روان, نرم وابکی, مایع, متحرک.

fluidisera

: باد افشان ساختن, بباد سپردن, تبدیل به مایع کردن.

fluidisering

: تبدیل به مایع شدن.

fluiditet

: سیالیت, روانی بیان, سلا ست بیان, طلا قت لسان.

fluidum

: سیال, روان, نرم وابکی, مایع, متحرک.

fluktuation

: ترقی و تنزیل, نوسان.

fluktuera

: نوسان داشتن, روی امواج بالا وپایین رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بی ثبات بودن.

flundra

: نوعی ماهی پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا کردن, بال بال زدن, دست وپاکردن.

flundra/plumsa

: نوعی ماهی پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا کردن, بال بال زدن, دست وپاکردن.

fluor

: فلورین, فلور.

fluorera

: دارای فلورید کردن.

fluorescens

: فلوءورسانس.

fluorescent

: فلورءورسان, لا مپ مهتابی.

fluorescera

: شفاف شدن, نور مهتابی پس دادن.

fluorescerande

: فلورءورسان, لا مپ مهتابی.

fluorid

: فلورید, فلورور.

fluoridera

: دارای فلورید کردن.

fluss

: سیل, سیلا ن.

flusspat

: .= etiroulf

flux

: راست, مستقیم, مستقیما.

fly

: گریختن, فرار کردن, بسرعت رفتن,.یلف

fly/fly frn

: گریختن, فرار کردن, بسرعت رفتن,.یلف

flyg

: مربوط به پرواز یا هواپیما, مربوط به دانش هوانوردی, هواپیمایی, هوانوردی.

flyg-

: مربوط به دانش هوانوردی.

flyga ver

: از روی (چیزی) عبور کردن.

flyga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گریختن از, فرار کردن از, دراهتراز بودن, پرواز کردن, : تیز هوش, چابک وزرنگ.

flyga/fluga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گریختن از, فرار کردن از, دراهتراز بودن, پرواز کردن, : تیز هوش, چابک وزرنگ.

flygande

: پرواز, پرواز کننده, پردار, سریع السیر, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوایی.

flygande blad

: صفحه سفید اول واخر کتاب.

flygare

: هوانورد, خلبان, اگهی روی کاغذ کوچک, پروانه موتور, پره اسیاب, درحال پرواز, گردونه تیزرو.

flygblad

: بروشور, برگچه, ورقه.

flygbt

: هواپیمای ابی.

flygburen

: هوا برد, بوسیله هوا نقل و انتقال یافته.

flygd ck

: عرشه ناو هواپیمابر.

flygdla

: راسته ای از سوسماران بالدار عهد ژوراسیک سفلی تا عهد مسوزوءیک.

flygduglig

: مناسب برای پرواز.

flygel

: بال, پره, قسمتی از یک بخش یا ناحیه, گروه هوایی, هر چیزی که هوا را برهم میزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابی, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبی, پرواز, پرش, بالدار کردن, پردارکردن, پیمودن.

flygelbyggnad

: بال, پره, قسمتی از یک بخش یا ناحیه, گروه هوایی, هر چیزی که هوا را برهم میزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابی, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبی, پرواز, پرش, بالدار کردن, پردارکردن, پیمودن.

flygelkarl

: محور, مدار, میله, پاشنه, مخور چرخ, عضو موثر,محور اصلی کار, نقطه اتکاء, روی چیزی چرخیدن, روی پاشنه گشتن, چرخیدن, چرخاندن, روی پاشنه چرخیدن.

flygeskader

: گروه, گروه بندی کردن.

flygf rd

: گریز, پرواز, مهاجرت (مرغان یا حشرات), عزیمت, گریز,پرواز کردن, فرارکردن, کوچ کردن, یک رشته پلکان, سلسله.

flygfart

: سرعت سیر هوایی.

flygfisk

: صورت فلکی ماهی پرنده, ماهی پردار.

flygflottilj

: بال, پره, قسمتی از یک بخش یا ناحیه, گروه هوایی, هر چیزی که هوا را برهم میزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابی, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبی, پرواز, پرش, بالدار کردن, پردارکردن, پیمودن.

flygflt

: فرودگاه هواپیما, پروازگاه, فرودگاه.

flyghamn

: فرودگاه.

flyghavre

: جو دو سر, جو پیغمبری اصل.

flygkapten

: رهبر, لیدر, خلبان هواپیما, راننده کشتی, اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی, پیلوت, چراغ راهنما, رهبری کردن, خلبانی کردن, راندن, ازمایشی.

flygkonst

: دانش هوانوردی.

flygkropp

: بدنه, بدنه هواپیما.

flygning

: پرواز, پرواز کننده, پردار, سریع السیر, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوایی.

flygplan

: هواپیما, طیاره, هواپیما.

flygplansbesttning

: کارمندان و خلبانان هواپیما.

flygplanskapning

: دزدی هواپیما وسایر وساءط نقلیه ومسافران ان.

flygplanskropp

: بدنه, بدنه هواپیما.

flygplats

: فرودگاه.

flygpost

: پست هوایی.

flygresa

: گریز, پرواز, مهاجرت (مرغان یا حشرات), عزیمت, گریز,پرواز کردن, فرارکردن, کوچ کردن, یک رشته پلکان, سلسله.

flygs ker

: مناسب برای پرواز.

flygsjuk

: مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز.

flygtidtabell

: گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات کار, جدول ساعات کار.

flygtur

: گریز, پرواز, مهاجرت (مرغان یا حشرات), عزیمت, گریز,پرواز کردن, فرارکردن, کوچ کردن, یک رشته پلکان, سلسله.

flyh nt

: ماهر, زبردست, کاردان, چالا ک, استادانه.

flykt

: رستن, گریختن, دررفتن, فرارکردن, رهایی جستن, خلا صی جستن, جان بدربردن, گریز, فرار, رهایی, خلا صی.

flyktig

: سرسری, از روی سرعت وعجله, باسرعت وبیدقتی, زود گذر, بوالهوس, دمدمی مزاج, متلون المزاج, خل, زود گذر, ناپایدار, بی دوام, زودریز, اواره, فرار.

flykting

: مهاجر, فراری, پناهنده سیاسی, اواره شدن.

flykting/flyktig

: فراری, تبعیدی, بی دوام, زودگذر, فانی, پناهنده.

flyta

: جسم شناور بر روی اب, سوهان پهن, بستنی مخلوط با شربت وغیره, شناور شدن, روی اب ایستادن, سوهان زدن.

flytande

: شناور, در حرکت, شناور, روان, سلیس, فصیح.

flytande tillstnd

: سیالیت, روانی بیان, سلا ست بیان, طلا قت لسان.

flytf rmga

: رانش, شناوری, سبکی, شادابی روح, خاصیت شناوری.

flytkropp

: جسم شناور بر روی اب, سوهان پهن, بستنی مخلوط با شربت وغیره, شناور شدن, روی اب ایستادن, سوهان زدن.

flytning

: شناور.

flytta

: حرکت, حرکت دادن, حرکت کردن, نقل مکان, کردن.

flytta om

: جایگرداندن.

flytta till annan bostad

: بخانه جدید رفتن.

flytta/rubba/avs tta

: جابجاکردن, جانشین(چیزی)شدن, جای چیزی را عوض کردن, تبعیدکردن.

flyttals

: با ممیز شناور.

flyttande

: کوچ کننده, مهاجر, سیار, جانور مهاجر, کوچگر.

flyttning

: فرهنگسار, حلول روح مرده در بدن موجود زنده دیگری, تبعید, فراکوچ.

fnad

: چارپایان اهلی, مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتار یافروش پرورش شود, احشام.

fnas

: پوست, سبوس, غلا ف یا کاسه گل, حقه گل, بی سبوس کردن, بی پوشش کردن.

fnasa

: پوست, سبوس, غلا ف یا کاسه گل, حقه گل, بی سبوس کردن, بی پوشش کردن.

fnasig

: فلس مانند, فلس فلس, پولک دار, زبر, ناهموار.

fnask

: قایقی که با قلا ب ماهی میگیرد, قلا ب انداز, دزد, جیب بر, فاحشه, فاحشه شدن, برای پول خود را پست کردن.

fnasker

: میگو, ماهی میگو, روبیان.

fne

: نادان, احمق, ابله, لوده, دلقک, مسخره, گول زدن, فریب دادن, دست انداختن.

fnga

: دستگیری, اسیر کردن, تسخیر, گرفتن, گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب کردن, درک کردن, فهمیدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگیره, لغت چشمگیر, شعار, بدام انداختن, تله انداختن, گول زدن, اغفال کردن, زانویی مستراح وغیره تله, دام, دریچ-ه, گیر, محوطه کوچک, شکماف, نیرنگ, فریب دهان, بدام انداختن, در تله انداختن.

fnge

: اسیر, گرفتار, دستگیر, شیفته, دربند, محبوس, جنایتکار, زندانی, زندانی, اسیر.

fngelseh la

: محبس, زندان, سیاه چال, به سیاه چال انداختن.

fngelsestraff

: حبس, زندانی شدن.

fngenskap/f rlossning

: تحدید, زندان بودن, زایمان, بستری.

fnglina

: نگارگر, نقاش, پیکرنگار.

fngsla

: زنجیر کردن, در زنجیر نهادن, محکم نگاه داشتن, مقید ساختن, بنده کردن, بغلا می دراوردن, شیفته کردن, اسیرکردن, مفتون ساختن, در زندان نهادن, زندانی کردن, حبس کردن.

fngslande

: توقیف کننده, جالب, جاذب, حبس بودن.

fngstarm

: شاخک حساس, ریشه حساس, موی حساس جانور (مثل موی سبیل گربه), بازوچه.

fngv rdsanstalt

: زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان کردن.

fnissa

: با خنده اظهار داشتن, با نفس بریده بریده(دراثرخنده)سخن گفتن, ول خندیدن.

fnissning

: خنده تو دزدیده, پوزخند زدن, ترتر خندیدن.

fnitter

: صدای مرغ درحالت تخم گذاری, غدغد (مثل غاز), وراجی, هرزه درایی, قات قات کردن.

fnittra

: با خنده اظهار داشتن, با نفس بریده بریده(دراثرخنده)سخن گفتن, ول خندیدن.

fnittra/fnitter

: خنده تو دزدیده, پوزخند زدن, ترتر خندیدن.

fnoskig

: نقطه نقطه, خال خال, خل, احمق.

fnske

: اتش زنه, اتش افروز, فتیله فندک, گیرانه.

fnster

: پنجره, روزنه, ویترین, دریچه, پنجره دار کردن.

fnsterlucka/slutare

: پشت پنجره, پشت دری, حاءل, دیافراگم.

fnsterplats

: صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره.

fnsterruta

: قطعه, تکه, قاب شیشه, جام شیشه, دارای جام شیشه کردن

fnstertittare

: نگاه کننده, فضول, اطفا کننده شهوت بانگاه.

fntratt

: شیره, شیره گیاهی, عصاره, خون, شیره کشیده از, ضعیف کردن.

fnurra

: گیر, پیچ, تاب, ویژه گی, فرریز, غش, حمله ناگهانی, پیچیدن, پیچ خوردگی.

fnurra/hugskott

: گیر, پیچ, تاب, ویژه گی, فرریز, غش, حمله ناگهانی, پیچیدن, پیچ خوردگی.

fnysa

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف کردن, زفیر کشیدن, غریدن.

fnysning

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف کردن, زفیر کشیدن, غریدن.

foaj

: سرسرای تاتر, مرکز اجتماع, راهرو بزرگ, تحمیل گری کردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غیره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنرانی کردن, برای گذراندن لا یحه ای (درسالن انتظارنمایندگان مجلسین) سخنرانی وتبلیغات کردن.

fobi

: ترس بیخود, بیم, انزجار, نفرت, تشویش.

fock

: بادبان عمده دگل جلو کشتی, بادبان پایین.

focka

: خاموش کردن یاشدن, محل چرخش, نقطه تحول, نقطه انحراف

fockmast

: دگل جلو وپایین کشتی, پیش دگل.

fockstag

: مهار بین پیش دگل وعرشه کشتی.

foder

: علوفه, علیق, علوفه دادن, غذا دادن, استر, استر دوزی, خط کشی, تودوزی, علیق, علوفه, خواربار, اذوقه, غذا, علیق دادن.

foder/plundra

: علیق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو برای علیق, غارت کردن, پی علف گشتن, کاوش کردن.

foderblad

: کاسبرگ.

fodral

: پوشش, غلا ف, روکش, اندود, لوله جداری, لوله محافظ, قفسه, محفظه.

fodringsgare

: مدعی, مطالبه کننده.

foga

: بستن, پیوستن, پیوست کردن, ضمیمه کردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط کردن, توقیف شدن, دلبسته شدن.

fogde

: ناظر, ضابط, امین صلح یا قاضی, نگهبان دژ سلطنتی, یلوه ماده, کد خدا, کلا نتر, اغل گوسفند, مرغدانی, طناب, رشته, طناب را از شکاف یا سوراخ گذراندن, از تنگنا یا جای باریکی گذشتن, نخ را از سوراخ سوزن گذراندن, خم کردن, پیچاندن, کدخدا, ضابط شهربانی, داروغه, کلا نتر.

fogj rn

: صاحب شیره کش خانه, صاحب مشروب فروشی.

foglig

: تابع, رام شدنی, قابل جوابگویی, متمایل, رام, سر براه, تعلیم بردار, مطیع.

foglig/lskv rd

: مهربان, خوشخو, با ادب.

foglighet

: قبول اجابت.

fokal

: کانونی, مرکزی, وابسته بکانون, موضعی.

fokaldistans

: فاصله کانونی.

fokus

: نقطه تقاطع, کانون, کانون عدسی, فاصله کانونی, قطب, مرکز, مترکز کردن, بکانون اوردن, میزان کردن.

fokusera

: نقطه تقاطع, کانون, کانون عدسی, فاصله کانونی, قطب, مرکز, مترکز کردن, بکانون اوردن, میزان کردن.

folder

: پوشه, لفاف (در کاغذ), تاه کن.

foliant

: برگ, صفحه, دفتر یادداشت, پوشه یاکارتن کاغذ, کتاب ورق بزرگ.

folie

: جای نگین, تراشه, ته چک, سوش, فلز ورق شده, ورق, سیماب پشت اینه, زرورق, بی اثرکردن, عقیم گذاردن, خنثی کردن, دفع کردن, فلز را ورقه کردن.

folie/florett

: جای نگین, تراشه, ته چک, سوش, فلز ورق شده, ورق, سیماب پشت اینه, زرورق, بی اثرکردن, عقیم گذاردن, خنثی کردن, دفع کردن, فلز را ورقه کردن.

foliera

: برگدار, برگ مانند, ورقه شده, ورقه ورقه شدن, برگ برگ شدن, برگ دادن.

foliering

: برگ شماری, برگ, برگ سازی.

folio

: برگ, صفحه, دفتر یادداشت, پوشه یاکارتن کاغذ, کتاب ورق بزرگ.

folk

: مردم, گروه, قوم وخویش, ملت, مردم, خلق, مردمان, جمعیت, قوم, ملت, اباد کردن, پرجمعیت کردن, ساکن شدن.

folk i allmnhet

: عوام الناس, توده مردم.

folkfront

: اءتلا ف احزاب دست چپی ومیانه رو (درمقابل حزب اکثریت), جبهه ملی.

folkhem

: کشوردارای تشکیلا ت رفاه اجتماعی دستگیری از بینوایان.

folkhop

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم, انبوه مردم, جمعیت, غوغا, ازدحام کردن.

folkilsken

: بدسگال, بدکار, شریر, تباهکار, فاسد, بدطینت, نادرست

folklager

: کلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندی کردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه.

folklig

: محبوب, وابسته بتوده مردم, خلقی, ملی, توده پسند, عوام.

folklighet

: جلب محبوبیت عامه, محبوبیت, معروفیت.

folklor

: رسوم اجدادی, معتقدات واداب ورسوم قدیمی واجدادی, افسانه های قومی واجدادی, فولکلور.

folklore

: رسوم اجدادی, معتقدات واداب ورسوم قدیمی واجدادی, افسانه های قومی واجدادی, فولکلور.

folkloristik

: رسوم اجدادی, معتقدات واداب ورسوم قدیمی واجدادی, افسانه های قومی واجدادی, فولکلور.

folkm ngd

: جمعیت, نفوس, تعداد مردم, مردم, سکنه.

folkmassa

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

folkmassa/tr ngsel

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

folkml

: لهجه.

folkmord

: کشتار دسته جمعی, قتل عام.

folkomrstning

: همه پرسی, مردم خواست, رای قاطبه مردم, مراجعه باراء عمومی, همه پرسی, رفراندم, مراجعه بارا عمومی, کسب تکلیف.

folkr kning

: سرشماری, امار, احصاءیه, ممیزی مالیاتی.

folkras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسیر, دویدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طایفه, قوم, طبقه.

folkrepresentation

: مجلس, مجلس شورا, پارلمان.

folkresning

: بر خیزش, طغیان, شورش, فتنه, قیام.

folkrik

: پرجمعیت, کثیرالجمعیت, بیشمار, زیاد, پر.

folkrtt

: حقوق بین الملل.

folkskoleseminarium

: دانشسرا.

folkskygg

: خجالتی, کمرو, رموک, ترسو, مواظب, ازمایش, پرتاب, رم کردن, پرت کردن, ازجا پریدن.

folkslag

: ملیت, تابعیت.

folkstam

: تبار, قبیله, طایفه, ایل, عشیره, قبایل.

folkstyre

: دموکراسی, حکومت قاطبه مردم.

folktribun

: حامی ملت, سکوب سخنرانی, کرسی یامیز خطابه, منبر, تریبون.

folktrngsel

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

folktro

: رسوم اجدادی, معتقدات واداب ورسوم قدیمی واجدادی, افسانه های قومی واجدادی, فولکلور.

folkupplopp

: اشوب, شورش, فتنه, بلوا, غوغا, داد و بیداد, عیاشی کردن, شورش کردن.

folkv lde

: دموکراسی, حکومت قاطبه مردم.

folkvandring

: کوچ, مهاجرت.

follikel

: برگه, کیسه یا غده وچک ترشحی یا دفعی.

fon

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن.

fond

: وجوه, سرمایه, تنخواه, ذخیره وجوه احتیاطی, صندوق, سرمایه ثابت یا همیشگی, پشتوانه, تهیه وجه کردن, سرمایه گذاری کردن.

fond/fondera

: وجوه, سرمایه, تنخواه, ذخیره وجوه احتیاطی, صندوق, سرمایه ثابت یا همیشگی, پشتوانه, تهیه وجه کردن, سرمایه گذاری کردن.

fondbrs

: بورس سهام.

fondera

: وجوه, سرمایه, تنخواه, ذخیره وجوه احتیاطی, صندوق, سرمایه ثابت یا همیشگی, پشتوانه, تهیه وجه کردن, سرمایه گذاری کردن.

fondm klare

: دلا ل سهام شرکتها.

fonem

: واگ, واج, حرف صوتی, صدای صوتی, صدا, صوت.

fonetik

: اواشناسی, مبحث تلفظ صوتی حرف وکلمات, صوت شناسی.

fonetiker

: اواشناس, متخصص استعمال علا ءم وحروف خاصی برای نشان دادن طرزتلفظ کلمات, صوت شناس.

fonetisk

: اوایی, مصوت, صدا دار, مربوط به ترکیب اصوات.

fonograf

: صدا نگار, دستگاه ضبط صوت, گرامافون, گرام.

fonologi

: واجگان, صدا شناسی, دانش دگرگونی صدا در زبان.

font

: فواره, منبع, مخزن, یکدست حروف هم شکل وهم اندازه (درچاپخانه).

fontn

: منبع, فواره, منشاء, مخزن, چشمه, سرچشمه.

for

: رفت.

fora

: بار, کوله بار, فشار, مسلولیت, بارالکتریکی, عمل پرکردن تفنگ باگلوله, عملکرد ماشین یا دستگاه, بار کردن, پر کردن, گرانبارکردن, سنگین کردن, فیلم (دردوربین) گذاشتن, بار گیری شدن, بار زدن, تفنگ یا سلا حی را پر کردن.

force majeure

: قوه قهریه.

forcera

: تسریع.

fordom

: سابقا, قبلا, پیشتر, قبلا.

fordom/f rr

: پیشتر, قبلا.

fordomdags

: پیشتر, قبلا.

fordon

: وسیله نقلیه, ناقل, حامل, رسانه, برندگر, رسانگر.

fordons-

: وابسته به وساءط نقلیه, وابسته به رسانه یابرندگر.

fordran

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

fordringsgare

: بستانکار, طلبکار, ستون بستانکار.

forehand

: قسمت ممتاز, مزیت, سرعمله, مباشر, سروسینه ودست اسب, جلودار, پیشتاز, شوتی که در بازی تنیس به توپ زده میشود.

forell

: ماهی قزل الا, ماهی قزل الا گرفتن.

form

: ریخت, شکل دادن.

form/formul r

: شکل, ریخت, ترکیب, تصویر, وجه, روش, طریقه, برگه, ورقه, فرم, تشکیل دادن, ساختن, بشکل دراوردن, قالب کردن, پروردن, شکل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

formad

: بشکل درامده, به شکل درامده, تشکیل شده, به شکل دراورده شده, از کار دراورده, ساخته.

formaldehyd

: فرمالدءید, بفرمول.OHCH

formalisera

: رسمی کردن.

formalisering

: انطباق با ایین واداب ظاهری, رسمی سازی.

formalitet

: رسمیت, تشریفات, رعایت اداب ورسوم.

formatera

: قطع, اندازه شکل, نسبت.

formaterad

: قالب دار.

formaterande

: قالب بندی.

formation

: ارایش, شکل, ساختمان, تشکیلا ت, احداث, صف ارایی, تشکیل, رشد, ترتیب قرارگرفتن.

formbar

: هادی, مجرایی, کارکن, عملی, قابل اعمال, کار کردنی.

formbar/smidbar

: چکش خور, نرم وقابل انعطاف.

formbrd

: قلع, حلبی, حلب, قوطی, باقلع یا حلبی پوشاندن, سفید کردن, درحلب یاقوطی ریختن, حلب کردن.

formel

: فورمول.

formel/recept

: فورمول.

formell

: رسمی, دارای فکر, مقید به اداب ورسوم اداری, تفصیلی, عارضی, لباس رسمی شب, قرار دادی.

formell invndning

: اعتراض بصلا حیت دادگاه, تقاضای تاخیر در صدور حکم, اعتراض کننده, معترض.

formelsystem

: دستور نامه, کتاب دستور یا قاعده, کتاب نماز.

formenlig

: درست, صحیح, صحیح کردن, اصلا ح کردن, تادیب کردن.

formera

: شکل, ریخت, ترکیب, تصویر, وجه, روش, طریقه, برگه, ورقه, فرم, تشکیل دادن, ساختن, بشکل دراوردن, قالب کردن, پروردن, شکل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

formerare

: مداد تراش.

formering

: ارایش, شکل, ساختمان, تشکیلا ت, احداث, صف ارایی, تشکیل, رشد, ترتیب قرارگرفتن.

formge

: طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :طرح, نقشه, زمینه, تدبیر, قصد, خیال, مقصود.

formgivare

: طراح.

formgivning

: طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :زیرک, حیله گر, طراحی.

formidabel

: ترسناک, سخت, دشوار, نیرومند, قوی, سهمگین.

forml s

: بی شکل, بی نظم, بدون تقسیم بندی, غیر متبلور, غیر شفاف, دارای ساختمان غیر مشخص, بدون سیمایاجنبه بخصوص, بی شکل, بی ریخت, بی ریخت, بی شکل, فاقد شکل معین, بدشکل.

formlra

: پیش امد, تصادف, اتفاق, حادثه, اصول صرف و نحو.

formning

: شکل دهی.

formsttning

: پوشش, غلا ف, روکش, اندود, لوله جداری, لوله محافظ.

formulera

: تنظیم کردن.

formulering

: قاعده سازی, دستور سازی, تبدیل به قاعده رمزی, عبارت سازی, جمله بندی, کلمه بندی, بیان.

forn

: تشکیل دهنده, قالب گیر, پیشین, سابق, جلوی, قبل, در جلو.

fornengelska

: زبان انگلیسی قدیم.

fornforskare

: باستان شناس.

fornforskning

: باستان شناسی.

fornlig

: واقعی, بتحقیق, بحقیقت, قابل اثبات حقیقت.

forntida

: باستانی, دیرینه, قدیمی, کهن, کهنه, پیر, پیشین, اولی, طبیعی ودست نخورده, تر وتازه.

fors tta

: ادامه دادن.

forsa

: نی بوریا, بوریا, انواع گیاهان خانواده سمار,یک پر کاه, جزءی, حمله, یورش, حرکت شدید, ازدحام مردم, جوی, جویبار, هجوم بردن, برسر چیزی پریدن, کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن.

forsa ut

: ریزش, جریان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاری شدن, فواره زدن.

forsa ut/spruta fram

: ریزش, جریان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاری شدن, فواره زدن.

forska

: جستجو, جستجو کردن.

forskare

: پژوهشگر, عالم, دانشمند.

forskning

: پژوهش, جستجو, تجسس, تحقیق, تتبع, کاوش, پژوهیدن, پژوهش کردن.

forskningsresande

: سیاح, جستجوگر, مکتشف.

forsla

: حمل کردن, حامل.

forsling

: نورد.

forstmstare

: جنگلبان, جنگل نشین, جانور جنگلی.

forsythia

: هیفل, حربع, فورسینیه, یاس زرد.

forsytia

: هیفل, حربع, فورسینیه, یاس زرد.

fort/fstning

: سنگر, برج وبارو, حصار, قلعه, دژ, سنگربندی کردن, تقویت کردن, قوی.

forta

: سود, بهره تقویت, حصول.

fortbest

: ادامه دادن.

forte

: هنر, جنبه قوی, لبه تیز شمشیر, بلند, موسیقی بلند.

fortf rdig

: از روی عجله, ضروری.

fortfara

: ادامه دادن.

fortfarande

: ارام, خاموش, ساکت, بی حرکت, راکد, همیشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلک, : ارام کردن, ساکت کردن, خاموش شدن, دستگاه تقطیر, عرق گرفتن از, سکوت, خاموشی.

fortfarande/nnu

: ارام, خاموش, ساکت, بی حرکت, راکد, همیشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلک, : ارام کردن, ساکت کردن, خاموش شدن, دستگاه تقطیر, عرق گرفتن از, سکوت, خاموشی.

fortgende

: دوام, ادامه, تناوب بدون انقطاع.

fortifikation

: استحکام (استحکامات), سنگر بندی, بارو, تقویت.

fortissimo

: صدای بلند, خیلی بلند.

fortl pande

: مداوم, لا ینقطع.

fortleva

: درنگ کردن, تاخیر کردن, دیر رفتن, مردد بودن, دم اخر را گذراندن.

fortplanta

: پخش کردن, پخش شدن, رواج دادن.

fortplantning

: پخش, ترویج.

fortplantningsduglig

: مولد, تناسلی.

forts tta

: ادامه دادن, پیش رفتن, رهسپار شدن, حرکت کردن, اقدام کردن, پرداختن به, ناشی شدن از, عایدات, جریان عمل, اقدام, پیشرفت, طرز, روند.

forts tter

: محصول, عایدات, وصولی, سود ویژه, حاصل فروش.

forts ttningsvis

: بیشتر, دیگر, مجدد, اضافی, زاءد, بعلا وه, بعدی, دوتر,جلوتر, پیش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پیشرفت کردن, کمک کردن به.

fortsatta

: مداوم, لا ینقطع.

fortskaffa

: حمل کردن, حامل.

fortskrida

: پیشرفت, پیشرفت کردن.

fortstt

: متهور, مترقی, پیش رونده, نشانه ترقی, بفرمایید, .= نععرگ تهگءل:

fortsttande

: دوام, ادامه, تناوب بدون انقطاع.

fortsttning

: ادامه, تمدید, مداوم, لا ینقطع.

fortuna

: چیزجزءی واندک, چیز بیهوده, ناقابل.

fortunaspel

: چیزجزءی واندک, چیز بیهوده, ناقابل.

fortvara

: ادامه دادن.

forum

: میدان, بازار, محل اجتماع عموم, دادگاه, محکمه, دیوانخانه.

fosfat

: فسفات, نمک اسید فسفریک, فسفات زدن به.

fosfor

: فسفر (بعلا مت اختصاری p), جسم شب تاب, جسم تابنده

fosfor-

: فسفری, تابنده, شبیه فسفر, شب تاب, فسفری, تابنده, فسفردار.

fosforescens

: تابندگی فسفری, روشنایی, شب تابی.

fosforescent

: تابنده (مثل فسفر), شب تاب, درخشان.

fosforescerande

: تابنده (مثل فسفر), شب تاب, درخشان.

fosforsyra

: اسید فسفریک.

fosgen

: گاز بیرنگ سمی بفرمول.lCOC2

fossil

: سنگواره, فسیل, مربوط بادوار گذشته.

fossilisera

: فسیل شدن, در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درامدن, سخت ومتحجرشدن, کهنه شدن.

foster-

: جنینی, وابسته به جنین, جنینی, رویانی.

foster

: رویانی, جنینی, نارس, اولیه, جنین, رویان, جنینی, رویانی.

fosterf rdrivare

: کسی که موجب سقط جنین میشود, سقط جنین کننده.

fosterfrdrivande

: مسقط, رشد نکرده, عقیم, بی ثمر, بی نتیجه.

fosterfrdrivning

: سقط جنین, بچه اندازی, سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده, عدم تکامل.

fosterhinna

: غشاء پوششی, نوعی روسری مشبک توری, شبکه تارعنکبوت.

fosterlandsf rrdare

: خاءن, خیانتکار.

fosterlandsf rrderi

: خیانت بزرگ.

fosterlandsk rlek

: میهن پرستی.

fostra

: غذا, نسل, بچه سر راهی, پرستار, دایه, غذا دادن, شیر دادن, پرورش دادن.

fostra/nra

: غذا, نسل, بچه سر راهی, پرستار, دایه, غذا دادن, شیر دادن, پرورش دادن.

fostran

: پرورش, گرفتن مادر رضاعی, دایه گیری.

fot

: پا, قدم, پاچه, دامنه, فوت (مقیاس طول انگلیسی معادل 21 اینچ), هجای شعری, پایکوبی کردن, پازدن, پرداختن مخارج.

fota

: پایه, مبنا, پایگاه.

fotarbete

: کارپایی, استفاده از پا, رفت وامد, پادوی.

fotband

: پابند قوش, پابند.

fotbehandling

: مانیکور پا, معالجه امراض دست وپا.

fotbekldnad

: پاپوش, کفش.

fotboja

: بخو, پابند, زنجیر, قید, مانع, مقید کردن, در زیر غل وزنجیر اوردن.

fotboll

: بازی فوتبال, توپ فوتبال, فوتبال بازی کردن, فوتبال, بازی فوتبال.

fotbollsdomare

: داور مسابقات, داور, داوری کردن, داور مسابقات شدن.

fotbollstr ja

: برهنه کردن, محروم کردن از, لخت کردن, چاک دادن, تهی کردن, باریکه, نوار.

fotbroms

: ترمز پایی.

fotf ste/fast fot

: پایه ستون, جای پا, موقعیت, وضع.

fotfolk

: پیاده نظام, سرباز پیاده.

fotfste

: جای پا, زیر پایی, جای ثابت, پایگاه, محل استقرار پنجه پا, جای پا, نفوذ کم

fotgavel

: تخته پله نردبان, پایه تختخواب.

fotgngare

: پیاده, وابسته به پیاده روی, مبتذل, بیروح.

fotkn l

: قوزک, قوزک پا.

fotled

: قوزک, قوزک پا.

fotledsring

: گلوبند, النگو.

fotnot

: پیاده رو, گام زن, ولگرد, تبصره, شرح, یادداشت ته صفحه, زیر نگاشت.

foto

: عکس

fotoblixt

: لا مپ پرنور فلا ش عکاسی, نور برق اسا وزود گذر, چراغ قوه, لا مپ عکاسی.

fotocell

: یاخته حساس نسبت به نور, فتوسل.

fotoelektricitet

: فتوالکتریسیته.

fotoelektrisk

: فتوالکتریک, نوری وبرقی.

fotogen

: نفت چراغ, نفت لا مپا, نفت سفید, پارافین.

fotogenisk

: خوش عکس, ایجاد شده در اثر نور و روشنایی, روشنی زا.

fotograf

: عکاس, ادمیکه بادوربین کار میکند, عکاس, عکس بردار.

fotografering

: عکاسی, عکسبرداری, لوازم عکاسی.

fotografering med teleobjektiv

: عکسبرداری از مسافات دور.

fotografi

: عکس

fotografisk

: وابسته به عکاسی, عکسی.

fotogrammetri

: مبحث اندازه گیری ومساحی از روی عکسهای هوایی.

fotogravyr

: گراور سازی از روی شیشه عکاسی.

fotokemi

: رشته ای از علم شیمی که درباره اثر نور در مواد شیمیایی بحث مینماید, نور شیمی.

fotokopia

: رونوشت برداری بوسیله عکاسی, فتوکپی, عکس چاپی, مواد چاپی, چاپ کردن, منتشر کردن, ماشین کردن.

fotokopiera

: رونوشت برداری بوسیله عکاسی, فتوکپی.

fotolys

: تجزیه شیمیایی بر اثر نیروی تابشی.

fotometer

: روشنایی سنج, نور سنج.

fotometri

: نورسنجی.

foton

: واحد شدت نور وارده بشبکیه چشم, فوتون.

fotosfr

: نورکره, کره نور, فلک, افتاب.

fotosyntes

: نورخاست, ایجاد وتشکیل مواد الی در گیاهان بکمک روشنایی, ترکیب مواد بکمک نور.

fototropism

: گرایش بطرف نور, نور گرایی.

fototypi

: گراور سازی بوسیله عکاسی.

fototypi/kemigrafi

: گراور سازی بوسیله عکاسی.

fotpall

: زیر پایی, جاپا, صندلی, عسلی, چهار پایه.

fotsp r

: جای پا, اثر پا, ردپا, جای پا.

fotspr/steg

: جای پا, ردپا, جاپا, پی, گام, قدم, گام برداری.

fotst d

: زیر پایی, جاپا.

fotsteg

: تخته پله نردبان, پایه تختخواب.

fotsvamp

: نوعی مرض قارچی انگشتان.

fotv rdsspecialist

: متخصص درمان وحفاظت پاها, پزشک پا.

fotvandra

: گردش, پیاده روی, مبلغ را بالا بردن.

fotvrd

: مانیکور پا, معالجه امراض دست وپا.

fotvrta

: زگیل, زگیل گوشتی, گندمه, برامدگی.

foursome

: چهارتایی (دربازی golf), بازی گلف چهار نفری.

foxterrier

: نوعی سگ اهلی.

fr -

: وابسته به منی, نطفه ای, بدوی, اصلی.

fr

: بذر, دانه, تخم, ذریه, اولا د, تخم اوری, تخم ریختن, کاشتن.

fr

: گوسفند, چرم گوسفند, ادم ساده ومطیع.

fr alla parter f rdande

: کشتار یکدیگر, کشتار متقابل, قاتل.

fr att inte/ifall

: مبادا, شاید.

fr ckhet

: گستاخی, عصب, پی, رشته عصبی, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نیرو بخشیدن.

fr delse

: خرابی, انهدام.

fr dla

: شریف گردانیدن, شرافت دادن, بلندکردن, تجلیل کردن.

fr dmjuka

: پست کردن, تحقیر کردن, اهانت کردن به, پست کردن, ریاضت دادن, کشتن, ازردن, رنجاندن.

fr dmjukelse

: تحقیر, احساس حقارت.

fr dmjukelse/harm/kallbrand

: ریاضت, پست کردن, رنج, خجلت, فساد.

fr ga

: پرسیدن, جویا شدن, خواهش کردن, برای چیزی بی تاب شدن, طلبیدن, خواستن, دعوت کردن, پرسش کردن, جویا شدن, باز جویی کردن, رسیدگی کردن, تحقیق کردن, امتحان کردن, استنطاق کردن

fr geformulr

: پرسشنامه.

fr gesport

: امتحان, ازمایش کردن, چیز عجیب, مسخره کردن, شوخی, پرسش و ازمون.

fr h ra

: از فاصله دور شنیدن, استراق سمع کردن.

fr jd

: خوشی, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادی کردن, خوشحالی کردن, لذت بردن از, شادی, وجد.

fr jdefull

: شاد.

fr ka

: افزودن, زیاد کردن, علا وه کردن, زیاد شدن, تقویت کردن

fr ka sig

: پروردن, باراوردن, زاییدن, بدنیااوردن, تولید کردن, تربیت کردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.

fr kne

: لکه, لک صورت, کک مک, خال, دارای کک مک کردن, خالدار شدن.

fr kning

: افزودن, زیاد کردن, توسعه دادن, توانگرکردن, ترفیع دادن, اضافه, افزایش, رشد, ترقی, زیادشدن, تکثیر, ازدیاد.

fr lder

: پدر یا مادر, والدین, منشاء, بعنوان والدین عمل کردن.

fr ldra-

: والدینی, وابسته به پدر ومادر.

fr ldrad

: کهنه, منسوخ, متروک, قدیمی, کهنه, منسوخ, مهجور, غیرمتداول, متروک.

fr ldrahem

: خانه, منزل, مرزوبوم, میهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه.

fr ldrals

: طفل یتیم, بی پدر و مادر, یتیم کردن.

fr ldraskap

: پدری, والدینی, مقام والدین, وظایف والدین.

fr lsare

: فدیه دهنده, رهایی بخش, نجات دهنده, باز خریدگر, نجات دهنده, ناجی.

fr lskelse

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

fr lsningsarm

: تشکیلا ت مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است.

fr mja

: ترفیع دادن, ترقی دادن, ترویج کردن.

fr mjare

: پیش برنده, ترقی دهنده, ترویج کننده, حامی, پشتیبان, نگهدار.

fr mlingskap

: انتقال مالکیت, بیگانگی, بیزاری.

fr mmande/bisarr

: بیگانه وار, عجیب و غریب.

fr mne

: تخمک, تخمچه, اوول.

fr mre/fram-

: پیش, پیشین, جلوی, درجلو,قبلی, : پیشوند بمعنی پیش و جلو قبلا و پیشروها و واقع در جلو.

fr msta intresse

: اشغال قبلی, کار مقدم, تمایل, شیفتگی, اشتغال.

fr n

: از, بواسطه, درنتیجه, از روی, مطابق, از پیش, قطع, خاموش, ملغی, پرت, دور.

fr n d vinnings skull

: سود, پول, مال.

fr n oxford

: وابسته به دانشگاه اکسفورد.

fr n rvarande

: بزودی, عنقریب, لزوما, حتما, انا, فعلا.

fr nderlig

: تغییر پذیر, بی ثبات, ناپایدار, تغییر پذیر, متغیر, بی قرار, بی ثبات.

fr nderlighet

: تغییر پذیری, بی ثباتی, بیقراری, تلون, تغییرپذیری.

fr ndras

: دگرگون کردن یاشدن, دگرگونی, تغییر, پول خرد, مبادله, عوض کردن, تغییردادن, معاوضه کردن, خردکردن (پول), تغییر کردن, عوض شدن.

fr ndring

: تغییر, تبدیل, دگرش, دگرگونی, جهش, تغییر, دگرگونی, تحول, طغیان, انقلا ب, شورش, تغییر ناگهانی.

fr ndring

: تغییر, تبدیل, دگرش, دگرگونی.

fr ndskap

: خویشی, خویشاوندی, قوم وخویشی, بستگی, نسبت.

fr nga

: تبخیر کردن, تبخیر شدن, بخارشدن.

fr ngning

: تبخیر, بخارسازی, تبدیل به بخار.

fr nkoppla

: جدا کردن, گسستن, قطع کردن.

fr nsga

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن.

fr nsida

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبی, گذشته, پشتی, پشتی کنندگان, تکیه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهی پس افتاده, پشتی کردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چیزی قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چیزی نوشتن, ظهرنویسی کردن.

fr nsttande

: زننده, مانع, دافع, راننده, بیزار کننده, متنفر کننده, دافع, زننده, تنفراور.

fr ntagande

: خلع ید, سلب مالکیت.

fr nvaro

: نبودن, غیبت, غیاب, حالت غیاب, فقدان.

fr ra

: واگذار کردن, دادن (به), بخشیدن, دهش, دادن, پرداخت کردن, اتفاق افتادن, فدا کردن, اراءه دادن, بمعرض نمایش گذاشتن, رساندن, تخصیص دادن, نسبت دادن به, بیان کردن, شرح دادن, افکندن, گریه کردن.

fr ring

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

fr sa

: فش فش, زرزر, وزوز (صدای هیزم تر هنگام سوختن), کوشش مذبوحانه, شکست, زه زدن.

fr sa/champagne

: صدای فش فش, گاز مشروبات, چابگی, سرزندگی, هیجان داشتن, گاز داشتن.

fr sch

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنک, سرد, تازه نفس, تازه کار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگی, خنک ساختن, تازه کردن, خنک شدن, اماده, سرخوش, شیرین.

fr ta

: پرخوردن.

fr ta

: خوردن (اسیدوفلزات), پوسیدن, زنگ زدن (فلزات).

fr tidig

: پیش رس, قبل از موقع, نابهنگام, نارس.

fr tning

: خوردگی (عمل شیمیایی), تحلیل, فساد تدریجی, زنگ زدگی

fr va

: سپردن, مرتکب شدن, اعزام داشتن برای (مجازات و غیره), متعهدبانجام امری نمودن, سرسپردن, مرتکب شدن, مرتکب کردن, مقصر بودن.

fr vande

: ارتکاب.

fr vxt

: گیاه تخم دار, بذر گیاه.

fr/s d

: بذر, دانه, تخم, ذریه, اولا د, تخم اوری, تخم ریختن, کاشتن.

fra ver

: ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی.

fra

: زمین یامزرعه شخم زده, شیار, خط گود, شیاردار کردن, شیار زدن, شخم زدن.

fra in/d rrvakt

: راهنما, راهنمایا کنترل سینما و غیره, راهنمایی کردن, یساولی کردن, طلیعه چیزی بودن.

fra p tal

: سنجاق کراوات, برش, سیخ, شکل سیخ, بشکل مته, سوراخ کن, سوراخ کردن, نوشابه دراوردن (از چلیک), برای نخستین بار بازکردن, بازکردن یامطرح نمودن, بسیخ کشیدن, تخلف کردن از.

frackskjorta

: پیراهن سفید مردانه, پیراهن عصر مردانه, پیراهن لباس رسمی.

fradga

: کف, سرجوش, یاوه, سخن پوچ, کف کردن, بکف اوردن, اظهارکردن, نمایاندن, صدا زدن.

fradga/skum/skumma

: کف, سرجوش, یاوه, سخن پوچ, کف کردن, بکف اوردن, اظهارکردن, نمایاندن, صدا زدن.

fragil

: شکننده, ترد, نازک, لطیف, زودشکن, ضعیف.

fragment

: تکه, چیز کوچک, ریز, خرده ریز, پارچه سرقیچی.

fragmentarisk

: پاره پاره, جزء جزء, شکسته, ریز شده, ناقص.

frakt

: بار بندی, عدل بندی, بسته بندی, هر ماده مورد کاربرد دربسته بندی, حمل, محموله, کالا ی حمل شده باکشتی, ترابری, حمل, کشتیرانی, ناوگان.

frakt

: تحقیر, اهانت, خفت, خواری.

frakt/frakta/last

: کرایه, کرایه کشتی, بار, بار کشتی, باربری, گرانبار کردن, حمل کردن, غنی ساختن.

frakta

: کرایه, کرایه کشتی, بار, بار کشتی, باربری, گرانبار کردن, حمل کردن, غنی ساختن.

fraktf rare

: باری, بار کننده (کشتی), بار, بارکش, مکاری.

fraktfartyg

: باری, بار کننده (کشتی), بار, بارکش, مکاری.

fraktfull

: اهانت امیز, مغرورانه, قابل تحقیر, تحقیر امیز, موهن, اهانت اور.

fraktion

: شکستن, شکستگی, ترک خوردگی, شکاف, برخه, کسر (کسور),بخش قسمت, تبدیل بکسر متعارفی کردن, بقسمتهای کوچک تقسیم کردن.

fraktionera

: تجزیه وتفکیک نمودن, برخه کردن.

fraktkostnad

: کرایه, کرایه کشتی, بار, بار کشتی, باربری, گرانبار کردن, حمل کردن, غنی ساختن.

fraktsedel

: بار نامه, خط سیر مسافر, راهنمای مسافرت.

fraktur

: شکستگی, انکسار, شکست, ترک, شکاف, شکستن, شکافتن, گسیختن, شکستگی(استخوان).

fram-

: پیش, پیشین, جلوی, درجلو,قبلی, : پیشوند بمعنی پیش و جلو قبلا و پیشروها و واقع در جلو.

fram

: جلو, پیش, بطرف جلو, جلوی.

fram och tillbaka

: عقب, دور از, پس وپیش, عقب وجلو رفتن.

fram t

: از حالا, دور از مکان اصلی, جلو, پیش, پس, این کلمه بصورت پیشوند نیز بامعانی فوق بکارمیرود, تمام کردن, بیرون از, مسیر ازاد, جلو, پیش, ببعد, جلوی, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازی کن ردیف جلو, بطرف جلو, به پیش.

fram tskridande

: پیشرفت, پیشرفت کردن.

framb ra

: گرفتن, ستاندن, لمس کردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

framben

: پاچه جلو, پای جلو حیوان, دست چارپایان.

frambesvrja/trolla

: التماس کردن به, سوگند دادن, جادو کردن.

framboesi

: بیماری مسری و عفونی حاصله در اثراسپیروکتی بنام(pertenue Treponema).

frambringa

: ثمر اوردن, بارور شدن.

framdel

: جلو, قسمت جلو, سر ودست, مقدمه.

framdriva

: بجلو راندن, سوق دادن, بردن, حرکت دادن.

framdrivande

: نیروی محرکه, خروج, دفع, پیش راندن, دافع, بیرون ریزنده.

framdrivning

: انگیزه انی, دژ انگیز, نیروی محرکه, خروج, دفع, پیش راندن.

framf ra

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

framfall

: پایین افتادگی, سقوط, پایین افتادن.

framfaren

: گذشته, پایان یافته, پیشینه, وابسته بزمان گذشته, پیش, ماقبل, ماضی, گذشته از, ماورای, درماورای, دور از, پیش از.

framfart

: تصاعد.

framfda

: ثمر اوردن, بارور شدن.

framflyttning

: تاخیر اندازی, تعویق, موکول ببعد کردن.

framfot

: پای جلو, دست چارپایان.

framfrande

: حمل, واگذاری, انتقال, سند انتقال, وسیله نقلیه.

framfusig

: دلیر, ماجراجو, جسور, باپشتکار, پر رو.

framg ng

: موفقیت, کامیابی.

framgent

: از این پس, زین سپس, از این ببعد.

framgngsrik

: کامیاب, موفق, پیروز, نیک انجام, عاقبت بخیر.

framh rda

: پشتکارداشتن, استقامت بخرج دادن, ثابت قدم ماندن, سماجت کردن, پافشاری کردن, اصرار کردن, ایستادگی.

framh va

: با اسلحه سرقت کردن, مانع شدن, قفه, توقیف.

framhrdande

: ماندگاری, پافشاری, اصرار, اصرار, ابرام, پافشاری, دوام, سماجت.

framkalla/vcka

: احضارکردن, فراخواندن, برگرداندن, بیرون کشیدن.

framkallande

: احاله بدادگاه بالا تر, احضار, احاله ء پرونده, یادگار.

framkallningsv tska

: ظاهر کننده عکس, توسعه دهنده.

framkasta

: بیرون انداختن.

framkomlig

: گذرپذیر, قابل قبول, قابل عبور.

framkomma

: ظاهرشدن, پدیدار شدن.

framkomst

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

framleva

: زندگی کردن, زیستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, دایر.

framlgga/inkomma/underst lla

: تسلیم کردن, اراءه دادن, تسلیم شدن.

framliden

: گذشته, پایان یافته, پیشینه, وابسته بزمان گذشته, پیش, ماقبل, ماضی, گذشته از, ماورای, درماورای, دور از, پیش از.

framlnges

: بطرف جلو, به پیش.

framlocka

: بیرون کشیدن, استخراج کردن, استنباط کردن.

framlykta

: چراغ جلو ماشین.

frammarsch

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frammatning

: خورد, خوراندن, تغذیه کردن, جلو بردن.

frammumla

: من من, غرغر, لند لند, سخن زیر لب, من من کردن, جویده سخن گفتن, غرغر کردن.

framom

: پیش, جلو, درامتداد حرکت کسی, روبجلو, سربجلو.

frampressa

: عصاره گرفتن, بیرون کشیدن, استخراج کردن, اقتباس کردن, شیره, عصاره, زبده, خلا صه.

framprovocera

: تحریک کردن, دامن زدن, برانگیختن, برافروختن, خشمگین کردن.

framryckning

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frams ga

: شمرده سخن گفتن, مفصل دار کردن, ماهر در صحبت, بندبند.

framsida

: روی سکه, روی اسکناس, روی هر چیزی, طرف مقابل, قضیه تالی, معکوس.

framskjutande

: برامده, متورم, باد کرده.

framskjutande del

: پیش امدگی, پیش رفتگی, جلو افتادگی, تحمیل.

framskjuten

: پیشرفته, ترقی کرده, پیش افتاده, جلوافتاده.

framskrida

: پیشرفت, پیشرفت کردن.

framskriden

: پیشرفته, ترقی کرده, پیش افتاده, جلوافتاده.

framst

: برجسته بودن, دوام اوردن, ایستادگی کردن, برجسته, عالی.

framst ende

: متمایز, برجسته, برجسته, بلند, متعال, بزرگ, والا مقام, هویدا.

framst na

: ناله, فریاد, گله, شکایت, ناله کردن, نالیدن.

framsteg

: پیشرفت, پیشرفت کردن.

framstegsfientlig

: ارتجاعی, استبدادی, مرتجع, ادم مرتجع, واکشنی.

framstegsman

: مترقی, ترقی خواه, تصاعدی, جلو رونده.

framstegsv nlig

: مترقی, ترقی خواه, تصاعدی, جلو رونده.

framstlla p syntetisk vg

: ترکیب کردن, امیختن, ترکیب شدن, هم گذاری کردن.

framstt

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بیرون کردن (با out), سواری کردن, کوبیدن(میخ وغیره).

framstupa

: متمایل, مستعد, مهیا, درازکش, دمر.

framsynthet

: پیش بینی, دور اندیشی, مال اندیشی, بصیرت.

framtand

: دندان پیشین, ثنایا.

framtass

: پنجه پای جلو (حیوانات), پنجه دست حیوانات.

framtid

: اینده, مستقبل, بعدی, بعد اینده, اتیه, اخرت.

framtida

: اینده, مستقبل, بعدی, بعد اینده, اتیه, اخرت.

framtida hndelse

: اخرت, عاقبت, اینده, نسل اینده.

framtida/bortre

: بعدی, انطرف, در درجخ دوم اهمیت, نهان.

framtoning

: مجسمه, تمثال, شکل, پنداره, شمایل, تصویر, پندار, تصور, خیالی, منظر, مجسم کردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن.

framtr dande

: ظهور, پیدایش, ظاهر, نمایش, نمود, سیما, منظر, برجسته, والا.

framtrda

: ظاهرشدن, پدیدار شدن.

framtriktad

: بسوی جلو, به پیش, بجلو.

framtrnga

: نفوذ کردن در, بداخل سرایت کردن, رخنه کردن.

framtstr vande

: دلیر, ماجراجو, جسور, باپشتکار, پر رو.

framtvinga

: بزورگرفتن, بزور تهدید یا شکنجه گرفتن, اخاذی کردن, زیاد ستاندن.

framvisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز کردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمایش, جلوه, اثبات.

franc

: فرانک (واحد پول), امتیاز, حق مخصوص, حق انتخاب, حق رای.

franciskaner

: وابسته بدسته راهبان فرقه فرانسیس مقدس.

frandliga

: روحانی کردن, بطور معنوی تفسیر کردن.

frank

: رک گو, بی پرده حرف زن, رک, بی پرده, صریح, نیرومند,مجانی, چپانیدن, پرکردن, اجازه عبور دادن, مجانا فرستادن, معاف کردن, مهر زدن, باطل کردن, مصون ساختن

frankera

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

frankfurterkorv

: کالباس یا روده پرکرده از گوشت گاو, سوسیس.

frankisk

: فرنگی.

frankofil

: فرانسه دوست, هواخواه فرانسه.

frankra

: لنگر, لنگر کشتی.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محکم شدن, بالنگر بستن یانگاه داشتن.

frans

: حاشیه, سجاف, کناره, حاشیه دار کردن, ریشه گذاشتن به, چتر زلف, چین, لبه.

frans/kanta

: حاشیه, سجاف, کناره, حاشیه دار کردن, ریشه گذاشتن به, چتر زلف, چین, لبه.

fransa

: حاشیه, سجاف, کناره, حاشیه دار کردن, ریشه گذاشتن به, چتر زلف, چین, لبه.

fransk

: خلا ل کردن (باقلا وامثال ان), مقشر کردن, : فرانسوی, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوی کردن.

fransk nougat

: شیرینی بادام دار, نان بادامی.

franska

: خلا ل کردن (باقلا وامثال ان), مقشر کردن, : فرانسوی, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوی کردن.

fransman

: مرد فرانسوی.

franstalta

: مرتب کردن, ترتیب دادن, اراستن, چیدن, قرار گذاشتن, سازمند کردن.

fransysk

: خلا ل کردن (باقلا وامثال ان), مقشر کردن, : فرانسوی, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوی کردن.

frappant

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

frappera

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطورکردن, سکه ضرب کردن, اعتصاب کردن, اصابت, اعتصاب کردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

frapperande

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

frarbeta

: پستاکردن, مهیا ساختن, مجهز کردن, اماده شدن, ساختن.

frare/drivrutin

: محرک, راننده.

frarga/framkalla

: تحریک کردن, دامن زدن, برانگیختن, برافروختن, خشمگین کردن.

frargelseklippa

: سنگ لغزش, مانع, موجب لغزش, سبب سقوط.

fras

: عبارت.

fras-

: عبارتی, مربوط به کلمه بندی.

frasa

: صدای برگ خشک, خش خش کردن, صدا کردن, صدا در اوردن از, صدای برگ خشک ایجادکردن.

fraseologi

: عبارت پردازی, کلمه بندی, انشاء, فهرست, سبک.

frasera

: عبارت.

frasig

: مجعد شدن, موجدارکردن, حلقه حلقه کردن, چیز خشک وترد, ترد, سیب زمینی برشته, ترد, مجعد, پرچین وشکن.

frasmakare

: ادم پرحرف و یاوه گو, ادم روده دراز.

fraternisera

: دوست بودن, برادری کردن, متفق ساختن, برادری دادن.

fraternisering

: اخوت, دوستی کردن, برادری.

frb lt

: مضطرب, پریشان, گیج, سر در گم

frb n

: میانجی گری, پایمردی, شفاعت, وساطت, پادرمیانی.

frb ttra

: بالا بردن, افزودن, زیادکردن, بلندکردن, بهبودی دادن, بهتر کردن, اصلا ح کردن, بهبودی یافتن, پیشرفت کردن, اصلا حات کردن.

frb ttra

: بهتر کردن, اصلا ح کردن, چاره کردن, بهتر شدن, بهبودی یافتن.

frb ttring

: بهبودی, بهتر شدن, بهتری, بهبودی, اصلا ح, بهبود, افزایش, بالا بردن, بهبود, پیشرفت, بهترشدن, بهسازی.

frb ttringsbar

: کمال پذیر.

frband

: نوار زخم بندی, با نوار بستن.

frbannad

: نفرین شده, ملعون و مطرود.

frbannelse/avsky

: نفرت, تنفر, نفرین, لعنت, مایه ء نفرت, زشتی.

frbaskad

: مبهوت, لعنت شده, نفرین شده, مضطرب, پریشان, گیج, سر در گم

frbaskat

: لعنت کردن, لعنت, فحش, بسیار, خیلی, لعنت شده, نفرین شده, نفرین کردن.

frbaskat

: لعنت کردن, لعنت, فحش, بسیار, خیلی.

frbena

: استخوانی شدن, استخوانی کردن, سخت کردن.

frbening

: تشکیل استخوان, مرحله تشکیل استخوان.

frberedande

: استانه ای, اولیه, مقدمات, مقدماتی, ابتدایی, امتحان مقدماتی, پستایش, امادش, تهیه, تدارک, تهیه مقدمات, اقدام مقدماتی, اماده سازی, امادگی, امایشی, تدارکی.

frberedelsearbete

: کاری که با بیل انجام میدهند, زحمات اولیه کار

frbete

: مرتع گوسفند, چراگاه گوسفند.

frbida

: پیشخدمتی کردن, خدمت رسیدن و خدمت کردن.

frbifartsled

: گذرگاه, جنبی, کنار گذاشتن.

frbilliga

: ازقیمت کاستن, ارزان شدن, تحقیر کردن, ناچیز شمردن.

frbinda med varandra

: بهم پیوستن, بهم وصل کردن.

frbindelse

: پیوستگی, اتحاد, وصلت, پیمان بین دول, بستگی, اتصال, التزام, تعهد نامه, سپرده التزامی, وجه الضمانه, کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد,مقاطعه کارکفن ودفن, متعهد, کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد, جواب گو, مسلول, کارگیر.

frbindlig

: اماده خدمت, حاضر خدمات, مهربان, اجباری, الزامی.

frbipasserande

: رهرو, عابر, رهگذر(مخصوصا بطور اتفاقی), گذرنده, زود گذر, فانی, بالغ بر, در گذشت.

frbiseende

: اشتباه نظری, سهو, از نظر افتادگی.

frbittra

: تلخ کردن, ناگوار کردن, بدتر کردن.

frbjuda

: قدغن کردن, منع کردن, بازداشتن, اجازه ندادن (adj): ملعون, مطرود, منع کردن, ممنوع کردن, تحریم کردن, نهی, تبعید کردن, ممنوع ساختن, تحریم کردن, نهی کردن, بد دانستن, بازداشتن از.

frbjuda

: قدغن کردن, منع کردن, بازداشتن, اجازه ندادن (adj): ملعون, مطرود.

frbjuder

: زننده, نفرت انگیز, دافع, ناخوانده, نامطبوع, ترسناک, شوم, مهیب, عبوس, بدقیافه, نهی کننده.

frbjudna

: ممنوع.

frblekna

: محو کردن, محو شدن.

frblinda

: واله و شیفته, از خود بیخود, احمقانه, شیفته و شیدا شدن, از خود بیخود کردن.

frbliva

: ماندن, باقیماندن.

frbluffande

: بهت اور, شگفت انگیز, شگفت, حیرت اور, عجیب, گزاف.

frborga

: پنهان کردن, نهان کردن, نهفتن.

frbruka

: مصرف کردن, خرج کردن, صرف کردن, مصرف کردن.

frbrukning

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

frbrylla

: پریشانی, اشفتگی, بی تصمیمی, بی تصمیم, بی تصمیم بودن, پریشان کردن.

frbryta

: تخطی کردن, رنجاندن, متغیر کردن, اذیت کردن, صدمه زدن, دلخور کردن.

frbrytelse

: جنایت, گناه, جرم, تقصیر, تبه کاری, بزه.

frbud

: قدغن, تحریم, منع, جلوگیری, ممنوعیت, نهی, حکم بازداشت, حکم نهی, حکم اداری, بازداشتن, محجور کردن, نهی کردن, ممنوعیت, منع, ترک, منع, تخطله, تبعید, محکومیت, محرومیت.

frbund

: واحد راه پیمایی که تقریبا مساوی 4/2 تا 6/4 میل است, اتحادیه, پیمان, اتحاد, متحد کردن, هم پیمان شدن, گروه ورزشی.

frbunds-

: فدرال, اءتلا فی, اتحادی, اتفاق.

frbyta

: دگرگون کردن یاشدن, دگرگونی, تغییر, پول خرد, مبادله, عوض کردن, تغییردادن, معاوضه کردن, خردکردن (پول), تغییر کردن, عوض شدن.

frck

: گستاخ, چشم سفید, پر رو.

frd

: سفر, مسافرت, سیاحت, سفر کردن.

frd ck

: قسمت جلو عرشه کشتی.

frd lja/hyckla

: تلبیس کردن, تدلیس کردن, پنهان کردن, وانمودکردن, بهانه کردن, نادیده گرفتن.

frd ma

: محکوم کردن, محکوم شدن.

frd mande

: لعنت امیز.

frd md

: بی برگ, نفرت انگیز, لعنتی, بادخورده, ملعون, منفور, نفرین شده, دوزخی, جهنمی, ملعون.

frd mda

: دوزخی, جهنمی, ملعون.

frd melse

: محکومیت, لعن, لعنت شدگی.

frd mma

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن یاایجاد مانع کردن, محدود کردن.

frd mning

: سد, دیواری که برای جلوگیری از اب دریا می سازند (در هلند), اب بند, بند اب, پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

frd mning/damm

: بند, سدی که سطح اب را بلند کند, خاکریز.

frd mt

: دوزخی, جهنمی, ملعون.

frd rv

: مایه ء هلا کت, زهر(درترکیب), جانی, قاتل, مخرب زندگی, تباهی, فنا, نیستی, مرگ روحانی, نابودی, خرابی, خرابه, ویرانه, تباهی, خراب کردن, فنا کردن, فاسد کردن.

frd rva

: تباه کردن, فاسد کردن, اسیب رساندن, زیان رساندن, معیوب کردن, ناقص کردن, بی اندام کردن, صدمه زدن, اسیب, منحرف کردن, از راه راست بدرکردن, گمراه شدن, مرتد, بدراه, منحرف, فاسد کردن, تباه کردن, معیوب ساختن, خراب کردن, ناپاک ساختن, فاسد شدن, تباه شدن, بلا اثر کردن.

frd rvbringande

: کشنده, مهلک, مصیبت امیز, وخیم.

frd rvlig

: زیان اور, مضر, کشنده, نابود کننده, مهلک.

frd rvlig/desdiger

: زهرالود, مضر, موذی.

frd rvlig/skadlig

: زیان اور, اسیب رسان.

frdas genom

: پیمودن, عرضی, متقاطع.

frdbiljett

: بلیط.

frdefinierad

: از پیش تعریف شده.

frdel i tennis

: برتری, بهتری, مزیت, تفوق, فرصت.

frdela proportionellt

: به نسبت تقسیم کردن, سرشکن کردن.

frdelning

: سهم, جیره, تسهیم.

frdighet

: چیره دستی, ورزیدگی, تردستی, مهارت, استادی, زبر دستی, هنرمندی, کاردانی, مهارت عملی داشتن, کاردان بودن, فهمیدن.

frdjupa

: گود کردن, گودشدن.

frdmekaniker

: مهندس مکانیک هواپیما, مهندس پرواز.

frdom

: تبعیض, تعصب, غرض, غرض ورزی, قضاوت تبعیض امیز, خسارت وضرر, تبعیض کردن, پیش داوری.

frdra

: تحمل کردن, برخورد هموار کردن, طاقت داشتن, مدارا کردن.

frdraga

: خرس, سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی, لقب روسیه ودولت شوروی, :بردن, حمل کردن, دربرداشتن, داشتن, زاییدن, میوه دادن, تاب اوردن, تحمل کردن, مربوط بودن

frdragsamhet

: تحمل, تاب.

frdriva

: برکنار کردن, دورکردن, اخراج کردن.

frdubbling

: جفت سازی, دولا یی, تکرار, دوبرابر کردن.

frdv g

: مسیر چیزیرا تعیین کردن, خط سیر, جاده, مسیر, راه, جریان معمولی.

fre detta

: قبلی, مربوط به چندی قبل, سابق.

freb da

: پیشگویی کردن, نشانه بودن (از), حاکی بودن از, دلا لت داشتن (بر), شگون داشتن, پیش گویی کردن, تفال بد زدن, قبلا بدل کسی اثر کردن, از پیش خبر دادن, پیشگویی کردن, حاکی بودن.

freb dande

: وابسته به پیشرو بودن.

freb ra

: در دادگاه اقامه یا ادعا کردن, درخواست کردن, لا به کردن, عرضحال دادن.

frebild

: نخستین بشر, اصل ماده, نخستین افریده, نمونه اصلی, شکل اولیه, مدل پیش الگو, پیش گونه.

frebringa

: فراوردن, تولید کردن, محصول, اراءه دادن, زاییدن.

frebud/aning

: شوم.

frebygga/undanr ja

: مرتفع کردن, رفع کردن, رفع نیاز کردن.

fred

: صلح وصفا, سلا متی, اشتی, صلح, ارامش.

freda

: حراست کردن, نیکداشت کردن, نگهداری کردن, حفظ کردن, حمایت کردن.

fredag

: ادینه, جمعه.

fredlig

: اشتی پذیر, صلح دوست, ارام.

fredls

: یاغی, متمرد, قانون شکن, چموش, یاغی شمردن, غیرقانونی اعلا م کردن, ممنوع ساختن.

fredls

: یاغی, متمرد, قانون شکن, چموش, یاغی شمردن, غیرقانونی اعلا م کردن, ممنوع ساختن.

fredra

: ترجیح یافتن یادادن, برتری دادن, رجحان دادن, برگزیدن.

fredrag/tal

: سخن گفتن, سخنرانی کردن, ادا کردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

fredragsam

: مرجح, دارای رجحان, قابل ترجیح, برتر.

fredsdomare

: قاضی صلحیه, امین صلح, دادرس دادگاه بخش.

fredsdomares mbete

: ریاست کلا نتری یا دادگاه بخش, قاضی.

fredsmklare

: مصلح.

fredspipa

: پیپ یا چپق صلح (درمیان سرخ پوستان).

fredsstiftare

: صلح جو, تسکین دهنده, پستانک, مصلح.

freesia

: فریزیا, یک جور گل پیازدار.

frefinnas

: زیستن, وجود داشتن, موجود بودن, بودن.

fregatt

: فرقت, کشتی بادبان دار, نوعی قایق پارویی.

fregattf gel

: مرغابی دریاهای گرمسیری که بالهای بلند قوی دارد.

fregiven

: بقول معروف, بنابگفته ء بعضی, منتسب به.

frejd

: دخشه.

frekvens

: بسامد, فرکانس, فراوانی.

frekvens/rckvidd

: شیوع مرض, انتشار (مرض), برخورد, تلا فی, تصادف, وقوع, تعلق واقعی مالیات, مشمولیت.

frekvensen

: بسامد, فرکانس, فراوانی.

frekvensmodulering

: تلفیق بسامدی.

frekvent

: تکرار شونده, زود زود, مکرر, رفت وامد زیاد کردن در, تکرار کردن.

frekventera

: رءیس وار رفتار کردن, تشویق کردن, نگهداری کردن, مشتری شدن.

frekventering

: تکرار, تناوب.

frel ggande

: فرمان.

frel sa

: سخنرانی, خطابه, کنفرانس, درس, سخنرانی کردن, خطابه گفتن, نطق کردن.

frel sare

: مدرس, تدریس کننده, سخنران.

frel sning

: سخنرانی, خطابه, کنفرانس, درس, سخنرانی کردن, خطابه گفتن, نطق کردن.

frel sning/frel sa

: سخنرانی, خطابه, کنفرانس, درس, سخنرانی کردن, خطابه گفتن, نطق کردن.

frena

: پیوستن, متحد کردن, هم پیمان, دوست, معین, پیوستن, وصل کردن, قرین شدن, مقترن, همسر, زوج

frenad

: بهم پیوسته, متصل, متحد.

frenesi

: دیوانه کردن, شوریده کردن, اشفتن, دیوانگی انی, شوریدگی, هیجان.

frenetisk

: بی عقل, اتشی, عصبانی, از کوره در رفته, اتشی, اشفته, عصبانی.

frening/f rbund

: اتحاد واتفاق, یگانگی وحدت, اتصال, پیوستگی, پیوند, وصلت, اتحادیه, الحاق, اشتراک منافع.

frening/umg nge

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

freningsband

: قید.

frenklade

: ساده شده.

frenlighet/foglighet

: قبول اجابت.

frenolog

: جمجمه شناس, جمجمه خوان.

frenologi

: علم براهین جمجمه, جمجمه خوانی.

fresats

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پیشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پیشنهادکردن, نیت.

fresia

: فریزیا, یک جور گل پیازدار.

fresk

: نقاشی ابرنگی کردن, نقاشی ابرنگی روی گچ.

freskrift/recept

: صدور فرمان, امریه, نسخه نویسی, تجویز, نسخه.

freskriva/ordinera

: تجویز کردن, نسخه نوشتن, تعیین کردن.

fresl /pst

: اشاره کردن بر, بفکرخطور دادن, اظهار کردن, پیشنهاد کردن, تلقین کردن.

fresp

: غیبگویی, نبوت, پیغمبری, پیشگویی, رسالت, ابلا غ.

frespr kare

: میانجی, پادرمیان.

fresta

: اغوا کردن, فریفتن, دچار وسوسه کردن.

fresta/locka

: اغوا کردن, فریفتن, دچار وسوسه کردن.

frestande

: وسوسه انگیز, اغوا کننده, هوس انگیز.

frestare

: وسوسه گر, فریبنده, اغوا کننده, شیطان.

frestava

: دیکته کردن, با صدای بلند خواندن, امر کردن.

frestelse

: اغوا, وسوسه, فریب, ازمایش, امتحان.

fresv va

: دوباره جمع کردن, بخاطر اوردن, در بحر تفکر غوطه ور شدن, مستغرق شدن در.

fretag

: شرکت.

fretagare

: تاجر, بازرگان.

fretagsledare

: مدیر, مباشر, کارفرمان.

fretal

: دیباچه, مقدمه, سراغاز, اغاز, پیش گفتار, دیباچه نوشتن, رساله مقدماتی, مقدمه, سراغاز, مقدمه سخنرانی, شروع.

freteelse

: پدیده, حادثه, عارضه, نمود, تجلی, اثر طبیعی.

fretr da

: مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

fretr dare

: اسبق, سابق, قبلی, جد, اجداد, پیشنیان.

fretr de

: تقدم, برتری.

fretr des-

: امتیازی, امتیاز دهنده, مقدم, ترجیحی, ممتاز.

fretr desrtt

: حق تقدم, برتری.

freudian

: وابسته به نظریات زیگموند فروید.

freudiansk

: وابسته به نظریات زیگموند فروید.

freviga

: همیشگی کردن, داءمی کردن, جاودانی ساختن.

frevisning

: نمایش, اراءه, نمایشگاه, حقوق تقاعد.

frf ljande

: تعقیب, پیگرد, تعاقب, حرفه, پیشه, دنبال, پیگیری.

frf ljande/jakt

: تعقیب, پیگرد, تعاقب, حرفه, پیشه, دنبال, پیگیری.

frf ljare

: ازار دهنده, اذیت کننده, تعقیب کننده, دنبال کننده, سراغ گیر, پی کننده, کشنده.

frf ljelse

: زجر, شکنجه, ازار, اذیت.

frf lla

: اغل گوسفند.

frf ra

: ترساندن, وحشت زده شدن, ترساندن, هول دادن, وحشت زده کردن, بهراس انداختن, به بیم انداختن, اغوا کردن, گمراه کردن, از راه بدر کردن, فریفتن.

frf ra/utsvvning

: هرزگی, هرزه کردن, فاسد کردن, الواطی کردن, عیاشی.

frfall/f rfalla/ruttna

: پوسیدگی, فساد, زوال, خرابی, تنزل, پوسیدن, فاسد شدن, تنزل کردن, منحط شدن, تباهی.

frfall/vanv rd

: خرابی, ویرانی.

frfalla

: پوسیدگی, فساد, زوال, خرابی, تنزل, پوسیدن, فاسد شدن, تنزل کردن, منحط شدن, تباهی.

frfalska

: جازن, قلا بی, زنازاده, حرامزاده, چیز تقلبی ساختن (مثل ریختن اب در شیر), تحریف کردن, دست بردن در, باطل ساختن, تزویر کردن.

frfalskning

: قلب زنی, جعل و تزویر, استحاله, تحریف, تزویر, جعل اسناد, امضاء سازی, سند, سند جعلی.

frfarande

: رویه, پردازه.

frfaringss tt

: رویه, پردازه.

frfatta

: نوشتن, تالیف کردن, انشا کردن, تحریر کردن.

frfattare

: منصف, مولف, نویسنده, موسس, بانی, باعث, خالق,نیا, :نویسندگی کردن, تالیف و تصنیف کردن, باعث شدن.

frfattare/skrivare

: نویسنده, مولف, مصنف, راقم, نگارنده.

frfattarnamn

: نام مستعار نویسنده, نام نویسندگی.

frfattning

: ساختمان ووضع طبیعی, تشکیل, تاسیس, مشروطیت, قانون اساسی, نظام نامه, مزاج, بنیه.

frfattningssamling

: کتاب نظامنامه, کتاب قانون, قوانین موضوعه.

frfela

: از دست دادن, احساس فقدان چیزی راکردن, گم کردن, خطا کردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشیزه.

frfina

: پالودن, تصفیه کردن, خالص کردن, تهذیب کردن, پاک شدن, تصحیح کردن.

frfining

: تهذیب, تزکیه, پالودگی.

frflugen

: وحشی, جنگلی, خود رو, شیفته و دیوانه.

frflyktigas

: تبخیرشدن, بخارکردن.

frflyta

: گذشتن, منقضی شدن, سپری شدن, سقوط.

frflytta

: حرکت, حرکت دادن, حرکت کردن, نقل مکان.

frfogande

: دسترس, دراختیار, مصرف, درمعرض گذاری.

frfriska

: تازه کردن, نیروی تازه دادن به, از خستگی بیرون اوردن, روشن کردن, با طراوت کردن.

frfrysning

: سرمازدگی, یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما.

frg

: رنگ, فام, بشره, تغییر رنگ دادن, رنگ کردن, ملون کردن, چرده, رنگ, شکل, تصویر, ظاهر, نما, صورت, هیلت, منظر

frg/f rga

: رنگ, رنگ زنی, رنگ کردن.

frga

: رنگ, رنگ زنی, رنگ کردن.

frgande

: علا مت سلوال, ادوات استفهام, پرسشی, وابسته به سلوال.

frgare

: رنگرز, رنگرز, رنگ کننده, رنگ پس دهنده.

frgasare

: کابوراتور.

frgband

: نوار, روبان, نوار ماشین تحریر, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزی, تسمه, تراشه.

frgeri

: کارخانه رنگ سازی.

frgest llare

: سوال کننده, پرسشگر.

frgglad

: خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر کیف.

frgifta

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمی, مسموم کردن.

frgklick

: اندودن, مالیدن, ناشیانه رنگ زدن.

frglag

: رنگ امیزی.

frgrena

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

frgrenas

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

frgrik

: رنگارنگ.

frgriplig

: ظالمانه, عصبانی کننده, بیداد گرانه.

frgrund

: پیش نما, نزدیک نما (در برابر دور نما), منظره جلو عکس, زمین جلو عمارت.

frgstark

: رنگارنگ.

frgudning

: قاءل به الوهیت شخص یا چیزی, خداسازی, ایجاد الوهیت.

frgvis

: کنجاو, فضول, پی جو.

frgyllning

: مطلا, زراندود, طلا یی, اب طلا کاری.

frh ja

: بالا بردن, ترقی دادن, اضافه حقوق.

frh lla

: رفتارکردن, سلوک کردن, حرکت کردن, درست رفتار کردن, ادب نگاهداشتن.

frh llande

: نسبت.

frh llning

: توقف, وقفه, تعطیل, ایست, تعلیق, بی تکلیفی, اویزان, اویزانی, اندروا, اونگان, اندروایی, اویزش.

frh llningsregel

: جهت, سو, هدایت.

frh na

: ساختگی, تقلیدی, تقلید در اوردن, استهزاء کردن, دست انداختن, تمسخر.

frh nge

: پرده, جدار, دیوار, حجاجب, غشاء, مانع.

frh r

: ازمون, ازمایش, امتحان کردن, محک, معیار, امتحان کردن, محک زدن, ازمودن کردن.

frh r/frh ra/frgesport/gyckla

: امتحان, ازمایش کردن, چیز عجیب, مسخره کردن, شوخی, پرسش و ازمون.

frhalare

: طفره رو, تعویق انداز.

frhand

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frhandlare

: بذرکار, بذرپاش, بذر افشان, تخم گیاه فروش.

frhandlare

: مذاکره کننده.

frhandlingar

: معاملا ت, شرح مذاکرات.

frhandsvisa

: پیش دید, پیش دید کردن, قبلا رویت کردن, اطلا ع قبلی, پیش چشی.

frhastad

: تند, عجول, بی پروا, بی احتیاط, محل خارش یا تحریک روی پوست, جوش, دانه.

frhatlig

: حسودانه, منزجر کننده, نفرت انگیز, زشت.

frhindra

: باز داشتن و نهی کردن, منع کردن, مانع شدن, از بروز احساسات جلوگیری کردن.

frhindra

: جلوگیری کردن, پیش گیری کردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت کردن.

frhindrande

: پیشگیری, جلوگیری.

frhistorisk

: پیش تاریخی, وابسته به قبل از تاریخ, ماقبل تاریخی.

frhona

: میش, گوسفندماده.

frhoppning

: انتظار, چشم داشت, توقع, امید, امیدواری چشم داشت, چشم انتظاری, انتظار داشتن, ارزو داشتن, امیدواربودن.

frhud

: پوست ختنه گاه, پوست ختنه گاه, غلفه.

frhuggning

: سد درختی.

frhydning

: پوشش, غلا ف, مصالح مخصوص غلا ف یا پوشش.

fri

: ازاد, مستقل, میدانی.

fria till

: اظهار عشق کردن با, عشقبازی کردن با, خواستگاری کردن, جلب لطف کردن.

friare

: خواستگاری کردن, عشقبازی کردن, عرضحال دهنده, مدعی, خواستگار.

fribiljett

: گذشتن, عبور کردن, رد شدن, سپری شدن, تصویب کردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول کردن, تمام شدن, وفات کردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور کردن, پاس دادن, رایج شدن,اجتناب کردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوک, پروانه, جواز, گذرنامه, بلیط.

fribord

: حق ادعای مالکیت در مورد زمینهای خالصه, غذا ومنزل مجانی.

friboren

: ازاد زاده, فرزند ازاد مرد (که بنده نیست).

fribytare

: کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلا م و وسایل دیگر بتاخیر می اندازد, غارتگر, چپاولگر, دزددریایی, راهزن.

frid

: صلح وصفا, سلا متی, اشتی, صلح, ارامش.

fridfull

: مسالمت امیز, ارام, صلح امیز.

fridfulla

: مسالمت امیز, ارام, صلح امیز.

fridsam

: اشتی پذیر, صلح دوست, ارام.

frieri

: پیشنهاد, طرح, طرح پیشنهادی, اظهار, ابراز.

frig ra

: رها کردن, از گرفتاری خلا ص کردن, ازقید رها کردن, از زیر سلطه خارج کردن.

frige

: ازاد کردن, رها کردن, تجزیه کردن.

frigid

: بسیار سرد, منجمد, دارای اندکی تمایل جنسی.

frigiditet

: سردی, انجماد, کمی تمایل در قوای جنسی.

frigiven

: بنده ازاد شده, ازاده.

frigivning

: ازاد کردن, نجات.

frigng

: اختیار, اجازه, زدودگی, ترخیص.

frigrelse

: ازادی, رهایی, رستگاری, رهاسازی, تخلیص.

frihamn

: بندر ازاد.

frihand

: بی اسباب, بی افزار, بادست باز, ازادی در تصمیم.

frihandel

: تجارت ازاد, قاچاق.

friherre

: بارون, شخص مهم و برجسته در هر قسمتی.

friherrinna

: بانوی بارون, همسر بارون.

friherrlig

: مربوط به بارون, بارونی.

frihet

: ازادی, استقلا ل, معافیت, اسانی, روانی, ازادی, اختیار, اجازه, فاعل مختاری.

frihetsstraff

: حبس, زندانی شدن.

frihjul

: ازاد زندگی کردن, با ازادی حرکت وجنبش کردن, بازادگی زیستن, بادندن خلا ص رفتن.

frihult

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر.

friidrott

: علم ورزش, ورزشکاری, پهلوانی, زور ورزی.

frik nna

: بخشیدن (گناه), امرزیدن, عفو کردن, کسی را از گناه بری کردن, اعلا م بی تقصیری کردن, بری الذمه کردن, کسی را ازانجام تعهدی معاف ساختن, پاک کردن, مبرا کردن, تبرءه کردن, روسفید کردن, مبرا کردن.

frikalla

: معاف, ازاد, مستثنی, معاف کردن.

frikallelse

: معافیت.

frikass

: قرمه (ترکی), راگوی گوشت پرنده, قلیه کردن, سرخ کردن.

frikativ

: سایشی, تلفظ شده با اصطکاک نفس ووقفه تنفس.

frikativa

: سایشی, تلفظ شده با اصطکاک نفس ووقفه تنفس.

friknnande

: امرزش گناه, بخشایش, عفو, بخشودگی, تبرءه, براءت, انصراف از مجازات, منع تعقیب کیفری, تبرءه واریز, براءت ذمه, رو سفیدی, تبرءه, روسفیدی.

frikostig

: بخشنده, سخی, باسخاوت, فراوان, پربرکت, سخی, گشاده دست, دست باز, سخی, بخشنده, زیاد, بخشنده, کریم.

frikostig/riklig

: بخشنده, سخی, باسخاوت, خوب ومهربان.

frikostighet

: بخشش, سخاوت, انعام, اعانه, شهامت, ازادمنشی, وفور, بخشایندگی, بخشش, سخاوت, خیر خواهی, گشاده دستی, بخشش, دهش, انعام, سخاوت, ازادگی, مساعدت, وسعت نظر, گشاده دستی, بخشیدگی, بخشش, بخشندگی, دهش, کرم, کرامت, بذل.

frikostigt

: سخی, بخشنده, زیاد.

friktion

: سایش, اصطکاک, مالش, اختلا ف, حساسیت.

friktions-

: اصطکاکی, مالشی.

friktionskoppling

: کلا چ اصطکاکی.

frikyrklig

: معاند, منکر, مخالف, ناراضی(درامورسیاسی).

frikyrkoprst

: وزیر, وزیر مختار, کشیش.(.vtvi): کمک کردن, خدمت کردن, پرستاری کردن, بخش کردن.

frilla

: یار, فاسق, رفیقه, عاشق, معشوقه, مول, موله.

friluftsbad

: میعادگاه قشنگ ساحلی.

friluftsmnniska

: ورزشکار, ورزش دوست, ورزشکار جوانمرد.

frim rke

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

frimodig

: صاف و ساده, بی تزویر, رک گو, اصیل.

frimodig/ ppen

: صاف و ساده, بی تزویر, رک گو, اصیل.

frimrka

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

frimurare

: عضو فراموش خانه, فراماسیون.

frimurarloge

: منزل, جا, خانه, کلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذیرایی کردن, گذاشتن, تسلیم کردن, قرار دادن, منزل کردن, بیتوته کردن, تفویض کردن, خیمه زدن, به لا نه پناه بردن.

frimurarloge/inhysa

: منزل, جا, خانه, کلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذیرایی کردن, گذاشتن, تسلیم کردن, قرار دادن, منزل کردن, بیتوته کردن, تفویض کردن, خیمه زدن, به لا نه پناه بردن.

frimureri

: فراماسیونی.

frintelse

: نابودی.

frireligis

: مخالف, معاند.

fris

: کتیبه, حاشیه ارایشی, باکتیبه اراستن, حاشیه زینتی دادن به.

fris r

: سلمانی کردن, سلمانی شدن, سلمانی.

fris rska

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

frisera

: پزشک, دکتر, طبابت کردن, درجه دکتری دادن به.

frisinnad

: ازاده, نظر بلند, دارای سعه نظر, روشنفکر, ازادی خواه, زیاد, جالب توجه, وافر, سخی.

frisk

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنک, سرد, تازه نفس, تازه کار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگی, خنک ساختن, تازه کردن, خنک شدن, اماده, سرخوش, شیرین, سیلی زننده, خوش طعم, دوست داشتنی, صدای ملچ ملوچ, صدای ماچ, مهم, فعال, کتک.

frisk/kraftig

: خوش بنیه, تندرست, قوی, شهوت انگیز.

frisk/kry/kraftig

: خوش بنیه, نیرومند, بی نقص, سالم, کشیدن, سوی دیگر بردن, روانه کردن.

friska upp

: باقلم مو رنگ کردن, معلومات خود را تجدیدکردن, تجدید خاطره کردن, تازه کردن, خنک کردن, نیرو دادن.

friskna

: ترمیم شدن, بهبود یافتن, بازیافتن.

friskus

: منفجر یاخوردکننده, چیز شکفت انگیزوعجیب.

friskv rd

: طب پیشگیری, طب استحفاظی.

frisprkig

: پرحرف, رک و راست, رک, رک گو, صاف و پوست کنده, بی ریا و تزویر.

frisr/h rfrisrska

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

frist

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمدید مدت, رخصت, فرجه دادن.

frist ende

: جدا, غیر ذیعلا قه.

fristad

: پناه, پناهگاه, ملجا, پناهندگی, تحصن, پناه دادن, پناه بردن.

fristlla

: رها کردن, ازاد کردن, مرخص کردن, منتشر ساختن, رهایی, ازادی, استخلا ص, ترخیص, بخشش.

frisyr

: ارایش مو, مردی که سلمانی زنانه باشد, ارایش موی زنان بفرم مخصوصی, ارایشگر زنانه.

frita

: تبرءه کردن, مبراکردن, روسفیدکردن, معذورداشتن.

frita/fritagen

: معاف, ازاد, مستثنی, معاف کردن.

fritaga

: تبرءه کردن, روسفید کردن, برطرف کردن, اداکردن, از عهده برامدن, انجام وظیفه کردن, پرداختن و تصفیه کردن(وام و ادعا), ادای (دین) نمودن, براءت (ذمه) کردن.

fritaga/skta sig bra

: تبرءه کردن, روسفید کردن, برطرف کردن, اداکردن, از عهده برامدن, انجام وظیفه کردن, پرداختن و تصفیه کردن(وام و ادعا), ادای (دین) نمودن, براءت (ذمه) کردن.

fritid

: تن اسایی, اسودگی, فرصت, مجال, وقت کافی, فراغت.

fritids

: فعالیت های فوق برنامه ای دانش اموز(مانندورزش) فوق برنامه ای.

fritnkare

: کسی که دارای فکر ازاد است وبمذهب کاری ندارد, بیدین, ازاد فکر.

fritt

: بطور ازاد یا رایگان.

fritt f rfogande

: دسترس, دراختیار, مصرف, درمعرض گذاری.

frivillig

: ارادی, اختیاری, داوطلبانه, به خواست.

frivillig/volunt r

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

frivilligt

: از روی اراده, بطور ارادی.

frivilligt ta sig

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

frivol

: پرحرف, گستاخ.

frivolitet

: سبکی, گستاخی, بی ملا حظگی, چرب زبانی.

frivolt

: شیرجه, معلق, پشتک, معلق زدن.

frja

: گذرگاه, معبر, جسر, گذر دادن, ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن, قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود.

frjda

: خوشی, لذت, شوق, میل, دلشاد کردن, لذت دادن, محظوظ کردن.

frjkarl

: کسی که نزدیک اب یا در اب کار میکند.

frk mpe

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع کردن از, پشتیبانی کردن.

frk mpe/veteran

: کسی که در لشکر کشی شرکت میکند, سرباز کهنه کار, نامزد انتخابات.

frk nning

: عقیده قبلی نسبت بچیزی, احساس وقوع امری از پیش, روشن بینی قبلی, دلهره.

frk nsla

: عقیده قبلی نسبت بچیزی, احساس وقوع امری از پیش, روشن بینی قبلی, دلهره.

frk rlek

: میل شدید, علا قه, ذوق, میل وافر, امادگی, تمایل قبلی, رجحان, برگزیدگی, جانبداری.

frk rsrtt

: حق عبور از روی ملک دیگری, حق تقدم در عبور وساءط نقلیه.

frk tt

: گوشت گوسفند (یک ساله وبیشتر), گوسفند.

frkalkning

: تبدیل به اهک, تحجر, تکلیس شدن, اهکی شدن.

frkapsel

: حباب, برامدگی مانند, قوزه پنبه, پیاز.

frkastande

: رد, عدم پذیرش, انکار, ردی.

frkastelsedom

: محکومیت.

frkastning

: عیب, نقص, تقصیر.

frklara giltig

: معتبرساختن, قانونی کردن, قانونی شناختن, نافذ شمردن, تنفیذ کردن.

frklarande

: اعلا نی, اظهاری, توضیحی, شرحی, بیانگر, روشنگر, توضیحی, تشریحی, نمایشی, نمایشگاهی, تفسیری, توضیحی, تفسیری, نمایشی.

frklaring/exempel/illustration

: مثال, تصویر.

frklena

: عدم وفق, انکار فضیلت چیزی راکردن, کم گرفتن, بی قدرکردن, پست کردن, بی اعتبارکردن.

frknig/st nk

: رگه رگه کردن, خط خط کردن, نقطه نقطه کردن, نقطه, خال, رگه, راه راه, برفک.

frkola

: برگشتن, انجام دادن, کردن, بازگشت, فرصت, کار روز مزد و اتفاقی.

frkolna

: برگشتن, انجام دادن, کردن, بازگشت, فرصت, کار روز مزد و اتفاقی.

frkomprimera

: تجاوز کردن, لبریز شدن, نیروی برق بیش از اندازه رساندن به (ماشین وغیره), دستگاه تشدید.

frkonstlad

: خبره وماهر, مشگل وپیچیده, درسطح بالا, مصنوعی, غیر طبیعی, تصنعی, سوفسطایی.

frkonstling

: مصنوعی یا ساختگی بودن.

frkorta

: کوتاه کردن, مختصرکردن, خلا صه کردن, کوتاه کردن, مختصر کردن, کوتاه نمودار کردن, بهم فشردن, خلا صه کردن.

frkortning

: کوتهسازی, مخفف, تلخیص, اختصار.

frkovra

: بهبودی دادن, بهتر کردن, اصلا ح کردن, بهبودی یافتن, پیشرفت کردن, اصلا حات کردن.

frkroma

: رنگ دانه کرومیوم, رنگ زرد فرنگی, اب ورشو.

frkroppsligande

: تجسم, در برداری, تضمین, درج.

frkrossad

: دلشکسته, نومید.

frkunnare

: اعلا م کننده, جار زن.

frkvinnliga

: مونث کردن, زنانه کردن, زنانه شدن, دارای خصوصیات زنانه شدن.

frl ggare

: ناشر.

frl ggare/utgivare

: ناشر.

frl ggning

: همسازی, تطابق, جا, منزل, وسایل راحتی, تطبیق, موافقت, سازش با مقتضیات محیط, وام, کمک, مساعده.

frl ggningsort

: پادگان, ساخلو, مقیم کردن, مستقر کردن.

frl jliga

: تمسخر کردن, بکسی خندیدن, استهزاء کردن.

frl jliga/hna

: تمسخر کردن, بکسی خندیدن, استهزاء کردن.

frl t

: بخشیدن, عفو کردن, امرزیدن.

frl ta

: بخشیدن, عفو کردن, امرزیدن.

frl ta/gottgra

: چشم پوشی کردن از, اغماض کردن, بخشیدن.

frladdning

: لا یی, کهنه, نمد, استری, توده کاه, توده, کپه کردن, لا یی گذاشتن, فشردن.

frlagsbeteckning

: مهر زدن, نشاندن, گذاردن, زدن, منقوش کردن.

frlagsredakt r

: ویراستار, ویرایشگر.

frlama

: بی حس کردن, بی قدرت کردن, کشتن (قدرت فکر و ارزو و احساس), کرخ کردن, فلج کردن, از کار انداختن, بیحس کردن.

frleda

: اغوا کردن, گمراه کردن, از راه بدر کردن, فریفتن.

frledande

: گمراه سازی, گول زنی, فریفتگی, اغوا.

frliden

: گذشته, پایان یافته, پیشینه, وابسته بزمان گذشته, پیش, ماقبل, ماضی, گذشته از, ماورای, درماورای, دور از, پیش از.

frlika

: صلح دادن, اشتی دادن, تطبیق کردن, راضی ساختن, وفق دادن.

frlikningsman

: اشتی دهنده, میانجی.

frlita

: اعتماد, ایمان, توکل, اطمینان, پشت گرمی, امید, اعتقاد, اعتبار, مسلولیت, امانت, ودیعه, اتحادیه شرکتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمی داشتن به.

frljudande

: گزارش, گزارش دادن.

frljugenhet

: دروغگویی, کذب.

frlopp

: نسیان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپری شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترک اولی, الحاد, خرف شدن, سهو و نسیان کردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

frlorad

: گمشده, از دست رفته, ضایع, زیان دیده, شکست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frlossa

: باز خریدن, از گرو در اوردن, رهایی دادن.

frlossning

: تحویل.

frlossningst ng

: انبرک, انبر جراحی, انبرک, انبر قابلگی, پنس.

frlova

: نامزدکردن, مراسم نامزدی بعمل اوردن.

frlsa

: نجارت دادن, رهایی بخشیدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز کردن, فقط بجز, بجز اینکه.

frlsning

: رستگاری, نجات, رهایی, سبب نجات.

frlust

: محرومیت, حرمان, فقدان, انعزال, باخت, زیان, ضرر, خسارت, گمراهی, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضایعات, خسارات.

frlustelse

: سرگرمی, تفریح, گیجی, گمراهی, فریب خوردگی, پذیرایی, نمایش.

frm ga

: توانایی, استطاعت.

frm ga/fakultet

: استادان دانشکده یا دانشگاه, استعداد, قوه ذهنی, استعداد فکری.

frm gan att av en lycklig slump upptcka n got

: خوشبختی, تحصیل نعمت غیر مترقبه, نعمت غیر مترقبه.

frm n

: منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمایش برای جمع اوری اعانه.(.vi .vt) :فایده رساندن, احسان کردن, مفید بودن, فایده بردن.

frm nlig

: سودمند, نافع, باصرفه.

frm nsrtt

: حق تقدم, برتری.

frmala

: کوبیدن, عمل خرد کردن یا اسیاب کردن, سایش, کار یکنواخت, اسیاب کردن, خردکردن, تیز کردن, ساییدن, اذیت کردن, اسیاب شدن, سخت کارکردن.

frmana

: هشدار دادن, اگاه کردن, اخطار کردن به, تذکر دادن.

frmaning

: سرزنش دوستانه, تذکر, راهنمایی.

frmedla

: میانی, وسطی, واقع درمیان, غیر مستقیم, میانجی گری کردن, وساطت کردن, پابمیان گذاردن, درمیان واقع شدن.

frmedlare

: میانجی, وساطت کننده, مداخله کننده, وساطت, مداخله.

frmer

: شرط بندی کننده, کسی که شرط می بندد.

frmiddag

: چاشتگاه, پیش از ظهر, قبل از ظهر, پیش از نیم روز, بامداد.

frmildrande

: تخفیف دهنده.

frminska/f rminskas

: کم شدن, نقصان یافتن, تقلیل یافتن.

frminskas

: کم شدن, نقصان یافتن, تقلیل یافتن.

frmj l

: گرده, گرده افشانی کردن, دانه گرده.

frmjande

: پیشرفت, تهیه وسایل, پیش بردن, کمک, تقویت.

frmling

: غریبه, بیگانه, غریب, بیگانه کردن.

frmlingsskr ck

: دشمن بیگانه, بیگانه ترس, بیگانه ترسی, بیم از بیگانه.

frmmande

: بیگانه, خارجی, مخالف, مغایر, ناسازگار, غریبه بودن, ناسازگار بودن, ناشناس, بیگانه, خارجی, غریبه, عجیب, غیر متجانس.

frmmandeg ra

: انتقال دادن, بیگانه کردن, منحرف کردن.

frmoda

: فرض کردن, مسلم دانستن, احتمال کلی دادن, فضولی کردن

frmodad

: مشهور, قلمداد شده, مفروض, مورد قبول عامه.

frmodligen

: احتمالا.

frmre

: پیش, پیشین, جلوی, درجلو,قبلی, : پیشوند بمعنی پیش و جلو قبلا و پیشروها و واقع در جلو.

frmst

: کاردینال, عدداصلی, اعداد اصلی, اصلی, اساسی, سهره کاکل قرمز امریکایی, بهترین, پیش ترین, جلوترین, دردرجه نخست, برجسته, مهم, برتر.

frmst/premi rminister

: مقدم, برتر, والا تر, نخستین, مهمتر, رءیس,رهبر, نخست وزیر, نخستین نمایش یک نمایشنامه, هنرپیشه برجسته.

frmyndar-

: سرایدار, نگهبان, متولی.

frmyndare

: سرایدار, نگهبان, متولی.

frmyndarregering

: اداره یا محل کار یا حکومت نایب السلطنه.

frmyndarskap

: للگی, قیمومت, سرپرستی, تعلیم سرخانه.

frmynderskap

: نگهداری, قیمومیت.

frn

: طلب شده, ترتیب, نظم, شکل, سلسله, مقام, صف, ردیف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم کردن, درجه دادن, دسته بندی کردن, انبوه, ترشیده, جلف.

frn ja

: خشنود و راضی کردن, لذت دادن(به), مفتخر کردن, جبران کردن.

frn jakob i

: مربوط بدوره سلطنت جیمز اول و دوم در انگلیس.

frn jelse

: خوشی, لذت, صفا, حظ نفس, لذت, خوشی, برخورداری.

frn m/fin

: بانووار, باوقار, زن صفت.

frn m/stilfull/elegant

: زیبا, با سلیقه, پربراز, برازنده.

frn ma

: متمایز, برجسته.

frn mlig

: متمایز, برجسته.

frn mligast

: مخصوصا, بطور عمده.

frn mst

: فاءق, حاکم عالیمقام, برتر, بزرگتر, برترین.

frn rma

: تخطی کردن, رنجاندن, متغیر کردن, اذیت کردن, صدمه زدن, دلخور کردن.

frn rmad

: بی میل.

frn ta

: مصرف کردن, تحلیل بردن, مورد استفاده قرارگرفتن, از نفس افتادن.

frn tiden f re syndafloden

: وابسته به پیش از طوفان, پیش از طوفان نوح, ادم کهن سال, ادم کهنه پرست.

frnamn

: نام اول شخص, اسم اول, نام نخست.

frnde

: خویشاوند(ازجنس مذکر).

frnedra

: پست کردن, تحقیرنمودن, کم ارزش کردن.

frnedra sig

: پست کردن, رفتار کردن.

frnedring

: پستی, تحقیر, احساس حقارت.

frnekande

: انکار, رد, منفی, خنثی کردن, منفی کردن.

frnekelse

: چشم پوشی, کف نفس, انکار, رد, فداکاری.

frnf lle

: مردن, وفات یافتن, انتقال دادن.

frnf lle/dd

: مردن, وفات یافتن, انتقال دادن.

frnimmande

: درک کننده, با ادراک, حساس, دستخوش احساسات.

frnimmelse/uppfattning

: درک, ادراک, مشاهده قوه ادراک, اگاهی, دریافت.

frnk nna

: رد کردن, انکار کردن.

frnka

: خویش, خویشاوند(از جنس مذکر).

frnse

: نادیده گرفتن, اعتنا نکردن, عدم رعایت.

frnskilja

: جدا کردن.

frnuftig

: گویا, عقلی, عقلا یی, معقول, محسوس, مشهود, بارز.

frnuftsenlig

: گویا, عقلی, عقلا یی.

frnvarande

: غایب, مفقود, غیرموجود, پریشان خیال, مالک غایب, غایب, مفقودالا ثر, شخص غایب.

frnya

: بازنو کردن, تجدید کردن, نو کردن, تکرار کردن.

frnyat utbrott

: برگشت, عود, ظهور مجدد, برگشتگی, تجدید.

frnyelse

: تجدید, تکرار, بازنوکنی.

frodas

: تزءینات نگارشی, جلوه, رشد کردن, نشو ونما کردن, پیشرفت کردن, زینت کاری کردن, شکفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل کردن, پربرکت شدن, حاصلخیز شدن, پرپشت شدن, فراوان شدن, وفور یافتن, شکوه یافتن, اب وتاب زیاد دادن, درتجمل زیستن, خوشگذران.

frodas/trivas

: پیشرفت کردن, رونق یافتن, کامیاب شدن.

frodig

: وافر, مجلل, انبوه, پربرکت.

frodighet

: پرنعمتی, وفور, فراوانی, پربرکتی, شکوه وجلا ل, فراوان, حاصلخیزی, انبوهی.

frol mpa

: تخطی کردن, رنجاندن, متغیر کردن, اذیت کردن, صدمه زدن, دلخور کردن.

frol mpa/trotsa

: اشکارا توهین کردن, روبرو دشنام دادن, بی حرمتی, هتاکی, مواجهه, رودررویی.

frol mpning

: توهین کردن به, بی احترامی کردن به, خوار کردن, فحش دادن, بالیدن, توهین.

from

: صمیمانه, فداکارانه, بافداکاری, عبادتی, دیندار, پارسا منش, مذهبی, عابد, دیندار, پرهیزگار, زاهد, متقی, پارسا, وارسته.

fromhet

: پارسایی, پرهیز گاری, خداترسی, تقوا, تقدس, پرهیز کاری, حرمت, علو مقام.

fromhet/hngivenhet

: وقف, تخصیص, صمیمیت, هواخواهی, طرفداری, دعا, پرستش, از خود گذشتگی, جانسپار.

fromma

: نجیب, با تربیت, ملا یم, ارام, لطیف, مهربان, اهسته, ملا یم کردن, رام کردن, ارام کردن.

fromsint

: نجیب, با تربیت, ملا یم, ارام, لطیف, مهربان, اهسته, ملا یم کردن, رام کردن, ارام کردن.

frond r

: یاغی, سرکش, ادم افسار گسیخته, متمرد, یاغی گری کردن, تمرد کردن, شوریدن, شورشی, طغیان گر.

front

: جلو, پیش.

frontal

: پیشانی, وابسته به پیشانی, وابسته بجلو, قدامی.

frontlinje

: جلو, پیش.

frontlinjen

: جلو, صف جلو, جلودار, طلا یه.

fror tta

: خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

frord

: دیباچه, سراغاز, پیش گفتار, دیباچه, مقدمه, سراغاز, اغاز, پیش گفتار, دیباچه نوشتن.

frorda

: سفارش کردن توصیه کردن, توصیه شدن, معرفی کردن.

frordning

: ایین نامه, نظامنامه, قانون ویژه, قانون فرعی وضمنی, فرمان, امر, حکم, مشیت, تقدیر, ایین.

frorena/besmitta

: الودن, ملوث کردن, سرایت دادن.

frorsaka

: سبب, علت, موجب, انگیزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فیه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ایجاد کردن (غالبا بامصدر).

frort

: حومه شهر, برون شهر.

frorts

: اهل حومه شهر, برون شهری.

frosch

: مهره.

frossa

: تب و لرز, تب نوبه, تب مالا ریا, پر خوردن, از روی حرص و ولع خوردن.

frossare

: ادم پر خور, شکم پرست, دله.

frossbrytning

: سختی, سختگیری, خشونت, تندی, دقت زیاد.

frosseri

: شکم پرستی.

frost

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماریزه, گچک, برفک, سرمازدن, سرمازده کردن, ازشبنم یا برف ریزه پوشیده شدن.

frostig

: یخ زده, بسیارسردپوشیده از شبنم یخ زده.

frostknl

: سرمازدگی, سرمازدگی, سرماسوزک.

frostskada

: سرمازدگی, یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما, نیشگون, گازگرفتن,کش رفتن,مانع رشدونمو شدن,جوانه زدن, صدمه زدن,پریدن,زخم زبان,سرمازدگی.

frostskyddsv tska

: ماده ء ضد یخ, ضد یخ.

frott

: پارچه حوله ای, سرباز مدافع مرزی انگلیس.

frott handduk

: حوله مخمل نما.

frottera

: مالیدن, سودن, ساییدن, پاک کردن, اصطکاک پیدا کردن, ساییده شدن.

frpacka

: کوله پشتی, بقچه, دسته, گروه, یک بسته(مثل بسته سیگاروغیره), یکدست ورق بازی, بسته بندی کردن, قرار دادن, توده کردن, بزور چپاندن, بارکردن, بردن, فرستادن.

frpaktare

: اجاره دار.

frpassa

: گسیل, گسیل داشتن, گسیل کردن, اعزام داشتن, روانه کردن, فرستادن, مخابره کردن, ارسال, انجام سریع, کشتن, شتاب, پیغام.

frpestad

: طاعون اور, طاعون زده, فاسد کننده اخلا ق دیگری, مسری, مضر, ازار دهنده, عفونی.

frplikta

: در محظور قرار دادن, متعهد و ملتزم کردن, ضامن سپردن, ضروری.

frpliktelse

: گماشت, وظیفه, تکلیف, فرض, کار, خدمت, ماموریت, عوارض گمرکی, عوارض.

frpost/utpost

: پاسگاه دور افتاده, پایگاه مرزی.

frpuppning

: شفیرگی, ایجاد شفیره.

frr dare

: خاءن, خیانتکار.

frr deri

: خیانت, افشاء سر, نارو, خیانت, غدر, بی وفایی.

frr derska

: زن خاءن.

frr disk

: خیانت امیز, خاءن, خاءنانه, خیانت امیز, خاءنانه, خیانتکار, خاءن.

frr dsrum

: فهرست, مجموعه, انبار, مخزن, کاتالوگ, انبار, مخزن, انبار کالا.

frr n

: پیش از, قبل از, پیش, جلو, پیش روی, درحضور, قبل, پیش از, پیشتر, پیش انکه.

frr ntning

: ثمر دادن, واگذارکردن, ارزانی داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسلیم کردن یا شدن.

frr tta

: انجام دادن, کردن, بجا اوردن, اجرا کردن, بازی کردن, نمایش دادن, ایفاکردن.

frr ttning

: بازیگر, انجام دهنده, وابسته به هنرهای نمایشی.

frr ttningsman

: مجری, مامور اجرا, وصی, قیم.

frra

: بازپسین, پسین, اخر, اخرین, اخیر, نهانی, قطعی, دوام داشتن, دوام کردن, طول کشیدن, به درازا کشیدن, پایستن.

frregling

: بهم پیوستن, در هم گیر کردن, بهم ارتباط داشتن, بهم قفل کردن, درهم بافتن, بهم پیچیدن.

frridare

: پیشرو.

frringa

: کسی را کوچک کردن, تحقیر نمودن, کم ارزش کردن.

frringa/f rmildra

: رقیق کردن, تخفیف دادن, کاستن از, کم کردن, کوچک کردن, نازک کردن, کم تقصیرقلمدادکردن, کم ارزش قلمداد کردن.

frringande

: بدگویی, افترا, کاهش, کسرشان, کسر, کاستی, نازکی, کمی.

frrum

: اطاق کفش کن, پیش اطاقی, اطاق انتظار, کفش کن.

frruttnelse

: فساد, تعفن, عفونت, پوسیدگی, گندیدگی, گندیدگی, فساد, پوسیدگی.

frryckt

: دیوانه, عصبانی, از جا در رفته, شیفته, عصبانی کردن, دیوانه کردن.

frryska

: روسی کردن.

frs

: قیمه (ترکی), کنسرو.

frs k

: کوشش کردن, قصد کردن, مبادرت کردن به, تقلا کردن, جستجو کردن, کوشش, قصد.

frs ka

: کوشش کردن, سعی کردن, کوشیدن, ازمودن, محاکمه کردن, جدا کردن, سنجیدن, ازمایش, امتحان, ازمون, کوشش.

frs ka glmma bort

: محفوظات را فراموش کردن, از یاد بردن.

frs mra/frs mras

: بدتر کردن, خراب کردن, روبزوال گذاشتن.

frs mra/skada

: خراب کردن, زیان رساندن, معیوب کردن.

frs mring

: زوال, بدتر شدن.

frs ndelse

: حمل, ارسال, محموله, مرسوله.

frs rjare

: حامی, پشتیبان, نگهدار.

frs rjning

: مشروط بر اینکه, در صورت.

frs t

: کمین, کینگاه, دام, سربازانی که درکمین نشسته اند, پناه گاه, مخفی گاه سربازان برای حمله, کمین کردن, در کمین نشستن.

frs tlig

: پراز توطله, موذی, دسیسه امیز, خاءنانه, خیانت امیز, خاءنانه, خیانتکار, خاءن.

frs tta

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

frs ttsblad

: صفحه سفید اغاز وپایان کتاب, صفحه سفید اول واخر کتاب.

frsa vid matlagning

: صدای هیس کردن, جلز ولز کردن, صدای سوختن کباب روی اتش.

frsa/spotta fram

: تند ومغشوش سخن گفتن, باخشم سخن گفتن, تف پراندن, باخشم اداکردن, بیرون انداختن.

frsagda

: ترسو, کمرو, محجوب.

frsaka

: انکار کردن, سرزنش یا متهم کردن.

frsamla

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار کردن, جفت کردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن کردن, ملا قات کردن.

frsamling

: جماعت, دسته, گروه, حضار در کلیسا.

frse

: تهیه کردن, مقرر داشتن, تدارک دیدن.

frse/utrusta

: وادار کردن, بخشیدن به (با with) پوشانیدن.

frsedd med fransar

: حاشیه دار.

frsedd med rysch

: دارای زواءد وتزءینات.

frseelse

: گناه, بزه, تخطی از قانون, شبه جرم, اسیب, ضرر.

frseglat kontrakt

: کالا ی ویژه, داروی ویژه یا اختصاصی, اسپسیالیته, اختصاص, کیفیت ویژه, تخصص, رشته اختصاصی, ویژه گری.

frsena

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن, تاخیر کردن, کند ساختن, معوق کردن, بتعویق انداختن, عقب افتاده, دیر کار.

frsening

: تاخیر, به تاخیر انداختن, به تاخیر افتادن, تاخیر, کم هوشی, عدم رشد فکری, شتاب منفی.

frses

: تدارکات.

frsigkommenhet

: بلوغ, کمال, سر رسید.

frsiktig/r dd

: عزیز, محبوب, با احتیاط ودقیق, محتاط, کمرو.

frsiktighet

: احتیاط, پیش بینی, هوشیاری, وثیقه, ضامن, هوشیار کردن, اخطار کردن به.

frsiktighets tgrd

: احتیاط, اقدام احتیاطی.

frsiktighetsm tt

: احتیاط, اقدام احتیاطی.

frsiktigtvis

: هوشیار, محتاط, مواظب.

frsitta

: از دست دادن, احساس فقدان چیزی راکردن, گم کردن, خطا کردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشیزه.

frsjunken

: انحصارشده, کاملا اشغال شده, مجذوب, مسحور, ربوده شده, برده شده, مجذوب.

frskaffa

: بدست اوردن, تحصیل کردن, جاکشی کردن.

frskalle

: ادم کله گنده, ادم کودن, کله خشک, بی مخ, بیشعور.

frskansning

: سنگربندی.

frskingring

: اختلا س, دستبرد, اختلا س, دزدی, حیف ومیل.

frskjutning

: جابجاشدگی, دررفتگی (استخوان یا مفصل), جانشین سازی, جابجاشدگی, تغییر مکان.

frskola

: کودکستان, مدرسه بچه های کمتر از پنج سال, وابسته بدوره پیش کودکستان, کودکستان, کودکستانی.

frskoning

: خودداری, شکیبایی, تحمل, امساک, مدارا.

frskottera

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frskr ckelse

: ترس ناگهانی, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن.

frskr cklig

: وحشتناک, بد, ترسناک, مهیب, دهشتناک, مهیب, ترسناک و حشت اور.

frskr cklig/fantastisk

: شگرف, ترسناک, مهیب, فاحش, عجیب, عظیم.

frskrift

: رونوشت, نسخه, نسخه برداری.

frskrivning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

frskvatten

: وابسته به اب شیرین, تازه کار.

frsl

: بس بودن, کفایت کردن, کافی بودن, بسنده بودن.

frsl a

: خنثی کردن, احمق کردن, خرف کردن.

frsl sa

: تلف کردن, برباد دادن, ناروا خرج کردن, هرزدادن, حرام کردن, بیهوده تلف کردن, نیازمند کردن, بی نیرو و قوت کردن, ازبین رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

frslagen

: زیرک, مکار, حیله باز, ماهر, زیرکی, حیله گری.

frslava

: بنده کردن, غلا م کردن.

frslita

: کهنه و فرسوده شدن(در اثر استعمال), از پا دراوردن و مطیع کردن, کاملا خسته کردن.

frsmak

: پیش چشی, ازمایش قبلی, پیش بینی کردن.

frsnillning

: اختلا س, دزدی, حیف ومیل.

frsning

: جنب وجوش, عمل اسیاب کردن, ارد سازی, زنجیره سکه.

frsoffa

: کند, راکد, کودن, گرفته, متاثر, کند کردن.

frsona

: ساکت کردن, ارام کردن, مطالعه کردن, اشتی دادن, خشم را فرو نشاندن, استمالت کردن, تسکین دادن, صلح دادن, اشتی دادن, تطبیق کردن, راضی ساختن, وفق دادن.

frsoning/f rlikning

: مصالحه, اشتی, تسکین, توافق.

frsonings-

: رستگاری بخش, باز خریدنی.

frsonlig

: قابل تلفیق.

frsova sig

: خواب ماندن, دیر از خواب بلند شدن, بیش از حد معمول خوابیدن.

frspr ng

: شروع, اغاز, اغازیدن, دایرکردن, عازم شدن.

frst

: دریافتن, درک کردن, فهمیدن, فرا گرفتن, تحقق بخشیدن, پی بردن, فهمیدن, ملتفت شدن, دریافتن, درک کردن, رساندن.

frst

: نخست, نخستین, اول, یکم, مقدم, مقدماتی, اولا, درمرحله اول.

frst elig

: دریافتنی, قابل درک.

frst else

: فهم, ادراک, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهمیده.

frst ende

: فهم, ادراک, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهمیده.

frst lla

: تغییر قیافه دادن, جامه مبدل پوشیدن, نهان داشتن, پنهان کردن, لباس مبدل, تغییر قیافه.

frst llning

: دورویی, فریب.

frst mning

: پژمانی, افسردگی, سرافکندگی, دلمردگی, تو رفتگی, گود شدگی, فرودافت, کسادی, تنزل, افسردگی, پریشانی.

frst nd

: عقل سلیم, قضاوت صحیح, حس عام, هوش, فهم, قوه درک, عقل, خرد, سابقه.

frst ndig

: کلمه پسوندیست بمعنی' راه و روش و طریقه و جنبه' و' عاقل.'

frst ndsmssig

: گویا, عقلی, عقلا یی.

frst r

: پایان دار, پایان بخش.

frst ra

: خراب کردن, ویران کردن, نابود ساختن, تباه کردن.

frst ra

: ویران کردن, خراب کردن, خراب کردن, ویران کردن, نابود ساختن, تباه کردن, غنیمت, یغما, تاراج, سودباداورده, فساد, تباهی, از بین بردن, غارت کردن, ضایع کردن, فاسد کردن, فاسد شدن, پوسیده شدن, لوس کردن, رودادن.

frst rande

: مخرب.

frst rande/frd rvlig

: مخرب.

frst ras

: مردن, هلا ک شدن, تلف شدن, نابود کردن.

frst rbar

: انهدام پذیر.

frst relse

: خرابی, ویرانی, تخریب, اتلا ف, انهدام, تباهی, خرابی, غارت, ویران کردن.

frst ring

: خرابی, ویرانی, تخریب, اتلا ف, انهدام, تباهی.

frst rka

: وسعت دادن, بزرگ کردن, مفصل کردن, مفصل گفتن یا نوشتن, افزودن, بالا بردن, بزرگ شدن, تقویت کردن (صدا), تقویت کردن, محکم کردن, مدد کردن.

frst rkare

: تقویت کننده.

frst rkning

: تقویت, تقویت, مدد.

frst v

: ستاک, ساقه, تنه, میله, گردنه, دنباله, دسته, ریشه, اصل, دودمان, ریشه لغت قطع کردن, ساقه دار کردن, بند اوردن.

frsta klass sovkup

: اتاقک یا کوپه یک نفری ترن.

frsta moseboken

: پیدایش, تکوین, تولید, طرز تشکیل, کتاب پیدایش (تورات), پسوند بمعنی ایجاد کننده.

frstadsbo

: اهل حومه شهر, برون شهری.

frstag/fockstag

: مهار بین پیش دگل وعرشه کشتی.

frstatliga

: ملی کردن, ملی شدن.

frstavelse

: پیشوند, پیشوندی.

frsteg

: تقدم, برتری.

frstek

: ران گوسفند و غیره که پخته باشد, ژیگو, دارای پاهای مثلثی شکل شبیه گوسفند, مثلث شکل.

frstening

: تحجر, سنگ شدگی.

frstockad

: سخت دل, بی عاطفه, سرخت, لجوج, سنگدل.

frstoppad

: یبوست اور, سرد و بی محبت, خسیس, یبس.

frstora

: بزرگ کردن, افزودن, بزرگ کردن, باتفصیل شرح دادن, توسعه دادن, وسیع کردن, بسط دادن, درشت کردن, زیر ذربین بزرگ کردن, بزرگ کردن.

frstoringsapparat

: بزرگ کننده, ذره بین, درشت کن.

frstrykning

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پایه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه کردن.

frstukvist

: هشتی, سرپوشیده, دالا ن, ایوان, رواق.

frstulen/hemlig

: دزدکی, زیر جلی, پنهان, نهانی, مخفی, رمزی.

frsumbar

: ناچیز, جزءی, بی اهمیت, قابل فراموشی.

frsumlighet

: قصور, اهمال, فراموشکاری, غفلت, فرو گذاشت.

frsumma

: فروگذاری, فروگذار کردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت کردن.

frsura

: اسید کردن, ترش کردن, حامض کردن.

frsvaga

: ناتوان کردن, ضعیف کردن, بی جان کردن, از نیرو انداختن, از کار انداختن, سست کردن, بی رگ کردن, بی حال کردن, جسما ضعیف کردن, ناتوان کردن, بی اثرکردن, سست کردن, ضعیف کردن, سست کردن, ضعیف کردن, سست شدن, ضعیف شدن, کم نیرو شدن, کم کردن, تقلیل دادن.

frsvagning

: ناتوان سازی, تضعیف.

frsvara

: دفاع کردن از, حمایت کردن, در دادگاه اقامه یا ادعا کردن, درخواست کردن, لا به کردن, عرضحال دادن.

frsvarbar

: پدافندپذیر, دفاع کردنی, دفاع پذیر, قابل دفاع.

frsvars

: پدافندی, دفاعی, تدافی, حالت تدافع, مقام تدافع.

frsvarsskrift

: پوزش, عذرخواهی (رسمی), اعتذار, مدافعه.

frsvinna

: ناپدید شدن, غایب شدن, پیدا نبودن, کم کم ناپدید شدن, بتدریج محو و ناپدید شدن(مانند بخار), بطرف صفر میل کردن, ناپدید شدن, به صفر رسیدن.

frsvunnen

: گمشده, از دست رفته, ضایع, زیان دیده, شکست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frsynda

: گناه, معصیت, عصیان, خطا, بزه, گناه ورزیدن, معصیت کردن, خطا کردن.

frsynen

: مشیت الهی, صرفه جویی, اینده نگری.

frt ja

: زمین بایر, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افریقا, مسلمان.

frt jning

: محل مهار کشتی, بستنگاه.

frt jningsplats

: محل مهار کشتی, بستنگاه.

frt lja

: گفتن, بیان کردن, نقل کردن, فاش کردن, تشخیص دادن, فرق گذاردن, فهمیدن.

frt nksam

: محتاط, از روی احتیاط.

frt nksam/klok

: محتاط, از روی احتیاط.

frt nksamhet

: دور اندیشی, مال اندیشی, احتیاط, اندیشه قبلی.

frt ra

: بلعیدن, فرو بردن, حریصانه خوردن.

frt ring

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

frt rna

: تحریک کردن, دامن زدن, برانگیختن, برافروختن, خشمگین کردن.

frt ta

: هم چگال کردن, متراکم کردن, تغلیظ کردن, منقبض کردن, مختصرومفیدکردن, خلا صه کردن, چگالیدن.

frt tning

: چگالش, خلا صه, جمع شدگی, تکاثف, تغلیظ.

frtal

: بدنامی, رسوایی, بهتان افترا, سعایت, تهمت یا افترا, تهمت زدن, بدگویی, بهتان, فحش, سخن زشت و رکیک.

frtande

: خورنده, تباه کننده, فاسد کننده, ماده اکاله, موجد زنگ (در فلز وگیاه).

frtappad

: گمشده, از دست رفته, ضایع, زیان دیده, شکست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frteckning

: فهرست, صورت, جدول, سجاف, کنار, شیار, نرده, میدان نبرد, تمایل, کجی, میل, در فهرست وارد کردن, فهرست کردن, در لیست ثبت کردن, شیار کردن, اماده کردن, خوش امدن, دوست داشتن, کج کردن.

frtegenhet

: خاموشی, سکوت, کم گویی.

frtidig

: پیش رس, قبل از موقع, نابهنگام, نارس.

frtjusa

: افسون کردن, سحر کردن, جادو کردن, مسحور شدن, فریفتن, بدام عشق انداختن.

frtjusande

: فریبا, فریبنده, ملیح.

frtjusning

: افسون, جادو, سحر.

frtjust

: محظوظ.

frtorka

: برشته کردن, بریان کردن, نیم سوز کردن, خشک شدن (باحرارت), تفتیدن, افتاب سوخته کردن, علا مت داغ, پژمرده, خشکیده, از کار افتاده, خسته, خشکاندن, سوزاندن, داغ کردن پژمرده کردن یا شدن, تغییر وسیر تکاملی محیط زیست گیاهان وجانوران, خشک, خشکیده, پژمرده.

frtr ttas

: خسته کردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستیک چرخ, لا ستیک, لا ستیک زدن به.

frtrampa

: پایمال کردن, پامال کردن, زیر پا لگد ماک ل کردن, لگد

frtret

: ازردگی, غم وغصه, اندوه, الم, تنگدلی, اندوهگین کردن, ازرده کردن.

frtretlig

: دل ازار, رنجش امیز, اشفته, مضطرب.

frtro

: سپردن, محرمانه گفتن (به), اطمینان کردن, اعتماد داشتن به.

frtroende-

: امانتی.

frtrogen

: رازدار, محرم اسرار, دمساز, زن رازدار, زن محرم اسرار.

frtrogna

: مطلبی را رساندن, معنی دادن, گفتن, محرم ساختن, صمیمی, محرم, خودمانی.

frtrolla

: افسون کردن, فریفتن, مسحور کردن, افسون کردن, سحر کردن, جادو کردن, مسحور شدن, فریفتن, بدام عشق انداختن, سحر کردن, مجذوب کردن, مفتون ساختن.

frtrollande

: دلربا.

frtrollning/charm

: طلسم, جادو, فریبندگی, دلیری, افسون, زرق و برق.

frtryck

: ستم, بیداد, جور, تعدی, فشار, افسردگی.

frtryckare

: ستمگر.

frtrytelse

: رنجش, خشم, غیض.

frtrytsam

: اوقات تلخ, متغیر, رنجیده, خشمگین, ازرده.

frtulla

: اشکار, زلا ل, صاف, صریح, واضح, : روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن, صاف کردن, تبرءه کردن, فهماندن.

frtunna

: رقیق کردن, منبسط کردن, تصفیه کردن.

frtv lning

: صابون سازی.

frtvina

: لا غری, ضعف بنیه, نقصان قوه ء نامیه, لا غرکردن, خشک شدن, لا غر شدن, پژولیدن, پژمرده کردن یا شدن, پلا سیده شدن.

frtvivla

: نومیدی, یاس, مایوس شدن.

frtvivlad/hoppl s

: بی امید, بیچاره, از جان گذشته, بسیار سخت, بسیار بد

frtvivlade

: بی عقل, اتشی, عصبانی, از کوره در رفته.

frty

: برای ان (منظور), از اینرو, بنابر این, بدلیل ان, سپس.

fru

: زن, زوجه, عیال, خانم.

fru/husmor

: زن خانه دار, کدبانو, بانو, زن شوهردار, مدیره, سرپرستار.

fruar

: , همسران.

frugal

: صرفه جو, مقتصد, با صرفه, اندک, میانه رو, ساده.

frugalitet

: صرفه جویی, کم خرجی.

frukost

: صبحانه, ناشتایی, افطار, صبحانه خوردن.

frukost-lunch

: غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهار صرف شود.

frukostmiddag

: غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهار صرف شود.

frukt-

: میوه مانند, میوه ای, انگور مزه, موثر, جاذب.

frukt

: میوه, بر, سود, فایده, فرزند, میوه دادن, ثمر, میوه جات, میوه, حاصل.

frukt mne

: تخمدان.

frukt- och gr nsakshandel

: سبزی فروشی.

frukta

: ترس, بیم, هراس, ترسیدن(از), وحشت.

frukta/fruktan

: ترس, بیم, وحشت, ترسیدن (از).

fruktan

: ترس, بیم, وحشت, ترسیدن (از).

fruktansv rd/ryslig

: مخوف, مهیب, سهمگین, رشت, ناگوار, موحش.

fruktansvrd

: وحشتناک, بد, ترسناک, سخت, دشوار, نیرومند, قوی, سهمگین, ترسناک, موحش, مستحکم, سهمناک, ترسناک, هولناک, مهیب, عظیم, فوق العاده.

fruktbar

: بارور, برومند, پرثمر, حاصلخیز, پراثر, حاصلخیز, پرثمر, بارور, برومند, پربرکت, پر میوه, بارور, سودمند, میوه دار, مثمر, مفید, بارور, پرزا, حاصلخیز, بارور, نیرومند, پرکار, فراوان.

fruktbarhet

: باروری, حاصلخیزی, حاصلخیزی, باروری.

fruktfrs ljare

: میوه فروش, سبزی فروش, دوره گرد, طواف.

fruktglass/fruktglass i skl

: بستنی ومغز گردو.

frukthandlare

: میوه کار, دلا ل میوه, تره بار فروش, میوه فروش.

fruktig

: میوه مانند, میوه ای, انگور مزه, موثر, جاذب.

fruktk tt

: مغز ساقه, مغز نیشکر, خمیر کاغذ, حالت خمیری, جسم خمیر مانند, بصورت تفاله دراوردن, گوشتالو شدن.

fruktkaka

: کیک میوه.

fruktkaka/besk

: ترش مزه, تند, زننده, ترش, مزه غوره, زن هرزه, نان شیرینی مربایی.

fruktls

: بی میوه, بی ثمر.

fruktos

: شهد میوه, ماده قندی میوه, ماینه رو, ساده.

fruktsam

: میوه دار, مثمر, مفید, بارور.

frunderlig

: شگرف, حیرت اور, حیرت زا, عجیب وشگفت انگیز.

frundran

: شگفت, تعجب, حیرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حیرت انگیز, غریب, شگفت, حیرت, چیز شگفت انگیز, تعجب.

frunna

: تفویض کردن, لطفا حاضر شدن, پذیرفتن, تسلیم شدن, عطاکردن, بخشیدن, اعطا کردن.

fruntimmer

: زن, زنانگی, کلفت, رفیقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

fruntimmersaktig

: زن صفت, زنانه, مربوط به زن یا زنان.

fruntimmerskarl

: مردی که علا قه زیادی بمعاشرت زنان دارد.

frusen

: منجمد یا یخ زده, سرمازده, غیر قابل پرداخت تاانقضا مدت, بی حرکت, محکم, بدون ترقی.

frusta

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف کردن, زفیر کشیدن, غریدن.

frustning

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف کردن, زفیر کشیدن, غریدن.

frustration

: عقیم گذاری, خنثی سازی, محروم سازی, نا امیدی.

frustrera

: خنثی کردن, هیچ کردن, باطل کردن, ناامید کردن, فکر کسی را خراب کردن, فاسدشدن.

frustrering

: عقیم گذاری, خنثی سازی, محروم سازی, نا امیدی.

frutan

: برون, بیرون, بیرون از, از بیرون, بطرف خارج, انطرف, فاقد, بدون.

frutfattad mening

: عقیده از قبل تشکیل شده, حضور پیش از وقت, تصدیق بلا تصور, تعصب.

fruts ga

: پیش بینی, پیش بینی کردن, پیشگویی کردن, قبلا پیش بینی کردن, پیش بینی کردن, تشخیص دادن قبلی مرض.

fruts ga/freb da

: پیشگویی کردن, ازپیش اگاهی دادن, از پیش خبر دادن, نبوت کردن.

fruts gbara

: قابل پیشگویی.

fruts gelse

: پیشگویی, پیشگویی, پیش بینی, تشخیص قبلی مرض.

fruts tta

: فرض کردن, پنداشتن, گرفتن, پیش پنداشتن, از پیش فرض کردن, دربرداشتن, متضمن بودن.

fruts ttning

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخی, جسارت, پیش پندار, فرض قبلی, پیش انگاری.

fruts ttning/vermod

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بین.

frutsatt att

: مشروط بر اینکه, در صورت.

frutseende

: پس انداز کن, چیزدار, محتاط, دوراندیش, بموقع, پیش بینی, دور اندیشی, مال اندیشی, بصیرت, دور اندیشی, مال اندیشی, احتیاط, اندیشه قبلی, صرفه جو, اینده نگر, مال اندیش, خوشبخت, مشیتی.

frutsp

: پیشگویی کردن, قبلا پیش بینی کردن.

frutvarande

: سابقا, قبلا, تشکیل دهنده, قالب گیر, پیشین, سابق, جلوی, قبل, در جلو.

frv g

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frv g

: جلو رفتن, جلو بردن, پیشرفت, مساعده.

frv gra

: سرباز زدن, رد کردن, نپذیرفتن, قبول نکردن, مضایقه تفاله کردن, فضولا ت, اشغال, ادم بیکاره.

frv lla

: اندکی جوشاندن, جوشانده کردن, نیمه پختن.

frv na

: متحیرساختن, مبهوت کردن, مات کردن, سردرگم کردن, سردرگم, متحیر, متحیر کردن, گیج کردن.

frv ndhet

: منحرف بودن, انحراف, کژی, بدراهی.

frv ning

: حیرت, شگفتی, سرگشتگی, بهت, شگفتی, سرگشتگی, حیرت, بیهوشی, حیرانی.

frv nta

: چشم داشتن, انتظار داشتن, منتظر بودن, حامله بودن.

frv ntan

: پیش بینی, انتظار, سبقت, وقوع قبل از موعد مقرر, پیشدستی, انتظار, امید, توقع, احتمال, پیش بینی, حاملگی, بارداری.

frv ntansfull

: ابستن, درانتظار.

frv ntning

: انتظار, چشم داشت, توقع.

frv rldsliga

: دنیوی کردن, غیر روحانی کردن, از قید کشیشی ورهبانیت رها شدن, عمومی کردن.

frv rma

: قبلا حرارت دادن, قبلا گرم کردن.

frv rra

: بدتر کردن, اضافه کردن, خشمگین کردن, بدتر کردن, بدتر جلوه دادن.

frv rra/frbittra

: بدترکردن, تشدید کردن, برانگیختن.

frv rvande

: فراگیری, تحصیل (هنر و فن), فضیلت.

frv rvslysten

: فراگیرنده, جوینده, اکتسابی, اکتساب کننده.

frv tska

: ابگون کردن, گداختن, تبدیل به مایع کردن.

frv tskas

: ابگون کردن, گداختن, تبدیل به مایع کردن.

frv tskning

: ابگونه سازی, گدازش, تبدیل به مایع.

frv xla

: درهم وبرهمی, اشتباه.

frv xling

: اسیمگی, پریشانی, درهم وبرهمی, اغتشاش, دست پاچگی.

frvaltare

: فرمدار, مدیر, رءیس, مدیر تصفیه, وصی و مجری.

frvaltning

: اداره ء کل, حکومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفیه, وصایت, تقسیمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداری.

frvaltningsbolag

: شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند, شرکت مرکزی.

frvandla till atomer

: تبدیل به پودر کردن, مرکب از اتم یا ذرات ریز کردن.

frvandla/pendla

: تبدیل کردن, مسافرت کردن با بلیط تخفیف دار, هر روزاز حومه بشهر وبالعکس سفرکردن.

frvandling/metamorfos

: تغییر شکل, دگرگونی, دگردیسی.

frvanskning

: فساد, انحراف.

frvara

: انباره, انبار کردن, ذخیره کردن.

frvaringsbox

: قفل کننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجویان (که کتب خود را در انجا گذارد).

frvaringsp rm

: پرونده, بایگانی کردن.

frvaringsrum

: انبار, مخزن, امانت دار, انبار, مخزن, صندوق تابوت, ظرف, رازدار.

frveckla

: پیچیده کردن, پیچیدن, بغرنج کردن.

frvecklingar

: نزاع, میانه بهم زنی, غوغا.

frverka

: جریمه, فقدان, زیان, ضبط شده, خطا کردن, جریمه دادن, هدر کردن.

frverkliga

: واقعیت دادن, واقعی کردن, عملی کردن, تحقق بخشیدن, پی بردن.

frverkligande

: تحقق, فهم.

frverkligande

: تحقق, فهم.

frvillelse

: لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقیده نادرست, تقصیر.

frvirra/f rbrylla

: گیج کردن, سردرگم کردن, گم کردن.

frvirra/f rvirring

: سراسیمه کردن, گیج کردن, گرم شدن کله (در اثر مشروب), دست پاچه کردن, عصبانی کردن, اشفتن, مضطرب کردن, سراسیمگی, دست پاچگی.

frvirra/f rvxla

: پریشان کردن, گیج کردن, عاجز کردن.

frvisa

: تبعید کردن, اخراج بلد کردن, دور کردن.

frvissa

: اطمینان دادن, بیمه کردن, مجاب کردن.

frvissa sig om

: معلوم کردن, ثابت کردن, معین کردن.

frvita

: پرده داخلی هاگ.

frvittring

: طوفان هوا, فرسایش در اثر هوا, ابگیر.

frvr nga

: کج کردن, تحریف کردن, ازشکل طبیعی انداختن.

frvr nga genom spetsfundigheter

: خبره وپیشرفته کردن, سفسطه کردن, رنگ واب فریبنده زدن به, از اصالت وسادگی انداختن, فریبنده.

frvr ngning

: اعوجاج, بدراهی, انحراف, انحراف جنسی یا اخلا قی.

frvrida/f rvrnga

: کج کردن, تحریف کردن, ازشکل طبیعی انداختن.

frvridning

: ازشکل اندازی, کج کردن, شکنج, اعوجاج.

fry

: درز, رخنه, عیب, خدشه, عیب دار کردن, ترک برداشتن, تند باد, اشوب ناگهانی, کاستی.

fryngra

: دوباره جوان کردن, جوانی از سر گرفتن.

frys

: یخچال خیلی سرد, منجمد کننده, یخدان.

frysa

: یخ بستن, منجمد شدن, بی اندازه سردکردن, فلج کردن, فلج شدن, ثابت کردن, غیرقابل حرکت ساختن, یخ زدگی, افسردگی.

fryspunkt

: نقطه انجماد, درجه یخ بندان.

frysskp

: یخچال خیلی سرد, منجمد کننده, یخدان.

fryst

: منجمد یا یخ زده, سرمازده, غیر قابل پرداخت تاانقضا مدت, بی حرکت, محکم, بدون ترقی.

fsa

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بیرون کردن (با out), سواری کردن, کوبیدن(میخ وغیره).

fsta

: پیوستن, ضمیمه کردن, اضافه نمودن, چسبانیدن, بستن, پیوستن, پیوست کردن, ضمیمه کردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط کردن, توقیف شدن, دلبسته شدن, کاری که با سهولت انجام شود, تنگ یا کمربند(به اسب) بستن, محکم بستن.

fstande

: چفت و بست, چفت, بست, بند, یراق در, تعیین, تثبیت, تحکیم, دلبستگی زیاد, عشق زیاد, خیره شدگی, تعلق خاطر, ثابت کردن.

fste

: چفت, بست, دژ, قلعه نظامی, سنگر, پناهگاه, محل امن.

fstman/f stm

: معشوقه, دلبر, یار, دلدار, دلا رام, نوعی نان شیرینی بشکل قلب.

fstning/borg

: استحکامات نظامی, سنگر, قلعه نظامی, دژ.

fstpunkt

: وابستگی, تعلق, ضمیمه, دنبال, ضبط, حکم, دلبستگی.

ft

: اشتباه.

fuchsia

: گل اویز, گل گوشواره, فوکسیه.

fuffens

: حیله, نیرنگ, خدعه, شعبده بازی, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حیله زدن, حقه بازی کردن, شوخی کردن.

fuga

: قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند, نوعی الت بادی موسیقی.

fukt

: نم, رطوبت, دلمرده کردن, حالت خفقان پیدا کردن, مرطوب ساختن.

fukta

: مرطوب ساختن, نمدار کردن, ترکردن, نمدار کردن, ترشدن, مرطوب شدن.

fuktas

: ترکردن, نمدار کردن, ترشدن, مرطوب شدن.

fuktbevarare

: ماده ای که رطوبت را بخود جذب میکند.

fuktig

: نم, رطوبت, دلمرده کردن, حالت خفقان پیدا کردن, مرطوب ساختن, نمناک, مرطوب و سرد, مرطوب کردن, نمناک, تر, نم, مرطوب, نمدار, ابدار, بخاردار, نمناک, نمدار, تر, گریان, مرطوب, پر از اب, خیس, تر.

fuktig och klibbig

: تروچسبناک, سرد ومرطوب, اهسته رو, بی حرارت.

fuktighet

: رطوبت, تری, نم, مقدار رطوبت هوا, رطوبت, نم.

fuktighetsmtare

: نم سنج, الا ت وادوات سنجش رطوبت هوا.

ful

: ناخوشایند, بدمنظر, کریه, بدنما.

fuling

: مزدور, اجیر.

fuling/mutkolv

: مزدور, اجیر.

full

: مست, مخمور, خیس, مستی, دوران مستی, پر, مملو, تمام, کامل, مست, پاتیل شده.

full av blommor

: پرگل, پرشکوفه, رشدکننده.

full av gas

: گاز دار, پر باد و بروت, پرهارت و هورت.

full av nyheter

: پرخبر, دارای اخبار زیاد.

full av ogr s

: پر از علف هرزه, هرز, خودرو, دراز و باریک.

full av ohyra

: پر از حشرات یا جانوران موذی, شپش گرفته.

full av trnen

: تیغستان, خاردار, تیغ تیغی, خار مانند.

full besittningsr tt

: ملک مطلق, مالکیت مطلق, ملک موروثی.

full dig

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

full ndad

: بپایان رساندن, انجام دادن, عروسی کردن, بوصال رسیدن, رسیده, تمام وکمال, بحدکمال.

full skovel

: بقدر یک بیلچه.

full/hel

: پر, مملو, تمام, کامل.

fullblod

: اصیل, خوش جنس, باتجربه, کاردیده.

fullblod/rasren

: اصیل, خوش جنس, باتجربه, کاردیده.

fullblodshst

: اصیل, خوش جنس, باتجربه, کاردیده.

fullborda

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا کردن(به), صورت گرفتن.

fullbordan

: تکمیل, اجراء, انجام.

fullf lja

: تمام, کامل.

fullfljande

: تعاقب.

fullg ra

: انجام دادن.

fullgod

: رضایتبخش, خرسند کننده.

fullhet

: کمال, سرشاری, وفور, فراوانی.

fullhet/verfl d

: کمال, سرشاری, وفور, فراوانی.

fullkomlig

: کامل, مام, درست, بی عیب, تمام عیار, کاملا رسیده, تکمیل کردن, عالی ساختن.

fullkomlighet

: کمال.

fullkomligt

: صرفا, محض, خالص, مطلق, رک, ساده.

fullkomna

: کامل, مام, درست, بی عیب, تمام عیار, کاملا رسیده, تکمیل کردن, عالی ساختن.

fullkomning

: کمال.

fullm ktig

: نماینده, وکیل, جانشین, نایب, قاءم مقام.

fullmakt/garanti

: سند عندالمطالبه, گواهی کردن, تضمین کردن, گواهی, حکم

fullmne

: قرص کامل ماه, ماه شب چهارده, بدر.

fullnda

: تمام, کامل.

fullndad/uts kt/fullborda

: بپایان رساندن, انجام دادن, عروسی کردن, بوصال رسیدن, رسیده, تمام وکمال, بحدکمال.

fullndning

: کمال.

fullst ndig rustning

: زره کامل, سلا ح کامل, کاملا مجهز, تجهیزات و ارایش کامل.

fullst ndighet

: تمامیت, کمال, پری, سیری.

fullstndig

: تمام, کامل.

fullstndiga

: تمام, کامل, تمامیت, کمال.

fullt

: کاملا, تماما, سیر.

fulltalig

: تمام, کامل, کامل, جامع, غیر مقید, شامل تمام اعضاء.

fulltaliga

: تمام, کامل.

fullvrdig

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

fumla

: کورکورانه جلورفتن, اشتباه کردن, لکنت زبان پیدا کردن, من من کردن, توپ را از دست دادن, سنبل کردن, کورمالی, اشتباه.

fumlig

: بی مهارت, ناشی, بی دست وپا, ناهنجار, زشت.

fundamental

: بنیادی.

fundamentet

: بنیاد, شالوده, تاسیس.

fundera

: اندیشه کردن, درعالم فکر فرورفتن, اندیشه کردن, تفکر کردن, در بحر فکر فرو رفتن, تعجب کردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسیقی.

fundersam

: اندیشمند, باملا حظه, بافکر, فکور, متفکر, اندیشناک.

fungera

: کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن.

fungerande

: کار کننده, مشغول کار, کارگر, طرزکار.

fungicid

: قارچ کش, ماده دافع یا نابود کننده قارچ.

funktion

: تابع, وظیفه, کار کردن, اداره, گرداندن, عمل جراحی, عمل, گردش, وابسته به عمل.

funktionalism

: عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد, اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه.

funktionell

: تابعی, وظیفه مندی, در حال کار.

funktionr

: مامور, کارگذار.

funktionsduglig

: سودمند, بدرد خور, قابل استفاده.

funktionsduglighet

: بکار خوری, بدردخوری, قابلیت استفاده.

funktionsdugligt

: تابعی, وظیفه مندی, در حال کار.

funktionsoduglig

: غیر کافی, نابسنده.

funnen

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

funnit

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

fura

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحیف شدن, نگرانی, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, کاج, چوب کاج, صنوبر.

furage

: علیق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو برای علیق, غارت کردن, پی علف گشتن, کاوش کردن.

furagera

: علیق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو برای علیق, غارت کردن, پی علف گشتن, کاوش کردن.

furie

: غضب, غیظ, هیجان شدید وتند, خشم, درنده خویی, روح انتقام, اشوب, اضطراب, شدت.

furir

: بدنی, جسمی, سرجوخه.

furnera

: مبله کردن, دارای اثاثه کردن, مجهز کردن, مزین کردن, تهیه کردن.

furniss r

: اذوقه رسان.

furor

: دیوانگی, خشم زیاد, عشق مفرط, غضب, هیجان واضطراب مسری, اضطراب عمومی.

furste

: شاهزاده, ولیعهد, فرمانروای مطلق, شاهزاده بودن, مثل شاهزاده رفتار کردن, سروری کردن.

furstendme

: شاهزادگی, قلمرو شاهزاده.

furstinna

: شاهدخت, شاهزاده خانم, همسر شاهزاده, مثل شاهزاده خانم رفتار کردن.

furu

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحیف شدن, نگرانی, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, کاج, چوب کاج, صنوبر.

furubr da

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

furunkel

: کورک, دمل, جوش, التهاب, هیجان, تحریک, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگین شدن, جوش, دانه, کورک.

furuplanka

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

fusion

: ذوب, گداختگی, امیزش.

fusionera

: فتیله مواد منفجره, فیوز, فتیله گذاشتن در, سیم گذاشتن, فیوزدارکردن, امیختن, ترکیب کردن یا شدن, ذوب شدن.

fuska

: ادم متقلب وفریبنده, فریب, گول, فریب دادن, خدعه کردن, گول زدن, جر زدن.

fuskare

: اشتباه کار.

fusklapp

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدی, دزدی ادبی, کش رفتن یا دزدیدن.

fuskverk

: سنبل کردن, خراب کردن, از شکل انداختن, وصله وپینه بدنما, کارسرهم بندی, ورم.

futil

: بیهوده, پوچ, بی فایده, باطل, عبث, بی اثر.

futilitet

: , عبثی, بی فایدگی, بیهوده گی, پوچی.

futtig

: اشغال, چیز اشغال و نا چیز, جزءی.

futtighet

: پستی, حقارت, ناچیزی.

futural

: اینده, مستقبل, بعدی, بعد اینده, اتیه, اخرت.

futurism

: اینده گرایی, اعتقاد بوقوع پیشگویی های کتاب مقدس, عقیده به اخرت, خیال پرستی.

futuristisk

: مربوط به اینده, پیشرو.

fux

: سرخ مایل به قرمز, کهیر, خلیج کوچک, عوعوکردن, زوزه کشیدن(سگ), دفاع کردن درمقابل, عاجزکردن, اسب کهر.

fvitsk

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

fy

: اف, تف, وای, اه.

fylke

: استان, ایالت, ناحیه, به استان تقسیم کردن.

fyll

: پر کردن, سیر کردن, نسخه پیچیدن, پر شدن, انباشتن, اکندن, باد کردن.

fylla

: پر کردن, سیر کردن, نسخه پیچیدن, پر شدن, انباشتن, اکندن, باد کردن.

fylla ut

: افزودن به (در امد), درازتر کردن, امتداد دادن, کسب کردن.

fyllbult

: مشروب خور, خمار, احمق, ساده لوح, مست, احمق کردن, مست کردن.

fylld

: کاملا پر, لبریز, چاق, تکمیل, انباشته.

fylleri

: مستی.

fyllerist

: ادم مست, میخواره, خمار.

fyllhund

: مشروب خور, خمار.

fyllig

: نیرومند, قوی و واضح, پرصدا, بلند صدا, رسا.

fyllig/fryntlig

: خوش هیکل, چاق وچله, خوش, خوشدل.

fyllig/knubbig/dimpa ner

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو کردن, چاق شدن, صدای تلپ تلپ, محکم افتادن یا افکندن.

fyllighet

: پری, سیری.

fyllkaja

: مشروب خور, خمار.

fyllnad

: متمم, متمم گرفتن.

fyllnadsgods

: مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود, چیز یا عضو مکمل, پارسنگ.

fyllnadsmaterial

: پرکردن, پرشدگی (دندان), هرچیزیکه با ان چیزیرا پرکنند, لفاف.

fyllning

: پرکردن, پرشدگی (دندان), هرچیزیکه با ان چیزیرا پرکنند, لفاف, قیمه (ترکی), کنسرو, لا یی, پرکنی, قیمه, گیپا, بوغلمه, چاشنی.

fyllo

: مست, مخمور, خیس, مستی, دوران مستی.

fyllskiva

: مشروب الکلی, مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن, مست کردن.

fylltratt

: مشروب خور, خمار.

fynd

: حکم, افزار, انچه کارگر از خود بر سر کار می برد, یافت, کشف, اکتشاف, یابش.

fyndgruva

: کان, معدن, نقب, راه زیر زمینی, مین, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر کردن, استخراج کردن یا شدن, کندن.

fyndig

: دارای قوه ابتکار, مبتکر, دارای هوش ابتکاری, با هوش, ناشی از زیرکی, مخترع.

fyndig/sinnrik

: دارای قوه ابتکار, مبتکر, دارای هوش ابتکاری, با هوش, ناشی از زیرکی, مخترع.

fyndighet

: قوه ابتکار, نبوغ, هوش (اختراعی), امادگی برای اختراع, مهارت, استعداد, صفا.

fyndort

: محل, مقر.

fyr/sjm rke

: چراغ دریایی, دیدگاه, برج دیدبانی, امواج رادیویی برای هدایت هواپیما, باچراغ یانشان راهنمایی کردن.

fyra

: چهار, عدد چهار.

fyra tjog

: هشتاد سال, هشتاد.

fyrbk

: چراغ دریایی, دیدگاه, برج دیدبانی, امواج رادیویی برای هدایت هواپیما, باچراغ یانشان راهنمایی کردن.

fyrbyggnad

: فانوس دریایی, چراغ خانه, برج فانوس دریایی.

fyrdela

: ربع.

fyrdubbel

: چهارلا, چهار برابر, چهارگانه, چهار گانه, چهار تایی, چهار برابر.

fyrdubbla

: چهار گانه, چهار تایی, چهار برابر.

fyrfaldig

: چهارلا, چهار برابر, چهارگانه.

fyrfota

: چهار پا, جانور چهار پا, ستور.

fyrfotadjur

: چهار پا, جانور چهار پا, ستور.

fyrh rning

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار دیواری, مربع.

fyrkant

: مربوط به چهار گوش, چهار گوش, چهار ضلعی, مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور کردن.

fyrkantig

: مربع, چهار گوشه.

fyrling

: چهار قلو.

fyrradig strof

: شعر چهار سطری, رباعی.

fyrsiding

: مربوط به چهار گوش, چهار گوش, چهار ضلعی.

fyrskepp

: کشتی فانوس دار.

fyrtal

: چهار, عدد چهار.

fyrti

: چهل, چهلمین, یک چهلم.

fyrtio

: چهل, چهلمین, یک چهلم.

fyrtionde

: چهلم, چهلمین.

fyrtorn

: فانوس دریایی, چراغ خانه, برج فانوس دریایی.

fyrverkeripjs

: اتش بازی.

fysik

: فیزیک.

fysikalisk

: مادی, فیزیکی.

fysiker

: فیزیک دان.

fysilj r

: تفنگدار, سربازی که تفنگ چخماقی داشت, هنگ تفنگداران ارتش انگلیس.

fysiolog

: ویژه گر فیزیولوژی, تن کردشناس.

fysiologi

: تن کردشناسی, علم وظایف الا عضاء, فیزیولوژی, علم طبیعی.

fysiologisk

: وابسته به علم وظایف اعضاء, ساختمانی, وابسته به علم فیزیولوژی, تنکردی.

fysionomi

: سیما شناسی, قیافه شناسی, سیما, چهره, صورت.

fysionomisk

: وابسته به قیافه شناسی, سیما شناس, سیمایی.

fysioterapi

: تن درمانی.

fysisk

: مادی, فیزیکی.

fysiska

: مادی, فیزیکی.

G

g fre

: مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

g i nrkamp

: محکم کردن, ثابت کردن, پرچ کردن, قاطع ساختن, گروه, پرچ بودن (مثل سرمیخ).

g i smnen

: درخواب راه رفتن, خوابگردی, خوابگردی کردن.

g med

: متصل کردن, پیوستن, پیوند زدن, ازدواج کردن, گراییدن, متحد کردن, در مجاورت بودن.

g och driva

: درنگ کردن, تاخیر کردن, دیرپاییدن, پابپاورکردن, معطل کردن, باتنبلی حرکت کردن, :کسیکه در رفتن تعلل کند, پرسه زن.

g ombord/inskeppa

: درکشتی سوار کردن, درکشتی گذاشتن, عازم شدن, شروع کردن.

g p t

: بانوک پا راه رفتن, نوک پنجه.

g ur

: دررو, مخرج, خارج شدن.

g

: راه رفتن, گام زدن, گردش کردن, پیاده رفتن, گردش پیاده, گردشگاه, پیاده رو.

g cka

: خنثی کردن, هیچ کردن, باطل کردن, ناامید کردن, فکر کسی را خراب کردن, فاسدشدن.

g ckande

: گریزان, فراری, کسی که از دیگران دوری میکند, طفره زن.

g dboskap

: گله گاو که برای تامین گوشت پرورش مییابد, گاو پرواری.

g ddjur

: پرواری, بره یا گوساله ویاحیوان پرواری.

g dkyckling

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه یا پرنده کبابی.

g dningsmne

: کود, ابستن کننده.

g dsel

: کود دادن, کود کشاورزی.

g dselhalm

: کودگیاهی, پهن, کودگیاهی دادن.

g dsla

: کود دادن, کود کشاورزی.

g ende

: طرز راه رفتن, گام, قدم, فرش, پاگردپله ها, پیاده روی, قدم زدن.

g k

: فاخته, صدای فاخته دراوردن, دیوانه.

g kur

: ساعت دیواری زنگی که در سر ساعت صدایی شبیه صدای فاخته میکند.

g lbgjutare

: منقل اتش, برنج سازی.

g lda

: پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

g llande

: قوی, سالم, معتبر, قانونی, درست, صحیح, دارای اعتبار, موثر.

g mde

: مخفی شده, مخفی.

g med l nga kliv

: خرامیدن, رقصیدن, جست وخیز کردن, شلنگ انداختن, تاخت رفتن (اسب وغیره), بجست وخیز دراوردن, جست وخیز وشلنگ تخته, تاخت, حرکت خرامان.

g med slagruta

: پی بردن به وجود اب یا منابع دیگر زیرزمینی بوسیله گمانه, گمانه زدن, میل زدن.

g mma/avsndra

: ترشح کردن, تراوش کردن, پنهان کردن.

g mstlle

: نهانگاه, ذخیره گاه, چیز نهان شده, مخزن, پنهان کردن

g ng

: دسته, جمعیت, گروه, دسته جنایتکاران, خرامش, مشی, گام برداری, رفتن, سفر کردن, دسته جمعی عمل کردن, جمعیت تشکیل دادن.

g ng/landgng

: تخته پل, پل راهرو, راهرو, گذرگاه.

g ngart

: گام, قدم, خرامش, شیوه, تندی, سرعت, گام زدن, با گامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن, پیمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو کردن.

g ngbar

: قابل مذاکره, قابل تبدیل به پول نقد.

g ngen

: .

g nglig

: لندوک, دراز وباریک.

g ngse

: رایج, شایع, متداول, فاءق, مرسوم, برتر.

g ngsport

: پیاده روی, قدم زدن.

g ngtapp

: شیر اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپیوسته زدن, شیر اب زدن به, از شیر اب جاری کردن, بهره برداری کردن از, سوراخ چیزیرا بند اوردن.

g ngtrafikant

: پیاده, وابسته به پیاده روی, مبتذل, بیروح.

g ngvg

: پیاده رو, پایه ستون, پایه مجسمه, پایه.

g ombord

: درکشتی سوار کردن, درکشتی گذاشتن, عازم شدن, شروع کردن.

g omkring

: ولگردی کردن, عشقبازی کردن, لا س زدن, سفر کردن.

g pare

: کلا هبردار, اغوا کننده.

g r att sluta sig till

: وابسته به استنتاج.

g r ngon v lvilligt instlld mot

: قبلا بتصرف اوردن, تحت تاثیر عقیده یامسلکی قرار دادن, قبلا تبعیض فکری داشتن.

g r/gra

: کردن, عمل کردن, انجام دادن, کفایت کردن, این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید, فعل معین.

g ra

: کردن, عمل کردن, انجام دادن, کفایت کردن, این کلمه در ابتدای جمله بصورت علا مت سوال میاید, فعل معین, ساختن, بوجود اوردن, درست کردن, تصنیف کردن, خلق کردن, باعث شدن, وادار یامجبور کردن, تاسیس کردن, گاییدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظیر, شبیه.

g ra besviken/svika

: مایوس کردن, ناکام کردن, محروم کردن, نا امید کردن.

g ra brant

: سرازیر شدن, سراشیب کردن, دم کردن, خیساندن, ترقی کردن.

g ra flytande

: ابگون کردن, گداختن, تبدیل به مایع کردن, بصورت مایع دراوردن, صاف کردن, تسویه کردن, از بین بردن.

g ra fruktbar

: بارورکردن, ابستن کردن, گشنیدن.

g ra generad

: شرمنده کردن, خجالت دادن, دست پاچه نمودن.

g ra hgre

: بلند شدن (صدا), صدا را بلند کردن.

g ra inbrott

: شبانه دزدیدن, سرقت مسلحانه کردن.

g ra kr

: گران کردن, عزیز کردن.

g ra lantlig

: روستایی شدن, ده نشینی کردن.

g ra matt

: تیره کردن, کدر کردن, لکه دار کردن.

g ra modflld

: دلسرد کردن, نومید کردن, افسرده کردن, دلسردکردن, روحیه راباختن.

g ra mottaglig

: مستعد کردن, زمینه را مهیا ساختن.

g ra obengen

: بی میل کردن, بیزار کردن, بی رغبت کردن.

g ra ofrm gen

: ناقابل ساختن, سلب صلا حیت کردن از, بی نیرو ساختن, از کار افتادن, ناتوان ساختن, محجور کردن.

g ra onaturlig

: از تابعیت در اوردن, غیر طبیعی کردن.

g ra rasande

: اتشی کردن, بسیار خشمگین کردن.

g ra rder mot

: تاخت و تاز, یورش, حمله ناگهانی, ورود ناگهانی پلیس, یورش اوردن, هجوم اوردن.

g ra sig viktig

: سرحال وچابک, جست وخیز کن, قروغمزه امدن, ناز وعشوه, خودفروشی, عالی, شیک وباشکوه.

g ra skiftande

: رنگارنگ کردن, خال خال کردن, جورواجور کردن, متنوع کردن.

g ra smal

: ضعیف شذن.

g ra till gel

: بشکل لرزانک در اوردن, ژله مانند کردن, نرم کردن, شل کردن, مثل ژله شدن.

g ra undanflykter

: مرتد شدن, از مسلک خود دست کشیدن.

g ra vit

: سفیدکردن, سفیدشدن.

g rd

: یارد(63 اینچ یا 3 فوت), محوطه یا میدان, محصور کردن, انبار کردن(در حیاط), واحد مقیاس طول انگلیسی معادل 4419/0 متر.

g rd/bakgrd

: بیرونی, حیاط منزل.

g rd/grdsplan

: محوطه مزرعه.

g rda

: حصار, دیوار, پرچین, محجر, سپر, شمشیر بازی, خاکریز, پناه دادن, حفظ کردن, نرده کشیدن, شمشیر بازی کردن.

g rdagen

: دیروز, روز پیش, زمان گذشته.

g rdel

: کمربند, احاطه, حلقه, محوطه, احاطه کردن, کمرچیزی را بستن, تنگ اسب, محیط, قطر شکم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهنی وچرمی, باتنگ بستن, دور گرفتن.

g rdsgrd

: حصار, دیوار, پرچین, محجر, سپر, شمشیر بازی, خاکریز, پناه دادن, حفظ کردن, نرده کشیدن, شمشیر بازی کردن.

g rdsmyg

: انواع چکاوک اوازخوان شبیه سسک, سسک.

g rdsplan

: یارد(63 اینچ یا 3 فوت), محوطه یا میدان, محصور کردن, انبار کردن(در حیاط), واحد مقیاس طول انگلیسی معادل 4419/0 متر.

g rlig/mjlig

: شدنی, عملی, امکان پذیر, میسر, ممکن, محتمل.

g rliga

: شدنی, عملی, امکان پذیر, میسر, ممکن, محتمل.

g rningsman

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار.

g s

: قاز, غاز, ماده غاز, گوشت غاز, ساده لوح واحمق, سیخ زدن به شخص, به کفل کسی سقلمه زدن, مثل غاز یا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن, اتو, اتو کردن, هیس, علا مت سکوت.

g skarl

: غاز نر, ادم نادان, مرد متاهل.

g som katten kring het gr t

: دزدکی راه رفتن, اهسته ودزدکی کاری کردن, طفره رفتن, تمجمج کردن.

g spa

: دهن دره کردن, خمیازه کشیدن, با حال خمیازه سخن گفتن, دهن دره.

g ssling

: جوجه غاز, شخص نا بالغ و خام, احمق.

g sta

: دیدن کردن از, ملا قات کردن, زیارت کردن, عیادت کردن, سرکشی کردن, دید و بازدید کردن, ملا قات, عیادت, بازدید, دیدار.

g stfri

: مهمان نواز, غریب نواز, مهمان نوازانه.

g stgivare

: صاحب مسافرخانه.

g ta

: معما, چیستان, لغز, مسلله بغرنج وپیچیده, معما, چیستان, لغز, رمز, بیان مبهم, سوراخ سوراخ کردن, غربال کردن, سرند, معما, چیستان, لغز, رمز, جدول معما, گیج و سردر گم کردن, تفسیریا بیان کردن.

g tillbaka

: کنار کشیدن, عقب کشیدن, خودداری کردن از, دور شدن, بعقب سرازیرشدن, پس رفتن, بقهقرا رفتن, پس رفتن, برگشت, ترقی معکوس کردن.

g tt

: .

g va

: دهش, اهداء.

g vilse/kringstr vande

: سرگردان, ولگردی, ولگرد, راه گذر, جانور بی صاحب, اواره کردن, سرگردان شدن, منحرف شدن, گمراه شدن.

g vofond

: اعطا, موهبت.

g/starta

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزیمت کردن, گذشتن, عبور کردن, کارکردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روی دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهی شدن.

ga

: چشم, دیده, بینایی, دهانه, سوراخ سوزن, دکمه یا گره سیب زمینی, مرکز هر چیزی, کاراگاه, نگاه کردن, دیدن, پاییدن, دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

ga

: چشم, دیده, بینایی, دهانه, سوراخ سوزن, دکمه یا گره سیب زمینی, مرکز هر چیزی, کاراگاه, نگاه کردن, دیدن, پاییدن.

gabardin

: ردای بلند, جبه, لباس, پوشش, گاباردین.

gadd

: نیش, زخم نیش, خلش, سوزش, گزیدن, تیر کشیدن, نیش زدن

gael

: مردم کوهستانی اسکاتلند, سلت های اسکاتلندی, سلتی و اسکاتلندی.

gaelisk

: زبان بومی اسکاتلندی.

gaelisk/keltisk

: زبان بومی اسکاتلندی.

gaeliska

: زبان بومی اسکاتلندی.

gaff

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب یانیزه خاردار ماهی گیری, نیزه, چنگک, سیخک, شوخی فریبنده, حیله, ازمایش سخت, انتقاد, نفرین, تفریحگاه ارزان, پیرمردپرحرف, گفتاربیهوده, فریاد, باصدای بلندخندیدن, قلا بدار کردن, گول زدن, قماربازی کردن.

gaffel

: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

gaffelben

: استخوان جناق.

gaffelspets

: چنگک, چنگال, تیزی چنگال, تیزی دندان, شاخه رود یانهر, شعبه, زبانه, با چنگ ک سوراخ کردن, با چنگک صاف کردن (زمین), دارای چنگک یا چنگال کردن.

gaffla

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

gagat

: جت, کهربای سیاه, سنگ موسی, مهر سیاه, مرمری, فوران,فواره, پرش اب, جریان سریع, دهنه, مانند فواره جاری کردن, بخارج پرتاب کردن, بیرون ریختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

gage

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهریه, اجاره کردن, دستمزد دادن به, اجیر کردن.

gagg

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود کردن, مانع فراهم کردن برای, شیرین کاری, قصه یا عمل خنده اور, دهان باز کن.

gagga

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

gaggig

: دیوانه, شیفته, دلفریفته.

gagn

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

gagnelig

: سودمند, مفید, بافایده.

gagnl s

: بی فایده, عاری از فایده, باطله, بلا استفاده.

gaj

: شخص, مرد, یارو, فرار, گریز, با طناب نگه داشتن, با تمثال نمایش دادن, استهزاء کردن, جیم شدن.

gala

: خوشی, شادی, جشن و سرور, مجلل, با شکوه.

galaktisk

: بی نهایت بزرگ, کلا ن, عظیم الجثه, وابسته به کهکشان.

galant

: دلا ور, دلیر, شجاع, عالی, خوش لباس, جنتلمن, زن نواز,متعارف وخوش زبان درپیش زنان, زن باز, دلا وری کردن, زن بازی کردن, ملا زمت کردن.

galanteri

: دلا وری, بهادری, رشادت, شجاعت, زن نوازی.

galax

: کهکشان, جاده شیری.

galeas

: کشتی دارای بادبان جلو و عقب.

galej

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفکر, حزب, دسته متشکل, جمعیت, مهمانی, بزم, پارتی, متخاصم, طرفدار, طرف, یارو, مهمانی دادن یارفتن.

galeja

: کشتی پارویی یا بادبانی قرون وسطی, نمونه ستونی و صفحه بندی نشده مطالب چاپی, رانکا, رامکا, اشپزخانه.

galen

: احمق, دیوانه.

galen/arg

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگین, هار, وابسته به هاری.

galenpanna

: دیوانه, ادم بی پروا و وحشی.

galenskap

: دیوانگی.

galeon

: کشتی بادبانی بازرگانی یا جنگی اسپانیولی قرن پانزدهم.

galet

: خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

galge

: دار, چوبه دار, اعدام, بدار اویزی, مستحق اعدام, صلا به, چوبه دار, بدار اویختن, رسوا کردن.

galge/kldgalge

: اعلا م کننده, اویزان کننده, معلق کننده, جارختی, چنگک لباس, اسکلت یاچهارچوبه ای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشد.

galgf gel

: ادم مستحق اعدام, کسی که سرش بوی قرمه سبزی میدهد, جانی واجب الا عدام.

galil

: جلیلی, وابسته به گالیله.

galil en

: نماز خانه کوچک نزدیک کلیسا, شهرستان جلیل در فلسطین.

galileisk

: جلیلی, وابسته به گالیله.

galjonsbild

: رءیس پوشالی, رءیس بی نفوذ, دست نشانده.

galjonsfigur

: رءیس پوشالی, رءیس بی نفوذ, دست نشانده.

gall

: نازا, عقیم, لم یزرع, بی ثمر, بی حاصل, تهی, سترون.

gall pple

: مازو.

galla

: زرداب, صفرا, زهره, خوی سودایی, مراره, خشم, تندی, صفراوی, صفرا.

galla/reta

: زهره, زرد اب, صفرا, تلخی, گستاخی, زخم پوست رفتگی, ساییدگی, تاول, ساییدن, پوست بردن از, لکه, عیب.

gallbildning

: زهره, زرد اب, صفرا, تلخی, گستاخی, زخم پوست رفتگی, ساییدگی, تاول, ساییدن, پوست بردن از, لکه, عیب.

galler

: پنجره مشبک, شبکه, پنجره کوچک بلیط فروشها (در سینما و غیره).

galler/gallerverk

: چارچوب اهنی, شبکه, پنجره, تیز و دلخراش, گوشت ریز, ساینده.

galler/rost/riva/gnissla

: رنده, بخاری تو دیواری, شبکه, پنجره, میله های اهنی, قفس اهنی, زندان, صدای تصادم نیزه و شمشیر, رنده کردن, ساءیدن, ازردن, به زور ستاندن.

galleri

: گالری, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جای ارزان, اطاق نقاشی, اطاق موزه.

galleri/lktare

: گالری, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جای ارزان, اطاق نقاشی, اطاق موزه.

gallerverk

: کار مشبک, شبکه, شبکه بندی, شبکه کاری.

gallicism

: اصطلا حات و لغات ویژه فرانسوی, فرانسوی مابی.

gallien

: اهل کشور باستانی گل, فرانسوی.

gallien/gallier

: اهل کشور باستانی گل, فرانسوی.

gallier

: اهل کشور باستانی گل, فرانسوی.

gallimatias

: سخن بی معنی, چرند, یاوه, نوشابه کف الود.

gallisk

: فرانسوی.

gallium

: گالیوم, علا مت چا میباشد.

gallon

: گالن, پیمانه ای برابر 3587/3 لیتر.

gallskrik

: فریاد زدن, نعره کشیدن, صدا, نعره, هلهله.

gallskrika

: فریاد زدن, نعره کشیدن, صدا, نعره, هلهله.

gallstekel

: مگس مازو.

gallsten

: سنگ زهره دان, سنگ کیسه صفرا, سنگ مجاری صفراوی, سنگ صفرایی.

gallussyra

: اسید گالیک, جوهر مازو,.C7 H6 O5 H2 O

galning

: مرد دیوانه, ادم دیوانه, مجنون, دیوانه وار, عصبانی, ادم نادان, احمق, بلید, دلقک, لوده.

galon

: یراق, گلا بتون.

galopp

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازیدن, رقص نشاط انگیز قرن.19

galopp/galoppera

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازیدن.

galoppbana

: اسپریس, دور مسابقه.

galoppera

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازیدن.

galosch

: گالش, روکفشی, کفش لا ستیکی, کاراگاه, روکفشی, گالش.

galr

: کشتی پارویی یا بادبانی قرون وسطی, نمونه ستونی و صفحه بندی نشده مطالب چاپی, رانکا, رامکا, اشپزخانه.

galt

: گرازنر, جنس نر حیوانات پستاندار, گراز وحشی.

galt/vildsvin

: گرازنر, جنس نر حیوانات پستاندار, گراز وحشی.

galvanisera

: اب فلز دادن, فلز اب داده, ابکاری کردن, با برق اب طلا یا نقره دادن به, اب فلزی دادن, ابکاری فلزی کردن.

galvanisering

: گالوانیزه کردن.

galvanism

: جریان مستقیم برق, الکتریسیته شیمیایی, معالج با جریان برق مستقیم, تماس برق بابدن.

galvanometer

: کهربا سنج, برق سنج, گالوانومتر.

galvanoskop

: کهربایاب.

gam

: کرکس, لا شخور صفت, حریص.

gam ng

: بچه کوچه گرد, بچه بدذات.

gambit

: شروع بازی شطرنج, از دست دادن یکی دو پیاده در برابر تحصیل امتیازاتی, بذله, موضوع بحث.

gamla

: پیر, سالخورده, کهن سال, مسن, فرسوده, دیرینه, قدیمی, کهنه کار, پیرانه, کهنه, گذشته, سابقی, باستانی.

gamma

: گاما, حرف سوم الفبای یونانی, اشعه گاما.

gammaglobulin

: گاما گلوبولین.

gammal

: باستانی, دیرینه, قدیمی, کهن, کهنه, پیر, مسن, سالخورده, پیر, سالخورده, کهن سال, مسن, فرسوده, دیرینه, قدیمی, کهنه کار, پیرانه, کهنه, گذشته, سابقی, باستانی, کهنه, کهن, قدیمی, پیشین, سابق, زمان پیش.

gammal h xa

: پیرزن زشت, فاحشه از کار افتاده, زن شریر.

gammal stofil

: ادم عقب مانده وکهنه پرست, ادم قدیمی.

gammalmodig

: از مد افتاده, کهنه پرست, محافظه کار.

gammalmodig/egen

: خیلی ظریف, از روی مهارت, عجیب و جالب.

gammalmodighet

: کهنگی, منسوخی, متروکی, از رواج افتادگی.

gammalmodighet/frtvining

: کهنگی, منسوخی, متروکی, از رواج افتادگی.

gammalt

: پیر, سالخورده, کهن سال, مسن, فرسوده, دیرینه, قدیمی, کهنه کار, پیرانه, کهنه, گذشته, سابقی, باستانی.

gammalt original

: ادم عجیب و منزوی.

gande-

: اختصاصی, متعلق به ملا ک, وابسته به مالک.

gande-

: اختصاصی, متعلق به ملا ک, وابسته به مالک.

gande

: مالکیت, دارندگی.

gande

: مالکیت, دارندگی.

gande vetskap

: اگاه, باخبر.

gandertt

: مالکیت, صاحب ملک یامغازه بودن.

ganglie

: گره, غده عصبی, غده لنفاوی, برامدگی.

gangster

: اوباش, اراذل, همدست تبه کاران, گانگستر, جاسوس یا مراقب دیگری, بپا, جانی, غضو دسته جنایتکاران, کانگستر.

gangster/utpressare

: اخاذ (اکهااز), قلدر باجگیر, قاچاقچی, از راه قاچاق یا شیادی پول بدست اوردن.

gangsterband

: دسته, جمعیت, گروه, دسته جنایتکاران, خرامش, مشی, گام برداری, رفتن, سفر کردن, دسته جمعی عمل کردن, جمعیت تشکیل دادن.

gangsterbrud

: زن جوان, کلفت, فاحشه.

gangsterliga

: دسته, جمعیت, گروه, دسته جنایتکاران, خرامش, مشی, گام برداری, رفتن, سفر کردن, دسته جمعی عمل کردن, جمعیت تشکیل دادن.

gangstermetoder

: قتل, ادمکشی, ترور.

gangstervrlden

: دنیای جنایتکاران.

gans

: قیطان, گلا بتون, مغزی, نوار, حاشیه, حرکت سریع, جنبش,جهش, ناگهان حرکت کردن, جهش ناگهانی کردن, بافتن (مثل توری وغیره), بهم تابیدن وبافتن, موی سر را با قیطان یاروبان بستن.

ganska

: کاملا, بکلی, تماما, سراسر, واقعا, سریع تر, بلکه, بیشتر, تا یک اندازه, نسبتا, با میل بیشتری, ترجیحا.

ganska bra

: نسبتا خوب.

ganska lng

: نسبتا بلند.

ganska sen

: اندکی دیر, قدری دیر.

ganska stor

: نسبتا بزرگ, قابل ملا حظه, بزرگ.

gapa

: خمیازه, نگاه خیره با دهان باز, خلا ء, خمیازه کشیدن, دهان را خیلی باز کردن, با شگفتی نگاه کردن, خیره نگاه کردن.

gapa/bliga

: خمیازه, نگاه خیره با دهان باز, خلا ء, خمیازه کشیدن, دهان را خیلی باز کردن, با شگفتی نگاه کردن, خیره نگاه کردن.

gapande

: در حال دهن دره, مبهوت, متعجب با دهان باز, درشگفت, عشق الهی.

gapskratt

: قاه قاه خنده, قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

gapskratt/gapskratta

: قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

gapskratta

: قاه قاه خندیدن, در خنده افراط کردن, قاه قاه, قاه قاه خندیدن.

garage

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

garage/bilverkstad

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

garant

: ضامن, ضمانت کننده, کفیل, متعهد, ضامن, پابندان, کفیل, گرو, وثیقه, اطمینان.

garantera

: در زیر سندی نوشتن, امضاکردن, تعهد کردن.

garantera/bekr fta

: ضمانت کردن, اطمینان دادن, تایید کردن.

garanti

: ضمانت, تعهد, ضامن, وثیقه, سپرده, ضمانت کردن, تعهد کردن, عهده دار شدن, پابندان, گارانتی, ضمانت, امر مورد تعهد یا تضمین, تضمین, تعهد.

gard

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

gardenia

: روناسیان, یاسمن.

gardera

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

gardering

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

garderob

: رخت کن, جا رختی, قفسه, اشکاف, موجودی لباس.

gardesofficer

: پاسدار, نگهبان, سرباز هنگ نگهبان.

gardin

: پرده, جدار, دیوار, حجاجب, غشاء, مانع.

gardist

: پاسدار, نگهبان, سرباز هنگ نگهبان.

gare

: دارنده, نگاه دارنده, گیرنده, اشغال کننده, مالک, دارنده, متصرف, مالک, دارا.

gare

: مالک, ملا ک, متصرف, صاحب حق طبق کتاب.

garinna

: مالک, ملا ک.

garinna

: مالک, ملا ک.

garn

: نخ تابیده, نخ با فندگی, الیاف, داستان افسانه امیز, افسانه پردازی کردن.

garn/skepparhistoria

: نخ تابیده, نخ با فندگی, الیاف, داستان افسانه امیز, افسانه پردازی کردن.

garnera

: درست کردن, اراستن, زینت دادن, پیراستن, تراشیدن, چیدن, پیراسته, مرتب, پاکیزه, تر وتمیز, وضع, حالت, تودوزی وتزءینات داخلی اتومبیل.

garnering

: ارایش دادن, چاشنی زدن (بخوراک), چاشنی زدن به, ارایش, تزیین, چاشنی, مخلفات.

garneringsband

: چیزهایی که از قیطان یا نوار درست می شود, قیطان, نواریاتوری قیطانی.

garnison

: پادگان, ساخلو, مقیم کردن, مستقر کردن.

garnityr

: تزیین, چاشنی, مخلفات.

garon

: منتظر, پیشخدمت.

garrottering

: خفه سازی بطرز اسپانیولی, اسباب ادم خفه کنی, راهزنی بوسیله خفه کردن مردم, شریان بند.

garv-

: مازویی, مازودار, دارای جوهر مازو.

garvare

: شش پنس, دباغ, پوست پیرا.

garveri

: دباغی, دباغ خانه.

garvning

: چرم دباغی شده, دباغی, دباغ خانه, قهوه ای در اثر اشعه افتاب.

garvsyra

: جوهر مازو, تانین.

gas/flor

: تنزیب, کریشه, تور, گازپانسمان, مه خفیف.

gas/gasa/prat/bensin

: گاز, بخار, بنزین, گازمعده, گازدار کردن, باگاز خفه کردن, اتومبیل رابنزین زدن.

gasa

: گاز, بخار, بنزین, گازمعده, گازدار کردن, باگاز خفه کردن, اتومبیل رابنزین زدن.

gasbelysning

: چراغ گاز, روشنایی گاز, گاز سوز, شعله گاز.

gasell

: بز کوهی, اهوی کوهی, غزال.

gasformig

: گازی, بخاری, لطیف, گازدار, دو اتشه.

gask

: خوشی, نشاط, مستی, شوخی, سرخوشی, میخوارگی, ولگردی و قانونی شکنی.

gaskammare

: اطاق گاز, محفظه اعدام با گاز.

gasklocka

: محفظه نگاهداری گاز, محل نگهداری بنزین, گاز دان, گازانبار, گاز سنج, کنتور گاز.

gaskonjare

: گاسگن, اهل gascony در فرانسه, لا ف زن.

gasljus

: چراغ گاز, روشنایی گاز, گاز سوز, شعله گاز.

gasmask

: ماسک ضد گاز.

gaspedal

: شتاب دهنده, شتاباننده, تندکن, شتابنده.

gasrenare

: لته مال, نظیف کننده.

gass

: گرما, گرمی, حرارت, تندی, خشم, عصبانیت, اشتیاق, وهله, نوبت, تحریک جنسی زنان, طلب شدن جانور, فحلیت, گرم کردن, برانگیختن, بهیجان امدن.

gassande

: مشتعل.

gassande/gassig

: مشتعل.

gassig

: مشتعل.

gasta

: فریاد زدن, نعره کشیدن, صدا, نعره, هلهله.

gastrektomi

: عمل برداشتن تمام یا قسمتی از معده.

gastrisk

: معدی, شکمی.

gastrit

: اماس معده, التهاب معده, ورم معده.

gastroenterologi

: مطالعه معده و روزده و بیماریهای ان.

gastronom

: خوراک شناس, خوش خوراک, علا قمند بغذای خوب, سلیقه در غذا, متخصص غذای لذیذ, ویژه گر خوراک, خوراک شناس, خبره خوراک, شراب شناس.

gastronomi

: علم اغذیه لذیذه, خوش گذرانی, پر خوری.

gastronomisk

: وابسته به غذا و پخت وپز.

gastroskop

: اسباب معاینه داخلی معده, وسیله مشاهده داخل معده.

gastt

: غیر قابل نفوذ در مقابل گاز, عایق گاز.

gasverk

: کارخانه گاز.

gata

: خیابان, کوچه, خیابانی, جاده, مسیر.

gatflicka

: فاحشه, زن کوچه گرد.

gatlopp

: دستکش بلند, دستکش اهنی, دعوت بمبارزه.

gatsopare

: جانور لا شخور, جانور کثافت خور, سپور, تنظیف کردن, سپوری کردن, جاروب کردن.

gatt

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه کندن, در لا نه کردن.

gatuadress

: درست کردن, مرتب کردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره کردن,نطارت کردن,خطاب کردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشانی,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

gatukorsning

: تقاطع, چهار راه.

gatunge

: نوک دراز یا پاشله معمولی, بچه ولگرد, بچه کوچه.

gavel

: سه گوشی کنار شیروانی, دیوار کناری.

gavott

: نوعی رقص سریع فرانسوی, موسیقی این رقص, تند رقصیدن, باسبک فوق رقصیدن.

gck

: گیج یا گمراه کردن, مغشوش کردن, دستپاچه کردن, بی نتیجه کردن, پریشانی, اهانت.

gcka/modf lla

: خنثی کردن, ایجاد اشکال کردن, دچار مانع کردن, ناراحت کردن, بطلا ن.

gcka/svika

: خنثی کردن, هیچ کردن, باطل کردن, ناامید کردن, فکر کسی را خراب کردن, فاسدشدن.

gda

: فربه کردن, چاق کردن, پرواری کردن, حاصل خیزکردن, کود دادن.

gdda

: کلنگ دوسر, نیزه دسته چوبی, میخ نوک تیز, نوک نیزه, هرچیز نوک تیز, قله کوه نوک تیز, اردک ماهی, عزیمت کردن, سریعا رفتن, رحلت کردن, نیزه زدن, باچیز نوک تیزسوراخ کردن.

gddrag

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وکنار کردن

gdningsmedel

: کود, ابستن کننده.

gdsel/g dsla

: کود, مدفوع حیوانات (مثل گاو واسب), پشکل, کود دادن, سرگین, کود دادن, کود کشاورزی.

gdselgrep

: چنگال یا بیل کودکشی, کثافات وافتضاحات راعلنی ساختن.

gdselstack

: توده مزبله, توده فضولا ت.

gdsvin

: بچه خوک پرواری.

ge

: واگذار کردن, دادن (به), بخشیدن, دهش, دادن, پرداخت کردن, اتفاق افتادن, فدا کردن, اراءه دادن, بمعرض نمایش گذاشتن, رساندن, تخصیص دادن, نسبت دادن به, بیان کردن, شرح دادن, افکندن, گریه کردن.

ge blm rken

: کوفتن, ضربت زدن, کوفته کردن, له کردن.

ge fel

: غلط دادن (در ورق), برگ عوضی.

ge fel roll

: بناحق انداختن, حساب غلط کردن, بد بازی کردن, برای نقش خود مناسب نبودن.

ge fr litet mat

: غذای غیر کافی خوردن یا دادن.

ge individualitet t

: تک قرار دادن, فرد کردن, انفرادی کردن, مجزا کردن, جدا کردن, تمیز دادن, تمیز دادن, شخصیت دادن, مشخص کردن.

ge kompetens

: تواناکردن, لا یق کردن, صلا حیتدار کردن.

ge liv t/egga

: زنده کردن, جان دادن به, روح بخشیدن, تسریع شدن, تخمیرکردن, زنده شدن.

ge med sig

: ثمر دادن, واگذارکردن, ارزانی داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسلیم کردن یا شدن.

ge r strtt

: ازاد کردن, از بندگی رهاندن, معاف کردن, حقوق مدنی اعطا کردن به.

ge sig

: تسلیم شدن.

ge sig i kast med

: چنگ, قلا ب, گلا ویزی, دست بگریبانی, دست بگریبان شدن, گلا ویز شدن.

ge stryk

: شکست دادن, سخت زدن, بسختی تنبیه کردن, سرزنش کردن.

ge upp/avst frn

: ول کردن, ترک کردن, چشم پوشیدن.

ge uppr ttelse t

: نوتوان کردن, توانبخشی کردن, دارای امتیازات اولیه کردن, تجدید اسکان کردن, اعاده حیثیت کردن, ترمیم کردن, بحال نخست برگرداندن.

ge yttre form t

: خارجی کردن, ظاهری ساختن, وجودخارجی, واقعیت خارجی قاءل شدن (برای).

gebit

: قلمرو.

gecko

: مارمولک خانگی.

geckodla

: مارمولک خانگی.

gedigen

: خالص, پاک, تمیز, ناب, ژاو, اصیل, خالص کردن, پالا یش کردن, بیغش, شایسته کارگر خوب, استادانه, ماهرانه, ماهر, شایسته کارگر خوب, ایستادانه, ماهرانه, ماهر.

gegga

: مزه و طعم تند, بوی نامطبوع, میل, ذوق, رغبت, ماده چسبنده و لزج, چسبناک.

geggamoja

: یک خوراک (از غذا), یک ظرف غذا, هم غذایی (در ارتش وغیره), :شلوغ کاری کردن, الوده کردن, اشفته کردن.

geggig

: چسبناک, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناک کردن.

geh r

: گوش, شنوایی, هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه, خوشه, دسته, خوشه دار یا گوشدار کردن.

gehenna

: جهنم, دوزخ, محبس.

geisha

: رقاصه ژاپونی, گیشا, فاحشه.

gejd

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

gejser

: ابفشان, چشمه ابگرم, چشمه جوشان اب گرم و معدنی, اتشفشان, فوران تند وناگهانی داشتن یا کردن, فوران کردن.

gel

: ژال, ماده ژلا تینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن مواد چسبنده بوجود میاید, ژلا تین, دلمه شدن.

gel

: لرزانک, منجمد کردن, دلمه شدن, سفت کردن, بستن, ماسیدن, دلمه, لرزانک, ماده لزج, جسم ژلا تینی.

gel karamell

: اب نبات.

gelatin

: دلمه, ژلا تینی, سریشم.

gelea

: دلمه, لرزانک, ماده لزج, جسم ژلا تینی.

gelike

: هم اندازه, برابر, مساوی, هم پایه, همرتبه, شبیه, یکسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوی بودن, هم تراز کردن.

gemak

: اپارتمان.

gemenligen

: بطور عادی.

gemensam

: اشتراکی, همگانی, مجتمعا, باهم, موزون, هم نوا, یکی شده, دارای شخصیت حقوقی, بصورت شرکت درامده, دوسره, از دو سره, بین الا ثنین, دو طرفه.

gemensamhet

: انجمن, اجتماع, عوام.

gemenskap

: مشارکت, ایین عشاء ربانی, صمیمیت وهمدلی, انجمن, اجتماع, عوام, اتحاد, انسجام, بهم پیوستگی, مسلولیت مشترک, همکاری, همبستگی.

gemenskapsknsla

: جامعه جویی, اجماعی بودن, گروه گرایی, سوسیالیزم.

geml

: همسر, شریک, مصاحب, هم نشین شدن, جور کردن.

gemmolog

: جواهرشناس, گوهر شناس.

gemmologi

: جواهر شناسی.

gems

: چرم بسیارنازک از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعی رنگ زرد, شوکا, بزکوهی.

gemyt

: خوش خلقی ورفتار دلپذیر, حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

gemytlig

: طرب انگیز, خوش گذران, عیاش, سعید.

gemytlig/sympatisk

: خوش مشرب, خوش معاشرت, خوش دهن.

gemytlighet

: خوش مشربی, خوش معاشرتی.

gen

: ژن, عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است.

genast

: انا, فورا, بیدرنگ, یکراست, فورا, بلا درنگ, رک و بی پرده, بلا درنگ, فورا, مستقیما, سر راست.

gendarm

: ژاندارم, امنیه, پلیس, پاسبان.

gendarmeri

: ژاندارمری, اداره امنیه.

gendriva

: ردکردن, اثبات کذب چیزی را کردن.

genealog

: شجره شناس.

genealogi

: شجره النسب, شجره نامه, نسب, سلسله, دودمان.

gener s

: سخی, بخشنده, زیاد.

genera

: دست پاچه کردن, براشفتن, خجالت دادن, شرمسار شدن.

general

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد.

generalguvern r

: حاکم کل, فرماندار کل, فرمانفرما, والی, استاندار.

generalisera

: تعمیم دادن, کلیت بخشیدن.

generalisering

: عمومیت دادن.

generalissimus

: فرمانده کل, سپهسالا ر, ژنرالیسیم.

generalljtnant

: سپهبد.

generalmajor

: سرلشکر.

generalrepetition

: اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند.

generals rang

: سرلشکری, سرتیپی, علم لشکرکشی, مدیریت, ریاست.

generalstab

: ستاد ارتش.

generation

: تولید نیرو, نسل.

generation/alstring

: تولید نیرو, نسل.

generativ

: تولیدی, نسلی.

generator

: مولد, زاینده.

generatris

: نقطه یا خط یا سطحی که سبب احداث خط یا سطح یا جسمی میشود, احداث کننده, مولد, زاینده, زایا.

generell

: عمومی, جامع, همگانی, متداول, کلی, معمولی, همگان, ژنرال, ارتشبد, نوعی, جنسی, عمومی, عام, کلی, وابسته به تیره.

generella

: نوعی, جنسی, عمومی, عام, کلی, وابسته به تیره.

generera

: تولید کردن, زاییدن.

generisk

: نوعی, جنسی, عمومی, عام, کلی, وابسته به تیره.

generositet

: بخشش, سخاوت, خیر خواهی, گشاده دستی, سخاوت, ازادگی, بخشایندگی, دهش.

genetik

: علم پیدایش, شاخه ای از علم زیست شناسی که در باره انتقال وراثت(توارث) واختلا ف موجودات و مکانیسم انان در اثر توارث بحث میکند, نسل شناسی.

genetiker

: نسل شناس.

genetisk

: پیدایشی, تکوینی, وابسته به پیدایش یا اصل هر چیز, مربوط به تولید و وراثت.

genever

: ماشین پنبه پاک کنی, جرثقیل پایه دار, افزار, ماشین,حیله و فن, عرق جو سیاه, جین, گرفتارساختن, پنبه را پاک کردن.

gengngare

: شبح, روح, روان, جان, خیال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غیره سرزدن, مارخدا, خدایی بشکل مار(در میان سرخ پوستان), روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد, انسان زنده شد, ادم احمق.

geni

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژنی.

genial

: تابان, مشعشع, زیرک, بااستعداد, برلیان, الماس درخشان.

genialisk

: تابان, مشعشع, زیرک, بااستعداد, برلیان, الماس درخشان.

genialitet

: تابش, درخشندگی, برق, زیرکی, استعداد.

genitalier

: اندامهای تناسلی.

genitalorgan

: اندامهای تناسلی.

genitiv

: حالت اضافه, حالت مالکیت, حالت مضاف الیه, ملکی مضاف الیهی.

genitiv-

: حالت اضافه, حالت مالکیت, حالت مضاف الیه, ملکی مضاف الیهی.

genius

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژنی.

genklang

: طنین, پژواک.

genljud

: طنین, پژواک.

genljuda

: طنین, پژواک, پیچیدن, طنین انداختن, منعکس کردن, پژواک یا انعکاس صدا.

genm la

: پاسخ, پاسخ دادن.

genmle

: پاسخ, پاسخ دادن.

genom

: ازمیان, از طریق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر, از میان, از وسط, از توی, بخاطر, بواسطه, سرتاسر, از اغاز تا انتها, کاملا, تمام شده, تمام.

genomarbeta

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, دارای جزءیات, بادقت شرح دادن.

genomarbeta/utveckla

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, دارای جزءیات, بادقت شرح دادن.

genombl t

: بسیار, شدید, کاملا.

genomblta

: خیساندن, خیس خوردن, رسوخ کردن, بوسیله مایع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خیساندن, خیس خوری, غوطه, غوطه وری, غسل.

genomborra

: خلیدن, سپوختن, سوراخ کردن (بانیزه وچیز نوک تیزی), سفتن, فروکردن (نوک خنجر وغیره), شکافتن, رسوخ کردن, سوراخ کردن, میخکوب کردن, مبهوت کردن, درجای خود خشک شدن.

genomborra/genombryta

: خلیدن, سپوختن, سوراخ کردن (بانیزه وچیز نوک تیزی), سفتن, فروکردن (نوک خنجر وغیره), شکافتن, رسوخ کردن.

genombrutet m nster

: منبت کاری, برجسته کاری, حاشیه گذاری.

genomdr nka/genomsyra

: خوب رنگ گرفتن, خوب نفوذ کردن, رسوخ کردن در, اغشتن, اشباع کردن, ملهم کردن.

genomdr nkt

: جوشانده, چروکیده وپژمرده, بی مصرف, نیم پخته, اشباع شده, خیس, خیس شدن, گیج وکند ذهن.

genomdrnka

: ابستن کردن, لقاح کردن, اشباع کردن.

genomdrnka/grundlig bl ta

: خیساندن, نوشانیدن, اب دادن.

genomdrnkning

: ابستن سازی, اشباع.

genomf r

: انجام دادن.

genomf rbar

: عملی, قابل اجرا, صورت پذیر, عبور کردنی.

genomfartsvg

: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.

genomfra

: انجام دادن.

genomfrbarhet

: امکان, شدنی بودن, عملی بودن, قابلیت زیستن, زیست پذیری.

genomg

: تحمل کردن, دستخوش (چیزی) شدن, متحمل چیزی شدن.

genomgripande

: از اول تا اخر, بطور کامل, کامل, تمام.

genoml sning

: مطالعه, مرور.

genomleta

: جستجو, تحقیق, کاوش, بازرس کشتی, اغتشاش, اشفتگی, خاکروبه, کاویدن, زیر و رو کردن, بهم زدن, خوب گشتن.

genomleta/letande

: جستجو, تحقیق, کاوش, بازرس کشتی, اغتشاش, اشفتگی, خاکروبه, کاویدن, زیر و رو کردن, بهم زدن, خوب گشتن.

genomleta/plundra

: جستجو کردن, زیاد کاوش کردن, غارت کردن, چپاول کردن, لخت کردن, چپاول.

genomlpa

: بسرعت خرج و تلف کردن, خلا صه کردن.

genomlufta

: هوا دادن, در تحت تاثیر(شیمیایی) هوا دراوردن.

genomlysa

: عبور نور از یک عضو.

genomresa

: محل تقاطع دو جاده, گذر, عبور.

genoms ka

: تقطیع کردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالی بررسی کردن, پاک کردن, شستن, صابون زدن, صیقلی کردن, تطهیر کردن, پرداخت کردن, زدودن, تکاپوکردن, جستجو کردن.

genomskinlig

: شفاف, حاءل ماوراء, بلورین, روشن, سلیس, شفاف, ناپیدا.

genomskinlighet

: فراتابی, نیم شفافی, ماتی شفافی, حالت زجاجی, فرانمایی, پشت نمایی, شفافیت, حالت زجاجی.

genomskrning

: تقاطع, چهار راه.

genomsl pplig

: راه دهنده, نفوذ پذیر, منفذ دار, روشن بین.

genomslag

: نفوذ کاوش.

genomslagskopia

: رونوشت کاربنی.

genomslagskraft

: نفوذ کاوش.

genomsnitt

: مقطع عرضی.

genomsnittlig

: معدل, حد وسط, میانه, متوسط, درجه عادی, میانگین, حد وسط (چیزیرا) پیدا کردن, میانه قرار دادن, میانگین گرفتن, رویهمرفته, بالغ شدن.

genomstekt

: افرین, خوب انجام شده, خوب پخته.

genomstrla

: درخشان کردن, منور کردن, نورافکندن.

genomsyn

: بازرسی, تفتیش, بازدید, معاینه, سرکشی.

genomsyra

: خوب رنگ گرفتن, خوب نفوذ کردن, رسوخ کردن در, اغشتن, اشباع کردن, ملهم کردن.

genomtr ngande

: فراگیر, نافذ, فراگیرنده.

genomtr nglighet

: نشت پذیری, قابلیت نفوذ, تراوایی, نفوذ پذیری.

genomtrevlig

: دلفروز, لذت بخش, خوشی اور, دلپسند, دلپذیر.

genomtrnga

: نفوذ کردن, سرایت کردن, نشت کردن, فراوان یا شایع بودن, نفوذ کردن, بداخل راه یافتن, پخش شدن.

genomtrnglig

: سوراخ شدنی, کاویدنی, نفوذ پذیر, رخنه پذیر, نشت پذیر, نفوذ پذیر, راه دهنده, نفوذ پذیر, منفذ دار, روشن بین.

genomtrngning

: نفوذ کاوش, نفوذ, تراوش, نشت.

genotyp

: نوع معرف و نماینده یک جنس (ازموجودات دارای صفات مشابه ارثی).

genre

: نوع, قسم, جور, طبقه, دسته, راسته, جنس, طرز, طریقه.

genrep

: اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند.

gens gelse

: مخالف, تناقض, رد, ضد گویی, خلا ف گویی.

gensaga

: اعتراض, پروتست, واخواست رسمی, شکایت, واخواست کردن, اعتراض کردن.

gensare

: لباس بافته پشمی, بلوز پشمی کشباف.

genskjuta

: رسیدن به, سبقت گرفتن بر, رد شدن از.

genstr vig

: بی میل.

genstridig

: بی میل.

genstrtig

: بی میل.

gensvar

: باز خورد, جوابگویی, پاسخ, واکنش.

gentemot

: دربرابر, درمقابل, پیوسته, مجاور, بسوی, مقارن, برضد, مخالف, علیه, به, بر, با.

gentiana

: جنتیانای زرد, کوشاد.

gentil

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف.

gentleman

: اقا, شخص محترم, ادم با تربیت, اصیل.

gentlemannamssig

: اقا منش, نجیبانه, از روی بزرگ منشی.

genuin

: خالص, اصل, اصلی, واقعی, حقیقی, درست.

genuint

: خالص, اصل, اصلی, واقعی, حقیقی, درست.

genus

: جنس, تذکیر و تانیث, قسم, نوع.

genv g

: راه میان بر, طریقه اقتصادی, میان برکردن.

geocentrisk

: دارای مرکزی در زمین, زمینی, معتقد باینکه خداوند زمین رامرکز عالم وجودقرارداده.

geodesi

: علم مساحی, زمین سنجی.

geodet

: متخصص علم مساحی.

geodetisk

: کوتاه ترین خط ترسیم شده بین دو نقطه در روی سطح.

geofysik

: زمین فیزیک, ژءوفیزیک, علم اوضاع بیرونی و طبیعی زمین.

geofysiker

: متخصص ژءوفیزیک.

geofysisk

: مربوط به ژءو فیزیک.

geofysiska

: مربوط به ژءو فیزیک.

geograf

: جغرافی دان.

geografi

: جغرافیا, جغرافی, علم جغرافیا, شرح.

geokemi

: علمی که درباره ترکیب و تغییرات شیمیایی پوسته زمین بحث میکند, شیمی خاک, زمین شیمی.

geokronologi

: باستان شناسی زمین, شرح وقایع تاریخی گذشته بر مبنای اطلا عات زمین شناسی.

geolog

: زمین شناس.

geologi

: زمین شناسی, دانش زمین شناسی.

geologisk

: وابسته به زمین شناسی.

geometri

: علم هندسه.

geometriker

: هندسه دان, نوعی کرم درخت, کرم زمین پیما, هندسه دان.

geometrisk

: هندسی.

geomorfologi

: علمی که درباره برجستگی های سطح زمین وعلل پیدایش انها بحث میکند.

geopolitik

: مطالعه نفوذ عوامل فیزیکی(چون جغرافیا و علم اقتصاد و امار) درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور.

georgiansk

: گرجی, گرجستانی, اهل جرجیا.

georgier

: گرجی, گرجستانی, اهل جرجیا.

geotermisk

: وابسته به حرارت مرکزی زمین.

geovetenskap

: علوم مربوط به زمین شناسی.

gepard

: یوزپلنگ وحشی.

gepck

: توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

geranium

: گیاه شمعدانی, شمعدانی عطری, گل شمعدانی.

geriatri

: پیرپزشکی, رشته ای از علم طب که درباره امراض دوران پیری و افراد پیر بحث میکند, مبحث امراض پیری.

geriatrik

: پیرپزشکی, رشته ای از علم طب که درباره امراض دوران پیری و افراد پیر بحث میکند, مبحث امراض پیری.

geriatriker

: متخصص (ویژه گر) امراض دوران پیری.

geriatrisk

: مربوط به پیری.

gerilla

: پارتیزان, جنگجوی غیر نظامی.

gerillasoldat

: پارتیزان, جنگجوی غیر نظامی.

gering

: تاج, تاج اسقف.

german

: نژادقدیمی ژرمن, توتنی.

germanism

: طرفداری از المان, المان گرایی, اصطلا حات ویژه زبان المانی.

germanium

: ژرمانیوم, نوعی عنصر شبه فلز.

germansk

: المانی, ژرمنی, توتونیک, وابسته به المان, توتنی, از نژاد قدیم المانی, زبان قدیم توتنی.

gerontolog

: متخصص امراض پیری.

gerontologi

: رشته ای از علوم که درباره پیری و مسایل مربوط به سالخوردگان بحث میکند, علم پیری شناسی.

gerontologisk

: وابسته بامراض پیری.

gerundium

: اسمی که از اضافه کردن (ءنگ) باخرفعل بدست میاید, اسم مصدر, اسم فعل.

gesch ft

: سوداگری, حرفه, دادوستد, کاسبی, بنگاه, موضوع, تجارت

gesims

: قرنیس, کتیبه, گچ بری بالا ی دیوار زیر سقف.

gesll

: کارگر مزدور, کارگر ماهر.

gest

: اشاره, حرکت, اشارات و حرکات در موقع سخن گفتن, وضع, رفتار, ژست, قیافه, ادا.

gestalt

: تطبیق, برابری, سازش, توافق, ساخت, ترکیب, شکل, رقم, پیکر.

gestalta

: ریخت, شکل دادن.

gestaltning

: ارایش, شکل, ساختمان, تشکیلا ت, احداث, صف ارایی, تشکیل, رشد, ترتیب قرارگرفتن.

gestaltpsykologi

: مطالعه قوه ادراک و رفتار از نقطه نظر واکنش شخصی در برابر امورکلی.

gestikulera

: با سر و دست اشاره کردن, ضمن صحبت اشارات سر و دست بکار بردن, باژست فهماندن.

gestikulerande

: اشاره با سر و دست.

gestikulering

: اشاره با سر و دست.

get

: بز, بزغاله, تیماج, پوست بز, ستاره جدی, ادم شهوانی, مرد هرزه, فاسق.

getherde

: بزچران, بزدار.

geting

: زنبور (بی عسل).

getingbo

: لا نه زنبور, اجتماع زنبوران, دسته ای زنبور.

getrams

: مهر سلیمان.

getskinn

: پوست بز.

getto

: محله کلیمی ها (مخصوصا در ایتالیا), محل کوچکی از شهر که محل سکونت اقلیت هااست.

gev r

: دزدیدن, لخت کردن, تفنگ, عده تفنگدار, تفنگ ساچمه ای.

gev rskolv

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

gev rsmynning

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تیر یاتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعالیت شدن.

gevrseld

: اتش پی درپی, شلیک متوالی, تیرباران.

gevrskula

: گلوله, گلوله تفنگ.

gg

: تخم مرغ, تخم, تحریک کردن.

gg

: یاخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمک.

ggcell

: یاخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمک.

ggcell

: یاخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمک.

ggformad

: تخم مرغی, بیضی.

ggformig

: جسم تخم مرغی, تخم مرغی شکل.

ggformig

: روشنفکر, دارای افکار بلند.

gghuvud

: روشنفکر, دارای افکار بلند.

gghuvud

: روشنفکر, دارای افکار بلند.

ggklckning

: خوابیدن روی تخم, بر خوابش, جوجه کشی, دوره نهفتگی یاکمون.

ggklckningsanstalt

: محل تخم گذاری (مرغ یا ماهی), محل تخم ریزی ماهی, محل نقشه کشی وتوطله.

ggklckningsmaskin

: ماشین جوجه کشی, محل پرورش اطفال زودرس.

ggledare

: لوله رحمی, لوله فالوپ, مجرای عبورتخم, تخمراهه.

gglggande

: تخم گذار.

gglggningsrr

: تخم ریز.

ggplanta

: بادنجان.

ggskal

: پوست تخم مرغ, نازک, ترد.

ggstock

: تخمدان.

ggstock

: تخمدان.

ggstocksinflammation

: التهاب تخمدان.

ggtoddy

: مخلوط زرده تخم مرغ و شیر.

ggula

: سفیده ء تخم مرغ, مواد ذخیره ء اطراف بافت گیاهی, البومین, زرده تخم مرغ, محتویات نطفه.

ggvita

: البومین, نوعی پروتلین ساده, سفیده ء تخم مرغ, مواد ذخیره ء اطراف بافت گیاهی, البومین.

ggvita

: سفیده ء تخم مرغ, مواد ذخیره ء اطراف بافت گیاهی, البومین.

gibbon

: میمون دراز دست.

gibraltar

: جبل الطارق.

gick

: رفت.

gid

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

gift

: شوهردار, عروسی کرده, متاهل, پیوسته, متحد, زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمی, مسموم کردن, زهرابه, ترکیب زهردار, داروی سمی, زهر, سم, زهر مار و عقرب و غیره, کینه, مسموم کردن, مسموم شدن.

gifta

: شوهردار, عروسی کرده, متاهل, پیوسته, متحد.

gifta sig

: ازدواج کردن با افراد ملل یا نژادهای مختلف.

gifta sig med

: عقدکردن, عروسی کردن, نامزدکردن, شوهردادن, حمایت کردن از, عقیده داشتن به, عروسی کردن (با), ازدواج کردن, شوهر دادن.

gifta sig med/viga

: عروسی کردن با, بحباله نکاح در اوردن, گرفتن.

gifta sig/gifta sig med

: عروسی کردن (با), ازدواج کردن, شوهر دادن.

giftasvuxen

: بالغ, درخور عروسی, تنه شوهر, قابل ازدواج و همسری.

giftblandare

: مسموم کننده.

giftblanderska

: مسموم کننده.

gifte

: ازدواج, عروسی, جشن عروسی, زناشویی, یگانگی, اتحاد, عقید, ازدواج, پیمان ازدواج.

gifterm ls-

: وابسته به عروسی.

gifterml

: ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف, ازدواج, عروسی, جشن عروسی, زناشویی, یگانگی, اتحاد, عقید, ازدواج, پیمان ازدواج.

giftgas

: گاز سمی.

giftig

: زهردار, سمی, زهری, سمی, ناشی از زهر اگینی, زهراگین, زهر الود, زهردار, سمی, کینه توز.

giftig/hftig

: زهراگین, سم دار, تلخ, تند, کینه جو, بدخیم.

giftm rdare

: مسموم کننده.

giftoman

: نگهبان, ولی(اولیاء), قیم.

gifttand

: دندان ناب, دندان انیاب (در سگ و مانند ان), نیش.

giga

: ویولن, کمانچه, ویولن زدن, زرزر کردن, کار بیهوده کردن.

gigant

: ادم غول پیکر, نره غول, غول, قوی هیکل.

gigantisk

: غول, غول پیکر, عظیم الجثه, غول پیکر.

gigantiska

: غول پیکر.

gigg

: هر چیز چرخنده, درشکه تک اسبه که دو چرخ دارد, نوعی کرجی پارویی یابادبانی, نیزه, فرفره, چیز غریب وخنده دار, ادم غریب, شوخی, خنده دار, نیزه ماهی گیری, قایق پارویی سریع السیر, با زوبین ماهی گرفتن, سیخ زدن, کردن, خوابدارکردن.

gigolo

: جوان جلف, ژیگولو, شیک.

gikt

: نقرس.

giktbruten

: نقرس دار, نقرسی, متورم.

giktknl

: سنگ گچ.

gilja

: اظهار عشق کردن با, عشقبازی کردن با, خواستگاری کردن, جلب لطف کردن.

giljare

: عشقبیاز, لا س زن, نامزدباز, خواستگار.

giljotin

: گیوتین, ماشین گردن زنی, کاغذ بر, با گیوتین اعدام کردن.

giljotinera

: گیوتین, ماشین گردن زنی, کاغذ بر, با گیوتین اعدام کردن.

gilla

: دوست داشتن, مایل بودن, دل خواستن, نظیر بودن, بشکل یا شبیه (چیزی یا کسی) بودن, مانند, مثل, قرین, نظیر, همانند, متشابه, شبیه, همچون, بسان, همچنان, هم شکل, هم جنس, متمایل, به تساوی, شاید, احتمالا, فی المثل, مثلا, همگونه.

gilla/som

: دوست داشتن, مایل بودن, دل خواستن, نظیر بودن, بشکل یا شبیه (چیزی یا کسی) بودن, مانند, مثل, قرین, نظیر, همانند, متشابه, شبیه, همچون, بسان, همچنان, هم شکل, هم جنس, متمایل, به تساوی, شاید, احتمالا, فی المثل, مثلا, همگونه.

gillande

: تصویب, قبولی, موافقت, پسند, تصویب, موافقت, تجویز, هلهله شادی, صدای افرین, تمجید, دست زدن.

gillar

: میل, تمایل, ذوق, علا قه, حساسیت, شهوت ومیل, مهر.

gille

: مهمانی, ضیافت, مهمان کردن, سور, بزم, رسته, صنف, انجمن, اتحادیه, محل اجتماع اصناف.

gille/skr

: رسته, صنف, انجمن, اتحادیه, محل اجتماع اصناف.

giller

: زانویی مستراح وغیره تله, دام, دریچ-ه, گیر, محوطه کوچک, شکماف, نیرنگ, فریب دهان, بدام انداختن, در تله انداختن.

gillessal

: عمارت شهرداری, محل اجتماع اصناف.

gillra

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

giltig

: قوی, سالم, معتبر, قانونی, درست, صحیح, دارای اعتبار, موثر.

giltiga

: قانونی, شرعی, مشروع, حقوقی.

giltighet

: اعتبار.

gimmick

: اسبابی که در قمار بازی وسیله تقلب و بردن پول از دیگران شود, حیله, تدبیر.

gin

: ماشین پنبه پاک کنی, جرثقیل پایه دار, افزار, ماشین,حیله و فن, عرق جو سیاه, جین, گرفتارساختن, پنبه را پاک کردن.

gin/genever

: ماشین پنبه پاک کنی, جرثقیل پایه دار, افزار, ماشین,حیله و فن, عرق جو سیاه, جین, گرفتارساختن, پنبه را پاک کردن.

gingham

: نوعی پارچه پنبه ای یا کتانی.

gingivit

: اماس و التهاب لثه دندان, ورم لثه.

ginseng

: درخت جنسه یاجنسان.

ginst

: جاروب, جاروب کردن.

ginstkatt

: جانور پستاندار کوچک گوشت خواری شبیه گربه زباد یا گربه معمولی.

gips

: سنگ گچ.

gipsa

: گچ, خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف, دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن, گچ زدن, گچ مالیدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روی.

gipsavgjutning

: گچ گیری اطراف عضو شکسته, گچ گرفتن.

gipsfrband

: گچ گیری اطراف عضو شکسته, گچ گرفتن.

gipsning

: اندود, گچ کاری.

gipsplatta

: گچ تخته, تخته مخصوص نصب به دیواد, لا یه گچی.

gir

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

gira

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

giraff

: شترگاوپلنگ, زرافه, ستاره زرافه, زرافه.

girera

: ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی.

girering

: ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی.

girig

: حریص, ازمند, طماع, زیاده جو, ازمند, حریص, طماع, دندان گرد, پر خور, چشم تنگ, خسیس.

girigbuk

: ادم خسیس, ادم خسیس وللیم.

girighet

: زیاده جویی, از, حرص, طمع, از, حرص, طمع, حریص بودن, طمع ورزیدن, از, غارتگری, یغماگری, درنده خویی.

girland

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل یا زینت گل اراستن, با گل اراستن, گلچین ادبی, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن.

girland/bekransa

: گلچین ادبی, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن.

gissa

: حدس, گمان, ظن, تخمین, فرض, حدس زدن, تخمین زدن.

gissel

: تازیانه, شلا ق, بلا, وسیله تنبیه, غضب خداوند, گوشمالی, تازیانه زدن, تنبیه کردن.

gissel/gissla

: تازیانه, شلا ق, بلا, وسیله تنبیه, غضب خداوند, گوشمالی, تازیانه زدن, تنبیه کردن.

gisseldjur

: تاژکدار, شلا ق زدن, تازیانه زدن, تاژک دار شدن.

gissla

: تاژکدار, شلا ق زدن, تازیانه زدن, تاژک دار شدن, تازیانه, شلا ق, بلا, وسیله تنبیه, غضب خداوند, گوشمالی, تازیانه زدن, تنبیه کردن.

gisslan

: گرو, گروگان, شخص گروی, وثیقه.

gisslare

: تازیانه زن, موجب بلا.

gissning

: حدس, ظن, گمان, تخمین, حدس زدن, گمان بردن, حدس, گمان, ظن, تخمین, فرض, حدس زدن, تخمین زدن.

gissningar

: کار حدسی.

gissnings

: حدسی.

gisten

: سوراخ دار, رخنه دار, نشست کننده, چکه کن.

gitarr

: عود شش سیمه, گیتار, گیتار زدن.

gitter

: چارچوب اهنی, شبکه, پنجره, تیز و دلخراش, گوشت ریز, ساینده.

giv

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

givare

: دهنده.

givarinna

: دهنده.

given

: معین, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

givmild

: سخی, بخشنده, زیاد.

givmild/liberal

: ازاده, نظر بلند, دارای سعه نظر, روشنفکر, ازادی خواه, زیاد, جالب توجه, وافر, سخی.

givmildhet

: بخشش, سخاوت, خیر خواهی, گشاده دستی.

gjord av vax

: مومی, ساخته شده از موم, مومی شکل.

gjorda

: ساخته شده, مصنوع, ساختگی, تربیت شده.

gjorda/gjort

: ساخته شده, مصنوع, ساختگی, تربیت شده.

gjorde

: , کرد, انجام داد, , توکردی.

gjort

: , انجام شده, وقوع یافته.

gjuta

: درقالب قرار دادن, بشکل دراوردن, انداختن, طرح کردن,معین کردن (رل بازیگر), پخش کردن (رل میان بازیگران), پراکندن, ریختن بطور اسم صدر), مهره ریزی, طاس اندازی, قالب, طرح, گچ گیری, افکندن.

gjuta om

: ازنو ریختن, از نو قالب کردن, از نو طرح کردن.

gjutare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ریختن, غرق کردن (کشتی),فرورفتن, برپا کننده, موسس, بنیان گذار, ریخته گر, قالبگیر.

gjuteri

: کارخانه گداز فلز, کارخانه ذوب فلز, چدن ریزی, ریخته گری.

gjutform

: قالب, کالبد, فطرت, الگو, کپک, کپک زدن.

gjutjrn

: چدن, چدنی, سخت ومحکم.

gjutning

: چدن ریزی, ریخته گری, .

gkblomster

: لیخنس.

g-klav

: علا مت کلید چ (سل) موسیقی.

gl

: دستگاه تنفس ماهی, جویبار, نهر کوچک, گوشت ماهی, پیمانه ای برای شراب, نصف پینت پءنت, دخترجوان, ابجو, تمیزکردن ماهی, روده (ماهی را) در اوردن, استطاله زیرگلوی مرغ,.

gl da

: تابیدن, برافروختن, تاب امدن, قرمز شدن, در تب و تاب بودن, مشتعل بودن, نگاه سوزان کردن, تابش, تاب, برافروختگی, محبت, گرمی.

gl dga

: گرم کردن, پختن (اجر), حرارت زیاد دادن و بعد سرد کردن (فلزات), سخت وسفت کردن, بادوام نمودن.

gl djande

: شاد.

gl dje

: سبک روحی, شادی, شادمانی, بشاشت, خوشدلی, خوشی, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادی کردن, خوشحالی کردن, لذت بردن از, کیف, لذت, خوشی, عیش, شهوترانی, انبساط, لذت, بخشیدن, خوشایند بودن, لذت بردن.

gl djehus

: فاحشه خانه.

gl dlampa

: لا مپ چراغ برق, پیاز گل, هر نوع برامدگی یاتورم شبیه پیاز.

gl dtrd

: رشته, تار, لیف, میله ای, میله.

gl fs

: واغ واغ کردن, لا ف زدن, بالیدن, جیغ زدن, واغ واغ.

gl m

: فراموش کردن, فراموشی, صرفنظر کردن, غفلت.

gl mig

: رنگ پریده, کم خون, زرد, کم رنگ, رنگ پریده شدن یا کردن, خسته, از کارافتاده, شسته شده و ساییده شده.

gl msk

: فراموشکار, بی توجه.

gl mskedryck

: داروی غمزدا, چیزی که غم و غصه را بزداید.

gl nsa

: تابیدن, درخشیدن, نورافشاندن, براق کردن, روشن شدن, روشنی, فروغ, تابش, درخشش.

gl nta

: سبزه میان جنگل, فضای میان جنگل, خیابان یا کوچه جنگل, درختستان, بیشه.

gl ttig

: بشاش, خوش روی.

gl ttning

: هموارسازی, صاف سازی.

gla

: کلا ف, حلقه, قرقره, ماسوره, کلا فه, نفوذ, تاثیر, قلا ب, عادت, زشت, شکار, طعمه شکار, کلا ف کردن, حلقه, حلقه طناب, گره, پیچ, چرخ, خمیدگی, حلقه دار کردن, گره زدن, پیچ خوردن.

glac handske

: دستکش پوش, گریزان و فراری از کار, ازلا ی زرق و برق بیرون امده.

glaci r-

: یخبندان.

glacial

: یخبندان.

glaciologi

: علمی که در باره تجمع برف و یخ و انجماد در دوره های یخبندان بحث میکند, برف رود شناسی, یخبندان شناسی.

glacir

: یخ رود, برف رود, توده یخ غلتان, رودخانه یخ, یخچال طبیعی.

glad

: سرحال, بابشاشت, شاد, دلگشا, خوشحال, شاد, خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضی, سعید, مبارک, فرخنده.

glad fest

: خوشی, طرب, طربناک کردن.

glad/gl ttig/munter

: خوش, فرحناک, سر چنگ, بشاش.

glad/gldjande

: شاد.

glad/ljus/homosexuell

: خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر کیف.

glad/munter

: بشاش, خوش روی.

glad/njd

: خرسند, خوشحال, شاد, خوشرو, مسرور, خوشنود.

glad/v ldigt

: سر کیف, خوشحال, بذله گو, خیلی.

glada

: خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضی, سعید, مبارک, فرخنده.

glada/drake

: بادبادک کاغذهوایی (ج.ش.) غلیوا, غلیواج, زغن, ادم درنده خو, طفیلی, دغل باز, ادم متقلب, پرواز کردن, پرواز بلند, سفته بازی کردن.

gladiator

: گلا دیاتور, پهلوان از جان گذشته.

gladlynt

: بشاش, خوش روی.

glam

: سبک روحی, شادی, شادمانی, بشاشت, خوشدلی.

glamor

: طلسم, جادو, فریبندگی, دلیری, افسون, زرق و برق.

glamorisera

: فریبا نمودن, طلسم کردن, پر زرق و برق کردن.

glamors

: فریبنده, طلسم امیز, مسحور کننده.

glamour

: طلسم, جادو, فریبندگی, دلیری, افسون, زرق و برق.

glamourisera

: فریبا نمودن, طلسم کردن, پر زرق و برق کردن.

glans

: زرق وبرق, درخشندگی, جلوه, درخشش, لوستر, درخشیدن, جلوه داشتن, برق زدن, درخشندگی, جلوه, شکوه, تلالو.

glans/gl tta

: نرمی, صافی, براقی, جلا, جلوه ظاهر, برق انداختن, صیقل دادن, :شرح, تفصیل, توضیح, تفسیر, تاویل, سفرنگ, حاشیه, فهرست معانی, تاویل کردن, حاشیه نوشتن بر.

glans/ljuskrona

: زرق وبرق, درخشندگی, جلوه, درخشش, لوستر, درخشیدن, جلوه داشتن, برق زدن.

glans/lysa

: تابش, تلا لو, درخشندگی, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشیدن.

glans/polera/polska

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

glans/sken

: درخشندگی, زیبایی, تابش, برق, درخشیدن.

glansfull

: تابان, مشعشع, زیرک, بااستعداد, برلیان, الماس درخشان.

glansig

: جلا دار, براق, صیقلی, صاف, خوش نما.

glansnummer

: نمونه ممتاز ویژه نمایش.

glapp

: واکنش شدید.

glas

: شیشه, ابگینه, لیوان, گیلا س, جام, استکان, ایینه, شیشه دوربین, شیشه ذره بین, عدسی, شیشه الا ت, الت شیشه ای, عینک, شیشه گرفتن, عینک دار کردن, شیشه ای کردن, صیقلی کردن, شیشه الا ت, بلور الا ت, ظروف شیشه.

glas gonorm

: مار عینکی, کفچه مار, مار کبری.

glasa

: لعاب, لعاب شیشه, مهره, برق, پرداخت, لعابی کردن, لعاب دادن, براق کردن, صیقل کردن, بی نور و بیحالت شدن(درگفتگوی ازچشم).

glasartad

: شیشه ای, زجاجی, شبیه شیشه, زرق و برق.

glasblsare

: شیشه گر.

glasd rr

: اقشقشه (روسی), درپنجره ای.

glasera

: لعاب, لعاب شیشه, مهره, برق, پرداخت, لعابی کردن, لعاب دادن, براق کردن, صیقل کردن, بی نور و بیحالت شدن(درگفتگوی ازچشم).

glasfiberull

: پشم یا براده شیشه, پشم شیشه, توده ای از رشته های شیشه ای که بعنوان عایق گرما یا در تصفیه هوا بکار میرود.

glasgon

: عینک ایمنی, عینکی که اطرافش پوشیده شده وبرای محافظت چشم بکار میرود, عینک حفاظ دار.

glashus

: گلخانه.

glasmstare

: شیشه بر, شیشه گر.

glasrt

: رازیانه ابی, کاکله.

glasruta

: قطعه, تکه, قاب شیشه, جام شیشه, دارای جام شیشه کردن

glassbomb

: بادکرده وگرد ومحدب.

glasspinne

: منجمد کردن, یخ بستن, منجمد شدن, شکر پوش کردن, یخ, سردی, خونسردی و بی اعتنایی.

glasstrut

: نوعی شیپور.

glasull

: پشم یا براده شیشه, پشم شیشه, توده ای از رشته های شیشه ای که بعنوان عایق گرما یا در تصفیه هوا بکار میرود.

glasvaror

: شیشه سازی, شیشه الا ت, بلور الا ت.

glasyr

: شکر و تخم مرغ روی شیرینی.

glasyr p trtan

: سرمازدگی, رویه خامه ای کیک یا شیرینی.

glasyr/s tta glas i

: لعاب, لعاب شیشه, مهره, برق, پرداخت, لعابی کردن, لعاب دادن, براق کردن, صیقل کردن, بی نور و بیحالت شدن(درگفتگوی ازچشم).

glatt

: شوخ وشنگ, پر جلوه, پر زرق و برق, با روح.

glaukom

: اب سبز, اب سیاه, کوری تدریجی.

gld

: بدهی, وام, قرض, دین, قصور.

gldande

: درحال اشتعال, در حالت هیجان, تابان, مشتعل و فروزان

glden r

: مدیون, بدهکار, ستون بدهکار.

gldja

: خوشنود کردن, خرسند کردن, خوشحال کردن, شاد شدن.

gldjas

: خوشی کردن, شادی کردن, وجد کردن.

gldjed dare

: کسیکه بازی دیگران را خراب میکند, کسی که عیش دیگران را منغص میکند.

gldjeflicka

: فاحشه, فاحشه شدن, برای پول خود را پست کردن.

gldjel s

: غمگین, افسرده, ناشاد.

gldjel st

: غمگین, افسرده, ناشاد.

gldjespr ng

: از روی شادی جست وخیز کردن, رقصیدن, جهش, جست وخیز, شادی.

gldjestr lande

: تابناک, متشعشع, پر جلا, درخشنده, شعاعی, ساطع.

gldkol

: خاکه زغال نیمسوز, اخگر, خاکستر گرم (بیشتر در جمع).

gldsteka

: سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

glengarry

: نوعی کلا ه شبیه کلا ه بره که کوهستانی های اسکاتلند بسر میگذارند.

gles

: کم پشت, پراکنده, تنک, گشاد گشاد.

gles/tunns dd

: کم پشت, پراکنده, تنک, گشاد گشاد.

gleshet

: تنکی, کم پشتی, پراکندگی, تنک بودن.

glfsa

: سگ زوزه کش, سگ بداصل, زوزه, صدای تند و تیز, حرف, سخن, زوزه کشیدن, عوعو کردن, واغ واغ کردن, لا ف زدن, بالیدن, جیغ زدن, واغ واغ.

gli

: زاده, تخم, فرزند, حیوان نوزاد, جوان, گروه, گوشت سرخ کرده, بریانی, سرخ کردن, روی اتش پختن, تهییج, سوزاندن.

glid

: سر خوردن, خرامش, سریدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبک پریدن, پرواز کردن بدون نیروی موتور, خزیدن.

glida

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

glida/skjuta

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

glida/svva

: سر خوردن, خرامش, سریدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبک پریدن, پرواز کردن بدون نیروی موتور, خزیدن.

glidbana

: شیب تند رودخانه, ناودان یا مجرای سرازیر, مخفف کلمه پاراشوت, سقوط, انحطاط, زوال.

glidflygplan

: هواپیمای بی موتور.

glidflykt

: سر خوردن, خرامش, سریدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبک پریدن, پرواز کردن بدون نیروی موتور, خزیدن.

glimma

: نور ضعیف, پرتو انی, سوسو, تظاهر موقتی, نور دادن, سوسو زدن.

glimma/sken

: روشنایی ضعیف, نور کم, درک اندک, خرده, تکه, کور کوری کردن, سوسو زدن, با روشنایی ضعیف تابیدن.

glimmer

: تلق نسوز, میکا.

glimt

: نگاه کم, نگاه انی, نظر اجمالی, نگاه سریع, اجمالا دیدن, بیک نظر دیدن, اتفاقا دیدن.

glimt/str le/glimma

: نور ضعیف, پرتو انی, سوسو, تظاهر موقتی, نور دادن, سوسو زدن.

glimta

: نگاه کم, نگاه انی, نظر اجمالی, نگاه سریع, اجمالا دیدن, بیک نظر دیدن, اتفاقا دیدن.

glipa

: رخنه, درز, دهنه, جای باز, وقفه, اختلا ف زیاد, شکافدار کردن.

gliring

: سخن طعنه امیز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء کردن.

glitter

: تابش, تلا لو, درخشندگی, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشیدن, پولک, نقده, زرق وبرق دار, پولک زدن.

glittra

: تابش, تلا لو, درخشندگی, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشیدن.

glittra/glimt/glitter

: برق, تلا لو, تابش, ظهور انی, زودگذر, تابیدن, درخشیدن, درخشانیدن, تابانیدن.

glittra/tindra

: درخشیدن, برق زدن, جسته جسته برق زدن.

gll

: تیز, روشن, مصر, مصرانه, صدای خیلی زیر, شبیه صفیر, جیغ کشیدن.

gllhet

: گوشخراشی.

glmma

: فراموش کردن, فراموشی, صرفنظر کردن, غفلت.

glmska

: فراموشی, نسیان, از خاطر زدایی, گمنامی.

glmskt

: فراموشکار.

glnsande

: فروزنده, رخشان, رخشنده, پر زرق وبرق, پر جلوه, نورافشان, درخشنده, متشعشع, درخشان, پر جلوه, درخشنده, پر تلالو.

glnta/skogsgl nta

: سبزه میان جنگل, فضای میان جنگل, خیابان یا کوچه جنگل, درختستان, بیشه.

glo/stirra

: نگاه از روی کینه و بغض, نگاه عاشقانه و حاکی از علا قه, نگاه حسرت امیز کردن, خیره نگاه کردن.

glob

: کره, گوی, جسم کروی, فلک, گردون, دایره, محیط, مرتبه, حدود فعالیت, دایره معلومات, احاطه کردن, بصورت کره دراوردن.

glob/krets/sfr

: کره, گوی, جسم کروی, فلک, گردون, دایره, محیط, مرتبه, حدود فعالیت, دایره معلومات, احاطه کردن, بصورت کره دراوردن.

global

: سراسری.

globin

: گلوبین یا پروتلین بی رنگ.

glop

: ادم بی اهمیت, خود فروش.

glori s

: مجلل, عظیم, با شکوه, خیلی خوب.

gloria

: هاله یا نور گرداگرد سرمقدسین, هاله نورانی اطراف خورشید و سایر ستارگان, هاله, حلقه نور, نورانی شدن (انبیاء واولیاء).

glorifiera

: جلا ل دادن, تجلیل کردن, تکریم کردن, تعریف کردن(از), ستودن, ستایش کردن.

glosa

: اسم, لفظ, کلمه صوتی, واحد اوایی.

glosbok

: واژگان.

glosgd

: دارای چشمان برامده, چشم برامده.

glossarium

: واژه نامه.

glottis

: چاکنای, دهانه حنجره, فاصله بین تارهای صوتی.

gloxinia

: نوعی گیاه مخوص برزیل.

glpord

: دست انداختن ومتلک گفتن, سرزنش کردن, شماتت کردن, طعنه زدن, طعنه.

gltta

: لعاب, لعاب شیشه, مهره, برق, پرداخت, لعابی کردن, لعاب دادن, براق کردن, صیقل کردن, بی نور و بیحالت شدن(درگفتگوی ازچشم).

glttighet

: سبک روحی, شادی, شادمانی, بشاشت, خوشدلی.

glugg

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه کندن, در لا نه کردن.

glukos

: گلوکز,.C6 H12 O7

glukosid

: گلوکزید.

glupande

: بسیار گرسنه, پر ولع, پر اشتیاق.

glupsk

: حریص, ازمند, مشتاق, ارزومند, متمایل, پر خور, بسیار گرسنه, پر ولع, پر اشتیاق, سبع, پرخور, حریص, پرولع, خیلی گرسنه.

glupskhet

: شکم پرستی, از, حرص, طمع, حریص بودن, طمع ورزیدن, ولع, درندگی, پرخوری و حرص.

glutamat

: نمک اسید گلوتامیک.

gluten

: موم اندر اب, ماده چسبنده گندم, چسب, سریشمی که از شاخ واستخوان بدست میاید.

glutta

: نگاه زیر چشمی, نگاه دزدکی, طلوع, ظهور, نیش افتاب, روزنه, روشنایی کم, جیک جیک, جیرجیرکردن, جیک زدن, باچشم نیم باز نگاه کردن, از سوراخ نگاه کردن, طلوع کردن, جوانه زدن, اشکار شدن, کمی.

glycerin

: گلیسیرین.

glycerol

: گلیسیرین.

glytt

: پسر بچه, جوانک.

gmde

: مخفی شده, مخفی.

gmma

: پوست, پوست خام گاو وگوسفند وغیره, چرم, پنهان کردن,پوشیدن, مخفی نگاه داشتن, پنهان شدن, نهفتن, پوست کندن, سخت شلا ق زدن, انبار کردن, ذخیره کردن (درمحل مخفی برای اینده), انباشتن, محبوس کردن, پنهانگاه.

gn gg

: شیهه کشیدن (مثل اسب), شیهه اسب.

gn ggning

: شیهه کشیدن (مثل اسب), شیهه اسب.

gn ll

: صدای غوک دراوردن, شکوه وشکایت کردن, غژغژ کردن, صدای لولا ی روغن نخورده, جیرجیرکفش.

gn lla/yta

: نالیدن, ناله کردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

gn llmns

: غار غار کننده, وزغ یا کلا غ.

gn llspik

: زننده, کوبنده, ادم خرده گیر, مزاحم.

gna/helga

: وقف کردن, اختصاص دادن, فدا کردن.

gnabbas

: دعواومنازعه, پرخاش کردن, ستیزه کردن.

gnabbas/tr ta

: دعواومنازعه, پرخاش کردن, ستیزه کردن.

gnaga

: خاییدن, گاز گرفتن, کندن (با گاز یا دندان), تحلیل رفتن, فرسودن, مانند موش جویدن, ساییدن, چرک نشستن, چرک جمع کردن, جان گدازبودن, جانسوزبودن, عذاب دادن.

gnaga/gnaga p

: خاییدن, گاز گرفتن, کندن (با گاز یا دندان), تحلیل رفتن, فرسودن, مانند موش جویدن, ساییدن.

gnaga/oroa sig

: اذیت, اخم, ترشرویی, تحریک, تهییج, هیجان, بی حوصلگی, جیغ, فریاد, دارای نقشه های پیچ در پیچ کردن, جور بجور کردن, گلا بتون دوزی کردن, اخم کردن, پوست را بردن, کج خلقی کردن, ساییده شدن, هایهو کردن, جویدن, مجروح کردن, رنگ امیزی کردن.

gnagare

: جانور جونده (مثل موش).

gnata

: اسب کوچک سواری, اسب پیر و وامانده, یابو, فاحشه, عیبجویی کردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد کردن, عیبجو, نق نقو.

gnetig

: ترشرو, عبوس, تند مزاج.

gng

: راهرو, جناح, گام, خرامش, راه رفتن, یورتمه روی, گام برداشتن, قدم زدن, خرامیدن, گردشگاه.

gnga

: نخ, رگه, نخ کردن, بند کشیدن.

gngbana

: سنگفرش, پیاده رو, کف خیابان.

gngbro

: گذرگاه, جاده, جاده ایکه از کف زمین بلندتراست, پل پیاده روها, پل پیاده روی.

gngga

: شیهه کشیدن (مثل اسب), شیهه اسب, پوزخند زدن, نیشخند زدن, با صدا خندیدن, شیهه کشیدن نیشخند, پوزخند, شیهه اسب, صدایی شبیه شیهه, شیهه کشیدن.

gngj rn

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

gngmatta

: ریشه هوایی, دونده, گردنده, گشتی, افسر پلیس, فروشنده سیار, ولگرد, متصدی, ماشین چی, اداره کننده شغلی.

gngning

: بند کشی, نخ کشی.

gngsnitt

: جفت طاس.

gngstig

: پیاده رو, پایه ستون, پایه مجسمه, پایه.

gngtunnel

: زیر راه, راه زیر زمینی, ترن زیر زمینی, مترو.

gnida

: مالش دادن, خراشیدن, ساییدن, بوسیله اصطکاک گرم کردن, به هیجان اوردن, اوقات تلخی کردن به, عصبانیت, ساییدگی, پوست رفتگی.

gnida n san mot

: با پوزه کاویدن یا بو کردن, پوزه بخاک مالیدن, غنودن, عزیز داشتن.

gnida/skrapa/reta

: مالش دادن, خراشیدن, ساییدن, بوسیله اصطکاک گرم کردن, به هیجان اوردن, اوقات تلخی کردن به, عصبانیت, ساییدگی, پوست رفتگی.

gnidare

: ادم خسیس, للیم, بخیل, ادم جوکی, ادم خسیس.

gnidare/girig

: ادم خسیس, ادم تنگ چشم, للیم.

gnidig

: صرفه جو, گران کیسه, خسیس, تنک چشم, للیم, ناشی از خست.

gnidighet

: خست, امساک, صرفه جویی, کم خرجی.

gnidning

: مشت و مال دادن, مالش سریع بدن (مثلا بعد از حمام), مشت و مال.

gnissel

: صدای بلند, جیغ, فریاد شبیه جیغ, صدای گوشخراش, فریاد کردن, جیغ کشیدن, صدای ناهنجار(مثل صدای ترمز ماشین) ایجاد کردن.

gnissla

: صدای زنجره, جیرجیر, صدای ملخ کردن, صدای بلند, جیغ, فریاد شبیه جیغ, صدای گوشخراش, فریاد کردن, جیغ کشیدن, صدای ناهنجار(مثل صدای ترمز ماشین) ایجاد کردن.

gnissla med tnderna

: دندان قرچه کردن, دندان بهم فشردن (از خشم), بهم فشردن, بهم ساییدن.

gnissla/oljud

: جنجال, قیل و قال, داد و بیداد, غوغا, جنجال کردن, داد و بیداد کردن, غوغا کردن.

gnissla/pipa

: جیغ وفریاد شکیدن (مثل جغد یا موش), با صدای جیغ صحبت کردن, با جیغ وفریادافشاء کردن, جیر جیر.

gnista

: ژابیژ, اخگر, جرقه, بارقه, جرقه زدن.

gnistgaller

: سپر جلو بخاری, مامور اتش نشانی.

gnistra

: تابیدن, برق زدن, درخشیدن, جرقه زدن, برق زدن, ساطع شدن, درخشیدن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمک زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

gnistra/spraka

: تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمک زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

gnistrande

: برق زنی, درخشش, جرقه, برق.

gnla

: ژکیدن, لندلند, غرغر کردن, گله کردن, ناله, گله.

gnlla

: ناله وشکایت کردن, باصدا حرکت کردن, نالیدن, ناله کردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

gnllig

: کج خلق, زود رنج, گله مند, ستیز جو, شکوه گر.

gno

: مالیدن, سودن, ساییدن, پاک کردن, اصطکاک پیدا کردن, ساییده شدن.

gnola

: وزوز کردن, همهمه کردن, صدا کردن (مثل فرفره), زمزمه کردن, درفعالیت بودن, فریب دادن.

gnom

: جنی زیر زمینی, دیو, کوتوله, گورزاد.

gnomisk

: اخلا قی, ضرب المثلی, شامل پند و ضرب المثل.

gnosticism

: فلسفه عرفانی یا روحانی.

gnostiker

: عرفانی, دارای اسرار روحانی, نهانی, اسرار امیز, عارف.

gnostiker/gnostisk

: عرفانی, دارای اسرار روحانی, نهانی, اسرار امیز, عارف.

gnostisk

: عرفانی, دارای اسرار روحانی, نهانی, اسرار امیز, عارف.

gnu

: گوزن یالدار.

gnugga

: مالیدن, سودن, ساییدن, پاک کردن, اصطکاک پیدا کردن, ساییده شدن.

gnuggning

: مالیدن, سودن, ساییدن, پاک کردن, اصطکاک پیدا کردن, ساییده شدن.

gnutta

: خرده, ریزه, ذره, لفظ, حرف.

gny

: نالیدن, ناله کردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

god

: شاد, شاد دل, شاد کام, خوش, خوشحال.

god/bra/st

: زیبا, جذاب, دلپذیر, قوی وزیبا.

goda

: خوب, نیکو, نیک, پسندیده, خوش, مهربان, سودمند, مفید, شایسته, قابل, پاک, معتبر, صحیح, ممتاز, ارجمند, کامیابی, خیر, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله.

godbit

: قسمت لذیذغذا, لقمه خوشمزه, تکه لذیذ وباب دندان, شایعات, اراجیف, خرده ریز.

godhetsfullt

: مهربان, خوش خلق, دلپذیر, ملا یم, لطفا از روی مرحمت.

godis

: عزیزم, مامانی.

godisaffr

: شیرینی فروشی, قنادی.

godk nna

: تصویب کردن, موافقت کردن (با), ازمایش کردن, پسند کردن, رواداشتن, اجازه دادن, اختیار دادن, تصویب کردن.

godk nner

: خوشنود کردن, ممنون کردن, پسندامدن, اشتی دادن, مطابقت کردن, ترتیب دادن, درست کردن, خشم(کسیرا) فرونشاندن, جلوس کردن, ناءل شدن, موافقت کردن, موافق بودن, متفق بودن, همرای بودن, سازش کردن.

godknnande

: تصویب, موافقت, تجویز, معتبر سازی, تصدیق.

gods

: ملک, املا ک, دارایی, دسته, طبقه, حالت, وضعیت.

godsak

: حلویات, شیرینی جات, غذای شیرین, شیرینی.

godsgare

: صاحب زمین, ملا ک, خرده مالک, ملا ک اسکاتلندی.

godsvagn

: یکنوع واگن باری.

godta

: قبول شدن, پذیرفتن, پسندیدن, قبول کردن.

godtaga

: قبول شدن, پذیرفتن, پسندیدن, قبول کردن.

godtagande

: پذیرش, قبولی حواله, حواله ء قبول شده.

godtagbar

: پذیرا, پذیرفتنی, پسندیده, قابل قبول, مقبول.

godtagbarhet

: پذیرفتگی, قابلیت پذیرش.

godtagbart

: پذیرا, پذیرفتنی, پسندیده, قابل قبول, مقبول.

godtrogen

: زودباور, ساده لوح.

godtrogenhet

: زودباوری, ساده لوحی.

godtycke

: بصیرت, احتیاط, حزم, نظر, رای, صلا حدید.

godtycklig

: اختیاری, دلخواه, مطلق, مستبدانه, قراردادی, احتیاطی, بصیرتی.

godtyckligt

: دلخواهانه, دلخواهی, مستبدانه, بطور قراردادی.

godvillig

: از روی اراده, بطور ارادی, ارادی, اختیاری, داوطلبانه, به خواست.

godvilligt

: از روی اراده, بطور ارادی.

goja

: بی ارزش, اشغال, زباله, چیز پست و بی ارزش.

golf

: بازی چوگان یا گلف.

golfklubb

: چوگان گلف بازی, باشگاه گلف بازان.

golfklubba

: چوگان گلف بازی, باشگاه گلف بازان.

golfspelare

: گلف باز.

goliat

: جالوت, جلیات.

golv

: کف, اشکوب, طبقه.

golva

: کف, اشکوب, طبقه.

golvbel ggning

: فرش کف اطاق, مصالح کف سازی, کف سازی.

golvborste

: پاک کن, ماهوت پاک کن, لیف, کفش پاک کن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاک کن زدن, مسواک زدن, لیف زدن, قلم مو زدن, نقاشی کردن, تماس حاصل کردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

golvbrda

: کف اتوموبیل, کف تخته ای.

golvlampa

: اباژور زمینی, چراغ پایه دار.

golvmaterial

: فرش کف اطاق, مصالح کف سازی, کف سازی.

golvmopp

: چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جارو بکار میبرند, با چوب گردگیری پاک کردن (اطاق وغیره), پاک کردن.

golvspik

: نوعی میخ که از وسط پهن شده بیاشد, میخ زیرپهن, میخ کوب کردن, بامیخ کوبیدن.

golvur

: ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد.

gom

: سق, سقف دهان, کام, ذاءقه, طعم, چشیدن.

gom-

: وابسته به کام, وابسته سق, دهانی, کامی.

gomspene

: زبان کوچک, لهات, ملا زه.

gon

: درجه, نمره, درجه بندی کردن, نمره دادن.

gonad

: غده جنسی (بیضه یا تخمدان).

gonblick

: یک ان, یک لحظه, یک دم, لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهمیت.

gonblick

: یک ان, یک لحظه, یک دم.

gonblicklig

: انی.

gonblicklig

: دم, ان, لحظه, ماه کنونی, مثال, فورا.

gonbryn

: ابرو, گچ بری هلا لی بالا ی پنجره.

gonbryn/panna

: ابرو, پیشانی, جبین, سیما.

gondol

: نوعی قایق که در کانال های شهر ونیز ایتالیا معمول است, واگن سربازبر.

gondolj r

: راننده کرجی ونیزی, کرجی بان, قایقران.

gonflirta

: چشم چرانی کردن, چشم چرانی, نگاه عاشقانه کردن, با چشم غمزه کردن, عشوه.

gonggong

: زنگی که عبارت است از کاسه و چکشی که اهسته بر ان میزنند, ناقوس, صدای زنگ دراوردن.

gonglob

: کره ء چشم, تخم چشم, مردمک چشک, نی نی چشم.

gonglob/gonsten

: کره ء چشم, تخم چشم, مردمک چشک, نی نی چشم.

gonhla

: حفره, جا, خانه, کاسه, گوده, حدقه, جای شمع (درشمعدان), سرپیچ, کاسه چشم, در حدقه یاسرپیچ قرار دادن.

gonhla/ledh la/urtag

: مژه, مژگان.

gonhr

: مژه, مژگان.

gonlock

: پلک, پلک چشم, جفن.

gonokock

: انگل یا میکرب سوزاک, گونوکوک.

gontr st

: روشن, درخشان, گل خوش.

gonvatten

: مایع چشم شویی, داروی چشم, تظاهر.

gonvittne

: , شاهد عینی, گواه خوددیده, گواهی مستقیم, گواهی چشمی, شاهدبرای العین.

gonvittne

: , شاهد عینی, گواه خوددیده, گواهی مستقیم, گواهی چشمی, شاهدبرای العین.

gorgon

: یکی از سه زنی که موهای سرشان مار بوده و هر کس بدانها نگاه میکردسنگ میشد, زن زشت سیما, زن بد سیما.

gorgonzola

: نوعی پنیر چرب.

gorilla

: نسناس, بزرگترین میمون شبیه انسان, گوریل.

gorma

: دادوبیداد, سروصداکردن, نزاع وجدال کردن, جنجال.

gormande

: دادوبیداد, سروصداکردن, نزاع وجدال کردن, جنجال.

gorn

: شیرینی پنجره ای, نان فطیر.

gosa

: دراغوش گرفتن, نوازش کردن, در بستر راحت غنودن.

gossaktig

: پسر مانند.

gosse

: معامله کردن, انتخاب کردن, شکاف دادن, ترکاندن, خشکی زدن پوست, زدن, مشتری, مرد, جوانک, شکاف, ترک, ف ک.

got

: گت, یکی از اقوام المانی قدیم, بربری.

gotik

: وحشی, وهمی, زبان گوتیک, سبک معماری گوتیک, حروف سیاه قلم المانی.

gotisk

: وحشی, وهمی, زبان گوتیک, سبک معماری گوتیک, حروف سیاه قلم المانی.

gotiska

: وحشی, وهمی, زبان گوتیک, سبک معماری گوتیک, حروف سیاه قلم المانی.

gott

: خوب, نیکو, نیک, پسندیده, خوش, مهربان, سودمند, مفید, شایسته, قابل, پاک, معتبر, صحیح, ممتاز, ارجمند, کامیابی, خیر, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله.

gott gry

: سنگریزه, شن, ریگ, خاک, ماسه سنگ, ثبات, استحکام, نخاله, ساییدن, اسیاب کردن, ازردن.

gotter

: اب نبات, نبات, شیرین کردن, نباتی کردن.

gottfinnande

: بصیرت, احتیاط, حزم, نظر, رای, صلا حدید.

gottg ra

: جبران, تلا فی, تاوان دادن, لطمه زدن به, اذیت کردن, صدمه زدن به, غرامت دادن.

gottg relse/gottgra

: جبران خسارت, تصحیح, التیام, دوباره پوشیدن, جبران کردن, فریادرسی.

gottgrelse

: کفاره, دیه, جبران, اصلا ح, پرداخت غرامت, تاوان پردازی, جبران زیان, تاوان, غرامت, جبران زیان, بخشودگی, صدمه.

gottskriva

: اعتبار, ابرو, ستون بستانکار, نسیه, اعتقاد کردن, درستون بستانکار وارد کردن, نسبت دادن.

gottskrivning

: اعتبار, ابرو, ستون بستانکار, نسیه, اعتقاد کردن, درستون بستانکار وارد کردن, نسبت دادن.

gouache

: رنگ کاری با رنگی که در اب حل شده و با عسل و صمغ امیخته شده, عکس و تصویری که با رنگ کاری فوق بدست اید

gourm

: خوراک شناس, خبره خوراک, شراب شناس.

gourmand

: صاحب سر رشته در خوراک, شکم پرست.

gr starr

: ابشار بزرگ, اب مروارید, اب اوردن (چشم).

gr

: خاکستری, کبود, سفید(درمورد موی سرو غیره), سفید شونده, روبه سفیدی رونده, باستانی, کهنه, پیر, نا امید, بد بخت, بیرنگ, خاکستری.

gr broder

: عضو جمعیت راهبان یا درویشان فرقه فرانسیس مقدس.

gr daskig

: تیره رنگ, چرک, دودی رنگ.

gr dde

: سرشیر, کرم, هر چیزی شبیه سرشیر, زبده, کرم رنگ, سرشیر بستن.

gr ddvisp

: حرکت سریع و جزیی, کلا له یا دسته مو, گرد گیری, مگس گیر, تند زدن, پراندن, راندن, جاروب کردن, ماهوت پاک کن زدن, گردگیر.

gr en galen

: دیوانه کننده.

gr l/gnabb

: کدورت, کج خلقی, کج خلقی کردن.

gr la p

: ادم بد دهان, زن غرولندو, سرزنش کردن, بدحرفی کردن, اوقات تلخی کردن (به), چوبکاری کردن.

gr lmakare

: دعوا کننده, اهل مشاجره, مخاصم, گرد اورنده احشام.

gr lsjuk/elak

: چموش, بدخلق, بداخم.

gr ma

: غمگین کردن, غصه دار کردن, محزون کردن, اذیت کردن, اندوهگین کردن.

gr n

: سبز, خرم, تازه, ترو تازه, نارس, بی تجربه, رنگ سبز,(در جمع) سبزیجات, سبز شدن, سبز کردن, سبزه, چمن, معتدل.

gr naktig

: متمایل به سبز.

gr nbete

: چراگاه, مرتع, گیاه وعلق قصیل, چرانیدن, چریدن در, تغذیه کردن.

gr nfink

: سبزه قبا, سهره اروپایی, گنجشک تکزاسی.

gr ns

: کران, مرز, خط سرحدی.

gr ns/omrde/gr nsomrde

: مرز, سرحد, خط فاصل, مرزی, صف جلو لشکر.

gr nsa intill

: نزدیک بودن, مماس بودن, مجاور بودن, متصل بودن یا شدن, خوردن.

gr nsakshandlare

: سبزی فروش, میوه فروش.

gr nsdragning

: تحدید حدود.

gr nska

: سبزی, سبزه, گیاهان سبز, گلخانه, خامی, تازگی سبزیجات, سبزی, سرسبزی.

gr nskande/grn

: سبز رنگ, پوشیده از سبزه, بی تجربه.

gr nsls

: بیکران.

gr nsmrke

: نشان اختصاصی, نقطه تحول تاریخ, واقعه برجسته, راهنما.

gr nsmrke/milstolpe

: نشان اختصاصی, نقطه تحول تاریخ, واقعه برجسته, راهنما.

gr nspa

: چاپلوسی, چاپلوسی کردن, تملق.

gr nsvrde

: حد, حدود, کنار, پایان, اندازه, وسعت, محدود کردن, معین کردن, منحصر کردن.

gr nt

: سبز, خرم, تازه, ترو تازه, نارس, بی تجربه, رنگ سبز,(در جمع) سبزیجات, سبز شدن, سبز کردن, سبزه, چمن, معتدل.

gr s-

: علفی, علف دار, علف مانند, دارای غلا ت.

gr sbevuxen/grn

: پوشیده از چمن, علف مانند.

gr shoppa

: ملخ, اتش بازی کوچک, خرنوب, اقاقیا, ملخ.

gr slig/hemsk

: ترسناک, شوم, مهلک, وخیم.

gr smatta/grstorv

: چمن, مرغزار, سطح چمنزار, تبدیل به مرغزار کردن.

gr srot

: کف زمین, اجتماع محلی, منشاء, اساس.

gr sten

: سنگ خارا, گرانیت, سختی, استحکام.

gr storva

: چمن, مرغزار, کلوخ چمنی, با چمن, پوشاندن, چمن ایجاد کردن, خیس شدن.

gr t/grtit

: .

gr t/vlling

: نوک پستان, ممه, هر چیزی شبیه نوک پستان, قله, خوراک نرم و رقیق(مثل فرنی), خمیر نرم, تفاله گوشت یا سیب.

gr ta

: گریه کردن, گریستن, اشک ریختن.

gr tit

: .

gr tmild/halvfull

: اسم خاص مونث, مریم مجدلیه, ضعیف وخیلی احساساتی, سرمست.

gr tmyndig

: پرشکوه.

gr trim

: شعر بد, شعر بند تنبانی.

gr va

: حفرکردن(زمین), سوراخ کردن, گودی, حفره, کاوش کردن.

gr va upp/utgrva

: کاویدن, حفرکردن, ازخاک دراوردن, حفاری کردن.

gr va/grvde/gr vt

: حفر, کاوش, حفاری, کنایه, کندن, کاوش کردن, فرو کردن.

gr vare

: حفر کننده, حفار, الت حفاری, کاوشگر, حفرکننده.

gr vde

: حفر, کاوش, حفاری, کنایه, کندن, کاوش کردن, فرو کردن.

gr vdersst mning

: تاریکی, تیرگی, تاریکی افسرده کننده, ملا لت, افسردگی,دل تنگی, افسرده شدن, دلتنگ بودن, عبوس بودن, تاریک کردن, تیره کردن, ابری بودن(اسمان).

gr vmaskin

: کاوشگر, حفرکننده.

gr vt

: حفر, کاوش, حفاری, کنایه, کندن, کاوش کردن, فرو کردن.

gr/gammal/v rdnadsvrd

: سفید, سفید مایل به خاکستری, کهن, سالخورده.

gr/rinnande

: دونده, مناسب برای مسابقه دو, جاری, مداوم.

gra arvsl s

: از ارث محروم کردن, عاق کردن.

gra bekant med

: اشنا کردن, اگاه کردن, مسبوق کردن, مطلع کردن.

gra billig

: ازقیمت کاستن, ارزان شدن, تحقیر کردن, ناچیز شمردن.

gra d v

: کر کردن, کر شدن.

gra en gentj nst

: دادن و گرفتن, تلا فی کردن, عمل متقابل کردن, معامله بمثل کردن, جبران کردن.

gra eterisk

: روحانی کردن, اسمانی کردن, تصفیه کردن, نزکیه کردن, اثیری کردن.

gra ett uppkok p

: تعمیر کردن, بحث های قدیمی را دوباره بصورت جدیدی مطرح کردن, تکرار مکررات, چیز تکراری.

gra f rstopad

: قبض کردن, یبوست دادن, خشکی اوردن.

gra fast

: عمل پیچیدن, وسیله پیچیدن, محاط کردن, پوشاندن, اماده کردن, دستگیره, جادستی.

gra fl ckig

: خالدار, لکه دار, لکه لکه, ابری, رگه رگه, با خال های رنگارنگ نشان گذاردن, لکه دار کردن.

gra formell

: رسمی کردن.

gra fruktb rande

: میوه دادن, مثمر شدن, میوه دار کردن, برومند کردن, بارور ساختن.

gra galen

: دیوانه کردن, عصبانی کردن, دیوانه شدن.

gra grov

: زبر کردن, خشن کردن یا شدن.

gra inv ndningar

: کمرویی کردن, ناز, تقاضای درنگ یا مکث کردن, درنگ کردن, مهلت خواستن, استثنا قاءل شدن, تاخیر, تردید رای.

gra klar/klarna

: روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن.

gra kornig

: دانه دانه کردن, دارای ذرات ریز کردن.

gra ledsen

: غمگین کردن, افسرده شدن.

gra m lls

: لا ل کردن, متحیر کردن, بلا جواب گذاشتن.

gra medveten

: حساس کردن, حساس شدن.

gra om

: دوباره انجام دادن, دوباره اتاق را تزءین کرد, دوباره رویه انداختن, دوباره وصله یا سرهم بندی کردن, نو نما کردن, وصله پینه کردن.

gra or rlig

: بی بسیج کردن, جمع کردن, از جنبش و حرکت باز داشتن, ثابت کردن, مدتی در بستربی حرکت ماندن.

gra processen kort med

: اقرار بگناه, ایین توبه وبخشش, اعتراف بگناه.

gra ren

: مطابق اصول بهداشت کردن, از روی اصول بهداشتی عمل کردن.

gra s t

: شیرین کردن, شیرین شدن, ملا یم کردن.

gra sjukligt blek

: بیرنگ کردن, سسفید کردن یا تغییردادن رنگ یا گیاه سبز.

gra skillnad

: تبعیض قاءل شدن, با علا ءم مشخصه ممتاز کردن.

gra snitt i kanten

: بر جسته کردن, دندانه دار کردن, تو رفتگی, سفارش (دادن), دندانه گذاری.

gra till offer/pl ga

: طعمه کردن, دستخوش فریب یا تعدی قرار دادن, قربانی کردن.

gra till vrak

: کشتی شکستگی, خرابی, لا شه کشتی و هواپیما و غیره, خراب کردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شی شدن.

gra upprymd

: برافراشته, سربلند, بالا بردن, محفوظ کردن.

graal

: جام, دوری, جام شراب, هدف نهایی.

grabb

: معامله کردن, انتخاب کردن, شکاف دادن, ترکاندن, خشکی زدن پوست, زدن, مشتری, مرد, جوانک, شکاف, ترک, ف ک.

grabba

: ربودن, قاپیدن, گرفتن, توقیف کردن, چنگ زدن, تصرف کردن, سبقت گرفتن, ربایش.

grabbn ve

: مشت, مشت زدن, بامشت گرفتن, کوشش, کار.

grabbtag

: ربودن, قاپیدن, گرفتن, توقیف کردن, چنگ زدن, تصرف کردن, سبقت گرفتن, ربایش.

grace

: توفیق, فیض, تاءید, مرحمت, زیبایی, خوبی, خوش اندامی, ظرافت, فریبندگی, دعای فیض و برکت, خوش نیتی, بخشایندگی, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابیت, زینت بخشیدن, اراستن, تشویق کردن, لذت بخشیدن, مورد عفو قرار دادن.

gracil

: باریک, لا غر, کوچک, شبیه جن هوایی.

gracis

: دلپذیر, مطبوع, برازنده, پر براز.

grad

: زینه, درجه, رتبه, پایه, دیپلم یا درجه تحصیل.

grad/gradera/sortera

: درجه, نمره, درجه بندی کردن, نمره دادن.

grader

: زینه, درجه, رتبه, پایه, دیپلم یا درجه تحصیل.

gradera

: بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن, بتدریج بارنگ دیگرامیختن, درجه بندی کردن, مخلوط کردن, تدریجا عمل کردن یا شدن, درجه, نمره, درجه بندی کردن, نمره دادن.

gradering

: درجه بندی, سلسله, درجه, تدریج, انتقال تدریجی, ارتقاء, سرزنش, دسته بندی, درجه, رتبه, نرخ.

gradering/taxering

: سرزنش, دسته بندی, درجه, رتبه, نرخ.

gradient

: شیب, خیز, سطح شیب دار, در خور راه رفتن, شیب دار, سالک, افت حرارت, مدرج, متحرک.

gradskiva

: گوشه سنج, زاویه سنج, عضله ممدده.

gradtal

: زینه, درجه, رتبه, پایه, دیپلم یا درجه تحصیل.

gradualpsalm

: تدریجی, اهسته, قدم بقدم پیش رونده, شیب تدریجی و اهسته.

gradvis

: بتدریج, رفته رفته.

gradvis/l ngsam

: تدریجی, اهسته, قدم بقدم پیش رونده, شیب تدریجی و اهسته.

graf

: نمودار, نمایش هندسی, نقشه هندسی, گرافیک, طرح خطی, هجای کلمه, اشکال مختلف یک حرف, با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن, با نمودار نشان دادن.

grafem

: حرف, یکی از حروف الفباء, نویسه.

graffito

: حروف یا تصاویری که بر دیوار نوشته شده باشد.

grafik

: نوشته شده, کشیده شده, وابسته به فن نوشتن, مربوط به نقاشی یاترسیم, ترسیمی, واضح, نگاره سازی, رسم.

grafit

: سرب سیاه, مغز مداد, گرافیت.

grafolog

: خط شناس.

grafologi

: خط شناسی.

grahamsmjl

: ارد گندم سبوس دار.

gram

: نخود, یکجور باقلا, گرم, یک هزارم کیلوگرم, گرم, یک هزارم کیلو گرم.

gramatom

: وزن یک عنصر شیمیایی بگرم که معادل وزن اتمی انست.

gramkalori

: واحد سنجس گرما, کالری.

grammatik

: دستور زبان, گرامر.

grammatikalisk

: دستوری, صرف و نحوی, مطابق قواعد دستور.

grammatiker

: متخصص دستور زبان.

grammatisk

: دستوری, صرف و نحوی, مطابق قواعد دستور.

grammatiska

: دستوری, صرف و نحوی, مطابق قواعد دستور.

grammatiskt

: دستوری, صرف و نحوی, مطابق قواعد دستور.

grammofon

: گرامافون, دستگاه حبس صدا.

grammofoninspelning

: ثبت, ضبط, صفحه گرامافون.

grammofonskiva

: مدرک, سابقه, ضبط کردن, ثبت کردن.

grammolekyl

: ملکول گرم.

gran

: صنوبر, شاه درخت.

gran-

: صنوبردار, صنوبری.

gran/prydlig/g ra fin

: اراسته, پاکیزه, قشنگ, انواع کاج میلا د, صنوبر

granat

: بمب, امر تعجب اور, نار سنگ, لعل, حجر سیلا ن, نوعی لولا یا مفصل, نارنجک.

granatpple

: انار, درخت انار.

granatsplitter

: شرپنل, گلوله انفجاری, گلوله افشان.

grand

: اصیل زاده, نمجیب, بزرگان, اعیان.

grandezza

: بزرگی, عظمت, شکوه, شان, ابهت, فرهی.

grandios

: بزرگ نما, عالی نما, پر اب و تاب, بلند.

granit

: سنگ خارا, گرانیت, سختی, استحکام.

granne

: همسایه, نزدیک, مجاور, همسایه شدن با.

granne/gr ll

: زننده, دارای زرق و برق زیاد, شعله ور.

grannlaga

: با احتیاط, دارای تمیز و بصیرت, باخرد.

grannlaga/finknslig

: با احتیاط, دارای تمیز و بصیرت, باخرد.

grannlt

: چیزقشنگ وبی مصرف, اسباب بازی بچه, زیور الا ت, کلا ه برداری, نمایش پر سر وصدا و تو خالی, خرده ریز, خرت وپرت, سخن مهمل, زرق وبرق دار, نادان فریب, خوش ظاهر, چرند.

grannskap

: همسایگی, مجاورت, اهل محل.

granntyckt

: سخت گیر, باریک بین, مشکل پسند, بیزار.

granska

: امتحان کردن, بازرسی کردن, معاینه کردن, بازجویی کردن, ازمودن, ازمون کردن, موشکافی کردن, مورد مداقه قرار دادن.

granska/revidera

: ممیزی, رسیدگی.

granskare

: ازمونگر, ممتحن, امتحان کننده.

granulera

: دانه دانه کردن, دارای ذرات ریز کردن.

granulering

: دانه, برامدگی, دانه دور زخم, گوشت نوبالا اوری, دانه دانه سازی.

grapefrukt

: درخت تو سرخ, میوه تو سرخ.

grassera

: دیوانگی, خشم, غضب, خروشیدن, میل مفرط, خشمناک شدن, غضب کردن, شدت داشتن.

grasserande

: شایع, پر, مملو, فراوان, عادی, زیاد, عمومی.

gratifikation

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاری, رایگانی.

gratis

: رایگان, مفت, مجانا, مجانی, ازاد.

grattis

: تبریک, تهنیت, شادباش.

gratulant

: تبریک گوینده.

gratulation

: تبریک, تهنیت, شادباش.

gratulera

: تبریک گفتن, شادباش گفتن.

grav-

: ارامگاهی, گوری, مقبره ای, دفنی, حزن انگیز.

grav

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناک, بزرگ, مهم, موقر, سنگین, نقش کردن, تراشیدن, حفر کردن, قبر کندن, دفن کردن, گور, قبر, مزار, مقبره, قبر ساختن, دفن کردن.

grav ppning

: نبش قبر.

grav/gravvalv

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

gravand

: اردک وحشی دریایی.

gravation

: بار, قید, مانع, اسباب زحمت, گرفتاری, گرو.

gravering

: حکاکی.

gravh g

: زنبه, خاک کش, چرخ دستی, چرخ دوره گردها, پشته, توده, کوه, تپه, ماهور, پشته خاک روی قبر, مقبره, تپه.

gravid

: ابستن, بار دار.

graviditet

: بچه اوری, بچه زایی, ابستنی, بارداری.

gravitation

: گرایش, کشش, جاذبه, قوه جاذبه, تمایل.

gravitera

: سنگین کردن, بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن, بطرف جاذبه یامرکز نفوذ متمایل شدن, متمایل شدن بطرف, گرویدن.

gravitetisk

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناک, بزرگ, مهم, موقر, سنگین, نقش کردن, تراشیدن, حفر کردن, قبر کندن, دفن کردن.

gravkor

: دخمه, سردابه, غار, حفره غده ای, سری, رمز.

gravkulle

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناک, بزرگ, مهم, موقر, سنگین, نقش کردن, تراشیدن, حفر کردن, قبر کندن, دفن کردن.

gravlik

: ارامگاهی, گوری, مقبره ای, دفنی, حزن انگیز.

gravmonument

: مقبره, بقعه, بنای یاد بود, بنای یادگاری, لوحه تاریخی, اثر تاریخی.

gravskrift

: وفات نامه, نوشته روی سنگ قبر.

gravskrift/epitaf

: وفات نامه, نوشته روی سنگ قبر.

gravsten

: سنگ گور, سنگ قبر, لوحه قبر, سنگ قبر.

gravstickel

: قلمزن, حکاک.

gravsttning

: ایین تدفین, دفن, تدفین, بخاک سپاری.

gravvalv

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

gravyr

: حکاکی.

grberg

: سنگ خارا, گرانیت, سختی, استحکام.

grbrun

: رنگ قهوه ای کمرنگ, سمند, خاکی, اسب کهر, سماجت کردن, ازار دادن.

grd

: باج, خراج, احترام, ستایش, تکریم.

grd i college

: چهار گانه, چهار گوش.

grdda

: پختن, طبخ کردن.

grddglass

: بستنی.

grde

: میدان, رشته, پایکار.

grdel/omge

: کمربند, کمر, کرست, حلقه, احاطه کردن, حلقه ای بریدن.

grdfarihandlare

: تاجر, دلا ل, واسطه سیار.

grdsplan/g rd

: حیاط (محوطه محصور).

grdvar

: سگ نگهبان, سگ پاسبان, نگهبان, نگهبانی دادن, نگهبان بودن.

gredelin

: گل افتاب پرست (مثل گل همیشه بهار), افتاب گرای, گل افتاب گردان, ارغوانی روشن, یشم ختایی, حجرالدم, سرخ ژاسب.

gregoriansk

: وابسته به گریگوری , وابسته به کلیسای گریگوریان ارمنستان.

gregorianska kalendern

: وابسته به گریگوری , وابسته به کلیسای گریگوریان ارمنستان.

grej

: چیز, شی ء, کار, اسباب, دارایی, اشیاء, جامه, لباس, موجود, چیز, همان, اسمش.

greja

: کار گذاشتن, درست کردن, پابرجا کردن, نصب کردن, محکم کردن, استوارکردن, سفت کردن, جادادن, چشم دوختن به, تعیین کردن, قراردادن, بحساب کسی رسیدن, تنبیه کردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گیر, حیص وبیص, تنگنا, مواد مخدره, افیون.

grejor

: اموال شخصی زن, اثاث البیت, اثاث, اسباب, لوازم, متعلقات, ضماءم, لفافه, چیز, ماده, کالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پرکردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

grek

: یونانی.

grek/grekiska

: یونانی.

grekisk

: یونانی, مربوط به یونان.

grekiska

: یونانی.

grekland

: کشور یونان.

gren

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

gren/filial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

grena

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جدیدی رفتن.

grenad

: شاخه دار, چنگال مانند, شکافته, مبهم.

grenadin

: گل میخک, میخک صد پر, مرغ دلمه کرده, شربت انار.

grenig

: چنگالی, شاخه شاخه, از هم شکافته, منشعب, منشعب شدن, از هم شکافته شدن.

grensla

: گشاد نشستن, گشاد ایستادن, گشاد گشاد راه رفتن, سوار شدن, میان دو پا قراردادن, گشاد نشینی, گشاد بازی.

grensle

: با پاهای از هم گشاده (مثل سوار اسب شدن), دارای پای گشاد, گشادگشاد, با پاهای گشاد از هم.

grepe

: دسته, قبضه شمشیر, وسیله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بکار بردن, سرو کارداشتن با, رفتار کردن, استعمال کردن, دسته گذاشتن.

grepp

: چنگ زنی, چنگ, نیروی گرفتن, ادراک و دریافت, انفلوانزا, گریپ, نهر کوچک, نهر کندن, محکم گرفتن, چسبیدن به.

greppa

: ربودن, قاپیدن, گرفتن, توقیف کردن, چنگ زدن, تصرف کردن, سبقت گرفتن, ربایش.

greppa/koppling

: کلا ج.

grett

: مرغ ماهیخوار, کلا ه پر, شاخه ء جواهر, دسته ء کرک, کرک یا ابریشم.

gretth ger

: مرغ ماهیخوار سفید, حواصیل.

gretthger

: مرغ ماهیخوار سفید, حواصیل.

greve

: شمار, شمردن.

grevinna

: کنتس.

grevskap

: بخش, شهرستان.

grevskap/ln

: بخش, شهرستان, استان, ایالت, ناحیه, به استان تقسیم کردن.

grg s

: غاز وحشی اروپایی (انسعر انسعر).

griffeltavla

: تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع (اعم از نوشته یا ننوشته), فهرست نامزدهای انتخاباتی, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه ای را ثبت کردن, تعیین کردن, مقدر کردن.

grift

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

grill

: اهن مشبکی که روی ان گوشت کباب میکنند, خطوط یا میله های فلزی مشبک, زمین فوتبال, سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

grilla

: سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

grillbar

: مغازه خوراک پزی, چرخ دوار جهت کباب کردن مرغ.

grillspett

: سیخ کباب, سیخ اهنی یا چوب مخصوص کباب, هر چیزی شبیه سیخ کباب, بسیخ کباب زدن, بسیخ زدن.

grimas

: ادا و اصول, شکلک, دهن کجی, نگاه ریایی, تظاهر.

grimma

: افسار, تسمه, افسار کردن, پالهنگ, مهار, هالتر, طناب چوبه دار.

grimma/snara

: افسار, تسمه, افسار کردن, پالهنگ, مهار, هالتر, طناب چوبه دار.

grin

: نیش وا کردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افکنی, خنده نیشی, پوزخند, دندان نمایی.

grina

: نیش وا کردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افکنی, خنده نیشی, پوزخند, دندان نمایی.

grind

: دروازه, در بزرگ, مدخل, دریجه سد, وسایل ورود, ورودیه.

grindstolpe

: تیر چار چوب دروازه, بازوی در, بازوی دروازه.

grindstuga

: منزل, جا, خانه, کلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذیرایی کردن, گذاشتن, تسلیم کردن, قرار دادن, منزل کردن, بیتوته کردن, تفویض کردن, خیمه زدن, به لا نه پناه بردن.

grindvakt

: دروازه بان.

gringo

: خارجی, بیگانه, خصوصا انگلیسی یا امریکایی.

grinig

: زود رنج, بد اخلا ق, جوشی, ترشرو.

grinig/knarrig

: زودرنج, شرم اور, ادم جسور, کج خلق, ترشرو.

grinolle

: نی نی کوچولو, زود گریه کن.

grinvarg

: بد خلقی, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

grin-varg

: بد خلقی, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

grip

: شیر دال, جانوری که نیم بدنش شیر و نیم بدنش دال بوده.

grip-

: گیرکننده, گیرنده, قابض, مخصوص گرفتن و چیدن برگ, دارای استعدادهنری, درک کننده.

grip/sagodjur

: شیر دال, جانوری که نیم بدنش شیر و نیم بدنش دال بوده.

gripa

: بتصرف اوردن, ربون, قاپیدن, توقیف کردن, دچار حمله (مرض وغیره) شدن, درک کردن.

gripa h rt om

: پرچ کردن, گره کردن.

gripa tag i

: ربودن, قاپیدن, گرفتن, توقیف کردن, چنگ زدن, تصرف کردن, سبقت گرفتن, ربایش, فراچنگ کردن, بچنگ اوردن, گیر اوردن, فهمیدن, چنگ زدن, قاپیدن, اخذ, چنگ زنی, فهم.

gripa/begripa/beslagta

: بتصرف اوردن, ربون, قاپیدن, توقیف کردن, دچار حمله (مرض وغیره) شدن, درک کردن.

gripande

: ربایش, تصرف, ضبط, حمله ناگهانی مرض.

gripande/anfall/attack

: ربایش, تصرف, ضبط, حمله ناگهانی مرض.

gripbar

: دریافتنی, قابل درک, قابل لمس, محسوس, پر ماس پذیر, لمس کردنی.

gripen av yrsel

: هذیانی, پرت گو.

gripenhet

: احساسات, هیجانات, شور, هیجانی.

gris

: خوک, گراز, مثل خوک رفتار کردن, خوک زاییدن, ادم حریص وکثیف, قالب ریخته گری.

grisa

: همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند, بچه خوک, زایمان بچه خوک, زایمان خوک, بی گوساله, بی بچه, زاییدن (خوک).

griseri

: خوک دان, لا نه خوک, جای کثیف.

grisfarm

: خوک دان, لا نه خوک, جای کثیف.

grisftter

: پاچه خوک, چیز بی ارزش, انگشت پا.

grisig

: خوک مانند.

griskull

: همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند, بچه خوک, زایمان بچه خوک, زایمان خوک, بی گوساله, بی بچه, زاییدن (خوک).

grissla

: نشان نقل قول باین شکل ' ', گیومه.

grkall

: بی حفاظ, درمعرض بادسرد, متروک, غم افزا.

grl

: پرخاش, نزاع, دعوی, دعوا, ستیزه, اختلا ف, گله, نزاع کردن, دعوی کردن, ستیزه کردن.

grl

: ستیزه, مجادله.

grla

: بحث کردن, گفتگو کردن, مشاجره کردن, دلیل اوردن, استدلا ل کردن, داد و بیداد کردن, مشاجره کردن, نزاع کردن, داد و بیداد, مشاجره, نزاع, گرد اوری وراندن احشام.

grlig

: شدنی, عملی, امکان پذیر, میسر, ممکن, محتمل.

grlsjuk

: ستیزه جو, جدلی, ستیزه جو, جنگار, ستیزگر.

grlsjukt

: ستیزه جو, جنگار, ستیزگر.

grmelse

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

grn skog

: جنگل, درخت راج کوهستانی.

grnalg

: جلبک سبز.

grnd

: کوچه, خیابان کوچک.

grng ling

: نوچه, ادم تازه کار, مبتدی, ادم خام یا ناشی.

grning

: کردار, کار, قباله, سند, باقباله واگذار کردن.

grnk l

: کلم پیچ, سوپ کلم.

grnmynta

: نعناع.

grns/insp rra/begrnsa

: حد, محدوده, محدود کردن, منحصر کردن, محبوس کردن.

grnsak

: گیاه, علف, سبزه, نبات, رستنی, سبزی.

grnsallad

: کاهو.

grnsiska

: سهره اروپایی

grnskande

: سبز رنگ, پوشیده از سبزه, بی تجربه.

gro

: جوانه زدن, شروع به رشد کردن, سبز شدن, جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.

grobian

: باغبان, روستایی, دهاتی, ادم بی تربیت, ادم خشن.

groblad

: بارهنگ, درخت چنار, موز سبز.

groda

: غوک, وزغ, قورباغه, قلا ب, خرک ویلن, قورباغه گرفتن.

grodd

: میکرب, جنین, اصل, ریشه, منشاء.

grodd-

: نطفه ای, تخمی, جرثومه ای, بدوی, اصلی, جنینی.

grodd/bakterie

: میکرب, جنین, اصل, ریشه, منشاء.

groddblad

: یکی از طبقات سلول ابتدایی جنین پس از تکمیل مرحله گاسترولا.

groddjur

: وابسته بخانواده غوک, ذوحیات, دوزیست.

grodyngel

: بچه وزغ, بچه قورباغه.

grogg

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته ای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند, عرق خوردن, یک لیوان بزرگ ویسکی یا عرق مخلوط بانوشابه گازدار, قطار سریع السیر.

grogga

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته ای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند, عرق خوردن.

groll

: بی میلی, اکراه, بیزاری, لج, کینه, غرض, غبطه, بخل ورزیدن, لجاجت کردن, غبطه خوردن بر, رشک ورزیدن به, غرغر کردن.

grom l

: کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن.

groning

: رویش, جوانه زنی, سبز شدن.

grop

: چال, چال دار کردن, گودال, حفره, چاله, سیاه چال, هسته البالو و گیلا س و غیره, به رقابت واداشتن, هسته میوه را دراوردن, در گود مبارزه قرار دادن.

gross

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخیم, بی تربیت, وحشی, توده, انبوه, وزن سرجمع چیزی(باظرف وغیره درمقابل نعت یعنی وزن خالص), جمع کل, بزرگ کردن, جمع کردن, زمخت کردن, کلفت کردن, بصورت سود ناویژه بدست اوردن.

gross/brutto/grov/r

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخیم, بی تربیت, وحشی, توده, انبوه, وزن سرجمع چیزی(باظرف وغیره درمقابل نعت یعنی وزن خالص), جمع کل, بزرگ کردن, جمع کردن, زمخت کردن, کلفت کردن, بصورت سود ناویژه بدست اوردن.

grossess

: ابستنی, بارداری.

grosshandel/partihandel

: عمده فروشی, بطور یکجا, عمده فروشی کردن.

grossist

: عمده فروش, بنکدار.

grotesk

: غریب و عجیب, بی تناسب, مضحک, تناقض دار.

grotta

: غار, کاو, مجوف, مقعر, مجوف کردن, درغارجادادن, حفر کردن, فرو ریختن, غار.

grottekvarn

: چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند, چرخ عصارخانه, کارپرزحمت.

grottforskning

: غارشناسی, مطالعه غارها از لحاظ زمین شناسی وتاریخی.

grottm nniska

: غارنشین, غارنشین, انسانهای غارنشین, وحشی.

grov

: زبر, خشن, زمخت, بی ادب, زمخت, درشت, کودن, خام, ناپخته, زمخت.

grov-

: مواد خوراکی زبر (مثل سبوس یا دانه انار).

grov frbrytelse

: بزه, تبه کاری, جنایت, بدکاری, خیانت, شرارت.

grov segelduk

: کرباس, پارچه کیسه ای.

grov uppskattning

: حدس زدن, تخمین زدن.

grova hagel

: چارپاره, ساچمه درشت.

grovhet

: درشتی, زبری.

grovhuggen

: ناهموار, زمخت, نیرومند, تنومند, بی تمدن, سخت, شدید

grovputs

: اندوده به شن و اهک, گل مالی شده, اجمالا درست کردن, ناقص, ناتمام, اندود شن و اهک.

grovt bomullstyg

: نوعی پارچه پنبه ای نامرغوب زبر وخشن, لباسی که از این پارچه درست شود.

grovt fel/groda

: زوزه کش, جیغ زننده, خنده اور.

grovt frenkla

: زیاد ساده کردن, خیلی سهل گرفتن.

grovtarm

: دونقطه یعنی این علا مت :, روده بزرگ, قولون, معاء غلا ظ, ستون روده.

grs

: علف, سبزه, چمن, ماری جوانا, با علف پوشاندن, چمن زار کردن, چراندن, چریدن, علف خوردن.

grs

: یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون 61 و 71 میلا دی, غرور, تکبر, پرخاش, تاه کردن, چروک کردن, ناهموار کردن.

grs nka

: زنی که بچه حرامزاده دارد, زن خراب, فاحشه.

grs nkling

: مردی که از زنش جدا شده, مرد بیوه.

grsand

: اردک وحشی, نوعی مرغابی وحشی.

grsl k

: (ثهءووی=) تعقیب کردن, اذیت کردن.(.n) :پیازچه, پیاز کوهی, موسیر اسپانیا.

grslig

: ترسناک, شوم, مهلک, وخیم.

grsmatta

: چمن, چمن, علفزار, مرغزار, باپارچه صافی کردن.

grssl tt

: چمنزار.

grsstr

: تیغه, پهنای برگ, هرچیزی شبیه تیغه, شمشیر, استخوان پهن.

grstorv

: چمن, کلوخ چمنی, خاک ریشه دار, طبقه فوقانی خاک, مرغزار, ذغال سنگ نارس, باچمن پوشاندن.

grstorv

: چمن, مرغزار, کلوخ چمنی, با چمن, پوشاندن, چمن ایجاد کردن, خیس شدن.

grt

: جار زننده, اشکار, گریان, مبرم.

grt

: شوربا, حریره, فرنی, چیز مخلوط, .

grterska

: نوحه خوان, گریه کننده.

grtmild

: اسم خاص مونث, مریم مجدلیه, ضعیف وخیلی احساساتی, سرمست, عزادار, نالا ن, گریان.

grtomslag

: ضماد, ضماد روی محل درد گذاشتن.

grtsk l

: کاسه اش خوری, پیاله, کلا ه کاسه مانند.

grtt

: خاکستری.

grtten

: سخت گیر, باریک بین, مشکل پسند, بیزار.

grubbel

: متفکر, فکور, تفکر امیز, غرق در افکار.

grubbla

: اندیشه کردن, تفکر کردن, در بحر فکر فرو رفتن, تعجب کردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسیقی, سنجیدن, اندیشه کردن, تعمق کردن, تفکر کردن, سنجش.

grubbla/fundera

: اندیشه کردن, تفکر کردن, در بحر فکر فرو رفتن, تعجب کردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسیقی.

grubblande

: قابل تخم گذاری, افسرده, متفکر.

grubblare

: اندیشه کننده, روی تخم نشین.

gruff

: غوغا, داد وبیداد, هنگامه, کشمکش, در تکاپو بودن, دست وپنجه نرم کردن.

gruff/slagsm l

: غوغا, داد وبیداد, هنگامه, کشمکش, در تکاپو بودن, دست وپنجه نرم کردن.

grumlig

: گل الود, پر از گل, تیره, گلی, گلی کردن.

grumlig/rrig

: گل الود, تیره, کدر, درهم وبرهم, مه الود.

grumsa

: ژکیدن, لندلند, غرغر کردن, گله کردن, ناله, گله.

grund

: پایه ای, اساسی, بابت, از طرف, زمین, خاک, میدان, زمینه, کف دریا, اساس, پایه, بنا کردن, برپا کردن, بگل نشاندن, اصول نخستین را یاد دادن(به), فرودامدن, بزمین نشستن, اساسی, زمان ماضی فعل.دنءرگ

grund mne

: جسم بسیط, جوهر فرد, عنصر, اساس, اصل, محیط طبیعی, اخشیج, عامل.

grund/ytlig

: کم ژرفا, کم عمق, کم اب, سطحی, کم عمق کردن.

grunda

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

grundare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ریختن, غرق کردن (کشتی),فرورفتن, برپا کننده, موسس, بنیان گذار, ریخته گر, قالبگیر.

grundare/gjutare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ریختن, غرق کردن (کشتی),فرورفتن, برپا کننده, موسس, بنیان گذار, ریخته گر, قالبگیر.

grundbok

: دفتر روزنامه, دفتر ثبت وقایع روزانه.

grundl ggande

: بنیادی.

grundl ggning

: بنیاد, شالوده, تاسیس.

grundlagsenlig

: مطابق قانون اساسی.

grundlagsstridig

: بر خلا ف قانون اساسی, برخلا ف مشروطیت.

grundlgga

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

grundlggare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ریختن, غرق کردن (کشتی),فرورفتن, برپا کننده, موسس, بنیان گذار, ریخته گر, قالبگیر.

grundlig

: از اول تا اخر, بطور کامل, کامل, تمام, بسیار دقیق, تمام وکمال.

grundlig/radikal

: ریشه, قسمت اصلی, اصل, سیاست مدار افراطی, طرفدار اصلا حات اساسی, بنیان, بن رست, ریشگی, علا مت رادیکال.

grundlinje

: پایه, مبنا, پایگاه.

grundls

: بی سبب, بی هدف, بی اساس, بی اساس, بی پایه, بی اصل.

grundmne/grunddrag

: جسم بسیط, جوهر فرد, عنصر, اساس, اصل, محیط طبیعی, اخشیج, عامل.

grundning

: بتونه کاری, استر کاری, چیدن برگ رسیده تنباکو.

grundning/f ngkrut

: بتونه کاری, استر کاری, چیدن برگ رسیده تنباکو.

grundplt

: هسته, مغز, اساس.

grundpolish

: شکارچی گوساله ماهی, مهردار, مهر زن, بتونه یا استری رنگ.

grundritning

: نقشه ای که هم تراز زمین باشد, طرح عمومی, شالوده, طرح اساسی.

grundsats

: اصل, قاعده کلی, مرام, انگاشته, انگاره, عقیده, اصول, مرام, متعقدات مذهبی, پایه تفکر.

grundsats/regel

: پند, مثل, گفته اخلا قی, قاعده کلی, اصل.

grundst mning

: مفتاح, راهنما, نطق اصلی کردن.

grundstomme

: زمینه, اساس, پایه.

grundtal

: عدد اصلی.

grundtext

: اصلی, بکر, بدیع, منبع, سرچشمه.

grundtillstnd

: کمترین نیرو, نیروی اساسی, حالت اساسی.

grundton

: مفتاح, راهنما, نطق اصلی کردن.

grundton/klav

: مفتاح, راهنما, نطق اصلی کردن.

grundval

: اساس, ماخذ, پایه, زمینه, بنیان, بنیاد, سنگ سرطاق.

grundvatten

: ابهای زیر زمینی.

grunna

: اندیشه کردن, درعالم فکر فرورفتن.

grupp

: گروه, گروه بندی کردن.

grupparbete

: روح همکاری, کار دسته جمعی.

gruppdynamik

: مطالعه عوامل و نیروهای موثر در یک گروه بشری.

gruppera

: گروه, گروه بندی کردن.

grupperad

: گروه بندی شده.

grupperande

: گروه بندی.

gruppering

: ارایش قشون, تفرقه, گسترش, قرارگیری قشون یا نیرو.

grus

: شن, ریگ, ماسه, سنگ مثانه, سنگریزه, شنی, شن دار, متوقف کردن, درشن دفن کردن, شن پاشیدن.

grus/gry/gott gry

: سنگریزه, شن, ریگ, خاک, ماسه سنگ, ثبات, استحکام, نخاله, ساییدن, اسیاب کردن, ازردن.

grusa

: شن, ریگ, ماسه, سنگ مثانه, سنگریزه, شنی, شن دار, متوقف کردن, درشن دفن کردن, شن پاشیدن.

gruvarbete

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

gruvdrift

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

gruvg ng

: عنوان گذاری, عنوان, سرصفحه, سرنامه, تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ, باسرتوپ زدن.

gruvgas

: گاز قابل احتراق معدن, گاز متان.

gruvlig

: وحشتناک, بد.

gruvschakt

: میله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تیر, پرتو, چاه, دودکش, بادکش, نیزه, خدنگ, گلوله, ستون, تیرانداختن, پرتو افکندن.

grva upp

: از خاک در اوردن, از بوته فراموشی یا گمنامی دراوردن, نبش کردن, از خاک در اوردن, نبش قبرکردن, از زیرخاک در اوردن, افتابی کردن, از لا نه بیرون کردن, از زیردراوردن, حفاری کردن.

grva/larv/mask

: کرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتکش, خوراک, خواربار, کوتوله, مزدور, نویسنده مزدور, زمین کندن, جستجو کردن, جان کندن, ازریشه کندن یا دراوردن, قلع کردن, از کتاب استخراج کردن, خوردن, غذا دادن.

grvare/utgr vare/grvmaskin

: کاوشگر, حفرکننده.

grvling

: دستفروش, دوره گرد, خرده فروش, گورکن, خرسک, شغاره,سربسر گذاشتن, اذیت کردن, ازار کردن, گورکن اروپایی, شغاره.

grvskopa

: دلو, سطل.

gry

: سنگریزه, شن, ریگ, خاک, ماسه سنگ, ثبات, استحکام, نخاله, ساییدن, اسیاب کردن, ازردن.

grym

: بیرحم, ظالم, ستمکار, ستمگر, بیدادگر.

grymhet

: سبعیت, بیرحمی, قساوت, وحشیگری, بی رحمی, قساوت قلب, ظلم, ستم, بیداد.

grymhet/vildhet

: درنده خویی, وحشی گری, سبعیت, ستمگری.

grymta

: صدای خرخر خوک, خرخر کردن, نالیدن.

grymtning

: صدای خرخر خوک, خرخر کردن, نالیدن.

gryn

: دانه, جو, حبه, حبوبات, دان, تفاله حبوبات, یک گندم(مقیاس وزن) معادل 8460/0گرم, خرده, ذره, رنگ, رگه, مشرب, خوی, حالت, بازو, شاخه, چنگال, دانه دانه کردن, جوانه زدن, دانه زدن, تراشیدن, پشم کندن, رگه, طبقه, سکه نقره چهار پنسی, ذره, خرده, بلغور جو یا گندم یا جو پوست کنده.

grynig

: ریگ دار, شن دار, ریگ مانند, با جرات.

gryning

: صبح, سپیده دم, بامداد.

gryningen

: فجر, سپیده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

gryt

: خاک, زمین, سطح زمین, کره زمین, دنیای فانی, سکنه زمین, با خاک پوشاندن.

gryta

: نوعی غذای مرکب از گوشت وارد, ظرف خوراک پزی سفالی یاشیشه ای, شلوغ, درهم و برهم, مخلوط, چیزدرهم ریخته, دیگ, دیگچه, قوری, کتری, اب پاش, هرچیز برجسته ودیگ مانند, ماری جوانا وسایرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در دیگ پختن.

gryta/burk

: دیگ, دیگچه, قوری, کتری, اب پاش, هرچیز برجسته ودیگ مانند, ماری جوانا وسایرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در دیگ پختن.

grytstek

: اب پز کردن, گوشت اب پز شده, گوشت سرخ شده در دیگ.

gs-

: شبیه غاز, احمق, ترسو.

gspenna

: پر بلند بال پرنده, ساقه تو خالی پر, تیغ جوجه تیغی, قلم پر, چین دادن, پر کندن از.

gss

: غازها.

gst

: مهمان, انگل, خارجی, مهمان کردن, مسکن گزیدن.

gstabud

: مهمانی, سور, ضیافت, جشن, عید, خوشگذرانی کردن, جشن گرفتن, عیاشی کردن.

gstfrihet

: مهمان نوازی.

gstgivarg rd

: مسافرخانه, مهمانخانه, کاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسکن دادن.

gstgiveri

: مسافرخانه, مهمانخانه, کاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسکن دادن.

gtfull

: معمایی, مبهم.

gtt/borta

: .

guano

: چلغوز, کود چلغوزی.

gubbstrutt

: ادم خسیس وپست, ادم عجیب وغریب.

gud

: خداوند, خداوندگار, خدا, ایزد, یزدان, پروردگار, الله.

gudabild

: نیروی عظیم منهدم کننده, نیروی تخریبی مهیب.

gudagod

: خدایی, یزدانی, الهی, کشیش, استنباط کردن, غیب گویی کردن.

gudagva

: نعمت غیر مترقبه, چیز خدا داده, خرابی.

gudalik

: خدا مانند.

gudasaga

: افسانه, اسطوره.

gudav sen

: خداوند, خداوندگار, خدا, ایزد, یزدان, پروردگار, الله.

gudbarn

: طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید, فرزند خوانده, بچه تعمیدی.

guden jupiter

: ژوپیتر, ستاره مشتری.

gudfader

: پدر تعمیدی, نام گذاردن بر, سرپرستی کردن از.

gudfar

: پدر تعمیدی, نام گذاردن بر, سرپرستی کردن از, پدر یا مادر تعمیدی, والدین تعمیدی.

gudfruktig

: خدایی, خدا شناس, با خدا.

gudinna

: الهه, ربه النوع.

gudlig

: خدایی, خدا شناس, با خدا.

gudls

: بی خدا.

gudmoder

: مادر تعمیدی, نام گذار بچه, مادر خوانده روحانی.

gudmor

: مادر تعمیدی, نام گذار بچه, مادر خوانده روحانی.

gudom

: خدا, خدا, الوهیت, الهیات, خدایی, الوهیت, خدا, رب النوع, جوهر الوهیت.

gudom/teologi

: خدا, الوهیت, الهیات.

gudomlig

: خدایی, یزدانی, الهی, کشیش, استنباط کردن, غیب گویی کردن.

gudomlig/sp

: خدایی, یزدانی, الهی, کشیش, استنباط کردن, غیب گویی کردن.

gudsdom

: امتحان سخت برای اثبات بیگناهای, کار شاق.

gudsdyrkan

: پرستش, ستایش, عبادت, پرستش کردن.

gudsfrnekare

: منکر خدا, خدانشناس, ملحد.

gudsfruktan

: پارسایی, پرهیز گاری, خداترسی, تقوا.

gudsn d

: مقدس نما, مقدس.

gudsnde

: مقدس نما, مقدس.

gudson

: پسر تعمیدی, مرد تعمیدی.

gudstj nst

: خدمت, یاری, بنگاه, روبراه ساختن, تعمیر کردن.

gudstro

: ایمان, عقیده, اعتقاد, دین, پیمان, کیش.

guernsey

: لباس بافته پشمی, بلوز پشمی کشباف.

guida

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

guide

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

guinea

: کشور گینه در افریقا, 12 شیلینگ.

gul

: زرد, اصفر, ترسو, زردی.

gula

: زرده تخم مرغ, محتویات نطفه.

gulaktig

: زردفام, مایل بزردی.

gulasch

: نوعی غذا که با گوشت گاو یا گوساله و سبزیجات تهیه میشود, چیز درهم و برهم.

gulblek

: درخت بید, رنگ خاکستری مایل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مریض), زردرنگ کردن.

gulblek/slg

: درخت بید, رنگ خاکستری مایل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مریض), زردرنگ کردن.

gulbrun

: اهوبره, رشا, گوزن, حنایی, بچه زاییدن (اهویاگوزن), اظهار دوستی کردن, تملق گفتن.

gulbrun/krypa/lisma

: اهوبره, رشا, گوزن, حنایی, بچه زاییدن (اهویاگوزن), اظهار دوستی کردن, تملق گفتن.

guld

: زر, طلا, سکه زر, پول, ثروت, رنگ زرد طلا یی, اندود زرد, نخ زری, جامه زری.

guldbrons

: مفرغ زرنما, برنزطلا یی.

gulden

: واحد پول کشور هلند, سکه طلا (در المان و هلند).

guldfisk

: ماهی طلا یی, ماهی قرمز.

guldgul

: طلا یی, زرین, اعلا, درخشنده.

guldklimp

: قطعه, تکه فلز.

guldmakare

: کیمیاگر, کیمیاشناس.

guldmyntfot

: واحد طلا.

guldsmed

: زرگر, طلا ساز.

guldsnitt

: لب طلا یی, ممتاز, مقدم, درجه اول, بهترین.

guldstmpel

: نشان, عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الا ت سیمین وزرین گذاشته میشود, انگ.

guldtacka

: شمش, شمش زر یا سیم.

gullgosse

: محبوب, عزیز.

gullig

: شیرین, خوش, مطبوع, نوشین.

gullviva

: نوعی پامچال, گل خرغوس.

gulmetall

: برنج (فلز), پول خرد برنجی, بی شرمی, افسر ارشد.

gulna

: زرد, اصفر, ترسو, زردی.

gulsot

: زردی, یرقان, دچار یرقان کردن, برشک و حسد در افتادن.

gulsparv

: سهره اروپایی

gulsporre

: کتان وحشی, گل کتانی.

gult

: زرد, اصفر, ترسو, زردی.

gult rne

: سرو کوهی.

gummera

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قی چشم, درخت صمغ, وسیع کردن, با لثه جویدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغی شدن.

gummi-

: چسبنده, صمغی.

gummi

: رزین, لا ستیک, کاءوچو, لا ستیکی, ابریشمی یا کاپوت, مالنده یاساینده.

gummi/gummera

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قی چشم, درخت صمغ, وسیع کردن, با لثه جویدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغی شدن.

gummidck

: لا ستیک اتومبیل.

gummigutta

: نار هندی.

gummilacka

: لا ک, لا ک والکل, چیز لا ک والکل زده, لا ک زدن.

gummist mpel

: مهر لا ستیکی, با مهر لا ستیکی مهر کردن, تصدیق کردن.

gumse

: قوچ, گوسفند نر, دژکوب, پیستون منگنه ابی, تلمبه, کلوخ کوب, کوبیدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانیدن, سنبه زدن, باذژکوب خراب کردن, برج حمل.

gun s

: افسوس, اه, دریغا.

gunga

: اونگان شدن یا کردن, تاب خوردن, چرخیدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعی رقص واهنگ ان.

gungbr de

: الله کلنگ, بالا وپایین رفتن, الله کلنگ کردن.

gungbrda

: الله کلنگ, بالا وپایین رفتن, الله کلنگ کردن.

gungfly

: مرداب, باتلا ق, در لجن انداختن.

gungfly/lervlling

: مرداب, باتلا ق, در لجن انداختن.

gunnrum

: اطاق افسران, سالن بیماران, بیمارستان.

gunrum

: اطاق افسران, سالن بیماران, بیمارستان.

gunst

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

gunst/tj nst/brev

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

gunstling

: شخص یا جانور سوگلی, نوکریا وابسته چاپلوس, معشوق.

gunstling/ngons kreatur

: شخص یا جانور سوگلی, نوکریا وابسته چاپلوس, معشوق.

gupp

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تکان سخت, برامدگی, تکان سخت (در هواپیماو غیره), تکان ناگهانی, ضربت (توام باتکان) زدن.

guppa

: فریب دادن, ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش یا طعنه, شوخی, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حرکت تندو سریع, سرود یاتصنیف, ضربت, یک شیلینگ.

guppig

: پر از برامدگی, پر از دست انداز, ناهموار.

guppy

: ماهی گول بچه زا, ماهی ابنوس.

gurgel

: سطر, ردیف.

gurgelvatten

: غرغره, گلو شویی, غرغره کردن.

gurgla

: غرغره, گلو شویی, غرغره کردن.

gurka

: خیار, هربوته یا میوه خیاری شکل.

gurkmeja

: زردچوبه.

guru

: معلم, معلم مذهبی.

gut

: روده, زه, تنگه, شکم, شکنبه, دل و روده, احشاء, پر خوری, شکم گندگی, طاقت, جرات, بنیه, نیرو, روده در اوردن از, غارت کردن, حریصانه خوردن.

guttural

: گلویی, ناشی از گلو, حرف گلویی, دارای گلوی بزرگ, دارای صدای گرفته وخشن.

gutturalt

: گلویی, ناشی از گلو, حرف گلویی.

guvern rs-

: مربوط به حکمران, وابسته به فرماندار.

guvernant

: حاکم زن, مدیره, زنی که مواظبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد, زن حاکم.

guvernement

: استان, ایالت, ولا یت.

guvernr

: فرماندار, حاکم, حکمران, فرمانده.

gva/dricka

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاری, رایگانی.

gyckel

: مسخرگی, شوخی, شوخی کنایه دار, دست انداختن کسی, بازی, نواختن ساز و غیره, سرگرمی مخصوص, تفریح, بازی کردن, تفریح کردن, ساز زدن, الت موسیقی نواختن, زدن, رل بازی کردن, روی صحنه ء نمایش ظاهرشدن, نمایش, نمایشنامه.

gyckelmakare

: شوخ, بذله گو, ژوکر.

gyckelspel

: فریب, گول, حیله, خیال باطل, وهم.

gyckla

: شوخی, لطیفه, بذله, شوخی کردن.

gycklare

: شوخ, بذله گو, ژوکر.

gylf

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گریختن از, فرار کردن از, دراهتراز بودن, پرواز کردن, : تیز هوش, چابک وزرنگ.

gyllen

: طلا یی, زرین, اعلا, درخشنده.

gyllene

: طلا یی, زرین, اعلا, درخشنده.

gylling

: پری شاهرخ طلا یی, مرغ انجیر خوار.

gymnast

: معلم زورخانه, قهرمان ژیمناستیک, ورزشکار.

gymnastik

: ورزش, ورزش سبک.

gymnastiksal

: ورزشگاه, زورخانه, دبیرستان.

gymnastiksko

: کفش راحتی.

gymnastisk

: ژیمناستیک.

gynna

: دوستانه رفتار کردن, همراهی کردن با, التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

gynnare

: حافظ, حامی, نگهدار, پشتیبان, ولینعمت, مشتری.

gynnare/kund

: حافظ, حامی, نگهدار, پشتیبان, ولینعمت, مشتری.

gynnsam

: فرخ, فرخنده, خجسته, سعید, مبارک, بختیار, مساعد, مهربان, لطیف, خوش خیم, ملا یم, خوش یمن, میمون, شفیع, خیر خواه, مساعد.

gynnsamt

: مساعد, مطلوب.

gyrokompass

: نوعی قطب نما که همواره شمال حقیقی را نشان میدهد.

gyroskop

: گردش بین, گردش نما, ژیروسکوپ.

gyrostabilisator

: التی که جنبش حرکت وضعی زمین را نشان میدهد, چرخ.

gytter

: گلوه شدگی, توده, اختلا ط شرکتها.

gyttja

: گل, لجن, گل الود کردن, تیره کردن, افترا.

gyttjig

: گل الود, پر از گل, تیره, گلی, گلی کردن.

gyttrig

: اختلا ط, کلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

H

h

: به, علا مت تعجب حاکی ازاهانت و تحقیر.

h

: علف خشک, گیاه خشک کرده, یونجه خشک, حشک کردن (یونجه ومانند ان), تختخواب, پاداش.

h

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر, اه وپیف, علا مت انزجار وبی صبری.

h

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

h ck/stngsel

: مانع, سبدترکه ای, چهار چوب جگنی, مسابقه پرش از روی مانع, از روی پرچین یاچارچوب پریدن, از روی مانع پریدن, فاءق امدن بر.

h ckla

: شانه مخصوص شانه کردن لیف های کتان وابریشم, کتان زن, حشره پردار, شانه کردن, از هم بازکردن, شکافتن, متلا شی کردن, شانه کردن, سخت بازپرسی کردن از, سوال پیچ کردن, بباد طعنه گرفتن, شانه.

h ckplantor

: ولیک, بوته های پر چینی از قبیل خفچه و غیره, پرچین خفچه, خارپشته.

h dan

: از اینرو, بنابر این, از این جهت, پس از این.

h danfrd

: گذرنده, زود گذر, فانی, بالغ بر, در گذشت.

h dare

: کفرگو.

h disk

: کفرامیز, کفرگوینده, نوشته وگفته کفر امیز.

h ft-

: درناحیه چاربند, ناحیه چاربند, عرق النساء, ورکی.

h ftapparat

: فروشنده پشم وپنبه وامثال ان, ماشین عدل بندی, ماشین گیره زنی به کاغذ.

h fte

: پوشه, لفاف (در کاغذ), تاه کن.

h ftig/hetsig

: اتشی مزاج, سودایی, احساساتی, شهوانی.

h ftklammer

: رزه, ستون, تیر, عمود, چهارپایه تخت, گیره کاغذ, بست اهنی, کالا ی اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل,جزء اصلی هر چیزی, قلم اصلی, فقره اصلی, طبقه بندی یا جور کردن, مواد خام.

h ftning

: دوزندگی, دوختن پارچه لباسی, حاشیه دوزی.

h ftstift

: پونز, پونز زدن به, با پونز محکم کردن.

h g byr

: ادم بلند پرواز درسیاست, کمد یا اشکاف ظروف, قفسه پایه دار, کلا هک دودکش.

h g krage

: خفه کننده, مسدودکننده, شال گردن.

h gaffel

: دوشاخه, چنگال, شانه, پنجه.

h gaktning

: قدر, اعتبار, اقدام, رعایت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا یق دانستن, محترم شمردم.

h gborg

: دژ, قلعه نظامی, سنگر, پناهگاه, محل امن.

h gdraget

: ارجمند, رفیع, عالی, بلند, بزرگ, بلند پایه, مغرورانه.

h ger

: ماهیخوار, حواصیل, مستقیم, راست, درست, صحیح, واقعی, بجا, حق, عمودی, قاءمه, درستکار, در سمت راست, درست کردن, اصلا ح کردن, دفع ستم کردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

h german

: محافظه کار, پیرو سنت قدیم, جناح راستی.

h gervridning

: راست گرایی, جناح راستی.

h gfrd

: خودبینی, غرور, استعاره, لا ف, گزاف, خودستایی, غرور, فیس.

h gfrdig

: گرانسر, برتن, مغرور, متکبر, مفتخر, سربلند.

h gfrdsbl sa

: سرحال وچابک, جست وخیز کن, قروغمزه امدن, ناز وعشوه, خودفروشی, عالی, شیک وباشکوه.

h gkomst

: یاداوری, تذکر, خاطر, ذهن, یادگاری.

h gkyrka

: فرقه ای که سخت پابند اداب و رسوم کلیسایی ومناجات وتسبیحات مرسوم در کلیساهستند.

h glands-

: زمین بلند, بلند, زمین مرتفع, دور از دریا.

h gljudd

: پر سر وصدا.

h gmodig

: گرانسر, برتن, مغرور, متکبر, مفتخر, سربلند.

h gplat

: فلا ت, زمین هموار و مسطح.

h gra

: کارگاه بافندگی, دستگاه بافندگی, نساجی, جولا یی, متلا طم شدن(دریا), ازخلا ل ابریا مه پدیدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه کردن, رفعت, بلندی, جلوه گری از دور, پدیدارازخلا ل ابرها, مستقیم, راست, درست, صحیح, واقعی, بجا, حق, عمودی, قاءمه, درستکار, در سمت راست, درست کردن, اصلا ح کردن, دفع ستم کردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

h grd

: شنگرف, شنجرف, قرمز.

h gre i rang

: بزرگتر, مهتر, ارشد, بالا تر, بالا رتبه, قدیمی.

h grelief

: نقوش برجسته (بر روی مجسمه وغیره).

h grstad

: خشن وزبر, خشن وبی ادب, قوی, سترک, شدید, مفرط, بلند وناهنجار, توفانی, پر صدا, بلند, پر سروصدا.

h gskola

: کالج, دانشگاه.

h gste domare

: قاضی عالیرتبه ء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس, دادرس عالیرتبه, داور والا مقام, مامور قضایی عالیرتبه.

h gt upp

: بالا, در بالا ی زمین, در نوک, در هوا, در بالا ترین نقطه ء کشتی, در فوق.

h gtid

: جشنواره, عید, سور, شادمانی, جشنی, عیدی.

h gtidlighet

: تشریفات, جشن, مراسم, بزم, جشن وسرور, هیبت, وقار, ایین تشریفات, مراسم سنگین.

h gtravande

: پر اب و تاب, قلنبه نویس, غرا, دارای چوب پا, با اب وتاب, باشکوه, قلنبه.

h gvatten

: مد, مد دریا, دریا درحال مد.

h gvrdig

: جناب کشیش.

h ja

: بالا بردن, ترقی دادن, اضافه حقوق.

h jd/hg st llning

: عالی رتبه, عالیجناب, برامدگی, بزرگی, جاه, مقام, تعالی, بلندی, برجستگی.

h jdhopp

: پرش ارتفاع.

h jdroder

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

h kare

: عطار, بقال, خواربار فروش.

h kte

: حفاظت, حبس, توقیف.

h ktningsorder

: حکم یا امریه داءر بر توقیف شخص معینی, حکم حبس, حکم بازداشت, انتقال, سند عندالمطالبه, گواهی کردن, تضمین کردن, گواهی, حکم

h la/grva

: سوراخ زیرزمینی, نقب, پناهگاه, زیرزمین لا نه کردن, پنهان شدن, نقب زدن.

h la/jordkula

: غار, حفره زیرزمینی, مغاک, چال, گودال, حفره.

h lare

: گیرنده, دریافت کننده.

h lfot

: کمان, طاق, قوس, بشکل قوس یاطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شیطان, موذی, رءیس, اصلی, : پیشوندی بمعنی' رءیس' و' کبیر' و' بزرگ.'

h lften

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص.

h lighet

: گودال, کاوی.

h lja in

: پیچیدن, گرفتار کردن.

h lje

: پاکت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ.

h ll fast

: چسبیده, متصل (شده).

h ll/skiva/kaka

: تخته سنگ, تکه, ورقه, باریکه, قطعه, لوحه, غلیظ, لیز, چسبناک, لزج, تکه تکه کردن, با اره تراشیدن, سقف را با تخته پوشاندن, باریکه باریکه شدن.

h lla

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف کردن, چسبیدن, نگاهداری.

h lla fast

: صدای جرنگ (مثل صدای افتادن پول خرد) چسبیدن, پیوستن, وفادار بودن.

h lla inne

: دوباره بدست اوردن, جبران کردن, تلا فی کردن, دریغ داشتن, مضایقه داشتن, خودداری کردن, منع کردن, نگاهداشتن.

h lla straffpredikan

: وعظ ردن, موعظه کردن.

h lla till godo med vad huset frm r

: ماحضر, غذای مختصر.

h llare

: برنامه, حامل میکرب, دستگاه کاریر, حامل.

h llbar

: دیرپای, بادوام, ماندنی, ثابت, پاینده, پایا, نگاه داشتنی, قابل مدافعه, قابل تصرف.

h lleberg

: تکان نوسانی دادن, جنباندن, نوسان کردن, سنگ, تخته سنگ یا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تکان.

h ller

: دارایی, مایملک, ملک متصرفی, موجودی.

h llhake

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

h llningslshet

: اونگ نوسان, حرکت نوسانی, دودلی.

h llplats

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

h llregn

: بارندگی زیاد, فرو ریزی, بارش متوالی, باد و باران, باران شدید, باران بوام با توفان.

h lremsa

: نوار کاغذی.

h lsa

: سلا م, درود, برخورد, تلا فی, درود گفتن,تبریک گفتن, گریه, داد, فریاد, تاسف, تاثر, تندرستی, بهبودی, سلا مت, مزاج, حال.

h lslag

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

h lslev

: کفگیر, الت سرشیرگیری, مطالعه کننده سطحی.

h lsm

: رشته های نخ را بطورموازی قرار دادن و رشته های عمودی را ازلا ی انهاگذراندن (برای ایجاد طرح های مختلف).

h lsobringande

: سالم, تندرست.

h lsokontroll

: بازرسی کلی, معاینه عمومی.

h lsosam/sund

: خوش مزاج, سرحال, سالم و بی خطر.

h lsovdlig

: غیر بهداشتی, غیر صحی, ناسالم, مضر.

h lster

: جلد چرمی هفت تیر وتپانجه, جلد, در جلد چرمی قرار دادن (تپانچه).

h lvg

: ابکند, دره تنگ و عمیق, دارای دره تنگ کردن.

h mma/konststycke/reklamtrick

: از رشد بازماندن, کوتاه نگاه داشتن, کوتاه, زور, شاهکار, شیرین کاری, شیرین کاری کردن.

h mna

: کینه جویی کردن (از), تلا فی کردن, انتقام کشیدن (از), دادگیری کردن, خونخواهی کردن.

h mnas

: کینه جویی کردن (از), تلا فی کردن, انتقام کشیدن (از), دادگیری کردن, خونخواهی کردن, تلا فی کردن, تاوان دادن, عین چیزی را بکسی برگرداندن.

h mnd/hmnas

: خونخواهی کردن, کینه جویی کردن, انتقام کشیدن, انتقام.

h mndeaktion

: جبران, تلا فی, انتقام, تلا فی کردن.

h mndlysten

: کینه توز, کینه توز, باخشونت, بشدت, انتقام جو, کینه جو, انتقامی, تلا فی کننده, انتقام, تلا فی.

h mpling

: مرغ کتان, سهره خانگی.

h mta

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

h mta mig

: بهبودی یافتن, نیروی تازه یافتن, حال امدن.

h mtande

: جذاب, دلربا, گیرنده.

h n

: استهزاء, مسخره, زحمت بیهوده.

h n/hna/spe

: سخن طعنه امیز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء کردن.

h n/tl je

: استهزاء, تمسخر, مایه خنده و تمسخر.

h na

: مرغ, ماکیان, مرغ خانگی.

h nare

: تمسخر کننده.

h ndelse

: رویداد, اتفاق, رویداد, پیشامد, شایع, روی داد, واقعه, حادثه, ضمنی, حتمی وابسته, تابع.

h ndelsels

: بی حادثه, بدون رویداد مهم.

h ndelserik

: پرحادثه, کذایی.

h ndig

: ماهر, چالا ک, زبردست, چیره دست.

h ndighet

: زبردستی, تردستی, سبکدستی, چابکی, چالا کی.

h nfra

: قاپیدن, ربودن, مسحور کردن, از خود بیخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز کردن.

h nfrbar

: حواله ای, واگذاردنی, قابل تعیین و تخصیص, معین, مشخص, معلوم.

h nfrelse

: گرمی و نشاط.

h nfrliga

: حواله ای, واگذاردنی, قابل تعیین و تخصیص, معین, مشخص, معلوم.

h nga

: اویختن, اویزان کردن, بدار اویختن, مصلوب شدن, چسبیدن به, متکی شدن بر, طرزاویختن, مفهوم, تردید, تمایل, تعلیق.

h ngande

: عمل اویختن, اعدام, بدار زدن, چیز اویخته شده (مثل پرده وغیره), اویز, معلق, اویزان, درحال تعلیق, محزون, مستحق اعدام.

h ngare

: قلا ب, چنگک, دام, تله, ضربه, بشکل قلا ب دراوردن,کج کردن, گرفتارکردن, بدام انداختن, ربودن, گیر اوردن.

h ngde

: اویختن, اویزان کردن, بدار اویختن, مصلوب شدن, چسبیدن به, متکی شدن بر, طرزاویختن, مفهوم, تردید, تمایل, تعلیق.

h ngivelse

: اهداء, تخصیص, فداکاری.

h ngivenhet

: وقف, تخصیص, صمیمیت, هواخواهی, طرفداری, دعا, پرستش, از خود گذشتگی, جانسپار.

h ngla

: حیوان اهلی منزل, دست اموز, عزیز, سوگلی, معشوقه, نوازش کردن, بناز پروردن.

h ngls

: قفل, انسداد, قفل کردن, بستن.

h ngmatta

: بانوج, ننو یا تختخوابی که از کرباس یا تور درست شده

h ngrnna

: اب رو, فاضل اب, جوی, شیار دارکردن, اب رودار کردن, قطره قطره شدن.

h ngsle

: تحریک احساسات, تجدید و احیای روحیه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محکم کردن, محکم بستن, درمقابل فشار مقاومت کردن, اتل.

h nrycka

: قاپیدن, ربودن, مسحور کردن, از خود بیخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز کردن.

h nryckning

: از خود بیخودی, شعف وخلسه روحانی, حالت جذب و انجذاب, وجد روحانی, ربایش, جذبه, شور, بوجد اوردن, از خود بیخود کردن, خلسه.

h nsfoder

: مبلغ ناچیز, غذای جوجه.

h nskjuta/frflytta

: انداختن, موکول کردن, محول کردن, واگذار کردن, منتسب کردن.

h nspinne

: نشیمنگاه پرنده, لا نه مرغ, جای شب بسر بردن, شب بسر بردن, بیتوته کردن, منزل کرن.

h nsyfta p

: اشاره کردن, اظهار کردن, مربوط بودن به (با to), گریز زدن به.

h nsyftning

: گریز, اشاره, کنایه, اغفال.

h nsynsfull

: باملا حظه, بافکر, محتاط, باحرمت, محترمانه, از روی احترام.

h nsynsls

: بی پروا, بی بیاک, بی ملا حظه, بی اعتنا.

h ntyda

: اشاره کردن بر, بفکرخطور دادن, اظهار کردن, پیشنهاد کردن, تلقین کردن.

h nvisa

: مراجعه کردن, فرستادن, بازگشت دادن, رجوع کردن به, منتسب کردن, منسوب داشتن, عطف کردن به.

h nvnda

: بکار بردن, بکار زدن, استعمال کردن, اجرا کردن, اعمال کردن, متصل کردن, بهم بستن, درخواست کردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

h nvndelse

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال.

h penhet

: حیرت, شگفتی, سرگشتگی, بهت.

h pnadsvckande

: متحیر کننده, شگفت انگیز.

h r

: شنیدن, گوش کردن, گوش دادن به, پذیرفتن, استماع کردن, خبر داشتن, درک کردن, سعی کردن, اطاعت کردن, اینجا, در اینجا, در این موقع, اکنون, در این باره, بدینسو, حاضر.

h r

: مو, موی سر, زلف, گیسو.

h ra av dig till

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن.

h rande

: شنوایی, قدرت استماع, استماع, ازمایش هنرپیشه, سامعه

h rav

: از اینرو, بنابر این, از این جهت, پس از این, از این, متعلق باین, از اینجا, در این خصوص.

h rband

: نوار روی گیسو, نوار زخم بندی, نوار کلا ه زنانه, روبان, گیسوبند.

h rbart

: شنیدنی, سمعی.

h rborste

: ماهوت پاک کن مخصوص موی سر, بروس موی سر.

h rborttagningsmedel

: واجبی, داروی ازاله مو.

h rd/bister

: ترسناک, شوم, عبوس, سخت, ظالم.

h rda

: سخت کردن, تبدیل به جسم جامد کردن, مشکل کردن, سخت شدن, ماسیدن.

h rdflrtad

: سرد, غیر صمیی, کناره گیر.

h rdfr

: دلیر, جسور, متهور, دلیر نما, پرطاقت, بادوام.

h rdfra

: دلیر, جسور, متهور, دلیر نما, پرطاقت, بادوام.

h rdhet

: سختی, دشواری, اشکال, سفتی, شدت.

h rdig

: دلیر, جسور, متهور, دلیر نما, پرطاقت, بادوام.

h rdnackad

: سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خیره سر, کله شق.

h refter

: از این پس, از این ببعد, اخرت.

h rfgel

: هدهد, شانه بسر.

h rfina

: زیرک, محیل, ماهرانه, دقیق, لطیف, تیز ونافذ.

h ri

: در این, در این باره.

h rklippning

: موچینی, سلمانی.

h rkomst

: عصاره گیری, عصاره, اصل ونسب, استخراج, نسب.

h rledande

: استنتاج, اشتقاق.

h rlig

: نمایش دار, با جلوه, زرق و برق دار, مجلل.

h rliga

: نمایش دار, با جلوه, زرق و برق دار, مجلل.

h rligt

: دلفروز, لذت بخش, خوشی اور, دلپسند, دلپذیر.

h rlock

: حلقه زلف, طره, کلا له, انگشتری کوچک.

h rma

: تقلید کردن, مسخرگی کردن, دست انداختن تقلیدی.

h rmed

: بدین وسیله, بموجب این نامه یا حکم یا سند, به این نامه,, همراه این نامه, لفا, جوفا, تلوا.

h rmning/skyddande frkl dnad

: تقلید, شکلک سازی.

h rna

: گوشه, نبش.

h rnst

: بعد, دیگر, اینده, پهلویی, جنبی, مجاور, نزدیک ترین, پس ازان, سپس, بعد, جنب, کنار.

h rnsten

: سنگ گوشه, نبشی, بنیاد, اساس.

h rold

: جارچی, پیشرو, جلودار, منادی, قاصد, از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن, اعلا م کردن, راهنمایی کردن.

h romkring

: درهمین نزدیکی ها, دراین حدود, در این حوالی.

h rp

: درنتیجه این, از این رو, پس از این, متعاقب این.

h rpomada

: پماد, روغن سر, روغن مالیدن.

h rrra

: سرچشمه گرفتن, موجب شدن.

h rs

: پس وپیش, عقب وجلو رفتن.

h rsamma

: اطاعت کردن, فرمانبرداری کردن, حرف شنوی کردن, موافقت کردن, تسلیم شدن.

h rsel-

: مربوط بشنوایی یا سامعه, مربوط به ممیزی و حسابداری.

h rska

: قاعده, دستور, حکم, بربست, قانون, فرمانروایی, حکومت کردن, اداره کردن, حکم کردن, گونیا.

h rskara

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, میزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

h rskare/suvern/pund

: پادشاه, شهریار, لیره زر, با اقتدار, دارای قدرت عالیه.

h rskarinna

: فرمانروا, حکمران, رءیس, سر, خط کش.

h rskri

: عربده نبرد, فریاد جنگی, رجز, رجز خوانی.

h rstammning

: نسب, نژاد, نزول, هبوط.

h rstdes

: اینجا, در اینجا, در این موقع, اکنون, در این باره, بدینسو, حاضر.

h rt/bister

: شدید, بی اعتدال.

h rtill

: باین (نامه), بدین وسیله.

h rtott/tofs

: دسته, مشت, بقچه کوچک (از کاه و علوفه), حلقه, بسته, بقچه بندی, جاروب کوچک, گردگیر, تمیز کردن, جاروب کردن, بصورت حلقه در اوردن.

h rva

: درهم وبرهم کردن, درهم پیچیدن, گرفتار کردن, گیر افتادن, درهم گیر انداختن, گوریده کردن.

h st

: پاییز, خزان, برگ ریزان, زمان رسیدن و نزول چیزی, دوران کمال, اخرین قسمت, سومین دوره زندگی, زردی, اسب, اسب, سواره نظام, اسبی, وابسته به اسب, قوه اسب,, اسب دار کردن, سوار اسب کردن, اسب دادن به,بالا بردن, برپشت سوار کردن, شلا ق زدن, بدوش کشیدن, غیرمنصفانه.

h st/gnata

: اسب کوچک سواری, اسب پیر و وامانده, یابو, فاحشه, عیبجویی کردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد کردن, عیبجو, نق نقو.

h stack

: پیچ خوردگی, پیچ, کومه کردن, کومه, پشته, توده.

h sthage

: چرا گاه, میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی, حصار, در حصار قراردادن, غوک.

h stkarl

: اسب سوار, سوار کار, سواره نظام.

h stkastanje

: شاه بلوط هندی, شاه بلوط بری.

h stkrake

: ژاد, اسب پیر, یابو یا اسب خسته, زن هرزه, زنکه, مرد بی معنی, دختر لا سی, پشم سبز, خسته کردن, از کار انداختن (در اثر زیاده روی).

h stktt

: گوشت اسب, خانواده اسب (بطور کلی), درخت تنومند حساسه.

h stlig

: پاییزی.

h stpolo

: چوگان بازی.

h stryggen

: برپشت اسب, سوار, سوار بر اسب.

h stsktare

: مرد, مهتر, داماد, تیمار کردن, اراستن, زیبا کردن, داماد شدن.

h stslaktare

: بنجل خر, یابو خر, کهنه خر.

h sttagel

: موی دم اسب, موی اسب (بطورکلی).

h tsk/frhatlig

: منفور.

h tskhet

: بدخواهی, خصومت دیرین, عداوت, کینه.

h tta

: باشلق یا کلا ه مخصوص کشیشان, روسری, روپوش, کلا هک دودکش, کروک درشکه, اوباش, کاپوت ماشین.

h varm

: اهرم, دیلم, اهرم کردن, بااهرم بلند کردن, بااهرم تکان دادن, تبدیل به اهرم کردن, شاهین, میله, میله اهرم.

h vd

: صدور فرمان, امریه, نسخه نویسی, تجویز, نسخه.

h vda/frsvara

: حمایت کردن از, پشتیبانی کردن از, دفاع کردن از, محقق کردن, اثبات بیگناهی کردن, توجیه کردن.

h vding

: سالا ر, سردسته, رءیس قبیله.

h visk

: با ادب, مودب, فروتن, مودبانه.

h vitsman

: سروان, ناخدا, سرکرده.

h vlighet

: نزاکت, نجابت ورفتار خوب, تربیت, تعارف, نزاکت.

h xeri

: جادوگری, جادو, سحر, فریبندگی.

h xring

: حلقه قارچ, قارچ حلقوی.

ha

: داشتن, دارا بودن, مالک بودن, ناگزیر بودن, مجبور بودن, وادار کردن, باعث انجام کاری شدن, عقیده داشتن,دانستن, خوردن, صرف کردن, گذاشتن, کردن, رسیدن به, جلب کردن, بدست اوردن, دارنده, مالک.

ha avf ring

: تخلیه کردن شکم(از براز), خارج کردن مدفوع.

ha bibetydelsen

: دلا لت ضمنی کردن بر, اشاره ضمنی کردن.

ha ftt lugnande medel

: تسکین.

ha h gre rang n

: برتر بودن, رتبه بالا ترداشتن.

ha i tanke

: رسیدگی کردن (به), ملا حظه کردن, تفکر کردن.

ha ngot emot

: فکر, خاطر, ذهن, خیال, مغز, فهم, فکر چیزی را کردن, یاداوری کردن, تذکر دادن, مراقب بودن, مواظبت کردن, ملتفت بودن, اعتناء کردن به, حذر کردن از, تصمیم داشتن.

ha olika mening/avvika

: اختلا ف عقیده داشتن, جداشدن, نفاق داشتن.

ha r d med

: دادن, حاصل کردن, تهیه کردن, موجب شدن, از عهده برامدن, استطاعت داشتن.

haag

: جزیره هاییتی.

habil

: ناقلا, زرنگ, زیرک, باهوش, با استعداد, چابک.

habit

: اراستن, ارایش کردن, لباس پوشاندن, لباس, ارایش.

habituell

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادی, همیشگی.

habitus

: طاقت, بردباری, وضع, رفتار, سلوک, جهت, نسبت.

hack

: شکاف, بریدگی, شکاف چوبخط, سوراخ کردن, شکاف ایجاد کردن, چوبخط زدن, فرورفتگی.

hacka

: کلنگ دوسر, کلنگ روسی, با کلنگ زدن.

hacka/hugga

: کلنگ, سرفه خشک وکوتاه, چاک, برش, شکافی که بر اثر بیل زدن یا شخم زده ایجاد میشود, ضربه, ضربت, بریدن,زخم زدن, خردکردن, بیل زدن, اسب کرایه ای, اسب پیر, درشکه کرایه, نویسنده مزدور, جنده.

hacka/pruta

: چانه, چانه زدن, اصرار کردن, بریدن.

hacka/skyffel/skyffla

: کج بیل, کج بیل زدن.

hackig

: دندانه دار, ناهموار.

hackkniv

: ساطور, شکافنده.

hackmat

: گوشت قیمه شده, مخلوطی از کشمش وشکر وگوشت, قیمه امیخته باکشمش.

hackspett

: نوک زن, سوراخ کن, نوعی کلنگ (ج.ش.) دارکوب, منقار, خورنده, بینی, دماغ, دارکوب.

hade

: زمان ماضی واسم مفعول فعل.عواه

hade inte

: نداشت, ندارد, نبایستی.

hades

: عالم اسفل, جهنم.

haffa

: پلیس, پاسبان.

hafsig

: عجول وبی دقت, بی پروا, ناگهان, غفلتا, عینا, کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند, پوشش تگرگی

hagalen

: حریص, ازمند, طماع, زیاده جو, ملکی, حالت اضافه, حالت مضاف الیه.

hagel

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باریدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م کردن, صدا زدن, اعلا م ورود کردن (کشتی), دانه تگرگ, تگرگ.

hagel/hylla

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باریدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م کردن, صدا زدن, اعلا م ورود کردن (کشتی).

hagelbssa

: تفنگ ساچمه ای.

hagelby

: طوفان یا رگبار تگرگ.

hagelkorn

: دانه تگرگ, تگرگ.

hagelsv rm

: بار, هزینه, مطالبه هزینه.

hagga

: عجوزه, ساحره, مه سفید, حصار.

hagiografi

: شرح زندگی اولیاء ومقدسین, تاریخ انبیاء.

hagla

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باریدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م کردن, صدا زدن, اعلا م ورود کردن (کشتی).

hagtorn

: خفچه, کیالک, درخت کویچ, ولیک.

haitian

: اهل جزیره هاییتی.

haitiansk

: اهل جزیره هاییتی.

haitier

: اهل جزیره هاییتی.

haj

: سگ دریایی, کوسه ماهی, متقلب, گوش بری, گوش بری کردن.

haja

: تحصیل شده, کسب کرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم کردن, حاصل کردن, تحصیل کردن, تهیه کردن, فهمیدن, رسیدن, عادت کردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زایش, تولد.

hajk

: گردش, پیاده روی, مبلغ را بالا بردن.

hak

: شکاف, بریدگی, شکاف چوبخط, سوراخ کردن, شکاف ایجاد کردن, چوبخط زدن, فرورفتگی.

haka

: چانه, زنخدان, زیرچانه نگهداشتن(ویولون).

haka av

: از قلا ب باز کردن, شل کردن, رها کردن.

haka av drr

: از لولا در اوردن, مختل کردن, باز کردن, گشودن, دچار اختلا ل مشاعر کردن.

hakband

: زه, زهی, نخ, ریسمان, رشته, سیم, ردیف, سلسله, قطار, نخ کردن (باسوزن و غیره), زه انداختن به, کشیدن, :ریش ریش, نخ مانند, ریشه ای, چسبناک, دراز, به نخ کشیدن (مثل دانه های تسبیح), بصف کردن, زه دارکردن.

hake

: پیچ وخمیدگی, گرفتاری, مانع, محظور, گیر, تکان دادن, هل دادن, بستن (به درشکه وغیره), انداختن.

hakebssa

: شمخال, تفنگ قدیمی.

hakkors

: صلیب شکسته المان نازی.

haklapp/supa

: نوشیدن, اشامیدن, پیش بند بچه.

hakmask

: کرم قلا ب دار, نوعی کرم روده.

hal

: لیز, لغزنده, بی ثبات, دشوار, لغزان, لیز, لغزنده.

hala

: کشیدن, هل دادن, حمل کردن, کشش, همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند, حمل ونقل.

hala/dra/notvarp

: کشیدن, هل دادن, حمل کردن, کشش, همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند, حمل ونقل.

halka

: لغزش, خطا, سهو, اشتباه, لیزی, گمراهی, قلمه, سرخوری, تکه کاغذ, زیر پیراهنی, ملا فه, روکش, متکا, نهال, اولا د, نسل, لغزیدن, لیز خودن, گریختن, سهو کردن, اشتباه کردن, از قلم انداختن.

halka/glida/fela

: لغزش, خطا, سهو, اشتباه, لیزی, گمراهی, قلمه, سرخوری, تکه کاغذ, زیر پیراهنی, ملا فه, روکش, متکا, نهال, اولا د, نسل, لغزیدن, لیز خودن, گریختن, سهو کردن, اشتباه کردن, از قلم انداختن.

halkig

: لیز, لغزنده.

hall /hej

: هالو (کلمه ای که در گفتگوی تلفنی برای صدا کردن طرف بکار میرود), سلا م کردن.

hall

: اهوی, ای (هنگام دیدن کسی گفته میشود), یاالله, هی, اهای, هالوگفتن, هالو, هالو (کلمه ای که در گفتگوی تلفنی برای صدا کردن طرف بکار میرود), سلا م کردن, اهوی, اهای, یاالله, بارک الله, بافریاد تشریق کردن.

hall

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

hall a

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

hall man

: اعلا ن کننده, گوینده.

hall/hej/god dag

: اهوی, ای (هنگام دیدن کسی گفته میشود), یاالله, هی, اهای, هالوگفتن, هالو.

halleluja

: حمد خدا را, سبحان الله, هللویا (یعنی خدا را حمد باد), تسبیح.

hallick

: دلا ل محبت, جاکش, جاکشی کردن.

hallkvinna

: اعلا ن کننده, گوینده.

hallon

: تمشک.

hallst mpel

: نشان, عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الا ت سیمین وزرین گذاشته میشود, انگ.

hallucination

: خیال, وهم, خطای حس, اغفال, توهم, تجسم.

halm

: ماشوره, کاه, بوریا, حصیر, نی, پوشال بسته بندی, ناچیز.

halm/halmstr

: ماشوره, کاه, بوریا, حصیر, نی, پوشال بسته بندی, ناچیز.

halmgul

: ماشوره, کاه, بوریا, حصیر, نی, پوشال بسته بندی, ناچیز.

halmk rve

: دسته, بافه, بغل, دسته یابافه گندم, دسته گل یا گیاه, بافه ردن, دسته کردن.

halmstr

: ماشوره, کاه, بوریا, حصیر, نی, پوشال بسته بندی, ناچیز.

halo

: هاله, حلقه نور, نورانی شدن (انبیاء واولیاء).

hals ver huvud

: وارونه, پشت ورو, نا امیدانه, عمیقا.

hals/strupe

: گلو, نای, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا کردن.

halsband

: گردن بند.

halsblodder

: زیر گلویی, وابسته بورید وداجی.

halsbloss

: تنفس کردن, تو کشیدن, در ریه فروبردن, استنشاق کردن, بداخل کشیدن, استشمام کردن.

halsbr nna

: دردیاسوزش قلب, سوزش معده, حسدیاخصومت ورزیدن.

halsbrytande

: فوق العاده خطرناک, بسیار وحشتناک (مثل سرعت زیاد).

halsduk

: دستمال گردن, کاشکل, حمایل ابریشمی وامثال ان, شال گردن, شال گردن بستن, درشال پیچیدن, روسری.

halsduk/slips

: کراوات.

halsfluss

: گلودرد, ورم گلو, انژین, ورم لوزتین, ورم لوزه, زهر باد.

halsharnesk

: گلو پوش, گلو پناه, زره گردن, طوقه.

halshugga

: سربریدن, گردن زدن, سراز تن جدا کردن, گردن زدن.

halshuggning

: سر بریدن.

halskatarr

: التهاب حلق, التهاب گلو.

halskedja

: زنجیر, کند وزنجیز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجیرکردن.

halskrs

: یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون 61 و 71 میلا دی, غرور, تکبر, پرخاش, تاه کردن, چروک کردن, ناهموار کردن.

halsont

: گلو درد.

halspuls der

: وابسته به شریان, شاهرگی.

halssmycke

: گردن بند.

halsstarighet

: لجبازی, سماجت, سرسختی, لجاجت.

halsstarrig

: قاطر مانند, چموش, خیره سر, لجوج, کله شق, ترشرو.

halster

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه یا پرنده کبابی, سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

halstra

: سرخ کردن (روی اتش), کباب کردن, سوختن, داد وبیداد, سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

halstra/halster

: سیخ شبکه ای, گوشت کباب کن, روی سیخ یا انبر کباب کردن, بریان کردن, عذاب دادن, پختن, بریان شدن.

halt/ofrdig/lam

: لنگ, چلا ق, شل, افلیج, لنگ شدن, عاجز شدن.

halt/rast/stanna/tveka

: ایست, مکث, درنگ, سکته, ایست کردن, مکث کردن, لنگیدن

halta

: عمل لنگیدن, شلیدن, لنگ, شل, لنگی, شلیدن, لنگیدن, سکته داشتن.

haltande vers/knittel

: شعر بد, شعر بند تنبانی.

halv-

: پیشوندی بمعنی : نیم, نصف شده, تقریبا نصف, نیمه, تاحدی.

halv

: شبه جزیره, پیشرفتگی خاک در اب.

halv

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص.

halv liknande

: شبه جزیره ای, وابسته به شبه جزیره.

halva

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص.

halvautomatisk

: نیمه خود کار.

halvback

: میان بازیکن, بازیکن میانه, هافبک.

halvcirkel

: نیمدایره, نیم دایره تشکیل دادن.

halvcirkelformat fnster

: پنجره بالا ی در, پنجره نیم گرد کوچک.

halvcirkelformig

: بشکل نیمدایره.

halvdager

: تاریک روشن, هوای گرگ ومیش, شفق.

halvdan

: حد وسط, متوسط, میانحال, وسط.

halvdann

: حد وسط, متوسط, میانحال, وسط.

halvdunkel

: تاریک وروشن, هوای گرگ ومیش, هنگام غروب, تاریک نمودن.

halvera

: دونیم کردن, دو نصف کردن.

halvgenomskinlig

: نیمه شفاف.

halvgud

: نیمه خدا.

halvkl dd

: جامه خانگی, حالت خودمانی و بی رودربایستی.

halvklot

: نیم کره, نیم گوی, اقلیم.

halvledare

: نیمه هادی, نیم رسانا.

halvlek

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص.

halvligga

: برپشت خم شدن یا خوابیدن, سرازیر کردن, خم شدن, تکیه کردن, لمیدن.

halvm ne/tillvxande

: هلا ل ماه, هلا لی شکل, اچار فرانسه.

halvmne

: هلا ل ماه, هلا لی شکل, اچار فرانسه.

halvnot

: وابسته به حداقل, یک ششم دراکم, چکه, قطره, جانور بسیار ریز, ادم کوتوله, نقطه, حداقل, چیز کم اهمیت وخرد, کوچکترین ذره, هر چیز کوچک, خرد, ذره, کمترین.

halvofficiell

: نیمه رسمی.

halvor

: صورت جمع کلمه.فلاه

halvrund

: بشکل نیمدایره.

halvskugga

: شبه ظل, نیم سایه, سایه روشن.

halvslummer

: خواب الود کردن, کند شدن, چرت زدن.

halvsova

: چرت, چرت زدن (با off).

halvstop

: پیمانه وزن مایع معادل نیم کوارت.

halvstrumpa

: جوراب ساقه کوتاه, کفش راحتی بی پاشنه, جوراب پوشیدن, ضربت زدن, ضربه, مشت زدن یکراست, درست.

halvsula

: کف پا, تخت کفش, تخت, زیر, قسمت ته هر چیز, شالوده, تنها, یگانه, منحصربفرد, تخت زدن.

halvt

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص.

halvton

: نیم گام.

halvv gs

: نیمه راه, اندکی, نصفه کاره, نیمه راه, وسط مسیر, متوسط, میانجی.

halvvante

: دستکش بلند, دستکش بیش بال.

halvvokal

: حرف نیم صوتی.

hamburgare

: ساندویچ گوشت گاو سرخ کرده, همبورگر.

hamit

: زاده حام, از نسل حام, زنگی سیاه افریقایی, مصری.

hamitisk

: مربوط به نژاد حام.

hammare

: چکش, پتک, چخماق, استخوان چکشی, چکش زدن, کوبیدن, سخت کوشیدن, ضربت زدن.

hammare/hamra

: چکش, پتک, چخماق, استخوان چکشی, چکش زدن, کوبیدن, سخت کوشیدن, ضربت زدن.

hammarhaj

: سرچکش, کودن, نوعی ماهی کوسه.

hamn

: لنگرگاه, بندرگاه, پناهگاه, پناه دادن, پناه بردن, لنگر انداختن, پروردن.

hamn/hamnstad/babord

: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپیما, بندر ورودی, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شیرین, بارگیری کردن, ببندر اوردن, حمل کردن, بردن, ترابردن.

hamnanlggning

: لنگرگاه, بندرگاه, پناهگاه, پناه دادن, پناه بردن, لنگر انداختن, پروردن.

hamnarbetare

: کارگر بارانداز, باربرلنگرگاه بندر, وابسته به مسافات دور.

hamnbass ng

: بارانداز, لنگرگاه, بریدن, کوتاه کردن, جاخالی کردن, موقوف کردن, جای محکوم یا زندانی در محکمه.

hamngata

: پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

hamnomrde

: تعمیرگاه کشتی, کارخانه کشتی سازی.

hamnplats

: خوابگاه کشتی, اطاق کشتی, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعیت, جا.

hamnstad

: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپیما, بندر ورودی, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شیرین, بارگیری کردن, ببندر اوردن, حمل کردن, بردن, ترابردن, بندرساحلی دریا, بندر, شهر ساحلی, دریابندر.

hampa

: بوته شاهدانه, مزد گیاه, کنف, بنگ, حشیش.

hamra

: چکش, پتک, چخماق, استخوان چکشی, چکش زدن, کوبیدن, سخت کوشیدن, ضربت زدن.

hamster

: موش بزرگ

hamstra

: اندوخته, ذخیره, احتکار, ذخیره کردن (بیشتر باup), احتکارکردن, انباشتن, گنج.

hamstrare

: محتکر.

hamstring

: احتکار, انباشتن, جمع اوری, دیوار موقتی.

han r

: هاس هع,.= ءس هع

han

: او (ان مرد), جانور نر.

han r d dens

: رفتنی, مردنی.

hand

: دست, عقربه, دسته, دستخط, خط, شرکت, دخالت, کمک, طرف, پهلو, پیمان, دادن, کمک کردن, بادست کاری را انجام دادن, یک وجب.

handarbete

: کار سوزن دوزی, گلدوزی.

handboja

: بخو, دست بند اهنین, دست بند زدن (به).

handbok

: کتاب دستی, کتاب راهنما, رساله.

handboll

: هندبال.

handborr

: مته, پر ماه, سوراخ کننده, گردبر, سوراخ کردن, مته کردن.

handduk

: ابچین, باحوله خشک کردن, حوله, دستمال کاغذی.

handel

: تجارت, بازرگانی, معاشرت, تجارت کردن, سوداگری, بازرگانی, تجارت, داد وستد, کسب, پیشه وری,کاسبی, مسیر, شغل, حرفه, پیشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله کالا, تجارت کردن با, داد وستد کردن.

handeldvapen

: اسلحه گرم.

handels

: تجارتی, بازرگانی.

handels-

: تجارتی, بازرگانی.

handels-/affrs-

: تجارتی, بازرگانی.

handelsbod

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه.

handelscentrum

: بازار بزرگ, جای بازرگانی, مرکز فروش.

handelsidkare

: کاسب, سوداگر, دکان دار, افزارمند, پیشه ور.

handelsm n

: سوداگران, تجار, دکانداران, کسبه.

handelsman

: دکاندار, مغازه دار.

handelsplats

: بازار, مرکز بازرگانی, مرکز حراج.

handelsteknisk

: تجارتی, بازرگانی.

handelsutbyte

: سوداگری, بازرگانی, تجارت, داد وستد, کسب, پیشه وری,کاسبی, مسیر, شغل, حرفه, پیشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله کالا, تجارت کردن با, داد وستد کردن.

handelsvara

: وسیله مناسب, متاع, کالا, جنس.

handelsvaror

: کالا, مال التجاره, تجارت کردن.

handfast

: محکم, ستبر, تنومند, قوی هیکل, خوش بنیه, درشت.

handfat

: لگن, تشتک, حوزه رودخانه, ابگیر, دستشویی.

handflata

: نخل, نخل خرما, نشانه پیروزی, کامیابی, کف دست انسان,کف پای پستانداران, کف هرچیزی, پهنه, وجب, با کف دست لمس کردن, کش رفتن, رشوه دادن.

handfull

: مشت, یک مشت پر, تنی چند, مشتی.

handgjord

: مصنوع دست, دستی, یدی, دستباف, دست دوز.

handgjort

: مصنوع دست, دستی, یدی, دستباف, دست دوز.

handgrepp

: دستکاری.

handhavande

: اداره ء کل, حکومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفیه, وصایت, تقسیمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداری.

handikapp

: امتیاز به طرف ضعیف در بازی, اوانس, امتیاز دادن, اشکال, مانع, نقص.

handkanna

: افتابه, کوزه, پارچ, پرتاب کننده ء توپ.

handkanna/tillbringare

: افتابه, کوزه, پارچ, پرتاب کننده ء توپ.

handklaver

: اکوردءون.

handklove

: بخو, دست بند اهنین, دست بند زدن (به).

handkrra

: ارابه دستی, چرخ دستی.

handkvarn

: اسیاب دستی, دستاس.

handl st

: باکله, سربجلو, بادست پاچگی, تند, سراسیمه, بی پروا, شیرجه رونده, معلق, عجول.

handlade

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

handlade/handlat

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

handlag

: بادست انجام شده, دستی, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابک, چالا ک, ماهر, استاد در کار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

handlande

: شمع ساز, شمع فروش, دکاندار, مغازه دار, تاجر, سوداگر, کاسب, دکان دار, پشت هم انداز, دسیسه.

handlare

: دلا ل, دهنده ورق, فروشنده, معاملا ت چی.

handlat

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

handled

: مچ, مچ دست, قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست را می پوشاند.

handleda

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

handledare

: اموزگار, اموزنده, یاد دهنده, اموزشیار.

handledning

: اموختار, لله, معلم سرخانه, ناظر درس دانشجویان, درس خصوصی دادن به.

handlggning

: تقسیم(هدایا یا ورق بازی وغیره), مکاتبات و ارتباط دوستانه یا بازرگانی, خرید وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وکار داشتن.

handling

: قابل تعقیب قانونی.

handling/g rning

: کردار, کار, قباله, سند, باقباله واگذار کردن.

handlingar

: معاملا ت, شرح مذاکرات.

handlingar/frhandlingar

: معاملا ت, شرح مذاکرات.

handlingskraft

: انرژی.

handlingskraftig

: پرتکاپو, کارمایه ای, جدی, کاری, فعال, دارای انرژی.

handlingss tt

: هدایت کردن, رفتار.

handlinning

: سراستین, سر دست, النگو, دستبند, بند.

handlov

: مچ, مچ دست, قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست را می پوشاند.

handlove

: مچ, مچ دست, قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست را می پوشاند.

handpenning

: پیش پرداخت, پیش قسط.

handrckning

: کمک, مساعدت.

hands g

: اره دستی.

handsard

: صورت جلسات رسمی پارلمان انگلیسی.

handsbredd

: باندازه کف دست, پهنای دست.

handskakning

: دست (دادن).

handskas

: دسته, قبضه شمشیر, وسیله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بکار بردن, سرو کارداشتن با, رفتار کردن, استعمال کردن, دسته گذاشتن.

handske

: دستکش.

handskfack

: جعبه کوچک مخصوص اچار و غیره در جلو اتومبیل, جعبه داش بورد.

handskmakare

: دستکش ساز.

handskrift

: دست خط, نسخه خطی, سند, متن سند, دستخط, متن نمایشنامه, حروف الفبا, بصورت متن نمایشنامه دراوردن.

handskrivet dokument

: سند دست نویس, سند اصیل, وصیت نامه یا سند دیگری, دستینه.

handslag

: دست زدن, دست دادن, دست (دادن).

handstil

: دستخط, خط.

handtag

: دسته, دسته کارد, قبضه, دسته گذاشتن, دسته, قبضه شمشیر, وسیله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بکار بردن, سرو کارداشتن با, رفتار کردن, استعمال کردن, دسته گذاشتن.

handvolt

: معلق زدن بر روی دستها.

hanegll

: سپیده دم, صدای بانگ خروس.

hangar

: اشیانه هواپیما, پناهنگاه, حفاظ.

hangarfartyg

: ناو هواپیمابر.

hanhund

: سگ, سگ نر, میله قلا ب دار, گیره, دنبال کردن, مثل سگ دنبال کردن.

hankatt

: گربه نر.

hanlig

: جنس نر, مذکر, مردانه, نرینه, نرین, گشن.

hanne

: جنس نر, مذکر, مردانه, نرینه, نرین, گشن.

hanrej

: شوهر زن زانیه, جاکشی وبیغیرتی کردن.

hans

: ضمیر ملکی سوم شخص مفردمذکر, مال او (مرد), مال انمرد.

hans/sin/sitt

: ضمیر ملکی سوم شخص مفردمذکر, مال او (مرد), مال انمرد.

hantel

: دمبل, اسباب ورزشی.

hantera

: دسته, قبضه شمشیر, وسیله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بکار بردن, سرو کارداشتن با, رفتار کردن, استعمال کردن, دسته گذاشتن, گردانیدن, اداره کردن, خوب بکار بردن.

hanterande

: بررسی, لمس, رسیدگی, اداره (کردن).

hanterare

: دسته گذار, رسیدگی کننده, مربی, نگاهدارنده.

hanterare/frest ndare

: مدیر, مباشر, کارفرمان.

hantering

: تقسیم(هدایا یا ورق بازی وغیره), مکاتبات و ارتباط دوستانه یا بازرگانی, خرید وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وکار داشتن, اداره, ترتیب, مدیریت, مدیران, کارفرمایی.

hanterlig

: بادست انجام شده, دستی, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابک, چالا ک, ماهر, استاد در کار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

hantlangare

: یار, هم دست, کمک, یاور.

hantverk

: هنردستی, پیشه دستی, صنعت دستی, هنرمند.

hantverk/fartyg/flygplan

: پیشه, هنر, صنعت, مهارت, نیرنگ.

hantverkare

: صنعتگر, صنعتکار, افزارمند, هنرمند, نویسنده, هنرپیشه, صنعت گر.

hantverksmssig

: دستی, وابسته بدست, انجام شده با دست, کتاب دستی, نظامنامه, مقررات, کتاب راهنما.

har

: داشتن, دارا بودن, مالک بودن, ناگزیر بودن, مجبور بودن, وادار کردن, باعث انجام کاری شدن, عقیده داشتن,دانستن, خوردن, صرف کردن, گذاشتن, کردن, رسیدن به, جلب کردن, بدست اوردن, دارنده, مالک.

har basen tolv

: مربوط به شماره 12 یا 12 قسمتی, دوازده تایی, اثنی عشری.

har br

: دارای میوه گوشتی, توت دار, دانه دار.

har inte

: .= has not

harang

: رجز خوانی, باصدای بلند نطق کردن, نصیحت, سخن یا نامه دراز وخسته کننده, درد دل, تکه پاره, باریکه زمین, دریدگی, نوار, نوار ه.

harangera

: رجز خوانی, باصدای بلند نطق کردن, نصیحت.

hardtop

: اتومبیلی شبیه اتومیل های کروکی که دارای سقف سخت فلزی میباشد, ماشین سقف دار.

hare

: خرگوش, خرگوش صحرایی, گوشت خرگوش, مسافر بی بلیط, بستوه اوردن, رم دادن.

harig

: ترسو, کمرو, محجوب.

harjgare

: اسب تندرو.

harkla

: باز, قوش, شاهین, بابازشکار کردن, دوره گردی کردن, طوافی کردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

harkling

: باز, قوش, شاهین, بابازشکار کردن, دوره گردی کردن, طوافی کردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

harm

: خشم.

harma

: دلخورکردن, ازردن, رنجاندن, اذیت کردن, بستوه اوردن, خشمگین کردن, تحریک کردن, مزاحم شدن.

harmageddon

: مبارزه ء نهایی میان نیکی و بدی در قیامت, مبارزه ء نهایی.

harmas ver

: منزجر شدن از, رنجیدن از, خشمگین شدن از, اظهار تنفر کردن از, اظهار رنجش کردن.

harmls

: بی ازار, بی ضرر, بدون زنندگی.

harmoni

: توافق, مطابقت, یکجوری, پیمان, قرار, هارمونی, تطبیق, توازن, هم اهنگی, همسازی.

harmoni/endr kt

: توافق, مطابقت, یکجوری, پیمان, قرار.

harmoniera

: هم اهنگ کردن, موافق کردن, هم اهنگ شدن, متناسب بودن

harmonika

: سازدهنی, الت موسیقی شبیه سنتور.

harmonisera

: هم اهنگ کردن, موافق کردن, هم اهنگ شدن, متناسب بودن

harmonisk

: هم اهنگ, موزون, هارمونیک, همساز.

harmonium

: ارغنون.

harmsen

: اوقات تلخ, متغیر, رنجیده, خشمگین, ازرده.

harnesk

: زره سینه وپشت, زره بالا تنه.

harpa

: چنگ (الت موسیقی), چنگ زدن, بصدا در اوردن, ترغیب کردن, غربال, الک, سرند.

harpist

: چنگ نواز.

harpun

: نیزه, زوبین مخصوص صید نهنگ, نیشتر.

harpunera

: نیزه, زوبین مخصوص صید نهنگ, نیشتر.

harpya

: جانوری که تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته, ادم درنده خو.

harr

: ماهیان وابسته به ماهی قزل الا.

harsyra

: اسب کرند, گوزن نر سه ساله.

harts

: راتیانه, کلوفون, کلوفون زدن.

hartsa

: راتیانه, کلوفون, کلوفون زدن.

harv

: چنگک زمین صاف کن وریشه جمع کن, کلوخ شکن, باچنگک زمین را صاف کردن, ازردن, زخم کردن, جریحه دار کردن, غارت کردن, اشفته کردن.

harv/harva/plga

: چنگک زمین صاف کن وریشه جمع کن, کلوخ شکن, باچنگک زمین را صاف کردن, ازردن, زخم کردن, جریحه دار کردن, غارت کردن, اشفته کردن.

harva

: چنگک زمین صاف کن وریشه جمع کن, کلوخ شکن, باچنگک زمین را صاف کردن, ازردن, زخم کردن, جریحه دار کردن, غارت کردن, اشفته کردن.

has

: گیاهان پنیرک, شاهدانه صحرایی, ختمی, پس زانو, پی بردن, لنگ کردن, اذیت کردن, ران خوک.

hasa

: لغزش, غلت, اشغال, سنگریزه, تراشه, شکاف, سریدن, خزیدن, غلتیدن.

hasard

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقی, اتفاق افتادن

hasardartad

: تصادفی, اتفاقی, غیر مترقبه, عرضی(ارازی) ضمنی, عارضی, غیر اساسی, پیش امدی.

hasardera

: قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن.

hasardspelare

: قمار باز.

hasch

: حشیش, بنگ.

haschisch

: حشیش, بنگ.

hasp

: چفت, کلا ف, قرقره, ماکو, ماسوره, چفت کردن, بستن, دور چیزی پیچیدن.

haspa

: چفت, کلا ف, قرقره, ماکو, ماسوره, چفت کردن, بستن, دور چیزی پیچیدن.

haspel

: نخ پیچیده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فیلم, حلقه فیلم, مسلسل, متوالی, پشت سر هم, چرخیدن, گیج خوردن, یله رفتن, تلو تلو خوردن.

haspla

: نخ پیچیده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فیلم, حلقه فیلم, مسلسل, متوالی, پشت سر هم, چرخیدن, گیج خوردن, یله رفتن, تلو تلو خوردن.

hassel

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقی.

hassel/ntbrun

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقی.

hasselmus

: موش زمستان خواب.

hassena

: زردپی طرفین حفره پشت زانو, عضلا ت عقب ران, زردپی, زانوی کسیرا بریدن, فلج کردن.

hast

: عجله, شتاب, سرعت, عجله کردن.

hasta

: تسریع ردن, شتاباندن, شتافتن.

hastig

: تند, پرتگاه دار, سراشیبی, ناگهان, ناگهانی, بیخبر, درشت, جداکردن, سریع, چابک, تندرو, فرز, باسرعت.

hastig/f rhastad

: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.

hastighet

: سرعت.

hastighetsbegrnsning

: سرعت مجاز, حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره.

hastighetskning

: شتاب, افزایش سرعت, تسریع.

hastighetsm tare

: سرعت سنج, کیلومتر شمار ساعتی.

hastighetsminskning

: کاهش سرعت.

hastigt/snabb

: باضربات تند (بنوازید), تند.

hat

: دشمنی, کینه, عداوت, بغض, بیزاری, تنفر, نفرت, نفرت, دشمنی, عداوت, رسوایی, زشتی, بدنامی.

hat/avsky

: دشمنی, کینه, عداوت, بغض, بیزاری, تنفر, نفرت.

hata

: نفرت داشتن از, بیزار بودن, کینه ورزیدن, دشمنی, نفرت, تنفر.

hatar

: نفرت داشتن از, بیزار بودن, کینه ورزیدن, دشمنی, نفرت, تنفر.

hatt

: کلا ه, کلا ه کاردینالی.

hattask

: جعبه ء مقوایی مخصوص نگاهداری کلا ه.

hattmakare

: کلا هدوز, کلا ه فروش.

hattnummer

: اندازه, قد, مقدار, قالب, سایز, ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه, چسب زنی, اهارزدن, بر اورد کردن.

hattsvamp

: قارچ, سماروغ, بسرعت رویاندن, بسرعت ایجاد کردن.

haubits

: خمپاره انداز, توپ کوتاه لوله.

hausse

: برخاستن, ترقی کردن, ترقی خیز.

hausseartad

: سرسخت کله شق.

haussespekulant

: گاونر, نر, حیوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتارکردن, بی پرواکارکردن.

hautrelief

: نقوش برجسته (بر روی مجسمه وغیره).

hav

: دریا.

hav/sj /sjg ng

: دریا.

havelock

: روکلا هی سفیدی که پشت گردن را نیز از افتاب محفوظ میدارد.

haveri

: تفکیک, از کار افتادگی.

havre

: جو دو سر, جو صحرایی, یولا ف, شوفان, جو دادن.

havre-

: مرکب از دانه های جو.

havrekaka

: .= صاکع چرءددلع

havremjl

: ارد جو دوسر, شوربای ارد جو دوسر.

havsanemon

: شقایق دریایی.

havsforskning

: شرح اقیانوس ها, شرح دریاها, اقیانس شناسی.

havskust

: ساحل دریا, دریا کنار.

havssk ldpadda

: هر نوع لا ک پشت ابی, کبوتر قمری, لا ک پشت, لا ک پشت شکار کردن.

havsstrand

: ساحل دریا.

havssula

: غاز دریای شمالی, نوعی مرغ ماهی خوار.

havsvik

: سرخ مایل به قرمز, کهیر, خلیج کوچک, عوعوکردن, زوزه کشیدن(سگ), دفاع کردن درمقابل, عاجزکردن, اسب کهر.

havsvxt

: جلبک دریایی, خزه دریایی.

hawaiisk

: اهل هاوایی, مربوط به هاوایی.

hck/inh gna

: چپر, خارپشته, پرچین, حصار, راه بند, مانع, پرچین ساختن, خاربست درست کردن, احاطه کردن, طفره زدن, از زیر (چیزی) در رفتن.

hckning

: پرورش, تولیدمثل, تعلیم وتربیت.

hda

: کفرگویی کردن, به مقدسات بی حرمتی کردن.

hdanefter

: از این پس, زین سپس, از این ببعد, از این ببعد, پس از این.

hdelse

: کفر, ناسزا (گویی), توهین به مقدسات, کفر, بی حرمتی بمقدسات, کفر گویی, ناسزا.

hebr /hebreiska

: زبان عبری, عبرانی, یهودی.

hebr

: زبان عبری, عبرانی, یهودی.

hebreisk

: عبری, زبان عبری, عبرانی, یهودی.

hebreiska

: زبان عبری, عبرانی, یهودی.

hebriderna

: جزایر هیبرید واقع در غرب اسکاتلند.

hed

: زمین بایری که علف وخاربن دران می روید, تیغستان, بوته, خاربن, خلنگ زار.

hed/frt ja

: زمین بایر, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افریقا, مسلمان.

heden

: کافر, بت پرست, مشرک, ادم بی دین.

hedendom

: قلمرو کفار, کفر, الحاد.

hederlighet

: راستکاری, درستکاری, درستی, امانت, دیانت, صداقت.

heders-

: افتخاری, مجانی, درجه افتخاری, تجلیلی, افتخار امیز, عنوان تجلیلی.

hedersgva

: گواهی نامه, شهادت, تصدیق نامه, سفارش وتوصیه, رضایت نامه, شاهد, پاداش, جایزه.

hedersord/l sen

: قول شرف, قول مردانه, ازادی زندانیان واسرا بقید قول شرف, بقید قول شرف ازادساختن, قول شرف داده (درمورد زندانی واسیر), عفو مشروط.

hedisk

: کافر, بت پرست, مشرک, ادم بی دین.

hedning

: کافر, مشرک, بت پرست, غیر مسیحی.

hedning/hednisk

: کافر, بت پرست, مشرک, ادم بی دین, کافر, مشرک, بت پرست, غیر مسیحی.

hednisk

: کافر, مشرک, بت پرست, غیر مسیحی.

hedra

: تکریم کردن, شان و مقام دادن به.

hegemoni

: برتری, تفوق, استیلا, تسلط, پیشوایی, اولویت.

hej

: های, ای, وه, هلا, اهای, هی, فریاد خوش امد مثل هالو و چطوری و همچنین بجای اهای بکار میرود, سلا م.

heja

: هورا, مرحبا, افرین.

hejarop

: خوشی, فریادوهلهله افرین, هورا, دلخوشی دادن, تشویق کردن, هلهله کردن.

hejd

: چیزهای کناری یاثانوی, فرعی, خداحافظ.

hejda

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

hejdls

: غیرقابل جلوگیری, کنترل ناپذیر, غیرقابل نظارت.

hejduk

: پیرو, هواه خواه سیاسی, نوکر.

hejdundrande

: شگرف, ترسناک, مهیب, فاحش, عجیب, عظیم.

hekatomb

: قربانی صد گاو, قربانی همگانی.

hektar

: هکتار, ده هزار متر مربع.

hektisk

: دارای تب لا زم, بیقرار, گیج کننده.

hekto

: هکتوگرم, صد گرم.

hektograf

: ماشین کپیه برداری یا رونوشت برداری.

hektograf/hektografera

: ماشین کپیه برداری یا رونوشت برداری.

hektografera

: ماشین کپیه برداری یا رونوشت برداری.

hel

: تمام, درست, دست نخورده, کامل, بی خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

hela

: تمام, درست, دست نخورده, بی عیب, تمام, درست, دست نخورده, کامل, بی خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

hela klabbet

: اسباب سفر, مجموعه

hela konkarongen

: همه چیز.

hela lnga dagen

: تمامی, همه, پایدار, طولا نی وخسته کننده.

hela natten

: تمامی شب, در سرتاسرشب, از سرشب تا بامداد.

helark

: برگ, صفحه, دفتر یادداشت, پوشه یاکارتن کاغذ, کتاب ورق بزرگ.

helbr gda

: تمام, درست, دست نخورده, کامل, بی خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

helbrgdag rare

: شفا دهنده, التیام دهنده.

helg

: اخر هفته, تعطیل اخر هفته, تعطیل اخر هفته را گذراندن.

helga

: وقف شده, ویژه کردن, تخصیص دادن, تقدیس کردن, مقدس کردن, تقدیس کردن.

helgd

: تقدس, پرهیز کاری, حرمت, علو مقام.

helgedom

: جایگاه مقدس, حرم مطهر, بستگاه, مخفیگاه, پناهگاه, تحصین, حق بست نشینی, قدس الا قداس

helgeflundra

: نوعی ماهی پهن بزرگ, هالیبوت.

helgelse

: تقدیس, تطهیر.

helgen

: اخر هفته, تعطیل اخر هفته, تعطیل اخر هفته را گذراندن.

helgern

: توهین به مقدسات, سرقت اشیاء مقدسه, تجاوز بمقدسات.

helgerna

: اخر هفته, تعطیل اخر هفته, تعطیل اخر هفته را گذراندن.

helgfirare

: کسیکه به تعطیل اخر هفته میرود, چمدان کوچک سفری.

helgon

: مقدس, 'اولیاء ', ادم پرهیز کار, عنوان روحانیون مثل 'حضرت 'که در اول اسم انها میاید ومخفف ان ست است, جزو مقدسین واولیاء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

helgon/sankt/sankta

: مقدس, 'اولیاء ', ادم پرهیز کار, عنوان روحانیون مثل 'حضرت 'که در اول اسم انها میاید ومخفف ان ست است, جزو مقدسین واولیاء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

helgonf rklarad

: تقدیس شده.

helgongloria

: هاله, حلقه نور, نورانی شدن (انبیاء واولیاء).

helgongrav

: معبد, جای مقدس, زیارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helgonskap

: تقدس, حضرت, قدوسیت.

helgonskrin

: معبد, جای مقدس, زیارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helgonskrin/helgongrav

: معبد, جای مقدس, زیارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helhet

: تمامیت, جمع کل, چیزدرست ودست نخورده, نهاد, وجود.

helhjrtad

: صمیمی, یکدل, از صمیم دل.

helig

: مقدس, منزه وپاکدامن, وقف شده, خدا, مقدس, روحانی, خاص, موقوف, وقف شده, مقدس, قدوس, منزه.

heliga

: مقدس, منزه وپاکدامن, وقف شده, خدا.

heligf rklara

: درزمره مقدسان شمردن, شرعی کردن.

helighet

: تقدس, قدوسیت, پرهیز کاری, لقب پاپ, حضرت.

heligt

: مقدس, روحانی, خاص, موقوف, وقف شده.

helikopter

: هلیکوپتر.

helikopterlandningsplats

: فرودگاه هلیکوپتر.

heliocentrisk

: دارای مرکز در خورشید, دوار بدور خورشید.

heliograf

: گراورسازی بانور افتاب, دستگاه عکسبرداری از افتاب, مخابره بوسیله نور خورشید.

heliotrop

: گل افتاب پرست (مثل گل همیشه بهار), افتاب گرای, گل افتاب گردان, ارغوانی روشن, یشم ختایی, حجرالدم, سرخ ژاسب.

heliport

: فرودگاه هلیکوپتر.

helium

: گاز خورشید, بخار افتاب, گاز هلیوم.

helix

: مارپیچ, منحنی حلزونی, پیچک.

hell

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باریدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م کردن, صدا زدن, اعلا م ورود کردن (کشتی).

hellen

: یونانی خالص, یونان باستان, تبعه یونان.

hellenism

: اصطلا ح یونانی, یونانی مابی, اداب یونانی.

hellenist

: متخصص فرهنگ یونان.

hellensk

: مربوط به یونان.

heller

: , هریک از دوتا, این و ان.

hellre

: سریع تر, بلکه, بیشتر, تا یک اندازه, نسبتا, با میل بیشتری, ترجیحا.

helnot

: نت کامل.

helnykter

: وابسته به طرفداری از منع مسکرات کردن.

helot

: بنده, علا م, رعیت.

helrsvis

: سالیانه, همه سال, سال بسال.

helsike

: دوزخ, جهنم, عالم اموات, عالم اسفل, سروصدا راه انداختن.

helt

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نیمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارک, علا مت, رقم, لکه بدنامی, داغ کردن, داغ زدن, خاطرنشان کردن, لکه دار کردن, کاملا, کلا, سراسر, کاملا, تماما, سیر.

helt enkelt

: بسادگی, واقعا, حقیقتا.

helt omgiven av land

: محاط در خشکی, محصور در خشکی.

helt uppta

: از پیش اشغال یا تصرف کردن.

helt/alldeles

: کاملا, بطور اکمل, تمام و کمال, جمعا, رویهم, تماما.

heltal

: عدد درست, عدد صحیح, عدد تام, چیز درست.

helvete

: دوزخ, جهنم, عالم اموات, عالم اسفل, سروصدا راه انداختن.

helvetisk

: جهنمی.

hem

: خانه, منزل, مرزوبوم, میهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه.

hem f r fr ldralsa barn

: پرورشگاه یتیمان, دارالا یتام, یتیم خانه.

hemarbete

: مشق, تکلیف خانه, مدرسه مقدماتی, مسابقه ازمایشی, مدرسه ابتدایی, دبستان.

hembitr de

: دوشیزه یا زن جوان, پیشخدمت مونث, دختر.

hembr nnare

: قاچاقچی شبانه.

hembra

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

hembrnd sprit

: ویسکی قاچاق.

hemf rlova

: برهم زدن, منحل کردن, متفرق کردن یا شدن.

hemfalla

: واگذاردن, تفویض کردن, محول کردن.

hemgift

: جهیز, جهاز, جهیزیه, کابین, مهریه.

hemgift/gva

: جهیز, جهاز, جهیزیه, کابین, مهریه.

hemisf r

: نیم کره, نیم گوی, اقلیم.

hemkomst

: ورود بخانه, عازم میهن, مراجعت به وطن یامحل تحصیل, بازگشت, مراجعت.

hemkrning

: تحویل.

heml sa

: دربدر, بی خانمان, اواره.

hemlig

: مخفی, غیرمشروع, زیرجلی, محرمانه, راز.

hemlig/g mstlle

: نهان, راز, پناهگاه, پوشیده, پوشپر.

hemlig/hemlighus/avtr de

: صمیمی, محرم اسرار, اختصاصی, دزدکی, مستراح.

hemlig/hemligt

: نهانی, زیر جلی, حقه بازی, تقلب و تزویر.

hemlig/smyg-

: نهانی, زیرجلی, پنهان, محرمانه.

hemlighet

: محرمانه بودن.

hemlighetsfull

: اسرار امیز, مرموز, مبهم, ترشحی, تراوشی, سری, پنهان کار, مرموز.

hemlighus

: صمیمی, محرم اسرار, اختصاصی, دزدکی, مستراح.

hemligt

: نهانی, زیر جلی, حقه بازی, تقلب و تزویر.

hemlik

: راحت (مانند خانه خود ادم), خانگی.

hemls

: دربدر, بی خانمان, اواره.

hemlxa

: مشق, تکلیف خانه.

hemmafront

: عملیات غیر نظامیان وشخصی ها در زمان جنگ.

hemmafru

: کدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

hemman

: شهر موطن, مزرعه رعیتی.

hemmans gare

: خرده مالک, کشاورز, مالک جزء.

hemort

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسکن, مسکن دادن.

hemort/fast bostad

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسکن, مسکن دادن.

hemrum

: کلا س, کلا س درس.

hems ka

: هجوم کردن در, فراوان بودن در, ول نکردن.

hemsjuk

: دلتنگ, بیمار وطن, در فراق میهن, دلتنگ, غریب.

hemsk

: وحشتناک, مهیب, وحشتناک, وحشتناک, وحشت اور, ترسناک, هولناک, بسیار بد, سهمناک.

hemsk/hemska

: وحشتناک, وحشت اور, ترسناک, هولناک, بسیار بد, سهمناک.

hemsk/ryslig

: مخوف, مهیب, وحشت اور, نفرت انگیز.

hemska

: وحشتناک, وحشت اور, ترسناک, هولناک, بسیار بد, سهمناک.

hemskelse

: هجوم, سرکشی, عیادت, دیدار, مهاجرت موسمی.

hemskt

: مهیب یا ترسناک, ترس, عظمت.

hemsprk

: زبان بومی.

hemst lla

: پیشنهاد کردن.

hemstllan

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا کردن, تقاضا کردن.

hemtrevlig

: دنج, راحت, گرم ونرم, اماده ومجهز, گرم ونرم, باندازه, راحت واسوده, امن وامان, دنج, راحت, اسوده, غنودن, بطور دنج قرار گرفتن.

hemtrevlig/tehuva/h rnsoffa

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hemtrevligt

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hemv vd/enkel

: بافت خانگی, بافت میهنی, وطنی, ساده.

hemvist

: محل اقامت, اقامتگاه.

hemvvd

: بافت خانگی, بافت میهنی, وطنی, ساده.

hena

: سنگ تیغ تیز کن, با سنگ تیز کردن, صاف کردن, ناله کردن.

henna

: حنا, بوته حنا, حنا مالیدن.

henne

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او.

hennes

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او, مال انزن (فرق میان رعه وهعرس اینست که رعه همیشه با موصوف گفته میشود ولی هعرستنها وبطور مطلق بکار میرود).

hennes/sina/sitt

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او.

heparin

: ماده چند قندی که در کبد ساخته میشود.

hepatit

: اماس کبدی, تورم کبد.

heptagon

: هفت گوش, هفت گوشه, هفت ضلعی, هفت پهلویی, هفت ماهه.

heptarki

: حکومت هفت نفری, ولا یات هفت گانه.

heraldik

: نجباوعلا ءم نجابت خانوادگی, نشان نجابت خانوادگی, ایین وتشریفات نشان های خانوادگی.

herbarium

: مجموعه گیاهان خشک گیاه دان (اطاق یا جعبه).

herbicid

: عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکار میرود, علف کش.

herde

: چوپان, شبان, چوپانی کردن.

herdinna

: چوپان زن, شبان کلیسا که زن باشد.

herkules

: هرکول, پهلوان نامی اساطیر یونان و روم.

herkulisk

: بسیار دشوار, خطرناک, بسیار نیرومند, وابسته به هرکول.

hermelin

: قاقم, پوست قاقم, خز قاقم.

hermetisk

: وابسته به هرمس مصری, کیمیایی, سحر امیز.

hero

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

heroin

: هروءین.

heroisk

: قهرمانانه, قهرمان وار, بی باک, حماسی.

heroism

: گردی, قهرمانی, شجاعت.

herostratisk

: انگشت نمایی, رسوایی, بدنامی.

herr

: اقا (مختصر ان.مر است), اقا, ارباب, مسیو.

herradme

: سلطنت, حکومت, ملک, قلمرو.

herrav lde

: سلطه, تسلط, غلبه, استیلا, تفوق, تحکم, چیرگی, لردی, اربابی, اقایی, سیادت, بزرگی.

herre

: اقا, شخص محترم, ادم با تربیت, اصیل, اقا (درخطاب به خارجی ها).

herrefolk

: نژاد برتر.

herrekipering

: ساز وبرگ فروش.

herrels hund

: مال بی صاحب (در دریا), مال متروکه, بچه بی صاحب, ادم دربدر, بچه سر راهی.

herreman

: اقا, شخص محترم, ادم با تربیت, اصیل.

herrfris r

: سلمانی کردن, سلمانی شدن, سلمانی.

herrgrd

: ملک اربابی, ملک تیولی, منزل, خانه بزرگ, عمارت چند دستگاهی, عمارت بزرگ.

herrkostym

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاری, یکدست لباس, پیروان, خدمتگزاران, ملتزمین, توالی, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور کردن, خواست دادن, تعقیب کردن, خواستگاری کردن, جامه, لباس دادن به.

herrskapsaktig

: اقا منش, اصیل, نجیب, تربیت شده.

herrskapsfolk

: مردمان محترم و با تربیت, اصالت, تربیت, ادب.

herrtoalett

: اقا, ترشح مدفوع, کثافت, اشغال, درهم ریخته.

herrtycke

: جاذبه جنسی.

hertig

: دوک, لقب موروثی اعیان انگلیس.

hertig-

: وابسته به دوک, قلمرو حکومت دوک, مقام دوک.

hertigd me

: قلمرو دوک.

hertiginna

: دوشس, بانوی دوک.

hertiglig

: وابسته به دوک, قلمرو حکومت دوک, مقام دوک.

hertiglik

: وابسته به دوک, قلمرو حکومت دوک, مقام دوک.

hes

: خشن, گرفته, خرخری (درمورد صدا).

hessisk

: وابسته به شهرهس (هعسسع), ادم پولکی, ادم مزدور.

het

: گرم, حاد, تند, تیز, تابان, اتشین, تند مزاج, برانگیخته, بگرمی, داغ, داغ کردن یا شدن.

het r

: معشوقه, فاحشه.

heterodox

: دارای مذهب وعقایدی مخالف عقاید عمومی, مرتد, گمراه, زندیق.

heterogen

: ناجور, ناهمگن, غیر متجانس, متباین.

heterosexualitet

: علا قه بجنس مخالف.

heterosexuell

: مربوط به علا قه جنسی نسبت به جنس مخالف, وابسته به جنس مخالف, علا قمند به جنس مخالف.

hetlevrad kvinna

: اتشبار, چیزی که اتش پرتاب میکند, ادم لجوج وکینه توز.

hetsa

: سگ شکاری, سگ تازی, ادم منفور, باتازی شکار کردن, تعقیب کردن, پاپی شدن.

hetsande

: اشتعالی, فتنه انگیز, فساد امیز, اتش افروز, فتنه جو.

hetsjakt

: شکار کردن, صید کردن, جستجو کردن در, تفحص کردن, شکار, جستجو, نخجیر.

hetsporre

: ادم تند وبی پروا.

hett

: باگرمی, بطور گرم.

hetta

: گرما, گرمی, حرارت, تندی, خشم, عصبانیت, اشتیاق, وهله, نوبت, تحریک جنسی زنان, طلب شدن جانور, فحلیت, گرم کردن, برانگیختن, بهیجان امدن.

hetta/vrma/lopp

: گرما, گرمی, حرارت, تندی, خشم, عصبانیت, اشتیاق, وهله, نوبت, تحریک جنسی زنان, طلب شدن جانور, فحلیت, گرم کردن, برانگیختن, بهیجان امدن.

heureka

: <من کشف کردم>, ابراز پیروزی از اکتشاف.

hexameter

: شعر شش وتدی یا شش وزنی, دارای شش وزن.

hft

: کفل, قسمت میان ران وتهیگاه, مفصل ران, جستن, پریدن, لی لی کردن, سهو کردن.

hfta

: دوختن, دوزندگی کردن, خیاطی کردن.

hftben

: استخوان لگن خاصره.

hfth llare

: کمربند, کمر, کرست, حلقه, احاطه کردن, حلقه ای بریدن.

hftig reaktion

: تنفر شدید, جابجا شدن درد, ردع, انحراف درد, جابجا ساختن درد, تغییر ناگهانی, عمل کشیدن.

hftig sn storm

: بادشدید توام بابرف, کولا ک.

hftig/sm rta

: تیر کشیدن (درد), زایمان, رنج, گیرودار.

hftighet

: بی پروایی, تهور, تندی, حرارت, شدت, حرارت, تندی, غیظ و غضب, غضب شدید.

hftkl de

: لنگ.

hftled

: مفصل استخوان خاصره وران, مفصل ران.

hftpl ster

: گچ, خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف, دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن, گچ زدن, گچ مالیدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روی.

hftskynke

: لنگ .

hftstift/tr ckla

: میخ سرپهن کوچک, پونز, رویه, مشی, خوراک, میخ زدن, پونز زدن, ضمیمه کردن.

hg

: توده, کپه, کومه, پشته, انبوه, گروه, جمعیت, توده کردن, پرکردن, فراز, بلند, مرتفع, عالی, جای مرتفع, بلند پایه, متعال, رشید, زیاد, وافر گران, گزاف, خشمگینانه, خشن, متکبر, متکبرانه, تند زیاد, باصدای زیر, باصدای بلند, بو گرفته, اندکی فاسد, تپه, پشته, برامدگی, خرپشته, ماهور, با خاک ریز محصور کردن, خاک ریزساختن.

hg

: فکر, خاطر, ذهن, خیال, مغز, فهم, فکر چیزی را کردن, یاداوری کردن, تذکر دادن, مراقب بودن, مواظبت کردن, ملتفت بودن, اعتناء کردن به, حذر کردن از, تصمیم داشتن.

hg hatt

: هرس کن, شاخه زن, سوهان, چیز عالی.

hg/st tlig

: ارجمند, رفیع, عالی, بلند, بزرگ, بلند پایه, مغرورانه.

hga

: فراز, بلند, مرتفع, عالی, جای مرتفع, بلند پایه, متعال, رشید, زیاد, وافر گران, گزاف, خشمگینانه, خشن, متکبر, متکبرانه, تند زیاد, باصدای زیر, باصدای بلند, بو گرفته, اندکی فاسد.

hgakta

: قدر, اعتبار, اقدام, رعایت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا یق دانستن, محترم شمردم.

hgaktningsfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

hgdragen

: گردن فراز, متکبر, خودبین, گستاخ, پرنخوت, مغرور, باددرسر, متکبر, والا, سرد, غیر صمیی, کناره گیر, مغرور, خود فروش, از روی خود خواهی.

hgeligen

: بحد زیاد.

hgerhand

: دست راست.

hgervriden

: جناح راستی.

hgf rrderi

: خیانت بزرگ, خیانت, پیمان شکنی, بی وفایی, غدر.

hgfrekvens

: دارای فرکانس با تکرار زیاد, امواج پر فرکانس, پربسامد.

hgkonjunktur

: غرش (توپ یاامواج), صدای غرش, غریو, پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم, توسعه عظیم(شهر), غریدن, غریو کردن (مثل بوتیمار), بسرعت درقیمت ترقی کردن, توسعه یافتن

hgl ndare

: اهل کوهستان, پشت کوهی, ژوک , سرباز اسکاتلندی.

hgl nt

: زمین بلند, بلند, زمین مرتفع, دور از دریا.

hgl s

: بی میل, بی توجه.

hgland

: کوهستانی, نارسا, احمقانه, زمین بلند, بلند, زمین مرتفع, دور از دریا.

hglandsskotte

: مردم کوهستانی اسکاتلند, سلت های اسکاتلندی, سلتی و اسکاتلندی.

hgm lsbrott

: خیانت, پیمان شکنی, بی وفایی, غدر.

hgmod

: بزرگی, بزرگ منشی, ارتفاع, غرور, مباهات, بهترین, سربلندی, برتنی, فخر, افاده, غرور, تکبر, سبب مباهات, تفاخر کردن.

hgna

: حراست کردن, نیکداشت کردن, نگهداری کردن, حفظ کردن, حمایت کردن.

hgre

: متعال, برتر, تراشه, خرده نجاری.

hgre rang

: ارشدیت.

hgring

: سراب, کوراب, نقش بر اب, امر خیالی, وهم.

hgsl tt

: فلا ت, زمین هموار و مسطح.

hgsp nning

: فشار قوی.

hgst/ verlgsen

: عالی, اعلی, بزرگترین, منتهی, افضل, انتها.

hgt

: بلند, باصدای بلند, باصدای بلند, بلند اوا, پر صدا, گوش خراش, زرق وبرق دار, پرجلوه, رسا, مشهور.

hgtalare

: بلند گو, گوینده, حرف زن, متکلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءیس مجلس شورا.

hgtidlig

: رسمی, موقر, جدی, گرفته, موقرانه, باتشریفات.

hgtidligh lla

: مجلس یاداوری, نگاه داشتن, جشن گرفتن, بیادگار نگاه داشتن, باتشریفات انجام دادن.

hgtidligh llande

: رسمیت, وقار.

hgtidligt l fte

: نذر, پیمان, عهد, قول, شرط, عهد کردن.

hgtidsfirande

: بزمی, جشنی, شاد.

hgtravande spr k

: سخن نامفهوم, سخن بی ربط, شر و ور, پر اب و تابی, قلمبه نویسی, گزاف گویی.

hgtryck

: دارای وزن وفشار زیاد, پرفشار, قوی.

hgvilt

: شکار حیوانات بزرگ.

hibiskus

: هرنوع گیان یا بوته یا درخت از جنس بامیه از خانواده پنیر کیان.

hicka

: سکسکه, سکسکه کردن.

hickning

: سکسکه, سکسکه کردن.

hickory

: درخت گردوی امریکایی, چوب گردوی امریکایی.

hierarki

: گروه فرشتگان نه گانه, سلسله سران روحانی وشیوخ, سلسله مراتب.

hierarkisk

: وابسته به سلسله مراتب وریاست.

hieroglyf

: هیروگلیف, حروف تصویری.

hieroglyfisk

: خط هیروگلیف.

hillebard

: تبرزین, نیزه.

himlakropp

: جسم روشن, جرم اسمانی, جرم نورافکن اسمانی, ادم نورانی, پر فروغ, شخصیت تابناک.

himmel

: اسمان, فلک, در مقام منیعی قرار دادن, زیاد بالا بردن, توپ هوایی زدن, اب وهوا.

himmelrike

: اسمان, سپهر, گردون, فلک, عرش, بهشت, قدرت پروردگار,هفت طبقه اسمان, اسمان, خدا, عالم روحانی.

himmelsbl

: برنگ ابی نیلگون, اسمانی, نیلگونی, رنگ ابی اسمان.

himmelsbl tt

: لا جورد, رنگ نیل, اسمان نیلگون, لا جوردی, سنگ لا جورد.

himmelsf rdsdag

: روز عروج عیسی به اسمان.

himmelsfrd

: صعود, عروج عیسی به اسمان, معراج.

himmelsk

: الهی, علوی, اسمانی, سماوی.

himmelska

: اسمانی, سماوی, بهشتی, خدایی, روحانی.

himmelskt

: اسمان, سپهر, گردون, فلک, عرش, بهشت, قدرت پروردگار,هفت طبقه اسمان, اسمان, خدا, عالم روحانی, اسمانی, سماوی, بهشتی, خدایی, روحانی.

himmelsskriande

: جار زننده, اشکار, گریان, مبرم.

himmelsvid

: سترگ, کلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

hind/bakre

: گوزن ماده, عقبی, پشت پای گاو.

hind/kaninhona

: گوزن ماده, خرگوش ماده.

hinder

: بار, قید, مانع, اسباب زحمت, گرفتاری, گرو, پاگیری, بازماندگی, اذیت, ازار, مانع, سبب تاخیر, مانع, عایق, رادع, محظور, اشکال, گیر, گیر, مانع, رداع, سد جلو راه, محظور, پاگیر.

hinderl pning/terrngritt

: اسب دوانی باپرش از مانع, اسبدوانی صحرایی.

hinderlpning

: اسب دوانی باپرش از مانع, اسبدوانی صحرایی.

hinderritt

: اسب دوانی باپرش از مانع, اسبدوانی صحرایی.

hindersam

: سنگین, طاقت فرسا, مایه زحمت, بطی.

hindersam/klumpig

: سنگین, طاقت فرسا, مایه زحمت, بطی.

hindra

: مرز, زمین شخم نشده, مانع, مایه ء لغزش, طفره رفتن از, امتناع ورزیدن, رد کردن, زیرش زدن, بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه, بزور وفشار وادار کردن, تحمیل کردن, خراب شدن, مزاحم شدن, چیز وحشتناک, غیر قابل استفاده

hindra/inskr nka

: جلوگیری کردن از, نگهداشتن, مهار کردن.

hindra/sprra

: مسدود کردن, جلو چیزی را گرفتن, مانع شدن, ایجاد مانع کردن, اشکالتراشی کردن.

hindrad av ov der

: قطع رابطه شده در اثر توفان, توفان زده, گرفتار توفان.

hindrande

: انسداد, منع, جلو گیری, گرفتگی, مسدود کننده, اشکاتراش.

hindustani

: هندوستانی.

hingst

: نریان, اسب نر, معشوقه, فاحشه.

hink

: دلو, سطل, سطل, دلو, بقدر یک سطل.

hinnaktig

: غبار گرفته, فیلم مانند.

hippa

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفکر, حزب, دسته متشکل, جمعیت, مهمانی, بزم, پارتی, متخاصم, طرفدار, طرف, یارو, مهمانی دادن یارفتن.

hippodrom

: اسپریس, میدان اسب دوانی, سیرک.

hipster

: شخص طرفدار امور جدید وبیسابقه مانند مواد مخدره وغیره, نوپرست.

hirs

: ارزن, گندمیان (گرامءنعاع).

hisklig

: ترسناک, مهیب, سهمناک, نفرت انگیز, زشت.

hiss

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

hissa

: بالا بردن, بلند کردن, بر افراشتن, عمل بالا بردن, عمل کشیدن, مقدار کشش.

hisskonduktr

: اسانسورچی, متصدی اسانسور.

histamin

: ترکیبی بفرمول.C5H9N3

histogram

: نمایش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.

histolog

: متخصص بافت شناسی.

histologi

: بافت شناسی, علم بافت شناسی.

histologisk

: وابسته به بافت شناسی.

historia

: تاریخ, تاریخچه, سابقه, پیشینه, بیمارنامه.

historicitet

: تاریخ گرایی.

historieber ttare

: قصه گو, داستان سرا, نقال, راوی.

historik

: تاریخ, تاریخچه, سابقه, پیشینه, بیمارنامه.

historiker

: تاریخ نویس, تاریخ دان, مورخ, تاریخ گزار.

historisk

: تاریخی, مشهور, معروف, مبنی بر تاریخ.

historiskt

: تاریخی, مشهور, معروف, مبنی بر تاریخ.

hit

: اینجا, در اینجا, در این موقع, اکنون, در این باره, بدینسو, حاضر, اینجا, به اینجا, اینطرفی, بدین سو, بدین طرف, تاکنون, تابحال.

hit och dit

: پس وپیش, عقب وجلو رفتن.

hit och dit/fram och tillbaka

: پس وپیش, عقب وجلو رفتن.

hitta

: پیدا کردن, یافتن, جستن, تشخیص دادن, کشف کردن, پیدا کردن, چیز یافته, مکشوف, یابش.

hitta p /tnka ut

: تدبیر کردن, درست کردن, اختراع کردن, تعبیه کردن, وصیت نامه, ارث بری, ارث گذاری.

hitta p/lyckas

: تعبیه کردن, طرح ریزی کردن, تدبیر کردن.

hittade

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

hittat

: زمان ماضی واسم فعول فءند, : برپاکردن, بنیاد نهادن, ریختن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته گری, قالب ریزی کردن.

hittebarn

: بچه سر راهی, لقیط.

hittebarn/herrels hund

: مال بی صاحب (در دریا), مال متروکه, بچه بی صاحب, ادم دربدر, بچه سر راهی.

hittills

: پیش از این, پیشتر, سابقا, قبلا, تاکنون, تاکنون, تابحال, تا اینجا, پیش از این, سابق بر این.

hittillsvarande

: تاکنون, تابحال, تا اینجا, پیش از این, سابق بر این.

hiva

: بلند کردن, کشیدن, بزرگ کردن, جابجا کردن, باد کردن, تقلا کردن.

hiva/lyfta

: بلند کردن, کشیدن, بزرگ کردن, جابجا کردن, باد کردن, تقلا کردن.

hj lm

: خود, کلا ه خود, کلا ه ایمنی اتش نشانها وکارگران.

hj lp

: کمک کردن, یاری کردن, مساعدت کردن, پشتیبانی کردن, حمایت کردن, کمک, یاری, حمایت, همدست, بردست, یاور, کمک کردن, یاری کردن, مساعدت کردن (با), همدستی کردن, مدد رساندن, بهترکردن چاره کردن, کمک, یاری, مساعدت, مدد, نوکر, مزدور, وزارت, تهیه, اجراء, اداره, خدمت.

hj lp-/bi-

: کمکی, معین, موید, متمم, فرعی, تابع.

hj lpande

: کمکی, کمک, یاری, یک وعده یا پرس خوراک.

hj lpare/medhjlpare

: یار, هم دست, کمک, یاور.

hj lplig

: گذرپذیر, قابل قبول, قابل عبور.

hj lpmedel/botemedel/bota

: گزیر, علا ج, دارو, درمان, میزان, چاره, اصلا ح کردن, جبران کردن, درمان کردن.

hj lpreda

: یار, هم دست, کمک, یاور.

hj lpskande

: درخواست دهنده, تقاضا کننده, طالب, داوطلب, متقاضی, درخواستگر.

hj lte

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

hj ltemodig

: قهرمانانه, قهرمان وار, بی باک, حماسی.

hj ltemodigt

: قهرمانانه, قهرمان وار, بی باک, حماسی.

hj mgaller

: افتاب گردان, لبه پیش امده کلا ه.

hj rnhinneinflammation

: اماس پاشام مغز, مننژیت.

hj rnskakning

: صدمه وتکان مغز که منجر به بیهوشی میشود, تصادم, صدمه, ضربت سخت.

hj rta

: قلب, سینه, اغوش, مرکز, دل و جرات, رشادت, مغز درخت,عاطفه, لب کلا م, جوهر, دل دادن, جرات دادن, تشجیع کردن, بدل گرفتن.

hj rtblad/kotyledon

: زلف عروسان, قدح مریم, لپه.

hj rtfel

: مرض قلبی.

hj rtformig

: بشکل قلب, قلبی شکل.

hj rtlig

: قلبی, صمیمی, مقوی, قلبی, صمیمانه, دلچسب, مقوی.

hj rtlighet

: صمیمیت, مودت قلبی, مهربانی, خوش رویی, گرمی.

hj rtmussla/liten flat bt

: چین وچروک, موج, رویش زگیل مانند, گره و برامدگی پارچه.

hj rtpunkt

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

hj rtslag

: ضربان قلب, تپش دل, جنبش, احساسات.

hj rtsvikt

: سکته قلبی, نارسایی قلب.

hjd

: بلندی, رفعت, ارتفاع, جای مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تکبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت.

hjd/upph jelse

: بلندی, جای بلند وبرامدگی, ترفیع.

hjdare

: ادم کله گنده, شخص مهم و برجسته.

hjdm tare

: ارتفاع سنج, فرازیاب, اوج نما, افرازیاب.

hjdniv

: فرازا, بلندی, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفیع, منزلت.

hjdpunkt

: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترین نقطه, بحران, نقطه ء کمال, اوج, راس, قله, منتها درجه, باوج رسیدن.

hjlmbuske

: تاج, کلا له, قله, یال, بالا ترین درجه, به بالا ترین درجه رسیدن, ستیغ.

hjlp-

: گزیری, علا جی, چاره ساز, شفابخش, مفید, درمانی.

hjlp/hj lpa

: یاری, کمک, کمک برای رهایی از پریشانی, موجب کمک, یاری کردن.

hjlpa

: کمک کردن, یاری کردن, مساعدت کردن (با), همدستی کردن, مدد رساندن, بهترکردن چاره کردن, کمک, یاری, مساعدت, مدد, نوکر, مزدور.

hjlpande/hj lper

: کمک, یاری, یک وعده یا پرس خوراک.

hjlpare

: نگهدار, پشتیبان, حامی, کسی که دراجرای نقشه ای کمک میکند, حمال, باربر, تشدید کننده, تقویت کننده, حامی, ترقی دهنده, یار, هم دست, کمک, یاور, یار, کمک وهمدست, دمساز, همسر.

hjlpl s

: بی اثر, سست, بیچاره, درمانده, فرومانده, ناگزیر, زله.

hjlpl sa

: بیچاره, درمانده, فرومانده, ناگزیر, زله.

hjlpmedel

: سهولت, امکان, وسیله, الت کوچک, مکانیکی, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر

hjlpprocessor

: پیش پرداز.

hjlpsam

: مفید, کمک کننده.

hjlte

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

hjltemod

: دلیری, شجاعت, دلا وری, ارزش شخصی و اجتماعی, ارزش مادی, اهمیت.

hjltemodig/dj rv

: قهرمانانه, قهرمان وار, بی باک, حماسی.

hjltemodiga

: قهرمانانه, قهرمان وار, بی باک, حماسی.

hjltinna

: شیرزن, زنی که قهرمان داستان باشد.

hjon

: نوکر, خدمتکار, خادم, پیشخدمت, بنده.

hjord/skock

: رمه, گله, گروه, جمعیت, گرد امدن, جمع شدن, متحد کردن, گروه.

hjort

: اهوی کوهی, گوزن نر.

hjorthane

: گوزن (قرمز نر), کره اسب, حیوان نر (بطور کلی), جلسه یا مهمانی مردانه, کوتاه کردن, بریدن, جاسوسی کردن, پاییدن.

hjorthorn

: شاخ گوزن, شاخ فرعی, انشعاب شاخ.

hjortkalv

: اهوبره, رشا, گوزن, حنایی, بچه زاییدن (اهویاگوزن), اظهار دوستی کردن, تملق گفتن.

hjortktt

: گوشت گوزن, گوشت اهو, شکارگوزن واهو.

hjortl der

: پوست اهو, پوست گوزن.

hjrna

: مغز, مخ, کله, هوش, ذکاوت, فهم, مغز کسی را دراوردن, بقتل رساندن.

hjrnhinneinflammation/meningit

: اماس پاشام مغز, مننژیت.

hjrnsk l

: کاسه مغز, جمجمه.

hjrnsp ke

: جانوری که سرشیر وبدن ببر ودم مار داشته است, خیال واهی.

hjrntv tt

: تلقین عقاید و افکارسیاسی و مذهبی واجتماعی درشخص.

hjrntv tta

: مغز شویی, اجبار شخص بقبول عقیده تازه ای, تلقین عقاید ومسلک تازه ای, شستشوی مغزی دادن.

hjrt-

: وابسته بدل, قلبی, فم المعدی.

hjrtansk r

: معشوقه, دلبر, یار, دلدار, دلا رام, نوعی نان شیرینی بشکل قلب.

hjrtblad

: زلف عروسان, قدح مریم, لپه.

hjrtef rkrossad

: دل شکسته.

hjrtelag

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

hjrtf rlamning

: سکته قلبی, نارسایی قلب.

hjrtflimmer

: رشته رشته سازی, تشکیل الیاف, انقباض بی نظم رشته های عضلا نی.

hjrtkammare

: بطن, شکم, شکمچه مغز, حفره.

hjrtklappning

: تپش, لرزش.

hjrtl s

: بی عاطفه, عاری از احساسات, افسرده.

hjrtlig/kraftig

: قلبی, صمیمانه, دلچسب, مقوی.

hjrtmussla

: چین وچروک, موج, رویش زگیل مانند, گره و برامدگی پارچه.

hjrtsjukdom

: مرض قلبی.

hjrtslitande

: اندوه اور, پشت شکن, مایه دل شکستگی.

hjssa

: تاج, فرق سر, بالا ی هرچیزی, حد کمال, تاج دندان, تاج گذاری کردن, پوشاندن(دندان باطلا وغیره).

hjul

: چرخ, دور, چرخش, رل ماشین, چرخیدن, گرداندن.

hjul/ratt

: چرخ, دور, چرخش, رل ماشین, چرخیدن, گرداندن.

hjul/trissa/strdosa

: کرچک, : تنگ کوچک ادویه یا سرکه, چرخ زیر صندلی یامیز, ستاره اول دو پیکر.

hjulaxel

: محور, چرخ, میله, اسه.

hjulbas

: فاصله بین محور جلو و محور عقب اتومبیل بر حسب اینچ.

hjuling

: گردنده, چرخنده, دور زننده, چرخ دار.

hjulmakare

: چرخساز.

hjulnav

: توپی چرخ, مرکز, قطب, مرکز فعالیت.

hjulnav/centrum

: توپی چرخ, مرکز, قطب, مرکز فعالیت.

hjulring

: لا ستیک اتومبیل.

hjulring/gummid ck

: لا ستیک اتومبیل.

hjulspr/slentrian

: مستی, شور, شهوت, فحلی, گشن امدن, گرمی, مست شهوت شدن, شور پیدا کردن, فحل شدن, رد جاده, اثر, خط شیار, عادت, روش, شیار دار کردن, خط انداختن.

hjulsprint

: میخ اسه, میخ محور, سگدست.

hk

: باز, قوش, شاهین, بابازشکار کردن, دوره گردی کردن, طوافی کردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

hkta

: قلا ب, چنگک, دام, تله, ضربه, بشکل قلا ب دراوردن,کج کردن, گرفتارکردن, بدام انداختن, ربودن, گیر اوردن.

hktning

: توقیف, توقیف کردن, بازداشتن, جلوگیری کردن.

hl

: پاشنه, پشت سم, پاهای عقب (جانوران), ته, پاشنه کف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, کج شدن, یک ور شدن.

hl

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه کندن, در لا نه کردن.

hl/klack/klacka

: پاشنه, پشت سم, پاهای عقب (جانوران), ته, پاشنه کف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, کج شدن, یک ور شدن.

hla/lya

: غار, کنام, کمینگاه, دزدگاه, خلوتگاه, لا نه.

hlft

: نیم, نصفه, سو, طرف, شریک, ناقص, نیمی, بطور ناقص, نیم, نیمه, نصف, نصفه, بخش, قسمت مساوی.

hlg ngare

: راه رونده روی کف پا, کف رو, جانور دوپا.

hlig

: غارمانند, غاردار, پوک, میالن تهی, گودافتاده, گودشده, تهی, پوچ, بی حقیقت, غیر صمیمی, کاواک, خالی کردن.

hlja

: پوشاندن, تامین کردن, پوشش, سرپوش, جلد.

hljd i dimma

: مه الود, مه گرفته, گرفتار مه.

hll

: تخته سنگ, تکه, ورقه, باریکه, قطعه, لوحه, غلیظ, لیز, چسبناک, لزج, تکه تکه کردن, با اره تراشیدن, سقف را با تخته پوشاندن, باریکه باریکه شدن.

hll

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف کردن, چسبیدن, نگاهداری.

hll med

: دوراهی, محل تقاطع, عبور.

hlla

: ریزش, پاشیدن, تراوش بوسیله ریزش, مقدار ریزپ چیزی, ریزش بلا انقطاع ومسلسل, ریختن, روان ساختن, پاشیدن, افشاندن, جاری شدن, باریدن.

hlla en monolog

: باخود گفتگو کردن, باخود گفتن, تک گویی کردن.

hlla fast/sitta fast/fastna

: صدای جرنگ (مثل صدای افتادن پول خرد) چسبیدن, پیوستن, وفادار بودن.

hlla mun

: باعث وقفه در تکلم شدن, خفه کردن, خفه شو.

hlla tal

: سخنرانی کردن, نطق کردن, خواندن.

hlla tillbaka

: کم کردن, تخفیف دادن, پایین اوردن, نگهداشتن (نفس), راضی کردن, دلیل وبرهان اوردن, بال زدن بطرف پایین, خیساندن چرم درماده قلیایی.

hllas

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زیستن, شدن, ماندن, باش.

hllbarhet

: قابلیت تصرف, قابلیت نگهداری, دفاع پذیری.

hlleflundra

: نوعی ماهی پهن بزرگ, هالیبوت.

hllfasthet

: نیرو, زور, قوت, قوه, توانایی, دوام, استحکام.

hllig ng

: جمبوری, مجمع پیشاهنگان, خوشی.

hllig ngare

: نوسان دار, اونگی, ولگرد, هوسران, لذت طلب.

hllning/utseende/min

: سیما, وضع, قیافه, ظاهر.

hllpunkt

: اساس, ماخذ, پایه, زمینه, بنیان, بنیاد.

hllregna

: ریزش, پاشیدن, تراوش بوسیله ریزش, مقدار ریزپ چیزی, ریزش بلا انقطاع ومسلسل, ریختن, روان ساختن, پاشیدن, افشاندن, جاری شدن, باریدن.

hlrum

: گودال, کاوی.

hlsl

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

hlslagning

: سوراخ, عمل سوراخ کردن.

hlsning

: احترام, درود, سلا م, سلا م کننده, احترام کننده, تبریک, تبریکات, درود, تهنیت, سلا م, درود, تهنیت, تعارف, سلا م اول نامه.

hlsobrunn

: چشمه معدنی, اب معدنی.

hlsol ra

: علم بهداشت, بهداشت, حفظ الصحه.

hlsosam

: سالم, تندرست, سازگار, گوارا, سالم, صحت بخش, سودمند, سالم ومغذی, سلا مت بخش, سودمند, درودی.

hlsosamt

: سالم, تندرست.

hlstans

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

hm

: سبحاف اهم (صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند), سینه صاف کردن, تمجمج کردن, لبه, کناره دار کردن, لبه دار کردن, حاشیه دار کردن, احاطه کردن, پیف (علا مت تردید یا نارضایتی), پیف کردن.

hmma

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

hmmande

: مقابله, بررسی, وابسته به جلوگیری, مانع شونده, سرکوب کننده.

hmnare

: کین خواه, خونخواه, دادگیر, انتقام جو.

hmnd

: تلا فی, عمل متقابل, خونخواهی کردن, کینه جویی کردن, انتقام کشیدن, انتقام, انتقام, کینه, خونخواهی.

hmndgirig

: کینه توز.

hmning

: بازداری, جلوگیری از بروز احساسات.

hmsko

: کشاندن, چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود, کشیدن, بزور کشیدن, سخت کشیدن, لا روبی کردن, کاویدن, باتورگرفتن, سنگین وبی روح.

hmta andan

: دم, نفس, نسیم, نیرو, جان, رایحه.

hmta sig

: بهبودی یافتن, نیروی تازه یافتن, حال امدن.

hn

: کنار, یکسو, بیک طرف, دوراز, خارج, بیرون از, غایب, درسفر, بیدرنگ, پیوسته, بطور پیوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروی, غایب, رفته, بیرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

hn/h na

: طعنه, طنز, مسخره, ریشخند, استهزاء, طعنه زدن, سخن مسخره امیز گفتن, هو کردن, دست انداختن ومتلک گفتن, سرزنش کردن, شماتت کردن, طعنه زدن, طعنه.

hn/h na/frakt/f rakta

: تمسخر, تحقیر, بی اعتنایی, حقارت, خوار شمردن, اهانت کردن, استهزاء کردن, خردانگاری, خردانگاشتن.

hn/h na/hnleende

: استهزاء, نیشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بیان کردن.

hna

: دست انداختن, استهزاء کردن, اهانت یا بی احترامی کردن, مسخره, توهین, ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن (بادبان), موافقت کردن, تطبیق کردن, تمسخر, طنز, طعنه, ریشخند, استهزاء, اهانت وارد اوردن, تمسخر کردن, تمسخر, تحقیر, بی اعتنایی, حقارت, خوار شمردن, اهانت کردن, استهزاء کردن, خردانگاری, خردانگاشتن.

hnda

: در رسیدن, اتفاق افتادن, رخ دادن, روی دادن, روی دادن, اتفاق افتادن, اتفاق افتادن, بانجام رسیدن, روی دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردکردن, پیشامدکردن.

hndelsefattig

: بی حادثه, بدون رویداد مهم.

hnder

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

hndig/flink

: ماهر, چالا ک, زبردست, چیره دست.

hndigt

: بادست انجام شده, دستی, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابک, چالا ک, ماهر, استاد در کار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

hnfull

: استهزاء امیز, استهزاء امیز, مضحک.

hnga ver

: برامدگی, تاق نما, اویزان بودن, تهدید کردن, مشرف بودن.

hnga ihop

: چسبیدن, رابطه خویشی داشتن.

hnga ned

: افکندن, سستی, افسرده و مایوس شدن, پژمرده شدن.

hngandes

: عمل اویختن, اعدام, بدار زدن, چیز اویخته شده (مثل پرده وغیره), اویز, معلق, اویزان, درحال تعلیق, محزون, مستحق اعدام.

hngd

: زمان ماضی فعل (هانگ), اویخت, اویخته.

hngig

: عمل لنگیدن, شلیدن, لنگ, شل, لنگی, شلیدن, لنگیدن, سکته داشتن.

hngiven

: جانسپار, فدایی, علا قمند.

hngivna

: جانسپار, فدایی, علا قمند.

hngning

: عمل اویختن, اعدام, بدار زدن, چیز اویخته شده (مثل پرده وغیره), اویز, معلق, اویزان, درحال تعلیق, محزون, مستحق اعدام.

hngsmycke

: معلق, اویخته, لنگه, قرین, شیب, نامعلوم, بی تکلیف, ضمیمه شده, اویز شده, اویزه.

hnleende

: خنده نیشدار, استهزاء, تمسخر کردن, استهزاء, نیشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بیان کردن.

hnrycka/h nfra

: قاپیدن, ربودن, مسحور کردن, از خود بیخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز کردن.

hnryckt

: دارای شور و شعف, هیجان انگیز.

hnsf gel

: مربوط بماکیان, وابسته به مرغان و پروندگان دانه خوار, ماکیانی, دانه خوار.

hnskjuta

: مراجعه کردن, فرستادن, بازگشت دادن, رجوع کردن به, منتسب کردن, منسوب داشتن, عطف کردن به.

hnspinne/h nshus

: نشیمنگاه پرنده, لا نه مرغ, جای شب بسر بردن, شب بسر بردن, بیتوته کردن, منزل کرن.

hnsyfta

: اشاره کردن, اظهار کردن, مربوط بودن به (با to), گریز زدن به.

hnsyn

: ملا حظه, رسیدگی, توجه, مراعات.

hnsynsfullt

: باملا حظه, بافکر, محتاط.

hntydning

: گریز, اشاره, کنایه, اغفال.

hnvisning

: ارجاع, مرجع.

hobby

: اسب کوچک اندام, مشغولیات, سرگرمی, کار ذوقی, کاری که کسی بدان عشق وعلا قه دارد.

hockey

: چوگان بازی با اصول فوتبال.

hoj

: کندوی زنبو عسل, انبوه, جمعیت, مخفف بءثیثلع, دوچرخه

hojta

: فریاد, داد, جیغ, فغان, فریاد زدن, جیغ زدن, داد زدن

holdingbolag

: شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند, شرکت مرکزی.

holk

: قفس, مرغدانی.

holkfj ll

: برگچه زیرگل, برگه.

holl ndsk

: هلندی, زبان هلندی, :هرکس بخرج خود, دانگی.

holland

: کشور هلند, هلندی.

hollndsk

: جین یا مشروب هلندی.

hollndska

: هلندی, زبان هلندی, :هرکس بخرج خود, دانگی.

holme

: جزیره کوچک, جای پرت و دور افتاده.

holmg ng

: جنگ تن بتن.

holokaust

: همه سوزی, کشتار همگانی,, قتل عام, اتش سوزی همگانی.

homeopati

: معالجه امراض بوسیله تجویزدارویی که دراشخاص سالم علا ءم ان مرض را بوجوداورد.

homerisk

: وابسته به هومر, شاعر نابینای یونان.

homeros

: کبوتر خانگی, گل زدن.

hominid

: جنس انسان.

homofil

: دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق (مثل اینکه مرد بامرد ویا زن بازن دفع شهوت نماید), مایل به جنس خود, همجنس باز.

homofon

: متشابه الصوت, دارای تشابه صوتی, همصدا.

homogen

: مقاربت کننده باهم جنس خود, متوافق, هم جنس, یکجور, مشابه.

homogenisera

: یکجور وهم جنس کردن.

homogenitet

: هم جنسی, یکجوری.

homograf

: کلمه ای که املا ی ان باکلمه دیگر یکسان ولی معنی ان مختلف باشد (مثل کراب بمعنی عوعوکردن و کراب بمعنی پوست درخت).

homonym

: متشابه, کلمه ای که تلفظ ان با کلمه دیگر یکسان ولی معنی ان دگرگون باشد.

homopati

: معالجه امراض بوسیله تجویزدارویی که دراشخاص سالم علا ءم ان مرض را بوجوداورد.

homosexuell

: دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق (مثل اینکه مرد بامرد ویا زن بازن دفع شهوت نماید), مایل به جنس خود, همجنس باز.

hon

: او, ان دختر یا زن, جانور ماده.

hon oroar sig alltid

: کسی یا چیزی که غم میخورد, اندیشناک.

hon r

: ءس سهع و.= هاس سهع

hona

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان, جراثقال لوکوموتیو, جراثقال دوار.

honf r

: میش, گوسفندماده.

honlig

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان.

honnett

: راستکار, راد, درست کار, امین, جلا ل, بیغل وغش, صادق, عفیف.

honnr

: سلا م, احترام نظامی, سرلا م کردن, سلا م دادن, تهنیت گفتن, درود.

honom

: او را (ان مرد را), به او (به ان مرد).

honor r

: افتخاری, مجانی, درجه افتخاری.

honorar

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهریه, اجاره کردن, دستمزد دادن به, اجیر کردن.

honorera

: یاداش دادن به, ترقی کردن, تاوان دادن.

honung

: انگبین, عسل, شهد, محبوب, عسلی کردن, چرب ونرم کردن.

honungsbi

: زنبور عسل.

honungsdagg

: شهد گیاهی, شهد نباتی, شبنم انگبینی, عسلک.

honungskaka

: شانه عسل, ارایش شش گوش خانه خانه کردن.

hop

: دسته, توده, کپه, کومه, پشته, انبوه, گروه, جمعیت, توده کردن, پرکردن.

hop/veck

: توده, کپه, توده خرمن, انبار حبوبات, جمعیت و ازدحام, چین و چروک وتاه, پارچه یا کاغذ باطله, خط, شیار, چمباتمه زدن, توده کردن, مردم عادی.

hopa

: گرد کردن, جمع کردن, انباشتن, گرد امدن, متراکم شدن, جوش اتشفشانی, گرداوردن, توده کردن, متراکم کردن.

hopad

: انباشتن, توده کردن, ترکیب یا متحد کردن.

hopblandning

: اشوره, مخلوط, ترکیب, امیزش, اختلا ط, امیزه.

hopdragbar

: قابل انقباض, ادغام شونده, هم کشی پذیر, ترنج پذیر.

hopflytande

: همریز, باهم جاری شونده, متلا قی.

hopfoga

: متصل کردن, پیوستن, پیوند زدن, ازدواج کردن, گراییدن, متحد کردن, در مجاورت بودن.

hopgyttra

: اختلا ط, کلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

hopgyttrad

: اختلا ط, کلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

hopgyttring

: انباشتگی, تراکم, توده, انبار, گلوه شدگی, توده, اختلا ط شرکتها.

hopkok

: ترکیب, معجون.

hoplnka

: بهم پیوستن, مسلسل کردن.

hopp

: چکمه رکابی و ساقه بلند سواری, زنگار یا پا پیچ سوار کاری, جفتک, رقص, گتر.

hoppa

: جستن, پریدن, خیز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزایش ناگهانی, ترقی, جست, پرش, خیز, جستن, دویدن, خیز زدن, جست, جست زدن, جست بزن.

hoppa av

: به قید کفیل ازاد کردن و شدن, با پاراشوت از هواپیما پریدن.

hoppa hage

: بازی اکرودوکر, بازی لی لی.

hoppa omkring

: جست وخیز کردن, رقاصی کردن.

hoppare

: هرگونه حشره جهنده, لی لی کننده, جهنده, قیف, جهنده, پرنده, بلوز, استین کوتاه زنانه.

hoppas

: امید, امیدواری چشم داشت, چشم انتظاری, انتظار داشتن, ارزو داشتن, امیدواربودن.

hoppetossa

: زن پرگو.

hoppfull

: امیدوار.

hoppingivande

: امیدوار.

hoppl s

: نومید.

hoppl st

: سرگردان, بیچاره, درمانده, بی کس, متروک.

hoppla

: جلو برو, تند تر برو.

hopplock

: مجموعه ای از مطالب گوناگون, متنوعات.

hopplsa

: نومید.

hoppning

: جستن, پریدن, خیز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزایش ناگهانی, ترقی.

hoprullad

: بهم پیچیده, بهم تابیده, حلقوی, پیچاپیچ.

hoprullning

: پیچیدگی, پیچ, حلقه.

hopsamla

: انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رویهم انباشتن, جمع شدن, اجتماع کردن.

hopsinka

: کام و زبانه دم فاخته ای, دارای کام وزبانه دم کبوتری, جفت کردن.

hoptagning

: کاهنده, کاهشی.

hor

: زنا, زنای محصن یا محصنه, بیوفایی, بی عفتی, بی دینی, ازدواج غیرشرعی.

hora

: فاحشه, زن بدکار, فاحشه, فاحشه بازی کردن, فاحشه کردن.

horbock

: ادم هرزه, فاسق, جاکش, فاحشه باز.

hord

: ایل وتبار, گروه بیشمار, گروه, دسته, گروه ترکان ومغولا ن.

horhus

: فاحشه خانه.

horisont

: افق, خط افق, افق فکری, بوسیله افق محدود کردن, افق مریی, خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است.

horisontal

: افقی, ترازی, سطح افقی.

horkarl

: جاکش, ادم هرزه, فاحشه باز.

hormon

: هورمن.

horn

: شاخ, بوق, کرنا, شیپور, پیاله, نوک.

hornartad

: شاخی, شاخ مانند.

hornblsare

: شیپورچی.

hornhinna

: قرنیه.

hornl s boskap

: جانور بی شاخ, درخت هرس شده, سبوس, هرس کردن.

hornpipe

: کرنا, زرنا, سرنا, رقص ملوانی.

horoskop

: زیج, طالع, زایچه, جدول ساعات روز.

horribel

: مخوف, مهیب, سهمگین, رشت, ناگوار, موحش.

hortensia

: گل ادریس, ساقه وریشه خشک شده گل ادریس.

hortikultur

: گل برزی, باغبانی علمی, علم رویانیدن گیاهها.

horunge

: حرامزاده, جازده.

hosianna

: هوشیعانا, هلهله, حمد.

hospital

: پناهگاه, بستگاه, گریزگاه, نوانخانه, یتیم خانه, تیمارستان.

hosta

: سرفه, جرقه (درمورد موتور وغیره), سرفه کردن.

hostia

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, میزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

hostning

: سرفه, جرقه (درمورد موتور وغیره), سرفه کردن.

hot

: تهدید, چیزی که تهدید کننده است, مخاطره, تهدیدکردن, ارعاب کردن, چشم زهره رفتن, تهدید, تهدید کردن, ترساندن.

hota

: مشرف بودن, اویزان کردن, در شرف وقوع بودن, محتمل الوقوع بودن, تهدید کردن ترساندن, خبردادن از.

hotande

: وابسته به بدگویی و اتهام, تهدید امیز, تهدیدکننده.

hotande nrhet

: نزدیکی, مشرف بودن, قرابت, وقوع خطر نزدیک.

hotchpotchsoppa

: اش درهم وبرهم, اش شله قلمکار.

hotell

: هتل, مهمانخانه, مسافرخانه.

hotellg st

: مقیم, مستقر.

hotellpojke

: پادو مهمانخانه, پیشخدمت, مخفف bopper bell, پیشخدمت و پادو مهمانخانه.

hotelse

: تهدید, تهدید کردن, ترساندن.

hottentott

: یکی از انواع بومی های جنوب افریقا که اندامی کوتاه ورنگ قهوه ای مایل به زرددارند.

hov/klv

: سم, کفشک, حیوان سم دار, باسم زدن, لگد زدن, پای کوبیدن, رقصیدن, بشکل سم.

hovera

: خود فروشانه گام زدن, با تکبر راه رفتن, کبر فروشی, خودستایی, مغرور, شیک.

hovfr ken

: ندیمه, ساقدوش یا ملا زم عروس, ندیمه در باری.

hovman

: درباری, ندیم.

hovnigning

: حرمت, احترام, تکریم, احترام گذاردن.

hovra

: درحال توقف پر زدن, پلکیدن, شناور واویزان بودن, در تردید بودن, منتظرشدن.

hovrttspresident

: رءیس, رءیس جمهور, رءیس دانشگاه.

hovsam

: معتدل, ملا یم, ارام, میانه رو, مناسب, محدود, اداره کردن, تعدیل کردن.

hovsk gg

: تپق, طوپاق, مچ پای اسب, موی پشت پای اسب, موی تپق.

hovslagare

: نعلبند, دام پزشک, گروهبان اصطبل.

hpnad

: حیرت, شگفتی, سرگشتگی, بهت.

hr-

: مویرگ, مویی, باریک, ظریف, عروق شعریه.

hra

: شنوایی, سامعه, استماع دادرسی, رسیدگی بمحاکمه, گزارش.

hra radio

: استراق سمع کردن (بوسیله تلفن وغیره).

hrande till magen

: معدی, شکمی, اشتها اور, شربت اشتهااور.

hrb rge

: مسافرخانه, منزل, اسایشگاه, بیمارستان, مسکن, منزل, محل سکونت, اطاق کرایه ای.

hrb rge/studenthem

: شبانه روزی (دانشکده یا دانشکده), هتل.

hrb rgera

: منزل, جا, خانه, کلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذیرایی کردن, گذاشتن, تسلیم کردن, قرار دادن, منزل کردن, بیتوته کردن, تفویض کردن, خیمه زدن, به لا نه پناه بردن.

hrbar

: شنیدنی, سمعی.

hrbevuxen

: پرمو, کرکین.

hrborttagande

: واجبی, داروی ازاله مو.

hrd

: اجاق, اتشدان, کف منقل, منزل, سکوی اجاق, کوره کشتی.

hrd

: سخت, سفت, دشوار, مشکل, شدید, قوی, سخت گیر, نامطبوع, زمخت, خسیس, درمضیقه.

hrd/str v/skarp

: تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا یم.

hrda

: سخت, سفت, دشوار, مشکل, شدید, قوی, سخت گیر, نامطبوع, زمخت, خسیس, درمضیقه.

hrdare

: سفت کننده.

hrdh nt

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالی کردن, بهم زدن, زمخت کردن.

hrdh nta

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالی کردن, بهم زدن, زمخت کردن.

hrdhj rtad

: سنگدل, دل سخت.

hrdig/dristig

: دلیر, جسور, متهور, دلیر نما, پرطاقت, بادوام.

hrdl da

: لحیم کردن, سخت کردن.

hrdna

: سخت کردن, تبدیل به جسم جامد کردن, مشکل کردن, سخت شدن, ماسیدن.

hrdraga

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

hrf ste

: سرحد موی سر وپیشانی.

hrflyta

: بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرک, جست وخیز, حالت فنری, حالت ارتجاعی فنر, پریدن, جهش کردن, جهیدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنری داشتن, ظاهر شدن.

hrfris r

: سلمانی کردن, سلمانی شدن, سلمانی.

hrfris rska

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

hrhll

: صدارس, گوش رس.

hri

: در این, در این باره.

hrig

: پرمو, کرکین, پرمو, مویی, پشمالو.

hrja

: ویران کردن, خراب کردن, تاراج کردن.

hrknut

: گره زینتی روبان گیسو, کاکل.

hrl s

: بی مو.

hrleda

: استنباط کردن, دریافتن, نتیجه گرفتن, کم کردن, تفریق کردن, منتج کردن, مشتق کردن, مشتق شدن.

hrledning

: استنتاج, اشتقاق.

hrlig/vacker

: دوست داشتنی, دلپذیر, دلفریب.

hrlighet

: جلا ل, افتخار, فخر, شکوه, نور, بالیدن, فخر کردن, شادمانی کردن, درخشیدن.

hrlur

: سمعک, بلندگوی گوشی, گوشی تلفن.

hrmapa

: مقلد.

hrmf gel

: مرغ مقلد امریکای شمالی.

hrmning

: تقلید, شکلک سازی.

hrn

: گوشه, نبش, سنگ زاویه, سنگ نبش, اجر نبش, کنج, سنگ نبش گذاشتن, گوه, گوشه.

hrn l

: سنجاق مو, گیره مو, پیچ تند.

hrn t

: گیسوبند, سربند, گیسو را درتور بستن.

hrnsoffa

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hrntand

: سگی, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند, دندان ناب (انیاب), چیزپرارزش.

hrold/utropa

: جارچی, پیشرو, جلودار, منادی, قاصد, از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن, اعلا م کردن, راهنمایی کردن.

hrpiska

: دم خوک, گیس بافته, گیسوی بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چینی), گوی توتون.

hrpropp

: سمعک, بلندگوی گوشی, گوشی تلفن.

hrsam

: فرمانبردار, مطیع, حرف شنو, رام.

hrsel

: شنوایی, سامعه, استماع دادرسی, رسیدگی بمحاکمه, گزارش.

hrselsinne

: شنوایی, سامعه, استماع دادرسی, رسیدگی بمحاکمه, گزارش.

hrskande

: حکم, تصمیم.

hrskare

: عضو سلسله پادشاهان, سرسلسله, مقتدر, حاکم, سردودمان

hrsken

: ترشیده, بو گرفته, باد خورده, فاسد, نامطبوع, متعفن.

hrsp nne

: نوعی سنجاق سر زنانه, پنس مو.

hrstammande

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

hrstammande

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

hrstamning

: نسب, نژاد, نزول, هبوط, سویه, دودمان, اصل ونسب, اجداد, اعقاب.

hrstr

: مو, موی سر, زلف, گیسو.

hrt arbete

: کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود, وظیفه, کار معلوم, کارناخوشایند.

hrtelefon

: گیرنده, دریافت کننده.

hrtott

: دسته, مشت, بقچه کوچک (از کاه و علوفه), حلقه, بسته, بقچه بندی, جاروب کوچک, گردگیر, تمیز کردن, جاروب کردن, بصورت حلقه در اوردن.

hrunder

: در زیر, در ذیل, ذیلا.

hrvatten

: شویه, شستشو, محلول طبی مخصوص شستشویا ضد عفونی کردن صورت وغیره, لوسیون.

hsnuva

: تب یونجه, زکام در اثر حساسیت, زکام بهاره.

hst-

: پاییزی, اسب مانند, اسبی, اسبی, وابسته به اسب دوانی, معتاد به اسب دوانی.

hst/sportbil

: اسب سواری, مرکب, رهنورد.

hstfluga

: مگس اسب, مگس جنگلی, خرمگس.

hsthage/sadelplats

: چرا گاه, میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی, حصار, در حصار قراردادن, غوک.

hstkastanj

: شاه بلوط هندی, شاه بلوط بری.

hstkraft

: واحد نیرو معادل 647 وات, اسب بخار.

hstkrake/jade

: ژاد, اسب پیر, یابو یا اسب خسته, زن هرزه, زنکه, مرد بی معنی, دختر لا سی, پشم سبز, خسته کردن, از کار انداختن (در اثر زیاده روی).

hstl ngd

: درازا, طول, قد, درجه, مدت.

hstman

: یال.

hstras

: پروردن, باراوردن, زاییدن, بدنیااوردن, تولید کردن, تربیت کردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.

hstsko

: نعل اسب, نعل (معمولا انرا نشان خوشبختی میدانند).

hstsvans

: ارایش دم اسبی گیسو.

htsk

: معاند, دارای عداوت و دشمنی دیرین, کینه توز, معاند.

htskhet/agg

: بدخواهی, خصومت دیرین, عداوت, کینه.

hu

: اه, پیف.

huckle

: چارقد, دستمال, روسری, دستمال سر, زن روسری پوش.

hud

: پوشش, پوست, جلد, پوشش دار کردن, پوست, چرم, جلد, پوست کندن, با پوست پوشاندن, لخت کردن.

hudflnga

: تازیانه, شلا ق, بلا, وسیله تنبیه, غضب خداوند, گوشمالی, تازیانه زدن, تنبیه کردن.

hudspecialist

: متخصص امراض پوست.

hudtransplantat

: پوست به بدن پیوند زدن, پیوندپوست.

hudutslag

: ابله, موجد ابله در پوست, ابله دار کردن یا شدن

hugenott

: پروتستان فرانسوی, فرانسوی پروتستان.

hugf sta

: مجلس یاداوری, نگاه داشتن, جشن گرفتن, بیادگار نگاه داشتن.

hugg/hugga/kotlett

: ریز ریز کردن, بریدن, جدا کردن, شکستن.

hugg/rista upp

: چاک دادن, خیلی کم کردن, نشان ممیز.

hugga

: قاپیدن, دستگیر کردن, توقیف.

hugga av

: ریز ریز کردن, بریدن, جدا کردن, شکستن.

hugga av/skilja

: جدا کردن, بریدن, منفصل کردن.

hugga/tillyxa

: بریدن, قطع کردن, انداختن (درخت وغیره), ضربت, شقه, ذبح, شکاف یاترک نتیجه ضربه.

huggare

: ساطور, تبر, هلی کوپتر.

huggare/kttkniv

: ساطور, تبر, هلی کوپتر.

hugger

: ارواره, دهان, لب ولوچه.

huggj rn

: اسکنه, قلم درز, بااسکنه تراشیدن.

huggkrok

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب یانیزه خاردار ماهی گیری, نیزه, چنگک, سیخک, شوخی فریبنده, حیله, ازمایش سخت, انتقاد, نفرین, تفریحگاه ارزان, پیرمردپرحرف, گفتاربیهوده, فریاد, باصدای بلندخندیدن, قلا بدار کردن, گول زدن, قماربازی کردن.

huggkrok/gaff

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب یانیزه خاردار ماهی گیری, نیزه, چنگک, سیخک, شوخی فریبنده, حیله, ازمایش سخت, انتقاد, نفرین, تفریحگاه ارزان, پیرمردپرحرف, گفتاربیهوده, فریاد, باصدای بلندخندیدن, قلا بدار کردن, گول زدن, قماربازی کردن.

huggorm

: ماشین جمع, افعی, مار جعفری, افعی, تیره مار, تیرمار, ادم خاءن و بدنهاد, شریر.

huggormsliknande

: افعی وار, مانند افعی, زهردار.

huggsabel

: قداره.

huggtand

: دندان ناب, دندان انیاب (در سگ و مانند ان), نیش.

huggtand/bete

: دندان ناب, دندان انیاب (در سگ و مانند ان), نیش.

huggvrja

: شمشیر دودم, سخمه, سخمه زنی.

hugna

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن.

hugskott

: هوس, هوی و هوس, تلون مزاج, وسواس, خیال, وهم, تغییر ناگهانی.

hugsvala

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن.

hugsvalelse

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن.

huk

: چمباتمه زدن, قوز کردن, محل چمباتمه زنی, چاق وخپل.

huka

: دولا شدن, قوز کردن (از ترس وسرما).

huka sig ned

: چمباتمه زدن, قوز کردن, محل چمباتمه زنی, چاق وخپل.

huka sig ner

: دولا شدن, قوز کردن (از ترس وسرما).

huld

: زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

hull

: گوشت, مغز میوه, جسم, شهوت, جسمانیت, حیوانیت, بشر, دربدن فرو کردن.

hulling

: خار, پیکان, نوک, ریش, خاردارکردن, پیکاندارکردن.

hum

: دانش سطحی, معلومات دست وپاشکسته.

hum/aning

: دانش سطحی, معلومات دست وپاشکسته.

human

: بامروت, رحیم, مهربان, باشفقت, تهذیبی.

humanisera

: انسانی کردن, انسان شدن, واجد صفات انسانی شدن, با مروت کردن, نرم کردن.

humanism

: دلبستگی به مساءل مربوط بنوع بشر, نوع دوستی, ادبیات وفرهنگ, علوم انسانی, انسانگرایی.

humanit r

: کسی که نوع پرستی را کیش خود میداند, نوع پرست, بشر دوست, وابسته به بشر دوستی.

humanitet

: بشریت, نوع بشر, مردمی, مروت.

humbug

: حرف توخالی وبی معنی, خوابگاه (درکشتی یا ترن), هرگونه تختخواب تاشو, فریب, حیله, گول, شوخی فریب امیز, فریب دادن, بامبول زدن.

humla

: زنبورعسل, زنبور درشت

humle/hoppa/dans/skutt

: رازک, میوه رازک رازک زدن به, رازک بار اوردن, ابجو, افیون, لی لی کردن, روی یک پاجستن, جست وخیز کوچک کردن, رقصیدن, پرواز دادن, لنگان لنگان راه رفتن, پلکیدن.

hummer

: خرچنگ دریایی, گوشت خرچنگ دریایی.

hummertina

: دام مخصوص صید خرچنگ, دام خرچنگ.

humor

: مشرب, خیال, مزاح, خلق, شوخی, خوشمزگی, خوشی دادن, راضی نگاهداشتن, خلط, تنابه.

humorist

: بذله گو, لطیفه گو, ادم شوخ, فکاهی نویس.

humoristisk

: فکاهی, شوخی امیز, خوش مزه, خنده اور.

humr

: مزاج, حالت, طبیعت, خلق, فطرت, سرشت.

humus

: خاک گیاه دار, خاک درخت, گیاخاک.

hund

: سگ, سگ نر, میله قلا ب دار, گیره, دنبال کردن, مثل سگ دنبال کردن.

hundg rd

: درلا نه سگ زیستن, درلا نه زیستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه کردن, لا نه سگ یا روباه.

hundhalsband

: قلا ده سگ, قلا ده.

hundkoja

: لا نه سگ, سگ دانی, درلا نه سگ زیستن, درلا نه زیستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه کردن, لا نه سگ یا روباه.

hundkoja/hundgrd

: درلا نه سگ زیستن, درلا نه زیستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه کردن, لا نه سگ یا روباه.

hundkoppel

: افسار سگ وحیوانات مشابه, افسار بستن, بند زدن, دسته سه تایی.

hundra

: صد, عدد صد.

hundra ring

: ادم صدساله, سده, مربوط به قرن, جشن صد ساله.

hundra rsjubileum

: صدساله, جشن یا یادبود صد ساله, سده.

hundracka

: سگ بد اصل, سگ دورگه, ادم پست.

hundrade

: صدیک, یک صدم.

hundradel

: صدم, صدقسمتی, یکصدم, صدبرابر.

hundragradig

: سانتیگراد, صدبخشی.

hundrarig

: ادم صدساله, سده, مربوط به قرن, جشن صد ساله, صدساله, یادبود صدساله, سده.

hundrarsdag

: صدساله, جشن یا یادبود صد ساله, سده.

hundrarsminne

: صدساله, جشن یا یادبود صد ساله, سده.

hundsfott

: گیره, حایل, حلقه پارو.

hundsfottera

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن کلفت, گوشت, تحکیم کردن, قلدری کردن.

hundtand

: سگی, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند.

hundtand/h rntand

: سگی, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند.

hundvalp

: توله سگ, بچه سگ ماهی, توله زاییدن.

hunger

: گرسنگی, اشتیاق, قحطی, گرسنه کردن, گرسنگی دادن, گرسنه شدن, اشتیاق داشتن.

hunger/hungra

: گرسنگی, اشتیاق, قحطی, گرسنه کردن, گرسنگی دادن, گرسنه شدن, اشتیاق داشتن.

hungersnd

: تنگ سالی, قحطی, قحط وغلا, کمیابی, نایابی, خشکسالی.

hungerstrejk

: اعتصاب غذای زندانیان وغیره, اعتصاب غذا.

hungerstrejka

: اعتصاب غذای زندانیان وغیره, اعتصاب غذا.

hungra

: گرسنگی, اشتیاق, قحطی, گرسنه کردن, گرسنگی دادن, گرسنه شدن, اشتیاق داشتن.

hungrig

: گرسنه, دچار گرسنگی, حاکی از گرسنگی, گرسنگی اور, حریص, مشتاق.

hunn

: هون, تاتار, مخرب تمدن, المانی.

hunner

: هون, تاتار, مخرب تمدن, المانی.

hunsa

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن کلفت, گوشت, تحکیم کردن, قلدری کردن.

hur

: چگونه, از چه طریق, چطور, به چه سبب, چگونگی, راه, روش, متد, کیفیت, چنانکه.

hurra

: هورا, هورا, مرحبا, افرین, هیپ هیپ هورا.

hurrarop

: خوشی, فریادوهلهله افرین, هورا, دلخوشی دادن, تشویق کردن, هلهله کردن.

hurril

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

hurring

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

hursomhelst

: در هرصورت, بهرحال.

hurtbulle

: قلبی, صمیمانه, دلچسب, مقوی.

hurtfrisk

: قلبی, صمیمانه, دلچسب, مقوی.

hurtig

: سرزنده وبشاش, تند, چابک, باروح, رایج, چست, تیز, اراسته, پاکیزه.

hurts

: پایه ستون, پایه مجسمه, شالوده, محور, روی پایه قرار دادن, بلند کردن, ترفیع دادن.

huruledes

: چگونه, از چه طریق, چطور, به چه سبب, چگونگی, راه, روش, متد, کیفیت, چنانکه.

hurusom

: ان, اشاره بدور, ان یکی, که, برای انکه.

huruvida

: ایا, خواه, چه.

hus

: کلبه, خانه کوچک, کابین, خانه, سرای, منزل, جایگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بیت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزیدن, خانه نشین شدن.

husa

: کلفت, خدمتگزار.

husar

: سرباز سواره نظام سبک اسلحه.

husb t

: خانه قایقی.

husbloss

: سریشم ماهی, طلق, ورقه میکا.

husbonde

: دانشور, چیره دست, ارباب, استاد, کارفرما, رءیس, مدیر, مرشد, پیر, خوب یادگرفتن, استاد شدن, تسلط یافتن بر, رام کردن.

husera

: زیاد رفت وامد کردن در, دیدارمکررکردن, پیوسته امدن به, امد وشد زیاد, خطور, مراجعه مکرر, محل اجتماع تبه کاران, امیزش, دوستی, روحی که زیاد بمحلی امد وشدکند, تردد کردن, پاتوق.

husfluga

: مگس.

husfrest ndare

: خانه دار.

husfrest ndarinna

: خانه دار.

hush lla

: صرفه جویی کردن, رعایت اقتصاد کردن.

hush llning

: خانه داری, اداره منزل.

hushll

: خانواده, صمیمی, اهل بیت, مستخدمین خانه, خانگی.

hushlla/hush llning

: صرفه جویی کردن, رعایت اقتصاد کردن.

hushllerska

: خانه دار.

hushllspengar

: خانه داری, اداره منزل.

huskors

: زن غرغرو, زن ستیزه جو, پتیاره, سلیطه.

huslig

: خانگی, خانوادگی, اهلی, رام, بومی, خانه دار, مستخدم یا خادمه.

huslighet

: حالت اهلی, زندگانی خانگی, رام شدگی.

husmoder

: کدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

husmor

: بانو, کدبانوی خانه, خانم, خانه دار, اداره کننده خانه (زن یا مادر), کدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

husmor/l rarinna/lskarinna

: بانو, خانم, کدبانو, معشوقه, دلبر, یار.

husrad

: بهار خواب, تراس, تراس دار کردن, تختان, تختان دار کردن.

husrannsakan

: جستجو, جستجو کردن.

husse

: دانشور, چیره دست, ارباب, استاد, کارفرما, رءیس, مدیر, مرشد, پیر, خوب یادگرفتن, استاد شدن, تسلط یافتن بر, رام کردن.

hustomte

: دختر پیشاهنگ هشت ساله تایازده ساله, یکجور دوربین عکاسی, یکنوع نان شیرینی میوه دار.

hustru

: زن, زوجه, عیال, خانم.

hustrulig

: زنانه, درخور زنان, مثل زوجه, دارای نگاه زنانه.

husvagn

: کاروان.

husvill

: دربدر, بی خانمان, اواره.

husvrd

: موجر, مالک, صاحبخانه, ملا ک.

hutl s

: بی حیا, بی شرم, بی شرمانه, ننگ اور.

hutt

: خرخر, خرناس, طوفان شدید, وزش سخت, خرخر کردن, زکام داشتن, خال, نقطه, لک, موضع, بجا اوردن.

huttra

: لرزه, لرز, ارتعاش, لرزیدن, از سرما لرزیدن, ریزه, تکه, خرد کردن.

huv/huva/mssa

: نوعی کلا ه بی لبه زنانه ومردانه, کلا هک دودکش, سرپوش هرچیزی, کلا ه سرگذاشتن, درپوش, کلا هک.

huva

: گیسوپوش, عرقچین سفید.

huva/r khuv

: بالا پوش راهبان, راهب.

huvad

: سردار, رسیده, نوک دار.

huvud

: سر, کله, راس, عدد, نوک, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءیس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موی سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلی, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, دارای سرکردن, ریاست داشتن بر, رهبری کردن, دربالا واقع شدن

huvud-

: وابسته به سر, وابسته به مغز کله, دماغی, راسی, اصلی, عمده, مایه, مدیر.

huvudbok

: دفترکل, سنگ پهن روی گور, تیر, تخته.

huvudbok/liggare

: دفترکل, سنگ پهن روی گور, تیر, تخته.

huvudbonad

: روسری زنانه, پوشاک سر, ارایش مو, ارایش سر.

huvudduk

: چارقد, دستمال, روسری, دستمال سر, زن روسری پوش.

huvudfra

: مسیر اصلی, مسیر جویباری که دران اب جریان دارد.

huvudgata/genomfart

: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.

huvudinneh llet

: فروهر, هستی, وجود, ماهیت, گوهر, ذات, اسانس.

huvudkudde

: بالش, بالین, متکا, پشتی, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.

huvudl s

: بی سر, بیفکر, بی فکر, بی ملا حظه, لا قید, ناشی از بی فکری.

huvudledning

: اصلی, عمده.

huvudlktare

: جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یا ورزشگاهها, حضار, شنوندگان.

huvudman

: سر, کله, راس, عدد, نوک, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءیس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موی سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلی, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, دارای سرکردن, ریاست داشتن بر, رهبری کردن, دربالا واقع شدن

huvudmassa

: مجموعه ای از نوشتجات, تن, جسم, تنه.

huvudnyckel

: شاه کلید.

huvudord

: مفتاح, راهنما.

huvudperson

: بازیگر عمده, پیشقدم, پیش کسوت, سردسته.

huvudpunkt

: جان کلا م, ملخص, لب کلا م, نکته مهم, مطلب عمده, مراد.

huvudram

: پردازنده مرکزی.

huvudsaklig

: رءیس, سر, پیشرو, قاءد, سالا ر, فرمانده, عمده, مهم, قرار داد, قرار دادی, اصلی, عمده.

huvudsaklig/rektor

: اصلی, عمده, مایه, مدیر.

huvudsakligen

: مخصوصا, بطور عمده.

huvudskl

: کاسه سر, جمجمه.

huvudstad

: حرف بزرگ, حرف درشت, پایتخت, سرمایه, سرستون, سرلوله بخاری, فوقانی, راسی, مستلزم بریدن سر یا قتل, قابل مجازات مرگ, دارای اهمیت حیاتی, عالی.

huvudste

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

huvudstupa

: باکله, سربجلو, از سر, سراسیمه.

huvudstupa/vild

: باکله, سربجلو, بادست پاچگی, تند, سراسیمه, بی پروا, شیرجه رونده, معلق, عجول.

huvudsv l

: پوست فرق سر, پوست سر با مو, جمجمه, فرق سر, الک, غربال, پوست کندن از سر.

huvudton

: مفتاح, راهنما, نطق اصلی کردن.

huvudtorn

: سیاه چال, مزبله دان.

huvudv rk

: سردرد, دردسر, خشخاش وحشی.

hva

: بلند کردن, کشیدن, بزرگ کردن, جابجا کردن, باد کردن, تقلا کردن.

hvas

: واجب بودن, فرض بودن, اقتضاء کردن, شایسته بودن, امدن به, بلند کردن, کشیدن, بزرگ کردن, جابجا کردن, باد کردن, تقلا کردن.

hvda

: ادعا, دعوی, مطالبه, ادعا کردن.

hvert

: زانویی, لوله خمیده یا شتر گلو, سیفون, از لوله یا سیفون رد کردن.

hviskhet

: انطباق بامورد, شایستگی, محجوبیت, نجابت.

hvlig

: با ادب, مودب, فروتن, مودبانه.

hvst ng

: میله اهرم, اهرم, اهرم چوبی, اهرم, دیلم, اهرم کردن, بااهرم بلند کردن, بااهرم تکان دادن, تبدیل به اهرم کردن, شاهین, میله, میله اهرم.

hvst ngsverkan

: شیوه بکار بردن اهرم, کار اهرم, دستگاه اهرمی, وسیله نفوذ, نیرو, قدرت نفوذ(در امری).

hxa

: زن جادوگر, ساحره, پیره زن, فریبنده, افسون کردن, سحر کردن, مجذوب کردن.

hxa

: عجوزه, ساحره, مه سفید, حصار.

hxkittel

: طوفان یا گرداب شدید.

hy

: رنگ زدن, رنگ چهره, رنگ, بشره, چرده.

hy/utseende

: رنگ زدن, رنگ چهره, رنگ, بشره, چرده.

hyacint

: سنبل, گل سنبل, سنبل ایرانی, یاقوت, سنگ یمانی, یاقوت زعفرانی, سنبل.

hybrid

: جانور دورگه (چون قاطر), گیاه پیوندی, چیزی که از چند جزء ناجورساخته شده باشدکلمه ای که اجزاء ان از زبان های مختلف تشکیل شده باشد, دورگه, پیوندی.

hybrid-

: دورگه, پیوندی, موجود دارای صفات ارثی متشکل جدید.

hybridisera

: پیوند زدن از دوجنس ناجور باهم, جفت ه کردن, جانور دورگه گرفتن, گیاه پیوندی بار اوردن.

hybris

: گردنفرازی, خودبینی, تکبر, نخوت, گستاخی, شدت عمل, غرور, گستاخی.

hyckla

: تلبیس کردن, تدلیس کردن, پنهان کردن, وانمودکردن, بهانه کردن, نادیده گرفتن.

hycklad

: ساختگی, تقلیدی, تقلید در اوردن, استهزاء کردن, دست انداختن, تمسخر.

hycklande

: ریاکار, متظاهر, دورو, باریا.

hycklare

: با ریا, ادم ریاکار, ادم دو رو, زرق فروش, سالوس, متصنع.

hydda

: کلبه, کاشانه, الونک, درکلبه جا دادن.

hydda/k k

: کلبه, در کلبه زندگی کردن.

hydra

: مار 9 سری که بدست هرکول کشته شده, چیزی که برانداختن ان دشوار است, مار ابی.

hydrat

: جسم مرکب ابدار, هیدرات, ابشتن.

hydratisera

: جسم مرکب ابدار, هیدرات, ابشتن.

hydraulisk

: وابسته به نیروی محرکه اب, هیدرولیک, وابسته به مبحث خواص اب درحرکت.

hydrauliska

: وابسته به نیروی محرکه اب, هیدرولیک, وابسته به مبحث خواص اب درحرکت.

hydrera

: دارای هیدروژن کردن, سبب ترکیب چیزی با هیدروژن شدن.

hydrering

: عمل تبدیل به هیدروژن.

hydrid

: ترکیب هیدروژن دار, هیدروکسید.

hydrofobi

: مرض ترس از اب, اب گریزی.

hydrografi

: نقشه برداری از اب های روی زمین.

hydrolog

: متخصص اب شناسی.

hydrologi

: گفتار درچگونگی اب های روی زمین, مبحث اب شناسی, علم میاه.

hydrologisk

: وابسته به اب شناسی.

hydrolys

: تجزیه بوسیله اب, اب کافت.

hydrometer

: الت سنجش وزن ویژه مایعات, چگالی سنج.

hydrometer/areometer

: الت سنجش وزن ویژه مایعات, چگالی سنج.

hydroplan

: هواپیمای دریایی.

hydroterapi

: استفاده علمی اب در درمان بیماریها, اب درمانی.

hydroxid

: ترکیبیکه عامل هیدورکسید (OH) داشته باشد.

hyena

: کفتار, ادم درنده خو یا خاءن.

hyende

: متکا, نازبالش, کوسن, مخده, زیرسازی, وسیله ای که شبیه تشک باشد, با کوسن وبالش نرم مزین کردن, لا یه گذاشتن, چنبره.

hyfsat

: سریع تر, بلکه, بیشتر, تا یک اندازه, نسبتا, با میل بیشتری, ترجیحا.

hygglig

: اراسته, محجوب, نجیب.

hyggliga

: اراسته, محجوب, نجیب.

hyggligt

: اراسته, محجوب, نجیب.

hygien

: علم بهداشت, بهداشت, حفظ الصحه.

hygien/hlsov rd

: مراعات اصول بهداشت, بهسازی, سیستم تخلیه فاضل اب.

hygieniker

: متخصص بهداشت.

hygienisk

: بهداشتی.

hygrograf

: نم نگار, دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی.

hygrometer

: نم سنج, الا ت وادوات سنجش رطوبت هوا.

hygroskop

: رطوبت نما, نم بین, نم نما, هیدروسکوپ.

hygroskopisk

: وابسته به نم نما.

hygrostat

: اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی, نم سنج.

hylla

: تحسین, ادعا کردن, افرین گفتن, اعلا م کردن, جارکشیدن, ندا دادن, هلهله یا فریاد کردن کف زدن, طاقچه, لبه, برامدگی.

hylla/hlsa s som

: تحسین, ادعا کردن, افرین گفتن, اعلا م کردن, جارکشیدن, ندا دادن, هلهله یا فریاد کردن کف زدن.

hylla/rev

: تاقچه, رف, فلا ت قاره, هر چیز تاقچه مانند, در تاقچه گذاشتن, کنار گذاشتن.

hylle

: پوشش, پوشش غشایی, گریبانه.

hyllning

: اعلا م رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه, تجلیل, بیعت.

hyllvrmare

: کاغذ خودچسب.

hylsa

: طاق.

hymen

: خدای عروسی ونکاح, عروسی, ازدواج, سرود عروسی, پرده بکارت, دخترگی.

hymla

: وانمود کردن, بخود بستن, دعوی کردن.

hymn

: سرود, سرودی که دسته جمعی در کلیسا میخوانند.

hymn-

: کتاب سرودنامه مذهبی, سرودنامه, سرودی.

hynda

: سگ ماده, زن هرزه, شکایت کردن, قر زدن.

hynda/slinka

: سگ ماده, زن هرزه, شکایت کردن, قر زدن.

hyperaktiv

: دارای فعالیت بیش از اندازه.

hyperbel

: هذلولی, قسع زاءد.

hyperbelformig

: اغراق امیز, اغراقی, شبه هذلولی, وابسته به هذلولی.

hyperbolisk

: اغراق امیز, اغراقی, شبه هذلولی, وابسته به هذلولی.

hyperbolisk/hyperbelformig

: اغراق امیز, اغراقی, شبه هذلولی, وابسته به هذلولی.

hyperbor

: ساکن دورترین نقطه شمالی زمین, بسیار سرد.

hyperknslig

: دارای حساسیت فوق العاده, خیلی حساس.

hypermodern

: فرانو, بسیار تازه, خیلی جدید, متجدد.

hyperon

: جرمی که حد فاصل بین پروتون ونوترون دو اتم است.

hypertoni

: فشار خون, بیماری فشار خون, افزایش فشار خون.

hypnos

: خواب هیپنوتیزم, خواب در اثر تلقین.

hypnosit r

: هیپنوتیزم کننده.

hypnotisera

: خواب هیپنوتیزم کردن, بطور مصنوعی خواب کردن, مسحور ومفتون کردن.

hypnotisk

: خواب اور, منوم, تولیدکننده خواب, هیپنوتیزم, مولد خواب مصنوعی.

hypnotism

: علم هیپنوتیزم یاطریقه خواب اوری مصنوعی.

hypnotisr

: هیپنوتیزم کننده.

hypofys

: غده صنوبری, غده هیپوفیز, غده هیپوفیز, بلغمی, مخاطی.

hypokonder

: مالیخولیایی, افسرده, سودایی, ادم افسرده.

hypokondri

: مالیخولیا, حالت افسردگی, سودا, مراق, اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلا متی خود.

hypokondrisk

: مالیخولیایی, افسرده, سودایی, ادم افسرده.

hypotek

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

hypotek/inteckning

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

hypoteksg ldenr

: گروگذار, راهن.

hypoteksinnehavare

: مرتهن, گروگیر.

hypotension

: فشار خیلی ضعیف وغیر عادی رگها, فشار خون خیلی پایین.

hypotenusa

: زه, وتر, وتر مثلث قاءم الزاویه.

hypotes

: فرض, فرضیه, قضیه فرضی, نهشته, برانگاشت.

hypotetisk

: فرضی, برانگاشتی, نهشتی.

hypotisera

: گرو گذاشتن, وثیقه قرار دادن, رهن گذاردن.

hyra

: اجاره, کرایه, مال الا جاره, منافع, اجاره کردن, کرایه کردن, اجاره دادن.

hyra ut

: اجاره, کرایه, اجاره نامه, اجاره دادن, کرایه کردن.

hyra ut i andra hand

: اجاره فرعی دادن, حق اجاره بمستاجر فرعی دادن.

hyra ut/uthyrning

: اجاره, کرایه, اجاره نامه, اجاره دادن, کرایه کردن.

hyra/uthyrning

: کرایه, اجاره, مزد, اجرت, کرایه کردن, اجیرکردن, کرایه دادن (گاهی با out).

hyresg st/arrendator

: کرایه نشین, مستاجر, اجاره دار, اجاره کردن, متصرف بودن.

hyresgst

: کرایه نشین, مستاجر, اجاره دار, اجاره کردن, متصرف بودن.

hyreskasern

: ملک استیجاری, مستغلا ت, اپارتمان.

hyreskontrakt

: اجاره, کرایه, اجاره نامه, اجاره دادن, کرایه کردن.

hyresvrd

: موجر, مالک, صاحبخانه, ملا ک, اجاره دهنده, موجر, موجر, اجاره دهنده, بکرایه واگذارنده.

hyrkusk

: درشکه چی, کالسکه چی.

hyska

: چشم, دیده, بینایی, دهانه, سوراخ سوزن, دکمه یا گره سیب زمینی, مرکز هر چیزی, کاراگاه, نگاه کردن, دیدن, پاییدن.

hyssj

: خاموش کردن, ارامش دادن, مخفی نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نیاوردن, ساکت, ارام, خموش, باغبانی.

hysta

: بالا انداختن, پرت کردن, انداختن, دستخوش اواج شدن, متلا طم شدن, پرتاب, تلا طم.

hysterektomi

: بیرون اوردن زهدان یارحم.

hysteri

: تشنج, حمله, غش یا بیهوشی وحمله در زنان, هیجان زیاد, هیستری, حمله عصبی.

hysterisk person

: دارای هیجان شدید یاهیستری.

hysteriskt anfall

: حمله صرع.

hytt

: اطاق کوچک, خوابگاه (کشتی), کلبه, کابین.

hytta

: کارخانه ذوب فلزات, کارخانه گدازگری.

hyttplats

: خوابگاه کشتی, اطاق کشتی, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعیت, جا.

hyttventil

: پنجره کشتی یا هواپیما, دریچه, مزغل, سوراخ برج.

hyvel

: هواپیما, رنده کردن, با رنده صاف کردن, صاف کردن, پرواز, جهش شبیه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

hyvel/plan/flygplan

: هواپیما, رنده کردن, با رنده صاف کردن, صاف کردن, پرواز, جهش شبیه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

hyvla

: هواپیما, رنده کردن, با رنده صاف کردن, صاف کردن, پرواز, جهش شبیه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

I

i

: در, توی, لای, هنگامه, در موقع, درون, درونی, میانی, دارای, شامل, دم دست, رسیده, امده, به طرف, نزدیک ساحل, با امتیاز, در میان گذاشتن, جمع کردن.

i allmnhet

: بطور کلی, عموما, معمولا.

i avvaktan p

: درطی, درمدت, تازمانی که, امر معلق, متکی.

i blom

: شکوفا, پر شکوفه.

i brand

: شعله ور, در حال سوختن, شعله ور, مشتعل.

i dag

: امروز.

i den mn/till den grad

: به اندازه ای که, از بس, چون, چونکه, نظر به اینکه, از انجاییکه, بنابراین, تا انجاییکه, ازبسکه.

i det fljande

: پیرو ان, بدنبال ان, درتعقیب ان, بعدا, در زیر ان, بموجب ان, در ذیل ان.

i efterhand

: پس ازان, بعدازان, سپس, بعدا.

i en handv ndning

: کشیدن یا بستن, باطناب بستن, دم, لحظه.

i en lder av

: پیر, سالخورده.

i enlighet med

: متعاقب, مطابق, پیرو, دنبال کننده.

i f rbigende

: اتفاقا, تصادفی, ضمنا.

i f rvg

: پیشاپیش, پیش, جلو, قبلا, اماده, راحت, مقدم بر.

i flygande fart

: پیک تندرو, فوری, انی, سریع السیر, باعجله.

i g ng

: عملی, کارگر, موثر, عامل, عمل کننده.

i god tid

: بهنگام, بموقع, زود, صبح زود, در اولین فرصت.

i gonen

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

i grund och botten

: بطور اساسی.

i kors

: بشکل ضرب در, سرتاسر, چلیپا وار, از وسط, از پهنا, بشکل صلیب.

i lgor

: سوزان, فروزان, درخشان, مشتعل, برافروخته.

i m rkret

: در تاریکی, در تیرگی, تاریک.

i motsats till

: تمیز, تشخیص, فرق.

i nackskinnet

: شوره سر, سبوسه, ادم بی عرضه وفقیر, پرده نازک, غشاء, قفا, پس گردن, دون شمردن.

i rrelse

: بیرون از بستر, در جنبش, در حرکت, فعال.

i sanning

: براستی, الحق, قطعا, بتحقیق, درحقیقت, راستی, براستی, درحقیقت, راستگو, تسکین دهنده, تفال, پیشگویی, ضرب المثل.

i sanning/sannerligen

: هراینه, امین, براستی, حقیقتا, واقعا.

i smyg

: نهانی, زیر جلی, حقه بازی, تقلب و تزویر.

i st llet

: جا, عوض, بجای, در عوض.

i stadens utkanter

: بالا ی شهر, واقع در محلا ت شمال شهر.

i stil med

: دوست داشتن, مایل بودن, دل خواستن, نظیر بودن, بشکل یا شبیه (چیزی یا کسی) بودن, مانند, مثل, قرین, نظیر, همانند, متشابه, شبیه, همچون, بسان, همچنان, هم شکل, هم جنس, متمایل, به تساوی, شاید, احتمالا, فی المثل, مثلا, همگونه.

i stllet f r

: بعوض, بجای.

i stort sett

: بطور کلی, عموما, معمولا.

i tabellform

: جدولی, فهرستی, تخته ای, لوحی, کوهمیزی.

i varje fall

: بهرحال, در هر صورت, بهرجهت, بنوعی.

i vattenbrynet

: مماس با سطح اب, سرگردان بر روی امواج دریا, لبریز.

i verfl d

: فراوان, بسیار, سرشار.

iaktta

: پاییدن, دیدبان, پاسداری, کشیک, مدت کشیک, ساعت جیبی و مچی, ساعت, مراقبت کردن, مواظب بودن, بر کسی نظارت کردن, پاسداری کردن.

iakttagande

: رعایت.

iakttagare

: مشاهده کننده, مراقب, پیرو رسوم خاص.

iakttagelse

: مشاهده, ملا حظه, نظر.

iakttagelse/yttrande

: مشاهده, ملا حظه, نظر.

iber

: اهل شبه جزیره ایبری.

iberisk

: اهل شبه جزیره ایبری.

ibis

: لک لک گرمسیری.

ibland

: گهگاه, گاه و بیگاه, بعضی از اوقات, گاهی, بعضی اوقات, بعضی مواقع, گاه بگاهی.

icke

: پیشوندی است بمعنی< منفی >یا< خیر >و غیر.

icke jrnhaltig

: بدون مواد اهنی, غیراهنی, فلزات غیر اهنی.

icke-jude

: غیر یهودی, کافر, بیدین, بی ایمان, شخص غیر مومن.

icke-kristen

: کافر, بیدین, بی ایمان, شخص غیر مومن.

icke-p fallande

: محجوب, فاقد جسارت.

icke-politisk

: دارای شخصیت غیر سیاسی, بی علا قه بامور سیاسی, غیر سیاسی.

id

: زاییده افکار, تصوری, خیالی, انگاره, تصور, اندیشه, فکر, خیال, گمان, نیت, مقصود, معنی, اگاهی, خبر, نقشه کار, طرزفکر.

id

: شناسایی, تعیین هویت, تطبیق, تمیز.

id skiss

: (thguard) حواله, برات, برات کشی, طرح, مسوده, پیش نویس, برگزینی, انتخاب, چرک نویس, طرح کردن, :(thguard) (انگلیس) اماده کردن, از بشکه ریختن.

idag

: امروز.

ide

: انگاره, تصور, اندیشه, فکر, خیال, گمان, نیت, مقصود, معنی, اگاهی, خبر, نقشه کار, طرزفکر.

ideal

: کمال مطلوب, هدف زندگی, ارمان, ارزو, ایده ال, دلخواه

idealisera

: بصورت ایده ال در اوردن, صورت خیالی و شاعرانه دادن (به), دلخواه سازی.

idealisk

: کمال مطلوب, هدف زندگی, ارمان, ارزو, ایده ال, دلخواه

idealism

: ارمان گرایی, معنویت, خیال اندیشی, سبک هنری خیالی.

idealist

: ایده الیست.

idealistisk

: ارمانی, مطلوب, وابسته به ارمان گرایی, ارمان گرا.

idealitet

: اندیشه گرایی.

ideell

: ارمانی, مطلوب, وابسته به ارمان گرایی, ارمان گرا.

idegran

: سرخدار.

idel

: دریا, اب راکد, مرداب, محض, خالی, تنها, انحصاری, فقط.

idelig

: همیشگی, ابدی, مدام.

identifiera

: شناختن, تشخیص هویت دادن, یکی کردن.

identifieraren

: معین کننده هویت.

identifiering

: شناسایی, تعیین هویت, تطبیق, تمیز.

identifikation

: شناسایی, تعیین هویت, تطبیق, تمیز.

identitet

: هویت, شخصیت, اصلیت, شناسایی, عینیت.

ideologi

: مبحث افکار و ارزوهای باطنی, خیال, طرز تفکر, ایدءولوژی, انگارگان.

idiolekt

: طرزبیان و لحن سخن شخص در یک مرحله زندگی.

idiom

: لهجه, زبان ویژه, اصطلا ح.

idiomatisk

: اصطلا حی.

idiosynkrasi

: حال مخصوص, طبیعت ویژه, طرز فکر ویژه, شیوه ویژه هرنویسنده, خصوصیات اخلا قی.

idiot

: ادم کودن واحمق, ساده لوح, نوعی قاز دریای شمالی, ساده لوح, احمق, ادم سفیه و احمق, خرف, سبک مغز, ساده, خل مادرزاد, احمق, ناقص الخلقه, ادم سبک مغز وکم عقل, ادم احمق وابله, بچه ای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند, بچه ناقص الخلقه, ساده لوح.

idioti

: حماقت, خبط دماغ, سبک مغزی, ابلهی.

idiotisk

: ابلهانه.

idiotiskt

: ابلهانه.

idiotsker

: ادم ساده لوح و رک و راست, محفوظ از حماقت وکارهای احمقانه, محفوظ ازخطا وشکست.

idissla/grubbla

: نشخوار کردن, اندیشه کردن, دوباره جویدن.

idisslande

: نشخوار, اندیشناکی.

idisslare

: جانور پستاندار نشخوار کننده, فکور.

idka

: ادامه دادن.

idka g rdfarihandel

: دوره گردی کردن, طوافی کردن.

idog

: ماهر, زبر دست, ساعی, کوشا.

idol

: بت, صنم, خدای دروغی, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدایان دروغی وبت ها, صنم, معبود.

idrotts-

: ورزشی, پهلوانی, تنومندی, ورزشکار.

idrottsanlggning

: ورزشگاه, میدان ورزش, مرحله, دوره.

idrottskvinna

: زن ورزشکار.

idrottslig

: ورزشی, پهلوانی, تنومندی, ورزشکار.

idrottsman

: ورزشکار, پهلوان, قهرمان ورزش.

idus

: عید, روز پانزدهم مارس و مه و ژوءیه و اکتبر و سیزدهم ماههای رومی.

idv rld

: فلسفه, حکمت, وارستگی, بردباری, تجرد.

idyll

: چکامه کوتاه, قصیده کوتاه, شرح منظره ای از زندگانی روستایی, چکامه در باره زندگی روستایی.

ifr gastta

: رد کردن, اعتراض کردن (به), تکذیب کردن, عیب جویی کردن, مورد اعتراض قرار دادن.

ifr n

: از, بواسطه, درنتیجه, از روی, مطابق, از پیش.

ifyller

: پرکردن, پرشدگی (دندان), هرچیزیکه با ان چیزیرا پرکنند, لفاف.

ig r

: دیروز, روز پیش, زمان گذشته.

igel

: زالو, حجامت, اسباب خون گیری, خفاش خون اشام, انگل, مزاحم, شفا دادن, پزشکی کردن, زالو انداختن, طبیب.

igen

: دگربار, پس, دوباره, باز, یکباردیگر, دیگر, از طرف دیگر, نیز, بعلا وه, ازنو.

igenk nnlig

: باز شناختنی, شناخت پذیر.

igenknnande

: بازشناخت, بازشناسی.

igenom

: ازمیان, از طریق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر.

igenstngd

: باعث وقفه در تکلم شدن, خفه کردن, خفه شو.

iglo

: کلبه اسکیموها.

igloo

: کلبه اسکیموها.

ignorans

: نادانی, جهل, بی خبری, ناشناسی, جهالت.

ignorera

: تجاهل کردن, نادیده پنداشتن, چشم پوشیدن, رد کردن, بی اساس دانستن, برسمیت نشناختن.

igon

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

igonfallande/framst ende

: انگشت نما, پدیدار, اشکار, توی چشم خور.

ih gkomma

: بخاطراوردن, یاد اوردن, بخاطر داشتن.

ih lig/ihlighet/tom

: پوک, میالن تهی, گودافتاده, گودشده, تهی, پوچ, بی حقیقت, غیر صمیمی, کاواک, خالی کردن.

ih lighet

: پوک, میالن تهی, گودافتاده, گودشده, تهی, پوچ, بی حقیقت, غیر صمیمی, کاواک, خالی کردن.

ih rdighet

: پشتکار, استقامت, ثبات قدم, مداومت, اصرار.

ihg

: بخاطراوردن, یاد اوردن, بخاطر داشتن.

ihlig

: پوک, میالن تهی, گودافتاده, گودشده, تهی, پوچ, بی حقیقت, غیر صمیمی, کاواک, خالی کردن.

ihop

: با, باهم, بایکدیگر, متفقا, با همدیگر, بضمیمه, باضافه.

ihrdig

: دارای پشتکار, ساعی, مواظب, سخت کوش, کوشا, کوشنده, ساعی, پشت کاردار.

ikon

: شمایل, تمثال, تندیس, پیکر, تصویر, تصویر حضرت مسیح یامریم ویامقدسین مسیحی.

ikonografi

: پیکر نگار.

ikonoklasm

: شمایل شکنی, بت شکنی.

ikonoklast

: بت شکن.

iktyologi

: ماهی شناسی.

ikvll

: امشب.

ila fram

: حرکت سریع, جست وخیز, لیز خوری, پریدن وسرخوردن (بویژه بر سطح اب).

ilasta

: بار, کوله بار, فشار, مسلولیت, بارالکتریکی, عمل پرکردن تفنگ باگلوله, عملکرد ماشین یا دستگاه, بار کردن, پر کردن, گرانبارکردن, سنگین کردن, فیلم (دردوربین) گذاشتن, بار گیری شدن, بار زدن, تفنگ یا سلا حی را پر کردن.

ilastning

: بارکنش.

ileus

: انسداد روده, قولنج الیاوسی.

iliaden

: ایلیاد, داستان حماسی منسوب به هومر.

illa

: نادرست, غلط, بیمورد, بد, کثیف, گمراه, منحرف, منحط, زمان ماضی قدیمی فعل بءد, : بد, زشت, ناصحیح, بی اعتبار, نامساعد, مضر, زیان اور, بداخلا ق, شریر, بدکار, بدخو, لا وصول.

illa planerad

: ناحق, اولا د نامشروع (حرامزاده).

illa/sv rt

: بطوربد, بطور ناشایسته.

illaltande

: بدصدا, ناهنجار.

illam ende

: تهوع اور, لطیف مزاج, وسواسی, زیاد دقیق.

illasinnad

: بد اندیش, از روی بدخواهی, از روی عناد.

illegal

: غیر قانونی, نا مشروع, حرام, غیرمجاز.

illegalt invandrad mexikanare

: مهاجر فراری مکزیکی.

iller

: موش خرمای وحشی اروپایی.

illfnas

: اذیت کردن, بستوه اوردن, بیحوصله کردن.

illinois

: استان <ایلی نویز> در ایالت متحده امریکا.

illistig

: زیرک, مکار, حیله باز, ماهر, زیرکی, حیله گری.

illitterat

: بی سواد, عامی, درس نخوانده.

illmarig

: ناقلا, ادم تودار, ادم اب زیرکاه, موذی, محیل, شیطنت امیز, کنایه دار.

illojal

: ناسپاس, بی وفا.

illojalitet

: بی وفایی, ناسپاسی, خیانت, نمک بحرامی.

illtjuta

: جیغ زدن, ناگهانی گفتن, جیغ.

illumination

: روشن سازی, تنویر, چراغانی, تذهیب, اشراق.

illuminera

: روشن کردن, درخشان ساختن, زرنما کردن, چراغانی کردن, موضوعی را روشن کردن, روشن (شده), منور, روشن فکر.

illusion

: فریب, اغفال, پندار بیهوده, وهم.

illusorisk

: گمراه کننده, مشتبه سازنده, وهمی, غیر واقعی.

illuster

: برجسته, نامی, درخشان, ممتاز, مجلل.

illustration

: مثال, تصویر.

illustrativ

: روشنگر, گویا, توضیح دهنده.

illustrera

: توضیح دادن, بامثال روشن ساختن, شرح دادن, نشان دادن, مصور کردن, اراستن, مزین شدن.

illustrerad

: تصویری, مصور, تصویر نما, مجسم سازنده.

illustrering

: مثال, تصویر.

illvilja

: بداندیشی, بدجنسی, بدخواهی, عناد, کینه توزی, نفرت, قصد سوء.

illvilja/elakhet

: بداندیشی, بدجنسی, بدخواهی, عناد, کینه توزی, نفرت, قصد سوء.

illvillig

: بدخواه, بدنهاد, نحس, بد اندیش, از روی بدخواهی, از روی عناد.

illvillig/elak

: بد اندیش, از روی بدخواهی, از روی عناد.

illvilliga

: بدخواه, بدنهاد, نحس.

ilning

: هیجان, بهیجان اوردن, بتپش دراوردن, لرز, لرزه.

ilska

: براشفتگی, خشم, غضب, خشمگین کردن, غضبناک کردن, سوخته وخاکستر شده, شوره سر, خشم وغضب, هرزه گرد.

ilska/ryka/nga

: دود, بخار, بخور, گاز, غضب, بخار دادن, دود دادن, باغضب حرف زدن.

ilsken

: خشمگین, خشمناک, بدسگال, بدکار, شریر, تباهکار, فاسد, بدطینت, نادرست

ilsken typ

: سردرد, شخص کم ظرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود, زودرنج.

imagin r

: انگاشتی, پنداری, وهمی, خیال, خیالی, تصوری.

imam

: امام, پیشوا.

imbecill

: سبک مغز, بی کله, کند ذهن, خرفت, ابله.

imbecillitet

: کند ذهنی, خرفتی.

imitation

: جعل هویت, نقش دیگری را بازی کردن.

imitativ

: تقلیدی, بدلی.

imitatr

: مقلد.

imitera

: جعل هویت کردن, خود رابجای دیگری جا زدن.

imma

: مه, غبار, تاری چشم, ابهام, مه گرفتن.

immanens

: حضور در همه جا, بودن خدا در مخلوق.

immanent

: ماندگار, اصلی, دارای نفوذ کامل در سرتاسرجهان, درهمه جاحاضر.

immateriell

: غیر مادی, مجرد, معنوی, جزءی, بی اهمیت.

immatrikulera

: در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن, نام نویسی کردن, در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن, قبول کردن, پذیرفتن.

immersion

: غسل, غوطه وری.

immig

: مه دار, مبهم.

immigrant

: مهاجر, تازه وارد, غریب, کوچ نشین, اواره.

immigration

: مهاجرت, کوچ.

immigrera

: مهاجرت کردن (بکشور دیگر), میهن گزیدن, توطن اختیار کردن, اوردن, نشاندن, کوچ کردن.

immun

: مصون, ازاد, مقاوم دربرابر مرض بر اثر تلقیح واکسن, دارای مصونیت قانونی و پارلمانی, مصون کردن, محفوظ کردن.

immunisera

: مصونیت دار کردن.

immunisering

: مصونیت دادن.

immunitet

: مصونیت, ازادی, بخشودگی, معافیت, جواز.

immunologi

: مبحث مصونیت, ایمنی شناسی.

immunologisk

: مربوط به مصونیت, وابسته به ایمنی شناسی.

immunserum

: اب خون, خونابه, سرم, اب پنیر.

imorgon

: فردا, روز بعد.

impedans

: مقاومت صوری برق در برابر جریان متناوب, مقاومت ظاهری.

imperativ

: امری, دستوری, حتمی, الزام اور, ضروری.

imperativisk

: امری, دستوری, حتمی, الزام اور, ضروری.

imperator

: امپراتور, فرمانده, امر کننده, امر, فرمانروای مطلق.

imperatorisk

: شاهنشاهی, پادشاهی, امپراتوری, با عظمت, عالی, با شکوه, مجلل, همایون, همایونی.

imperfekt

: ناقص, ناتمام, ناکامل, از بین رفتنی.

imperfektum

: ناقص, ناتمام, ناکامل, از بین رفتنی.

imperialism

: حکومت امپراتوری, استعمار طلبی, امپریالیسم.

imperialist

: امپریالیست.

imperialistisk

: استعمار طلب, استعمار گرای, بهره جویانه.

imperium

: امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد, فرمانروایی.

impertinens

: جسارت, فضولی, گستاخی, نامربوطی, بی ربطی, نابهنگامی, بی موقعی, اهانت.

impertinent

: گستاخ, بی ربط.

implantat

: کاشت, جای دادن, فرو کردن, کاشتن, القاء کردن.

implantation

: کاشتن, القاء.

implantera

: کاشت, جای دادن, فرو کردن, کاشتن, القاء کردن.

implicera

: دلا لت کردن بر, گرفتار کردن, مشمول کردن, بهم پیچیدن, مستلزم بودن.

implicit

: التزامی, مجازی, اشاره شده, مفهوم, تلویحا فهمانده شده, مطلق, بی شرط.

implodera

: از داخل ترکیدن, از داخل منفجر شدن.

implosion

: انفجار از داخل.

imponera

: تحمیل کردن, اعمال نفوذ کردن, گرانبار کردن, مالیات بستن بر.

imponera p

: بیش از حد ترساندن, خیلی وحشت زده کردن.

imponera/prgla

: تحت تاثیر قرار دادن, باقی گذاردن, نشان گذاردن, تاثیر کردن بر, مهر زدن, :مهر, نشان, اثر, نقش, طبع, نشان.

imponerande

: تحمیل کننده, با ابهت, موثر, برانگیزنده, برانگیزنده احساسات, گیرا.

impopul r

: غیرمشهور, بدنام, غیر محبوب, منفور.

impopularitet

: عدم شهرت, عدم محبوبیت, بدنامی.

import

: وارد کردن, به کشور اوردن, اظهار کردن, دخل داشتن به, تاثیر کردن در, با پیروزی بدست امدن, تسخیر کردن, اهمیت داشتن, کالا ی رسیده, کالا ی وارده, واردات.

importera

: وارد کردن, به کشور اوردن, اظهار کردن, دخل داشتن به, تاثیر کردن در, با پیروزی بدست امدن, تسخیر کردن, اهمیت داشتن, کالا ی رسیده, کالا ی وارده, واردات.

importering

: ورود, واردات.

importr

: وارد کننده.

imposant

: هزار دلا ر, بسیار عالی با شکوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدی.

impotens

: کاری, سستی کمر, عنن, ناتوانی, ضعف جنسی, لا غری.

impotent

: دارای ضعف قوه باء, ناتوان, اکار.

impregnera

: ابستن کردن, لقاح کردن, اشباع کردن.

impregnering

: ابستن سازی, اشباع.

impressario

: مدیر اماکن تفریحی و نمایشی, مدیر اپرا, مدیریا راهنمای اپرا و کنسرت.

impressionism

: سبک هنری امپرسیونیسم یا تلوری هیوم, در باره ادراک, مکتب تجسم.

impromptu

: بالبداهه, بداهتا, بی مطالعه, تصنیف, کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند, بالبداهه حرف زدن.

improvisat r

: تعبیه کننده, کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد.

improvisation

: بالبداهه گویی, بدیهه گویی, بدیهه سازی, حاضر جوابی, تعبیه, ابتکار.

improvisera

: بدون مقدمه صحبت کردن, بمیل خود, بالبداهه گفتن, فورا تهیه کردن, بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن.

improviserad

: .=yropmetxe=suoenaropmetxe

impuls

: بر انگیزش, انگیزه ناگهانی, تکان دادن, بر انگیختن, انگیزه دادن به.

impulsgivare

: برانگیزنده, محرک, اشوبگر.

impulsiv

: کسیکه از روی انگیزه انی و بدون فکر قبلی عمل میکند.

impulsiv/hftig

: مانع دخول (اب), تاثر ناپذیر, غیر قابل نفوذ.

imr r

: باد خور گذاردن برای, بیرون ریختن, بیرون دادن, خالی کردن, مخرج, منفذ, دریچه.

in

: در, توی, لای, هنگامه, در موقع, درون, درونی, میانی, دارای, شامل, دم دست, رسیده, امده, به طرف, نزدیک ساحل, با امتیاز, در میان گذاشتن, جمع کردن.

in lvor

: احشاء و امعاء, اندرونه, اعضای داخلی حیوان یا انسان, قسمتهای داخلی, شکمبه, سیرابی, دکان سیرابی, بی ارزش.

in spe

: اینده, مستقبل, بعدی, بعد اینده, اتیه, اخرت.

in tgende

: درونی, تویی, داخلی, باطنی, ذاتی, داخل رونده, دین دار, پرهیزکار, رام, درون.

in tvxande

: درون رویان, فرورونده در گوشت, رشد کننده در درون, زیر گوشت روینده.

in va

: مشق, ورزش, تمرین, تکرار, ممارست, تمرین کردن, ممارست کردن, پرداختن, برزش, برزیدن.

inackordering

: شاگرد شبانه روزی.

inadekvat

: غیر کافی, نابسنده.

inadvertens

: سهو, بی ملا حظگی, ندانستگی, بی توجهی, غفلت, غیر عمدی, عدم تعمد.

inaktiv

: ناکنش ور, بی کاره, غیر فعال, سست, بی حال, بی اثر, تنبل, بی جنبش, خنثی, کساد.

inaktivitet

: رکود, عدم فعالیت.

inaktuell

: از مد افتاده, منسوخه, قدیمی.

inandas

: تنفس کردن, تو کشیدن, در ریه فروبردن, استنشاق کردن, بداخل کشیدن, استشمام کردن.

inandning

: استنشاق, شهیق.

inarbeta

: با فعالیت و کوشش راه باز کردن, مشکلا ت را از میان برداشتن.

inatt

: امشب.

inaugurera

: گشودن, افتتاح کردن, بر پا کردن, براه انداختن, دایر کردن, اغاز کردن.

inavel

: تخم کشی از جانوران هم تیره, تولید و تناسل در میان هم نژادها, درون همسری.

inb ddad

: جاسازی شده.

inb rdes frbindelse

: ارتباط, رابطه یا مخابره بین چند مرکز.

inb rdeskrig

: جنگ داخلی.

inbdda

: جاسازی کردن.

inbddat

: جاسازی شده.

inbegripa

: در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن.

inber tta

: گزارش, گزارش دادن.

inberkna

: در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن.

inbespara

: نجارت دادن, رهایی بخشیدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز کردن, فقط بجز, بجز اینکه.

inbesparing

: نجارت دهنده, رستگار کننده, پس انداز.

inbetala

: پرداختن, دادن, کار سازی داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا فی کردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهیانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

inbillad

: انگاشتی, پنداری, وهمی, خیال, خیالی, تصوری.

inbillade

: انگاشتی, پنداری, وهمی, خیال, خیالی, تصوری.

inbillning

: فریب, گول, حیله, خیال باطل, وهم, پندار, تصور, تخیل, انگاشت, ابتکار.

inbillningshet

: خودبینی, غرور, استعاره.

inbilsk

: مغرور, پرافاده, خودپسندی, خودبینی, غرور, استعاره.

inbilskhet

: خودبینی, غرور, استعاره.

inbilskhet/hgf rd

: خودبینی, غرور, استعاره.

inbinda

: مقید کردن, جلد کردن.

inbindning

: انقیاد, جلد.

inbiten

: دیرنه, ریشه کرده, معتاد, سر سخت, کینه امیز.

inbjuda

: دعوت کردن, طلبیدن, خواندن, وعده گرفتن, مهمان کردن, وعده دادن.

inbjudan

: دعوت, وعده خواهی, وعده گیری, جلب.

inbjudning

: دعوت, وعده خواهی, وعده گیری, جلب.

inblandning

: دخالت, فضولی.

inblick

: بینش, بصیرت, فراست, چشم باطن, درون بینی.

inboka

: فصل یاقسمتی از کتاب, مجلد, دفتر, کتاب, درکتاب یادفتر ثبت کردن, رزرو کردن, توقیف کردن.

inbringa

: ثمر دادن, واگذارکردن, ارزانی داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسلیم کردن یا شدن.

inbringande

: سودبخش, مفید, سوداور.

inbrott

: ورود بخانه ای درشب بقصد ارتکاب جرم, دزدی, سرقت, دستبرد بخانه.

inbrottstjuv

: دزد, سارق منازل, دزد شبانه, شبگرد, دزد حرز شکن.

inbunden

: کران.

inbyggare

: مهاجر تازه, مقیم, ماندگار, خوش نشین, ماندگر.

incest

: زنای با محارم و نزدیکان.

incident

: شایع, روی داد, واقعه, حادثه, ضمنی, حتمی وابسته, تابع.

incitament

: انگیزه, فتنه انگیز, اتش افروز, موجب, مشوق.

indata

: درون گذاشت, پول بمیان نهاده, خرج, نیروی مصرف شده.

indefinit

: نا محدود, بیکران, بی حد, بی اندازه, غیرقابل اندازه گیری, نامعین, غیر قطعی, غیر صریح, نکره.

indela

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان.

indela i klasser

: رده بندی کردن.

indelning

: تقسیم, بخش, قسمت.

indelning i underavdelningar

: بخشیزه, بخش فرعی.

indelning/division

: تقسیم, بخش, قسمت.

indelt

: ملک استیجاری, مستغلا ت, اپارتمان.

index

: راهنما(مثلا در جدول و پرونده), شاخص, جاانگشتی, نمایه, نما, راهنمای موضوعات, فهرست راهنما, :دارای فهرست کردن, بفهرست دراوردن, نشان دادن, بصورت الفبایی (چیزی را) مرتب کردن, چیزی که در پایین نامه نوشته شود (مثلا امضاء ذیل نامه وغیره), زیر نویس, امضاء.

index librorum prohibitorum

: تصفیه کننده, تهذیبی.

indextal

: راهنما(مثلا در جدول و پرونده), شاخص, جاانگشتی, نمایه, نما, راهنمای موضوعات, فهرست راهنما, :دارای فهرست کردن, بفهرست دراوردن, نشان دادن, بصورت الفبایی (چیزی را) مرتب کردن.

indianhydda

: کلبه سرخ پوستان, خیمه, مسکن.

indiankrasse

: گل لا دن

indiankvinna

: زن سرخ پوست امریکایی, مرد زن نما.

indiansk

: هندی, هندوستانی, وابسته به هندی ها.

indiansommar

: هوای ارام و خشک و صافی که در اواخر پاییز در شمال ایالا ت متحده امریکامشاهده میشود.

indiantlt

: خیمه مخروطی سرخ پوستان.

indiciebevis

: اماره, اماره اتفاقی.

indicier

: اماره, اماره اتفاقی.

indicium

: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

indien

: هندوستان.

indier

: هندی, هندوستانی, وابسته به هندی ها.

indier/indisk

: هندی, هندوستانی, وابسته به هندی ها.

indifferens

: خونسردی, بی علا قگی, لا قیدی, سهل انگاری.

indignation

: خشم.

indignerad

: اوقات تلخ, متغیر, رنجیده, خشمگین, ازرده.

indigo

: نیل, نیل پر طاوس, وسمه, رنگ, نیلی, برنگ نیلی.

indigobl

: نیل, نیل پر طاوس, وسمه, رنگ, نیلی, برنگ نیلی.

indikation

: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

indikativ

: اخباری, خبر دهنده, اشاره کننده, مشعر بر, نشان دهنده, دلا لت کننده, حاکی, دال بر.

indikator

: اندیکاتور, نماینده, شاخص, اندازه, مقیاس, فشار سنج.

indikera

: نشان دادن, نمایان ساختن, اشاره کردن بر.

indikering

: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

indirekt

: غیر مستقیم, پیچیده, غیر سر راست, کج.

indisk

: هندی, هندوستانی, وابسته به هندی ها.

indiskret

: فاقد حس تشخیص, بی تمیز, بی احتیاط, بی ملا حظه.

indiskretion

: بی احتیاطی, بی ملا حظگی, بی خردی, بی عقلی.

individ

: شخص, فرد, تک, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

individualisera

: از دیگران جدا کردن, مجزا کردن, تک سازی, تمیز دادن,تشخیص دادن, حالت ویژه دادن, منفرد ذکر کردن, بصورت فردی در اوردن.

individualism

: اصول استقلا ل فردی, اصول ازادی فردی در سیاست و اقتصاد, اعتقاد به اینکه حقیقت ازجوهر های منفردی تشکیل یافته است, خصوصیات فردی, حالت انفرادی, تک روی, فرد گرایی.

individualist

: تک روی, فرد گرای.

individualitet

: فردیت, شخصیت, وجود فردی.

individuell

: شخص, فرد, تک, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

indoktrinera

: اموختن, تلقین کردن, اغشتن, اشباع کردن, تعالیم مذهبی یا حزبی را اموختن به.

indolens

: فرویش, رخوت, سستی, تنبلی, تن اسایی, راحت طلبی.

indolent

: سست, تنبل.

indonesier

: اهل کشور اندونزی, وابسته به اندونزی.

indonesisk

: اهل کشور اندونزی, وابسته به اندونزی.

indr nka

: اشباع کردن.

indrag

: تو گذاری, عقب بردگی, جای باز درمتن.

indragbart

: انکار پذیر, جمع شدنی, پس رفتنی.

indriva

: گرداوردن, جمع کردن, وصول کردن.

indrivare/bjrn/grbrun

: رنگ قهوه ای کمرنگ, سمند, خاکی, اسب کهر, سماجت کردن, ازار دادن.

indrivning

: گرداوری, گرداورد, کلکسیون, اجتماع, مجموعه.

indrktig

: سودمند, پرمنفعت, نافع, موفق.

indrypa

: چکاندن, چکه چکه ریختن, کم کم تزریق کردن, اهسته القاء کردن, کم کم فهماندن.

indrypa/ingiva

: چکاندن, چکه چکه ریختن, کم کم تزریق کردن, اهسته القاء کردن, کم کم فهماندن.

inducera

: وادار کردن, اعوا کردن, غالب امدن بر, استنتاج کردن, تحریک شدن, تهییج شدن.

induktans

: اندوکتانس, ظرفیت القاء مغناطیسی.

induktion

: قیاس, قیاس کل از جزء, استنتاج, القاء, ایراد, ذکر, پیش سخن, مقدمه, استقراء.

induktiv

: قیاسی, استنتاجی.

indunstning

: تبخیر.

industri

: صنعت, صناعت, پیشه و هنر, ابتکار, مجاهدت.

industrialisera

: صنعتی کردن, بنگاههای صنعتی تاسیس کردن.

industrialisering

: صنعتی سازی.

industrialism

: سیستم صنعتی, صنعت گرایی.

industriell

: صنعتی, دارای صنایع بزرگ, اهل صنعت.

industrigren

: صنعت, صناعت, پیشه و هنر, ابتکار, مجاهدت.

industriidkare

: کارخانه دار.

industriman

: کارخانه دار.

ineffektiv

: بی اثر, بیهوده, غیر موثر, بی نتیجه, بیفایده, بی کفایت.

ineffektivitet

: بی کفایتی, بیهودگی, پوچی, بی اثری, بی کفایتی, بی عرضگی, عدم کاردانی, بی ظرفیتی.

inert

: نا کار, فاقد نیروی جنبش, بیروح, بیجان, ساکن, راکد.

inexakt

: نادرست, درست نشده, از روی عدم دقت.

inexakthet

: نادرستی, عدم صحت, اشتباه, غلط, چیز ناصحیح و غلط, عدم دقت.

inf dd

: بومی, اهلی, محلی.

inf llbar

: انکار پذیر, جمع شدنی, پس رفتنی.

inf ra

: وارد کردن, به کشور اوردن, اظهار کردن, دخل داشتن به, تاثیر کردن در, با پیروزی بدست امدن, تسخیر کردن, اهمیت داشتن, کالا ی رسیده, کالا ی وارده, واردات.

inf rande

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

inf ring

: مقدمه, دیباچه, معارفه, معرفی, معرفی رسمی, اشناسازی, معمول سازی, ابداع, احداث.

inf rlivande

: اتصال, الحاق, یکی سازی ترکیب, یکی شدنی, پیوستگی, تلفیق, اتحاد, ادخال, جا دادن, ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت.

infall

: تاخت و تاز, هجوم, تهاجم, استیلا, تعرض, فوران, ایجاد ناگهانی.

infalla

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

infalla i

: تاخت و تاز کردن در, هجوم کردن, تهاجم کردن, حمله کردن بر, تجاوز کردن.

infam

: رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگیز شنیع, رسوایی اور, ننگین, بدنام.

infami

: رسوایی, بدنامی, افتضاح, سابقه بد, ننگ.

infanteri

: پیاده نظام, سرباز پیاده.

infantil

: بچگانه, ابتدایی, بچگی, مربوط بدوران کودکی.

infantilism

: خوی بچگانه (در اشخاص بزرگ), کندی رشد جسمانی و عقلا نی.

infarkt

: ناحیه ای که در اثر وقفه گردش خون دررگ بافتهای ان مرده باشد, دچارانفارکتوس, انفارکتوس.

infart

: مشی, نزدیک شدن.

infartsvg

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بیرون کردن (با out), سواری کردن, کوبیدن(میخ وغیره).

infatta

: سرحد, حاشیه, لبه, کناره, مرز, خط مرزی, لبه گذاشتن (به), سجاف کردن, حاشیه گذاشتن, مجاور بودن.

infattning

: سرحد, حاشیه, لبه, کناره, مرز, خط مرزی, لبه گذاشتن (به), سجاف کردن, حاشیه گذاشتن, مجاور بودن.

infding

: بومی, اهلی, محلی.

infektera

: الوده کردن, ملوث کردن, گند زده کردن, مبتلا و دچار کردن, عفونی کردن, سرایت کردن.

infekti s

: واگیر, عفونی, مسری, فاسد کننده.

infektion

: عفونت, سرایت مرض, گند.

infernalisk

: دوزخی, دیو صفت, شیطان صفت, شریر.

inferno

: دوزخ, جهنم, جای دوزح مانند و وحشتناک.

infiltrat

: تراوش کردن, نفوذ کردن, نشر کردن, گذاشتن, در خطوط دشمن نفوذ کردن.

infiltration

: نفوذ, تصفیه.

infiltrera

: تراوش کردن, نفوذ کردن, نشر کردن, گذاشتن, در خطوط دشمن نفوذ کردن.

infinit

: بیکران, لا یتناهی, نا محدود, بی اندازه, سرمد.

infinitiv

: مصدر.

infinna

: ظاهرشدن, پدیدار شدن.

inflammation

: اماس, التهاب, شعله ور سازی, احتراق.

inflammatorisk

: اشتعالی, فتنه انگیز, فساد امیز, اتش افروز, فتنه جو.

inflammera

: بر افروختن, به هیجان اوردن, دارای اماس کردن, ملتهب کردن, اتش گرفتن, عصبانی و ناراحت کردن, متراکم کردن.

inflation

: تورم.

inflationsbek mpande politik

: کاهش تورم, کاهش ورم.

inflationsbekmpande

: کاهنده تورم.

inflde

: نفوذ, رخنه, تاثیر, ورود, هجوم, ریزش.

inflicka

: کنار امدن با, مداخله کردن, رساندن, تقاضا کردن, پیشنهاد دادن.

inflika

: کنار امدن با, مداخله کردن, رساندن, تقاضا کردن, پیشنهاد دادن.

influens

: نفوذ, تاثیر, اعتبار, برتری, تفوق, توانایی, تجلی.

influensa

: انفلوانزا, دودکش, لوله اب گرم, لوله بخار, انفلوانزا, نزله وبایی نای, زکام همه جا گیر, گریپ, انفلوانزا, انفلوانزا, زکام, گریپ, نزله وبایی یا همه جا گیر.

influera

: نفوذ, تاثیر, اعتبار, برتری, تفوق, توانایی, تجلی.

inflygning

: مشی, نزدیک شدن.

inflytande

: نفوذ, تاثیر, اعتبار, برتری, تفوق, توانایی, تجلی.

inflytelserik

: دارای نفوذ و قدرت.

inflytta

: مهاجرت کردن (بکشور دیگر), میهن گزیدن, توطن اختیار کردن, اوردن, نشاندن, کوچ کردن.

infnga

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب کردن, درک کردن, فهمیدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگیره, لغت چشمگیر, شعار.

infoga

: الت, افزار, ابزار, اسباب, اجراء, انجام, انجام دادن, ایفاء کردن, اجراء کردن تکمیل کردن, الحاق کردن, در جوف چیزی گذاردن, جا دادن, داخل کردن, در میان گذاشتن, خمیر, چسب, سریش, گل یا خمیر, نوعی شیرینی, چسباندن, چسب زدن به, خمیر زدن.

infogande

: الحاق, جوف گذاری.

infordra

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا کردن, مطالبه کردن.

informant

: اگاهی دهنده, خبر رسان, مخبر, شکل دهنده.

information

: اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رسانی.

informationsbehandling

: داده پردازی, پردازش داده ها.

informativ

: حاوی اطلا عات مفید, اموزنده.

informator

: اموختار, لله, معلم سرخانه, ناظر درس دانشجویان, درس خصوصی دادن به.

informell

: غیر رسمی, خصوصی, بی قاعده, بی تشرفات, ساده, بی تشریفات, بی تعارف, بی نزاکت.

informell karakt r

: غیر رسمی بودن.

informera

: اگاهی دادن, مستحضر داشتن, اگاه کردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلی کردن.

infr

: برای, بجهت, بواسطه, بجای, از طرف, به بهای, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداری از, مربوط به, مال, برای اینکه, زیرا که, چونکه.

infra i dagbok

: در دفتر روزنامه وارد کردن, در دفتر ثبت کردن, دفتر روزانه نگاه داشتن.

infrar tt

: وابسته به اشعه مادون قرمز, فرو سرخ.

infrard

: وابسته به اشعه مادون قرمز, فرو سرخ.

infrastruktur

: پیدایش, شالوده, سازمان, زیر سازی, زیربنا.

infrd under huden

: زیرپوستی, تحت الجلدی, تزریق زیر جلدی, سوزن مخصوص تزریق زیر جلد.

infria

: باز خریدن, از گرو در اوردن, رهایی دادن.

infrliva

: یکی کردن, بهم پیوستن, متحد کردن, داخل کردن, جادادن, دارای شخصیت حقوقی کردن, ثبت کردن(در دفتر ثبت شرکتها), امیختن, ترکیب کردن, معنوی, غیر جسمانی

infrsel i l n

: تزءین, ارایش, تامین خواسته, حکم تامین مدعابه, احضار شخص ثالث, حکم توقیف.

infrskaffa

: بدست اوردن, حاصل کردن, اندوختن, پیداکردن.

infrusen

: احاطه شده از یخ, یخ بند, یخ بسته.

infusion

: دم کرده, ریزش, ریختن, پاشیدن, القاء, تزریق, الهام.

infusionsdjur

: مودار, ریشه دار, مژگان دار, مژه دار.

inga

: پاسخ نه, منفی, مخالف, خیر, ابدا.

inga/nej

: پاسخ نه, منفی, مخالف, خیر, ابدا.

ingalunda

: به هیچ طریق, بهیچوجه.

inge

: فرستادن, رهسپار کردن.

inge farh gor

: بیمناک بودن, شبهه دار کردن, ترسناک کردن.

inge mod

: تشجیع کردن, جسور کردن.

ingef rs-

: زنجبیلی.

ingefra

: زنجبیل, تندی, حرارت, زنجبیل زدن به, تحریک کردن.

ingen

: هیچکس, هیچ کس, هیچ فرد, ادم بی اهمیت, ادم گمنام, هیچ, هیچیک, هیچکدام, بهیچوجه, نه, ابدا, اصلا.

ingendera

: نه این و نه ان, هیچیک, هیچیک از این دو.

ingenium

: فهم, ادراک, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهمیده.

ingenj r/konstruktr

: مهندس.

ingenj rssoldat

: عصاره گیر, نقب زن, سرباز کلنگ دار ونقب زن.

ingenjr

: مهندس.

ingenjrssoldat/sapp r

: عصاره گیر, نقب زن, سرباز کلنگ دار ونقب زن.

ingenjrsvetenskap

: مهندسی.

ingenst des

: هیچ جا, هیچ کجا, در هیچ مکان.

ingenstans

: هیچ جا, هیچ کجا, در هیچ مکان.

ingenting

: هیچ, نیستی, صفر, بی ارزش, ابدا.

inget

: پاسخ نه, منفی, مخالف, خیر, ابدا.

ingifte

: ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف.

ingiva

: چکاندن, چکه چکه ریختن, کم کم تزریق کردن, اهسته القاء کردن, کم کم فهماندن.

ingivande

: دم کرده, ریزش, ریختن, پاشیدن, القاء, تزریق, الهام.

ingivelse

: الهام, وزش, وحی الهی, بر انگیزش, انگیزه ناگهانی, تکان دادن, بر انگیختن, انگیزه دادن به.

ingjuta

: ریختن, دم کردن, القاء کردن, بر انگیختن.

ingjuta kraft i

: نیرودادن, قوت دادن(به) تشجیع کردن.

ingng

: درون رفت, ورودیه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش کردن, دربیهوشی یاغش انداختن, ازخودبیخودکردن, زیادشیفته کردن.

ingnidning

: روغن مالی, تدهین, شستشو.

ingravera

: قلم زدن, کنده کاری کردن در, حکاکی کردن, گراورکردن, نقش کردن, منقوش کردن.

ingrediens

: جزء, جزء ترکیبی, اجزاء, ذرات, داخل شونده, عوامل, عناصر.

ingrepp

: اداره, گرداندن, عمل جراحی, عمل, گردش, وابسته به عمل.

ingress

: سراغاز مقدمه کتاب, مقدمه سند, دیباجه, مقدمه وراهنمای نظامنامه یا مقررات, توضیحات, مقدمه نوشتن.

ingripa

: دخالت کردن, پا بمیان گذاردن, مداخله کردن, در میان امدن, مداخله کردن, پا میان گذاردن, در ضمن روی دادن, فاصله خوردن, حاءل شدن.

ingripande

: مداخله, شفاعت.

inh gna

: درمیان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پیوست فرستادن, حصار یا چینه کشیدن دور.

inh mta

: گرد اوری کردن.

inh ngnad

: اغل, جای اسب وگله, دفاعی که از واگون وعرابه میسازند, حصاردرست کردن, احاطه کردن.

inhalation

: استنشاق, شهیق.

inhalera

: تنفس کردن, تو کشیدن, در ریه فروبردن, استنشاق کردن, بداخل کشیدن, استشمام کردن.

inhandla

: خریدن, خرید, ابتیاع, تطمیع کردن.

inhemsk

: مختص یک دیار, بومی, بیماری همه گیربومی, مخصوص اب و هوای یک شهر یا یک کشور, بومی, طبیعی, ذاتی, مکنون, فطری.

inhgnad

: پیوست, در جوف, حصار.

inhibera

: باز داشتن و نهی کردن, منع کردن, مانع شدن, از بروز احساسات جلوگیری کردن.

inhibering

: بازداری, جلوگیری از بروز احساسات.

inhngd

: پیوست, در جوف, حصار.

inhsta

: درو کردن, جمع اوری کردن, بدست اوردن.

inhuman

: بی عاطفه, فاقد خوی انسانی, غیر انسانی, نامردم, غیر انسانی.

initial

: نخستبن, اول, اولین, اصلی, اغازی, ابتدایی, بدوی, واقع در اغاز, اولین قسمت, پاراف.

initiativ

: پیشقدمی, ابتکار, قریحه, اغازی.

initiera

: ابتکار کردن, وارد کردن, تازه وارد کردن, اغاز کردن, بنیاد نهادن, نخستین قدم را برداشتن.

injektera

: تزریق کردن, زدن, اماله کردن, سوزن زدن.

injektion

: تزریق, اماله, تنقیه, داروی تزریق کردنی.

injektionsn l

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غیره, سوزن دوزی کردن, با سوزن تزریق کردن, طعنه زدن, اذیت کردن, دم باریک ابزاری با نوک تیز و باریک.

injektionsspruta

: سرنگ(سیرءنگع) کوچکی که برای تزریقات تحت جلدی بکار میرود.

injic

: تزریق کردن, زدن, اماله کردن, سوزن زدن.

injici

: تزریق کردن, زدن, اماله کردن, سوزن زدن.

injustering

: تعدیل, تنظیم.

ink p

: خرید, خریداری کردن.

ink pare

: خریدار.

inkalla

: تو خوانی, تو خواندنی.

inkallad

: کسیکه وارد خدمت شده.

inkapabel

: عاجز, ناتوان, نا قابل, نالا یق, بیعرضه, محجور, نفهم.

inkapsla

: درمیان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پیوست فرستادن, حصار یا چینه کشیدن دور.

inkapsling

: پیوست, در جوف, حصار.

inkarnation

: تجسم, صورت خارجی.

inkarnera

: مجسم (بصورت ادمی), دارای شکل جسمانی, برنگ گوشتی, مجسم کردن, صورت خارجی دادن.

inkarnerad

: مجسم (بصورت ادمی), دارای شکل جسمانی, برنگ گوشتی, مجسم کردن, صورت خارجی دادن.

inkassera

: گرداوردن, جمع کردن, وصول کردن.

inkasserare

: تحصیلدار, جمع کننده, فراهم اورنده, گرد اورنده.

inkasso

: گرداوری, گرداورد, کلکسیون, اجتماع, مجموعه.

inklination

: نهاد, سیرت, طبیعت, تمایل, شیب, انحراف.

inklinera

: خم کردن, کج کردن, متمایل شدن, مستعد شدن, سرازیر کردن, شیب دادن, متمایل کردن, شیب.

inkludera

: در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن.

inkludering

: گنجایش, دربرداری, دخول, شمول.

inklusive

: شامل, مشمول.

inkognito

: نا شناخت, نا شناس, مجهول الهویه, بانام مستعار.

inkommande

: وارد شونده, اینده, امده, عاید شونده, دخول.

inkommendera

: احضار برای فعالیت های نظامی, دستور ارسال گزارش, شیپور احضار, بخاطر اوردن, تذکر دادن, جمع کردن.

inkommensurabel

: سنجش ناپذیر, گنگ, متناقض.

inkompabilitet

: نا سازگاری.

inkompatibel

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غیر قابل استعمال با یکدیگر.

inkompatibelt

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غیر قابل استعمال با یکدیگر.

inkompatibilitet

: نا سازگاری.

inkompatibla

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غیر قابل استعمال با یکدیگر.

inkompetens

: نا شایستگی, بی کفایتی, نادرستی, نارسایی, نقص, عدم صلا حیت, ناشایستگی, بی کفایتی, نادرستی, نارسایی, نقص, عدم صلا حیت.

inkompetent

: نا مناسب, غیر کافی, ناشایسته, بی کفایت, نالا یق.

inkomplett

: نا تمام, ناقص, انجام نشده, پر نشده, معیوب.

inkomst

: درامد, مواجب, مداخل, معونت, حقوق, مقرری, عایدی, منافع, بازده, درامد, سود سهام.

inkomst/inkomster

: درامد, عایدی, دخل, ریزش, ظهور, جریان, ورودیه, جدیدالورود, مهاجر, واردشونده.

inkomstbringande

: سودبخش, مفید, سوداور.

inkomstskatt

: مالیات بر درامد, مالیات بر عایدات.

inkongruens

: عدم تجانس, ناسازگاری.

inkongruent

: نامتجانس.

inkonsekvens

: تناقض, تباین, ناجوری, ناسازگاری, ناهماهنگی, ناجوری, نا سازگاری, نا استواری, بی ثباتی.

inkonsekvent

: فاقد ارتباط منطقی, بی ربط, گسیخته, نادرست, غیر معقول, بی نتیجه, متناقض, ناجور.

inkontinens

: عدم کف نفس, ناپرهیزکاری, بی اختیاری, هرزگی.

inkontinent

: ناپرهیزکار.

inkonvertibel

: مبادله ناپذیر, غیر قابل تغییر, غیر قابل تسعیر.

inkoppla

: جفت, جفت کردن, جفت شدن, وصل کردن.

inkoppling

: اتصال, جفت کردن.

inkorporera

: یکی کردن, بهم پیوستن, متحد کردن, داخل کردن, جادادن, دارای شخصیت حقوقی کردن, ثبت کردن(در دفتر ثبت شرکتها), امیختن, ترکیب کردن, معنوی, غیر جسمانی

inkorporerar

: یکی کردن, بهم پیوستن, متحد کردن, داخل کردن, جادادن, دارای شخصیت حقوقی کردن, ثبت کردن(در دفتر ثبت شرکتها), امیختن, ترکیب کردن, معنوی, غیر جسمانی

inkorporering

: اتصال, الحاق, یکی سازی ترکیب, یکی شدنی, پیوستگی, تلفیق, اتحاد, ادخال, جا دادن, ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت.

inkpa

: خریدن, خرید, ابتیاع, تطمیع کردن.

inkr kta

: دست اندازی کردن, دست درازی کردن, تخطی کردن, تجاوز کردن.

inkrkta p

: غصب کردن, بزور گرفتن, ربودن.

inkrktande

: فضول, فضولا نه, سرزده (اینده), ناخوانده(وارد شونده), بزور داخل شونده, فرو رونده.

inkrktare

: کسیکه سرزده یا بدون اجازه وارد شود, مزاحم, مخل, تاخت و تازگر, مهاجم, حمله کننده, تجاوزکار, عهد شکن, متخلف, خلا فکار, خاطی, متجاوز, غاصب.

inkrm

: خرده نان, خرده, هرچیزی شبیه خرده نان (مثل خاک نرم)

inkrsport

: درون رفت, ورودیه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش کردن, دربیهوشی یاغش انداختن, ازخودبیخودکردن, زیادشیفته کردن.

inkunabel

: پیله حشره, کتب قدیمی.

inkvartera

: اجازه نامه, ورقه جیره, یادداشت مختصر, پروانه, ورقه رای را ثبت کردن, اجازه نامه جا و خوراک صادر کردن.

inkvartering

: اجازه نامه, ورقه جیره, یادداشت مختصر, پروانه, ورقه رای را ثبت کردن, اجازه نامه جا و خوراک صادر کردن.

inkvisitationen

: استنطاق, تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا, جستجو.

inkvisition

: استنطاق, تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا, جستجو.

inkvisitor

: مفتش عقاید.

inl gg

: حرف ندا, صوت, اصوات.

inl gga/inpacka

: درقفس یا جعبه گذاردن, روکش کردن.

inl ndsk

: درونی, داخلی, ناشی از درون, باطنی.

inl pa

: کنار امدن با, مداخله کردن, رساندن, تقاضا کردن, پیشنهاد دادن.

inl rning

: فراگیری, معرفت, دانش, یادگیری, اطلا ع, فضل وکمال.

inl sa

: باز خریدن, از گرو در اوردن, رهایی دادن.

inl sen

: پرداخت, وجه.

inl sning

: پرداخت, وجه.

inlaga

: دادخواست, عرضحال, عریضه, تظلم, دادخواهی کردن, درخواست کردن.

inlagd

: مینا کاری شده, منبت کاری شده, جواهر نشان شده.

inlagring

: گنجایش, دربرداری, دخول, شمول.

inland

: درونی, داخلی, دور از مرز, دور از کرانه.

inlands-

: درون کشور, درون مرزی, داخله.

inlasta

: کشتی, جهاز, کشتی هوایی, هواپیما, با کشتی حمل کردن, فرستادن, سوار کشتی شدن, سفینه, ناو.

inlastning

: ترابری, حمل, کشتیرانی, ناوگان.

inleda

: باز, ازاد, اشکار, باز کردن, باز شدن.

inledande

: نخستبن, اول, اولین, اصلی, اغازی, ابتدایی, بدوی, واقع در اغاز, اولین قسمت, پاراف, دیباچه ای, پیش گفتاری.

inledning

: سراغاز مقدمه کتاب, مقدمه سند, دیباجه, مقدمه وراهنمای نظامنامه یا مقررات, توضیحات, مقدمه نوشتن.

inlemma

: یکی کردن, بهم پیوستن, متحد کردن, داخل کردن, جادادن, دارای شخصیت حقوقی کردن, ثبت کردن(در دفتر ثبت شرکتها), امیختن, ترکیب کردن, معنوی, غیر جسمانی

inlevelse

: یکدلی, انتقال فکر, تلقین.

inleverera

: ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن.

inlgga

: درقفس یا جعبه گذاردن, روکش کردن.

inlggssula

: کف, کفی کفش.

inlinda

: پیچیدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچیزی راگرفتن, احاطه کردن.

inlinda/innesluta

: پیچیدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچیزی راگرفتن, احاطه کردن.

inlnka

: الحاق کردن, در جوف چیزی گذاردن, جا دادن, داخل کردن, در میان گذاشتن.

inloggning

: دخول به سیستم, قطع ارتباط.

inlopp

: شاخابه, خلیج کوچک, خور, راه دخول.

inlra

: فراگرفتن, اموختن.

inlrningsmaskin

: ماشین اموزش, ماشین تدریس.

inlsbar

: باز خریدنی, قابل در اوردن از گرو.

inlsingbar

: نقد شدنی در بانک, قابل نقل وانتقال بانکی.

inlvs-

: روده ای, امعایی.

inmata

: خورد, خوراندن, تغذیه کردن, جلو بردن.

inmatning

: درون گذاشت, پول بمیان نهاده, خرج, نیروی مصرف شده.

inmontera

: کار گذاشتن, نصب کردن, منصوب نمودن.

inmundiga

: مصرف کردن.

inmuta

: ادعا, دعوی, مطالبه, ادعا کردن.

inn stla

: تلقین کردن, داخل کردن, اشاره کردن, به اشاره فهماندن, بطور ضمنی فهماندن.

innan

: پیش از, قبل از, پیش, جلو, پیش روی, درحضور, قبل, پیش از, پیشتر, پیش انکه.

innandme

: درون, داخل, باطن, نزدیک بمرکز, قسمت داخلی, تو, اعضای داخلی.

innanf r

: درون, داخل, باطن, نزدیک بمرکز, قسمت داخلی, تو, اعضای داخلی.

innanlsning

: خواندن, قراءت, مطالعه.

innanm te

: احشاء و امعاء, اندرونه.

inne

: درون, داخل, باطن, نزدیک بمرکز, قسمت داخلی, تو, اعضای داخلی.

inne i

: درون, داخل, باطن, نزدیک بمرکز, قسمت داخلی, تو, اعضای داخلی.

inne i livmodern

: واقع در بچه دان یا رحم, درون زهدانی.

inneb ra/inbegripa

: دلا لت کردن بر, گرفتار کردن, مشمول کردن, بهم پیچیدن, مستلزم بودن.

inneboende

: مستاجر, ساکن, مسافر (مهمانخانه), مهماندار.

innebra

: مطلبی را رساندن, ضمنا فهماندن, دلا لت ضمنی کردن بر, اشاره داشتن بر, اشاره کردن, رساندن.

innebrd

: دلا لت, معنی, مستلزم بودن, مفهوم.

innefatta

: در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن.

inneh ll

: محتوی, مضم?ون, زمینه, مفاد, مفهوم.

inneh llsls

: تهی, خالی.

inneh llsrik

: پهناور, وسیع, بزرگ, بسیط, کشیده.

inneha

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

inneha/ ga

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

innehav

: تصرف, دارایی, مالکیت, ثروت, ید تسلط.

innehav av kyrkligt mbete

: تصدی, عهده داری, وظیفه, لزوم, وجوب.

innehavare

: حامل, درخت بارور, در وجه حامل, ساکن, مستاجر, اشغال کننده, اشغال کننده, ساکن, مالک, دارنده.

innehavare av vandringspris

: برنده گلدان جایزه در مسابقه نهایی.

innehavare/gare

: مالک, ملا ک.

innehlla

: دربرداشتن, شامل بودن, محتوی بودن, دارا بودن, دربرداشتن, شامل بودن, خودداری کردن, بازداشتن.

inneliggande order

: کنده بزرگی که پشت اتش بخاری گذارده میشود, موجودی جنسی که بابت سفارشات درانبارموجوداست, جمع شدن, انبارشدن, کار ناتمام یا انباشته.

innerlig

: باحرارت, باحمیت, پرشور وشعف, ملتهب, قلبی, صمیمی, از روی صمیمیت, خالص, بی ریا.

innerlighet

: حرارت شدید, اشتیاق شدید, گرمی, التهاب.

innerligt

: بطور عزیز, گران.

innerligt/dyrt

: بطور عزیز, گران.

innerslang

: لا ستیک تویی اتومبیل و غیره.

innerst

: درونی, میانی, باطنی, صمیمانه, میانی, درونی, داخلی ترین, دراعماق (چیزی).

innersta

: میانی, درونی, داخلی ترین, دراعماق (چیزی).

innersula

: کف, کفی کفش.

innertak

: سقف, پوشش یا اندود داخلی سقف, حد پرواز.

innervera

: .= ءننعرواتع

innesluta

: پیچیدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچیزی راگرفتن, احاطه کردن.

inneslutning

: کف نفس, محدود نگاهداشتن.

innevarande

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

innovation

: بدعت, ابداع, تغییر, چیز تازه, نو اوری.

innovatr

: نو اور, بدعت گذار.

innovera

: نو اوری کردن, ایین تازه ای ابتکار کردن, تغییرات و اصلا حاتی دادن در, چیزتازه اوردن, بدعت گذاردن.

inofficiella

: غیر رسمی, دارای عدم رسمیت, غیر مستند.

inokulera

: تلقیح کردن, مایه کوبی کردن, اغشتن.

inom

: در داخل, توی, در توی, در حدود, مطابق, باندازه, در ظرف, در مدت, در حصار.

inom ktenskapligt

: شوهری, زوجی, ازدواجی, نکاحی.

inombords-

: بطرف مرکز کشتی, داخل کشتی.

inomhus-

: خانگی, زیر سقف, درونی, داخلی.

inomktenskaplig

: شوهری, زوجی, ازدواجی, نکاحی.

inomstatlig

: درون ایالتی, درون کشوری.

inopportun

: نابهنگام, بیجا, بی موقع, نامناسب, بی مورد.

inordna

: رسایی, چشم رس, تیررس, برد, دسترسی, حدود, خط مبنا, منحنی مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب کردن, میزان کردن, عبور کردن, مسطح کردن, سیر و حرکت کردن, رده بندی کردن, شامل کردن, استقراء کردن, استنتاج کردن.

inpacka

: درقفس یا جعبه گذاردن, روکش کردن.

inpackning

: بار بندی, عدل بندی, بسته بندی, هر ماده مورد کاربرد دربسته بندی.

inpass

: حرف ندا, صوت, اصوات.

inpiskare

: تازیانه, شلا ق, حرکت تند و سریع و با ضربت, شلا ق زدن, تازیانه زدن.

inplacera

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

inplanera

: برنامه زمانی, زمان بندی کردن.

inplanta

: کاشت, جای دادن, فرو کردن, کاشتن, القاء کردن.

inplantera

: کاشت, جای دادن, فرو کردن, کاشتن, القاء کردن.

inpr gling

: حکاکی.

inprgla

: قلم زدن, کنده کاری کردن در, حکاکی کردن, گراورکردن, نقش کردن, منقوش کردن.

inpricka

: نقطه, خال, لکه, نقطه دار کردن.

inprnta

: فرو کردن, جایگیر ساختن, تلقین کردن, پا گذاشتن, پایمال کردن.

inr ttande

: تاسیس قضایی, اصل حقوقی, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

inr ttning

: تاسیس قضایی, اصل حقوقی, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

inrama

: قاب, چارچوب, قاب کردن.

inrapportera

: گزارش, گزارش دادن.

inre

: درونی, داخلی, تویی, روحی, باطنی, درونی, داخلی, ناشی از درون, باطنی, ذاتی, اصلی, باطنی, طبیعی, ذهنی, روحی, حقیقی, مرتب, شایسته.

inre fosterhinna

: مشیمه, پرده ء دور جنین.

inre organ

: اندرونه, احشا, دل وروده و جگر و امثال ان.

inre/insida

: درونی, داخلی, دور از مرز, دور از کرانه.

inregistrera

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعدیل گرما, پیچ دانگ صدا, لیست یا فهرست, ثبت کردن, نگاشتن, در دفتر وارد کردن, نشان دادن, منطبق کردن.

inriden

: شکسته, شکسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گیری.

inrikes

: خانگی, خانوادگی, اهلی, رام, بومی, خانه دار, مستخدم یا خادمه.

inrikespolitisk

: خانگی, خانوادگی, اهلی, رام, بومی, خانه دار, مستخدم یا خادمه.

inrim

: شباهت صدا, هم صدایی, قافیه ء وزنی یا صدایی.

inringa

: دورگرفتن, احاطه کردن, حلقه زدن, دورچیزی گشتن, دربرداشتن.

inrista

: قلم زدن, کنده کاری کردن در, حکاکی کردن, گراورکردن, نقش کردن, منقوش کردن.

inristning

: حکاکی.

inrop

: فرمودن, امر کردن, دعوت کردن, پیشنهاد کردن, توپ زدن,خداحافظی کردن, قیمت خریدرا معلوم کردن, مزایده, پیشنهاد.

inropa

: فرمودن, امر کردن, دعوت کردن, پیشنهاد کردن, توپ زدن,خداحافظی کردن, قیمت خریدرا معلوم کردن, مزایده, پیشنهاد.

inrtta

: تاسیس کردن, دایرکردن, بنانهادن, برپاکردن, ساختن, برقرارکردن, تصدیق کردن, تصفیه کردن, کسی رابه مقامی گماردن, شهرت یامقامی کسب کردن.

inrttande/anstalt

: تاسیس قضایی, اصل حقوقی, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

inrullande havsv g

: موج خروشان دریا و اقیانوس, ادم ولگرد.

inrutad

: منظم, باقاعده.

inrymma

: همساز, همساز کردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبیق نمودن, تصفیه کردن, اصلا ح کردن, اماده کردن(برای), پول وام دادن(بکسی).

ins tta

: فهمیدن, درک کردن, استنباط کردن, وارد کردن, گماشتن بر, اشنا کردن, القاء کردن, ریزش, جریان, دهانه, وصله, الحاق, :معین کردن, معرفی کردن, افزودن, اضافه کردن گذاشتن, کنار امدن با, مداخله کردن, رساندن, تقاضا کردن, پیشنهاد دادن.

ins ttning

: سپرده, ته نشست, سپردن, سوهان کاری, ضبط, بایگانی, سیخ زنی, براده.

insalta

: نمک طعام, نمک میوه, نمک های طبی, نمکدان (سالتسهاکعر), نمکزار(مارسه سالت), نمک زده ن به, نمک پاشیدن, شور کردن.

insamla

: گرداوردن, جمع کردن, وصول کردن.

insamling

: گرداوری, گرداورد, کلکسیون, اجتماع, مجموعه.

insamling av boskap fr m rkning

: بازارمال فروشان, نمایش سوار کاری, سوار کاری کردن.

inscenera

: مرحله, صحنه.

inseende

: نظارت کردن, برنگری کردن, رسیدگی کردن.

insegel

: خوک ابی, گوساله ماهی, مهر, نشان, تضمین, مهر کردن, صحه گذاشتن, مهر و موم کردن, بستن, درزگیری کردن.

inseglingsrnna

: شیاردار کردن, دریا, کندن (مجرا یا راه), هرگونه نقل وانتقال چیز یا اندیشه ونظر و غیره, ترعه, مجرا, خط مشی.

insekt

: حشره, کرم خوراک (مثل کرم پنیر و غیره), کرم ریز, عنکبوت, کارتنه, جمنده.

insekticid

: حشره کش, حشره کشی, داروی حشره کش.

insektlarv

: کرم, کرم حشره, نوزاد حشره, لیسه.

insektslarv

: کرم, کرم حشره, نوزاد حشره, لیسه.

insektsmedel

: عامل ضد طاعون, ماده ضد افت, کشنده حشره موذی.

insemination

: کاشتن, ابستن کردن, تلقیح.

inseminera

: پاشیدن, کاشتن, افشاندن, تلقیح کردن, ابستن کردن, باردار کردن.

insida

: درونی, داخلی, دور از مرز, دور از کرانه.

insider

: کارمند داخلی, خودی, خودمانی, محرم راز.

insignier

: نشان, نشان افتخار, نشان رسمی, علا ءم و نشانهای مشخص کننده هرچیزی, مدال رسمی.

insikt

: بینش, بصیرت, فراست, چشم باطن, درون بینی.

insiktsfull

: حساس و باهوش, فریس, مدرک, وابسته به ادراک وبینش.

insinuant

: زیرک, حیله گر, موذی, ریشخند کننده.

insinuation

: معنی, مقصود, یعنی, تشریح, شرح, اشاره, تلویحا اشاره کردن, اداکردن, کنایه, تاب, پیچ, موج, اشاره, رخنه یابی, خود جاکنی, نفوذ, دخول تدریجی, دخول غیر مستقیم.

insinuera

: تلقین کردن, داخل کردن, اشاره کردن, به اشاره فهماندن, بطور ضمنی فهماندن.

insistera

: اصرار ورزیدن, پاپی شدن, سماجت, تکیه کردن بر, پافشاری کردن.

insisterande

: اصرار, پافشاری.

insj

: دریاچه, استخر, برکه.

insjungning

: ثبت, ضبط, صفحه گرامافون.

insk rpa

: فرو کردن, جایگیر ساختن, تلقین کردن, پا گذاشتن, پایمال کردن.

inskeppa

: درکشتی سوار کردن, درکشتی گذاشتن, عازم شدن, شروع کردن.

inskjuta

: در میان عبارات دیگر جا دادن, داخل کردن, مداخله کردن, پا به میان گذاردن, در میان امدن, میانجی شدن.

inskott

: الحاق, جوف گذاری.

inskr nkning

: ابطال و فسخ, عمل موهن, محدودیت, تحدید.

inskr nkthet

: محدودیت در افکار وعقاید محلی, امور مربوط بناحیه یابخش کلیسایی, کوته نظری, خریت, بیهوشی, حماقت, کند ذهنی, بی علا قگی.

inskrida

: در میان امدن, مداخله کردن, پا میان گذاردن, در ضمن روی دادن, فاصله خوردن, حاءل شدن.

inskridande

: مداخله, شفاعت.

inskrift

: نوشته, کتیبه, ثبت, نقش, نوشته خطی.

inskription

: کتیبه, نوشته, سرلوحه, نوشته, کتیبه, ثبت, نقش, نوشته خطی.

inskriva/inrista

: نوشتن, نقش کردن, حجاری کردن روی سطوح و ستونها, حکاکی کردن, ثبت کردن.

inskrivning

: نامنویسی, ثبت نام.

inskrning

: شکاف, برش, چاک.

inskrnka

: محدود کردن, منحصرکردن به.

inskrnkt

: پوست بتن چسبیده, خشکیده, کوتاه فکر, خودرای, کوته نظر, خسیس.

inslag

: تار عنکوبت, چیز بافته, نمد بافته, تنیدن.

inslag i vv

: تار عنکوبت, چیز بافته, نمد بافته, تنیدن.

insmickra

: خود شیرینی کردن, مورد لطف و عنایت قرار دادن, طرف توجه قرار دادن, ارضاء کردن, داخل کردن.

insmuggla

: قاچاق کردن.

insn ad

: محصور در برف.

insndare

: فرستنده.

insnrja

: گرفتارکردن, گیرانداختن, پیچیده کردن.

insolvens

: درماندگی, اعسار, عجز از پرداخت دیون.

insolvent

: محجور, معسر.

insortera

: جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جورکردن, سوا کردن, دسته دسته کردن, جور درامدن, پیوستن, دمساز شدن

insp rra

: حد, محدوده, محدود کردن, منحصر کردن, محبوس کردن.

inspekt r

: بازرس, مفتش, مدیر, رءیس, سرپرست, ناظر, مباشر.

inspektera

: سرکشی کردن, بازرسی کردن, تفتیش کردن, رسیدگی کردن.

inspektion

: بازرسی, تفتیش, بازدید, معاینه, سرکشی.

inspektor

: بازرس, مفتش.

inspela

: مدرک, سابقه, ضبط کردن, ثبت کردن.

inspelning

: ثبت, ضبط, صفحه گرامافون.

inspelningsapparat

: صدانگار, ضبط کننده, دستگاه ضبط صوت, بایگان.

inspicient

: مدیر نمایش, کارگردان نمایش.

inspiration

: شهیق, استنشاق, الهام, وحی, القاء.

inspirera

: در کشیدن نفس, استنشاق کردن, الهام بخشیدن, دمیدن در, القاء کردن.

insprngd

: بی برگ, نفرت انگیز, لعنتی, بادخورده.

inspruta

: تزریق کردن, زدن, اماله کردن, سوزن زدن.

insprutning

: تزریق, اماله, تنقیه, داروی تزریق کردنی.

inst lla

: تعدیل کردن, تنظیم کردن.

inst llbar

: تعدیل پذیر, تنظیم پذیر.

inst llning

: پیکر بندی, هیلت, ترتیب, شکل, قواره, وضعیت یا موقعیت, برتری, رجحان, ترفیع, مزیت, اولویت, تقدم.

inst llsam person

: چاپلوس, متملق, کاسه لیس, مداهنه کردن.

inst mma

: پذیرفتن, راه دادن, بار دادن, راضی شدن (به), رضایت دادن (به), موافقت کردن, تصدیق کردن, زیربار(چیزی) رفتن, اقرار کردن, واگذار کردن, دادن, اعطاء کردن.

inst ngd/insprrad

: محصور, بسته , مقید.

inst ngdhet

: بدبو کردن, متعفن شدن, بوی ناه دادن.

instabil

: نااستوار, بی ثبات, بی پایه, لرزان, متزلزل.

instabilitet

: نااستواری, بی ثباتی.

installation

: قیاس, قیاس کل از جزء, استنتاج, القاء, ایراد, ذکر, پیش سخن, مقدمه, استقراء, نصب, تاسیسات.

installatr

: متخصص برق, مکانیک برق.

installera

: کار گذاشتن, نصب کردن, منصوب نمودن.

installerar

: کار گذاشتن, نصب کردن, منصوب نمودن.

instans

: بعنوان مثال ذکر کردن, لحظه, مورد, نمونه, مثل, مثال, شاهد, وهله.

instifta

: بنیاد نهادن, برقرار کردن, تاسیس کردن, موسسه, بنداد, بنگاه, بنیاد, انجمن, هیلت شورا, فرمان, اصل قانونی, مقررات.

instiftare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ریختن, غرق کردن (کشتی),فرورفتن, برپا کننده, موسس, بنیان گذار, ریخته گر, قالبگیر.

instiftelse

: تاسیس قضایی, اصل حقوقی, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

instinkt

: غریزه, شعور حیوانی, هوش طبیعی جانوران.

institut

: بنیاد نهادن, برقرار کردن, تاسیس کردن, موسسه, بنداد, بنگاه, بنیاد, انجمن, هیلت شورا, فرمان, اصل قانونی, مقررات.

institution

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

institutionalisera

: در موسسه یا بنگاه قرار دادن, در بیمارستان بستری کردن, تبدیل به موسسه کردن, رسمی کردن.

instllande

: تعدیل, تنظیم.

instllelse

: ظهور, پیدایش, ظاهر, نمایش, نمود, سیما, منظر.

instllsam

: چاپلوس, متملق, سبزی پاک کن, فرمانبردار.

instllsamhet

: خود شیرینی, مورد لطف و توجه قرار دادن.

instmma/sammantr ffa/medverka

: موافقت کردن, هم رای بودن, دمساز شدن.

instngd

: بستری, محدود شده, متعفن, بدبو.

instngt

: خفه, دلتنگ کننده, اوقات تلخ, مغرور, محافظه کار, بد اخم, لجوج.

instr

: پراکنده کردن, افشاندن, متفرق کردن.

instrmmande

: درون ریز, نافذ.

instruera

: اموزاندن, اموختن به, راهنمایی کردن, تعلیم دادن(به), یاد دادن (به).

instrukt r

: اموزگار, اموزنده, یاد دهنده, اموزشیار, اموزگار زن.

instruktion

: اموزش, راهنمایی.

instruktioner

: راهنمایی, هدایت, راهنما, رهبری, رهنمود.

instruktiv

: اموزنده, یاد دهنده.

instrumental

: سودمند, وسیله ساز, مفید, قابل استفاده, الت, وسیله, حالت بایی.

instrumentalist

: نوازنده, ساز زن, سازنده.

instrumentation

: ترتیب اهنگ, تنظیم اهنگ, استعمال الت, ابزار.

instrumentbrda

: داشبورد.

instrumentell

: سودمند, وسیله ساز, مفید, قابل استفاده, الت, وسیله, حالت بایی.

instrumentera

: هماهنگ و موزون کردن, ارکست تهیه کردن, بصورت ارکست دراوردن.

instrumenttavla

: گزینگاه, صفحه گزینه.

insttare

: کسیکه پول در بانک میگذارد.

insttning/insats/s kerhet

: سپرده, ته نشست, سپردن.

instudera

: مطالعه, بررسی, مطالعه کردن.

insubordination

: نافرمانی, سر پیچی.

insufficiens

: عدم تکافو, کمی, نارسایی, نابسندگی, عدم کفایت, ناتوانی, عجز.

insug

: مدخل ابگیری (در لوله), مقدار اب یا گازی که با لوله گرفته و جذب میشود, جای ابگیری, نیروی بکار رفته(درماشین), نیروی جذب شده, مک, مکیدن, تنفس, فریب, حقه, مقدار جذب چیزی به درون, فرا گرفتگی.

insul r

: وابسته به جزیره, جزیره ای, منزوی, غیر ازاد, تنگ نظر

insulin

: انسولین.

insulr/ -

: وابسته به جزیره, جزیره ای, منزوی, غیر ازاد, تنگ نظر

insupa

: نوشیدن, اشباع کردن, جذب کردن, خیساندن, تحلیل بردن, فرو بردن, در کشیدن.

insupa/uppsuga

: نوشیدن, اشباع کردن, جذب کردن, خیساندن, تحلیل بردن, فرو بردن, در کشیدن.

insurgent

: متمرد, شورشی.

insva

: ارام کردن, فرونشاندن, ساکت شدن, لا لا یی خواندن, ارامش, سکون, ارامی.

insvepa

: پیچیدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچیزی راگرفتن, احاطه کردن, ردپا, ردیف باریک, راه باریک, اثرماشین چمن زنی, پیچیدن, قنداق کردن, نوار.

insvepa i dimma

: بامه پوشیدن, گیج کردن.

insvepande

: احاطه, پوشش, لفاف.

insyltad

: در گیر, پیچیده, بغرنج, مبهم, گرفتار, مورد بحث.

insyn

: مشاهده, ملا حظه, نظر.

int kt

: درامد, عایدی, دخل, ریزش, ظهور, جریان, ورودیه, جدیدالورود, مهاجر, واردشونده.

inta

: گرفتن, ستاندن, لمس کردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

intag

: مدخل ابگیری (در لوله), مقدار اب یا گازی که با لوله گرفته و جذب میشود, جای ابگیری, نیروی بکار رفته(درماشین), نیروی جذب شده, مک, مکیدن, تنفس, فریب, حقه, مقدار جذب چیزی به درون, فرا گرفتگی.

intaga

: به شکم فرو بردن, قورت دادن, در هیختن.

intagbar

: قابل ابستنی.

intakt

: دست نخورده, بی عیب, سالم, کامل, صدمه ندیده.

intala

: مدرک, سابقه, ضبط کردن, ثبت کردن.

inte

: نمیکند, نکن, مکن, نقیض, نقض, نفی.

inte alls

: بهیچوجه, ابدا, بهر حال, ناجور.

inte avg rande

: غیرقاطع, مجمل, ناتمام, بی نتیجه, بی پایان.

inte beslutad

: نامعین.

inte brnnbar

: نسوز, نسوختنی, غیر قابل احتراق.

inte bry sig ett dugg om

: دوپنی.

inte ett dugg

: حوری دریایی, هیچ, هیچکس, رای مخالف دادن, وتو کردن, منع کردن, اصلا, بهیچ وجه, نه خیر.

inte f rdigt

: ناتمام, تمام نشده, بی پایان.

inte frsk/unken

: پر زور وکهنه (مثل ابجو), کهنه, بیات, مانده,بوی ناگرفته, مبتذل, بیات کردن, تازگی وطراوت چیزی را از بین بردن, مبتذل کردن.

inte i gonenfallande

: ناپیدا, نامعلوم, غیر برجسته, کمرنگ, نامریی, جزءی, غیرمحسوس, غیرمشخص.

inte informerad

: بی اطلا ع, جاهل.

inte kartlagd

: اکتشاف نشده, در نقشه یا جدول وارد نشده, نامعلوم, ندانسته.

inte konstant

: بی ثبات, بی وفا.

inte lmplig

: بیجا, بی مورد, بی ربط, نامربوط, ناشایسته, بی موقع.

inte lyda/vara olydig

: نافرمانی کردن, سرپیچی کردن, اطاعت نکردن, نقص کردن, شکستن.

inte nyfiken

: نا کنجکاو.

inte proportionell

: بی تناسب, ناپسند, نارسا, نامناسب.

inte rofull

: شرم اور, ننگین, افتضاح اور, گمنام.

inte spela ut

: درست انجام ندادن, از کار کم گذاشتن.

inte till mplig

: تطبیق نکردنی, غیر قابل اجرا, نامناسب, ناجور, غیر قابل اطلا ق, غیر مشمول.

inte tillm tesg

: رنجانیدن, دل کسی راشکستن, تقاضای کسی را انجام ندادن, منت ننهادن بر, ممنون نکردن.

inte tro p

: باور نکردن, اعتقاد نکردن, دروغ پنداشتن.

inte undertecknad

: بی علا مت, بدون امضاء.

inte uppriktig

: بدون صراحت لهجه, دورو, بدون صمیمیت, دو رو, ریاکار, غیر صمیمی, بی صداقت.

inte uppskattande

: قدر ناشناس, غیر محسوس, جزءی.

inte uppskattningsbar

: غیر محسوس, جزءی, ناچیز, بی بها, نامریی, غیر قابل ارزیابی, غیرقابل تقدیر, نامحسوس, ناچیز.

inte utbytbar

: مبادله ناپذیر, غیر قابل تغییر, غیر قابل تسعیر.

inte vara f renad med

: ناوابسته, توفیق نشده, اعزام نشده, ازاد, منتظردستور

inteckna

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

inteckning

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

integral

: درست, صحیح, بی کسر, کامل, تمام, انتگرال.

integraltecken

: درست, صحیح, بی کسر, کامل, تمام, انتگرال.

integration

: اءتلا ف, انضمام, یکپارچگی, اتحاد عناصر مختلف اجتماع.

integrera

: تمام کردن, کامل کردن, درست کردن, یکی کردن, تابعه اولیه چیزی را گرفتن, اختلا ط.

integrerande

: درست, صحیح, بی کسر, کامل, تمام, انتگرال.

integrering

: اءتلا ف, انضمام, یکپارچگی, اتحاد عناصر مختلف اجتماع.

integritet

: درستی, امانت, راستی, تمامیت, بی عیبی, کمال.

intellekt

: هوش, فهم, قوه درک, عقل, خرد, سابقه.

intellektualisera

: عقلا نی کردن, بصورت فکری در اوردن.

intellektuell

: عقلا نی, ذهنی, فکری, خردمند, روشنفکر.

intelligens

: هوش, زیرکی, فراست, فهم, بینش, اگاهی, روح پاک یا دانشمند, فرشته, خبرگیری, جاسوسی.

intelligensfri

: بیهوش, بی استعداد, کودن.

intelligenskvot

: عددی که هوش و زیرکی شخص را نشان میدهد.

intelligensprov

: ازمایش هوش.

intelligenssnobb

: دارای ابرو وپیشانی بلند, دارای سعه نظر, عالم ودانشمند, روشنفکر.

intelligenstest

: ازمایش هوش.

intelligent

: باهوش, هوشمند.

intelligentia

: اشخاص با هوش و خردمند, طبقه روشنفکر.

intelligentian

: اشخاص با هوش و خردمند, طبقه روشنفکر.

intendent

: کتابدار, موزه دار, نگهبان, متصدی, سر رشته دار, متصدی.

intendent/styrman

: سر رشته دار, متصدی.

intendentur

: اداره کارپردازی وخواربارارتش, کلا نتری.

intendenturaffr

: فروشگاه مخصوص کارمندان یک اداره.

intendenturaffr

: فروشگاه مخصوص کارمندان یک اداره.

intensifiera

: سخت کردن, تشدید کردن, شدید شدن.

intensifiering

: افزایش, تشدید, پر قوت سازی, افزون شدگی.

intensitet

: سختی, شدت, فزونی, نیرومندی, قوت, کثرت.

intensiv

: نفیس, بدیع, عالی, دلپسند, مطبوع, حساس, دقیق, شدید, سخت, زیاد, سخت, شدید, قوی, مشتاقانه.

intensiva

: شدید, تشدیدی, پرقوت, متمرکز, مشتاقانه, تند, مفرط.

intention

: قصد, منظور, خیال, غرض, مفهوم, سگال.

interagera

: متقابلا اثر کردن, فعل و انفعال داخلی داشتن.

interaktion

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

interdikt

: قدغن, تحریم, منع, جلوگیری, ممنوعیت, نهی, حکم بازداشت, حکم نهی, حکم اداری, بازداشتن, محجور کردن, نهی کردن.

interdisciplin r

: مربوط به رشته های مختلف علمی.

interferens

: دخالت, فضولی.

interferera

: دخالت کردن, پا بمیان گذاردن, مداخله کردن.

interfoliera

: برگ سفید لا ی صفحات کتابی گذاشتن, در میان چیزی جا دادن.

intergalaktisk

: بین کهکشانی.

interglacial

: واقع در بین دو دوره یخ بندان.

interimistisk

: موقت, موقتی, شرطی, مشروط.

interims-

: موقتی, موقت, فیمابین, فاصله, خلا ل مدت.

interimsbevis

: انبان, توشه دان, گواهی نامه موقت, نوشته.

interkontinental

: بین قاره ای, درون بری.

interlokutr

: جواب دهنده, طرف صحبت, هم سخن, کلیم.

interludium

: ایست میان دو پرده, بادخور, فاصله.

intermesso

: تنوع, فاصله, حادثه عشقی, نمایش کوتاه در میان پرده های نمایش جدی, قطعه موسیقی کوتاه.

intermezzo

: تنوع, فاصله, حادثه عشقی, نمایش کوتاه در میان پرده های نمایش جدی, قطعه موسیقی کوتاه.

intermittent

: متناوب, نوبت دار, نوبه ای, نوبتی.

internalisera

: درونی کردن, باطنی ساختن, داخلی کردن.

international

: بین المللی, وابسته به روابط بین المللی.

internationalisera

: بین المللی کردن.

internationalisering

: بین المللی کردن.

internationalism

: عقیده بحفظ و رعایت مصالح عمومی ملل, احساسات بین المللی.

internationalistisk

: بین المللی, وابسته به روابط بین المللی.

internationell

: بین المللی, وابسته به روابط بین المللی.

internationella

: بین المللی, وابسته به روابط بین المللی.

internationellt

: بین المللی, وابسته به روابط بین المللی.

internatskola

: دبیرستان شبانه روزی, مدرسه عمومی.

internera

: داخل شدن در, وارد کردن, توقیف کردن, کار ورز, انترن, پزشک مقیم بیمارستان.

internist

: متخصص داروهای درونی, پزشک امراض داخلی.

interpellant

: سوال کننده, پرسشگر.

interpellation

: استیضاح, باز خواست, سوال, پرسش, استفهام, مسلله, موضوع, پرسیدن, تحقیق کردن, تردید کردن در.

interpellera

: رسما سلوال کردن, استیضاح کردن.

interplanetarisk

: بین سیارات, واقع در بین سیارات, بین الکواکب.

interpolera

: در میان عبارات دیگر جا دادن, داخل کردن.

interpolering

: الحاق, درج.

interpret

: مترجم, مترجم شفاهی, مفسر.

interpunktera

: نقطه گذاری کردن, نشان گذاری کردن, نقطه دار.

interpunktion

: نقطه گذاری, نشان گذاری.

interpunktionstecken

: علا ءم نقطه گذاری درجملا ت.

interregnum

: فترت, فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر, دوره حکومت موقتی, فاصله.

interrogativ

: علا مت سلوال, ادوات استفهام, پرسشی.

interstell r

: واقع در میان ستارگان, بین ستاره ای.

interurban

: واقع در میان شهرها, متصل بشهر ها, داخل شهری.

intervall

: فاصله, مدت, فرجه, ایست, وقفه, فترت, خلا ل.

intervenera

: در میان امدن, مداخله کردن, پا میان گذاردن, در ضمن روی دادن, فاصله خوردن, حاءل شدن.

intervention

: مداخله, شفاعت.

intervju

: دیدار (برای گفتگو) مصاحبه, مذاکره, مصاحبه کردن.

intervju/sammantrffande

: دیدار (برای گفتگو) مصاحبه, مذاکره, مصاحبه کردن.

intervjua

: دیدار (برای گفتگو) مصاحبه, مذاکره, مصاحبه کردن.

intet

: صفر, هیچ, معدوم.

intets gande

: تهی, خالی.

intg

: ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال.

intig

: تهی, خالی.

intighet

: بطلا ن, بی اعتباری, نیستی, عدم, پوچی, صفر.

intill

: تاحد, تا, تاحدود, بمیزان.

intilliggande

: نزدیک, مجاور, همسایه, همجوار, دیوار بدیوار.

intillliggande

: نزدیک, مجاور, همسایه, همجوار, دیوار بدیوار.

intim

: مطلبی را رساندن, معنی دادن, گفتن, محرم ساختن, صمیمی, محرم, خودمانی.

intima

: مطلبی را رساندن, معنی دادن, گفتن, محرم ساختن, صمیمی, محرم, خودمانی.

intimitet

: صمیمیت, خصوصیت, رابطه نامشروع جنسی.

intjna

: تحصیل کردن, کسب معاش کردن, بدست اوردن, دخل کردن, درامد داشتن.

intolerabel

: تحمل ناپذیر, سخت, غیر قابل تحمل, دشوار, تن در ندادنی, بی نهایت.

intolerans

: تعصب, سرسختی درعقیده, عمل تعصب امیز, نابردباری, عدم تحمل, عدم قبول, طاقت فرسایی, تعصب, ناتوانی, فروماندگی, عجز.

intolerant

: متعصب و سرسخت, زیر بارنرو, بی گذشت, متعصب.

intolerant person

: ادم ریاکار, ادم خرافاتی, متعصب.

intonation

: بیان با الحان, زیر وبمی صدا, تکیه صدا, لهجه, طرز قراءت, تلفظ, اهنگ.

intonera

: سراییدن, خواندن, مناجات کردن.

intonering

: بیان با الحان, زیر وبمی صدا, تکیه صدا, لهجه, طرز قراءت, تلفظ, اهنگ.

intr dande

: وارد شونده, داوطلب.

intr de/tilltrde

: هدایت ظاهری.

intr desskande

: درخواست دهنده, تقاضا کننده, طالب, داوطلب, متقاضی, درخواستگر.

intr ffa

: روی دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردکردن, پیشامدکردن.

intr ng

: دست اندازی, تخطی, تجاوز, تخلف, تجاوز, تاخت و تاز, تهاجم, تعدی, هجوم, حمله, تکش, دخول سرزده و بدون اجازه.

intr nga

: نفوذ کردن در, بداخل سرایت کردن, رخنه کردن.

intr ngling

: کسیکه سرزده یا بدون اجازه وارد شود, مزاحم, مخل.

intramuskulr

: درون ماهیچه ای.

intransitiv

: لا زم, فعل لا زم.

intrasslande

: گیر, گرفتاری.

intraven s

: موجود در سیاهرگ یا ورید, داخل وریدی.

intrda

: ثبت کردن, داخل شدن.

intrde

: هدایت ظاهری, دخول, ورود, حق دخول, اجازه ورود.

intresse

: بهره, تنزیل, سود, مصلحت, دلبستگی, علا قه.(.vi .vt) علا قمند کردن, ذینفع کردن, بر سر میل اوردن.

intressera

: بهره, تنزیل, سود, مصلحت, دلبستگی, علا قه.(.vi .vt) علا قمند کردن, ذینفع کردن, بر سر میل اوردن.

intrffande tv gnger om ret

: ششماهه, سالی دوبار, دوسال یکبار.

intrig

: دسیسه, تدبیر, طرح, نقشه, طرح, موضوع اصلی, توطله, دسیسه, قطعه, نقطه, موقعیت, نقشه کشیدن, طرح ریزی کردن, توطله چیدن.

intrig/intrigera/frbrylla

: دسیسه کردن, توطله چیدن, فریفتن.

intrigant

: طرح ریزی, تمهید.

intrigera

: دسیسه کردن, توطله چیدن, فریفتن, دسیسه کردن, نقشه کشیدن, تدبیر کردن.

intrigmakare

: دسیسه کار, طراح نقسه, تمهید کننده.

intrikat

: بغرنج, پیچیده.

intrimma

: درست کردن, اراستن, زینت دادن, پیراستن, تراشیدن, چیدن, پیراسته, مرتب, پاکیزه, تر وتمیز, وضع, حالت, تودوزی وتزءینات داخلی اتومبیل.

intrna

: تمرین, مشق نظامی, مته زدن, مته, تعلیم دادن, تمرین کردن.

intrngande

: نفوذ کاوش.

introducera

: معرفی کردن, نشان دادن, باب کردن, مرسوم کردن, اشنا کردن, مطرح کردن.

introduktion

: مقدمه, دیباچه, معارفه, معرفی, معرفی رسمی, اشناسازی, معمول سازی, ابداع, احداث.

introduktions

: دیباچه ای, وابسته به مقدمه, معارفه ای.

introspektion

: باطن بینی, درون گرایی.

introversion

: توجه بدرون, برگشت بسوی درون, بدرون کشیدگی.

introvert

: بسوی درون کشیدن, بخود متوجه کردن, شخصی که متوجه بباطن خود است, خویشتن گرای.

introvert person

: بسوی درون کشیدن, بخود متوجه کردن, شخصی که متوجه بباطن خود است, خویشتن گرای.

intryck

: اثر, جای مهر, گمان, عقیده, خیال, احساس, ادراک, خاطره, نشان گذاری, چاپ, طبع.

intryck/avtryck

: اثر, جای مهر, گمان, عقیده, خیال, احساس, ادراک, خاطره, نشان گذاری, چاپ, طبع.

intuition

: درک مستقیم, انتقال, کشف, دریافت ناگهانی, فراست, بصیرت, بینش, شهود, اشراق.

intuitiv

: مستقیما درک کننده, مبنی بر درک یا انتقال مستقیم, حسی, بصیر, ذاتی.

intvla

: صابون, صابون زدن.

intyg

: گواهی, شهادت, تصدیق امضاء, تحلیف, سوگند, گواهینامه, شهادت نامه, سند رسمی, گواهی صادر کردن.

intyg/betyg

: گواهینامه, شهادت نامه, سند رسمی, گواهی صادر کردن.

intyg/vittnesb rd

: گواهی, شهادت, تصدیق, مدرک, دلیل, اظهار.

intyga

: گواهی دادن (با to), شهادت دادن, سوگند یاد کردن, تصدیق امضاء کردن, تصدیق کردن, صحت وسقم چیزی را معلوم کردن, شهادت کتبی دادن, مطملن کردن, تضمین کردن, گواهی کردن.

inunder

: در زیر, از زیر, زیرین, پایینی, پایین.

inuti

: درون, داخل, باطن, نزدیک بمرکز, قسمت داخلی, تو, اعضای داخلی.

inv lja

: برگزیدن, انتخاب کردن, برگزیده منتخب.

inv nare i stuga

: کلبه نشین, روستایی.

inv ndig

: درونی, داخلی, ناشی از درون, باطنی.

inv rtes

: درونی, داخلی, ناشی از درون, باطنی.

invadera

: تاخت و تاز کردن در, هجوم کردن, تهاجم کردن, حمله کردن بر, تجاوز کردن.

inval

: رای دادن, انتخاب, انتخاب نماینده, گزینش.

invalidisera

: ناتوان ساختن, از کار انداختن.

invaliditet

: ناتوانی, عجز, عدم قابلیت.

invand

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادی, همیشگی.

invandra

: مهاجرت کردن (بکشور دیگر), میهن گزیدن, توطن اختیار کردن, اوردن, نشاندن, کوچ کردن.

invandring

: مهاجرت, کوچ.

invasion

: تاخت و تاز, هجوم, تهاجم, استیلا, تعرض.

inveckla

: گرفتار کردن, گیر انداختن, وارد کردن, گرفتارشدن, در گیر کردن یا شدن.

invecklad

: بغرنج, پیچیده, بغرنج, تودرتو, مبهم, غامض, پیچدار, پیچیده شدن, پیچدار شدن.

invecklade

: پیچیدگی.

inveckling

: عود مرض, عود چیزی, پیچ, پیچیدن, توان یابی, قوه یابی, پیچدارکردن عبارت, درگیری, گرفتاری.

invektiv

: پرخاش, سخن حمله امیز, طعن, ناسزا گویی.

inventarie

: دفتر دارایی, فهرست اموال, سیاهه, صورت کالا.

inventariefrteckning

: دفتر دارایی, فهرست اموال, سیاهه, صورت کالا.

inventarium

: دفتر دارایی, فهرست اموال, سیاهه, صورت کالا.

inventering

: دفتر دارایی, فهرست اموال, سیاهه, صورت کالا.

inventi s

: دارای قوه ابتکار, مبتکر, دارای هوش ابتکاری, با هوش, ناشی از زیرکی, مخترع.

inverka

: اثر, نتیجه, اجراکردن.

inverkan

: بهم فشردن, پیچیدن, زیر فشار قرار دادن, با شدت ادا کردن, با شدت اصابت کردن, ضربت, فشار, تماس, اصابت, اثر شدید, ضربه.

invertebrat

: بدون استخوان پشت, بدون ستون فقرات, بی مهره, غیر ذیفقار, نااستوار, بی عزم.

invertera

: برگشتگی, برگردانی, بالعکس کردن, سوء تعبیر, انحراف, سخن واژگون, قلب عبارت, معکوس کردن نسبت.

inverterat

: وارونه, معکوس, برعکس, مقابل, برگشته.

investera

: گذاردن, نهادن, منصوب کردن, اعطاء کردن سرمایه گذاردن.

investerare

: سرمایه گذار.

investering

: سرمایه گذاری, مبلغ سرمایه گذاری شده.

investitur

: اعطای نشان, سرمایه گذاری, دادن امتیاز, تفویض.

invga

: وزن کردن, توزین.

invid

: بدست, بتوسط, با, بوسیله, از, بواسطه, پهلوی, نزدیک,کنار, از نزدیک, ازپهلوی, ازکنار, درکنار, از پهلو, محل سکنی, فرعی, درجه دوم.

inviga

: گشودن, افتتاح کردن, بر پا کردن, براه انداختن, دایر کردن, اغاز کردن.

invigning

: تخصیص, وقف, تقدیس, تبرک, افتتاح, گشایش.

invignings-

: گشایشی, افتتاحی, سخنرانی افتتاحی.

invit

: دعوت, وعده خواهی, وعده گیری, جلب.

invitation

: دعوت, وعده خواهی, وعده گیری, جلب.

invitera

: دعوت کردن, طلبیدن, خواندن, وعده گرفتن, مهمان کردن, وعده دادن.

invnare

: ساکن, مقیم, ساکن کردن, ساکن

invnare p mars

: مریخی, اهل کره مریخ.

invnda

: مقصود, شی ء.

invndning

: ایراد, اعتراض, مخالفت, استدلا ل مخالف, سرزنش, نکوهش, تعرض, اعتراض, مخالفت.

invokation

: نیایش.

involvera

: گرفتار کردن, گیر انداختن, وارد کردن, گرفتارشدن, در گیر کردن یا شدن.

involverad

: در گیر, پیچیده, بغرنج, مبهم, گرفتار, مورد بحث.

involverat

: در گیر, پیچیده, بغرنج, مبهم, گرفتار, مورد بحث.

invvd

: از تو کار کرده, نقشه دار, گلدار, جبلی, مخمر, مصور.

inympa

: تلقیح کردن, مایه کوبی کردن, اغشتن.

inympning

: تلقیح, مایه کوبی.

iota

: ایوتا, حرف نهم الفبای یونانی, نقطه, ذره.

irakier

: عراقی, وابسته به عراق.

irakisk

: عراقی, وابسته به عراق.

iranier

: ایرانی, اهل ایران, وابسته به ایران.

iransk

: ایرانی, اهل ایران, وابسته به ایران.

iris

: عنبیه, جنس زنبق و سوسن, رنگین کمان, زنبق زرد

iris/regnbge

: عنبیه, جنس زنبق و سوسن, رنگین کمان.

irisk

: ایرلندی.

iriska

: زبان سلتی (ثعلتءث) ایرلندی.

irl ndsk

: ایرلندی.

irlndsk/irl ndska

: ایرلندی.

irlndska

: ایرلندی.

ironi

: طعنه, وارونه گویی, گوشه و کنایه و استهزاء, مسخره, پنهان سازی, تمسخر, سخریه, طنز.

ironi/ironin

: طعنه, وارونه گویی, گوشه و کنایه و استهزاء, مسخره, پنهان سازی, تمسخر, سخریه, طنز.

ironin

: طعنه, وارونه گویی, گوشه و کنایه و استهزاء, مسخره, پنهان سازی, تمسخر, سخریه, طنز.

ironisk

: طعنه امیز, طعنه زن, طعنه ای, کنایه دار.

irrande

: بی راهه, کج, غیر مستقیم, منحرف, گمراه, بی ترتیت, بی ربط, اواره, گردنده.

irrationell

: غیر عقلا نی, نامعقول, غیر منطقی, بی معنی, گنگ, اصم, بی صدا, صامت, رادیکال.

irreell

: غیر واقعی, خیالی, تصوری, واهی, وهمی.

irregulj r

: بی قاعده (در مورد فعل), خلا ف قاعده, بی رویه, غیر عادی, غیر معمولی, بی ترتیب, نا مرتب.

irrelevans

: بی ربطی, نا مربوطی, نامناسبی.

irrelevant

: نا مربوط, بی ربط.

irreligis

: بی دین, بد کیش.

irreparabel

: جبران ناپذیر, مرمت ناپذیر, خوب نشدنی.

irrg ng

: جای پرپیچ وخم, پیچ وخم, پلکان مارپیچ, سرسام, هذیان

irritabel

: زورد رنج, کج خلق, تند مزاج, تحریک پذیر.

irritament

: برانگیزنده, محرک, مهیج, وسیله القاء.

irritation

: رنجش, سوزش, خشم, ناراحتی, خراش, ازردگی.

irritera

: خسته شدن, فرسوده شدن, بی میل بودن, بیزار بودن, بد دانستن, رنجاندن, ازردن, عصبانی کردن, برانگیختن, خشمگین کردن, خراش دادن, سوزش دادن, ازردن, رنجاندن, کج خلق کردن, ازردن, کینه, غرض, ازردن, متغییر کردن, مغشوش کردن, هم زدن.

irriterad

: بدخو, کج خلق, ننر, متمرد, زود رنج.

irriterande

: رنجش اور, برانگیزنده, خراش اور, دلخراش, سوزش اور, خشم اور, محرک, بخشم اورنده, ازارنده, مهلک, طاعونی, طاعون اور, مزاحم, غمزده, مسبب ناراحتی, ازار دهنده.

irrlrighet

: کفر, ارتداد, الحاد, بدعتکاری, فرقه, مسلک خاص.

is

: منجمد کردن, یخ بستن, منجمد شدن, شکر پوش کردن, یخ, سردی, خونسردی و بی اعتنایی.

is r

: جدا, کنار, سوا, مجزا, غیرهمفکر.

isande

: بطور سرد, یخ مانند, یخی, پوشیده از یخ, بسیارسرد, خنک.

isbelagd

: یخی, پوشیده از یخ, بسیارسرد, خنک.

isberg

: توده یخ غلتان, کوه یخ شناور, توده یخ شناور.

isbill

: یخ خرد کن, چکش یخ شکن.

isbrytare

: قایق یخ شکن, قایق مخصوص مسابقه روی یخ, سورتمه یخی, قایق یخ شکن, کشتی یخ شکن.

iscens tta

: مرحله, صحنه.

iscensttning

: چوب بست, اسکلت, رانندگی کالسکه, نمایش, برصحنه اوری, باکالسکه سفر ردن.

ischias

: سیاتیک, درد عصب نسایی.

isflak

: تخته یخ شناور.

isig

: یخی, پوشیده از یخ, بسیارسرد, خنک.

iskall

: یخی, پوشیده از یخ, بسیارسرد, خنک.

iskalla

: یخی, پوشیده از یخ, بسیارسرد, خنک.

iskallt

: فوق العاده سرد, مثل یخ.

iskarl

: یخ فروش, یخچال دار, یخی, بستر دوران یخ.

iskonvalj

: زنبق الوادی, گل برف, موگه بهار.

iskyla

: حالت یخی, سردی.

islam

: دین اسلا م, اسلا می.

island

: ایسلند, جزیره ایسلند, زبان ایسلندی.

islandslav

: گلسنگ ایسلندی (ءسلاندءثا ثعترارءا).

ism

: اصول, عقیده, اعتقاد, رویه, مکتب, سیستم عملی, گرایش, اصالت., پسوندی بمعنی< عمل> و< کار> و< طریقه عمل> و< حالت> و< شرط> و< پیروی.>

ismael

: اسمعیل فرزند ابراهیم و هاجر.

isobar

: خط جغرافیایی نشان دهنده نقاط هم فشار, دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیر مساوی, هم فشار.

isolat

: مجزا کردن, سوا کردن, در قرنطینه نگاهداشتن, تنها گذاردن, منفرد کردن, عایق دار کردن.

isolation

: انزوا, کناره گیری.

isolationism

: پیروی از سیاست انزوا, انزوا گرایی.

isolator

: مقره, بنداور, عایق, جدا کننده, عایق کننده.

isolera

: جدا کردن, مجزا کردن, روپوش دار کردن, با عایق مجزا کردن, بصورت جزیره دراوردن, مجزا کردن, سوا کردن, در قرنطینه نگاهداشتن, تنها گذاردن, منفرد کردن, عایق دار کردن.

isolerad

: بدون وسایل ارتباط, در حبس مجرد.

isolering

: عایق گذاری, روپوش کشی, عایق کردن, انزوا, کناره گیری.

isomer

: جسمی که ترکیب ان با ترکیب جسم دیگر یکی است, هم پاره, ایزومر, هم ترکیب, هم فرمول.

isop

: زوفا, زوفای مصری, اشنان دارو.

isoterm

: خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی را نشان میدهد, خطوطمتحدالحراره, خط هم گرما, خط همدما.

isotop

: جسم ایزوتوپ, همسان.

ispigg

: قندیل یخ, قله یخ, یخ پاره, قطعه یخ.

israel

: اسراءیل.

israelit

: اسراءیلی, عبرانی, یهودی, کلیمی.

isrtagen

: بی ربط, گسیخته, متلا شی, در رفته, نامربوط.

issk p

: یخچال.

ist llet fr

: بعوض, بجای.

istadig

: طفره رو, امتناعی.

istapp

: قندیل یخ, قله یخ, یخ پاره, قطعه یخ.

ister

: چربی خوک, گوشت خوک, چربی زدن, ارایش دادن, چرب زبانی.

isterbuk

: شکم گنده.

isterflott

: چربی خوک, گوشت خوک, چربی زدن, ارایش دادن, چرب زبانی.

istllet

: در عوض.

italianisera

: ایتالیایی کردن.

italienare

: ایتالیایی.

italiensk

: ایتالیایی.

italiensk spr kegenhet

: ایتالیایی مابی, پیروی از اداب و رسوم مردم ایتالیا.

italienska

: ایتالیایی.

iteration

: تکرار, گفتن, بازگو.

iterera

: تکرار کردن, دوباره گفتن, بازگو کردن.

ity

: بدرجه ای که, از انجاییکه, تا انجاییکه.

iv g

: کنار, یکسو, بیک طرف, دوراز, خارج, بیرون از, غایب, درسفر, بیدرنگ, پیوسته, بطور پیوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروی, غایب, رفته, بیرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

iver

: بلند همتی, جاه طلبی, ارزو, جاه طلب بودن.

iver/nit

: جانفشانی, شوق, ذوق, حرارت, غیرت, حمیت, گرمی, تعصب, خیر خواهی, غیور, متعصب.

ivrig

: نگران, مشتاق, بیقرار, در جنبش, در حرکت, دلواپس, ارزومند, مشتاق, اندیشناک, بیم ناک, گرم, سوزان, تند و تیز, مایل, خواهان, ارزومند, مشتاق, خواسته, مشتاق, ذیعلا قه, ترد و شکننده, پر از اشتیاق, مشتاق.

ivrig/dr

: مردنی, درحال نزع, مردن, مرگ.

ivrig/nitisk

: فدایی, مجاهد, غیور, باغیرت, هواخواه.

ivriga

: مشتاق, ذیعلا قه, ترد و شکننده.

ivrigt

: بطورنگران, مشتاقانه.

J

j gmstare

: جنگلبان, جنگل نشین, جانور جنگلی.

j kel

: کسی که خونش میرود, مبتلا به خون روش, شیطان, روح پلید, تند و تیز کردن غذا, با ماشین خرد کردن, نویسنده مزدور, یخ رود, برف رود, توده یخ غلتان, رودخانه یخ, یخچال طبیعی.

j kla/frbannad

: ملعون, رجیم.

j klig

: دوزخی, جهنمی, ملعون.

j kt

: شتاب کردن, شتابیدن, عجله کردن, چاپیدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگی.

j mfr

: مقایسه کردن, برابرکردن, باهم سنجیدن.

j mfrande

: تطبیقی, مقایسه ای, نسبی, تفضیلی (بطور اسم), درجه تفضیلی, صفت تفضیلی.

j mfrbar

: قیاس پذیر, قابل مقایسه.

j mfrda

: منسوب, نسبی, وابسته, خودی, خویشاوند.

j mfrelse

: مقایسه, تطبیق, سنجش, برابری, تشبیه.

j mfrelse/l tt mltid

: مقابله, تطبیق, مقایسه, تطبیق دستخط ها.

j mfrlig

: قیاس پذیر, قابل مقایسه.

j mka

: حرکت, حرکت دادن, حرکت کردن, نقل مکان.

j mlik

: هم اندازه, برابر, مساوی, هم پایه, همرتبه, شبیه, یکسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوی بودن, هم تراز کردن.

j mlike/kamrat

: هم پایه, هم دوش, قرین, همراه, هم رتبه بودن با.

j mlikhets

: طرفدار تساوی انسان, تساوی گرای.

j mlpande

: همزمان.

j mmerlig

: بدبخت, تیره روز, تیره بخت.

j mn lunk

: یورتمه رفتن, یورتمه اهسته (مثل سگ), راه باریک.

j mnan

: همواره, همیشه, پیوسته, همه وقت.

j mnrig

: معاصر, همزمان, هم دوره.

j mra

: شیون کردن, ناله کردن, ماتم گرفتن, ناله.

j msides

: برابر, پهلو به پهلو.

j mvikt

: ترازو, میزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابرکردن, موازنه کردن, توازن, تعادل, توازن, برابری دروزن, متعادل ساختن, به حالت تعادل دراوردن, متوازن کردن.

j nta

: دختر, زن جوان, دختر, دختر دهقان, فاحشه, دختر بازی کردن.

j ntunge/slyna

: دختر گستاخ, دختر جسور.

j rn-

: دارای ترکیبات اهن, اهنی, دارای ترکیبات اهن.

j rnek

: راج, درخت راج, خاص , بلوط سبز

j rnhandlare

: اهن فروش, فروشنده اهن الا ت.

j rnrt

: گل شاه پسند, گل شاه پسند, گل ماهور.

j rntrd

: سیم, مفتول, سیم تلگراف, سیم کشی کردن, مخابره کردن.

j rnvaror

: اهن فروشی, اهن الا ت, فلز الا ت, ظروف اهنی, ظروف سخت.

j rtecken

: فال, نشانه, پیشگویی, بفال نیک گرفتن.

j sa

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگیزاندن, تهییج کردن, ماده تخمیر, مایه, جوش, خروش, اضطراب.

j smne

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگیزاندن, تهییج کردن, ماده تخمیر, مایه, جوش, خروش, اضطراب.

j sningsmne

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگیزاندن, تهییج کردن, ماده تخمیر, مایه, جوش, خروش, اضطراب.

j sses

: هی, هین (که درموقع راندن اسب و گاو گفته میشود), صدای هی و هین کردن(برای راندن حیوان) هین کردن, هوس, بوالهوسی.

j st-

: مخمر مانند, دارای ماده تخمیری, خمیردار, خمیر مایه دار.

j stskum

: مایه ابجو, مخمر.

j tte

: ادم غول پیکر, نره غول, غول, قوی هیکل.

j ttebra

: اعلی, بسیار خوب, بزرگ اندازه, عالی, خوب,(پرعف): پیشوندی است بمعنی مربوط ببالا - واقع درنوک چیزی - بالا یی - فوق - برتر -مافوق -ارجح - بیشتر و ابر.

j ttefina

: ترسناک, هولناک, مهیب, عظیم, فوق العاده.

j ttegod

: دلپذیر, زیبا, شیک, مطبوع.

j ttepanda

: پاندا, خرس سفید و سیاه.

j ttera

: صدف حلزونی.

j ttetrd i kalifornien

: درخت غول, درخت ماموت.

j v

: بمبارزه طلبیدن, رقابت کردن, سرپیچی کردن, سرتافتن, متهم کردن, طلب حق, گردن کشی, دعوت بجنگ.

ja

: همیشه, ابد, برای همیشه, اه, افسوس, اری, بله, در حقیقت, بلکه, رای مثبت, بله, بلی, اری, بلی گفتن.

jabb

: ضربت با چیز تیز, ضربت با مشت, خرد کردن, سک زدن, سیخ زدن, خنجر زدن, سوراخ کردن.

jacka

: ژاکت, نیمتنه, پوشه, جلد, کتاب, جلد کردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

jacka/rock

: ژاکت, نیمتنه, پوشه, جلد, کتاب, جلد کردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

jackpott

: برنده تمام پولها, جوایز رویهم انباشته.

jade

: ژاد, اسب پیر, یابو یا اسب خسته, زن هرزه, زنکه, مرد بی معنی, دختر لا سی, پشم سبز, خسته کردن, از کار انداختن (در اثر زیاده روی).

jadeit

: یشم اعلی که در برمه یافت میشود, یشم سبز.

jafet

: یافث فرزند نوح پیامبر.

jag har

: .=I have

jag r

: من هستم, منم.

jag skall

: .= I lliw

jaga

: شکار کردن, صید کردن, جستجو کردن در, تفحص کردن, شکار, جستجو, نخجیر.

jaga/jakt

: تعقیب کردن, دنبال کردن, شکار کردن, واداربه فرار کردن, راندن واخراج کردن, تعقیب, مسابقه, شکار.

jagare

: مخرب, ویرانگر, نابود کننده, ناو شکن.

jagbetonad

: خودپسندی, خود بین, خودمدار.

jaguar

: پلنگ خالدار امریکایی

jaha

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران کردن, روامدن اب ومایع, درسطح امدن وجاری شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسیارخوب, به چشم, تماما, تمام وکمال, بدون اشکال, اوه, خیلی خوب.

jahve

: یهوه(نام خدا درمیان قوم اسراءیل).

jak

: (ج.ش.) گاومیش دم کلفت, گاونر و کوهان دار, :بطور مداوم حرف زدن, وراجی کردن, روده درازی.

jakande

: مثبت, تصدیق امیز, اظهار مثبت, عبارت مثبت.

jakaranda

: درخت جوالدوز, پیچ اناری.

jakobin

: راهب فرقه دومی نیکن, عضو فرقه مذهبی مخالف دولت.

jakobinism

: ایین جاکوبین ها.

jakobit

: عضو فرقه راهبان دومی نیکن, عضو کلیسای قدم سوریه و عراق, طرفدار سلطنت جیمز اول پادشاه مخلوع انگلیس.

jakobsstege

: کهکشان, جاده شیری.

jaktbyte

: کیسه, کیف, جوال, ساک, خورجین, چنته, باد کردن, متورم شدن, ربودن.

jaktfalk

: سنقر, سنقار, شاهین کوچک.

jakthund/hetsa

: سگ شکاری, سگ تازی, ادم منفور, باتازی شکار کردن, تعقیب کردن, پاپی شدن.

jaktmark

: شکارگاه.

jaktplan

: رزمنده, جنگ کننده, جنگنده, مشت باز.

jaktv rdare

: متصدی جانوران شکاری, قرقچی, شکاربان.

jalu

: حسود, رشک مند, رشک ورز, غیور, بارشک, رشک بر.

jalusi

: رشک, حسادت.

jama

: جیغ کشیدن (مانند گربه), صدای شیون گربه, یاعو, مرغ نوروزی اروپایی, میومیوکردن, صدای گربه, پر ریختن, موی ریختن, عوض شدن, حبس کردن, در اصطبل نگهداری کردن, اصطبل, میومیو کردن, میومیو.

jamande

: یاعو, مرغ نوروزی اروپایی, میومیوکردن, صدای گربه, پر ریختن, موی ریختن, عوض شدن, حبس کردن, در اصطبل نگهداری کردن, اصطبل.

jamb

: وتد مجموع, یک هجای کوتاه و یک هجای بلند.

jambisk

: وابسته به وتد مجموع.

jams

: سیب زمینی هندی, سیب زمینی شیرین.

jamsa

: گلیز, اب دهان جاری ساختن, از دهن یا بینی جاری شدن, دری وری سخن گفتن.

jamsrot

: سیب زمینی هندی, سیب زمینی شیرین.

janitsjar

: ینی چری, سرباز پیاده نظام.

januari

: ژانویه, اولین ماه سال مسیحی.

japan

: ژاپن, جلا, جلا دادن.

japanlack

: ژاپن, جلا, جلا دادن.

japansk

: ژاپنی, ژاپونی.

japanska

: ژاپنی, ژاپونی.

jargong

: گویش عامیانه, زبان ویژه ء دزدان, لهجه ء ولگردان, سخن دست و پا شکسته, سخن بی معنی, اصطلا حات مخصوص یک صنف, لهجه خاص.

jarl

: فرمانروا یا امیر(در ممالک اسکاندیناوی), امیر دانمارکی یا نروژی.

jarst

: بله, اری, رای مثبت.

jas

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

jasgare

: ادم بله بله گو, نوکر.

jasmin

: یاسمن, گل یاس.

jaspis

: یشم, یشب.

java

: جاوه.

javisst

: اقاجان, اقای خودم, یقین, خاطر جمع, مطملن, از روی یقین, قطعی, مسلم, محقق, استوار, راسخ یقینا.

jazz

: موسیقی جاز, سر و صدا, فریب, نشاط, جاز نواختن.

jazz/snack/pigga upp

: موسیقی جاز, سر و صدا, فریب, نشاط, جاز نواختن.

jazza

: رقصیدن, رقص.

jazzig

: جاز مانند.

jazzig/gr ll

: جاز مانند.

jeep

: جیپ, اتومبیل نیرومند و جنگی امریکا.

jehova

: یهو خدای بنی اسراءیل.

jeremia

: ارمیای نبی.

jeremiad

: سوگواری, نوحه سرایی, سوگنامه, مرثیه.

jersey

: پارچه کشباف, زیر پیراهن کشباف.

jerusalem

: اورشلیم, بیت المقدس.

jesaja

: اشعیاء نبی اسراءیل.

jesuit

: یسوعیون, عضو فرقه مذهبی بنام انجمن عیسی که بوسیله لا یولا تاسیس شد.

jesuitisk

: وابسته به یسوعیون.

jesus

: عیسی.

jet

: جت, کهربای سیاه, سنگ موسی, مهر سیاه, مرمری, فوران,فواره, پرش اب, جریان سریع, دهنه, مانند فواره جاری کردن, بخارج پرتاب کردن, بیرون ریختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

jetdrift

: جهش و کشش جسمی بطرف جلو در اثر خروج مایع جهنده ای در جهت عقب.

jetmotor

: موتور جت, موتور پرتابی.

jetong

: پیشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معکوس, بالعکس, مقابله کردن, تلا فی کردن, جواب دادن, معامله بمثل کردن با.

jetstrm

: تند باد.

jgare

: شکارچی, صیاد, اسب یا سگ شکاری, جوینده, زن شکارچی, صیاد زن, شکارچی, شکار باز, تازی دار, توله دار, صیاد, شکار گردان.

jiddisch

: زبان عبری رایج میان کلیمیان روسیه ولهستان والمان وغیره(مخلوطی ازالمانی وعبری).

jigg

: نوعی رقص تند, اهنگ رقص تند, جست و خیز سریع, شیرین کاری, با اهنگ تند رقص کردن, جست و خیز کردن, استهزاء کردن.

jiggdansare

: طناب قرقره, بادبان کوچک, یکجور کرجی کوچک, رقاص, رامشگر, ماشین نم مالی, جرثقیل ابی, درشکه یک اسبه, گاری تک اسبه, خمره رنگ رزی, غربال, بادبان کوچک.

jippo

: از رشد بازماندن, کوتاه نگاه داشتن, کوتاه, زور, شاهکار, شیرین کاری, شیرین کاری کردن.

jitterbug

: نوعی رقص دو نفره.

jiu-jitsu

: مبارزه ژاپنی با استفاده از نیروی حریف برای پیروزی براو, جودو0

jive

: رقص سوینگ, کلمات بیهوده و احمقانه, چرند.

jkla

: بی برگ, نفرت انگیز, لعنتی, بادخورده.

jkligt

: دوزخی, جهنمی, ملعون.

jktad

: شتابزده, زود, هول هولکی, بی تامل, عجولا نه, دستپاچه.

jmkning

: تعدیل, تنظیم.

jmlike

: متعادل ومتساوی, درشان ومقام وغیره, متساوی از هر نظر, هم اندازه, برابر, مساوی, هم پایه, همرتبه, شبیه, یکسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوی بودن, هم تراز کردن.

jmlikhet

: برابری, تساوی.

jmlikhets

: طرفدار تساوی انسان, تساوی گرای.

jmlikt

: بر طبق, مطابق, بقول, بعقیده ء.

jmn

: ملا یم, ثابت.

jmn/ ven

: زوج.

jmna

: سطح, میزان, تراز, هموار, تراز کردن.

jmnmod

: متانت, خودداری, ملا یمت, ارامی, قرار, قضاوت منصفانه, تعادل فکری, انصاف, عدالت.

jmra sig

: شیون کردن, ناله کردن, ماتم گرفتن, ناله, شیون و زاری پی در پی کردن, شیون و زاری.

jmst lla

: برابرکردن, برابرگرفتن, مساوی پنداشتن, معادله ساختن, یکسان فرض کردن.

jmst lldhet

: برابری, تساوی.

jmt

: همواره, همیشه, پیوسته, همه وقت.

jmv l

: بهمچنین, چنین, نیز, هم, بعلا وه, همچنان.

jmviktsl ge

: موازنه, تعادل, ارامش, سکون.

jnkare

: ضربه ناگهانی و شدید, تکان شدیدوسخت, تشنج, زودکشیدن, تکان تنددادن, امریکایی.

jntunge

: بچه, کودک, دخترک, توله حیوانات (مثل خرس), یادداشت.

jobb

: کار, امر, سمت, شغل, ایوب, مقاطعه کاری کردن, دلا لی کردن.

jobba

: کار, شغل, وظیفه, زیست, عمل, عملکرد, نوشتجات, اثار ادبی یا هنری, کارخانه, استحکامات, کار کردن, موثر واقع شدن, عملی شدن, عمل کردن.

jobbare

: کار چاق کن, سودجو.

jobberi

: سودجویی, سوء استفاده, مقاطعه, کار چاق کنی.

jobbig

: زحمت کش, ساعی, دشوار, پرزحمت.

jobbigt

: خسته کننده, مزاحم, طاقت فرسا.

jockej

: اسب سوار حرفه ای, چابک سوار, گول زدن, با حیله فراهم کردن, نیرنگ زدن, اسب دوانی کردن, سوارکار اسب دوانی شدن.

jockey

: اسب سوار حرفه ای, چابک سوار, گول زدن, با حیله فراهم کردن, نیرنگ زدن, اسب دوانی کردن, سوارکار اسب دوانی شدن.

jod

: ید, عنصر شیمیایی که علا مت ان I میباشد.

jodda

: یود تزریق کردن, یود زدن (به).

joddel

: صدای اواز مانند دلی دلی که اهالی سویس و مردم کوهستانی دراواز خود تکرار میکنند.

joddla

: صدای اواز مانند دلی دلی که اهالی سویس و مردم کوهستانی دراواز خود تکرار میکنند.

jogga

: اهسته دویدن, جلو امدگی یا عقب رفتگی, باریکه, بیقاعدگی, هل دادن, تنه زدن به.

joggare

: کسیکه اهسته می دود, هل دهنده.

jojo

: یویو, نوعی اسباب بازی بچگانه.

joker

: شوخ, بذله گو, ژوکر.

jolle

: قایق هند شرقی, قایق تفریحی, کرجی پارویی کوچک, قایق سریع السیر, قایقرانی کردن.

joller

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

jollra

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

jolmig

: حالت تهوع نسبت به غذای بد مزه, کسل کننده, بطور زننده احساساتی.

jon

: یون, ذره تبدیل شده به برق.

jonglera

: شعبده, تردستی, حقه بازی, شیادی, چشم بندی.

jonglerande

: تردستی, شعبده بازی.

jonglr

: تردست, شعبده باز.

jonisera

: به یون تجزیه کردن, تبدیل به یون کردن.

jonisk

: یونی, وابسته به یون الکتریکی, یکنوع حروف سیاه چاپخانه, زبان قدیمی مردم ایونی یونان, سرستون ساخته شده بسبک ایونی یونان.

jonkvill

: گل نسترن, گل عنبری.

jonosf r

: یون کره, قسمتی از فضای جو زمین که از ارتفاع 52 میل شروع میشود و تا00022 میل ادامه دارد.

jord

: خاک, کثیف کردن, لکه دار کردن, چرک شدن, خاک, زمین, کشور, سرزمین, مملکت پوشاندن باخاک, خاکی کردن.

jord-

: زمینی, ملکی.

jorda

: بخاک سپردن, دفن کردن, از نظر پوشاندن, در خاک نهادن, بخاک سپردن, دفن کردن.

jordande

: ایین تدفین, دفن, تدفین, بخاک سپاری.

jordande/begravning

: ایین تدفین, دفن, تدفین, بخاک سپاری.

jordb vnings-

: وابسته به زمین لرزه, مرتعش, متزلزل.

jordbit

: قطعه زمین کوچک, قطعه, نقشه, طرح, نقشه کشی, زمینه سازی, نقشه کشیدن, بافتن گیسو.

jordbruk

: فلا حت, زراعت, کشاورزی, برزگری, کشاورزی, کشتکاری, فلا حت, باغبانی.

jordbrukare

: کشاورز.

jordbruks

: فلا حتی, زراعتی, کشاورزی.

jordbunden

: درخاک ریشه دوانده, متوجه بسوی زمین.

jordbvning

: زمین لرزه, زلزله.

jordekorre

: موش خرمای زمینی, سنجاب راه راه.

jorden

: خاک, زمین, سطح زمین, کره زمین, دنیای فانی, سکنه زمین, با خاک پوشاندن, ذره کوچک, قطره کوچک, گلبول, کره کوچک, قطره, لکه.

jordfsta

: در خاک نهادن, مدفون ساختن, در قبر نهادن, زیر خاک پوشاندن.

jordgare

: موجر, مالک, صاحبخانه, ملا ک, ملا ک, صاحب ملک.

jordglob

: کره, گوی, حباب, زمین, کره خاک, کروی کردن, گرد کردن

jordgubbe

: توت فرنگی, چلیک خوراکی.

jordig

: خاکی, خاک مانند, زمینی, دنیوی.

jordisk

: خاک زاد, خاکی, فانی, پست, خاکی, زمینی, زمینی, خاکی, این جهانی, دنیوی.

jordisk/v rldslig

: خاکی, زمینی.

jordklot

: خاک, زمین, سطح زمین, کره زمین, دنیای فانی, سکنه زمین, با خاک پوشاندن.

jordkoka

: کلوخ, خاک, لخته, دلمه.

jordkoka/tlp

: کلوخ, خاک, لخته, دلمه.

jordkula

: غار, حفره زیرزمینی, مغاک, چال, گودال, حفره.

jordlott

: نقشه, طرح, موضوع اصلی, توطله, دسیسه, قطعه, نقطه, موقعیت, نقشه کشیدن, طرح ریزی کردن, توطله چیدن.

jordmn

: خاک, کثیف کردن, لکه دار کردن, چرک شدن, خاک, زمین, کشور, سرزمین, مملکت پوشاندن باخاک, خاکی کردن.

jordn t

: بادام زمینی, بادام زمینی, پسته زمینی, رنگ کتانی, رنگ کنف

jordreform

: اصلا حات ارضی.

jordrnta

: حق الا رض, اجاره عرصه.

jordskalv

: زمین لرزه, زلزله.

jordskorpa

: کبره, کبره بستن, قسمت خشک و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چیزی, ادم جسور و بی ادب.

jordskred

: زمین لغزه, ریزش خاک کوه کنار جاده, فرو ریزی, ریزش خاک کوه.

jordskredsseger

: زمین لغزه, ریزش خاک کوه کنار جاده.

jordst t

: زمین لرزه, زلزله.

jota

: خرده, ذره, نقطه, با شتاب نوشتن (معمولا با down).

jota/annotera

: خرده, ذره, نقطه, با شتاب نوشتن (معمولا با down).

journal

: روزنامه, دفتر روزنامه, دفتر وقایع روزانه.

journal-

: فیلم اخبار جاری روز.

journalism

: روزنامه نگاری.

journalist

: روزنامه نگار, روزنامه فروش, خبرنگار, گوینده اخبار, روزنامه نگار, صاحب و گرداننده روزنامه.

journalistik

: روزنامه نگاری.

jovial

: طرب انگیز, خوش گذران, عیاش, سعید.

jovialisk

: طرب انگیز, خوش گذران, عیاش, سعید.

jovialitet

: خوشی, طرب, شوخ بودن.

jox

: چیز, ماده, کالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پرکردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

joxa

: دوره گردی کردن, طوافی کردن.

jrn

: اهن, اطو, اتو, اتو کردن, اتو زدن, اهن پوش کردن.

jrnbeslagen

: با اهن بسته, نجیر شده, خشن.

jrnhaltig

: اهن دار, اهن خیز, دارای مواد اهنی, اهنی, اهن دار.

jrnsmide

: اهنکاری, اهن ساخته, اهن الا ت.

jrnv g

: راه اهن, با راه اهن فرستادن یا سفر کردن, سرهم بندی کردن, پاپوش درست کردن, خط اهن, راه اهن, وابسته به راه اهن.

jrnv gsarbetare

: کارگر غیر ماهر, کارگرحفار, ماشین حفاری.

jrnv gsbank

: پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

jrnv gsskena

: سرزنش, توبیخ, سرکوفت, طعنه, ریل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده کشیدن, توبیخ کردن.

jrnv gstg

: قطار, سلسله, تربیت کردن.

jrv

: انواع پستانداران گوشتخوار دله, اهل میشیگان.

jsning

: تخمیر.

jst

: مخمر, خمیرمایه, خمیرترش, تخمیرشدن.

jstpulver

: پودر خمیرمایه.

jstsvamp

: مخمر, خمیرمایه, خمیرترش, تخمیرشدن.

jtte/troll/tralla

: غول یا جن ساکن غار وکوه, دایره وار حرکت کردن, چرخیدن, چرخاندن گرداندن, گشتن, سراییدن, چرخش.

jttefin

: ترسناک, هولناک, مهیب, عظیم, فوق العاده.

jttefint

: ترسناک, هولناک, مهیب, عظیم, فوق العاده.

jttelik

: ادم غول پیکر, نره غول, غول, قوی هیکل, غول اسا, خیلی کلا ن, وابسته به عنصر تیتانیوم.

jttestj rna

: ستاره بزرگ و درخشان.

jttestor

: غول پیکر.

ju

: چرا, برای چه, بچه جهت.

jubel

: شادی, وجدوسرور, شادمانی ازفتح و ظفر.

jubel r

: جشن, روز شادی, روز ازادی, سال ویژه, سالگرد.

jubilera

: جشن گرفتن, عیدگرفتن, ایین (جشن یاعیدی را) نگاه داشتن, تقدیس کردن, تجلیل کردن.

jubileum

: هلهله, شادی, جشن, شادمانی, جشن, روز شادی, روز ازادی, سال ویژه, سالگرد.

jubla

: جست وخیزکردن, بوجدوطرب امدن, خوشی کردن, شادی کردن, وجدکردن, فریاد شادی, هلهله کردن, شادمانی کردن.

jublande

: شاد, جست و خیزکننده, شادمان هلهله کننده, فرخنده, فیروز.

jucka

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تکان سخت, برامدگی, تکان سخت (در هواپیماو غیره), تکان ناگهانی, ضربت (توام باتکان) زدن.

juda

: یهودا فرزند یعقوب.

judaisera

: یهودی شدن, اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن.

judarna

: یهودیت.

judas

: یهودا اسخر یوطی.

jude

: جهود, یهودی, کلیمی, پر زرق وبرق, براق.

juden

: یهودیه که قسمتی از جنوب فلسطین بوده.

judendom

: یهودیت.

judetyska

: زبان عبری رایج میان کلیمیان روسیه ولهستان والمان وغیره(مخلوطی ازالمانی وعبری).

judiciell

: قضایی, شرعی, وابسته بدادگاه.

judinna

: زن یهودی.

judisk

: یهودی.

judo

: فن دفاع بدون اسلحه ژاپونی, کشتی جودو.

juice

: اب میوه, شیره, عصاره, شربت, جوهر.

jujutsu

: مبارزه ژاپنی با استفاده از نیروی حریف برای پیروزی براو, جودو0

jukebox

: جعبه گرامافون خودکار دارای سوراخی برای ریختن پول و دکمه مخصوص انتخاب صفحه.

jul

: عیدمیلا د مسیح, عید نوءل, عید نوءل, سرود میلا د مسیح, جشن میلا د مسیح, کریسمس, جشن میلا د عیسی مسیح.

julen

: ایام کریسمس.

juli

: ماه ژوءیه.

julia

: کفش راحتی زنانه, ژولت.

juliennesoppa

: ابگوشت سبزیجات بریده شده.

julkrubba

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدی, دزدی ادبی, کش رفتن یا دزدیدن.

julsng

: سرود(خواندن), نغمه سرایی (کردن), چهچه, سرودشب عید میلا د مسیح.

julstj rna

: بنت قنسول, ستاره بیت اللحم, عیسی.

jultid

: ایام عید تولد عیسی.

jultomten

: بابانوءل.

jumbojet

: درشت, بزرگ, ادم تنومند و بدقواره, جانور غول اسا.

jumbopris

: جایزه تسلی بخش.

jumpa

: جستن, پریدن, خیز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزایش ناگهانی, ترقی.

jumper

: جهنده, پرنده, بلوز, استین کوتاه زنانه.

jumper/hoppare

: جهنده, پرنده, بلوز, استین کوتاه زنانه.

jungel

: جنگل.

jungfru

: باکره, دست نخورده, پاکدامن, عفیف, سنبله.

jungfrudom

: دوشیزگی, بکارت, تازگی, بکارت, دخترکی, دوشیزگی, زندگی تجرد.

jungfruf dsel

: بکرزایی, از مادر باکره بدنیاامدن.

jungfrulig

: دوشیزه ای, خالص, دست نخورده, باکره مانده.

jungfrulighet

: بکارت, بکری, پرده بکارت, بکارت, دخترکی, دوشیزگی, زندگی تجرد.

jungfrulin

: علف شیر, پلی گالا ی معمولی.

jungfrun

: صورت فکلی سنبله, برج سنبله.

jungfrutal

: نخستین نطق شخص.

juni

: ماه ژوءن پنجمین ماه سال مسیحی.

junior

: اصغر, موخر, کم, زودتر, تازه تر, دانشجوی سال سوم دانشکده یا دبیرستان.

junker

: همراهی کردن, عنوانی مثل اقا, ملا ک عمده, ارباب, سلحشور.

junta

: دسته بندی, حزب, دسته, انجمن سری.

juridik

: حقوق الهی, فقه.

juridisk

: دادگاهی, بحثی, قانونی, مربوط به سخنرانی, جدلی, قانون دان, حقوقدان.

jurisdiktion

: حوزه ء قضایی, قلمروقدرت.

jurisprudens

: حقوق الهی, فقه.

jurist

: وکیل دادگستری, مشاور حقوقی, قانون دان, فقیه, شارع, ملا, حقوقدان.

jury

: هیلت منصفه, ژوری, داورگان.

jury/nmnd

: هیلت منصفه, ژوری, داورگان.

jurymedlem

: عضو هیلت منصفه, داور.

just flygf rdig fgel

: جوجه تازه پر وبال دراورده, نوچه.

justera

: تعدیل کردن, تنظیم کردن.

justerbar

: تعدیل پذیر, تنظیم پذیر.

justering

: تعدیل, تنظیم.

jute

: جوت, کنف هندی, الیاف کنف که برای گونی بافی بکار میرود, طایفه ای از مردم سفلا ی المان.

juvel

: گوهر, جواهر, سنگ گرانبها, زیور, با گوهر اراستن, مرصع کردن.

juvel/p rla

: گوهر, جواهر, سنگ گران بها, جواهر نشان کردن, مرصع کردن.

juveler

: جواهر فروشی.

juvelerare

: جواهر ساز, جواهر فروش, جواهری, گوهر فروش, جواهر ساز, جواهر فروش.

juvenil

: نوجوان, در خور جوانی, ویژه نو جوانان.

juver

: غده پستانی یا شیری, پستان گاو و مانند ان.

jycke

: سگ, سگ نر, میله قلا ب دار, گیره, دنبال کردن, مثل سگ دنبال کردن.

K

k a

: صف اتوبوس و غیره, صف, در صف ایستادن.

k bbla

: جرو وبحث کردن, ستیزه, داد وبیداد, نزا مختصر, ستیزه کردن.

k bricka

: بلیط.

k ck/elegant

: ادم خودنما.

k dig

: صمغی.

k fta

: فک, ارواره, گیره, دم گیره, وراجی, تنگنا, هرزه درایی کردن, پرچانگی کردن.

k gelformig

: مخروطی, کله قندی.

k gla/kotte

: مخروط, میوه کاج, هرچیز مخروطی یاکله قندی, مخروطی شکل کردن, قیف(برای بستنی قیفی).

k k-

: فک, ارواره.

k kben

: استخوان ارواره, استخوان فک.

k ke/kk-

: فک, ارواره.

k kfarare

: محبوس, جنایتکار, زندانی.

k ksa

: اشپز, پختن.

k ksutrustning

: ظروف اشپزخانه.

k ld

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماریزه, گچک, برفک, سرمازدن, سرمازده کردن, ازشبنم یا برف ریزه پوشیده شدن.

k lfjril

: خوک سفید انگلیسی.

k lhala

: کج شدن, باطناب درزیرکشتی کشیدن, سخت تنبیه کردن, سخت مواخذه و توبیخ کردن.

k lkborgerlig

: ادم هرزه, ادم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی.

k lkmed

: ریشه هوایی, دونده, گردنده, گشتی, افسر پلیس, فروشنده سیار, ولگرد, متصدی, ماشین چی, اداره کننده شغلی.

k llarutrymme

: حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی, فضای زیر زمین.

k lmask

: کرم صدپا, تراکتور زنجیری, بشکل کرم صد پا حرکت کردن

k lrot

: نوعی کلم.

k lsallad med majonns

: سالا د کلم.

k lvatten

: بیداری, شب زنده داری, شب نشینی, احیاء, شب زنده داری کردن, از خواب بیدار کردن, رد پا, دنباله کشتی.

k mpa fr

: دفاع کردن, طرفداری کردن, حامی, طرفدار, وکیل مدافع.

k mpe

: رزمنده, جنگ کننده, جنگنده, مشت باز.

k mpe/mstare

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع کردن از, پشتیبانی کردن.

k n

: جنس (مذکر یا مونث), تذکیر وتانیث, احساسات جنسی, روابط جنسی, جنسی, سکس, سکسی کردن.

k nde

: نمد, پشم مالیده ونمد شده, نمدپوش کردن, نمد مالی کردن

k ndis

: شهرت, شخص نامدار.

k ngsnre

: بندپوتین.

k nguru

: کانگورو.

k nls

: فاقد خاصیت جنسی, غیر جنسی, بدون عمل جنسی, خنثی, عاری از جذبه یا میل جنسی.

k nna

: احساس کردن, لمس کردن, محسوس شدن.

k nna/knner

: حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معنی, مفاد, حس تشخیص, مفهوم, احساس کردن, پی بردن.

k nnande

: احساس, حس.

k nnas

: احساس کردن, لمس کردن, محسوس شدن.

k nnbara

: سخت, سخت گیر, طاقت فرسا, شاق, شدید.

k nnedomtecknande

: منشی, خیمی, نهادی, نهادین, منش نما, نشان ویژه, صفت ممیزه, مشخصات.

k nneteckna

: تمیزدادن, تشخیص دادن, دیفرانسیل گرفتن, دیدن, مشهورکردن, وجه تمایزقاءل شدن.

k ns-

: لا بلوغی, زهاری, شرمگاهی.

k nsel-

: لمس کردنی, وابسته بحس بساوایی, لا مسه ای.

k nsla/stmning

: احساس, عاطفه, تمایل, نیت, مقصود, ضعف ناشی از احساسات, احساساتی.

k nslig

: حساس, نفوذ پذیر, دارای حساسیت.

k nslighet

: حساسیت, احساس ودرک, هش, حساسیت, استعداد, امادگی, قابلیت, حساسسیت, فروگیری.

k nsligt

: حساس, نفوذ پذیر, دارای حساسیت.

k nslokall

: بسیار سرد, منجمد, دارای اندکی تمایل جنسی.

k nslolge

: اثر, نتیجه, احساسات, برخورد, اثر کردن بر, تغییر دادن, متاثر کردن, وانمود کردن, دوست داشتن, تمایل داشتن(به), تظاهر کردن به.

k nslols

: تالم ناپذیر, بیحس, پوست کلفت, بی عاطفه, خونسرد, بیشعور, بیحس, غیر حساس.

k nslolshet

: بیهوشی, بیحسی, بی عاطفگی, غیر محسوسی.

k nslomnniska

: شخص احساساتی.

k nslosamhet

: احساساتی بودن.

k nssjukdom

: بیماری مقاربتی, مرض امیزشی.

k pa

: جامه بلند زنانه, روپوش, لباس شب, خرقه.

k pa

: خریدن, خرید, ابتیاع, تطمیع کردن, خرید, خریداری کردن.

k pcentrum

: پیاده رو پردرخت وسایه دار, تفرجگاه.

k penickiad

: شوخی فریب امیز, گول زدن, دست انداختن.

k ping

: قصبه, دهکده, بخش, شهریاقصبه ای که وکیل به مجلس بفرستد یاانجمن شهرداری داشته باشد.

k pman/handelsfartyg

: بازرگان, سوداگر.

k pphst

: اسب چوبی, کار تفریحی, سرگرمی, لوده, مسخره.

k psl

: سودا, معامله, داد و ستد, چانه زدن, قرارداد معامله, خرید ارزان (باا), چانه زدن, قرارداد معامله بستن, مبادله کردن, چانه (زدن), وراجی کردن, ادم شوخ وخوش مشرب, داد وستد.

k r

: اجرا کردن, اداره کردن, قانونی کردن, نواختن, نمایش دادن, اعدام کردن, راندن, رانش, دایر بودن, اداره کردن.

k r/kor

: دسته سرایندگان, کر, بصورت دسته جمعی سرود خواندن, هم سرایان.

k ra med

: تعقیب کردن, اذیت کردن.

k ra/enhet

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بیرون کردن (با out), سواری کردن, کوبیدن(میخ وغیره).

k randa

: روح صمیمت و یگانگی دسته جمهی, روح رفاقت.

k raste

: معشوقه, دلبر, یار, دلدار, دلا رام, نوعی نان شیرینی بشکل قلب.

k rbar

: انجام پذیر.

k resta

: معشوقه, دلبر, یار, دلدار, دلا رام, نوعی نان شیرینی بشکل قلب.

k ringknut

: مادر بزرگ, ننه جان, پیر زن یا پیر مرد.

k rkommen

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذیرایی کردن, خوشایند.

k rl-

: اوندی, وعایی, مجرادار, رگ دار, سرحال.

k rledare

: رهبر دسته سرایندگان (کلیسا).

k rleksaffr

: عشق, محبت, سر وسرعاشقانه, عشق وعاشقی, معاشقه.

k rleksdryck

: مهر دارو, طلسم عشق.

k rleksfrbindelse

: سر وسرعاشقانه, عشق وعاشقی, معاشقه.

k rleksls

: بی عشق.

k rleksrt

: ابرون ریشه دار.

k rlnt

: شبکه, چیزهای درهم پیچیده, پیچیدگی.

k rn-

: هسته ای, مغزی, اتمی.

k rna smr

: بوسیله اسباب گردنده (مثل چرخ) جلو رفتن, بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن, کره سازی, داءما وشدیدا چیزی را تکان دادن وبهم زدن.

k rna smr/r ra om

: بوسیله اسباب گردنده (مثل چرخ) جلو رفتن, بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن, کره سازی, داءما وشدیدا چیزی را تکان دادن وبهم زدن.

k rnfri

: بی تخم, بی هسته.

k rnfull

: پر مغز, اغراق امیز, نصیحت امیز, اندرز امیز, پرزور, نیرومند, زورمند, قوی, شدید.

k rnhus

: مغز ودرون هرچیزی.

k rr-

: باتلا قی.

k rr/trsk

: باتلا ق, سیاه اب, گنداب, لجن زار, درباتلا ق فرورفتن.

k rr/trsk/sankmark

: مرداب, زمین ابگیر, سیل گیر, سیاه اب.

k rr/versv mma/drnka

: سیاه اب, مرداب, باتلا ق, در باتلا ق فرو بردن, دچار کردن, مستغرق شدن.

k rra

: ارابه, گاری, دوچرخه, چرخ, باگاری بردن, ارابه دستی, الت شکنجه, گیوتین, گاری, قایق ته صاف, ادم مست وتلوتلو خور.

k rring

: پیرزن فرتوت, عجوزه.

k rsnr

: تاجر خز, خزدوز, خز فروش, پوست فروش.

k rsven

: ارابه ران, کالسکه چی, ممسک الا عنه, محرک, راننده.

k rtel-

: غده وار, غده ای, وابسته به غده, دشبل وار.

k rve

: دسته, بافه, بغل, دسته یابافه گندم, دسته گل یا گیاه, بافه ردن, دسته کردن.

k rvg

: سواره رو, وسط خیابان, زمین جاده.

k rvnlig

: علا قمند, انس گرفته, مایل, مشتاق, شیفته, خواهان.

k sera

: سخن گفتن, سخنرانی کردن, ادا کردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

k tt

: گوشت, مغز میوه, جسم, شهوت, جسمانیت, حیوانیت, بشر, دربدن فرو کردن, گوشت (فقط گوشت چهارپایان), خوراک, غذا, ناهار, شام, غذای اصلی.

k tte

: قلم, کلک, شیوه نگارش, خامه, نوشتن, اغل, حیوانات اغل, خانه ییلا قی, نوشتن, نگاشتن, بستن, درحبس انداختن.

k ttersk

: دارای مذهب وعقایدی مخالف عقاید عمومی, مرتد, گمراه, زندیق.

k ttig

: گوشت الو, چاق, فربه, فربه, کوشتالو, گوشتی, گوشتدار, بی استخوان, گوشتی, گوشت دار, مغز دار, محکم, اساسی.

k tting

: زنجیر, کند وزنجیز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجیرکردن.

k ttjefull

: شهوانی.

k ttpastej

: چسب مانند, خمیر مانند, کلوچه قیمه دار, شیرینی میوه دار, خمیری.

k ttslig

: جسمانی, جسمی, نفسانی, شهوانی.

k ttspad

: موجودی, مایه, سهام, به موجودی افزودن.

k ttss

: ابگوشت, شیره گوشت, استفاده نا مشروع.

k ttss/sky

: ابگوشت, شیره گوشت, استفاده نا مشروع.

k tttande

: حیوان گوشتخوار.

k xa

: اسب کوچک سواری, اسب پیر و وامانده, یابو, فاحشه, عیبجویی کردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد کردن, عیبجو, نق نقو.

ka

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزیمت کردن, گذشتن, عبور کردن, کارکردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روی دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهی شدن.

ka

: فرازیدن, بالا رفتن, صعود کردن, بلند شدن, جلوس کردن بر, بلند کردن, بلندتر کردن, بالا بردن, زیاد کردن, شدید کردن, بسط دادن, افزودن, زیاد کردن, توسعه دادن, توانگرکردن, ترفیع دادن, اضافه, افزایش, رشد, ترقی, زیادشدن, برخاستن, اضافه کردن, عمل کردن.

ka skridsko

: یارو, ادم پست, اسب مردنی, لقمه ماهی, ماهی چهار گوش, کفش یخ بازی, سرخوردن, اسکیت بازی کردن, سرسره بازی کردن, کفش چرخدار.

ka/kas/frdubbla/f rdubblas

: دوچندان کردن, افزودن, دوبرابر کردن.

kabal

: دوز و کلک, دسیسه و توطله, روایت, راز, سر, دسیسه کردن.

kabar

: میکده, میخانه, کاباره, شادخانه.

kabbala

: حدیث یا روایت شفاهی وزبانی, علوم اسرار امیز از قبیل علم ارواح.

kabbeleka

: کالتای باتلا قی

kabbleka

: کالتای باتلا قی

kabel-

: بندی, کشیدنی بابند, متکی برکشش طناب یا کابل.

kabel

: کابل, طناب سیمی.

kabel-/linbana

: بندی, کشیدنی بابند, متکی برکشش طناب یا کابل.

kabeldragning

: سیم کشی, موسسه سیم سازی.

kabell ngd

: کابل, طناب سیمی.

kabelledning

: کابل, طناب سیمی.

kabelsko

: حفره, جا, خانه, کاسه, گوده, حدقه, جای شمع (درشمعدان), سرپیچ, کاسه چشم, در حدقه یاسرپیچ قرار دادن.

kabeltelegram

: تلگراف.

kabin

: اطاق کوچک, خوابگاه (کشتی), کلبه, کابین.

kabinett

: قفسه, اطاقک, هیلت وزرا.

kabla

: کابل, طناب سیمی.

kabriolett

: درشکه دوچرخه.

kabyss

: اشپزخانه کشتی, اطاق کارگران قطار.

kabyss/galr

: کشتی پارویی یا بادبانی قرون وسطی, نمونه ستونی و صفحه بندی نشده مطالب چاپی, رانکا, رامکا, اشپزخانه.

kackalorum

: غریو, هیاهو, خروش, همهمه, شلوغ, اشفتگی.

kackel

: صدای مرغ درحالت تخم گذاری, غدغد (مثل غاز), وراجی, هرزه درایی, قات قات کردن.

kackel/kackla/prat/fnitter

: صدای مرغ درحالت تخم گذاری, غدغد (مثل غاز), وراجی, هرزه درایی, قات قات کردن.

kackerlacka

: سوسک حمام.

kackla

: صدای مرغ درحالت تخم گذاری, غدغد (مثل غاز), وراجی, هرزه درایی, قات قات کردن.

kadaver

: لا شه, نعش (انسان), جسد (برای تشریح).

kadens

: وزن, اهنگ, هم اهنگی, افول, اهنگ معترضه ای که طی اهنگ یا اوازی اورده شود, قطعه اواز یکنفری.

kader

: کادر, مجموعه یک طبقه از صنوف اجتماعی, واحدی از قبیل قضایی واداری ونظامی وغیره.

kadett

: دانشجوی دانشکده افسری.

kadrilj

: رقص گروهی, نوعی بازی ورق چهار نفری, شطرنجی, چهار گوش, رقص چهار نفری کردن.

kaffe

: قهوه, درخت قهوه.

kaffebryggare

: قهوه جوش.

kaffekanna

: قهوه جوش, قهوه ریز.

kaffekanna/kaffepanna

: قهوه جوش, قهوه ریز.

kaffepanna

: قهوه جوش, قهوه ریز.

kaffer

: کافر, نام قبیله ای درافریقای جنوبی از نژاد بانتو.

kaftan

: جبه, دلق, قبا, خرقه پوش, کشیش.

kagge

: سرداب.

kagge/kutting

: سرداب.

kaj

: اسکله, دیوار ساحلی.

kaja

: زاغچه, زاغی, کلا غ پیشه.

kajak

: قایق پارویی اسکیموها.

kajavgift

: حقوق بندری, عوارض گمرکی و دریایی.

kajomrde

: زمین اطراف بارانداز.

kajuta

: اطاق کوچک, خوابگاه (کشتی), کلبه, کابین.

kaka

: کلوچه, شیرینی, بیسکویت, شیرینی خشک.

kakadu

: طوطی کاکل سفید.

kakadua

: طوطی کاکل سفید.

kakao

: کاکاءو.

kakao/choklad

: درخت کاکاءو, کاکاءو, درخت نارگیل, :کاکاءو, رنگ کاکاءو.

kaki

: خاکی رنگ, لباس نظامی.

kakif rgad

: خاکی رنگ, لباس نظامی.

kakofoni

: صدای ناهنجار و خشن, بدصدایی, بداهنگی.

kaktus

: انجیرهندی, کاکتوس, صباره خنجری.

kal/hrl s

: بی مو.

kalabalik

: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبیداد, غریو, شورش, همهمه.

kalamitet

: رویداد ناگوار, بدبختی, قضا, حادثه بد.

kalas

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفکر, حزب, دسته متشکل, جمعیت, مهمانی, بزم, پارتی, متخاصم, طرفدار, طرف, یارو, مهمانی دادن یارفتن.

kalasa

: مهمانی, سور, ضیافت, جشن, عید, خوشگذرانی کردن, جشن گرفتن, عیاشی کردن.

kalaskula

: شکم, محتویات شکم, امعاء, درشکم ریختن, شکم گنده.

kalcinera

: اهکی کردن, مکلس کردن, خشک کردن.

kalcineringsugn

: کوره, اجاق, درکوره پختن.

kalcium

: کلسیم.

kalden

: کلده.

kalebass

: کدو, کدوی قلیایی, گرداب.

kalejdoskop

: لوله شکل نما, لوله اشکال نما, تغییر پذیربودن.

kalejdoskopisk

: وابسته به لوله شکل نما, جوراجور, رنگارنگ.

kalendarium

: تقویم.

kalender

: سالنامه, تقویم سالیانه, تقویم نجومی, نشریه ء اطلا عات عمومی, تقویم.

kalender/almanacka

: مهره کشیدن, برق انداختن, فشار دهنده.

kalesch

: نوعی درشکه چهارچرخه, نوعی درشکه, کروک درشکه, نوعی روسری یا باشلق.

kalfaktor

: گماشته, خدمتکار, یکمن یا3 کیلو (باتمان).

kalfatra

: شکاف وسوراخ چیزی را گرفتن, بتونه گیری کردن, درز گرفتن, اب بندی کردن.

kalhugga

: درختان جنگل را قطع کردن, ازحالت جنگل خارج کردن, جنگل تراشی کردن.

kalhuggning

: قطع درختان جنگلی.

kalhygge

: قطع درختان جنگلی.

kali

: پتاس, کربنات دو سود مشتق ازخاکستر چوب, پتاس محرق, شخار خاکستر, پتاس زدن به.

kalibrera

: مدرج کردن.

kalibrering

: درجه بندی.

kalif

: خلیفه.

kalifat

: خلا فت.

kalik

: پارچه های پنبه ای ارزان قیمت, چلوار, قلمکار.

kalilut

: اب قلیایی, قلیاب صابون پزی, قلیا زدن.

kalium

: پتاسیم.

kalk-

: اهکی, دارای کلسیم.

kalk/bgare

: جام باده,, جام, پیاله, کاسه.

kalk/kalka/lind

: لیموترش, عصاره لیموترش, اهک, چسب, کشمشک, سنگ اهک, اهک زنی, چسبناک کردن اغشتن, با اهک کاری سفید کردن, ابستن کردن.

kalka

: لیموترش, عصاره لیموترش, اهک, چسب, کشمشک, سنگ اهک, اهک زنی, چسبناک کردن اغشتن, با اهک کاری سفید کردن, ابستن کردن.

kalkbr nnugn

: کوره, اجاق, درکوره پختن.

kalkera

: بتونه کاری کردن, زیرپوش سازی کردن, مسدود کردن, نعل زدن, :سرخوردن روی یخ, بانعل یالگد اسب مجروح شدن, کپیه کردن, محاسبه کردن, چرت زدن, اثر, نشان, رد پا, جای پا, مقدار ناچیز, ز ترسیم, رسم, ترسیم کردن, ضبطکردن, کشیدن, اثر گذاشتن, دنبال کردن, پی کردن, پی بردن به.

kalkering

: ردیابی, ترسیم.

kalkhaltig

: اهکی, دارای کلسیم.

kalkon

: کشور ترکیه, بوقلمون, شکست خورده, واخورده.

kalkontupp

: بوقلمون نر, پرخور, لپ لپ خورنده.

kalksten

: سنگ اهک.

kalkugn

: کوره اهک پزی.

kalkyl

: محاسبه, محاسبات.

kalkylator

: براورد کننده, متخصص ارزیابی, حساب دار, ارزیاب.

kalkylera

: حساب کردن.

kall

: سرما, سرماخوردگی, زکام, سردشدن یا کردن, بسیار سرد, یخ کرده, کاملا سرد و بسته شده.

kall/yrke

: کار, شغل, کسب, پیشه, حرفه, صدا, احضار, پیشه ای, حرفه ای, هنرستانی.

kalla

: فرا خواندن, فرا خوان.

kalla infr r tta

: خواست برگ, احضاریه, حکم احضار.

kalla/anropa/ring

: فرا خواندن, فرا خوان.

kallad

: فرا خوانده, نامیده, موسوم, مصطلح, مقلب.

kallad/ringde

: فرا خوانده.

kallade

: فرا خوانده.

kallar/ringer

: فراخوانی, فراخواننده.

kallbrand

: قانقاریا, فساد عضو بر اثر نرسیدن خون, فاسد شدن, قانقاریا بوجود امدن, تباه کردن.

kallgrin

: استهزاء, نیشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بیان کردن.

kallgrina

: استهزاء, نیشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بیان کردن.

kalligraf

: خوش نویس, خطاط.

kalligrafi

: خوش نویسی, خطاطی.

kalligrafisk

: مربوط به خطاطی.

kallmangel

: دستگاه پرس, له کردن, بریدن, پاره کردن, خرد کردن.

kallna

: خنک, خنک کردن.

kallprat

: حرف مفت, حرف بیهوده زدن.

kallsinnig

: سرما, سرماخوردگی, زکام, سردشدن یا کردن.

kallsinnighet

: سردی.

kallt

: خنک, خنک کردن.

kallus

: سخت شدن یا پینه کردن پوست.

kalori

: واحد سنجس گرما, کالری.

kalorimeter

: گرماسنج, حرارت سنج.

kalorimetri

: گرماسنجی.

kalott

: شبکلا ه کشیشان, عرقچین, قله برفی, گنبد, عرقچین, کلا ه بره, شبکلا ه یا عرقچین سفیدرنگ کشیش کاتولیک.

kalsonger

: تنکه, زیر پوش, زیر شلواری.

kalufs

: کاه وپیزر مخصوص اندود وپوشش بام, کاهگل, کاه پوش کردن, کاه اندود کردن.

kalv

: گوساله, نرمه ساق پا, ماهیچه ساق پا, چرم گوساله, تیماج.

kalva

: گوساله زاییدن, زاییدن, غارزدن, بشکل غار درامدن, جدا کردن.

kalvbrss

: تیموس حیوانات جوان, دنبلا ن, لوزالمعده.

kalvk tt

: گوشت گوساله, گوساله.

kalvskinn

: پوست گوساله, تیماج.

kam

: برجسته کاری درجواهر وسنگ های قیمتی, رنگ های مابین قرمز مایل به ابی یا قرمزمایل به زرد, جواهر تراشی کردن.

kam

: دندانه (درمسلسل), تپه کوچک, شانه, شانه کردن, جستجو کردن.

kam/kamma

: شانه, شانه کردن, جستجو کردن.

kamarilla

: اطاق کوچک, حجره.

kamaxel

: میله ای که بچرخ دنده متصل می شود, محور بادامک.

kambrik

: نوعی پارچه کتانی ظریف, قمیص.

kamel

: شتر, سار, مسافرت کردن با شتر, رنگ شتری.

kameldrivare

: ساربان, شتردار, شترسوار, ساربان.

kameleont

: حرباء, سوسمار کوچک, ادم متلون المزاج ودمدمی

kamelh r

: کرک یا پشم شتر, پارچه پشم شتر.

kamelia

: درخت و گل کاملیا.

kamera

: دوربین یا جعبه عکاسی.

kameral

: مالی, مالیاتی, محاسباتی.

kameraman

: عکاس, ادمیکه بادوربین کار میکند.

kamfer

: کافور.

kamgarn

: پشم ریشته, پشم تابیده, پشم اعلی, پارچه پشمی.

kamin

: بخاری, فرخوراک پزی, گرمخانه, کوره.

kaminrr

: لوله بخاری.

kamma

: شانه, شانه کردن, جستجو کردن.

kammare

: اتاق, تالا ر, اتاق خواب, خوابگاه, حجره, خان(تفنگ), فشنگ خوریاخزانه(درششلول), دفترکار, اپارتمان, در اطاق قرار دادن, جا دادن.

kammarherre

: رءیس خلوت, پیشکار, ناظر, پرده دار, حاجب.

kammarr ttspresident

: رءیس, رءیس جمهور, رءیس دانشگاه.

kammartjnare

: نوکر, پیشخدمت مخصوص, ملا زم, پیشخدمتی کردن.

kammussla

: حلزوونهای دوکپه ای, گوش ماهی, دوختن لبه تزءینی بلباس, پختن, حلزون گرفتن.

kamomill

: گل گاوچشم, بابونه.

kamp

: ستیز, کشاکش, تقلا کردن, کوشش کردن, دست وپا کردن, منازعه, کشمکش, تنازع.

kampanil

: برج کلیسا, منار, محل ناقوس کلیسا.

kampanj

: زمین مسطح, جلگه, یک رشته عملیات جنگی, لشکرکشی, مبارزه انتخاباتی, مسافرت درداخل کشور.

kamrat

: هم اطاق, دوست, صمیمی, رفیق بودن, باهم زندگی کردن, رفیق, همراه.

kamratanda

: رفاقت, معاضدت.

kamratlig

: صمیمی, خوش مشرب, یار, دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاونی.

kamratskap

: همراهی, همدمی, وفاداری, رفاقت, یاری, همراهی, مصاحبت, پهلو نشینی, رفاقت, دوستی, هم صحبتی, معاشرت کردن, کمک هزینه تحصیلی, عضویت, پژوهانه.

kamrearer

: ذی حساب, حسابدار.

kamrer

: ذی حساب, حسابدار.

kan

: قادربودن, قدرت داشتن, امکان داشتن (مای), :حلبی, قوطی, قوطی کنسرو, درقوطی ریختن, زندان کردن, اخراج کردن, ظرف, توانایی, زور, قدرت, نیرو, انرژی.

kan blidkas

: تخفیف دادنی.

kan inte

: .

kan inte sonas

: بی کفاره, مرمت ناپذیر, جبران نکردنی.

kan/f r/maj

: امکان داشتن, توانایی داشتن, قادر بودن, ممکن است, میتوان, شاید, انشاء الله, ایکاش, جشن اول ماه مه, بهار جوانی, ریعان شباب, ماه مه.

kana

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

kanaan

: کنعان, سرزمین موعود اسراءیل.

kanaanitiska

: کنعانی.

kanada

: کشور کانادا.

kanadensare

: اهل کانادا, کانادایی.

kanadensare/kanadensisk

: اهل کانادا, کانادایی.

kanadensisk

: اهل کانادا, کانادایی.

kanadensiskt

: اهل کانادا, کانادایی.

kanadick

: کانادایی.

kanal

: (ثهانال=) ترعه, زه اب, مجرای فاضل اب, کاریز,ابراه, :ترعه زدن, حفرترعه کردن, ابراه ساختن, شیاردار کردن, دریا, کندن (مجرا یا راه), هرگونه نقل وانتقال چیز یا اندیشه ونظر و غیره, ترعه, مجرا, خط مشی.

kanalisera

: زه کشی کردن, نهرسازی, لوله کشی کردن, ایجاد ابراه کردن.

kanalisering

: مجرا سازی (برای فاضل اب), احداث ترعه و قنات, لوله کشی, زه کشی, ابراه سازی.

kanalje

: رند, ادم رذل, فرومایه, پست و حقیر.

kanalje/knekt

: رند, ادم رذل, فرومایه, پست و حقیر.

kanalvljare

: مجرا گزین.

kanan

: کنعانی.

kanap

: نیمکت.

kanarief gel

: قناری, رنگ زرد روشن, شراب محصول جزایر کاناری.

kanariegul

: رنگ زرد روشن.

kande

: صعودی, بالا رونده.

kande

: صعودی, بالا رونده.

kandelaber

: شمع دان چند شاخه, جار, چهلچراغ.

kandera

: اب نبات, نبات, شیرین کردن, نباتی کردن.

kanderad

: شیرین شده, قندی.

kandering

: شکر و تخم مرغ روی شیرینی.

kandidat

: داوطلب, خواهان, نامزد, کاندید, داوخواه, نامزد, کاندید شده, منصوب, تعیین شده, ذینفع.

kandidatexamen

: لیسانسیه یا مهندس, درجه باشلیه.

kandidatur

: نامزدی, داوطلبی, کاندید(بودن), نامزدی, داوطلبی.

kandisocker/karamell/gotter

: اب نبات, نبات, شیرین کردن, نباتی کردن.

kanel

: دارچین, رنگ زرد سبز.

kanfas

: (ثانواسس=) کرباس, پارچه مخصوص نقاشی, نقاشی, پرده نقاشی, کف رینگ بوکس یا کشتی.

kanhnda

: گویا, شاید, ممکن است, توان بود, اتفاقا.

kanik

: تصویبنامه, تصمیم, حکم, قانون کلی, قانون شرع, مجموعه کتب, قانون گزاری کردن, دره عمیق وباریک.

kanin

: پینه, ورم, اسم حیوان دست اموز (مثل خرگوش), خرگوش کوچک, ادم ساده لوح, خرگوش, شکار خرگوش کردن.

kaninbur/hydda

: قفس, جعبه, صندوق, کلبه, خانه کوچک, نوعی پیمانه قدیمی زغال سنگ وغیره.

kaning rd

: محل پرورش خرگوش اهلی, پرورش خرگوش, جای نگاهداری خرگوش و جانوران دیگر.

kanister

: قوطی, چای دان, نارنجک, گازاشک اور.

kanjon

: دربند, تنگه, دره باریک وتنگ.

kanna

: دیگ, دیگچه, قوری, کتری, اب پاش, هرچیز برجسته ودیگ مانند, ماری جوانا وسایرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در دیگ پختن.

kannelera

: فلوت, شیار, فلوت زدن.

kannelering

: ارایش راه راه, ارایش شیاری, چین.

kannelyr

: فلوت, شیار, فلوت زدن.

kannibal

: ادمخوار, جانوری که همجنس خود را میخورد.

kannibalisk

: ادمخوار, جانوری که همجنس خود را میخورد.

kannibalism

: ادمخواری.

kanon

: توپ (معمولا بصورت اسم جمع), استوانه, لوله, بتوپ بستن, تصادم دو توپ, تصویبنامه, تصمیم, حکم, قانون کلی, قانون شرع, مجموعه کتب, قانون گزاری کردن,دره عمیق وباریک.

kanon/gevr/revolver

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستی, سرنگ امپول زنی و امثال ان, تیر اندازی کردن.

kanonad

: بتوپ بستن, توپ اندازی, غریو.

kanonb t

: ناو کوچک توپدار.

kanonbrud

: طفل, نوزاد, کودک, شخص ساده و معصوم.

kanoneld

: تیر اندازی.

kanonisation

: تشریع, تقدیس.

kanonisera

: درزمره مقدسان شمردن, شرعی کردن.

kanonisering

: ستایش اغراق امیز, رهایی از زندگی خاکی وعروج باسمانها, تشریع, تقدیس.

kanonisk

: متعارفی.

kanoniska

: متعارفی.

kanonkula

: گلوله توپ, سریع السیر حرکت کردن.

kanonsalva

: تیر اندازی.

kanonskott

: تیر اندازی, گلوله, تیر, زخم گلوله, تیر رس.

kanot

: قایق باریک وبدون بادبان وسکان, قایق رانی, حفر شده, کنده شده, پناهگاه موقتی.

kanota

: قایق باریک وبدون بادبان وسکان, قایق رانی.

kanotist

: قایق ران.

kanske

: شاید, بل, بلکه, احتمالا, تصادفا, شاید, احتمالا, گویا, شاید, ممکن است, توان بود, اتفاقا.

kansler

: صدراعظم, رءیس دانشگاه.

kanslersmbete

: صدارت عظمی.

kansli

: رتبه و مقام صدراعظم یا رءیس دانشگاه

kansliskrivare

: منشی, دفتردار, کارمند دفتری, فروشنده مغازه.

kant

: لبه, برامدگی, مرز, لبه, خط الراس, خرپشته, نوک, مرز بندی کردن, شیار دار کردن, لبه, دیواره, قاب عینک, دوره دار کردن, زهوارگذاشتن, لبه داریا حاشیه دارکردن.

kant/gr ns

: سرحد, حاشیه, لبه, کناره, مرز, خط مرزی, لبه گذاشتن (به), سجاف کردن, حاشیه گذاشتن, مجاور بودن.

kant/rand

: لب, کنار, حاشیه.

kanta

: خط, سطر, ردیف, رشته.

kantat

: شعری که با اواز یکنفری همراه موسیقی خوانده شود.

kantband

: لبه, لبه گذاری.

kanten

: کنار, لبه, مشرف, نزدیکی, حدود, حاشیه, نزدیک شدن, مشرف بودن بر.

kantig

: گوشه دار, گوشه ای, لا غر, زاویه ای.

kantighet

: گوشه داری, زاویه داری, لا غری, تندی.

kantin

: قمقمه, فروشگاه یا رستوران, سربازخانه.

kanton

: زاویه, بخش, بلوک (بویژه در سویس), به بخش تقسیم کردن

kantor

: اواز خوان مذهبی, رهبر سرایندگان.

kantra

: واژگون کردن کشتی, واژگون شدن.

kantsnodd

: حمایل, نوعی ریسمان ماهی گیری.

kaolin

: خاک چینی, داروی اسهال بفرمول.H4 lA2 iS2 O9

kaos

: هرج ومرج, بی نظمی کامل, شلوغی, اشفتگی, کج, ناتو, اشتباه, اشفته بودن, درهم وبرهم کردن.

kaotisk

: پرهرج ومرج, بی نظم.

kap

: دماغه, شنل, زمین جلو امده.

kap/udde/cape

: دماغه, شنل.

kapa

: دزدی هواپیما وسایر وساءط نقلیه ومسافران ان.

kapabel

: توانا, قابل, لا یق, با استعداد, صلا حیتدار, مستعد.

kapacitans

: ظرفیت خازنی.

kapacitet

: گنجایش, ظرفیت.

kapare

: کشتی تجارتی که هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح میشود, فرمانده کشتی بازرسی, درکشتی تجارتی مسلح کار کردن.

kaparfartyg

: کشتی تجارتی که هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح میشود, فرمانده کشتی بازرسی, درکشتی تجارتی مسلح کار کردن.

kaparkapten

: کشتی تجارتی که هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح میشود, فرمانده کشتی بازرسی, درکشتی تجارتی مسلح کار کردن.

kapell

: کلیسای کوچک.

kapellmstare

: رهبر ارکستر, رءیس دسته ء موزیک.

kapill r

: مویرگ, مویی, باریک, ظریف, عروق شعریه.

kapill rkraft/kapillaritet

: قوه شعریه.

kapillaritet

: قوه شعریه.

kapillrk rl

: مویرگ, مویی, باریک, ظریف, عروق شعریه.

kapillrkraft

: قوه شعریه.

kapit l

: حرف بزرگ, حرف درشت, پایتخت, سرمایه, سرستون, سرلوله بخاری, فوقانی, راسی, مستلزم بریدن سر یا قتل, قابل مجازات مرگ, دارای اهمیت حیاتی, عالی.

kapital

: حرف بزرگ, حرف درشت, پایتخت, سرمایه, سرستون, سرلوله بخاری, فوقانی, راسی, مستلزم بریدن سر یا قتل, قابل مجازات مرگ, دارای اهمیت حیاتی, عالی.

kapital/huvudstad/versal

: حرف بزرگ, حرف درشت, پایتخت, سرمایه, سرستون, سرلوله بخاری, فوقانی, راسی, مستلزم بریدن سر یا قتل, قابل مجازات مرگ, دارای اهمیت حیاتی, عالی.

kapitalbehllning

: حرف بزرگ, حرف درشت, پایتخت, سرمایه, سرستون, سرلوله بخاری, فوقانی, راسی, مستلزم بریدن سر یا قتل, قابل مجازات مرگ, دارای اهمیت حیاتی, عالی.

kapitalisera

: تبدیل بسرمایه کردن, باحروف درشت نوشتن, سرمایه جمع کردن.

kapitalisering

: جمع اوری سرمایه, جمع مبلغ سرمایه, نوشتن با حروف بزرگ.

kapitalism

: رژیم سرمایه داری, سرمایه گرایی.

kapitalistisk

: سرمایه دار, سرمایه گرای.

kapitalistiska

: سرمایه دار, سرمایه گرای.

kapitalkonto

: حساب دارایی وسرمایه.

kapitalplacering

: سرمایه گذاری, مبلغ سرمایه گذاری شده.

kapitalt

: صرفا, محض, خالص, مطلق, رک, ساده.

kapitel

: فصل (کتاب), شعبه, قسمت, باب.

kapitulation

: کاپیتولا سیون, تسلیم.

kapitulera

: تسلیم شدن.

kaplan

: دین یار, کشیشی که عبادتگاه ویژه دارد, قاضی عسگر.

kapning

: دستگیری, اسیر کردن, تسخیر, گرفتن.

kapock

: الیاف ابریشمی درخت پنبه یا درخت ابریشم.

kappa

: ردا, عبا, جبه, خرقه, پنهان کردن, درلفافه پیچیدن, کت, نیمتنه, روکش, پوشاندن, روکش کردن, اندودن, لبه اویخته کلا ه یا سرپوش, نیم پرده.

kappa/mantel

: شنل زنانه, بالا پوش, ردا, پوشش, کلا ه توری.

kappas

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسیر, دویدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طایفه, قوم, طبقه.

kappkrage

: دماغه, شنل.

kappkrning

: مسابقه, رقابت, مربوط بمسابقه, مسابقه دهنده.

kappl pning

: مسابقه, رقابت, مربوط بمسابقه, مسابقه دهنده.

kappl pningshst

: مسابقه گذار, مسابقه دهنده, سریع السیر, تندرو.

kapplpningsbana

: اسپریس, دور مسابقه, خط سیر مسابقه, مسیر مسابقه.

kapprum

: رخت کن.

kapps ck

: جامه دان, چمدان, جارختی, جالباسی, خورجین, واژه مرکب از دو واژه, امیخته.

kapricis

: هوسباز, دمدمی مزاج, بوالهوس.

kaprifol

: پیچ امین الدوله.

kaprifolium

: پیچ امین الدوله.

kapriol

: جست وخیز (مثل هنگام رقص), جهش بلند اسب (ازروی مانع), جفتک, جفتک زدن.

kaps g

: اریب بریدن, میان بر.

kapsejsa

: واژگون کردن کشتی, واژگون شدن.

kapsel

: کپسول, پوشش, کیسه, پوشینه, سرپوش.

kapsla

: درمیان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پیوست فرستادن, حصار یا چینه کشیدن دور.

kapsla in

: بصورت کپسول دراوردن, در کپسول گذاردن, در محفظه ای قرار دادن.

kapsyl

: طاق, کپسول, پوشش, کیسه, پوشینه, سرپوش.

kapten

: سروان, ناخدا, سرکرده.

kapten/kaptenen

: سروان, ناخدا, سرکرده.

kaptenen

: سروان, ناخدا, سرکرده.

kapucin

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب کبوشی.

kapucinapa

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب کبوشی.

kapucinerapa

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب کبوشی.

kapucinermunk

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب کبوشی.

kapucinmunk

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب کبوشی.

kapun

: خروس اخته, اخته.

kapuschong

: باشلق یا کلا ه مخصوص کشیشان, روسری, روپوش, کلا هک دودکش, کروک درشکه, اوباش, کاپوت ماشین.

kaputt

: کاملا شک ست خورده, منکوب, ازکارافتاده.

kar

: خم, خمره, در خمره نهادن.

karaff

: تنگ.

karakt r av

: جزیره بودن, انزوا.

karakt rsdrag

: منشی, خیمی, نهادی, نهادین, منش نما, نشان ویژه, صفت ممیزه, مشخصات.

karakt rssvaghet

: ضعف, سستی, بی بنیه گی, فتور, عیب, نقص.

karakterisera

: منش نمایی کردن, توصیف کردن, مشخص کردن, منقوش کردن.

karakterisering

: منش نمایی, توصیف صفات اختصاصی, توصیف شخصیت.

karakteristik

: منش نمایی, توصیف صفات اختصاصی, توصیف شخصیت.

karakteristika

: راهنما(مثلا در جدول و پرونده), شاخص, جاانگشتی, نمایه, نما, راهنمای موضوعات, فهرست راهنما, :دارای فهرست کردن, بفهرست دراوردن, نشان دادن, بصورت الفبایی (چیزی را) مرتب کردن.

karakteristikon

: منشی, خیمی, نهادی, نهادین, منش نما, نشان ویژه, صفت ممیزه, مشخصات.

karakteristisk

: نوعی.

karakteristisk/livlig/saftig

: دارای طعم اصلی, دارای صفات اصلی و نژادی, تند, با مزه, با روح, با نشاط, مهیج, جلف.

karakteristiska

: منشی, خیمی, نهادی, نهادین, منش نما, نشان ویژه, صفت ممیزه, مشخصات.

karaktr

: دخشه, حالت و خصوصیات شراب, معتادبه شراب, خماری, باده گساری.

karaktrssvag

: سست, کم دوام, ضعیف, کم بنیه, کم زور, کم رو.

karambolage

: توپ (معمولا بصورت اسم جمع), استوانه, لوله, بتوپ بستن, تصادم دو توپ.

karamell

: شیرینی, اب نبات فرنگی, اب نبات, نبات, شیرین کردن, نباتی کردن, زن کامل و محترمه از طبقات پایین, شیرینی, چیز خوردنی, مغز گردو و غیره, قاقا.

karamell/godsak

: حلویات, شیرینی جات, غذای شیرین, شیرینی.

karameller

: اب نبات, نبات, شیرین کردن, نباتی کردن.

karamellfabrik

: صنعت شیرینی سازی, قنادی.

karantn

: قرنتینه, قرنطینه, محل قرنطینه, قرنطینه کردن.

karat

: قیراط, واحد وزن جواهرات, عیار, قیراط, واحد وزن جواهرات.

karate

: فن ژاپونی دفاع بدون اسلحه, کاراته.

karavan

: کاروان.

karavanseraj

: کاروانسرا, کاروانسرای.

karavel

: نوعی کشتی یا هواپیما.

karavell

: نوعی کشتی یا هواپیما.

karbad

: شستشو, استحمام, شستشوکردن, ابتنی کردن, حمام گرفتن, گرمابه, حمام فرنگی, وان.

karbamid

: ماده پیشاب, اوره بفرمول 2(2NH).OC

karbas

: نی, نیشکر, چوب دستی, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.

karbin

: کارابین, تفنگ لوله کوتاه سبک.

karbon

: ذغال خالص, کربن, الماس بیفروغ, ذغال دار, ذغال خیز.

karbonat

: کربنات, بصورت کربن دراوردن, بصورت ذغال دراوردن.

karbonisera

: ذغال ساختن, باذغال پوشاندن یاترکیب کردن.

karbonpapper

: کاغذ کاربن.

karbunkel

: یاقوت اتشی, لعلی که تراش محدب داشته باشد, کفگیرک, دمل بزرگ, رنگ نارنجی مایل به قرمز.

karburator

: کابوراتور.

karburator/f rgasare

: کابوراتور.

karda

: کارت.

kardanknut

: دو میله متصل بهم وفا در بچرخش, مفصل چرخنده.

kardansk upphngning

: اسبابی که برای تراز نگاهداشتن قطب نماو چیزهای دیگر در دریا بکار میرود, .

kardare

: ماشین شانه زنی, کارگر شانه زنی, ماشین پنبه زنی.

kardborre

: خار, تیغ, خار, پوست زبرو خاردارمیوه, گره, برامدگی, غلیظ تلفظ کردن, حرف ر را اداء کردن, پره یادندانه دار کردن, بامته سوراخ کردن.

kardel

: کنار دریا, کنار رود, کرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا یه,رودخانه, مجرا, مسیر, رسیدن, بصخره خوردن کشتی, تنها گذاشتن, گیر افتادن, متروک ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.

kardemumma

: هل.

kardinal

: کاردینال, عدداصلی, اعداد اصلی, اصلی, اساسی, سهره کاکل قرمز امریکایی.

kardinalr tt

: کاردینال, عدداصلی, اعداد اصلی, اصلی, اساسی, سهره کاکل قرمز امریکایی.

kardinaltal

: عدد اصلی.

kardiograf

: قلب نگار, دستگاه ثبت ضربان قلب, کاردیوگراف.

kardiografi

: ثبت حرکات وضربان قلب, قلب نگاری.

kardiologi

: دانش قلب شناسی.

kardus

: کارتریج.

kardvdd

: بوته خار, خارخسک, شانه چوپان,خار, ماشین خارزنی, خارزدن, شانه زدن(به پرز پارچه وغیره).

kare

: برنامه, حامل میکرب, دستگاه کاریر, حامل, راننده گاری.

karess

: نوازش, دلجویی, دلنوازی کردن, در اغوش کشیدن.

karet

: کالسکه, واگن راه اهن, مربی ورزش, رهبری عملیات ورزشی را کردن, معلمی کردن.

karg

: نازا, عقیم, لم یزرع, بی ثمر, بی حاصل, تهی, سترون.

karibo

: (ج.ش.) گوزن کانادایی, گوزن امریکایی شمالی.

karies

: کرم خوردگی دندان, پوسیدگی استخوان.

kariesangripen

: پوسیده, کرم خورده.

karikatyr

: کاریکاتور, ادمک, کاریکاتور ساختن.

karikera

: کاریکاتور, ادمک, کاریکاتور ساختن.

karisma

: عطیه الهی, جذبه روحانی, گیرایی, گیرش, فره.

karkamp

: کلنگ, سرفه خشک وکوتاه, چاک, برش, شکافی که بر اثر بیل زدن یا شخم زده ایجاد میشود, ضربه, ضربت, بریدن,زخم زدن, خردکردن, بیل زدن, اسب کرایه ای, اسب پیر, درشکه کرایه, نویسنده مزدور, جنده.

karl

: دوست, رفیق, یار, معامله کردن, انتخاب کردن, شکاف دادن, ترکاندن, خشکی زدن پوست, زدن, مشتری, مرد, جوانک, شکاف, ترک, ف ک.

karlaktig

: مرد صفت, مرد نما, دارای رفتار مردانه, مردانه.

karlar

: مردها, جنس ذکور.

karlavulen

: مردوار, مردانه, جوانمرد.

karled

: بخولق, بخولق چهارپایان, قسمت سفلا ی پای اسب.

karm

: تیر عمودی چارچوپ, چهار چوپ درب و هر چیز دیگری, ستون, لغاز, تیر بیرون امده.

karma

: کار, کردار, سرنوشت, مراسم دینی, حاصل کردارانسان.

karmelit

: وابسته به راهبان کرملی, راهب یا راهبه کرملی.

karmeliter

: وابسته به راهبان کرملی, راهب یا راهبه کرملی.

karmosin

: برنگ خون, قرمز سیر, لا کی, قرمز کردن.

karmosinr d

: برنگ خون, قرمز سیر, لا کی, قرمز کردن.

karmosinrd/rodna

: برنگ خون, قرمز سیر, لا کی, قرمز کردن.

karneol

: عقیق جگری, رنگ عقیق جگری یا سرخ مسی, عقیق جگری, درخت زغال اخته.

karneval

: کارناوال, کاروان شادی, جشن.

karnis

: قرنیس, کتیبه, گچ بری بالا ی دیوار زیر سقف.

karnivor

: گوشتخوار.

kaross

: ارابه.

karosseri

: جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشین, جرم سماوی, دارای جسم کردن, ضخیم کردن, غلیظ کردن.

karp

: عیب جویی کردن, از روی خرده گیری صحبت کردن, گله کردن, ماهی کول, کپور.

karp/gnata

: عیب جویی کردن, از روی خرده گیری صحبت کردن, گله کردن, ماهی کول, کپور.

karri r

: دوره زندگی, دوره, مسیر, مقام یاشغل, حرفه.

karsk

: پردل, باشهامت, دلیر, ترد, شکننده.

karska

: پردل, باشهامت, دلیر, ترد, شکننده.

karskhet

: لا ف دلیری, خودستا, پهلوان پنبه, دلیر دروغی.

karta

: نقشه, نقشه کشیدن, ترسیم کردن.

kartago

: شهر کارتاژ قدیم.

kartbok

: مهره ء اطلس, قهرمانی که دنیا را روی شانه هایش نگهداشته است, کتاب نقشه ء جهان.

kartell

: اتحادیه صاحبان صنایع مشابه, کارتل.

kartesch

: گلوله توپ, فشنگ.

kartig

: نگد, نارس, کال, نابالغ, نرسیده, پیش رس, زودرس.

kartl ggande

: نقشه برداری, نگاشت.

kartlgga

: نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافیگ, ترسیم اماری, بر روی نقشه نشان دادن, کشیدن, طرح کردن, نگاره.

kartlggning

: نقشه برداری, نگاشت.

kartograf

: نقشه کش, طراح.

kartografi

: نقشه کشی.

kartografisk

: وابسته به نقشه کشی.

kartogram

: نقشه اماری جغرافیایی.

kartong

: مقوا, مقوای نازک.

kartong/papp

: مقوا, مقوای نازک.

kartritare

: نقشه کش, طراح.

karusell

: چرخ فلک, گردونه, چرخ فلک.

karva

: چاقو, ساطور, تراشیدن, بریدن, پیوسته کم کردن, با چاقو تیزکردن و تراشیدن.

kaschmir

: شال کشمیری, ترمه.

kasein

: ماده پنیری, ماده پروتلین شیر, پنیر بی چربی.

kasern

: سربازخانه, منزل کارگران, کلبه یا اطاقک موقتی, انبارکاه, درسربازخانه جادادن.

kasett

: کاست.

kasino

: تفریحگاه عمومی برای رقص وموزیک, کازینو.

kaskad

: ابشیب, ابشار کوچک, بشکل ابشار ریختن.

kaskett

: طاق.

kasper

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

kass

: فقیر, مسکین, بینوا, بی پول, مستمند, معدود, ناچیز, پست, نامرغوب, دون.

kass rska

: صندوقدار, تحویلدار, بیرون کردن.

kassa

: پول نقد, وصول کردن, نقدکردن, دریافت کردن, صندوق پول, پول خرد.

kassaapparat

: صندوق پول شمار, ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه.

kassabrist

: کمبود, کسر, کسرعمل, کسر درامد.

kassachef

: مامور پرداخت, سررشته دار.

kassaf rvaltare

: صندوقدار, تحویلدار, بیرون کردن.

kassakista

: گاو صندوق.

kassaregister

: صندوق پول شمار, ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه.

kassaskp

: امن, بی خطر, گاوصندوق, گاو صندوق.

kassation

: تمیز, رسیدگی, فرجامی.

kassava

: منهوت, نشاسته کاساو, ارد مانیوک.

kassava/maniok

: منهوت, نشاسته کاساو, ارد مانیوک.

kassera

: دورانداختن, دست کشیدن از, متروک ساختن.

kassera/ verge

: دورانداختن, دست کشیدن از, متروک ساختن.

kassett

: کاست.

kassr

: صندوقدار, تحویلدار, بیرون کردن.

kassun

: صندوق مهمات, واگون مهمات, ارابه ارتشی.

kast

: پرتاب, انداختن, پرت کردن, افکندن, ویران کردن.

kast-

: جسم پرتاب شونده, مرمی, موشک, پرتابه.

kast/kasta/slunga

: پرتاب, پرت, لگد, پرتاب کردن, پرت کردن, انداختن.

kasta verbord

: بدریا ریزی کالا ی کشتی, از شر چیزی راحت شدن, بیرون افکندن.

kasta av

: سرنگون کردن (از تخت یا کرسی), محروم کردن نماینده از کرسی.

kasta en blick

: برانداز, برانداز کردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالی, مرور, نگاه مختصرکردن, نظر اجمالی کردن, اشاره کردن ورد شدن برق زدن, خراشیدن, به یک نظر دیدن.

kasta fram och tillbaka

: رد و بدل کردن, اینسو و انسو پرت کردن, بحث کردن, چوگان سر کج, چوگان بازی, کچ, چنبری.

kasta in

: در میان اوردن, بطور معترضه گفتن, در میان انداختن, در میان امدن, مداخله کردن.

kasta sig ver

: گرده نقاش, خاکه ذغال, ضربت, مشت, پرتاب, استامپ, مهر, حمله باچنگال, یورش, عتاب, جهش, درحال حمله با پنجه, درحال خیز, درحال حمله با چنگال, باچنگال ربودن, مهر زدن به.

kasta ur sadeln

: از اسب افتادن یا پیاده شدن, اسب را از گاری یا درشگه باز کردن, از جای خود تکان دادن, جابجا کردن.

kasta/gjuta/rollfrdelning

: درقالب قرار دادن, بشکل دراوردن, انداختن, طرح کردن,معین کردن (رل بازیگر), پخش کردن (رل میان بازیگران), پراکندن, ریختن بطور اسم صدر), مهره ریزی, طاس اندازی, قالب, طرح, گچ گیری, افکندن.

kasta/sl nga/skrocka

: گیره ای که مته را در ماشین نگه میدارد, مرغک, عزیزم,جانم, جوجه مرغ تکان, صدایی که برای راندن حیوان بکار میرود.

kastade

: , پرتاب کرد, انداخت.

kastade/rusade

: اسم مفعول فعل.فلءنگ

kastanj

: شاه بلوط, بلوط, رنگ شاه بلوطی.

kastanj/kastanjebrun

: شاه بلوط, بلوط, رنگ شاه بلوطی.

kastanjbrun

: شاه بلوط, بلوط, رنگ شاه بلوطی.

kastanje

: شاه بلوط, بلوط, رنگ شاه بلوطی.

kastanjett

: قاشقک, یک نوع الت موسیقی.

kastare

: قدح ساز, نوعی کلا ه لبه دار, کسی که باگلوله یاگوی بازی میکند, مشروب خوارافراطی, داءم الخمر, چرخ کوچک, چرخک, پرتاب کننده (بسایر معانی ثاست مراجعه شود).

kastare/styv filthatt/kubb

: قدح ساز, نوعی کلا ه لبه دار, کسی که باگلوله یاگوی بازی میکند, مشروب خوارافراطی, داءم الخمر.

kastby

: تند باد, باد ناگهانی, انفجار, فوت, خوشی, تفریح, تمایل, مزمزه, چشیدن.

kastell

: ارک, دژ, قلعه نظامی, سنگر.

kastellan

: سرپرست, مستحفظ, سرایدار.

kastls

: شخص خارج از مذهب, مطرود, نجس, لمس ناپذیر, غیرقابل لمس, لمس ناپذیری.

kastmaskin

: سنگ انداز, هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکار میرود, منجنیق انداختن, بامنجنیق پرت کردن, منجنیق.

kastor

: قسمتی از کلا ه خود که پایین صورت را میپوشاند, سگ ابی, پوست سگ ابی.

kastrat

: خواجه, خصی, اخته, خواجه حرمسرا, خنثی.

kastrera

: اخته کردن, تضعیف کردن, از مردی انداختن, اخته کردن, سست کردن, اخته کردن, بی تخمدان کردن, محروم کردن.

kastrering

: اخته کردن, اختگی, ازمردی انداختن.

kastrull

: روغن دان, کماجدان, ماهی تابه, کماجدان پایه دار, دیگچه, کتری.

kastspjut

: نیزه دستی سبک, زوبین, پرتاب نیزه.

kaststygn

: در مرز زمین شخم زدن, دارای مرز کردن, خیاط, اهل بخیه, مکث کوتاه, یک دقیقه.

kastv sende

: طبقه, صنف, قبیله, طبقات مختلف مردم هند.

kastvapen

: اسلحه پرتاب کردنی, گلوله, موشک, پرتابه.

kasus

: مورد, غلا ف.

katabolism

: دگرگونی, نابودکننده, سوخت موادغذایی دربافت ها, فروساخت.

katafalk

: تابوت یا عماری.

kataklysm

: سیل بزرگ, طوفان, تحولا ت ناگهانی وعمده.

katakomb

: دخمه محل قبور.

katalog

: کاتالوگ, فهرست, کتاب فهرست, فهرست کردن, کتاب راهنما.

katalogisera

: کاتالوگ, فهرست, کتاب فهرست, فهرست کردن.

katalogpris

: فهرست قیمت اجناس, فهرستی که در ان قیمت اجناس یا اگهی ویاکالا های تجارتی رانوشته اند, قیمت فاکتور.

katalys

: اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی, تجزیه.

katalysator

: عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت, تشکیلا ت دهنده, سازمان دهنده, فروگشا.

katamaran

: نوعی کلک یاجسم شناور دراب, ادم بددهن وماجراجو.

katapult

: سنگ انداز, هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکار میرود, منجنیق انداختن, بامنجنیق پرت کردن, منجنیق.

katapult/slangbge

: سنگ انداز, هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکار میرود, منجنیق انداختن, بامنجنیق پرت کردن, منجنیق.

katapultstol

: صندلی هواپیما که در مواقع اضطراری شخص را از هواپیما بخارج پرتاب میکند.

katarakt

: ابشار بزرگ, اب مروارید, اب اوردن (چشم).

katarr

: زکام, ریزش, نزله.

katastrof

: عاقبت داستان, مصیبت, بلا ی ناگهانی, فاجعه, بدبختی, حادثه بد, مصیبت, بلا, ستاره ء بدبختی.

katastrofal

: مصیبت بار, فاجعه انگیز, مصیبت امیز, پربلا, خطرناک, فجیع, منحوس, سرنوشت, تقدیر, قضاوقدر, نصیبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار کردن.

katastrofala

: مصیبت امیز, پربلا, خطرناک, فجیع, منحوس.

katedral

: کلیسای جامع.

kategori

: دسته, زمره, طبقه, مقوله, مقوله منطقی, رده.

kategorisera

: رسته بندی کردن.

kategorisering

: رسته بندی.

kategorisk

: قاطع, حتمی, جزمی, قیاسی, قطعی, مطلق, بی قید, بی شرط.

katekes

: پرسش نامه مذهبی, کتاب سوال وجواب دینی, تعلیم ودستور مذهبی.

katharsis

: روانپاکسازی, تصفیه, تطهیر, تصفیه وتزکیه نفس بوسیله هنر.

katjon

: یون مثبت.

katod

: کاتد, الکترود منفی, قطب منفی.

katolicism

: اصول مذهب کاتولیکی.

katolik

: جامع, بلند نظر, ازاده, کاتولیک, عضو کلیسای کاتولیک

katolsk

: جامع, بلند نظر, ازاده, کاتولیک, عضو کلیسای کاتولیک

katolska

: جامع, بلند نظر, ازاده, کاتولیک, عضو کلیسای کاتولیک

katrinplommon

: الو, گوجه برقانی, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس کردن.

katt

: گربه, شلا ق زدن, قی کردن, شلا ق لنگربرداشتن.

kattaktig

: گربه وار, اهسته رو.

kattdjur

: گربه ای, وابسته به تیره گربه, گربه صفت.

kattgutt

: زه, روده گربه وغیره که برای بخیه زدن درجراحی بکار میرود.

katthane

: مخفف اسم توماس, جنس نر, گربه نر (tomcat).

kattlik

: شبیه گربه, گربه صفت, گربه ای, وابسته به تیره گربه, گربه صفت.

kattost

: پنیرک پنبه ایرانی, گل خطمی.

kattrakande

: غریو, هیاهو, خروش, همهمه, شلوغ, اشفتگی.

kattunge

: بچه گربه, بچه حیوان.

kaukasier

: قفقازی, هندواروپایی, سفید پوست.

kaukasisk

: قفقازی, هندواروپایی, سفید پوست.

kaurisn cka

: خرمهره, صدف, نوعی کس گربه.

kaus

: انگشتانه, لوله فلزی کوتاه.

kausal

: علی, سببی, علتی, بیان کننده علت, مبنی بر سبب.

kausalitet

: خاصیت سببی, رابطه بین علت ومعلول, علیت.

kausativ

: سبب, سبب شونده, متعدی.

kaustik

: نیشدار, تند, تیز, هجو امیز, سوزش اور.

kautschuk

: کاءوچو, لا ستیک.

kavaj

: ژاکت, نیمتنه, پوشه, جلد, کتاب, جلد کردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

kavaljer

: اسب سوار, شوالیه.

kavalkad

: دسته اسب سواران, سواری, گردش سواره.

kavalleri

: سواره نظام.

kavallerist

: سپاهی, سوار, اسب سواری, نظامی.

kavat

: بازی, مسابقه, سرگرمی, شکار, جانور شکاری, یک دور بازی, مسابقه های ورزشی, شوخی, دست انداختن, تفریح کردن, اهل حال, سرحال.

kavel

: غلتک, بام غلتان, استوانه, نورد.

kaveldun

: نی, بوریا, جگن, پیزر.

kavern

: گودال, کاوی.

kaviar

: خاویار.

kavitet

: گودال, کاوی.

kavla

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غیره), صورت, ثبت, فهرست,پیچیدن, چیز پیچیده, چرخش, گردش, غلتک, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتک زدن, گردکردن, بدوران انداختن, غلتیدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن.

kaxe

: ادم کله گنده, شخص مهم و برجسته.

kaxig

: ازخودراضی, جسور, خودنما.

kbbella

: دعواومنازعه, پرخاش کردن, ستیزه کردن.

kbbla/kiv/kivas

: جرو وبحث کردن, ستیزه, داد وبیداد, نزا مختصر, ستیزه کردن.

kck

: بی پروا, زنده دل, جذاب, بی باک.

kck/flott

: بی پروا, زنده دل, جذاب, بی باک.

kda

: صمغ کاج, انگم کاج, راتیانه, رزین, صمغ, با صمغ پوشاندن.

kebab

: کباب.

kedja

: زنجیر, کند وزنجیز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجیرکردن.

kedjad

: زنجیره ای, زنجیره ای کردن.

kedjereaktion

: واکنش زنجیری یاهسته ای.

kedjesg

: اره زنجیری, اره برقی.

kejsard me

: امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد, فرمانروایی.

kejsare

: امپراتور, فرمانفرما, قیصر, امپراتور, کایزر.

kejsarinna

: زن امپراتور, ملکه, امپراتریس, شهبانو.

kejserlig

: مربوط به عمل سزارین یا شکافتن رحم و دراوردن بچه, شاهنشاهی, پادشاهی, امپراتوری, با عظمت, عالی, با شکوه, مجلل, همایون, همایونی.

kel

: عشق ورزی.

kela

: نوازش کردن, ناز ونیاز کردن.

kela med

: دراغوش گرفتن, نوازش کردن, در بستر راحت غنودن.

kelgris

: حیوان اهلی منزل, دست اموز, عزیز, سوگلی, معشوقه, نوازش کردن, بناز پروردن.

kelig

: دوستدار, محبت امیز, بامحبت, محبوب.

kelp

: کتانجک, کتنجک, اشنه دریایی.

kelt

: نژاد سلت.

keltisk

: سلتی, وابسته به نژاد سلت (ثعلتس), زبان سلتی.

kelvin

: تقسیم شده بصددرجه سانتیگراد.

kemi

: علم شیمی.

kemigrafi

: گراور سازی بوسیله عکاسی.

kemikalie

: شیمیایی, کیمیایی.

kemikalieaffr

: داروخانه, دوا فروشی.

kemisk

: شیمیایی, کیمیایی.

kemisk/kemikalie

: شیمیایی, کیمیایی.

kemiskt

: بطورشیمیایی.

kemist

: شیمی دان, داروساز.

kemoterapi

: درمان بواسطه مواد شیمیایی, درمان دارویی.

ken

: بیابان, دشت, صحرا, شایستگی, استحقاق, سزاواری, :ول کردن, ترک کردن, گریختن.

kentaur

: حیوان افسانه ای با بالا تنه انسان وپایین تنه اسب, قنطورس.

keps

: طاق.

keramiker

: متخصص سفالگری, سازنده ظروف سفالین.

keramisk

: وابسته به سفال سازی, سفالینی, ظرف سفالین.

kerjord

: کشتزار.

kersenap

: خردل بیابانی, خردل وحشی.

kerub

: کروب (کروبیان), فرشتگان اسمانی بصورت بچه بالدار, بچه قشنگ.

kervinda

: نیلوفر صحرایی.

ketch

: کشتی دارای بادبان جلو و عقب.

ketchup

: سوس گوجه فرنگی, چاشنی غذا.

kex

: کلوچه خشک, بیسکویت.

kgel

: جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشین, جرم سماوی, دارای جسم کردن, ضخیم کردن, غلیظ کردن.

kgla

: بازی بولینگ با 9 میله چوبی, که در طی که توپی بطرف میخ پرتاب میکنند ودرصورت اصابت به میخ برنده محسوب میشوند, میخ های بازی مزبور, بازی, تفریح, بازی بولینگ ده میله ای.

kibbutz

: مزرعه اشتراکی درکشوراسراءیل.

kick

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زنی, تندی.

kid

: اهوبره, رشا, گوزن, حنایی, بچه زاییدن (اهویاگوزن), اظهار دوستی کردن, تملق گفتن.

kidnappa

: بچه دزدی کردن, ادم سرقت کردن, ادم دزدی کردن.

kidnappare

: ادم دزد, ادم ربا, دور کننده, عضله دور کننده, ادم دزد, دزدانسان, بچه دزد.

kik rt

: نخود, خلر.

kika

: باچشم نیم باز نگاه ک ردن, ازسوراخ نگاه کردن, نگاه دزدانه کردن, نگاه دزدانه, همتا, جفت, قرین, همشان, عضو مجلس اعیان, صاحب لقب اشرافی, رفیق, برابر کردن, هم درجه کردن, بدرجه اشرافی (مثل کنت وغیره) رسیدن, برابر بودن با, بدقت نگریستن, باریک شدن, نمایان شدن, بنظررسیدن, همال.

kika/snoka

: بادقت نگاه کردن, کاوش کردن, فضولا نه نگاه کردن, با دیلم یا اهرم بلند کردن, اهرم, دیلم, کنجکاوی, فضولی, فضول.

kikhosta

: سیاه سرفه, خروسک.

kikkran

: خروس, پرنده نر(از جنس ماکیان), کج نهادگی کلا ه,چخماق تفنگ, :مثل خروس جنگیدن, گوش ها را تیز وراست کردن, کج نهادن, یک وری کردن.

kikna

: صدای بلند مثل سرفه, صدای سیاه سرفه, فریاد, صدای جغد و مانند ان, فریاد کردن.

kil

: میخ ته کفشهای ورزشی, گوه, گیره, باگوه و گیره محکم کردن, قلا ب, پشت بند, میخ, گوه, گربه نر, پیر زن, باپشت بند و میخ یا گوه محکم کردن, با قلا ب محکم کردن, گربه صفت بودن, مرغک, خشتک, بغل دم, پشت بند, عقربک.

kil/kila

: گوه, باگوه نگاه داشتن, با گوه شکافتن, از هم جدا کردن.

kil/kloss

: گوه, تکه چوبی که چرخ یا چلیکی را ازغلتیدن بازمیدارد, از حرکت بازداشتن, محکم کردن, محکم, سفت, کیپ.

kila ivg

: بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن, جستن, سرعت داشتن, ناگهان سرخوردن, لیز خوردن.

kila undan

: جاخالی دادن, این سو وان سو رفتن, گریز زدن, طفره زدن, تمجمج, اهمال, جاخالی.

kilformig

: خط میخی, میخی.

kiliasm

: اعتقاد به ظهور مجدد هزار ساله مسیح.

kille

: ادم, رفیق, یار, همکار, یارو,

killing

: بزغاله, چرم بزغاله, کودک, بچه, کوچولو, دست انداختن, مسخره کردن.

kilo

: یک کیلوگرم معادل هزارگرم.

kilocykel

: هزار چرخه, کیلو سیکل.

kilogram

: کیلو گرم, هزار گرم

kilometer

: کیلومتر, هزارمتر.

kiloton

: یکهزارتن.

kilovolt

: هزارولت.

kilowatt

: کیلووات.

kilt

: دامن مردانه, بکمرزدن, بالا زدن, جامه چین دار.

kimono

: کیمونو, جامه ژاپنی.

kimr k

: دوده چراغ, سیاه یکدست, با دوده سیاه کردن.

kina

: کشورچین, چینی, ظروف چینی.

kind

: گونه, لب.

kind/skinka

: گونه, لب.

kindben

: استخوان گونه.

kindergarten

: کودکستان, باغ کودک.

kindknota

: استخوان گونه.

kindpsr tta

: لا ک پشت نقب زن, نوعی جونده نقب زن امریکایی, موش کیسه دار, کارگر حفار واستخراج کننده سنگهای معدنی, دزد قفل باز کن.

kindtand

: دندان اسیاب.

kinematograf

: اپارات فیلم, دوبین فیلم برداری, سینما.

kines

: چینی, چینی ها (درجمع ومفرد), زبان چینی.

kinesa

: سنگر وپناهگام زیر زمینی, انباربزرگ, پرشدن انبار.

kineseri

: فضل فروشی.

kinesisk

: چینی, چینی ها (درجمع ومفرد), زبان چینی.

kinesisk gudabild

: بت چینی, سر عمله, سر کارگر.

kinesiska

: چینی, چینی ها (درجمع ومفرد), زبان چینی.

kinesiskt

: چینی, چینی ها (درجمع ومفرد), زبان چینی.

kinetik

: جنبش شناسی.

kinetisk

: جنبشی, وابسته بحرکت, وابسته به نیروی محرکه.

kinin

: گنه گنه, جوهر گنه گنه.

kinka

: اذیت, اخم, ترشرویی, تحریک, تهییج, هیجان, بی حوصلگی, جیغ, فریاد, دارای نقشه های پیچ در پیچ کردن, جور بجور کردن, گلا بتون دوزی کردن, اخم کردن, پوست را بردن, کج خلقی کردن, ساییده شدن, هایهو کردن, جویدن, مجروح کردن, رنگ امیزی کردن.

kinkig

: گزینگر, انتخاب کننده, داد وبیداد کن (برای چیزهای جزءی), ایراد گیر, ضربه زننده, بانوک بردارنده, ناخنک زن.

kiosk

: مشتق از< کوشک فارسی > کلا ه فرنگی, خانه تابستانی, دکه.

kippa

: نفس نفس زدن, بادهان باز دم زدن, بریده بریده نفس کشیدن, نفس بریده.

kiromanti

: پیش گویی وغیب گویی با دیدن خطوط کف دست, کف بینی, کف شناسی.

kirra

: کار گذاشتن, درست کردن, پابرجا کردن, نصب کردن, محکم کردن, استوارکردن, سفت کردن, جادادن, چشم دوختن به, تعیین کردن, قراردادن, بحساب کسی رسیدن, تنبیه کردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گیر, حیص وبیص, تنگنا, مواد مخدره, افیون.

kirurg

: جراح.

kirurgi

: جراحی, اتاق جراحی, عمل جراحی, تشریح.

kirurgisk

: وابسته به جراحی, عمل جراحی.

kirurgtng

: انبرک, انبر جراحی, انبرک, انبر قابلگی, پنس.

kis

: سنگ چخماق, سنگ اتش زنه.

kisel

: سیلیسیوم.

kiselalg

: دیاتم ها, گمزادان, اغازیان.

kisellera

: پوشاندن, اندودن, مزین کردن, پرجلوه ساختن, برجسته کردن.

kiselsten

: ریگ, سنگریزه, شیشه عینک, نوعی عقیق, باسنگریزه فرش کردن, باریگ حمله کردن, نقش ونگار ریگی دادن به.

kiselsyra

: سیلیکا, سیلیس.

kismet

: قسمت, سرنوشت.

kiss

: کوچولو, ریز, یکی کمی, اندکی, لحظه ای.

kissa

: کوچولو, ریز, یکی کمی, اندکی, لحظه ای.

kisse

: چرک, گربه, پیشی, دخترک, زن جوان, لب, دهان, چهره, چرک دار, چرکی, ریم الود, گربه, دخترک, بیدمشک, شبدرصحرایی, گربه وار, مثل پیشی.

kissekatt

: چرک دار, چرکی, ریم الود, گربه, دخترک, بیدمشک, شبدرصحرایی, گربه وار, مثل پیشی.

kissemiss

: چرک دار, چرکی, ریم الود, گربه, دخترک, بیدمشک, شبدرصحرایی, گربه وار, مثل پیشی.

kista

: تابوت.

kista/skrin

: صندوق, خزانه وجوه.

kistb rare

: ادم نعش کش, تابوت بر.

kitslig

: زود رنج, نازک نارنجی, حساس, دل نازک.

kitt

: بتونه, سرنج, زاموسقه, ادم ساده وزود باور, بتونه کردن, زاموسقه زدن.

kitta

: سمنت, سیمان, سمنت کردن, چسباندن, پیوستن.

kittel

: پاتیل, دیگ, کتری, اب گرم کن, دهل, نقاره, جعبه قطب نما, دیگچه.

kitteldal

: لگن, تشتک, حوزه رودخانه, ابگیر, دستشویی.

kittelflickare

: بند زن, وصال (واسساال), سرهم بندی, وصله کاری, تعمیرکردن, بندزدن.

kittelflickare/fuskare

: بند زن, وصال (واسساال), سرهم بندی, وصله کاری, تعمیرکردن, بندزدن.

kittla

: غلغلک دادن, غلغلک, خاریدن, غلغلک دادن, غلغلک شدن, بطور لذت بخشی تحریک کردن.

kittla/kittling

: غلغلک دادن, غلغلک, خاریدن.

kittlas

: غلغلک دادن, غلغلک, خاریدن.

kittlig

: غلغلکی, حساس.

kittling

: غلغلک, غلغلک اوری, لذت, کیف, هیجان.

kiv

: جرو وبحث کردن, ستیزه, داد وبیداد, نزا مختصر, ستیزه کردن.

kivas

: جرو وبحث کردن, ستیزه, داد وبیداد, نزا مختصر, ستیزه کردن.

kivi

: کیوی, نوعی مرغ زلا ند جدید, دانشجوی هوانوردی.

kivifgel

: کیوی, نوعی مرغ زلا ند جدید, دانشجوی هوانوردی.

kiwi

: کیوی, نوعی مرغ زلا ند جدید, دانشجوی هوانوردی.

kiwifrukt

: کیوی, نوعی مرغ زلا ند جدید, دانشجوی هوانوردی.

kjol

: دامن لباس, دامنه, دامنه کوه, حومه شهر, حوالی, دامن دوختن, دامن دار کردن, حاشیه گذاشتن به, از کنار چیزی رد شدن, دور زدن, احاطه کردن.

kjollinning

: بند تنبان, بند زیرشلواری.

kjoltyg

: دامن لباس, دامنه, دامنه کوه, حومه شهر, حوالی, دامن دوختن, دامن دار کردن, حاشیه گذاشتن به, از کنار چیزی رد شدن, دور زدن, احاطه کردن.

kk

: دست پخت, روش اشپزی, خوراک, غذا, کرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتکش, خوراک, خواربار, کوتوله, مزدور, نویسنده مزدور, زمین کندن, جستجو کردن, جان کندن, ازریشه کندن یا دراوردن, قلع کردن, از کتاب استخراج کردن, خوردن, غذا دادن, اشپزخانه, محل خوراک پزی, شمشیر ساز, خوراک, تامین غذا کردن.

kk

: زندان, کلبه, خانه, خانه کوچک وسردستی ساخته شده, کاشانه, زیستن.

kka

: کرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتکش, خوراک, خواربار, کوتوله, مزدور, نویسنده مزدور, زمین کندن, جستجو کردن, جان کندن, ازریشه کندن یا دراوردن, قلع کردن, از کتاب استخراج کردن, خوردن, غذا دادن.

kke

: فک, ارواره, گیره, دم گیره, وراجی, تنگنا, هرزه درایی کردن, پرچانگی کردن, فک, ارواره زیرین پرنده, گونه, کله ماهی.

kksm stare

: سراشپز.

kkssk p

: میز یاقفسه اشپزخانه, میز ارایش, کمد, میز کشودار واینه دار.

kkstr dgrd

: باغ مخصوص سبزیکاری.

kksv xt

: سبزیهای معطر خوراکی, گیاه, علف, سبزه, نبات, رستنی, سبزی.

kl av

: لباس دراوردن, برهنه کردن.

kl mbler

: مبلمان کردن خانه, پرده زدن, رومبلی زدن.

kl upp

: امدن و رفتن, با دقت روی چیزی کار کردن, شلا ق زدن, زخم زبان زدن, سخت زدن, تازیانه, شلا ق, تازیانه زدن, زخم زبان زدن, شلا ق زدن, سخت زدن (مثل مشت زن), بطور قاطع شکست دادن, تند حرکت کردن, بتندی افتادن یازدن, شلپ شلپ کردن, پیش افتادن از, ضربه, وزش

kl upp sig

: جامه پوشاندن, لباس پوشیدن, جامه.

kl

: پوشاندن, اراستن.

kl

: تیر ته کشتی, حمال کشتی, صفحات اهن ته کشتی, وارونه کردن (کشتی), وارونه شدن, کشتی زغال کش, عوارض بندری,خنک کردن, مانع سررفتن دیگ شدن, خنک شدن,( مج.) دلسردشدن, واژگون شدن, افتادن.

kl

: کلم, دله دزدی, کش رفتن, رشد پیدا کردن (مثل سرکلم), نوعی کلم, چشم بند, شعبده باز, تردستی, شیادی

kl

: کوبیدن, از پوست دراوردن, کتک زدن, کوزل کوبی.

kl av sig

: لباس کندن, جامه معمولی (در مقایسه با اونیفورم).

kl ckas

: دریچه, روزنه, نصفه در, روی تخم نشستن (مرغ), اندیشیدن, پختن, ایجاد کردن, تخم گذاشتن, تخم دادن, جوجه بیرون امدن, جوجه گیر ی, درامد, نتیجه, خط انداختن, هاشور زدن.

kl ckningsmaskin

: ماشین جوجه کشی, محل پرورش اطفال زودرس.

kl dd

: ملبس, مزین.

kl dedrkt

: لباس, جامه, لباس محلی, لباس, پوشاک ویژه, کسوت, ظاهر, طرز, جامه پوشانیدن به, لباس پوشانیدن, طرز رفتار.

kl der

: رخت, اسباب, اراستن, پوشاندن, جامه, جامه لباس, ملبوس, رخت, پوشاک, لباس.

kl deshandlare

: پوشاک فروش, لباس فروش, پارچه فروش, بزاز, پارچه پشمی باف, ماهوت فروش.

kl dgalge

: اعلا م کننده, اویزان کننده, معلق کننده, جارختی, چنگک لباس, اسکلت یاچهارچوبه ای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشد.

kl dmod

: روش, سبک, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست کردن, بشکل در اوردن.

kl dnypa

: گیره چوبی روی رجه لباس.

kl dsel

: اراستن, ارایش کردن, لباس پوشاندن, لباس, ارایش.

kl dsnobb/sprtt

: ادم شیک پوش, شخص.

kl dstreck

: طناب رخت شویی, رجه.

kl mma/blockera/sylt

: مربا, فشردگی, چپاندن, فرو کردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراکم کردن, شلوغ کردن, شلوغ کردن(با امد و شد زیاد), بستن, مسدود کردن, وضع بغرنج, پارازیت دادن.

kl mmig

: بی پروا, زنده دل, جذاب, بی باک, پرنیرو, سرحال, چالا ک, پرحرارت, باروح, غیور, پر از وزوز, طر سروصدا, پر نیرو.

kl mta/klmtning

: ناقوس عزارا بصدا دراوردن, صدای ضربه ناقوس, صدایی زنگ.

kl mta/klmtning/tull

: باج, هزینه.

kl nga

: بالا رفتن, صعود کردن, ترقی کردن.

kl ngros

: ولگرد, سر گردان.

kl nning/drkt

: جامه بلند زنانه, روپوش, لباس شب, خرقه.

kl nningsliv

: نیم تنه زنانه, دسته گلی که برای زدن بسینه تهیه میشود.

kl pare

: گل, لجن, ادم نامرتب وکثیف, ادم کثیف وژولیده.

kl robskyr

: نقاشی سیاه قلم, نوعی نقاشی که فقط با سیاه روشن وبدون رنگ امیزی انجام میشود.

kl rvoajant

: روشن بین, نهان بین.

kl sas

: خراشیدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

kl ttrare

: بالا رونده, گیاه نیلوفری یا بالا رو.

kl ver

: شبدر , شبدر سه برگه, سه پره.

kl vjedjur

: چهارپا, حیوان باربر.

kl/tr ska

: کوبیدن, از پوست دراوردن, کتک زدن, کوزل کوبی.

klabba

: کیک, قالب, قرص, قالب کردن, بشکل کیک دراوردن.

klabbig

: چسبناک, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناک کردن.

klack

: پاشنه, پشت سم, پاهای عقب (جانوران), ته, پاشنه کف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, کج شدن, یک ور شدن.

klacka

: پاشنه, پشت سم, پاهای عقب (جانوران), ته, پاشنه کف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, کج شدن, یک ور شدن.

klackring

: انگشتر خاتم دار.

kladda ner

: الودن, ملوث کردن, اندودن, رنگ کردن.

kladdig

: اغشته, الوده, چرک, چرب, چسبناک, کثیف, لکه دار.

klaff

: ضربه, صدای چلپ, اویخته وشل, برگه یا قسمت اویخته, زبانه کفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دری وری گفتن.

klaffa

: چوبخط, حساب, جای چوبخط, برچسب, اتیکت, نظیر, قرین, علا مت, نشان, تطبیق کردن, مطابق بودن, باچوبخط حساب کردن.

klaffbro

: پل متحرک, دریچه متحرک.

klafs

: صدای شکستن یا پرتاب چیزی, له کردن, خورد کردن.

klafsa

: شتک, صدای ترشح, چلپ چلوپ, صدای ریزش, ترشح کردن, چلپ چلوپ کردن, ریختن (باصدای ترشح), دارای ترشح, دارای صدای چلب چلوب.

klaga

: سوگواری کردن (برای), ندبه کردن, زاری کردن , شکایت کردن, غرولند کردن, نالیدن.

klaga/klagan

: تاسف خوردن, زاریدن, سوگواری کردن, سوگواری, ضجه و زاری کردن.

klagan

: تاسف خوردن, زاریدن, سوگواری کردن, سوگواری, ضجه و زاری کردن, سوگوای, مرثیه خوانی, ضجه, سوگ, زاری.

klagande

: ناله امیز, محزون, شکوه امیز, سوزناک.

klagoml

: شکایت, دادخواهی.

klagomur

: دیوار قدیمی اورشلیم, دیوار ندبه.

klagoskri

: شیون کردن, ناله کردن, ماتم گرفتن, ناله.

klagovisa

: سوگوای, مرثیه خوانی, ضجه, سوگ, زاری.

klammer

: قلا ب, کروشه.

klammeri

: ستیزه, مجادله.

klampa

: انبوه, دسته, خوشه, ضربه سنگین, مشت, انبوه کردن, جست وخیز نشاط انگیز کردن.

klan

: خاندان, خانواده, طایفه, قبیله, دسته.

klan/stam

: خاندان, خانواده, طایفه, قبیله, دسته.

klander

: انتقاد, سرزنش, سرزنش کردن, سرزنش, ملا مت.

klander/kriticera

: انتقاد, سرزنش, سرزنش کردن.

klanderfri

: بی گناه, بی تقصیر, بی عیب.

klanderv rd

: سزاوار سرزنش, شایان توبیخ, مقصر, مقصر, مجرم, گناهکار, سزاوار سرزنش, سزاوار سرزنش, سرزنش کردنی.

klanderv rda

: سزاوار سرزنش, سرزنش کردنی.

klandervrd/skyldig

: مقصر, مجرم, سزاوار سرزنش, قابل مجازات.

klandra

: مقصر دانستن, عیب جویی کردن از, سرزنش کردن, ملا مت کردن, انتقادکردن, گله کردن, لکه دار کردن, اشتباه, گناه, سرزنش, سرزنش کردن, توبیخ کردن.

klang

: صدای جرنگ جرنگ, صدای شیپور, صدای بهم خوردن اسلحه, صدا کردن.

klang/dallra/knppa

: صدایی که هنگام کشیدن سیم ساز از ان شنیده میشود, صدای زه, صدای تودماغی, صدای دنگ دنگ ایجاد کردن.

klangf rg

: دایره زنگی.

klangfull

: صدا دار, طنین انداز, قلنبه, بلند, پرصدا.

klangls

: نازک, باریک, لا غر, نزار, کم چربی, کم پشت, رقیق, کم مایه, سبک, رقیق و ابکی, کم جمعیت, بطور رقیق, نازک کردن, کم کردن, رقیق کردن, لا غر کردن, نازک شدن, کم پشت کردن.

klank

: ژکیدن, لندلند, غرغر کردن, گله کردن, ناله, گله.

klanka

: ژکیدن, لندلند, غرغر کردن, گله کردن, ناله, گله.

klantig

: بدترکیب, زمخت, خام دست, ناازموده.

klapp/klappa

: تر کردن, کهنه را نم زدن, با چیزنرمی کسی رازدن یا نوازش کردن, اندکی, قطعه, تکه, اهسته زدن.

klappa

: نوازش, دست زدن اهسته, قالب, نوازش کردن, دست نوازش برسرکسی کشیدن, اهسته دست زدن به, بهنگام, بموقع, بی حرکت, ثابت, بطور مناسب.

klappa ihop

: خردکردن, درهم شکستن, ریز ریز شدن, سقوط کردن هواپیما, ناخوانده وارد شدن, صدای بلند یا ناگهانی (در اثر شکستن), سقوط.

klappa till

: باچوب پهن کتک زدن, زدن, پر کردن, ضربت.

klappersten

: توفال, تخته کوبی, توفال چوبی یاسیمانی وغیره, توفال کوبی کردن, پوشاندن, موی سر را از ته زدن.

klappra

: جغ جغ یا تلق تلق کردن, صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب, لنگی اسب وغیره, صدای تلق تلق, لنگیدن.

klapptr

: کتک زننده, زننده, طبال.

klar

: اشکار, زلا ل, صاف, صریح, واضح, : روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن, صاف کردن, تبرءه کردن, فهماندن, زلا ل, صاف, ناب, روشن, خالص, واضح, صریح, روشن, شفاف, اماده کردن, مهیا کردن, حاضر کردن, اماده.

klar och hgljudd

: شیپورتیز, شیپور.

klara

: در تنگنا کمک یافتن, در سختی بکسی کمک کردن, در وضع خطرناکی انجام وظیفه کردن.

klara av

: اداره کردن, گرداندن, از پیش بردن, اسب اموخته.

klarb r

: درخت گیلا س, البالو.

klarera

: اشکار, زلا ل, صاف, صریح, واضح, : روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن, صاف کردن, تبرءه کردن, فهماندن.

klarering

: اختیار, اجازه, زدودگی, ترخیص.

klarg rande

: روشنی, وضوح, توضیح, روشنسازی.

klargra

: توضیح دادن, روشن کردن, باتوضیح روشن کردن, شرح دادن

klarhet

: وضوح, روشنی, نظم وترتیب, تمیزی, روشنی, وضوح, اشکاری, دوره سلا متی وهوشیاری, روشن بینی, شفاف بودن, روشنی, وضوح, صراحت, شفافی, روشن بینی, روش فکری, تیز بینی, زیرکی, عاقلی.

klarhet/stillhet

: ارامش, بی سر وصدایی, صافی, صفا, وقار.

klarinett

: قره نی, کلا رینت.

klarlggande

: توضیح, روشنسازی.

klarmedel

: واضح کننده.

klarna

: روشن کردن, واضح کردن, توضیح دادن.

klarsynthet

: زیرکی, فراست, کیاست, شخص تیزبین.

klarvaken

: کاملا بیدار, هوشیار, هشیار, اگاه, مسبوق, مراقب, سرحال.

klass

: کلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندی کردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه.

klassa

: کلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندی کردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه.

klassicism

: سبک باستانی (در ادبیات وهنر), پیروی از سبک های یونان وروم.

klassicist

: دانشمند ادبیات باستانی وپیرو سبک های باستانی (یونان وروم).

klassificera

: رده بندی کردن.

klassificerad

: رده بندی شده, سری.

klassificerbar

: قابل طبقه بندی.

klassificering

: عمل دسته بندی, طبقه بندی, رده بندی.

klassifikation

: عمل دسته بندی, طبقه بندی, رده بندی.

klassiker

: مطابق بهترین نمونه, ادبیات باستانی یونان و روم, باستانی, مربوط به نویسندگان قدیم لا تین ویونان.

klassindelning

: عمل دسته بندی, طبقه بندی, رده بندی.

klassisk

: مطابق بهترین نمونه, ادبیات باستانی یونان و روم, باستانی, مربوط به نویسندگان قدیم لا تین ویونان.

klassiska

: رده ای, کلا سیک.

klasskamrat

: همکلا س, هماموز.

klassning

: عمل دسته بندی, طبقه بندی, رده بندی.

klassrum

: اموزگاه, کلا س درس, کلا س, اطاق درس.

klatsch

: کاف, رخنه, ترک, شکاف, ضربت, ترق تروق, ترکانیدن, را بصدا دراوردن, تولید صدای ناگهانی وبلند کردن, شکاف برداشتن, ترکیدن, تق کردن.

klatschaig

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

klaustrofobi

: تنگناترس, مرض ترس از فضای تنگ ومحصور.

klausul

: بند, ماده.

klav

: کلید, مفتاح, مفتاح, راهنما, نطق اصلی کردن.

klavecin

: نوعی چنگ که مانند پیانوبشکل میز است.

klavertramp

: اشتباه بزرگ, سهو, اشتباه لپی, اشتباه کردن, کوکورانه رفتن, دست پاچه شدن و بهم مخلوط کردن.

klaviatur

: صفحه کلید, ردیف مضراب, ردیف حروف.

klcka

: دریچه, روزنه, نصفه در, روی تخم نشستن (مرغ), اندیشیدن, پختن, ایجاد کردن, تخم گذاشتن, تخم دادن, جوجه بیرون امدن, جوجه گیر ی, درامد, نتیجه, خط انداختن, هاشور زدن.

klckning

: دریچه, روزنه, نصفه در, روی تخم نشستن (مرغ), اندیشیدن, پختن, ایجاد کردن, تخم گذاشتن, تخم دادن, جوجه بیرون امدن, جوجه گیر ی, درامد, نتیجه, خط انداختن, هاشور زدن.

kld/tj le

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماریزه, گچک, برفک, سرمازدن, سرمازده کردن, ازشبنم یا برف ریزه پوشیده شدن.

klda

: پوشاندن, اراستن, باپارچه پوشانیدن, باپارچه مزین کردن.

klda

: خارش, جرب, خارش کردن, خاریدن.

klde

: ماهوت.

klder/kl nning/klda

: لباس پوشیدن, جامه بتن کردن, مزین کردن, لباس, درست کردن موی سر, پانسمان کردن, پیراستن.

kldesplagg

: جامه, پوشاک, جامه رو, رخت.

kldh ngare

: جارختی, جالباسی.

kldloge

: اطاق رخت کن (درتلاتر وغیره), اطاق ویژه ارایش.

kldnad

: لباس پوشیدن, جامه بتن کردن, مزین کردن, لباس, درست کردن موی سر, پانسمان کردن, پیراستن.

kldrysning

: سردکردن, خنک شدن, سرما, خنکی, چایمان, مایه دلسردی, ناامید, مایوس.

klds mnad

: خیاطی (زنانه).

kldsam

: مناسب, زیبنده, شایسته, درخور.

kldsk p

: جا رختی, قفسه, اشکاف, موجودی لباس.

kldsnobb

: ادم شیک پوش, شخص.

klema

: بناز پروردن, نازپرورده, متنعم کردن.

klema bort

: بره دست اموز, بچه نازپرورده, بناز پروردن, نازپرورده, متنعم کردن.

klematis

: شقایق پیچ, قلماتیس, فل بهار.

klen

: ناتوان, ضعیف, علیل, رنجور, نااستوار.

klen stackare

: ضعیف, سست عنصر, ناتوان, بی بنیه, کم بنیه.

klen/orkesl s

: ناتوان, ضعیف, علیل, رنجور, نااستوار.

klenhet

: ضعف, نا توانی.

klenmod

: حجب, کمرویی, ترسویی, بزدلی, جبن.

klenmodig

: ترسو, کمرو, محجوب.

klenod

: گوهر, جواهر, سنگ گرانبها, زیور, با گوهر اراستن, مرصع کردن.

klent

: کلوچه تخم مرغی سرخ شده.

klentrogen

: دیر باور.

klentrogenhet

: دیر باوری, شکاکی, بی اعتقادی.

kleptoman

: عاشق سرقت, علا قمند به دزدی.

kleptomani

: جنون سرقت, میل و اشتیاق به دزدی.

klerikal

: دفتری, وابسته به روحانیون.

klerk

: کشیش.

klet

: اندودن, مالیدن, ناشیانه رنگ زدن.

kleta

: اندودن, مالیدن, ناشیانه رنگ زدن.

kletig

: اشفته, بهم خورده, کثیف, شلوغ, شلوغ کار.

klev/klivit

: .

kli

: سبوس, نخاله, پوست گندم.

klia

: خارش, جرب, خارش کردن, خاریدن.

kliande

: خارش دار.

klibbal

: توسه, راز دار, توسکا.

klibbig

: چسبنده, چسبناک, کاملا احساساتی, اهکی, اهک دار, چسبناک, مثل لیمو ترش, چسبناک, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناک کردن, چسبناک, رنگ ورو رفته, نخ نما, کهنه.

klibbig/besv rlig

: چسبناک, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناک کردن.

klichartad

: کلیشه, کلیشه کردن, با کلیشه چاپ کردن, یک نواخت کردن, رفتار قالبی داشتن.

klichera

: کلیشه, کلیشه کردن, با کلیشه چاپ کردن, یک نواخت کردن, رفتار قالبی داشتن.

klick

: تیک, صدای مختصر, صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین, صدا کردن, دسته, گروه, محفل, دسته علف وغیره, کومه, توده.

klicka

: تیک, صدای مختصر, صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین, صدا کردن, درنرفتن (گلوله یا بمب).

klickar

: تیک, صدای مختصر, صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین, صدا کردن.

klient

: موکل, مشتری, ارباب رجوع.

klientel

: ارباب رجوع, مشتریان, پیروان, موکلین.

klimakterisk

: بحرانی, دوران یاءسگی زن.

klimakterium

: یاءسگی, بند امدن قاعدگی, ایست طمث, سن یاس.

klimakterium/menopaus

: یاءسگی, بند امدن قاعدگی, ایست طمث, سن یاس.

klimat

: اب وهوا.

klimat-

: مربوط به اب وهوا.

klimatisk

: مربوط به اب وهوا.

klimatologi

: اب وهوا شناسی, اقلیم شناسی.

klimax

: اوج, راس, قله, منتها درجه, باوج رسیدن.

klimp

: قلنبه, کلوخه, گره, تکه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, یکجا, قلنبه کردن, توده کردن, بزرگ شدن

klimpig

: موج دار, متلا طم, ناهنجار, قلنبه, ناصاف, سنگین.

klinga

: تیغه, پهنای برگ, هرچیزی شبیه تیغه, شمشیر, استخوان پهن.

klingande

: صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار, صدای غژ, صدای غژایجاد کردن.

klinik

: درمانگاه, بالین, مطب, بیمارستان.

klink

: نواختن ساز زهی, مضراب زدن, مرتعش کردن.

klinka/trumma

: ریشه, ته نخ, ریشه یانخ اویخته, صدای تپ تپ یا زدن روی میز, ریشه دار, مضراب زدن, اندک, زرزرکردن (درساز), روی میز زدن.

klinkbyggd

: قایق ساخته شده از تخته یا ورقه های پرچ شده بهم(بصورت نروماده).

klinker

: اجر لعابی, اجر کاشی, تفاله شیشه درکوره قالگری, پوسته اهن.

klint

: تپه, پشته, تل, توده, توده کردن, انباشتن, قنطوریون اسود

klipp

: بریدن, گسیختن, گسستن, چیدن, زدن, پاره کردن, قطع کردن, کم کردن, تراش دادن (الماس وغیره), عبور کردن,گذاشتن, برش, چاک, شکاف, معبر, کانال, جوی, تخفیف, بریدگی.

klippa

: تخته سنگ, صخره, تکان نوسانی دادن, جنباندن, نوسان کردن, سنگ, تخته سنگ یا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تکان, برش, بریدگی, چاک, قطع, تقسیم, تفرقه, پراکندگی, اختلا ف.

klippa fr

: چیدن مو, چیدن پشم گوسفند وغیره, بریدن, شکاف دادن, قیچی کردن, اسباب برش قیچی, ماشین برش.

klippa/sk ra bort

: تلا طم, متلا طم شدن, شاخه های خشک را زدن, هرس کردن, چیدن, زدن (موی وغیره), دست یاپای کسی را بریدن, باتنبلی حرکت کردن, شلنگ برداشتن.

klippa/skala

: سرشاخه چیدن, قسمت های زاءد چیزی را چیدن, تراشیدن, چیدن, کاستن, پوست کندن.

klippare

: اسب اسپانیولی کوچک, خر ماده, ماچه خر.

klippare/snabbseglare

: اسب یا کشتی تندرو, طیاره تندرو, بادپا, ماشین موزنی, قیچی باغبانی.

klippavsats

: طاقچه, لبه, برامدگی.

klippblock

: تکان نوسانی دادن, جنباندن, نوسان کردن, سنگ, تخته سنگ یا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تکان.

klippbord

: تخته کوچکی که گیره ای برای نگاه داشتن کاغذ دارد, تخته رسم گیره دار.

klippbrant

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشیبی تند.

klipperskepp

: اسب یا کشتی تندرو, طیاره تندرو, بادپا, ماشین موزنی, قیچی باغبانی.

klipphylla

: طاقچه, لبه, برامدگی.

klippig

: پرصخره, سنگلا خ, سخت, پرصلا بت.

klippiga

: پرصخره, سنگلا خ, سخت, پرصلا بت.

klippning

: چیدن, تکه چیده شده, عمل کوتاه کردن (مثل مو), اختصار(مخصوصا از اخر), اخبارقیچی شده از روزنامه, مقطع, برش, برنده, قلمه گیاه, قلمه زنی, برش روزنامه

klipprev

: طاقچه, لبه, برامدگی.

klippspets

: پرتگاه, کمر, تخته سنگ.

klippt

: بریدن, گسیختن, گسستن, چیدن, زدن, پاره کردن, قطع کردن, کم کردن, تراش دادن (الماس وغیره), عبور کردن,گذاشتن, برش, چاک, شکاف, معبر, کانال, جوی, تخفیف, بریدگی.

klippt fr

: اسم مفعول فعل.راعهس

klips

: برش, موزنی, پشم چینی, شانه فشنگ, گیره کاغذ, گیره یاپنس, چیدن, بغل گرفتن, محکم گرفتن.

klipsk

: زیرک, ناقلا, باهوش, حیله گر, موذی, زرنگ.

klirra

: جلنگ جلنگ صدا کردن, بصدا دراوردن (شیشه).

klirra/klirrande

: صدای جرنگ جرنگ, طنین زنگ, جرنگ جرنگ کردن, طنین زنگ ایجاد کردن, جرنگیدن.

klirrande

: صدای جرنگ جرنگ, طنین زنگ, جرنگ جرنگ کردن, طنین زنگ ایجاد کردن, جرنگیدن.

klister

: خمیر, چسب, سریش, گل یا خمیر, نوعی شیرینی, چسباندن, چسب زدن به, خمیر زدن.

klitoris

: بظر, چوچوله.

kliv

: گام های بلند برداشتن, با قدم پیمودن, گشادگشاد راه رفتن, قدم زدن, قدم, گام, شلنگ زدن.

kliva

: گام های بلند برداشتن, با قدم پیمودن, گشادگشاد راه رفتن, قدم زدن, قدم, گام, شلنگ زدن.

kliva/klev

: گام های بلند برداشتن, با قدم پیمودن, گشادگشاد راه رفتن, قدم زدن, قدم, گام, شلنگ زدن.

klivit

: .

klkborgare

: ادم هرزه, ادم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی.

klke

: سورتمه, غلتک, چکش اهنگری, پتک, پتک زدن, سورتمه راندن, سورتمه دراز و باریک, با سورتمه رفتن.

klke/sl de

: درشکه سورتمه, سورتمه راندن.

klla

: سرچشمه, منبع خبر, اصل وسرچشمه, منبع, منشاء.

kllare

: طبقه زیر, زیر زمین, سرداب, زیرزمین, سرداب, انبار, جای شراب انداختن, گودال سرچاه, پیش چاه.

kllarv ning

: طبقه زیر, زیر زمین, سرداب.

kllf rteckning

: تاریخچه یاتوضیح کتب, فهرست کتب, کتاب شناسی.

kllspr ng

: منبع, فواره, منشاء, مخزن, چشمه, سرچشمه.

klmma

: گیره, برش, موزنی, پشم چینی, شانه فشنگ, گیره کاغذ, گیره یاپنس, چیدن, بغل گرفتن, محکم گرفتن.

klmmare

: برش, موزنی, پشم چینی, شانه فشنگ, گیره کاغذ, گیره یاپنس, چیدن, بغل گرفتن, محکم گرفتن.

klmta

: باج, هزینه.

klnge

: پیچک, ریشه پیچک.

klnning

: فراک, لباس اسموکینگ, رهبانیت, رولباسی, فراک پوشاندن.

klo

: چنگ, پنجه, سرپنجه جانوران, ناخن, چنگال, پنجه ای شکل, چنگ زدن.

kloak

: مجرای فاضل اب, مستراح, مرکز مفاسد اخلا قی, گنداب, مجرای فاضل اب, اگو, بخیه زننده, ماشین دوزندگی, گندابراه, مجرای فاضلا ب ساختن.

kloakbrunn

: گودال فاضل اب, چاه مستراح, چاه مستراح.

kloakledning

: گنداب, مجرای فاضل اب, اگو, بخیه زننده, ماشین دوزندگی, گندابراه, مجرای فاضلا ب ساختن.

kloakrr

: گنداب, مجرای فاضل اب, اگو, بخیه زننده, ماشین دوزندگی, گندابراه, مجرای فاضلا ب ساختن.

kloakvatten

: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.

klocka

: زمان سنج, تپش زمان سنجی, ساعت.

klocka/iakttar

: پاییدن, دیدبان, پاسداری, کشیک, مدت کشیک, ساعت جیبی و مچی, ساعت, مراقبت کردن, مواظب بودن, بر کسی نظارت کردن, پاسداری کردن.

klocka/ringklocka/bj llra

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اویختن به, دارای زنگ کردن, کم کم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

klockan

: ساعت, از روی ساعت.

klockare

: طنین انداز, زنگ زدن.

klockarkrlek

: علا قه, انس.

klockarmband

: بند ساعت.

klockfodral

: قاب ساعت, جعبه ساعت.

klockringning

: سنج, ترتیب زنگهای موسیقی, سازیاموسیقی زنگی, صدای سنج ایجادکردن, ناقوس رابصدا دراوردن, جرنگ جرنگ, طنین زنگ, طنین ناقوس.

klockringning/klinga

: سنج, ترتیب زنگهای موسیقی, سازیاموسیقی زنگی, صدای سنج ایجادکردن, ناقوس رابصدا دراوردن.

klockslag

: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حرکت, تکان, لمس کردن, دست کشیدن روی, نوازش کردن, زدن, سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف).

klockspel

: زنگهای موسیقی, سنتور زنگی, سنج, ترتیب زنگهای موسیقی, سازیاموسیقی زنگی, صدای سنج ایجادکردن, ناقوس رابصدا دراوردن, نوعی الت موسیقی, سنتور.

klockstapel

: برج کلیسا, منار, محل ناقوس کلیسا.

klocktorn

: برج ناقوس کلیسا.

klok

: دیپلوماسی, اراسته, مهذب, با سیاست, سیاس, سیاسی, نماینده سیاسی, زندانی سیاسی.

klok/vid sunt frnuft

: دارای عقل سلیم, عاقل, سالم, معقول, معتدل.

klokhet

: احتیاط, حزم, ملا حظه, پروا, فرزانگی, خرد, حکمت, عقل, دانایی, دانش, معرفت.

klokt

: مقتضی, مصلحتی, مقرون بصلا ح, قابل توصیه, کلمه پسوندیست بمعنی' راه و روش و طریقه و جنبه' و' عاقل.'

klon

: تولید مثل یا ابستنی غیر جنسی (چه از راه شکفتن وچه از راه تقسیم سلولی).

klona

: تولید مثل یا ابستنی غیر جنسی (چه از راه شکفتن وچه از راه تقسیم سلولی).

klor

: کلرین.

kloramin

: هرنوع ترکیبی که دارای ازت و کلر باشد.

klorat

: کلرات, نمک اسید کلریک.

klorera

: اغشته کردن باکلر, با کلر ترکیب شدن.

klorgas

: کلرین.

klorkalk

: گرد سفید کنی, گردمخصوص سفید کردن پارچه.

kloroform

: کلروفورم.

kloroformera

: کلروفورم.

klorofyll

: ماده سبز گیاهی, سبزینه, کلروفیل.

klorsyra

: اسیداکسیدکننده بی ثباتی بفرمول.OLCH 3

klorv tesyra

: جوهر نمک.ICH

klosett

: صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصی, مخفی, پنهان کردن, نهفتن, منزوی شدن.

kloss

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی, بلوک, کنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود کردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب کردن, توده, قلنبه.

kloster

: خانقاهی, دیری, راهبی, کشیشی, دیر, صومعه, خانقاه, کلیسا, نام کلیسای وست مینستر, صومعه, خانقاه راهبان, دیر, رهبانگاه.

kloster-

: رهبانی.

klosterbroder

: راهب, تارک دنیا.

klostervsen

: رهبانیت.

klot

: کره, گوی, حباب, زمین, کره خاک, کروی کردن, گرد کردن

klotblixt

: سنگ اسمانی بزرگ, شهاب روشن, نارنجک, گلوله انفجاری.

klotformig

: کروی, گرد, گوی مانند, گلبولوار.

klots

: مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ریختن, ساختن, شکل دادن, مطابق مدل معینی در اوردن, نمونه قرار دادن.

klotter

: ابله, گول زدن, فریفتن, سروصدا کردن, باشتاب نوشتن, بد نوشتن, خط بد, خط ناخوانا.

klotter/klottra

: بد نوشتن, با شتاب نوشتن, خرچنگ قورباغه ای نوشتن, نامرتب وغیر استادانه نقاشی کردن, خط خطی کردن, گشاد نشستن, باشتاب نوشتن, بد نوشتن, خط بد, خط ناخوانا.

klottra

: باشتاب نوشتن, بد نوشتن, خط بد, خط ناخوانا.

klove

: گناه, فساد, فسق و فجور, عادت یا خوی همیشگی, عیب, نفص, بدی, خبث, گیره, نوعی ابزار برای نگهداری قطعات.

klpp

: زبانه زنگ, کف زننده.

klrabbi

: کلم قمری.

klrot/svensk

: اهل سوءد.

klrvoajans

: روشن بینی, بصیرت.

klsa

: خراشیدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

klta

: اسب کوچک سواری, اسب پیر و وامانده, یابو, فاحشه, عیبجویی کردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد کردن, عیبجو, نق نقو.

klttra

: بادست وپا بالا رفتن, بسختی بالا رفتن, بالا رفتن, صعود کردن, ترقی کردن.

klubb

: چماق, گرز, خال گشنیز, خاج, باشگاه, انجمن, کانون, مجمع:چماق زدن, تشکیل باشگاه یا انجمن دادن.

klubba

: نوعی کتری فلزی, چماق یا گرز راهزنان, چوبدستی, باطوم یاچوب قانون پاسبان, یار, همدم, رفیق, برادر

klubbflicka

: دانش اموز دانشکده افسری, پسر کهتر, پیشخدمت, پیشخدمتی کردن, پادوی کردن.

klubbhus

: محل باشگاه وانجمن, پانسیون عزبها.

klubbjacka

: جارچی, اعلا م کننده, علا مت گذار (در جاده), هر چیز قرمز ومشتعلی, نوعی کت پشمی یاابریشمی ورزشی, ژاکت مخصوص ورزش.

klubbm stare

: رءیس تشریفات, متصدی تفریحات یا معرف نطاق جلسه.

klubbpojke

: دانش اموز دانشکده افسری, پسر کهتر, پیشخدمت, پیشخدمتی کردن, پادوی کردن.

klubbpojke/klubbflicka

: دانش اموز دانشکده افسری, پسر کهتر, پیشخدمت, پیشخدمتی کردن, پادوی کردن.

klubbrock

: جارچی, اعلا م کننده, علا مت گذار (در جاده), هر چیز قرمز ومشتعلی, نوعی کت پشمی یاابریشمی ورزشی, ژاکت مخصوص ورزش.

kluck

: قدقد, مرغ کرچ, مرغ قپ, ادم احمق و رذل, قدقد کردن.

klucka

: جوش, قل قل, سالک, جوش صورت, صدای قل قل (درحرف زدن), اشکال, بی نظمی, درهم وبرهم سخن گفتن, مغشوش کردن, قدقد, مرغ کرچ, مرغ قپ, ادم احمق و رذل, قدقد کردن.

kludd

: اندودن, مالیدن, ناشیانه رنگ زدن.

kludda

: اندودن, مالیدن, ناشیانه رنگ زدن.

klump

: قلنبه, کلوخه, گره, تکه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, یکجا, قلنبه کردن, توده کردن, بزرگ شدن

klump/klimp

: توده, لخته خون, دلمه شدن, لخته شدن (خون).

klump/trsko/hindra

: کنده, کلوخه, قید, پابند, ترمز, :سنگین کردن, کندکردن, مسدودکردن, بستن (لوله), متراکم وانباشته کردن, پابند.

klumpeduns

: روستایی, دهاتی, ساده, کفش های زمخت سنگین, درشت, بزرگ, ادم تنومند و بدقواره, جانور غول اسا.

klumpig

: بدترکیب, زمخت, خام دست, ناازموده, خام دست, چپ دست, ناشی, کج, مایل, درشت, درشت استخوان, سنگین, گنده, تنه لش, لخت (لاکهت), کودن, زمخت و غیرجذاب, زشت, بی لطف, ناازموده, بیحاصل, بدون سود.

klumpig/ouppfostrad

: زشت, ناهنجار, ناسترده, ژولیده, نامربوط.

klumpigt

: ناشیانه, خام دستانه, شلخته وار.

klunga

: نوعی بازی فوتبال راگبی.

klunga/klampa

: انبوه, دسته, خوشه, ضربه سنگین, مشت, انبوه کردن.

klunga/svrm

: خوشه.

klunk

: جرعه, چشش, مزمزه, خرده خرده نوشی, مزمزه کردن, خرد خرد اشامیدن, چشیدن.

klunk/dricka

: زیاد نوشیدن, سر کشیدن, جرعه.

klunk/l ppja p

: جرعه, چشش, مزمزه, خرده خرده نوشی, مزمزه کردن, خرد خرد اشامیدن, چشیدن.

klunka

: قورت, جرعه, لقمه بزرگ, بلع, قورت دادن, فرو بردن, صدای حاصله از عمل بلع.

kluns

: قلنبه, کلوخه, گره, تکه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, یکجا, قلنبه کردن, توده کردن, بزرگ شدن

klunsig

: موج دار, متلا طم, ناهنجار, قلنبه, ناصاف, سنگین.

klunsiga

: موج دار, متلا طم, ناهنجار, قلنبه, ناصاف, سنگین.

klurig

: نیرنگ امیز, خدعه امیز, مهارت امیز, نیرنگ باز.

klut

: وصله, وصله کردن, سرهم کردن.

kluven

: شکافته, شکاف دار, ترک, انشعاب, دوبخشی, شکافتن.

kluvenhet

: همزادی, ثنویت.

klv

: سم, کفشک, حیوان سم دار, باسم زدن, لگد زدن, پای کوبیدن, رقصیدن, بشکل سم.

klverblad

: چهار راه اتوبان, برگ شبدر.

klvjesadel

: پالا ن.

klyftig

: زیرک, ناقلا, باهوش, حیله گر, موذی, زرنگ.

klyka

: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

klys

: سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است, طناب های نگاه دارنده کشتی درحوضچه.

klyschor

: چرند, بی معنی, نمایش سطحی وبد.

klyva

: شکافتن, جدا کردن, شکستن, ورامدن, چسبیدن, پیوستن, تقسیم شدن, شکافتن سلول.

klyva i tunna skivor

: طبقه طبقه, ورقه ورقه, ورقه ورقه کردن, رویهم قرار دادن, متورق.

klyvare

: بادبان سه گوش جلو کشتی, لب زیرین, دهان, حرف, ارواره, نوسان کردن, واخوردن, پس زنی, وقفه.

klyvare/streta emot

: بادبان سه گوش جلو کشتی, لب زیرین, دهان, حرف, ارواره, نوسان کردن, واخوردن, پس زنی, وقفه.

klyvbar

: رخ پذیر, قابل شکافته شدن, قابل ورقه ورقه شدن, قابل انشقاق, شکافتنی, قابل شکستن وتقسیم, شکافت پذیر.

klyvde

: شکاف, ترک, چنگال, شکاف دار, ترک خورده.

klyvde/klyvt

: شکاف, ترک, چنگال, شکاف دار, ترک خورده.

klyvning

: شکافتن, انشقاق, شکستن هسته اتمی.

klyvning/urringning

: رخ, عمل شکافتن, ورقه ورقه شدگی, شکافتگی, تقسیم.

klyvs g

: اره مخصوص برش طولی چوب, اره کردن.

klyvt

: شکاف, ترک, چنگال, شکاف دار, ترک خورده.

kmpa

: ستیز, کشاکش, تقلا کردن, کوشش کردن, دست وپا کردن, منازعه, کشمکش, تنازع.

kmpe/jaktplan

: رزمنده, جنگ کننده, جنگنده, مشت باز.

kn

: زانو, زانویی, دوشاخه, خم, پیچ, زانو دارکردن, دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محیط, محل نشو ونما, اغوش, سرکشیدن, حریصانه خوردن, لیس زدن, با صدا چیزی خوردن, شلپ شلپ کردن, تاه کردن, پیچیدن.

kn a

: زانو زدن.

kn byxor/ridbyxor

: نیم شلواری, شلوار, تنبان.

kn ck/kola

: تافی, اب نبات شامل شکر زرد وشیره.

kn kudde

: بالش زیر زانویی, کلا له علف درهم پیچیده.

kn laktig

: دهاتی وار, مسخره, بیشعور, خام دست وبی اطلا ع.

kn lig/kvistig

: گره دار, غامض.

kn lpk

: چماق, چوب زدن, چماق زدن.

kn pa

: ور رفتن, وقت گذراندن, خرده گرفتن.

kn pp

: تلنگر, انگیزش, وسیله تحریک, چیز بیهوده, تلنگر زدن, تحریک کردن, ضربت اهسته و سبک با شلا ق, تکان ناگهانی, تلنگر, تکان دادن, بریدن, قطع کردن, (معمولا بصورت جمع) سینما, گیج, خرف, حواس پرت.

kn ppa

: صدای تند وخشن دراوردن, قار قار کردن, تلپی افتادن, وزش, ضربت, باصدای تلپ.

kn ppa ivg

: (ز.ع.) از خود بیخود شدن, تلنگر, ضربت سبک وناگهانی, تلنگر زدن, :گستاخ, جسور, پر رو.

kn ppa upp

: گشودن دکمه, گشوده.

kn ppe

: گیره قزن قفلی, جفت چپراست, قلا ب, دراغوش گرفتن, بستن

kn sena

: زردپی طرفین حفره پشت زانو, عضلا ت عقب ران, زردپی, زانوی کسیرا بریدن, فلج کردن.

kn/genus

: جنس, تذکیر و تانیث, قسم, نوع.

knackig

: فقیر, مسکین, بینوا, بی پول, مستمند, معدود, ناچیز, پست, نامرغوب, دون.

knackigt

: بطور فقیرانه, بطور ناچیز, بطور غیر کافی.

knackning

: کوبیدن, زدن, درزدن, بد گویی کردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صدای تغ تغ, عیبجویی.

knagglig

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالی کردن, بهم زدن, زمخت کردن.

knaka

: کاف, رخنه, ترک, شکاف, ضربت, ترق تروق, ترکانیدن, را بصدا دراوردن, تولید صدای ناگهانی وبلند کردن, شکاف برداشتن, ترکیدن, تق کردن.

knakande

: شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام و تبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر.

knall

: گزارش, گزارش دادن.

knalle

: تپه, پشته, تل, توده, توده کردن, انباشتن.

knallrd

: قرمز مایل به زرد, سرخ شدگی, سرخ جامه, پارچه مخمل.

knamn

: کنیه, نام خودمانی, کنیه دادن, ملقب کردن, لقب, کنیه, لقب خیالی.

knamn

: کنیه, نام خودمانی, کنیه دادن, ملقب کردن.

knap

: میخ ته کفشهای ورزشی, گوه, گیره, باگوه و گیره محکم کردن.

knapp

: دکمه, کم, اندک قلیل, غیر کافی.

knapp/sllsynt

: کمیاب, کم, نادر, اندک, تنگ, قلیل, ندرتا.

knapp/sn l

: للیم, خسیس, قلیل, اندک, نحیف, ناقص.

knapp/snla p

: اندک, کم, معدود, قلیل, نحیف, مقدار قلیل, کم دادن, بخیلا نه دادن, تخفیف یافتن, ناکافی.

knappa

: کم کردن, کاستن (از), تنزل دادن, فتح کردن, استحاله کردن, مطیع کردن.

knapph lsblomma

: سوراخ دکمه, مادگی, مزاحم شدن.

knapphet

: کمیابی.

knapphl

: سوراخ دکمه, مادگی, مزاحم شدن.

knapphndig

: لا غر, نزار, بی برکت, بی چربی, نحیف, ناچیز, موجز, بی شاخ وبرگ, مختصر ومفید, مختصر.

knappn l

: سنجاق, پایه سنجاقی.

knappn lshuvud

: سر سنجاق, چیز کوچک و ناچیز.

knappn lsstick

: خلیدن با نوک سنجاق, رنجانیدن.

knappnlsdyna

: جا سنجاقی, بالشتک, سنجاق گیر.

knappnlsspets

: چیز کوچک, با دقت اشاره کردن به.

knappologi

: چیز جزیی, ناچیز, ناقابل, کم بها, بازیچه قرار دادن, سرسری گرفتن.

knapra

: لقمه یا تکه کوچک, گاز زدن, اندک اندک خوردن, مثل بز جویدن.

knapra p

: صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ وغیره, خرد شدن.

knapra/nafsa

: لقمه یا تکه کوچک, گاز زدن, اندک اندک خوردن, مثل بز جویدن.

knaprig

: مجعد شدن, موجدارکردن, حلقه حلقه کردن, چیز خشک وترد, ترد, سیب زمینی برشته.

knark

: پیش بینی کردن, اگاهی, داروی مخدر, دارو دادن, تخدیر کردن.

knarkare

: شیره ای, استعمال کننده ء هروءین و مواد مخدره.

knarklangare

: دستفروش.

knarr

: صدای غوک دراوردن, شکوه وشکایت کردن, غژغژ کردن, صدای لولا ی روغن نخورده, جیرجیرکفش.

knarra

: صدای غوک دراوردن, شکوه وشکایت کردن, غژغژ کردن, صدای لولا ی روغن نخورده, جیرجیرکفش.

knarrig

: بد خلق, ترشرو, زودرنج, شرم اور, ادم جسور, کج خلق, ترشرو.

knasboll

: ادم بوالهوس, ادم عجیب غریب, ابله.

knasig

: خل, عجیب وغریب, گمراه کننده.

knasiga

: خارق العاده, غریب, جادو, مرموز.

knast

: گره, برکمدگی, دژپیه, غده, چیز سفت یا غلنبه, مشکل, عقده, واحد سرعت دریایی معادل 01/ 6706 فوت در ساعت, گره زدن, بهم پیوستن, گیرانداختن, گره خوردن, منگوله دار کردن, گره دریایی.

knastra

: صدای ترق وتروق, صدای انفجار پی در پی, صدای انفجار وشکستگی تولید کردن, شکستن.

knatte

: منگنه, فندق شکن, قند شکن گاز انبری.

knatter

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

knattra

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

knb ja

: زانو خم کردن, رکوع کردن, سجود کردن, زانو زدن.

knb jer

: زانو زدن.

knb jning

: سجود, خم کردن زانو.

knbyxor

: نیم شلواری, شلوار, تنبان.

knck

: تافی, شکلا ت شکر زرد وعصاره ذرت.

knckare

: یکجور شیرینی, ترقه, کلوچه کوچک, فندق شکن.

knd

: رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگیز شنیع, رسوایی اور, ننگین, بدنام, بدنام رسوا.

knd sak

: انگشت نمایی, رسوایی, بدنامی.

knda

: بدنام رسوا.

knda

: خمیر کردن, ورزیدن, سرشتن, امیختن, مالیدن.

kndes

: نمد, پشم مالیده ونمد شده, نمدپوش کردن, نمد مالی کردن .

knega

: کشتارگاه, قتلگاه, تلوتلو خودن, سلا خی کردن, کشتار کردن.

knekt

: رند, ادم رذل, فرومایه, پست و حقیر.

knep

: استادی, مهارت, هنر, اختراع, نیرنگ, تزویر, تصنع, حیله بازی, ضد ونقیض گویی, مغالطه, حیله گ ری, حیله بازی, گول زنی, نیرنگ.

knep/knyck/kila undan

: جاخالی دادن, این سو وان سو رفتن, گریز زدن, طفره زدن, تمجمج, اهمال, جاخالی.

knep/konst/lura

: حیله, نیرنگ, خدعه, شعبده بازی, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حیله زدن, حقه بازی کردن, شوخی کردن.

knep/vana

: صدای شکستگی, صدای شلا ق, استعداد, حقه, طرح, ابتکار, زرنگی, مهارت.

knepig

: طفره رو.

knepighet

: صدای شکستگی, صدای شلا ق, استعداد, حقه, طرح, ابتکار, زرنگی, مهارت, حقه بازی, دغل زنی.

knga

: پوتین یاچکمه, اخراج, چاره یافایده, لگدزدن, باسرچکمه وپوتین زدن.

kning

: افزایش, اضافه.

knip

: دل درد, درد معده.

knippa

: خوشه, گروه, دسته کردن, خوشه کردن.

knippa/klase/bukett

: خوشه, گروه, دسته کردن, خوشه کردن.

knippe

: خوشه.

knippe/tofs

: دسته, طره, منگوله, ریشه پارچه, ته ریش, ریش بزی, کلا له, طره دار یا پرزدارکردن.

knipsa

: برش, موزنی, پشم چینی, شانه فشنگ, گیره کاغذ, گیره یاپنس, چیدن, بغل گرفتن, محکم گرفتن.

knipslug

: کاردان, فهمیده, با هوش, زیرکانه.

knirk

: چارچوب اهنی, شبکه, پنجره, تیز و دلخراش, گوشت ریز, ساینده.

knirka

: رنده, بخاری تو دیواری, شبکه, پنجره, میله های اهنی, قفس اهنی, زندان, صدای تصادم نیزه و شمشیر, رنده کردن, ساءیدن, ازردن, به زور ستاندن.

knittel

: شعر بد, شعر بند تنبانی.

knittelvers

: شعر بد, شعر بند تنبانی.

kniv

: چاقو زدن(به), کارد زدن (به), :چاقو, کارد, گزلیک, تیغه.

kniv/tillskrare

: برنده, الت تراش, نوعی کرجی, دندان پیش.

knivar/eggj rn

: کارد وچنگال, کارد وچنگال فروشی.

knivhugg

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ کردن, زخم چاقو, تیر کشیدن

knivhugga

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ کردن, زخم چاقو, تیر کشیدن

knivig

: ظریف, خوشمزه, لطیف, نازک بین, حساس.

knivkastning

: ستیزه, مجادله.

knivsegg

: لبه کارد, لبه تیز هرچیزی.

knivskra

: چاقو زدن(به), کارد زدن (به), :چاقو, کارد, گزلیک, تیغه.

knivsmed

: کارد فروش, فروشنده الا ت برنده.

knivstyng

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ کردن, زخم چاقو, تیر کشیدن

knix

: ادب, احترام, تعظیم, سلا م یا تواضع کردن.

knixa

: فریب دادن, ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش یا طعنه, شوخی, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حرکت تندو سریع, سرود یاتصنیف, ضربت, یک شیلینگ.

knl

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تکان سخت, برامدگی, تکان سخت (در هواپیماو غیره), تکان ناگهانی, ضربت (توام باتکان) زدن, تکمه, دکمه, زگیل, سیبک, برامدگی زگیل مانند, برجستگی (گ.ش.) قارچ دنبلا ن.

knl/st t/stta

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تکان سخت, برامدگی, تکان سخت (در هواپیماو غیره), تکان ناگهانی, ضربت (توام باتکان) زدن.

knlig

: پر از برامدگی, پر از دست انداز, ناهموار, گره دار, برامده, غلنبه, سفت, دشوار, جمع شده, ازدحام کرده, کلا له دار, منگوله دار.

knlig

: جنسی, تناسلی, وابسته به الت تناسلی و جماع.

knlklubba

: توپوز, چماق سرگرد.

knna igen

: تشخیص دادن, شناختن, برسمیت شناختن, تصدیق کردن.

knnare

: خبره.

knnbar

: قابل ملا حضه, برجسته, پرماس پذیر, پرماسیدنی, حس کردنی, قابل لمس, اشکار, واضح.

knnbara/str nga

: سخت, سخت گیر, طاقت فرسا, شاق, شدید.

knnedom

: اگاهی, اطلا ع, هشیاری, معرفت, ادراک, شناسایی, اگاهی, تصدیق ضمنی.

knnem rke

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پایه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه کردن.

knnetecken

: مشخصات, ضابطه, معیار.

knning

: احساس, حس.

knocka

: کوبیدن, زدن, درزدن, بد گویی کردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صدای تغ تغ, عیبجویی.

knockout

: با ضربت بیهوش کننده ای حریف رابزمین زدن,ضربه فنی, ضربه فنی کردن, از پا در اوردن, ویران کردن, ضربت قاطع, ممتاز, عالی, با ضربات متوالی از میدان بدرکردن, مغلوب کردن, ضربه فنی.

knoddaktig

: سطح صاف, سطح صیقلی, لیز, ساده, مطلق, ماهر, صاف, نرم, یک دست, نرم وصاف کردن, یکدست کردن, جذاب.

knog

: خرحمالی کردن, سخت کار کردن, جان کندن, خسته کردن, ازپادراوردن, حمال مفت, خدمتکار, سیگار.

knog/knoga

: رنج, محنت, کار پر زحمت, کشمکش, ستیز, پیکار, مجادله, بحث وجدل, محصول رنج, زحمت کشیدن, رنج بردن, تور یاتله, دام.

knog/knoga/cigarrett

: خرحمالی کردن, سخت کار کردن, جان کندن, خسته کردن, ازپادراوردن, حمال مفت, خدمتکار, سیگار.

knoga

: خرحمالی کردن, سخت کار کردن, جان کندن, خسته کردن, ازپادراوردن, حمال مفت, خدمتکار, سیگار.

knoga/traska

: اهسته ومحکم حرکت کردن, صدای پا, زحمت کشیدن, با زحمت کاری را انجام دادن.

knoge

: بند انگشت (مخصوصا برامدگی پنج انگشت), قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان, برامدگی یا گره گیاه, قرحه روده, تن در دادن به, تسلیم شدن, مشت زدن.

knollra

: حلقه کردن, فردادن, پیچاندن, حلقه, فر.

knollrig

: مجعد, فرفری.

knop

: گره, برکمدگی, دژپیه, غده, چیز سفت یا غلنبه, مشکل, عقده, واحد سرعت دریایی معادل 01/ 6706 فوت در ساعت, گره زدن, بهم پیوستن, گیرانداختن, گره خوردن, منگوله دار کردن, گره دریایی.

knopp

: جوانه, غنچه, شکوفه, تکمه, شکوفه کردن, جوانه زدن, جوانه زدن, درامدن, شروع برشدکردن.

knopp/knoppas

: جوانه, غنچه, شکوفه, تکمه, شکوفه کردن, جوانه زدن.

knoppas

: جوانه, غنچه, شکوفه, تکمه, شکوفه کردن, جوانه زدن.

knorr

: حلقه کردن, فردادن, پیچاندن, حلقه, فر.

knot

: ژکیدن, لندلند, غرغر کردن, گله کردن, ناله, گله.

knot/knota

: ژکیدن, لندلند, غرغر کردن, گله کردن, ناله, گله.

knota

: ژکیدن, لندلند, غرغر کردن, گله کردن, ناله, گله, ناراضی بودن, شکایت کردن, شکوه.

knotig

: استخوانی, استخوان دار.

knottra

: جوش, کورک, عرق گز, جوش دراوردن.

knottrig

: دانه دانه, دارای دانه های ریز.

knpg ra

: اندک, ایراد گیر.

knpp/kn ppa

: ضربت اهسته و سبک با شلا ق, تکان ناگهانی, تلنگر, تکان دادن, بریدن, قطع کردن, : (معمولا بصورت جمع) سینما.

knpp/kn ppa ivg

: (ز.ع.) از خود بیخود شدن, تلنگر, ضربت سبک وناگهانی, تلنگر زدن, :گستاخ, جسور, پر رو.

knppa ihop

: گیره قزن قفلی, جفت چپراست, قلا ب, دراغوش گرفتن, بستن

knppa/nafsa

: بشکن, گسیختن, قاپیدن, گاز ناگهانی سگ, قزن قفلی, گیره فنری, لقمه, یک گاز, مهر زنی, قالب زنی, چفت, قفل کیف وغیره, عجله, شتابزدگی, ناگهانی, بی مقدمه, گاز گرفتن, قاپیدن, چسبیدن به, قاپ زدن, سخن نیش دار گفتن, عوعو کردن.

kns

: باد کردن, اماس کردن, متورم کردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگی, برجسته, شیک, زیبا (د.گ.- امر.) عالی

kns tta

: قبول کردن, اتخاذ کردن, اقتباس کردن, تعمید دادن, نام گذاردن (هنگام تعمید), در میان خود پذیرفتن, به فرزندی پذیرفتن.

knsel

: احساس, حس.

knselspr t

: احساس کننده, دیده بان, سخن استمزاجی.

knsk l

: کاسه زانو, استخوان کشگک.

knsk rtel

: غده جنسی (بیضه یا تخمدان).

knsla

: احساسات, هیجانات, شور, هیجانی, احساس, حس.

knsliga

: حساس, نفوذ پذیر, دارای حساسیت.

knslighet/delikatess

: ظرافت, دقت, نازک بینی, خوراک لذیذ.

knslobetonad

: وابسته به احساسات.

knslokyla

: سردی, انجماد, کمی تمایل در قوای جنسی.

knsorgan

: اندامهای تناسلی.

knsumg nge

: مقاربت جنسی, جفت گیری, جماع, امیزش جنسی.

knubbig

: خپله, چاق, گوشتالو, پهن رخسار, خپله, چاق, گوشتالو.

knubbiga

: خپله, چاق, گوشتالو, پهن رخسار.

knuff

: نشاندن, فشار دادن.

knuff/knuffa/sl

: قفسه جای ظرف, بوفه, اشکاف, رستوران, کافه, مشت, ضربت, سیلی.

knuffa

: نشاندن, فشار دادن.

knuffa/knuffas

: تنه, هل, تکان, تنه زدن.

knuffa/knuffas/tr ngas

: هل دادن, فشار دادن, تکان دادن, بزور وادار کردن, پیش بردن, فریفتن, گول زدن, تکان, شتاب, عجله, فشار, زور.

knuffa/lunka

: اهسته دویدن, جلو امدگی یا عقب رفتگی, باریکه, بیقاعدگی, هل دادن, تنه زدن به.

knuffande

: دلیر, ماجراجو, جسور, باپشتکار, پر رو.

knuffas

: هل دادن, فشار دادن, تکان دادن, بزور وادار کردن, پیش بردن, فریفتن, گول زدن, تکان, شتاب, عجله, فشار, زور.

knull

: گاییدن, سپوختن.

knulla

: یخچال برقی, سردخانه, دستگاه مبرد, گاییدن, سپوختن.

knusslig

: خسیس, چشم تنگ, خسیسانه.

knussligt

: خسیس, چشم تنگ, خسیسانه.

knut

: گره پشم یاپارچه, کورک, گره چوب, خار, گره.

knut/knop

: گره, برکمدگی, دژپیه, غده, چیز سفت یا غلنبه, مشکل, عقده, واحد سرعت دریایی معادل 01/ 6706 فوت در ساعت, گره زدن, بهم پیوستن, گیرانداختن, گره خوردن, منگوله دار کردن, گره دریایی.

knuta

: گره.

knutig

: گره دار, غامض.

knutpiska

: شلا ق, تازیانه زدن.

knutpunkt

: نقطه اتصال, اتصال, برخوردگاه.

knyck

: تکان ناگهانی, ناگهان کشیدن, جمع شدن, بهم کشیدن, گره زدن, فشردن, پیچاندن, سرکوفت دادن, منقبض شدن, کشش, حرکت یا کشش ناگهانی.

knyckig

: نامنظم رونده, تشنجی, متناوب, خشکانده شده در افتاب.

knyckla

: چین, شکن, خط اطوی شلوار, چین دار کردن, چین دار شدن

knyst

: صدا, اوا, سالم, درست, بی عیب, استوار, بی خطر, دقیق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسیدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, کاملا, ژرفاسنجی کردن, گمانه زدن.

knyta

: دستمال گردن, کراوات, بند, گره, قید, الزام, علا قه, رابطه, برابری, تساوی بستن, گره زدن, زدن.

knyte

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته کردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

knytkalas

: مهمانی دانگی (که هرکسی خرج خودش را میدهد).

knytn vs-

: مشتی.

knytnve

: مشت, مشت زدن, بامشت گرفتن, کوشش, کار.

knytnvsslag

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

knytsk rp

: عمامه, کمربند, حمایل نظامی وغیره, ارسی, قاب دورشیشه در یاپنجره که شامل میله های چوبی بین شیشه ها نیز میباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمایل زدن, پنجره گذاردن.

ko

: گاوماده, ماده گاو, ترساندن, تضعیف روحیه کردن.

koaffr

: ارایشگر مو, سلمانی برای مرد و زن.

koaffyr

: ارایش مو, مردی که سلمانی زنانه باشد.

koagulation

: انعقاد, دلمه شدگی, لختگی, لخته شدن, ماسیدن.

koagulera

: بستن, دلمه کردن, لخته شدن (خون).

koagulering

: انعقاد, دلمه شدگی, لختگی, لخته شدن, ماسیدن.

koala

: کوالا جانوری استرالیایی از خانواده خرسها.

koalition

: اءتلا ف, پیوستگی, اتحاد موقتی.

koaxialkabel

: کابل هم محور.

kobbe

: جزیره کوچک, جای پرت و دور افتاده.

kobbel

: پینه دوز.

kobolt

: کبالت, فلز لا جورد.

kobra

: مار عینکی, کفچه مار, مار کبری.

kock

: اشپز, پختن.

kock/k ksmstare

: سراشپز.

kocka

: اشپز, پختن.

kod

: رمز, رمزی کردن, برنامه, دستورالعملها.

koda

: رمزی کردن.

kodad

: رمزی, رمزی, رمزی شده.

kodande

: رمزگذاری, برنامه نویسی.

kodex

: مجموعه قوانین, دستخط کهنه, نسخه قدیمی.

kodifiera

: رمزی کردن, تدوین کردن.

kodifiering

: جمع وتدوین قوانین, وضع قوانین, قانون نویسی.

kodning

: رمزگذاری, برنامه نویسی, رمز گذاری.

koefficient

: ضریب, عامل مشترک.

koexistens

: همزیستی.

koffein

: کافلین.

koffert

: شاه سیم.

kofot

: اهرم, دیلم.

kofot/br ckjrn

: اهرم, دیلم.

kofot/dyrk

: دیلم مخصوص دزدان.

kofta

: ژاکت کش باف پشمی, پارچه ژاکت.

kofta/stickad yllev st

: ژاکت کش باف پشمی, پارچه ژاکت.

koger

: ترکش, تیردان, بهدف خوردن, درتیر دان قرار گرفتن, لرزیدن, ارتعاش.

kognat

: هم ریشه, همجنس, واژه هم ریشه.

kognatisk

: هم ریشه, همجنس, واژه هم ریشه.

kogubbe

: گاوچران.

kohandel

: عمل غلتان الوار وکنده درخت وانداختن ان برودخانه, کنده غلتانی, همکاری متقابل.

kohandla

: غلتاندن الوار وانداختن انها به اب, همکاری کردن.

koheent

: چسبیده, مربوط, دارای ارتباط یا نتیجه منطقی.

koherens

: چسبیدگی, ارتباط (مطالب), وابستگی.

kohesion

: پیوستگی, چسبندگی, هم بستگی, جاذبه مولکولی.

kohesions-

: چسباننده, چسبناک.

kohort

: گروه, پیرو, طرفدار, همکار.

kohud

: چرم یا پوست گاو.

koj

: حرف توخالی وبی معنی, خوابگاه (درکشتی یا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

koj/ankarplats

: خوابگاه کشتی, اطاق کشتی, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعیت, جا.

koja

: اطاق کوچک, خوابگاه (کشتی), کلبه, کابین.

kojplats

: حرف توخالی وبی معنی, خوابگاه (درکشتی یا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

kok stryk

: خیلی بزرگ, بسیار عظیم, پر سر و صدا.

koka

: کورک, دمل, جوش, التهاب, هیجان, تحریک, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگین شدن.

koka av

: جوشانیدن, پختن, گواریدن.

koka ihop

: درست کردن, جعل کردن, اختراع کردن, ترکیب کردن, پختن, گواریدن, توطله, دوز وکلک, دسیسه.

koka ihop/hitta p

: توطله, دوز وکلک, دسیسه.

koka/laga mat/kock/kokerska

: اشپز, پختن.

kokain

: کوکاءین.

kokbok

: کتاب اشپزی, کتاب طباخی.

kokett

: لوند, عشوه گری, عشوه گر, طناز, لا سی, طنازی کردن, زن عشوه گر, زن لا سی, لوند, عشوه گر, لا سی.

kokett/behagsjuk

: عشوه گر, لا سی.

kokettera

: لوند, عشوه گری, عشوه گر, طناز, لا سی, طنازی کردن, لا س, حرکت تند وسبک, لا س زدن, اینسو وانسو جهیدن.

kokettera/fl rta

: لا س, حرکت تند وسبک, لا س زدن, اینسو وانسو جهیدن.

koketteri

: عشوه گری, دلبری, ناز, طنازی, غمزه, کرشمه.

kokill

: سردکردن, خنک شدن, سرما, خنکی, چایمان, مایه دلسردی, ناامید, مایوس.

kokkonst

: اشپزی, اشپزخانه.

kokong

: پیله, پیله کرم ابریشم.

kokoppor

: ابله گاوی.

kokos

: نارگیل.

kokosnt

: نارگیل.

kokospalm

: درخت کاکاءو, کاکاءو, درخت نارگیل, درخت نارگیل

kokott

: زن جوان بد اخلا ق وجلف, هرزه.

kokplatta

: سنبه قالب, حقه, شوخی فریب امیز, میخ سرپهن زدن, گل میخ زدن, باسنبه یا میله بریدن, با دندانه ماشین وغیره بریدن.

koks

: زغال کوک, زغال سنگ سوخته, تبدیل به زغال کردن.

koks/coca-cola

: زغال کوک, زغال سنگ سوخته, تبدیل به زغال کردن.

koksa

: زغال کوک, زغال سنگ سوخته, تبدیل به زغال کردن.

koksalt

: نمک طعام, نمک میوه, نمک های طبی, نمکدان (سالتسهاکعر), نمکزار(مارسه سالت), نمک زده ن به, نمک پاشیدن, شور کردن.

kokspis

: چراغ خوراک پزی.

kokvr

: اشپزخانه کوچک.

kol

: ذغال خالص, کربن, الماس بیفروغ, زغال سنگ, زغال, زغال کردن.

kol-

: کربن دار.

kol ngare

: ذغال سنگ, کشتی, ذغال گیری.

kolagulera

: بستن, دلمه کردن, لخته شدن (خون).

kolbox

: سنگر وپناهگام زیر زمینی, انباربزرگ, پرشدن انبار, سطل ذغال, جا ذغالی, کج بیل, گام تند, گریز, عقب نشینی, روزنه, دریچه, سوراخ کردن, بسرعت دویدن, در رفتن.

kolera

: وبا.

kolerisk

: سودایی مزاج, عصبانی.

kolesterin

: ماده بفرمول OH 54H 72C (موجد تصلب شراءین).

kolesterol

: ماده بفرمول OH 54H 72C (موجد تصلب شراءین).

kolflt

: ناحیه ذغال خیز.

kolgruva

: کان ذغال سنگ(یاساختمان وابسته به ان), تجارت ذغال, ذغال فروشی.

kolgruvearbetare

: ذغال سنگ, کشتی, ذغال گیری.

kolhaltig

: ذغال دار, ذغال خیز.

kolhydrat

: ترکیبات خنثی کربن واکسیژن وهیدرژن.

kolibri

: مرغ مگس خوار, مرغ زرین پر.

kolik

: قولنج, قولنجی, بخار یاگاز معده.

kolik/magknip/gn lla

: شکایت, شکوه کردن, نق نق زدن, گله کردن, گله, محکم گرفتن, با مشت گرفتن, ازردن, فهمیدن, گیر, گرفتن, چنگ, تسلط, مهارت, درد سخت, تشنج موضعی, قولنج.

koling

: باربرلنگرگاه بندر, وابسته به مسافات دور.

kolit

: اماس قولون, ورم مخاط روده بزرگ.

kolja

: ماهی روغن کوچک, قسمی ماهی.

koll

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

kolla

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

kollaboratr

: همدست, یاور.

kollaborera

: همدستی کردن, باهم کار کردن, تشریک مساعی.

kollaps

: فروریختن, متلا شی شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش کردن, اوار.

kollapsa

: فروریختن, متلا شی شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش کردن, اوار.

kollationera

: تلفیق.

kollationera/j mfra

: تلفیق.

kollega

: هم کار, هم قطار.

kollegial

: مربوط به دانشکده, دانشکده ای.

kollekt

: گرداوری, گرداورد, کلکسیون, اجتماع, مجموعه.

kollektion

: گرداوری, گرداورد, کلکسیون, اجتماع, مجموعه.

kollektiv

: بهم پیوسته, انبوه, اشتراکی, اجتماعی, جمعی, بخش, مزرعه اشتراکی, صمیمانه گفتگو کردن, راز دل گفتن.

kollektivf rhandlingar

: مذاکرات دسته جمعی کارمندان با کارفرما.

kollektivisera

: اشتراکی کردن.

kollektivism

: اجرای اصول اشتراکی درزندگی, سیستم اقتصادی مشترک, وسایل تولید دسته جمعی ومشترک.

kollektivt

: مجتمعا.

kollektor

: تحصیلدار, جمع کننده, فراهم اورنده, گرد اورنده.

kolli

: بسته, عدل بندی, قوطی, بسته بندی کردن.

kollidera

: تصادم کردن, بهم خوردن.

kollidera med

: مصادم, گرفتار, دچار.

kollision

: تصادم, برخورد.

kollokvium

: مکالمه, محاوره, کنفرانس.

kollrig

: دیوانه, عصبانی, از جا در رفته, شیفته, عصبانی کردن, دیوانه کردن.

kolofonium

: راتیانه, کلوفون, کلوفون زدن.

kolon

: دونقطه یعنی این علا مت :, روده بزرگ, قولون, معاء غلا ظ, ستون روده.

koloni

: مستعمره, مستملکات, مهاجر نشین, جرگه.

kolonial

: مستعمراتی.

kolonialism

: استعمار, سیاست مستعمراتی.

kolonisation

: استعمار, مهاجرت, کوچ.

kolonisera

: تشکیل مستعمره دادن, ساکن شدن در, مهاجرت کردن.

kolonisering

: استعمار, مهاجرت, کوچ.

kolonist

: چمباتمه زن, قوزکن, اقامت گزین درزمین غیر معمور.

kolonitrdg rd

: سهم, جیره, تسهیم.

kolonn

: ستون.

kolonnad

: ردیف ستون, ستون بندی, ردیف درخت.

kolorera

: رنگ, فام, بشره, تغییر رنگ دادن, رنگ کردن, ملون کردن.

kolorering

: رنگ امیزی.

kolorimeter

: رنگ سنج.

kolorit

: رنگ امیزی.

koloss

: عظیم الجثه, چیز غول پیکر وگنده, جانور بزرگ دریایی که در کتاب عهد عتیق نام برده شده, نهنگ.

koloss/sjodjur

: جانور بزرگ دریایی که در کتاب عهد عتیق نام برده شده, نهنگ.

kolossal

: ماموت, فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ.

kolport r

: کتاب فروش دوره گرد, فروشنده دوره گرد.

kolportage

: دوره گردی, دتسفروشی, طوافی.

kolsyra

: گاز اسید کربونیک.

kolt

: فراک, لباس اسموکینگ, رهبانیت, رولباسی, فراک پوشاندن.

kolumbarium

: دخمه مردگان, جای نگهداری خاکستر مردگان, سوراخ (شبیه لا نه کبوتر).

kolumn

: ستون.

kolumnist

: مقاله نویس.

kolv

: سنبه, میله متحرک, پیستون.

kolvte

: ترکیبات هیدروکربن.

kom

: بتونه سربی (برای نگاهداری قاب شیشه), میله سربی, بتونه سربی, امد, گذشته فعل امدن.

kom ihg

: بخاطراوردن, یاد اوردن, بخاطر داشتن.

kom nu

: پیشرفت کردن, جلو رفتن.

koma

: اغماء, بیهشی.

kombination

: ترکیب.

kombinera

: ترکیب کردن.

kombinerad

: ترکیب شده.

komedi

: نمایش خنده دار, شاد نمایش, کمدی.

komedienn

: زنی که در نمایش های خنده اور بازی میکند.

komet

: ستاره دنباله دار.

komfort

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن.

komfortabel

: راحت.

komih g

: حافظه.

komiker

: نوینسده نمایش های خنده دار, هنرپیشه نمایش های خنده دار.

komisk

: خنده دار, مضحک, وابسته به کمدی.

komma

: امدن, رسیدن.

komma igng

: شروع, اغاز, اغازیدن, دایرکردن, عازم شدن.

komma p efterklken

: مادون, کهنه, بی خبر از رسوم, دغل.

komma ur bruk

: متروکه, عدم استعمال, ترک کردن, ترک استعمال(چیزی را)کردن.

kommando

: فرمان.

kommandobrygga

: پل, جسر, برامدگی بینی, سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد, بازی ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

kommandoord

: فرمان.

kommatecken

: نام این نشان (,), ویرگول.

kommatera

: نقطه گذاری کردن, نشان گذاری کردن, نقطه دار.

kommatering

: نقطه گذاری, نشان گذاری.

kommend r

: ناخدا, افسر فرمانده دریایی.

kommendant

: افسر فرمانده, فرمانده.

kommendera

: ستودن, ستایش کردن.

kommendrkapten

: فرمانده, ارشد, سرکرده, تخماق.

kommensurabel

: تناسب پذیر.

kommentar

: توضیح, تفسیر, سفرنگ, تقریظ, رشته یادداشت, گزارش رویداد.

kommentator

: مفسر, سفرنگ گر, توضیح دهنده.

kommentera

: حاشیه نوشتن.

kommer

: امدن, رسیدن, رفتن, پیشرفت, وضع زمین, مسیر, جریان, وضع جاده, زمین جاده, پهنای پله, گام, عزیمت, مشی زندگی, رایج, عازم, جاری, معمول, موجود.

kommer att

: خواست, اراده, میل, خواهش, ارزو, نیت, قصد, وصیت, وصیت نامه, خواستن, اراده کردن, وصیت کردن, میل کردن, فعل کمکی 'خواهم. '

kommer inte att

: .= will not

kommersialisera

: بصورت تجارتی دراوردن, جنبه تجارتی دادن به.

kommersialisering

: تبدیل بصورت بازرگانی, تجارتی کردن.

kommersiell

: تجارتی, بازرگانی.

kommersiella

: تجارتی, بازرگانی.

kommissarie

: کمیسر, فروشگاه مخصوص کارمندان یک اداره.

kommission

: ماموریت, تصدی, حق العمل, فرمان, حکم, هیلت, مامورین, کمیسیون, انجام, : گماشتن, ماموریت دادن.

kommissionsarvode

: ماموریت, تصدی, حق العمل, فرمان, حکم, هیلت, مامورین, کمیسیون, انجام, : گماشتن, ماموریت دادن.

kommit

: امدن, رسیدن.

kommitt

: هیلت یا کمیته, کمیسیون, مجلس مشاوره.

kommittent

: اصلی, عمده, مایه, مدیر.

kommitterad

: عضو هیلت, مامور عالی رتبه دولت.

kommod

: دستشویی.

kommun

: شهردار, شهریا بخشی که دارای شهرداری است.

kommun/stad

: شهردار, شهریا بخشی که دارای شهرداری است.

kommunal

: وابسته بشهرداری, شهری.

kommunal sjlvstyrelse

: حکومت محلی, حاکم محلی.

kommunalf rvaltning

: حکومت محلی, حاکم محلی.

kommunalisera

: بدست شهرداری دادن, شهردار کردن, شهر سازی.

kommunicera

: گفتگوکردن, مکاتبه کردن, کاغذ نویسی کردن, مراوده کردن, مرتبط بودن با, مراوده داخلی داشتن, مبادله کردن, امیزش کردن, معاشرت کردن, دارای مراوده.

kommunicerbar

: قابل ارتباط, مسری.

kommunik

: ابلا غ رسمی, اطلا عیه رسمی یا اداری, اعلا میه.

kommunikation

: ارتباط, مکاتبه.

kommunikationer

: ارتباطات.

kommunikationsradio

: رادیو, رادیویی, با رادیو مخابره کردن, پیام رادیویی فرستادن.

kommunism

: اصول اشتراکی, مرام اشتراکی, کمونیسم.

kommunist

: مخفف کلمه communist, کمونیست, طرفدار مرام اشتراکی, مربوط به کمونیسم.

kommunistisk

: طرفدار مرام اشتراکی, مربوط به کمونیسم, وابسته بکمونیسم.

kommutator

: الت تغییردهنده جهت برق, کموتاتور, سویگر.

kommutera

: هدایت وتغییر(یک یا چند جریان برای ایجاد جریان مداوم).

kompakt

: فشرده, فشرده کردن.

kompani

: شرکت.

kompanjon

: سهیم وشریک در تجارت وغیره, شریک, شریک شدن یاکردن, شریک, همدست, انباز, همسر, یار.

kompanjon/kamrat

: هم پیوند, همبسته, امیزش کردن, معاشرت کردن, همدم شدن, پیوستن, مربوط ساختن, دانشبهری, شریک کردن, همدست, همقطار, عضو پیوسته, شریک, همسر, رفیق.

kompanjonskap

: ردای روحانی, جبه, نوک, راس, پوشاندن, قطع کردن, انبازی, مشارکت, شرکاء.

komparabel

: قیاس پذیر, قابل مقایسه.

komparation

: مقایسه, تطبیق, سنجش, برابری, تشبیه.

komparativ

: تطبیقی, مقایسه ای, نسبی, تفضیلی (بطور اسم), درجه تفضیلی, صفت تفضیلی.

komparera

: مقایسه کردن, برابرکردن, باهم سنجیدن.

kompass

: قطب نما, پرگار.

kompatibel

: همساز.

kompatibelt

: همساز.

kompatibilitet

: سازش پذیری, سازگاری, دمسازی, مطابقت.

kompatibla

: همساز.

kompendium

: خلا صه, زبده, مختصر, کوتاهی, اختصار.

kompensation

: جبران کردن, خنثی کردن.

kompensera

: تاوان دادن, پاداش دادن, عوض دادن, جبران کردن.

kompenserad

: چاپ افست, جابجاسازی, مبدا, نقطه شروع مسابقه, چین, خمیدگی, انحراف, وزنه متعادل, رقم متعادل کننده, متعادل کردن, جبران کردن, خنثی کردن, چاپ افست کردن.

kompetens

: صلا حیت, شایستگی, کفایت, سررشته, صلا حیت, لیاقت, شایستگی.

kompetent

: لا یق, ذی صلا حیت, شایسته, دارای سر رشته.

kompilat

: گرداوری, تالیف, تلفیق.

kompilatation

: گرداوری, تالیف, تلفیق.

kompilation

: گرداوری, تالیف, تلفیق.

kompilator

: همگردان.

kompilera

: همگرادنی کردن.

kompis

: پرشکوفه, رفیق, یار, مرد, شخص, ادم, مردکه, یارو, شخص تابع, ادم پیرو, شخص وابسته.

kompis/styrman/para

: لنگه, جفت, همسر, کمک, رفیق, همدم, شاگرد, شاه مات کردن, جفت گیری یا عمل جنسی کردن.

komplement

: الحاقی, افزوده, فرعی, ملا زم, ضمیمه, معاون, یار, کمک(د.- من.)فرع, قسمت الحاقی, صفت فرعی.

komplementerande

: متمم, متممی.

komplementr

: متمم, متممی.

komplett

: تمام, کامل.

kompletta

: تمام, کامل.

komplettera

: تمام, کامل.

komplettering

: اتمام, تکمیل.

komplettering/avslutning

: اتمام, تکمیل.

komplex

: پیچیده, مختلط.

komplexa

: پیچیده, مختلط.

komplexitet

: پیچیدگی, پیچیدگی, کار پیچیده, بغرنج, بغرنجی.

komplicera

: پیچیده کردن, پیچیدن, بغرنج کردن.

komplikation

: پیچیدگی, بغرنجی, عوارض, عواقب.

komplimang

: تعارف, تعریف, درود, تعریف کردن از.

komplimentera

: تعارف, تعریف, درود, تعریف کردن از.

komplott

: توطله, دسیسه, نقشه خیانت امیز, نقشه, طرح, موضوع اصلی, توطله, دسیسه, قطعه, نقطه, موقعیت, نقشه کشیدن, طرح ریزی کردن, توطله چیدن.

komponent

: اجزاء, ترکیب کننده, ترکیب دهنده, جزء.

komponera

: سرودن, ساختن, درست کردن, تصنیف کردن.

komponerad

: ترکیب شده, مرکب, ارام, خونسرد.

komponist

: سراینده, نویسنده, سازنده, مصنف, اهنگ ساز.

komposant

: اجزاء, ترکیب کننده, ترکیب دهنده, جزء.

komposit

: مرکب.

komposit r

: سراینده, نویسنده, سازنده, مصنف, اهنگ ساز, حروفچین, سازنده, اهنگ ساز.

komposition

: ترکیب, ساخت, انشاء, سرایش, قطعه هنری.

kompositmaterial

: مرکب.

kompost

: مخلوط, مواد مقوی نباتات, کود دادن.

kompostera

: مخلوط, مواد مقوی نباتات, کود دادن.

kompott

: کمپوت, خوشاب.

kompress

: متراکم کردن.

kompression

: تراکم, متراکم سازی.

kompressor

: متراکم کننده.

kompressorhjul

: وادار کننده, پیش برنده, تشجیح کننده.

komprimera

: فشرده, فشرده کردن, متراکم کردن.

komprimera/kompakt

: فشرده, فشرده کردن.

komprimerad

: فشرده, متراکم.

komprimerade

: فشرده, متراکم.

kompromettera

: تراضی, مصالحه, توافق, مصالحه کردن, تسویه کردن.

kompromiss

: تراضی, مصالحه, توافق, مصالحه کردن, تسویه کردن.

kompromissa

: تراضی, مصالحه, توافق, مصالحه کردن, تسویه کردن.

kon

: مخروط, میوه کاج, هرچیز مخروطی یاکله قندی, مخروطی شکل کردن, قیف(برای بستنی قیفی).

kona

: مخروط, میوه کاج, هرچیز مخروطی یاکله قندی, مخروطی شکل کردن, قیف(برای بستنی قیفی).

koncentrat

: متمرکز کردن, تمرکز دادن, تغلیظ.

koncentration

: برش, قطع, تفرقه, نفاق.

koncentrationslger

: بازداشتگاه زندانیان سیاسی یا اسرای جنگی.

koncentrera

: متمرکز کردن, تمرکز دادن, تغلیظ.

koncentricitet

: متحدالمرکز, بودن.

koncentrisk

: هم مرکز, متحد المرکز.

koncentriska

: هم مرکز, متحد المرکز.

koncept

: (thguard) حواله, برات, برات کشی, طرح, مسوده, پیش نویس, برگزینی, انتخاب, چرک نویس, طرح کردن, :(thguard) (انگلیس) اماده کردن, از بشکه ریختن.

konception

: حاملگی, لقاح تخم وشروع رشد جنین, ادراک, تصور.

konceptions-

: تعقلی, ادراکی.

koncern

: گروه, گروه بندی کردن.

koncession

: فرمان, فتوای کلیسایی, سوگند, تصویب, جواز, تایید رسمی, دارای مجوز قانونی دانستن, ضمانت اجرایی معین کردن, ضمانت اجرایی قانون.

koncessionsinnehavare

: صاحب امتیاز.

koncessiv

: امتیازی, تصدیقی, حق الا متیازی.

koncis

: مختصر, موجز, کوتاه, لب گو, فشرده ومختصر.

kondens

: هم چگال, چگالیده, تغلیظ شده, منقبض شده, خلا صه شده.

kondensat

: هم چگال, چگالیده, تغلیظ شده, منقبض شده, خلا صه شده.

kondensation

: چگالش, خلا صه, جمع شدگی, تکاثف, تغلیظ.

kondensera

: هم چگال, چگالیده, تغلیظ شده, منقبض شده, خلا صه شده, هم چگال کردن, متراکم کردن, تغلیظ کردن, منقبض کردن, مختصرومفیدکردن, خلا صه کردن, چگالیدن.

kondensering

: چگالش, خلا صه, جمع شدگی, تکاثف, تغلیظ.

kondensvatten

: چگالش, خلا صه, جمع شدگی, تکاثف, تغلیظ.

kondition

: حالت, وضعیت, چگونگی, شرط, مقید کردن, شرط نمودن, علف, یونجه, حال, حالت, نظم وترتیب, درست کردن, رفو کردن, اراستن.

konditional

: شرطی, مشروطه, موکول, مقید, نامعلوم.

konditionalis

: شرطی, مشروطه, موکول, مقید, نامعلوم.

konditionera

: حالت, وضعیت, چگونگی, شرط, مقید کردن, شرط نمودن.

konditionering

: شایسته سازی.

konditionering/betingning

: شایسته سازی.

konditor

: قناد, شیرینی فروش.

konditorivaror

: صنعت شیرینی سازی, قنادی.

kondoleans

: همدردی, تسلیت, اظهار تاسف.

kondolera

: تسلیت دادن, اظهار تاسف کردن.

kondominium

: حکومت مشترک, مالکیت مشترک.

kondor

: رخ, شاهرخ, کرکس امریکایی.

konduktans

: میزان هدایت, میزان رسانایی.

konduktivitet

: قابلیت هدایت, قابلیت رسانایی.

konduktor

: هادی, رسانا.

konfederation

: اتفاق, اتحاد, هم پیمانی, هم عهدی, معاهده.

konfedererad

: هم پیمان, متحد, متفق, موتلف, متفق کردن.

konfektyr

: صنعت شیرینی سازی, قنادی.

konferens

: مشاوره, کنگاش, گفتگو, مذاکره, همرایزنی.

konferera

: همرایزنی کردن, اعطاء کردن, مشورت کردن, مراجعه کردن

konfession

: اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

konfessionell

: محل مخصوص اعتراف بگناه, اعترافی, اقراری.

konfetti

: کاغذ رنگی برای تزءین درجشنها, شیرینی, نقل.

konfidentiell

: محرمانه, دارای ماموریت محرمانه, راز دار.

konfidentiellt

: محرمانه, دارای ماموریت محرمانه, راز دار.

konfiguration

: پیکر بندی, هیلت, ترتیب, شکل, قواره, وضعیت یا موقعیت.

konfirmation

: تایید, تصدیق.

konfirmera

: تایید کردن, تصدیق کردن, تثبیت کردن.

konfirmerat

: مسلم, برقرار, تایید شده.

konfiskation

: مصادره یا ضبط.

konfiskera

: ضبط کردن, توقیف کردن, مصادره کردن.

konfiskering

: مصادره یا ضبط.

konflikt

: ستیزه, کشاکش, کشمکش, نبرد, برخورد, ناسازگاری, تضاد, ناسازگار بودن, مبارزه کردن.

konfliktsituation

: ستیزه, کشاکش, کشمکش, نبرد, برخورد, ناسازگاری, تضاد, ناسازگار بودن, مبارزه کردن.

konformad

: مخروطی, کله قندی.

konfrontera

: روبرو شدن با, مواجهه دادن.

konfundera

: مغشوش شدن, باهم اشتباه کردن, اسیمه کردن, گیج کردن, دست پاچه کردن.

kongenial

: همخو, هم مشرب, دارای تجانس روحی, هم سلیقه.

kongenital

: مادر زادی, ارثی, موروثی, ذاتی, خلقتی.

konglomerat

: اختلا ط, کلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

kongregation

: جماعت, دسته, گروه, حضار در کلیسا.

kongress-

: مربوط به کنگره.

kongress

: همایش, کنگره, انجمن, مجلس, مجلسین سنا ونمایندگان.

kongressa

: همایش, کنگره, انجمن, مجلس, مجلسین سنا ونمایندگان.

kongressen

: همایش, کنگره, انجمن, مجلس, مجلسین سنا ونمایندگان.

kongressledamot

: عضو کنگره یا مجلس قانون گذاری امریکا, بانوی عضو کنگره امریکا.

kongruens

: موافقت, تناسب, تجانس, موافقت, سنخیت, تجانس, هم نهشت بودن.

kongruent

: موافق, متجانس.

konisk

: مخروطی, کله قندی.

konjak

: کنیاک, با کنیاک مخلوط کردن, کنیاک.

konjugation

: صرف, پیوستگی, ترکیب, گشنگیری.

konjugera

: صرف کردن, درهم امیختن, توام.

konjunktion

: عطف, ترکیب عطفی.

konjunktiv

: وجه شرطی, وابسته بوجه شرطی.

konjunktivisk

: وجه شرطی, وابسته بوجه شرطی.

konjunktivit

: ورم ملتحمه, اماس ملتحمه.

konjunktursvacka

: زمین باتلا قی, کاهش فعالیت, رکود, دوره رخوت, افت, ریزش, یکباره پایین امدن یا افتادن, یکباره فرو ریختن, سقوط کردن, خمیده شدن.

konkarong

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

konkav

: کاو, مقعر.

konkavitet

: کاوی, تقعر.

konklav

: انجمن محرمانه, کنفرانس.

konkludera

: بپایان رساندن, نتیجه گرفتن, استنتاج کردن, منعقد کردن.

konklusion

: پایان, فرجام, اختتام, انجام, نتیجه, استنتاج.

konklusiv

: قطعی, قاطع, نهایی.

konkordans

: کشف اللغات, فهرست, تطبیق نامه, راهنمای مطالب وموضوعات کتاب, هم شیبی.

konkordat

: پیمان دولت با جماعت مذهبی, پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی, موافقت نامه.

konkret

: سفت کردن, باشفته اندودن یا ساختن, بهم پیوستن, ساروج کردن, :واقعی, بهم چسبیده, سفت, بتون, ساروج شنی, اسم ذات.

konkubin

: صیغه, متعه, رفیقه, همخوابه.

konkurrens

: رقابت, مسابقه.

konkurrenskraftig

: مسابقه ای, قابل رقابت, رقابتی, سبقت جو.

konkurrent

: رقیب, هم چشم, حریف, هم اورد.

konkurrera

: رقابت کردن با, هم چشمی کردن, مسابقه دادن.

konkurrerande

: مسابقه ای, قابل رقابت, رقابتی, سبقت جو.

konkurrerande/konkurrenskraftig

: مسابقه ای, قابل رقابت, رقابتی, سبقت جو.

konkurs

: ورشکستگی, افلا س, توقف بازرگان.

konkursfrvaltare

: حساب واریز کننده, برچیننده, از بین برنده.

konkursg ldenr

: ورشکسته, ورشکست کردن و شدن.

konkursm ssig

: محجور, معسر.

konnotation

: دلا لت ضمنی, توارد ذهنی, معنی.

konnotativ

: دلا لت کننده, درضمن, اشاره ضمنی کننده.

konnotera

: دلا لت ضمنی کردن بر, اشاره ضمنی کردن.

konnss r

: خبره.

konossement

: بارنامه, ستمی کشتی.

konsekutiv

: پیاپی, متوالی.

konsekvens

: نتیجه, نتیجه منطقی, اثر, برامد, دست اورد, پی امد.

konsekvent

: نامتناقض, استوار, ثابت قدم.

konseljpresident

: نخست وزیر, صدر اعظم.

konsert

: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگی, کنسرت, مرتب کردن, جور کردن, قطعه موسیقی.

konsert/samfrst nd

: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگی, کنسرت, مرتب کردن, جور کردن.

konsertmstare

: پیشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

konservatism

: محافظه کاری, سیاست محافظه کاری.

konservativ

: محافظه کار, پیرو سنت قدیم, عضو حزب محافظه کار انگلیس, وابسته به حزب محافظه کار.

konservativa

: محافظه کار, پیرو سنت قدیم.

konservator

: ویژه گر پر کردن پوست حیوانات باکاه وغیره, پوست ارا.

konservatorium

: اموزشگاه هنرهای زیبا.

konservburk

: قلع, حلبی, حلب, قوطی, باقلع یا حلبی پوشاندن, سفید کردن, درحلب یاقوطی ریختن, حلب کردن.

konservera

: قرق شکارگاه, شکارگاه, مربا, کنسرومیوه, نگاهداشتن, حفظ کردن, باقی نگهداشتن.

konserverad

: درقوطی کنسروشده, مست باده.

konservering

: نگهداری, حفظ, محافظت, جلوگیری, حراست.

konserveringsmedel

: نگاهدارنده, محافظ, کاپوت.

konservfabrik

: کنسروسازی, کارخانه ای که گوشت ومیوه وغیره را درقوطی کنسرو میکند.

konsignera

: سپردن, تسلیم کردن, امانت گذاردن, ارسال کردن.

konsilium

: شورای کلیسایی, مجلس مناظره مذهبی.

konsistens

: سازگاری.

konsistorium

: مجلس سنای پاپ ومطران ها, انجمن کاتوزیان.

konsol

: قلا ب, کروشه.

konsolidera

: محکم کردن, یکی کردن, یک رقم کردن.

konsolidering

: تحکیم, تثبیت, تقویت, ترکیب, اتحاد, قوام.

konsonans

: هم اهنگی, هم صدایی, توافق صدا.

konsonant

: هم اهنگ, حرف صامت, حرف بی صدا, همخوان.

konsonantisk

: بی صدایی, وابسته به حروف بی صدا, صامت.

konsortium

: اءتلا ف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی, کنسرسیوم.

konspirat r

: خیانتکار, توطله چی, دسیسه کار, شریک فتنه.

konspiration

: توطله, دسیسه, نقشه خیانت امیز.

konspiratorisk

: حاکی از توطله وتوطله سازی, توطله امیز.

konspirera

: نقشه, طرح, موضوع اصلی, توطله, دسیسه, قطعه, نقطه, موقعیت, نقشه کشیدن, طرح ریزی کردن, توطله چیدن.

konst

: هنر, فن, صنعت, استعداد, استادی, نیرنگ.

konstalster

: کار هنری, اثرهنری.

konstans

: پایداری, ثبات, استواری, وفاداری.

konstant

: ثابت.

konstapel

: افسر ارتش, پاسبان, ضابط.

konstatera

: تاسیس کردن, دایرکردن, بنانهادن, برپاکردن, ساختن, برقرارکردن, تصدیق کردن, تصفیه کردن, کسی رابه مقامی گماردن, شهرت یامقامی کسب کردن.

konstaterande

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

konstbevattning

: ابیاری.

konstellation

: صورت فلکی, برج, مجمع الکواکب.

konsten att vinna genom finter

: مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی.

konsternation

: بهت, اشفتگی, حیرت, بهت وحیرت.

konstflygning

: عملیات اکروباتی با هواپیما یا هواپیمای بدون موتور.

konstfrem l

: ذوق, عشق و هنر, اثرهنری, فضیلت.

konstfrusen

: مصنوعی, ساختگی.

konstgjord

: مصنوعی, ساختگی, ساختگی, مصنوعی, صوری, غیرطبیعی, دروغی, وانمود کننده, بهانه کننده.

konstgjorda

: مصنوعی, ساختگی.

konstgjordhet

: مصنوعی یا ساختگی بودن.

konstgrepp

: حیله, نیرنگ, خدعه, شعبده بازی, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حیله زدن, حقه بازی کردن, شوخی کردن.

konsthantverk

: هنردستی, پیشه دستی, صنعت دستی, هنرمند.

konsthantverkare

: هنرمند, نویسنده, هنرپیشه, صنعت گر.

konstig

: خارق العاده, غریب, جادو, مرموز.

konstig prick

: عجیب و غریب.

konstiga

: ناشناس, بیگانه, خارجی, غریبه, عجیب, غیر متجانس.

konstigt

: ناشناس, بیگانه, خارجی, غریبه, عجیب, غیر متجانس.

konstituera

: تشکیل دادن, تاسیس کردن, ترکیب کردن.

konstitution

: ساختمان ووضع طبیعی, تشکیل, تاسیس, مشروطیت, قانون اساسی, نظام نامه, مزاج, بنیه.

konstitutionell

: مطابق قانون اساسی.

konstitutiv

: ترکیب کننده, تشکیل دهنده, ساختمانی.

konstkning

: یخ بازی نمایشی, رقص روی یخ.

konstknnare

: خبره.

konstl der

: کاغذ یا پارچه چرم نما.

konstlad

: ساختگی, امیخته با ناز و تکبر, تحت تاثیر واقع شده.

konstlad stil

: انشاء پرتصنع و مغلق, فصاحت فروشی یا استعمال صنایع لفظی, بیان مطنطن, لفاظی.

konstls

: بی هنر, بی صنعت, ساده, بی تزویر, غیر صنعتی.

konstm ssig

: هنرمندانه, باهنر, مانند هنرپیشه و هنرمند.

konstn rinna

: هنرور, هنرمند, هنرپیشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسیقیدان.

konstn rlighet

: استعداد هنرپیشگی, استعداد هنری, هنرمندی.

konstnr

: هنرور, هنرمند, هنرپیشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسیقیدان.

konstnrlig

: هنرمندانه, باهنر, مانند هنرپیشه و هنرمند.

konstnrskap

: استعداد هنرپیشگی, استعداد هنری, هنرمندی.

konstruera

: ساختن, ساخت.

konstrukt r

: سازنده, مهندس.

konstruktion

: ساختمان, عمارت, طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :طرح, نقشه, زمینه, تدبیر, قصد, خیال, مقصود.

konstruktions-

: ساختمانی.

konstruktiv

: بناکننده, سودمند, مفید, ساختمانی.

konstruktivt

: بناکننده, سودمند, مفید, ساختمانی.

konstsilke

: پرتو, ابریشم مصنوعی, ریون.

konststycke

: کار برجسته, شاهکار, کار بزرگ, فتح نمایان.

konstverk

: کار هنری, اثرهنری.

konsubstantiation

: هم گوهر.

konsul

: کنسول, قنسول.

konsul r

: کنسولی.

konsulat

: کنسولگری, اداره کنسولی.

konsulent

: مشاور, رایزن.

konsuls-

: کنسولی.

konsult

: مشاور, رایزن.

konsultation

: مشاوره, مشورت, مذاکره, همفکری, رایزنی.

konsultativ

: کنکاشی, مشورتی, مشاوره ای, شورایی.

konsultera

: همفکری کردن, رایزنی کردن, کنکاش کردن, مشورت کردن, مشورت خواستن از, مشورت.

konsument

: مصرف کننده.

konsumera

: مصرف کردن.

konsumtion

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

konsumtionsvaror

: اشیاء مصرفی, کالا های مصرفی.

kontakt

: بستگی, اتصال, بست, اتصال, رابط, متصل کننده.

kontakta

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن.

kontaktman

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن.

kontamination

: الا یش, الودگی, کثافت, عدم خلوص, ناپاکی.

kontaminera

: الودن, ملوث کردن, سرایت دادن.

kontant

: پول نقد, وصول کردن, نقدکردن, دریافت کردن, صندوق پول, پول خرد.

kontanta

: پول نقد, وصول کردن, نقدکردن, دریافت کردن, صندوق پول, پول خرد.

kontantinsats

: پیش پرداخت, پیش قسط.

kontemplation

: تفکر, تامل, غور, تعمق.

kontemplativ

: تفکری, وابسته به غور وتعمق.

kontenta

: جان کلا م, ملخص, لب کلا م, نکته مهم, مطلب عمده, مراد.

konterfej

: تصویر, نقاشی, عکس یا تصویر صورت, تصویر کردن.

kontext

: زمینه, مفاد, مفهوم.

kontinens

: خودداری, خویشتن داری, پرهیزگاری.

kontinent

: اقلیم, قاره, پرهیزکار, خوددار.

kontinental

: اقلیمی, قاره ای.

kontinentalsockel

: فلا ت قاره.

kontingent

: محتمل الوقوع, تصادفی, مشروط, موکول.

kontinuerlig

: پیوسته, مداوم.

kontinuerliga

: پیوسته, مداوم.

kontinuitet

: پیوستگی, اتصال, استمرار, تسلسل, دوام.

konto

: شمردن, حساب کردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذکر علت کردن, دلیل موجه اقامه کردن(با for), تخمین زدن, دانستن, نقل کردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بیان علت, سبب.

kontokort

: کارت یاورقه خرید نسیه.

kontor

: دفتر, اداره, منصب.

kontorist

: منشی, دفتردار, کارمند دفتری, فروشنده مغازه.

kontorist/tjnsteman

: منشی, دفتردار, کارمند دفتری, فروشنده مغازه.

kontorstid

: ساعات اداری.

kontr r

: مخالف, معکوس, مقابل, خلا ف.

kontraalt

: زیرترین صدای مردانه, بم ترین صدای زنانه.

kontraband

: کالا ی قاچاق, تجارت قاچاق یاممنوع, قاچاق.

kontradiktion

: مخالف, تناقض, رد, ضد گویی, خلا ف گویی.

kontradiktorisk

: متناقض, مخالف, متباین, ضد ونقیض.

kontrahent

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفکر, حزب, دسته متشکل, جمعیت, مهمانی, بزم, پارتی, متخاصم, طرفدار, طرف, یارو, مهمانی دادن یارفتن.

kontrakt

: قرارداد, منقبض کردن, منقبض شدن, سند دو نسخه ای, دوتاسازی, دوبل کردن, قرارداد,سیاهه رسمی زدندانه گذاری, عهد نامه, کنترات, :بشاگردی گرفتن, با سند مقید کردن, با سند مقید شدن, با قرار داد استخدام کردن, شیار دار کردن, دندانه دار کردن.

kontrakt/befrakta/hyra

: فرمان, امتیاز, منشور, اجازه نامه, دربست کرایه دادن, پروانه دادن, امتیازنامه صادر کردن.

kontraktera

: قرارداد, منقبض کردن, منقبض شدن.

kontraktion

: انقباض, اختصار, ادغام, همکشیدن, ترنجیدن.

kontraktsbridge

: قرارداد, منقبض کردن, منقبض شدن.

kontraktsenlig

: قراردادی, مقاطعه ای, ماهده ای, پیمانی.

kontramandera

: فسخ کردن, لغو کردن, برگرداندن حکم صادره, ممنوع کردن.

kontramrke

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

kontrapunkt

: نقطه مقابل, اهنگ دم گیر یاجفت, صنعت ترکیب الحان.

kontrapunktisk

: چندصدایی, چند صوتی, اهنگ یاترانه چند صوتی.

kontrarevolution

: قیام بر ضد انقلا ب, انقلا ب متقابل.

kontrasignera

: امضای ثانوی بر روی سند, جیرو, ظهر نویسی.

kontrasignering

: امضای ثانوی بر روی سند, جیرو, ظهر نویسی.

kontraspion

: مامور ضد جاسوسی.

kontraspionage

: ضد جاسوسی, سازمان ضد جاسوسی.

kontrast

: تباین, کنتراست, مقایسه کردن.

kontrastera

: تباین, کنتراست, مقایسه کردن.

kontrastverkan

: تباین, کنتراست, مقایسه کردن.

kontratenor

: خواننده ای که صدای بسیار بلند وغیر عادی دارد.

kontribuera

: اعانه دادن, شرکت کردن در, همکاری وکمک کردن, هم بخشی کردن.

kontribution

: سهم, اعانه, هم بخشی, همکاری وکمک.

kontring

: فرار, استعفاء, جدایی, هجوم وحشیانه گله گوسفند و گاو, رم.

kontroll

: مقابله, بررسی, کنترل.

kontrollanordning

: کنترل.

kontrollant

: شطرنجی, بشکل شطرنجی ساختن یاعلا مت گذاردن, شطرنجی کردن, نوعی بازی شبیه جنگ نادر, چکرز, بازرس, حسابدار ممیز, ناظر.

kontrollera

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

kontrollm rke

: جلوگیری کردن از, ممانعت کردن, سرزنش کردن, رسیدگی کردن, مقابله کردن, تطبیق کردن, نشان گذاردن, چک بانک

kontrollpanel

: تابلوی کنترل, صفحه کنترل.

kontrollr

: بازرس, حسابدار ممیز, ناظر.

kontrollrknare

: حسابدار, فروشنده اقساطی.

kontrollsiffra

: رقم مقابله ای.

kontrollst mpel

: نشان, عیاری که از طرف زرگر یا دولت روی الا ت سیمین وزرین گذاشته میشود, انگ.

kontrollstation

: نقطه مقابله.

kontrolltg rd

: کنترل.

kontrovers

: هم ستیزی, مباحثه, جدال, ستیزه, بحث.

kontroversiell

: مباحثه ای, جدلی, جدال امیز, هم ستیز, هم ستیزگر, هم ستیزگرانه.

kontur

: محیط مرءی, خط فاصل درنقشه های رنگی, نقشه برجسته, نقاشی کردن, طراحی کردن.

konturera

: محیط مرءی, خط فاصل درنقشه های رنگی, نقشه برجسته, نقاشی کردن, طراحی کردن.

kontusion

: کوفتگی, ضرب, ضربت, کوفتگی انساج, ضغطه.

konung

: پادشاه, شاه, شهریار, سلطان.

konungslig

: شاهانه, شاهوار, ملوکانه, خسروانه.

konungsman

: درباری, ندیم.

konvalescens

: بهگرایی, دوره نقاهت.

konvalescent

: بهگرا.

konvalje

: زنبق الوادی, گل برف, موگه بهار.

konvektion

: انتقال گرما (درمایع), انتقال برق, ارزش حرارتی, همبرداری.

konvenans

: تناسب, نزاکت, قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن, مراعات اداب نزاکت, برازندگی.

konvenansparti

: ازدواج مصلحتی.

konvenera

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاری, یکدست لباس, پیروان, خدمتگزاران, ملتزمین, توالی, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور کردن, خواست دادن, تعقیب کردن, خواستگاری کردن, جامه, لباس دادن به.

konvent

: هم ایش, هم ایی, پیمان نامه, انجمن, مجمع, میثاق.

konventikel

: انجمن مخفی وغیر قانونی, انجمن مذهبی.

konvention

: هم ایش, هم ایی, پیمان نامه, انجمن, مجمع, میثاق.

konventionell

: مرسوم, مطابق ایین وقاعده, پیرو سنت ورسوم.

konvergens

: همگرایی, تقارب.

konvergent

: خطوط متقارب ومتلا قی, همگرا.

konvergera

: توجه بیک نقطه یا یک مقصد مشترک, تقارب خطوط, وجود تشابه, همگراشدن.

konvergerande

: خطوط متقارب ومتلا قی, همگرا.

konversabel

: خوش صحبت, خوش سخن, قابل معاشرت.

konversation

: گفتگو, گفت وشنید, مکالمه, محاوره.

konversationslexikon

: دایره المعارف, دایره العلوم, دانش جنگ.

konversatr

: خوش صحبت.

konversera

: عکس, محاوره کردن.

konversera/motsatt

: عکس, محاوره کردن.

konversion

: تغییر, تبدیل, تسعیر, تغییر کیش.

konverter

: برگرداننده, تبدیل کننده, الت تبدیل (شخص یا شیی), مبلغ مذهبی.

konvertera

: تبدیل کردن, معکوس کردن.

konvertibel

: قابل تبدیل, تغییر پذیر, قابل تسعیر.

konvertit

: تبدیل کردن, معکوس کردن.

konvex

: کوژ, محدب.

konvexitet

: تحدب, برامدگی, کوژی.

konvoj

: قافله, کاروان, بدرقه, همراه رفتن, بدرقه کردن.

konvojera

: قافله, کاروان, بدرقه, همراه رفتن, بدرقه کردن.

konvojering

: قافله, کاروان, بدرقه, همراه رفتن, بدرقه کردن.

konvolut

: پاکت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ.

konvulsion

: شنج, تشنج, پرش, تکان, اشوب.

konvulsiv

: شنج اور, متشنج, مختلج, تکان دهنده.

konvulsiva

: شنج اور, متشنج, مختلج, تکان دهنده.

konvulsivisk

: شنج اور, متشنج, مختلج, تکان دهنده.

kooperation

: تعاون, همدستی, همکاری, تشریک مساعی.

kooperativ

: شرکت تعاونی, وابسته به تشریک مساعی.

kooperatr

: همکار, همدست, همکاری کننده.

kooperera

: همیاری کردن, باهم کار کردن, همدستی کردن, تشریک مساعی کردن, اشتراک مساعی کردن, تعاون کردن.

koordinat

: متناسب کردن, هم اهنگ کردن, تعدیل کردن, هم پایه, مربوط, مختصات.

koordination

: هماهنگی.

koordinator

: هماهنگ کننده.

koordinera

: متناسب کردن, هم اهنگ کردن, تعدیل کردن, هم پایه, مربوط, مختصات.

kopi s

: فراوان, مفصل, زیاد, خیلی.

kopia

: المثنی, دو نسخه ای, تکراری, تکثیرکردن, نسخه عین, المثنی.

kopiera

: رونوشت, نسخه, نسخه برداری.

kopierare

: رونویس کننده, مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء.

kopiering

: دونسخه نویسی, تکرار, هم اوری, تکثیر, توالد و تناسل, تولید مثل.

kopieringsapparat

: ماشین نسخه برداری, ماشین تهیه رونوشت.

kopp

: ناو.

kopp rr

: جای ابله, ابله گون کردن, گود کردن.

kopp/pokal

: ناو.

koppa

: ابله, جای ابله, جوش چرک دار, ابله دار شدن.

koppa/mrke

: ابله, جای ابله, جوش چرک دار, ابله دار شدن.

koppar

: مس, بامس اندودن, مس یا ترکیبات مسی بکار بردن.

koppar-

: مسی.

koppardla

: کرم کور

kopparhaltig

: مسی.

kopparmynt

: مس, بامس اندودن, مس یا ترکیبات مسی بکار بردن.

kopparpl t

: بشقاب مسی, کلیشه مسی, صفحه مسی.

kopparslagare

: مسگر.

kopparstick

: بشقاب مسی, کلیشه مسی, صفحه مسی.

koppel

: افسار سگ وحیوانات مشابه, افسار بستن, بند زدن, دسته سه تایی.

koppla

: بستن, وصل کردن.

koppla av

: لینت دادن, شل کردن, کم کردن, تمدد اعصاب کردن, راحت کردن.

koppla av/st nga av

: جدا کردن, گسستن, قطع کردن.

koppla ifrn

: جدا کردن, رها کردن, از قلا ده باز کردن, از حالت زوجی خارج کردن, باز شدن.

koppla in

: بکارگماشتن, گرفتن, استخدام کردن, نامزدکردن, متعهد کردن, از پیش سفارش دادن, مجذوب کردن, درهم انداختن, گیردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن کردن, عهد کردن, قول دادن.

koppla l s

: از بند باز کردن, رهاکردن.

kopplad

: بسته, متصل.

kopplare

: بدست اورنده, فراهم سازنده, جاکش, دلا ل محبت.

kopplerska

: زن دلا ل محبت, دلا له.

koppling

: اتصال, جفت کردن.

koppling/vxel/redskap

: دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهای دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(یادندانه دار) کردن, اماده کارکردن, پوشانیدن.

kopra

: مغز نارگیل.

kopulation

: جماع.

kopulativ

: وابسته به جفت گیری, مقاربتی, رابط, ربطی.

kopulera

: مقاربت جنسی کردن.

kor

: دسته سرایندگان, کر, بصورت دسته جمعی سرود خواندن, هم سرایان.

kora

: گزیدن, انتخاب کردن, خواستن, پسندیدن.

koral

: دسته سرایندگان, مجموعه خوانندگان.

korall

: مرجان, بسد.

korallrd

: مرجان, بسد.

koran

: قران.

koranen

: قران.

kord

: ریسمان, طناب نازک, رسن, سیم, زه, وتر.

korda

: عصب, ریسمان, وتر, قوس, زه, تار.

kordera

: گره, برامدگی, تپه, قبه, دانه, کنگره, الت کنگره سازی, کنگره دارکردن, خپله.

korderoj

: مخمل نخی راه راه, مخمل کبریتی.

kordial

: قلبی, صمیمی, مقوی.

kordialitet

: صمیمیت, مودت قلبی, مهربانی, خوش رویی, گرمی.

kordong

: ریسمان, طناب نازک, رسن, سیم, زه, وتر, کمربند, قیطان, یک عده پاسبان یانظامی که درفواصل معین محلی رااحاطه کنند, خط قرنطینه.

kordv v

: ریسمان, طناب نازک, رسن, سیم, زه, وتر.

korea

: کشور کره.

korean

: اهل کشور کره, زبان مردم کره.

koreansk

: اهل کشور کره, زبان مردم کره.

korelat

: مقدم, پیشین.

koreografi

: رقص ارایی, هنررقص, رقص مخصوصا درتلاتر وغیره.

korg

: زنبیل, سبد, درسبد ریختن, سبد صندوقی, لول, ژوپن زیر دامن.

korg/hindra

: از کار بازداشتن, مانع شدن, مختل کردن, قید.

korgarbete

: ساخته شده از ترکه, سبدسازی, حصیرسازی.

korgblommig

: مرکب.

korgboll

: بازی بسکتبال.

korgfltning

: زنبیل (بافی), سبد (بافی), هنردستی (زنبیل بافی).

korgosse

: اوازه خوان جزو دسته خوانندگان.

korgvagga

: گهواره سبدی روپوش دار, لگنچه, درشکه دستی بچگانه.

koriander

: گشنیز.

korianska

: اهل کشور کره, زبان مردم کره.

korint

: کشمش بیدانه, مویز.

korist

: اوازه خوان جزو دسته خوانندگان.

kork

: چوب پنبه, بافت چوب پنبه درخت بلوط, چوب پنبه ای, چوب پنبه گذاشتن (در), بستن, راه چیزی (را) گرفتن, در دهن کسی را گذاشتن.

korka

: چوب پنبه, بافت چوب پنبه درخت بلوط, چوب پنبه ای, چوب پنبه گذاشتن (در), بستن, راه چیزی (را) گرفتن, در دهن کسی را گذاشتن.

korka igen

: چوب پنبه, بافت چوب پنبه درخت بلوط, چوب پنبه ای, چوب پنبه گذاشتن (در), بستن, راه چیزی (را) گرفتن, در دهن کسی را گذاشتن.

korka upp

: کلا ه از سر برداشتن, سر پوش برداشتن از, چوب پنبه بطری را بر داشتن, رها کردن.

korkad

: کند ذهن, نفهم, گیج, احمق, خنگ, دبنگ.

korkbssa

: تفنگ بادی بچگانه, تفنگ خفیف.

korklik

: چوب پنبه ای, خشکیده.

korkmatta

: لینوللوم, مشمع فرشی, مشمع کف اتاق.

korkpistol

: تفنگ بادی بچگانه, تفنگ خفیف.

korkskruv

: دربطری بازکن.

korn

: جو, شعیر, دانه جو, مقیاس وزنی برابر 8460/0 گرم, مقیاس طولی برابر5/8 میلیمتر, غله, دانه (امر.) ذرت, میخچه, دانه دانه کردن, نمک زدن.

korn/fr /sd

: دانه, جو, حبه, حبوبات, دان, تفاله حبوبات, یک گندم(مقیاس وزن) معادل 8460/0گرم, خرده, ذره, رنگ, رگه, مشرب, خوی, حالت, بازو, شاخه, چنگال, دانه دانه کردن, جوانه زدن, دانه زدن, تراشیدن, پشم کندن, رگه, طبقه.

korna

: دانه دانه کردن, دارای ذرات ریز کردن.

kornbod

: انبار دانه, انبار غله, جای غله خیز.

kornell

: سنگر واستحکامات.

kornett

: نوعی شیپور.

kornig

: دانه دانه, دارای دانه های ریز.

kornighet

: دانه دانه بودن.

kornisch

: قرنیس, کتیبه, گچ بری بالا ی دیوار زیر سقف.

kornknarr

: کلا غ زاغی, غراب, صدای کلا غ.

korollarium

: نتیجه, فرع, همروند.

korona

: هاله, اکلیل, حلقه نور دور خورشید, سر, تاج.

korp

: کلا غ سیاه, غراب, کلا غ زنگی, مشکی, حرص زدن, غارت کردن, قاپیدن, با ولع بعلیدن, صید, شکار, طعمه شکاری, چپاول.

korpa

: ربودن, قاپیدن, گرفتن, توقیف کردن, چنگ زدن, تصرف کردن, سبقت گرفتن, ربایش.

korporativ

: وابسته بشخصیت حقوقی, شرکتی.

korpral

: بدنی, جسمی, سرجوخه.

korpral/kroppslig

: بدنی, جسمی, سرجوخه.

korpsvart

: کلا غ سیاه, غراب, کلا غ زنگی, مشکی, حرص زدن, غارت کردن, قاپیدن, با ولع بعلیدن, صید, شکار, طعمه شکاری, چپاول.

korpulens

: جسامت, تنومندی, فربهی, گردن کلفتی, ستبری.

korpulent

: فربه, تنومند, گوشتالو, جسیم, ستبر, نیرومند, قوی بنیه, محکم, نوعی ابجو.

korpuskel

: تنیزه, ذره, جسمک, گویچه(سفید یاسرخ خون وبافت های غضروفی وغیره), گلبول.

korrekta

: درست, صحیح, صحیح کردن, اصلا ح کردن, تادیب کردن.

korrekthet

: صحت, درستی.

korrektion

: تصحیح, اصلا ح, غلط گیری, تادیب.

korrektiv

: اصلا حی.

korrektur

: دلیل, گواه, نشانه, مدرک, اثبات, مقیاس خلوص الکل, محک, چرکنویس.

korrekturavdrag

: کشیدن, بطرف خود کشیدن, کشش, کشیدن دندان, کندن, پشم کندن از, چیدن.

korrekturl sare

: اصلا ح کننده, مربی, تنظیم کننده.

korrelat

: قرین, مرتبط, وابسته, همبستگی داشتن, مرتبط کردن.

korrelat/motsvarighet

: قرین, مرتبط, وابسته, همبستگی داشتن, مرتبط کردن.

korrelation

: ارتباط, ربط, همبستگی, بستگی دوچیز باهم.

korrelera

: قرین, مرتبط, وابسته, همبستگی داشتن, مرتبط کردن.

korrespondent

: خبرنگار, مخبر, مکاتبه کننده, طرف معامله, مطابق.

korrespondera

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند یا مشابه بودن , مکاتبه کردن, رابطه داشتن.

korridor

: راهرو, دالا ن, دهلیز, راه سرپوشیده, کریدور, تالا ر ورودی.

korridor/foaj

: تحمیل گری کردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غیره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنرانی کردن, برای گذراندن لا یحه ای (درسالن انتظارنمایندگان مجلسین) سخنرانی وتبلیغات کردن.

korridorpolitiker

: کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند.

korrigera

: درست, صحیح, صحیح کردن, اصلا ح کردن, تادیب کردن.

korrigering

: تصحیح, اصلا ح, غلط گیری, تادیب.

korrodera

: خوردن (اسیدوفلزات), پوسیدن, زنگ زدن (فلزات).

korrosion

: خوردگی (عمل شیمیایی), تحلیل, فساد تدریجی, زنگ زدگی

korrugera

: چین دادن, موجدار کردن, راه راه کردن.

korrumpera

: فاسد کردن, خراب کردن, فاسد.

korrumperad

: پولی, پول بگیر, پست, فروتن, رشوه خوار.

korrupt

: فاسد کردن, خراب کردن, فاسد.

korruption

: فساد, انحراف, زرپرستی, رشوه گیری, صفت ادم پولکی, پول بگیری.

kors

: صلیب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم کشیدن بر روی,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع کردن,خلاف میل کسی رفتار کردن,پیودن زدن.

korsa

: پیوند زدن از دوجنس ناجور باهم, جفت ه کردن, جانور دورگه گرفتن, گیاه پیوندی بار اوردن, نژادهای مختلف را با هم پیوند کردن, اصلا ح نژاد کردن, از وسط قطع کردن, تقسیم کردن, تقاطع کردن.

korsar

: نوعی کشتی بربری, کشتی دزدان دریایی.

korsas

: صلیب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم کشیدن بر روی,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع کردن,خلاف میل کسی رفتار کردن,پیودن زدن.

korsben

: استخوان خاجی, عظم عجز

korsett

: کرست, شکم بند زنانه, شکم بند بستن.

korsf sta

: برصلیب اویختن, مصلوب کردن, بدار اویختن.

korsfarare

: شرکت کننده درجنگهای صلیبی.

korsfstelse

: تصویر عیسی بر بالا ی صلیب, مصلوب ساختن.

korsg ng

: راهرو سرپوشیده, اطاق یا سلول راهبان وتارکان دنیا, ایوان, دیر, صومعه, گوشه نشینی کردن, درصومعه گذاشتن.

korslagda benknotor

: تصویر دو استخوان متقاطع در زیر جمجمه که نشان پرچم دزدان دریایی است, نشانه مرگ وخطر (در داروخانه ها).

korslamhet

: فلج پایین تنه, فلج نیمه بدن, فلج پا, فلج اعضای سافل, پا فلجی.

korsning

: پیوند زدن, دورگه, تقاطع, چهار راه, دورگه, دو تخمه, پست نژاد.

korsriddare

: شرکت کننده درجنگهای صلیبی.

korsrt

: اساس, پایه, شیخ الربیع, تیر پایه.

korst gsfarare

: شرکت کننده درجنگهای صلیبی.

korstg

: جنگ صلیبی, جنگ مذهبی, نهضت, جهاد کردن.

korstol

: جای ایستادن اسب در طویله, اخور, غرفه, دکه چوبی کوچک, بساط, صندلی, لژ, جایگاه ویژه, به اخور بستن, از حرکت بازداشتن, ماندن, ممانعت کردن, قصور ورزیدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

kort

: کوتاه مختصر, حکم, دستور, خلا صه کردن, کوتاه کردن, اگاهی دادن, بطور خلا صه, کارت, کوتاه, مختصر, قاصر, کوچک, باقی دار, کسردار, کمتر, غیر کافی, خلا صه, شلوار کوتاه, تنکه, یکمرتبه, بی مقدمه, پیش از وقت, ندرتا, کوتاه کردن, اتصالی پیدا کردن.

kort d refter

: بزودی, عنقریب, لزوما, حتما, انا, فعلا.

kort och tjock

: کوتاه, خپله, گردن کلفت, خپله, چاق وچله, تپلی, کوسن, نیمکت, جوجه, کوتاه, کلفت, چارشانه, خشن, قوی, پراز کنده درخت, ریشه دار, سیخ سیخ, زبر, خپله, کوتاه وپهن, پر از کنده درخت.

kort rutig jacka

: پتوی ضخیم, قایق کف پهن چارگوش, کت کوتاه و سنگین.

kort sats/bisats/klausul

: بند, ماده.

kort strumpa

: جوراب ساقه کوتاه, کفش راحتی بی پاشنه, جوراب پوشیدن, ضربت زدن, ضربه, مشت زدن یکراست, درست.

kort svans

: دم کوتاه (خرگوش وغیره).

kort svrd

: نوعی قمه.

kort/sn v

: کوتاه ومختصر, اجمالی.

kortdistanslpare

: قهرمان دوسرعت.

kortege

: جمعیت (مانند تشییع کنندگان جنازه), ملتزمین.

kortfattad

: کوتاه مختصر, حکم, دستور, خلا صه کردن, کوتاه کردن, اگاهی دادن, موجز, کوتاه, مختصر, مجمل, فشرده, چکیده.

kortfattat

: بطور خلا صه.

korthet

: کوتاهی, اختصار, ایجاز.

korthuggen

: تند, پرتگاه دار, سراشیبی, ناگهان, ناگهانی, بیخبر, درشت, جداکردن.

kortison

: کورتیزون.

kortklippt

: کوتاه, مختصر, قاصر, کوچک, باقی دار, کسردار, کمتر, غیر کافی, خلا صه, شلوار کوتاه, تنکه, یکمرتبه, بی مقدمه, پیش از وقت, ندرتا, کوتاه کردن, اتصالی پیدا کردن.

kortslutning

: اتصال کوتاه.

kortsystem

: سیستم کارتی.

kortv xt

: کوتاه, مختصر, قاصر, کوچک, باقی دار, کسردار, کمتر, غیر کافی, خلا صه, شلوار کوتاه, تنکه, یکمرتبه, بی مقدمه, پیش از وقت, ندرتا, کوتاه کردن, اتصالی پیدا کردن.

kortvarig

: انی, زود گذر.

kortvarighet

: فراگذری, ناپایداری, زود گذری, بی ثباتی, کوتاهی.

kortvaruhandlare

: فروشنده لباس مردانه, خراز.

korund

: سنگ سنباده.

korus

: هم سرایان, هم سرایی کردن, دسته خوانندگان, نغمه سرایان هم اهنگ.

korv

: سوسیس, سوسیگ, روده محتوی گوشت چرخ شده, سوسیس.

korva

: اژنگ, چین, چروک, چین خوردگی, چین و چروک خوردن, چروکیده شدن, چروکیدن, چین دادن.

korvett

: رزمناوی که یک ردیف توپ دارد.

kos

: گریزان, فراری, گریختن, شخص فراری.

kosa

: دوره, مسیر, روش, جهت, جریان, درطی, درضمن, بخشی از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال کردن, بسرعت حرکت دادن, چهار نعل رفتن.

kosack

: قزاق.

koschenill

: قرمز دانه, قرمز شراب کش.

koscher

: پاک, حلا ل, تهیه شده برطبق شریعت یهود.

kosing

: خمیر, پول.

kosktare

: گاوچران.

kosmetisk

: وسیله ارایش, فن ارایش وتزءین.

kosmetolog

: متخصص ارایش وزیبایی (beautician نیز نامیده میشود), مشاطه.

kosmisk

: وابسته بگیتی, کیهانی, مربوط بعالم هستی.

kosmogoni

: خلقت وپیدایش عالم وجود, کیهان شناسی.

kosmografi

: شرح گیتی, شرح جهان, گیتی شناسی.

kosmolog

: کیهان شناس, دانشمند ومحقق درعلم عالم وجود.

kosmologi

: کیهان شناسی, فلسفه انتظام گیتی, نظام عالم وجود.

kosmologisk

: وابسته به فلسفه انتظام گیتی.

kosmonaut

: کیهان نورد.

kosmopolit

: وابسته به همه جهان, بین المللی.

kosmopolitisk

: وابسته به همه جهان, بین المللی.

kosmos

: کیهان, گیتی ونظام ان, نظام عالم وجود.

kossa

: گاوماده, ماده گاو, ترساندن, تضعیف روحیه کردن.

kost

: پرهیز, رژیم گرفتن, شورا.

kosta

: هزینه, ارزش, ارزیدن.

kostade

: هزینه, ارزش, ارزیدن.

kostbar

: گران, گزاف, فاخر.

kosth ll

: کرایه, کرایه مسافر, مسافر کرایه ای, خوراک, گذراندن, گذران کردن.

kostlig

: گرانبها, نفیس, پر ارزش, تصنعی گرامی, : قیمتی, بسیار, فوق العاده.

kostnad

: بار, هزینه, مطالبه هزینه, هزینه, ارزش, ارزیدن.

kostnadsberkna

: هزینه, ارزش, ارزیدن.

kostnadsf rslag

: نقل قول, بیان, ایراد, اقتباس, عبارت, مظنه.

kostnadsfri

: ازاد, مستقل, میدانی, رایگان, مفت, بیخود, بلا عوض.

kostnadskrvande

: گران, گزاف, فاخر.

kostsam

: گران, گزاف, فاخر.

kostym

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاری, یکدست لباس, پیروان, خدمتگزاران, ملتزمین, توالی, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور کردن, خواست دادن, تعقیب کردن, خواستگاری کردن, جامه, لباس دادن به.

kostym/drkt

: لباس, جامه, لباس محلی.

kostymtyg

: پارچه لباسی (زنانه ومردانه).

kota

: استوی, مهره, فقره, استخوانهای مهره, بندها.

kotangent

: کتانژانت.

kotiljong

: نوعی رقص دو نفری.

kotknackare

: شکسته بند.

kotlett

: ریز ریز کردن, بریدن, جدا کردن, شکستن, کتلت.

kotpelare

: ستون فقرات, تیره پشت, ستون مهره.

kotte

: مخروط, میوه کاج, هرچیز مخروطی یاکله قندی, مخروطی شکل کردن, قیف(برای بستنی قیفی).

kotteri

: گروه هم مسلک, انجمن (ادبی واجتماعی).

kottformig

: شبیه میوه کاج, صنوبری.

kotyledon

: زلف عروسان, قدح مریم, لپه.

kov nda

: تغییرجهت دادن, تغییر عقیده دادن, برگشت, گشت, انحراف, تغییر مسیر.

kp

: خرید, خریداری کردن.

kpare

: خریدار, پرداخت کننده, خریدار.

kpebrev

: صورت فروش, فاکتور.

kpenskap

: سوداگری, بازرگانی, تجارت, داد وستد, کسب, پیشه وری,کاسبی, مسیر, شغل, حرفه, پیشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله کالا, تجارت کردن با, داد وستد کردن.

kpkort

: کارت یاورقه خرید نسیه.

kpman

: بازرگان, تاجر, داد وستد کردن, سوداگر.

kpp

: چسبیدن, فرورفتن, گیر کردن, گیر افتادن, سوراخ کردن,نصب کردن, الصاق کردن, چوب, عصا, چماق, وضع, چسبندگی, چسبناک, الصاق, تاخیر, پیچ درکار, تحمل کردن, چسباندن, تردید کردن, وقفه.

kr-

: وابسته بدسته سرودخوانان, وابسته به اواز دسته جمعی.

kr

: هیلت, گروه, دسته, م عده, لشکر, سپاه.

kr ftdjur

: خانواده خرچنگ, رده سخت پوستان.

kr gare

: صاحب مسافرخانه.

kr k/dumbom

: شخص احمق و کودن, ادم ساده, اشتباه, سهو, اشتباه کردن, خطا کردن, ازکارطفره رفتن.

kr ka

: خمیدن, خمش, زانویه, خمیدگی, شرایط خمیدگی, زانویی, گیره, خم کردن, کج کردن, منحرف کردن, تعظیم کردن, دولا کردن, کوشش کردن, بذل مساعی کردن.

kr ka/gala

: غراب, کلا غ, اهرم, دیلم, بانگ زدن, بانگ خروس.

kr kmedel

: قی اور, داروی استفراغ اور.

kr krot

: عرق الذهب, اپیکا, الیون کوکی.

kr kspark

: کوک مورب و چپ و راست در حاشیه دوزی, کوک چپ وراست زدن.

kr la/krypa

: دمر خوابیدن, سینه مال رفتن, پست شدن, پست بودن, خزیدن.

kr m

: سرشیر, کرم, هر چیزی شبیه سرشیر, زبده, کرم رنگ, سرشیر بستن.

kr ma sig/sttta

: خرامیدن, خرامش, قدم زنی با تبختر.

kr mare

: دوره گرد, دست فروش, ادم مزدور, ادم پست وخسیس, چک وچانه زدن.

kr n

: تاج, کلا له, قله, یال, بالا ترین درجه, به بالا ترین درجه رسیدن, ستیغ.

kr nga

: کج شدن, چرخش ناگهانی کشتی بیک سو, کج شدن, فریب, خدعه, گوش بزنگی, امادگی, شکست فاحش, نوسان, تلوتلو خوردن.

kr ngel

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسایش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوری کردن, رنجش, پریشانی, مایه زحمت.

kr nglig

: پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

kr ngning/krnga

: چرخش ناگهانی کشتی بیک سو, کج شدن, فریب, خدعه, گوش بزنگی, امادگی, شکست فاحش, نوسان, تلوتلو خوردن.

kr ngningshmmare

: پایاساز, تثبیت کننده.

kr nika

: شرح وقایع بترتیب تاریخ, تاریخچه.

kr ning

: تاج گذاری.

kr nka/krnkning

: تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

kr nka/vldta

: تجاوز کردن به, شکستن, نقض کردن, هتک احترام کردن, بی حرمت ساختن, مختل کردن.

kr nkande

: ظالمانه, عصبانی کننده, بیداد گرانه, افترا امیز, بدگویانه.

kr nlist

: کتیبه, قرنیس دیوار.

kr ppa

: پیچاندن, تاب دادن, مضرس, زیگ زاگ, دندانه دندانه.

kr pppapper

: کاغذ الیاف درشت.

kr s

: موجدار کردن (مثل باد براب), بر هم زدن, ناصاف کردن,ناهموار کردن, ژولیده کردن, گره زدن, براشفتن, تلا طم.

kr s/rynka

: چین, حاشیه چین دار, زواید, تزءینات, پیرایه, چیز بیخود یا غیر ضروری, افراط, لذت, تجمل, لرزیدن (از سرما), حاشیه دوختن بر, ریشه دار کردن.

kr slig

: پسند, انتخاب, چیز نخبه, برگزیده, منتخب.

kr vande

: طاقت فرسا, سخت, خواستار, مبرم, مصر.

kra

: عزیز, محبوب, گرامی, پرارزش, کسی را عزیز خطاب کردن, گران کردن, راندن, بردن, عقب نشاندن, بیرون کردن (با out), سواری کردن, کوبیدن(میخ وغیره), شکست, شکست خوردن (در امتحانات), چیدن, موجب شکست شدن.

kra om

: رسیدن به, سبقت گرفتن بر, رد شدن از.

krabat

: مرد, شخص, ادم, مردکه, یارو.

krabb

: پرشکاف, اندکی متلا طم, متغیرودستخوش تغییر وتبدیل.

krabb sj/ombytlig vind

: پرشکاف, اندکی متلا طم, متغیرودستخوش تغییر وتبدیل.

krabba

: خرچنگ, برج سرطان, خرچنگ گرفتن, جرزدن, عصبانی کردن, عصبانی شدن, باعث تحریک وعصبانیت شدن, ادم ترشرو, کج خلق.

krabba/kr ftan

: خرچنگ, برج سرطان, خرچنگ گرفتن, جرزدن, عصبانی کردن, عصبانی شدن, باعث تحریک وعصبانیت شدن, ادم ترشرو, کج خلق.

krabblik

: سرطان جلدی, خرچنگ وار, شبه سرطان.

kracka

: کاف, رخنه, ترک, شکاف, ضربت, ترق تروق, ترکانیدن, را بصدا دراوردن, تولید صدای ناگهانی وبلند کردن, شکاف برداشتن, ترکیدن, تق کردن.

krackelera

: صدای ترق وتروق, صدای انفجار پی در پی, صدای انفجار وشکستگی تولید کردن, شکستن.

krackelering

: صدای ترق وتروق, صدای انفجار پی در پی, صدای انفجار وشکستگی تولید کردن, شکستن.

krackning

: شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام و تبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر.

krafs

: اشغال, مهمل, خاکروبه, زواءد گیاهان, بصورت اشغال در اوردن.

krafsa

: دست مالی کردن, خط خط کردن, سرسری چیز نوشتن, دست مالی, تقلا, خراشیدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

kraft

: قدرت, توان, برق.

kraft/styrka

: قدرت, نیرومندی, زور, نیرو, انرژی, توان.

kraftanstrngning

: ثقل, اعمال زور, تقلا.

kraftf lt

: میدان نیرو, میدان نیروی مغناطیسی.

kraftfull

: قوی, موثر, موکد, نیرومند, مقتدر.

kraftfulla

: نیرومند, مقتدر.

kraftfullt

: شدیدا, قویا, جدا.

kraftig

: محکم, ستبر, تنومند, قوی هیکل, خوش بنیه, درشت, پرزور, نیرومند, زورمند, قوی, شدید.

kraftig baby

: پرعضله, قوی, خوش بنیه, تندرست, سرزنده.

kraftig/robust/trogen

: ستبر, تنومند, قوی, بی باک, مصمم, شدید.

kraftig/stndaktig/porter

: ستبر, نیرومند, قوی بنیه, محکم, نوعی ابجو.

kraftig/tung

: قوی, سنگین.

kraftig/tv ngs-

: قوی, موثر, شدید, اجباری.

kraftiga

: نیرومند, مقتدر.

kraftls

: دارای ضعف قوه باء, ناتوان, اکار, بی زور.

kraftn t

: توری.

kraftpapper

: کاغذ محکم قهوه ای رنگ مخصوص بسته بندی.

kraftprov

: کار برجسته, شاهکار, کار بزرگ, فتح نمایان.

kraftuttryck

: پیمان, سوگند, قسم خوردن.

kraftverk

: موتور خانه, مرکز قوه محرکه, نیروگاه.

krage

: یقه, یخه, گریبان, گردن بند.

kraghandske

: دستکش بلند, دستکش اهنی, دعوت بمبارزه.

kragstvel

: چکمه سواری, کروک اتومبیل.

krake

: ژاد, اسب پیر, یابو یا اسب خسته, زن هرزه, زنکه, مرد بی معنی, دختر لا سی, پشم سبز, خسته کردن, از کار انداختن (در اثر زیاده روی).

krakel

: جرو وبحث کردن, ستیزه, داد وبیداد, نزا مختصر, ستیزه کردن.

kral

: دهکده بومیان افریقای جنوبی, کلبه, حصار, اغل, درحصار محصور کردن, در دهکده مسکن دادن.

kram

: دراغوش گرفتن, بغل کردن, محکم گرفتن.

krama

: فشردن, له کردن, چلا ندن, فشار دادن, اب میوه گرفتن, بزورجا دادن, زور اوردن, فشار, فشرده, چپاندن.

krama/kela med

: دراغوش گرفتن, نوازش کردن, در بستر راحت غنودن.

krama/omfamna

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل کردن, پذیرفتن, شامل بودن.

kramas och pussas

: بوسیدن وعشقبازی کردن, بوس وکنار, لکه, کثافت.

kramgod

: محبوب, پرنوازش, راحت, نوازش کن.

kramp

: چنگه, چنگوک, گرفتگی عضلا ت, انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد, دردشکم, محدودکننده, حصار, سیخدار کردن, محدود کردن, درقید گذاشتن, جاتنگ کردن.

kramp/hindra

: چنگه, چنگوک, گرفتگی عضلا ت, انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد, دردشکم, محدودکننده, حصار, سیخدار کردن, محدود کردن, درقید گذاشتن, جاتنگ کردن.

kramp/krampryckning

: شنجه, تشنج موضعی, الت تشنج واضطراب.

krampaktig

: تشنجی, بگیر و ول کن, همراه با انقباضات.

krampl sande

: ضد انقباض و تشنج, ضد اختلا ج.

krampryckning

: شنج, تشنج, پرش, تکان, اشوب.

kran

: خروس, پرنده نر(از جنس ماکیان), کج نهادگی کلا ه,چخماق تفنگ, :مثل خروس جنگیدن, گوش ها را تیز وراست کردن, کج نهادن, یک وری کردن, شیر اب, شیر بشکه, بینی, قیافه, شکلک دراوردن, قیافه گرفتن, شیر اب, ترمز, وسیله توقف.

kranarm

: بادبان سه گوش جلو کشتی, لب زیرین, دهان, حرف, ارواره, نوسان کردن, واخوردن, پس زنی, وقفه.

krande

: شاکی, دادخواه, عارض, مدعی, خواهان, خواهان, دادخواه, عارض, شاکی, مدعی, تعقیب قانونی, پیگرد, پیگرد کننده, تعقیب کننده.

kranie-

: جمجمه ای.

kranium

: کاسه سر, جمجمه.

kranportal

: جای چلیک, زیر بشکه ای, حاءل جراثقال.

krans

: حلقه گل, تاج گل, نرده پلکان مارپیچی.

kransliknande

: تاج مانند, شریان یا ورید اکبلیلی, انسداد شراءین اکلیلی قلب.

kranslist

: قرنیس, کتیبه, گچ بری بالا ی دیوار زیر سقف.

krapp

: ریشه روناس, روناس, با روناس رنگ زدن.

krapprot

: ریشه روناس, روناس, با روناس رنگ زدن.

krapprtt

: ریشه روناس, روناس, با روناس رنگ زدن.

kras

: تصادم, خردشدگی, برخورد, خرد کردن, شکست دادن, درهم شکستن, بشدت زدن, منگنه کردن, پرس کردن, ورشکست شدن, درهم کوبیدن.

kras/krock/krossa

: تصادم, خردشدگی, برخورد, خرد کردن, شکست دادن, درهم شکستن, بشدت زدن, منگنه کردن, پرس کردن, ورشکست شدن, درهم کوبیدن.

krasa

: صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ وغیره, خرد شدن.

krasch

: خردکردن, درهم شکستن, ریز ریز شدن, سقوط کردن هواپیما, ناخوانده وارد شدن, صدای بلند یا ناگهانی (در اثر شکستن), سقوط.

krascha

: خردکردن, درهم شکستن, ریز ریز شدن, سقوط کردن هواپیما, ناخوانده وارد شدن, صدای بلند یا ناگهانی (در اثر شکستن), سقوط.

krasha

: خردکردن, درهم شکستن, ریز ریز شدن, سقوط کردن هواپیما, ناخوانده وارد شدن, صدای بلند یا ناگهانی (در اثر شکستن), سقوط.

krass

: زمخت, درشت, کودن.

krasse

: شاهی, تره تیزک, رشاد, رازیانه ابی, گل لا دن

krasslig

: تخمی, تخم دار, بتخم افتاده, مندرس, از کار افتاده.

krater

: دهانه اتش فشان, دهانه کوه های ماه, دهانه یا حفره حاصله در اثر بمب وغیره.

krats

: خراشنده, زداینده.

kratsa

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشیدن, خاراندن, پاک کردن, زدودن, باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن, تراشیدن, خراشیدن, خراش, اثر خراش, گیر, گرفتاری.

kratta

: شیار, اثر, شن کش, چنگک, چنگال, خط سیر, جای پا, جاده باریک, شکاف, خمیدگی, شیب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگک جمع کردن, جمع اوری کردن.

kratta/r fsa/rucklare

: شیار, اثر, شن کش, چنگک, چنگال, خط سیر, جای پا, جاده باریک, شکاف, خمیدگی, شیب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگک جمع کردن, جمع اوری کردن.

krav

: دربایست, نیازمندی, تقاضا, احتیاج, الزام, نیاز, ایجاب, التزام.

kravatt

: کراوات, غبغب, کراوات.

kravattnl

: سنجاق کراوات, سنجاق کراوات, سنجاق مدال وزینت الا ت زنانه.

kravla

: عمل خزیدن, خزیدن, سینه مال رفتن, شنال کرال.

kraxa

: قارقار(کلا غ), قارقار کردن (مثل کلا غ), صدای غوک یا وزغ, صدای کلا غ, غارغار کردن, چون غوک یا قورباغه صدا کردن.

krbana

: سواره رو, وسط خیابان, زمین جاده.

krde

: رمه, گله, دسته, محل عبور احشام, ازدحام.

kre

: بادشمال یاشمال شرقی, بادملا یم, نسیم, وزیدن (مانند نسیم).

kreat r

: افریدگار, افریننده, خالق.

kreation

: افرینش, خلقت, ایجاد.

kreativ

: خالق, افریننده.

kreativitet

: قدرت خلا قه, قدرت ابداع, قوه ابتکار, افرینندگی.

kreatur

: جانور, حیوان, حیوانی, جانوری, مربوط به روح و جان یا اراده, حس و حرکت.

kreatursbes ttning

: موجودی, مایه, سهام, به موجودی افزودن.

kreatursinhgnad

: دامگاه, محوطه دامداری, محل فروش دام.

kredit

: اعتبار, ابرو, ستون بستانکار, نسیه, اعتقاد کردن, درستون بستانکار وارد کردن, نسبت دادن.

kreditera

: اعتبار, ابرو, ستون بستانکار, نسیه, اعتقاد کردن, درستون بستانکار وارد کردن, نسبت دادن.

kreditering

: اعتبار, ابرو, ستون بستانکار, نسیه, اعتقاد کردن, درستون بستانکار وارد کردن, نسبت دادن.

kreditiv

: اعتبارنامه, ورقه اعتبار, اعتبار اسنادی.

kreditkort

: کارت یاورقه خرید نسیه.

kreditor

: بستانکار, طلبکار, ستون بستانکار.

kreera

: خلق شدن, افریدن, ایجاد کردن.

krematorium

: کوره ای که لا شه مرده یا اشغال را دران می سوزانند, کوره ای که لا شه مرده یا اشغال را در ان می سوزانند.

kremera

: سوزانیدن وخاکستر کردن.

kremering

: سوزاندن, تبدیل بخاکستر کردن.

kreml

: کاخ کرملین, دولت شوروی.

krenelera

: دارای کنگره کردن, مستحکم کردن.

krenelerad

: دارای کنگره های کوچک, مستحکم.

kreol

: دارای نژاد مخلوط.

kreolsk

: دارای نژاد مخلوط.

kreosot

: کرءوزوت.

krepera

: قطاری, پشت سر هم.

kretin

: شخصی که غده درقی او ترشحات لا زم را ندارد ودرنتیجه دارای مشاعر نادرست است.

krets

: حوزه قضایی یک قاضی, دور, دوره, گردش, جریان, حوزه, مدار, اتحادیه, کنفرانس, دورچیزی گشتن, درمداری سفر کردن, احاطه کردن.

kretsa

: درحال توقف پر زدن, پلکیدن, شناور واویزان بودن, در تردید بودن, منتظرشدن.

kretsgng

: دایره, محیط دایره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چیزی را)گرفتن, احاطه کردن.

kretslopp

: حدقه, مدار, فلک, مسیر, دور, حدود فعالیت, قلمرو, بدور مداری گشتن, دایره وار حرکت کردن.

krevad

: انفجار, بیرون ریزی, سروصدا, هیاهو.

krevera

: محترق شدن, منفجر شدن, ترکیدن, منبسط کردن, گسترده کردن.

krftans

: سرطان, برج سرطان, خرچنگ.

krftdjurs-

: خانواده خرچنگ, رده سخت پوستان

kria

: ترکیب, ساخت, انشاء, سرایش, قطعه هنری.

kricka

: مرغابی جره.

kricket

: جیرجیرک, زنجره, یکجور گوی بازی.

kricketdomare

: سرحکم (هاکام), سرداور, داور مسابقات, حکمیت, داوری, داوری کردن.

kricketgrind

: دروازه کوچک, در, دریچه, حلقه, چوگان.

krig

: جنگ, حرب, رزم, محاربه, نزاع, جنگ کردن, دشمنی کردن, کشمکش کردن.

krig

: دارای تب لا زم, بیقرار, گیج کننده.

krigare

: سرباز, نظامی, سپاهی, سربازی کردن, نظامی شدن, رزمجو, جنگاور, سلحشور, محارب, جنگجو, مبارز, دلا ور.

krigf ring

: جنگاوری, ستیز, جنگ, نزاع, زدو خورد, محاربه.

krigfrande

: متحارب, متخاصم, جنگجو, داخل درجنگ.

krigisk

: جنگی, لشکری, جنگجو, نظامی, ستیز گر, اماده جنگ, جنگ دوست, جنگی, رزمجو.

krigsflotta

: نیروی دریایی, بحریه, ناوگان, کشتی جنگی.

krigsflygplan

: هواپیمای جنگی.

krigsfngenskap

: اسارت, گرفتاری, گفتاری فکری.

krigsgalen

: کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند, اجی مجی.

krigsh r

: ارتش, لشگر, سپاه, گروه, دسته, جمعیت, صف.

krigsherre

: جنگ سالا ر, افسر عالی رتبه ارتش, فرمانده ارتشی, فرمانروا.

krigshetsare

: طالب جنگ, شیفته جنگ, اتش افروز جنگ, جنگ افروز.

krigslist

: وانمود, نمایش دروغی, تظاهر, خدعه, فریب, حمله خدعه امیز, وانمود کردن.

krigslist/fint

: وانمود, نمایش دروغی, تظاهر, خدعه, فریب, حمله خدعه امیز, وانمود کردن.

krigsmlning

: نقاشی بدن برای رزم و پیکار.

krigsrustning

: سلا ح, تسلیحات, جنگ افزار.

krigsstig

: تنگنا, مسیر جنگی.

krigstillst nd

: حالت مخاصمه.

krigsviktig

: نظامی, سربازی, نظام, جنگی, ارتش, ارتشی.

krikon

: الو.

kriminal

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار.

kriminalitet

: جنایتکاری.

kriminalkonstapel

: کارگاه.

kriminalpolitik

: کیفرشناسی, اداره زندان.

kriminell

: جنایی, بزهکار, جنایتکار, جانی, گناهکار.

kriminolog

: متخصص جرم شناسی.

kriminologi

: مطالعه علمی جرم, جرم شناسی.

kring

: گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد.

kringfarande

: سیار, دوره گرد.

kringflackande

: اوارگی, ولگردی, دربدری, اوباشی.

kringg /gcka

: اجتناب کردن از, طفره زدن, دوری کردن از.

kringg /verlista

: باحیله پیش دستی کردن, گیر انداختن.

kringg

: باحیله پیش دستی کردن, گیر انداختن.

kringirrande

: نامنظم, سرگردان, غیرمعقول, متلون, غیرقابل پیش بینی, دمدمی مزاج.

kringirrande/oregelbunden

: نامنظم, سرگردان, غیرمعقول, متلون, غیرقابل پیش بینی, دمدمی مزاج.

kringr nna

: فرا گرفتن, محاصره کردن, احاطه شدن, احاطه.

kringsegla

: دورتادورگیتی یا اقلیمی کشتی رانی کردن, زمین را دورزدن, پیرامون پیمودن.

kringskra

: نوشتن در دور, محدود ومشخص کردن.

kringskuren

: محصور, در مضیقه.

kringstrykande man

: پویان, کنجکاو, ولگرد.

kringv rva

: پیچیدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچیزی راگرفتن, احاطه کردن.

kringvandrande

: عیار, اواره, سرگردان, حادثه جو, کمراه, منحرف, بدنام

krinolin

: دامن پف کردن, پارچه اهاردار وزمخت.

kris

: بحران.

krisartad

: بحرانی, وخیم, منتقدانه.

krislge

: بحران.

krissituation

: بحران.

kristall

: بلور, شفاف, زلا ل, بلوری کردن.

kristall-

: بلورین, شفاف, متبلور, واضح.

kristallglas

: بلور, شفاف, زلا ل, بلوری کردن.

kristallin

: بلورین, شفاف, متبلور, واضح.

kristallisation

: تبلور, بلور سازی.

kristallisera

: متبلور کردن, متشکل کردن, شکل دادن.

kristallisk

: بلورین, شفاف, متبلور, واضح.

kristallografi

: مبحث بلور شناسی.

kristen

: مسیحی.

kristendom

: مسیحیت, دین مسیحی.

kristendomen

: مسیحیت, دین مسیحی.

kristenhet

: مسیحیت, عالم مسیحیت, جامعه مسیحیت.

kristenheten

: مسیحیت, عالم مسیحیت, جامعه مسیحیت.

kristi himmelsf rdsdag

: روز عروج عیسی به اسمان.

kristihimmelsfrdsdag

: روز عروج عیسی به اسمان.

kristlig

: مسیحی.

kristna

: مسیحی, مسیحی کردن, عیسوی کردن.

kristus

: مسیح, عیسی.

krit-

: گچی.

krita

: گچ, نشان, علا مت سفید کردن, باگچ خط کشیدن, باگچ نشان گذاردن.

kriterium

: ضوابط, معیارها.

kriticera

: نقد ادبی کردن, انتقاد کردن, نکوهش کردن.

kritig

: گچی.

kritik

: نقد ادبی, انتقاد, عیبجویی, نقدگری, نکوهش, فن انتقاد, مقاله انتقادی.

kritiker

: نقدگر, نکوهشگر, سخن سنج, نقاد, انتقاد کننده, کارشناس, خبره.

kritikls

: غیر انتقادی, غیر و خیم, عادی.

kritiklysten

: بحرانی, وخیم, منتقدانه.

kritisera

: نقد ادبی کردن, انتقاد کردن, نکوهش کردن.

kritisk

: خرده گیر, عیب جو, عیب جویانه, بحرانی, دوران یاءسگی زن, بحرانی, وخیم, منتقدانه.

kritstrecksrand

: راه راه های باریک روی پارچه.

krk

: عصای سرکج, کجی, ادم قلا بی, کلا ه بردار, خم کردن, کج کردن, ادم سبک مغز وکم عقل, ادم احمق وابله.

krk/idiot

: ادم سبک مغز وکم عقل, ادم احمق وابله.

krka

: غراب, کلا غ, اهرم, دیلم, بانگ زدن, بانگ خروس.

krkarl

: محرک, راننده.

krkas

: قی کردن, استفراغ کردن, برگرداندن, هراشیدن.

krkb r

: سنگروی سیاه.

krkning

: انحنا, خمیدگی.

krkslott

: زادگاه زاغ ها و پرندگان مشابه, جای شلوغ.

krl

: اوند, کشتی, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا یا لوله.

krl/fartyg

: اوند, کشتی, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا یا لوله.

krla

: دمر خوابیدن, سینه مال رفتن, پست شدن, پست بودن, خزیدن.

krldjur

: حیوان خزنده, ادم پست, سینه مال رونده.

krlek

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

krleksfull

: دوستدار, محبت امیز, بامحبت, محبوب.

krleksfull

: مهربان, خونگرم, عاشق, شیفته, عاشقانه.

krleksl s

: بی عشق.

krma

: خرامش از روی تکبر, جفتک زدن, با تکبر راه رفتن, روی دو پا بلندشدن, سوار اسب چموش شدن.

krmaraktig

: سرباز مزدور, ادم اجیر, پولکی.

krmpa

: بیماری مزمن, درد, ناراحتی.

krna

: تاج, فرق سر, بالا ی هرچیزی, حد کمال, تاج دندان, تاج گذاری کردن, پوشاندن(دندان باطلا وغیره).

krna

: هسته, مغز, اساس.

krna/korn

: مغز, هسته, مغزهسته, خستو, تخم, دانه.

krnfrukt

: سیب, میوه سیبی, گلوله یا کره.

krnfulla

: پرزور, نیرومند, زورمند, قوی, شدید.

krngelmakare

: مزاحم, موجد زحمت ودردسر, اشوبگر.

krnglighet

: پیچیدگی, بغرنجی, تودرتویی, ریزه کاری.

krngning

: چرخش ناگهانی کشتی بیک سو, کج شدن, فریب, خدعه, گوش بزنگی, امادگی, شکست فاحش, نوسان, تلوتلو خوردن.

krnikeskrivare

: وقایع نگار, تاریخچه نویس.

krnka

: تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

krnkning

: هتک ابرو, تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

krnmj lk

: ابدوغ, دوغ پس از گرفتن کره.

krock

: تصادم, خردشدگی, برخورد, خرد کردن, شکست دادن, درهم شکستن, بشدت زدن, منگنه کردن, پرس کردن, ورشکست شدن, درهم کوبیدن.

krocka

: تصادم کردن, بهم خوردن.

krockera

: نوعی بازی با گوی وحلقه, کروکت.

krocket

: نوعی بازی با گوی وحلقه, کروکت.

krog

: میکده, میخانه, کاباره, شادخانه, میخانه ادمی که از این میخانه بان میخانه برود, خمار(کهامماار).

krog/vrdshus

: میخانه ادمی که از این میخانه بان میخانه برود, خمار(کهامماار).

kroggst

: حافظ, حامی, نگهدار, پشتیبان, ولینعمت, مشتری.

krogv rd

: صاحب مسافرخانه.

krok

: قلا ب, چنگک, دام, تله, ضربه, بشکل قلا ب دراوردن,کج کردن, گرفتارکردن, بدام انداختن, ربودن, گیر اوردن.

krok/bedragare

: عصای سرکج, کجی, ادم قلا بی, کلا ه بردار, خم کردن, کج کردن.

krok/koppla

: قلا ب, چنگک, دام, تله, ضربه, بشکل قلا ب دراوردن,کج کردن, گرفتارکردن, بدام انداختن, ربودن, گیر اوردن.

kroka

: قلا ب, چنگک, دام, تله, ضربه, بشکل قلا ب دراوردن,کج کردن, گرفتارکردن, بدام انداختن, ربودن, گیر اوردن.

krokben

: سبک رفتن, پشت پا خوردن یازدن, لغزش خوردن, سکندری خوردن, سفر کردن, گردش کردن, گردش, سفر, لغزش, سکندری.

krokett

: کوفته برنجی.

kroki

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پیش نویس ازمایشی, زمینه, خلا صه, ملخص, مسوده کردن, پیش نویس چیزی را اماده کردن.

krokig

: ناراست, کج, نادرست.

krokig/ohederlig

: ناراست, کج, نادرست.

kroklinje

: خط منحنی, چیز کج, خط خمیده انحناء, پیچ.

krokodil

: تمساح, سوسمار, پوست سوسمار.

krokodiltrar

: اشک تمساح, اشک دروغی.

kroksabel

: شمشیر هلا لی شکل, شمشیر, کارد دسته دراز ونوک برگشته.

krokus

: زعفران, طبیب شارلا تان.

krom

: رنگ دانه کرومیوم, رنگ زرد فرنگی, اب ورشو, کرومیوم, کروم, فلزی سخت وخاکستری رنگ.

kroma

: رنگ دانه کرومیوم, رنگ زرد فرنگی, اب ورشو.

kromatisk

: رنگی, پر رنگ, تصادفی, اتفاقی.

kromosom

: کروموسوم, رنگین تن.

krona

: جام گلبرگ, جام گل, کاسه گل, تاج گل, هاله خورشید وغیره, حلقه زرین دور کلا ه, تاج, فرق سر, بالا ی هرچیزی, حد کمال, تاج دندان, تاج گذاری کردن, پوشاندن(دندان باطلا وغیره), مسکوک ایسلند و سوءد معادل 6202/0 دلا ر.

krona/kr na

: تاج, فرق سر, بالا ی هرچیزی, حد کمال, تاج دندان, تاج گذاری کردن, پوشاندن(دندان باطلا وغیره).

kronblad

: گلبرگ, پنج برگ گل.

kronisk

: دیرینه, مزمن, سخت, شدید, گرانرو.

kronkoloni

: بعضی از کلنی های ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد.

kronograf

: گاه سنج, الت سنجش فواصل زمانی.

kronologi

: شرح وقایع بترتیب زمانی.

kronologisk

: بترتیب تاریخی, دارای تسلسل تاریخی, دارای ربط زمانی

kronometer

: زمان سنج, گاه شمار, کرونومتر, وقت نگار, گاه نگار.

kronprins

: ولیعهد, نایب السلطنه.

kronrtskocka

: انگنار, کنگر فرنگی.

kropp

: شکم, بطن, جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشین, جرم سماوی, دارای جسم کردن, ضخیم کردن, غلیظ کردن, پیچ یا تاب خوردن, تاب گشت, خاصیت تاب گشت.

kroppsarbetare

: کارگر, مزدبگیر, استادکار.

kroppsbeskaffenhet

: هیکل, سازمان بدن, ترکیب, هیلت, ساختمان بدن.

kroppsh la

: درون حفره های پیشانی وگونه ها, معصره, ناسور, گودال, کیسه, حفره, مغ, جیب.

kroppshydda

: جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشین, جرم سماوی, دارای جسم کردن, ضخیم کردن, غلیظ کردن.

kroppslig

: جسمانی, جسمی, مادی, بدنی, دارای ماده, مادی, فیزیکی.

kroppsligt

: بدنی, دارای بدن, عملا, واقعا, جسمانی.

kroppspulsder

: اءورت, شریان بزرگ, شاهرگ

kroppsstorlek

: قد, قامت, رفعت, مقام, قدر وقیمت, ارتفاع طبیعی بدن حیوان.

kroppsvisitation

: جستجو, جستجو کردن.

kroppsvisitera

: جستجو, جستجو کردن.

krossa

: مچاله, مچاله کردن, از اطو انداختن, فشردن, چلا ندن, له شدن, خردشدن, باصدا شکستن, شکست دادن, پیروزشدن بر, صدای بهم خوردن چیزی (مثل صدای سنگریزه), درهم شکستن, بهم فشردن, مچاله کردن, منقبض کردن, صدای چلپ چلوپ پوتین در زمین گل الود, خردکردن, له کردن, سرکوبی.

krossa/knapra p

: صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ وغیره, خرد شدن.

krossskada

: کوبیدن, کبود کردن, زدن, ساییدن, کبودشدن, ضربت دیدن, کوفته شدن, کبودشدگی, تباره.

krosssr

: کوبیدن, کبود کردن, زدن, ساییدن, کبودشدن, ضربت دیدن, کوفته شدن, کبودشدگی, تباره.

kroton

: کرچک هندی, حب السلا طین.

krpp

: کرپ, نوار ابریشمی سیاه, سیاه پوشانیدن, کرپ.

krppera

: پیچاندن, تاب دادن, مضرس, زیگ زاگ, دندانه دندانه.

krr

: مرداب, سیاه اب, لجن زار, باتلا ق.

krr/sumpmark

: مرداب, سیاه اب, لجن زار, باتلا ق.

krriktningsvisare

: اندیکاتور, نماینده, شاخص, اندازه, مقیاس, فشار سنج.

krs/pipkrage

: یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون 61 و 71 میلا دی, غرور, تکبر, پرخاش, تاه کردن, چروک کردن, ناهموار کردن.

krsb r

: گیلا س.

krsb rstrd

: گیلا س.

krsen

: سخت گیر, باریک بین, مشکل پسند, بیزار.

krsmagad

: داد وبیداد کن (برای چیزهای جزءی), ایراد گیر.

krsn l

: سنجاق کراوات, سنجاق مدال وزینت الا ت زنانه.

krtel

: غده, هر عضو ترشح کننده, دشبل, غده عرقی, حشفه مرد, بظر زن.

krubb

: کرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتکش, خوراک, خواربار, کوتوله, مزدور, نویسنده مزدور, زمین کندن, جستجو کردن, جان کندن, ازریشه کندن یا دراوردن, قلع کردن, از کتاب استخراج کردن, خوردن, غذا دادن.

krubba

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدی, دزدی ادبی, کش رفتن یا دزدیدن, اخور.

krubba/fuska

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدی, دزدی ادبی, کش رفتن یا دزدیدن.

krucifix

: صلیب عیسی, چلیپا, صلیب, مقیاس سطحی معادل یک چهارم جریب, مقیاس طولی که درانگلستان 7 الی 8 یارد است.

kruka

: دیگ, دیگچه, قوری, کتری, اب پاش, هرچیز برجسته ودیگ مانند, ماری جوانا وسایرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در دیگ پختن.

krukmakare

: کوزه گر, سفالگر, دیگ ساز, مزاحم شدن, مصدع شدن, پرسه زدن.

krukmakeri

: سفالگری, کوزه گری, کوزه گرخانه, ظروف سفالین.

krukskrva

: تکه سفال شکسته.

krulla

: حلقه کردن, فردادن, پیچاندن, حلقه, فر.

krullig

: مجعد, فرفری.

krullig/excentrisk

: پیچ خورده, گره خورده, موی وزکرده, فرفری.

krumelur

: تزءینات نگارشی, جلوه, رشد کردن, نشو ونما کردن, پیشرفت کردن, زینت کاری کردن, شکفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل کردن.

krumspr ng

: از روی شادی جست وخیز کردن, رقصیدن, جهش, جست وخیز, شادی.

krupp

: کفل اسب, ترک اسب, مقعد, خناق, خناک.

krus

: کوزه, دیگ سفالی, تنگ, دیزی.

krus/sejdel

: ابخوری بزرگ, افتابه.

krus/tillbringare

: کوزه, بستو, درکوزه ریختن.

krusa h ret

: جلزو وولز, غذا را سرخ کردن, جزجز کردن, فر زدن, فر.

krusa hr

: فر, جعدوشکن گیسو, فر زدن, جلز وولز (درموقع سرخ کردن غذا).

krusa/krusning

: موج دار شدن, دارای سطح ناهموار, بطور موجی حرکت کردن, مانند اب مواج شدن.

krusb rsbuske

: سفرس, انگور فرنگی, رنگ سیاه مایل به ارغوانی, بپا یا مراقب دوشیزه.

krusbr

: سفرس, انگور فرنگی, رنگ سیاه مایل به ارغوانی, بپا یا مراقب دوشیزه.

krusidull

: چین وشکن یا پیچ وتاب خیال انگیز (مانند ارایش خطی یا خوشنویسی), تزءینات خطاطی وغیره.

krusig

: مجعد, فرفری, فرفری, مجعد, فردار, چین دار, حاشیه دار.

krusig/frisk

: مجعد شدن, موجدارکردن, حلقه حلقه کردن, چیز خشک وترد, ترد, سیب زمینی برشته.

krusig/lockig

: مجعد, فرفری.

kruskl

: کلم پیچ, سوپ کلم.

krusmynta

: ضرابخانه, سکه زنی, ضرب سکه, سکه زدن, اختراع کردن, ساختن, جعل کردن, نعناع, شیرینی معطر با نعناع, نو, بکر.

krusning

: موج دار شدن, دارای سطح ناهموار, بطور موجی حرکت کردن, مانند اب مواج شدن.

krut

: باروت.

krut/pulver/puder

: پودر, پودر صورت, گرد, باروت, دینامیت, پودر زدن به, گرد زدن به, گرد مالیدن بصورت گرد دراوردن.

krutong

: ورقه نازک نان برشته یا سرخ شده.

krux

: لغز, چیستان, معما, مسلله دشوار, مانع, گره, گیر, بمانعی برخورد کردن.

krux/sv righet

: لغز, چیستان, معما, مسلله دشوار.

krv

: تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا یم.

krvel

: جعفری فرنگی.

krver/kr vande

: طاقت فرسا, سخت, خواستار, مبرم, مصر.

kry

: خوش بنیه, نیرومند, بی نقص, سالم, کشیدن, سوی دیگر بردن, روانه کردن.

krycka

: چوب زیر بغل, عصای زیر بغل, محل انشعاب بدن انسان (چون زیر بغل ومیان دوران), دوشاخه, هر عضو یا چیزی که کمک ونگهدار چیزی باشد, دوقاچ جلو وعقب زین, باچوب زیربغل راه رفتن, دوشاخه زیر چیزی گذاشتن.

krycka/std

: چوب زیر بغل, عصای زیر بغل, محل انشعاب بدن انسان (چون زیر بغل ومیان دوران), دوشاخه, هر عضو یا چیزی که کمک ونگهدار چیزی باشد, دوقاچ جلو وعقب زین, باچوب زیربغل راه رفتن, دوشاخه زیر چیزی گذاشتن.

krydda

: ادویه, نمک وفلفل, چاشنی, ادویه زدن, چاشنی, ادویه زنی, دارو زنی بچوب, مطبوع کننده, ادویه, چاشنی غذا, ادویه زدن به.

krydda/aptit

: مزه, رغبت, میل, خوشمزه کردن.

kryddad

: ادویه دار, ادویه زده, تند, معطر, جالب, خوشمزه, با مزه, بارغبت.

kryddar

: چاشنی, چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکار می رود.

kryddkrasse

: ترتیزک, تره تیزک, شاهی.

kryddnejlika

: میخک, گل میخک, بوته میخک.

kryddnejlika/l kklyfta/klv

: میخک, گل میخک, بوته میخک.

kryddning

: چاشنی, ادویه زنی, دارو زنی بچوب, مطبوع کننده.

kryddor

: ادویه جات, ادویه, عطاری.

kryddpeppar

: فلفل فرنگی شیرین, فلفل گینه.

krympa

: چروک شدن, جمع شدن, کوچک شدن, عقب کشیدن, اب رفتن (پارچه), شانه خالی کردن از.

krympling

: لنگ, چلا ق, زمین گیر, عاجز, لنگ کردن, فلج کردن.

krympling/omintetg ra

: لنگ, چلا ق, زمین گیر, عاجز, لنگ کردن, فلج کردن.

krympmn

: انقباض, چروک, چروک خوردگی, اب رفتگی.

krympning

: انقباض, چروک, چروک خوردگی, اب رفتگی.

kryolit

: فلورید سدیم والومینیم, یخ سنگ.

kryoteknik

: برودت شناسی.

krypa

: خزیدن, مورمور شدن, روی هم ریختن, روی هم انباشتن, ناقص انجام دادن, ازدحام کردن, مخفی کردن, درهم ریختگی, ازدحام, اجتماع افراد یک تیم, کنفرانس مخفیانه.

krypa ihop

: از ترس دولا شدن, چندک زدن, خود را برای گرم شدن یاغنودن جمع کردن, مچاله شدن, جمع شدن, در بستر غنودن, دربرگرفتن.

krypa in

: اشیان گرفتن, لا نه کردن, اسودن, در اغوش کسی خوابیدن.

krypa/smyga

: خزیدن, مورمور شدن.

krypande

: مور مور کننده, وحشت زده, غیر عادی, پست, دون, شایسته نوکران, چاپلوس.

krypande smicker

: پرستش, ستایش, چاپلوسی.

krypare

: خزنده, گیاه پیچی یانیلوفری, ادم متملق ومرموز.

kryphl

: مزغل ساختن, سوراخ دیده بانی ایجاد کردن, مزغل, سوراخ سنگر, سوراخ دیدبانی, راه گریز, مفر, روزنه.

krypin

: محوطه مکعب, محل کوچک ومحصور, محوطه کوچک ومحصور, لا نه کبوتر, اشیانه, لا نه, اشیانه ای کردن.

krypskytt

: تیرانداز از خفا.

krypta

: دخمه, سردابه, غار, حفره غده ای, سری, رمز.

kryptering

: پنهانی کردن.

kryptisk

: پنهان, مرموز, رمزی.

kryptiska

: پنهان, مرموز, رمزی.

krypto

: عدد صفر, رمز, حروف یا مهر رمزی, حساب کردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

kryptogam

: گیاه نهان زاد (مثل سرخس وغیره).

kryptografera

: عدد صفر, رمز, حروف یا مهر رمزی, حساب کردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

kryptografi

: پنهان شناسی.

kryptografi/kryptoteknik

: پنهان شناسی.

kryptogram

: عدد صفر, رمز, حروف یا مهر رمزی, حساب کردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن, رمز, نوشته رمزی.

kryptoteknik

: پنهان شناسی.

krysantemum

: گل داودی, مینای طلا یی.

krysolit

: زبرجدسبز, یاقوت سبز, الیوین.

kryss

: صلیب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم کشیدن بر روی,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع کردن,خلاف میل کسی رفتار کردن,پیودن زدن.

kryssa

: صلیب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم کشیدن بر روی,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع کردن,خلاف میل کسی رفتار کردن,پیودن زدن.

kryssare

: رزمناو, کشتی یا تاکسی یا کسی که گشت میزند.

kryssfaner

: تخته چند لا.

kryssning

: سفر دریایی, گشت زدن.

krysta

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

krystning

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

krystv rkar

: کار, رنج, زحمت, کوشش, درد زایمان, کارگر, عمله, حزب کارگر, زحمت کشیدن, تقلا کردن, کوشش کردن.

ks s

: نیمکت.

kt

: شاخی, سفت, سخت, شیپوری, شهوتی, خشن, بی تربیت, افسار گیسخته, سرکش, زبان دراز, گدای سمج و بی ادب, شهوانی.

kta

: نمایش مجاز, تاتر مجاز, قانونی, حلا ل, مشروع.

kta/rlig

: راستکار, راد, درست کار, امین, جلا ل, بیغل وغش, صادق, عفیف.

kte

: رفت.

ktenskap

: ازدواج, عروسی, جشن عروسی, زناشویی, یگانگی, اتحاد, عقید, ازدواج, پیمان ازدواج, وابسته به عروسی, زناشویی, عروسی, ازدواج, نکاح, زناشویی, عروسی, زفاف, نکاح, زوجه.

ktenskaplig

: نکاحی, ازدواجی, وابسته به زناشویی, شوهری, زوجی, ازدواجی, نکاحی.

ktenskaplig

: وابسته به عروسی.

ktenskapliga

: وابسته به عروسی.

ktenskapsbrott

: ادم زانی, مرد زناکار, زنا, زنای محصن یا محصنه, بیوفایی, بی عفتی, بی دینی, ازدواج غیرشرعی.

ktenskapsbrytare

: ادم زانی, مرد زناکار.

ktenskapsbrytare

: ادم زانی, مرد زناکار.

ktenskapsbryterska

: زانیه, زن زناکار.

kthet

: ابتکار, اصالت.

kthet

: اعتبار, سندیت, صحت, مهر, خاتم, کپسول, پهن, کاشه.

kthetsst mpel

: مهر, خاتم, کپسول, پهن, کاشه.

kthetsstmpel

: مهر, خاتم, کپسول, پهن, کاشه.

kttare

: رافضی, فاسد العقیده, بدعت گذار, مرتد.

ktteri

: کفر, ارتداد, الحاد, بدعتکاری, فرقه, مسلک خاص.

kttgrytor

: راحتی جسمانی, محل عیش وخوشگذرانی.

kttiga

: گوشتی, گوشت دار, مغز دار, محکم, اساسی.

kttja

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

kttkniv

: ساطور, تبر, هلی کوپتر.

kttskiva

: تکه کوچک گوشت, برش گوشت.

kttslig/sinnlig

: جسمانی, جسمی, نفسانی, شهوانی.

kttstuvning

: تاس کباب, نگرانی, گرمی, داغی, اهسته جوشانیدن, اهسته پختن, دم کردن.

kub

: مکعب.

kub/t rning

: مکعب.

kubb

: قدح ساز, نوعی کلا ه لبه دار, کسی که باگلوله یاگوی بازی میکند, مشروب خوارافراطی, داءم الخمر.

kubera

: مکعب.

kubik

: مکعبی.

kubikinnehll

: حجم مکعب.

kubikm tt

: مقیاس مکعب.

kubikrot

: ریشه مکعب, ریشه سوم.

kubisk

: مکعبی.

kubiska

: مکعبی.

kubism

: کوبیسم, مکتب کوبیسم در نقاشی.

kubist

: وابسته به مکتب هنری کوبیسم.

kubistisk

: وابسته به مکتب هنری کوبیسم.

kuckla

: ویولن, کمانچه, ویولن زدن, زرزر کردن, کار بیهوده کردن.

kudde

: متکا, نازبالش, کوسن, مخده, زیرسازی, وسیله ای که شبیه تشک باشد, با کوسن وبالش نرم مزین کردن, لا یه گذاشتن, چنبره, دفترچه یادداشت, لا یی, لا یی گذاشتن, بالش, بالین, متکا, پشتی, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.

kufisk

: سوگند ملا یم, بخدا, : طاق, تک, فرد, عجیب و غریب, ادم عجیب, نخاله.

kugga

: رد کردن, نپذیرفتن.

kuggbana

: راه اهن چنگک دار مخصوص عبور از سراشیب.

kuggdrev

: قسمت دوراز مرکز بال پرنده, بال, چرخ دنده جناحی, پر و بال پرنده را کندن, دست کسی رابستن, کفتربند کردن.

kugge

: دندانه, دنده چرخ, دندانه دار کردن, حقه بازی, طاس گرفتن (درتخته نرد).

kuggfrga

: وانمود کن, ژستو, قیافه گیر, پرسش دشوار.

kuggst ng

: چنگک جا لباسی, بار بند, جا کلا هی, نوعی الت شکنجه مرکب از چند سیخ یا میله نوک تیز, شکنجه, چرخ دنده دار, عذاب دادن, رنج بردن, بشدت کشیدن, دندانه دار کردن, روی چنگک گذاردن لباس و غیره.

kuggvxel

: دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهای دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(یادندانه دار) کردن, اماده کارکردن, پوشانیدن.

kuguar

: گربه وحشی پشمالو, یوزپلنگ امریکایی.

kujon

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

kujonera

: سلطه جویی کردن, تحکم کردن, مستبدانه حکومت کردن.

kuk

: خروس, پرنده نر(از جنس ماکیان), کج نهادگی کلا ه,چخماق تفنگ, :مثل خروس جنگیدن, گوش ها را تیز وراست کردن, کج نهادن, یک وری کردن.

kuku

: فاخته, صدای فاخته دراوردن, دیوانه.

kul

: شوخی, بازی, خوشمزگی, سرگرمی, شوخی امیز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخی کردن, خوشمزگی, مضحک, خنده دار, خنده اور, عجیب, بامزه.

kul r

: رنگ, فام, بشره, تغییر رنگ دادن, رنگ کردن, ملون کردن.

kula

: گلوله, گلوله تفنگ.

kula/prla

: مهره, دانه تسبیح, خرمهره, منجوق زدن, بریسمان کشیدن, مهره ساختن.

kulbana

: خط سیر, گذرگاه.

kulbaneprojektil

: موشک, پرتابه.

kulblixt

: سنگ اسمانی بزرگ, شهاب روشن, نارنجک, گلوله انفجاری.

kulen

: بی حفاظ, درمعرض بادسرد, متروک, غم افزا.

kulen/dyster

: بی حفاظ, درمعرض بادسرد, متروک, غم افزا.

kulgev r

: دزدیدن, لخت کردن, تفنگ, عده تفنگدار.

kuli

: حمال, باربر.

kulinarisk

: مربوط به اشپزخانه, اشپخانه ای, پختنی.

kulisser

: نشان دارای دو بال که بهوانورد یا توپچی و دریا نورد یا دیدبان کار ازموده داده میشود.

kull

: کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند, جوجه های یک وهله جوجه کشی, جوجه, بچه, توی فکر فرورفتن, یکدسته کبک, دسته, گروه, گله.

kull/yngel/ruva/grubbla

: کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند, جوجه های یک وهله جوجه کشی, جوجه, بچه, توی فکر فرورفتن.

kulle

: تل یا تپه, تپه, پشته, تل, توده, توده کردن, انباشتن, پر از تپه.

kulle/hg

: تپه کوچک, برامدگی در سطح صاف, پشته, گریوه, پرندک.

kullerbytta

: شیرجه, معلق, پشتک, معلق زدن.

kullerbytta/volt

: شیرجه, معلق, پشتک, معلق زدن.

kullersten

: قلوه سنگ, سنگفرش.

kullig

: پر از تپه.

kullkasta

: بر انداختن, بهم زدن, سرنگون کردن, منقرض کردن, مضمحل کردن, موقوف کردن, انقراض.

kullkasta/strta

: بر انداختن, بهم زدن, سرنگون کردن, منقرض کردن, مضمحل کردن, موقوف کردن, انقراض.

kullkrning

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

kullridning

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

kulmage

: شکم گنده.

kulmen

: اوج, قله, حد اعلی.

kulmination

: اوج, قله, حد اعلی.

kulminera

: به اوج رسیدن, بحد اکثر ارتفاع رسیدن, بحد اعلی رسیدن.

kulram

: چرتکه, تخته روی سرستون (معماری), گنجه ظرف, لوحه مربع موزاءیک سازی.

kulrt

: رنگی, ملون, نژادهای غیر سفید پوست, رنگین.

kulspruteskytt

: مسلسل چی.

kult

: ایین دینی, مکتب تفکر, هوس وجنون برای تقلید از رسم یا طرز فکری, جذبه وشهرت معنوی, جیبه عرفانی.

kult/dyrkan

: ایین دینی, مکتب تفکر, هوس وجنون برای تقلید از رسم یا طرز فکری.

kulthandling

: فرمان اساسی, مراسم, تشریفات مذهبی, اداب.

kultivator

: کشتکار, ماشین شخم زنی وعلف هرزه کنی, برزگر.

kultivera

: کشت کردن, زراعت کردن (در), ترویج کردن.

kultur

: کشت میکرب در ازمایشگاه, برز, فرهنگ, پرورش, تمدن.

kulturell

: فرهنگی, تربیتی.

kulturreservat

: ذخیره, رزرو کردن صندلی یا اتاق در مهمانخانه و غیره, کتمان, تقیه, شرط, قید, استثناء, احتیاط, قطعه زمین اختصاصی (برای سرخ پوستان یامدرسه و غیره)

kulvert

: اب گذر, نهر سرپوشیده, مجرای اب زیر جاده, لوله مخصوص کابل برق زیر زمینی.

kummin

: زیره سیاه, درخت زیره, زیره سبز.

kumpan

: همراه همدم, هم نشین, پهلو نشین, معاشرت کردن, همراهی کردن.

kumulativ

: انباشته, یکجا.

kumulera

: انباشتن, توده کردن, ترکیب یا متحد کردن.

kund

: موکل, مشتری, ارباب رجوع, مشتری.

kunde

: , میتوانست.

kunde inte

: .= could not

kundkrets

: ارباب رجوع, مشتریان, پیروان, موکلین.

kundv rvare

: کارگر یا ماشینی که پوست میکند, دباغ, پوست درخت کن, کسیکه دم مغازه میایستد و برای جنسی تبلیغ میکند.

kundvagn

: چرخ دستی مامورتنظیف, گاری بارکش, اتومبیل بارکش کوتاه, واگن برقی, باواگن برقی حمل کردن

kundvrvare/spion

: خریدار پیدا کردن, مشتری جلب کردن, صدای نکره ایجاد کردن, بلند جار زدن, باصدای بلند انتشار دادن.

kung

: پادشاه, شاه, شهریار, سلطان.

kung ra

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

kung relse

: اگهی, اعلا ن, خبر.

kungad me

: شهریاری, سلطنت مطلقه, رژیم سلطنتی.

kungamakare

: سلطان ساز, کسی که درانتخاب پادشاه یا رءیس موثر است

kungamord

: شاه کش, قتل شاه یا حکمروا.

kungamrdare

: شاه کش, قتل شاه یا حکمروا.

kungarike

: پادشاهی, کشور, قلمروپادشاهی.

kungav rdighet

: مقام سلطنت, شاهی.

kunglig

: پادشاهی, شاهوار, سلطنتی, شاهانه, ملوکانه, همایونی, شاهوار, خسروانه.

kungliga

: سلطنتی, شاهانه, ملوکانه, همایونی, شاهوار, خسروانه.

kunglighet

: حق الا متیاز, حق التالیف, حق الا ختراع, اعضای خانواده سلطنتی, مجلل, از خانواده سلطنتی.

kunglighet/avgift

: حق الا متیاز, حق التالیف, حق الا ختراع, اعضای خانواده سلطنتی, مجلل, از خانواده سلطنتی.

kungra/utf rda/frkunna

: اعلا م کردن, انتشار دادن, ترویج کردن.

kungrande

: اعلا م, اعلا م دارنده, ترویج.

kungsbltt

: رنگ ابی مایل بارغوانی روشن.

kungsfiskare

: ماهی خوراک, مرغ ماهیخوار, چلق.

kungsvatten

: تیزاب سلطانی.

kunna

: توانا بودن, شایستگی داشتن, لایق بودن,قابل بودن, مناسب بودن, اماده بودن, ارایش دادن, لباس پوشاندن, قادر بودن, قوی کردن.

kunnande

: چیره دستی, ورزیدگی, تردستی, مهارت, استادی, زبر دستی, هنرمندی, کاردانی, مهارت عملی داشتن, کاردان بودن, فهمیدن.

kunnig

: وارد بکار, قابل درک, باهوش, زیرک, مطلع.

kunnighet

: قابلیت, توانایی.

kunnigt

: با توانایی, از روی لیاقت.

kunskap

: بصیرت, اطلا ع, اموزش, معرفت, دانش, مجموعه معارف وفرهنگ یک قوم ونژاد, فرهنگ نژادی, افسانه هاوروایات قومی, فاصله بین چشم ومنقار (یا دماغ) حیوانات.

kunskapa

: شناسایی کردن, بازدید کردن, عملیات اکتشافی کردن.

kunskapare

: پیش اهنگ, پیشاهنگی کردن, دیده بانی کردن, عملیات اکتشافی کردن پوییدن, دیده بان, مامور اکتشاف.

kunskapsgren

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

kunskapsteori

: شناخت شناسی, معرفت شناسی, مبحث ارزش و حدود معرفت.

kup

: کوپه, قسمت, تقسیم کردن.

kupa

: سایه, حباب چراغ یا فانوس, اباژور, سایه بان, جای سایه دار, اختلا ف جزءی, سایه رنگ, سایه دار کردن, سایه افکندن, تیره کردن, کم کردن, زیر وبم کردن.

kupe

: کوپه, قسمت, تقسیم کردن.

kupera

: بارانداز, لنگرگاه, بریدن, کوتاه کردن, جاخالی کردن, موقوف کردن, جای محکوم یا زندانی در محکمه.

kuperad

: پر از تپه.

kupidon

: کوپید, خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده.

kupig

: کوژ, محدب.

kupol

: گنبد, قبه, گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمی.

kupol/dom

: گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمی.

kupoltak

: گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمی.

kupong

: کوپن.

kupp

: برهم زدن, ضربت, کودتا, توطله محرمانه برای بر انداختن حکومت.

kur

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

kurage

: دلیری, دل, جرات, چوب, اتشزنه, اتش گرفتن.

kurage/skrot och korn

: خمیره, فطرت, جنس, گرمی, غیرت, جرات.

kuranstalt

: چشمه معدنی, اب معدنی.

kurant

: قابل فروش, قابل عرضه در بازار.

kurativ

: دارای خاصیت درمانی, علا ج بخش, شفا بخش.

kurator

: کتابدار, موزه دار, نگهبان, متصدی.

kurbits

: کدو تنبل, ادم کله خشک.

kurd

: کرد, اهل کردستان.

kurder

: کرد, اهل کردستان.

kurdisk

: کردی.

kurera

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

kurera/botemedel

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

kurfurstend me

: گزینگرگان, هیلت انتخاب کنندگان, حوزه انتخابیه.

kuri s

: کنجکاو, نادر, غریب.

kuriositet

: تحفه, سوقات, چیزغریب, عتیقه, حس کنجکاوی, چیز غریب, کمیاب.

kuriosum

: حس کنجکاوی, چیز غریب, کمیاب.

kurir

: پیک, قاصد.

kurir/lpare

: پیک, قاصد.

kurort

: چشمه معدنی, اب معدنی.

kurort/hlsobrunn

: چشمه معدنی, اب معدنی.

kurrande i magen

: درد معده, درد دل.

kurre

: معامله کردن, انتخاب کردن, شکاف دادن, ترکاندن, خشکی زدن پوست, زدن, مشتری, مرد, جوانک, شکاف, ترک, ف ک.

kurs

: دوره, مسیر, روش, جهت, جریان, درطی, درضمن, بخشی از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال کردن, بسرعت حرکت دادن, چهار نعل رفتن.

kurs/bana

: دوره, مسیر, روش, جهت, جریان, درطی, درضمن, بخشی از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال کردن, بسرعت حرکت دادن, چهار نعل رفتن.

kursa

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

kursbok

: کتاب درسی, کتاب اصلی دریک موضوع, رساله.

kursiv

: پیوسته, روان, خط شکسته, وابسته به ایتالیایی های قدیم, حروف یک وری, حروف کج, حروف خوابیده.

kurskamrat

: همشاگردی.

kursplan

: برنامه اموزشی, اموزش برنامه, دوره تحصیلا ت, برنامه تحصیلی.

kursv rde

: قیمت مناسب برای خریدار وفروشنده.

kurtage

: پول دلا لی, حق العمل, مزد دلا لی.

kurtage/mkleri

: پول دلا لی, حق العمل, مزد دلا لی.

kurtis r

: لا س, حرکت تند وسبک, لا س زدن, اینسو وانسو جهیدن.

kurtisan

: فاحشه.

kurva

: خط منحنی, چیز کج, خط خمیده انحناء, پیچ.

kurvig

: دارای انحناء وقوسهای ظریف زنانه.

kuscha

: عتاب کردن, تشر زدن, نهیب زدن به.

kuscha/ska stuka

: عتاب کردن, تشر زدن, نهیب زدن به.

kusin

: پسرعمو یا دختر عمو, پسردایی یا دختر دایی, عمه زاده, خاله زاده.

kusk

: درشکه چی, کالسکه چی, کامیون ران, راننده یک جفت حیوان یا دستگاه اسب ودرشکه, واگن چی, گاراژ دار, متصدی حمل ونقل.

kuska

: گشت, سفر, مسافرت, سیاحت, ماموریت, نوبت, گشت کردن, سیاحت کردن.

kuskbock

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

kuslig

: دلتنگ کننده, مایه افسردگی.

kuslig/mystisk

: غیر طبیعی, غریب, وهمی, جدی, زیرک.

kusliga

: دلتنگ کننده, مایه افسردگی.

kust-

: بحری, دریایی, وابسته به بازرگانی دریایی, وابسته بدریانوردی, استان بحری یاساحلی.

kust

: ساحل, دریاکنار, سریدن, سرازیر رفتن, کرانه دریا, ساحل دریا, دریا کنار, دریا کنار.

kustband

: کرانه دریا.

kustfart

: کشتی رانی ساحلی, تجارت ساحلی, کابوتاژ.

kustjgare

: تکاور.

kustlinje

: خط ساحلی.

kuta i v g

: فرار کردن, گریختن, پا بفرار گذاردن, باعجله رفتن.

kutter

: برنده, الت تراش, نوعی کرجی, دندان پیش.

kutting

: سرداب.

kuttra

: صدای کبوتر وقمری, بغبغو کردن, با صدای نرم وعاشقانه سخن گفتن, اهسته بازمزمه ادا کردن.

kutym

: رسم, سنت, عادت, عرف, حقوق گمرکی, گمرک, برحسب عادت, عادتی.

kuv s

: ماشین جوجه کشی, محل پرورش اطفال زودرس.

kuva

: زنجیر, بازداشت, جلوگیری, لبه پیاده رو, محدود کردن,دارای دیواره یا حایل کردن, تحت کنترل دراوردن, فرونشاندن.

kuvande

: انقیاد, اطاعت, مقهور سازی, مطیع سازی.

kuvert

: پاکت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ.

kuvert/omslag

: پاکت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ.

kuvertavgift

: مبلغی که اغذیه فروشی ویا کلوب شبانه علا وه بر پول غذا ومشروب از مشتریان دریافت میدارد.

kuvertbrd

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غیره), صورت, ثبت, فهرست,پیچیدن, چیز پیچیده, چرخش, گردش, غلتک, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتک زدن, گردکردن, بدوران انداختن, غلتیدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن.

kv de

: خواباندن, دفن کردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودی, الحان, : غیر متخصص, ناویژه کار, خارج از سلک روحانیت, غیر روحانی

kv ka/kraxa

: صدای غوک یا وزغ, صدای کلا غ, غارغار کردن, چون غوک یا قورباغه صدا کردن.

kv ljande

: تهوع اور.

kv llar

: هرشب, شبها.

kv llsmat

: شام, عشای ربانی یا شام خداوند.

kv sa

: پیاده کردن, خراب کردن.

kv vas

: خفه کردن, بستن, مسدود کردن, انسداد, اختناق, دریچه, ساسات (ماشین).

kv vgas

: ازت, نیتروژن.

kvacksalva

: صدای اردک, قات قات, ادم شارلا تان, چاخان, دروغی, ساختگی, قلا بی, قات قات کردن, صدای اردک کردن, دوای قلا بی دادن.

kvacksalvare

: صدای اردک, قات قات, ادم شارلا تان, چاخان, دروغی, ساختگی, قلا بی, قات قات کردن, صدای اردک کردن, دوای قلا بی دادن.

kvacksalvare/skojare

: شارلا تان, ادم حقه باز, حقه بازی کردن.

kvacksalvare/snattra

: صدای اردک, قات قات, ادم شارلا تان, چاخان, دروغی, ساختگی, قلا بی, قات قات کردن, صدای اردک کردن, دوای قلا بی دادن.

kvacksalveri

: حقه بازی, شارلا تان بازی, حلیه گری.

kvadda

: تصادم, خردشدگی, برخورد, خرد کردن, شکست دادن, درهم شکستن, بشدت زدن, منگنه کردن, پرس کردن, ورشکست شدن, درهم کوبیدن.

kvader

: سنگ ساختمانی, سنگ بنا.

kvadrant

: ربع دایره, ربع کره, یک چهارم, چهار گوش.

kvadrat

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور کردن.

kvadratisk

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور کردن.

kvadratiska

: درجه دوم.

kvadratrot

: جذر, ریشه دوم.

kvadratur

: تربیع.

kvadrera

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور کردن.

kvadriljon

: کادریلیون, عدد یک با 51 صفر بتوان.2

kval

: درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد کشیدن.

kvalfull

: دردناک, رنج اور.

kvalificera

: صلا حیت داشتن, واجد شرایط شدن, توصیف کردن.

kvalificerad

: شایسته, قابل, دارای شرایط لا زم, مشروط.

kvalificerade

: شایسته, قابل, دارای شرایط لا زم, مشروط.

kvalificering

: صفت, شرط, قید, وضعیت, شرایط, صلا حیت.

kvalifikation

: شایستگی, صفت, شرط, قید, وضعیت, شرایط, صلا حیت.

kvalit

: کیفیت, چونی.

kvalitativ

: کیفی.

kvalitet

: کیفیت, چونی.

kvalitetsbeteckning

: زاب, شرح, وصف, توصیف, تشریح, تعریف.

kvalster

: کرم ریز, کرم پنیر.

kvant-

: درجه, پله, ذره.

kvantifiera

: کمیت را تعیین کردن, چندی بیان کردن, محدود کردن, کیفیت چیزی را معلوم کردن.

kvantitativ

: مقداری, کمی, چندی, بیان شده بر حسب صفات, وابسته بخاصیت حرف هجادار.

kvantitet

: مقدار, چندی, کمیت, قدر, اندازه, حد, مبلغ.

kvantum

: درجه, پله, ذره.

kvar

: چپ.

kvar/l mnade/vnster

: چپ.

kvarh lla

: بازداشتن, معطل کردن, توقیف کردن.

kvarhllande

: بازداشت, توقیف, حبس.

kvarka

: گلودرد و زکام, خفگی, خفقان.

kvarleva

: باقی مانده, بقیه, اثر, بقایا(درجمع), اثار.

kvarligga

: ماندن, باقیماندن.

kvarn

: اسیاب, ماشین, کارخانه, اسیاب کردن, کنگره دار کردن.

kvarnr nna

: اب اسیاب, جوی اسیاب.

kvarnsten

: سنگ اسیاب, بار سنگین.

kvarsittning

: بازداشت, توقیف, حبس.

kvarst

: ماندن, باقیماندن.

kvarstad

: انزوا, مصادره, توقیف, جدا سازی, تجزیه, توقیف غیر قانونی.

kvartal

: دوره سه ماهه, در حدود سه ماه.

kvarterm stare

: سر رشته دار, متصدی.

kvarteron

: از نژاد سفید وسیاه.

kvartersbomb

: بمب دارای قدرت تخریبی زیاد, شخص یاچیز خیلی موثر و سخت.

kvartett

: چهارقلو, چهاربخشی, قطعه موسیقی مخصوص چهارتن خواننده یا نوازنده, گروه چهارتنی که قطعه ای رابسرایند.

kvartil

: چهار یک, تقسیم شده به 4/3 و.1/4

kvarto

: درکاغذ های یک ربعی چاپ شده, ربع کاغذی.

kvartoformat

: درکاغذ های یک ربعی چاپ شده, ربع کاغذی.

kvarts

: الماس کوهی, کوارتز.

kvarts penny

: فارثینگ, پول خرد انگلیس.

kvartsfinal

: دوره یک چهارم نهایی در مسابقات حذفی.

kvartsformat

: درکاغذ های یک ربعی چاپ شده, ربع کاغذی.

kvasi

: شبیه, شبه, بصورت پیشوند نیز بکار رفته و بمعنی' شبه 'و' بظاهرشبیه 'است.

kvasielegant

: درخشانی, نمایشی, زرق وبرقی.

kvast

: جاروب, جاروب کردن.

kvast/ginst

: جاروب, جاروب کردن.

kvastskaft

: دسته جاروب.

kvav

: نزدیک, بستن

kvav/inskrnkt

: خفه, دلتنگ کننده, اوقات تلخ, مغرور, محافظه کار, بد اخم, لجوج.

kvda

: اواز, سرود, سرودن, تصنیف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراییدن.

kverulantisk

: کج خلق, زود رنج, گله مند, ستیز جو, شکوه گر.

kverulera

: ژکیدن, لندلند, غرغر کردن, گله کردن, ناله, گله.

kvick

: تند, چابک, فرز, چست, جلد, سریع, زنده, بذله گو, لطیفه گو, شوخ, لطیفه دار, کنایه دار.

kvick replik

: حاضر جوابی, جواب شوخی امیز.

kvicke

: مغز ودرون هرچیزی.

kvickhet

: هوش, قوه تعقل, لطافت طبع, مزاح, بذله گویی, دانستن, اموختن, بذله گویی, لطیفه, شوخی, لطیفه گویی, مسخره.

kvickhet/kvickhuvud

: حرف کنایه دار یا شوخی امیز, حرف کنایه دار زدن.

kvickheter

: لطایف, هزلیات, شوخی, بذله, فکاهیات, مطایبات, شوخی های خارج از نزاکت.

kvickhuvud

: هوش, قوه تعقل, لطافت طبع, مزاح, بذله گویی, دانستن, اموختن.

kvickna

: زنده شدن, دوباره دایر شدن, دوباره رواج پیدا کردن, نیروی تازه دادن, احیا کردن, احیا شدن, باز جان بخشیدن, بهوش امدن.

kvickna till

: شفا یافتن, بهوش امدن, بازگشتن وبحال اول رسیدن.

kvickrot

: تخت, نیمکت, خوابانیدن, در لفافه قرار دادن.

kvicksand

: ریگ روان, تله, دام, ماسه متحرک.

kvicksilver

: سیماب, جیوه, تیر, پیک, پیغام بر, دزدماهر, عطارد, یکی از خدایان یونان قدیم, جیوه.

kvicksilverhaltig

: سیمابی, جیوه دار, چالا ک, تند, متغیر, متلون.

kvida

: زوزه کشیدن, ناله کردن, شیون و جیغ و داد کردن, نالیدن, زار زار گریه کردن, ناله, زاری, شیون.

kvidan

: شیون کردن, ناله کردن, ماتم گرفتن, ناله.

kviga

: گوساله ماده, ماده گوساله.

kvigkalv

: گوساله ماده.

kvillajabark

: درخت صابون.

kvinna

: زن, زنانگی, کلفت, رفیقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

kvinna/kvinnliga

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان.

kvinnfolk

: جنس زن, گروه زنان, نژاد زن, زنان.

kvinnlig

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان, جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادین, زنان, زن مانند, زن صفت, مثل زن, زنانه, شبیه زن, زنانه, در خور زنان, مثل زن.

kvinnlig ambassad r

: سفیر زن, همسر سفیر.

kvinnlig slkting

: خویش, خویشاوند(از جنس مذکر).

kvinnliga

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان.

kvinnlighet

: زنانگی, ظرافت, زنی, زنیت, حس زنانگی, عالم نسوان, زنانگی, صفات زنانه.

kvinnof rening

: خواهری, انجمن های خیریه یا کلوب نسوان.

kvinnojgare

: مشتاق زن, مرد زن پرست.

kvinnor

: زنان, جماعت زنان, جنس زن.

kvinnsperson

: زن, زنانگی, کلفت, رفیقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

kvint

: پنجم, پنجمین, مالیات پنج یک, خمس, قایق پنج بادبانی.

kvintessens

: پنجمین و بالا ترین عنصر وجود, عنصر پنجم یعنی 'اثیر 'یا 'اتر', جوهر, اصل.

kvintett

: قطعه موسیقی مخصوص ساز و اواز پنج نفری, پنج نفری, پنجگانه.

kvintilera

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشیدن, خاراندن, پاک کردن, زدودن, باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن, تراشیدن, خراشیدن, خراش, اثر خراش, گیر, گرفتاری.

kvissla

: جوش, کورک, عرق گز, جوش دراوردن.

kvisslig

: جوش دار, کورک دار.

kvist

: شاخه کوچک, ترکه, بوته, میخ کوچک بی سر, نوباوه, جوانک, گلدوزی کردن, بشکل شاخ وبرگ در اوردن, شاخه کوچک, ترکه, :فهمیدن, دیدن.

kvisth l

: سوراخ میان گره چوب.

kvistig

: گره دار, غامض.

kvistning

: هرس.

kvitta

: چاپ افست, جابجاسازی, مبدا, نقطه شروع مسابقه, چین, خمیدگی, انحراف, وزنه متعادل, رقم متعادل کننده, متعادل کردن, جبران کردن, خنثی کردن, چاپ افست کردن.

kvitten

: درخت به, به.

kvittens

: رسید مفاصا, براءت, پاکی, تبرءه, پاداش, بازپرداختن, جبران کردن, رسید, اعلا م وصول, دریافت, رسید دادن, اعلا م وصول نمودن, وصول کردن, بزهکاران را تحویل گرفتن.

kvitter

: جیک جیک, جیرجیر, زق زق کردن, جیرجیر کردن, صدای جیر جیر, جیر جیر کردن (پرندگان کوچک).

kvitter/kvittra

: جیک جیک, جیرجیر, زق زق کردن, جیرجیر کردن, چهچه, چهچه زدن, صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن, لرزیدن, هیجان وارتعاش, سرزنش کننده.

kvittera

: رسید, اعلا م وصول, دریافت, رسید دادن, اعلا م وصول نمودن, وصول کردن, بزهکاران را تحویل گرفتن.

kvitteringsml

: برابر کننده.

kvittning

: چاپ افست, جابجاسازی, مبدا, نقطه شروع مسابقه, چین, خمیدگی, انحراف, وزنه متعادل, رقم متعادل کننده, متعادل کردن, جبران کردن, خنثی کردن, چاپ افست کردن.

kvitto

: رسید, اعلا م وصول, دریافت, رسید دادن, اعلا م وصول نمودن, وصول کردن, بزهکاران را تحویل گرفتن.

kvitto/kupong

: سند, مدرک, دستاویز, ضامن, گواه, شاهد, تضمین کننده, شهادت دادن.

kvittra

: جیک جیک, جیرجیر, زق زق کردن, جیرجیر کردن, جیک جیک پی درپی, چهچه, جیک جیک کردن.

kvka

: صدای غوک یا وزغ, صدای کلا غ, غارغار کردن, چون غوک یا قورباغه صدا کردن.

kvkare

: لرزنده, مرتعش, ملخ, عضو فرقه کویکر.

kvljande

: تهوع اور, بیزار کننده, بیمار کننده.

kvll

: غروب, سرشب.

kvllarna

: هرشب, شبها.

kvllsm nniska

: ادم شب زنده دار.

kvllsvard

: شام, عشای ربانی یا شام خداوند.

kvot

: سهمیه, سهم, بنیچه, بهر, خارج قسمت.

kvva

: خفه کردن, مختنق کردن, خناق پیدا کردن, خفه کردن, بستن, مسدود کردن, انسداد, اختناق, دریچه, ساسات (ماشین), خفه کردن, در دل نگاه داشتن, خفه شدن, خاموش کردن, خفه کردن, خاموش کردن, فرونشاندن.

kvva/kv vas

: خفه کردن, خاموش کردن.

kvve

: ازت, نیتروژن.

kvvning

: خناق, اختناق, خفگی, خفه سازی, خفقان, اختناق, خفگی.

kybernetik

: مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب از مغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی, فرمانشناسی.

kyckling

: جوجه مرغ, پرنده کوچک, بچه, مردجوان, ناازموده, ترسو, کمرو.

kyffe

: کلبه, خانه رعیتی, پناهگاه, خیمه, سایبان.

kyffig

: پست, خفه, گرفته, دلگیر, کهنه.

kyl

: یخچال برقی, سردخانه, دستگاه مبرد, بند انگشت (مخصوصا برامدگی پنج انگشت), قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان, برامدگی یا گره گیاه, قرحه روده, تن در دادن به, تسلیم شدن, مشت زدن.

kyla

: سردکردن, خنک شدن, سرما, خنکی, چایمان, مایه دلسردی, ناامید, مایوس, سردی, سردی, انجماد, کمی تمایل در قوای جنسی, خنک کردن, سرد کردن, خنک نگاهداشتن.

kyla/kylig

: سردکردن, خنک شدن, سرما, خنکی, چایمان, مایه دلسردی, ناامید, مایوس.

kylare

: سردکن, خنک کننده, کولر, دستگاه خنک کننده, دما تاب, رادیاتور, گرما تاب, خنک کن بخاری.

kylargrill

: پنجره مشبک, شبکه, پنجره کوچک بلیط فروشها (در سینما و غیره).

kylarhuv

: نوعی کلا ه بی لبه زنانه ومردانه, کلا هک دودکش, سرپوش هرچیزی, کلا ه سرگذاشتن, درپوش, کلا هک.

kylarv tska

: ماده ء ضد یخ, ضد یخ.

kylig

: سرد, خنک.

kylig/rimfrostkldd

: یخ زده, بسیارسردپوشیده از شبنم یخ زده.

kylig/stel

: بسیار سرد, منجمد, دارای اندکی تمایل جنسی.

kyliga

: سرما, سرماخوردگی, زکام, سردشدن یا کردن.

kyligt

: سرد, خنک.

kylkn l

: سرمازدگی.

kylmedel

: سردکننده.

kylning

: خنک سازی, سرد سازی, خنک کنی, نگاهداشتن در یخچال.

kylning/avsvalning/avkylning

: خنک سازی.

kylskada

: سرمازدگی, سرمازدگی, یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما.

kylskp

: یخچال, یخچال, یخچال برقی.

kymig

: کثیف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, کریه.

kyndel

: خوش طعم, مطبوع طبع, مورد پسند.

kynne

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

kypare

: پسرک یا پیشخدمت ابجو فروشی, پادو فاشحه خانه, منتظر, پیشخدمت.

kypert

: پارچه جناغی, پارچه جناغی بافتن.

kypra

: پارچه جناغی, پارچه جناغی بافتن.

kyrass

: زره سینه وپشت, زره بالا تنه.

kyrassi r

: سوار زره پوش.

kyrka

: کلیسا, کلیسایی, درکلیسامراسم مذهبی بجا اوردن, کلیسا, به کلیسا رفتن, کلیسای اسکاتلند.

kyrkan

: کلیسا, کلیسایی, درکلیسامراسم مذهبی بجا اوردن.

kyrkbnk

: نیمکت, مقام, در نیمکت قرار گرفتن, پیف (بوی بد).

kyrklig

: کلیسا, کلیسایی, درکلیسامراسم مذهبی بجا اوردن.

kyrkngel

: کروب (کروبیان), فرشتگان اسمانی بصورت بچه بالدار, بچه قشنگ.

kyrkoadjunkt

: معاون کشیش بخش.

kyrkofullm ktig

: عضو نمازخانه.

kyrkogrd

: گورستان, قبرستان, ارامگاه, حصار کلیسا, حیاط کلیسا, قبرستان.

kyrkohandbok

: کتب دعا, کتب مذهبی.

kyrkoherde

: کشیش بخش, رءیس دانشگاه, رهبر, پیشوا, کشیش بخش, جانشین, قاءم مقام, نایب مناب, معاون, خلیفه.

kyrkoherde/pr st

: کشیش بخش.

kyrkoherdebostlle

: خانه کشیش بخش, درامد کشیش بخش, خلا فت, محل اقامت خلیفه, نوعی منصب مذهبی.

kyrkokor

: صدرکلیسا, جای مخصوص کشیش.

kyrkom te

: شورای کلیسایی, مجلس مناظره مذهبی.

kyrkosamfund

: نام گذاری, تسمیه, لقب یا عنوان, طبقه بندی, مذهب, واحد جنس, پول.

kyrkvaktmstare

: فراش, مستخدم جزء کلیسا یا دانشگاه, جارچی, منادی دادگاه, مامورانتظامات, خادم کلیسا, تولی, گورکن, متصدی نشان دادن محل جلوس مردم در کلیسا.

kysk

: عفیف, پاکدامن, خالص ومهذب.

kysk/ren/str ng

: عفیف, پاکدامن, خالص ومهذب.

kyskhet

: عفت وعصمت, پاکدامنی, نجابت.

kyss

: بوسه, بوس, ما, بوسیدن, بوسه گرفتن از, ماچ کردن.

kyssa

: بوسه, بوس, ما, بوسیدن, بوسه گرفتن از, ماچ کردن.

kyssas

: بوسه, بوس, ما, بوسیدن, بوسه گرفتن از, ماچ کردن.

kysser

: بوسه, بوس, ما, بوسیدن, بوسه گرفتن از, ماچ کردن.

kysser/kyss

: بوسه, بوس, ما, بوسیدن, بوسه گرفتن از, ماچ کردن.

L

l /lsida

: سمت پناه دار, انسوی کشتی که از باد در پناه است, بادپناه, حمایت.

l

: ابجو انگلیسی, ابجو, ابجو, ابجو نوشیدن, ابجو دیر رس, ابجو نارس, ابجو کم الکل.

l

: سمت پناه دار, انسوی کشتی که از باد در پناه است, بادپناه, حمایت.

l

: مارماهی.

l

: مست ابجو, مانند ابجو, ابجودار.

l-

: مست ابجو, مانند ابجو, ابجودار.

l-

: مست ابجو, مانند ابجو, ابجودار.

l ck

: سوراخ دار, رخنه دار, نشست کننده, چکه کن.

l cka/sippra ut

: تراوش طبیعی, رسوخ, چکه, تراوش کردن, از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن, چکه کردن.

l ckande

: سوراخ دار, رخنه دار, نشست کننده, چکه کن.

l cker/hrlig

: لذیذ.

l ckerbit

: هر چیز ظریف و عالی, گوشت یا خوراک لذیذ, مطبوع, قسمت لذیذغذا, لقمه خوشمزه, تکه لذیذ وباب دندان, شایعات, اراجیف, خرده ریز.

l ckerhet

: ظرافت, شیکی, سلیقه باذوق لطیف.

l da

: کشو, برات کش, ساقی, طراح, نقاش, زیر شلواری.

l dder

: کف صابون, کف یا عرق اسب, صابون زدن, کف بدهان اوردن, هیجان.

l ddrig

: مثل کف صابون, کف الود, کف الود, کف دار, پر کف.

l derbyxor

: شلوار بی خشتک گاوداران.

l derfrgad

: گندم گون, سبزه, اسمر, تیره, زرد مایل بقهوه ای.

l derfrgad/brungul

: گندم گون, سبزه, اسمر, تیره, زرد مایل بقهوه ای.

l derrem/pisksnrt

: تسمه, قیش, شلا ق زدن, باتسمه بستن.

l dertrja

: کت چرمی مردانه که به تن چسبیده باشد, نیمتنه چرمی.

l dig

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

l fte

: درگروگان, گرو, وثیقه, ضمانت, بیعانه, باده نوشی بسلا متی کسی, بسلا متی, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متی کسی باده نوشیدن, متعهد شدن, التزام دادن.

l ftes-

: وابسته به تعهد یا قول.

l g byr

: عضو حزب محافظه کار قدیم, میز چهارپایه کشودار.

l g damknga

: نیم پوتین.

l g lastvagn

: گاری کوتاه بی لبه, واگن روباز, کامیون.

l ga

: شستشوکردن, استحمام کردن, شستشو, ابتنی.

l gadel

: مردمان محترم و با تربیت, اصالت, تربیت, ادب.

l ge/plats

: موقعیت, محل, وضع.

l genhet

: اپارتمان.

l ger

: اردو, اردوگاه, لشکرگاه, منزل کردن, اردو زدن, چادر زدن (بیشتر با out), جمبوری, مجمع پیشاهنگان, خوشی.

l gerplats

: محل اردو زدن, قرار گاه.

l gfrekvens

: بسامد کم.

l gg

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقدیم داشتن,تعبیر کردن,بکار بردن,منصوب کردن, ترغیب کردن,استقرار,پرتاب,سعی,ثابت.

l gga

: سفارش کردن به, امرکردن, مقررداشتن, بهم متصل کردن.

l gga beslag p

: بخود انحصار دادن, امتیاز انحصاری گرفتن.

l gga in

: نشاندن, در چیزی کار گذاشتن, اراستن, خاتم کاری کردن, گوهر نشان کردن, :چیز زرنشان, طلا کوبی, خاتم کاری.

l gga ovanp

: روی چیزی قرار گرفتن, اضافه شدن بر.

l gga p hyllan

: تاقچه دار کردن, در قفسه گذاردن, قفسه دار کردن, کنار گذاردن, شیب دار کردن یاشدن, ببعد موکول کردن.

l gga sig

: استراحت کردن, استراحت کوتاه, تسامح کردن, از زیر کار شانه خالی کردن, درازکشیدن.

l ggande

: ضربت زنی, تحمیل, نهی, قدغن, حکم بازداشت, دستور, اتحاد, وابسته به نسخه نویسی, تجویزی.

l ggdags

: وقت خواب, وقت استراحت, موقع خوابیدن.

l ggning

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

l gkyrklighet

: فلسفه ء مذهب اوانجلی, تبلیغ مسیحیت.

l glig/lmplig

: بموقع, بهنگام, بجا, بوقت, بگاه.

l gn

: دروغ, کذب, سخن دروغ, دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, کذب,(.vi.vt): دراز کشیدن, استراحت کردن (با down), خوابیدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعیت, چگونگی.

l gnaktiga

: دروغگو, کاذب.

l gnare

: دروغگو, کذاب, کاذب.

l gnhals

: دروغگو, کذاب, کاذب.

l gre

: پایین اوردن, تخفیف دادن, کاستن از, تنزل دادن, فروکش کردن, خفیف کردن, پست تر, پایین تر, :اخم, عبوس, ترشرویی, هوای گرفته وابری, اخم کردن.

l gt

: صدای گاو, مع مع کردن, : پست, کوتاه, دون, فرومایه, پایین, اهسته, پست ومبتذل, سربزیر, فروتن, افتاده, کم, اندک, خفیف, مشتعل شدن, زبانه کشیدن.

l gtstende

: بدوی, اولیه, اصلی.

l gvatten

: جزر ومد خفیف, فروکش اب رودخانه.

l ja

: بی حفاظ, درمعرض بادسرد, متروک, غم افزا.

l jevckande

: مسخره امیز, مضحک, خنده دار.

l jlig

: خنده اور, مضحک, مزخرف, چرند, مسخره امیز, مضحک, خنده دار.

l jtnant

: ستوان, ناوبان, نایب, وکیل, رسدبان.

l k-

: پیازی, پیازدار.

l ka/bota

: شفا دادن, خوب کردن, التیام دادن, خوب شدن.

l karmottagning

: جراحی, اتاق جراحی, عمل جراحی, تشریح.

l kas

: شفا دادن, خوب کردن, التیام دادن, خوب شدن.

l kklyfta

: میخک, گل میخک, بوته میخک.

l ktare

: گالری, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جای ارزان, اطاق نقاشی, اطاق موزه.

l mmel

: موش صحرایی قطب شمال.

l mnade

: چپ.

l mning

: اثر, اثار مقدس, عتیقه, یادگار, باستانی, باقی مانده, بقیه, اثر, بقایا(درجمع), اثار.

l mplig att citera

: نقل کردنی, شایسته نقل قول کردن.

l mpligt

: درخورد, مناسب, شایسته, فراخور, مقتضی.

l n

: بخش, شهرستان, حقوق, شهریه, مواجب, حقوق دادن, مواجب, حقوق, جیره, دستمزد, مزد, دستمزد, اجرت, کار مزد, دسترنج, حمل کردن, جنگ بر پا کردن, اجیر کردن, اجر.

l na

: قرض گرفتن, وام گرفتن, اقتباس کردن, عاریه دادن, قرض دادن, وام دادن, معطوف داشتن, متوجه کردن, متوجه شدن.

l nande

: پاداشی.

l nd/hft

: گرده, کفل, سرین, گوشت ران وگرده.

l nda ngon till heder

: کمک کردن, منجر شدن, لبریز شدن.

l ndstycke

: گوشت راسته, گوشت کمر گوسفند یا خوک.

l nefrm n

: درامد, مواجب, مداخل, معونت, حقوق, مقرری.

l ng i ansiktet

: دارای چانه اویزان, ملول, دلخور.

l ng novell

: داستان کوتاه.

l ngbent

: پایه دار, پروپاچه دار, کوهستانی, ولگرد, پا دراز و لا غر.

l ngd

: درازا, طول, قد, درجه, مدت.

l ngdhopp

: پرش طول.

l nggrund

: موادیکه از ان تاقچه میسازند, شیب, درجه شیب, تاقچه یا قفسه بندی.

l ngkok

: دراز, طولا نی, طویل, مدید, کشیده, دیر,گذشته ازوقت, : اشتیاق داشتن, میل داشتن, ارزوی چیزی را داشتن, طولا نی کردن, مناسب بودن.

l ngmodig

: شکیبا, بردبار, صبور, از روی بردباری, پذیرش, بیمار, مریض.

l ngre

: بیش از این ها, دیگر, دورتر, پیش تر, بعلا وه, قدری, جلوتر.

l ngsam

: اهسته, کند, تدریجی, کودن, تنبل, یواش, اهسته کردن یاشدن, گرانجان, تنبل, لش, کند, بطی, اهسته رو, کساد.

l ngsefter

: همراه, جلو, پیش, در امتداد خط, موازی با طول.

l ngskepp

: سالن کلیسا یا سایر سالنهای بزرگ.

l ngst bort

: دورترین, اقصی نقطه, بعیدترین, دورترین نقطه.

l ngsynt

: دوربین, مال اندیش, عاقل, عاقبت اندیش.

l ngt liv

: طول عمر, درازی عمر, دیرپایی, دراز عمری.

l ngta

: ارزو داشتن, ارزو کردن, اشتیاق داشتن, هوش داشتن , بلند پروازی کردن, بالا رفتن, فرو بردن, استنشاق کردن, ارزو کردن, اشتیاق داشتن, مشتاق بودن.

l ngtansfull

: اشتیاق, ارزوی زیاد, میل وافر, ویار, هوس.

l nka

: پیوند, بهم پیوستن, پیوند دادن.

l nkad

: پیوند یافته, پیوندی.

l nkar

: تپه ساحلی, زمین بازی گلف.

l nls

: بی فایده, عاری از فایده, باطله, بلا استفاده.

l nn

: افرا, اچ, چوب افرا.

l nnmord

: قتل, ترور.

l nsam

: سودبخش, مفید, سوداور.

l nsherre

: تیول بخش, امیر, شاهزاده, سنیور, فلودال, اقا, ارباب, اختیار دار کشور, حکومت مطلقه.

l ntagare

: تیول دار, گیرنده تیول, زعیم, انتقال گیرنده.

l pa amok

: یک نوع جنون دراثر مرض مالا ریا که منجر به خودکشی میشود, دیوانگی.

l pande band

: تیمار خط, دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد.

l pe

: شیردان, پنیر مایه, مایه سیب انگلستان, مایه ماست.

l pgrav

: شیره, شیره گیاهی, عصاره, خون, شیره کشیده از, ضعیف کردن.

l pkontakt

: چرخ دستی مامورتنظیف, گاری بارکش, اتومبیل بارکش کوتاه, واگن برقی, باواگن برقی حمل کردن

l pning

: دونده, مناسب برای مسابقه دو, جاری, مداوم.

l pp-

: لبی, شفوی واویخته به لبهای فرج.

l ppja p

: جرعه, چشش, مزمزه, خرده خرده نوشی, مزمزه کردن, خرد خرد اشامیدن, چشیدن.

l ppstift

: ماتیک لب, مداد لب.

l psnara

: حلقه, حلقه طناب, گره, پیچ, چرخ, خمیدگی, حلقه دار کردن, گره زدن, پیچ خوردن.

l ptrning

: تمرین عملی برای مسابقات مشت زنی و غیره.

l r

: ران.

l ra

: فراگرفتن, اموختن, فراگیری, معرفت, دانش, یادگیری, اطلا ع, فضل وکمال.

l ra/lr ut

: اموختن, تعلیم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمی یا تدریس کردن.

l raktig

: اموختنی, تعلیم پذیر, یاددادنی, قابل تعلیم.

l rare

: اموختار, اموزگار, معلم, مربی, مدرس, دبیر.

l rarkandidat

: شاگرو دانشسرای عالی, دانشجوی تعلیم وتربیت.

l rben

: استخوان ران, فخذ, ران حشره.

l rd hindu/lrd person

: دانشمند, واردبکار.

l rda

: دانشمند, فاضل, پژوهشگر, دانشمندانه.

l rdom

: فضل و دانش, دانشوری, تحقیق, دانش, کمک هزینه دانشجویی, فضل وکمال.

l rft

: کتان, پارچه کتانی, جامه زبر, رخت شویی.

l rjunge/lrd

: دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, ادیب, شاگر ممتاز.

l rka

: خوشی, شوخی, روش زندگی, چکاوک وگونه های مشابه ان, قزلا خ, چکاوک شکار کردن, شوخی کردن, از روی مانع باپرش اسب جهیدن, دست انداختن, چکاوک, غزلا غ, تفریح وجست وخیز کردن.

l rkfalk

: اسب کوچک اندام, مشغولیات, سرگرمی, کار ذوقی, کاری که کسی بدان عشق وعلا قه دارد.

l rling

: شاگرد, شاگردی کردن, کاراموز.

l rlingstid

: شاگردی, تلمذ, کاراموزی.

l robok

: کتاب درسی, کتاب اصلی دریک موضوع, رساله.

l romstare

: دانشور, چیره دست, ارباب, استاد, کارفرما, رءیس, مدیر, مرشد, پیر, خوب یادگرفتن, استاد شدن, تسلط یافتن بر, رام کردن.

l roplan

: برنامه اموزشی, اموزش برنامه, دوره تحصیلا ت, برنامه تحصیلی.

l rorika

: اموزنده, یاد دهنده.

l rosats

: حکم, امر, فرمان, امریه, خطابه, مقررات, نظامنامه, پند, قاعده اخلا قی.

l rotid

: شاگردی, تلمذ, کاراموزی.

l s

: ایمن, بی خطر, مطملن, استوار, محکم, درامان, تامین, حفظ کردن, محفوظ داشتن تامین کردن, امن.

l s

: بدخو, شل, سست, لق, گشاد, ول, ازاد, بی ربط, هرزه, بی بندوبار, لوس وننر, بی پایه, بی قاعده, رهاکردن, درکردن(گلوله وغیره), منتفی کردن, برطرف کردن, شل وسست شدن, نرم وازاد شدن, حل کردن, از قید مسلولیت ازاد ساختن, سبکبار کردن, پرداختن, گوشتالو, کاغذی, خواندن, باز خواندن.

l s- och skrivkunnighet

: سواد, با سوادی, سواد خواندن ونوشتن.

l sa fel p

: بد تعبیر کردن, بد خواندن, بد ترجمه کردن, غلط خواندن.

l sa noggrant

: بررسی کردن, بدقت خواندن.

l sa upp

: گشودن (قفل), بازکردن.

l sa/lskoppla

: از گیر در اوردن, از قید رها کردن, باز کردن.

l saktig

: شل, سست, لق, گشاد, ول, ازاد, بی ربط, هرزه, بی بندوبار, لوس وننر, بی پایه, بی قاعده, رهاکردن, درکردن(گلوله وغیره), منتفی کردن, برطرف کردن, شل وسست شدن, نرم وازاد شدن, حل کردن, از قید مسلولیت ازاد ساختن, سبکبار کردن, پرداختن.

l sare

: خواننده, حل کننده.

l sas upp

: اب کردن, حل کردن, گداختن, فسخ کردن, منحل کردن.

l sbara

: خواندنی, خوانا, قابل خواندن.

l sbart

: خواندنی, خوانا, قابل خواندن.

l sdriveri

: اوارگی, ولگردی, دربدری, اوباشی.

l segendom

: اموال شخصی.

l sen

: قول شرف, قول مردانه, ازادی زندانیان واسرا بقید قول شرف, بقید قول شرف ازادساختن, قول شرف داده (درمورد زندانی واسیر), عفو مشروط, اسم شب, شعار حزبی, شعار حزب, کلمه رمزی.

l sensumma

: فدیه, خونبها, غرامت جنگی, جزیه, ازادی کسی یاچیزی را خریدن, فدیه دادن.

l sesumma

: فدیه, خونبها, غرامت جنگی, جزیه, ازادی کسی یاچیزی را خریدن, فدیه دادن.

l ska

: لکه دار کردن یا شدن, لک, لکه, بدنامی, عیب, پاک شدگی

l skedryck

: لیموناد, شربت ابلیمو.

l skrage

: یقه, یخه, گریبان, گردن بند.

l slig/slak

: سست, نرم, شل و ول, دارای عضلا ت شل.

l slighet

: خوانایی, خوانا بودن.

l sning

: ضامنی کردن, چفتی کردن.

l sningsmedel

: حلا ل, مایع محلل, قادر به پرداخت قروض.

l spa

: نوک زبانی صحبت کردن, شل وسرزبانی تلفظ کردن, شلی زبان.

l spning

: نوک زبانی صحبت کردن, شل وسرزبانی تلفظ کردن, شلی زبان.

l ss

: , شپش ها.

l sta

: بازپسین, پسین, اخر, اخرین, اخیر, نهانی, قطعی, دوام داشتن, دوام کردن, طول کشیدن, به درازا کشیدن, پایستن.

l stnder

: دندان مصنوعی گذاری, یکدست دندان مصنوعی.

l t

: گذاشتن, اجازه دادن, رها کردن, ول کردن, اجاره دادن, اجاره رفتن, درنگ کردن, مانع, انسداد, اجاره دهی, سرود, نغمه, اواز, سرودروحانی, تصنیف, ترانه, شعر.

l ta

: گذاشتن, اجازه دادن, رها کردن, ول کردن, اجاره دادن, اجاره رفتن, درنگ کردن, مانع, انسداد, اجاره دهی.

l ta bli att

: دوری کردن از, احتراز کردن, اجتناب کردن, طفره رفتن از, الغاء کردن, موقوف کردن.

l te

: صدا, اوا, سالم, درست, بی عیب, استوار, بی خطر, دقیق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسیدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, کاملا, ژرفاسنجی کردن, گمانه زدن.

l tsad/falsk

: نادرست, غیر موثق, غلط, حقه باز, ساختگی.

l tt berusad

: مسموم شده, مست وخراب.

l tt slag

: صدای دق الباب, سرزنش سخت, زخم زبان, ضربت تند و سریع زدن, تقصیر.

l tt tvhjulig vagn

: هر چیز چرخنده, درشکه تک اسبه که دو چرخ دارد, نوعی کرجی پارویی یابادبانی, نیزه, فرفره, چیز غریب وخنده دار, ادم غریب, شوخی, خنده دار, نیزه ماهی گیری, قایق پارویی سریع السیر, با زوبین ماهی گرفتن, سیخ زدن, کردن, خوابدارکردن.

l tta

: رها کردن (از بار یا مانع), از قید ازاد کردن.

l tta/upplysa/blixtra

: سبک کردن, سبکبار کردن, راحت کردن, کاستن, مثل برق درخشیدن, درخشیدن, روشن کردن, تنویر فکر کردن.

l ttfrdig

: سبک رفتار, سبک, پوچ, بیهوده وبیمعنی, سبکسر, احمق.

l ttfrdigt

: از روی عیاشی و بیفکری.

l tthanterlig

: رام شو, رام کردنی, سربراه, نرم, سست مهار, ماهر, اداره شدنی.

l tting

: ادم بطی ء وکندرو, تنبل, کسیکه در نیمکت یا در سالن انتظار استراحت میکند.

l ttlslig

: خوانا, روشن.

l ttlurad

: گول خور.

l ttmanvrerad

: قابل اداره کردن, کنترل پذیر, رام.

l ttnad

: تسکین, تخفیف, فرونشست.

l ttretliga

: زورد رنج, کج خلق, تند مزاج, تحریک پذیر.

l ttrogen

: زودباور, ساده لوح.

l ttrrlig

: متحرک, قابل حرکت, قابل تحرک, سیال, تلقن همراه.

l ttsam

: اسان, سهل, بی زحمت, اسوده, ملا یم, روان, سلیس.

l ttsinnig

: سبک رفتار, سبک, پوچ, بیهوده وبیمعنی, سبکسر, احمق.

l ttviktare

: خروس وزن, سبک وزن, کم وزن.

l ttvindighet

: سبکی, گستاخی, بی ملا حظگی, چرب زبانی.

l vas

: برگ.

l vrik

: برگدار, پر برگ.

l vsg

: اره منبت کاری اره مویی.

l vverk

: برگ درختان, شاخ وبرگ.

l xa upp

: سرزنش کردن.

labb

: ازمایشگاه.

laber

: فروغ, روشنایی, نور, اتش, کبریت, لحاظ, جنبه, اشکار کردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعیف, خفیف, اهسته,اندک,اسان,کم قیمت,قلیل,مختصر,فرار,هوس امیز,وارسته,بی عفت,هوس باز,خل,سرگرم کننده,غیرجدی,باررا سبک کردن,تخفیف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع یافتن,سر رسیدن,رخ دادن.

labial

: لبی, شفوی واویخته به لبهای فرج.

labialisera

: حرفی را بصورت شفوی ادا کردن, بصورت لبی ادا کردن.

labialisering

: ادای اصوات بصورت شفوی.

labialpipa

: دودکش, لوله اب گرم, لوله بخار, انفلوانزا.

labil

: نااستوار, بی ثبات, بی پایه, لرزان, متزلزل.

labilitet

: نااستواری, بی ثباتی.

laborativ

: ازمایشگاه, لا براتوار.

laborator

: خواننده.

laboratorie

: ازمایشگاه, لا براتوار.

laboratorium

: ازمایشگاه, لا براتوار.

labyrint

: شکنج, لا بیرنت, دخمه پرپیچ وخم, ماز, پلکان مارپیچ, پیچیدگی, چیز بغرنج, جای پرپیچ وخم, پیچ وخم, پلکان مارپیچ, سرسام, هذیان

labyrintisk

: پیچ وخم دار, پر پیچ و خم, پر شکنج.

lackera

: لا ک والکل, رنگ لا کی, لا ک والکل زدن.

lackfrg

: مینا ساختن, میناکاری کردن, مینایی, لعاب دادن, لعاب, مینا.

lackmus

: ماده ابی رنگی که از بعضی گلسنگ ها بدست میاید ودر اثر اسید زیاد برنگ قرمزتبدیل میشود وهرگاه قلیا بدان بزنند باز برنگ ابی در میاید, تورنسل.

lackmuspapper

: کاغذ تورنسل, کاغذی که بماده, اغشته است.

lackr d

: شنگرف, شنجرف, قرمز.

lackviol

: شب بوی زرد.

lacrosse

: چوگان سرپهن, لا کروس که نوعی توپ بازی است.

lada

: انبار غله, انبار کاه و جو و کنف وغیره, انبارکردن, طویله.

ladda

: بار, کوله بار, فشار, مسلولیت, بارالکتریکی, عمل پرکردن تفنگ باگلوله, عملکرد ماشین یا دستگاه, بار کردن, پر کردن, گرانبارکردن, سنگین کردن, فیلم (دردوربین) گذاشتن, بار گیری شدن, بار زدن, تفنگ یا سلا حی را پر کردن, مست, پولدار, دارای پول زیاد, بارشده, مملو, پر.

laddad

: مست, پولدار, دارای پول زیاد, بارشده, مملو, پر.

laddade

: مست, پولدار, دارای پول زیاد, بارشده, مملو, پر.

laddande

: بارکنش.

laddat

: مست, پولدار, دارای پول زیاد, بارشده, مملو, پر.

laddning

: بارکنش.

laddstake

: سنبه, میل, سنبه تفنگ یا توپ, سیخ, خم شدنی.

ladugrdskarl

: گاوچران, گاودار, گله دار.

lafsa

: هر نوع لباس گشاد رویی, روپوش کتانی پزشکان وامثال ان, شلوار گشاد, لجن, باتلا ق, مشروب رقیق وبی مزه, غذای رقیق وبی مزه, پساب اشپزخانه وامثال ان, تفاله, ادم بی بند وبار, ادم کثیف, لبریز شدن, اشغال خوری.

lafsig

: قطع, انقطاع, دامن اویخته وشل لباس یا هر چیز اویخته وشل, شلوار کار کرباسی, سکون, کسادی,شلی, سست, کساد, پشت گوش فراخ, فراموشکار, کند, بطی,سست کردن, شل کردن, فرونشاندن, کساد کردن, گشاد, شل, ضعیف.

lag

: قانون, گروه, گروهه, دسته, دست, جفت, یک دستگاه, تیم, دسته درست کردن, بصورت دسته یاتیم درامدن.

lag/g ng

: دسته, جمعیت, گروه, دسته جنایتکاران, خرامش, مشی, گام برداری, رفتن, سفر کردن, دسته جمعی عمل کردن, جمعیت تشکیل دادن.

lag/stadga

: قانون موضوعه, قانون, حکم, اساسنامه.

laga

: کار گذاشتن, درست کردن, پابرجا کردن, نصب کردن, محکم کردن, استوارکردن, سفت کردن, جادادن, چشم دوختن به, تعیین کردن, قراردادن, بحساب کسی رسیدن, تنبیه کردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گیر, حیص وبیص, تنگنا, مواد مخدره, افیون.

laga mat

: اشپز, پختن.

laga/lappa

: وصله, وصله کردن, سرهم کردن.

lagarbete

: روح همکاری, کار دسته جمعی.

lagbok

: کتاب نظامنامه, کتاب قانون, قوانین موضوعه.

lagbrytare

: قانون شکن, متمرد, یاغی.

lager

: طاقت, بردباری, وضع, رفتار, سلوک, جهت, نسبت, برگ بو, درخت غار, برگ غار که نشان افتخاربوده است, بابرگ بویا برگ غاراراستن, لا یه.

lager ovanp

: کاکل, طره گیسو, عمل هرس کردن, سرشاخه زنی, عالی, ممتاز, باشکوه, پرمدعا.

lager/stam/aktier

: موجودی, مایه, سهام, به موجودی افزودن.

lagerb rsblad

: برگ خشک برگبو که دراشپزی بکار میرود.

lagerblad

: برگ خشک برگبو که دراشپزی بکار میرود.

lagerbyggnad

: انبار, مخزن, انبار کالا.

lagerkrnt

: اراسته ببرگ غار, جایزه دار, برجسته, ملک الشعراء.

lagerlokal

: انبار, مخزن, انبار کالا.

lagertapp

: محور, مدار, میله, پاشنه, مخور چرخ, عضو موثر,محور اصلی کار, نقطه اتکاء, روی چیزی چرخیدن, روی پاشنه گشتن, چرخیدن, چرخاندن, روی پاشنه چرخیدن.

lagf ra

: تقاضا کردن, تعقیب قانونی کردن, دعوی کردن.

lagfrslag

: نوک, منقار, نوعی شمشیر پهن, نوک بنوک هم زدن (چون کبوتران), لا یحه قانونی, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسکناس, صورتحساب دادن.

lagg

: ماهی تابه, تاوه, یغلا.

laggk rl

: بشکه, خمره چوبی, چلیک, لوله تفنگ, درخمره ریختن, دربشکه کردن, با سرعت زیادحرکت کردن.

lagkapp

: رله, امدادی, باز پخش کردن.

lagl s

: یاغی, بی قانونی.

laglig

: قانونی, مشروع, مجاز, حلا ل, داتایی, بربستی, روا, قانونی, شرعی, مشروع, حقوقی.

laglig/rttm tig

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانونی, مشروع.

laglighet

: قانونی بودن, مطابقت با قانون, رعایت قانون, درستی, برحق بودن, حقانیت, قانونی بودن.

lagra

: انباره, انبار کردن, ذخیره کردن.

lagrad

: رسیده, پخته, جا افتاده, بالغ, چیدنی, پراب.

lags ka

: تقاضا کردن, تعقیب قانونی کردن, دعوی کردن.

lagskning

: کنش, اقدام.

lagstadgad

: طبق قانون موضوعه, قانونی, مقرر, طبق قانون.

lagstifta

: قانون وضع کردن, وضع شدن (قانون).

lagstiftande

: قانون گذار, مقننه.

lagstiftande f rsamlings mte

: محکمه, محکمه ء جنایی, هیلت قضات یا منصفه, نرخ قانونی, واحد وزن و پیمانه, فرمان, مشیت.

lagstiftande frsamling

: هیلت مقننه, مجلس, قوه مقننه.

lagstiftare

: قانونگزار, واضع ایین نامه, شارع, مقنن, قانون گزار, مقنن, قانون گذار.

lagstiftning

: وضع قاون, تدوین وتصویب قانون, قانون.

lagun

: تالا ب, مرداب.

laka

: خیساندن, خیس خوردن, رسوخ کردن, بوسیله مایع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خیساندن, خیس خوری, غوطه, غوطه وری, غسل.

laka ur

: لا غر کردن, ظلم کردن بر, زجر دادن, خیساندن, خیس شدن.

lakan

: ورق.

lakansv v

: مصالح ورق سازی, پوششی, لفاف, ملا فه وغیره, هر چیزی بشکل ورقه.

lakej

: پادو, نوکر, غیر ماهر, مامور جزء, پادو, نوکر, فراش, چاکری کردن, نوکری کردن

lakej/betjnt

: نوکر, فراش, پادو, جلودار, شاطر.

lakonisk

: کم حرف, مختصر گو, کوتاه, موجز.

lakrits

: شیرین بیان, مهک (گلابرا گلیثیررهءزا), شیرین بیان, میجو.

laktat

: شیر ترشح کردن, شیر مکیدن, شیر دادن.

laktation

: تبدیل به شیر, ایجاد شیر.

laktera

: شیر ترشح کردن, شیر مکیدن, شیر دادن.

laktos

: قند شیر بفرمول C12 H22 O 11 که مصرف طبی دارد.

laktuk

: کاهو.

lakun

: حفره, گودی, محفظه, فاصله, جای خالی, نقطه ابهام.

lalla

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

lam

: لنگ, چلا ق, شل, افلیج, لنگ شدن, عاجز شدن.

lama

: کشیش بودایی, لا ما, شتر بی کوهان امریکای جنوبی, رنگ زرد مایل بقرمز, لنگ, چلا ق, شل, افلیج, لنگ شدن, عاجز شدن.

lamadjur

: لا ما, شتر بی کوهان امریکای جنوبی, پشم لا ما.

lamell

: لا یه, صفحه, برگ, عضو شبیه لا یه, ورقه, لا یه نازک, پهنک برگ, شاخه پرده ای.

lamhet

: فلج, رعشه, سکته ناقص, از کار افتادگی, وقفه, بیحالی, رخوت, عجز.

laminat

: طبقه طبقه, ورقه ورقه, ورقه ورقه کردن, رویهم قرار دادن, متورق.

laminera

: طبقه طبقه, ورقه ورقه, ورقه ورقه کردن, رویهم قرار دادن, متورق.

laminering

: ورقه ورقه شدن.

lamm

: بره, گوشت بره, ادم ساده.

lamma

: بره, گوشت بره, ادم ساده.

lammk tt

: بره, گوشت بره, ادم ساده.

lammskinn

: پوست بره, پارچه پوست بره نما.

lampa

: جراغ, لا مپ.

lampa/lykta

: جراغ, لا مپ.

lampett

: حفاظ, پوشش, پناه, پرده یا پوشش محافظ, جمجمه, استعداد, جریمه, جریمه کردن, تاقچه, تاقچه سر بخاری.

lampett med spegel

: نوعی اتشبازی چرخنده, چرخ فلک.

lampglas

: دودکش, بخاری, کوره, نک.

lampkupa

: کره, گوی, حباب, زمین, کره خاک, کروی کردن, گرد کردن

land-

: بسوی خشکی, بسوی زمین.

land

: کالسکه کروکی.

land

: کشور, دیار, بیرون شهر, دهات, ییلا ق.

land som tcks och torrl ggs av tidvatten

: زمین ساحلی دستخوش جزر ومد.

landa

: زمین, خشکی, خاک, سرزمین, دیار, به خشکی امدن, پیاده شدن, رسیدن, بزمین نشستن.

landat

: مالک, زمین دار, وابسته بزمین, فرود امده.

landbacken

: درکنار, درساحل, بکنار, بطرف ساحل.

landet

: زمین, خشکی, خاک, سرزمین, دیار, به خشکی امدن, پیاده شدن, رسیدن, بزمین نشستن.

landet/landa

: زمین, خشکی, خاک, سرزمین, دیار, به خشکی امدن, پیاده شدن, رسیدن, بزمین نشستن.

landfste

: کنار, طرف, مرز, حد, نیم پایه, پایه جناحی, پشت بند دیوار, بست دیوار, نزدیکی, مجاورت, اتصال.

landg ng

: تخته پل, سکوب قابل حمل و نقل کشتی و غیره, تخته پل, پل راهرو, راهرو, گذرگاه.

landhockey

: چوگان بازی با اصول فوتبال.

landknning

: ورود بخشکی, دیدار خشکی, املا ک واراضی موروثی (غیر منتظره), ریزش زمین.

landkrabba

: ادم دریا ندیده, معتاد بزندگی بری, ملوان نا ازموده, اهل خشکی (در مقابل دریانورد), بومی, هم میهن, ملوان ساده که هنوز درجه ای نگرفته, کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است.

landm rke

: نشان اختصاصی, نقطه تحول تاریخ, واقعه برجسته, راهنما.

landning

: ورود بخشکی, فرودگاه هواپیما, بزمین نشستن هواپیما, پاگردان.

landningsbana

: باند فرودگاه.

landomrde

: سرزمین, خاک, خطه, زمین, ملک, کشور, قلمرو.

lands nkning

: فرونشست, فروکش, نشست, فرونشینی, فروکشی, تخفیف درد وغیره.

lands ttning

: ورود بخشکی, فرودگاه هواپیما, بزمین نشستن هواپیما, پاگردان.

landsbygd

: ییلا قات, حومه شهر.

landsf rvisning

: تبعید, اخراج.

landsflykt

: تبعید, جلا ی وظن, تبعید کردن.

landsflykt/f rvisa

: تبعید, جلا ی وظن, تبعید کردن.

landsflykting

: تبعید, جلا ی وظن, تبعید کردن.

landsfrr dare

: خاءن, خیانتکار.

landsfrr deri

: خیانت, پیمان شکنی, بی وفایی, غدر.

landsfrr disk

: خیانت امیز, قابل ارتکاب خیانت, خاءنانه.

landsfrvisa

: از کشور خود راندن, تبعید کردن, ترک کردن میهن, تبعیدی.

landskap

: خاکبرداری وخیابان بندی کردن, دورنما, منظره, چشم انداز, بامنظره تزءین کردن.

landskapsarkitekt

: معمار یا متخصص ساختن مناظر طبیعی نما.

landslagsspelare

: بین المللی, وابسته به روابط بین المللی.

landsman

: هم میهن, هم وطن, هم میهن.

landsman/lantman

: هم میهن.

landsml

: لهجه.

landsomfattande

: در سرتاسر کشور.

landstiga

: پیاده کردن, از کشتی در اوردن, پیاده شدن, تخلیه کردن (بار و مسافر).

landstiga/lands tta

: پیاده کردن, از کشتی در اوردن, پیاده شدن, تخلیه کردن (بار و مسافر).

landstigning

: ورود بخشکی, فرودگاه هواپیما, بزمین نشستن هواپیما, پاگردان.

landstigning/trappavsats

: ورود بخشکی, فرودگاه هواپیما, بزمین نشستن هواپیما, پاگردان.

landstrykare

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پیاده روی کردن, با پا لگد کردن, اوره بودن, ولگردی کردن, اواره, فاحشه, اوارگی, ولگردی, صدای پا.

landstta

: پیاده کردن, از کشتی در اوردن, پیاده شدن, تخلیه کردن (بار و مسافر).

landsvg

: شاهراه, بزرگراه, راه.

landtunga

: تنگه خالی, برزخ, باریکه.

landvgen

: از راه خشکی, در روی زمین, از راه زمینی.

langa

: گذشتن, عبور کردن, رد شدن, سپری شدن, تصویب کردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول کردن, تمام شدن, وفات کردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور کردن, پاس دادن, رایج شدن,اجتناب کردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوک, پروانه, جواز, گذرنامه, بلیط.

langare

: دستفروش, زوردهنده.

lans

: نیزه, ضربت نیزه, نیشتر زدن, نیزه زدن.

lansera

: به اب انداختن کشتی, انداختن, پرت کردن, روانه کردن, مامور کردن, شروع کردن, اقدام کردن.

lansett

: نیشتر, هرچیزی شبیه نیشتر, پنجره نوک تیز.

lansettfisk

: نیشتر, نیزه ماهی.

lansettlik

: نیشتر مانند, نیزه مانند, نیزه ای, نوک تیز.

lansir

: نیزه دار, نیزه زن, تشر زن, نیزه انداز.

lantarbetare

: کارگر مزرعه, زارع.

lantbo

: روستایی, مربوط به دهکده, دهاتی, مسخره.

lantbruk

: فلا حت, زراعت, کشاورزی, برزگری.

lantbrukare

: کشاورز.

lantegendom

: ملک, املا ک, دارایی, دسته, طبقه, حالت, وضعیت.

lanterna

: فانوس, چراغ بادی, چراغ دریایی.

lanternin

: فانوس, چراغ بادی, چراغ دریایی.

lantg rd

: کشتزار, مزرعه, زمین مزروعی, پرورشگاه حیوانات اهلی, اجاره دادن به (با out), کاشتن زراعت کردن در, خانه ییلا قی یا ساختمانهای روستایی, خانه ابرومند رعیتی, کوشک, انبار غله.

lanthushllning

: کشاورزی, کشتکاری, فلا حت, باغبانی.

lantis

: ادم جنگلی (غالبا از روی تحقیر).

lantlig

: روستایی, رعیتی.

lantlig/lantbo

: روستایی, مربوط به دهکده, دهاتی, مسخره.

lantliga

: روستایی, رعیتی.

lantlighet

: روستامنشی, سادگی.

lantman

: هم میهن.

lantmtare

: زمین پیما, مساح, نقشه بردار, بازبین, مبصر کلا س, پیمایشگر.

lantv rn

: جنگجویان غیر نظامی, نیروی نظامی (بومی), امنیه, مجاهدین.

laotier

: لا ءوسی, اهل لا ءوس, زبان تایی, مردم تایی.

laotisk

: لا ءوسی, اهل لا ءوس, زبان تایی, مردم تایی.

lapa

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محیط, محل نشو ونما, اغوش, سرکشیدن, حریصانه خوردن, لیس زدن, با صدا چیزی خوردن, شلپ شلپ کردن, تاه کردن, پیچیدن.

lapidarisk

: سنگ شناس, گوهر شناس, منقوش روی سنگ, وابسته به سنگ های قیمتی.

lapis

: نیترات نقره بفرمول3NO Ag , سنگ جهنم.

lapp/etikett

: صورتحساب, هزینه, برگ, باریکه, حساب, شمارش, باریکه دادن به, نوار زدن به, نشاندار کردن, گلچین کردن.

lapp/fras/fsta

: برچسب, برچسب زدن, علا مت زدن.

lappa

: سنگ فرش, سنگ فرش کردن, پینه دوزی, وصله, وصله کردن, سرهم کردن.

lappad

: تکه تکه, وصله وصله, جور بجور, وصله دار.

lappland

: لا پلند, ناحیه شمال سوءد ونروژ وفنلا ند وشوروی که محل سکونت اقوام لا پ میباشد.

lappmark

: لا پلند, ناحیه شمال سوءد ونروژ وفنلا ند وشوروی که محل سکونت اقوام لا پ میباشد.

lappskomakare

: پینه دوز.

lappt cksteknik

: وصله دوزی, مرصع, چهل تکه, قلا بدوزی, کارسرهم بندی, جسته گریخته, اش شله قلمکار.

lappverk

: وصله دوزی, مرصع, چهل تکه, قلا بدوزی, کارسرهم بندی, جسته گریخته, اش شله قلمکار.

lapsus

: نسیان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپری شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترک اولی, الحاد, خرف شدن, سهو و نسیان کردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

largo

: اهسته و مفصل, حرکت ازاد واهسته.

larm

: جرنگ جرنگ, طنین ناقوس ها, غریو, هیاهو, خروش, همهمه, شلوغ, اشفتگی.

larm/rop

: فریاد, داد, غریو, حراج, مزایده, بیداد.

larmande

: خشن وزبر, خشن وبی ادب, قوی, سترک, شدید, مفرط, بلند وناهنجار, توفانی, مصر, خروشان, پرخروش, جیغ ودادکن, پرسروصدا.

larmberedskap

: گوش بزنگ, هوشیار, مواظب, زیرک, اعلا م خطر, اژیرهوایی, بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن.

larmsignal

: گوش بزنگ, هوشیار, مواظب, زیرک, اعلا م خطر, اژیرهوایی, بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن.

larv

: کرم, کرم حشره, نوزاد حشره, لیسه.

larva

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پیاده روی کردن, با پا لگد کردن, اوره بودن, ولگردی کردن, اواره, فاحشه, اوارگی, ولگردی, صدای پا.

larva sig

: لودگی یا بازی کردن, پایگکوبی, هرزه درایی.

larvig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

larvtraktor

: کرم صدپا, تراکتور زنجیری, بشکل کرم صد پا حرکت کردن

laryngal

: حنجره ای, وابسته بنای, صدای حنجره ای.

laryngit

: اماس خشک نای, التهاب حنجره.

laryngoskop

: دستگاه مخصوص معاینه حنجره.

larynx

: خشک نای, حنجره, حلقوم, خرخره.

lasarett

: بیمارستان, مریضخانه.

lasciv

: شهوانی, هرزه, شهوت انگیز.

laser

: اشعه لا یزر.

lasera

: لعاب, لعاب شیشه, مهره, برق, پرداخت, لعابی کردن, لعاب دادن, براق کردن, صیقل کردن, بی نور و بیحالت شدن(درگفتگوی ازچشم).

lask

: حمایل ابریشمی وامثال ان, شال گردن, شال گردن بستن, درشال پیچیدن, روسری.

laska

: حمایل ابریشمی وامثال ان, شال گردن, شال گردن بستن, درشال پیچیدن, روسری.

lass

: بار, کوله بار, فشار, مسلولیت, بارالکتریکی, عمل پرکردن تفنگ باگلوله, عملکرد ماشین یا دستگاه, بار کردن, پر کردن, گرانبارکردن, سنگین کردن, فیلم (دردوربین) گذاشتن, بار گیری شدن, بار زدن, تفنگ یا سلا حی را پر کردن.

lassa

: بار, کوله بار, فشار, مسلولیت, بارالکتریکی, عمل پرکردن تفنگ باگلوله, عملکرد ماشین یا دستگاه, بار کردن, پر کردن, گرانبارکردن, سنگین کردن, فیلم (دردوربین) گذاشتن, بار گیری شدن, بار زدن, تفنگ یا سلا حی را پر کردن.

lasso

: کمند, با کمند بستن, باکمند دستگیر کردن, کمند, طناب خفت دار, کمند انداختن.

last

: بارکشتی, محموله دریایی, بار, .= فرعءگهت

last/skruvstd

: گناه, فساد, فسق و فجور, عادت یا خوی همیشگی, عیب, نفص, بدی, خبث, گیره, نوعی ابزار برای نگهداری قطعات.

lasta

: بار کردن, بارگیری کردن, خالی کردن, با ملا قه خالی کردن, بار, کوله بار, فشار, مسلولیت, بارالکتریکی, عمل پرکردن تفنگ باگلوله, عملکرد ماشین یا دستگاه, بار کردن, پر کردن, گرانبارکردن, سنگین کردن, فیلم (دردوربین) گذاشتن, بار گیری شدن, بار زدن, تفنگ یا سلا حی را پر کردن.

lastad

: مست, پولدار, دارای پول زیاد, بارشده, مملو, پر.

lastad/fylld

: مملو, بارگیری شده, سنگین, پر, سنگین بار.

lastare

: بارکننده.

lastbar

: بدسگال, بدکار, شریر, تباهکار, فاسد, بدطینت, نادرست

lastbil

: کامیون, بارکش, ماشین باری.

lastbil/transportera

: معامله کردن, سروکار داشتن با, مبادله, معامله خرده ریز, بارکش, کامیون, واگن روباز, چرخ باربری.

lastbilschauffr

: راننده کامیون.

lastgammal

: باستانی, دیرینه, قدیمی, کهن, کهنه, پیر.

lastkaj

: اسکله, جتی, بارانداز, لنگر گاه ساحل رودخانه با اسکله یا دیوار, محکم مهارکردن.

lastkran

: جرثقیل, دکل کشتی, برج چاه کنی, با جرثقیل حمل کردن.

lastm rke

: خط بار.

lastning

: بارکشتی, محموله, بارگیری, عمل بار کردن.

lastprm

: فندک, کبریت, گیرانه, قایق باری, با قایق باری کالا حمل کردن.

lastrum

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف کردن, چسبیدن, نگاهداری.

lastvagn

: پیشقدم, پیشرو, پیشگام, پیشقراول, بال جناح, جلو دار, پیشوا, رهبرکردن, جلو داربودن, کامیون سر بسته.

lastvagn/f rtrupp

: پیشقدم, پیشرو, پیشگام, پیشقراول, بال جناح, جلو دار, پیشوا, رهبرکردن, جلو داربودن, کامیون سر بسته.

lasur

: سنگ ارمنی, لا جورد کاشی, سنگ لا جورد, لا جورد اصل.

lat

: تنبل, درخورد تنبلی, کند, بطی ء, کندرو, باکندی حرکت کردن, سست بودن.

lata sig

: تنبل, کاهل, تنبلی کردن.

latens

: رکود, نهفتگی.

latent

: راکد, نهفته.

latent/dold

: راکد, نهفته.

latex

: شیرابه, شیره گیاهی, لا ستیک خام, بالا ستیک ساختن.

lathund

: ادم بطی ء وکندرو, تنبل.

latin

: لا تین, زبان لا تین.

latinare

: لا تین, زبان لا تین.

latiner

: لا تین, زبان لا تین.

latinisera

: لا تینی کردن.

latinsegel

: بادبان سه گوش, کشتی دارای بادبان سه گوش.

latinsk

: لا تین, زبان لا تین.

latitud

: عرض جغرافیایی, ازادی عمل, وسعت, عمل, بی قیدی.

latitud-

: وابسته بعرض جغرافیایی, با گذشت, گسترده فکر.

latmask

: ادم تنبل, تنبل وکند.

latrin

: مستراح, ابریز, مستراح عمومی.

latta

: توفال, توفال کوبی کردن, اهن نبشی.

laura

: پیاده ایکه از وسط مناطق ممنوعه خیابان عبور میکند.

lav

: گلسنگ, باگلسنگ پوشاندن.

lava

: گدازه, توده گداخته اتشفشانی, مواد مذاب اتشفشانی.

lavastrm

: جویبار, جوی خشک.

lave

: نیمکت, کرسی قضاوت, جای ویژه, روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یا نشاندن, نیمکت گذاشتن (در), بر کرسی نشستن.

lavemang

: تنقیه, اماله.

lavendel

: اسطو خودوس عادی, عطر سنبل, بنفش کمرنگ.

lavera

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

lavin

: بهمن.

lavoar

: دستشویی.

lax

: ماهی ازاد, قزل الا.

laxativ

: مسهل, کارکن, پاک کننده, تطهیری, پاکساز.

laxerande

: مسهل, کارکن, پاک کننده, تطهیری, پاکساز.

laxstj rt

: کام و زبانه دم فاخته ای, دارای کام وزبانه دم کبوتری, جفت کردن.

layout

: طرح بندی.

lcka

: تراوش, رخنه, تراوش کردن, فاش شدن.

lckage

: تراوش, نشت, چکه, کمبود, کسر, کسری, فاش شدگی (اسرار), مقداری که معمولا برای کسری در اثر نشتی درنظر میگیرند, رسوخ, چکه, نفوذ, مقدار رسوخ شده.

lcker

: لذیذ, جالب, زیبا, جالب توجه, لذیذ, خوشمزه.

lckergom

: خوراک شناس, خبره خوراک, شراب شناس.

lda

: لحیم, کفشیر, جوش, وسیله التیام واتصال, لحیم کردن, جوش دادن, التیام دادن.

ldder/tv la in

: کف صابون, کف یا عرق اسب, صابون زدن, کف بدهان اوردن, هیجان.

lddra

: کف صابون, کف یا عرق اسب, صابون زدن, کف بدهان اوردن, هیجان.

lder

: چرم, بند چرمی, قیش, قیش چرمی, چرمی کردن, چرم گذاشتن به, شلا ق زدن.

lder

: عمر, سن, پیری, سن بلوغ, رشد, دوره, عصر.(.vi .vt): پیرشدن, پیرنماکردن, کهنه شدن(شراب), توسه, راز دار, توسکا.

lderdomlig

: کهنه, قدیمی, غیر مصطلح (بواسطه قدمت).

lderdomssl het

: ضعف پیری, کودنی در اثر پیری.

lderdomssvaghet

: حالت ضعف و ناتوانی, فرتوتی, شکستگی.

lderfett

: روغن چرم, عمل پیراستن.

lderman

: کدیور, عضو انجمن شهر, کدخدا, نام قضات, نام مستخدمین شهرداری, عضوهیلت قانون گذاری یک شهر, باءلءفف, عضوانجمن شهر.

lderman/rdman

: کدیور, عضو انجمن شهر, کدخدا, نام قضات, نام مستخدمین شهرداری, عضوهیلت قانون گذاری یک شهر.

ldermans mbetsomrde

: ناحیه قلمرو مامور, مباشرت, نظارت, پیشخدمتی.

ldpasta

: لحیم, کفشیر, جوش, وسیله التیام واتصال, لحیم کردن, جوش دادن, التیام دادن.

ldrande

: پیر, سالخوده.

ldre

: پیر مانند, نسبتا پیر.

ldre version

: قدیمی, منسوخ.

ldre/flder

: بزرگتر, ارشد, ارشد کلیسا, شیخ کلیسا.

ldre/hgre i rang

: بزرگتر, مهتر, ارشد, بالا تر, بالا رتبه, قدیمی.

ldst

: بزرگترین, سالدارترین, مسن ترین, ارشد.

le

: لبخند, تبسم, لبخند زدن.

le tillgjort

: بیجا خندیدن, سفیهانه خندیدن, خنده زورکی کردن, پوزخند زدن, سوسو زدن (نور).

lebeman

: مرد فعال اجتماعی وجهانی.

leda

: ملا لت, خستگی, بیزاری, دلتنگی, ملا لت, خستگی.

leda till/befrmja

: منتهی شدن به, راهنمایی کردن, رهبری کردن.

leda/ledtr d/bly

: سوق دادن, منجر شدن, پیش افت, تقدم.

leda/verf ra/meddela

: رساندن, بردن, حمل کردن, نقل کردن.

ledamot

: اندام, عضو, کارمند, شعبه, بخش, جزء.

ledande

: برنده, رسانا, هادی, مربوط به کارگردان, دستوری, هدایتی, مدیریتی, مقدم, پیشتاز, عمده, دارای مقام بزرگ و عالی.

ledande artikel

: سرمقاله.

ledare

: هادی, رسانا, مغز ودرون هرچیزی, پیشرو, سردسته, پیشاهنگ, پیشوا, قاءد, سخنگو, پیشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

ledare av myteri

: سر دسته, سر حلقه, رهبرشورشیان.

ledare fr opinionsunders kning

: ناظر انتخابات, متصدی اخذ رای یا مراجعه به اراء عمومی.

ledare fr unders kning

: مفتش عقاید.

ledare/ledande artikel

: سرمقاله.

ledarhund

: پیشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

ledarinna

: پیشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

ledarskap

: ریاست, پیشوایی, بزرگی, برتری, تفوق, رهبری, رهبری.

ledde

: زمان ماضی فعل.لعاد

ledde/lett

: زمان ماضی فعل.لعاد

leder

: سوق دادن, منجر شدن, پیش افت, تقدم.

ledhla

: حفره, جا, خانه, کاسه, گوده, حدقه, جای شمع (درشمعدان), سرپیچ, کاسه چشم, در حدقه یاسرپیچ قرار دادن.

ledig

: ازاد, مستقل, میدانی.

ledig plats

: محل خالی, پست بلا تصدی, جا.

ledig/flytande

: روان, سلیس, چرب زبان, زبان دار, لیز, لا قید.

ledig/maklig

: بافراغت خاطر, تفریحانه, باهستگی.

lediga

: ازاد, مستقل, میدانی.

ledighet

: روانی, سلا ست, روزبیکاری, تعطیل, روز تعطیل, تعطیل مذهبی.

ledigt

: ازاد, مستقل, میدانی, خالی, اشغال نشده, بی متصدی, بلا تصدی, بیکار.

ledmotiv

: عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چند دفعه تکرار میشود, موضوع مهم تکراری.

ledning

: پیپ, چپق, نی, نای, فلوت, نی زنی, لوله حمل موادنفتی, ساقه توخالی گیاه, نی زدن, فلوت زدن, با صدای تیز و زیر حرف زدن, صفیر زدن, لوله کشی کردن, لوله.

ledningar

: نی زنی, فلوت, لوله کشی.

ledningsfrm ga

: میزان هدایت, میزان رسانایی, قابلیت هدایت, قابلیت رسانایی.

ledningsstolpe

: شاه تیر, پیل یا تیر برق, راهرو, در, برج.

ledsaga

: گاردمحافظ, ملتزمین, اسکورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهی کردن(با)نگهبانی کردن(از), اسکورت کردن.

ledsen

: غمگین, اندوگین, غمناک, نژند, محزون, اندوهناک, دلتنگ, افسرده وملول, متاثر, متاسف, غمگین, ناجور, بدبخت.

ledsnad

: سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصیبت, غمگین کردن, غصه دار کردن, تاسف خودن.

ledst ng

: نرده ء پلکان, نرده مخصوص دستگیره (مثل نرده پلکان).

ledstjrna

: ستاره قطبی, ستاره راهنما, راهنما.

ledstngsstolpe

: نرده ء پلکان.

ledtr d

: سوق دادن, منجر شدن, پیش افت, تقدم.

legal

: قانونی, شرعی, مشروع, حقوقی.

legalisera

: قانونی کردن, اعتبار قانونی دادن, برسمیت شناختن.

legalisering

: قانونی کردن.

legalitet

: قانونی بودن, مطابقت با قانون, رعایت قانون.

legation

: سفارت, نمایندگی, ایلچی گری, وزارت مختار.

legato

: پیوسته, ارام ومتناسب با الحان پی در پی.

legend

: افسانه, نوشته روی سکه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.

legend/sgen

: افسانه, نوشته روی سکه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.

legendarisk

: افسانه ای.

legendariska

: افسانه ای.

legendomspunnen

: افسانه ای.

legera

: بار(در فلزات), عیار, درجه, ماخذ, الیاژ فلز مرکب, ترکیب فلز بافلز گرانبها, الودگی, شاءبه, عیار زدن, معتدل کردن.

legering

: بار(در فلزات), عیار, درجه, ماخذ, الیاژ فلز مرکب, ترکیب فلز بافلز گرانبها, الودگی, شاءبه, عیار زدن, معتدل کردن.

legion

: لژیون, سپاه رومی, هنگ, گروه.

legion r

: سرباز هنگ, سرباز سپاهی, سرباز هنگ, سرباز لژیون, عضو لژیون.

legitim

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانونی, مشروع.

legitimation

: شناسایی, تعیین هویت, تطبیق, تمیز.

legitimera

: قانونی کردن, مشروع کردن, توجیه کردن.

legitimering

: مشروعیت.

legitimitet

: درستی, برحق بودن, حقانیت, قانونی بودن.

legoarbete

: کار از روی مقاطعه.

legosoldat

: سرباز مزدور, ادم اجیر, پولکی.

leguan

: سوسمار درختی, هرنوع سوسمار بزرگ.

leja

: بکارگماشتن, گرفتن, استخدام کردن, نامزدکردن, متعهد کردن, از پیش سفارش دادن, مجذوب کردن, درهم انداختن, گیردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن کردن, عهد کردن, قول دادن.

lejdare

: نردبان, نردبان بکار بردن, نردبان ساختن.

lejon

: شیر, هژبر, شیر نر, برج اسد.

lejonartad

: شیری, اسدی, شیر خو.

lejonet

: برج اسد که پنجمین صورت فلکی منطقه البروج است, شیر.

lejongap

: گل میمون.

lek

: تفریح و بازی از روی هوسرانی, طفره.

leka uppsluppet

: خوشی کردن, جست و خیز کردن, خوشی.

leka/sla

: وقت را ببازی گذراندن, طفره زدن, تاخیر کردن.

lekamen

: جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشین, جرم سماوی, دارای جسم کردن, ضخیم کردن, غلیظ کردن.

lekamlig

: بدنی, دارای بدن, عملا, واقعا, جسمانی.

lekboll

: گوی پردار مخصوص بازی بدمینتن, سردواندن.

lekdr kt

: لباس ورزش.

lekfull

: شاد, دلخوش, زنده روح, مثل بچه گربه, سربهواه, اهل تفریح و بازی, بازیگوش, سرزنده و شوخ, سرگرم تفریح وورزش, ورزشی, تفریحی.

lekfull/yster

: شنگول, شاد وخرم, جست وخیز کنان, چالا ک, چابک.

lekkamrat

: همبازی, همبازی, یار.

lekman

: عوام, مردم غیر روحانی, ناشی, غیر فنی وغیر علمی, شخص عامی.

lekmanna-

: وابسته بشخص دنیوی وغیر روحانی, شخص که علم خاصی را نداند, عامی, غیر فنی.

lekmannamssig

: خواباندن, دفن کردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودی, الحان, : غیر متخصص, ناویژه کار, خارج از سلک روحانیت, غیر روحانی

lekpark

: زمین بازی, تفریحگاه.

lekplats

: زمین بازی, تفریحگاه.

leksak

: اسباب بازی, بازیچه, اسباب بازی, سرگرمی, بازیچه, عروسک, بازی کردن, وررفتن.

lekskola

: کودکستان, باغ کودک.

lekstund

: هنگام بازی, موقع شروع نمایش.

lekt r

: خواننده.

lektion

: درس, درس دادن به, تدریس کردن.

lektris

: خواننده.

lektyr

: خواندن, قراءت, مطالعه.

lem

: عضو, عضو بدن, دست یا پا, بال, شاخه, قطع کردن عضو, اندام زبرین, اندام زیرین.

lem/trdgren

: عضو, عضو بدن, دست یا پا, بال, شاخه, قطع کردن عضو, اندام زبرین, اندام زیرین.

lemma

: مقدمه موضوع, صغرای قیاس منطقی, کبرای قیاس منطقی, اصل موضوع.

lemonad

: لیموناد, شربت ابلیمو.

lemur

: میمون پوزه دار ماداگاسکار, میمون پوزه دار, میمون لمور.

len

: نرم, لطیف, ملا یم, مهربان, نازک, عسلی, نیم بند, سبک, شیرین, گوارا, لطیف.

lena

: ابریشم نما, ابریشمی, نرم, چاپلوسانه.

leninism

: عقاید اشتراکی لنین.

leopard

: پلنگ گربه وحشی.

leopardhona

: ماده پلنگ.

lepr s

: جذام دار, جذامی, خوره دار.

lepra

: مرض جذام, جذام, خوره.

ler-

: خاکی, گلی, سفالی, مادی, جسمانی, سفالین, گلی, ظرف سفالی, ساخته شده از گل.

lera

: خاک رس, رس, گل, خاک کوزه گری, سفال.

lera/lerjord

: خاک رس وشن که با گیاه پوسیده امیخته باشد, خاک گلدانی.

lergods

: سفالین, سفال, ظروف گلی, گل سفالی, سفالگری, کوزه گری, کوزه گرخانه, ظروف سفالین.

lerig

: گلی, رستی, مثل خاک رس یا خاک (گلدانی).

leriga

: مثل خاک رس یا خاک (گلدانی).

lerjord

: خاک رس وشن که با گیاه پوسیده امیخته باشد, خاک گلدانی.

lerk rl/keramik

: سفالین, سفال, ظروف گلی, گل سفالی.

lerkoka

: کلوخ, خاک, لخته, دلمه.

lerkrl

: سفالینه, بدل چینی, ظروف گلی, کاسه های سفالی.

lerkrl/porslin

: سفالینه, بدل چینی, ظروف گلی, کاسه های سفالی.

lersk rva

: تکه سفال شکسته.

lerskiffer

: سنگ رست, پوست, پوشش, صدف, سنگ نفت زا, صدف کندن, شوره سر, پولک.

lervlling

: مرداب, باتلا ق, در لجن انداختن.

lesbisk

: وابسته به طبق زنی, وابسته به دفع شهوت یک زن با زن دیگر, زن طبق زن, هم جنس باز (زن).

lesbiska

: وابسته به طبق زنی, وابسته به دفع شهوت یک زن با زن دیگر, زن طبق زن, هم جنس باز (زن).

leta

: نگران بودن, منتظر بودن, درجستجو بودن, بیمار بودن.

leta efter

: نگران بودن, منتظر بودن, درجستجو بودن, بیمار بودن.

letal

: وابسته به مرگ کشنده, مهلک, مرگ اور.

letande

: جستجو, تحقیق, کاوش, بازرس کشتی, اغتشاش, اشفتگی, خاکروبه, کاویدن, زیر و رو کردن, بهم زدن, خوب گشتن.

letargi

: سبات, مرگ کاذب, خواب مرگ, بی علا قگی, بیحالی, سنگینی, رخوت, موت کاذب, تهاون.

letargisk

: بیحال, سست.

leukemi

: سرطان خون.

lev

: قرص نان, کله قند, تکه, وقت را بیهوده گذراندن, ولگردی کردن.

leva

: زندگی کردن, زیستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, دایر.

levande

: زنده, در قید حیات, روشن, سرزنده, سرشار, حساس.

levande ljus

: روشنایی شمع.

levanten

: خاور وشرق, مشرق, جاخالی کردن.

leve

: خوشی, فریادوهلهله افرین, هورا, دلخوشی دادن, تشویق کردن, هلهله کردن.

levebr d

: زندگی, معاش, وسیله گذران, معیشت, زنده, حی, درقیدحیات, جاندار, جاودانی.

lever

: جگر, کبد, جگر سیاه, مرض کبد, ناخوشی جگر, زندگی کننده.

lever-

: جگری, کبدی, سودمند برای جگر, جگری رنگ.

leverans

: تحویل.

leverantr

: اذوقه رسان, تهیه کننده, رساننده, کارپرداز, متصدی ملزومات.

leverera

: ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن.

leverfl ck

: کور موش, خال سیاه, خال, خال گوشتی.

levermossa

: غافث, داروی جگر.

leverne

: جان, زندگی, حیات, عمر, رمق, مدت, دوام, دوران زندگی, موجود, موجودات, حبس ابد.

leverop

: خوشی, فریادوهلهله افرین, هورا, دلخوشی دادن, تشویق کردن, هلهله کردن.

levit

: لا وی, زاده لا وی, فرزند حضرت یعقوب.

leviter

: لا وی, زاده لا وی, فرزند حضرت یعقوب.

levnad

: جان, زندگی, حیات, عمر, رمق, مدت, دوام, دوران زندگی, موجود, موجودات, حبس ابد.

levnadsbana

: دوره زندگی, دوره, مسیر, مقام یاشغل, حرفه.

levnadsbeskrivning

: زیستنامه, بیوگرافی, تاریخچه زندگی, تذکره, زندگینامه.

levnadstecknare

: شرح حال نویس, تذکره نویس, زندگینامه نگار.

levnadsteckning

: زیستنامه, بیوگرافی, تاریخچه زندگی, تذکره, زندگینامه.

levra

: بستن, دلمه کردن, لخته شدن (خون).

levrat blod/stnga

: خون بسته و لخته شده, خون, تکه سه گوش (در دوزندگی), زمین سه گوش, سه گوش بریدن, شاخ زدن, باشاخ زخمی کردن, سوراخ کردن.

lexigrafisk

: لغوی.

lexikalisk

: لغوی.

lexikograf

: لغت نویس.

lexikografi

: لغت نویسی, فرهنگ نویسی, واژه نگاری.

lexikografisk

: وابسته به فرهنگ نویسی, وابسته به واژه نگاری.

lexikon

: قاموس, فرهنگ, لغت نامه, قاموس.

lfte/pant/lova

: درگروگان, گرو, وثیقه, ضمانت, بیعانه, باده نوشی بسلا متی کسی, بسلا متی, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متی کسی باده نوشیدن, متعهد شدن, التزام دادن.

lftesrik

: امید بخش, نوید دهنده, محتمل.

lg

: خواباندن, دفن کردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودی, الحان, : غیر متخصص, ناویژه کار, خارج از سلک روحانیت, غیر روحانی

lg

: گوزن شمالی.

lg/l gga

: خواباندن, دفن کردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودی, الحان, : غیر متخصص, ناویژه کار, خارج از سلک روحانیت, غیر روحانی

lga

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه کشیدن, مشتعل شدن, تابش.

lgande

: مشتعل.

lgantilop

: گاو کوهی افریقایی.

lge

: رسم, سبک, اسلوب, طرز, طریقه, مد, وجه.

lge/plats

: جا, محل خاص, محل, موضع, مکان.

lgel

: بطری, شیشه, محتوی یک بطری, دربطری ریختن.

lgenhetsinnehavare

: خانه دار, مالک خانه.

lger/l gerplats

: محل اردو زدن, قرار گاه.

lger/sl lger/campa

: اردو, اردوگاه, لشکرگاه, منزل کردن, اردو زدن, چادر زدن (بیشتر با out).

lgesenergi

: نهان توان, انرژی نهانی, نیروی ذخیره, انرژی پتانسیل

lgga

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقدیم داشتن,تعبیر کردن,بکار بردن,منصوب کردن, ترغیب کردن,استقرار,پرتاب,سعی,ثابت.

lgga in p sjukhus

: بستری کردن, در بیمارستان.

lgga mig

: استراحت کردن, استراحت کوتاه, تسامح کردن, از زیر کار شانه خالی کردن, درازکشیدن.

lgga sig ut f r

: پادر میانی کردن, میانجی گری کردن, میانجی شدن, میانه گیری کردن, وساطت کردن, شفاعت کردن.

lgga till

: افزودن, اضافه کردن, افزودن, الحاق کردن, اویختن, پیوست کردن.

lgger mig

: استراحت کردن, استراحت کوتاه, تسامح کردن, از زیر کار شانه خالی کردن, درازکشیدن.

lggrs

: ریش بز, اسپیره کوهی.

lgkonjunktur

: تو رفتگی, گود شدگی, فرودافت, کسادی, تنزل, افسردگی, پریشانی.

lglig

: بجا, بموقع, بهنگام, درخور, مناسب.

lgm ldhet

: ارامش, سکون.

lgnaktig

: دروغگو, کاذب, خلا ف حقیقت, کذب, ناراستی, سقم, خیانت.

lgnaktighet

: دروغگویی, کذب.

lgndetektor

: دروغ سنج, دستگاه کشف دروغ.

lgra

: اردو زدن, چادر زدن, خیمه برپا کردن, منزل دادن.

lgre st ende

: مادون انسان, دارای صفاتی شبیه انسان.

lgsint

: پایه, مبنا, پایگاه.

lgsta

: خیلی پست تر, پایین تر, پایین ترین, اسفل.

lgtryck

: تو رفتگی, گود شدگی, فرودافت, کسادی, تنزل, افسردگی, پریشانی.

lgv xt

: کوتاه, مختصر, قاصر, کوچک, باقی دار, کسردار, کمتر, غیر کافی, خلا صه, شلوار کوتاه, تنکه, یکمرتبه, بی مقدمه, پیش از وقت, ندرتا, کوتاه کردن, اتصالی پیدا کردن.

liberal

: ازاده, نظر بلند, دارای سعه نظر, روشنفکر, ازادی خواه, زیاد, جالب توجه, وافر, سخی.

liberalisera

: روشنفکر کردن, سخاوتمند شدن, ازادیخواه کردن, ازاد کردن, رفع ممانعت کردن.

liberalisering

: ازاد کردن, لیبرال کردن, ترقیخواه کردن.

liberalism

: اصول ازادی خواهی, وسعت نظر, ازادگی.

liberalitet

: سخاوت, ازادگی, بخشایندگی, دهش.

liberia

: کشور لیبریا.

libero

: روبنده.

libido

: شور جنسی, شهوت جنسی, هوس, تحریک شهوانی.

librettist

: نویسنده اشعار اپرا.

libretto

: کتاب اشعار اپرا , اشعار اپرا.

librettofrfattare

: نویسنده اشعار اپرا.

libyer

: اهل لیبی, ساکن لیبی.

libysk

: اهل لیبی, ساکن لیبی.

licens

: اجازه, پروانه, جواز, جواز شغل, اجازه رفتن دادن, پروانه دادن, مرخص کردن.

licensera

: اجازه, پروانه, جواز, جواز شغل, اجازه رفتن دادن, پروانه دادن, مرخص کردن.

licensgivare

: پروانه دهنده.

licensinnehavare

: پروانه دار, صاحب جواز, دارنده پروانه, لیسانسیه.

licentiat

: دارنده پروانه, دارای جواز, لیسانسیه.

lida

: تحمل کردن, کشیدن, تن در دادن به, رنج بردن.

lidande

: متحمل, زحمتکش, وای بر, اه, علا مت اندوه و غم, غصه, پریشانی.

lidelse

: اشتیاق وعلا قه شدید, احساسات تند وشدید, تعصب شدید, اغراض نفسانی, هوای نفس.

lidelse/vrede

: اشتیاق وعلا قه شدید, احساسات تند وشدید, تعصب شدید, اغراض نفسانی, هوای نفس.

lidelsefri

: بی غرضی, بی طرف, بی تعصب, خونسرد.

lidelsefullhet

: اشتیاق وعلا قه شدید, احساسات تند وشدید, تعصب شدید, اغراض نفسانی, هوای نفس.

liderlig

: ناپرهیزکار, شهوانی, شهوت پرست, هرزه, ناشی از هرزگی, شهوت پرست, خارش دار, کرمکی, دارای فکر شهوانی, هرزه.

liderliga

: هرزه, ناشی از هرزگی, شهوت پرست.

liderlighet

: عدم کف نفس, ناپرهیزکاری, بی اختیاری, هرزگی, شهوترانی, هرزگی, نرمی, لینت, شهوانی بودن, چربی, چرب بودن, خارش, حکه, هرزگی.

lie

: داس, با داس بردن, درو کردن.

liera

: پیوستن, متحد کردن, هم پیمان, دوست, معین.

lierad

: پیوسته, متحد.

lietag

: ردپا, ردیف باریک, راه باریک, اثرماشین چمن زنی, پیچیدن, قنداق کردن, نوار.

lift

: بلند کردن, سرقت کردن, بالا رفتن, مرتفع بنظرامدن, بلندی, بالا بری, یک وهله بلند کردن بار, دزدی, سرقت, ترقی, پیشرفت, ترفیع, اسانسور, بالا رو, جر ثقیل, بالا بر.

lifta

: سرجاده ایستادن وباشست جهت خود را نشان دادن (برای سواری مفتی), مسافرت مفتی.

liga

: دسته, جمعیت, گروه, دسته جنایتکاران, خرامش, مشی, گام برداری, رفتن, سفر کردن, دسته جمعی عمل کردن, جمعیت تشکیل دادن.

ligament

: پیوند, رباط, بند, وتر عضلا نی, بندیزه.

ligatur

: بخیه زنی, بند, نوار, زخم بند, شریان بند, شریان بندی, رشته, رباط, طلسم, خط پیوند, خط ارتباط, کلید کوک سازهای زهی, دو یا چند حرف متصل بهم.

ligga

: دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, کذب,(.vi.vt): دراز کشیدن, استراحت کردن (با down), خوابیدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعیت, چگونگی.

ligga i frs t fr

: درکمین کسی نشستن, کمین کردن, خف کردن.

ligga i m rker

: در تاریکی پنهان شدن, تیره, تاریک.

ligga ngon

: متصدی, ناگزیر,

ligga och trycka

: اهسته ناپدید شونده.

ligga p lur

: کمین کردن, در تکاپو بودن, درکمین شکار بودن, در انتظار فرصت بودن, دزدکی عمل کردن, در خفا انجام دادن

ligga under

: در زیر چیزی لا یه قرار دادن, زمینه جیزی بودن.

ligga/l gn/ljuga

: دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, کذب,(.vi.vt): دراز کشیدن, استراحت کردن (با down), خوابیدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعیت, چگونگی.

liggande

: دروغگویی.

liggande p rygg/sl

: برپشت خوابیدن, تاق باز, بیحال, سست.

liggare

: دفترکل, سنگ پهن روی گور, تیر, تخته.

liggdags

: وقت خواب, وقت استراحت, موقع خوابیدن.

liggedagspengar

: خسارت بیکار ماندگی, کرایه معطلی (در راه اهن و کشتی), تاخیر کردن, نگاهداشتن, حق باراندازی گرفتن.

liggplats

: خوابگاه کشتی, اطاق کشتی, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعیت, جا.

liggsr

: زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود.

ligist

: لوطی محله, اوباش, جوان اوباش صفت, ولگرد, شخص خشن, گردن کلفت.

ligist/bov

: جوان اوباش صفت, ولگرد.

lignit

: ذغال قهوه ای, نوعی ذغال سنگ, ذغال سنگ چوب نما

liguster

: برگنو, مندارچه

lik-

: لا شه مانند, دارای رنگ پریده و مرده, جسدوار.

lik

: نعش, لا شه, جسد.

lik/as/kadaver

: لا شه, جسد.

lika

: هم اندازه, برابر, مساوی, هم پایه, همرتبه, شبیه, یکسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوی بودن, هم تراز کردن.

lika skicklig med b da hnderna

: ذوالیمینین.

likaledes

: بهمچنین, چنین, نیز, هم, بعلا وه, همچنان.

likare

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

likas

: نیز, همچنین, همینطور, بعلا وه, گذشته از این.

likb r

: تخت روان, جای گذاردن تابوت در قبر, جسد, لا شه, مقبره, مزار.

likbegngelse

: مراسم دفن, مراسم تشییع جنازه, وابسته به ایین تشییع جنازه, دفنی, مجلس ترحیم وتذکر.

likblek

: ترسناک, هولناک, مخوف, شوم, رنگ پریده.

likbrare

: ادم نعش کش, تابوت بر.

like

: هم اندازه, برابر, مساوی, هم پایه, همرتبه, شبیه, یکسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوی بودن, هم تراز کردن.

likformig

: یکسان, متحد الشکل, یکنواخت.

likformighet

: یکسانی, یکنواختی.

likgiltig

: بی پروا, بی قید, نازدار, بی حال, بی اشتیاق, باری بهر جهت, سرسری, بی مبالا ت.

likgiltighet

: خونسردی, بی علا قگی, لا قیدی, سهل انگاری, بی پروایی, بی قیدی, سهل انگاری, بی اعتنایی, لا ابالی گری, بی علا قگی, لا قیدی, عدم علا قه, خونسردی.

likhet

: انطباق, پیروی از رسوم یا عقاید, همنوایی, شباهت, همانندی, شکل, شبیه, پیکر, تصویر, شباهت, تشابه, همانندی, همشکلی, مقایسه, همسانی, همانندی, شباهت صورت, بیرون, ظاهر, تشبیه, تمثیل.

likkista

: تابوت.

likna

: مانند کردن, شبیه کردن, شبیه شدن, شباهت داشتن, مانستن, تشبیه کردن, مانند بودن, همانند کردن یا بودن.

liknande

: همانند, مانندهم, شبیه, یکسان, یکجور, بتساوی, همسان, همانند.

liknelse

: استعاره, صنعت استعاره, کنایه, تشبیه, مثال, مثل, تمثیل, قیاس, نمونه, داستان اخلا قی, تشبیه, صنعت تشبیه, استعاره, تشابه, شبیه.

liknjd/apatisk

: بی میل, بی توجه.

likr

: لیکور (نوشابه الکلی).

likrikta

: تصحیح کردن, برطرف کردن, جبران کردن.

likriktare

: یکسو کننده, یکسوساز.

likriktning

: راستگری, تصحیح, جبران.

liksidig

: متساوی الا ضلا ع, ازدوطرف متقارن, دو پهلو برابر.

liksom

: دوست داشتن, مایل بودن, دل خواستن, نظیر بودن, بشکل یا شبیه (چیزی یا کسی) بودن, مانند, مثل, قرین, نظیر, همانند, متشابه, شبیه, همچون, بسان, همچنان, هم شکل, هم جنس, متمایل, به تساوی, شاید, احتمالا, فی المثل, مثلا, همگونه.

likst lld

: هم اندازه, برابر, مساوی, هم پایه, همرتبه, شبیه, یکسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوی بودن, هم تراز کردن.

likst llighet

: برابری, تساوی.

likstelhet

: جمود نعشی که 6 تا 01 ساعت پس از مرگ پیدا میشود.

likstllande

: تساوی, برابری.

likstlldhet

: برابری, تساوی.

likstmmighet

: سازش, موافقت, پیمان, قرار, قبول, مطابقه ء نحوی, معاهده و مقاطعه ء, توافق.

likstr m

: جریان برق مستقیم, جریان یکسو.

liktorn

: غله, دانه (امر.) ذرت, میخچه, دانه دانه کردن, نمک زدن.

liktydig

: مترادف, هم معنی.

likv rdig

: معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قیمت, مترادف, هم معنی, همچند, هم ارز.

likv rdighet

: تعادل.

likvagn

: نعش کش, مرده کش, بانعش کش بردن.

likvid

: پرداخت, وجه.

likvida

: مایع, ابگونه, چیز ابکی, روان, سلیس, نقد شو, پول شدنی, سهل وساده.

likvidation

: تسویه, از بین رفتن, واریز حساب, نابودی.

likvidera

: تسویه کردن, حساب را واریز کردن, برچیدن, از بین بردن, مایع کردن, بصورت نقدینه دراوردن, سهام.

likviditet

: قابلیت تبدیل به پول, تسویه پذیری, ابگون پذیری.

likvinklig

: همه گوشه یکی, متساوی الزوایا, دارای زوایای مساوی.

likvrdig/liktydig

: برابر, معادل, هم کف, همپایه, بمثابه.

lila

: یاس بنفش, یاس شیروانی.

lila/syren

: یاس بنفش, یاس شیروانی.

lilja

: سوسن سفید, زنبق, زنبق رشتی.

liljekonvalje

: زنبق الوادی, گل برف, موگه بهار.

liljev xt

: سوسن سفید, زنبق, زنبق رشتی.

lilla

: کوچک, خرده, ریز, محقر, خفیف, پست, غیر مهم, جزءی, کم, دون, کوچک شدن یاکردن.

lilla hjrnan

: مخچه, مخ کوچک, پس مخ.

lille

: اندک, کم, کوچک, خرد, قد کوتاه, کوتاه, مختصر, ناچیز, جزءی, خورده, حقیر, محقر, معدود, بچگانه, درخور بچگی, پست.

lillfinger

: انگشت کوچک.

lillflicka

: دختر, دختر وار, دخترانه, غیربالغ, خام و بچگانه.

lillgammal

: زود رس, پیش رس, نابهنگام, باهوش.

lillhj rnan

: مخچه, مخ کوچک, پس مخ.

lim

: چسب, سریش, چسباندن, چسبیدن.

limbo

: کنار دوزخ, برزخ.

limfrg

: کج خلقی, ناراحت کردن, مرض هاری.

limit

: حد, حدود, کنار, پایان, اندازه, وسعت, محدود کردن, معین کردن, منحصر کردن.

limitera

: حد, حدود, کنار, پایان, اندازه, وسعت, محدود کردن, معین کردن, منحصر کردن.

limma

: چسب, سریش, چسباندن, چسبیدن.

limma ihop

: چسباننده, التیام اور, چسب, دوای التیام اور.(.vi .vt) :چسباندن, ترکیب کردن, تبدیل به چسب کردن.

limnolog

: زیست شناس جانوران اب شیرین.

limnologi

: بخشی از زیست شناسی که درباره موجودات اب شیرین بحث میکند.

limousin

: اتومبیل کالسکه ای, خودروسواری بزرگ.

limousine

: اتومبیل کالسکه ای, خودروسواری بزرگ.

limpa/flanera

: قرص نان, کله قند, تکه, وقت را بیهوده گذراندن, ولگردی کردن.

lin

: بذرک, درخت کتان, الیاف کتان, پارچه کتان.

lin-

: کتانی, کتانی رنگ.

lina

: طناب, رسن, ریسمان, باطناب بستن, بشکل طناب در امدن, طنابی که اکروباتها روی ان حرکت می کنند.

lind

: زیرفون, نمدار (تءلءاثعاع).

linda

: پارچه قنداقی, قنداق.

linda om/d mpa

: چیزی که صدا را از بین ببرد, صدا خفه کن, پیچیدن, دم دهان کسی را گرفتن, چشم بستن, خاموش کردن, ساکت کردن.

linda smbarn

: قنداق کردن, در قنداق پیچیدن.

lindning

: پیچاپیچ, پیچاندن, چیزی که پیچ میخورد, مارپیچی, رود پیچ.

lindra

: فروکش کردن, کاستن, تخفیف دادن, رفع نمودن, کم شدن, اب گرفتن از(فلز), خیساندن (چرم), غصب یا تصرف عدوانی, بزورتصرف کردن, کاهش, تنزل, فرونشستن, ارام کردن, تخفیف دادن, سبک کردن, تخفیف دادن, تسکین دادن.

lindrig

: ملا یم, سست, مهربان, معتدل.

lindriga

: ملا یم, سست, مهربان, معتدل.

lindrigt

: کمی, اندکی.

lindring

: فرونشانی, تسکین, تخفیف.

line r

: خطی.

linfr

: تخم بزرگ, بذرکتان, تخم بزرک, بزرک, بذر کتان.

lingvist

: زبانشناس, متخصص زبان شناسی, زبان دان.

lingvistik

: زبان شناسی.

liniment

: روغن مالیدنی, مرهم رقیق, روغن مالش.

linjal

: فرمانروا, حکمران, رءیس, سر, خط کش.

linje

: خط, سطر, ردیف, رشته.

linjearbetare

: سیم کش هوایی, بازرس خط اهن, بازیکن خط جلو.

linjebuss

: کالسکه, واگن راه اهن, مربی ورزش, رهبری عملیات ورزشی را کردن, معلمی کردن.

linjedomare

: سرباز صف, سربازخط جبهه, خط بان, مواظب برخوردتوپ باخط, سیم بان, سیمکش هوایی.

linjefartyg

: کشتی یا هواپیمای مسافری, استردوز, استری, کسی که خط میکشد, خط کش.

linjefartyg/linjeflyg/cylinderfoder

: کشتی یا هواپیمای مسافری, استردوز, استری, کسی که خط میکشد, خط کش.

linjeflyg

: کشتی یا هواپیمای مسافری, استردوز, استری, کسی که خط میکشد, خط کش.

linjera

: قاعده, دستور, حکم, بربست, قانون, فرمانروایی, حکومت کردن, اداره کردن, حکم کردن, گونیا.

linjering

: حکم, تصمیم.

linjr

: خطی.

linka

: لنگیدن, شلیدن, لنگ لنگان راه رفتن, دست وپای کسی را بستن, مانع حرکت شدن, زنجیر, پابند.

linne

: کتان, پارچه کتانی, جامه زبر, رخت شویی.

linne/linnetyg

: کتان, پارچه کتانی, جامه زبر, رخت شویی.

linnetyg

: کتان, پارچه کتانی, جامه زبر, رخت شویی.

linning

: بند و زنجیر, تسمه یا بند مخصوص محکم کردن, نوار, لولا, ارکستر, دسته ء موسیقی, اتحاد, توافق, روبان, باند یا بانداژ, نوار زخم بندی, متحد کردن, دسته کردن, نوار پیچیدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن, بند تنبان, بند زیرشلواری.

linoleum

: مشمع فرشی, مشمع کف اتاق.

linoleumsnitt

: چاپی که بوسیله کلیشه روی مشمع ایجاد میگردد.

linotype

: ماشین حروف ریزی که سطر سطر حروف را میریزد وسطر سطر برای چاپ اماده میکند.

lins

: ذره بین, عدسی, بشکل عدسی در اوردن, عدس, دانه عدس, منجو, مرجمک.

linsformad

: عدسی وار, ذره بینی, کوژ, وابسته به جلیدیه یاعدسی چشم, مرکب از عدسی.

lipsill

: نی نی کوچولو, زود گریه کن.

lira

: لیره عثمانی, لیره ترک, لیره سابق اتریش.

lirare

: نوازنده, بازیکن, هنرپیشه, بازیکن ورزشی.

lirka

: ریشخندکردن, نوازش کردن, چرب زبانی کردن.

lisa

: اسودگی, راحتی, فراغت, ازادی, اعانه, کمک, امداد, رفع نگرانی, تسکین, حجاری برجسته, خط بر جسته, بر جسته کاری, تشفی, ترمیم, اسایش خاطر, گره گشایی, جبران, جانشین, تسکینی.

lisma

: اهوبره, رشا, گوزن, حنایی, بچه زاییدن (اهویاگوزن), اظهار دوستی کردن, تملق گفتن.

lismare

: خزنده, پست.

list

: لبه, لبه گذاری, تمحید, عمل, اقدام, کار, امر, ورزش, خوشی, وجد, حیله, فریب, خدعه, تزویر, مکر, تلبیس, بطمع انداختن, فریفتن, اغوا کردن.

list/knep

: حیله, نیرنک, مکر, خدعه, حیله جنگی, تدبیرجنگی, لشکرارایی, تمجید.

lista

: فهرست, صورت, جدول, سجاف, کنار, شیار, نرده, میدان نبرد, تمایل, کجی, میل, در فهرست وارد کردن, فهرست کردن, در لیست ثبت کردن, شیار کردن, اماده کردن, خوش امدن, دوست داشتن, کج کردن.

listig

: حیله گر, نیرنگ باز, ماهرانه, صنعتی, مصنوعی, استادانه, حیله گر, بامهارت, پر حیله, پر مکر, مکار, پر تزویر.

listiga

: حیله گر, بامهارت.

lita

: اعتماد کردن, تکیه کردن

lita/tro/anf rtro

: سپردن, محرمانه گفتن (به), اطمینان کردن, اعتماد داشتن به.

litania

: مناجات ودعای دسته جمعی بطور سوال وجواب, مناجات وعبادت تهلیل دار.

litauer

: اهل کشور لیتوانی, زبان لیتوانی.

litauisk

: اهل کشور لیتوانی, زبان لیتوانی.

liten

: اندک, کم, کوچک, خرد, قد کوتاه, کوتاه, مختصر, ناچیز, جزءی, خورده, حقیر, محقر, معدود, بچگانه, درخور بچگی, پست.

liten

: جویبار, جوی کوچک, نهر کوچک.

liten b t

: قایق چهار پارویی یا شش پارویی حمل شده در کشتی.

liten bck

: جوی کوچک.

liten bleckmugg

: فنجان فلزی, لیوان کوچک, پیمانه کوچک.

liten bubbla

: برامدگی روی پوست انسان یاگیاه, تاول, حباب هوا دراب یاشیشه.

liten by

: دهکده, دهی که در ان کلیسا نباشد, نام قهرمان ونمایشنامه تراژدی شکسپیر.

liten byr

: رختدان, رختان, گنجه کشودار, چارپایه زیر مستراح دستی, کمد.

liten cell

: سلول کوچک, حجره کوچک.

liten cirkel

: دایره کوچک, حلقه زریاگوهر, انگشتری, تشکیل دایره کوچک دادن, دایره وارحرکت کردن.

liten f rsyndelse

: لغزش, اشتباه کوچک.

liten fl jt

: نی, نی لبک, نی زن, نی زدن, فلوت زدن.

liten flaska

: شیشه یا بطری کوچک, شیشه کوچک دارو, امپول.

liten flicka

: .= لاسس

liten frken

: خانم کوچولو, دختر خانم, خانم.

liten gurka

: خیار ریز, خیار ترشی

liten kaka

: کلوچه, شیرینی, بیسکویت, شیرینی خشک.

liten kanna

: ظرف حلبی کوچک, ابخوری, پیمانه کوچک.

liten kikare

: تلسکوب کوچک, دوربین کوچک.

liten kn l/tuberkel

: ازخ, برامدگی گرد, دکمه, زگیل, برامدگی دندان اسیاب, برجستگی روی استخوان.

liten knguru

: کانگوروی متوسط القامه گردن قرمز.

liten knl

: قلنبه کوچک, کلوخه, برامدگی, عقده.

liten kula/hagel

: حب, گلوله, قرص, ساچمه یا خرج تفنگ, بشکل گلوله دراوردن, بشکل سرگنجشکی دراوردن گلوله (یا شبیه ان) به کسی پرت کردن, حب ساختن.

liten kulle

: تپه گرد, پشته, برامدگی زمین در مرداب, نوک تپه, قله, تیزی یا برامدگی خاک از اب, ماهور.

liten l gn

: دروغ, دروغ در چیز جزءی, دروغ گفتن.

liten ln/smula

: مبلغ جزءی, چندرقاز, کمک هزینه مختصر.

liten mugg

: سطل چوبی, لیوان چوبی, سر, سرانسان.

liten och n tt

: شیک, زیبا, تمیز, کوچک, ریزه اندام, زن یا لباس کوچک اندازه.

liten resvska

: جامه دان, چمدان, کیف, کیسه چرمی, خورجین.

liten ridh st

: مرکوب, اسب راهوار و رام.

liten roddbt

: کرجی ته پهن ماهیگیری.

liten rund hatt

: یکنوع عرقچین کوچک که محصلین برسر می گذارند.

liten sidod rr/bakdrr

: درب عقبی, راه فرار, واقع در عقب, خلفی.

liten sk ra

: .جزء چیزی را بریدن, ضربت سریع زدن, گره زدن, چفت کردن, چفت, کشیدن, بحرکت اوردن سهم, قسمت

liten skogig dal

: دره تنگ و پر درخت, لرزیدن, ارتعاش.

liten tand

: دندانه, دندان کوچک, کنگره زیر قرنیس.

liten uggla

: جوجه جغد, بوفچه.

liten vik/bukt

: نهر.

liten/sm sint

: جزءی, خرد, کوچک, غیر قابل ملا حظه, فرعی.

liter

: لیتر.

litet

: کوچک, خرده, ریز, محقر, خفیف, پست, غیر مهم, جزءی, کم, دون, کوچک شدن یاکردن.

litet ankare

: قلا ب, چنگک, چنگک یا قلا ب کشتی, قلا ب چند شاخه ای, لنگر.

litet ben

: استخوان چه.

litet beskt

: بدون امد و رفت, دور افتاده, تکرار نشدنی, غیر مکرر.

litet hus

: اغل, مرغدان, کبوتر خانه, کلبه, بهتر بودن از.

litet klot

: جسم کوچک کروی, گلبول, گویچه خون.

litet korn

: دانه ریز, جودانه, گرده, دانه, حب و کپسولی که باقند و شکرپوشیده باشد.

litet kors

: خاج کوچک, صلیب کوچک.

litet paket

: بسته, بسته کوچک, قوطی (سیگار و غیره), بسته بندی کردن.

litet torn

: مناره کوچک, برج کوچک, برج متحرک, برج گردان, جان پناه.

litium

: لیتوم.

litograf

: سنگ نگار, حجار.

litografera

: چاپ سنگی, حکاکی روی سنگ, حجاری, حک کردن.

litografi

: چاپ سنگی, حکاکی روی سنگ, حجاری, حک کردن, چاپ سنگی, حکاکی بر روی سنگ.

litter r gander tt

: حق چاپ (انحصاری), حق طبع ونشر.

littera

: حرف, نویسه.

litterat

: باسواد, ادیب.

litterat r

: نویسنده, مولف, مصنف, راقم, نگارنده.

litteratur

: ادبیات, ادب وهنر, مطبوعات, نوشتجات.

litteraturanm lan

: بازدید, تجدید نظر, رژه, نشریه, مجله, سان دیدن, بازدید کردن, انتقاد کردن, مقالا ت انتقادی نوشتن, بازبین, دوره کردن.

litteraturfrteckning

: تاریخچه یاتوضیح کتب, فهرست کتب, کتاب شناسی.

litterr

: ادبی, کتابی, ادیبانه, ادیب, وابسته به ادبیات, ادبیاتی.

litterra m nniskor

: ادبا, فضلا, اهل قلم, دانشمندان.

litterrt bildad

: دانا, فاضل, عالم, فرهنگی, باسواد, حرفی.

liturgi

: ایین نماز, اداب نماز, مناجات نامه.

liturgisk

: مربوط به علم العبادات.

liv

: جان بخشی, انگیزش, تحریک, سرزندگی, جان, زندگی, حیات, عمر, رمق, مدت, دوام, دوران زندگی, موجود, موجودات, حبس ابد.

liva

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگی بخشیدن, تحریک و تشجیع کردن, جان دادن به.

liva upp

: زندگی بخشیدن, حیات بخشیدن, جان دادن, نیرودادن, روح بخشیدن, روح دادن, روح دادن (به), جان دادن (به), تشویق کردن, بر سر غیرت اوردن, تحریک کردن.

livad

: سر کیف, خوشحال, بذله گو, خیلی.

livaktig

: باروح, زنده, جالب توجه, سرزنده, از روی نشاط, با سرور وشعف.

livb t

: قایق نجات.

livboj

: کمربند یاحلقه نجات شناوری که برای نجات غریق بر روی اب شناور میباشد, گوی شناور.

livegen

: برده, زارع بی زمین وفقیر, بنده, رعیت, دهاتی.

livegenskap

: بردگی, غالا می, برزگری فلا کت بار, رعیتی, مالکیت رعیت, ارباب رعیتی.

livet efter detta

: زندگی پس از مرگ.

livfrs kra

: بیمه کردن, بیمه بدست اوردن, ضمانت کردن.

livfrs kring

: بیمه عمر.

livfull

: روشن, واضح, زنده.

livkldnad

: نیام, پیراهن بی استین یا با استین که مرد وزن میپوشیده اند, بلوزیا کت کوتاه کمربند دار, کت کوتاه سربازان انگلیس, پوشش.

livl sa

: مرده, عاری از زندگی.

livlig

: باروح, زنده, جالب توجه, سرزنده, از روی نشاط, با سرور وشعف.

livlig/r rlig

: با نشاط, سرزنده, مسرور, دارای سرور و نشاط.

livliga

: باروح, زنده, جالب توجه, سرزنده, از روی نشاط, با سرور وشعف.

livlighet

: سرزندگی, چالا کی, نشاط, نیروی حیاتی, زور.

livligt

: باروح, زنده, جالب توجه, سرزنده, از روی نشاط, با سرور وشعف.

livlina

: خط زندگی, طناب یا رسن نجات غواص, شاهراه.

livls

: روح دادن, انگیختن, بیجان, غیر ذیروح, بیحس, بیحال, بی عاطفه, بی معنی, بی فکر, مرده, عاری از زندگی.

livmoder-

: رحمی, زهدانی, بطنی, شکمی.

livmoder

: زهدان, بچه دان, رحم, ابسته, زهدان, بچه دان, رحم, شکم, بطن, پروردن.

livmoderhals

: پشت گردن, قفا, گردنه.

livnra

: تحمل کردن, حمایت کردن, متکفل بودن, نگاهداری, تقویت, تایید, کمک, پشتیبان زیر برد, زیر بری, پشتیبانی کردن.

livorno

: کلا ه سبدی ایتالیایی, نوعی مرغ وخروس کوچک.

livr

: تحویل, تسلیم, رد وبدل (مثل ضربات متبادله), رهایی, نجات, لباس و خوراکی که به نوکرداده میشود, لباس مستخدم, جیره, علیق اسب, جامه, مستخدم.

livr ddnings-

: نجات غریق, وسیله نجات غریق, نجات دهنده زندگی.

livrddare

: نگهبان, گارد, مامور نجات غریق, نجات دهنده زندگانی, عضو دسته نجات غریق وامثال ان.

livrddningsb t

: قایق نجات.

livrem

: کمربند, تسمه, بندچرمی, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حرکت یا عمل کردن.

livrkl dd

: ملبس, دارای لباس, در کسوت.

livrnta

: حقوق یا مقرری سالیانه, گذراند.

livs-

: حیاتی, واجب.

livs-/vital/livsfarlig

: حیاتی, واجب.

livsavg rande

: حیاتی, واجب.

livsbejakande

: مثبت, یقین.

livscykel

: مدارج ومراحل مختلف حیاتی انسان وجانوران, دوره زندگی.

livserfaren

: ورزیده, با تجربه.

livserfarenhet

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

livsfilosofi

: فلسفه, حکمت, وارستگی, بردباری, تجرد.

livskraft

: قدرت یا خاصیت حیاتی, انرژی و زنده دلی.

livskraftig

: زنده ماندنی, زیست پذیر, ماندنی, قابل دوام, مناسب رشد و ترقی, پرزور, نیرومند, زورمند, قوی, شدید.

livslevande

: زندگی مانند, واقعی.

livslng

: مادام العمری, برای تمام عمر, برابر یک عمر.

livsmedel

: مقررات, قیود, تدارکات.

livsmedel/mats ck

: مقررات, قیود, تدارکات.

livsmedelsleverantr

: خواربار رسان, سورسات چی, کشتی حامل خواربار.

livsnerv

: خون حیاتی, نیروی حیاتی.

livssyn

: عادات ورسوم قومی, صفات وشخصیت انسان.

livstid

: عمر, مدت زندگی, دوره زندگی, مادام العمر, ابد.

livstidsf nge

: محکوم به حبس ابد, حکم حبس ابد.

livtj nare/handgngen man

: پیرو, هواه خواه سیاسی, نوکر.

livtjnare

: پیرو, هواه خواه سیاسی, نوکر.

livvakt

: گاردمخصوص, مستحفظ شخص.

lje

: لبخند, تبسم, لبخند زدن.

ljliga

: مسخره امیز, مضحک, خنده دار.

ljud

: سمعی, شنیداری, صدا, اوا, سالم, درست, بی عیب, استوار, بی خطر, دقیق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسیدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, کاملا, ژرفاسنجی کردن, گمانه زدن.

ljud av steg

: پله.

ljuda

: صدا, اوا, سالم, درست, بی عیب, استوار, بی خطر, دقیق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسیدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, کاملا, ژرفاسنجی کردن, گمانه زدن.

ljudande

: صدا دار, طنین انداز, قلنبه, بلند, پرصدا.

ljudd mpare

: خاموش کننده, فرونشاننده, ساکت کننده, صدا خفه کن.

ljudfilm

: فیلم ناطق (درجمع) صنعت فیلم ناطق.

ljudisolera

: ضد صدا, مانع نفوذ صدا, عایق صدا.

ljudisolerad

: ضد صدا, مانع نفوذ صدا, عایق صدا.

ljudl s

: بی صدا, بی صدا, خاموش, ساکت.

ljudlig

: باصدای بلند, بلند اوا, پر صدا, گوش خراش, زرق وبرق دار, پرجلوه, رسا, مشهور.

ljudlra

: علم اوا شنود, علم عوارض شنوایی, علم اصوات, خواص صوتی ساختمان(ازنظرانعکاس صدا).

ljudstyrka

: صدا, اوا, سالم, درست, بی عیب, استوار, بی خطر, دقیق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسیدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, کاملا, ژرفاسنجی کردن, گمانه زدن.

ljudtt

: ضد صدا, مانع نفوذ صدا, عایق صدا.

ljudv g

: موج صوتی.

ljudvall

: مانع صوتی.

ljuga

: دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, کذب,(.vi.vt): دراز کشیدن, استراحت کردن (با down), خوابیدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعیت, چگونگی.

ljum

: نیم گرم, ولرم, ملول, غیر صمیمی, بی اشتیاق, نیم گرم, ولرم, سست.

ljumhet

: نیم گرمی, ملولی, سستی, فقور.

ljumma

: گرم, با حرارت, غیور, خونگرم, صمیمی, گرم کردن, گرم شدن.

ljumske

: کشاله ران, بیخ ران, محل تلا قی دو طاق, دوطاقه کردن, مثل خوک فریادکردن, غرولند کردن.

ljung

: خلنگ, علف جاروب, ورسک (عرءثا), وابسته به خلنگ.

ljunga

: رعد وبرق زدن, غریدن, منفجر شدن, محترق شدن, باتهدید سخن گفتن, دادوبیداد راه انداختن, اعتراض کردن.

ljunga/explodera

: رعد وبرق زدن, غریدن, منفجر شدن, محترق شدن, باتهدید سخن گفتن, دادوبیداد راه انداختن, اعتراض کردن.

ljus

: تابناک, روشن, درخشان, تابان, افتابی, زرنگ, باهوش, درخشندگی, روشنی, درک جزءی, نور شمع, نگاه اجمالی کردن, شش , ریه جانوران.

ljus r

: سال نوری.

ljusbild

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

ljusbrytning

: شکست, انکسار, تجزیه, انحراف, تخفیف.

ljusdunkel

: نقاشی سیاه قلم, نوعی نقاشی که فقط با سیاه روشن وبدون رنگ امیزی انجام میشود.

ljuset

: فروغ, روشنایی, نور, اتش, کبریت, لحاظ, جنبه, اشکار کردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعیف, خفیف, اهسته,اندک,اسان,کم قیمت,قلیل,مختصر,فرار,هوس امیز,وارسته,بی عفت,هوس باز,خل,سرگرم کننده,غیرجدی,باررا سبک کردن,تخفیف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع یافتن,سر رسیدن,رخ دادن.

ljusflde

: جریان تشعشع در طول موج مریی.

ljusg rd

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران کردن, روامدن اب ومایع, درسطح امدن وجاری شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسیارخوب, به چشم, تماما, تمام وکمال, بدون اشکال, اوه, خیلی خوب.

ljushrig

: زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

ljusk lla

: جسم روشن, جرم اسمانی, جرم نورافکن اسمانی, ادم نورانی, پر فروغ, شخصیت تابناک.

ljusklla/himlakropp

: جسم روشن, جرم اسمانی, جرم نورافکن اسمانی, ادم نورانی, پر فروغ, شخصیت تابناک.

ljuskrona

: چلچراغ, شمع دان چند شاخه, لوستر.

ljusm tare

: اسباب کوچک نور سنجی, نور سنج.

ljusna

: روشن کردن, زرنگ کردن, درخشان شدن.

ljusning

: نقل وانتقال بانکی, تسویه, تسطیح, مکان مسطح.

ljusskygg

: بیمناک از نور, رشد کننده در نور کم, نور گریز.

ljusskygghet

: فوتوفوبی, نور ترسی, نور گریزی.

ljusslckare

: وسیله یا کسیکه چراغی را روشن یا خاموش کند, معتاد به انفیه, سوراخ بینی.

ljusstake

: شمعدان.

ljuster

: نیزه, سنان, نیزه دار, نیزه ای, بانیزه زدن.

ljustra

: نیزه, سنان, نیزه دار, نیزه ای, بانیزه زدن.

ljusveke

: فتیله شمع, نخ پنبه ای حاشیه دوزی.

ljuv

: شیرین, خوش, مطبوع, نوشین.

ljuvlig

: خوشگوار, لذیذ.

ljuvlig/lcker

: خوشمزه, لذیذ, شیرین, دلپذیر, شهوت انگیز.

lk

: پیاز.

lka

: شفا دادن, خوب کردن, التیام دادن, خوب شدن.

lka

: گوشت نو بالا اوردن, جای زخم باقی گذاردن.

lkare

: پزشک.

lkarrecept

: صدور فرمان, امریه, نسخه نویسی, تجویز, نسخه.

lkedom

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودی دادن.

lkrus

: لیوان دسته دار ابجو خوری.

lkrus

: نازک, حساس, لطیف, دقیق, ترد ونازک, باریک, محبت امیز, باملا حظه, حساس بودن, ترد کردن, لطیف کردن, انبار, اراءه دادن, تقدیم کردن, پیشنهاد, پول رایج, مناقصه ومزایده.

lkt

: توفال, توفال کوبی کردن, اهن نبشی.

lkv xt

: لا مپ چراغ برق, پیاز گل, هر نوع برامدگی یاتورم شبیه پیاز.

lm

: ضربه, صدای چلپ, اویخته وشل, برگه یا قسمت اویخته, زبانه کفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دری وری گفتن.

lmna

: اجازه, اذن, مرخصی, رخصت, باقی گذاردن, رها کردن, ول کردن, گذاشتن, دست کشیدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترک کردن, : (لعاف) برگ دادن.

lmnar

: برگها, تحویل دادن, تسلیم داشتن, دادن, منتقل کردن, اراءه دادن, ترجمه کردن, دراوردن.

lmplig

: معقول, مستدل.

lmplig/l glig

: بجا, بموقع, بهنگام, درخور, مناسب.

lmplighet

: درخوردبودن, مناسبت, شایستگی, برازندگی.

lmsk

: فریب امیز, پرنیرنگ.

ln

: وام, قرض, قرضه, عاریه, واژه عاریه, عاریه دادن, قرض کردن.

lna

: یاداش دادن به, ترقی کردن, تاوان دادن, سزا دادن, پاداش دادن, تاوان دادن, جبران کردن.

lnade/l nat/fastan

: 04 روز پرهیز وروزه کاتولیک ها, صیام, ماه روزه.

lnande/f rdelaktig

: سودبخش, مفید, سوداور.

lnd

: کمر, صلب , گرده.

lndstycke/oxstek

: گوشت راسته, گوشت کمر گوسفند یا خوک.

lnetill gg

: انعام, جایزه, حق الا متیاز, سودقرضه, پرداخت اضافی.

lng

: طویل, دراز, دراز, طولا نی, طویل, مدید, کشیده, دیر,گذشته ازوقت, : اشتیاق داشتن, میل داشتن, ارزوی چیزی را داشتن, طولا نی کردن, مناسب بودن, دراز, متمایل به درازی.

lng kudde

: بالش, متکا, تیری که بطور عمودی زیرپایه گذارده شود, بابالش نگهداشتن, پشتی کردن, تکیه دادن, تقویت کردن.

lng och g nglig

: طولا نی و دراز, بلند تراز حد معمول.

lnga

: سطر, ردیف.

lnga/ljung

: ماهی روغنی اروپای شمالی وامریکا از خانواده گادءداع, خلنج جارو(vulgaris Calluna).

lngdgrad

: درازا, طول جغرافیایی.

lngdm tt

: مقیاس طولی.

lnge

: دراز, طولا نی, طویل, مدید, کشیده, دیر,گذشته ازوقت, : اشتیاق داشتن, میل داشتن, ارزوی چیزی را داشتن, طولا نی کردن, مناسب بودن.

lngfredag

: جمعه قبل از عید پاک.

lngivare

: قرض دهنده.

lnglig

: دراز, متمایل به درازی.

lngrandig

: دراز, طولا نی, خسته کننده, روده دراز, پرگو.

lngs

: همراه, جلو, پیش, در امتداد خط, موازی با طول.

lngs kt

: شبیه بعید, بعید, غیر میسر.

lngsg ende

: طولی.

lngsint

: بی میل.

lngsmed

: همراه, جلو, پیش, در امتداد خط, موازی با طول.

lngst t vnster

: سمت چپ ترین.

lngst till h ger

: سمت راست, راست ترین.

lngstrumpa

: جوراب زنانه ساقه بلند.

lngt

: دوراز, بسیار, بمراتب, زیاد, خیلی, دور دست, بعید, بعلا وه.

lngtan

: اشتیاق, ارزوی زیاد, میل وافر, ویار, هوس.

lngtan

: اشتیاق, شوق وافر.

lngtan/l ngtansfull

: اشتیاق, ارزوی زیاد, میل وافر, ویار, هوس.

lngtansfull

: خواهان, ارزومند, طالب, خواستار, مشتاق, ملتمس.

lngtr kighet

: دراز نویسی, اطناب, پرگویی, روده درازی.

lngvarig

: دراز, طولا نی, طویل, مدید, کشیده, دیر,گذشته ازوقت, : اشتیاق داشتن, میل داشتن, ارزوی چیزی را داشتن, طولا نی کردن, مناسب بودن.

lnk

: پیوند, بهم پیوستن, پیوند دادن.

lnka samman

: بهم پیوستن, مسلسل کردن, بهم جفت کردن.

lnkade

: پیوند یافته, پیوندی.

lnksystem

: پیوند, بهم پیوستگی.

lnnlig

: محرمانه, راز.

lnnm rda

: کشتن, بقتل رساندن, ترور کردن.

lnsa

: تهی, خالی.

lnsamhet

: سودبخشی.

lnsman

: افسر ارتش, پاسبان, ضابط.

lntagare

: قرض کننده.

lo

: سیاه گوش, وشق, صورت فلکی شمالی.

lo/lodjur

: سیاه گوش, وشق, صورت فلکی شمالی.

lob

: نرمه (مثل نرمه گوش), اویز, بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد, لخته, گوشه, بخشی از عضله یا مغز.

lobb

: گوشت یا پوست اویخته, غبغب, چاق وچله, چاق, گوشت الو, ادم خپله وسنگین, چیزی را سنگین بزمین زدن, با تنبلی وسنگینی حرکت کردن, خم شدن, باهستگی پرتاب کردن

lobba

: گوشت یا پوست اویخته, غبغب, چاق وچله, چاق, گوشت الو, ادم خپله وسنگین, چیزی را سنگین بزمین زدن, با تنبلی وسنگینی حرکت کردن, خم شدن, باهستگی پرتاب کردن

lobelia

: خانواده گیاهان لوبلیا , برگ توتون هندی.

lobotomi

: برش قسمتی از مغز.

lock

: سرپوش, کلا هک, دریچه, پلک چشم, چفت, کلا هک گذاشتن, دریچه گذاشتن, چفت زدن به.

lock i pannan

: میخ محور, سگدست, کاکل, موی پیشانی.

lock/locka/ringla

: حلقه کردن, فردادن, پیچاندن, حلقه, فر.

locka

: بطمع انداختن, تطمیع کردن, شیفتن, فریفتن, اغواکردن, تطمیع, بدام کشیدن, جلب کردن, از راه بدر بردن, فریفتن, سرگرم کردن, گمراه کردن و بردن, بدام انداختن.

locka/lockelse

: وسیله تطمیع, طعمه یا چیز جالبی که سبب عطف توجه دیگری شود, گول زنک, فریب, تطمیع, بوسیله تطمیع بدام انداختن, بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن, فریفتن, اغوا کردن.

lockande

: جذاب, خوش ایند.

lockbete

: وسیله تطمیع, طعمه یا چیز جالبی که سبب عطف توجه دیگری شود, گول زنک, فریب, تطمیع, بوسیله تطمیع بدام انداختن, بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن, فریفتن, اغوا کردن.

lockelse

: تطمیع, اغوا, فریب, اغوا, فریب, بدام انداختن.

lockig

: مجعد, فرفری.

lockout

: حبس, تحریم.

lockouta

: حبس کردن, تحریم کردن.

locks ng

: فرا خواندن, فرا خوان.

lockvara

: طعمه دادن, خوراک دادن, طعمه رابه قلا ب ماهیگیری بستن, دانه, چینه, مایه تطمیع, دانه ء دام.

lod/blylod/lodrtt

: ژرف پیما, شاقول عمودی, گلوله سربی, : راست, بطور عمودی, عمودا, درست,عینا, لوله کشی کردن, ژرف یابی کردن, عمق پیمودن, عمودی قرار دادن, با شاقول ازمودن, باسرب مهر وموم کردن, شاقولی افتادن, عمود بودن, سرب.

lod/s nke

: گلوله سربی, وزنه شاقول, شاقول, ژرف پیما, سرازیرشدن, نازل شدن, سرنگون وارافتادن.

loda

: ژرف پیما, شاقول عمودی, گلوله سربی, : راست, بطور عمودی, عمودا, درست,عینا, لوله کشی کردن, ژرف یابی کردن, عمق پیمودن, عمودی قرار دادن, با شاقول ازمودن, باسرب مهر وموم کردن, شاقولی افتادن, عمود بودن, سرب.

lodjur

: سیاه گوش, وشق, صورت فلکی شمالی.

lodr t fnsterpost

: جرز یا الت عمودی میان قسمت های پنجره, جرز دار کردن

lodr ta

: عمودی, شاقولی, تارکی, راسی, واقع در نوک.

lodrt

: عمودی, ستونی, ستون وار, ایستاده, عمودی, شاقولی, تارکی, راسی, واقع در نوک.

loft

: اطاق زیر شیروانی, اطاق نزدیک سقف, کبوترخانه, اسمان, فراز, سقف, بلند کردن, در زیر شیروانی قرار دادن, توپ هوایی زدن.

loganbr

: میوه تمشک قرمز رنگ که انرا تمشک خرس مینامند.

logaritm

: لگاریتم, انساب, پایه لگاریتم.

logaritmisk

: وابسته به لگاریتم.

loge

: منزل, جا, خانه, کلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذیرایی کردن, گذاشتن, تسلیم کردن, قرار دادن, منزل کردن, بیتوته کردن, تفویض کردن, خیمه زدن, به لا نه پناه بردن, غرفه, جای ویژه در تاتر و غیره, لژ.

logera

: در ظرف گذاردن, بسته بندی کردن, کنسرو کردن, کنار گذاردن, متحمل شدن, برگزیدن, بیگودی بگیسو زدن, علنی ساختن, طرح کردن, منزل دادن, ساختن, بنا کردن.

logg

: ثبت کردن وقایع.

logg/tr kubb

: ثبت کردن وقایع.

logga

: ثبت کردن وقایع.

loggar

: واقعه نگاری.

loggar/skogsavverkning

: واقعه نگاری.

loggbok

: روزنامه دریاپیمایی, گزارش روزانه سفرکشتی, سفرنامه.

loggert

: زورق بادبانی که یک یا چند بادبان چهار گوش داشته باشد.

loggertsegel

: بادبان چهارگوشی که بطور اریب به زورق یا قایق اویخته شود.

loggia

: گالری سقف دار, ایوان سرپوشیده, سرپوشیده.

loggning

: واقعه نگاری.

logi

: مسکن, منزل, محل سکونت, اطاق کرایه ای.

logik

: منطق.

logiker

: منطق دان.

logisk

: منطقی, استدلا لی.

logisk grund

: توضیح اصول عقاید, اس اساس, بنیاد و پایه.

logiska

: منطقی, استدلا لی.

logiskhet

: منطقی بودن.

logiskt tnkande

: استدلا ل.

logistik

: امایش, امادها, مبحث تدارکات لشکر کشی, شعبه ای از فنون نظامی که درباره فن لشکرکشی و وساءط نقلیه وتهیه اردوگاه واذوقه ومهمات لا زمه درطی لشکر کشی بحث میکند.

logotyp

: علا مت متمایز کننده, وجه تسمیه نوع جانور یاگیاه.

loj

: بی میل, بی توجه.

loj/f rsumlig/efterlten

: بی مبالا ت, بی قید, غفلت کار, سست.

loja

: نا کار, فاقد نیروی جنبش, بیروح, بیجان, ساکن, راکد.

lojal

: وظیفه شناس, حقشناس, وفادار, صادق, بی عیب, دوست, باوفا, وفادار, صادق, وظیفه شناس, صادقانه, ثابت, پا برجای, مشروع.

lojalitet

: وفاداری, صداقت, وظیفه شناسی, ثبات قدم.

lokal

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

lokal dialekt

: بومی, محلی, کشوری, زبان بومی, زبان مادری.

lokala

: محلی, موضعی.

lokalhyra

: اجاره, کرایه, مال الا جاره, منافع, اجاره کردن, کرایه کردن, اجاره دادن.

lokalisera

: متمرکز کردن, در یک نقطه جمع کردن, محلی کردن, موضعی ساختن, مکان یابی کردن, قرار دادن.

lokalisering

: تمرکز درنقطه بخصوصی, محلی کردن, موضعی کردن.

lokalitet

: جا, محل خاص, محل, موضع, مکان.

lokaltelefon

: دستگاه مخابره داخل ساختمان.

lokf rare

: راننده موتور.

lokomotiv

: موتور, ماشین.

lom

: اب باز, غواص.

loma

: ادم بی دست وپا, ادم بی کاره وبی کفایت, تنبل, با سر خمیده ودولا دولا راه رفتن سربزیر, خمیده بودن, اویخته بودن, اویختن, پوست انداختن.

longitud

: درازا, طول جغرافیایی.

longitudinell

: طولی.

lopp

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسیر, دویدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طایفه, قوم, طبقه.

loppa

: کیک, کک, کک گرفتن.

loppbett

: کک گزیدگی, نیش کک.

loppmarknad

: سمساری, بازار مخصوص فروش اشیاء ارزان قیمت یا دست دوم.

lord

: صاحب, خداوند, ارباب, خداوندگار, فرمانروا, لرد, شاهزاده, مالک, ملا ک, حکمروایی کردن, مانند لرد رفتار کردن, عنوان لردی دادن به.

lord/herre

: صاحب, خداوند, ارباب, خداوندگار, فرمانروا, لرد, شاهزاده, مالک, ملا ک, حکمروایی کردن, مانند لرد رفتار کردن, عنوان لردی دادن به.

lordkansler

: بزرگترین لرد انگلیس که بامورقضایی رسیدگی کرده ومهردارسلطنتی ومشاور مخصوص پادشاه ورءیس مجلس اعیان میباشد.

lordkanslerns domstol

: مقام یا وظیفه صدارت عظمی, مقام وزارت دارایی, دفتر مهردار سلطنتی.

lorgnette

: ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراها ونمایشگاههابکارمیرود, عینک دسته بلند, عینک, عینک پنسی, عینک مخصوص روی بینی.

loripapegoja

: طوطی استرالیا (از جنس lorius).

lornjett

: ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراها ونمایشگاههابکارمیرود, عینک دسته بلند, عینک, عینک پنسی, عینک مخصوص روی بینی.

lort

: کود, کودتازه, سرگین, کثافت, پول, الوده کردن, خراب کردن, زحمت کشیدن.

lort/smrja

: کود, کودتازه, سرگین, کثافت, پول, الوده کردن, خراب کردن, زحمت کشیدن.

lortig

: چرکین, چرک, کثیف, زشت, کثیف کردن, کود دار, کثیف.

loss

: شل, سست, لق, گشاد, ول, ازاد, بی ربط, هرزه, بی بندوبار, لوس وننر, بی پایه, بی قاعده, رهاکردن, درکردن(گلوله وغیره), منتفی کردن, برطرف کردن, شل وسست شدن, نرم وازاد شدن, حل کردن, از قید مسلولیت ازاد ساختن, سبکبار کردن, پرداختن.

lossa

: شل کردن, لینت دادن, نرم کردن, سست کردن, از خشکی در اوردن, رها کردن, باز کردن, ازاد کردن, از کشتی بیرون اوردن.

lots

: رهبر, لیدر, خلبان هواپیما, راننده کشتی, اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی, پیلوت, چراغ راهنما, رهبری کردن, خلبانی کردن, راندن, ازمایشی.

lots/lotsa/pilot

: رهبر, لیدر, خلبان هواپیما, راننده کشتی, اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی, پیلوت, چراغ راهنما, رهبری کردن, خلبانی کردن, راندن, ازمایشی.

lotsa

: رهبر, لیدر, خلبان هواپیما, راننده کشتی, اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی, پیلوت, چراغ راهنما, رهبری کردن, خلبانی کردن, راندن, ازمایشی.

lotsavgift

: راهنمایی کشتی, خلبانی.

lotsavgift/lotsning

: راهنمایی کشتی, خلبانی.

lotsning

: راهنمایی کشتی, خلبانی.

lott

: بسی, بسیار, چندین, قواره, تکه, سهم, بخش, بهره, قسمت, سرنوشت, پارچه, قطعه, توده انبوه, قرعه, محوطه, قطعه زمین, جنس عرضه شده برای فروش, کالا, بقطعات تقسیم کردن (با out), تقسیم بندی کردن, جورکردن, بخش کردن, سهم بندی کردن.

lottad

: ثروتمند, خوب, مفید, جذاب, جالب, دارای زندگی اسوده.

lottdragning

: رسم, نقشه کشی, قرعه کشی.

lotteri

: قرعه کشی, بخت ازمایی, لا طاری, امر شانسی, کار الله بختی, شانسی, قرعه.

lottls

: بی حصه, بی سهم, بی ارث.

lotus

: کنار, درخت کنار, درخت سدر, یکجور نیلوفر ابی.

lova

: وعده, قول, عهد, پیمان, نوید, انتظار وعده دادن, قول دادن, پیمان بستن.

lovande

: امید بخش, نوید دهنده, محتمل.

lovdag

: روزبیکاری, تعطیل, روز تعطیل, تعطیل مذهبی.

lovord

: ستایش, نیایش, تحسین, پرستش, تمجید وستایش کردن, نیایش کردن, تعریف کردن, ستودن.

lovorda

: ستایش, نیایش, تحسین, پرستش, تمجید وستایش کردن, نیایش کردن, تعریف کردن, ستودن.

lovprisa

: ستودن, ستایش کردن, مدح کردن, مداحی کردن, تشویق کردن.

lovs ng

: سرود(روحانی), سرود(خواندن), نغمه سرایی (کردن), چهچه, سرودشب عید میلا د مسیح, پیروزی نامه, رجز, پیروزی نامه نوشتن.

lovsng/juls ng

: سرود(خواندن), نغمه سرایی (کردن), چهچه, سرودشب عید میلا د مسیح.

lovtal

: ثنا, ستایش, ستایش, مداحی, مدح, ستایشگری, تشویق.

lovvrd

: ستودنی, ستوده, قابل ستایش.

lp

: صفحه 33 دور, صفحه دولا نی.

lpa

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسیر, دویدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طایفه, قوم, طبقه.

lpande

: دونده, مناسب برای مسابقه دو, جاری, مداوم.

lpare

: ریشه هوایی, دونده, گردنده, گشتی, افسر پلیس, فروشنده سیار, ولگرد, متصدی, ماشین چی, اداره کننده شغلی.

lpeld

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن, ماده قابل اشتعال, اتش سریع و پر زور.

lpknut

: کمند, خفت, دام, بند, تله, در کمند انداختن, گره خفت, گره زود گشا, گره متحرک.

lpkontakt/tralla/dragk rra

: چرخ دستی مامورتنظیف, گاری بارکش, اتومبیل بارکش کوتاه, واگن برقی, باواگن برقی حمل کردن

lpmaska

: نردبان, نردبان بکار بردن, نردبان ساختن.

lpp

: لب زیرین حشره, لبه صدف حلزون, لب شکافته گلبرگ, لب, لبه, کنار, طاقت, سخن, بیان, لبی, با لب لمس کردن.

lppja

: جرعه, چشش, مزمزه, خرده خرده نوشی, مزمزه کردن, خرد خرد اشامیدن, چشیدن.

lpsedel

: پروانه رسمی, اعلا میه رسمی, اعلا ن, حمل یا نصب اعلا ن, شعار حمل کردن.

lptid

: پول رایج, رواج, انتشار.

lr/binge

: صندوقچه.

lra/doktrin

: افراس, افراه, عقیده, اصول, حکمت, تعلیم, گفته.

lraktighet

: امادگی جهت یاد گرفتن.

lrarinna

: مدیره اموزشگاه, خانم رءیس.

lrd

: فرجاد, اموزنده, عالم, دانشمند, متبحر, دانشمندانه, دانشمند, فاضل, پژوهشگر, دانشمندانه.

lrdag

: روز شنبه.

lrdom/stipendium

: تحقیق, دانش, کمک هزینه دانشجویی, فضل وکمال.

lring

: ربع.

lrjunge

: شاگرد, مرید, حواری, پیرو, هواخواه, دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, ادیب, شاگر ممتاز.

lrka/skoj/skoja

: خوشی, شوخی, روش زندگی, چکاوک وگونه های مشابه ان, قزلا خ, چکاوک شکار کردن, شوخی کردن, از روی مانع باپرش اسب جهیدن, دست انداختن.

lrktr d

: کاج اروپایی, صنوبر اراسته.

lrkvinge

: چشمک زدن (بویژه در مورد ستارگان), برق زدن یاتکان تکان خوردن, چشمک, بارقه, تلا ء لو.

lrlingskap

: شاگردی, تلمذ, کاراموزی.

lro-

: تعلیماتی, تعلیمی, عقیده ای, مبنی بر عقاید نظری.

lrokurs

: برنامه اموزشی, اموزش برنامه, دوره تحصیلا ت, برنامه تحصیلی.

lrorik

: اموزنده, یاد دهنده.

lrorikt

: اموزنده, یاد دهنده.

lrostol

: صندلی, مقر, کرسی استادی در دانشگاه, برکرسی یاصندلی نشاندن.

lroverksl rare

: مدیراموزشگاه, ناظم مدرسه, مکتب دار, مثل رءیس مدرسه رفتار کردن.

lrt

: دانا, عالم, دانشمند, فاضل, عالمانه, , اموخته.

ls egendom

: اموال, عقار, احشام, خدمه وغلا مان.

lsa

: خواندن, باز خواندن, رفع کردن, مقرر داشتن, تصمیم گرفتن, رای دادن, حل کردن, رفع کردن, گشادن, باز کردن, از بند رها کردن, شل کردن, از زنجیر و بندرها کردن.

lsa

: طره گیسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرک, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ یا اتصال دویاچند ورق فلزی, قفل کردن, بغل گرفتن, راکد گذاردن, قفل شدن, بوسیله قفل بسته ومحکم شدن, محبوس شدن.

lsa upp en knut

: باز کردن, گشودن, حل کردن.

lsande

: ضد یبوست, ملین, برطرف سازی, رفع.

lsart

: خواندن, قراءت, مطالعه.

lsbar

: خواندنی, خوانا, قابل خواندن, قابل حل, حل شدنی, محلول, حل پذیر, قابل حل.

lsbarhet

: خوانایی, قابلیت خواندن.

lsdrivare

: ادم اواره و ولگرد, دربدر, اوباش.

lsebok

: خواننده.

lsekrets

: خوانندگی, قراءت.

lsen/bekr fta/kontrasignera

: امضای ثانوی بر روی سند, جیرو, ظهر نویسی.

lsenord

: نشانی, اسم شب, اسم عبور.

lser

: خواندن, قراءت, مطالعه.

lsg ra

: رها کردن, ازاد کردن, مرخص کردن, منتشر ساختن, رهایی, ازادی, استخلا ص, ترخیص, بخشش.

lsg ra/befria

: رها کردن, خلا صی بخشیدن, ازاد کردن.

lsg ra/reda ut

: از گیر در اوردن, رها کردن, باز کردن.

lsg rande

: رهایی از قید یا تعهد, متارکه روابط, از بند ازاد کردن, از اسارت در اوردن, خلا صی, رهایی, ازاد کردن.

lsida

: سمت پناه دار, انسوی کشتی که از باد در پناه است, بادپناه, حمایت.

lska

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

lska/k rlek

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

lskad

: محبوب, مورد علا قه.

lskande

: دوستدار, محبت امیز, بامحبت, محبوب.

lskare

: بانو, خانم, کدبانو, معشوقه, دلبر, یار.

lskare

: عاشق, دوستدار, فاسق, خاطرخواه, یار, فاسق, رفیقه, عاشق, معشوقه, مول, موله.

lskarinna

: بانو, خانم, کدبانو, معشوقه, دلبر, یار.

lskarinna

: صیغه, متعه, رفیقه, همخوابه.

lskblock

: جوهر خشک کن, دفتر باطله, دفتر ثبت معاملا ت, دفتر روزنامه.

lsklig

: انگبین, عسل, شهد, محبوب, عسلی کردن, چرب ونرم کردن.

lsklig

: دوست داشتنی, محبوب, جذاب.

lskling

: انگبین, عسل, شهد, محبوب, عسلی کردن, چرب ونرم کردن.

lskling

: محبوب, عزیز, انگبین, عسل, شهد, محبوب, عسلی کردن, چرب ونرم کردن, عشق پاک.

lsklingsdjur

: حیوان اهلی منزل, دست اموز, عزیز, سوگلی, معشوقه, نوازش کردن, بناز پروردن.

lsklingsdjur/kela

: توفیق دهنده, فیض بخش, بخشنده, رءوف, مهربان, دلپذیر, زیر دست نواز, خیر خواه, خوشایند, مطبوع دارای لطف.

lskoppla

: از گیر در اوردن, از قید رها کردن, باز کردن.

lskv rd

: توفیق دهنده, فیض بخش, بخشنده, رءوف, مهربان, دلپذیر, زیر دست نواز, خیر خواه, خوشایند, مطبوع دارای لطف.

lskvrd

: مهربان, دلجو, خوش برخورد, خوشخو, شیرین, دلپذیر, مهربان, دوست داشتنی, توفیق دهنده, فیض بخش, بخشنده, رءوف, مهربان, دلپذیر, زیر دست نواز, خیر خواه, خوشایند, مطبوع دارای لطف, فهمیده وبا ادب, نرم, ملا یم, مودب, خوش خوراک, شیک.

lskvrd/vacker

: با مسرت و خوشی, مناسب, خوش ایند, پیروز.

lskvrdhet

: نرمی, ملا یمت, نزاکت, فهمیده ومودب بودن.

lslig

: خوانا, روشن, قابل حل, حل شدنی, محلول.

lsliga

: قابل حل, حل شدنی, محلول.

lsmutter

: مهره ای که وقتی بدورپیچ پیچیده شود قفل میشود, مهره قفل شو.

lsning

: خواندن, قراءت, مطالعه, چاره سازی, شولش, حل, محلول, راه حل, تادیه, تسویه.

lsordning

: گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات کار, جدول ساعات کار.

lspa/l spning

: نوک زبانی صحبت کردن, شل وسرزبانی تلفظ کردن, شلی زبان.

lsperuk

: کلا ه گیس, گیس ساختگی, موی مصنوعی, دارای گیس مصنوعی کردن, سرزنش کردن.

lspulpet

: میز مخصوص قراءت, میز جاکتابی, تریبون.

lssmed

: قفل ساز.

lst

: بازپسین, پسین, اخر, اخرین, اخیر, نهانی, قطعی, دوام داشتن, دوام کردن, طول کشیدن, به درازا کشیدن, پایستن.

lstagbar

: جدا شدنی, جدا کردنی.

lstuga

: ابجوفروشی, میخانه.

lt oss

: به ما بگو

lta bli

: احتراز کردن, امساک کردن, خودداری کردن از, صرف نظر کردن, گذشتن از, اجتناب کردن از, گذشت کردن.

lta undfalla sig

: بروزدادن, از دهان بیرون انداختن (کلمات, باout).

ltsas

: وانمود کردن, بخود بستن, جعل کردن, وانمود کردن, بخود بستن, دعوی کردن.

ltt

: اسان, سهل, بی زحمت, اسوده, ملا یم, روان, سلیس.

ltt f rga/skiftning

: رنگ کم, رنگ جزیی, سایه رنگ, کمی رنگ زدن.

ltt musk t

: تفنگ چخماقی سرپر, ذوب شده, قابل ذوب.

ltt regnskur

: حرکت تند وسریع, حرکت سریع ابر, تند راه رفتن, سبک رفتن, تکان خوردن.

ltt slag/knacka

: صدای دق الباب, سرزنش سخت, زخم زبان, ضربت تند و سریع زدن, تقصیر.

ltta upp

: باز کردن, رها کردن, شل کردن, راست کردن.

lttant ndlig

: قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگیر, اتشگیر, شعله ور, التهاب پذیر, تند.

lttant ndlighet

: اتشگیری, تندی, قابلیت اشتعال.

lttframkomlig

: سوراخ شدنی, کاویدنی, نفوذ پذیر, رخنه پذیر.

ltthet

: اسانی, سهولت, اسودگی, راحت کردن, سبک کردن, ازاد کردن, اسانی.

lttjefull

: تنبل, درخورد تنبلی, کند, بطی ء, کندرو, باکندی حرکت کردن, سست بودن, تنبل, سست, کاهل, دیرپای, عقب افتاده, بی حال.

lttlurad person

: فریب خورده, شخص گول خورده, نازک نارنجی.

lttman vrerad

: قابل اداره کردن, کنترل پذیر, رام.

lttnad/underst d

: اسودگی, راحتی, فراغت, ازادی, اعانه, کمک, امداد, رفع نگرانی, تسکین, حجاری برجسته, خط بر جسته, بر جسته کاری, تشفی, ترمیم, اسایش خاطر, گره گشایی, جبران, جانشین, تسکینی.

lttp verkad

: تاثر پذیر, تحت نفوذ قرار گیرنده, اثر پذیر, اشاره کردنی, پیشنهاد کردنی.

lttretlig

: قابل تحریک, قابل تهییج, برانگیختنی, زود خشم, اتشی مزاج, زود غضب, تند طبع, سودایی, زورد رنج, کج خلق, تند مزاج, تحریک پذیر.

lttretlighet

: قابلیت تحریک, زود خشمی, تند خویی.

lttrogenhet

: زودباوری, ساده لوحی.

ltts ld

: قابل فروش, قابل عرضه در بازار.

lttsinne

: سبک, سبک سری, رفتار سبک, لوسی.

lttst tt

: زود رنج, نازک نارنجی, حساس, دل نازک.

lttvikt

: خروس وزن, سبک وزن, کم وزن.

lttvin

: شراب, باده, می, شراب نوشیدن.

lucka

: رخنه, درز, دهنه, جای باز, وقفه, اختلا ف زیاد, شکافدار کردن, وقفه, شکاف, فاصله, التقای دو حرف با صدا, حفره, گودی, محفظه, فاصله, جای خالی, نقطه ابهام.

lucka/klckning

: دریچه, روزنه, نصفه در, روی تخم نشستن (مرغ), اندیشیدن, پختن, ایجاد کردن, تخم گذاشتن, تخم دادن, جوجه بیرون امدن, جوجه گیر ی, درامد, نتیجه, خط انداختن, هاشور زدن.

lucker

: شل, سست, لق, گشاد, ول, ازاد, بی ربط, هرزه, بی بندوبار, لوس وننر, بی پایه, بی قاعده, رهاکردن, درکردن(گلوله وغیره), منتفی کردن, برطرف کردن, شل وسست شدن, نرم وازاد شدن, حل کردن, از قید مسلولیت ازاد ساختن, سبکبار کردن, پرداختن.

luckra

: شل کردن, لینت دادن, نرم کردن, سست کردن, از خشکی در اوردن.

ludd

: کرک, خواب پارچه, موهای نرم وکوتاه اطراف لب وگونه, کرکدار شدن, نرم کردن, اشتباه کردن, خبط کردن, پف, بادکردگی.

ludd/dun

: کرک, خواب پارچه, موهای نرم وکوتاه اطراف لب وگونه, کرکدار شدن, نرم کردن, اشتباه کردن, خبط کردن, پف, بادکردگی.

ludda

: پنبه, نخ, پارچه نخی, باپنبه پوشاندن.

luddig

: کرکی, نرم, پرمانند, پرزدار, باد کردن, پف کردن.

luddig/silkesfin

: کرکی, نرم, پرمانند, پرزدار, باد کردن, پف کردن.

luden

: پرمو, کرکین.

luffa

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پیاده روی کردن, با پا لگد کردن, اوره بودن, ولگردی کردن, اواره, فاحشه, اوارگی, ولگردی, صدای پا.

luffare

: ادم مفت خور یا ولگرد, ولگردی یا مفت خوری کردن, بحد افراط مشروب نوشیدن, کمارگر دوره گرد, دوره گردی کردن, خریدار مال دزدی, مسافر کوله پشتی دار, ادم اواره و ولگرد, دربدر, اوباش.

lufsa

: تخته, الوار, تیربریده, الوار را قطع کردن, چوب بری کردن, سنگین حرکت کردن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

lufsa/knega

: کشتارگاه, قتلگاه, تلوتلو خودن, سلا خی کردن, کشتار کردن.

lufsig

: بدترکیب, زمخت, خام دست, ناازموده.

luft

: هوا, هر چیز شبیه هوا(گاز, بخار), باد, نسیم, جریان هوا, نفس, شهیق, استنشاق, نما, سیما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور کردن, اشکار کردن.

lufta

: هوا, هر چیز شبیه هوا(گاز, بخار), باد, نسیم, جریان هوا, نفس, شهیق, استنشاق, نما, سیما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور کردن, اشکار کردن.

luftangrepp

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا کردن.

luftapparat

: وسیله تنفس در زیر اب.

luftballong

: بالون, بادکنک, با بالون پروازکردن, مثل بالون.

luftbro

: بوسیله ء هواپیما حمل و نقل کردن, خط حمل و نقل هوایی

luftbroms

: ترمز بادی.

luftbssa

: تفنگ بادی.

luftfart

: پرواز, پرواز کننده, پردار, سریع السیر, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوایی.

luftfartyg

: هواپیما, طیاره.

lufth l

: منفذ, بادگیر, چاه هوایی, روزه, سوراخ باد.

luftig

: هوایی, هوا مانند, با روح, پوچ, واهی, خودنما, روشن, شفاف.

luftintag

: بادگیر, گنبد روزنه دار,, فانوس, دودکش بخاری, منفذدودکش, نما, حاءل.

luftled

: راه هوایی, مسیر جریان هوا.

luftmassa

: جریان توده ء عظیمی از هوا که مسافت زیادی را در سطح زمین طی میکند.

luftpistol

: تفنگ بادی.

luftpump

: تلمبه ء بادی.

luftr r/luftstrupe

: نای, قصبته الریه, لوله هوا.

luftrr

: نای, قصبته الریه, لوله هوا.

luftrrskatarr

: برنشیت, اماس نایژه.

luftrum

: فضای هوایی.

luftskepp

: سفینه ء هوایی, بالون.

luftspr ng

: از روی شادی جست وخیز کردن, رقصیدن, جهش, جست وخیز, شادی.

luftstreck

: اب وهوا.

luftstrm

: جریان هوا.

luftstrupe

: نای, قصبته الریه, لوله هوا.

luftt ta

: محفوظ از هوا, غیرقابل نفوذ بوسیله ء هوا.

luftv rns-

: ضد هوابرد, ضد حملا ت هوایی, اسلحه ضد هوایی.

luftventil

: دستگاه تهویه, هواکش, بادزن, بادگیر.

luftvrn

: توپخانه ضد هوایی.

luftvxling

: تهویه.

luggsliten

: نخ نما, مندرس.

lugn

: ارامش, بی سروصدایی, اسوده, سکوت, ارام, ساکت, ساکن, : ارام کردن, ساکت کردن, فرونشاندن, بی عصب, بی غیرت, ارامش, متانت, صفا, خموشی, سکون, بی حرکتی, خاموشی, جزم, ارام, اسوده, بی جنبش, درحال سکون, ارامش, اسودگی, اسایش خاطر, راحت.

lugn/fridfull

: ارام, ساکت, باز, روشن, صاف, بی سر وصدا, متین, اسمان صاف, متانت, صافی, صاف کردن.

lugn/lugnt

: ساکن, خاموش.

lugn/sansad

: بی غرضی, بی طرف, بی تعصب, خونسرد.

lugna

: ارام کردن, ساکت کردن, تسکین دادن, فرونشاندن, خواباندن, خشنود ساختن, ارامش, بی سروصدایی, اسوده, سکوت, ارام, ساکت, ساکن, : ارام کردن, ساکت کردن, فرونشاندن, فرو نشاندن, ارام کردن, نرم کردن, تسکین دادن, خواباندن, دوباره اطمینان دادن, دوباره قوت قلب دادن, ارام کردن, اسوده کردن, فرونشاندن.

lugna/lindra

: ارام کردن, تسکین دادن, دل بدست اوردن, دلجویی کردن, استمالت کردن.

lugna/stilla

: ارام کردن, فرونشاندن, تسکین دادن.

lugnande

: تسکین, فروکش, دلجویی, فرونشانی, ارامش بخش, ارامی بخش, دارای اثر تسکین دهنده, تسلیت

lugnande medel

: داروی مسکن.

lugnt

: بطور ارام.

luguber

: محزون (بطور اغراق امیز یا مضحک), اندوهگین, غم انگیز, حزن انگیز, تعزیت امیز.

lukas

: لوقا, نام طبیب پولس رسول که انجیل لوقا بدومنسوب است.

lukrativ

: سودمند, پرمنفعت, نافع, موفق.

lukrativ/l nande

: سودمند, پرمنفعت, نافع, موفق.

lukt

: حس بویایی, حس شامه, بویایی, استشمام, بویایی, شامه, بو, رایحه, عطر, استشمام, بوکشی, بوییدن, بوکردن, بودادن, رایحه داشتن, حاکی بودن از.

lukt-

: وابسته بحس بویایی.

lukt/lukta

: بویایی, شامه, بو, رایحه, عطر, استشمام, بوکشی, بوییدن, بوکردن, بودادن, رایحه داشتن, حاکی بودن از.

lukta

: بویایی, شامه, بو, رایحه, عطر, استشمام, بوکشی, بوییدن, بوکردن, بودادن, رایحه داشتن, حاکی بودن از.

luktrt

: نخود شیرین, نخود عطر.

lumbal

: کمری, واقع در کمر, در مهره پشت, مهره کمر, ناحیه کمر.

lumin s

: درخشان, شب نما.

luminans

: تشعشع, روشنایی.

luminiscens

: تابناکی, پدیده نورافشانی جسمی پس از قرار گرفتن درمعرض تابش اشعه, شب تابی.

lummig

: برگدار, پر برگ.

lump

: جگن, نی, جنس اوراق و شکسته, اشغال, کهنه و کم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قایق ته پهن چینی.

lump/skrp/djonk

: جگن, نی, جنس اوراق و شکسته, اشغال, کهنه و کم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قایق ته پهن چینی.

lumpbod

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه.

lumpen

: اشغال, چیز اشغال و نا چیز, جزءی.

lumphandlare

: کهنه خر, کهنه فروش, سند دارای اسامی و مهر و امضاهای زیاد.

lumps ck

: کیف لباس های کهنه و بی مصرف.

lumpsamlare

: کهنه و ژنده جمع کن.

lunch

: ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن.

lunch/luncha

: ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن, ناهار, غذای مفصل.

luncha

: ناهار, غذای مفصل.

lunchbar

: رستوران یا محلی که غذاهای مختصر و سبک را می فروشد.

lunchrum

: اطاق ناهار خوری.

lund

: درختستان, بیشه.

lundviva

: پامچال بلند

lung-

: ریوی, وابسته به ریه.

lunga

: کمر, صلب , گرده, ریه, جگر سفید, شش.

lunge

: مارماهی کوچک, زنجره, ملخ, مخلوق کوچک, مرغ پا کوتاه, شخص مسرور و بانشاط, ازار رساندن, نا امید کردن.

lungfisk

: ماهیان ریه دار (از رده فرعی dipnoi).

lunginflamation

: ششاک, سینه پهلو, ذات الریه, التهاب ریه.

lunginflammation

: ششاک, سینه پهلو, ذات الریه, التهاب ریه.

lungscksinflammation

: برسام, برسامه, ذات الجنب, اماس شامه ریه.

lungsiktig

: دچار مرض سل, تحلیل رفته.

lungsjuk

: دچار مرض سل, تحلیل رفته.

lungsot

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

lunk

: یورتمه, یورتمه روی, بچه تاتی کن, یورتمه رفتن, صدای یورتمه رفتن اسب, کودک, عجوزه.

lunka

: یورغه رفتن (اسب), راهوار بودن, یورغه.

lunka/traska

: قدم اهسته, راه پیمایی بازحمت, باخستگی راه رفتن.

lunnef gel

: مرغان دریایی از خانواده بطریق یا پنگوءن.

luns

: باغبان, روستایی, دهاتی, ادم بی تربیت, ادم خشن.

lunsig

: دهاتی وار, مسخره, بیشعور, خام دست وبی اطلا ع.

lunta

: جلد, جلد بزرگ, مجلد, دفتر, کتاب قطور.

lupin

: شبیه گرگ, سبع, درنده, گرگ وار.

lupp

: ذره بین.

lur

: چرت, خواب نیمروز, چرت زدن, خواب, پرز.

lur/ludd

: چرت, خواب نیمروز, چرت زدن, خواب, پرز.

lura

: گول زدن, ریشخند کردن, گول, کلا ه سر (کسی) گذاشتن, از پرداخت (وجهی) طفره زدن, چرند, ادم متقلب وفریبنده, فریب, گول, فریب دادن, خدعه کردن, گول زدن, جر زدن, گول خور, گول زدن, فریب دادن, مغبون کردن, چشم بندی کردن, فریب دادن, اغفال کردن.

lura/locka

: فریب خوردن, گول زدن, اغفال کردن.

lura/narra

: ادم گول خور, ساده لوح, گول زدن,

lurendrejare

: فریب, حیله, کلا ه برداری, تقلب, فن, گوش بر, شیاد.

lurendrejeri

: فریب, حیله, کلا ه برداری, تقلب, فن, گوش بر, شیاد.

lurigt

: نیرنگ امیز, خدعه امیز, مهارت امیز, نیرنگ باز.

lurt

: نیرنگ امیز, خدعه امیز, مهارت امیز, نیرنگ باز.

lurvig

: زبر, درهم, کرک شده, مو دراز, پر مو, پشمالو.

lurvig/raggig

: زبر, درهم, کرک شده, مو دراز, پر مو, پشمالو.

lus

: شپش, شپشه, شته, هر نوع شپشه یا افت گیاهی وغیره شبیه شپش, شپش گذاشتن, شپشه کردن.

lusern

: یونجه (در امریکا افلافلا گویند).

lusig

: شپشو, کثیف, چرکین, اکبیری, نکبت, پست.

lusta

: شهوترانی, هرزگی, شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

lustbarhet

: سرگرمی, تفریح, گیجی, گمراهی, فریب خوردگی, پذیرایی, نمایش.

lustbetonad

: فرح بخش, لذت بخش, لذیذ, مغتنم, عیاش.

lusteld

: اتش بزرگ, اتش بازی.

lustgas

: گاز خنده اور.

lustiga

: خنده دار, مضحک.

lustigkurre

: شوخ, بذله گو, ژوکر, لطیفه گو, کسیکه حرف کنایه دار یا شوخی امیز میزند.

lustjakt

: کرجی بادی یا بخاری مخصوص تفرج.

lustspel

: نمایش خنده دار, شاد نمایش, کمدی.

lut

: اب قلیایی, قلیاب صابون پزی, قلیا زدن.

luta

: تکیه کردن, تکیه زدن, پشت دادن, کج شدن, خم شدن, پشت گرمی داشتن, متکی شدن, تکیه دادن بطرف, تمایل داشتن, لا غر, نزار, نحیف, اندک, ضعیف, کم سود, بیحاصل

luta sig bakt/vila

: برپشت خم شدن یا خوابیدن, سرازیر کردن, خم شدن, تکیه کردن, لمیدن.

luta/lutning

: خم کردن, کج کردن, متمایل شدن, مستعد شدن, سرازیر کردن, شیب دادن, متمایل کردن, شیب.

lutad

: تکیه, تمایل, میل, انحراف, کجی, تمایلا ت.

lutande

: تکیه, تمایل, میل, انحراف, کجی, تمایلا ت.

lutar t ena sidan

: یک وری, متمایل بیک طرف, بی قرینه, کج, غیر متعادل.

lutfisk

: ماهی روغن و امثال ان که در افتاب خشک شده.

lutheran

: وابسته به مارتین لوتر, کلیسای لوتران.

lutherdom

: عقاید لوتر وکلیسای او.

luthersk

: وابسته به مارتین لوتر, کلیسای لوتران.

lutkrare

: گاری کش, گاری بر, چهارچرخه کش.

lutning

: قیر, پرتاب, ضربت باچوگان, نصب, استقرار, اوج پرواز, اوج, سرازیری, جای شیب, پلکان, دانگ صدا, زیروبمی صدا, استوارکردن, خیمه زدن, برپاکردن, نصب کردن, توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن, توپ را زدن.

lutspelare

: نوازنده عود, عود زن, سازنده عود, عود نواز.

lutter

: صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, یک راست, پاک, بکلی, مستقیما, ظریف, پارچه ظریف, حریری, برگشتن, انحراف حاصل کردن, کنار رفتن, کنار زدن.

luttra

: تصفیه وتزکیه کردن.

luttring

: کوشا, ساعی, سخت.

luva

: طاق.

luxus

: خوش گذران, دارای زندگی تجملی, مجلل.

luzern

: یونجه (در امریکا افلافلا گویند).

lv

: برگ.

lv/blad

: برگ.

lva

: جن, پری.

lvkoja

: گل میخک, موجودی, مایه, سهام, به موجودی افزودن.

lvsal

: باغ, الا چیق, سایبان.

lxa

: مشق, تکلیف خانه.

lxa upp/f rebr

: سرزنش کردن, متهم کردن, ملا مت کردن.

lya

: محل استراحت جانور, کنام, لا نه, گل, لجن, گل الود کردن, استراحت کردن, بلا نه پناه بردن.

lya/kula

: محل استراحت جانور, کنام, لا نه, گل, لجن, گل الود کردن, استراحت کردن, بلا نه پناه بردن.

lyck nska

: تبریک وتهنیت گفتن, مبارک باد گفتن.

lycka

: خوشحالی, خوشی, شادی, خوشنودی, خرسندی.

lycka till

: خدا بهمراه, بامان حق, پایان, انجام.

lyckas

: تحقق یافتن, وقوع یافتن.

lyckas/eftertrda

: کامیاب شدن, موفق شدن, نتیجه بخشیدن, بدنبال امدن, بطور توالی قرار گرفتن.

lycklig

: خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضی, سعید, مبارک, فرخنده.

lycklig/lyckosam

: خوش اقبال, بختیار, خوش یمن, خوش قدم.

lycknskan

: شادباش, تبریک.

lyckobringande

: خوش اقبال, بختیار, خوش یمن, خوش قدم.

lyckomoral

: اخلا قیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است, اخلا قیات ارسطو.

lyckosam

: خوش اقبال, بختیار, خوش یمن, خوش قدم, صرفه جو, اینده نگر, مال اندیش, خوشبخت, مشیتی.

lycks kare

: درطلب زن ثروتمند.

lycksalig

: سعادت امیز, فرخنده, خوش, سعادتمند.

lycksalighet

: خوشی, سعادت, برکت.

lyckskerska

: زن حادثه جو, زن مخاطره طلب, زن جسور.

lyda

: اطاعت کردن, فرمانبرداری کردن, حرف شنوی کردن, موافقت کردن, تسلیم شدن.

lydelse

: عبارت سازی, جمله بندی, کلمه بندی, بیان.

lydig

: فرمانبردار, مطیع, حرف شنو, رام.

lydnad

: اطاعت, فرمانبرداری, حرف شنوی, رامی.

lyfta

: بلند کردن, سرقت کردن, بالا رفتن, مرتفع بنظرامدن, بلندی, بالا بری, یک وهله بلند کردن بار, دزدی, سرقت, ترقی, پیشرفت, ترفیع, اسانسور, بالا رو, جر ثقیل, بالا بر, بالا بردن, متعال ساختن, روبتعالی نهادن.

lyftanordning

: بالا بردن, بلند کردن, بر افراشتن, عمل بالا بردن, عمل کشیدن, مقدار کشش.

lyftarm

: جلو امدگی یا اهرمی که بوسیله چیز دیگری بحرکت اید.

lyftkran

: ماهیخوار بزرگ وابی رنگ, جرثقیل, باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن, درازکردن (گردن).

lyftning

: بلند کردن, سرقت کردن, بالا رفتن, مرتفع بنظرامدن, بلندی, بالا بری, یک وهله بلند کردن بار, دزدی, سرقت, ترقی, پیشرفت, ترفیع, اسانسور, بالا رو, جر ثقیل, بالا بر.

lyftsax

: چنگک, قلا ب.

lykta

: جراغ, لا مپ.

lykta/lanterna

: فانوس, چراغ بادی, چراغ دریایی.

lymf-

: لنفاوی, لنف بر, بلغمی, موجد لنف.

lymfa

: لنف, چشمه یا جوی اب, اب زلا ل, جراحت, چرک, شیره غذایی.

lymfk rl

: لنفاوی, لنف بر, بلغمی, موجد لنف.

lymfocyt

: نوعی از گویچه های سفید خون که یک هسته دارد.

lymmel

: پست و بدون مبادی اداب بودن, ادم بی تربیت, ارقه, لا ت, رذل.

lymmel/sklm/slarva med

: دزد سرگردنه, راهزن (سواره), ادم رذل, بچه بد ذات وشیطان, عبوراچیزی را لمس کردن, پرسه زدن, ور رفتن.

lymmelaktig

: اوباش صفت, بی تربیت, پست.

lymmelaktighet

: نابکاری, سفلگی, رذالت.

lyncha

: بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن (توسط جماعت), درکوچه وبازار گرداندن ومجازات کردن, بدنام کردن, زجر کشی کردن.

lynne

: مزاج, حالت, طبیعت, خلق, فطرت, سرشت.

lynne/besinning

: اب دادن (فلز), درست ساختن, درست خمیر کردن, ملا یم کردن, معتدل کردن, میزان کردن, مخلوط کردن, مزاج, حالت, خو, خلق, قلق, خشم, غضب.

lynnig

: بد اخلا ق, اخمو, عبوس, ترشرو, بدخلق.

lynnig/trumpen/retlig

: بد اخلا ق, اخمو, عبوس, ترشرو, بدخلق.

lyra

: چنگ, بربط.

lyrf gel

: سه نوع مرغ شاخه نشین گنجشکی استرالیا از جنس.arunem

lyrformad

: بشکل چنگ یا بربط.

lyrisk

: مناسب برای نواختن یا خواندن باچنگ, بزمی, غزلی, موسیقی یا شعربزمی.

lyrisk stil

: غزل سرایی, پیروی از سبک اشعاربزمی.

lyrspelare

: سراینده اشعاربزمی.

lysa

: تابیدن, درخشیدن, نورافشاندن, براق کردن, روشن شدن, روشنی, فروغ, تابش, درخشش.

lysa/skarpt/sken

: درخشندگی زیاد, روشنایی زننده, تابش خیره کننده, تشعشع, خیره نگاه کردن.

lysande

: تابان, مشعشع, زیرک, بااستعداد, برلیان, الماس درخشان, برجسته, نامی, درخشان, ممتاز, مجلل, درخشان, شب نما, درخشان, تابناک.

lysande samling

: کهکشان, جاده شیری.

lysande/hrlig

: مجلل, عظیم, با شکوه, خیلی خوب.

lysande/klar

: شفاف, روشن, واضح, درخشان, زلا ل, براق, سالم.

lysbomb

: روشنایی خیره کننده و نامنظم, زبانه کشی, شعله زنی, شعله, چراغ یانشان دریایی, نمایش, خود نمایی, باشعله نامنظم سوختن, از جا در رفتن.

lyse

: فروغ, روشنایی, نور, اتش, کبریت, لحاظ, جنبه, اشکار کردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعیف, خفیف, اهسته,اندک,اسان,کم قیمت,قلیل,مختصر,فرار,هوس امیز,وارسته,بی عفت,هوس باز,خل,سرگرم کننده,غیرجدی,باررا سبک کردن,تخفیف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع یافتن,سر رسیدن,رخ دادن.

lysf rg

: رنگ شب نما.

lysfrm ga

: نور افکنی, جسم نورانی, فروغ, فروزندگی, درخشش.

lysgas

: گاز زغال سنگ.

lyskraft

: نور افکنی, جسم نورانی, فروغ, فروزندگی, درخشش.

lysning

: اعلا ن پیشنهاد ازدواج درکلیسا تا کسانی که اعتراضی به صلا حیت زوجین دارنداطلا ع دهند.

lyssna

: تعلیم از راه گوش دادن, گوش دادن (به), استماع کردن, نجوا کردن, گوش دادن به, گوش کردن به, استماع کردن, بگوش دل پذیرفتن, شنیدن, گوش دادن, پذیرفتن, استماع کردن, پیروی کردن از, استماع.

lyssna p n got

: بازگوی خبر, خبرچین.

lyssnare

: مستمع, گوش دهنده, شنونده.

lysten

: ازمند, شهوانی.

lyster

: زرق وبرق, درخشندگی, جلوه, درخشش, لوستر, درخشیدن, جلوه داشتن, برق زدن.

lystrd

: رشته, تار, لیف, میله ای, میله.

lystring

: جوابگویی, پاسخ, واکنش.

lystringsord

: کلمه راهنما, کلمه سرصفحه برای جلب توجه (درفرهنگ ومانند ان), تکیه سخن, مفتاح کلا م.

lystringsord/slagord

: کلمه راهنما, کلمه سرصفحه برای جلب توجه (درفرهنگ ومانند ان), تکیه سخن, مفتاح کلا م.

lyte

: کاستی, اهو, عیب, نقص, ترک کردن, مرتدشدن, معیوب ساختن.

lyx

: خوش گذرانی, تجمل عیاشی, عیش, نعمت.

lyxartikel

: خوش گذرانی, تجمل عیاشی, عیش, نعمت.

lyxig

: خوش گذران, دارای زندگی تجملی, مجلل.

M

m

: باکره, دست نخورده, پاکدامن, عفیف, سنبله.

m

: نازک, حساس, لطیف, دقیق, ترد ونازک, باریک, محبت امیز, باملا حظه, حساس بودن, ترد کردن, لطیف کردن, انبار, اراءه دادن, تقدیم کردن, پیشنهاد, پول رایج, مناقصه ومزایده.

m

: نازک, حساس, لطیف, دقیق, ترد ونازک, باریک, محبت امیز, باملا حظه, حساس بودن, ترد کردن, لطیف کردن, انبار, اراءه دادن, تقدیم کردن, پیشنهاد, پول رایج, مناقصه ومزایده.

m belkldsel

: اثاثه یا لوازم داخلی (مثل پرده و امثال ان).

m belsnickare

: وصال.

m blemang

: اثاثه, اثاث خانه, سامان, اسباب, وسایل, مبل.

m blera

: مبله کردن, دارای اثاثه کردن, مجهز کردن, مزین کردن, تهیه کردن.

m da/vedermda

: سختی, محنت, مشقت.

m dom

: بکارت, دخترکی, دوشیزگی, زندگی تجرد.

m dosam

: دشوار, پر زحمت, پرالتهاب, صعب الصعود.

m dravrdscentral

: مربوط به قبل از تولد, قبل از ولا دتی.

m f

: به تصادف.

m gel

: قارچ انگلی گیاهان, کپک قارچی, کپرک, کپرک زدن, قالب, کالبد, با قالب بشکل دراوردن, قالب, کالبد, فطرت, الگو, کپک, کپک زدن.

m glig

: کپک زده, کهنه وفاسد.

m h

: نان تلیت شده در شیر, مرد زن صفت.

m hnda

: شاید, احتمالا, اتفاقا, تصادفا, شاید.

m jlig

: شدنی, عملی, امکان پذیر, میسر, ممکن, محتمل, عامل بالقوه, عامل, بالفعل, ذخیره ای, نهانی, پنهانی, دارای استعداد نهانی, پتانسیل.

m jlig att prva r ttsligt

: ازمایش کردنی, ازمودنی.

m jligen

: محتملا, شاید.

m jlighet/kunnighet

: قابلیت, توانایی.

m jligt

: شدنی, ممکن, امکان پذیر, میسر, مقدور, امکان.

m klare

: دلا ل, سمسار, واسطه معاملا ت بازرگانی.

m kling

: میانجیگری, وساطت.

m knl

: پینه پا.

m ktiga

: نیرومند, توانا, زورمند, قوی, مقتدر, بزرگ.

m l

: پرتاب تیر بطرف هدف, نشانه روی, هدف, مقصد, غذا, خوراکی, شام یا نهار, ارد (معمولا غیر از ارد گندم) بلغور, نشانگاه, هدف, نشان, هدف گیری کردن, تیر نشانه.

m lande

: نوشته شده, کشیده شده, وابسته به فن نوشتن, مربوط به نقاشی یاترسیم, ترسیمی, واضح.

m lare

: نگارگر, نقاش, پیکرنگار.

m larkonst

: نقاشی.

m ldomare

: قضاوت کردن, داوری کردن, فتوی دادن, حکم دادن, تشخیص دادن, قاضی, دادرس, کارشناس.

m lerisk

: شایان تصویر, زیبا, بدیع, خوش منظره.

m lning

: نقاشی.

m lsman

: نگهبان, ولی(اولیاء), قیم.

m ltid

: غذا, خوراکی, شام یا نهار, ارد (معمولا غیر از ارد گندم) بلغور, خوراک, ضیافت, غذا خوردن, وقت غذاخوری.

m n-

: قمری, ماهی, وابسته بماه, ماهتابی, کمرنگ, دیوانه.

m nad

: ماه, ماه شمسی, ماه قمری, برج.

m natlig

: ماهیانه, هر ماهه, ماهی یکبار, یکماهه.

m ne

: ماه, مهتاب, سرگردان بودن, اواره بودن, ماه زده شدن, دیوانه کردن, بیهوده وقت گذراندن.

m nfrm rkelse

: خسوف, ماه گرفتگی.

m nga

: بسیار, زیاد, خیلی, چندین, بسا, گروه, بسیاری, چندین, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

m nga

: درهم کردن, اشوردن, سرشتن, قاتی کردن, امیختن, مخلوط کردن, اختلا ط.

m ngbyggare

: چند زنه, چند شوهر ه, چندگان.

m ngd/kvant-

: درجه, پله, ذره.

m ngen

: بسیار, زیاد, خیلی, چندین, بسا, گروه, بسیاری.

m ngfaldig

: گوناگون, مختلف, متغیر, متمایز, چند تا, چند برابر, بسیار, زیاد, متعدد, گوناگونی, متنوع کردن, چند برابرکردن, چندتایی, متعدد, مرکب, چند خبر را همزمان بر روی یک سیم فرستادن.

m ngformig

: چند شکلی, بسیار شکل, بسیار شکلی.

m nggudadyrkan

: چند خدا پرستی, پرستش خدایان متعدد.

m nglare/mnglerska

: میوه فروش دوره گرد, سبزی فروش.

m nglerska

: میوه فروش دوره گرد, سبزی فروش.

m ngordighet

: اطناب گویی, دراز نویسی, پرگویی, گزافگویی.

m ngsidiga

: دارای استعداد و ذوق, روان, سلیس, گردان, متحرک, متنوع و مختلط, چندسو گرد.

m ngtalig

: بیشمار, بسیار, زیاد, بزرگ, پرجمعیت, کثیر.

m nljus

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقی کار کردن.

m nniskan

: نوع انسان, جنس بشر, نژاد انسان.

m nniskobarn

: بچه, کودک, طفل, فرزند.

m nniskomassa

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

m nniskoskygg

: خجالتی, کمرو, رموک, ترسو, مواظب, ازمایش, پرتاب, رم کردن, پرت کردن, ازجا پریدن.

m nniskovn

: کسی که نوع پرستی را کیش خود میداند, نوع پرست, بشر دوست, وابسته به بشر دوستی.

m nniskovnlig

: بامروت, رحیم, مهربان, باشفقت, تهذیبی.

m nsklig

: انسانی, وابسته بانسان, دارای خوی انسانی.

m nsklighet

: بشریت, نوع بشر, مردمی, مروت.

m nskligt

: مثل انسان, بطور انسانی.

m nsten

: یکجور سنگ مروارید نما, حجر القمر.

m nstergill

: مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ریختن, ساختن, شکل دادن, مطابق مدل معینی در اوردن, نمونه قرار دادن.

m r

: مجعد شدن, موجدارکردن, حلقه حلقه کردن, چیز خشک وترد, ترد, سیب زمینی برشته.

m rbakelse

: کلوچه ترد, کماج.

m rd

: دله, سمور.

m rda

: کشتن, بقتل رساندن, ترور کردن, کشتن, خفه کردن, بطوراهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن.

m rdegskaka

: نان روغنی, کلوچه ترد.

m rg/krna

: مغز استخوان, مخ, مغز, قسمت عمده, جوهر.

m rgel

: پیچیدن طناب, دولا بستن, اهک رس, خاک اهکدار, خاک کود, باخاک اهکدار کود دادن.

m rgfylld

: شبیه مغز, پرمغز, مختصر و مفید, موثر.

m rk/dyster

: تیره.

m rk/otydlig

: تیره, تار, محو, مبهم, نامفهوم, گمنام, تیره کردن, تاریک کردن, مبهم کردن, گمنام کردن.

m rka/uppfatta

: درک کردن, دریافتن, مشاهده کردن, دیدن, ملا حظه کردن.

m rkbar

: قابل تحسین, قابل ارزیابی, محسوس, قابل مراعات, قابل مشاهده, قابل گفتن, قابل درک, ادراک شدنی, مهم, معنی دار.

m rkduk

: نمونه بردار.

m rke

: زور, ضربت, تو رفتگی, گودی, کاغذ خودچسب.

m rker

: تاریک, تیره.

m rklig

: شخص بر جسته, چیز برجسته, جالب توجه, قابل توجه, عالی, جالب توجه.

m rkligt

: قابل توجه, عالی, جالب توجه.

m rkna

: تاریک شدن, تاریک کردن.

m rkrum

: تاریک خانه.

m rkvrdig

: قابل توجه, عالی, جالب توجه.

m rkvrdighet

: برجستگی, اهمیت, شهرت.

m rla

: رزه, ستون, تیر, عمود, چهارپایه تخت, گیره کاغذ, بست اهنی, کالا ی اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل,جزء اصلی هر چیزی, قلم اصلی, فقره اصلی, طبقه بندی یا جور کردن, مواد خام.

m rr

: مادیان, بختک, کابوس, عجوزه, جادوگر, مالیخولیا, سودا, تاریکی, دریا.

m rsare

: هاون, هاون داروسازی, خمپاره, شفته, ساروج کردن, باخمپاره زدن.

m rsstng

: دومین دکل کشتی از عرشه.

m rt

: ماهی ریزقنات, سوسک حمام, کجوله, تخته سنگ, صخره.

m s/lura

: یاعو, مرغ نوروزی, نوعی رنگ خاکستری کمرنگ, حریصانه خوردن, بلعیدن, حفر کردن, ادم ساده لوح و زود باور, گول, گول زدن, مغبون کردن, گود کردن.

m ss

: یک خوراک (از غذا), یک ظرف غذا, هم غذایی (در ارتش وغیره), :شلوغ کاری کردن, الوده کردن, اشفته کردن, موشها.

m ssa/hylsa

: طاق.

m ssfrr ttande prst

: برگذار کننده.

m ssfrr ttare

: برگذار کننده.

m ssing

: برنج (فلز), پول خرد برنجی, بی شرمی, افسر ارشد.

m ssings/frck

: برنج مانند, برنجین, بی شرم, پررو, نابخرد, بی تدبیر, پست, فرومایه, بدل, قلب, برنگ برنج.

m sskjorta

: جامه ء سفید و بلند, پیراهن سفید و بلند کشیشان, ردای کتانی سفید وگشاد کشیشان.

m stare

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع کردن از, پشتیبانی کردن.

m starinna

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع کردن از, پشتیبانی کردن.

m sterlig

: ماهرانه, استادانه.

m sterskap

: پهلوانی, قهرمانی, مسابقه قهرمانی.

m t

: بتصرف اوردن, ربون, قاپیدن, توقیف کردن, دچار حمله (مرض وغیره) شدن, درک کردن.

m ta/betrakta

: روبروشدن, مواجه شدن با, در نظر داشتن, انتظار داشتن, درذهن مجسم کردن.

m tare

: اندازه, اندازه گیر, اندازه گرفتن, متر, اندازه گیر, سنجنده.

m tbar

: قابل اندازه گیری.

m ter

: رویارویی, رویاروی شدن, برخورد, روبروشدن, مواجه شدن با, مصادف شدن با, دست بگریبان شدن با, مواجهه, تصادف.

m tress

: بانو, خانم, کدبانو, معشوقه, دلبر, یار.

m tt

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدین, اندازه گیری, اندازه, سنجش, میله اندازه گیری ذرع, نیم ذرع, مسطوره, خلا صه, باقی مانده, حدود, مقدار, مقدار قلیل, اندک, سهم, سهمیه.

m tt

: شمرده.

m tta/verm tta

: سیر کردن, فروشناندن, اشباع شدن, اقناع شدن.

m ttband

: متر مخصوص اندازه گیری, نوار متر.

m tte

: زمان ماضی واسم مفعول فعل.مععت

m ttes

: زمان ماضی واسم مفعول فعل.مععت

m ttfull

: معتدل, ملا یم, ارام, میانه رو, مناسب, محدود, اداره کردن, تعدیل کردن.

m ttlighet

: میانه روی, اعتدال.

machete

: کارد بزرگ و سنگین.

machiavellisk

: وابسته به عقاید سیاسی ' ماکیاولی.'

macka

: ساندویچ درست کردن, ساندویچ, در تنگنا قرار دادن.

mackap r

: الت کوچک, مکانیکی, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر

madagaskar

: جزیره مالا گازی.

madam

: زن, زنانگی, کلفت, رفیقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

mademoiselle

: دوشیزه, مادموازل, دختر خانم.

madonna

: تصویر حضرت مریم, بانوی من, خانم من.

madonnabild

: تصویر حضرت مریم, بانوی من, خانم من.

madras

: پیراهن درشت باف سفید نخی, شهر مدرس.

madrass

: لا یی, تشک.

madrassera

: دفترچه یادداشت, لا یی, لا یی گذاشتن.

madrassvar

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

madrigal

: شعر بزمی, سرود عاشقانه چند نفری.

maestro

: استاد, رهبر ارکستر, معلم.

mag-

: معدی, شکمی.

magasin

: انبار, مخزن, انبار کالا, انبار کردن, مخزن, انبار گمرک, انبار کالا, بارخانه.

magasinera

: انباره, انبار کردن, ذخیره کردن.

mage

: شکم, طبله, شکم دادن وباد کردن, روده, زه, تنگه, شکم, شکنبه, دل و روده, احشاء, پر خوری, شکم گندگی, طاقت, جرات, بنیه, نیرو, روده در اوردن از, غارت کردن, حریصانه خوردن, یمینه, معده, میل, اشتها, تحمل کردن, شکم, معده.

mage/gap

: شکم, معده, حفره معده.

mager

: تکیه کردن, تکیه زدن, پشت دادن, کج شدن, خم شدن, پشت گرمی داشتن, متکی شدن, تکیه دادن بطرف, تمایل داشتن, لا غر, نزار, نحیف, اندک, ضعیف, کم سود, بیحاصل

mager/spklik

: لا غر, نحیف, بدقیافه, زننده, بی ثمر, لا غرکردن, زننده ساختن, ویران کردن.

mager/stripigt h r

: لا غر, نحیف, خمیده, خمار.

mager/torftig

: لا غر, نزار, بی برکت, بی چربی, نحیف, ناچیز.

magi

: جادو, سحر, سحر امیز.

magiker

: جادوگر, مجوسی.

magisk

: جادو, سحر, سحر امیز.

magiskt

: جادو, سحر, سحر امیز.

magistral

: امرانه, دیکتاتوروار, مطلق, دارای اختیار, دستوری, امرانه, قاطع, قطعی, امری, مقتدر.

magknip

: شکایت, شکوه کردن, نق نق زدن, گله کردن, گله, محکم گرفتن, با مشت گرفتن, ازردن, فهمیدن, گیر, گرفتن, چنگ, تسلط, مهارت, درد سخت, تشنج موضعی, قولنج.

magma

: خمیر مواد معدنی یا الی, درده.

magnat

: نجیب زاده, ادم متنفذ, متشخص, خداوندگار, ارباب, سرور, مافوق.

magnesia

: منیزی, طباشیر.

magnesium

: فلز منیزیم(Mg).

magnet

: اهن ربا, مغناطیس, جذب کردن.

magnetapparat

: ماگنت, مغناطیس, دارای مغناطیس.

magnetband

: نوار مغناطیسی.

magnetflt

: میدان مغناطیسی.

magnetisera

: مغناطیسی کردن, اهن ربا کردن.

magnetisering

: مغناطیسی کردن.

magnetisk

: اهن ربایی.

magnetism

: جذبه, کشش.

magnetit

: اکسید طبیعی اهن, اهن ربا, چیز جذاب.

magnetpol

: قطب مغناطیسی.

magnetventiler

: سیم پیچی بشکل استوانه برای ایجاد میدان مغناطیسی, مارپیچ کهربایی.

magnifik

: باشکوه, مجلل, عالی.

magnitud

: بزرگی, اندازه, مقدار.

magnolia

: ماگنولیاسه ها, گیاهان ماگنولیا.

mags ck

: یمینه, معده, میل, اشتها, تحمل کردن.

magsaft

: شیره معده.

magsr

: زخم معده.

magst rkande

: معدی, شکمی, اشتها اور, شربت اشتهااور.

magvrk

: دل درد, درد معده.

magyar

: اهل مجارستان.

mahogny

: درخت ماهون امریکایی, چوب ماهون, رنگ قهوه ای مایل به قرمز.

maj

: امکان داشتن, توانایی داشتن, قادر بودن, ممکن است, میتوان, شاید, انشاء الله, ایکاش, جشن اول ماه مه, بهار جوانی, ریعان شباب, ماه مه.

majest t

: اعلیحضرت (بصورت خطاب), بزرگی عظمت وشان واقتدار, برتری, سلطنت.

majest tiska

: بزرگ, باعظمت, باشکوه, شاهانه, خسروانی.

majesttisk

: بزرگ, باعظمت, باشکوه, شاهانه, خسروانی.

majon sss

: مرهم گذاری وزخم بندی, مرهم, چاشنی, مخلفات, ارایش, لباس.

majon sss/garnering

: مرهم گذاری وزخم بندی, مرهم, چاشنی, مخلفات, ارایش, لباس.

majonns

: نوعی چاشنی غذا وسالا د, مایونز.

major

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

majoritet

: اکثریت.

majs

: ذرت, بلا ل, رنگ ذرتی.

majsbrd

: برجستگی, قلنبه, کسیکه ورق بازی رابر میزند, نان بیضی شکل ارد ذرت, نان شیرمال.

majskolv

: چوب ذرت.

majskorn

: ذرت پوست کنده که با اب جوش یا شیر پخته شده باشد.

majst ng

: تیری که باگل های گوناگون اراسته ودر روز یکم ماه مه درمیدان شهربدوران میرقصند.

maka

: لنگه, جفت, همسر, کمک, رفیق, همدم, شاگرد, شاه مات کردن, جفت گیری یا عمل جنسی کردن.

makaber

: وابسته برقص مرگ, مهیب, ترسناک, خوفناک.

makadam

: سنگ فرش, سنگ فرش کردن خیابان.

makal s/storartad

: بی همتا.

makals

: بی همتا, غیر مساوی, بی همتا, بی نظیر, بی همتا, بی همتا, بی تا, بی مانند, بی نظیر, بی همتا.

makaroner

: رشته فرنگی, ماکارونی, جوان خارج رفته, ژیگولو, نوعی پنگوءن یا بطریق.

make

: شوهر, شوی, کشاورز, گیاه پرطاقت, نر, شخم زدن, کاشتن, باغبانی کردن, شوهردادن, جفت کردن.

make/maka

: زن یا شوهر, همسر, زوج, زوجه, همسر کردن.

makedonier

: مقدونی.

makedonisk

: مقدونی.

makedoniskt

: مقدونی.

makedonska

: مقدونی.

maklig

: بافراغت خاطر, تفریحانه, باهستگی, بی شتاب, بی عجله.

makrill

: ماهی خال مخالی, ماهی اسقومری.

makro

: درشت, کلا ن, درشت دستور.

makrobiotik

: دانش طولا نی کردن عمر(از راه رژیم غذایی).

makrokosmos

: جهان, دنیا.

makron

: نان شیرینی مرکب از شکر و زرده تخم مرغ و بادام, نان بادامی, ماکارونی, ادم لوده و مسخره, ادم جلف و خود ساز.

makroskopisk

: درشت نمود, نمودار به چشم, مریی (قابل رویت بدون میکروسکپ و غیره که کلمه مخالف ان microscopic یعنی ذره بینی است).

makt

: قدرت, توانایی, اختیار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی, نویسنده ء معتبر, منبع صحیح و موثق, اولیاء امور, توان, قدرت, توانایی, نیرومندی, لیاقت, توان, قدرت, نیرو, توانایی.

maktbefogenhet

: قدرت, توانایی, اختیار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی, نویسنده ء معتبر, منبع صحیح و موثق, اولیاء امور.

maktbud

: املا ء, دیکته, تلقین.

maktfullkomlig

: مستبدانه.

makthavande

: فرمانروا, حکمران, رءیس, سر, خط کش.

makthavare

: فرمانروا, حکمران, رءیس, سر, خط کش.

maktl shet

: کاری, سستی کمر, عنن, ناتوانی, ضعف جنسی, لا غری, نا توانی, ضعف قوای جنسی, سستی, عجز, کم زوری, عنن.

maktls

: بی زور.

maktpliggande

: مهم.

maktsf r

: منطقه نفوذ.

makulatur

: کاغذ باطله, سر کاغذ یا ته کاغذ.

makulera

: خراب کردن, ویران کردن, نابود ساختن, تباه کردن.

makulering

: خرابی, ویرانی, تخریب, اتلا ف, انهدام, تباهی.

mal

: بید, پروانه, حشرات موذی.

mal r

: رویداد ناگوار, بدبختی, قضا, حادثه بد.

mal/nattfjril

: بید, پروانه, حشرات موذی.

mala

: کوبیدن, عمل خرد کردن یا اسیاب کردن, سایش, کار یکنواخت, اسیاب کردن, خردکردن, تیز کردن, ساییدن, اذیت کردن, اسیاب شدن, سخت کارکردن.

mala/slipa

: کوبیدن, عمل خرد کردن یا اسیاب کردن, سایش, کار یکنواخت, اسیاب کردن, خردکردن, تیز کردن, ساییدن, اذیت کردن, اسیاب شدن, سخت کارکردن.

malaj

: مالا یا, ماله.

malaj/malajisk

: مالا یا, ماله.

malajisk

: مالا یا, ماله.

malaki

: قاصد, پیک, ملا کی نبی, نام یکی از کتب عهد عتیق.

malakit

: مرمر سبز, مالا کیت.

malaprop

: نابهنگام, بیموقع, بی محل, نابجا, نامناسب.

malaria

: مالا ریا, نوبه.

malariamygga

: پشه.

malen

: زمین, خاک, میدان, زمینه, کف دریا, اساس, پایه, بنا کردن, برپا کردن, بگل نشاندن, اصول نخستین را یاد دادن(به), فرودامدن, بزمین نشستن, اساسی, زمان ماضی فعل.دنءرگ

malicis

: بد اندیش, از روی بدخواهی, از روی عناد.

malign

: بدطینت, خطرناک, زیان اور, صدمه رسان, کینه جو, بدخواه, متمرد, سرکش, بدخیم.

malkula

: گلوله نفتالین وضد بید خوردگی.

mall

: قالب, کالبد, فطرت, الگو, کپک, کپک زدن, الگو, قالب.

mallig

: ازخودراضی, جسور, خودنما.

mallighet

: گستاخی, خودنمایی.

malm

: سنگ معدن, سنگ دارای فلز.

malm der

: رگه بزرگ طلا یا نقره, منبع عایدی مهم, ثروت باداورده

malmder/fynd

: رگه بزرگ طلا یا نقره, منبع عایدی مهم, ثروت باداورده

malmletare

: اکتشاف کننده, معدن یاب, معدن کاو.

malrt

: خارا گوش, افسنطین, برنجاسف کوهی.

malstr m

: طوفان یا گرداب شدید.

malt

: جو سبز شده خشک, مالت, ابجو ساختن, مالت زدن, بحالت مالت دراوردن.

malt/l

: جو سبز شده خشک, مالت, ابجو ساختن, مالت زدن, بحالت مالت دراوردن.

maltdryck

: مشروبی شبیه ابجو که با مالت تخمیر میشود.

maltesare

: اهل مالت.

maltesisk

: اهل مالت.

maltesiska

: اهل مالت.

maltesiska/maltesare

: اهل مالت.

maltr tera

: بدرفتاری کردن, بدکار کردن.

malva

: پنیرک پنبه ایرانی, گل خطمی.

malva/kattost

: پنیرک پنبه ایرانی, گل خطمی.

malvafrgad

: رنگ بنفش, قفایی, رنگ بنفش مایل به ارغوانی سیر.

malvasir

: شراب شیرین قبرس.

mamma

: مادری کردن, پروردن, مادر, ننه, والده, مام, سرچشمه, اصل, مومیا, جسد مومیا شده.

mammon

: ممونا, ثروت, دولت.

mammut

: ماموت, فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ.

mammut/kolossal/j tte-

: ماموت, فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ.

mammuttr d/sequoia

: سرخ چوب که از دختان خانواده کاج (پءناثعاع) میباشد.

mammuttrd

: سرخ چوب که از دختان خانواده کاج (پءناثعاع) میباشد.

mamsell

: از دست دادن, احساس فقدان چیزی راکردن, گم کردن, خطا کردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشیزه.

man sjlv

: شما, شمارا.

man ver

: عملیات نظامی وجنگی را تمرین کردن, مشق کردن, مانور دادن, طرح کردن, مانور.

man verduglig

: قابل کشتیرانی.

man vrerbar

: عمل کردنی, عملی, قابل علا ج و درمان.

man/m nniska/bemanna

: مرد, انسان, شخص, بر, نوکر, مستخدم, اداره کردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردی.

man/manliga

: جنس نر, مذکر, مردانه, نرینه, نرین, گشن.

mana

: نصحیت کردن, تشویق و ترغیب کردن.

manager

: مدیر, مباشر, کارفرمان.

manande

: اندرز امیز, نصیحت امیز, ترغیبی, تشویقی, نصیحتی, تشویقی.

manbar

: لا بلوغی, زهاری, شرمگاهی.

manbarhet

: مردی, رجولیت, ادمیت ه, مردانگی, شجاعت.

manbyggnad

: خانه رعیتی.

mancherster

: مخمل نخی راه راه, مخمل کبریتی.

manchuriet

: استان منچوری.

mandarin

: مامورین عالیرتبه.

mandat

: اجازه, اختیار.

mandel

: بادام, درخت بادام, مغز بادام.

mandellikr

: مشروب الکلی مخلوط با بادام تلخ, نان شیرینی بادامی.

mandeltr d

: بادام, درخت بادام, مغز بادام.

mandom

: دلیری, شجاعت, جلوه.

mandrpare

: قاتل, ادمکش.

maner

: اطوار واخلا ق شخصی, سبک بخصوص نویسنده.

manet

: کاواکان یا توتیاء البحر اقیانوس که بیشتر درسواحل نیو انگلند زندگی میکند.ستاره دریایی.

manfolk

: مرد, انسان, شخص, بر, نوکر, مستخدم, اداره کردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردی.

mang rdsbyggnad

: عمارت چند دستگاهی, عمارت بزرگ.

mangan

: منگنز.

mangel

: دستگاه پرس, له کردن, بریدن, پاره کردن, خرد کردن.

mangel/mangla

: دستگاه پرس, له کردن, بریدن, پاره کردن, خرد کردن.

mangla

: دستگاه پرس, له کردن, بریدن, پاره کردن, خرد کردن.

mangofrukt

: درخت انبه, میوه ء انبه.

mangotr d

: درخت انبه, میوه ء انبه.

mangotrd/mangofrukt

: درخت انبه, میوه ء انبه.

manh l/manlucka

: سوراخ ادم رو, کوره.

manhaftig/duktig

: دلیر (بیشتر بصورت مزاح بکار میرود), بیباک.

manhl

: سوراخ ادم رو, کوره.

mani

: دیوانه کردن, فکر کسی را مختل کردن, دیوانگی, شور, شوق, ترک, شکاف.

manick

: الت کوچک, مکانیکی, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر

manick/grej/apparat

: اختراع, تدبیر, ابتکار, اسباب.

maniererad

: دارای سبک یا رفتار بخصوص, تصنعی.

manierism

: اطوار واخلا ق شخصی, سبک بخصوص نویسنده.

manifest

: اشعاریه, بیانیه, اعلا میه, اعلا میه دادن.

manifestation

: اشکار سازی, ظهور, ابراز.

manifestera

: بازنمود کردن, بارز, اشکار, اشکار ساختن, معلوم کردن, فاش کردن, اشاره, خبر, اعلا میه, بیانیه, نامه.

manikyr

: مانیکور, مانیکور زدن, ارایش کردن.

manikyr/manikyrera

: مانیکور, مانیکور زدن, ارایش کردن.

manikyrera

: مانیکور, مانیکور زدن, ارایش کردن.

manikyrist

: مانیکورزن.

maning

: نصحیت, تشویق.

maniok

: منهوت, نشاسته کاساو, ارد مانیوک.

manipulation

: دستکاری.

manipulation/handgrepp

: دستکاری.

manipulera

: بادست عمل کردن, با استادی درست کردن, بامهارت انجام دادن, اداره کردن, دستکاری کردن, مذاکرات پنهانی وزیر جلی داشتن, رشوه دادن, مداخله وفضولی کردن, ناخنک مردن.

manisk

: دیوانه, شیدا.

manke

: جلوه گاه (در اسب), قسمت واقع بین استخوانهای کتف (در گردن حیوانات).

mankemang

: عیب, نقص, تقصیر.

mankera

: خراب شدن, تصورکردن, موفق نشدن.

manlig

: مردوار, مردانه, جوانمرد, مردانه, دارای نیروی مردی, دارای رجولیت.

manliga

: جنس نر, مذکر, مردانه, نرینه, نرین, گشن.

manlighet

: مردی, رجولیت, ادمیت ه, مردانگی, شجاعت, مردی, رجولیت, قوه مردی, نیرومندی.

manligt

: مردوار, مردانه, جوانمرد.

manlucka

: سوراخ ادم رو, کوره.

manna

: من, ماءده اسمانی, ترنجبین, گزانگبین.

mannalder

: مردی, رجولیت, ادمیت ه, مردانگی, شجاعت.

mannamod

: جرات, دلیری, رشادت, شجاعت, دلا وری.

mannek ng

: مانکن, مدل (دختر), مجسمه چوبی.

manneknga

: مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ریختن, ساختن, شکل دادن, مطابق مدل معینی در اوردن, نمونه قرار دادن.

manometer

: فشار سنج ابگونه ومواد منفجره.

mansbot

: خون بها, دیه (دءیعه).

manschett

: سراستین, سردست پیراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنین زدن به, دکمه سردست.

manschett/ rfil

: سراستین, سردست پیراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنین زدن به, دکمه سردست.

manskap

: مردها, جنس ذکور.

manslder

: تولید نیرو, نسل.

manslem

: الت مردی, الت رجولیت, ذکر, کیر.

manslukerska

: جوراب کوتاه, رویه, وصله, تعمیر کردن, وصله کردن, سرهم بندی کردن, تمهید کردن, گام زدن بر روی, قدم زدن, ساز تنهازدن (همراه بااواز یا رقص), بالبداهه گفتن و یا ساختن, وسوسه و از راه بدرکردن.

mansperson

: مرد, انسان, شخص, بر, نوکر, مستخدم, اداره کردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردی.

mantel

: شنل زنانه, بالا پوش, ردا, پوشش, کلا ه توری.

mantilj

: یک جور روسری زنانه.

manual

: دستی, وابسته بدست, انجام شده با دست, کتاب دستی, نظامنامه, مقررات, کتاب راهنما.

manual/manuellt

: دستی, وابسته بدست, انجام شده با دست, کتاب دستی, نظامنامه, مقررات, کتاب راهنما.

manuell

: دستی, وابسته بدست, انجام شده با دست, کتاب دستی, نظامنامه, مقررات, کتاب راهنما.

manuella

: دستی, وابسته بدست, انجام شده با دست, کتاب دستی, نظامنامه, مقررات, کتاب راهنما.

manuellt

: بصورت دستی, با دست.

manufakturaff r

: پارچه فروشی, ماهوت فروشی, پارچه بافی, تزءینات پرده ای.

manufakturhandlare

: پارچه فروش, بزاز.

manufakturvaror

: پارچه فروشی, ماهوت فروشی, پارچه بافی, تزءینات پرده ای.

manusfrfattare

: نمایشنامه نویس.

manuskript

: دست خط, نسخه خطی.

manver/man vrera

: عملیات نظامی وجنگی را تمرین کردن, مشق کردن, مانور دادن, طرح کردن, مانور.

manverbord

: پیشانه, میزفرمان.

manvrera

: مانور, تمرین نظامی.

mapp

: پوشه, لفاف (در کاغذ), تاه کن.

mar ng

: سفیده تخم مرغ وشکر که روی شیرینی وکیک میگذارند, نوعی کیک میوه دار.

mara

: بختک, کابوس, ظالم, زورگو, خفتک, کابوس, بختک, خواب ناراحت کننده و غم افزا.

marabustork

: لک لک افریقایی, پر لک لک, نوعی ابریشم خام, ادم سبزه یا گندم گون, روحانی.

mardrm

: خفتک, کابوس, بختک, خواب ناراحت کننده و غم افزا.

mareld

: تابندگی فسفری, روشنایی, شب تابی.

margarin

: حاشیه, کنار, لبه, حاشیه دار کردن.

marginal

: حاشیه, تفاوت.

marginell

: حاشیه ای, مرزی.

marijuana

: تنباکوی وحشی بیابانی, بته شاهدانه, کنف, حشیش, ماری جوانا.

marin

: دریایی, بحری, وابسته به دریانوردی, تفنگدار دریایی.

marina

: تفرجگاه ساحلی, لنگرگاه یا حوضچه مخصوص توقف قایق های تفریحی.

marinad

: اب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی را دران می خوابانند.

marinad/marinera

: اب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی را دران می خوابانند.

marinera

: اب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی را دران می خوابانند.

marinm lning

: منظره دریایی, منظره هوایی دریا, دورنمای دریا.

marinsoldat

: ملوان, جزو افراد تفنگداران دریایی, دریایی, بحری, وابسته به دریانوردی, تفنگدار دریایی.

marionett

: عروسک, عروسک خیمه شب بازی, دست نشانده.

maritim

: بحری, دریایی, وابسته به بازرگانی دریایی, وابسته بدریانوردی, استان بحری یاساحلی.

mark gare

: ملا ک, صاحب ملک.

markant

: برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

markatta

: میمون دم دراز افریقایی.

markera

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پایه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه کردن.

markerad

: مشخص, علا مت دار.

markerat/mrkt

: مشخص, علا مت دار.

markering

: نشان دار سازی, نشان.

marketentare

: اذوقه رسان.

marketenteri

: قمقمه, فروشگاه یا رستوران, سربازخانه.

markgreve

: مرز دار, مرزبان.

markis

: مقام مارکیز, مرزبان

markisinna

: زوجه مارکی, نوعی گلا بی, کلفت.

marknad

: بازار, محل داد وستد, مرکز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد کردن, درمعرض فروش قرار دادن.

marknadsf ra

: بازار, محل داد وستد, مرکز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد کردن, درمعرض فروش قرار دادن.

marknadsf ring

: بازار یابی.

marknadsfrande

: بازار یابی.

marknadsnje

: نمایش فرعی, موضوع فرعی, انحراف اتفاقی.

marknadsplats

: ناحیه ای که مخصوص برگذاری بازار مکاره یا سیرک ونمایشگاه ها می باشد.

marknadsunders kning

: تحقیقات علمی در بازار وداد وستد کالا.

marknadsvrde

: قیمت مناسب برای خریدار وفروشنده.

markr

: هشتک, نشان, مکان نما.

markus

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پایه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه کردن.

marmelad

: مربای نارنج, مربای به, لرزانک.

marmelad/apelsinmarmelad

: مربای نارنج, مربای به, لرزانک.

marmor

: سنگ مرمر, تیله, گلوله شیشه ای, تیله بازی, مرمری, رنگ ابری زدن, مرمرنماکردن.

marmor/spelkula

: سنگ مرمر, تیله, گلوله شیشه ای, تیله بازی, مرمری, رنگ ابری زدن, مرمرنماکردن.

marmorera

: سنگ مرمر, تیله, گلوله شیشه ای, تیله بازی, مرمری, رنگ ابری زدن, مرمرنماکردن.

marmorering

: مرمر کاری.

marmorkula

: سنگ مرمر, تیله, گلوله شیشه ای, تیله بازی, مرمری, رنگ ابری زدن, مرمرنماکردن.

marockan

: مراکشی.

marockansk

: مراکشی.

marocko

: مراکش, کشور مغرب.

marodr

: غارتگر, چپاولگر.

marok ng

: مراکش, کشور مغرب.

mars

: راه پیمایی, قدم رو, قدم برداری, گام نظامی, موسیقی نظامی یا مارش, سیر, روش, پیشروی, ماه مارس, راه پیمایی کردن, قدم رو کردن, نظامی وار راه رفتن, پیشروی کردن, تاختن بر.

marsch

: راه پیمایی, قدم رو, قدم برداری, گام نظامی, موسیقی نظامی یا مارش, سیر, روش, پیشروی, ماه مارس, راه پیمایی کردن, قدم رو کردن, نظامی وار راه رفتن, پیشروی کردن, تاختن بر.

marschall

: قندیل, مشعل.

marschera

: پا کوفتن, با صدا راه رفتن, راه پیمایی, قدم رو, قدم برداری, گام نظامی, موسیقی نظامی یا مارش, سیر, روش, پیشروی, ماه مارس, راه پیمایی کردن, قدم رو کردن, نظامی وار راه رفتن, پیشروی کردن, تاختن بر.

marschfart

: گام, قدم, خرامش, شیوه, تندی, سرعت, گام زدن, با گامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن, پیمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو کردن.

marschhastighet

: گام, قدم, خرامش, شیوه, تندی, سرعت, گام زدن, با گامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن, پیمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو کردن.

marsin

: مریخی, اهل کره مریخ.

marsinne

: مریخی, اهل کره مریخ.

marsipan

: شیرینی (با خمیر ارد بادام وشکر).

marskalk

: ساقدوش داماد, ساقدوش, مهتر, مارشال, ارتشبد, کلا نتر, سردسته, به ترتیب نشان دادن, راهنمایی کردن با(تشریفات), مرتب کردن.

marskalk/stlla upp

: مارشال, ارتشبد, کلا نتر, سردسته, به ترتیب نشان دادن, راهنمایی کردن با(تشریفات), مرتب کردن.

marsvin

: خوک هندی, ارنب رومی.

martera

: زجر, عذاب, شکنجه, ازار, زحمت, عذاب دادن, زجر دادن.

martialisk

: جنگی, لشکری, جنگجو, نظامی.

martyr

: شهید, فدایی, شهید راه خدا کردن.

martyrium

: شهادت.

martyrskap

: شهادت.

martyrskap/martyrium

: شهادت.

marulk

: ماهی گیر, چرتنه, هشت پا.

marxism

: فلسفه مارکسیست, عقیده مارکس.

masa

: ولگردی کردن, پرسه زدن, گردش.

mascara

: ریمل مژه وابرو.

mask

: کرم حشره, کرم پنیر, خرمگس, وسواس.

mask/krk

: کرم, سوسمار, مار, خزنده, خزیدن, لولیدن, مارپیچ کردن.

mask/maskera

: نقاب, روبند, ماسک, لفافه, بهانه, عیاشی, شادمانی, خوش گذرانی, ماسک زدن, پنهان کردن, پوشاندن, پوشانه.

maska

: دسته, گروه, دزدکی حرکت کردن, از زیر مسلولیت فرار کردن, ادم بی بند وبار.

maska/smyga sig

: دسته, گروه, دزدکی حرکت کردن, از زیر مسلولیت فرار کردن, ادم بی بند وبار.

maskera

: نقاب, روبند, ماسک, لفافه, بهانه, عیاشی, شادمانی, خوش گذرانی, ماسک زدن, پنهان کردن, پوشاندن, پوشانه.

maskerad

: بالماسکه, رقص بانقاب های مضحک وناشناس, تغییر قیافه, به لباس مبدل در امدن, قیافه ظاهری بخود دادن, لباس مبدل.

maskering

: استتار, پوشش, پنهان کردن وسایل جنگی, مخفی کردن, پوشاندن.

maskformig

: کرمی, شبیه کرم, کرم وار, کرم مانند.

maskin

: ماشین.

maskinarbetare

: ماشین کار, چرخکار, ماشین ساز.

maskinell

: مکانیکی, ماشینی, غیر فکری.

maskiner

: ماشین الا ت.

maskineri

: ماشین الا ت.

maskingev r

: مسلسل, به مسلسل بستن.

maskinmssig

: مکانیکی, ماشینی, غیر فکری.

maskinpark

: ماشین الا ت.

maskinsk tare

: گرداننده, عمل کننده, تلفن چی.

maskinskrivare

: ماشین نویس.

maskinskriverska

: ماشین نویس.

maskinskrivning

: ماشین نویسی.

maskinsprk

: زبان ماشین.

maskinv vd spets

: نوعی توری نخی یا ابریشمی.

maskinverkstad

: کارگاه محاسبات ماشینی.

maskning

: تعلل, طفره, با احتیاط جلو رفتن.

maskopi

: ساخت وپاخت, تبانی, سازش, هم نیرنگ, بست وبند.

maskot

: چیز خوش یمن, نظر قربانی.

maskros

: قاصدک (گیاه خودرو و دارای گلهای زرد روشن).

maskspel

: نمایش توام با موسیقی ورقص, بالماسکه

maskten

: کرم دار, کرم مانند, کرم خورده.

maskulin

: نرین, مذکر, نر, نرینه, مردانه, گشن.

maskulinum

: نرین, مذکر, نر, نرینه, مردانه, گشن.

masochism

: مازوکیسم, لذت بردن از درد, لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه.

mass r

: مشت ومال دهنده, ماساژ دهنده.

massa

: انبوه, توده, جرم.

massa/pappersmassa

: مغز ساقه, مغز نیشکر, خمیر کاغذ, حالت خمیری, جسم خمیر مانند, بصورت تفاله دراوردن, گوشتالو شدن.

massage

: ماساژ, مشت ومال, ماساژ دادن, مشتمال دادن.

massage/massera

: ماساژ, مشت ومال, ماساژ دادن, مشتمال دادن.

massaker

: قتل عام کردن, کشتار.

massaker/massakrera

: قتل عام کردن, کشتار.

massakrera

: قتل عام کردن, کشتار.

massaved

: خمیر چوب مخصوص کاغذ سازی.

massera

: ماساژ, مشت ومال, ماساژ دادن, مشتمال دادن.

massiv

: بزرگ, حجیم, عظیم, گنده, فشرده, کلا ن.

massivitet

: جمود, استحکام, استواری, سختی, سفتی.

massmord

: قتل عام کردن, کشتار.

massor

: خیلی زیاد, بسیار, فراوان, فراوان, خیلی زیاد, توده, انباشته, فراوان, بسیار, فراوانی, بسیاری, کفایت, بمقدار فراوان.

massor av

: بی حد و حصر, معتنی به, متعدد, وافر, بیشمار.

massproduktion

: بس فراوری, تولید بمقدار زیاد, تولید ماشینی.

massuppkp

: درشت نوشتن, جلب کردن, اشغال کردن, احتکارکردن, مشغول, مجذوب.

massvis

: خیلی زیاد, بسیار, فراوان.

mast/ledningsstolpe

: شاه تیر, پیل یا تیر برق, راهرو, در, برج.

mastix

: کندر رومی, مصطکی, نوعی بتونه یاچسب.

mastkorg

: سر, نوک, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, کروک, رویه, درجه یک فوقانی, کج کردن, سرازیر شدن.

mastodont

: پستانداری شبیه فیل که در دوران الیگوسن وپلیستوسن میزیسته.

masttopp

: سردگل.

masturbation

: استمناء, جلق.

masturbera

: جلق زدن.

masugn

: کوره قالبگیری اهن, کوره ذوب اهن.

masurka

: رقص نشاطانگیز سه ضربی لهستانی.

mat

: خوراک, غذا, قوت, طعام.

mata

: خورد, خوراندن, تغذیه کردن, جلو بردن.

matador

: ماتادور, گاوباز اسپانیولی.

matare

: خوراک دهنده, خورنده, چرنده, چارپایان پرواری, رود فرعی, بطری پستانک دار, سوخت رسان, ناودان.

matarledning

: خوراک دهنده, خورنده, چرنده, چارپایان پرواری, رود فرعی, بطری پستانک دار, سوخت رسان, ناودان.

matbestick

: چاقو زدن(به), کارد زدن (به), :چاقو, کارد, گزلیک, تیغه.

matbit

: خوراک مختصر, خوراک سرپایی, ته بندی, زیرک, سریر, چالا ک, بسرعت.

matbrd

: نان, قوت, نان زدن به.

match

: حریف, همتا, نظیر, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمایی, وصلت دادن, حریف کسی بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, کبریت, چوب کبریت.

matcha

: حریف, همتا, نظیر, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمایی, وصلت دادن, حریف کسی بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, کبریت, چوب کبریت.

matchade

: تطبیق یافته, مطابق.

matchboll

: اخرین امتیاز برای بردن مسابقه.

matelassera

: لحاف, بالا پوش, مثل لحاف دوختن.

matematik

: ریاضیات, علوم ریاضی, علوم دقیقه.

matematiker

: ریاضی دان, عالم علم ریاضی.

matematikmaskin

: شمارنده, ماشین حساب.

matematisk

: علم حساب, حساب, حسابی, حسابگر, حسابدان.

matematiska

: ریاضی.

materia

: ماده, جسم, ذات, ماهیت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چیز, اهمیت, مهم بودن, اهمیت داشتن.

material

: چیز, ماده, کالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پرکردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

materialf rvaltare

: انبار دار, دکاندار.

materialisera

: مادی کردن, صورت خارجی بخود گرفتن, جامه عمل بخود پوشیدن.

materialism

: مادیت, ماده گرایی, ماده پرستی.

materialist

: مادی, ماده گرای.

materialistisk

: وابسته به مادیات, مربوط به ماده گرایی.

materiell

: مادی, جسمانی, مهم, عمده, کلی, جسمی, اساسی, اصولی, مناسب, مقتضی, مربوط, جسم, ماده.

matfrgiftning

: مسمویت غذایی.

matfriare

: طفیلی, درکش.

matg st

: شاگرد شبانه روزی.

matgaffel

: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

matglad person

: ادم خوش خوراک, پرخور, اکول.

matjord

: روخاک, خاک سطحی, خاک سطحی را برداشتن.

matkniv

: چاقو زدن(به), کارد زدن (به), :چاقو, کارد, گزلیک, تیغه.

matkorg

: از کار بازداشتن, مانع شدن, مختل کردن, قید.

matlag

: جلسه, نشست, جا, نشیمن, صندلی, نشسته.

matlagnings-

: مربوط به اشپزخانه, اشپخانه ای, پختنی.

matleverantr

: اذوقه رسان, سورسات چی.

matlust

: میل و رغبت ذاتی, اشتها, ارزو, اشتیاق.

matmor

: بانو, خانم, کدبانو, معشوقه, دلبر, یار.

matning

: خورش, تغذیه.

matordning

: مربوط به رژیم غذایی.

matpengar

: خانه داری, اداره منزل.

matpinnar

: میله های عاج یا چوبی که چینی ها برای خوردن برنج از ان استفاده میکنند.

matr tt

: ظرف, بشقاب, دوری, سینی, خوراک, غذا, در بشقاب ریختن, مقعر کردن.

matrecept

: دستورالعمل, دستور خوراک پزی, خوراک دستور.

matrikel

: فهرست, صورت, جدول, سجاف, کنار, شیار, نرده, میدان نبرد, تمایل, کجی, میل, در فهرست وارد کردن, فهرست کردن, در لیست ثبت کردن, شیار کردن, اماده کردن, خوش امدن, دوست داشتن, کج کردن.

matris

: زهدان, رحم, بچه دان, موطن, جای پیدایش.

matrona

: زن خانه دار, کدبانو, بانو, زن شوهردار, مدیره, سرپرستار.

matros

: دریا نورد, ملوان, قایق بادبانی, ملا ح, ناوی

matsal

: قمقمه, فروشگاه یا رستوران, سربازخانه.

matsck

: مقررات, قیود, تدارکات.

matsedel

: صورت غذا, صورت اغذیه مهمانخانه, برنامه, فهرست خوراک, صورت غذا.

matsked

: قاشق سوپخوری.

matskedsmtt

: بقدر یک قاشق سوپ خوری.

matsm ltning

: هضم, گوارش.

matsm ltningsbesvr

: بد گواری, سوء هاضمه, رودل, دیر هضمی.

matsm ltningsrubbning

: بد گواری, سوء هاضمه, رودل, دیر هضمی.

matsmltnings-

: هاضمه, گوارا, گوارشی.

matstrupe

: مری, سرخ نای.

matt/tr g

: سست, ضعیف, بی حال, اهسته, خمار.

matta

: فرش, قالی, زیلو.

matta/matt yta

: بوریا, حصیر, کفش پاک کن, پادری, زیر بشقابی, زیر گلدانی, بوریا پوش کردن, باحصیر پوشاندن, درهم گیر کردن.

mattan

: فرش, قالی, زیلو.

matteus

: متی, نویسنده انجیل متی, اسم مذکر.

matthet

: سستی, سستی تب, تب سبک, رخوت, خماری, بی میلی.

mattighet

: سستی, سستی تب, تب سبک, رخوت, خماری, بی میلی.

mattram

: نوعی گاوچشم یا گل مینا.

mattslipad

: زمین, خاک, میدان, زمینه, کف دریا, اساس, پایه, بنا کردن, برپا کردن, بگل نشاندن, اصول نخستین را یاد دادن(به), فرودامدن, بزمین نشستن, اساسی, زمان ماضی فعل.دنءرگ

matvara

: ماده غذایی, خواربار.

matvr

: غذای گرم, اطاق کوچک ناهار خوری.

mausoleum

: ارامگاه بزرگ, مقبره.

maxim

: پند, مثل, گفته اخلا قی, قاعده کلی, اصل.

maximal

: بیشترین, بیشین, بزرگترین وبالا ترین رقم, منتهی درجه, بزرگترین, بالا ترین, ماکسیمم.

maximera

: بیشینه ساختن.

maximibelopp

: بیشترین, بیشین, بزرگترین وبالا ترین رقم, منتهی درجه, بزرگترین, بالا ترین, ماکسیمم.

maximigr ns

: حد بالا یی, حد فوقانی.

maximum

: بیشترین, بیشین, بزرگترین وبالا ترین رقم, منتهی درجه, بزرگترین, بالا ترین, ماکسیمم.

mbel

: لوازم, وسایل نصب.

mbelsnickeri

: قفسه سازی, مبل سازی.

mbetsdr kt

: ردا, لباس بلند و گشاد, جامه بلند زنانه, پوشش, جامه دربر کردن.

mbetsdrkt

: ردا, لباس بلند و گشاد, جامه بلند زنانه, پوشش, جامه دربر کردن.

mbetstid

: حق تصدی, تصرف, نگهداری, اشغال, اجاره داری, تصدی.

mbler

: اثاثه, اثاث خانه, سامان, اسباب, وسایل, مبل.

mda

: ازار, ازار دادن, رنجه کردن, زحمت دادن, دچار کردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه.

mdomshinna

: خدای عروسی ونکاح, عروسی, ازدواج, سرود عروسی, پرده بکارت, دخترگی.

mdosam

: دشوار, پر زحمت, پرالتهاب, صعب الصعود.

mdosamt vandra

: ضربت سخت, سیلی, کوشش سخت, تقلا, ضربت سخت زدن, پرتاب کردن, تقلا کردن.

med

: با, بوسیله, مخالف, بعوض, در ازاء, برخلا ف, بطرف, درجهت.

med blottat ansikte

: بی شرم, گستاخ, پررو, روباز.

med hnderna i sidan

: دست بکمر زده.

med l tthet

: به اسانی.

med rtta

: بطور صحیح.

med spetsen f re

: از انتها, سربسر, نوک بنوک, ازطول.

med utstende gon

: دارای چشمان برامده, چشم برامده.

med vidppen mun

: در حال دهن دره, مبهوت, متعجب با دهان باز, درشگفت, عشق الهی.

medalj

: نشان, نشانی شبیه سکه, مدال, شکل, شبیه, صورت.

medalj r

: دارای مدال, برنده مدال.

medaljong

: قوطی کوچکی برای یادگارهای خیلی کوچک (مثل طره گیسو) که بگردن میاویزند, مدال بزرگ, مدالیون, با مدال بزرگ زینت دادن.

medan

: در صورتیکه, هنگامیکه, حال انکه, مادامیکه, در حین, تاموقعی که, سپری کردن, گذراندن.

medans

: در خلا ل مدتی که, در حالیکه, درمدتی که, ضمن اینکه.

medarbeta

: همیاری کردن, باهم کار کردن, همدستی کردن, تشریک مساعی کردن, اشتراک مساعی کردن, تعاون کردن.

medarbetare

: همدست, یاور.

medarbetarskap

: همدستی, همکاری.

medarbetarstab

: چوب بلند, تیر, چوب پرچم, ستاد ارتش, کارمندان, پرسنل, افسران وصاحبمنصبان, اعضاء, هیلت, با کارمند مجهز کردن وشدن.

medarbete

: تعاون, همدستی, همکاری, تشریک مساعی.

medborgare

: تابع, رعیت, تبعه یک کشور, شهروند.

medborgarkunskap

: علوم مدنی, تعلیمات مدنی.

medborgarskap

: شهروندان, ساکنین, مردم, تبعیت.

medborgerlig

: شهری, کشوری, اجتماعی, مدنی.

medborgerlig/medborgare

: شهری, کشوری, اجتماعی, مدنی.

medborgerliga

: شهری, کشوری, اجتماعی, مدنی.

medbroder

: همراه همدم, هم نشین, پهلو نشین, معاشرت کردن, همراهی کردن.

medbrottslighet

: همدستی درجرم, شرکت در جرم.

medbrottsling

: معاون جرم, همدست, همدست, شریک یا معاون جرم.

meddela

: گفتگوکردن, مکاتبه کردن, کاغذ نویسی کردن, مراوده کردن.

meddela/tilldela

: سهم بردن, بهره مند شدن از, رساندن, ابلا غ کردن, افشاء کردن, بیان کردن, سهم دادن, بهره مند ساختن, افاضه کردن.

meddelande

: پیام, پیغام دادن, رسالت کردن, پیغام.

meddelare

: مکاتب, شخص در تماس, اگاهی دهنده, خبر رسان, مخبر, شکل دهنده.

meddelsam

: گویا, فصیح, مسری.

mede

: چوب زیر گهواره, روروک, غلتانک, قید, لا وک خاکشویی, کفش یخ بازی, صندلی گهواره ای.

medel-

: محیط کشت, میانجی, واسطه, وسیله, متوسط, معتدل, رسانه.

medel

: معدل, حد وسط, میانه, متوسط, درجه عادی, میانگین, حد وسط (چیزیرا) پیدا کردن, میانه قرار دادن, میانگین گرفتن, رویهمرفته, بالغ شدن, که بوسیله ان, که با ان, تا چه چیز, چیزی که بوسیله ان عملی قابل اجراست.

medel/ndam lsenlig

: مقتضی, مصلحت, مناسب, تهورامیز.

medelavstnd

: فاصله حداکثر وحداقل سیاره از قمر.

medelbar

: غیر مستقیم, پیچیده, غیر سر راست, کج.

medelbra

: میانه, متوسط, درمیان اینده, مداخله کننده, در میان واقع شونده, واسطه, میانجی.

medelgod

: محیط کشت, میانجی, واسطه, وسیله, متوسط, معتدل, رسانه.

medelhavs

: وابسته بدریای مدیترانه, دریای مدیترانه.

medelklass

: طبقه سوداگر, سرمایه داری, حکومت طبقه دوم, بورژوازی.

medelm tta

: معدل, حد وسط, میانه, متوسط, درجه عادی, میانگین, حد وسط (چیزیرا) پیدا کردن, میانه قرار دادن, میانگین گرفتن, رویهمرفته, بالغ شدن.

medelm ttig skribent

: نویسنده بد.

medelmttig

: معدل, حد وسط, میانه, متوسط, درجه عادی, میانگین, حد وسط (چیزیرا) پیدا کردن, میانه قرار دادن, میانگین گرفتن, رویهمرفته, بالغ شدن, حد وسط, متوسط, میانحال, وسط, وسط, میان, جمله مشترک, اجناس مختلف از درجه متوسط.

medelpunkt

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

medelsvensson

: شخص با سواد وبدون تحصیلا ت عالیه.

medeltal

: معدل, حد وسط, میانه, متوسط, درجه عادی, میانگین, حد وسط (چیزیرا) پیدا کردن, میانه قرار دادن, میانگین گرفتن, رویهمرفته, بالغ شدن.

medeltida

: پوشش میانی سرخرگ, رسانه ها, قرون وسطی, قرون وسطایی.

medeltiden

: قرون وسطی.

medf ra

: اوردن, رساندن به, موجب شدن.

medfdd

: مادر زادی, ارثی, موروثی, ذاتی, خلقتی, ذاتی, مادزادی, درون زاد, نهادی, موروثی, جبلی (جابعللی), ذاتی, فطری

medfra/arvsf ljd

: مستلزم بودن, شامل بودن, فراهم کردن, متضمن بودن, دربرداشتن, حمل کردن بر, حبس یاوقف کردن, موجب شدن.

medfrfattare

: شریک در تالیف ونگارش.

medg ng

: موفقیت, کامیابی, کامکاری.

medge

: جورکردن, وفق دادن, اشتی دادن, تصفیه کردن, اصلا ح کردن, موافقت کردن(با), قبول کردن, :سازگاری, موافقت, توافق, هم اهنگی, دلخواه, طیب خاطر, مصالحه, پیمان, قرار, پیمان غیر رسمی بین المللی, واگذار کردن, دادن, تصدیق کردن.

medgiva

: پذیرفتن, راه دادن, بار دادن, راضی شدن (به), رضایت دادن (به), موافقت کردن, تصدیق کردن, زیربار(چیزی) رفتن, اقرار کردن, واگذار کردن, دادن, اعطاء کردن.

medgivande

: پذیرش, قبول, تصدیق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, ورودیه, پذیرانه, بارداد, اعطاء, امتیاز, امتیاز انحصاری, امتیازی, تصدیقی, حق الا متیازی.

medhj lpare/medbrottsling

: معاون جرم, همدست.

medhjlpare/bitr de

: معاون, یاور, دستیار, بردست, ترقی دهنده.

medhll

: تصویب, موافقت, تجویز.

media

: پوشش میانی سرخرگ, رسانه ها.

medial

: میانی, وسطی, مابین, میانه, متوسط.

median

: میانگین, وسطی, میانه, حد فاصل, میانی, میانه, اهل کشور ماد.

medicin

: تداوی, تجویز دوا, دارو, دارو, دوا, پزشکی, طب, علم طب.

medicinalvxtodlare

: فروشنده گیاهان طبی, گیاه شناس.

medicinalvxtodlare

: فروشنده گیاهان طبی, گیاه شناس.

medicinman

: حکیم, جادوگر.

medikament

: دوا, مداوا.

medintressent

: سهیم وشریک در تجارت وغیره, شریک.

medioker

: حد وسط, متوسط, میانحال, وسط.

meditation

: عبادت, تفکر, اندیشه, تعمق.

meditativ

: تفکری.

meditera

: تفکر کردن, اندیشه کردن, قصد کردن, تدبیر کردن, سربجیب تفکر فرو بردن, عبادت کردن.

mediterran

: وابسته بدریای مدیترانه, دریای مدیترانه.

medium

: محیط کشت, میانجی, واسطه, وسیله, متوسط, معتدل, رسانه.

medk nnande

: همدرد, دلسوز, شفیق, غمخوار, موافق.

medknsla

: همدمی, همدردی, دلسوی, رقت, همفکری, موافقت.

medla

: میانی, وسطی, واقع درمیان, غیر مستقیم, میانجی گری کردن, وساطت کردن, پابمیان گذاردن, درمیان واقع شدن.

medlare

: داور, میانجی, فیصل دهنده, میانجی, دلا ل.

medlem

: اندام, عضو, کارمند, شعبه, بخش, جزء.

medlem av college

: عضو دانشکده, دانشجو.

medlem av episkopalkyrkan

: پیرو کلیسای اسقفی.

medlem av medborgargarde

: پارتیزان یا متعصب سیاسی یا مذهبی.

medlem av trupp

: عضو دسته نمایش دهندگان, سپاهی.

medlem i korporation

: کارمند اتحادیه, تشکیل دهنده, ترکیب کننده, یکی سازنده.

medlemsantal

: عضویت.

medlemskap

: عضویت.

medlidande

: دلسوزی, ترحم, تسلیت, اظهارتاسف, دلسوزی, رحم, شفقت, غمخواری.

medlidsam

: ترحم کردن, دلسوز, غم خوار, رحیم, شفیق, مهربان, رقت انگیز.

medlidsam/mklig

: رقت انگیز.

medling

: میانجیگری, وساطت.

medljud

: هم اهنگ, حرف صامت, حرف بی صدا, همخوان.

medmkan

: دلسوزی, ترحم, تسلیت, اظهارتاسف.

medskyldig

: فرعی, هم دست.

medsols

: درجهت ساعت.

medspelare

: شریک شدن یاکردن, شریک, همدست, انباز, همسر, یار.

medsyster

: خواهر, همشیره, پرستار, دخترتارک دنیا, خواهری کردن.

medt vlare/konkurrent

: رقیب, هم چشم, حریف, هم اورد.

medtvlare

: رقیب, هم چشم, حریف, هم اورد.

medtvlare/t vla med

: هم اورد, رقیب, حریف, هم چشم, هم چشمی کننده, نظیر, شبیه, هم چشمی, رقابت کردن.

medurs

: درجهت ساعت.

medverkan

: تعاون, همدستی, همکاری, تشریک مساعی.

medvetande

: هوشیاری, اگاهی, خبر, حس اگاهی.

medveten

: اگاه, باخبر, بااطلا ع, ملتفت, مواظب, هوشیار, بهوش, اگاه, باخبر, ملتفت, وارد.

medvetsls

: غش کرده, ناخوداگاه, از خود بیخود, بی خبر, عاری از هوش, نابخود, ضمیر ناخوداگاه, ضمیر نابخود.

meg ra

: زن غرغرو, زن ستیزه جو, پتیاره, سلیطه.

megafon

: بلند گو, با بلند گو حرف زدن.

megalomani

: مرض بزرگ پنداری خویش, جنون انجام کارهای بزرگ.

meja

: چیدن, علف چیدن, چمن را زدن, توده یونجه یا کاه.

mejeri

: کارخانه کره گیری, لبنیاتی, شیر بندی, لبنیاتی, قسمتی از مزرعه که لبنیات تهیه میکند.

mejeri/mjlkbutik

: شیر بندی, لبنیاتی, قسمتی از مزرعه که لبنیات تهیه میکند.

mejerihantering

: تولید و فروش لبنیات.

mejerist

: شیر فروش, لبنیات فروش.

mejka

: ترکیب, ساخت, ساختمان یاحالت داستان ساختگی, در (تاتر)ارایش, گریم, ترکیب کردن, درست کردن, جبران کردن, جعل کردن, گریم کردن, بزک, توالت.

mejram

: مرزنگوش, مرزنجوش.

mejsel

: اسکنه, قلم درز, بااسکنه تراشیدن.

mejsel/mejsla

: اسکنه, قلم درز, بااسکنه تراشیدن.

mejsla

: اسکنه, قلم درز, بااسکنه تراشیدن.

mekanik

: مکانیک.

mekaniker

: مکانیک, مکانیک ماشین الا ت, هنرور, مکانیکی, ماشینی, مکانیکی, ماشینی, غیر فکری.

mekanisera

: ماشینی کردن.

mekanisk

: مکانیکی, ماشینی, غیر فکری.

mekanism

: مکانیزم, طرزکار, دستگاه.

melankoli

: افسردگی وحزن واندوه, نوعی سرود وموسیقی جاز, مالیخولیا, سودا, سودا زدگی, غمگین.

melankoliker

: مالیخولیایی, ادم افسرده, سودا زده.

melankolisk

: مالیخولیا, سودا, سودا زدگی, غمگین.

melass

: شیره قند, شهد, ملا س, شیره.

melerad

: امیخته.

mellan

: میان, درمیان, مابین, دربین, درمقام مقایسه, مابین, درمیان, محیط کشت, میانجی, واسطه, وسیله, متوسط, معتدل, رسانه.

mellan halv och full

: بر امده, محدب, گرده ماهی, گوژپشت.

mellan olika college

: وابسته بکالج ها, بین کالجهای مختلف, بین دانشکده ها.

mellan olika raser

: بین نژادی, بین نژادهای مختلف.

mellan ra

: گوش میانی, حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را از گوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند, گوش وسط.

mellan raderna

: مدرج در میان سطور, دارای میان نویسی.

mellan stater

: بین ایالتی, بین ایالتها و کشورهای مختلف.

mellan/bland

: با, همراه با, نیمه, میانی, وسطی.

mellanakt

: فاصله, مدت, فرجه, ایست, وقفه, فترت, خلا ل.

melland ck

: راهنمایی, هدایت, اداره, تربیت, سکان.

mellandck/turistklass

: راهنمایی, هدایت, اداره, تربیت, سکان.

mellanfolklig

: بین المللی, وابسته به روابط بین المللی.

mellanfot

: استخوان میان کف پا, پشت پا, کف پا.

mellang rde

: میان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, دیافراگم, حجاب یا پرده گذاردن, دریچه ء نور را بستن, مربوط به قسمت پایین سینه, حجاب حاجز, تیغه, قسمت پایین سینه.

mellangrde/bl ndare

: میان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, دیافراگم, حجاب یا پرده گذاردن, دریچه ء نور را بستن.

mellanhand

: دلا ل, واسطه, نفر وسط صف, ادم میانه رو, معتدل.

mellanhavande

: شمردن, حساب کردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذکر علت کردن, دلیل موجه اقامه کردن(با for), تخمین زدن, دانستن, نقل کردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بیان علت, سبب.

mellankomst

: مداخله, شفاعت.

mellanml

: خوراک مختصر, خوراک سرپایی, ته بندی, زیرک, سریر, چالا ک, بسرعت.

mellanrum

: درز, شکاف, چاک, ترک, فاصله, سوراخ ریز.

mellanskillnad

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.

mellanslag

: فضا, وسعت, مساحت, جا, فاصله, مهلت, فرصت, مدت معین,زمان کوتاه, دوره, درفضا جا دادن, فاصله دادن, فاصله داشتن.

mellansort

: محیط کشت, میانجی, واسطه, وسیله, متوسط, معتدل, رسانه.

mellanspel

: ایست میان دو پرده, بادخور, فاصله.

mellanstatlig

: بین المللی, وابسته به روابط بین المللی.

mellanstick

: الحاق, جوف گذاری.

mellanstor

: محیط کشت, میانجی, واسطه, وسیله, متوسط, معتدل, رسانه.

mellantid

: فاصله, مدت, فرجه, ایست, وقفه, فترت, خلا ل.

mellanviktare

: میان وزن.

melodi

: اهنگ شیرین, صدای موسیقی نوا, خنیا.

melodi/stmma

: میزان کردن, وفق دادن, کوک کردن.

melodis

: پراواز, پرنغمه, خوش اهنگ, شیرین, ملیح, خوش الحان, بانوا.

melodisk

: ملیح, دلپذیر, دارای ملودی.

melodist mma

: اهنگ شیرین, صدای موسیقی نوا, خنیا.

melodram

: نمایش توام با موسیقی واواز که پایانی خوش داشته باشد, عشق خوش فرجام.

melodramatisk

: مربوط به نمایش ملودرام.

melon

: خربزه, هندوانه, خربوزه تخم قند, تیل.

membran

: پوشه, غشاء, شامه, پرده, پوست, پوسته.

memorandum

: یادداشت, نامه غیر رسمی, تذکاریه.

memorera

: یاد سپردن, از بر کردن, حفظ کردن, بخاطر سپردن.

memorial

: یادداشت, نامه غیر رسمی, تذکاریه.

men

: ولی, اما, لیکن, جز, مگر, باستثنای, فقط, نه تنها, بطور محض, بی, بدون, هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما.

mena

: میانه, متوسط, وسطی, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, میانه روی, اعتدال, منابع درامد, عایدی, پست فطرت, بدجنس, اب زیرکاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معنی ومفهوم خاصی داشتن, معنی دادن, میانگین, نظر یا عقیده خود را اظهار داشتن, اظهار نظر کردن, نظریه دادن.

menageri

: نمایشگاه جانوران, جایگاه دام ودد, دامگاه.

menande

: ارش, معنی, مفاد, مفهوم, فحوا, مقصود, منظور, عجیب و غریب, شوخ, مبهوت, مات.

menar

: میانه, متوسط, وسطی, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, میانه روی, اعتدال, منابع درامد, عایدی, پست فطرت, بدجنس, اب زیرکاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معنی ومفهوم خاصی داشتن, معنی دادن, میانگین.

menar/betyda/tarvlig

: میانه, متوسط, وسطی, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, میانه روی, اعتدال, منابع درامد, عایدی, پست فطرت, بدجنس, اب زیرکاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معنی ومفهوم خاصی داشتن, معنی دادن, میانگین.

mened

: نقض عهد, سوگند شکنی, گواهی دروغ.

menedare

: کسیکه در دادگاه مغایر باسوگند خود دروغ بگوید.

menig

: اختصاصی, خصوصی, محرمانه, مستور, سرباز, اعضاء تناسلی.

mening

: جمله, حکم, فتوی, رای, قضاوت, گفته, رای دادن, محکوم کردن.

mening/riktning/tenor

: فحوا, مفاد, نیت, رویه, تمایل, صدای زیر مردانه.

meningit

: اماس پاشام مغز, مننژیت.

meningsbyte

: بحث, مذاکرات پارلمانی, منازعه, مناظره کردن, مباحثه کردن.

meningsfull

: پر معنی, معنی دار.

meningsfylld

: پر معنی, معنی دار.

meningsl s

: بیحس, بیمعنی, احمق, احمقانه.

meningsl shet

: , عبثی, بی فایدگی, بیهوده گی, پوچی.

meningsls/sansl s

: بیحس, بیمعنی, احمق, احمقانه.

meningslsa

: بیحس, بیمعنی, احمق, احمقانه.

meningsmotstndare

: مخالف, ضد, معارض, حریف, طرف, خصم.

meningsskiljaktighet

: مخالف, اختلا ف رای, عدم توافق.

menisk

: شیشه ای که از یکسو گوژ واز سوی دیگر کاو باشد, گوژی یاکاوی سطح اب درلوله, هلا ل, نگارنده هلا لی.

menl s

: بیگناه, بی تقصیر, مبرا, مقدس, معصوم, ادم بیگناه, ادم ساده, بی ضرر.

menlig

: مضر, اسیب رسان, زیان رسان, تبعیض امیز.

menlshet

: بی گناهی, بی تقصیری, پاکی, براءت.

menopaus

: یاءسگی, بند امدن قاعدگی, ایست طمث, سن یاس.

mens

: دوره, مدت, موقع, گاه, وقت, روزگار, عصر, گردش, نوبت, ایست, مکث, نقطه پایان جمله, جمله کامل, قاعده زنان, طمث, حد, پایان, نتیجه غایی, کمال, منتهادرجه, دوران مربوط به دوره بخصوصی.

menstruation

: دشتان, حیض, قاعدگی زنان, طمث.

menstruera

: دشتان شدن, قاعده شدن, حیض شدن.

mental

: دماغی, روحی, مغزی, هوشی, فکری, روانی.

mentalitet

: ذهن, قوه ذهنی, روحیه, طرز فکر, اندیشه.

mentalt

: فکرا, روحا, از نظر روانی.

mentol

: جوهر نعناع خشک, قلم مانتول.

mentor

: ناصح, مربی, مرشد.

menuett

: رقص گام اهسته قرون 71 و 81 میلا دی.

meny

: فهرست خوراک, صورت غذا.

mer

: بیشتر, دیگر, مجدد, اضافی, زاءد, بعلا وه, بعدی, دوتر,جلوتر, پیش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پیشرفت کردن, کمک کردن به, بیشتر, زیادتر, بیش.

mera

: بیشتر, زیادتر, بیش.

meridian

: نیم روز, ظهر, خط نصف النهار, دایره طول, اوج, درجه کمال.

merinof r

: گوسفند مرینوس, پشم مرینوس.

merit

: شایستگی, سزاواری, لیاقت, استحقاق, شایسته بودن, استحقاق داشتن.

meritera

: صلا حیت داشتن, واجد شرایط شدن, توصیف کردن.

merkantil

: تجارتی, بازرگانی.

merkantilism

: سیاست بازرگانی, سیاست موازنه بازرگانی کشور.

merkurius

: سیماب, جیوه, تیر, پیک, پیغام بر, دزدماهر, عطارد, یکی از خدایان یونان قدیم.

mes

: پسر ضعیف وزن نما, ادم ضعیف وسست عنصر, چرخ ریسک, سینه سرخ جنگلی.

mes/morsgris

: نان تلیت شده در شیر, مرد زن صفت.

mesallians

: وصلت ناجور, اتحاد واءتلا ف نامناسب.

mesan

: واپسین بادبان کشتی دو دگلی.

mesanmast

: دگل عقبی کشتی دو دگله.

mesopotamien

: بین النهرین.

messias

: مسیح موعود, مسیحا.

mest

: بیشترین, زیادترین, بیش از همه.

mesta

: بیشترین, زیادترین, بیش از همه.

meta

: زاویه.

metabolism

: سوخت وساز, دگرگونی, متابولیزم, تحولا ت بدن موجود زنده برای حفظ حیات.

metafor

: استعاره, صنعت استعاره, کنایه, تشبیه.

metafysik

: مبحث علوم ماوراء طبیعی.

metafysisk

: وابسته بعلم ماوراء طبیعی, علوم معقول.

metall

: فلز, ماده, جسم, فلزی, ماده مذاب, :سنگ ریزی کردن, فلزی کردن, با فلزپوشاندن.

metallarbete

: فلز کاری.

metallhaltig

: فلزدار.

metallisk

: فلزی.

metallografi

: شرح فلزات, بررسی در ساختمان درونی فلزات, مطالعه الیاژهای فلزی.

metalloid

: فلزی, فلزدار, فلز مانند, شبه فلز.

metallskrot

: تکه, پاره, قراضه, عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده, ته مانده, ماشین الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق کردن.

metalltacka

: قالب (ریخته گیری), شمش (طلا و نقره و فلزات), بصورت شمش در اوردن.

metalltr dsnt

: بافت توری سیمی.

metalltrd

: سیم, مفتول, سیم تلگراف, سیم کشی کردن, مخابره کردن.

metallurgi

: فن استخراج وذوب فلزات, فلزگری, فلز کاری.

metamorfors

: تغییر شکل, دگرگونی, دگردیسی.

metamorfos

: تغییر شکل, دگرگونی, دگردیسی.

metan

: متان.حص4

metanol

: الکل متیلیک بفرمول.HC3 HO

metare

: ماهی گیر.

metastas

: دگردیسی, جابجا شدن, ناخوشی, هجوم مرض, گسترش میکرب مرض.

metates

: قلب حروف, قلب وتحریف.

mete

: ماهیگیری (باقلا ب).

meteor

: شهاب, شهاب ثاقب, پدیده هوایی, تیر شهاب سنگ اسمانی.

meteorit

: سنگ اسمانی, شخانه.

meteorit/meteorsten

: سنگ اسمانی, شخانه.

meteorliknande

: شهابی, درخشان وزودگذر.

meteorolog

: هواشناس.

meteorologi

: مبحث تحولا ت جوی, علم هواشناسی.

meteorsten

: سنگ اسمانی, شخانه.

meter

: اندازه, وسیله اندازه گیری, مقیاس, میزان, کنتور, مصرف سنج, وزن شعر, نظم, سجع وقافیه, متر, با متر اندازه گیری کردن, سنجیدن, اندازه گیری کردن, بصورت مسجع ومقفی در اوردن, علم سجع, مبحث بحر ووزن شعر, اندازه ای, استاندارد یامعیارمتری, متری.

meterolog

: هواشناس.

metersystem

: سیستم مقادیر واوزان ومقیاسات متریک.

meter-system

: سیستم مقادیر واوزان ومقیاسات متریک.

metervaror

: اجناس ذرعی.

metmask

: کرم خاکی.

metning

: ماهیگیری (باقلا ب), ماهیگیری, ماهیگیری, حق ماهیگیری.

metod

: روش, اسلوب, طریقه.

metodik

: گفتار در روش واسلوب, علم اصول, روش شناسی.

metodik/metodl ra

: گفتار در روش واسلوب, علم اصول, روش شناسی.

metodism

: پیروی از متد یا روش بخصوصی, مذهب ' متدیست.'

metodist

: فرقه مسیحی 'متدیست ', مومن به این مذهب.

metodlra

: گفتار در روش واسلوب, علم اصول, روش شناسی.

metonymi

: کنایه, مجاز, ذکر کلمه ای بمنظور دیگری (غیر از معنی اصلی کلمه), مجازمرسل.

metrev

: خط, سطر, ردیف, رشته.

metrik

: علم عروض, علم بدیع, قواعد بدیعی وعروضی.

metrisk

: عروضی.

metronom

: میزانه شمار, اسبابی که برای تعیین زمان دقیق (مخصوصا در موسیقی) بکار میرود.

metropol

: کلا ن شهر, شهر بزرگ, مادرشهر.

metropolit

: وابسته به پایتخت یا شهر عمده, مطرانی.

metyl

: متیل, ریشه یک ظرفیتی هیدروکربن بفرمول.حص3

metylalkohol

: الکل متیلیک (OH 3CH).

mexikan

: مکزیکی, اهل مکزیک.

mexikansk

: مکزیکی, اهل مکزیک.

mexikanska

: مکزیکی, اهل مکزیک.

mexikanska/mexikan

: مکزیکی, اهل مکزیک.

mfotad

: دارای پاهای زخمی (بویژه در اثر راه رفتن).

mgel/gjutform/forma

: قالب, کالبد, فطرت, الگو, کپک, کپک زدن.

mglig/unken

: کپک زده, بوی ناگرفته, پوسیده, کهنه.

mhetsbevis

: دل نازک, دل رحیم.

mhetsbevis

: عزیز کردن, گرامی کردن.

mhj rtad

: دل نازک, دل رحیم.

mhj rtad

: دل نازک, دل رحیم.

miau

: میومیو کردن, میومیو.

mickel

: روباه, روباه بازی کردن, تزویر کردن, گیج کردن.

mickelsmssa

: عید فرشته میکاءیل (روز 92 سپتامبر).

middag

: ناهار(یعنی غذای عمده روز که بعضی اشخاص هنگام ظهر و بعضی شب می خورند), شام, مهمانی, نیمروز, ظهر, نیمروز, ظهر, وسط روز.

middagsgst

: کسی که شام می خورد, واگن رستوران.

middagstid

: نیمروز, ظهر, وسط روز.

midja

: دور کمر, میان, کمر لباس, کمربند, میان تنه, کمر, میان, کمربند.

midnatt

: نیمه شب, نصف شب, دل شب, تاریکی عمیق.

midnattssol

: خورشید بالا ی افق در نیمه شب تابستان.

midsommar

: نیمه تابستان, چله تابستان.

midsommardag

: جشن 42 ژوءن.

midvinter

: وسط زمستان, چله زمستان, انقلا ب زمستانی.

midvintern

: وسط زمستان, چله زمستان, انقلا ب زمستانی.

mig

: مرا, بمن.

mig sjlv

: خودم, شخص خودم, من خودم.

mig/jag

: مرا, بمن.

migr n

: مرض سر درد, حمله سر درد, میگرن.

mikrob

: زیاچه, میکرب.

mikrobiologi

: میکرب شناسی.

mikrodator

: ریز کامپیوتر.

mikrofiche

: ریز فیش, میکرو فیش.

mikrofilm

: فیلم خیلی کوچک برای عکس های خیلی ریز.

mikrofon

: میکروفن, بلندگو, بابلند گو صحبت کردن, مخفف اسم خاص میکاءیل, مخفف کلمه میکروفون.

mikrokosmos

: جهان کوچک, عالم صغیر, بدن.

mikrometer

: ریز پیما, خردسنج, میکرومتر, ذره سنج.

mikron

: میلیونیم متر, میکرون.

mikroprocessor

: ریز پردازنده.

mikroprosessor

: ریز پردازنده.

mikroskop

: ریزبین, میکروسکپ, ذره بین.

mikroskopisk

: وابسته به میکروسکپ, بسیار کوچک, ذره بینی.

mikroskopiskt djur

: جانور کوچک, حیوانک.

mikrovg

: کهموج, موج خیلی کوچک الکترومغناطیسی, ریز موج.

mild vertalning

: ریشخند, گول, دست بسر کردن.

mild

: بخشاینده, رءوف, رحیم, مهربان, رحمان, ملا یم, ملا یم, سست, مهربان, معتدل.

mild/lindrig

: ملا یم, سست, مهربان, معتدل.

mild/verseende

: بامدارا, اسان گیر, ملا یم, باگذشت, ضد یبوست, ملین.

milda

: ملا یم, سست, مهربان, معتدل.

mildhet/f rbarmande

: بخشایندگی, رحم, اعتدال عناصر.

mildra

: سبک کردن, ارام کردن, کم کردن.

milis

: جنگجویان غیر نظامی, نیروی نظامی (بومی), امنیه, مجاهدین.

milis/lantvrn

: جنگجویان غیر نظامی, نیروی نظامی (بومی), امنیه, مجاهدین.

milit rfrl ggning

: پادگان, ساخلو, مقیم کردن, مستقر کردن.

milit rstvel

: چکمه ساقه بلند.

militant

: ستیزگر, اهل نزاع وکشمکش, جنگ طلب.

militarisera

: نظامی کردن, جنگ طلب کردن, دارای روح نظامی کردن.

militarisering

: نظامی کردن.

militarism

: جنگ گرایی, بسط وگسترش قوای نظامی.

militarist

: جنگ گرای, ارتش گرای, هواخواه توسعه یا سیاست نظامی.

militr

: نظامی, سربازی, نظام, جنگی, ارتش, ارتشی, عضو ارتش, تعمیر کار.

militrisk

: نظامی, سربازی, نظام, جنگی, ارتش, ارتشی.

milj

: محیط, اطراف, احاطه, دور و بر, پرگیر.

milj-

: محیطی.

milj forskare

: بوم شناس.

milj frst ring

: لوث, الودگی, کثافت, ناپاکی.

miljard

: میلیارد, هزار میلیون.

miljard r

: کسی که ثروتش از بیلیون تجاوز میکند.

miljforskning

: علم عادت وطرز زندگی موجودات و نسبت انها با محیط, بوم شناسی.

miljon

: میلیون, هزار در هزار.

miljoner

: میلیون, هزار در هزار.

miljonr

: میلیونر.

miljskadad

: ناسازگار, بی توافق, دژسازگار, کژ سازگار.

millibar

: واحد فشار جو برابر یک هزارم ' بار 'یاهزار 'دین ' در هر سانتیمتر مربع.

milligram

: یک هزارم گرم.

millimeterpapper

: کاغذ شطرنجی, کاغذ میلیمتری.

milsten

: فرسخ شمار, مرحله مهمی از زندگی, مرحله برجسته, با میل خود شمار نشان گذاری کردن.

milstolpe

: نشان اختصاصی, نقطه تحول تاریخ, واقعه برجسته, راهنما.

miltal

: سنجش برحسب میل (چند میل در ساعت یا در روز).

mim

: نمایش خنده اور, تقلید, نمایش بدون گفتگو, تقلید در اوردن.

mima

: نمایش خنده اور, تقلید, نمایش بدون گفتگو, تقلید در اوردن.

mimartist

: بازیگر, هنرپیشه صامت, بازیگر نقابدار ایام نوءل.

mime

: نمایش خنده اور, تقلید, نمایش بدون گفتگو, تقلید در اوردن.

mime/pantomin

: نمایش خنده اور, تقلید, نمایش بدون گفتگو, تقلید در اوردن.

mimeograf

: دستگاه تکثیر.

mimik

: تقلید, شکلک سازی.

mimiker

: تقلید کردن, مسخرگی کردن, دست انداختن تقلیدی.

mimisk

: تقلید کردن, مسخرگی کردن, دست انداختن تقلیدی.

mimosa

: حساسه, گیاه حساس, درخت گل ابریشم.

min

: کان, معدن, نقب, راه زیر زمینی, مین, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر کردن, استخراج کردن یا شدن, کندن, مال من, متعلق بمن, مربوط بمن, ای وای.

min gode man

: یارو, مردکه, زنکه.

min herre

: اقا, شخص محترم, لرد, شخص والا مقام.

min herre/adelstitel

: اقا, شخص محترم, لرد, شخص والا مقام.

min lille gosse

: فرزند جان, پسرم.

min r

: عصاره گیر, نقب زن, سرباز کلنگ دار ونقب زن.

min/mitt

: مال من, متعلق بمن, مربوط بمن, ای وای.

mina

: مال من, متعلق بمن, مربوط بمن, ای وای.

mina damer

: بانوان, خانمها.

minaret

: مناره.

minder righet

: اقلیت.

minderrig

: فروسال, نابالغ, صغیر, کمتر از سن قانونی.

minderv rdeskomplex

: عقده حقارت, خود کم بینی.

minderv rdighet

: پستی, مادونی.

mindervrdig

: پست, نا مرغوب, پایین رتبه, فرعی, درجه دوم.

mindre

: کهتر, اصغر, کوچکتر, کمتر, پست تر, کمتر, کوچکتر, اصغر, صغیر, کمتر, کوچکتر, پایین رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعی, کهاد, صغری, در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن, کماد.

mindre asien

: اسیای صغیر.

minera

: کان, معدن, نقب, راه زیر زمینی, مین, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر کردن, استخراج کردن یا شدن, کندن.

mineral

: ماده معدنی, کانی, معدنی, اب معدنی, معدن.

mineralisk

: ماده معدنی, کانی, معدنی, اب معدنی, معدن.

mineralog

: معدن شناس.

mineralogi

: مبحث معدن شناسی, کان شناسی.

mineralogisk

: مربوط به معدن شناسی.

mineralolja

: روغن معدنی یانفت.

mineralvatten

: اب معدنی.

minering

: کان کنی, مین گذاری, معدن کاری, استخراج معدن.

minestrone

: سوپ غلیظ سبزی ولوبیا وماکارونی.

minfartyg

: کشتی مین گذار.

miniatyr-

: ادم بسیار قد کوتاه, ریز اندام, ریزه.

miniatyr

: نقاشی باتذهیب, مینیاتور, کوچک, کوتاه.

miniatyrisera

: کوچک کردن, بصورت مینیاتور در اوردن.

miniatyrmlare

: مینیاتور ساز.

minidator

: کامپیوتر کوچک.

minimal

: کمین.

minimera

: کمینه ساختن.

minimibelopp

: کمترین, دست کم, حداقل, کمینه, کهین.

minimigr ns

: حد پایینی, حد تحتانی.

minimum

: کمترین, دست کم, حداقل, کمینه, کهین.

minirknare

: حسابگر, محاسب.

minist r

: وزارت, وزیری, دستوری, وزارتخانه (باتهع).

minister-

: وابسته به وزیر یا کشیش, اداری.

minister

: وزیر, وزیر مختار, کشیش.(.vtvi): کمک کردن, خدمت کردن, پرستاری کردن, بخش کردن.

minister/pr st/frikyrkoprst

: وزیر, وزیر مختار, کشیش.(.vtvi): کمک کردن, خدمت کردن, پرستاری کردن, بخش کردن.

ministerium

: وزارت, وزیری, دستوری, وزارتخانه (باتهع).

ministerpresident

: نخست وزیر, صدر اعظم.

minitaxi

: اتومبیل کوچک مخصوص تاکسی.

mink

: مینک, سمور یا راسو.

minnas

: دوباره جمع کردن, بخاطر اوردن, در بحر تفکر غوطه ور شدن, مستغرق شدن در, یاداوری کردن, بخاطراوردن, یاد کردن.

minne

: حافظه, تجدید خاطره, تفکر, بخاطر اوردن, یاداوری, تذکر, خاطر, ذهن, یادگاری, خاطره, یادداشت, یاد بود, یاداوری, نشانه, یادگار, سوغات, یادبود, خاطره, ره اورد.

minne/tanke/ha ngot emot/sk ta

: فکر, خاطر, ذهن, خیال, مغز, فهم, فکر چیزی را کردن, یاداوری کردن, تذکر دادن, مراقب بودن, مواظبت کردن, ملتفت بودن, اعتناء کردن به, حذر کردن از, تصمیم داشتن.

minnes-

: مربوط به جشن یاد بود, یادبودی.

minnesanteckning

: یادداشت, نامه غیر رسمی, تذکاریه.

minnesg va

: هدیه یادگاری یادبود.

minnesgravvrd

: مقبره خالی, مقبره سرباز گمنام.

minneslista

: سیاهه مقابله.

minnesmrke

: یادگار, یادبود, لوحه یادبود, وابسته به حافظه.

minnesruna

: اگهی در گذشت, وابسته به وفات.

minnessten

: مقبره, بقعه, بنای یاد بود, بنای یادگاری, لوحه تاریخی, اثر تاریخی.

minnestavla

: پلا ک, لوحه, نشان, صفحه کوچک.

minnesteckning

: زیستنامه, بیوگرافی, تاریخچه زندگی, تذکره, زندگینامه.

minnesv rd

: حاءز اهمیت, جالب, یاد اوردنی.

minnesv rt

: حاءز اهمیت, جالب, یاد اوردنی.

minnesvrda

: حاءز اهمیت, جالب, یاد اوردنی.

minoisk

: مربوط به تمدن باستان عصر مفرغ جزیره کرت.

minoritet

: اقلیت.

minoriteter

: اقلیت.

minska

: کاهش, شیب پیدا کردن, رد کردن, نپذیرفتن, صرف کردن(اسم یاضمیر), زوال, انحطاط, خم شدن, مایل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل کردن, کاستن, کاستن, کاهش, پست کردن, خفت دادن, تنزل رتبه دادن, منحط کردن, پایین امدن, فرود امدن, نزول کردن, تقلیل یافتن, کمتر شدن, تخفیف یافتن, کمتر کردن, تقلیل دادن, کاستن, کاهش دادن, کم کردن, کاستن (از), تنزل دادن, فتح کردن, استحاله کردن, مطیع کردن.

minska hastigheten

: کاستن سرعت, کندکردن.

minska i vrde

: کم بها کردن, مستهلک کردن.

minska/lindra

: فروکش کردن, کاستن, تخفیف دادن, رفع نمودن, کم شدن, اب گرفتن از(فلز), خیساندن (چرم), غصب یا تصرف عدوانی, بزورتصرف کردن, کاهش, تنزل, فرونشستن.

minska/slappna

: سست کردن, شل کردن یا شدن, اهسته کردن, کند کردن, کم شدن, نحیف کردن.

minskande

: نزولی.

minskning

: کاهش, تخطفیف, فروکش, جلوگیری, غصب, کاهش, کسر, تقلیل, کم شدگی, تحقیر, تقلیل, کاهش, ساده سازی.

minst

: کمترین, کوچکترین, خردترین, اقل.

minsvepare

: کشتی مین جمع کن.

minuend

: کاهش یاب, مفروق منه.

minus

: منها.

minustecken

: علا مت منها.

minut

: دقیقه, دم, ان, لحظه, پیش نویس, مسوده,یادداشت, گزارش وقایع, خلا صه مذاکرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پیش نویس کردن, :بسیار خرد, ریز, جزءی, کوچک.

minuter

: صورت جلسه, خلا صه مذاکرات.

minuters

: دقیقه, دم, ان, لحظه, پیش نویس, مسوده,یادداشت, گزارش وقایع, خلا صه مذاکرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پیش نویس کردن, :بسیار خرد, ریز, جزءی, کوچک.

minuthandlare

: کاسب, سوداگر, دکان دار, افزارمند, پیشه ور.

minuti s

: باریک بین, خیلی دقیق, وسواسی, ترسو, کمرو, زنده شکافی, تشریح جانور زنده, کالبد شکافی موجودزنده.

minutlggare

: کشتی مین گذار.

minutvisare

: عقربه دقیقه شمار ساعت.

mirakel

: معجزه, اعجاز, واقعه شگفت انگیز, چیز عجیب.

mirakuls

: معجزه اسا.

misantrop

: مردم گریز, انسان گریز.

misantropisk

: مربوط به انسان گریزی.

mischmasch

: مخلوط, اش شله قلمکار.

miserabel

: رنجور, بدبخت, بیچاره, ضعیف الحال, پست, تاسف اور.

misfall

: سقط جنین, بچه اندازی, سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده, عدم تکامل.

mislyckande

: خرابی, قصور, عدم موفقیت.

misr

: فقر, بی چیزی.

miss

: از دست دادن, احساس فقدان چیزی راکردن, گم کردن, خطا کردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشیزه.

miss mja

: اختلا ف عقیده, نفاق, اختلا ف, شقاق.

missa

: باخام دستی زدن, بدزدن, سرهم بندی کردن, بدساختن, ضربت نادرست, خام دستی, از دست دادن, احساس فقدان چیزی راکردن, گم کردن, خطا کردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشیزه.

missakta

: بی احترامی, بی حرمتی, اهانت, عدم رعایت.

missaktning

: بی احترامی, بی حرمتی, اهانت, عدم رعایت.

missaktning/missakta

: بی احترامی, بی حرمتی, اهانت, عدم رعایت.

missale

: کتاب نماز, کتاب دعا.

missanpassad

: ناسازگار, بی توافق, دژسازگار, کژ سازگار, غیر متجانس با محیط, ناجور, نخاله.

missanpassning

: کژ سازگاری, تعدیل وتنظیم غلط, عدم تطبیق, عدم توافق

missbel tenhet

: رنجش, رنجیدگی, ناخشنودی, نارضایتی, خشم, صدمه.

missbildad

: بدریخت, ناقص, بدشکل, ناهنجار.

missbildning

: نقص خلقتی, ناهنجاری, بدشکلی, بدریختی.

missbruk

: بد بکار بردن, بد استعمال کردن, سو استفاده کردن از,ضایع کردن, بدرفتاری کردن نسبت به, تجاوز به حقوق کسی کردن, به زنی تجاوز کردن, ننگین کردن, بدبکار بردن, بد رفتاری, سوء استفاده.

missbruka

: بدبکار بردن, بد رفتاری, سوء استفاده.

missd dare

: متهم, مقصر, ادم خطاکار یا مجرم.

missdd

: بدکرداری, خلا ف, بزه, جرم, گناه, بدرفتاری, سوء عمل.

missde

: رویداد ناگوار, حادثه ناگوار, بدبختی, بلا, رویداد ناگوار, بدبختی, قضا, حادثه بد.

missf rgning

: بی رنگی, رنگ رفتگی.

missfall

: بی نتیجگی, عدم توفیق, حادثه ناگوار, سقط جنین غیر عمدی.

missfall/abort

: سقط جنین, بچه اندازی, سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده, عدم تکامل.

missfirma

: توهین کردن به, بی احترامی کردن به, خوار کردن, فحش دادن, بالیدن, توهین.

missfirmelse

: توهین کردن به, بی احترامی کردن به, خوار کردن, فحش دادن, بالیدن, توهین.

missfoster

: سقط جنین, بچه اندازی, سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده, عدم تکامل.

missfrga

: تغییر رنگ دادن, بی رنگ کردن.

missfrh llande

: بی تناسب, بی قوارگی, عدم تجانس.

missfrst

: درست نفهمیدن, بد فهمیدن, نادرست فهمیدن, تصور غلط کردن, درست نفهمیدن, بد فهمیدن, درست نفهمیدن, تد تعبیر کردن, سوء تفاهم کردن.

missfrst nd

: سوء تفاهم.

missgrepp

: اشتباه.

misshag

: رنجش, رنجیدگی, ناخشنودی, نارضایتی, خشم, صدمه.

misshaga

: خوش ایند نبودن, رنجانیدن, دلگیرگردن.

misshandla

: یورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز یا حمله کردن, چکش چوبی, تخماق, چماق, گرز, توپوز, ضربت سنگین, باچکش زدن یاکوبیدن, خردکردن, له کردن, صدمه زدن.

misshllighet

: ناسازگاری, اختلا ف, دعوا, نزاع, نفاق, ناجور بودن, ناسازگار بودن.

misshumr

: رنجیدن, قهر کردن, اوقات تلخی کردن, ترساندن, اماس کردن, تغیر, عصبانیت, غضب, قوز, گوژ, کوهان, برامدگی گرد, پیاده روی, قوز کردن, تروشرویی کردن, روی کول انداختن, کج خلقی, اوقات تلخی, خشم, غیظ, قهر.

misshush lla

: بد اداره کردن, بدگرداندن, بد درست کردن.

missil

: اسلحه پرتاب کردنی, گلوله, موشک, پرتابه.

mission

: بماموریت فرستادن, وابسته به ماموریت, ماموریت, هیلت اعزامی یا تبلیغی.

mission r

: مبلغ مذهبی, وابسته به مبلغین, وابسته به هیلت اعزامی.

missionera

: موعظه کردن, وعظ کردن, سخنرانی مذهبی کردن, نصیحت کردن.

missiv

: نامه رسمی.

missk nna

: بدقضاوت کردن, بد داوری کردن.

missk ta/frfuska

: بد اداره کردن, بدگرداندن, بد درست کردن.

misskldsam

: ناشایسته, نازیبا, ناخوشایند.

misskreditera

: بی اعتباری, بدنامی, بی اعتبار ساختن.

misskrediterande

: شایسته بی اعتباری, باور نکردنی, ننگ اور.

misskta

: بدبکار بردن, بد اداره کردن, بد اداره کردن, بدگرداندن, بد درست کردن.

misskundsam

: بخشایشگر, رحیم, کریم, رحمت امیز, بخشنده, مهربان.

missleda

: راهنمایی غلط کردن, گمراه کردن, گمراه کردن, باشتباه انداختن, فریب دادن.

missledande

: راهنمایی غلط, گمراهی, عنوان غلط.

missljud

: صدای ناهنجار و خشن, بدصدایی, بداهنگی, اختلا ط اصوات و اهنگ های ناموزون, ناجوری, ناهنجاری.

misslyckad

: مسقط, رشد نکرده, عقیم, بی ثمر, بی نتیجه, شکست, عدم موفقیت, ناموفق.

misslyckande

: قصور, کاستی, نکته ضعف, کمبود

misslyckas

: خراب شدن, تصورکردن, موفق نشدن, بجایی نرسیدن, نتیجه ندادن, عقیم ماندن, صدمه دیدن, اشتباه کردن, بچه انداختن(در اثر کسالت وبطور غیر عمدی).

missmodig

: افسرده, دل شکسته.

missn jd

: ناخرسندکردن, ناراضی کردن, ناخشنودکردن, رنجانیدن, یاغی, سرکش, متمرد, ناراضی, اماده شورش.

missnje

: نارضایتی, ناخشنودی, گله, شکایت, ناخشنود کردن, رنجش, رنجیدگی, ناخشنودی, نارضایتی, خشم, صدمه, ناخرسندی, ناخشنودی, نارضایتی, عدم رضایت, شکایت.

misspryda

: از شکل انداختن, بد شکل کردن, بدنما کردن, زشت کردن, بدریخت کردن, خراب کردن.

missr kna

: اشتباه حساب کردن, پیش بینی غلط کردن.

missrkning

: محاسبه اشتباه, پیش بینی غلط.

misst nka

: بدگمان شدن از, ظنین بودن از, گمان کردن, شک داشتن, مظنون بودن, مظنون, موردشک.

misst nksam

: بدگمان, ظنین, حاکی از بدگمانی, مشکوک.

misstag

: اشتباه.

misstag/blunder

: اشتباه بزرگ, سهو, اشتباه لپی, اشتباه کردن, کوکورانه رفتن, دست پاچه شدن و بهم مخلوط کردن.

misstanke

: بدگمانی, سوء ظن, تردید, مظنون بودن.

misstnker

: بدگمان شدن از, ظنین بودن از, گمان کردن, شک داشتن, مظنون بودن, مظنون, موردشک.

misstolka

: بغلط تفسیر کردن.

misstr sta

: نومیدی, یاس, مایوس شدن, تنگدل شدن, دلسرد شدن, افسرده شدن, مایوس شدن, یاس.

misstro

: بدگمانی, اطمینان نکردن به, ظن داشتن, بدگمانی, سوء ظن, تردید, مظنون بودن, بی اعتقادی, بی ایمانی.

misstro/misstanke

: بدگمانی, سوء ظن, تردید, مظنون بودن.

misstro/tvivel

: بی اعتمادی, بدگمانی, سوء ظن, اعتماد نداشتن.

misstrogen

: بدگمان.

misstrstan

: نومیدی, یاس, مایوس شدن, غم, دلسردی, حزن, تنگدلی, دل گرانی.

misstyda

: بغلط تفسیر کردن.

missunna

: غرولند کردن, غبطه خوردن, مضایقه کردن, بی میلی, اکراه, بیزاری, لج, کینه, غرض, غبطه, بخل ورزیدن, لجاجت کردن, غبطه خوردن بر, رشک ورزیدن به, غرغر کردن.

missunna/agg

: بی میلی, اکراه, بیزاری, لج, کینه, غرض, غبطه, بخل ورزیدن, لجاجت کردن, غبطه خوردن بر, رشک ورزیدن به, غرغر کردن.

missuppfatta

: درست نفهمیدن, تد تعبیر کردن, سوء تفاهم کردن.

missuppfattning

: سوء تفاهم, عدم درک, تصور غلط, سوء تفاهم.

missvisning

: انحراف.

mist

: مه, غبار, تاری چشم, ابهام, مه گرفتن.

mista

: گم کردن, مفقود کردن, تلف کردن, از دست دادن, زیان کردن, منقضی شدن, باختن(در قمار وغیره), شکست خوردن.

miste

: خطا, اشتباه, تقصیر و جرم غلط, ناصحیح, غیر منصفانه رفتار کردن, بی احترامی کردن به, سهو.

mistel

: داروش, دارواش

mistlur

: شیپور اعلا م خطرمه گرفتگی, اژیر مه.

mitra

: تاج, تاج اسقف.

mitt

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

mitt i

: درمیان, وسط, دل, قلب, قسمت وسط, در وسط, درمیان.

mittenk gla

: میله بازی بولینگ, شخص مهم در میان یکدسته.

mittpunkt

: میان, مرکز, وسط ونقطه مرکزی, درمرکز قرار گرفتن, تمرکز یافتن.

mittskepp

: سالن کلیسا یا سایر سالنهای بزرگ.

mittt

: جلو, پیش.

mix

: درهم کردن, اشوردن, سرشتن, قاتی کردن, امیختن, مخلوط کردن, اختلا ط.

mixtur

: اشوره, مخلوط, ترکیب, امیزش, اختلا ط, امیزه.

mj d/ng

: نوشابه الکلی مرکب از عسل واب ومالت وماده مخمر, شهد اب.

mj kig

: حالت تهوع نسبت به غذای بد مزه, کسل کننده, بطور زننده احساساتی.

mj l

: ارد, ارد نرم, نشاسته, ارددار, ارد, گرد, پودر, ارد کردن, پودر شدن.

mj l/vetemjl

: ارد, گرد, پودر, ارد کردن, پودر شدن.

mj la

: ارد, گرد, پودر, ارد کردن, پودر شدن.

mj ldagg/rost/frd rv

: باد زدگی یا زنگ زدگی, زنگار, افت, پژمردن.

mj lig

: مثل ارد.

mj lk-

: وابسته به شیر, شبیه شیر, مربوط به شیر.

mj lkaffr

: شیر بندی, لبنیاتی, قسمتی از مزرعه که لبنیات تهیه میکند.

mj lkaktig

: پر از شیر, شیری, شیری رنگ, شیردار.

mj lkbud/mjlkf rsljare

: شیر فروش, مرد شیر فروش.

mj lkbutik

: شیر بندی, لبنیاتی, قسمتی از مزرعه که لبنیات تهیه میکند.

mj lkerska

: دختر شیر دوش, زن کارگر لبنیات, شیرو فروش زن.

mj lksocker

: لا کتوز.

mj lktand

: دندان شیری (بچه).

mj lnare

: اسیابان, یکجور پروانه.

mj lte

: طحال, اسپرز, جسارت, خشمناک کردن.

mj ltsjuka

: طحال, اسپرز, جسارت, خشمناک کردن.

mjd

: نوشابه الکلی مرکب از عسل واب ومالت وماده مخمر, شهد اب.

mjkig/jolmig

: حالت تهوع نسبت به غذای بد مزه, کسل کننده, بطور زننده احساساتی.

mjl-

: اردی, گردی, شبیه گرده گیاه.

mjldagg

: باد زدگی یا زنگ زدگی, زنگار, افت, پژمردن.

mjldryga

: ارجوت, سگاله, مرض.

mjlig att bota

: درمان پذیر, چاره پذیر, قابل علا ج, گزیر پذیر.

mjlig att r kna

: شمارش پذیر.

mjlig att r tta

: اصلا ح پذیر.

mjliga

: شدنی, عملی, امکان پذیر, میسر, ممکن, محتمل.

mjligg ra

: قادر ساختن, وسیله فراهم کردن, تهیه کردن برای, اختیار دادن.

mjlighet

: توانایی, استطاعت, امکان, احتمال, چیز ممکن.

mjligheter

: تسهیلا ت, امکانات.

mjligt att f rebygga

: قابل جلوگیری.

mjligt att vederl gga

: رد کردنی, تکذیب پذیر.

mjlk

: شیر, شیره گیاهی, دوشیدن, شیره کشیدن از.

mjlk/mj lka

: شیر, شیره گیاهی, دوشیدن, شیره کشیدن از.

mjlka

: شیر, شیره گیاهی, دوشیدن, شیره کشیدن از.

mjlkbud

: شیر فروش, مرد شیر فروش.

mjlke

: سپرز, اسپرز, طحال, تخم ماهی نر, بارور کردن.

mjlkf rsljare

: شیر فروش, مرد شیر فروش.

mjlksyra

: اسید لا تیک بفرمول.C3 H6 O3

mjlkutk rare

: شیر فروش, مرد شیر فروش.

mjll

: شوره سر.

mjltbrand

: سیاه زخم, نوعی سنگ یاقوت.

mjlte/sv rmod

: طحال, اسپرز, جسارت, خشمناک کردن.

mjlthugg

: کوک, بخیه, بخیه جراحی, بخیه زدن.

mjuk

: سطح صاف, قسمت صاف هر چیز, هموار, نرم, روان, سلیس, بی تکان, بی مو, صیقلی, ملا یم, دلنواز, روان کردن, ارام کردن, تسکین دادن, صاف شدن, ملا یم شدن, صاف کردن, بدون اشکال بودن, صافکاری کردن, نرم, لطیف, ملا یم, مهربان, نازک, عسلی, نیم بند, سبک, شیرین, گوارا, لطیف, له شونده, بسهولت خرد وله شونده, کدویی.

mjuk filthatt

: کلا ه نمدی مردانه.

mjuk platt kaka

: کلوچه یاکیک چای, بیسکویت.

mjuk/halta

: عمل لنگیدن, شلیدن, لنگ, شل, لنگی, شلیدن, لنگیدن, سکته داشتن.

mjuka

: نرم, لطیف, ملا یم, مهربان, نازک, عسلی, نیم بند, سبک, شیرین, گوارا, لطیف.

mjukare

: صافکار, نرم وصاف کننده.

mjukg rare

: نرم کننده.

mjukhet

: همواری, صافی.

mjukmedel

: نرم کننده.

mjukna

: نرم شدن, رحم بدل اوردن, پشیمان شدن, نرم کردن, ملا یم کردن, اهسته ترکردن, شیرین کردن, فرونشاندن, خوابانیدن, کاستن, از, کم کردن, نرم شدن.

mjukost

: پنیری که با شیر خامه دار تهیه شود.

mjukvara

: نرم افزار.

mka

: دلسوزی کردن, ترحم کردن بر, تسلیت گفتن بر, اظهار تاسف کردن.

mka

: رقت انگیز.

mklararvode

: پول دلا لی, حق العمل, مزد دلا لی.

mkleri

: پول دلا لی, حق العمل, مزد دلا لی.

mklig

: رقت انگیز.

mklig

: رقت بار, دلسوز, رقت انگیز, جانگداز.

mkliga

: رقت بار, رقت انگیز, قابل ترحم.

mkligt

: رقت بار, دلسوز, رقت انگیز, جانگداز.

mktig

: نیرومند, توانا, زورمند, قوی, مقتدر, بزرگ, توانا, نیرومند.

mla

: رنگ کردن, نگارگری کردن, نقاشی کردن, رنگ شدن, رنگ نقاشی, رنگ.

mlarduk

: (ثانواسس=) کرباس, پارچه مخصوص نقاشی, نقاشی, پرده نقاشی, کف رینگ بوکس یا کشتی.

mlarf rg

: رنگ کردن, نگارگری کردن, نقاشی کردن, رنگ شدن, رنگ نقاشی, رنگ.

mlarinna

: هنرور, هنرمند, هنرپیشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسیقیدان.

mlbur

: هدف, مقصد.

mld

: عمل اسیاب کردن, گندم اسیابی, جو اسیابی, ارد کردن جو خیسانده, سود, قسمت.

mleri

: نقاشی.

mlg rare

: حساب نگهدار.

mlmedveten

: متضمن مقصود, مبنی بر منظور, سودمند.

mls gare

: خواهان, دادخواه, عارض, شاکی, مدعی.

mls ttning

: مقصود, هدف, عینی, معقول.

mlsiffra

: امتیاز, امتیاز گرفتن, حساب امتیازات.

mlsn re

: نوار, بانوار بستن.

mlspr k

: زبان هدف.

mltavla

: نشانگاه, هدف, نشان, هدف گیری کردن, تیر نشانه.

mlvakt

: دروازه بان فوتبال, گلر.

mna

: تیمار, پرستاری, مواظبت, بیم, دلواپسی (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن.

mna

: قصد داشتن, خیال داشتن, فهمیدن, معنی دادن, بر ان بودن, خواستن.

mnadsvis

: ماهیانه, هر ماهه, ماهی یکبار, یکماهه.

mndag

: دوشنبه.

mne

: زیرموضوع, مبتدا, موکول به, درمعرض گذاشتن, موضوع, مبحث, عنوان, سرفصل, ضابطه.

mne/huvudsak

: جسم, جوهر, مفاد, استحکام.

mne/tyg/vsentlig

: مادی, جسمانی, مهم, عمده, کلی, جسمی, اساسی, اصولی, مناسب, مقتضی, مربوط, جسم, ماده.

mnemonik

: روش تقویت هوش وحافظه از راه قیاس منطقی, دارگونه حافظ ومادر خدایان شعر وادب.

mnemoteknik

: روش تقویت هوش وحافظه از راه قیاس منطقی, دارگونه حافظ ومادر خدایان شعر وادب.

mnemoteknisk

: وابسته به قوه حافظه.

mnen

: ماه, مهتاب, سرگردان بودن, اواره بودن, ماه زده شدن, دیوانه کردن, بیهوده وقت گذراندن.

mnestrel

: خنیاگر, نوازنده سیار, شاعر, نقال.

mnet

: نسبت به, تا, که, تا اینکه, بجز, غیر از.

mnf rmrkelse/f rmrka

: گرفتگی, گرفت, کسوف یا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

mng rd/gloria

: هاله, حلقه نور, نورانی شدن (انبیاء واولیاء).

mngahanda

: گوناگون, متعدد, بسیار, دارای انواع مختلف.

mngd

: گروه, گروه بسیار, جمعیت کثیر, بسیاری, مقدار, چندی, کمیت, قدر, اندازه, حد, مبلغ, واریته, نمایشی که مرکب از چند قطعه متنوع باشد, تنوع, گوناگونی, نوع, متنوع, جورواجور.

mngdl ra

: نظریه مجموعه ها.

mngdubbel

: چند تا, چندین, چند برابر, چندگانه.

mngfald

: تنوع, گوناگونی, تفاوت, تعدد, بسیار.

mngfaldiga

: المثنی, دو نسخه ای, تکراری, تکثیرکردن.

mnggifte

: چند همسری, تعدد زوجات, چند زن گیری, چندگانی, بس گانی.

mngh rning

: بسیار پهلو, چند گوشه, کثیر الا ضلا ع.

mnglare

: میوه فروش دوره گرد, سبزی فروش.

mngmiljon r

: میلیونری که ثروتش بچند میلیون برسد.

mngordig

: دراز, مطول, دراز نویس, درازگو, پرگو.

mngsidig

: چند بر, چند پهلو, کثیر الا ضلا ع, چند جانبه.

mngsidighet

: تطبیق پذیری, همه کاره بودن.

mnja

: سرنج, شنگرف, شنجرف قرمز, اکسید قرمز, خاک سرخ, گل اخری بفرمول.bP3 O4

mnlandskap

: منظره سطح ماه.

mnljus/m nsken

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقی کار کردن.

mnniskoapa

: میمون, بوزینه.

mnniskoliknande

: میمون ادم نما, شبه انسان.

mnniskor

: مردم, خلق, مردمان, جمعیت, قوم, ملت, اباد کردن, پرجمعیت کردن, ساکن شدن.

mnniskosl ktet

: نوع انسان, جنس بشر, نژاد انسان.

mnniskospillra

: کشتی شکستگی, خرابی, لا شه کشتی و هواپیما و غیره, خراب کردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شی شدن.

mnsken

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقی کار کردن, ماهتاب, حرف پوچ.

mnskliga

: انسانی, وابسته بانسان, دارای خوی انسانی.

mnskligheten

: بشریت, نوع بشر, مردمی, مروت.

mnster

: نمونه, سرمشق, نظیر, مانند, مثال, مثل, نسخه, معیار, مقیاس رفعت و خوبی, نمونه کامل, رقابت کردن, بعنوان نمونه بکار بردن, برتری یافتن, الگو, نقش.

mnstr le

: پرتوماه, ماهتاب.

mnstra/samla

: لیست اسامی, فراخواندن, احضار کردن, جمع اوری کردن, جمع شدن, جمع اوری, اجتماع, ارایش, صف.

moatj

: شریک شدن یاکردن, شریک, همدست, انباز, همسر, یار.

mobb

: انبوه مردم, جمعیت, غوغا, ازدحام کردن.

mobba

: انبوه مردم, جمعیت, غوغا, ازدحام کردن.

mobil

: متحرک, قابل حرکت, قابل تحرک, سیال, تلقن همراه.

mobilisera

: بسیج کردن, تجهیز کردن, متحرک کردن.

mobilisering

: بسیج.

mocka

: قهوه مکا, نوعی چرم نرم, چرم جیر, پارچه جیر, چرم مخمل نما.

mockasin

: کفش پوست وزن, مار زهردار.

mockasinorm

: نوعی مار زهردار.

mod

: جرات, دلیری, رشادت, شجاعت, دلا وری, پایمردی, شهامت اخلا قی, شکیبایی, بردباری, ثبات.

mod/plocka

: شهامت, شجاعت, تصمیم, دل وجرات, انقباض, کندن, چیدن,کشیدن, بصدا دراوردن, گلچین کردن, لخت کردن, ناگهان کشیدن.

mod/sed/popularitet

: رسم معمول, رواج, عادت, مرسوم, مد, متداول, عمومی ورایج.

modal

: کیفیتی, چونی, مقید.

modd

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابکی, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر کردن.

mode

: روش, سبک, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست کردن, بشکل در اوردن.

modebetonad

: شیک, مدپرست.

modelejon

: شیک پوش, خوش لباس, خوش تیپ, فوکولی.

modell

: مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ریختن, ساختن, شکل دادن, مطابق مدل معینی در اوردن, نمونه قرار دادن, جالس, کسیکه در برابر پیکر نگار می نشیند.

modelldocka

: ادم کوتاه قد, مانکن, ادمک.

modem

: تلفیق و تفکیک کننده.

moder

: مادری کردن, پروردن, مادر, ننه, والده, مام, سرچشمه, اصل.

moder natur

: بانو, خانم, بی بی, کدبانو, مدیره.

moderat

: معتدل, ملا یم, ارام, میانه رو, مناسب, محدود, اداره کردن, تعدیل کردن.

moderation

: میانه روی, اعتدال.

moderator

: میانجی, مدیر, ناظم, تعدیل کننده, کند کننده.

moderera

: معتدل, ملا یم, ارام, میانه رو, مناسب, محدود, اداره کردن, تعدیل کردن.

moderering

: میانه روی, اعتدال.

moderkaka

: جفت, جفت جنین, مشیمه, وابسته به جفت.

moderliv

: ابسته, زهدان, بچه دان, رحم, شکم, بطن, پروردن.

modern

: نوین, امروزی, کنونی, جدید, مدرن, بهنگام, جدید.

modern/elegant

: شیک, مدروز, خوش سلیقه.

moderna

: نوین, امروزی, کنونی, جدید, مدرن.

modernisera

: نوین کردن, بطرز نوینی دراوردن, بروش امروزی دراوردن

modernisering

: نوسازی, نوپردازی, نوین گری.

modernism

: اصول امروزی, اصول تجدد, نوگرایی, نوین گرایی.

modernist

: نوگرا, نوین گرا.

modernistisk

: نوگرا, نوین گرا.

moders-

: مادری, مادروار, مادرانه, امی, از مادری.

moderskap

: مادری.

modersm l

: زبان مادری.

modest

: باحیا, افتاده, فروتن, معتدل, نسبتا کم.

modevaror

: کلا هدوزی.

modf lld

: سرافکنده, محزون, دلسرد.

modflla

: خنثی کردن, ایجاد اشکال کردن, دچار مانع کردن, ناراحت کردن, بطلا ن.

modflldhet

: دلسردی, فتور, یاس.

modifiera

: تغییر دادن, اصلا ح کردن, تعدیل کردن.

modifierbar

: قابل اصلا ح وتعدیل.

modifikation

: پیرایش, اصلا ح.

modig

: دلا ور, تهم, شجاع, دلیر, دلیرانه, عالی, بادلیری و رشادت باامری مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, بالیدن, دلیر, باجرات, پردل, باشهامت, دلیر, ترد, شکننده.

modig/tapper

: دلا ور, تهم, شجاع, دلیر, دلیرانه, عالی, بادلیری و رشادت باامری مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, بالیدن.

modiga

: دلا ور, تهم, شجاع, دلیر, دلیرانه, عالی, بادلیری و رشادت باامری مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, بالیدن.

modigt

: دلیر, باجرات.

modist

: کلا ه فروش, زنی که کلا ه زنانه میدوزد.

modl s

: ترسو, ضعیف, بزدل, جبون.

modls/f rsagd

: ترسو, ضعیف, بزدل, جبون.

modstulen

: افسرده, دل شکسته.

modul-

: پیمانه ای.

modul

: پیمانه, واحد.

modulation

: صرف فعل, کجی, زیر وبم, نوسان صدا, نوسان, فرکانس.

modulera

: تعدیل کردن,میزان کردن,بمایه دراوردن, زیرو بم کردن,برابری کردن,یک پرده یا مقام,تحریر دادن,تنظیم کردن,ملایم کردن,نرم کردن,اواز خواندن.

modus

: حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

mogen

: رسیده, پخته, جا افتاده, بالغ, چیدنی, پراب.

mogen/mogna

: رسیده, نرم, جا افتاده, دلپذیر, مهربان.

mogenhetsexamen

: دخول یا نام نویسی در دانشگاه.

mogna

: رسیده کردن یاشدن, عمل امدن, کامل شدن.

mognad

: بلوغ, کمال, سر رسید.

mogul

: مغول, شخص بزرگ وبا نفوذ.

mohair

: موی مرغوز, پارچه موهر.

mojna

: سست کردن, شل کردن یا شدن, اهسته کردن, کند کردن, کم شدن, نحیف کردن.

mojng

: دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهای دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(یادندانه دار) کردن, اماده کارکردن, پوشانیدن.

mol

: کور موش, خال سیاه, خال, خال گوشتی.

mol/f delsemrke

: کور موش, خال سیاه, خال, خال گوشتی.

molar-

: دندان اسیاب.

molekyl

: مولکل.

molekyl-

: مولکولی.

molekylar

: مولکولی.

moll

: کرک, پرز.

molla

: قازایاقی, غازیا.

mollusk

: جانور نرم تن, حلزون.

moln

: ابر, توده ابرومه, توده انبوه, تیره وگرفته, ابری شدن, سایه افکن شدن.

molnfri

: بی ابر, روشن.

molnig

: تیره کردن, سایه افکندن ابر, ابر دار کردن, پوشاندن, سایه انداختن, ابری, تیره, پوشیده.

molotovcocktail

: بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود.

molusk

: جانور نرم تن, حلزون.

molybden

: مولیبدنوم (Mo).

momang

: دم, ان, لحظه, ماه کنونی, مثال, فورا.

moment

: لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهمیت.

momentan

: انی, زود گذر.

moms

: خم, خمره, در خمره نهادن.

monaco

: اهل موناکو, ناحیه ' موناکو ' واقع در جنوب شرقی فرانسه.

monad

: یکه, واحد, ذره بسیط که نیروی ترکیبی یک هیدروژن است, اتم, تک, جوهر الهی.

monark

: سلطان, پادشاه, ملکه, شهریار.

monarki

: شهریاری, سلطنت مطلقه, رژیم سلطنتی.

monarkisk

: وابسته به حکومت سلطنتی, وابسته به سلطنت.

mondn

: شیک, مدروز, خوش سلیقه.

monet r

: پولی.

monetra

: پولی.

mongol

: مغولی.

mongol-

: وابسته بمرض بلا هت مغولی.

mongolid

: وابسته بمرض بلا هت مغولی.

mongolisk

: مغولی.

mongolism

: مرض بلا هت مغولی.

mongoloid

: وابسته بمرض بلا هت مغولی.

mongolveck

: لا یه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند.

monism

: اعتقاد وحدت خدا.

monitor

: اگاهی دهنده, انگیزنده, گوشیار, به علا ءم رمزی مخابراتی گوش دادن, مبصر.

monitorer

: ناظر, سرپرست.

mono

: پیشوند بمعنی ' یک ' و ' تک ' و ' واحد.'

monoftong

: تک صدا, صدای ساده وتنها, صدای بسیط.

monogam

: دارای یک همسر.

monogami

: داشتن یک همسر, یک زنی, یک شوهری, تک گایی.

monografi

: ویژه نگاشت, رساله درباره یک موضوع, امضاء با یک حرف, تک پژوهش.

monokel

: عینک فنری, عینک, عینک یک چشم, شیشه ء دوربین یاذره بین

monolit

: یکپارچه, تکسنگی, دارای یک سنگ.

monolitisk

: یک پارچه.

monolog

: تک سخنگویی, صحبت یک نفری, تک گویی, گفتگو با خود, نمایش یا مقاله یا سخنرانی یکنفری.

monoplan

: هواپیمای یک باله.

monopol

: انحصار, امتیاز انحصاری, کالا ی انحصاری.

monopolisera

: بخود انحصار دادن, امتیاز انحصاری گرفتن.

monopolisering

: انحصار طلبی, انحصار کردن.

monoteism

: توحید, یکتا پرستی, اعتقاد به خدای واحد.

monoteistisk

: وابسته به توحید.

monoton

: یکنواخت, خسته کننده.

monotoni

: بی تنوعی, یک اهنگی, بی زیر وبم, یکنواختی.

monoxid

: اکسیدی که اکسیژن وفلز ان برابر باشد.

monster

: هیولا یی, بی عاطفگی, شرارت بسیار, هیولا.

monstru s

: غول پیکر, هیولا.

monstrum

: عفریت, هیولا, اعجوبه, عظیم الجثه.

monstrusa

: غول پیکر, هیولا.

monsun

: بادموسمی, موسم بارندگی.

mont r

: کمک مکانیک, فیتر.

montage

: عکسی که از چند قطعه عکس بهم چسبانده تشکیل شده باشد, قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون, تهیه عکس های بهم پیوسته.

monter

: ویترین, جعبه اینه, درویترین نمایش دادن.

montera

: کوه, تپه, : بالا رفتن (با up), سوار شدن بر, بلند شدن, زیادشدن, بالغ شدن بر, سوار کردن,صعود کردن, نصب کردن, صعود, ترفیع, مقوای عکس, پایه, قاب عکس, مرکوب (اسب, دوچرخه وغیره).

monterad

: سوار شده, نصب شده.

montering

: جمع اوری, اجتماع, انجمن, عمل سوار کردن (ماشین یا موتور), همگذاری, مجمع, پایه, نگین دار, ارایش, اسباب, سوار شدن یا کردن.

monteringsfrdigt

: پیس ساختن, پیش ساخته, پیش سازی شده

monteringsfrdigt

: پیس ساختن, پیش ساخته, پیش سازی شده

monument

: مقبره, بقعه, بنای یاد بود, بنای یادگاری, لوحه تاریخی, اثر تاریخی.

mopp

: چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جارو بکار میبرند, با چوب گردگیری پاک کردن (اطاق وغیره), پاک کردن.

moppa

: چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جارو بکار میبرند, با چوب گردگیری پاک کردن (اطاق وغیره), پاک کردن.

mops

: ضایعات غله, کاه, خاشاک گندم, تفاله سیب, ادم محبوب,فاحشه, کرجی بان, سگ کوتاه قامت چینی, بینی کوتاه وبزرگ وسرببالا, ادم کوتوله, طره گیسو, خاک رس, از بیخ دراوردن, کندن, میناکاری کردن, سیخونک زدن.

mor

: مادری کردن, پروردن, مادر, ننه, والده, مام, سرچشمه, اصل.

moral

: سیرت, اخلا قیات, اخلا ق.

moral/sedlighet

: سیرت, اخلا قیات, اخلا ق.

moralisera

: نتیجه اخلا قی گرفتن از, اخلا قی کردن.

moralisk

: اخلا قی, معنوی, وابسته بعلم اخلا ق, روحیه, اخلا ق, پند, معنی, مفهوم, سیرت.

moraliska

: وابسته به علم اخلا ق.

moralist

: فیلسوف یا معلم اخلا ق, اخلا قی.

moralitet

: سیرت, اخلا قیات, اخلا ق.

moralpredikan

: وعظ کردن, سخنرانی کردن, موعظه کردن.

moralpredikant

: وعظ کننده.

moras

: مرداب, باتلا ق.

moras/trsk/k rr/myr

: مرداب, باتلا ق.

moratorium

: مهلت قانونی, استمهال.

morbid

: ناسالم, ناخوش, ویژه ناخوشی, مریض, وحشت اور.

morbror

: عمو, دایی, عم.

mord

: قتل, کشتار, ادمکشی, کشتن, بقتل رساندن.

mord p tyrann

: قاتل ستمگران, ستمگر کش, ستمگر کشی.

mordbr nnare

: اتش زا, اتش افروز.

mordbrand

: اتش زنی, ایجاد حریق عمدی.

mordbrands-

: اتش زا, اتش افروز.

mordisk

: وابسته به ادمکشی, قاتل وار, کشنده, سبع.

mordlysten

: تشنه بخون, خونریز, سفاک, بیرحم.

morfar

: پدر بزرگ.

morfem

: واحد معنی دار لغوی, کوچکترین واحد, بسیط کلمه, واژک

morfinism

: ابتلا به مرفین.

morfologi

: تاریخ تحولا ت لغوی, ریخت شناسی.

morganatisk

: ازدواج کننده باپست تراز خود.

morgnar

: هر بامداد, هر صبح.

morgon

: صبحدم, سحرگاه, بامداد, صبح, پیش از ظهر.

morgondag

: فردا, روز بعد.

morgondag/fljande dag

: فردا, روز بعد.

morgonm l

: صبحانه, ناشتایی, افطار, صبحانه خوردن.

morgonrock

: لباس خانه, لباسی که زنان درخانه می پوشند.

morgonrodnad

: سپیده دم, فجر, سرخی شفق, اغاز.

morgonstjrna

: ستاره بامداد, خورشید, ستاره صبح, زهره.

morian

: سیاهپوست, سیاه زنگی.

morisk

: وابسته به اهالی شمال افریقا.

morkulla

: خروس جنگلی اسیایی و اروپایی.

mormon

: فرقه مذهی مورمن.

mormonsk

: فرقه مذهی مورمن.

mormor

: مادر بزرگ, مثل مادر بزرگ رفتار کردن.

morn

: سنگ وخاکی که در اثر توده یخ غلتان جابجا وانباشته شود, یخ سفت, یخ رفت.

morot

: هویج, زردک, زردک مانند, موی قرمز.

morotsr d

: زردک مانند, مخروط.

morra

: تله, کمند, گره, گرفتاری, گوریدگی, شوریدگی, بغرنجی,برجسته کردن, نمودارکردن, بغرنج کردن, دندان قروچه کردن, غرولند کردن, خشمگین ساختن, گره خوردن.

morrande

: غرغر کردن, خرناس کشیدن, صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید.

morrhr

: موی اطراف گونه و چانه, شارب, ریش, ماهوت پاک کن, جاروب کوچک, طره, مودار.

morrning

: غرغر کردن, خرناس کشیدن, صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید.

mors

: هالو (کلمه ای که در گفتگوی تلفنی برای صدا کردن طرف بکار میرود), سلا م کردن.

morsgris

: نان تلیت شده در شیر, مرد زن صفت.

mortalitet

: میرش, مرگ ومیر, متوفیات, بشریت.

mortel

: هاون, هاون داروسازی, خمپاره, شفته, ساروج کردن, باخمپاره زدن.

mortelst t

: دسته هاون, ران گوسفند, ران خوک, خرد کردن, پودر ساختن.

mortifi

: فسخ کردن, لغو کردن, باطل کردن.

mortific

: فسخ کردن, لغو کردن, باطل کردن.

mos

: خیسانده ء مالت, خمیر نرم, خوراک همه چیز درهم, درهم وبرهمی, نرم کردن, خردکردن, خمیر کردن, شیفتن, مفتون کردن, لا س زدن, دلربایی.

mos/dravel

: حریره ارد ذرت, خمیر نرم, صدای مزاحم, پارازیت, خش خش, حریره اردذرت تهیه کردن, سفر پیاده در برف, پیاده در برف سفرکردن, احساسات بیش از حد.

mos/mosa/krossa

: خیسانده ء مالت, خمیر نرم, خوراک همه چیز درهم, درهم وبرهمی, نرم کردن, خردکردن, خمیر کردن, شیفتن, مفتون کردن, لا س زدن, دلربایی.

mosa

: خیسانده ء مالت, خمیر نرم, خوراک همه چیز درهم, درهم وبرهمی, نرم کردن, خردکردن, خمیر کردن, شیفتن, مفتون کردن, لا س زدن, دلربایی.

mosa/mos/squash/tr ngsel

: له کردن, کوبیدن ونرم کردن, خفه کردن, شربت نارنج, افشره نارنج, کدو, کدوی رشتی, کدو مسما.

mosaik

: وابسته به موسی, موسوی, موزاییک, باموزاییک اراستن, تکه تکه بهم پیوستن.

mosaisk

: وابسته به موسی, موسوی, موزاییک, باموزاییک اراستن, تکه تکه بهم پیوستن.

mosaiska

: وابسته به موسی, موسوی, موزاییک, باموزاییک اراستن, تکه تکه بهم پیوستن.

mose

: حضرت موسی.

mosig

: حریره یاخمیرمانند, احساساتی.

mosk

: مسجد.

moskit

: پشه.

moskovit

: اهل مسکو, روسی.

moskovitisk

: اهل مسکو, روسی.

moskvabo

: اهل مسکو, روسی.

mosp nstig

: سرکش, گردنکش, سرسخت, جسم نسوز, مقاوم.

moss-

: خزه مانند, خزه گرفته, باتلا قی, سیاه اب.

mossa

: خزه, باخزه پوشاندن.

mossig

: خزه مانند, خزه گرفته, باتلا قی, سیاه اب.

mostycke

: معلق, اویخته, لنگه, قرین, شیب, نامعلوم, بی تکلیف, ضمیمه شده, اویز شده, اویزه.

mot ster/t ster

: روبخاور, رو به مشرق, شرقی.

mot

: دربرابر, درمقابل, پیوسته, مجاور, بسوی, مقارن, برضد, مخالف, علیه, به, بر, با, اینده, روی, بسوی, بطرف, نسبت به, درباره, نزدیک به, مقارن, درراه, برای, در مقابل, برضد, در برابر.

mot havet

: بسوی دریا, اطراف دریا, روبدریا.

mot himlen

: روبه اسمان, بطرف اسمان.

mot inre delen av staten

: وابسته به بخش شمالی ایالت, شمال ایالت نیویورک.

mot jorden

: بسوی زمین, بطرف زمین.

mot ster

: روبخاور, رو به مشرق, شرقی.

mot tgrd

: پارسنگ, اقدام متقابل.

mot vinden/lovart

: طرف باد, روبباد, بادخور, بادگیر, بادخیز.

motaktion

: اقدام متقابل.

motanfall

: حمله متقابل, حمله متقابل کردن.

motangrepp

: حمله متقابل, حمله متقابل کردن.

motarbetande

: اقدام متقابل.

motbeskyllning

: اتهام متقابل, تهمت متقابل.

motbevis

: رد, تکذیب, ابطال, دلیل رد, رد, تکذیب, دفع, عمل متقابل, پس زنی.

motbevisa

: رد کردن, بر گرداندن, جواب متقابل دادن, پس زدن, رد کردن, تکذیب کردن, اشتباه کسی را اثبات کردن.

motbjudande

: متنفر, منزجر, بیمناک, ناسازگار, مکروه, زشت, شنیع, مغایر, منزجر کننده, متناقض, مخالف, تنفرانگیز, زننده, متنفر کننده, دافع, زننده, تنفراور, غیر قابل استیناف, غیر جذاب, غیر منطقی, ناپسند, نچسب.

motbok

: دفتر حساب جاری, دفترچه حساب پس انداز.

motell

: متل.

motett

: سرود چند صدایی.

motgift

: تریاق, پادزهر, ضد سم, پازهر.

motgng

: بدبختی, فلا کت, ادبار و مصیبت, روزبد.

motig

: مخالف, مغایر, ناسازگار, مضر, روبرو, تبه کار, فاسد, خود سر - نامساعد, بدامد, نامناسب.

motighet

: وارونه, معکوس, معکوس کننده, پشت (سکه), بدبختی, شکست, وارونه کردن, برگرداندن, پشت و رو کردن, نقض کردن, واژگون کردن.

motion r

: پیشنهاد دهنده, پیشنهاد کننده, تکان دهنده, انگیزه.

motiv

: موتیف, موضوع, اصل, مایه اصلی, شکل عمده, انگیزه, محرک, داعی, سبب, علت, انگیختن.

motivation

: انگیزه, فتنه انگیز, اتش افروز, موجب, مشوق.

motivera

: تحریک کردن, تهییج کردن, دارای انگیزه شده.

motivering

: توجیه, دلیل اوری, انگیزش, محرک.

motkandidat

: هم اورد, رقیب, حریف, هم چشم, هم چشمی کننده, نظیر, شبیه, هم چشمی, رقابت کردن.

motlut

: بهبود امکانات, ترفیع.

motoffensiv

: تعرض وحمله متقابل, حمله تعرضی متقابل.

motor

: موتور, ماشین, موتور, محرک.

motorbt

: قایق موتوری.

motorcykel

: موتورسیکلت.

motorcykelbana

: جاده سریع السیر.

motorf rare

: ماشین سوار.

motorfordon

: وسیله نقلیه موتوری.

motorhuv

: باشلق یا کلا ه مخصوص کشیشان, روسری, روپوش, کلا هک دودکش, کروک درشکه, اوباش, کاپوت ماشین.

motorik

: جنبایی, تحرک, پویایی.

motorisera

: موتوریزه کردن, موتوری کردن.

motorisering

: موتوری کردن.

motorisk

: موتور, محرک.

motorist

: ماشین سوار.

motorman

: ماشین سوار.

motorsg

: اره زنجیری, اره برقی.

motortorpedb t

: ناو اژدرافکن.

motorvg

: تندراه, شاهراه مخصوص وسایط سریع السیر, بزرگراه, شاهراه, شاهراهی که از حق راهداری معاف است

motpart

: نقطه مقابل, قرین, همکار, رونوشت, همتا.

motreaktion

: پس زدن (ماشین وغیره), لگدزدن, بازپرداخت.

motreplik

: پاسخ دفاعی, جواب, پاسخ دفاعی دادن.

mots ga

: رد کردن.

mots gelse

: مخالف, تناقض, رد, ضد گویی, خلا ف گویی.

mots tta

: در افتادن, ضدیت کردن, مخالفت کردن, مصاف دادن.

mots ttning

: مفهوم مخالف, قلب مطلب بطریق منفی, ضدیت, مخالفت, مقاومت, تضاد, مقابله.

motsats

: پادگذاره, ضد و نقیض, تضاد, تناقض, مخالفت, دگرگونی, مغایرت, ناسازگاری, مخالف, معکوس, مقابل, خلا ف.

motsatsf rhllande

: تباین, کنتراست, مقایسه کردن.

motsatt

: روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عکس قضیه.

motsgande

: متناقض, مخالف, متباین, ضد ونقیض.

motsgelse/avsky

: مغایرت, ناسازگاری, تناقض, مخالفت.

motsp nstig

: خود سر, سرپیچ, متمرد, خود سرانه, لجوج, خیره سر, ستیزه جو, لجوجانه, رام نشدنی, متمرد, سرسخت, سرکش.

motspelare

: مخالف, ضد, معارض, حریف, طرف, خصم.

motspnstighet

: سرسختی, کله شقی, جواب رد, تمرد, سرکشی.

motst

: پایداری, پایداری کردن, ایستادگی کردن, استقامت کردن, مانع شدن, مخالفت کردن با, تاب اوردن, مقاومت کردن با, ایستادگی کردن در برابر, تحمل کردن, مخالفت کردن, استقامت ورزیدن.

motst ende

: روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عکس قضیه.

motst ndare

: دشمن, مخالف, رقیب, مدعی, متخاصم, ضد, حریف, مبارز, هم اورد, هم اورد, مخالف, ضد, رقیب, دشمن, مخالف, ضد, معارض, حریف, طرف, خصم.

motst ndskraftig

: مقاوم, پایدار.

motstnd

: مخالفت, خصومت, هم اوری, اصل مخالف, مقاومت, استحکام, اسباب مقاوم در برابر برق, مقاوم.

motstndskraft

: مقاومت, استحکام.

motstr vig

: سرکش, گردنکش, سرسخت, جسم نسوز, مقاوم.

motstt

: حمله متقابل, حمله متقابل کردن.

motstta sig

: در افتادن, ضدیت کردن, مخالفت کردن, مصاف دادن.

motstycke

: استثنایی, حریف, همتا, نظیر, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمایی, وصلت دادن, حریف کسی بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, کبریت, چوب کبریت.

motsvara

: انجام دادن, تکمیل کردن, تمام کردن, براوردن, واقعیت دادن.

motsvara/uppfylla

: انجام دادن, تکمیل کردن, تمام کردن, براوردن, واقعیت دادن.

motsvarande

: بنابراین, از اینرو, از همان قرار, بر طبق ان, نتیجتا, بالنتیجه, وابسته بهم, جفتی, لا زم وملزوم, متناظر, مکاتبه کننده, معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قیمت, مترادف, هم معنی, همچند, هم ارز, بهم جور شدنی, سازگار.

motsvarighet

: مانند, نظیر, شباهت, شی قابل قیاس, لغت متشابه, نقطه مقابل, قرین, همکار, رونوشت, همتا.

mott

: بید, پروانه, حشرات موذی.

motta

: دریافت کردن, رسیدن, پذیرفتن, پذیرایی کردن از, جا دادن, وصول کردن.

mottaga

: دریافت کردن, رسیدن, پذیرفتن, پذیرایی کردن از, جا دادن, وصول کردن.

mottagande

: پذیرایی, مهمانی, پذیرش, قبول, برخورد.

mottagande/kvitto

: رسید, اعلا م وصول, دریافت, رسید دادن, اعلا م وصول نمودن, وصول کردن, بزهکاران را تحویل گرفتن.

mottagarapparat

: دستگاه گیرنده, رادیو.

mottagare

: گیرنده, دریافت کننده, گیرنده, دریافت کننده, وصول کننده, تحویل گیرنده, منتقل الیه, متصالح.

mottaglig

: نگهدارنده, حافظ, ضبط کننده قابض, مستعد, فروگیر, حساس, مستعد پذیرش.

mottagning

: مجلس پذیرایی, سلا م عام, بارعام دادن, خاکریز, بند, لنگرگاه, پذیرایی, مهمانی, پذیرش, قبول, برخورد.

motto

: شعار, سخن زبده, پند, اندرز, حکمت.

moturs

: درجهت مخالف حرکت عقربه ساعت.

motv rde

: معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قیمت, مترادف, هم معنی, همچند, هم ارز.

motverka

: بی اثر کردن, خنثی کردن, عمل متقابل کردن.

motverkan

: اقدام متقابل.

motverkande

: مخالفت امیز, خصومت امیز, رقابت امیز.

motvga

: ترازو, میزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابرکردن, موازنه کردن, توازن.

motvikt

: وزنه تعادل, پارسنگ, برابری کردن, خنثی کردن, وزنه متقابل, نیروی متعادل کننده, نیروی مقاوم, حالت تعادل, وزن کردن, سنجیدن, وزنه تعادل.

motvilja

: احساس مخالف, ناسازگاری, انزجار, بیزاری, نفرت, مخالفت, ناسازگاری, مغایرت, دفع, عدم پذیرش, عقب زنی, تنقر, دشمنی.

motvillig

: عامل احیا کننده, بی میل.

motvillighet

: بی میلی, اکراه, بیزاری, مخالف, مقاومت مغناطیسی.

motvind

: خلا ف جهت باد.

motvrn

: پدافند, دفاع, دفاع کردن, استحکامات.

moussera

: تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمک زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

mr bra

: صحیح, بسیار خوب, بی عیب, حتمی.

mra

: حساس کردن, ترد کردن, خواباندن گوشت (درماست وغیره) برای ترد ونازک کردن ان.

mrbulta

: کوبیدن, کبود کردن, زدن, ساییدن, کبودشدن, ضربت دیدن, کوفته شدن, کبودشدگی, تباره.

mrdare

: ادمکش, قاتل, قاتل, ادمکش, کشنده, قاتل, قاتل.

mrdskinn

: دله, سمور.

mrg

: مغز استخوان, مخ, مغز, قسمت عمده, جوهر, مغز تیره, مغز حرام, مغز میوه, مخ استخوان, اهمیت, قوت, پر معنی و عمیق.

mrgfull

: شبیه مغز, پرمغز, مختصر و مفید, موثر.

mrgfylld/m rgfull

: شبیه مغز, پرمغز, مختصر و مفید, موثر.

mrk

: تاریک, تیره, تیره کردن, تاریک کردن, اندک ی تیره (شاعرانه), گرفته.

mrk/m rka/mrkt

: تاریک, تیره, تیره کردن, تاریک کردن.

mrka

: تاریک, تیره, تیره کردن, تاریک کردن.

mrkare

: نشانگر, نشانه.

mrkbara

: قابل ملا حضه, برجسته.

mrkduk/provtagare

: نمونه بردار.

mrke efter slag/buckla

: دندانه, گودی, تو رفتگی, جای ضربت, دندانه کردن, دندانی.

mrker/dysterhet

: تاریکی, تیرگی, تاریکی افسرده کننده, ملا لت, افسردگی,دل تنگی, افسرده شدن, دلتنگ بودن, عبوس بودن, تاریک کردن, تیره کردن, ابری بودن(اسمان).

mrkhyad

: تاریک, مبهم.

mrkl gga

: خاموش شدن چراغ ها, خاموشی شهر (درحمله هوایی).

mrkliga

: قابل توجه, عالی, جالب توجه.

mrkman

: نامفهوم, پیچیده, بغرنج, مخالف اصلا حات.

mrkning

: دندانه گذاری, دندانه, کنگره, تضریس, نشان دار سازی, نشان.

mrkt

: تاریک, تیره, تیره کردن, تاریک کردن, نسبتا تاریک.

mrlspik

: طناب بازکن, ریسمان واکن, طناب گشا, ماهی باله نرم اعماق دریا, نیزه ماهی.

mrs

: سر, نوک, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, کروک, رویه, درجه یک فوقانی, کج کردن, سرازیر شدن.

mrssegel

: بالا ترین بادبان, از سر, سراسیمه.

msesidig

: معامله بمثل, عمل متقابل.

msesidig

: معکوس, دوجانبه.

msesidighet

: دوسره بودن, تقابل, معامله بمثل, عمل متقابل.

msesidighet

: معامله بمثل, عمل متقابل.

msesidigt beroende

: اتکاء متقابل, وابستگی.

msesidigt beroende

: اتکاء متقابل, وابستگی.

msint

: نازک دل, نرم دل, دل رحیم.

msk

: خیسانده ء مالت, خمیر نرم, خوراک همه چیز درهم, درهم وبرهمی, نرم کردن, خردکردن, خمیر کردن, شیفتن, مفتون کردن, لا س زدن, دلربایی.

mssa

: طاق, اهنگ ساده و کشیده, مناجات, سرود, سرود یا اهنگ خواندن.

mssbok

: کتاب نماز, کتاب دعا.

msshake

: لباده باشلق دار بلند.

mssing/fr ckhet

: برنج (فلز), پول خرد برنجی, بی شرمی, افسر ارشد.

mssings

: برنج مانند, برنجین, بی شرم, پررو, نابخرد, بی تدبیر, پست, فرومایه, بدل, قلب, برنگ برنج.

mssling

: سرخک , دانه های سرخک, سرخچه, خنازیر خوک, کرم کدو.

mstare/husbonde/beh rska

: دانشور, چیره دست, ارباب, استاد, کارفرما, رءیس, مدیر, مرشد, پیر, خوب یادگرفتن, استاد شدن, تسلط یافتن بر, رام کردن.

mstare/tugga

: میدان جنگ, بیابان, عمل جویدن (اسب), نشخوار, مخفف champion, قهرمان, مزرعه, جویدن, باصداجویدن, نشخوار کردن.

mste

: باید, بایست, میبایستی, بایسته, ضروری, لا بد.

mster

: دانشور, چیره دست, ارباب, استاد, کارفرما, رءیس, مدیر, مرشد, پیر, خوب یادگرفتن, استاد شدن, تسلط یافتن بر, رام کردن.

msterman

: جلا د, دژخیم, رءیس, پیشوا, رهبر.

mstra

: نقد ادبی کردن, انتقاد کردن, نکوهش کردن.

mt lig

: ظرافت, دقت, نازک بینی, خوراک لذیذ, شکننده, ترد, نازک, لطیف, زودشکن, ضعیف.

mt lighet

: ظرافت, دقت, نازک بینی, خوراک لذیذ.

mt stlle/m/s rig

: زخم, ریش, جراحت, جای زخم, دلریش کننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناک, ریشناک.

mta

: روبرو شدن با, مواجهه دادن, اندازه, اندازه گرفتن, سنجدین, تقاطع, اشتراک, ملا قات کردن, مواجه شدن.

mtande

: جلسه, نشست, انجمن, ملا قات, میتینگ, اجتماع, تلا قی, همایش.

mtas

: تقاطع, اشتراک, ملا قات کردن, مواجه شدن.

mtas

: تقاطع, اشتراک, ملا قات کردن, مواجه شدن.

mte

: تعیین, انتصاب, قرار ملا قات, وعده ملا قات, کار, منصب, گماشت, جلسه, نشست, انجمن, ملا قات, میتینگ, اجتماع, تلا قی, همایش, امدگاه, وعده گاه, پاتوق, میعاد, قرار ملا قات گذاشتن.

mtessal

: تالا ر کنفرانس, تالا ر شنوندگان, شنودگاه.

mts

: تقاطع, اشتراک, ملا قات کردن, مواجه شدن.

mtta

: سیر کردن, راضی کردن, فرونشاندن, خرسند کردن, راضی کردن, خشنود کردن, قانع کردن.

mtta/nykterhet

: اعتدال, میانه روی, طرفداری از منع نوشابه های الکلی, خودداری.

mttande

: اشباع.

mtte

: امکان داشتن, توانایی داشتن, قادر بودن, ممکن است, میتوان, شاید, انشاء الله, ایکاش, جشن اول ماه مه, بهار جوانی, ریعان شباب, ماه مه.

mtteknik

: اندازه گیری, اندازه, سنجش.

mttfullhet

: میانه روی, اعتدال.

mttl s

: بی شمار.

mttning

: اشباع.

mttstock

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدین.

mu

: صدای گاو کردن, صدای گاو.

mua

: صدای گاو کردن, صدای گاو.

mudd

: مچ پوش, بند ساعت, دستبند, النگو.

mudder

: گل, لجن, گل الود کردن, تیره کردن, افترا.

mudderverk/muddra

: لا روب, الت تنقیه قنات ومانند ان, لا روبی کردن.

muddra

: لا روب, الت تنقیه قنات ومانند ان, لا روبی کردن.

muezzin

: موذن, اذان گو.

muff

: دست پوش, دست گرم کن, بدبازیکن, ناشی, خیطی بالا اوردن.

muff/kl pare/tabbe

: دست پوش, دست گرم کن, بدبازیکن, ناشی, خیطی بالا اوردن.

muffin

: نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند, بشقاب سفالی کوچک.

mugg

: ابخوری, لیوان, ساده لوح, دهان, دهن کجی, کتک زدن, عکس شخص محکوم.

mugg/ansikte/krk

: ابخوری, لیوان, ساده لوح, دهان, دهن کجی, کتک زدن, عکس شخص محکوم.

muhammedan

: محمدی, مسلمان.

muhammedanism

: اسلا م.

muhammedansk

: محمدی, مسلمان.

mul sna

: شیهه اسب, شیهه, شیهه کشیدن, قاطر.

mula

: قاطر.

mulatt

: زاده اروپایی وزنگی, دورگه.

mule

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تیر یاتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعالیت شدن.

mulen

: ابری, پوشیده از ابر, تیره.

mull

: خاک, زمین, سطح زمین, کره زمین, دنیای فانی, سکنه زمین, با خاک پوشاندن.

mullb r

: توت سفید, توت معمولی, شاه توت.

mullig

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو کردن, چاق شدن, صدای تلپ تلپ, محکم افتادن یا افکندن.

mullra

: صدای ریز و سنگین دراوردن, غریدن, چیز پرسر و صدا, شکایت, چغلی, غرولند.

mullvad

: کور موش, خال سیاه, خال, خال گوشتی.

mullvadshg

: توده خاکی که موش کور زیر زمینی درست میکند, تپه کوچک.

multe

: شاه ماهی.

multipel

: چندین, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

multiplicera

: ضرب کردن, تکثیر کردن.

multiplicerbar

: قابل ضرب کردن, قابل تکثیر.

multiplikand

: بس شمرده, مضروب.

multiplikation

: بس شماری, ضرب, افزایش, تکثیر.

multiplikator

: مضروب فیه, ضرب کننده, تکثیر کننده.

multna

: پوسیدگی, فساد, زوال, خرابی, تنزل, پوسیدن, فاسد شدن, تنزل کردن, منحط شدن, تباهی.

mumie

: مومیا, جسد مومیا شده.

mumifiera

: مومیایی کردن.

mumifiering

: حنوط, مومیایی.

mumifikation

: حنوط, مومیایی.

mumla

: زیر لب سخن گفتن, من من کردن.

mummel

: زمزمه, سخن نرم, شکایت, شایعات, زمزمه کردن.

mummel/mumla

: زمزمه, سخن نرم, شکایت, شایعات, زمزمه کردن, من من, غرغر, لند لند, سخن زیر لب, من من کردن, جویده سخن گفتن, غرغر کردن.

mumsa

: جویدن, چیزهای جویدنی, ملچ ملوچ کردن.

mun

: دهان, دهانه, مصب, مدخل, بیان, صحبت, گفتن, دهنه زدن (به), در دهان گذاشتن(خوراک), ادا و اصول در اوردن.

munart

: لهجه.

mundering

: تجهیزات.

munfull

: لقمه, دهن پر, مقدار.

mungo

: نمس هندی, میمون پوزه دراز.

munharmonika

: ساز دهنی, ارغنون دهنی.

munhuggas

: داد و بیداد کردن, مشاجره کردن, نزاع کردن, داد و بیداد, مشاجره, نزاع, گرد اوری وراندن احشام.

municipalsamhlle

: شهردار, شهریا بخشی که دارای شهرداری است.

munk

: کلوچه تخم مرغی سرخ شده, نان شیرینی گرد ومانند حلقه, راهب, تارک دنیا.

munkavle

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود کردن, مانع فراهم کردن برای, شیرین کاری, قصه یا عمل خنده اور, دهان باز کن.

munkavle/s tta munkavle p

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود کردن, مانع فراهم کردن برای, شیرین کاری, قصه یا عمل خنده اور, دهان باز کن.

munkh tta

: گل شیپوری.

munkkloster

: راهبان ساءل, صومعه, خانقاه, درویشی, صومعه, خانقاه راهبان, دیر, رهبانگاه.

munklikr

: راهبی که درسلک سنت بندیکت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعی کنیاک مقوی.

munkorg

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تیر یاتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعالیت شدن.

munkorg/mynning/tysta

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تیر یاتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعالیت شدن.

munl sa

: قفل شدن یا کلید شدن دهان که از علا ءم زودرس کزاز است, تریسموس.

munsbit

: لقمه, تکه, یک لقمه غذا, مقدار کم, لقمه کردن.

munsknk

: ناظر, پیشخدمت سفره, ابدارباشی, ساقی.

munskydd

: نقاب, روبند, ماسک, لفافه, بهانه, عیاشی, شادمانی, خوش گذرانی, ماسک زدن, پنهان کردن, پوشاندن, پوشانه.

munspel

: سازدهنی, الت موسیقی شبیه سنتور.

munstycke

: سر لوله اب, بینی, پوزه, دهانک.

munstycke/talesman/spr krr

: دهانه, لبه, دهن گیر, سخنگو, عامل.

munta

: زبانی, شفاهی, دهانی, از راه دهان.

munter

: مهربان, خوش قلب, خوش, ادم شوخ ومهربان, مهربانی, دوستانه, نرم وملا یم, شوخ, شاددل, بشاش, خوش روی, خوش, شوخ, شاد, شادمان, بذله گو, شاد وخرم, شنگول.

munter/pigg

: خوشحال, بانشاط, سرزنده, چالا ک, شنگول.

munterhet

: خوشی, نشاط, بشاشت, شوق وشعف, شوخی, خوشحالی, شوخ طبعی, خوشی, خوشحالی, نشاط, شادی, عیش, شنگی.

munterhet/flerst mmig sng

: شادی, خوشحالی, سرور و نشاط, خوشی, ساز و نواز, اسباب موسیقی, زیبایی, کامیابی.

muntlig

: زبانی, شفاهی, دهانی, از راه دهان.

muntliga

: زبانی, شفاهی, دهانی, از راه دهان.

muntra

: بشاش, خوش روی.

muntration

: سرگرمی, تفریح, گیجی, گمراهی, فریب خوردگی, پذیرایی, نمایش.

munv der

: مزخرف گفتن, بیهوده گفتن.

munvig

: روان, سلیس, چرب زبان, زبان دار, لیز, لا قید, پر حرف, روان, سلیس, چرب و نرم, خوش زبان.

mur

: دیوار, جدار, حصار, محصور کردن, حصار دار کردن, دیوار کشیدن, دیواری.

mur-

: دیواری, دیوار نما, واقع بر روی دیوار.

mur-/vgg-/v ggmlning

: دیواری, دیوار نما, واقع بر روی دیوار.

mura

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

murare

: اجرچین, خشت مال, بنا, بنای سنگ کار, خانه ساز, عضو فراموشخانه, فراماسون, باسنگ ساختن, بناکردن.

murare/frimurare

: بنا, بنای سنگ کار, خانه ساز, عضو فراموشخانه, فراماسون, باسنگ ساختن, بناکردن.

murbruk

: هاون, هاون داروسازی, خمپاره, شفته, ساروج کردن, باخمپاره زدن.

murbruk/mortel/m rsare

: هاون, هاون داروسازی, خمپاره, شفته, ساروج کردن, باخمپاره زدن.

murbruksbrda

: کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.

murgr na

: پاپیتال, لبلا ب, پیچک.

murkla

: قارچ مورکلا ی خوراکی.

murkna

: پوسیدگی, فساد, زوال, خرابی, تنزل, پوسیدن, فاسد شدن, تنزل کردن, منحط شدن, تباهی.

murmeldjur

: موش خرمای کوهی, موش خرمای کوهی امریکا.

murrig

: تاریک, تیره, افسرده, غم افزا.

murslev

: ماله, بیلچه باغبانی, ماله کشیدن.

murslev/planteringsspade

: ماله, بیلچه باغبانی, ماله کشیدن.

murtegel

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

murverk

: اجرکاری, سفت کاری, کوره پزخانه, بنایی.

muryta

: رویه, سطح, ظاهر, بیرون, نما, ظاهری, سطحی, جلا دادن, تسطیح کردن, بالا امدن (به سطح اب).

mus

: موش خانگی, موش گرفتن, جستجو کردن.

musa

: اندیشه کردن, تفکر کردن, در بحر فکر فرو رفتن, تعجب کردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسیقی.

musch

: خال, خال کوچک, خال زیبایی.

museal

: موزه.

museiintendent

: کتابدار, موزه دار, نگهبان, متصدی.

muselman

: مسلمان, مسلم, مسلمان.

museum

: موزه.

musgr

: موش دار, موش صفت.

music hall

: اسپریس, میدان اسب دوانی, سیرک.

musik

: موزیک, موسیقی, اهنگ, خنیا, رامشگری.

musikal

: موزیکال, دارای اهنگ, موسقی دار.

musikalisk

: موزیکال, دارای اهنگ, موسقی دار.

musikalist kunnande

: نوازندگی.

musikant

: خنیاگر, موسیقی دان, نغمه پرداز, ساز زن, نوازنده.

musiker

: خنیاگر, موسیقی دان, نغمه پرداز, ساز زن, نوازنده.

musikfilm

: موزیکال, دارای اهنگ, موسقی دار.

musikforskare

: موسیقی شناس.

musikkapell

: ارکست, دسته نوازندگان, جایگاه ارکست.

musikkonservatorium

: هنرستان هنرهای زیبا (بخصوص موسیقی).

musikkr

: بند و زنجیر, تسمه یا بند مخصوص محکم کردن, نوار, لولا, ارکستر, دسته ء موسیقی, اتحاد, توافق, روبان, باند یا بانداژ, نوار زخم بندی, متحد کردن, دسته کردن, نوار پیچیدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن.

musikvetenskap

: موسیقی شناسی.

muskatell

: انگور مشک, انگور یا شراب موسکاتل.

muskedunder

: نوعی تفنگ قدیمی, ادم کودن.

muskel

: صدف دو کپه ای, صدف باریک دریایی ورودخانه ای.

muskelk tt

: گوشت, ماهیچه, نیرو, نیروی عضلا نی.

muskelktt/salt fl sk

: گوشت, ماهیچه, نیرو, نیروی عضلا نی.

muskelstark

: عضلا نی.

muskelstyrka

: عضلا نی بودن.

musketr

: تفنگدار.

muskler

: نیروی عضلا نی, عضله, عادت, راه ورسم, رفتار, مشی, تقوی, وتر.

muskot

: درخت جوز.

muskotblomma

: پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, کوپال, چماق زدن, گول زدنی, فریب, چماق.

muskotn t

: درخت جوز.

muskt

: تفنگ فتیله ای, شاهین کوچک نر.

muskul sa

: عضلا نی.

muskulatur

: وضع وترتیب ماهیچه ها, ساختمان عضلا نی.

muskuls

: پرعضله, گوشتالو, ماهیچه دار, نیرومند, قوی, سفت, عضلا نی.

muslim

: مسلمان.

muslin

: یکجور پارچه پشت نما که از ان جامه های زنانه و پرده درست میکنند, چیت موصلی.

mussla

: حلزون دوکپه ای یا صدف خوراکی از جنس پعثتعن, گوشت صدف, بچنگال گرفتن, محکم گرفتن, صدف دو کپه ای, صدف باریک دریایی ورودخانه ای.

must

: باید, بایست, میبایستی, بایسته, ضروری, لا بد.

mustang

: اسب وحشی, گور اسب.

mustasch

: سبیل.

mustig

: ابدار, شیره دار, شاداب, پر اب, بارانی.

muta

: رشوه دادن, تطمیع کردن, رشوه, بدکند.

mutant

: تغییر پذیر, دم دمدمی.

mutation

: جهش, تغییر, دگرگونی, تحول, طغیان, انقلا ب, شورش, تغییر ناگهانی.

mutera

: تغییر دادن.

muterade

: تغییر پذیر, دم دمدمی.

mutkolv

: مزدور, اجیر.

mutter

: مهره.

mutterbricka

: شستشو کننده, رختشوی, واشر.

muttra

: من من, غرغر, لند لند, سخن زیر لب, من من کردن, جویده سخن گفتن, غرغر کردن.

myalgi

: درد ماهیچه, درد عضله.

mycelium

: میسلیوم, رشته رشدکننده قارچ, توده بهم بافته مولد قارچ وباکتری.

mycken

: زیاد, بسیار, خیلی بزرگ, کاملا رشد کرده, عالی, عالی مقام, تقریبا, بفراوانی دور, بسی.

mycket

: بسی, بسیار, چندین, قواره, تکه, سهم, بخش, بهره, قسمت, سرنوشت, پارچه, قطعه, توده انبوه, قرعه, محوطه, قطعه زمین, جنس عرضه شده برای فروش, کالا, بقطعات تقسیم کردن (با out), تقسیم بندی کردن, جورکردن, بخش کردن, سهم بندی کردن, زیاد, بسیار, خیلی بزرگ, کاملا رشد کرده, عالی, عالی مقام, تقریبا, بفراوانی دور, بسی, زیاد, زیاده از حد, بحد افراط, بمقدار زیاد, بسیار, خیلی, بسی, چندان, فراوان, زیاد, حتمی, واقعی, فعلی, خودان, همان, عینا.

mycket att se

: مقدار زیاد, زیبا.

mycket l tt person

: ورزشکار پروزن.

mycket liten

: بی اندازه خرد, بینهایت کوچک, ریز, ریزه, کوچک, ناچیز, کوچولو, ریز, یکی کمی, اندکی, لحظه ای.

mycket liten/obetydlig

: مصغر, خرد, کوچک, حقیر.

mycket rik

: فراوان, دولتمند.

mycket snabb

: سراسیمه, باشتاب, گریزان, تسریع کردن, عجله کردن, سراسیمه رفتن.

mycket vanlig/uppfylld

: شایع, پر, مملو, فراوان, عادی, زیاد, عمومی.

mygga

: پشه, حشره دو بال, پشه.

mykensk

: اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان, اثار هنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه.

mykolog

: ویژه گر قارچ شناسی.

mykologi

: قارچ شناسی, سماروغ شناسی.

mylla

: قالب, کالبد, فطرت, الگو, کپک, کپک زدن.

myller

: گروه, جمعیت, ازدحام, هجوم, ازدحام کردن.

myllra

: گروه, جمعیت, ازدحام, هجوم, ازدحام کردن.

myllra/vimla

: پر بودن, فراوان بودن, بارور بودن, زاییدن.

myndig/hgdragen

: مغرور, از خود راضی, منکوب گر, طاقت فرسا, غالب, قاطع.

myndighet

: دولت, حکومت, فرمانداری, طرز حکومت هیلت دولت, عقل اختیار, صلا حدید.

myndighets lder

: اکثریت.

myndling

: نگهبان, سلول زندان, اطاق عمومی بیماران بستری, صغیری که تحت قیومت باشد, محجور, نگهداری کردن, توجه کردن.

mynna

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

mynning

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تیر یاتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعالیت شدن.

mynt

: سکه, سکه زدن, اختراع وابداع کردن, جزءی, بی ارزش, پست, ناچیز.

mynt/slant

: سکه, سکه زدن, اختراع وابداع کردن.

mynta

: ضرابخانه, سکه زنی, ضرب سکه, سکه زدن, اختراع کردن, ساختن, جعل کردن, نعناع, شیرینی معطر با نعناع, نو, بکر.

myntavxter

: ضرابخانه, سکه زنی, ضرب سکه, سکه زدن, اختراع کردن, ساختن, جعل کردن, نعناع, شیرینی معطر با نعناع, نو, بکر.

myntenhet

: واحد پولی.

myntfot

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

myntinkast

: چاک, شکاف کوچک.

myntning

: ضربه سکه, مسکوکات, ابداع واژه, ضرب سکه, حق ضرب مسکوکات, سکه, اختراع.

myntpr gling

: ضربه سکه, مسکوکات, ابداع واژه.

myntslag

: پول رایج, رواج, انتشار.

myntstmpel

: جفت طاس.

myntverk

: ضرابخانه, سکه زنی, ضرب سکه, سکه زدن, اختراع کردن, ساختن, جعل کردن, نعناع, شیرینی معطر با نعناع, نو, بکر.

myntverk/pr gla/myntavxter

: ضرابخانه, سکه زنی, ضرب سکه, سکه زدن, اختراع کردن, ساختن, جعل کردن, نعناع, شیرینی معطر با نعناع, نو, بکر.

myokardit

: اماس ماهیچه قلب, ورم عضله قلب.

myom

: غده بافت ماهیچه, غده ماهیچه ای.

myopi

: نزدیک بینی.

myr

: مرداب, باتلا ق.

myr-

: وابسته به اسید فرمیک.

myra

: مورچه, مور.(.پرعف -انت) :پیشوندیست بمعنی< ضد >و< مخالف >و< درعوض > و< بجای > و غیره.

myriad

: ده هزار, هزارها, بیشمار.

myrra

: مر, درخت مرمکی, نوعی صمغ.

myrslok

: جانور پستاندار مورچه خوار, اردوارک, پرنده ء مورچه خوار.

myrstack

: مورتپه, خاکریزی که مور هنگام لا نه سازی در اطراف لا نه خود ایجاد میکند.

myrsyra

: جوهر مورچه, حامض مورچه, اسید فرمیک.

myrten

: مورد سبز, پروانش, گل تلفونی.

mysa

: پوزخند, لبخند مغرورانه زدن, پوزخند زدن.

mysig

: دنج, راحت, گرم ونرم.

mysk

: مشک, غالیه, بوی مشک, نافه مشک.

myskartad

: مشکبار, مشک دار.

myskmadra

: حشره مصنوعی دارای بالهای سیاه و سفید.

mysteri s

: اسرار امیز, مرموز, مبهم.

mysterie

: رمز, راز, سر, معما, صنعت, هنر, حرفه, پیشه.

mysterium

: رمز, راز, سر, معما, صنعت, هنر, حرفه, پیشه, گیج سازی, مشکل وپیچیده سازی.

mysticism

: تصوف, عرفان, فلسفه درویش ها.

mystifiera

: گیچ کردن, رمزی کردن.

mystifikation

: گیج سازی, مشکل وپیچیده سازی.

mystik

: تصوف, عرفان, فلسفه درویش ها.

mystiker

: متصوف, اهل تصوف, اهل سر, رمزی.

mystisk

: محرمانه, اسرار امیز, مرموز, مبهم, متصوف, اهل تصوف, اهل سر, رمزی.

mystr

: رمز, راز, سر, معما, صنعت, هنر, حرفه, پیشه.

myt

: افسانه, اسطوره.

myterist

: شخص یاغی, شخص متمرد, سرباز یاغی.

mytisk

: افسانه امیز, اسطوره ای.

mytologi

: افسانه شناسی, اساطیر, اسطوره شناسی.

N

n

: رسیدن به, ناءل شدن به, کشش, حصول, رسایی, برد.

n

: نسبت به, تا, که, تا اینکه, بجز, غیر از.

n

: نسبت به, تا, که, تا اینکه, بجز, غیر از.

n bb/pip

: منقار, پوزه, دهنه لوله.

n bbgdda

: دختر گستاخ, زن هرزه, زن هر جایی, سگ دست اموز.

n d

: توفیق, فیض, تاءید, مرحمت, زیبایی, خوبی, خوش اندامی, ظرافت, فریبندگی, دعای فیض و برکت, خوش نیتی, بخشایندگی, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابیت, زینت بخشیدن, اراستن, تشویق کردن, لذت بخشیدن, مورد عفو قرار دادن.

n dfallsutvg

: چاره, وسیله, چاره موقتی, ادم رذل.

n dfallsutvg/provisorisk

: چاره, وسیله, چاره موقتی, ادم رذل.

n dlge

: امر فوق العاده و غیره منتظره, حتمی, ناگه اینده, اورژانس.

n dlge/fara

: امر فوق العاده و غیره منتظره, حتمی, ناگه اینده, اورژانس.

n dlge/krav

: ایجاب, لزوم, ضرورت, اضطرار, پیشامد.

n dvndig

: پیش نیاز, پیش بایست, لا زمه, شرط لا زم, شرط قبلی, لا زمه امری.

n dvndiga

: لا زم, واجب, ضروری, بایسته, بایا.

n dvndigg ra

: ایجاب کردن, مستلزم بودن.

n gon annanstans

: درجای دیگر, بجای دیگر, نقطه دیگر.

n gon ovetande

: نادانسته, بنامعلوم, خارج از معلومات شخصی, مجهول.

n gonstans

: جایی, یک جایی, یک جایی, دریک محلی, درمکانی.

n got

: چیزی, هر چیزی, هیچ, بهیچوجه, ابدا, صفر, هیچ چیز, قدری, مقدار نامعلومی, تاحدی, مختصری.

n gra/nn

: چه, کدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هیچ, هر, ازنوع, هیچ نوع, هیچگونه, هیچ.

n ja

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران کردن, روامدن اب ومایع, درسطح امدن وجاری شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسیارخوب, به چشم, تماما, تمام وکمال, بدون اشکال, اوه, خیلی خوب.

n je/frstr else

: خلق مجدد, تفریح, سرگرمی.

n ktergal

: هزاردستان, بلبل.

n l/stift/barr

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غیره, سوزن دوزی کردن, با سوزن تزریق کردن, طعنه زدن, اذیت کردن, دم باریک ابزاری با نوک تیز و باریک.

n lstick

: خلیدن با نوک سنجاق, رنجانیدن.

n mna

: ذکر, اشاره, تذکر, یاداوری, نام بردن, ذکر کردن, اشاره کردن.

n ngng

: یکوقتی, یک زمانی, گاهگاهی, سابقا.

n nsin

: همیشه, همواره, هرگز, هیچ, اصلا, درهر صورت.

n r

: کی, چه وقت, وقتیکه, موقعی که, در موقع.

n ra frbunden

: وابسته, مربوط, منتسب, خویش و قوم.

n ra land

: نزدیک دریا کنار, نزدیک کرانه, نزدیک ساحل, بطرف ساحل, جلو ساحل.

n rap

: تقریبا, فریبا.

n rhelst

: هر وقت که, هر زمان که, هرگاه, هنگامیکه.

n ring

: غذا, قوت, خوراک, تغذیه, تغذیه, کسب نیرو بوسیله غذا, بقوت, غذا, خوراک, تغذیه, تقویت, قوت گیری, قوت, خوراک, غذا.

n rma

: مشی, نزدیک شدن.

n rmare

: قصار, منگنه شیاردار قالب گیری, شیاردار کردن, لکه گیر, سنگین کننده, کامل تر, تمام تر.

n rvaro

: توجه, مواظبت, رسیدگی, تیمار, پرستاری, خدمت, ملا زمت, حضور, حضار, همراهان, ملتزمین, پیشگاه, پیش, درنظر مجسم کننده, وقوع وتکرار, حضور.

n s-

: وابسته به بینی, وابسته به منخرین, خیشومی.

n sbldning

: رعاف, خون دماغ.

n sborre

: سوراخ بینی, منخر.

n sselfeber

: کهیر, ورم کهیر.

n st sista

: یکی به اخر مانده, ماقبل اخر.

n stan

: تقریبا, بطور نزدیک.

n svis/uppkftig

: خوشمزه, پر رو.

n svishet

: جسارت, فضولی, گستاخی, نامربوطی, بی ربطی, نابهنگامی, بی موقعی, اهانت.

n t

: چیزی, یک چیزی, تا اندازه ای, قدری.

n t/netto

: شبکه, تور, خالص.

n ta ut

: ترس, وحشت, غوغا, نبرد, نزاع, ترساندن, هراسانیدن, جنگ کردن, ساییدن, فاقدنیرو کردن, ضعیف کردن, فرسوده شدن.

n tbrun

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقی.

n tmaska

: سوراخ تور پشه بند, سوراخ, چشمه, شبکه, تور مانند یا مشبک کردن, : بدام انداختن, گیر انداختن, شبکه ساختن, تورساختن, جور شدن, درهم گیرافتادن (مثل دنده های ماشین).

n trik

: پر گردو, پرفندق, معطر, دیوانه.

n tskrika

: زاغ کبود, شخص پر حرف و احمق.

n tt och jmt

: بطورعریان, با اشکال.

n tter

: اجیل, دیوانه, مفتون.

n tverk

: شبکه.

nackdel

: زیان, بی فایدگی, وضع نامساعد, اشکال.

nackdel/ol genhet

: اشکال, مانع, زیان, بی فایدگی.

nacke

: پشت گردن, پس گردن, قفا, هیره, گردن, گردنه, تنگه, ماچ و نوازش کردن.

nafsa

: بشکن, گسیختن, قاپیدن, گاز ناگهانی سگ, قزن قفلی, گیره فنری, لقمه, یک گاز, مهر زنی, قالب زنی, چفت, قفل کیف وغیره, عجله, شتابزدگی, ناگهانی, بی مقدمه, گاز گرفتن, قاپیدن, چسبیدن به, قاپ زدن, سخن نیش دار گفتن, عوعو کردن.

nafta

: نفتا, بنزین سنگین.

naftalen

: هیدروکربن بفرمول 8ح 01ص, نفتالین.

nagelrot

: ریشه یا رشته باریکی که از پوست گوشه ناخن اویزان است, ریشه ناخن.

naiv

: ساده و بی تکلف, بی ریا, ساده, بی تجربه, خام.

naivitet

: سادگی, بی ریایی, خام دستی.

najad

: حوری موجد دریاچه رودخانه, نیلوفرابی, مهروی شناگر.

naken

: برهنه, عریان, عادی, لخت, لخت, برهنه, پوچ, عریان, بی اثر.

nakenhet

: برهنگی, عریان بودن.

nakna

: برهنه, عریان, عادی, لخت.

nakterhus

: جای قطب نما.

nalle

: اقاخرس, خرس.

namely/nmligen

: یعنی, برای مثال, مثلا.

namn

: نام.

namn-

: وابسته به اسم, اسمی, مرکب از اسم, کینه.

namn/d pa

: نام.

namne

: همنام, هم اسم, کسی که بنام دیگری نام گذاری شود.

namngiven

: برچسب دار.

namnskylt

: پلا ک اسم.

namnteckning

: دستخط خود مصنف, خط یا امضای خود شخص, دستخط نوشتن, از روی دستخطی رونویسی کردن(مثل عکس), توشیح کردن.

napalm

: ماده مخصوص تغلیظ بنزین وتهیه بمب اتش زا و پرتاب شعله, بمب اتشزا.

narciss

: نرگس, جوان رعنایی که عاشق تصویرخودشد.

narcissism

: عشق بخود, خود پرستی.

narkos

: حالت بی حسی وخواب الودگی, بی حالی.

narkoslkare

: ویژه گر هوش بری.

narkotikaslav

: خو دادن, اعتیاد دادن, عادی کردن, معتاد,(.n): خو گرفتگی, عادت, اعتیاد, : خو گرفته, معتاد.

narkotisk

: مخدر, مسکن, مربوط به مواد مخدره.

narkotiskt

: مخدر, مسکن, مربوط به مواد مخدره.

narra

: فریب دادن, اغفال کردن.

narra/f rleda

: فریب دادن, اغفال کردن.

narval

: نهنگ دریایی قطب شمال.

nasal

: وابسته به بینی, وابسته به منخرین, خیشومی.

nasal/ns-

: وابسته به بینی, وابسته به منخرین, خیشومی.

nasalering

: تودماغی کردن.

nasar

: اهل ناصره جلیل در یهودیه نصرانی.

nasare

: فروشنده دوره گرد وجار زن.

nationalekonom

: متخصص اقتصاد.

nationalekonomi

: علم اقتصاد, اقتصادیات.

nationalisera

: اشتراکی کردن, کمونیستی کردن.

nationalisering

: ملی سازی.

nationalism

: ملت پرستی, ملت گرایی, ملیت, ناسیونالیزم.

nationalist

: ملت گرای, ملت دوست, طرفدار ملت, ناسیونالیست.

nationalitet

: ملیت, تابعیت.

nationalitetsord

: غیر کلیمی, کسی که نه مسیحی و نه کلیمی باشد.

nationell

: ملی, قومی, وابسته به قوم یاملتی, تبعه, شهروند.

nationell/riks-

: ملی, قومی, وابسته به قوم یاملتی, تبعه, شهروند.

nationen

: ملت, قوم, امت, خانواده, طایفه, کشور.

nativitet

: میزان زاد و ولد, تعداد زایش وموالید جدید.

natrium

: فلز نرم ومومی شکل نقره فام, سدیم.

natt

: شب, غروب, شب هنگام, برنامه شبانه, تاریکی.

nattens inbrott

: شب هنگام, شبانگاه.

nattfjril

: بید, پروانه, حشرات موذی.

nattklubb

: کاباره, کاباره رفتن.

nattlig

: شبانه, هر شب, شبانه, عشایی, واقع شونده در شب, نمایش شبانه.

nattlinne

: لباس خواب, لباس شب, پیژامه.

nattsk rra

: بوف اروپایی.

nattvak

: شب زنده داری, احیا, دعای شب.

nattvakt

: مواظب, نگهبان, پاسدار, مراقب.

nattvarden

: عشاربانی, مجلس سپاسگزاری, شکرگزاری, ایین عشای ربانی مسیحیان.

nattvardsgst

: اشخاصیکه مراسم عشاء ربانی را انجام میدهند.

natur

: طبیعت, ذات, گوهر, ماهیت, خوی, افرینش, گونه, نوع, خاصیت, سرشت, خمیره.

naturalisera

: بتابعیت کشوری در امدن, پذیرفته شدن (درکشور), جزو زبانی وارد شدن (کلمات), بومی شدن (گیاه و جانور), طبیعی شدن.

naturalisering

: قبول تابعیت, خوگیری.

naturalism

: طبیعت گرایی, فلسفه طبیعی, مذهب طبیعی, سبک ناتورالیسم.

naturforskare

: معتقد به فلسفه طبیعی.

naturlig

: طبیعی, سرشتی, نهادی, ذاتی, فطری, جبلی, بدیهی, مسلم, استعداد ذاتی, احمق, دیوانه.

naturlig hemvist

: محل سکونت, مسکن طبیعی, بوم, جای اصلی.

naturlig magnet

: اهن ربا.

natursk n

: صحنه ای, نمایشی, مجسم کننده, خوش منظر.

nautisk

: دریایی, مربوط به دریانوردی, ملوانی.

nautisk/sj-

: دریایی, مربوط به دریانوردی, ملوانی.

nav

: سالن کلیسا یا سایر سالنهای بزرگ.

navare

: مته, دیلم, زمین سوراخ کن.

navel

: ناف, سره (مج.) میان, وسط, ناف, پیوندگاه ناف, فرورفتگی ناف مانند.

navel-

: نافی, واقع در نزدیکی ناف, مرکزی, بطنی.

navelsvin

: گراز امریکایی.

navigatr

: کشتیران, دریانورد, هدایت گر.

navigera

: کشتیرانی کردن, هدایت کردن (هواپیماو غیره), طبیعت, ذات, گوهر, ماهیت, خوی, افرینش, گونه, نوع, خاصیت.

navkapsel

: سپر ماشین.

nazism

: اصول نازی.

nazistisk

: عضو حزب نازی المان هیتلری.

nbb

: منقار, پوزه, دهنه لوله.

nbbdjur

: پستاندار ابزی و منقاردار و صدفخوار جنوب استرالیا.

nd

: بااین وجود, با اینحال, هنوز, تا ان زمان, تا کنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااینحال, ولی, درعین حال.

nda

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

nda/helt/stta

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پیشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پیشنهادکردن, نیت.

ndam l

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پیشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پیشنهادکردن, نیت.

ndam lsenlig

: درخورد, مناسب, شایسته, فراخور, مقتضی.

ndam lsenlighet

: شتاب, عجله, کارمهم, اقدام مهم, اقتضاء

ndam lsenlighet

: شتاب, عجله, کارمهم, اقدام مهم, اقتضاء

ndamlsenlighet

: پسوند.

ndelse

: پسوند.

ndelse

: پسوند.

ndlig

: متناهی, محدود.

ndls

: بی پایان.

ndra

: تغییردادن, عوض کردن, اصلا ح کردن, تغییر یافتن, جرح و تعدیل کردن, دگرگون کردن, دگرگون کردن یاشدن, دگرگونی, تغییر, پول خرد, مبادله, عوض کردن, تغییردادن, معاوضه کردن, خردکردن (پول), تغییر کردن, عوض شدن.

ndra kurs

: تغییرجهت دادن, تغییر عقیده دادن, برگشت, گشت, انحراف, تغییر مسیر.

ndring

: پیرایش, اصلا ح, تجدید نظر.

ndring av valkretsindelning

: تقسیم حوزه های انتخاباتی و غیره بطور غیر عادلا نه, بطور غیر عادلا نه تقسیم کردن.

ndstation

: ایستگاه نهایی, پایانه.

ndv ndighet

: بایستگی, ضرورت, نیاز, نیازمندی, لزوم, احتیاج.

ndv ndigt

: لا زم, واجب, ضروری, بایسته, بایا.

ndv ndigtvis

: لزوما, بناچار, ناگزیر, بزو, اجبارا.

ndv ndigvis

: لزوما.

neapolitan

: وابسته به شهر ناپل.

nebulosa

: سحاب, توده های عظیم گازو گرد مابین فواصل ستارگان جاده شیری, لکه, میغ, ابر.

nebulosa-

: سحابی, میغی, مبهم.

ned

: پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهای ریزی که برای متکا بکار میرود, کرک, کرک صورت پایین, سوی پایین, بطرف پایین, زیر, بزیر, دلتنگ, غمگین, پیش قسط.

ned t

: پایین, زیرین, روبه پایین, متمایل بپایین.

nedan

: درزیر, پایین, مادون, بعد از این, از این پس, در سطور بعد, پیشوندی بمعنی زیر و پایین و پست.

nedanf r

: در زیر, از زیر, زیرین, پایینی, پایین.

nedbruten av sorg

: دلشکسته, نومید.

nedbrytning

: تنزل.

nedbrytningsprocess

: تجزیه.

nederlag

: شکست دادن, هزیمت, مغلوب ساختن.

nederlag/besvikelse

: ناراحتی, رنج, زحمت, ناراحت کردن.

nederlnderna

: هلند.

nedersta

: پایین ترین, اخرین, پایه اصلی وابتدایی.

nedfallande

: بخاک افتادن, درماندگی, دمر بودن.

nedg ng/depression/lgtryck

: تو رفتگی, گود شدگی, فرودافت, کسادی, تنزل, افسردگی, پریشانی.

nedg ng/skyfall

: افت, سقوط, زوال, انحطاط, ریزش, بارش.

nedgng/sluttning/h rstammning

: نسب, نژاد, نزول, هبوط.

nedgra

: خراب کردن, ویران کردن, نابود ساختن, تباه کردن.

nedh ngande

: نوسانی.

nedisning

: یخ بستن, انجماد.

nedkalla

: لعنت کردن, نفرین کردن, التماس کردن.

nedl ggande av ml

: عدم تعقیب.

nedl tande

: فروتن, مهربان, نوازش کننده, اهانت امیز, اظهار تنفر کننده, فن فن کننده.

nedlta sig

: تمکین کردن, فروتنی کردن, خود را پست کردن, تواضع کردن.

nedltenhet

: واگذاری, اعطاء, تمکین, موافقت, مدارا.

nedr kning

: میزان کردن ساعت, لحظات اخر.

nedre

: پایین اوردن, تخفیف دادن, کاستن از, تنزل دادن, فروکش کردن, خفیف کردن, پست تر, پایین تر, :اخم, عبوس, ترشرویی, هوای گرفته وابری, اخم کردن, واقع در پایین, در زیر, زیر, پایین, واقع در زیر.

nedrighet

: فساد, پستی, دلواپسی, دناءت ذاتی.

neds nka

: دراب فرو بردن, زیر اب کردن, غوطه ورساختن, پوشاندن, مخفی کردن.

neds nkning

: غسل, غوطه وری, فروبری (دراب), مخفی سازی, فرو رفتگی در زیر اب.

neds tta/racka ned p

: رسوا کردن, تقبیح کردن.

neds ttande

: کاهش, استهلا کی, کاهنده, کسر کننده, موهن, مضر, زیان اور و مایه رسوایی, خفت اور.

nedsatt

: پست یاخفیف شده.

nedskrning

: مستحکم سازی, از نو سنگر سازی.

nedsl /nedstmma

: پژمان کردن, افسردن, دل شکسته کردن, :پژمان, نژند, افسرده, محزون ومغموم.

nedsl

: پژمان کردن, افسردن, دل شکسته کردن, :پژمان, نژند, افسرده, محزون ومغموم.

nedslag

: حرکت چوب رهبر ارکست بطرف پایین, بدبینی, غمگینی, افسرده.

nedslagen

: پژمان, نژند, افسرده, محزون ومغموم, دژم, دلتنگ, پریشان, افسرده, غمگین, ملول, دل افسردگی, غمگینی, سربزیری, ویرانی.

nedslagenhet

: پژمانی, افسردگی, سرافکندگی, دلمردگی.

nedslagenhet/f rtvivlan

: غم, دلسردی, حزن, تنگدلی, دل گرانی.

nedsmutsning

: الا یش, الودگی, کثافت, عدم خلوص, ناپاکی.

nedsnka/dyka

: دراب فرو بردن, زیر اب کردن, غوطه ورساختن, پوشاندن, مخفی کردن.

nedst nka

: سرتاپاکثیف کردن, باطراف پاشیدن.

nedstmma

: پژمان کردن, افسردن, دل شکسته کردن, :پژمان, نژند, افسرده, محزون ومغموم.

nedstr ms

: پایین رود.

nedstrtande

: شتاب, دستپاچگی, تسریع, بارش, ته نشینی.

nedstta

: عدم وفق, انکار فضیلت چیزی راکردن, کم گرفتن, بی قدرکردن, پست کردن, بی اعتبارکردن, کم کردن, کاستن (از), تنزل دادن, فتح کردن, استحاله کردن, مطیع کردن.

nedtrycka

: ذلیل کردن, ستم کردن بر, کوفتن, تعدی کردن, درمضیقه قرار دادن, پریشان کردن.

nedtrycka/frtrycka

: ذلیل کردن, ستم کردن بر, کوفتن, تعدی کردن, درمضیقه قرار دادن, پریشان کردن.

nedtrycka/nedsl

: فرو بردن.

nedvrdering

: بی احترامی, توهین, بی اعتباری, خوار شماری, کاهش, انکارفضیلت.

negativa

: منفی.

negativism

: منفی گرایی, منفی بافی.

negativitet

: حالت منفی بودن.

negativt

: منفی.

neger

: زنگی, سیاه, کاکا, سیاه پوست.

negerkvinna

: زن سیاه پوست.

nej

: پاسخ نه, منفی, مخالف, خیر, ابدا, نفی, جواب منفی.

nej/ja till och med

: نه, خیر, رای منفی.

nejd

: سرزمین, اب وهوا.

nejlika

: میخک صد پر.

nejonga

: مارماهی.

nejr st

: رای مخالف دادن, مخالفت کردن, تحریم کردن.

neka

: مقصود, شی ء.

nekros

: مردن نسوج زنده, فساد, بافت مردگی, مردگی.

nektar

: شراب لذیذ خدایان یونان, شهد, شربت, نوش.

nektarin

: هلوی شیرین و ابدار, شلیل.

nemesis

: الهه انتقام, کینه جویی, انتقام, قصاص.

neon

: گاز نلون, چراغ نلون, شبیه روشنایی نلون.

nepotism

: خویش و قوم پرستی, انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده و اقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری.

neptunus

: الهه اقیانوس, نپتون, ستاره نپتون.

ner

: پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهای ریزی که برای متکا بکار میرود, کرک, کرک صورت پایین, سوی پایین, بطرف پایین, زیر, بزیر, دلتنگ, غمگین, پیش قسط.

nere

: طبقه پایین, واقع در طبقه زیر.

nereid

: هریک از پنجاه حوری دریایی که دختران نروس بوده اند.

nerium

: وردالحمار, سم الحمار, خرزهره.

nerium/oleander

: وردالحمار, سم الحمار, خرزهره.

nerv

: عصب, پی, رشته عصبی, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نیرو بخشیدن.

nerv-

: عصبی, وابسته بعصب, وابسته به سلسله اعصاب.

nerv/frckhet

: عصب, پی, رشته عصبی, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نیرو بخشیدن.

nervmedel

: ادم عصبانی, دچار اختلا ل عصبی, عصبی, نژند.

nervositet

: عصبانیت فوق العاده, از کوره در رفته, وحشت.

nervositet/panik

: عصبانیت فوق العاده, از کوره در رفته, وحشت.

nervs

: بیقرار, ناراحت, عصبی مربوط به اعصاب, عصبانی, متشنج, دستپاچه.

nervs

: پر عصب, پر رگ و پی, نیرومند, عصبانی, پر رو.

netto

: شبکه, تور, خالص.

neuralgi

: درد اعصاب, درد عصبی, مرض عصبی, پی درد.

neurasteni

: سر درد و حساسیت بی مورد, ضعف اعصاب.

neurit

: پی اماس, التهاب یا اماس و زخم عصبی که دردناک است و سبب ناراحتی عصبی و گاهی فلج میگردد.

neurologi

: عصب شناسی, بحث علمی عصب شناسی, پی شناسی.

neuron

: رشته مغزی و ستون فقراتی, یاخته عصبی.

neuros

: اختلا ل اعصاب, اختلا ل روانی, نژندی.

neurotiker

: ادم عصبانی, دچار اختلا ل عصبی, عصبی, نژند.

neurotisk

: ادم عصبانی, دچار اختلا ل عصبی, عصبی, نژند.

neutral

: خنثی کردن, اخته کردن, وابسته به جنس خنثی, خنثی, بی طرف, بی غرض, اسم یا صفتی که نه مذکر و نه مونث است, خواجه, بیطرف, بدون جانبداری, خنثی, بیرنگ, نادر گیر, ناوابسته, غیر متعهد نشده, تعهد نشده, تقبل نشده.

neutral/neutrum

: خنثی کردن, اخته کردن, وابسته به جنس خنثی, خنثی, بی طرف, بی غرض, اسم یا صفتی که نه مذکر و نه مونث است, خواجه.

neutralisera

: خنثی کردن, بطور شیمیایی خنثی کردن.

neutralisering

: خنثی سازی, بیطرف کردن.

neutralitet

: بیطرفی, نادرگیری.

neutron

: نیوترون, ذره بدون بارالکتریکی.

neutrum

: خنثی کردن, اخته کردن, وابسته به جنس خنثی, خنثی, بی طرف, بی غرض, اسم یا صفتی که نه مذکر و نه مونث است, خواجه.

nevrolog

: ویژه گر اعصاب.

newfoundland

: جزیره نیوفاوندلند.

newton

: نیوتن, واحد نیرو در دستگاه.M.K.S

ng

: چمن, چمن زار, مرغزار, راغ, علفزار.

ng

: واحد اندازه طول نخ و ریسمان, چمنزار, علفزار, مرتع, جلگه سبز, چمن, چمن زار, مرغزار, راغ, علفزار.

nga

: بخار, دمه, بخار اب, بخار دادن, بخار کردن, بخار, دمه, مه, تبخیر کردن یا شدن, بخور دادن, چاخان کردن.

ngande

: شبیه بخار, دارای بخار مه الود, تحریک شده, پر حرارت, پر بخار.

ngare

: کشتی بخار, ماشین بخار, دیگ بخارپز.

ngbt

: کشتی بخار, قایق بخاری, باکشتی بخارسفر کردن.

ngel

: فرشته, مالک.

ngel

: فرشته, مالک.

nger

: طلب مغفرت, پشیمانی, ندامت, توبه, پشیمانی, افسوس, ندامت, پریشانی, غم, توبه, پشیمانی, ندامت, اصلا ح مسیر زندگی.

nger/ ngra/beklaga

: پشیمانی, افسوس, تاسف, افسوس خوردن, حسرت بردن, نادم شدن, تاثر.

ngerfull

: پشیمان, توبه کار, از روی توبه وپشیمانی, توبه کار, پشیمان, تاءب, اندوهناک, نادم, اندوهناک, نادم, تاءب.

ngestfylld

: مضطرب, نگران.

ngfartyg

: کشتی بخار.

nglalik

: فرشته ای, وابسته به فرشته.

nglar

: ارنگ, تشویش, دل واپسی, اضطراب, اندیشه, اشتیاق, نگرانی.

ngon

: هرکس, هرچیز, هرشخص معین, یک کسی, کسی, یک شخص, شخصی.

ngon dag

: روزی, یکروز (در اینده).

ngonsin

: همیشه, همواره, هرگز, هیچ, اصلا, درهر صورت.

ngonting

: چیزی, یک چیزی, تا اندازه ای, قدری.

ngpanna

: دیگ بخار.

ngra

: برخی, بعضی, بعض, ب رخی از, اندکی, چندتا, قدری, کمی از, تعدادی, غالبا, تقریبا, کم وبیش, کسی, شخص یا چیز معینی.

ngra

: پشیمان شدن, افسوس خوردن, دلسوزی کردن, پشیمانی, ناگواری, غم, غصه, ندامت, واچیدن, بی اثرکردن, خنثی کردن, باطل کردن, خراب کردن, ضایع کردن, بی ابرو کردن, باز کردن.

ngra sig

: اصلا ح شدن, توبه کردن, پشیمان شدن, نادم.

ngra/ ngra sig

: اصلا ح شدن, توبه کردن, پشیمان شدن, نادم.

ngslan

: ارنگ, تشویش, دل واپسی, اضطراب, اندیشه, اشتیاق, نگرانی.

ngslig/rdd

: ترسو, کمرو, محجوب, بزدل, ترسو, جبون.

ngstr m

: انگستروم.

ngv lt

: جاده صاف کن دارای نیروی بخار, باجاده صاف کن جاده را صاف کردن, خردکردن.

ni

: شما, شمارا.

nicka

: تکاندادن سر بعلا مت توافق, سرتکان دادن, باسراشاره کردن, تکان سر.

nickel

: نیکل, ورشو, سکه پنج سنتی, اب نیکل دادن.

niga

: ادب, احترام, تعظیم, سلا م یا تواضع کردن.

niga/nigning

: ادب, احترام, تعظیم, سلا م یا تواضع کردن.

nigger

: کاکاسیاه(بتحقیر), سیاه پوست.

nigning

: ادب, احترام, تعظیم, سلا م یا تواضع کردن.

nihilism

: پوچ گرایی, اعتقاد به تباهی و فساد دستگاههای اداری و لزوم از بین رفتن انها, انکار همه چیز, عقاید نهیلیستی.

nihilist

: منکر همه چیز, پوچ گرا.

nikotin

: نیکوتین.

nilen

: رود نیل.

nimbus

: هاله, اوهام, ابر بارانی.

nio

: عدد نه, نه عدد, نه تا, نه نفر, نه چیز, نه تایی.

niofaldig

: نه برابر, نه بخشی.

nionde

: نهمین, نهمین مرتبه, یک نهم, درنهمین درجه.

nipflod

: خفیف ترین جزر و مد, کهکشند.

nisch

: تو رفتگی در دیوار, طاقچه, توی دیوار گذاشتن.

nit/nita

: پرچ کردن, پر چین کردن, بامیخ پرچ محکم کردن, بهم میخ زدن, محکم کردن.

nita

: پرچ کردن, پر چین کردن, بامیخ پرچ محکم کردن, بهم میخ زدن, محکم کردن.

nita/gripa h rt om

: پرچ کردن, گره کردن.

nitare

: پرچ کننده.

nitisk

: فدایی, مجاهد, غیور, باغیرت, هواخواه.

nitrat

: نیترات, نمک معدنی یا نمک الی جوهر شوره, نیترات سدیم یا پتاسیم, شوره, به نیترات تبدیل کردن.

nittio

: نود, عدد نود, نود نفر, نودچیز.

nittionde

: نودمین, نودمین درجه یا مرتبه.

nittioring

: ادم نود ساله (یاکمتر از صد سال), نود ساله.

nitton

: عدد نوزده, نوزدهمین مرتبه, نوزده تایی.

nittonde

: نوزدهمین.

niv

: سطح, میزان, تراز, هموار, تراز کردن.

nje

: سرگرمی, تفریح, گیجی, گمراهی, فریب خوردگی, پذیرایی, نمایش, کیف, لذت, خوشی, عیش, شهوترانی, انبساط, لذت, بخشیدن, خوشایند بودن, لذت بردن.

njestur

: سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح.

njur-

: کلیه ای, وابسته به کلیه ها.

njure

: گرده, کلیه, قلوه, مزاج, خلق, نوع.

njuta av

: ذاءقه, مزه, طعم, چاشنی, ذوق, رغبت, اشتها, مزه اوردن, خوش مزه کردن, با رغبت خوردن, لذت بردن از.

njutbara

: لذت بخش, لذت بردنی.

njutning

: مهمانی, سور, ضیافت, جشن, عید, خوشگذرانی کردن, جشن گرفتن, عیاشی کردن.

njutning/f rverkligande

: باروری, برخورداری, تمتع, میوه اوری, پایان, استنتاج

nka

: بیوه زنی که از شوهرش باو دارایی یا مقامی بارث رسیده باشد, وارثه.

nka

: بیوه, بیوه زن, بیوه کردن, بیوه شدن.

nkas del i boet

: سوراخ زیر زمینی, لا نه خرگوش وغیره, جهیز دادن.

nkend

: بیوه زنی که از شوهرش باو دارایی یا مقامی بارث رسیده باشد, وارثه.

nkend

: بیوه زنی که از شوهرش باو دارایی یا مقامی بارث رسیده باشد, وارثه.

nkes te

: مهریه ملکی, دارایی مشترک زن و شوهر, اجاره داری مشترک و مشاعی.

nkest nd

: بیوگی.

nkeste

: مهریه ملکی, دارایی مشترک زن و شوهر, اجاره داری مشترک و مشاعی.

nkestnd

: بیوگی.

nkling

: مرد زن مرده.

nkling

: هنوز, تا ان زمان, تا کنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااینحال, ولی, درعین حال.

nl

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غیره, سوزن دوزی کردن, با سوزن تزریق کردن, طعنه زدن, اذیت کردن, دم باریک ابزاری با نوک تیز و باریک, قلم فولا دی حکاکی وگراورسازی, سوزن.

nldyna

: جا سنجاقی, بالشتک, سنجاق گیر.

nmligen

: یعنی, بنام, با ذکر نام, برای مثال.

nmnare

: برخه نام, تقسیم کننده, مشتق کننده, مقسوم علیه, مخرج.

nn

: هرکس, هرچیز, هرشخص معین.

nnting

: چیزی, یک چیزی, تا اندازه ای, قدری.

nnu

: چمن, چمن زار, مرغزار, راغ, علفزار.

nnu

: هنوز, تا ان زمان, تا کنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااینحال, ولی, درعین حال.

nnu inte utformad

: بدون شکل منظم هندسی, بدون سازمان, تشکیل نشده, ناساخت.

noa

: نوح پیغمبر.

noak

: نوح پیغمبر.

nocturne

: قطعه موسیقی دل انگیز و رویایی, نقاشی از منظره شب.

noggrann

: باریک بین, خیلی دقیق, وسواسی, ترسو, کمرو, رنجبر, زحمت کش, ساعی, رنج برنده.

noggrann underskning

: بازرسی کلی, معاینه عمومی, موشکافی, بررسی, رسیدگی, مداقه, تحقیق.

noggranna

: رنجبر, زحمت کش, ساعی, رنج برنده.

noggrannhet

: درستی, صحت, دقت, درستی, دقت, صحت, کمال.

nogrannhet

: ظرافت, خوبی, دلپذیری, مطلوبی, احتیاط, دقت.

noll

: صفر, هیچ, مبداء, محل شروع, پایین ترین نقطه, نقطه گذاری کردن, روی صفرمیزان کردن.

noll/intet

: صفر, هیچ, معدوم.

noll/nolla

: هیچ, عدم, نیستی, صفر, نابودی, بی ارزش, عدم, هیچ.

nolla

: چیز غیر موجود, جیز وهمی و خیالی, عدم, بی پول و لا ت, متظاهربه پولداری.

nolla/siffra/chiffer

: عدد صفر, رمز, حروف یا مهر رمزی, حساب کردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

nomad

: کوچ گر, بدوی, چادر نشین, ایلیاتی, خانه بدوش, صحرانشین.

nomadiserande

: چادر نشین, وابسته به کوچ گری.

nominativ

: کنایی, حالت فاعلی, فاعلی, کاندید شده, تعیین شده.

nominella v rdet

: ارزش اسمی.

nominellt vrde

: ارزش اسمی.

nominera

: کاندید کردن, نامیدن, معرفی کردن, نامزد کردن.

nonchalans

: سهل انگاری, لا قیدی, پشت گوش فراخی.

nonchalant

: سهل انگار, اهمال کار, مسامحه کار, بی علا قه.

nonchalant/vanv rdig

: پرحرف, گستاخ.

nonieskala

: درجه یا تقسیم بندی فرعی, تقسیم بدرجات جزء.

nonintervention

: سیاست عدم مداخله, سیاست کناره گیری, عدم مداخله.

nonkombattant

: غیر مبارز, افراد غیر نظامی.

nonkonformist

: ناپیرو, نامقلد, معاند, ناموافق, مخالف کلیسای رسمی, خود رای.

nonsens

: حرف چرند, چاخان, توخالی, گنداب اشپزخانه, چیز بی معنی وبیمزه, یاوه, مهمل, مزخرف, حرف پوچ, بیمعنی, خارج از منطق, ادم چرند, حرف مفت, بی معنی.

nonsens/brits

: حرف توخالی وبی معنی, خوابگاه (درکشتی یا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

nonstop

: بدون توقف, یکسره.

noppig

: گره دار, کورک دار.

nord stlig

: شمال خاوری, شمال شرقی, شمال شرق.

nordbo

: اهل شمال.

nordisk

: وابسته به شمال اروپا, شمالی.

nordiska

: وابسته به شمال اروپا, شمالی.

nordiskt

: وابسته به شمال اروپا, شمالی.

nordlig

: شمالی, بسوی شمال, شمالا, رو بشمال, قسمت شمالی

nordman

: اسکاندیناوی باستانی.

nordost

: باد شمال خاوری, نسیم شمال شرقی.

nordvst

: شمال باختری, شمال غرب, شمال غربی, باد شمال غربی, طوفان شمال غربی.

norge

: نروژ.

norm

: هنجار, اصل قانونی, قاعده, ماخذ قانونی, مقیاس یا معیار, حد وسط, معدل, متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

normal

: عادی, معمول, طبیعی, میانه, متوسط, به هنجار.

normala

: عادی, معمول, طبیعی, میانه, متوسط, به هنجار.

normalisera

: هنجار کردن.

normalisering

: عادی شدن.

normalljus

: میزان شدت نور برحسب تعداد شمع.

normaltillstnd

: عادی بودن, هنجاری.

normand

: اهل نرماندی, از نژاد نرمان.

normandisk

: اهل نرماندی, از نژاد نرمان.

normativ

: هنجاری, قاعده ای, اصولی, معیاری, قانونی, اصلی.

norr

: شمال, شمالی, باد شمال, رو به شمال, در شمال.

norra

: شمال, شمالی, باد شمال, رو به شمال, در شمال, شمالی, ساکن شمال, باد شمالی.

norrg ende

: عازم شمال.

nors

: ماهی قزل الا دارای گوشت لذید.

norsk

: اهل اسکاندیناوی, مربوط به اسکاندیناوی, نروژی.

norska

: نروژی.

nos

: سر لوله اب, بینی, پوزه, دهانک.

nos/munstycke

: سر لوله اب, بینی, پوزه, دهانک.

noshrning

: کرگردن, رده کرگدن ها.

nostalgi

: دلتنگی برای میهن, احساس غربت.

not

: تبصره, شرح, یادداشت ته صفحه, زیر نگاشت.

nota

: نوک, منقار, نوعی شمشیر پهن, نوک بنوک هم زدن (چون کبوتران), لا یحه قانونی, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسکناس, صورتحساب دادن.

notarius publicus

: دفتر اسناد رسمی, صاحب محضر.

notera

: یاداشت, تبصره, توجه کردن, ذکر کردن, ملا حضه کردن, اخطار, اگهی.

notera/notis

: ملا حضه کردن, اخطار, اگهی.

notvarp

: فشردن, چلا ندن, له شدن, خردشدن, باصدا شکستن, شکست دادن, پیروزشدن بر.

novell

: داستان کوتاه.

november

: نوامبر, نام ماه یازدهم سال فرنگی.

novis

: تازه کار, نو اموز, مبتدی, جدیدالا یمان, ادم ناشی, نوچه.

novitiat

: مرحله تازه کاری, کار اموزی, تازه کار.

nra

: نزدیک, تقریبا, قریب, صمیمی, نزدیک شدن.

nra

: نزدیک, تقریبا, قریب, صمیمی, نزدیک شدن.

nra/n stan

: نزدیک, قریب, مجاور, تقریبا, نزدیک شدن.

nra/uppf da

: قوت دادن, غذا دادن, خوراک دادن, تغذیه.

nrande

: غذایی, رزقی, دستگاه گوارش, مغذی, مقوی, مغذی.

nrhet

: نزدیکی, خویشی, شباهت, قرابت, مجاورت, مجاورت, همسایگی.

nrings mne

: مغذی, ماده مغذی, ماده مقوی از لحاظ غذایی.

nrkamp

: جنگ دست به یقه, اصطکاک و مبارزات داخلی.

nrmande

: ایجاد روابط حسنه, نزدیکی, تمایل بدوستی.

nrmast nden

: دورترین, اقصی نقطه0

nrmaste sl kting

: نزدیک ترین خویشاوندان, منسوب بلا فصل, وارث بلا فصل.

nrmev rde

: نزدیکی, شباهت زیاد, قریب بصحت, تخمین.

nrsynt person

: ادم نزدیک بین.

nrvarande

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

ns

: تنگه خالی, برزخ, باریکه.

ns/landtunga

: تنگه خالی, برزخ, باریکه.

nsa

: بینی, عضو بویایی, نوک بر امده هر چیزی, دماغه, بو کشیدن, بینی مالیدن به, مواجه شدن با.

nsduk

: دستمال, دستمال گردن.

nska

: میل داشتن, ارزو کردن, میل, ارزو, کام, خواستن, خواسته.

nskan

: میل داشتن, ارزو کردن, میل, ارزو, کام, خواستن, خواسته.

nskande

: ارزو, خواسته, چیزی که ارزو میشود, ارزوی اجابت دعا.

nskar

: پسندیده, مرغوب, خواستنی, مطلوب, خوش ایند.

nskar

: خواستن, میل داشتن, ارزو داشتن, ارزو کردن, ارزو, خواهش, خواسته, مراد, حاجت, کام, خواست, دلخواه.

nskv rt

: پسندیده, مرغوب, خواستنی, مطلوب, خوش ایند.

nskvrdhet

: درجه اشتیاق, درجه تمایل, شرایط مطلوب.

nskvrt

: پسندیده, مرغوب, خواستنی, مطلوب, خوش ایند.

nssla

: گزنه, انواع گزنه تیغی گزنده, بوسیله گزنه گزیده شدن, ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن, برانگیختن, رنجه داشتن.

nsta

: بعد, دیگر, اینده, پهلویی, جنبی, مجاور, نزدیک ترین, پس ازان, سپس, بعد, جنب, کنار.

nstkommande m nad

: درماه اینده, مربوط بماه اینده.

nsvis

: بی پرده, گستاخ, پر رو, جسور, ماهر, غنچه دار, قشنگ, سرحال.

nt

: شبکه, تور, خالص, مهره, بافت یا نسج, تار, منسوج, بافته, تنیدن.

nta bort/erodera

: فرساییدن, خوردن, ساییدن, فاسدکردن, ساییده شدن.

ntbindning

: شبکه بندی, شبکه, توری دوزی, تور سازی.

n-te

: در مرحله چند, در مرتبه بیشمار.

ntkn ppare

: فندق شکن.

ntmage

: نگاری, شیردان جانور نشخوار کننده, ساختمان شبکه ای, شبکه, بافت نگاهدارنده اعصاب, بافت همبند و مشبک.

ntning

: ساییدگی, اصطکاک, مالش, خراش.

ntskal

: پوست فندق و بادام و غیره, مختصرا, ملخص کلا م.

ntt

: اراسته, قشنگتر, پاکیزه, ماهر, چالا ک, پاکیزه, تمیز, شسته و رفته, مرتب, گاو, کهنه, قدیمی, فرسوده

ntter/muttrar/tokig

: اجیل, دیوانه, مفتون.

nu

: حالا, اکنون, فعلا, در این لحظه, هان, اینک.

nu fr tiden

: امروزه, این روزها.

nubier

: اهل کشور نوبی یا حبشه.

nubiska

: اهل کشور نوبی یا حبشه.

nubiska/nubier

: اهل کشور نوبی یا حبشه.

nudel

: رشته فرنگی, ماکارونی, احمق, ابداع کردن.

nudism

: عریان گری, پیروی از عقاید جماعت برهنگان, برهنگی.

nudist

: برهنگی گرای, طرفدار برهنگی.

nuf rtiden

: امروزه, این روزها.

numera

: حالا, اکنون, فعلا, در این لحظه, هان, اینک.

numerisk

: عددی, نمره ای, عددی.

numismatisk

: مسکوک شناسی, وابسته به سکه شناسی, مدال شناسی.

nummer

: چاپ, ویرایش.

nummer/antal

: عدد, شماره.

nuna

: صفیرگلوله تفنگ.

nunna

: راهبه, زن تارک دنیا.

nunnekloster

: صومعه, دیر, مجمع, صومعه.

nunnert

: , شاهتره.

nuntie

: سفیر پاپ, ایلچی پاپ, پیک, رسول.

nuvarande

: جریان, رایج, جاری.

ny

: تازه, جدید, نو, اخیرا, نوین, جدیدا.

nya

: تازه, جدید, اخیر, متاخر, جدیدالتاسیس.

nyans

: فرق جزءی, اختلا ف مختصر, نکات دقیق وظریف, سایه, حباب چراغ یا فانوس, اباژور, سایه بان, جای سایه دار, اختلا ف جزءی, سایه رنگ, سایه دار کردن, سایه افکندن, تیره کردن, کم کردن, زیر وبم کردن.

nyb rjarbok

: کتاب الفباء, مبادی اولیه, بتونه, چاشنی, وابسته بدوران بشر اولیه, باستانی, ابتدایی.

nyb rjare/novis

: نوچه, نواموز, تازه کار, مبتدی, کاراموز, مبتدی, تازه کار, نوچه.

nybildning

: واژه جدید, لغت اختراعی, نوواژه.

nybrjare

: مبتدی, تازه کار, تازه کار.

nybyggare

: دهاتی, اهل جای دورافتاده, مستعمره نشین, کسیکه درتاسیس مستعمره ای شرکت میکند, مهاجر, مهاجر تازه, مقیم, ماندگار, خوش نشین, ماندگر.

nybygge

: واریز, تصفیه, تسویه, پرداخت, توافق, ته نشینی, مسکن, کلنی, زیست گاه.

nyck

: هوس, تمایل فکری, دمدمی مزاجی, وسواس, چیز غریب, غرابت, خط دارکردن, رگه دارکردن, دمدمی بودن, هوس, هوی و هوس, تلون مزاج, وسواس, خیال, وهم, تغییر ناگهانی.

nyck/abnormitet

: دمدمی مزاجی, وسواس, چیز غریب, غرابت, خط دارکردن, رگه دارکردن, دمدمی بودن.

nyck/infall

: خیالپرستی, تخیلا ت, هوی و هوس, بوالهوسی.

nyckel

: پیچنده, پیچ, کوک کننده, کلید کوک, نخ پیچ.

nyckelben

: ترقوه, چنبر.

nyckelhl

: سوراخ کلید.

nyckelord

: کلمه کلیدی, واژه کلیدی.

nyckelpiga

: پینه دوز.

nyckfull

: هوسباز, دمدمی مزاج, بوالهوس, بوالهوس, وسواسی, دهن بین, غریب, خیالباف.

nyckfulla

: هوسباز, دمدمی مزاج, بوالهوس.

nyckfullhet

: بوالهوس, وسواسی, دهن بین, غریب, خیالباف.

nyf dd

: نوزاد, تازه زاییده شده, تازه تولد شده.

nyfiken

: کنجکاو, نادر, غریب, کنجاو, فضول, پی جو, دارای شامه تیز, فضول.

nyfiken person

: ادم فضول و خاله وارس, جهانگرد, فضولی کردن, سیاحت کردن.

nyfikenhet

: حس کنجکاوی, چیز غریب, کمیاب.

nyhet

: تاخر, تازگی.

nyheter

: خبر, اخبار, اوازه.

nyhetsbrev

: خبرنامه.

nyhetsmakeri

: بدعت, ابداع, تغییر, چیز تازه, نو اوری.

nyhetssndning

: اخباررادیویی یا تلویزیونی, خبر پراکندن.

nykomling

: تازه وارد, نوایند, پیش اهنگ تازه کار, ادم تازه وارد, تازه کار.

nykter

: هوشیار, بهوش, عاقل, میانه رو, معتدل, متین, سنگین, موقر, ادم هشیار(دربرابرمست), هوشیار بودن, بهوش اوردن, از مستی دراوردن.

nykterhet

: هشیاری (در برابر مستی), متانت, اعتدال.

nylon

: نایلون.

nymf

: حوری, زن بسیار زیبا.

nymfomani

: میل شدید زن بجماع, حشری بودن زن.

nymodig

: نوظهور, من در اوردی, متجدد, مد تازه.

nymodighet

: تازگی, نوظهوری, چیز تازه, چیز نو.

nynna

: ناله, زمزمه, زمزمه کردن, اواز, وزوز کردن, همهمه کردن, صدا کردن (مثل فرفره), زمزمه کردن, درفعالیت بودن, فریب دادن.

nyo

: از نو, دوباره, از نو, دوباره, بطرز نوین, از سر.

nyo upprepa

: تکرار کردن, تصریح کردن.

nyomv nd

: جدید الا یمان, کاراموز, مبتدی, نوچه.

nyordning

: تشکیلا ت مجدد, صورت جدید.

nypa

: نیشگون گرفتن, قاپیدن, مضیقه, تنگنا, موقعیت باریک, سربزنگاه, نیشگون, اندک, جانشین, نیشگون گرفتن وکشیدن, پیچ دادن, پیچیدن, پیچاندن (بینی), نیشگون تیز.

nypa/frostskada

: نیشگون, گازگرفتن,کش رفتن,مانع رشدونمو شدن,جوانه زدن, صدمه زدن,پریدن,زخم زبان,سرمازدگی.

nys rt

: خربق سفید عطسه اور.

nysa

: ستوسه, عطسه, عطسه کردن.

nysa/nysning

: ستوسه, عطسه, عطسه کردن.

nysning

: ستوسه, عطسه, عطسه کردن.

nysta av

: باز کردن, باز کردن از پیچ.

nystan

: قرقره, ماسوره, هرچیزی شبیه قرقره, دورقرقره پیچیدن.

nystan/hrva

: کلا ف, دسته, کلا ف نخ یا پشم, هرچیزی شبیه کلا ف پیچیدن.

nytt

: تازه, جدید, نو, اخیرا, نوین, جدیدا, بتازگی, اخیرا.

nytta

: استعمال کردن, بکاربردن, مصرف کردن, بکارانداختن (.n)کاربرد, استعمال, مصرف, فایده, سودمندی, استفاده, تمرین, تکرار, ممارست.

nyttjandertt

: حق استفاده از عین و نماءات, حق عمری و رقبی, از عین و نماءات مالی استفاده کردن, حق عمری و رقبی داشتن.

nytto-

: مطلوبیت چیزی بخاطرسودمندی ان, معتقد باصل اخلا قی سودمند گرایی, سودمندگرا.

nyutg va

: چاپ مجدد, دوباره منتشر کردن.

O

o kta

: جعلی, ساختگی, موهوم, حرامزاده, غیر مشروع, ناروا, قلب, بدلی, بدل, جعلی, الکی, نادرست, حرامزاده.

o ndlig mngd

: ابدیت.

o ndlighet

: ابدیت.

o rlighet

: نادرستی, خیانت, عدم امانت.

o terkalleliga

: غیر قابل فسخ, لا زم, قطعی.

o tlig

: نخوردنی, ناخوردنی, غیر قابل خوردن.

o verstiglig

: غیر قابل تفوق, فاءق نیامدنی, غیر قابل عبور, بر طرف نشدنی.

o vervinnerliga

: شکست ناپذیر, مغلوب نشدنی.

o vervinnlig

: تسخیر ناپذیر, شکست ناپذیر, مغلوب نشده.

oaccentuerad taktdel

: قطعه موسیقی ناهماهنگ, مغایر, خل.

oaktat

: باوجود اینکه, علی رغم, باوجود, بدون توجه.

oaktsamhet

: قصور, اهمال, فراموشکاری, غفلت, فرو گذاشت.

oangripbar

: یورش ناپذیر, بی تردید, غیر قابل بحث, غیرقابل حمله.

oansenlig

: ناچیز.

oanst ndiga

: زشت و وقیح, کریه, ناپسند, موهن, شهوت انگیز.

oanst ndigheter

: پستی, هرزگی.

oanstndig

: زشت, هرزه, شنیع, مربوط به جاکشی, بی عفت, شرم اور, گستاخ, نا نجیب, بی حیا, زشت و وقیح, کریه, ناپسند, موهن, شهوت انگیز, شهوتران, شهوانی, شهوت پرست, هرزه.

oanstndighet

: بی نزاکتی, بی شرمی, نا زیبندگی, گستاخی, وقاحت, قباحت, زشتی.

oanstndigt

: زشت و وقیح, کریه, ناپسند, موهن, شهوت انگیز.

oansvarig

: وظیفه نشناس, غیر مسلول, نامعتبر, عاری از حس مسلولیت

oansvarighet

: وظیفه نشناسی.

oanv nd

: بکارنرفته, نامستعمل, خو نگرفته, عادت نکرده, بکارنبرده.

oanvndbar

: بی بها, ناچیز و بی قیمت, بی ارزش, بی اهمیت.

oartig

: بی ادب, بی نزاکت, بی ادبانه, تند, بی تربیت, خشن, زمخت, خام, بی ادب, غیر متمدن.

oartikulerad

: وابسته به بی مفصلا ن, بی بند, بی مفصل, ناشمرده, درست ادا نشده, غیر ملفوظ.

oas

: واحه, ابادی یا مرغزار میان کویر.

oavbruten

: پیوسته, مداوم, بی وقفه.

oavgjord

: درطی, درمدت, تازمانی که, امر معلق, متکی.

oavgjord/i avvaktan p

: درطی, درمدت, تازمانی که, امر معلق, متکی.

oavgjort

: مسابقه ای که در ان چند نفر برنده می شوند.

oavkortad

: مشروح, مختصرنشده, کوتاه نشده, کامل, تلخیص نشده.

oavl tlig

: مدام, مداوم, پشتکار دار, مصر درکار, بی امان.

oavsett

: قطع نظر از, بیطرف, بی ادب, احترام نگذار, بدون مراعات, صرفنظر از, صرفنظر از, با وجود علیرغم.

oavsiktlig

: غیرعمدی.

oavsttbar

: معزول نشدنی, برداشته نشدنی, ثابت.

ob jd

: خم نشده, انحنا پیدا نکرده, تعظیم نکرده, سر کوب نشده.

ob jlighet

: کج نشدگی, سختی, سفتی, انحناء نا پذیری.

obalans

: عدم تعادل, عدم توازن, ناهماهنگی.

obalanserad

: نامتعادل, نامتوازن

obanad

: بی راه, بدون جاده, ناشناخته.

obarmh rtig

: بیرحم, بی ترحم, بی رحم, سرسخت, ظالم, بیباک, ظالم, بی سخاوت, بیرحم, سخت گیر در قضاوت, بی گذشت, بی رحم, جبار, ستمکار, نامهربان.

obarmhrtiga

: بیرحم.

obducera

: کالبدشکافی کردن, تشریح کردن, موشکافی کردن.

obduktion

: کالبد شکافی, تشریح مرده, تشریح نسج مرده (درمقابل biopsy).

obebodd

: اشغال نشده, خالی, بدون مستاجر.

obefl ckad

: معصوم.

obefogad

: بی اساس, زیادی, غیر ضروری, ناروا, بی مورد.

obegagnad

: کهنه نشده, استعمال نشده.

obegr nsade

: نامحدود, نامعلوم, نامشخص, نامعین, بی حد.

obegriplig

: نفهمیدنی, دور از فهم, درک نکردنی, نا محدود, غیر مفهوم, غامض, پیچیده, غیر صریح.

obegriplighet

: غیر قابل فهم بودن.

obegrnsad

: نامحدود, نامعلوم, نامشخص, نامعین, بی حد.

obegrnsat

: نامحدود, نامعلوم, نامشخص, نامعین, بی حد.

obehag

: ناراحتی, رنج, زحمت, ناراحت کردن, ناراحتی, بیقراری, احساس مرض, ناخشنودی, نامطبوعی, وضع نامناسب.

obehag/pl goris

: ازار, مایه تصدیع خاطر, مایه رنجش, اذیت.

obehaglig

: نامطبوع, ناسازگار, ناگوار, مغایر, ناپسند.

obehaglig situation

: مخمصه, حالت, وضع نامساعد, وضع خطرناک.

obekant

: نااشنا, ناشناخته, عجیب, نااشنایی, ناشناخته, مجهول, ناشناس, گمنام, بی شهرت, نامعلوم.

obekanta

: نااشنا, ناشناخته, عجیب, نااشنایی.

obekantskap

: نااشنا, ناشناخته, عجیب, نااشنایی.

obekv ma

: خامکار, زشت, بی لطافت, ناشی, سرهم بند, غیر استادانه.

obekvm

: ناراحت, ناجور, ناراحت, نامساعد (مانند هوا), ناخوشایند.

obekymrad om

: بی پروا.

obelisk

: ستون هرمی شکل سنگی.

ober rd

: ارام شده, ارام کرده, صاف, ارام, چین نخورده, بدون موج.

oberknelighet

: بی حسابی, نا معلومی.

oberoende

: استقلا ل, ازادی, بی نیازی از دیگران, مستقل, خود مختار, دارای قدرت مطلقه.

oberttigad

: غیرقابل ضمنانت, توجیه نکردنی, بیجا

obesegrad

: نباخته, شکست نخورده, مغلوب نشده, ضرب نخورده.

obesjungen

: خوانده نشده,, ستایش نشده, سروده نشده.

obeskrivlig

: وصف ناپذیر, توصیف ناپذیر, نامعلوم.

obeslutsam

: دودل, غیر قطعی, بی عزم, بی تصمیم, دو دل, مردد.

obeslutsamhet

: بی تص?میمی, دو دلی, بی عزمی, تردید, تامل, بی عزمی, تردید.

obest md

: نا محدود, بیکران, بی حد, بی اندازه, غیرقابل اندازه گیری, نامعین, غیر قطعی, غیر صریح, نکره, نا معین, پادر هوا, نا مشخص, بی نتیجه, لمس ناپذیر, بغرنج, درک نکردنی, مال غیر عینی, نا هویدا.

obest mdbar

: غیر قابل تعریف, توصیف نشدنی, غیرقابل طبقه بندی, وصف ناپذیر, نامعین.

obest nd

: درماندگی, اعسار, عجز از پرداخت دیون.

obest ndighet

: نا پایداری بی دوامی.

obestmbar

: غیر قابل تعیین, نا محدود, بی حدو حصر.

obestmda

: نا محدود, بیکران, بی حد, بی اندازه, غیرقابل اندازه گیری, نامعین, غیر قطعی, غیر صریح, نکره.

obestndig

: نا پایدار, بی ثبات.

obestridlig

: بی چون و چرا, مسلم, غیرقابل بحث, محقق, غیر قابل بحث, بدون مناقشه, بی چون و چرا, بدون مباحثه, مسلم, بی چون و چرا, مسلما, بی گفتگو, بطور غیر قابل بحث, بطور مسلم, انکار ناپذیر, مسلم, بدون شک, بدون تردید, محقق, غیرقابل منازعه, غیرقابل اعتراض, رد نکردنی.

obesvarad

: بدون تلا فی یا عمل متقابل.

obet nksam

: فاقد حس تشخیص, بی تمیز, بی احتیاط, بی ملا حظه, بدون اطلا ع, تند وبی ملا حظه, بی احتیاط, بی پروا.

obetalda

: پرداخت نشده.

obetingad

: محقق, غیرقابل منازعه, غیرقابل اعتراض, رد نکردنی.

obetonad

: بی تشویش, بدون اضطراب, بدون کشش, بدون مد(مادد).

obetydlig

: جزءی, ناچیز, ناچیز, جزءی, بی اهمیت, خرد, ناقابل, ناچیز, پوچ, بی اثر, ناچیز, جزءی, ناچیز, بی اهمیت, مقدار ناچیز, شخص بی اهمیت, ناچیز شماری, بی اعتنایی, تحقیر, صیقلی, تراز, لا غر, نحیف, باریک اندام, پست, حقیر, فروتن, کودن, قلیل, اندک, کم, ناچیز شمردن, تراز کردن.

obetydlig/lttsinnig

: سبک رفتار, سبک, پوچ, بیهوده وبیمعنی, سبکسر, احمق.

obetydlighet

: ناچیزی, ناقابلی, بی اهمیتی, کمی, بی معنی گری.

obetydliglighet

: پیش پاافتادگی, ابتذال, بی موردی, ناچیزی.

obetydligt

: کمی, اندکی.

obeveklig

: نرم نشدنی, سخت, سنگدل, بی شفقت, تسلیم نشدنی, بیرحم, بی امان, سخت گیر, بیرحم, نرم نشدنی, تسلیم نشدنی.

obildad

: بی فرهنگ, بی ادب, بیسواد, دارای سلیقه پست, خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

obildad/ohvlig

: خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

obildade

: خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

obildbar

: غیر قابل تحصیل, غیر قابل تربیت.

obildning

: بیسوادی.

objekt

: مقصود, شی ء.

objekt/neka

: مقصود, شی ء.

objektiva

: مقصود, هدف, عینی, معقول.

objektivism

: برون گرایی, عین گرایی فلسفه مادی, ادبیات و هنر مادی, مادی گرایی.

objektivitet

: عینی بودن, مادیت, هستی, واقعیت, بیطرفی و بی نظری.

objlig

: صرف نشدنی, غیر قابل تصریف, پرهیز نکردنی, سخت, انحناء ناپذیر, سرکش, گردنکش.

objuden

: ناخوانده, دعوت نشده, سرزده.

oblandad

: خالص, پاک, تمیز, ناب, ژاو, اصیل, خالص کردن, پالا یش کردن, بیغش, بدون الیاژ, غیر مخلوط, خالص, ناب.

oblat

: شیرینی پنجره ای, نان فطیر.

oblat/r n

: شیرینی پنجره ای, نان فطیر.

obligation

: قید.

obligationsinnehavare

: دارای صاحب سهام قرضه, دارنده وثیقه یاکفالت, ضمانت دار.

obligatorisk

: اجباری, قهری, اجباری, الزامی, فرضی, واجب, لا زم, الزام اور.

oblyg

: بی شرم, گستاخ, پررو, روباز, بی شرم, پر رو, بی عفت, گستاخ, جسور, نا نجیب.

oboe

: قره نی.

oboist

: قره نی زن, فلوت زن.

oborrad

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالی کردن, بهم زدن, زمخت کردن.

obotf rdighet

: سر سختی زیاد در گناهکاری, پشیمان نشدن از گناه, بی میلی نسبت بتوبه, توبه ناپذیری, عدم توبه.

obotfrdig

: توبه ناپذیر, ناپشیمان.

obotlig

: علا ج ناپذیر, بی درمان, بیچاره, بهبودی ناپذیر, چاره ناپذیر, بی درمان, غیر قابل استرداد.

obruten

: رام نشده, سوقان گیری نشده, مسلسل, ناشکسته.

obrytbara

: خرد نشدنی, تجزیه ناپذیر, غیر قابل نقض.

obs

: توجه, رسیدگی.

observatorium

: رصد خانه, زیچ.

observatr

: خال گذار, نقطه نقطه, کاشف جنایات, هدف یاب.

observera

: رعایت کردن, مراعات کردن, مشاهده کردن, ملا حظه کردن, دیدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غیره).

obstetriker

: ماما, متخصص زایمان, قابله, پزشک متخصص زایمان.

obstetrisk

: زایمانی.

obunden

: بی بند وبار, ازاد.

obygd

: اراضی جنگلی دوراز شهر, جنگلهای دورافتاده.

ocean

: اقیانوس.

oceanien

: اقیانوسیه.

oceanisk

: اقیانوسی.

oceanograf

: اقیانوس شناس.

oceanografi

: شرح اقیانوس ها, شرح دریاها, اقیانس شناسی.

och

: و (حرف ربط).

ociviliserad

: غیر متمدن, وحشی, بی ادب.

ocker

: رباخواری, تنزیل خواری, حرام خواری.

ockra

: خاک سرخ, گل اخری, با گل اخری رنگ کردن.

ockrare

: استفاده چی, استفاده چی بودن, اهل استفاده زیاد بودن, ربا خوار, سود خوار - تنزیل خوار, صراف.

ockult

: از نظر پنهان کردن, مخفی کردن, پوشیده, نهانی, سری, رمزی, مکتوم, اسرار امیز, مستتر کردن.

ockultism

: روش یا فلسفه رمز وسر.

od dlig

: ابدی, فنا ناپذیر, جاویدان, جاوید.

od dliggra

: جاوید کردن, شهرت جاویدان دادن به.

od dlighet

: ابدیت.

od ga/krk

: ادم نالا یق, ادم بی عقل و بیشعور, ادم فاسد.

od rt

: شوکران, شوکران کبیر.

odalman

: خرده مالک, کشاورز, مالک جزء.

odalmn

: خرده مالکین, سواره نظام, سرباز داوطلب.

oddliga

: ابدی, فنا ناپذیر, جاویدان, جاوید.

ode

: قطعه شعر بزمی, غزل, چکامه, قصیده.

odefinierad

: تعریف نشده.

odelbar

: غیر قابل تقسیم.

odelbarhet

: غیر قابل تقسیم بودن.

odga

: انسان یا حیوان مزاحم, شخص, یارو, مصرف, ادم ولخرج, متلف, ادم بی معنی.

odjur

: جانورخوی, حیوان صفت, بی خرد, سبع, بی رحم, جانور, حیوان, ادم بی شعوروکودن یاشهوانی.

odla

: کشت کردن, زراعت کردن (در), ترویج کردن.

odla/kultivera

: کشت کردن, زراعت کردن (در), ترویج کردن.

odlare

: برداشت کننده محصول, ماشین موزنی, پرت شدن, کشتکار, ماشین شخم زنی وعلف هرزه کنی, برزگر.

odlare/expert

: خیال باف, خیال باز.

odlare/rorkult

: کشاورز, زارع, کشتکار, اهرم سکان کشتی, جوانه, جوانه زدن.

odling

: کشت, کشاورزی, کشت وزرع.

odlingsbar

: قابل کشتکاری, قابل زرع, زمین مزروعی.

odontolog

: دندان شناس.

odontologi

: مبحث دندان, دندان شناسی, دندان پزشکی.

odpt

: بدون عنوان, بی نام, بی نشان, بدون سراغاز.

odr glig

: تحمل ناپذیر, غیر قابل تحمل, تاب ناپذیر.

odrt/gift

: شوکران, شوکران کبیر.

oduglig

: نا مناسب, غیر کافی, ناشایسته, بی کفایت, نالا یق.

oduglig/lnl s

: بی فایده, عاری از فایده, باطله, بلا استفاده.

oduglighet

: عجز, ناتوانی, بی لیاقتی.

odugligt

: نا مناسب, غیر کافی, ناشایسته, بی کفایت, نالا یق.

odugling

: ادم احمق وکودن, جنس بنجل, دست فروش.

odugling/skrp

: ادم احمق وکودن, جنس بنجل, دست فروش.

odygd

: بدسگالی, موذیگری, اذیت, شیطنت, شرارت.

odygd/rackartyg

: بدسگالی, موذیگری, اذیت, شیطنت, شرارت.

odygdig

: شیطان.

odyss en

: قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه 'ادیسه. '

odysseus

: اولیسز قهرمان حماسه اودیسه منسوب به هومر شاعرنابینای یونانی.

oefterh rmlig

: غیر قابل تقلید, بی مانند, بی رقیب, بی نظیر.

oegennytta

: نوع دوستی, بشردوستی, غیرپرستی, نوع پرستی.

oegennyttig

: بی علا قه, بی غرض, بی طرف, بی طمع, بی غرضانه.

oegentlig

: ناشایسته, نامناسب, بیجا, خارج از نزاکت.

oegentlig/opassande

: ناشایسته, نامناسب, بیجا, خارج از نزاکت.

oegentlighet

: ناشایستگی, بی مناسبتی.

oelastisk

: بدون قوه ارتجاعی, بدون کشش, ناجهنده, شق, سرکش, غیر قابل انعطاف, تغییر نا پذیر, سفت.

oemotst ndlighet

: ایستادگی ناپذیری, مقاومت ناپذیری.

oemotstndlig

: غیر قابل مقاومت, سخت, قوی.

oenig

: مخالف (عقیده عموم), معاند, ناموافق.

oenighet

: مخالفت, عدم موافقت, اختلا ف, ناسازگاری, ناسازگاری, اختلا ف, دعوا, نزاع, نفاق, ناجور بودن, ناسازگار بودن, اختلا ف عقیده, نفاق, اختلا ف, شقاق.

oenighet/strid/missljud

: ناسازگاری, اختلا ف, دعوا, نزاع, نفاق, ناجور بودن, ناسازگار بودن.

oerfaren

: مثل کره, جست وخیز کننده, بی تجربه, بی تخصص, بی مهارت, فاقد خبرگی, خام دست, غیر متخصص, بی تجربه, بی مهارت

oerfarenhet

: نا ازمودگی, بی تجربگی, خامی, خام دستی.

oerh rda

: شگرف, ترسناک, مهیب, فاحش, عجیب, عظیم.

oerhrd

: فاحش, بزرگ, برجسته, نمایان, انگشت نما, حیرت اور, شگفت, غیر عادی, شگرف, شگرف, ترسناک, مهیب, فاحش, عجیب, عظیم.

oersttlig

: غیر قابل وصول, غیر قابل جبران, جبران ناپذیر, غیر قابل تعویض, غیر منقول, بی عوض, بر نگشتنی, غیر قابل استرداد, باز نیافتنی.

of rarglig

: بی ازار, بی ضرر, بدون زنندگی.

of rbtterlig

: اصلا ح ناپذیر, بهبودی ناپذیر, درست نشدنی.

of rdelaktig

: زیان اور, نامساعد.

of renlig/disharmonisk

: ناسازگار, ناموزون, مغایر.

of renliga

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غیر قابل استعمال با یکدیگر.

of rfrad

: بی باک, نترس.

of rfrade

: بی باک, نترس.

of rglmlig

: از یاد نرفتنی, فراموش نشدنی.

of rgnglig

: دارای رنگ ثابت, فاسد نشدنی.

of rklarlig

: غیر قابل توضیح, روشن نکردنی, دشوار, توضیح ناپذیر, غیر مسلول, غیر قابل توصیف, عریب, مرموز.

of rmga

: ناتوانی, فروماندگی, درماندگی, عجز, بی لیاقتی, عجز, عدم صلا حیت.

of rmga att f rst

: عدم درک.

of rmga/invaliditet

: ناتوانی, عجز, عدم قابلیت.

of rmgen

: عاجز, ناتوان, نا قابل, نالا یق, بیعرضه, محجور, نفهم.

of rmrkt

: بی اطلا ع, بی خبر, ناگهان, غفلتا, سراسیمه, ناخوداگاه, ناخود اگاهانه.

of rnderlig

: تغییر ناپذیر, پابرجا, استحاله ناپذیر, تبدیل ناپذیر, غیر قابل تعویض, ثابت, سبک نشدنی, تخفیف ناپذیر, تغییر ناپذیر, ثابت, یکنواخت, نامتغیر.

of rnderlighet

: تغییر ناپذیری, پا بر جایی, ثبات, عدم تغییر باقیمانده درتغییرات طولی وخطی, تغییرناپذیری, نامغیر.

of rndrad

: عوض نشده.

of rndrade

: دست نخورده, بی عیب, سالم, کامل, صدمه ندیده.

of rnuftig

: نابخرد, بیخرد, نامعقول, ناحساب, ناحق, بی دلیل, زورگو.

of rsiktig

: بی دقت, بی احتیاط, بی تدبیر, بی احتیاط, بی ملا حظه, نااگاه, بدون نگرانی, بدون تعجب و تشویش.

of rsonliga

: سنگدل, کینه توز.

of rstrbar

: فنا ناپذیر, از میان نرفتنی, نابود نشدنی.

of rsvarbar

: غیرقابل دفاع, غیرقابل اعتذار, تصدیق نکردنی.

of rutsgbar

: غیر قابل پیشگویی.

of rvitlig

: غیر قابل سرزنش, بری از اتهام, مستقیم, قاءم, سر راست, خوش هیکل, شرافتمند.

ofantlig

: بی اندازه, گزاف, بیکران, پهناور, وسیع, کلا ن, بسیار خوب, ممتاز, عالی.

ofarlig

: بی ضرر.

ofattbar

: عمیق, بی انتها, تصور نکردنی, غیر قابل ادراک, باور نکردنی.

ofdda

: نزاده, هنوز زاده نشده, هنوززاده نشده, هنوز ظاهر نشده, غیر مولد, نازاد.

ofelbar

: لغزش ناپذیر, مصون از خطا, منزه از گناه.

ofelbara

: لغزش ناپذیر, مصون از خطا, منزه از گناه.

ofernissad

: جلا نخورده, بی جلا.

offensiv

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, کریه, زشت, یورش, حمله.

offensiv/anst tlig

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, کریه, زشت, یورش, حمله.

offentlig

: عمومی, اشکار, مردم.

offentlig/ppen

: فاش, اشکار, معلوم, واضح, نپوشیده, عمومی.

offentlighet

: تبلیغات.

offer

: مستلزم فداکاری, فداکارانه, وابسته به قربانی, قربانی, طعمه, دستخوش, شکار, هدف, تلفات.

offer/uppoffring/uppoffra

: قربانی, قربانی برای شفاعت, فداکاری, قربانی دادن, فداکاری کردن, قربانی کردن جانبازی.

offerg va

: نذری, نذر شده.

offertorium

: سینی محتوی پول یا پول جمع اوری شده از حضار در کلیسا.

officer

: افسر, صاحب منصب, مامور, متصدی, افسر معین کردن, فرماندهی کردن, فرمان دادن.

officer/frbindelseofficer

: رابطه نامشروع, بستگی, رابطه, ارتباط, رابط.

officersm ss

: اطاق افسران, سالن بیماران, بیمارستان.

officiell tidning

: مجله, مجله رسمی, روزنامه, اعلا ن و اگهی, در مجله رسمی چاپ کردن.

officiella

: امر, مقتدر, توانا, معتبر, صاحب منصب, عالیرتبه, رسمی, موثق و رسمی.

officiera

: مراسمی را بجا اوردن, اداره کردن, بعنوان داور مسابقات را اداره کردن.

offra

: قربانی شدن, فدا کردن, کشته شده, فدایی, قربانی, قربانی برای شفاعت, فداکاری, قربانی دادن, فداکاری کردن, قربانی کردن جانبازی.

offrande

: قربانی.

ofj drad/grn

: جوجه ای که هنوز پر درنیاورده, شخص بی تجربه وناشی.

ofjdrad

: جوجه ای که هنوز پر درنیاورده, شخص بی تجربه وناشی.

ofr lse

: عوام, مردم عادی.

oframkomlig

: غیر قابل عبور, صعب العبور, بی گدار, نا گذرا.

ofrberedd

: بالبداهه, بداهتا, بی مطالعه, تصنیف, کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند, بالبداهه حرف زدن.

ofrenlig

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غیر قابل استعمال با یکدیگر, ناجور.

ofrenlig/orimlig

: نامتجانس.

ofrenlighet

: اختلا ف, تناقض, تباین, ناجوری, ناسازگاری, ناهماهنگی, ناجوری, نا سازگاری, نا استواری, بی ثباتی.

ofrg nglig

: فاسد نشدنی, لا یزال, غیر فانی, پایدار, فناناپذیر.

ofrivillig

: بی اختیار, غیر ارادی, غیر عمدی.

ofrl tlig

: عذر نا پذیر, بدون بهانه, نبخشیدنی, غیر معذور.

ofrlse person

: شخص غیر اشرافی.

ofrminskad styrka

: فرو ننشسته, کاسته نشده.

ofrnkomlig

: گریز نا پذیر, چاره نا پذیر, غیر قابل اجتناب, نگشودنی, حل نشدنی, حل نکردنی.

ofrnuftig/oresonlig

: نابخرد, بیخرد, نامعقول, ناحساب, ناحق, بی دلیل, زورگو.

ofrsiktig fotg ngare

: پیاده ایکه از وسط مناطق ممنوعه خیابان عبور میکند.

ofrsk md

: گردن فراز, متکبر, خودبین, گستاخ, پرنخوت, گستاخ, بی ربط, گستاخ, جسور.

ofrsk mda

: گستاخ, جسور.

ofrsk mdhet

: جسارت, گستاخی, بیشرمی, چیرگی, گستاخی, چشم سفیدی, خیره سری, گستاخی, بی احترامی, جسارت, اهانت, توهین, غرور, خود بینی, ادعای بیخود, تکبر.

ofrskr ckt

: بی شرم, گستاخ, بیباک, وحشی, رام نشده, سرکش, بی واهمه.

ofrsonlig

: سنگدل, کینه توز, سخت گیر, سر سخت, وفق ناپذیر, جور نشدنی, ناسازگار, مخالف, غیر قابل تطبیق, اشتی ناپذیر.

ofrsonlighet

: نرم نشدنی, سنگدل, ارام نشدنی, تسکین ناپذیری, کینه توزی, سختی.

ofruktbar

: خشک, بایر, لم یزرع, خالی, بیمزه, بیروح, بی لطافت, بی حاصل, بی بار, غیر حاصلخیز, بی حرکت, بی مصرف, مهمل, بی نفع, بی سود, بی بار, بی ثمر, بیهوده, بی حاصل.

ofruktbarhet

: خشکی, بیروحی, بی باری, بی حاصلی.

ofruktsam

: نازا, عقیم, لم یزرع, بی ثمر, بی حاصل, تهی, سترون.

ofruktsam/karg

: نازا, عقیم, لم یزرع, بی ثمر, بی حاصل, تهی, سترون.

ofrutsedd

: پیش بینی نشده.

ofrytterlig

: بیع ناپذیر, محروم نشدنی, لا یتجزا.

ofta

: بارها, بسیار رخ دهنده, کثیر الوقوع, غالبا, بارها, خیلی اوقات, بسی, کرارا, بکرات, غالب اوقات.

ofta frkommande

: تکرار شونده, زود زود, مکرر, رفت وامد زیاد کردن در, تکرار کردن.

oftalmi

: چشم درد, اماس چشم, رمد, التهاب, ملتحمه کره چشم.

oftalmolog

: چشم پزشک, ویژه گر چشم پزشکی.

oftalmologi

: چشم پزشکی, کحالی.

oftalmoskop

: اسباب معاینه ته چشم, ته چشم بین.

ofullkomlig

: ناقص, ناتمام, ناکامل, از بین رفتنی.

ofullst ndig

: نا تمام, ناقص, انجام نشده, پر نشده, معیوب.

ofullst ndighet

: نقص, عیب.

ofullstndig/ofullkomlig

: ناقص, ناتمام, ناکامل, از بین رفتنی.

og rning

: بی انصافی, شرارت, بدکرداری, خلا ف, بزه, جرم, گناه, بدرفتاری, سوء عمل.

og stvnlig

: مهمان ننواز, غریب ننواز, نامهربان.

og stvnlighet

: فقدان مهمان نوازی.

ogarvat l der

: خامسوز, پوست خام, پوست دباغی نشده, تازیانه, تازیانه زدن.

ogenerad/nonchalant

: خود نما, خود ساز, جلف, مغرور, گستاخ, لا قید, زرنگ.

ogenomfrbar

: نشدنی, غیر عملی, اجراء نشدنی.

ogenomskinlig

: مات, غیر شفاف, مبهم, کدر, شیشه یا رنگ مات.

ogenomskinlig/dunkel

: مات, غیر شفاف, مبهم, کدر, شیشه یا رنگ مات.

ogenomskinlighet

: کدری, تاری, حاجب ماورایی, ایهام.

ogenomtr nglig

: غیر قابل رسوخ, سوراخ نشدنی, داخل نشدنی, نفوذ نکردنی, درک نکردنی, پوشیده, نشت ناپذیر, مانع دخول (اب), تاثر ناپذیر, غیر قابل نفوذ, غیر قابل تسخیر, رسوخ ناپذیر.

ogenomtr nglighet

: نفوذ ناپذیری.

ogenomtrngliga

: غیر قابل رسوخ, سوراخ نشدنی, داخل نشدنی, نفوذ نکردنی, درک نکردنی, پوشیده.

ogenomtrngligt

: غیر قابل رسوخ, سوراخ نشدنی, داخل نشدنی, نفوذ نکردنی, درک نکردنی, پوشیده.

ogift

: بی جفت, عزب, مجرد, شخص بی جفت, دوشیزه, دختر باکره, جدید.

ogift kvinna

: دختر خانه مانده, دختر ترشیده.

ogift stnd

: تجرد, بی زنی, بی شوهری, امتناع از ازدواج.

ogilla

: ناپسند شمردن, رد کردن, تصویب نکردن, نپسندیدن, تصویب نکردن, بد دانستن, دوست نداشتن, بیزار بودن, مورد تنفر واقع شدن.

ogilla/krossa

: نقض کردن, باطل کردن, الغا کردن, با ضربه زدن, له کردن, فرو نشاندن.

ogillande

: حاکی از نارضایتی یا بی میلی, عدم تصویب, رد, بی میلی, تقبیح, مذمت.

ogiltig

: بی اعتبار, باطل, پوچ, نامعتبر, علیل, ناتوان, :(ءنوالءداتع) ناتوان کردن, علیل کردن, باطل کردن.

ogiltig r ttegng

: محاکمه غلط, دادرسی پوچ وبی نتیجه.

ogiltig/tomrum

: باطل, عاری, بی اعتبار, باطل کردن.

ogiltighet

: عدم اعتبار, بطلا ن, فساد.

ogr s

: علف هرزه, دراز و لا غر, پوشاک, وجین کردن, کندن علف هرزه.

ograci s

: عاری از متانت, نازیبا, نامطبوع, زشت, خالی از لطف.

ogripbarhet

: لمس ناپذیری.

ogrlig

: اجراء نشدنی, غیر عملی, بیهوده.

ogrningsman

: بدکار, تبه کار, جانی, جنایت کار, جنایت امیز.

ogrs/rensa

: علف هرزه, دراز و لا غر, پوشاک, وجین کردن, کندن علف هرزه.

ogrundad

: بی اساس, بی ماخذ, بی اساس, بی پایه, بی اصل.

ogudaktig

: ناپرهیزکار, بی دین, خدا نشناس, کافر, بد کیش, بی دین, خدانشناس, سنگدل, لا مذهب.

ogudaktighet

: نا پرهیزکاری, بی تقوایی, بی ایمانی, بد کیشی.

oh llbar

: غیرقابل دفاع, اشغال نشدنی, غیر قابل اشغال.

oh mmad

: بی لجام, مطلق, ازاد, نامحدود, بی بند و بار, ازاد.

oh rd

: نشنیده, ناشنیده, بی سابقه, توجه نشده, بگوش نخورده, غیرمسموع, غیر معروف, غریب.

oh vliga

: بی تربیت, خشن, زمخت, خام, بی ادب, غیر متمدن.

ohanterlig

: سنگین, گنده, بدهیکل, دیر جنب, صعب.

ohederlig

: نادرست, متقلب, تقلب امیز, دغل, فاقد امانت.

ohederlig/o rlig

: نادرست, متقلب, تقلب امیز, دغل, فاقد امانت.

ohederliga

: نادرست, متقلب, تقلب امیز, دغل, فاقد امانت.

ohederlighet

: نادرستی, ناراستی, بی دیانتی, نا پاکی.

ohederligt

: نادرست, متقلب, تقلب امیز, دغل, فاقد امانت.

ohelgad

: عمل کفر امیزکردن, کفرامیز, نامقدس کردن.

ohelig

: نامقدس, کفر امیز, سنگدل.

ohgad

: بی میل, بی تمایل.

ohlsosam

: ناسازگار, مضر برای تندرستی, بد اب و هوا, ناگوار, غیر بهداشتی, غیر صحی, ناسالم, مضر, ناگوارا, غیرسالم, مضر, ناپاک.

ohm

: اهم.

ohoj

: ندا و خبر برای مواقع سلا م, لفظ(سلا م).

ohrbar

: غیر قابل شنیدن, غیر قابل شنوایی, نارسا, شنیده نشده, غیر مسموع.

ohvlig

: بی تربیت, خشن, زمخت, خام, بی ادب, غیر متمدن, بی تربیت, بی تمدن, وحشی, بی ادب.

ohvlighet

: بی ادبی, بی تربیتی, خشونت, تندی, عدم نزاکت, بی تربیتی, خشونت, وحشیگری, بی تمدنی.

ohyfsad

: بی تربیت, پست, فرومایه, خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

ohyfsad/lymmelaktig

: اوباش صفت, بی تربیت, پست.

ohygglig

: زشت, زننده, شنیع, وقیح, سهمگین, ترسناک, مهیب, مخوف

ohyra/skadedjur

: جانوران موذی, جانور افت, حشرات موذی.

ohyvlad

: تراشه وار, ریز ریز.

oidentifierat flygande f reml

: اشیا پرنده ناشناس, بشقاب پرنده.

oinbunden

: غیر محدود, بی پایان, مقید نشده, رها شده.

ointelligent

: بیهوش, بی استعداد, کودن.

ointresserad

: بی عرقه, خونسرد, لا قید, بی علا قه, بی دخل وتصرف, بدون توجه, خونسرد.

oj

: فریاد حاکی از خوشحالی و تعجب و حیرت, چیز جالب, موفق شدن.

oj mfrlig

: غیر قابل قیاس, بی مانند, بی نظیر, بی همتا, بی رقیب, غیر قابل مقایسه.

oj mn

: دندانه دار, ناهموار, ناهموار, ناصاف, ناجور.

ojust

: ناپاک, پلید, شنیع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفانی, حیله, جرزنی, بازی بیقاعده, ناپاک کردن, لکه دار کردن, گوریده کردن, چرک شدن, بهم خوردن, گیرکردن, نارو زدن (در بازی).

ok

: زرده تخم مرغ, محتویات نطفه.

ok nnbar

: لمس نشدنی, غیر محسوس.

ok nt

: ناشناخته, مجهول, ناشناس, گمنام, بی شهرت, نامعلوم.

okammad/ovrdad

: شانه نکرده, ژولیده, نامرتب, ناهنجار, خشن, ناسترده.

okapi

: کاپی, جانور پستانداری شبیه زرافه.

okarina

: نوعی الت موسیقی شبیه نای.

okej

: صحیح است, خوب, بسیار خوب, تصویب کردن, موافقت کردن, اجازه, تصویب.

oklanderlig

: بی گناه, بی تقصیر, بی عیب, بی عیب و نقص, سرزنش نکردنی, ملا مت نکردنی, بی گناه, استثناء ناپذیر, بی عیب, انتقاد ناپذیر.

oklanderliga

: سرزنش نکردنی, ملا مت نکردنی, بی گناه.

oklar

: تار, تاریک, تیره کردن, :کم نور, تاریک, تار, مبهم, نا معلوم, تیره, غیر روشن, درهم, اهسته, ناشنوا.

oklassificerad

: طبقه بندی نشده, در ردیف بخصوصی قرار نگرفته, غیر محرمانه.

oklippt

: بریده نشده, قطع نشده, از هم جدا نشده.

oklok

: مخالف مصلحت, مخالف رویه صحیح, بیجا, غیر مقتضی, دور از صلا ح, مضر, بی صرفه, دور از مصلحت, ناروا, مخالف, نادان, جاهل, غیر عاقلا نه.

oklokhet

: بی احتیاطی, بی تدبیری, نابخردی, بی مبالا تی.

oklokt

: غیر مقتضی, دور از صلا ح, مضر, بی صرفه, دور از مصلحت, ناروا, مخالف.

oknslig

: سفت, پینه خورده, بیحس, بی عاطفه, سنگ دل, بی حس کردن, پینه زدن, پنبه ای, بیشعور, بیحس, غیر حساس, بیحس, بی عاطفه, جامد, کساد, غیر حساس, کرخت, غیر مستعد, تایید ناپذیر, غیر حساس, غیر اماده, غیر مجهز, بی عاطفه, سنگدل, بیحس, فاقد احساسات, بی توجه, بدون احتیاط, بی مسلولیت, بی علا قه.

okomprimerad

: غیر بسته ای.

okonstlad

: بی هنر, بی صنعت, ساده, بی تزویر, غیر صنعتی.

okonstnrlig

: غیر هنری, فاقد اصول هنری, بی هنر.

okontrollerbar

: غیرقابل جلوگیری, کنترل ناپذیر, غیرقابل نظارت.

okonventionell

: ازاد از قیود و رسوم, غیر قرار دادی, خلا ف عرف.

okr nkbar

: مصون, مقدس, غصب نکردنی.

okritisk

: غیر انتقادی, غیر و خیم, عادی.

okrnkt

: غصب نشدنی, معتبر, تجاوز نشده, مصون.

okroppslig

: غیر مادی, بی جسم, مجرد, معنوی.

okrossbar

: نشکن, ضد خرد شدن, خرد نشو.

oktaeder

: جسم هشت سطحی.

oktan

: هیدروکربن های مایع و پارافینی ایزومریک بفرومول 81ح8ص, سوخت ماشینی.

oktant

: یک هشتم.

oktav

: شعر هشت هجایی, نت های هشتگانه موسیقی.

oktavformat

: ورق بزرگ کاغذ هشت برگی.

oktett

: هشتگانه, دسته خوانندگان یا نوازندگان هشت نفری, اهنگ یا نوت اکتاو.

oktober

: ماه اکتبر.

okul r

: چشمی, بصری, باصره ای, وابسته به دید چشم, فطری.

okular

: عدسی سردوربین یامیکروسکپ.

okultiverad

: بی گذشت, کوته فکر, متعصب, مخالف اصول ازادی.

okunnig

: نادان, نااموخته, ساده, زود باور.

okunnig person

: شخص کاملا بی سواد, جاهل, ادم نادان.

okunnige

: نادان.

okunnighet

: نادانی, جهل, بی خبری, ناشناسی, جهالت.

okuvlig

: رام نشدنی, سرکش, سخت, غیر قابل فتح, تسخیر نا پذیر, تسلط ناپذیر, جلوگیری نکردنی, منع ناپذیر, غیرقابل جلو گیری, خوابانده نشدنی, مطیع نشدنی, سرکش.

okvalificerad

: فاقد شرایط لا زم, فاقد صلا حیت, بیحدو حصر, نامحدود, کامل.

okvda

: بد بکار بردن, بد استعمال کردن, سو استفاده کردن از,ضایع کردن, بدرفتاری کردن نسبت به, تجاوز به حقوق کسی کردن, به زنی تجاوز کردن, ننگین کردن, سخن سخت گفتن, با سخن حمله کردن, مورد حمله قرار دادن.

okynnig

: جن مانند, جن خو, شیطان صفت, شیطان, بدسگال, موذی, شیطان, بدجنس.

okysk

: الوده دامن, بی عفت, بی عفاف.

ol glig

: نابهنگام, بیجا, بی موقع, نامناسب, بی مورد, نابهنگام, بیموقع, نامعقول, غیر منتظره, بیگاه.

ol mplig/oduglig

: ناشایسته, ناباب, نامناسب, نامناسب کردن.

ol mplighet

: بی استعدادی, بی لیاقتی, بی مهارتی, ناشایستگی, بی عرضگی, نادانی, عدم اقتضا, بی مصلحتی, عدم صلا حیت.

ol nsam

: بی سود, غیرقابل استفاده, بی ثمر.

ol rd

: بی سواد, عامی, درس نخوانده.

ol rd/fga bel st

: بی سواد, درس نخوانده, نادان.

ol slighet

: نا خوانایی, خوانده نشدنی, غیر محلولی, حل نشدنی, ناگذاری, ماندگاری.

olaglig

: غیر قانونی, نا مشروع, حرام, غیرمجاز, نامشروع, خلا ف شرع, حرام, غیرقانونی.

olaglig/okta

: حرامزاده, غیر مشروع, ناروا.

olagliga

: غیر قانونی, نا مشروع, حرام, غیرمجاز.

olein

: نمک الی گلیسرول و اسید اوللیک.

olgenhet

: ازار, مایه تصدیع خاطر, مایه رنجش, اذیت.

olidlig

: تحمل ناپذیر, تن در ندادنی, غیر قابل تحمل, سخت, نابردباری, عدم تحمل, عدم قبول, طاقت فرسایی, تعصب, ناتوانی, فروماندگی, عجز.

olidliga

: تحمل ناپذیر, تن در ندادنی, غیر قابل تحمل, سخت.

oligarki

: حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان.

oligopol

: تولید کالا توسط افراد یا شرکتهای معدودی.

olika

: متمایز, متفاوت, بطریق دیگر, بطور متفاوت, ناهمسان, ناهمانند, نابرابر, نامساوی, گوناگون, مختلف, چندتا, چندین, جورواجو.

olika/annorlunda

: متمایز, متفاوت.

olika/m ngfaldig

: گوناگون, مختلف, متغیر, متمایز.

olikhet

: عدم تجانس, عدم تشابه, بی شباهتی, نا برابری, عدم تساوی, اختلا ف, فرق, ناهمواری.

olikhet/skillnad

: ناجوری, بی شباهتی, عدم توافق, اختلا ف.

oliksidig

: وابسته بعضلا ت گردن, دارای اضلا ع نامساوی, نابرابر پهلو.

olikt nkande/frikyrklig

: معاند, منکر, مخالف, ناراضی(درامورسیاسی).

oliktnkande

: معاند, منکر, مخالف, ناراضی(درامورسیاسی), مخالف عقیده اکثریت, مخالف, معاند.

oliv

: زیتون, درخت زیتون, رنگ زیتونی.

oliv/olivgrnt

: زیتون, درخت زیتون, رنگ زیتونی.

olja

: عطرگل سرخ, عطرگل, روغن, چربی, مرهم, نفت, مواد نفتی, رنگ روغنی, نقاشی با رنگ روغنی, روغن زدن به, روغن کاری کردن, روغن ساختن.

olje-

: شبیه روغن, دارای خواص روغن, روغنی.

oljesticka

: میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود, چوب ژرفاسنج.

oljetr g

: چاه یا انبار فاضل اب, استخر اب کثیف, لجن وکثافت, مخزن.

oljig

: چرب, روغنی.

oljud

: خش, اختلا ل, پارازیت, سروصدا.

ollon

: بلوط, شکل بلوطی, میوه گیاه.

olmplig

: غیر مقتضی, بیجا, نامناسب, ناجور, بیمورد, بی استعداد, ناشایسته, بی مهارت, نامناسب, بیجا, غیر مشمول, شامل نشدنی, نا شایسته برای انتخاب, فاقد شرایط لا زم, غیر قابل قبول, غیر مقتضی, کودن, دیر اموز, نامناسب, غیر محتمل, غیر متناسب, کند, نامناسب, ناباب.

olmpliga

: نامناسب, ناباب.

olmpligt

: نامناسب, ناباب.

olraktig

: نا فرمان, سرکش, رام نشدنی, تعلیم نا پذیر.

olrd/analfabet

: بی سواد, عامی, درس نخوانده.

olslig

: ناخوانا, حل نشدنی, لا ینحل, غیر محلول, ماده حل نشدنی.

olsta

: خوانده نشده, قراءت نشده, بیسواد.

olustig

: ناراحت, مضطرب, پریشان خیال, بی ارام.

olycka

: حادثه, سانحه, واقعه ناگوار, مصیبت ناگهانی, تصادف اتومبیل, علا مت بد مرض, صفت عرضی(ارازی), شیی ء, علا مت سلا ح, صرف, عارضه صرفی, اتفاقی, تصادفی, ضمنی, عارضه (در فلسفه), پیشامد, رنج, رنجوری, پریشانی, غمزدگی, مصیبت, شکنجه, درد, بلا, بیچارگی, بدبختی, مصیبت, فاجعه, نا مناسبی, شومی, بدبختی, بیچارگی, بدشانسی.

olycklig

: پربلا, بدبختی اور, مصیبت بار, خطرناک, فجیع, بیچاره, نا مناسب, غیر مقتضی, نالا یق, شوم, نحس, بدبخت, بدبخت, مایه تاسف, ناشی از بدبختی, بدبخت, ناکام, نامراد, شوربخت, بداقبال.

olycklig/otrstlig/tr stlsa

: پریشان, دلشکسته, تسلی ناپذیر.

olycklig/usel

: رنجور, بدبخت, بیچاره, ضعیف الحال, پست, تاسف اور.

olyckligtvis

: متاسفانه, بدبختانه.

olycksb dande

: نحس, شوم, ناخجسته, نامبارک, نامیمون, بدشگون, نامیمون, شوم, بدیمن, بدیمن, دارای فال بد, بدفرجام, بدشگون.

olycksbringande

: مصیبت امیز, پربلا, خطرناک, فجیع, منحوس.

olycksfall

: تلفات, تصادفات.

olyckskorp

: غار غار کننده, وزغ یا کلا غ.

olydiga

: نافرمان, سرکش, نامطیع, گردنکش, متمرد.

olydnad

: سرپیچی, نافرمانی, عدم اطاعت.

olympiad

: اسمانی, بهشتی, جشن ها و مسابقات قدیم یونان, مسابقات المپیک.

olympisk

: وابسته بکوه المپ, اسمانی, وابسته بخدایان کوه المپ, وابسته بمسابقات المپیک, مربوط به مسابقات المپیک.

om

: اگر, چنانچه, ایا, خواه, چه, هرگاه, هر وقت, ای کاش,کاش, اگر, چنانچه, شرط, حالت, فرض, تصور, بفرض.

om inte

: مگراینکه, جز اینکه, مگر.

om jlig

: غیر ممکن, امکان نا پذیر, نشدنی.

om jlig att skilja

: غیر قابل تشخیص, تمیز ندادنی.

om jlig att tolka

: غیرقابل کشف (در مورد تلگراف رمز و غیره), کشف نکردنی, حل نکردنی, غیرقابل استخراج.

om jligt

: غیر ممکن, امکان نا پذیر, نشدنی.

om nsklighet

: نامردمی, بی عاطفگی, غیرانسانی بودن.

om tlig

: بی اندازه, پیمایش ناپذیر, بیکران, بی قیاس.

om ttlig

: سیر نشدنی.

om ttliga

: مفرط, بیش ازاندازه.

om ttlighet

: سیری نا پذیری, تسکین نا پذیری, اقناع نشدنی.

om ttligt

: بی اعتدال, زیاد.

om/cirka

: درباره, گرداگرد, پیرامون, دور تا دور, در اطراف, نزدیک, قریب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقریبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.

omanlig

: خواهر, دختر, مردیا بچه زن صفت.

omblandning

: برزدن, تجدید سازمان کردن, تغییرات سازمانی دادن.

omblerad

: بدون اثاثیه.

ombord

: روی, توی, از روی, روی یا داخل (کشتی یا هواپیما), پهلوی کشتی, درکشتی, سوار کشتی, کنار کشتی, صحنه کشتی, عرشه.

ombud

: پیشکار, نماینده, گماشته, وکیل, مامور, عامل, وکیل, نماینده, وکالت, وکالتنامه, بنمایندگی دیگری رای دادن.

ombudsmannaskap

: نمایندگی, انتخاب, نماینده, هیلت نمایندگان.

ombytlig

: دگرگون شدنی, دگرگون پذیر, متلون, تغییر پذیر, ناپایدار.

ombytlig/ostadig

: دگرگون شدنی, دگرگون پذیر, متلون, تغییر پذیر, ناپایدار.

omd me

: داوری, دادرسی, فتوی, رای.

omd mesls

: ناشی از عدم تبعیض, خالی از تبعیض, یکسره, غیر عاقلا نه, بی خردانه, بی عقل, بی احتیاط, لجباز در عقیده و عمل, سرسخت, مصر در اشتباه خود.

omd meslsa

: غیر عاقلا نه, بی خردانه, بی عقل, بی احتیاط.

omdirigering

: راهنمایی مجدد.

omdmesgill

: فهمیده, بینا.

omedelbar

: بی درنگ, فوری, بلا فاصله, بلا واسطه, پهلویی, انی, ضروری.

omedelbara

: بی درنگ, فوری, بلا فاصله, بلا واسطه, پهلویی, انی, ضروری.

omedelbarhet

: بی درنگی, فوریت, بی واسطگی, بی فاصلگی, مستقیم و بی واسطه بودن, اگاهی, حضور ذهن, بدیهی, قرب جواز.

omedveten

: بی اطلا ع, بی خبر, ناگهان, غفلتا, سراسیمه, ناخوداگاه, ناخود اگاهانه.

omelett

: املت, خاگینه, کوکوی گوجه فرنگی.

omelodisk

: ناکوک, بی اهنگ, نارسا, ناموزون.

omen

: فال, نشانه, پیشگویی, بفال نیک گرفتن.

omfamna

: دراغوش گرفتن, بغل کردن, عزیز داشتن, دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل کردن, پذیرفتن, شامل بودن.

omfatta

: محدوده, گستردگی, پوشش.

omfattande

: جامع, فرا گیرنده, وسیع, محیط, بسیط.

omfattande flera raser

: چند نژادی.

omfattning

: حوزه, وسعت, نوسان نما.

omfng

: وسعت, اندازه, رسایی, چشم رس, تیررس, برد, دسترسی, حدود, خط مبنا, منحنی مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب کردن, میزان کردن, عبور کردن, مسطح کردن, سیر و حرکت کردن.

omforma

: تغییر شکل دادن, تجدید وضع کردن.

omformare

: برگرداننده, تبدیل کننده, الت تبدیل (شخص یا شیی), مبلغ مذهبی.

omformulera

: لغات متنی را عوض کردن, با واژه های دیگری بیان کردن

omg ng

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

omge

: فرا گرفتن, محاصره کردن, احاطه شدن, احاطه.

omgestalta

: تغییر صورت دادن, تغییر شکل یافتن, تغییر شکل دادن, تجلی کردن, نورانی کردن, دگر سیما کردن.

omgestalta/f rhrliga

: تغییر صورت دادن, تغییر شکل یافتن, تغییر شکل دادن, تجلی کردن, نورانی کردن, دگر سیما کردن.

omgiva

: دورگرفتن, احاطه کردن, حلقه زدن, دارا بودن, شامل بودن, دربرگرفتن, محاصره کردن, فرا گرفتن, محاصره کردن, احاطه شدن, احاطه.

omgivande

: محدود, محاصره شده.

omgivningar

: حومه, حول وحوش, دوروبر, توابع, اطراف.

omgjorda

: ضربه شدید, اظهارنظر شدیدوتند, حلقه, کمربند بستن, بستن, احاطه کرده, محاصره کردن, نیرومندکردن, اماده کردن, محکم کردن.

omgng/dryckeslag

: کشمکش, تقلا, یک دور مسابقه یا بازی.

omintetg ra

: مشوش کردن, دست پاچه کردن, مبهوت کردن, عدم هم اهنگی داشتن, بی نتیجه گذاردن, خنثی کردن, حاءل کردن, عقیم گذاردن, مخالفت کردن با, انسداداریب, کج, در سرتاسر (چیزی) ادامه دادن یا کشیدن.

omissknlig

: خالی از اشتباه و سوء تفاهم, بی تردید.

omjlig att anst lla

: غیرفابل استخدام.

omjlig att besvara

: جواب ناپذیر, بیجواب, قاطع, دندان شکن, تکذیب ناپذیر

omjlig att styra

: غیرقابل کنترل, غیر قابل اداره, وحشی, لجام گسیخته.

omjlighet

: امکان ناپذیری, عدم امکان, کار نشدنی.

omkastbar

: برگشت پذیر, دو رو.

omkastning

: نقض, برگشت, واژگون سازی, واژگونی.

omkastning av bokst ver

: اشتباه در تلفظ حروف, تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف, لقلقه.

omkomma

: مردن, هلا ک شدن, تلف شدن, نابود کردن.

omkomma/frg s

: مردن, هلا ک شدن, تلف شدن, نابود کردن.

omkrets

: محیط, محیط دایره, پیرامون.

omkring

: گرداگرد, دور, پیرامون, دراطراف, درحوالی, در هر سو, در نزدیکی.

omlastning

: انتقال به کشتی یا وسیله نقلیه دیگری.

omljud

: ادغام, ادغام حرف صدادار درحرف صدادار بعدی, ادغام کردن.

omnibus

: اتوبوس, توده مردم, عامه.

omnmnande

: ذکر, اشاره, تذکر, یاداوری, نام بردن, ذکر کردن, اشاره کردن.

omnsklig

: بی عاطفه, فاقد خوی انسانی, غیر انسانی, نامردم.

omodern

: از مد افتاده, منسوخه, قدیمی.

omogen

: نا بالغ, نارس, رشد نیافته, نابهنگام, بی تجربه, نگد, نارس, کال, نابالغ, نرسیده, پیش رس, زودرس.

omogenhet

: نارسی, نابالغی.

omoral

: بد اخلا قی, فساد.

omoralisk

: بد سیرت, بد اخلا ق, زشت رفتار, هرزه, فاسد.

omorganisation/nyordning

: تشکیلا ت مجدد, صورت جدید.

omorganisera

: تشکیلا ت مجدد, دوباره متشکل کردن.

omplacera

: پس وپیش کردن, قلب کردن, مقدم وموخر کردن, بطرف دیگر معادله بردن.

omplacering

: ترانهش, پس و پیشی.

omplantera

: نشاکردن, درجای دیگری نشاندن, مهاجرت کردن, کوچ دادن, نشاء زدن, پیوندزدن, عضو پیوند شده, فراکاشتن.

omplantera/transplantera

: نشاکردن, درجای دیگری نشاندن, مهاجرت کردن, کوچ دادن, نشاء زدن, پیوندزدن, عضو پیوند شده, فراکاشتن.

omplantering

: فراکاشتن, پیوند, جابجا سازی, قلمه زنی, نشاکاری.

ompr vning

: ارزیابی تازه.

omr de nrmast grinden

: کشتزار پیوسته بخانه, زمین زیر کشت.

omr de/grns

: حد, مرز, محوطه, بخش, حوزه, حدود.

omr de/stadsdel/bygd

: بخش, ناحیه, حوزه, بلوک.

omr det kring skola

: زمین دانشکده ومحوطه کالج, پردیزه, فضای باز.

omr ra/uppstndelse

: جنبش, حرکت, فعالیت, جم خوردن, تکان دادن, به جنبش دراوردن, حرکت دادن, بهم زدن, بجوش اوردن, تحریک کردن یا شدن.

omr stning

: تقسیم, بخش, قسمت.

omrde

: پیرامون, حدود, حوزه, وسعت, محوطه, مساحت, فضا, ناحیه, قلمرو, سرزمین, خاک, خطه, زمین, ملک, کشور, قلمرو.

omrde/traktat

: مدت, مرور, کشش, حد, وسعت, اندازه, داستان یانمایشنامه ویاحوادث مسلسل, نشان, اثر, رد بپا, رشته, قطعه, مقاله, رساله, نشریه.

omringa

: دورگرفتن, احاطه کردن, حلقه زدن, دورچیزی گشتن, دربرداشتن, ضربه شدید, اظهارنظر شدیدوتند, حلقه, کمربند بستن, بستن, احاطه کرده, محاصره کردن, نیرومندکردن, اماده کردن, محکم کردن, فرا گرفتن, محاصره کردن, احاطه شدن, احاطه.

omringa/omge

: فرا گرفتن, محاصره کردن, احاطه شدن, احاطه.

omrklig

: دیده نشدنی, غیر قابل مشاهده, جزءی, غیر محسوس, تدریجی, نفهمیدنی, درک نکردنی.

omrra

: جنبش, حرکت, فعالیت, جم خوردن, تکان دادن, به جنبش دراوردن, حرکت دادن, بهم زدن, بجوش اوردن, تحریک کردن یا شدن.

oms ttning

: برگشت, حجم معاملا ت, تغییر و تبدیل.

omsk relse

: ختنه.

omskakande

: مهم, اساسی.

omskra

: ختنه کردن.

omskriva

: نوشتن در دور, محدود ومشخص کردن.

omskrivning

: طول وتفصیل در کلا م, بیان غیر مستقیم.

omslag

: پاکت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ, بارپیچ, پوشه, لفاف, چادرشب, لفاف بسته بندی, جلد کتاب, بسته بندی کاغذ, روپوش, بالا پوش, لفاف, بارپیچ, قنداق, کاغذ بسته بندی.

omslingra

: دورگرفتن, حلقه زدن دورچیزی, گرفتارکردن.

omsluta

: دربرگرفتن, دراغوش گرفتن, بچنگ اوردن, درمیان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پیوست فرستادن, حصار یا چینه کشیدن دور, پیچیدن, درلفافه پیچیدن, با لفافه پوشاندن, دربرگرفتن, دراغوش گرفتن, احاطه کردن, دورزدن, دورکسی یا چیزی را گرفتن, محاصره کردن, پیچیدن, پوشاندن, در برداشتن, در بر گرفتن.

omsorg

: نگرانی, پروا, اندیشه, اشتیاق, دقت زیاد.

omsorgsfullt utarbetande

: پیچیدگی, جزءیات.

omst ndlig

: تصادفی, مربوط به موقعیت.

omst rtande

: واژگون, ویران, توطله گر, خرابکار, خرابکارانه.

omstarta

: عمل دوباره دویدن, نمایش مجدد فیلم.

omstndighet

: چگونگی, شرح, تفصیل, رویداد, امر, پیشامد, شرایط محیط, اهمیت.

omstrta

: واژگون ساختن, برانداختن, موقوف کردن, خرابکاری کردن, درون واژگون سازی کردن.

omstrtning

: درون واژگونی, انهدام, تخریب, خرابکاری, وابسته به خرابکاری.

omtcknat tillst nd

: گیجی, گیج سازی, بیهوشی, تخدیر, بهت.

omttad

: ترکیب اشباع نشده, سیرنشده, اشباع نشده

omttlig

: ناخوش, پرخور, میگسار, گزاف, بی اعتدال, زیاد, زیاده رو, بی اعتدال, افراط کار, افراطی.

omttliga

: بی اندازه, پیمایش ناپذیر, بیکران, بی قیاس.

omttlighet

: زیادی, افراط, بیش از حد, گزافی, زیاده روی, بی اعتدالی, افراط.

omtvistad

: مباحثه ای, جدلی, جدال امیز, هم ستیز, هم ستیزگر, هم ستیزگرانه.

omtvistad/tvivelaktig

: بحث, مجلس خطابه ومناظره, انجمن, شورا, مطرح کردن, دادخواهی کردن, قابل بحث.

omutlig

: فاسد نشدنی, فساد نا پذیر, منحرف نشدنی.

omv lvning

: تغییر فاحش, تحول, انقلا ب, برخاست, بالا امدن.

omv xla

: باهم عوض کردن, مبادله کردن, تبادل کردن, تغییر دادن, متناوب ساختن.

omvandlare

: برگرداننده, تبدیل کننده, الت تبدیل (شخص یا شیی), مبلغ مذهبی, مقلد.

omvandlings

: تغییر, تبدیل, تسعیر, تغییر کیش.

omvg

: انحراف, خط سیر را منحرف کردن.

omvittna

: گواهی دادن, شهادت دادن, تصدیق کردن.

omvrdering

: بهاگذاری مجدد.

on d

: رسوایی, خفت, تنگ, فضاحت, سیه رویی, خفت اوردن بر, بی ابرویی.

on d/skam/vanhedra

: رسوایی, خفت, تنگ, فضاحت, سیه رویی, خفت اوردن بر, بی ابرویی.

on dig

: بی نیاز, نالا زم, غیر ضروری, غیر واجب, بیش از حد لزوم.

on mnbar

: نگفتنی, غیر قابل تذکر, غیر قابل گوشزد.

onanera

: جلق زدن.

onani

: استمناء, جلق.

onaturlig

: غیر عادی, غیر طبیعی, مافوق طبیعی, غیر طبیعی, بر خلا ف اصول طبیعت, ناسرشت.

ond ande

: خدایی که دارای قوه خارق العاده بوده, دیو.دیو, جنی, شیطان, روح پلید, اهریمن, غول (فارسی است).

ond ande/demon

: خدایی که دارای قوه خارق العاده بوده, دیو.دیو, جنی, شیطان, روح پلید, اهریمن.

ond grning

: خطا کاری, عمل پست و شیطنت امیز.

ond/elak

: نابکار, شریر, بدکار, تبه کار, گناهکار, بد خو, بدجنس

ond/ogillande

: از نظر افتادگی, بی اعتباری, مغضوبیت.

ond/vred

: خشمگین, غضبناک, براشفته, سبع, ظالم.

ondig

: خارج از نزاکت, نامطبوع, خشن, منفور, ناصواب.

ondigt

: بی نیاز.

ondlig

: بی پایان, بیحد, بی پایان, بیحد, نامحدود, محدود نشدنی, بیکران, لا یتناهی, نا محدود, بی اندازه, سرمد, پایان ناپذیر, تمام نشدنی, بسیار دراز.

ondskefull

: محنت بار, مصیبت بار, غم انگیز, گمراه کننده, بدخواه, کج, نادرست, خطا, فاسد, بدیمن, بدشگون, نامیمون, شیطانی.

onsdag

: چهار شنبه, هر چهار شنبه یکبار.

ont de

: حکم, حکم مجازات, سرنوشت بد, فنا, حکم دادن, مقررداشتن, محشر.

onyttig

: بی فایده, عاری از فایده, باطله, بلا استفاده.

onyttig/gagnls

: بی سود, بیهوده, بی مصرف, بی علا ج.

onyx

: عقیق رنگارنگ, عقیق سلیمانی, سنگ باباقوری, تاریکی پایین قرنیه.

oordnad

: مختل شده, بی نظم, بی ترتیب, اشفته.

oordning

: اختلا ل, دیوانگی, بی ترتیبی, اغتشاش, بی نظمی, درهم و برهمی, بی نظمی, اختلا ل, بی ترتیبی, اشفتگی, کسالت, برهم زدن, مختل کردن.

oordning/ovsen

: اشوب, اضطراب, جنبش, اغتشاش, هیاهو.

oorganiserad

: نابسامان, غیر مشتکل, فاقد سازمان, درهم و برهم.

oorganisk

: غیر الی, کانی, معدنی, جامد.

oortodox

: غیر ارتدکس, دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول.

op litlig

: نامطملن, غیر قابل اطمینان, نامعتبر.

op verkad

: بی پیرایه, ساده, بی تکلیف, صمیمی, بیریا.

opal

: عین الشمس, عین الهر, شیشه شیری رنگ.

opalescens

: کدری, شیری رنگی, عین الشمس, تابش قوس و قزحی.

opaliserande

: شیری رنگ, کدری.

opartisk

: بیطرف, بیغرض, راست بین, عادل, منصفانه, بی پیشقدر, بی تعصب, منصف, بدون تبعیض یا طرفداری.

opartiskhet

: بیطرفی.

opassande

: ناشایسته, نامناسب, بیجا, خارج از نزاکت, بی ادب, نا صحیح, بی جا, بی نزاکت.

opassande beteende

: بی نزاکتی, عدم رعایت ایین معاشرت, نادرستی.

opassande/ful

: نازیبا, ناشایسته, بدمنظر, بعید, بطور نازیبا.

opera

: اپرا, تماشاخانه, اهنگ اپرا.

opera-

: مربوط به اپرا.

operat r

: گرداننده, عمل کننده, تلفن چی.

operationssal

: تلاتر, تماشاخانه, بازیگر خانه, تالا ر سخنرانی.

operera

: بفعالیت واداشتن, بکار انداختن, گرداندن, اداره کردن, راه انداختن, دایر بودن, عمل جراحی کردن.

opererande

: عامل, عملیاتی.

operett

: اپرای کوچک.

opersonlig

: غیرشخصی, فاقد شخصیت, بی فاعل.

opium

: افیون, تریاک.

opiumdroppar

: تنتور افیون, مخلوط افیون.

oplitlighet

: عدم اطمینان, بی اعتباری.

opossum

: صاریغ, صاریغ, وانمود کردن.

opportunism

: فرصت طلبی.

opportunist

: فرصت طلب, نان بنرخ روز خور.

oppositionslust

: مخالفت, مغایرت, ناجوری, ناسازگاری.

opraktisk

: غیر عملی, نشدنی.

opressade byxor

: بادکرده, شل, ول, کیسه ای متورم, قلنبه.

oprivilegierad

: غیر ممتاز.

oprofessionellt

: غیرحرفه ای, اماتور, ناپیشه کار, غیر فنی.

oproportionerlig

: بی تناسب, غیرمتجانس.

oprvad

: ناازموده, امتحان نشده, محاکمه نشده.

optativ

: ارزویی, تمنایی, وابسته به طلب و تمنا.

optik

: نورشناسی.

optiker

: عینک ساز, عینک فروش, دوربین ساز, دوربین فروش.

optimal

: بهین, بهینه, مقدار مطلوب, حالت مطلوب, درجه لا زم.

optimera

: بهینه ساختن.

optimering

: بهینه سازی.

optimism

: فلسفه خوش بینی, نیک بینی.

optimist

: خوش بین.

optimistisk

: خوش بین, خوش بینانه.

optisk

: وابسته به بینایی, چشمی, بصری, شیشه عینک, چشم.

optiskt

: نوری, بصری.

opublicerad

: منتشر نشده, نشر نشده, چاپ نشده.

opus

: اثر, کار, نوشته, قطعه موسیقی.

or dd

: بی باک, نترس, با جرات, دلیر, شجاع, بی باک, بی ترس, متهور.

or knelig/omtlig

: ناگفته, ناشمرده, بی حساب, اشکار نشده.

or kneliga

: بیشمار.

or rlig

: بی جنبش, بی حرکت, ثابت, جنبش ناپذیر, غیر منقول, استوار, ثابت, بی حرکت.

or ttfrdig

: تبه کار, شریر, نابکار, غیر عادلا نه, ناحق, بی تقوی, گناهکار, ناصالح, نامناسب, ناشایست, غیرعادلا نه, نادرست, ناصحیح, پرغلط, غیرقانونی.

or ttfrdig/uppr rande

: تبه کار, شریر, نابکار, غیر عادلا نه, ناحق.

orakel

: سروش, الهام الهی, وحی, پیشگویی, دانشمند.

orakel-

: سروشی, وابسته به غیبگویی, الهامی, وابسته به وحی.

orangeri

: نارنجستان, مرکبات.

orangutang

: اورانگوتان, بوزینه دست دراز, میمون درختی برنلو سوماترا.

oratorisk

: وابسته به سخنرانی.

oratorium

: قطعه موسیقی و اواز همراه با گفتار.

ord

: کلمه, لغت, لفظ, گفتار, واژه, سخن, حرف, عبارت, پیغام, خبر, قول, عهد, فرمان, لغات رابکار بردن, بالغات بیان کردن.

ordagrann

: تحت اللفظی, حرفی, لفظی, واقعی, دقیق, معنی اصلی, لفظ بلفظ, کلمه بکلمه, تحت اللفظی.

ordagrann/muntlig

: زبانی, شفاهی, لفظی, فعلی, تحت اللفظی.

ordbok

: قاموس, فرهنگ, کتاب لغت, واژه نامه.

ordboksfrfattare

: لغت نویس.

ordensloge

: منزل, جا, خانه, کلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذیرایی کردن, گذاشتن, تسلیم کردن, قرار دادن, منزل کردن, بیتوته کردن, تفویض کردن, خیمه زدن, به لا نه پناه بردن.

ordentlig

: شایسته, چنانکه شاید وباید, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع.

order om kvarh llande i hkte

: نگهداری, ضبط, حکم ادامه توقیف.

ordf rande

: فرنشین, رءیس, ریاست کردن, اداره کردن, میانجی, مدیر, ناظم, تعدیل کننده, کند کننده.

ordf randeskap

: ریاست, ریاست, نظارت, مقام یا دوره ریاست جمهوری.

ordfrandeklubba

: باج, خراج, ربا, بهره غیر مجاز, چکش چوبی حراج کنندگان یاروسای انجمن ها, چکش حراجی.

ordfrr d

: واژگان.

ordfrr d/ordlista

: واژگان.

ordinarie

: اصلی, عمده.

ordinera

: عرض, بعد قاءم, تجویز کردن, نسخه نوشتن, تعیین کردن.

ordinerar

: تجویز کردن, نسخه نوشتن, تعیین کردن.

ordlek

: ابهام (بدیع) جناس, تجسس, جناس, تجنیس, جناس ساختن, بازی با لغات, معمای لفظی.

ordlexikon

: قاموس, فرهنگ.

ordlista

: واژه نامه.

ordlst

: غیرقابل بیان با لغات, خاموش, بی حرف.

ordna

: جور کردن, طبقه بندی کردن, مناسب بودن, هم نشین شدن.

ordna p frhand

: قبلا ترتیب دادن, قبلا تهیه کردن.

ordna parvis

: جفت, توام, دوتا, دولا, دوقلو, جفت کردن, توام کردن.

ordna/bos tta sig/bestmma

: واریز, تسویه, جا دادن, ماندن, مقیم کردن, ساکن کردن, واریز کردن, تصفیه کردن, معین کردن, ته نشین شدن, تصفیه حساب کردن, نشست کردن.

ordna/styra

: تنظیم کردن, میزان کردن, درست کردن.

ordning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبی,سامان,انجمن,ارایش,مرتبه,سبک,مرحله,دستور,فرمایش,حواله.

ordnings-

: ترتیبی, وصفی.

ordningsman

: رءیس, فرمانده, افسر ارشد.

ordrik

: دارای اطناب, پرلغت, لغت دار.

ordrikedom

: اطناب گویی, دراز نویسی, پرگویی, گزافگویی.

ordsprk

: مثل, ضرب المثل, گفتار حکیمانه, مثل زدن.

ordst v

: عبرت, ضرب المثل, گفته اخلا قی, اشاره یانگاه مختصر, گفته, گفتار مشهور, پند, حکمت, اظهار.

orealistisk

: غیر واقعی, خیالی, تصوری, واهی, وهمی.

orealistiska

: غیر واقعی, خیالی, تصوری, واهی, وهمی.

orealistiskt

: غیر واقعی, خیالی, تصوری, واهی, وهمی.

oreda

: بی نظمی, اختلا ل, بی ترتیبی, اشفتگی, کسالت, برهم زدن, مختل کردن.

oreda/f rvirring

: بی نظمی, اختلا ل, بی ترتیبی, اشفتگی, کسالت, برهم زدن, مختل کردن.

oreda/frvirra

: گیج کردن, خراب کردن, درهم وبرهم کردن, گیجی, تیرگی.

oreducerbar

: غیر قابل تقلیل, ناکاستنی, ساده نشدنی.

oregano

: پونه کوهی

oregelbunden

: غیر عادی, خارج از رسم, بیمورد, مغایر, متناقض, بی شباهت, غیر متشابه, بی قاعده (در مورد فعل), خلا ف قاعده, بی رویه, غیر عادی, غیر معمولی, بی ترتیب, نا مرتب, جزءی, منقطع, با عجله انجام شده, قطع شده.

oregelbundenhet

: بی قاعدگی, بی ترتیبی, نا منظمی, بی نظمی, یبوست.

oregelbundna

: بی قاعده (در مورد فعل), خلا ف قاعده, بی رویه, غیر عادی, غیر معمولی, بی ترتیب, نا مرتب.

oregerlig

: سرکش, یاغی, متمرد, مضطرب, متلا طم.

oreknelig

: بی شمار, شماره گذاری نشده.

oren

: ژیژ, ناپاک, چرک, کثیف, ناصاف, ناخالص, نادرست, ناپاک, نجس, غیر سالم, الوده.

oren/frfalskad

: ژیژ, ناپاک, چرک, کثیف, ناصاف, ناخالص, نادرست.

orena

: نجس کردن, الودن, ملوث کردن.

orena/defilera

: الوده کردن, بی حرمت کردن, بی عفت کردن, گردنه, رژه رفتن, گذرگاه.

orena/f rorena

: نجس کردن, الودن, ملوث کردن.

orenhet

: ناپاکی, الودگی, کثافت.

orera

: سخنوری کردن, رجز خوانی کردن, با حرارت علیه کسی صحبت کردن, دکلمه کردن, سخن بدرازا کشاندن, نطق کردن, سخنوری کردن, نطاقی کردن, سخنرانی کردن.

orera/skryta

: لفاظی کردن, یاوه سرایی کردن, بیهوده گفتن, سرزنش کردن, یاوه سرایی, بیهوده گویی.

oresonlig

: نابخرد, بیخرد, نامعقول, ناحساب, ناحق, بی دلیل, زورگو.

orfeus

: ارفیوس موسیقی دادن و شاعر.

orfisk

: دلکش, دلنواز, مرموز, اسرارامیز.

organ/orgel

: عضو, الت, ارگان.

organdi

: پارچه ارگاندی.

organisation

: سازمان, سازماندهی.

organisera

: سازمان دادن, تشکیلا ت دادن, درست کردن, سرو صورت دادن

organiserad

: سازمان یافته, متشکل.

organisk

: عضوی, ساختمانی, موثر درساختمان اندام, اندام دار, اساسی, اصلی, ذاتی, بنیانی, حیوانی, الی, وابسته به شیمی الی, وابسته به موجود الی.

organism

: اندامگان, سازواره, ترکیب موجود زنده, سازمان.

organist

: نوازنده ارگ.

organskada

: غبن (گهابن), زیان حاصله در اثر عدم اجرای عقدی, زخم, جراحت, خسارت, اسیب.

orgasm

: شور و هیجان, شور شهوانی, اوج لذت جنسی, حالت انزال در مقاربت.

orgel

: عضو, الت, ارگان.

orgiastisk

: میگساری, خماری.

orgie

: مجالس عیاشی و میگساری بافتخار خدایان, میگساری عیاشی.

orgie/utsv vning

: مجالس عیاشی و میگساری بافتخار خدایان, میگساری عیاشی.

orientaliska

: شرقی, مشرقی, اسیایی, خاوری.

orientalist

: خاور شناس, مستشرق.

orienten

: خاور, کشورهای خاوری, درخشندگی بسیار, مشرق زمین, شرق, بطرف خاور رفتن, جهت یابی کردن, بجهت معینی راهنمایی کردن, میزان کردن.

orienterad

: گرویده, متمایل به, جهت دار.

orientering

: گرایش, جهت, جهتیابی.

original

: اصلی, بکر, بدیع, منبع, سرچشمه.

original/originell

: گریزنده از مرکز, بیرون از مرکز, غیر عادی, غریب, عجیب.

original/ursprunglig

: اصلی, بکر, بدیع, منبع, سرچشمه.

originell

: گریزنده از مرکز, بیرون از مرکز, غیر عادی, غریب, عجیب.

originella

: گریزنده از مرکز, بیرون از مرکز, غیر عادی, غریب, عجیب.

oriktig

: غلط, نادرست.

oriktig uppgift

: اظهار غلط.

oriktig/felaktig

: نادرست, پراز غلط, غلط, اشتباه, مغلوظ.

oriktigt pst

: درست بیان نردن, غلط اظهار داشتن, غلط گفتن, اظهار غلط کردن.

orimlig

: پوچ, ناپسند, یاوه, مزخرف, بی معنی, نامعقول, عبث, مضحک, نامعقول, غیر طبیعی, مهمل, مضحک, غیر معقول, گزاف, خلا ف وجدان, بی وجدان.

orimlig/dum

: بی عرضه, نا شایسته, ناجور, بی معنی, بی منطق, نادان

orimlighet

: پوچی, چرندی, مزخرف بودن.

orion

: منظومه جبار یا النسق, شکارچی ماهر.

orka

: اداره کردن, گرداندن, از پیش بردن, اسب اموخته.

orkan

: تندباد, طوفان, گردباد, اجتماع.

orkesl sa

: ناتوان, ضعیف, علیل, رنجور, نااستوار.

orkesls

: ناتوان, ضعیف, علیل, رنجور, نااستوار.

orkester

: ارکست, دسته نوازندگان, جایگاه ارکست.

orkestrera

: هماهنگ و موزون کردن, ارکست تهیه کردن, بصورت ارکست دراوردن.

orkid

: ثعلب, رنگ ارغوانی روشن.

orknelig

: شمرده نشدنی, نا شمردنی, نامعلوم, بی حساب, بی شمار, غیرقابل شمارش, بیحد و حصر, بی شمار, نشمرده, شمرده نشده, غیر قابل شمارش.

orkt rest av tobak i pipa

: توتون ته چپق.

orlig

: نادرست, متقلب, تقلب امیز, دغل, فاقد امانت.

orligt f rtjnade pengar

: گوش بری کردن.

orm

: مار, ماربزرگ, ابلیس, صورت فلکی حیه, مار, دارای حرکت مارپیچی بودن, مارپیچی بودن, مارپیچ رفتن.

orma

: پیچ, تاب, نخ یا ریسمان تابیده, پیچ خوردگی, پیچیدن, تابیدن, پیچ دار کردن.

ormbett

: مارگزیدگی, نیش مار, تریلیوم, ویسکی.

ormbunke

: سرخس, سرخس, جماز, بسفایج.

ormbunksblad

: برگ ساقه, ساقه برگی, فلا خن.

ormliknande

: سنگ مار, شکل مارپیچ, مارمانند, ماروار, مارمانند, موذی, خاءن, ماردار.

ormm nniska

: بندباز, کسی که بدنش را کج ومعوج میکند.

ormserum

: ماده ء ضدسم.

ormskinn

: لجن زار, لجن, باتلا ق, نهر, انحطاط, در لجن گیر افتادن, پوست ریخته شده مار, پوست مار, پوسته خارجی,پوست, سبوس, پوست دله زخم, پوسته پوسته شدگی, پوست انداختن, ضربه سنگین زدن.

ornament

: پیرایه, زیور, زینت, اراستن, ارایش, تزءین کردن.

ornamentering

: تزءین, ارایش, پیرایش.

ornitolog

: پرنده شناس.

ornitologi

: مبحث پرنده شناسی.

oro

: ارنگ, تشویش, دل واپسی, اضطراب, اندیشه, اشتیاق, نگرانی, اضطراب, تشویش, بی قراری, اشفتگی, ناراحتی, اشفتگی, بی ارامی, بی قراری, دل واپسی, اضطراب, تشویش, ناراحتی, خدشه, اشفتگی, انحراف, اختلا ل, ناارامی, اشوب, اشفتگی, اضطراب, بیقراری, بیتابی, پریشانی, اضطراب, ناراحتی, غم زدگی, اشکال.

oro/illamende

: حالت تهوع, عدم اطمینان, بیم, تردید, ناخوشی همه جاگیر.

oro/sk lvning

: بیم وهراس, اشتفگی, لرزش, رعشه, وحشت.

oroa

: هشدار, اگاهی از خطر, اخطار, شیپور حاضرباش, اشوب, هراس, بیم و وحشت, ساعت زنگی, :از خطر اگاهانیدن, هراسان کردن, مضطرب کردن, اندیشناکی, اندیشناک کردن یابودن, نگران کردن, اذیت کردن, بستوه اوردن, اندیشه, نگرانی, اضطراب, دلواپسی

oroa sig

: اندیشناکی, اندیشناک کردن یابودن, نگران کردن, اذیت کردن, بستوه اوردن, اندیشه, نگرانی, اضطراب, دلواپسی

oroande

: بی ارام کردن, ناراحت کردن, اسوده نگذاشتن, اشفتن, مضطرب ساختن, بی قراری, ناارامی.

orolig

: بیمناک, نگران, درک کننده, باهوش, زودفهم.

orolig/brkig

: سرکش, گردنکش, یاغی, متلا طم, اشفته.

orolig/olustig

: ناراحت, مضطرب, پریشان خیال, بی ارام.

orolig/rastl s

: بی قرار.

orolighet

: اختلا ل, مزاحمت.

oroligt flytta sig

: بی ارامی, بی قراری, بخودپیچی, لول خوری, بی قرار بودن, ناراحت بودن.

orosstiftare

: مزاحم, موجد زحمت ودردسر, اشوبگر.

orre

: نوعی باقرقره بزرگ

orrlighet

: عدم تحرک, بی جنبشی, بیحرکتی, غیر منقولی, بی جنبشی, بی حرکتی, استواری.

orrtupp

: باقرقره سیاه نر.

orsak

: دلیل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل کردن, دلیل و برهان اوردن.

orsaka

: سبب, علت, موجب, انگیزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فیه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ایجاد کردن (غالبا بامصدر).

orsaksmssig

: علی, سببی, علتی, بیان کننده علت, مبنی بر سبب.

ort

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

ortnamnsforskning

: مطالعه وجه تسمیه شهرها ونقاط, ذکر اسامی نواحی, مکان نامی.

ortodonti

: مبحث اصلا ح دندانهای کج و معوج در دندانپزشکی.

ortodox

: فریور, درست, دارای عقیده درست, مطابق عقاید کلیسای مسیح, مطابق مرسوم, پیرو کلیسای ارتدکس.

ortodoxi

: فریوری, راست دینی, ارتدکسی.

ortografi

: درست نویسی, املا, املا صحیح.

ortografisk

: املا یی.

ortolansparv

: توکا, پرگیری.

ortopedi

: شکسته بندی, اصلا ح و ترمیم عیوب استخوانی, استخوانپزشکی.

ortopedisk

: وابسته به استخوانپزشکی.

orttvis

: خلا ف موازین انصاف, غیر منصفانه, غیر منصفانه, نادرست, بی انصاف, نامساعد (درمورد باد), ناهموار, غیر عادلا نه, غیر منصفانه, بی عدالت, بی انصاف, ناروا, ناصحیح, ستمگر.

orttvisa

: بیعدالتی, بی انصافی, نا درستی, خلا ف موازین انصاف, بی عدالتی, بی انصافی, ستم, بیداد, ظلم, خطا.

orubblig

: جسم جامد و سخت, مقاوم, یکدنده, تزلزل ناپذیر, تزلزل ناپذیر, ارام, خونسرد, ساکت, قطعی, سخت ناسازگار, غیر قابل انعطاف, تسلیم نشو, تمکین ندادنی, مصالحه ناپذیر, ثابت قدم, پایدار, مصمم.

orubblig/envis

: سرسخت, محکم, چسبنده, سفت, مستحکم, استوار.

os kerhet

: نا امنی, تزلزل, سستی, تردید, نامعلومی.

os kt

: کاوش نشده, جستجو نشده, کشف نشده, کوشش نشده, ناخواسته.

os rbarhet

: اسیب ناپذیری.

osagd

: ناگفته.

osagt

: ناگفته.

osammanh ngande

: بی قاعده, پرت, بی ترتیب, درهم و برهم, بی ربط, منقطع, غیر مداوم, منفصل, متناقض, بی ربط.

osanning

: خلا ف حقیقت, کذب, ناراستی, سقم, خیانت.

osannolik

: نامحتمل, غیرمحتمل, غیرمقبول, ناپسند, غیر محتمل.

osannolikhet

: عدم احتمال, دوری, استبعاد, حادثه یا امر غیر محتمل.

osannolikt

: غیر محتمل, غیر جذاب, قابل اعتراض, بعید.

osant

: دروغ, ناراستین, نادرست, خاءن, خلا ف واقع, غیرواقعی, بیوفا.

oscillator

: نوسانگر, نوسانساز.

oscillograf

: نوسان نگار.

oscillogram

: نوسان سنج, نوسان نگار.

oscilloskop

: نوسان نما, اسیلوسکوپ.

osedd

: نادیده, مشاهده نشده, مکشوف نشده.

osjlvisk

: عاری از نفس پرستی, فارغ از خود, متواضع, مودب, بدون خود خواهی, ناخودخواه.

oskadd

: صدمه ندیده, خسارت ندیده, زخمی نشده.

oskadlig

: بی ضرر.

osker

: اتفاقی, شانسی, دارای احتمالا ت زیاد, دارای لیت و لعل زیاد, ناامن, غیرمحفوظ, بدون ایمنی, غیر مطملن, نامعین, غیر قطعی, سست, بی اعتبار, متزلزل, عاریه ای بسته بمیل دیگری, مشروط بشرایط معینی, مشکوک, مصر, التماس کن, پرمخاطره, نامعلوم, مشکوک, مردد, متغیر, دمدمی.

oskicklig

: خام دست, غیر متخصص, بی تجربه, بی مهارت.

oskiljaktig

: جدا نشدنی.

oskiljaktighet

: تجزیه ناپذیری, عدم امادگی برای جدا شدن.

oskra

: نامعلوم, مشکوک, مردد, متغیر, دمدمی.

oskriven

: ننوشته, غیر مدون, غیرکتبی, شفاهی, بطور شفاهی.

oskrymtad

: واقعی, حقیقی, تقلبی, بدون تصنع, اصیل.

oskuld

: بی گناهی, بی تقصیری, پاکی, براءت, باکره, دست نخورده, پاکدامن, عفیف, سنبله.

oskyldig

: بی گناه, بیگناه, بی تقصیر, مبرا, مقدس, معصوم, ادم بیگناه, ادم ساده, بی ضرر.

osl ckbar

: خاموش نشدنی, فرو ننشاندنی, مستهلک نکردنی.

oslagbar

: باخت ناپذیر, شکست ناپذیر, مغلوب نشدنی, بی نظیر, بی همتا.

oslagbara

: باخت ناپذیر, شکست ناپذیر, مغلوب نشدنی, بی نظیر, بی همتا.

oslagbart

: باخت ناپذیر, شکست ناپذیر, مغلوب نشدنی, بی نظیر, بی همتا.

oslckt kalk

: اهک زنده, اهک خام.

osllskaplig

: مردم گریز, گریزان از اجتماع, غیر اجتماعی, گوشه نشین.

osm ltbar

: بد گوار, غیر قابل هضم.

osmaklig

: ناخوش ایند.

osmaklig/vidrig

: ناخوش ایند.

osmium

: عنصر فلزی سخت و ابی مایل بسفید.

osmos

: نفوذ یک حل کننده (مثل اب) ازیک پرده, خاصیت نفوذ و حلول, نفوذ, راند.

osnygg

: شلخته, هردمبیل, نامرتب, ژولیده, لا ابالی.

osrbar

: محفوظ از خطر, زخم ناپذیر, اسیب ناپذیر, شکست ناپذیر, رویین تن.

oss

: مارا, بما, خودمان, نسبت بما.

oss sjlva

: مال ما, خودمان.

ossifieras

: استخوانی شدن, استخوانی کردن, سخت کردن.

ost

: پنیر.

ost rd

: غیر مختل, مختل نشده.

ostadig

: متغیر, بی ثبات کردن, متزلزل کردن, لرزان, لق, بی ثبات, ضعیف, نحیف, لرزان, سست, افتادنی.

ostadig/flyktig

: متلون, دمدمی, بی ثبات, بی وفا.

ostadiga

: متغیر, بی ثبات کردن, متزلزل کردن, لرزان, لق.

ostaktig

: پنیری, پنیردار, پنیری, قشنگ.

ostdad

: درهم و برهم, نامرتب.

ostentativ

: متظاهر, خودنما, خودفروش.

ostentativ/pr lig

: متظاهر, خودنما, خودفروش.

osthandlare

: پنیر فروش.

ostmassa

: کشک, شیربسته شده, بستن (در مورد شیر), دلمه شدن.

ostracism

: نفی بلد, محرومیت از حقوق اجتماعی و وجهه ملی, طرد.

ostron

: صدف خوراکی.

osund

: غلط, ناسالم, ناخوش, نادرست, ناصحیح.

osund/sinnessjuk

: غلط, ناسالم, ناخوش, نادرست, ناصحیح.

osviklig

: خطا ناپذیر, اشتباه نشدنی, غیر قابل لغزش, بی تردید, تمام نشدنی, کم نیامدنی, پایدار, باوفا.

osynlig

: نامریی, ناپدید, نامعلوم, مخفی, غیرقابل مشاهده, غیرقابل تشخیص, غیر محسوس.غ

osynliga

: نامریی, ناپدید, نامعلوم, مخفی, غیرقابل مشاهده, غیرقابل تشخیص, غیر محسوس.غ

osynlighet

: ناپدیدی, نامریی بودن.

ot ck/hemsk

: ترسناک, مهیب, سهمناک, نفرت انگیز, زشت.

ot ckt

: زشت, بد گل, کریه.

ot liga

: نا شکیبا, بی صبر, بی تاب, بی حوصله, بد اخلا ق.

otacksam

: ناسپاس, حق ناشناس, ناشکر, بیهوده, ناسپاس, حق ناشناس, نمک بحرام, ناخوش ایند.

otacksamhet

: ناسپاسی, نمک ناشناسی, ناشکری, نمک بحرامی.

otal

: بیشمار, بسیار, زیاد, بزرگ, پرجمعیت, کثیر.

otalig

: بی شمار, غیرقابل شمارش, بیحد و حصر.

otaliga

: بیشمار, بسیار, زیاد, بزرگ, پرجمعیت, کثیر.

otcka

: کثیف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, کریه.

oterkallelig

: لغو نکردنی, الغاء نشدنی, فسخ ناپذیر, پابرجا, برقرار, بطلا ن ناپذیر, از دست ندادنی, غیر قابل فسخ, لا زم, قطعی.

otill tlig

: ممنوع, غیر مجاز, ناروا, ناروا, غیر جایز, ناپسندیده, تصدیق نکردنی.

otillfredsst llande

: مایه عدم رضایت, ناپسندیده, ناخرسندکننده.

otillgnglighet

: عدم دسترسی, دست نارسی, استبعاد, دوری.

otillr cklig

: غیر کافی, نابسنده.

otillrcklighet

: نابسندگی, نارسایی, نامناسبی, بی کفایتی, عدم تکافو, عدم تکافو, کمی, نارسایی, نابسندگی, عدم کفایت, ناتوانی, عجز.

otillrckligt

: نارسا, نابسنده.

otillst ndig

: غیرقابل ضمنانت, توجیه نکردنی, بیجا.

otillten

: ممنوع, قاچاق, نا مشروع, مخالف مقررات.

otit

: اماس گوش, گوش درد.

otjnst

: ازار, زیان, بدی, صدمه, بدخدمتی.

otkomlig

: خارج از دسترس, منیع.

otlig

: نا شکیبا, بی صبر, بی تاب, بی حوصله, بد اخلا ق.

otlighet

: بی تابی, بی صبری, ناشکیبایی, بی حوصلگی, بی طاقتی.

otnkbar

: غیرقابل فکر, فکرنکردنی, غیرقابل تعمق.

otr stlig

: پریشان, دلشکسته, تسلی ناپذیر, دلداری ناپذیر, تسلی ناپذیر, غیر قابل تسلیت.

otrevlig

: نامطبوع, ناگوار, ناخوش ایند.

otrogen

: بی ایمانی, نقض ایمان, بی وفا, بدقول.

otrogen/icke-kristen

: کافر, بیدین, بی ایمان, شخص غیر مومن.

otrohet

: کفر, خیانت.

otrolig

: باور نکردنی, غیرقابل قبول, افسانه ای.

otroliga

: باور نکردنی, غیر قابل باور.

otryckbar

: غیرقابل چاپ, چاپ نشدنی.

ottesng

: نماز صبح.

ottoman

: کشور عثمانی, عثمانی.

otukt

: جنده بازی, زنا.

otur

: بدبختی, بدشانسی, رویداد بد, حادثه ناگوار.

oturliga

: شوم, تیره بخت, بخت برگشته, بدیمن, بدشگون.

otv ttad

: شسته نشده, حمام نگرفته, جز ومردم عادی.

otvivelaktig

: بدون شک, بدون تردید, بی چون و چرا.

otvivelaktigt

: بی تردید.

otydlig

: نا معلوم, تیره, غیر روشن, درهم, اهسته, ناشنوا, گرفته, گیج.

otydlig/oklar

: نا معلوم, تیره, غیر روشن, درهم, اهسته, ناشنوا.

otydliga

: مبهم, غیر معلوم, سر بسته وابهام دار.

oumb rlig

: واجب, حتمی, چاره نا پذیر, ضروری, ناگزیر, صرفنظر نکردنی, لا زم الا جرا.

oumbrliga

: واجب, حتمی, چاره نا پذیر, ضروری, ناگزیر, صرفنظر نکردنی, لا زم الا جرا.

oundviklig

: نا گریز, چاره ناپذیر, غیر قابل مقاومت, ناچار, نا چار, نا گزیر, اجتناب نا پذیر, چاره نا پذیر, غیر قابل امتناع, حتما, حتمی الوقوع, بدیهی, اجتناب ناپذیر, غیر قابل اجتناب, چاره ناپذیر.

oupph rlig

: پیوسته, داءمی, لا ینقطع, پیوسته, پی در پی, بی پایان, ایست ناپذیر, بلا انقطاع, بدون وقفه, مسلسل, پایان ناپذیر.

oupphrlig/oavbruten

: پیوسته, پی درپی, داءمی, همیشگی, مکرر, متناوب.

ouppl slig

: حل نشدنی, تجزیه نا پذیر, اب نشدنی, ناگداز, غیر قابل حل, بهم نخوردنی, منحل نشدنی, ماندگار, پایدار.

ouppm rksamhet

: سهو, بی ملا حظگی, ندانستگی, بی توجهی, غفلت, غیر عمدی, عدم تعمد, عدم توجه, محل نگذاشتن, بی اعتنا بودن, بی توجهی, بی اعتنایی.

ouppmrksam

: سهو, غیر عمدی, بی اعتنا, بی توجه.

ouppmrksamma

: بی اعتنا, بی توجه.

ouppt ckt

: نایافته, کشف نشده.

outfrbarhet

: غیر عملی بودن, چیز غیر عملی.

outgrundlig

: نفوذ ناپذیر, مرموز, ژرف, غیرقابل عمق سنجی.

outgrundliga

: نفوذ ناپذیر, مرموز.

outgrundlighet

: تفحص ناپذیری, مرموزی نفوذ نا پذیری.

outh rdlig

: تحمل ناپذیر, سخت, دشوار, غیر قابل مقاومت, تحمل ناپذیر, سخت, غیر قابل تحمل, دشوار, تن در ندادنی, بی نهایت.

outplnlig

: پاک نشدنی, محو نشدنی, ماندگار, ثابت, پاک نشدنی, محو نشدنی, ماندگار.

outrotlig

: ریشه کن نشدنی, قلع و قمع نا پذیر, قلع نشدنی.

outs glig

: شخص غیر قابل توصیف, نگفتنی, غیر قابل اظهار, نا گفتنی, غیرقابل بیان, ناگفتنی, توصیف ناپذیر, غیرقابل بیان, نگفتنی, زاءدالوصف, غیر قابل توصیف.

outt mlig

: خستگی نا پذیر, پایان نا پذیر, تهی نشدنی, پایدار.

outtalad

: سوال نشده, خواسته نشده, پرسیده نشده, مطالبه نشده, ناپرسیده.

outtrttlig

: خستگی ناپذیر, خسته نشدنی, بی لا ستیک, خستگی ناپذیر, نافرسودنی, خستگی نا پذیر.

ov gbar

: بی تعقل, نا اندیشیدنی.

ov nlig

: نامهربان, بی مهر, بی محبت, بی عاطفه.

ov ntat

: ناگاه, غیره مترقبه, غیرمنتظره.

ov rdad person

: لوطی, هرزه, شلخته, ژولیده, هردمبیل.

ov rderliga

: بسیار پر قیمت.

ov sen

: غوغا, هیاهو, جنجال.

ov sentliga

: غیر مادی, مجرد, معنوی, جزءی, بی اهمیت.

ovan

: در بالا, بالا ی, بالا ی سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذکر, مذکوردرفوق.

ovanfr

: در بالا, بالا ی, بالا ی سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذکر, مذکوردرفوق.

ovanlig

: کم, نادر, کمیاب, تکین, منفرد, غیرعادی, غیرمعمول, غریب, مخالف عادت.

ovanlig f r rstiden

: نابهنگام, بی مورد, بی موقع, بی جا.

ovanlighet

: کمی, کمیابی, ندرت وقوع, عدم تکرر, نا بسامدی.

ovanligt

: غیر عادی, غیر متداول, غیرمعمول, نادر, کمیاب.

ovation

: ستایش و استقبال, شادی و سرور عمومی, تحسین حضار.

ovder

: کولا ک, توفان, تغییر ناگهانی هوا, توفانی شدن, باحمله گرفتن, یورش اوردن.

oveders glig

: تکذیب ناپذیر, انکار ناپذیر, غیر قابل تکذیب.

overklig

: غیر واقعی, خیالی, بی اساس, بیموضوع, بی جسم, غیر واقعی, خیالی, تصوری, واهی, وهمی.

overkliga

: غیر واقعی, خیالی, تصوری, واهی, وهمی.

overklighet

: عدم واقعیت, عدم حقیقت.

overkligt

: غیر واقعی, خیالی, تصوری, واهی, وهمی.

overksamhet

: ناکنش, بی کاری, بی حرکتی, بیهودگی, بی اثری, بدون فعالیت, سستی, بی حالی, تنبلی, رکود, سکون, رکود, عدم فعالیت.

overlagd

: غیر قابل ملا حظه, بی ملا حظه, بی توجه, نسنجیده.

overtr ffbar

: باخت ناپذیر, شکست ناپذیر, مغلوب نشدنی, بی نظیر, بی همتا.

overvinnerlig

: برطرف نکردنی, از میان برنداشتنی, شکست ناپذیر, مغلوب نشدنی, فاءق نیامدنی, شکست ناپذیری, شکست ناپذیر, مغلوب نشدنی.

overvinnerlighet

: شکست ناپذیری.

ovetande

: ندانسته, ماورا تجربیات انسانی, غیر قابل ادراک و فهم, ندانستی, جاهل, بی اطلا ع, بی خبر, بی اطلا ع, بی توجه, بی هوش, غیرعمدی.

ovetenskaplig

: غیرعلمی, خلا ف موازین علمی.

ovett

: چوبکاری, سرزنش.

ovett/ovettig

: چوبکاری, سرزنش.

ovettig

: سوء استفاده, سوء استعمال, شیادی, فریب, دشنام, فحش, بد زبانی, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدی, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهین امیز.

ovettig/smdlig

: سوء استفاده, سوء استعمال, شیادی, فریب, دشنام, فحش, بد زبانی, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدی, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهین امیز.

ovidkommande

: خارجی, خارج از قلمرو چیزی, غیراصلی, تصادفی, فرعی, نا مربوط, بی ربط.

ovig

: سنگین, طاقت فرسا, مایه زحمت, بطی.

oviga

: سنگین, طاقت فرسا, مایه زحمت, بطی.

oviktig

: بی اهمیت, غیرمهم.

ovilja

: بی میلی, عدم علا قه.

ovillig

: بی میل, بی تمایل.

ovilliga

: بی میل, بی تمایل.

ovillkorlig

: قطعی, مطلق, بدون قید وشرط, بلا شرط.

ovillkorlig skyldighet

: مقید, دراسارت, باقید وبند بسته شده.

ovisshet

: نا معلومی, عدم تحقق, شک و تردید, نا امنی, ناپایداری زندگی.

ovlkommen

: ناخوش ایند, ناخواسته.

ovntad

: ناگاه, غیره مترقبه, غیرمنتظره.

ovrderlig

: فوق العاده, گرانبها, تخمین نا پذیر, بی بها, فوق العاده گرانبها, غیرقابل تخمین, پر بها, بسیار پر قیمت.

ovrdig

: ناشایسته, نالا یق, نازیبا, نامستحق.

ovsen/bedr geri/racket

: راکت, راکت تنیس, جارو جنجال, سر وصدا, صدای غیر متجانس, عیاشی و خوشگذرانی, مهمانی پر هیاهو .

ovsentlig

: غیر مادی, مجرد, معنوی, جزءی, بی اهمیت.

ovsentlighet

: غیر ضروری, غیر مهم, غیراساسی, غیر اصلی.

ox ga

: چشم گاوی, چشم بزرگ.

oxe

: گاو نر.

oxen

: برج ثور, گاو گردون, گاو.

oxford

: اکسفورد.

oxgroda

: غوک بزرگ امریکایی.

oxhud

: پوست گاو.

oxid

: اکسید.

oxidera

: با اکسیژن ترکیب کردن, زنگ زدن.

oxidering

: عمل ترکیب اکسیژن با جسم دیگری.

oxk tt

: گوشت گاو, پرواری کردن و ذبح کردن, شکوه وشکایت کردن, تقویت کردن.

oxlik

: گاوی, شبیه گاو, گاو خوی.

oxlik/sl

: گاوی, شبیه گاو, گاو خوی.

oxstek

: گوشت راسته, گوشت کمر گوسفند یا خوک.

oxtunga

: گل گاو زبان, خانواده گل گاو زبان.

ozelot

: پلنگ راه راه امریکایی.

ozon

: ازن, نوعی اکسیژن ابی کمرنگ گازی و تغییر گرای.

P

p egen hand

: بوته, شاخ وبرگ, واحد قدیمی وزن.

p grund av

: بدین دلیل, بواسطه, بعلت, زیرا.

p lngden

: از درازی, طول, از درازا, از طول, از درازا, از طول, بلند, دراز.

p mf

: اتفاقی, برحسب تصادف, اتفاقا.

p ngot s tt

: بطریقی, بیک نوعی, هرجور هست, هر جور.

p ryggen

: پرپشت یاشانه سوار شدن, کول کردن, کول, واگن مسطح (ویژه حمل اتومبیل وغیره).

p sista tiden

: اخیرا, بتازگی.

p stubinen

: سریعا, عاجلا نه.

p

: وصل, روشن, برقرار.

p avst nd

: دور, کناره گیر.

p brjande

: اغاز, ابتدا, شروع, اغاز, شروع, درجه گیری, اصل, اکتساب, دریافت, بستن نطفه.

p drift

: دستخوش طوفان, غوطه ور(روی اب), اواره, بدون هدف, سرگردان, شناور.

p fgel

: طاووس, مزین به پر طاووس, خرامیدن.

p fgelsh na

: طاووس ماده, طبیب, طب.

p fyllare

: پر کننده.

p gl nt

: نیم باز.

p grund

: بزمین, بگل نشسته, درزمین.

p hitt/lgn

: ساخت.

p hittighet

: قوه ابتکار, نبوغ, هوش (اختراعی), امادگی برای اختراع, مهارت, استعداد, صفا.

p l

: گودال, چاله فاضل اب, دست انداز, مخلوط کردن, گل گرفتن, گل الود کردن.

p land

: درکنار, درساحل, بکنار, بطرف ساحل.

p lands-

: واقع در ساحل, روی ساحل, متوجه بطرف ساحل, رو بساحل.

p litlig

: قابل اعتماد, توکل پذیر, قابل اعتماد, معتمد, موثق, درست, امین.

p litlighet

: قابلیت اطمینان, اعتبار.

p ls-

: خزپوش, تهیه شده باخز, باردار.

p lsgarnering

: خزدوزی, تخته کوبی, تخته پوشی دولا.

p lverk

: ستون بندی, الوار یا تیر مخصوص ستون سازی.

p minnande

: احضارکننده, مهیج.

p minnelse

: یاداور, یاداوری کننده, یاداوری.

p nytt vervga

: تجدیدنظر کردن, مجددا در امری مطالعه کردن, تجدیدنظر.

p rak arm

: بی تامل, بداهه, بدون مقدمه, بدون تهیه.

p rerna

: مقام سناتوری, مقام اشرافی, اعیانی.

p rlbroderi

: تسبیح سازی, بریسمان کشی (تسبیع).

p rlemor

: صدف مروارید, مروارید.

p rlskimrande

: مروارید وار, دروار.

p ronvin

: درخت گلا بی, شربت گلا بی.

p rs maka

: کج خلق, زوجه سناتور, بانوی اشرافی.

p samma avst nd

: دارای مسافت مساوی.

p se

: کیسه, کیف, جوال, ساک, خورجین, چنته, باد کردن, متورم شدن, ربودن, یک کیسه, یک بسته, یک بقچه.

p sin vakt

: مراقب, گوش بزنگ.

p sklilja

: نرگس زرد.

p skynda

: تسریع کردن در, پیش بردن, شتابان, تسریع ردن, شتاباندن, شتافتن.

p sned

: با گوشه ء چشم, کج, چپ چپ, اریب وار, بطور مایل, بسوی سراشیب, اریبی, حرکت مایل, منحرف, غلط, کج, چپ چپ, بدشکل, بطور مایل, زشت, یک وری, بطور اریب.

p st

: ادعا کردن, توضیح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهارکردن, تعیین کردن, حال,, چگونگی, کیفیت, دولت, استان, ملت, جمهوری, کشور, ایالت, کشوری, دولتی.حالت

p stdd

: بقول معروف, بنابگفته ء بعضی, منتسب به.

p stende

: تاکید, اثبات, تایید ادعا, اظهارنامه, اعلا میه, بیانیه, اگهی, اخبار, اعلا ن, موضوع, قضیه, کار, مقصود, قیاس منطقی, پیشنهاد کردن به, دعوت بمقاربت جنسی کردن, اظهار, بیان, گفته, تقریر, اعلا میه, شرح, توضیح.

p stridig

: خود رای, مستبد, خود سر.

p svska

: شبکه, شبکه شطرنجی و امثال ان.

p truga

: بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن, مزاحم شدن, متحمل شدن بر, جسارت کردن.

p tv ren

: از این سو بان سو, از طرفی بطرف دیگر, از وسط, برخلا ف, برضد.

p varandra f ljande

: پیاپی, متوالی, پی درپی, پیاپی, متوالی, مسلسل, ارثی, توارثی.

p ve

: کاهن بزرگ, کشیش بزرگ, پاپ, پاپ پیشوای کاتولیکها, خلیفه اعظم.

p verka varandra

: متقابلا اثر کردن, فعل و انفعال داخلی داشتن.

p verkad

: ساختگی, امیخته با ناز و تکبر, تحت تاثیر واقع شده.

p vlig

: پاپی, وابسته به پاپ یا اسقف, جامه اسقفی.

p.g.av

: بعلت, بسبب.

pacemaker

: دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب, سرمشق, راهنما, پیشقدم.

pacificering

: تسکین دادن, ارامش.

pacifism

: ارامش طلبی, صلحجویی, ایین احتراز از جنگ.

pacifist

: صلح جو, ارامش طلب.

packa

: کوله پشتی, بقچه, دسته, گروه, یک بسته(مثل بسته سیگاروغیره), یکدست ورق بازی, بسته بندی کردن, قرار دادن, توده کردن, بزور چپاندن, بارکردن, بردن, فرستادن.

packa till

: سوراخی را با شن وغیره پر کردن, بوسیله ضربات متوالی بالا یا پایین راندن.

packa upp

: ناهم فشرده کردن, ازفشار هوا کاستن, عصاره گرفتن, بیرون کشیدن, استخراج کردن, اقتباس کردن, شیره, عصاره, زبده, خلا صه, باز کردن, غیر بسته ای کردن, واپیچیدن, باز کردن (بسته و غیره), ازاد کردن, صاف کردن, زیپ لباس رابازکردن, جدا کردن.

packad

: بسته ای, بسته بندی شده.

packare

: عدل بند, بسته بند, حلب پرکن.

packat

: بسته ای, بسته بندی شده.

packbox

: غده, هر عضو ترشح کننده, دشبل, غده عرقی, حشفه مرد, بظر زن.

packe

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته کردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

packe/packa

: کوله پشتی, بقچه, دسته, گروه, یک بسته(مثل بسته سیگاروغیره), یکدست ورق بازی, بسته بندی کردن, قرار دادن, توده کردن, بزور چپاندن, بارکردن, بردن, فرستادن.

packkorg

: صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندی(چینی الا ت).

packkorg/spjll da

: صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندی(چینی الا ت).

packning

: بادبان بند, شراع بند, واشر چرمی, درزبند, درز گرفتن, لا یی گذاشتن.

packsadel

: پالا ن.

packsna

: الا غ (اسپانیولی).

padda

: غوک, وزغ.

paddel

: بیلچه, پاروی پهن قایقرانی, پارو زدن, با باله شنا حرکت کردن, دست و پا زدن, با دست نوازش کردن, ور رفتن, با چوب پهن کتک زدن.

paddel/paddla

: بیلچه, پاروی پهن قایقرانی, پارو زدن, با باله شنا حرکت کردن, دست و پا زدن, با دست نوازش کردن, ور رفتن, با چوب پهن کتک زدن.

paddla

: بیلچه, پاروی پهن قایقرانی, پارو زدن, با باله شنا حرکت کردن, دست و پا زدن, با دست نوازش کردن, ور رفتن, با چوب پهن کتک زدن.

paginera

: صفحه گذاری کردن, صفحه بندی کردن.

paginering

: صفحه بندی.

pagod

: بتکده, ساختمان بسبک مخصوص چین و ژاپون, پاگودا.

pajas

: لوده, دلقک, مسخرگی کردن, لوده, مسخره, مقلد, مسخرگی کردن, دلقک شدن.

pajas/t lp

: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگی کردن, دلقک شدن.

pajfyllning

: گوشت قیمه شده, مخلوطی از کشمش وشکر وگوشت, قیمه امیخته باکشمش.

paket

: جزءی از یک کل, بخش, قسمت, گره, دسته, بسته, امانت پستی, به قطعات تقسیم کردن, توزیع کردن, بسته بندی کردن, دربسته گذاشتن.

paket/paketera

: بسته, عدل بندی, قوطی, بسته بندی کردن.

paketering

: بسته, عدل بندی, قوطی, بسته بندی کردن.

paladin

: پهلوان افسانه یی.

palatalisera

: از سق ادا کردن, کامی کردن.

palats

: کاخ, کوشک.

palatsliknande

: کاخی, مجلل.

palaver

: گفتگوی مفصل, مکالمه, هرزه درایی, وراجی, پر حرفی کردن, از راه بدر بردن, چاخان کردن.

palestina

: فلسطین.

palestinsk

: فلسطینی.

palimpsest

: نسخه خطی یا دست نوشته ای که نوشته ء روی ان پاک شده و دوباره رویش نوشته باشند.

palindrom

: از دو سر, یکی, متقارن.

palissad

: صخره ء مشرف بر رودخانه, محجر, پرچین, با پرچین احاطه کردن, ایجاد مانع, انسداد, مسدود ساختن, حصار بندی.

paljett

: سکه زر قدیمی در ایتالیا وعثمانی, پولک, پولک وسنگهای بدلی زینت لباس, منجوق, هر چیز زرق وبرق دار, درخشش, باپولک مزین کردن.

paljett/glitter

: پولک وسنگهای بدلی زینت لباس, منجوق, هر چیز زرق وبرق دار, درخشش, باپولک مزین کردن.

pall

: صندلی, عسلی, چهار پایه, چارپایه, عسلی, کرسی, صندلی مستراح فرنگی, مدفوع, پیخال, سکوب, ادرار کردن.

palmbevuxen

: نخلی, دارای نخل, برجسته, کامیاب.

palmlilja

: درخت یوکای امریکایی.

palpera

: پرماسیدن, لمس کردن, امتحان نمودن(با لمس), شاخک دار

palsternacka

: هویج وحشی, زردک وحشی.

pamflett

: هجو, کنایه, هجو کردن.

pamp

: ادم کله گنده, شخص مهم و برجسته.

pamp/kaxe

: ادم کله گنده, شخص مهم و برجسته.

pamp/magnat

: سرمایه دار خیلی مهم, ادم بانفوذ وپولدار.

pampas

: دشت علفزار امریکای جنوبی, دشت, مرتع.

panama

: کشور جمهوری پاناما.

panda

: پاندا, خرس سفید و سیاه.

pandemonium

: مرکز دوزخ, کاخ شیطان, دوزخ, غوغا.

panegyrik

: ستایش امیز, مدیحه, ستایش.

panegyrisk

: ستایش امیز, مدیحه, ستایش.

panel

: تشک, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عکس, نقاشی بروی تخته, نقوش حاشیه دارکتاب, اعضای هیلت منصفه, فهرست هیلت یاعده ای که برای انجام خدمتی اماده اند, هیلت, قطعه مستطیلی شکل, قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل و هواپیماوغیره, قاب گذاردن, حاشیه زدن به.

panelhna

: شب بوی زرد.

panelning

: تخته جهت پوشش دیوار, با چوب (دیوار را) پوشانیدن.

panggrej

: ادم گیج, گیج کننده.

panik

: وحشت, اضطراب و ترس ناگهانی, دهشت, هراس, وحشت زده کردن, در بیم و هراس انداختن.

panikartad flykt

: رم, لگد کوب, ترس ناگهانی یک گله اسب, رمیدن, فرار کردن, صدای کوبیدن پا.

panikslagen

: دستپاچه, مضطرب, هراسناک.

panikspridare

: ادمی که ایجاد وحشت بیموردکند, ترساننده

pank

: ورشکسته, ورشکست, بی پول.

pank/br t

: ورشکسته, ورشکست, بی پول.

pankromatisk

: همه رنگ, حساس نسبت بهمه رنگها.

panna

: پیشانی, پیشانی بند, کاکل, پیشانی اسب وغیره.

panna/kastrull/skl

: ماهی تابه, روغن داغ کن, تغار, کفه ترازو, کفه, جمجمه,گودال اب, خدای مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان, استخراج کردن, سرخ کردن, ببادانتقاد گرفتن, بهم پیوستن, متصل کردن, بهم جور کردن, قاب, پیشوندی بمعنی همه و سرتاسر.

pannkaka

: نان ساجی, نان شیرین و پهن (مثل کلوچه), نوعی بازی ورق.

pannkakslagg

: فر کلوچه پزی, کلوچه پز, ماهی تابه, غربال سیمی کارگران.

pannrum

: اتاق اتشخانه کشتی, محل سوخت ریزی, تون, سوراخ محل سوخت ریزی بکوره, تنوره.

panorama

: مناظر مختلفی که پی در پی پشت شهرفرنگ یا دوربین از نظر بگذرد, چشم انداز.

panorama-

: وسیع, چشم اندازدار.

pansarskepp

: زره پوش, اهن پوش, سفت, سخت.

pansarv rns-

: ضد تانک.

pant

: درگروگان, گرو, وثیقه, ضمانت, بیعانه, باده نوشی بسلا متی کسی, بسلا متی, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متی کسی باده نوشیدن, متعهد شدن, التزام دادن.

pant/pantstta

: پیاده شطرنج, گرو, گروگان, وثیقه, رهن دادن, گروگذاشتن.

pant/utmaning

: گرو, وثیقه, رجز خوانی, مبارزه طلبی, گروگذاشتن, شرط بستن, متعهد شدن,درجه, اندازه, وسیله اندازه گیری.

panta

: پیاده شطرنج, گرو, گروگان, وثیقه, رهن دادن, گروگذاشتن.

panteism

: فرضیه ای که خدا را مرکب از کلیه نیروها و پدیده های طبیعی میداند, همه خدایی, وحدت وجود.

panteon

: معبد تمام خدایان و ادیان مختلف, زیارتگاه.

panter

: پلنگ, یوزپلنگ.

pantl nare

: بنگاه رهنی, گروگیر, وام ده, مرتهن.

pantlnekontor

: بنگاه رهنی, موسسه رهنی.

pantomim

: نمایش صامت مخصوصا با ماسک, تقلید در اوردن.

pantomimspel

: لا ل بازی با نقاب, لودگی, زهد فروشی.

pantomin

: نمایش خنده اور, تقلید, نمایش بدون گفتگو, تقلید در اوردن.

pantr tt

: حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود, حق رهن, حق گروی, طحال, سپرز.

pantstta

: پیاده شطرنج, گرو, گروگان, وثیقه, رهن دادن, گروگذاشتن.

papawbuske

: درخت پاپااو یا درخت نخل امریکای جنوبی.

papayatr d

: عنبه هندی, پاپایه, میوه عنبه هندی.

papegoja

: طوطی, هدف, طوطی وار گفتن.

papiljott

: دستگاه فرزنی.

papill

: پت, نوک پستان, برامدگی نوک دار, برامدگی کوچک, پاپیل, پستانک, زاءده بافتی ریشه پر و موی سر و بدن و امثال ان, استطاله بافتی.

papism

: کلیسای کاتولیک رم, پاپ بازی.

papist

: طرفدار پاپ.

papistisk

: وابسته بکاتولیک رومی, شبیه کاتولیک, پاپی.

papp

: مقوا, مقوای نازک, مقوا, کاغذ مقوایی, کاغذ مقوایی, کارت ویزیت, ورق بازی, قلا بی.

pappa

: بابا, باباجان, اقاجان, بابا, پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدری کردن, بابا, پاپا, بابا, پاپا, اقاجان, پاپ, کشیش ناحیه.

pappask

: مقوا, جعبه مقوایی, جاکاغذی, کارتن.

pappask/kartong

: مقوا, جعبه مقوایی, جاکاغذی, کارتن.

papper

: کاغذ, روزنامه, مقاله, جواز, پروانه, ورقه, ورق کاغذ, اوراق, روی کاغذ نوشتن, یادداشت کردن, با کاغذ پوشاندن.

papper/tidning

: کاغذ, روزنامه, مقاله, جواز, پروانه, ورقه, ورق کاغذ, اوراق, روی کاغذ نوشتن, یادداشت کردن, با کاغذ پوشاندن.

pappersarbete

: تشریفات اداری, کاغذ بازی.

pappersavfall

: کاغذ باطله, سر کاغذ یا ته کاغذ.

pappershandlare

: نوشت افزار فروش, فروشنده لوازم التحریر.

papperskorg

: سبد کاغذ باطله, سبد زباله و خاکروبه, اشغال دان.

pappersmassa

: مغز ساقه, مغز نیشکر, خمیر کاغذ, حالت خمیری, جسم خمیر مانند, بصورت تفاله دراوردن, گوشتالو شدن.

pappersnsduk

: دستمال کاغذی.

paprika

: میوه رسیده فلفل قرمز, فلفل شیرین.

papyrus

: بردی, پاپیروس, درخت کاغذ.

par

: جفت, جفت کردن, جفت شدن, وصل کردن, جفت.

para

: لنگه, جفت, همسر, کمک, رفیق, همدم, شاگرد, شاه مات کردن, جفت گیری یا عمل جنسی کردن.

parabel

: سهمی.

parabolisk

: سهمی وار.

parad

: رژه, سان, نمایش با شکوه, جلوه, نمایش, خودنمایی, جولا ن, میدان رژه, تظاهرات, عملیات دسته جمعی, اجتماع مردم, رژه رفتن, خود نمایی کردن.

parad/promenadplats

: رژه, سان, نمایش با شکوه, جلوه, نمایش, خودنمایی, جولا ن, میدان رژه, تظاهرات, عملیات دسته جمعی, اجتماع مردم, رژه رفتن, خود نمایی کردن.

paradigm

: ایه کتاب مقدس که مثالی را متضمن است, نمونه.

paradis

: بهشت برین, فردوس, سعادت, خوشی.

paradox

: قیاس ضد و نقیض, بیان مغایر, اضداد, مهمل نما.

paradoxal

: در ظاهر مهمل و در واقع درست, مهمل نما.

parafras

: تفسیر, تاویل, ربط, ترجمه ازاد, توضیح, نقل بیان, ترجمه و تفسیر کردن.

paragraf

: پرگرد, پاراگراف, بند, فقره, ماده, بند بند کردن, فاصله گذاری کردن, انشاء کردن.

parakit

: طوطی کوچک دراز دم وسبز رنگ.

parallax

: اختلا ف رویت با در نظر گرفتن محل دید ناظر, اختلا ف منظر, انطباق.

parallelism

: موازات, برابری, همسانی, مشابهت, ترادف عبارات, اشتراک وجه, تقارن.

parallell

: موازی, متوازی, برابر, خط موازی, موازی کردن, برابر کردن.

parallellepiped

: متوازی السطوح, حجم متوازی السطوح, منشور متوازی السطوح.

parallellogram

: متوازی الا ضلا ع.

parallelltrapets

: شبیه ذوذنقه, چهار پهلو, چهار ضلعی غیر منظم.

paralytisk

: افلیج, وابسته به فلج.

parameter

: پارامتر.

paranoia

: جنون ایجاد سوء ذن شدید و هذیان گویی و فقدان بصیرت, پارانویا.

paraplegi

: فلج پایین تنه, فلج نیمه بدن, فلج پا, فلج اعضای سافل, پا فلجی.

paraply

: چتر بزرگ, چتر, سایبان, حفاظ, چتر استعمال کردن.

parasit

: انگل, طفیلی, صدای مزاحم, پارازیت.

parasit-

: پارازیتی, انگلی.

parasitera

: اسفنج, انگل, طفیلی, ابر حمام, با اسفنج پاک کردن یا ترکردن, جذب کردن, انگل شدن, طفیلی کردن یاشدن.

parasoll

: سایبان, چتر افتابی, هواپیمای یک باله, سایه, چتر افتابی, سایبان, ساباط, افتاب گردان.

paratyfus

: بیماری شبه حصبه, مربوط به شبه حصبه.

paravan

: الت مین جمع کن کشتی, اژدر مخرب دریایی.

parbladig

: شکل پر, دارای برگ در دو سوی برگدم.

parentes

: جمله معترضه, دو هلا ل, دو ابر, پرانتز.

parentetisk

: بطور معترضه.

parera

: دفع کردن حمله حریف, دور کردن, دفع حمله, دورسازی, طفره رفتن.

pares

: فلج ناقص, فلج خفیف, ضعف عضلا نی.

parfait

: دسریخ زده مرکب از سرشیر وتخم مرغ پخته وشربت ومواد دیگری.

parfym

: عطر, بوی خوش, معطر کردن.

parfymeri

: عطر فروشی, عطر سازی, عطریات.

parfymtillverkare

: عطر فروش.

parhus

: نیمه مجزا, دارای یک دیوار حاءل.

pari

: برابری, تساوی, تعادل, بهای رسمی سهم, برابر کردن.

paria

: منفور, از طبقه پست در هندوستان.

parietal

: جداری, دیواری, استخوان اهیانه.

paris

: شهر پاریس, فرزند ' پریام.'

parisare

: پاریسی.

paritet

: برابری, تساوی, زوج بودن, تعادل, جفتی.

parkas

: نیم تنه پوست حیوانات, باشلق.

parkera

: پارک, باغ ملی, گردشگاه, پردیز, شکارگاه محصور, مرتع, درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن, اتومبیل را پارک کردن, قرار دادن.

parkering

: ماندگاه, توقفگاه بی سقف (برای توقف وساءط نقلیه).

parkett

: اجر موزاییک, اجرچوبی کف اطاق, محل ارکسترنمایش, پایین صحنه, باچوب فرش کردن.

parlamentariker

: نماینده مبرز, طرفدار حکومت پارلمانی.

parlamentering

: گفتگوی دو نفری, مذاکره درباره صلح موقت, مکالمه کردن, مذاکره کردن.

parlaments-

: هواخواه مجلس, مجلسی, پارلمانی.

parlamentsledamot

: عضو هیلت قانونگذاری.

parodi

: استقبال شعری, نوشته یا شعری که تقلید از سبک دیگری باشد, تقلید مسخره امیزکردن.

parotit

: اریون, التهاب غدد بناگوشی, گوشک.

paroxysm

: گهگیری, حمله ناگهانی مرض, تشنج.

part/part i ml/friare

: خواستگاری کردن, عشقبازی کردن, عرضحال دهنده, مدعی, خواستگار.

partenogenes

: ایجاد مولود بوسیله جنس مونث بدون عمل لقاح, تناسل بکری, بکر زایی.

parterr

: باغچه گلکاری, بخشی از تماشاخانه که پشت سر نوازندگان است, در طول زمین.

parti

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفکر, حزب, دسته متشکل, جمعیت, مهمانی, بزم, پارتی, متخاصم, طرفدار, طرف, یارو, مهمانی دادن یارفتن.

parti-

: نفاق افکن.

parti/bjudning

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفکر, حزب, دسته متشکل, جمعیت, مهمانی, بزم, پارتی, متخاصم, طرفدار, طرف, یارو, مهمانی دادن یارفتن.

parti/partigrupp/split

: دسته بندی, حزب, انجمن, فرقه, نفاق.

particip

: وجه وصفی, وجه وصفی معلوم, وجه وصفی مجهول, صفت مفعولی.

partiell

: جانبدار, طرفدار, مغرض, جزءی, ناتمام, بخشی, قسمتی, متمایل به, علا قمند به.

partigrupp

: دسته بندی, حزب, انجمن, فرقه, نفاق.

partihandel

: عمده فروشی, بطور یکجا, عمده فروشی کردن.

partisk

: پیشقدر دار.

partiskhet

: پیشقدر, طرفداری, جانبداری, تعصب, غرض.

partitiv

: وابسته به تیغه یا دیواره یا تفکیک, وابسته به جزء.

partner

: شریک شدن یاکردن, شریک, همدست, انباز, همسر, یار.

partner/deltagare

: شریک شدن یاکردن, شریک, همدست, انباز, همسر, یار.

parvel

: کودک تازه براه افتاده, کودک نو پا, اشغال, عدد, جمع, سرجمع, حاشیه نویسی, یادداشت مختصر, مبلغ, جمع بستن, بچه کوچک.

parveny

: تازه بدوران رسیده.

pascha

: پاشا.

pass

: گذشتن, عبور کردن, رد شدن, سپری شدن, تصویب کردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول کردن, تمام شدن, وفات کردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور کردن, پاس دادن, رایج شدن,اجتناب کردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوک, پروانه, جواز, گذرنامه, بلیط, گذرنامه, تذکره, وسیله دخول, کلید.

passa

: برازیدن, درخور بودن, مناسب بودن, در خور, مقتضی, شایسته, خوراندن, درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاری, یکدست لباس, پیروان, خدمتگزاران, ملتزمین, توالی, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور کردن, خواست دادن, تعقیب کردن, خواستگاری کردن, جامه, لباس دادن به.

passa upp p

: پیشخدمتی کردن, خدمت رسیدن و خدمت کردن.

passage

: راهرو, غلا م گردش, محل عبور, گذرگاه.

passagerare

: گذرگر, مسافر, رونده, عابر, مسافرتی.

passande

: بجا, بموقع, شایسته, جفت سازی, سوار کنی, لوازم.

passande/anst ndig

: شایسته, زیبنده, خوش منظر, بطور دلپذیر.

passera

: گذشتن, عبور کردن, رد شدن, سپری شدن, تصویب کردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول کردن, تمام شدن, وفات کردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور کردن, پاس دادن, رایج شدن,اجتناب کردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوک, پروانه, جواز, گذرنامه, بلیط.

passerkort

: گذشتن, عبور کردن, رد شدن, سپری شدن, تصویب کردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول کردن, تمام شدن, وفات کردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور کردن, پاس دادن, رایج شدن,اجتناب کردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوک, پروانه, جواز, گذرنامه, بلیط.

passgngare

: یورغه رو.

passionsblomma

: گل ساعت.

passiv

: منفعل.

passivism

: فلسفه صبر وعدم جنبش, رفتار از روی بی حالی, کنس پذیر گرایی.

passivitet

: انفعال.

past risering

: پاستوریزه کردن.

pastej

: نان شیرینی میوه دار یاگوشت دار.

pastej/bulle

: نان شیرینی میوه دار یاگوشت دار.

pastellf rg

: وسمه, نیل گیاه, ایساتیس رنگرزان, خمیر مواد رنگی, نقاشی بامداد رنگی.

pastill

: خمیری که برای بخور دادن بکاررود, بخور, قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد, مداد رنگی, خمیری که برای بخور دادن بکاررود,بخور, قرص دارویی که روی ان شیرینی باشد, مداد رنگی.

pastisch

: تقلید ادبی یا صنعتی از اثار استادان فن.

pastoral

: شعرویاموسیقی روستایی, داستان شبانی.

pastorsadjunkt

: معاون کشیش بخش.

pastrisera

: سترون ساختن میکروب طبق روش پاستور.

patella

: استخوان کشکک, کاسه زانو, طشت کوچک.

paten

: دوری, سینی, بشقاب نان عشای ربانی.

patent/uppenbar

: اشکار, دارای حق امتیاز, امتیازی, بوسیله حق امتیاز محفوظ مانده, دارای حق انحصاری, گشاده, مفتوح, ازاد,محسوس, حق ثبت اختراع, امتیاز نامه, امتیاز یاحق انحصاری بکسی دادن, اعطا کردن (امتیاز).

patentinnehavare

: صاحب اختراع ثبت شده, ذینفع اختراع به ثبت رسیده.

patentmedicin

: دارویی که علا ج هر درد باشد, علا ج هر چیز.

patient

: شکیبا, بردبار, صبور, از روی بردباری, پذیرش, بیمار, مریض.

patient/tlig

: شکیبا, بردبار, صبور, از روی بردباری, پذیرش, بیمار, مریض.

patio

: حیاط, ایوان, طارمی, پاسیو.

patolog

: پزشک ویژه گیر اسیب شناسی, اسیب شناس.

patologi

: اسیب شناسی, پاتولوژی.

patos

: عامل وموجد ترحم وتاثر, ترحم, گیرندگی.

patriark

: پدرشاه, رءیس خانواده, ریش سفید قوم, ایلخانی, شیخ, بزرگ خاندان, پدرسالا ر.

patriarkalisk

: وابسته به پدر سالا ری یا پدرشاهی.

patriarkat

: پدرشاهی, پدر سالا ری.

patricier

: نجیب زاده, اعیان زاده, شریف, اشرافی.

patriotism

: میهن پرستی.

patron

: کارتریج.

patron/filmrulle

: کارتریج.

patronb lte

: جای فشنگ, حمایل, قطارفشنگ, جای فشنگ, حمایل, قطار فشنگ.

patronymikon

: مشتق از نام پدر, پدری, نام خانوادگی, پدر نامی.

patrull

: گشت, گشتی, پاسداری, گشت زدن, پاسبانی کردن, پاسداری کردن.

patrull/grupp

: گروه, جوخه, دسته, بصورت جوخه یادسته دراوردن.

patrull/patrullera

: گشت, گشتی, پاسداری, گشت زدن, پاسبانی کردن, پاسداری کردن.

patrullera

: گشت, گشتی, پاسداری, گشت زدن, پاسبانی کردن, پاسداری کردن.

patrullerande poliskonstapel

: پلیس گشتی, گشتی.

patt

: بن بست, پات, پات کردن یا شدن.

paul

: تعداد کم, اندک, اسم خاص مذکر.

paus

: فرصت, استراحت, مکث.

pausa

: مکث, توقف, وقفه, درنگ, مکث کردن.

paviljong

: غرفه نمایشگاه, عمارت کلا ه فرنگی, چادر صحرایی, درکلا ه خیمه زدن, درکلا ه فرنگی جا دادن.

pbud

: حکم کردن, حکم, فرمان, فرمان, حکم, قانون.

pechblnde

: نوعی اورانیت

pedagog

: کارشناس اموزش و پرورش, اموزگار, معلم, اموزگار علم فروش.

pedagogik

: .=ygogadep

pedagogisk

: وابسته به اموزش وپرورش.

pedal

: رکاب, جاپایی, پدال, پایی, وابسته به رکاب, پازدن, رکاب زدن.

pedant

: فضل فروش, عالم نما, کرم کتاب, سخت گیر, جدی, لجوج, سمج, خیلی دقیق, مصر, گیج کننده

pedanteri

: فضل فروشی.

pedantisk

: وابسته به عالم نمایی وفضل فروشی, دقیق, نکته سنج, بسیار مبادی اداب.

pederast

: بچه باز, لواط گر.

pediatrik

: امراض کودکان, طب اطفال, پزشکی کودک.

pedikyr

: مانیکور پا, معالجه امراض دست وپا.

pegasus

: اسب بالدار, ذوالجناح.

pegmatit

: سنگ خارای زبر.

pejorativ

: تنزل دهنده, تحقیر امیز, واژه تحقیری.

peka

: نوک, سر, نقطه, نکته, ماده, اصل, موضوع, جهت, درجه, امتیاز بازی, نمره درس, پوان, هدف, مسیر, مرحله, قله, پایان, تیزکردن, گوشه دارکردن, نوکدار کردن, نوک گذاشتن (به), خاطر نشان کردن, نشان دادن, متوجه ساختن, نقطه گذاری کردن.

pekade

: تیز, نوک دار, کنایه دار, نیشدار.

pekannt

: درخت گردوی امریکای مرکزی.

pekare

: اشاره گر.

pekfinger

: انگشت نشان, سبابه, انگشت شهادت.

peking-

: ساکن شهر پکن, زبان ولهجه مردم پکن, سگ کوچک ودست اموز چینی, پکنی.

pektin

: دلمه گیاهی, ژلا تین گیاهی, پکتین.

pelagisk

: دریایی, دریانشین, ساکن دریا, جانور دریایی.

pelare

: ستون, پایه, جرز, رکن, ارکان, ستون ساختن.

pelarg ng

: راهرو سرپوشیده, اطاق یا سلول راهبان وتارکان دنیا, ایوان, دیر, صومعه, گوشه نشینی کردن, درصومعه گذاشتن.

pelargng/kloster

: راهرو سرپوشیده, اطاق یا سلول راهبان وتارکان دنیا, ایوان, دیر, صومعه, گوشه نشینی کردن, درصومعه گذاشتن.

pelargon

: شمعدانی عطری, گل شمعدانی.

pelikan

: مرغ سقا, مرغ ماهیخوار.

pemmikan

: گوشت خشکانده, اطلا عات خلا صه.

pendel

: اونگ, جسم اویخته, پاندول, نوسان, تمایل.

pendla

: نوسان کردن, تاب خوردن, از این سو به ان سو افتادن, مردد بودن.

pendling

: تبدیل, تغییر, تخفیف جرم.

penetrerande

: نافذ, رسوخ کننده.

pengar

: پول, اسکناس, سکه, مسکوک, ثروت, مال دنیا, جیفه دنیا, پول, مال حرام.

penicillin

: پنی سیلین.

penis

: الت مردی, الت رجولیت, ذکر, کیر.

penjoar

: قطیفه لباسی زنانه, لباس خانگی زنانه.

penna

: قلم, کلک, شیوه نگارش, خامه, نوشتن, اغل, حیوانات اغل, خانه ییلا قی, نوشتن, نگاشتن, بستن, درحبس انداختن, مداد, مداد رنگی, نقاشی مدادی, مداد ابرو, هر چیزی شبیه مداد, مدادی, بامدادکشیدن.

penndrag

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله میان دو حرف, این علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراکنده کردن.

penning-

: پولی, نقدی, مالی, جریمه دار.

penningremissa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تادیه.

penningutl nare

: پول وام ده.

pennkniv

: قلمتراش, چاقوی کوچک جیبی.

pennskaft

: جاقلمی ودسته قلم.

penny

: کوچکترین واحد پول انگلیس وامریکا, شاهی.

pens

: بنفشه فرنگی, بنفشه سه رنگ, رنگ قرمز مایل به ابی.

pension

: حقوق بازشنستگی, مقرری, پانسیون, مزد, حقوق, مستمری گرفتن, پانسیون شدن.

pension r

: بازنشسته, وظیفه خوار, مستمری بگیر.

pensionerad

: بازنشسته.

pensionsavgift

: سالخوردگی, کهولت, بازنشستگی, تقاعد.

pentagram

: ستاره پنج راس, شکل پنج ضلعی, شکل پنج تایی.

pentameter

: شعر پنج بحری, شعر پنج وتدی.

peppar-

: فلفل دار, تند, تند وتیز, گرم, باروح.

peppar

: فلفل, فلفل کوبیده, فلفلی, باضربات پیاپی زدن, فلفل پاشیدن, فلفل زدن به, تیرباران کردن.

pepparkorn

: دانه فلفل, فلفل دانه, چیز کم بها, جزءی, ناچیز.

pepparmynta

: نعناع بیابانی, قرص نعناع.

pepsin

: پپسین, انزیم گوارنده پروتلین در شیره معده.

per

: با, توسط, بوسیله, در هر, برای هر, از میان, از وسط, برطبق.

per capita-berkning

: سرانه, مالیات برهر فرد, سرشماری.

per styck

: برای هرشخص, هرچیز, هریک, هرکدام.

perfekt

: کامل, مام, درست, بی عیب, تمام عیار, کاملا رسیده, تکمیل کردن, عالی ساختن, خوب, تمام عیار, محکم, بادوام, ساخته شده.

perfekta

: کامل, مام, درست, بی عیب, تمام عیار, کاملا رسیده, تکمیل کردن, عالی ساختن.

perforera

: سوراخ کردن.

perforering

: سوراخ, عمل سوراخ کردن.

pergament

: کاغذ پوست, نسخه خطی روی پوست اهو.

pergola

: الا چیق, سایبان, کلا ه فرنگی.

perifer

: جنبی, پیرامونی, مماس, تانژانت.

periferi

: پیرامون, دوره, محیط, حدود.

perifras

: استعمال واژه ها وعبارات زاءد.

perifrastisk

: دارای حشو و زواءد, دارای الفاظ زاءد.

perigeum

: حضیض (نقطه ای از مدار سیاره که بزمین نزدیکتر باشد).

perihelium

: سمت الشمس, حضیض خورشید, نقطه الراس.

perimeter

: پیرامون, محیط.

period

: دوره, مدت, موقع, گاه, وقت, روزگار, عصر, گردش, نوبت, ایست, مکث, نقطه پایان جمله, جمله کامل, قاعده زنان, طمث, حد, پایان, نتیجه غایی, کمال, منتهادرجه, دوران مربوط به دوره بخصوصی.

periodisk

: دوره ای, نشریه دوره ای.

periodisk v xling

: نوبت, دوری, تناوب, حالت تناوبی, دوره.

periodiskt

: بصورت دوره ای, در فواصل معین.

periskop

: پریسکوپ, دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب, پیرامون بین.

periskopisk

: وابسته به پریسکوپ یا پیرامون بین.

peristaltik

: حرکت دودی, جنبش کرم وار, حرکات حلقوی.

peristyl

: ردیف ستون های اطراف ایوان یا حیاط.

peritonit

: پریتونیت, التهاب صفاق.

perkussions-

: زدنی, تصادمی.

permanens

: دوام, بقا.

permanent

: پایدار, ابدی, ثابت, ماندنی, سیر داءمی.

permanent tillstnd

: پایداری, ترتیب همیشگی, قرار داءمی, ثبات, دوام.

permanganat

: نمک پرمنگنات.

permission

: مرخصی سرباز, حکم مرخصی, مرخصی دادن به, مرخص کردن.

permutation

: جایگشت, جایگردی.

peroxid

: اکسیدی که دارای مقدار زیادی اکسیژن باشد (مخصوصا اب اکسیژنه).

persien

: ایران.

persienn

: پنجره کرکره.

persika

: هلو, شفتالو, هرچیز شبیه هلو, چیز لذیذ, زن یا دختر زیبا, فاش کردن.

persilja

: جعفری.

persimon

: خرمالو, خرمندی.

persisk

: فارسی, ایرانی.

person

: شخص, نفر, ادم, کس, وجود, ذات, هیکل.

person med fribiljett

: کسیکه بدون بلیط سوار(ترن و غیره) شود, بی بلیط سفر کردن.

personal

: کارکنان, کارگزینی.

personifiera

: دارای شخصیت کردن, شخصیت دادن به, رل دیگری بازی کردن.

personifikation

: تجسم شخصیت, عین, همانند دیگری.

personlig lsegendom

: اموال شخصی.

personliga

: شخصی, خصوصی, حضوری, مربوط به شخص.

personlighet

: شخص برجسته, شخصیت, بازیگران داستان, شخصیت, هویت, وجود, اخلا ق و خصوصیات شخص, صفت شخص.

perspektiv

: دید, بینایی, منظره, چشم انداز, مناظر و مرایا, جنبه فکری, لحاظ, سعه نظر, روشن بینی, مال اندیشی, تجسم شی, خطور فکر, دیدانداز.

peruk

: کلا ه گیس, کلا ه گیس تهیه شده از پشم تابیده, کلا ه گیس, نوعی صدف خوراکی, کلا ه گیس زدن, کلا ه گیس, موی مصنوعی, کلا ه گیس, گیس ساختگی, موی مصنوعی, دارای گیس مصنوعی کردن, سرزنش کردن.

peso

: پسو, مسکوک امریکای جنوبی.

pessimism

: بدبینی, صفت بد, بدی مطلق, فلسفه بدبینی.

pessimist

: بدبین.

pessimistisk

: بدبین, وابسته به بدبینی.

pest

: افت, بلا, سرایت مرض, طاعون, بستوه اوردن, ازار رساندن, دچار طاعون کردن.

pest-

: وابسته به طاعون یا افت.

pestb ld

: خیارک, جغد شاخدار.

petig

: خودنما, ایرادی, سخت گیر.

petnoga

: وسواسی, پرچانه, بهانه گیر, کار بسیار دقیق.

petrifikat

: تحجر, سنگ شدگی.

petrografi

: سنگ نگاری.

petrokemisk

: پتروشیمی, شیمی نفت.

petunia

: گل اطلسی, رنگ قرمز مایل بابی.

pf ljande

: پس ایند, بعدی, بعد, پسین, لا حق, مابعد, دیرتر, متعاقب.

pfallande

: مزاحم, فضول.

pfyllning

: دوباره پرکردن, بازپرسازی.

pg ende

: درحال پیشرفت, مداوم.

ph

: علا مت لگاریتم منفی برای غلظت یون هیدروژن برحسب گرم اتم درهر لیتر.

phitt

: ساخت, خیال, وهم, سخن جعلی, اختراع, افسانه.

pi

: حرف شانزدهم الفبای یونانی, عدد هشتاد, نسبت پیرامون به شعاع دایره.

pianist

: نوازنده پیانو, پیانو نواز.

piano

: پیانو, ارام بنوازید, قطعه موسیقی اهسته وارام

piassava

: الیاف نخل پیاساوا.

piazza

: میدان (مخصوصا در شهرهای ایتالیا) وبازار.

picka

: یک چهارم بوشل, نوک زدگی, سوراخ, نوک زدن, بانوک سوراخ کردن, دندان زدن.

picknick

: گردش دسته جمعی, پیک نیک, به پیک نیک رفتن, دسته جمعی خوردن.

pickolafljt

: فلوت دارای صدای زیر.

piemonte

: ناحیه ای در شمال غربی ایتالیا, کوه پایه ای, تشکیل شده در کوهپایه.

pietism

: پرهیزگاری, پارسایی, تقوا.

pietist

: وابسته به پرهیز گاری, پارسا.

piezoelektrisk

: فیزوالکتریک.

piffa upp

: زیبا کردن, اراستن, زیبا شدن.

piga

: زیر پوش, زیر پیراهن وزیر شلواری کوتاه, شورت.

pigg

: گوش بزنگ, هوشیار, مواظب, زیرک, اعلا م خطر, اژیرهوایی, بحالت اماده باش درامدن یا دراوردن, گستاخ, جسورانه, خودنما, متکبر, چابک.

pigga upp

: چالا ک شدن, زنده شدن, چابک شدن, با روح شدن.

piggsvin

: جوجه تیغی, خارپشت کوهی, تشی, خاردار کردن, خراشاندن.

piggvar

: سپر ماهی, ماهی پهن خوراکی.

pigment

: رنگیزه, رنگ دانه, ماده رنگی, ماده ملونه, باماده رنگی رنگ کردن.

pigmentering

: رنگ, رنگی شدن, تجمع رنگدانه ها در بافتها.

pik

: کلنگ دوسر, نیزه دسته چوبی, میخ نوک تیز, نوک نیزه, هرچیز نوک تیز, قله کوه نوک تیز, اردک ماهی, عزیمت کردن, سریعا رفتن, رحلت کردن, نیزه زدن, باچیز نوک تیزسوراخ کردن.

pik/g dda

: کلنگ دوسر, نیزه دسته چوبی, میخ نوک تیز, نوک نیزه, هرچیز نوک تیز, قله کوه نوک تیز, اردک ماهی, عزیمت کردن, سریعا رفتن, رحلت کردن, نیزه زدن, باچیز نوک تیزسوراخ کردن.

pikant

: تندوبامزه, گوشه دار, گزنده, هشیارکننده.

pikant smak

: تندوتیزی, زنندگی, گوشه داری, طعنه امیزی.

pikaresk-

: شخص اوباش, داستاینکه قهرمان ان رذل است.

piket

: دستک, میخ چوبی, میخچه, چوب نوک تیز, چوب پرچین, کشیک, اعتصاب کردن, اعتصاب وجلوگیری از ورود سایرین بمحل کار, نرده کشیدن, مراقبت کردن, بستن, افسار کردن(اسب), جلوکسی راه رفتن یا ایستادن.

pikt

: مردمان غیر سلتی انگلیس.

pil

: پیکان.

pil/rusa

: زوبین, نیزه, تیر, بسرعت حرکت کردن, حرکت تند, پیکان

pilaster

: ستون چهار گوش یا مستطیل, پایه مبل وصندلی, هرچیزی شبیه ستون یا استوانه, دیواریا جرز ستون نما.

pilbge

: کمان بزرگ, اغراق گویی, کمان دستی.

pilgrim

: زوار امکنه مقدسه که دو برگ خرما را صلیب وار به امکنه مقدسه حمل میکنند, زاءر, زوار, مسافر, مهاجر.

pilla ut

: چشمک زدن, جابجا کردن, حلزون خوراکی.

piller

: حب, حب دارو, دانه, حب ساختن.

piller/tidning i litet format

: خلا صه شده, تلخیص شده, چکیده, روزنامه نیم قطع و مصور

pillerask

: قوطی حب دارو وغیره, لا نه توپ ومسلسل.

pilot

: رهبر, لیدر, خلبان هواپیما, راننده کشتی, اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی, پیلوت, چراغ راهنما, رهبری کردن, خلبانی کردن, راندن, ازمایشی.

pimpsten

: سنگ پا, سنگ خارا, سنگ پا زدن.

pina

: عذاب دادن, تحریف کردن, به خود پیچیدن, تقلا کردن, پریشانی, اندوه, محنت, تنگدستی, درد, مضطرب کردن, محنت زده کردن, ازار دادن, شکنجه کردن, برصلیب اویختن.

pina/reta

: امیدوار, وسپس محروم کردن, کسی را دست انداختن, سردواندن, ازار دادن.

pinass

: کشتی کوچک پارویی, زن, زن جاکش.

pingla

: جرنگ جرنگ, صدای جرنگ, صدای جرنگ جرنگ کردن, طنین داشتن, دارای طنین کردن.

pingla/pinglande

: جرنگ جرنگ, صدای جرنگ, صدای جرنگ جرنگ کردن, طنین داشتن, دارای طنین کردن.

pinglande

: صدای زنگ (دادن), طنین, طنین انداختن.

pingst

: عید گلریزان, عید پنجاهه, عید نزول روح القدس بر رسولا ن عیسی (پنجاهمین روز بعداز عید پاک), عید گلریزان,, سه روز اول ایام عید گلریزان.

pingstdagen

: عید نزول روح القدس بر رسولا ن عیسی (پنجاهمین روز بعداز عید پاک), عید گلریزان

pingvin

: پنگوین, بطریق.

pinka

: کار بیهوده کردن, وقت گذراندن, بنازچیز خوردن, با خوراک بازی کردن, جیش کردن.

pinne

: میخ, میخ چوبی, چنگک, عذر, بهانه, میخ زدن, میخکوب کردن محکم کردن, زحمت کشیدن, کوشش کردن,درجه, دندانه, پا, :(پعگگعد) دربالا پهن ودر پایین نازک(شبیه میخ).

pinne/hnspinne/abborre

: نشیمن گاه پرنده, چوب زیر پایی, تیر, میل, جایگاه بلند, جای امن, نشستن, قرار گرفتن, فرود امدن, درجای بلند قرار دادن.

pion

: گل صد تومانی.

pionj r

: پیشگام, پیشقدم, پیشقدم شدن.

pip

: نگاه زیر چشمی, نگاه دزدکی, طلوع, ظهور, نیش افتاب, روزنه, روشنایی کم, جیک جیک, جیرجیرکردن, جیک زدن, باچشم نیم باز نگاه کردن, از سوراخ نگاه کردن, طلوع کردن, جوانه زدن, اشکار شدن, کمی.

pip/spruta ut

: لوله, دهانه, شیراب, ناودان, فواره, فوران, جوش, غلیان, پرش, جهش کردن, پریدن, فواره زدن, فوران کردن

pipa

: جیرجیر, اشاره مختصر, جیر جیر کردن, اشاره مختصر کردن به, نگاه زیر چشمی, نگاه دزدکی, طلوع, ظهور, نیش افتاب, روزنه, روشنایی کم, جیک جیک, جیرجیرکردن, جیک زدن, باچشم نیم باز نگاه کردن, از سوراخ نگاه کردن, طلوع کردن, جوانه زدن, اشکار شدن, کمی.

pipig

: جیغ جیغو, دارای صدای شبیه جغد یا موش.

pipkrage

: یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون 61 و 71 میلا دی, غرور, تکبر, پرخاش, تاه کردن, چروک کردن, ناهموار کردن.

pipskgg

: ریش بزی.

pir

: ستون, جرز, اسکله, موج شکن, پایه پل, لنگرگاه.

pir l

: مارماهی دهان گرد.

pir/brygga

: ستون, جرز, اسکله, موج شکن, پایه پل, لنگرگاه.

pir/kaj/brygga

: سیاه رنگ, سیاه, :بارانداز, اسکله بندر.

pirra

: صدا (کردن), طنین (انداختن), حس خارش, سوزش کردن, حس خارش یاسوزش داشتن, صدا.

piruett

: چرخ سریع, چرخ روی پاشنه, چرخ زدن.

piska

: خردکردن, داغان کردن, پی درپی زدن, خراب کردن, خمیر(دراشپزی), خمیدگی, خمیدگی پیداکردن, باخمیرپوشاندن, خمیردرست کردن, تازیانه, شلا ق, حرکت تند و سریع و با ضربت, شلا ق زدن, تازیانه زدن.

piskning

: شلا ق زنی, نخ تابیده مخصوص تازیانه پیچی.

piskning/vispande

: شلا ق زنی, نخ تابیده مخصوص تازیانه پیچی.

pisksnrt

: نخ تابیده, زه, پارچه محکم و دارای نخ تابیده, شلا ق, هرچیزی شبیه شلا ق, ضربه یا تکان شلا قی, شلا ق زدن.

piss

: شاش, شاشیدن.

pistaschmandeltr d

: درخت پسته, پسته.

pistill

: گرزن, مادگی, الت مادگی گل.

pistol

: تپانچه لوله کوتاه, تپانچه, هفت تیر, تپانچه درکردن.

pistolhlster

: جلد چرمی هفت تیر وتپانجه, جلد, در جلد چرمی قرار دادن (تپانچه).

pittoresk

: شایان تصویر, زیبا, بدیع, خوش منظره.

pizza

: پیتزا (یک نوع غذای ایتالیایی).

pizzicato

: با ضرب نوک انگشت یا ناخن(بجای مضراب یا ارشه برای زدن ساز).

pk

: چماق, چوبدستی سرکلفت, باچماق زدن, مجبورکردن, کتک زدن.

pl d

: پارچه پیچازی, شطرنجی.

pl ga/besvra

: اذیت کردن, بستوه اوردن, بیحوصله کردن.

pl gga

: تحمیل کردن, اعمال نفوذ کردن, گرانبار کردن, مالیات بستن بر.

pl gga/imponera/lura

: تحمیل کردن, اعمال نفوذ کردن, گرانبار کردن, مالیات بستن بر.

pl ggande

: تحمیل, تکلیف, وضع, باج, مالیات, عوارض.

pl goande

: زجر دهنده, عذاب دهنده.

pl gsam

: زجر دار, متضمن زجر وشکنجه, طاقت فرسا.

pl ja

: خیش, گاو اهن, شخم, ماشین برف پاک کن, شخم کردن, شیار کردن, شخم زدن, باسختی جلو رفتن, برف روفتن

pl ster

: گچ, خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف, دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن, گچ زدن, گچ مالیدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روی.

pl tslig

: ناگهانی, ناگهان, بی خبر, بی مقدمه, فوری, تند, بطور غافلگیر, غیر منتظره, سریع.

placebo

: دوای مریض راضی کن, داروی دل خوش کنک و بی اثر, مایه تسکین.

placenta

: جفت, جفت جنین, مشیمه, وابسته به جفت.

placera

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, کارخانه, گیاه, مستقر کردن, کاشتن, واقع در, واقع شده, درمحلی گذاردن, جا گرفتن.

placera om

: از منطقه ای به منطقه دیگر اعزام داشتن, نقل و انتقال دادن.

placera vid sidan

: پیش هم گذاشتن, پهلوی هم گذاشتن.

placera/plats

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

placera/uttrycka

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقدیم داشتن,تعبیر کردن,بکار بردن,منصوب کردن, ترغیب کردن,استقرار,پرتاب,سعی,ثابت.

placerad

: واقع شده در, واقع در, جایگزین.

placering

: قرار دادن, گمارش.

placering i linje

: هم ترازی.

pladdra

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن, فضولی کردن, وراجی کردن, گستاخی کردن, فاش وابراز کردن, فضول.

pladdra/sorl

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

plagiator

: اثار ادبی دیگران را سرقت کردن.

plagiera

: اثار ادبی دیگران را سرقت کردن.

plagiering

: دزدی ادبی.

plan

: هواپیما, رنده کردن, با رنده صاف کردن, صاف کردن, پرواز, جهش شبیه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

planera

: قصد داشتن, خیال داشتن, فهمیدن, معنی دادن, بر ان بودن, خواستن, برنامه, طرح, نقشه, تدبیر, اندیشه, خیال, نقشه کشیدن

planera/meditera

: تفکر کردن, اندیشه کردن, قصد کردن, تدبیر کردن, سربجیب تفکر فرو بردن, عبادت کردن.

planerande

: برنامه ریزی, طرح ریزی.

planerare

: نقسه کش.

planering

: طرح بندی, برنامه ریزی, طرح ریزی.

planet

: سیاره, ستاره سیار, ستاره بخت.

planetarium

: افلا ک نما, سیاره نما, ستاره دیدگاه, وابسته به سیاره, ستاره ای, نجومی, جهانی.

plank

: مهمانخانه شبانه روزی, پانسیون, تخته کوبی, الوار, تخته پوشی.

plank/staket

: نرده سازی, حصار کشی, نرده, پرچین.

planka

: قطعه, قسمت, واحد, قسمتی از برنامه, تخته, تخته میز و پیشخوان مهمانخانه, تخته پوش کردن, تخته تخته کردن

plankton

: موجودات ریز و شناور ازاد بر سطح دریا(مثل گمزادان و اغازیان و جلبکها).

planls

: بی مقصد, بی مرام, بی اراده, استدلا لی, برهانی, سرگردان.

planskild korsning

: پرواز یک یا چند هواپیما در ارتفاع کم.

planta

: نهال تخمی, جوانه کوچک درخت, جوانه.

plantage

: کشت و زرع, مزرعه.

plantage gare

: کشاورز, زارع, کشتار, صاحب مزرعه.

plantera med skog

: تبدیل به جنگل کردن, جنگلکاری کردن.

plantering

: کشت و زرع, مزرعه.

plantering/plantage

: کشت و زرع, مزرعه.

planteringsspade

: ماله, بیلچه باغبانی, ماله کشیدن.

plask

: شتک, صدای ترشح, چلپ چلوپ, صدای ریزش, ترشح کردن, چلپ چلوپ کردن, ریختن (باصدای ترشح), دارای ترشح, دارای صدای چلب چلوب.

plask/plaska

: شتک, صدای ترشح, چلپ چلوپ, صدای ریزش, ترشح کردن, چلپ چلوپ کردن, ریختن (باصدای ترشح), دارای ترشح, دارای صدای چلب چلوب.

plaska

: شتک, صدای ترشح, چلپ چلوپ, صدای ریزش, ترشح کردن, چلپ چلوپ کردن, ریختن (باصدای ترشح), دارای ترشح, دارای صدای چلب چلوب.

plaska/fuska

: رنگ پاشیدن, نم زدن, تر کردن, دراب شلپ شلپ کردن, سرسری کارکردن, بطور تفریحی کاری راکردن.

plasma

: پلا سما, قسمت ابکی خون, خونابه.

plast

: قالب پذیر, نرم, تغییر پذیر, قابل تحول و تغییر, پلا ستیک, مجسمه سازی, ماده پلا ستیکی.

plasticitet

: اندام پذیری, شکل پذیری, قالب پذیری, حالت پلا ستیکی, نرمی, انعطاف.

plastlaminat

: مورچه, فورمیکا, نوعی ماده پلا ستیکی.

plat

: فلا ت, زمین مسطح.

platina

: پلا تین یا طلا ی سفید.

platon

: افلا طون, پیرو افلا طون, افلا طونی.

plats

: محل, منطقه, محل, مکان, مکان هندسی, مکان, مثال ادبی, محل, مقر, خال, نقطه, لک, موضع, بجا اوردن, امدن, اغاز, حمله, محل وقوع جرم یا دعوی, محل دادرسی, حوزه صلا حیت دادگاه.

plats kring en lada

: محوطه ء اطراف انبار, حیاط انبار.

platsen

: فاصله گذاری, فاصله.

platt

: از پهنا, تخت خوابیده, دمر, بیمزه, مبتذل, تکراری و پیش پا افتاده کردن.

platta

: بشقاب, صفحه, اندودن.

plattar till

: پهن کردن, مسطح کردن, بیمزه کردن, نیم نت پایین امدن, روحیه خودرا باختن.

plattfisk

: ماهی پهن.

plattform/estrad

: سکوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته, سایبان یا اسمانه بالا ی تخت پادشاه.

plattfot

: پاپهن, مسطح شدن کف پا, از بین رفتن انحناء کف پا, پلیس گشتی, ملوان, دارای عزم ثابت.

plattfotad

: پای پهن وبزرگ.

plattmask

: کرم پهن.

plattsttare

: کاشی پز, اجر پز, سفال پز.

playboy

: جوان عیاش, جوان دخترباز.

pld/schal/filt

: پارچه پیچازی, شطرنجی.

ple

: قطب.

plebejisk

: ادم طبقه سوم, خشن ورذل, دانشجوی سال اول نیروی دریایی, :(روم قدیم) توده مردم, طبقه سوم, خشن, بی ادب.

plebs

: توده ء, عامه, عوام, توده مردم روم قدیم.

plejaderna

: هفت دختر اطلس که طبق روایات یونانی تبدیل به هفت ستاره شدند, پروین.

plektrum

: زخمه, مضراب, انگشتانه.

plenum

: فضای اشغال شده بوسیله ماده, پر, پری, همگانی.

pleonasm

: تکرار بیمورد, حشو قبیح, سخن زاءد.

plga

: رنجورکردن, ازردن, پریشان کردن, مبتلا کردن, ازردن, جور و جفا کردن, غمگین کردن, ازردن, پریشان کردن, درد یا کسالتی داشتن, مانع شدن, عقب انداختن, دارای روح شیطانی کردن, مسحور کردن, سحر و جادو کردن, اذیت کردن, بستوه اوردن, عاجز کردن, اذیت کردن, حملا ت پی درپی کردن, خسته کردن, زجر, عذاب, شکنجه, ازار, زحمت, عذاب دادن, زجر دادن, شکنجه, عذاب, زجر, عذاب دادن, زجر دادن.

plgoris

: طاعون, بلا, افت, مایه ازار واسیب, افت, بلا, سرایت مرض, طاعون, بستوه اوردن, ازار رساندن, دچار طاعون کردن.

plikttrogen

: گماشت شناس, وظیفه شناس, مطیع, فروتن, حلیم, گماشت شناس, وظیفه شناس.

pliocen

: وابسته بدوره پلیوسن, دوره پلیوسن.

plitliga

: قابل اطمینان, موثق, معتبر, قابل اتکا.

plnbok

: دفترچه جیبی برای گذاشتن اسکناس, کیف جیبی اسکناس, کیف بغلی, جزوه دان, جای کاغذ یا اسکناس پول, درامد, کتابچه یا دفتر بغلی, کتاب جیبی, کیف پول, کیف جیبی.

plocka

: گلچین کردن, جمع اوری کردن, پر و بال را کندن, از مقام انداختن, چیدن, کندن, کلنگ زدن و(به), باخلا ل پاک کردن, خلا ل دندان بکاربردن, نوک زدن به, برگزیدن, بازکردن(بقصد دزدی), ناخنک زدن, عیبجویی کردن, دزدیدن, کلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان (earpick) خلا ل گوش (عارپءثک), هرنوع الت نوک تیز.

plocka ax

: خوشه چینی کردن, اینسو انسو جمع کردن.

plockade

: نوک تیز, نوک دار, خاردار, برگزیده, پاک کرده, انتخاب شده, لخت, پوست کنده, کلنگ خورده.

plockat

: نوک تیز, نوک دار, خاردار, برگزیده, پاک کرده, انتخاب شده, لخت, پوست کنده, کلنگ خورده.

plog

: خیش, گاو اهن, شخم, ماشین برف پاک کن, شخم کردن, شیار کردن, شخم زدن, باسختی جلو رفتن, برف روفتن

plogben

: استخوان میانی بینی, استخوان تیغه بینی.

plogbill

: گاو اهن, اهن خیش, تیغه خیش.

plommon

: الو, گوجه, الوی برقانی, کار یا چیز دلچسب.

plommonstop

: نام شهری در انگلیس, مسابقه اسب دوانی, نوعی کلا ه نمدی لبه دار.

plopp

: تلپ, صدای چیز پهنی که بر روی اب بیفتد, تلپی, باصدای تلپ, تلپی افتادن.

plottingbord

: توطله گر, نقشه کش.

plrot

: ریشه عمودی اصلی, مهریشه.

pls

: خز, جامه خزدار, پوستین, خزدار کردن, خز دوختن به, باردار شدن (زبان).

pls/ull/skinna

: پشم گوسفند وجانوران دیگر, پارچه خوابدار, خواب پارچه, پشم چیدن از, چاپیدن, گوش بریدن, سروکیسه کردن.

plskrage

: خز دور گردن وسردست, گردن پوش.

plster/murbruk

: گچ, خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف, دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن, گچ زدن, گچ مالیدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روی.

pltering

: روکشی با سیم و زر و غیره, ابکاری فلزی.

pltsliga

: ناگهانی, ناگهان, بی خبر, بی مقدمه, فوری, تند, بطور غافلگیر, غیر منتظره, سریع.

plugg

: کج بیل, چاقوی کوتاه, بیلچه مخصوص کندن علف هرزه, سیب زمینی, بابیل کندن (منهدم کردن).

plugga

: کارگر زحمتکش, پرکار, حفار, حفر کننده, خردکننده, خردکردن, جان کندن.

plugga/plugghst

: کارگر زحمتکش, پرکار, حفار, حفر کننده, خردکننده, خردکردن, جان کندن.

pluggh st

: کارگر زحمتکش, پرکار, حفار, حفر کننده, خردکننده, خردکردن, جان کندن.

plump

: دون, هرزه, بددهن, بدزبان, ادم هرزه, فاحشه, فحاش, بد دهن, ناسزا گو.

plump/flck/l ska

: لکه دار کردن یا شدن, لک, لکه, بدنامی, عیب, پاک شدگی

plumphet

: فحاشی, بد دهانی.

plumsa

: نوعی ماهی پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا کردن, بال بال زدن, دست وپاکردن.

plundra

: تاخت وتاز کردن, تهاجم, تاراج, چپاول, تهاجم کردن, بیغما بردن, چپاول کردن, حمله, غارت, چپاول, تاراج, یغما, غنیمت, غارت کردن, چاپیدن

plundra/plundring

: غارت, تاراج, یغما, غارت کردن.

plundrare

: تازی مخصوص شکار خرگوش, نوعی باز یا قوش غارتگر, ویران کننده, غارتگر, چپاولگر.

plundring

: غارت, دستبرد, ربایش, غصب, غارت کردن.

plural

: جمع, صیغه جمع, صورت جمع, جمعی.

pluralism

: حالت تعدد, تعددحزبی, حکومت اءتلا فی, جمع گرایی, تعدد, وفور, چندگانگی.

pluralitet

: حالت تعدد, تعددحزبی, حکومت اءتلا فی, جمع گرایی, تعدد, وفور, چندگانگی.

plus

: بعلا وه, باضافه, افزودن به, مثبت, اضافی.

pluskvamperfekt

: فعل ماضی بعید, خیلی عالی.

plutokrat

: اشرافی, پولدار.

plutokrati

: حکومت اغنیاء, حکومت توانگران, طبقه ثروتمند.

pluton

: گروه, جوخه ء افراد.

plutonium

: پلوتونیوم.

plym

: پر, پر ارایشی, پر کلا ه زنان, تل, باپر اراستن, ارایش دادن.

plysch

: مخمل خواب دار, مجلل, باشکوه.

plysch/flott/rik

: مخمل خواب دار, مجلل, باشکوه.

plywood

: تخته چند لا.

pm

: .= memorandum

pminna

: یاداوری کردن, یاداور شدن, بیاد اوردن.

pminnande om

: یاد بود, خاطره, یاداور.

pneumatiska

: بادی, هوایی, هوادار, پرباد, کار کننده باهوای فشرده, دارای چرخ یا, لا ستیک بادی

pnyttf dd

: تولد تازه یافته, تغییر حالت روحانی یافته, تجدید حیات کننده.

pnyttf delse

: باز زاد, تولد تازه, تولد روحانی, تجدید حیات, باززاد, نوزایش, تهذیب اخلا ق, اصلا ح.

po ngtera

: باقوت تلفظ کردن, تایید کردن (در), اهمیت دادن, نیرو دادن به.

pocketbok

: کتاب جلد کاغذی.

podium

: بالکن جایگاه مخصوص, لژ سلطنتی.

poesi

: شعر, شاعری, چامه سرایی, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعری

poesi/dikter

: چامه سرایی, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعری

poet

: شاعر و سراینده نظم, قافیه پرداز

poetik

: رساله ای درباره شعر و زیبایی شناسی, نظریه شاعرانه, فنون شاعری.

poetisera

: چامه نگاشتن, بشعر دراوردن, شاعرانه بحث کردن, شعر نوشتن.

poetisk

: شاعرانه, شعری, نظمی, خیالی.

pogrom

: ازار وکشتار همگانی, قتل عام کردن.

pointillism

: نقاشی نقطه نقطه.

pojk r

: بچگی, پسر بچگی.

pojkaktiga

: پسر مانند.

pojke

: پسر بچه, پسر, خانه شاگرد, پسر بچه, جوانک, پسر بچه, معشوق, پسرک.

pojkr/barndom

: بچگی, پسر بچگی.

pojkspoling

: نو باوه, جوانک, پسر بچه, برگچه.

pojkvalp

: بچه شیر, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاییدن.

pojkvn

: دوست پسر, رفیق.

pokal

: ناو.

pol

: قطب.

pol-

: قطبی, وابسته به قطب شمال وجنوب, دارای قطب مغناطیسی یا الکتریکی, متقارن, متقابل, متضاد.

pol/p le/polack

: قطب.

polack

: قطب.

polare

: کناس, کودکش, پول جمع کن, ول گردیدن.

polarisation

: ایجاد دو قطب, تضاد, قطبش.

polarisator

: دوقطبی کننده, متضاد کننده, قطبش دهنده, قطبنده.

polarisera

: قطبی کردن.

polaritet

: قطبش, تمایل قطبی, توجه به قطب, تضاد, تقارن.

polemik

: جدلی, اهل جدل, بحث, بحث وجدل.

polemisera

: بحث وجدل کردن, جدلی کردن.

polemisk

: جدلی, مجادله امیز.

polen

: لهستان.

polera

: جلا دادن, پرداخت کردن, صیقل دادن, جلا, صیقل, صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

poliklinikpatient

: بیمار سرپایی بیمارستان.

polio/barnfrlamning

: پولیومیلیت, بیماری فلج اطفال

polis

: پاسبان, پلیس, افسر ارتش, پاسبان, ضابط, مامور پلیس, پاسبان.

polis-

: نیروی شهربانی, پاسبانان یک محل.

polis/snuten

: پلیس, پاسبان.

polisdomare

: رءیس کلا نتری, رءیس بخش دادگاه, دادرس.

polisen

: اداره شهربانی, پاسبان, حفظ نظم وارامش (کشور یا شهری را) کردن, بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن.

politik

: سیاست, خط مشی, سیاستمداری, مصلحت اندیشی, کاردانی, بیمه نامه, ورقه بیمه, سند معلق به انجام شرطی, اداره یاحکومت کردن.

politiker

: سیاستمدار, اهل سیاست, وارد در سیاست.

politisera

: سیاست بافی کردن, جنبه سیاسی دادن به.

politisk karikatyr/tecknad film

: کاریکاتور, تصویر مضحک, داستان مصور.

politisk lycks kare

: تازه بدوران رسیده وفاسد, مسافر خورجین دار.

polityr

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

polka

: رقص لهستانی پولکا.

pollen

: گرده, گرده افشانی کردن, دانه گرده.

pollinera

: گرده افشانی کردن.

pollinering

: گرده افشانی.

polo

: چوگان بازی.

polons

: نوعی رقص موزون لهستانی, پولونز رقصیدن.

polsk

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

polska

: صیقل, جلا, واکس زنی, پرداخت, ارایش, مبادی ادابی, تهذیب, جلا دادن, صیقل دادن, منزه کردن, واکس زدن, براق کردن, :لهستانی.

polstj rna

: ستاره قطبی, ستاره راهنما, راهنما.

polstjrna/ledstj rna

: ستاره قطبی, ستاره راهنما, راهنما.

polstjrnan

: ستاره قطبی, راهنما, هادی, مورد توجه.

polyandri

: چند شوهری, اختیار چند شوهر توسط زن دران واحد, تعدد ازدواج.

polyeder

: جسم چند وجهی, کثیر الوجوه.

polyester

: نمک الی مرکبی که تغلیظ شده ودر پلا ستیک سازی مصرف میگردد, الیاف یاپارچه پولی استر.

polyfoni

: صداهای متعدد وگوناگون, چند نثر موزون ومقفی, چند اوایی.

polygam

: چند زنه, چند شوهر ه, چندگان.

polygami

: چند همسری, تعدد زوجات, چند زن گیری, چندگانی, بس گانی.

polygamist

: مرد چند زنه, معتقد به تعدد زوجات, چندگان.

polyglott

: چند زبانی, متکلم بچند زبان.

polygon

: بسیار پهلو, چند گوشه, کثیر الا ضلا ع.

polygyni

: چند زنی, تعدد زوجات.

polyhistor

: بحر العلوم, دانشمند همه چیز دان, جامع علوم معقول ومنقول.

polykrom

: بسیار رنگ, رنگارنگ, چند رنگ, چند رنگ, رنگارنگ, تهیه عکسهای رنگی.

polymer

: جسمی که از ترکیب ذرات متشابه الترکیب واز تکرار واحدهای ساختمانی یکنوخت ایجاد شده باشد, بسپار

polymerisation

: پولیمریزه شدن, بسپارش.

polymorf

: چند دگردیس, چند ریخت.

polynesisk

: اهل جزایر پلینزی.

polynom

: چند جمله ای, کثیرالجمله.

polyp

: اختپوت , جنس مرجان ابی (حیدرا) وشقایق نعمانی, بواسیر لحمی, پلیپ.

polypdjur

: مرجانیان.

polyteism

: چند خدا پرستی, پرستش خدایان متعدد.

polyteknisk

: وابسته بتدریس هنرهای فنی مختلف, وابسته به علوم عملی مختلف, دانشکده صنعتی.

pomada

: پماد, روغن سر, روغن مالیدن.

pommersk

: اهل استان 'ژپومرانیا', سگ پشمالوی سیاه پومرانیا.

pomolog

: میوه کار, متخصص میوه.

pomologi

: میوه کاری علمی, میوه پروری, علم میوه کاری.

pomp

: نمایش با شکوه, نمایش پر جلوه.

pomp och st t

: شادمانی, خوشی, تفریح و ولخرجی کردن, ریخت وپاش, به رخ دیگران کشیدن.

pompelmus

: سداب ها, دارابی.

pompong

: منگوله, حقه, انواع گل داودی, منگوله نما, گل کوکب, گل منگوله ای.

pomps

: بلند, پرطمطراق, اغراق امیز, قلنبه, پرشکوه.

poncho

: کلیجه امریکای جنوبی, کت بارانی.

ponny

: تاتو, اسب کوتاه وکوچک, ریز, تسویه حساب کردن, پرداختن, خلا صه اخبار.

pontifikat

: دوره یا مقام اسقفی یا پاپی یا کهانت, امامت, اسقفی کردن, فضل فروشی کردن.

ponton

: جسر, کرجی ته پهن که از روی ان عبور کنند, پل موقت نظامی زدن, پل موقت.

popcorn

: ذرت بو داده, چس فیل.

poplin

: پوپلین, پارچه زنانه پوپلین.

poppel

: درخت تبریزی, سپیدار, درخت صنوبر.

popularisera

: مورد پسند عامه کردن, معروف ومشهور کردن.

popularisering

: اشتهار, تعمیم, محبوب سازی.

popularitet

: جلب محبوبیت عامه, محبوبیت, معروفیت.

populr

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداری, مرحمت کردن, نیکی کردن به, طرفداری کردن, محبوب, وابسته بتوده مردم, خلقی, ملی, توده پسند, عوام.

por

: سوراخ ریز, منفذ, روزنه, خلل وفرج, در دریای تفکر غوطه ور شدن, بمطالعه دقیق پرداختن, با دقت دیدن.

por s

: خلل وفرج دار, متخلل, پر منفذ.

por/stirra

: سوراخ ریز, منفذ, روزنه, خلل وفرج, در دریای تفکر غوطه ور شدن, بمطالعه دقیق پرداختن, با دقت دیدن.

porfyr

: سنگ سماک, سنگ سماق, سنگ اذرین.

porla

: زمزمه, سخن نرم, شکایت, شایعات, زمزمه کردن.

pormask

: چربی دانه, جوش کوچک درصورت, جوش سر سیاه.

pornografi

: الفیه وشلفیه, نقاشی یا نوشته خارج ازاخلا ق درباره مساءل جنسی, نوشته شهوت انگیز, نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی.

pornografisk

: وابسته به عکس یانوشته شهوت انگیز.

porositet

: پرمنفذی, تخلخل.

porslin

: کشورچین, چینی, ظروف چینی, ظروف چینی, چینی, ظروف چینی, پورسلین.

porslin/kina

: کشورچین, چینی, ظروف چینی.

portabel

: قابل حمل ونقل, سفری, سبک, ترابرپذیر, دستی.

portal

: هشتی, سرپوشیده, دالا ن, ایوان, رواق, باب, سر در, دروازه, مدخل, ایوان, سیاهرگی.

porter

: ستبر, نیرومند, قوی بنیه, محکم, نوعی ابجو.

portf lj

: کیف اسناد, کیف, کیف کاغذ, کیف چرمی بزرگ, مقام, سهام.

portgng

: مدخل, دروازه.

portik

: ایوان, رواق, سرسرا.

portion

: بخش, سهم.

portionsp se

: عنبرچه, بالشتک یا کیسه کوچکی که دران عطر خوشبو میریزند ودر لباس می گذارند.

portlak

: خرفه.

portnyckel

: کلید درخانه, کلید کلون در, کلیدی که چند قفل را باز کند, مفتاح, کلید خصوصی.

porto

: حمل بوسیله پست, ارسال پست, مخارج پستی, حق پستی, تمبر پستی.

portr ttera

: تصویر کشیدن, توصیف کردن, مجسم کردن.

portr ttmlare

: پیکر نگار, صورتگر.

portr ttmlning

: نقاشی از صورت, پیکر نگاری, تعریف, تصویر کردن.

portrtt

: تصویر, نقاشی, عکس یا تصویر صورت, تصویر کردن.

portrttering

: تصویر, نمایش, مجسم سازی, تجسم, تعریف.

portugis

: اهل کشور پرتقال, زبان پرتقالی.

portugisisk

: اهل کشور پرتقال, زبان پرتقالی.

portugisiska

: اهل کشور پرتقال, زبان پرتقالی.

portugisiskt

: اهل کشور پرتقال, زبان پرتقالی.

portvakt

: دروازه بان, دربان, سرایدار, فراش مدرسه, راهنمای مدرسه, راهنمای مدرسه, فراش زن, حمالی کردن, حمل کردن, ابجو, دربان, حاجب, باربر, حمال, ناقل امراض, حامل, دربان زن, زن دربان صومعه.

pose

: مطرح کردن, گذاردن, قراردادن, اقامه کردن, ژست گرفتن, وانمود شدن, قیافه گرفتن, وضع, حالت, ژست, قیافه گیری برای عکسبرداری, :سوال پیچ کردن باسلوال گیر انداختن.

pose/posera/framstlla

: مطرح کردن, گذاردن, قراردادن, اقامه کردن, ژست گرفتن, وانمود شدن, قیافه گرفتن, وضع, حالت, ژست, قیافه گیری برای عکسبرداری, سوال پیچ کردن باسلوال گیر انداختن.

posera

: مطرح کردن, گذاردن, قراردادن, اقامه کردن, ژست گرفتن, وانمود شدن, قیافه گرفتن, وضع, حالت, ژست, قیافه گیری برای عکسبرداری, سوال پیچ کردن باسلوال گیر انداختن.

posering

: وضع, حالت, پز, چگونگی, طرز ایستادن یا قرار گرفتن, قرار دادن.

positiv

: مثبت, یقین.

positivism

: مثبت گرایی, فلسفه عملی ومثبت, یقین, تحقق, قطع.

positron

: پوزیترن, ذره کوچک مثبت.

posr

: وانمود کن, ژستو, قیافه گیر, پرسش دشوار.

post

: زره, جوشن, زره دار کردن, پست, نامه رسان, پستی, با پست فرستادن, چاپار, پستی.

post/posta/stolpe/plats

: پست, چاپار, نامه رسان, پستچی, مجموعه پستی, بسته پستی, سیستم پستی, پستخانه, صندوق پست, تعجیل, عجله,ارسال سریع, پست کردن, تیر تلفن وغیره, تیردگل کشتی وامثال ان, پست نظامی, پاسگاه, مقام, مسلولیت, شغل, اگهی واعلا ن کردن.

posta

: زره, جوشن, زره دار کردن, پست, نامه رسان, پستی, با پست فرستادن, چاپار.

postament

: پایه ستون, پایه مجسمه, شالوده, محور, روی پایه قرار دادن, بلند کردن, ترفیع دادن.

postanvisning

: حواله پستی وتلگرافی, حواله پول.

postdatera

: بتاریخ ماقبل نوشتن, تاریخ ماقبل.

postdiligens

: کالسکه, دلیجان.

postglacial

: وابسته بدوره بعد از عصر یخ بندان.

postiljon

: چاپار, چابک سوار نامه رسان.

postisch

: مصنوعی, متن اضافی, زیور اضافی, کلا ه گیس.

postludium

: قطعه موسیقی پایان, اخر.

postmstare

: رءیس پست, رءیس پست خانه.

postpaket

: بسته پستی.

postsck

: کیسه مراسلا ت پستی.

postst mpel

: مهر باطله تمبر پست, تمبر را بوسیله مهر باطل کردن, اثر مهر تمبر.

postulat

: تقاضا, درخواست, ادعا, قیاس منطقی, بدیهی شمرده, لا زم دانستن, قیاس منطقی کردن, فرض نمودن.

postulera

: ادعا, قرار دادن, ثابت کردن, فرض کردن, فرض.

postum

: متولد شده پس از مرگ پدر (درمورد طفل), منتشر شده پس از مرگ نویسنده.

postum/efterl mnade

: متولد شده پس از مرگ پدر (درمورد طفل), منتشر شده پس از مرگ نویسنده.

potatis

: سیب زمینی, انواع سیب زمینی.

potentat

: پادشاه, سلطان, شخص توانا, فرمانروای مقتدر.

potentiometer

: پتانسیل سنج, مقسم ولتاژ.

potpurri

: محفظه عطر, عطر گل, تنوع, مخلوط درهم وبرهم.

pott

: برنده تمام پولها, جوایز رویهم انباشته, استخر, ابگیر, حوض, برکه, چاله اب, کولا ب, اءتلا ف چند شرکت با یک دیگر, اءتلا ف, عده کارمند اماده برای انجام امری, دسته زبده وکار ازموده, اءتلا ف کردن, سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن, شریک شدن, باهم اتحادکردن.

potta

: اتاق, تالا ر, اتاق خواب, خوابگاه, حجره, خان(تفنگ), فشنگ خوریاخزانه(درششلول), دفترکار, اپارتمان, در اطاق قرار دادن, جا دادن.

pottaska

: پتاس, کربنات دو سود مشتق ازخاکستر چوب, پتاس محرق, شخار خاکستر, پتاس زدن به.

ppelbr nnvin

: کنیاک سیب.

ppelbrnnvin

: کنیاک سیب.

ppelmunk

: نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است.

ppelmunk

: نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است.

ppelpaj

: گل سرخ اروپایی.

ppelros

: گل سرخ اروپایی.

ppelros

: گل سرخ اروپایی.

ppelvin

: شراب سیب, شربت سیب, اب سیب.

ppen

: باز, ازاد, اشکار, باز کردن, باز شدن, عمومی, اشکار, مردم.

ppen sj

: اب ساحلی, در اینده نزدیک, در ان نزدیکی ها.

ppet

: اشکارا, پوست کنده, علنی.

ppet

: باز, ازاد, اشکار, باز کردن, باز شدن.

pple

: سیب, مردمک چشم, چیز عزیز و پربها, سیب دادن, میوه ء سیب دادن.

pple

: سیب, مردمک چشم, چیز عزیز و پربها, سیب دادن, میوه ء سیب دادن.

ppna

: باز, ازاد, اشکار, باز کردن, باز شدن.

ppnare

: باز کننده, گشاینده, افتتاح کننده, مفتاح, باز کن.

ppning

: روزنه, دهانه, چشمه, جای خالی, سوراخ, سراغاز, افتتاح, گشایش, روزنه, سوراخ.

ppning till duvslag

: خانه قفسه, طبقه, طبقه بندی کردن.

pr gel/intryck

: مهر زدن, نشاندن, گذاردن, زدن, منقوش کردن.

pr ktig

: جریمه, تاوان, غرامت, جریمه کردن, جریمه گرفتن از, صاف کردن, کوچک کردن, صاف شدن, رقیق شدن, خوب, فاخر, نازک, عالی, لطیف, نرم, ریز, شگرف.

pr lig

: زرق وبرق دار, نمایش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادی, خود فروش, خوش نما, زرق وبرق دار, خود نما, پر جلوه.

pr lig/grann

: زرق وبرق دار, نمایش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادی.

pr lig/teatralisk

: شعله دار, زرق وبرق دار, وابسته به مکتب معماری گوتیگ, شعله مانند.

pr liga

: زرق وبرق دار, نمایش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادی.

pr mskeppare

: کرجی بان, ادم خشن, قایقران (بارگعمان).

pr rie

: چمن, چمنزار, مرغزار, فلا ت چمن زار.

pr st

: کشیش, روحانی, کشیش, کشیش, علم اداره ء کلیساها, مربوط به کلیسا, اجتماعی, پیشوای روحانی, شبان, چوپان, شبانی, شعر روستایی, کشیش, مچتهد, روحانی, کشیشی کردن.

pr st/katolsk prst

: کشیش, مچتهد, روحانی, کشیشی کردن.

pr stdrkt

: لباس رسمی روحانیون.

pr sterskap

: مردروحانی, کاتوزی, روحانیون, دین یار, کشیشی, مقام کشیش, کشیش بودن.

pr stmbete

: وزارت, وزیری, دستوری, وزارتخانه (باتهع).

pr strock

: جبه, دلق, قبا, خرقه پوش, کشیش.

pr va

: سنجش, ازمایش, امتحان, عیارگری, طعم و مزه چشی, مزمزه, کوشش, سعی, سنجیدن, عیار گرفتن, محک زدن, کوشش کردن, چشیدن, بازجویی کردن, تحقیق کردن.

pragmatiker

: پیرو فلسفه عملی, مصلحت گرای.

pragmatisk

: عملی, فعال, واقع بین, فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی.

prakt

: بزرگی, عظمت, شکوه, شان, ابهت, فرهی, شکوه, تجمل, جاه, غرور وتظاهر, پرجلا ل شدن.

prakt/glans

: شکوه وجلا ل, زرق وبرق, فر.

praktfull

: باشکوه, مجلل, عالی, مجلل, پرخرج, گران, وعالی.

praktfulla

: باشکوه, مجلل, عالی.

praktfullhet

: اشتعال لرزشی, اشتعال با لرزش, زرق وبرق.

praktik

: عمل, رویه, عادت, خوی, مثال.

praktikant

: کار اموز, فرهیختگر.

praktiserande

: شاغل, شاغل مقام طبابت یاوکالت.

praktisk

: کابردی, عملی, بکار خور, اهل عمل.

praktiskhet

: عملی بودن.

praktiskt

: کابردی, عملی, بکار خور, اهل عمل.

prassel

: صدای برگ خشک, خش خش کردن, صدا کردن, صدا در اوردن از, صدای برگ خشک ایجادکردن.

prassel/prassla

: صدای برگ خشک, خش خش کردن, صدا کردن, صدا در اوردن از, صدای برگ خشک ایجادکردن.

prassla

: صدای برگ خشک, خش خش کردن, صدا کردن, صدا در اوردن از, صدای برگ خشک ایجادکردن.

prat

: پرگفتن, گپ زدن, دروغ گفتن, گفتگو, صحبت, حرف, مذاکره, حرف زدن.

prata

: سخن ناشمرده, گپ, وراجی, صدای غاز, ناشمرده حرف زدن, غات غات کردن (مثل غاز), وراجی کردن, گفتگو, صحبت, حرف, مذاکره, حرف زدن.

prata jargong

: بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن, بقالب اصطلا حات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن.

prata strunt

: چرند گفتن, سخن بی معنی.

prata/snattra

: تند و ناشمرده سخن گفتن, دست و پا شکسته حرف زدن, ور زدن, سخن تند و ناشمرده.

pratkvarn

: گیسه گاز, گاز دان, یاوه سرا.

pratmakare

: ادم پرحرف و یاوه گو, ادم روده دراز, زن پرگو, پرحرف, حرف مفت زن, ادم ناطق, ناطق, سخنگو, کیسه باد, سخنران پرگو, نطاق روده دراز.

pratsam

: خوش صحبت, وراج, پرحرف, پرگو, وراج, پرحرف.

pratsamhet

: پرحرفی.

pratsjuk

: پر حرف.

pratsjuka

: پر حرفی, پر حرف.

pratstund

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

prebende

: درامد کلیسایی, لطف, نیکی, مقرری کیشش, محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا, موقوفه کلیسایی.

prebendeinnehavare

: دریافت مقرری از کلیسا, وظیفه خوار کلیسا.

preciositet

: گرانبهایی, اداب دانی, تصنع, تظاهر.

precis

: joust=, :عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بی طرف, منصفانه, مقتضی, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عینا, الساعه, اندکی پیش, درهمان دم.

precis samma

: همان, عین, درست همان.

precision

: دقت.

predika

: موعظه کردن, وعظ کردن, سخنرانی مذهبی کردن, نصیحت کردن.

predikan

: وعظ کردن, سخنرانی کردن, موعظه کردن, موعظه, وعظ, خطبه, خطابه, اندرز, گفتار, وابسته بموعظه, موعظه کردن.

predikant

: واعظ.

predikat

: مسند, خبر, مسندی, خبری, خبر دادن, اطلا ق کردن, بصورت مسند قرار دادن, مبتنی کردن, مستند کردن, گزاره.

predikativ

: مسندی, گزاره ای.

predikstol

: منبر, سکوب خطابه, بالا ی منبر رفتن.

preexistens

: تقدم وجود, ازلیت, موجودیت قبلی.

preexistera

: قبلا وجود داشتن, ازلی بودن, قبلا موجود شدن.

prefabrikation

: پیش سازی.

prefektur

: اداره ریاست, مقام ریاست, دوره ریاست.

prefix

: پیشوند, پیشوندی.

prejudikat

: مقدم, سابقه, نمونه.

prelat

: مطران, خلیفه, اسقف اعظم, کشیش ارشد.

preliminra

: استانه ای, اولیه, مقدمات, مقدماتی, ابتدایی, امتحان مقدماتی.

preludium

: پیش درامد, مقدمه, قسمت مقدماتی.

premi rminister

: مقدم, برتر, والا تر, نخستین, مهمتر, رءیس,رهبر, نخست وزیر, نخستین نمایش یک نمایشنامه, هنرپیشه برجسته.

premie

: حق العمل, اعلا ء.

premiera

: احترام, عزت, افتخار, شرف, شرافت, ابرو, ناموس, عفت, نجابت, تشریفات (در دانشگاه) امتیازویژه, جناب, حضرت, احترام کردن به, محترم شمردن, امتیاز تحصیلی اوردن, شاگر اول شدن.

premirministerpost

: نخست وزیری, دفتر نخست وزیری, مقام نخست وزیری, اولویت.

premiss

: قضیه ثابت یا اثبات شده, بنیاد واساس بحث, صغری وکبرای قیاس منطقی, فرض قبلی, فرضیه مقدم, فرض منطقی کردن.

premium

: حق العمل, اعلا ء.

premium/premie

: حق العمل, اعلا ء.

prenatal

: پیش زادی.

prenumerant

: مشترک روزنامه وغیره, امضا کننده.

prenumerera

: تصویب کردن, تصدیق کردن, صحه گذاردن, ابونه شدن, متعهد شدن, تقبل کردن.

preparator

: پستاگر, تهیه کننده.

preposition

: حرف اضافه, حرف جر, حرف پیش نهاده.

presbyteriansk

: وابسته به کلیسای مشایخی پروتستان.

presenning

: پارچه کرباسی قیراندود وعایق اب, با تارپولین پوشاندن.

present

: بخشش, پیشکشی, پیشکش, نعمت, موهبت, استعداد, پیشکش کردن (به), بخشیدن (به), هدیه دادن, دارای استعداد کردن, ره اورد, هدیه.

presentation

: معرفی, نمایش, اراءه, عرضه, تقدیم.

presentera

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

presentera/nuvarande

: پیشکش, هدیه, ره اورد, اهداء, پیشکشی, زمان حاضر, زمان حال, اکنون, موجود, اماده, مهیا, حاضر, معرفی کردن, اهداء کردن, اراءه دادن.

president

: رءیس, رءیس جمهور, رءیس دانشگاه.

president-

: وابسته به ریاست جمهور.

president/ordf rande

: رءیس, رءیس جمهور, رءیس دانشگاه.

presidium

: هیلت عامله داءمی شاغل در دوره فترت, هیلت رءیسه.

press

: فشاردهنده, اب میوه گیر.

pressa

: فشار, ازدحام, جمعیت, ماشین چاپ, مطبعه, مطبوعات, جراید, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام کردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

pressa ut

: بیرون انداختن, تبعیدکردن, دفع کردن, بیرون امدن, ازقالب دراوردن.

pressfoder

: علف تازه مانده, قصیل سبز.

prestantion

: دست یابی, انجام, پیروزی, کار بزرگ, موفقیت.

prestation

: انجام, اجرا, اتمام, کمال, هنر, فضیلت, دست یابی, انجام, پیروزی, کار بزرگ, موفقیت.

presterade

: انجام شده, کامل شده, تربیت شده, فاضل.

prestige

: حیثیت, اعتبار, ابرو, نفوذ, قدر ومنزلت.

prestigebetonad

: با اعتبار, باحیثیت.

presumtiv

: گستاخ, جسور, فرضی, احتمالی.

pretendent

: وانمود گر, عذراورنده, متظاهر, مدعی تاج وتخت.

preteritum

: وابسته بفعل ماضی, زمان ماضی.

preventiv

: وسیله جلوگیری از ابستنی, پیش گیر, جلوگیری کننده, مانع.

prgel

: تحت تاثیر قرار دادن, باقی گذاردن, نشان گذاردن, تاثیر کردن بر, مهر زدن, :مهر, نشان, اثر, نقش, طبع, نشان, نقش شده بوسیله چکش, نقش چکشی.

prgla

: ضرابخانه, سکه زنی, ضرب سکه, سکه زدن, اختراع کردن, ساختن, جعل کردن, نعناع, شیرینی معطر با نعناع, نو, بکر.

prick

: خال, نقطه, لک, موضع, بجا اوردن.

prickig

: نقطه نقطه, خال خال, خل, احمق.

prim r

: اولیه, بسیار قدیمی, ابتدایی, مقدماتی, نخستین, عمده, اصلی.

prima

: اول, عمده, نخست, زبده, درجه یک.

primas

: پیشوا, راسته پستانداران نخستین پایه, کشیش ارشد.

primat

: برتری, تقدم.

primitiv

: بدوی, اولیه, اصلی.

primula

: گل پامچال.

primuskk

: شخص یاچیز درجه اول, چراغ خوراک پزی.

princip

: اصل, قاعده کلی, مرام.

principfast

: دارای اصول وعقاید, اصولی, پای بند اصول.

principls

: بی مسلک, بی مرام, هر دمبیل.

principryttare

: کسیکه نظریات واصول خود را بدون توجه به مقتضیات میخواهد اجرا کند, اصولی.

pringning

: حلقه, زنگ زدن, احاطه کردن.

prins

: شاهزاده, ولیعهد, فرمانروای مطلق, شاهزاده بودن, مثل شاهزاده رفتار کردن, سروری کردن.

prinsessa

: شاهدخت, شاهزاده خانم, همسر شاهزاده, مثل شاهزاده خانم رفتار کردن.

prinsv rdighet

: شاهزادگی, حوزه حکومت شاهزاده.

priorinna

: راهبه, رءیسه صومعه.

prioritet

: حق تقدم, برتری.

priorskloster

: دیر یا خانقاه کوچکتر از صومعه.

pris

: جایزه, رای, مقرر داشتن, اعطا کردن, سپردن, امانت گذاردن, ارزش, قیمت, بها, بها قاءل شدن, قیمت گذاشتن.

pris/belning/v rdera hgt/b nda

: انعام, جایزه, ممتاز, غنیمت, ارزش بسیار قاءل شدن, مغتنم شمردن.

prisa

: بلندکردن, ارتقاء دادن, اغراق گفتن, ستودن, جلا ل دادن, تجلیل کردن, تکریم کردن, تعریف کردن(از), ستودن, ستایش کردن.

prisa/pris-/bermv rd

: ستایش کردن, تمجید کردن, مدح کردن, ستایش.

prisande

: مربوط به تحسین وتمجید.

prisboxare

: مشت زن حرفه یی.

prisfall

: زمین باتلا قی, کاهش فعالیت, رکود, دوره رخوت, افت, ریزش, یکباره پایین امدن یا افتادن, یکباره فرو ریختن, سقوط کردن, خمیده شدن.

prisfall/kris

: زمین باتلا قی, کاهش فعالیت, رکود, دوره رخوت, افت, ریزش, یکباره پایین امدن یا افتادن, یکباره فرو ریختن, سقوط کردن, خمیده شدن.

prisma

: شوشه, منشور, رنگهای شوشه, بلور.

prismatisk

: منشوری.

prisse

: معامله کردن, انتخاب کردن, شکاف دادن, ترکاندن, خشکی زدن پوست, زدن, مشتری, مرد, جوانک, شکاف, ترک, ف ک.

prissnkning

: پایین اوردن قیمت.

privat

: اختصاصی, خصوصی, محرمانه, مستور, سرباز, اعضاء تناسلی.

privat hytt

: اتاق ویژه تختخواب دارو مجلل.

privata

: اختصاصی, خصوصی, محرمانه, مستور, سرباز, اعضاء تناسلی.

privatl rare

: اموختار, لله, معلم سرخانه, ناظر درس دانشجویان, درس خصوصی دادن به.

privilegium

: حق ویژه, امتیاز مخصوص, حق ارثی, امتیاز, امتیاز, رجحان, مزیت, حق ویژه, امتیاز مخصوصی اعطا کردن, بخشیدن.

prla

: شعله درخشان یا اتش مشتعل, رنگ یا نور درخشان, فروغ, درخشندگی, جار زدن, باتصویر نشان دادن.

prla

: مروارید, در, لولو, اب مروارید, مردمک چشم, صدف, بامروارید اراستن, صدف وارکردن, مرواریدی.

prlb tsncka

: حلزونهای گرمسیری مارپیچی جنوب اقیانوس ساکن و اقیانوس هند.

prlfiskare

: مروارید گیر.

prlig elegans

: زیور, ارایش, زر و زیور, جامه پر زرق و برق, کارخانه تصفیه فلزات.

prlig/liderlig

: وابسته به فاحشه, فاحشه وار, زرق وبرق دار وبد.

prlig/uttstyrd

: زرق وبرق دار, جلف, مزخرف.

prm

: دوبه, کرجی, با قایق حمل کردن, سرزده وارد شدن, قایق چهار گوش, وته پهن, قایق تفریحی, با قایق چهارگوش حمل کردن.

prnta

: درشت نوشتن, جلب کردن, اشغال کردن, احتکارکردن, مشغول, مجذوب.

pro/proffs

: بنفع, طرفدار (کلمه مقابل conast), جنبه مثبت, له, موافق, حرفه ای, برای, بخاطر.

probersten

: سنگ محک, معیار.

problem

: مسلله, مشکل, ازار, ازار دادن, رنجه کردن, زحمت دادن, دچار کردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه.

problematisk

: مسلله ای, غامض, گیج کننده, حیرت اور

problematiska

: مسلله ای, غامض, گیج کننده, حیرت اور

problemlsare

: مشگل گشا, کاشف عیب ونقص ورفع کننده ان.

procedur

: رویه, پردازه.

procedur-

: وابسته به طرز عمل ورویه, روندی.

procent

: بقرار در صد, از قرار صدی, درصد.

procenttal

: در صد.

process

: دعوی قضایی, مراحل مختلف چیزی, پیشرفت تدریجی ومداوم, جریان عمل,مرحله, دوره عمل, طرز عمل, تهیه کردن, مراحلی را طی کردن, بانجام رساندن, تمام کردن, فرا گرد, فراشد, روند, فرایند.

processa

: طرح دعوی کردن, مرافعه کردن, تعقیب قانونی کردن.

processande

: طرف دعوی, مرافعه کننده.

processen

: مراحل مختلف چیزی, پیشرفت تدریجی ومداوم, جریان عمل,مرحله, دوره عمل, طرز عمل, تهیه کردن, مراحلی را طی کردن, بانجام رساندن, تمام کردن, فرا گرد, فراشد, روند, فرایند.

procession

: حرکت دسته جمعی, ترقی تصاعدی, ترقی, بصورت صفوف منظم, دسته راه انداختن, درصفوف منظم پیشرفتن.

processmakare

: قاضی رشوه گیر, رءیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد, جنگ کننده, قلدور, مزدور, دعوایی, اهل نزاع, رشوه خوار.

processor/behandlare

: عمل کننده, تکمیل کننده, تمام کننده.

producent

: تولید کننده, مولد.

producera

: فراوردن, تولید کردن, محصول, اراءه دادن, زاییدن.

produkt

: حاصلضرب, فراورده, محصول.

produktion

: فراوری, تولید, عمل اوری, ساخت, استخراج, فراورده, توان عملیاتی, حاصل کار.

produktiv

: فراور, مولد ثروت, تولید کننده, مولد, پر حاصل.

produktivitet

: فراورش, حاصلخیزی, باروری, سودمندی.

profanering

: کفرگویی, بی حرمتی, بدزبانی.

profant

: کفر امیز, بدزبان, بی حرمتی کردن.

professor

: استاد, پرفسور, معلم دبیرستان یا دانشکده.

professors-

: وابسته به استادی, استادانه, استادوار.

professur

: استادی, مقام استادی.

profet

: پرفسور, پیامبر, پیغمبر, نبی, بیننده, پیش بینی کننده, غیبگو, پیغمبر.

profeten

: پیامبر, پیغمبر, نبی.

profeter

: کتب انبیاء بنی اسراءیل.

profetera

: غیبگویی یا پیشگویی کردن.

profetia

: غیبگویی, نبوت, پیغمبری, پیشگویی, رسالت, ابلا غ.

profetiska

: نبوتی, مبنی بر پیشگویی.

profil

: نمایه, مقطع عرضی, نیمرخ.

profylaktisk

: مانع بروز مرض, پیشگیری کننده, پیشگیر.

profylax

: طب پیشگیری, طب استحفاظی.

progesteron

: هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگی.

prognos

: پیش بینی مرض, بهبودی از مرض در اثر پیش بینی جریان مرض, پیش بینی, مال اندیشی.

prognostisk

: وابسته به اثار اتی وپیش بینی مرض.

program

: برنامه, دستور, نقشه, روش کار, پروگرام, دستور کار, برنامه تهیه کردن, برنامه دار کردن, نرم افزار.

programfel/v gglus

: اشکال, گیر.

programmatisk

: وابسته به پروگرام, برنامه ای.

programmerad

: برنامه ریزی شده, برنامه دار.

programmerande

: برنامه نویسی.

programmerare

: تهیه کننده برنامه, طرح ریز, برنامه ریز.

programmerat

: برنامه ریزی شده, برنامه دار.

programmering

: برنامه نویسی.

programvara

: نرم افزار.

progressiva

: مترقی, ترقی خواه, تصاعدی, جلو رونده.

prohibitiv

: منعی, گران, جلوگیری کننده.

projekt

: نقشه کشیدن, طرح ریزی کردن, برجسته بودن, پیش افکندن, پیش افکند, پرتاب کردن, طرح, نقشه, پروژه.

projektering

: پیش امدگی, پیش افکنی, برامدگی, نقشه کشی, پرتاب, طرح, طرح ریزی, تجسم, پرتو افکنی, نور افکنی, اگراندیسمان, پروژه.

projektiv

: افکنشی, تصویری.

projektor

: پرتو افکن, طرح ریز, پروژکتور, پیش افکن.

proklamera

: اعلا ن کردن, علنا اظهار داشتن, جار زدن.

prokonsul

: افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی, فرماندار, فرماندار مستملکات.

prokurator

: وکیل, عامل, گماشته, ناظر هزینه, نایب.

proletariat

: کارگر ورنجبر, طبقه کارگر.

proletr

: عضو طبقه کارگر, کارگر, وابسته بکارگر, کارگری.

prolog

: پیش درامد, سراغاز, مقدمه, پیش گفتار.

promemoria

: یادداشت, نامه غیر رسمی, تذکاریه.

promemoria/not

: یادداشت, نامه غیر رسمی, تذکاریه.

promenad

: گردش, تفرج, سیر, گردشگاه, تفرجگاه, گردش رفتن, تفرج کردن, گردش کردن, پیاده روی, قدم زدن.

promenad/promenera

: قدم زنی, گردش, پرسه زنی, قدم زدن.

promenadkonsert

: مجلس رقص رسمی دبیرستان یا دانشکده.

promenera

: قدم زنی, گردش, پرسه زنی, قدم زدن.

promenerande

: گردش کننده, تفریح کننده.

promiskuitet

: بیقاعدگی, بیقیدی در امور اخلا قی وجنسی.

promoveras

: اغاز کردن, بنیاد نهادن, در خود گرفتن.

pron

: گلا بی, امرود.

pronomen

: ضمیر.

pronominell

: ضمیری, وابسته به ضمیر, شبیه ضمیر.

propaganda

: تبلیغ, تبلیغات, پروپاگاند.

propagandera

: تبلیغات کردن.

propagandist

: مبلغ, گسترشگر, تکثیر کننده, انتشار دهنده.

propagera

: پخش کردن, پخش شدن, رواج دادن.

propagera/fortplanta

: پخش کردن, پخش شدن, رواج دادن.

propan

: پارافین گازی و مشتعل هیدروکاربنی, پروپان.

propedeutisk

: تعلیمات مقدماتی, تحصیلا ت مقدماتی, مقدمات.

propeller

: ملخ هواپیما, پیچ ملخ هواپیما, پروانه هواپیما وکشتی وغیره.

proportion

: تناسب, نسبت.

proportionell

: متناسب, به نسبت, متناسب, درخور, فراخور, متناسب کردن.

propp

: چوب پنبه بشکه, دریچه مجرا, کیسه, جیب بر, ساقی, دروغ, سوراخ بشگه رابستن, دو شاخه, چوب پنبه, سربطری, توپی, جلوگیری کننده, بادریچه بستن, باچوب پنبه بستن.

propp/tapp

: توپی, لب لوله که در لوله دیگری جا می افتد, شیر اب, سوراخ گیر.

prosa

: نثر, سخن منثور, به نثر دراوردن, نثر نوشتن.

prosaf rfattare

: نثر نویس.

prosaisk

: خالی از لطف, کسل کننده, وابسته به نثر, نثری.

proscenium

: صحنه نمایش, جلو صحنه, پیشگاه, پیش صحنه.

proselyt

: جدید الا یمان, کسیکه تازه بدینی واردشود, نو اموزمذهبی, عضو تازه حزب, بدین تازه ای وارد کردن, تبلیغ کردن, تبلیغ شدن.

prospekt

: اینده نامه, اطلا ع نامه, شرح چاپی درباره شرکت یا معدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود.

prost

: رءیس, رءیس کلیسا یا دانشکده, ریش سفید.

prostata

: غده پروستات

prostitution

: فحشاء, جندگی.

protein

: پروتلین.

protektionism

: سیستم حمایت از تولیدات داخلی.

protektionist/protektionistisk

: طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی.

protektorat

: سرپرستی, قیمومت, کشور تحت الحمایه.

protest

: اخطار, اگهی, پیش بینی احتیاطی, اعتراض, پروتست, واخواست رسمی, شکایت, واخواست کردن, اعتراض کردن.

protestant

: عضو فرقه مسیحیان پروتستان.

protestantism

: اصول ایین پروتستانت.

protestera

: سرزنش دوستانه کردن, عتاب کردن, اعتراض, پروتست, واخواست رسمی, شکایت, واخواست کردن, اعتراض کردن, تعرض کردن, با تعرض و نکوهش گفتن.

protestvissling

: صدای سوت, جیغ, سوت (مخصوصا در نمایش که نشانه نارضایتی مردم است).

protokoll

: پیوند نامه, مقاوله نامه, موافقت مقدماتی, پیش نویس سند, اداب ورسوم, تشریفات, مقاوله نامه نوشتن.

proton

: هسته اتم سبک و دارای تعداد مساوی اتم هیدروژن.

protoplasma

: سفیده یاخته, جرم زنده, ماده اصلی جسم سلولی.

prototyp

: نخستین بشر, اصل ماده, نخستین افریده, نمونه اصلی, شکل اولیه, مدل پیش الگو, پیش گونه.

protozo

: تک یاخته, وابسته به تک یاخته اغازی.

prov

: نمونه, مسطوره, الگو, ازمون, واحد نمونه, نمونه گرفتن, نمونه نشان دادن, خوردن.

prov-

: وابسته به دوره کاراموزی یا ازمایشی, وابسته به التزام

prov/exemplar

: نمونه.

prov/villkorlig dom

: ازمایش, امتحان, ازمایش حسن رفتار وازمایش صلا حیت, دوره ازمایش وکار اموزی, اراءه مدرک ودلیل, ازادی بقید التزام.

prova

: کوشش کردن, سعی کردن, کوشیدن, ازمودن, محاکمه کردن, جدا کردن, سنجیدن, ازمایش, امتحان, ازمون, کوشش.

prova dig fram

: بالبداهه ساختن, انا ساختن, تعبیه کردن.

provar

: کوشا, ساعی, سخت.

provare

: ازماینده.

provdocka

: مانکن, مدل (دختر), مجسمه چوبی.

proviant

: تهیه, قید.

proviantera

: خواربار تامین کردن, غذا ذخیره کردن (انبارکردن), تهیه اذوقه, ماکولا ت, اذوقه.

provinciella

: استانی, ایالت نشین, کوته فکر, ایالتی.

provins

: استان, ایالت, ولا یت.

provinsialism

: گویش یا لهجه محلی, عقاید وافکار محدود محلی.

provinsiell

: استانی, ایالت نشین, کوته فکر, ایالتی.

provinsiella

: استانی, ایالت نشین, کوته فکر, ایالتی.

provisorisk

: موقت, موقتی, شرطی, مشروط.

provisorisk/villkorlig

: شرطی, احتیاطی.

provisoriska

: موقت, موقتی, شرطی, مشروط.

provokativ

: محرک, برانگیزنده, عصبانی کننده.

provtagare

: نمونه بردار.

prrievarg

: گرگ صحرایی امریکای شمالی.

prs

: غاصب, به زور ستان, ماشینی که برای چلا ندن چیزی بکار می رود (مخصوصا لباس و پارچه).

prst-

: کشیشی, وابسته به کشیشان, درخور کشیشان.

prstg rd

: قلمرو کشیش بخش, مفر کشیش بخش, خلا فت, محل اقامت خلیفه, نوعی منصب مذهبی.

prstkrage

: گل داودی, مینای چمنی, گل مینا.

prstviga

: ترتیب دادن, مقدر کردن, وضع کردن, امر کردن, فرمان دادن.

prudentlig

: برگ نو, یاسم, نوار ابیض, رسمی وخشک, خیلی محتاط, تمیز, رسمی وخشک بودن, خود را گرفتن, اراستن.

pruta

: چانه, چانه زدن, اصرار کردن, بریدن.

prutgs

: نوعی صدف, پوزه بند یا مهاراسب (هنگام نعلبندی), پوزه بند(برای مجازات اشخاص), سرسخت.

pryd

: اراسته, مرتب, تروتمیز, مردیا جوان زن صفت, با احتیاط, امل.

pryd/pryd person

: امل, متظاهر, کوته فکر.

pryda

: زیبا کردن, قشنگ کردن, ارایش دادن, زینت دادن, با زر و زیور اراستن, ارایش کردن, اراستن, زینت دادن, ارایش کردن, ارایش دادن, زینت دادن, زیبا کردن, پیراستن, ارایش دادن, چاشنی زدن (بخوراک), چاشنی زدن به, ارایش.

prydande

: تزءین, اراستگی, پیراستگی, زیور و پیرایه, زینت.

prydande/prydnad

: تزءین, اراستگی, پیراستگی, زیور و پیرایه, زینت.

pryderi

: امل بودن, تظاهر, کوته فکری.

prydlig

: پاکیزه, تمیز, شسته و رفته, مرتب, گاو.

prydlig/flink

: تمیز, شیک, زنده دل, زرنگ.

prydlig/st da

: بطورمنظم, مرتب, پاکیزه, منظم کردن, اراستن, مرتب کردن.

prydnad

: تزءین, اراستگی, پیراستگی, زیور و پیرایه, زینت.

prydnadshylla

: غیره, فلا ن.

prydnadssak

: گول زنک, چیز کم خرج, جواهر بدلی, دزدکی وزیر جلی کار کردن.

prygel

: شلا ق زدن, تازیانه زدن, تنبیه کردن, انتقاد سخت کردن.

prygel/prygla

: شلا ق زدن, تازیانه زدن, تنبیه کردن, انتقاد سخت کردن.

prygla

: زدن, کتک زدن, چوب زدن, شکست دادن, شلا ق زدن, تازیانه زدن, تنبیه کردن, انتقاد سخت کردن, کتک زدن, چوب زدن, کوبیدن, انتقاد کردن.

pryl

: خراشنده, سیخ زننده.

psalm

: سرود روحانی, سرود, سرود حمد وثنا, سرود خواندن, تسبیح وتمجید گفتن, مزمور, سرود روحانی, سرود, سرود مذهبی خواندن.

psalm/lovsng

: سرود روحانی, سرود, سرود حمد وثنا, سرود خواندن, تسبیح وتمجید گفتن.

psalmbok

: کتاب سرود مذهبی, سرودنامه.

psalmist

: مزمور خوان.

psalms ng

: سرودسازی, سرود خوانی, سرود (بطور کلی).

psaltare

: قانون یاسنتور انگشتی یامضرابی, سرود.

psaltaren

: کتاب سرود, سرود مذهبی, مزامیر.

pseudonym

: اسم مستعار, تخلص, دارای تخلص, وابسته به نام مستعار.

psk

: عید پاک.

psksjuka

: گوشک.

psoriasis

: داء الصدف, پسوریازیس.

pssjuka

: گوشک.

pst

: خاموش, هیس.

pstrykare

: درخواست کننده, اعمال کننده.

psyke

: شاهزاده زیبایی که' کوپید' (Cupid) بدام عشقش گرفتارشد, روان, روح.

psykiater

: روانپزشک.

psykiatri

: معالجه ناخوشیهای دماغی, پزشکی روانی, طب روحی, روانپزشکی.

psykiatrisk

: وابسته به روانپزشکی.

psykisk

: روحی, روانی, ذهنی, واسطه, پدیده روحی.

psykoanalys

: تحلیل روانی, روانکاوی.

psykoanalytiker

: روانکاو.

psykoanalytisk

: وابسته به روانکاوی.

psykodrama

: نمایش اخلا قی وانتقادی.

psykogen

: موجد محرکات ذهنی.

psykolog

: روانشناس.

psykologi

: روان شناسی, معرفه النفس, معرفه الروح.

psykologisera

: پژوهش روانشناسی کردن, روانکاوی کردن.

psykopat

: بیمار روانی, مبتلا بامراض روانی.

psykopati

: معالجه روانی, اختلا لا ت فکری وروانی, اختلا لا ت روانی.

psykos

: بیماری روانی, جنون.

psykoterapi

: درمان روانی, تداوی روحی.

psykotisk

: بیمار روانی, دیوانه.

ptolemaiska

: وابسته به بطلمیوس جغرافی دان ومنجم.

ptro

: ایست, ایست دادن, امر به توقف دادن (حیوانات).

ptryck

: زیاد ستاندن, زیاد بار کردن, تحمیل کردن زیاد پر کردن, اضافه کردن, نرخ اضافی مالیات اضافی, جریمه, اضافه بها.

pubertet

: بلوغ, رسیدگی, سن بلوغ.

pubertets

: لا بلوغی, زهاری, شرمگاهی.

publicera

: تبلیغات کردن, اگهی کردن, باطلا ع عمومی رساندن, چاپ کردن, طبع ونشر کردن, منتشر کردن.

publicera som fljetong

: نوبتی کردن, پیاپی ساختن.

publicist

: روزنامه نگار, ناشر, تبلیغات چی.

publik

: بار, ملا قات رسمی, حضار, مستمعین, شنودگان, عمومی, اشکار, مردم.

publikation

: نشریه, انتشار.

publisera

: چاپ کردن, طبع ونشر کردن, منتشر کردن.

puck

: جن, بچه شیطان, سیخونک زدن.

puckel/aning

: خم کردن, بشکل قوز دراوردن, قوز کردن, تنه زدن, قوز, گوژ, قلنبه, فشار با ارنج, کوهان, ظن, احساس وقوع امری در اینده.

puckel/misshumr

: قوز, گوژ, کوهان, برامدگی گرد, پیاده روی, قوز کردن, تروشرویی کردن, روی کول انداختن.

puckelrygg

: کوهان دار, گوژپشت.

puckelryggig

: گوژپشت.

pudding

: دسر محتوی ارد برنج وتخم مرغ شبیه فرنی.

pudel

: نوعی سگ پشمالوی باهوش, پشم کوتاه کردن.

puder

: پودر, پودر صورت, گرد, باروت, دینامیت, پودر زدن به, گرد زدن به, گرد مالیدن بصورت گرد دراوردن.

pudrad

: گرد مانند, پودری, پودر مانند.

puff

: پف دادن, قسمت پف کردن.

puffa fr/lovorda

: بالا بردن, زیاد کردن.

puffa till

: باارنج زدن, سقلمه, اشاره کردن.

pugilism

: مشت زنی, بوکس بازی.

pugilist

: مشت زن, ستیزه گر, ستیزه جو, دعوایی.

puka

: دهل, نقاره, کوس, دمامه, عصرانه مفصل.

pukor

: نقاره, دهل, کوس.

pukslagare

: نقاره زن, طبال, طبل زن.

pullmanvagn

: واگن تخت خواب دار راه اهن.

puls der

: شریان, شاهرگ, سرخرگ.

pulsera

: زدن (نبض), جهند کردن, تپیدن (قلب), تکان دادن, بضربان افتادن, نبض, جهند زدن, تپیدن.

pulserande

: جهندش, ضربان, اهتزاز, تپش, نوسان, ارتعاشات.

pultron

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل, ادم دون وپستی که از خطر می گریزد, نامرد, جبون, ادم جبون وسرگردان, ادم ترسو, بزدل.

pulver

: پودر, پودر صورت, گرد, باروت, دینامیت, پودر زدن به, گرد زدن به, گرد مالیدن بصورت گرد دراوردن.

pulverisera

: خردکردن, ریز ریز کردن, تجزیه کردن, تجزیه شده, خرد شده, پودرشدن یاکردن, ساییدن, نرم کردن, پودر کردن, نرم کوبیدن.

pulverisering

: پودر سازی.

puma

: یوزپلنگ درنده امریکایی.

pump

: تلمبه, تلمبه زنی, صدای تلمبه, تپش, تپ تپ, با تلمبه خالی کردن, باتلمبه بادکردن, تلمبه زدن.

pumpa

: کدو تنبل, ادم کله خشک.

pumpernickel

: نان جو سیاه سبوس دار المانی.

pund

: یک رطل برابر با 61 اونس (مخفف ان.لب است.) گیروانکه, برج میزان, شیهه, شیهه کشیدن, خنده کردن, اغل حیوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهکاران وجنایتکاران, استخر یا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم میباشد), لیره, واحد مسکوک طلا ی انگلیسی, ضربت, کوبیدن, اردکردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن, نشخوار, یک لیره, نشخوار کردن.

pung

: کیسه, کیسه کوچک, کیف پول, چنته, درجیب گذاردن, بلعیدن.

pungdjur

: جانور کیسه داری شبیه خرس.

puniska krigen

: کارتاژی, اهل کارتاژ قدیم, قرطاجنی, خاءن.

punkt

: نقطه, خال, لکه, نقطه دار کردن.

punktera

: با نقطه سایه زدن یانقشی ایجاد کردن, لکه دار کردن, منقوط کردن, ترسیم بانقطه.

punktering

: سوراخ, پنچر, سوراخ کردن, پنچر شدن.

punktlig

: دقیق, وقت شناس, خوش قول, بموقع, ثابت در یک نقطه, لا یتجزی, نکته دار, معنی دار, نیشدار, صریح, معین, مشروح, باذکر جزءیات دقیق, اداب دان.

punktlighet

: دقت بسیار, توجه به جزءیات, وقت شناسی.

punsch

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

puppa

: شفیره حشرات, جوانه, شکوفه, جنین, نوچه, بادامه, شفیره.

purism

: واژه یا اصطلا ح اصیل وصحیح, افراط در استعمال صحیح الفاظ, لفظ قلم نویسی.

purist

: شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد.

puritanism

: ایین پاک دینان مسیحخی.

puritansk

: فرقه ای از پروتستانهای انگلستان که زمان الیزابت علیه سنن مذهبی قیام نمودند وطرفدار سادگی در نیایش بودند, پاک دین, وابسته بفرقه پیوریتان ها, وابسته به پاک دینان.

purjolk

: تره فرنگی, گندنا.

puss

: بوسه, بوس, ما, بوسیدن, بوسه گرفتن از, ماچ کردن.

pussa

: بوسه, بوس, ما, بوسیدن, بوسه گرفتن از, ماچ کردن.

pussel

: گیچ کردن, اشفته کردن, متحیر شدن, لغز, معما, چیستان, جدول معما.

pussel/l ggspel

: نوعی بازی معمایی که بازیکنان باید قطعات متلا شی و مختلف یک شکل یا نقشه را با هم جفت کرده و شکل مخصوص با ان بسازند.

pust

: فوت, پف, دود ویا بخار, قسمت پف کرده جامه زنانه, غذای پف دار, مشروب گازدار, پفک, پک زدن, چپق یا سیگار کشیدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف کردن, منفجر کردن, منفجر شدن, وزش باد, وزیدن.

pust/pusta

: دروغ گفتن, دروغ در چیزی گفتن, چاخان, باد, نفخه, بو, دود, وزش, پف, پرچم, با صدای پف حرکت دادن, وزیدن, وزاندن.

pusta

: فوت, پف, دود ویا بخار, قسمت پف کرده جامه زنانه, غذای پف دار, مشروب گازدار, پفک, پک زدن, چپق یا سیگار کشیدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف کردن, منفجر کردن, منفجر شدن, وزش باد, وزیدن.

putsa

: ارد خشن, ملا ط رقیق, دوغاب, تفاله, بلغور, قطعات کوچک و نامنظم سنگ, دوغاب (بین اجرها) ریختن, سنجاق سینه, خودرا اراستن, بامنقار وزبان خود را اراستن, بخود بالیدن.

putsa upp

: پرداخت کردن, پاک کردن, جلا دادن, تجدید کردن, صورت تازه دادن به, تجدید نظرکردن در.

putslustighet

: لودگی, مسخرگی, شوخی.

putta

: ضربت توپ گلف نزدیک سوراخ, زدن توپ.

puttefnask

: بچه بداخلا ق و لوس, کف شیر, کبوتر خانگی درشت, کوتوله, گاو ماده کوچک.

putter

: چوگان دسته کوتاه, ول گشتن, مهمل گشتن, ور رفتن.

puttra

: صدای لوکوموتیو, صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود.

pved met

: مقام پاپی, سمت پاپی, قلمرو پاپ.

pverka

: اثر, نتیجه, احساسات, برخورد, اثر کردن بر, تغییر دادن, متاثر کردن, وانمود کردن, دوست داشتن, تمایل داشتن(به), تظاهر کردن به.

pverka/partiskhet

: پیشقدر.

pverkar

: نفوذ, تاثیر, اعتبار, برتری, تفوق, توانایی, تجلی.

pvlig legat

: نماینده پاپ, سفیر, ایلچی, نماینده تام الا ختیار, بارث گذاشتن, ارث, فرماندار.

pygm /dvrg

: کوتاه, قد کوتاه, ادم کوتاه قد, میمون, پیگمی.

pygm

: کوتاه, قد کوتاه, ادم کوتاه قد, میمون, پیگمی.

pygmeisk

: کوتوله وار.

pyjamas

: پیژامه (پای جامه), لباس خواب مردانه.

pyjamas-

: پیژامه (پای جامه), لباس خواب مردانه.

pykniker/pyknisk

: ادم شکم گنده, دارای شکم بزرگ واندام خپله.

pyra

: سوختن ودود کردن, بی اتش سوختن, خاموش کردن, خفه کردن.

pyramid

: هرم, اهرام, شکل هرم ساختن, رویهم انباشتن.

pyramid-

: هرمی.

pyrit

: سولفید اهن, سنگ چخماق, سنگ اتش زنه.

pyromani

: جنون ایجاد حریق.

pyroteknisk

: مربوط به فن اتشبازی, مربوط به استفاده ازاتش درعلم وهنر, اتش بازی.

pyrrhisk

: وتدی که مرکب از دو هجای کوتاه وغیر مشدد باشد, وابسته به ' پیروس.'

pyssling

: جن کوچکی که هرکس انراگرفتارمیساخت گنج های نهفته راپیدامیکرد, ادم کوتاه قد, مانکن, ادمک.

pyssling/modelldocka

: ادم کوتاه قد, مانکن, ادمک.

pytagoreisk

: پیرو یا وابسته به فلسفه فیثاغورث (pythagoras) یونانی.

pytonorm

: اژدها, افعی, غیبگو.

pytteliten

: ریز, ریزه, کوچک, ناچیز, سوسیس, کوچک, خرده, ریز, بی اهمیت.

Q

quickstep

: گام سریع, رقص تند.

quisling

: حاکم دست نشانده اجنبی.

R

r

: سال, سنه, سال نجومی.

r

: نارس, کال, خام, نپخته, بی تجربه, جریحه دار, سرد, جریحه دار کردن.

r

: هستم, اول شخص, هستند, هستید, هستیم, است هست (سوم شخص مفرد از فعل)

r cka lng n sa t

: بوکشیدن, جستجو کردن, کش رفتن, عطسه, زفیر, گوشه وکنایه.

r cka lngre n

: فرسوده شدن, کهنه شدن, گذراندن, بیشتر دوام کردن.

r ckvidd

: مواد اساسی, وسعت, حدود, میدان, رسایی, قلمرو اجراء, چشم رس, میدان دید, موضوع مورد بحث, حدود صلا حیت, رسایی, چشم رس, تیررس, برد, دسترسی, حدود, خط مبنا, منحنی مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب کردن, میزان کردن, عبور کردن, مسطح کردن, سیر و حرکت کردن.

r d

: اندرز, رایزنی, صوابدید, مشورت, مصلحت, نظر, عقیده, پند, نصیحت, اگاهی, خبر, اطلا ع, انجمن, مشاوره, شورا, مجلس, کنکاشگاه.

r d ockra

: گل اخری, گل قرمز, درهم بافتن.

r daktiga

: مایل بقرمز, مایل بسرخی زننده.

r dbena

: مرغ پا قرمز کرانه زی, مرغابی.

r dblommig

: گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشیده, گلی کردن.

r dbrun

: بور, طلا یی, قهوه ای مایل به قرمز, رنگ قرمز مایل به زرد, شاه بلوط اروپایی, رنگ خرمایی مایل بقرمز, درجزیره دورافتاده یاجاهای مشابهی رها شدن یا گیر افتادن, حنایی, خرمایی, روستایی, ضخیم, زبر.

r dbrunt

: رنگ البالویی.

r dd

: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسیده, از روی بیمیلیو متاسف, ترسان, بیمناک, هراسناک.

r dda/rddning

: رهایی دادن, رهانیدن, خلا صی, رهایی.

r ddare

: محافظ, نگهدارنده, رهادهنده, مستخلص کننده, سگ مخصوص یافتن شکار و مجروحین, بازبیاب.

r ddning/frlsning

: رستگاری, نجات, رهایی, سبب نجات.

r dgivande

: مشورتی, کنکاشی, مشورتی, مشاوره ای, شورایی.

r dgr

: قزل, سرخ تیره, زرپور, اسب قزل, تیماج.

r dgr/skimmel

: قزل, سرخ تیره, زرپور, اسب قزل, تیماج.

r dhake

: پرنده سینه سرخ, سینه سرخ, سینه سرخ.

r dhus

: گیشه دریافت عوارض راه, نواقل, زندان, تالا ر (پذیرایی).

r ding/stderska

: برگشتن, انجام دادن, کردن, بازگشت, فرصت, کار روز مزد و اتفاقی.

r disa

: تربچه, برگ یا علف تربچه.

r djur

: گوزن کوچک, گوزن ماده.

r dls

: بیدست وپا, بی وسیله, بی چاره.

r dman

: کدیور, عضو انجمن شهر, کدخدا, نام قضات, نام مستخدمین شهرداری, عضوهیلت قانون گذاری یک شهر.

r dsla

: ترس, بیم, هراس, ترسیدن(از), وحشت, هراس, وحشت, بیم, ادم ترسو, بوی بد, کج خلقی, عبوسی,طفره زدن, رم کردن بدبو کردن, دود ایجاد کردن, عصبانی کردن.

r dsmedlem

: رایزن, کنکاشگر, عضو شورا, عضو انجمن, مشاور, مستشار

r dvingetrast

: باسترک اروپایی.

r fsa

: شیار, اثر, شن کش, چنگک, چنگال, خط سیر, جای پا, جاده باریک, شکاف, خمیدگی, شیب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگک جمع کردن, جمع اوری کردن.

r het

: ناپختگی, خامی, ناهنجاری.

r inte

: صورت ادغام شده ء are not, is no

r inte

: مخفف.are not

r jning/avrkning

: نقل وانتقال بانکی, تسویه, تسطیح, مکان مسطح.

r ka

: میگو گرفتن, جنس میگو, میگو, ماهی میگو, روبیان, دود, مه غلیظ, استعمال دود, استعمال دخانیات, دودکردن, دود دادن, سیگارکشیدن.

r kare/rkkup

: اهل دخانیات, اهل دود, دود دهنده میوه وگوشت وامثال ان, وسیله ای که تولید دودکند, واگن یا اتاق مخصوص استعمال دخانیات.

r kelse

: کندر, بوته کندر, درخت کندر سرخ, کندر هندی, درخت مرمکی, بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحریک کردن, تهییج کردن, خشمگین کردن.

r keri

: دودخانه, محل دود دادن گوشت ماهی وپوست دباغی وغیره.

r khuv

: بالا پوش راهبان, راهب.

r kkup

: اهل دخانیات, اهل دود, دود دهنده میوه وگوشت وامثال ان, وسیله ای که تولید دودکند, واگن یا اتاق مخصوص استعمال دخانیات.

r kna

: شمار, شمردن.

r kna upp

: یکایک شمردن.

r knare

: پیشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معکوس, بالعکس, مقابله کردن, تلا فی کردن, جواب دادن, معامله بمثل کردن با.

r kt fisk/rkt sill

: نمک زدن و دودی کردن ماهیان, ماهی دودی, ماهی ازاد نر.

r kt och rimmat sidflsk

: دنده خوک نمک زده وخشک کرده, تکه, قاش کردن, تکه مکعب پیه نهنگ.

r lleka

: بومادران, بومادران هزار برگ.

r mjlk

: شیرپاک, اغوز.

r n

: دزدی, دستبرد, سرقت.

r nn

: سمان کوهی.

r nna/ravin

: ابکند, ابگذر, کاریز, مجرا, راه اب, زهکش, دره کوچک, کارد, کندن, درست کردن.

r nnsten

: اب رو, فاضل اب, جوی, شیار دارکردن, اب رودار کردن, قطره قطره شدن.

r nta p r nta

: ربح مرکب.

r ntgenbild

: پوتونگار, عکس رادیویی, پیام رادیوتلگرافی فرستادن, مخابرات رادیویی.

r r

: مصالح لوله سازی ولوله کشی, لوله سازی, لوله گذاری, نصب لوله, لوله بدون درز.

r r/kpp/kl upp/piska

: نی, نیشکر, چوب دستی, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.

r r/tub/tunnelbana

: لا مپ, لوله.

r ra sig ur flcken

: تکان جزءی خوردن, تکان دادن, جم خوردن.

r ra till

: درهم وبرهم یاکثیف کردن, تلا ش, تقلا, کوشش, بهم خوردگی, درهم وبرهمی.

r rarbetare

: لوله کش.

r rdrom

: بوتیمار, تلخابه.

r relsekapital

: مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی.

r rformig

: مجوف, لوله مانند, سیگاری شکل, ساخته شده از لوله.

r rlig

: وابسته به تحرک, متحرک, لوکوموتیو, حرکت دهنده, نیروی محرکه, متحرک, قابل حرکت, قابل تحرک, سیال, تلقن همراه.

r se

: توده سنگ, تل سنگ, سنگ قبر.

r st-/sng-

: صدا, صوتی, خواندنی, اوازی, ویژه خواندن, دهن دریده.

r sta

: رای, اخذ رای, دعا, رای دادن.

r stande/vljare

: رای دهنده, کسی که رای میدهد.

r stkontrollant

: بازرس, ممیز, بازرس اراء.

r strtt

: امتیاز, حق انتخاب, ازاد کردن, حق رای دادن, حق رای وشرکت در انتخابات, رای.

r stvrvare

: پروپاکاندچی انتخابات و غیره, رای جمع کن.

r ta

: در معرض رطوبت قرار دادن, خیس کردن, پوسیدن, ضایع شدن, فاسد کردن.

r ta/ruttna

: پوسیدن, ضایع شدن, فاسد کردن.

r tt

: درست, بدرستی, مستقیم, مستقیما, درست, صحیح, صحیح کردن, اصلا ح کردن, تادیب کردن, قرمز, سرخ, خونین, انقلا بی, کمونیست.

r tt s ung

: جوان وار, نسبتا جوان.

r tt/hger

: مستقیم, راست, درست, صحیح, واقعی, بجا, حق, عمودی, قاءمه, درستکار, در سمت راست, درست کردن, اصلا ح کردن, دفع ستم کردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

r tta

: ترمیم کردن, درست, صحیح, صحیح کردن, اصلا ح کردن, تادیب کردن, تصحیح کردن, برطرف کردن, جبران کردن.

r tta

: موش صحرایی, ادم موش صفت, موش گرفتن, کشتن, دسته خود را ترک کردن, خیانت.

r ttande

: اصلا حی.

r ttfram

: رک, سرراست, مستقیما, بیمحابا, بیدرنگ, چهار ضلعی, مربع, لوزی, چهارگوش, محکم, راست, درست, بی پرده, رک, سر راست, اسان.

r ttfrdiga

: حق دادن (به), تصدیق کردن, ذیحق دانستن, توجیه کردن.

r ttfrdigande

: وابسته به توجیه, مربوط به دفاع و حمایت, ثابت کردنی.

r ttmtig

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانونی, مشروع, ذیحق, محق, مشروع, حقیقی, دارای استحقاق.

r ttmtiga

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانونی, مشروع.

r ttning

: تصحیح, اصلا ح, غلط گیری, تادیب.

r ttsinnehavare

: وکیل, گماشته, نماینده, مامور, عامل.

r ttskipning

: قوه قضاءیه, هیلت دادرسان, هیلت قضاوت, حوزه ء قضایی, قلمروقدرت.

r ttsliga

: قضایی, حقوقی, قانونی, شرعی, فقهی.

r ttvis

: منصف, متساوی.

r ttvisa/rtt

: داد, عدالت, انصاف, درستی, دادگستری.

r v

: روباه, روباه بازی کردن, تزویر کردن, گیج کردن.

r va

: غارت کردن, ربودن, دستبرد زدن, دزدیدن, ربودن, چاپیدن, لخت کردن.

r vare

: دزد, راهزن, غارتگر, چپاولگر, سارق.

r vhund

: تازی مخصوص شکار روباه.

ra

: پارو, پارو زدن.

ra

: سراستین, سردست پیراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنین زدن به, دکمه سردست, گوش, شنوایی, هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه, خوشه, دسته, خوشه دار یا گوشدار کردن.

ra/hrlighet

: جلا ل, افتخار, فخر, شکوه, نور, بالیدن, فخر کردن, شادمانی کردن, درخشیدن.

rabalder

: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبیداد, غریو, شورش, همهمه.

rabarber

: ریوند چینی, ریواس, رنگ لیمویی.

rabatt

: تخفیف, نزول, کاستن, تخفیف دادن, برات را نزول کردن, کاستن, کم کردن, کند کردن, بی ذوق کردن, تخفیف, کاهش

rabbi

: خاخام, عالم یهودی.

rabbla

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

rabiat

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگین, هار, وابسته به هاری.

rabies

: گزیدگی سگ هار, بیماری هاری.

rackartyg

: بدسگالی, موذیگری, اذیت, شیطنت, شرارت.

rackarunge

: ادم خام دست, بچه شیطان وموذی, طفل, بچه بد ذات, بچه شیطان, جوجه تیغی, جن.

racket

: راکت, راکت تنیس, جارو جنجال, سر وصدا, صدای غیر متجانس, عیاشی و خوشگذرانی, مهمانی پر هیاهو

rad

: خط, سطر, ردیف, رشته, سطر, ردیف.

rad/bnkrad/lager

: ردیف صندلی, ردیف, رده, صف, ردیف کردن, ردیف شدن.

rad/rang/yppig/stinkande/ordna

: طلب شده, ترتیب, نظم, شکل, سلسله, مقام, صف, ردیف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم کردن, درجه دادن, دسته بندی کردن, انبوه, ترشیده, جلف.

radar

: رادار.

radband

: تسبیح, ذکر با تسبیح, گلستان.

raden

: میل, میله, شمش, تیر, نرده حاءل, مانع, جای ویژه زندانی در محکمه, وکالت, دادگاه, هیلت وکلا ء, میکده, بارمشروب فروشی, ازبین رفتن(ادعا) رد کردن دادخواست, بستن, مسدودکردن, بازداشتن, ممنوع کردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

radera

: پاک کردن, اثارچیزی رااز بین بردن, خراشیدن, تراشیدن, محوکردن.

radergummi

: مداد پاک کن, تخته پاک کن.

radering

: حذف, پاک شدگی, تراشیدگی, حک, جای پاک شدگی.

radian

: واحد اندازه گیری سطح زاویه دار, رادیان, زاویه مرکزی قوس دایره.

radie

: شعاع, شعاع دایره, زند زبرین, نصف قطر, برش دادن.

radiella

: شعاعی.

radikal

: ریشه, قسمت اصلی, اصل, سیاست مدار افراطی, طرفدار اصلا حات اساسی, بنیان, بن رست, ریشگی, علا مت رادیکال.

radikala

: ریشه, قسمت اصلی, اصل, سیاست مدار افراطی, طرفدار اصلا حات اساسی, بنیان, بن رست, ریشگی, علا مت رادیکال.

radikalism

: گرایش به سیاست افراطی, تندروی و افراط.

radio

: رادیو, رادیویی, با رادیو مخابره کردن, پیام رادیویی فرستادن.

radioaktiv

: رادیو اکتیو, پرتو افشان, تابش دار.

radioaktivitet

: رادیو اکتیویته, تابش, پرتو افشانی.

radiobiologi

: مبحث زیست شناسی مربوط به تشعشعات رادیو اکتیو.

radioisotop

: ایزوتوپ, رادیو اکتیو, ایزوتوپ پرتو افشان.

radiolog

: پرتوشناس.

radiologi

: پرتوشناسی, رادیولوژی.

radiotelefon

: تلفن بی سیم.

radiotelegraf

: تلگراف رادیویی کردن, تلگراف بی سیم.

radiotelegram

: نامه ء هوایی, نامه ء مخصوص پست هوایی, هوانامه, عکسبرداری بوسیله اشعه مجهول, پیام رادیو تلگرافی, پیام رادیویی, پرتونگاره.

radioterapi

: پرتو درمانی, رادیو تراپی, درمان بوسیله نیروی تشعشعی.

radium

: رادیوم.

radom

: پوشش پلا ستیکی انتن رادار در هواپیما.

radon

: رادون, ماده رادیو اکتیو.

raffig

: بی ارزش, بد نام.

raffinaderi

: پالا یشگاه, تصفیه خانه.

raffinemang

: سفسطه, دلفریبی, اغوا, تحریف, مهارت, کمال.

raffinerad

: خبره وماهر, مشگل وپیچیده, درسطح بالا, مصنوعی, غیر طبیعی, تصنعی, سوفسطایی.

raffinering

: تهذیب, تزکیه, پالودگی.

ragata

: زن مرد صفت, زن شرور, زن پتیاره, شیرزن.

ragg

: موی زبر, موی کرک شده, موی درهم وبرهم, توتون زبر, پارچه مویی زبر, اویزان بودن, درهم وبرهم ساختن, پر موساختن, خشن ساختن, تکان دادن, لرزاندن.

raggig

: زبر, درهم, کرک شده, مو دراز, پر مو, پشمالو.

raglan

: پالتو استین گشاد سبک و فراخ.

ragtime

: موسیقی ضربی, ضرب و رنگ (رعنگ) در موسیقی.

ragu

: راگو, راگو پختن, پرادویه کردن, تند و با مزه.

ragu/r ra/hacka

: خردکردن, گوشت وسبزه های پخته که باهم بیامیزند, امیزش, مخلوط, مخلوط کردن, ریزه ریزه کردن, ادم کودن

raja

: راجا, امیر یا پادشاه, فرمانروا.

rak-

: تراشه, چیز تراشیده, اصلا ح, صورت تراشی.

raka

: تراشیدن, رنده کردن, ریش تراشی, تراش.

rakapparat

: تراشنده, صورت تراش, سلمانی, رنده.

raket

: پرتابه, موشک, فشفشه, راکت, با سرعت از جای جستن, بطور عمودی از زمین بلندشدن, موشک وار رفتن, موشک هوایی, مثل موشک بهوا پرتاب کردن, بسرعت بالا بردن, ازدیاد سریع قیمت وغیره.

raketforskare

: هدایت کننده پرتابه یا موشک, دانشمند پرتابه شناس.

raketgevr

: یکنوع سلا ح قابل حمل, بازوکا, ضد تانک.

raketteknik

: فن پرتاب موشک.

rakhyvel

: تیغ خود تراش.

rakkniv

: تیغ صورت تراشی, با تیغ تراشیدن.

rakt

: راست, مستقیم, مستقیما.

raljeri

: خوشمزگی, لودگی, پرحرفی, شوخی, استهزا, سرزنش, انتقاد, توبیخ.

rallare

: کارگر غیر ماهر, کارگرحفار, ماشین حفاری.

rally

: صف ارایی کردن, دوباره جمع اوری کردن, دوباره بکار انداختن, نیروی تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتیبانی کردن, تقویت کردن, بالا بردن قیمت.

ram

: قاب, چارچوب, قاب کردن.

rama in

: قاب, چارچوب, قاب کردن.

ramla

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

ramm

: قوچ, گوسفند نر, دژکوب, پیستون منگنه ابی, تلمبه, کلوخ کوب, کوبیدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانیدن, سنبه زدن, باذژکوب خراب کردن, برج حمل.

ramp

: ردیف چراغ های جلو صحنه نمایش ومانند ان, سرازیرشدن, خزیدن, صعود کردن, بالا بردن یا پایین اوردن, سکوب سراشیب, سرازیر, پله ء سراشیب, پیچ, دست انداز, پلکان, سطح شیب دار.

rampljus

: چراغ یانورقوی, قسمتی از صحنه نمایش که بوسیله نورافکن روشن شده باشد, محل موردتوجه وتماشای عموم.

rampris

: سودا, معامله, داد و ستد, چانه زدن, قرارداد معامله, خرید ارزان (باا), چانه زدن, قرارداد معامله بستن.

ramsa

: چرند, جفنگ, حرف بی ربط, بی ربط, بی معنی.

ramsa/svammel

: چرند, جفنگ, حرف بی ربط, بی ربط, بی معنی.

ranch

: مزرعه یا مرتع احشام, دامداری کردن, در مرتع پرورش احشام کردن.

ranchgare

: دام دار, گله دار, چوپان.

rand

: مرز, کنار, حاشیه, لبه, برامدگی لبه طبقات سنگ, نوار, تسمه ء اهنی, تکه دراز گوشت, بصورت نوار یا تسمه دراوردن.

randa

: مارک, علا مت, درجه نظامی, پاگون, خط راه راه, یراق, پارچه راه راه, راه راه کردن, تازیانه زدن.

randig

: راه راه, مخطط, خط خط.

randning

: هاشور زنی, خط خطی کردن.

randomisera

: بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن, بصورت امار تصادفی نشان دادن.

rang

: طلب شده, ترتیب, نظم, شکل, سلسله, مقام, صف, ردیف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم کردن, درجه دادن, دسته بندی کردن, انبوه, ترشیده, جلف.

ranka

: هرنوع ساقه نرم و قابل انعطاف.

rankig

: نرم استخوان, سست, ضعیف, لق, زهواردررفته.

ranson

: جیره, مقدار جیره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهمیه, سهم دادن, جیره بندی کردن.

ranson/ransonera

: جیره, مقدار جیره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهمیه, سهم دادن, جیره بندی کردن.

ransonera

: جیره, مقدار جیره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهمیه, سهم دادن, جیره بندی کردن.

ranunkel

: نوعی شمعدانی, الا له.

rapa

: اروغ زدن, مانند اروغ بیرون اوردن, بازور خارج شدن (مثل گلوله از تفنگ), باخشونت ادا کردن (مثل فحش و غیره), بشدت بیرون انداختن , اروغ, اروغ, اروغ زدن.

rapph na

: کبک.

rappning

: اندود, گچ کاری.

rapport

: گزارش, گزارش دادن.

rapportera

: گزارش, گزارش دادن.

rapsodi

: اشعار حماسی مخصوص نقالا ن و داستان گویان شعر رزمی, قطعه موسیقی ممزوج و احساساتی.

rapsodiera

: شعر حماسی سرودن.

rapsodisk

: سروده شده بوسیله دوره گرد, مربوط باشعار حماسی, مهیج, پرهیجان.

rapunkelklocka

: گلپر, گلپرایرانی, گل استکانی.

rar

: شیرین, خوش, مطبوع, نوشین.

raring

: محبوب, عزیز.

ras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسیر, دویدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طایفه, قوم, طبقه.

ras-

: نژادی.

rasande

: خشمناک, اتشی, عصبانی, متلا طم, متعصب.

rasblandning

: ازدواج سفید پوست با فردی از نژاد دیگر.

rasera

: ویران کردن, محو کردن, تراشیدن.

raseri

: غضب, غیظ, هیجان شدید وتند, خشم, درنده خویی, روح انتقام, اشوب, اضطراب, شدت, دیوانگی, خشم, غضب, خروشیدن, میل مفرط, خشمناک شدن, غضب کردن, شدت داشتن.

raseri/vanvett

: دیوانه کردن, شوریده کردن, اشفتن, دیوانگی انی, شوریدگی, هیجان.

raseri/vldsamhet

: خزپوش, خز پوشیده, خزدار, خز مانند.

rashygien

: علم اصلا ح نژادانسان, به نژادی.

rasism

: خصوصیات نژادی, نژاد پرستی, تبعیضات نژادی, نژاد پرستی, تبعیض نژادی.

rasist

: نژاد پرست.

rask

: سرزنده وبشاش, تند, چابک, باروح, رایج, چست, تیز, اراسته, پاکیزه, .= سلءپپعری

rask/pigg

: چابک, چالا ک, زرنگ, فرز, باهوش, دانا.

rasren

: اصیل, خوش جنس, باتجربه, کاردیده.

rassel

: چکاچاک (صدای زنجیر), چکاچاک کردن.

rassel/rassla

: چکاچاک (صدای زنجیر), چکاچاک کردن.

rassla

: چکاچاک (صدای زنجیر), چکاچاک کردن.

rast

: انقصال, شکستگی, شکستن.

raster

: محل تصویر.

rastl s

: بی قرار.

ratificering

: تصدیق, تصویب, قبول, قبولی, انعقاد.

rationalisera

: عقلا توجیه کردن.

rationalisering

: انطباق با اصول عقلا نی, عقلا نی کردن, توجیه.

rationalism

: فلسفه عقلا نی, عقل گرایی.

rationalist

: معتقد به فلسفه عقلا نی.

ratt

: چرخ دستی.

ravin

: ابکند, دره تنگ و عمیق, دارای دره تنگ کردن.

ravin/hlv g

: ابکند, دره تنگ و عمیق, دارای دره تنگ کردن.

ravin/hlv g/sluka

: گلو, حلق, دره تنگ, گلوگاه, ابکند, شکم, گدار, پر خوردن, زیاد تپاندن, با حرص و ولع خوردن, پر خوری کردن, پر خوری.

ravioli

: نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته.

rbock

: گوزن نر, شوکا.

rcka/r cka till

: بس بودن, کفایت کردن, کافی بودن, بسنده بودن.

rcke

: ستون کوچک گچ بری شده, ستون نرده, نرده, ریل, سرزنش.

rcke/ovett

: نرده, ریل, سرزنش.

rd

: قرمز, سرخ, خونین, انقلا بی, کمونیست.

rda

: نصیحت کردن, اگاهانیدن, توصیه دادن, قضاوت کردن, پند دادن, رایزنی کردن.

rdaktig

: مایل بقرمز, مایل بسرخی زننده.

rdarv

: رازیانه, بادیان رومی.

rdarv

: رازیانه, بادیان رومی.

rdbeta

: چغندر, ریشه چغندر.

rdblommig/j kla

: شنجرفی, قرمز رنگ, گلگون, گلچهره, سرخ کردن.

rdblommighet

: گلگونی, پرگل بودن.

rdbrun/fux

: اسب کرند, گوزن نر سه ساله.

rdbrusig

: رنگ مایل به قرمز, سرخی, رخ رو, سرخ رنگ.

rdd

: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسیده, از روی بیمیلی(غالبا با ofمیاید), متاسف.

rdda

: بازیافتن, دوباره بدست اوردن, پس گرفتن, جبران کردن, اصلا ح یا تهذیب کردن, حصول مجدد.

rddh ga

: ترسویی, بزدلی, جبن, کم دلی, کم جراتی.

rddning

: رهایی دادن, رهانیدن, خلا صی, رهایی.

rdgivare

: رایزن, مشاور, راهنما, رهنمون, مشاور, مستشار, رایزن, وکیل مدافع.

rdh rig person

: مو قرمز, دارای موی سرخ.

rdhakes ngare

: سینه سرخ.

rdig

: کاردان, پر مایه و مبتکر.

rding

: برگشتن, انجام دادن, کردن, بازگشت, فرصت, کار روز مزد و اتفاقی.

rdjur/hjort

: اهوی کوهی.

rdpl gning

: اندرز, مشاوره دو نفری, مشورت, تدبیر, پند دادن (به), توصیه کردن, نظریه دادن, رایزنی.

rdpl gning/advokat

: اندرز, مشاوره دو نفری, مشورت, تدبیر, پند دادن (به), توصیه کردن, نظریه دادن, رایزنی.

rdskinn

: سرخ پوست امریکای شمالی.

rdslag

: کاهن, جادوگر, مجلس انس پر سر وصدا, کنفرانس پر تشریفات, نشست وگفتگو کردن.

rdsp tta

: ماهی دیل, ماهی پهن, ماهی پیچ.

rdss kande

: مشاور, رایزن.

rdvin

: نوعی شراب قرمز, رنگ قرمز مایل بارغوانی.

reagens

: معرف, موضوع ازمایش روانی.

reagera

: واکنش نشان دادن, واکنش کردن, عکس العمل نشان دادن, تحت تاثیر واقع شدن.

reaktans

: واکنش برق, واکنش.

reaktion

: واکنش, انفعال.

reaktion ra

: ارتجاعی, استبدادی, مرتجع, ادم مرتجع, واکشنی.

reaktionr

: ارتجاعی, استبدادی, مرتجع, ادم مرتجع, واکشنی.

reaktiv

: واکنش دار.

reaktivering

: فعالیت مجدد.

reaktor

: عامل واکنش, عامل عکس العمل, راکتور.

realiserande

: اجرا, انجام.

realiserbar

: قابل درک, قابل تحقق, نقد شدنی.

realism

: راستین گرایی, واقع بینی, واقع گرایی, رءالیسم, تحقق گرایی.

realist

: واقع بین, تحقق گرای, راستین گرای.

realistiskt

: واقع بین, تحقق گرای, راستین گرای.

realitet

: واقعیت, فعالیت, امرمسلم.

rebell

: یاغی, سرکش, ادم افسار گسیخته, متمرد, یاغی گری کردن, تمرد کردن, شوریدن, شورشی, طغیان گر.

rebell/gra uppror

: یاغی, سرکش, ادم افسار گسیخته, متمرد, یاغی گری کردن, تمرد کردن, شوریدن, شورشی, طغیان گر.

rebus

: معمای مصور, نشاندادن واژه ها بصورت مصور.

recensent

: منقد ادبی, بازبین گر.

recensentera

: بازدید, تجدید نظر, رژه, نشریه, مجله, سان دیدن, بازدید کردن, انتقاد کردن, مقالا ت انتقادی نوشتن, بازبین, دوره کردن.

recensera

: بازدید, تجدید نظر, رژه, نشریه, مجله, سان دیدن, بازدید کردن, انتقاد کردن, مقالا ت انتقادی نوشتن, بازبین, دوره کردن.

recension

: بازدید, تجدید نظر, رژه, نشریه, مجله, سان دیدن, بازدید کردن, انتقاد کردن, مقالا ت انتقادی نوشتن, بازبین, دوره کردن.

recentior

: جدید الورود, دانشجوی سال اول دانشکده.

recept

: دستورالعمل, دستور خوراک پزی, خوراک دستور.

receptionist

: پذیرگر.

receptiv

: پذیرنده, پذیرا, شنوا, حاضر بقبول.

receptivitet

: قدرت پذیرش.

recessiv

: مایل ببازگشت, ارتجاعی, بازگشتی, پس رفتی.

recitat r

: خواننده, تک نواز.

recitation

: از بر خوانی, از حفظ خوانی, بازگو نمودن درس حفظی, شرح, ذکر, بیان, تعریف موضوع.

recitativ

: بیانی, از بر خوانی, از بر خواندن, درس راپس دادن, یکایک شمردن, جواب دادن, به تنهایی نواختن.

rectum

: راست روده, معا مستقیم, مقعد.

reda upp

: از هم باز کردن, از گیر در اوردن, حل کردن.

reda ut

: از گیریا گوریدگی در اوردن, حل کردن.

redakt r

: تصحیح کننده مقاله (شخص), سرمقاله نویس, ویراستار, ویرایشگر.

redaktrskap

: مقام سردبیری.

redaktrskap

: مقام سردبیری.

redan

: پیش از این, قبلا.

redd

: لنگر گاه طبیعی, کشتی گاه.

redig

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتکار بیمارستان.

redigera

: ویراستن.

redigerare

: ویراستار, ویرایشگر.

redigering

: ویرایش.

redigt

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتکار بیمارستان.

redlighet

: پاکدامنی, راستی, پیروی دقیق از اصول.

redog relse

: شمردن, حساب کردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذکر علت کردن, دلیل موجه اقامه کردن(با for), تخمین زدن, دانستن, نقل کردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بیان علت, سبب, شرح, بیان, تفسیر, عرضه, نمایشگاه.

redskap

: لوازم اشپزخانه, وسایل, اسباب, ظروف.

redskap/verktyg

: الت, اسباب, ادوات, وسیله, سند.

reducerbar

: تقلیل پذیر, ساده شدنی.

redutt

: موضع محصور دفاعی کوچک, حفاظ استحکامات.

refektorium

: سالن ناهار خوری (بویژه در صومعه).

referens

: ارجاع, مرجع.

reflektera

: بازتابیدن, منعکس کردن, تامل کردن.

reflekterade

: بازتابیده, منعکس.

reflektor

: بازتابنده, جسم منعکس کننده, جسم صیقلی, الت انعکاس.

reflex

: انعکاس, باز تاب, اندیشه, تفکر, پژواک, بازتاب, واکنش, عکس العمل غیرارادی.

reflexion

: اندیشه وتفکر.

reflexiv

: بازتابنده انعکاسی.

reformation

: اصلا ح, تهذیب, اصلا حات.

reformator

: بهساز, بهسازگر, مصلح, اصلا ح طلب, پیشوای جنبش.

reformera

: بهسازی, بازساخت, بهسازی کردن, ترمیم کردن, اصلا حات, تجدید سازمان.

reformerad

: تصحیح شده, تعمیرشده, ارشاد شده, مهذب.

refr ng/korus

: هم سرایان, هم سرایی کردن, دسته خوانندگان, نغمه سرایان هم اهنگ.

refraktion

: شکست, انکسار, تجزیه, انحراف, تخفیف.

refraktor

: عدسی نور شکن.

refrng

: برگردان, خود داری کردن, منع کردن, نگاه داشتن.

refug

: ابخست, جزیره, محل میخکوبی شده وسط خیابان و میدان و غیره, جزیره ساختن, جزیره دار کردن.

refuge

: ابخست, جزیره, محل میخکوبی شده وسط خیابان و میدان و غیره, جزیره ساختن, جزیره دار کردن.

regalier

: امتیازات سلطنتی, نشانها و علا ءم پادشاهی, لباس شاهانه یا فاخر.

regatta

: مسابقه کرجی رانی, پارچه نخی سفت بافت.

regel

: قاعده, دستور, حکم, بربست, قانون, فرمانروایی, حکومت کردن, اداره کردن, حکم کردن, گونیا.

regel/regera

: قاعده, دستور, حکم, بربست, قانون, فرمانروایی, حکومت کردن, اداره کردن, حکم کردن, گونیا.

regel/stadga

: تنظیم, تعدیل, قاعده, دستور, قانون, ایین نامه.

regelbundenhet

: نظم, باقاعدگی.

regemente

: هنگ, گروه بسیار, دسته دسته کردن, تنظیم کردن.

regements-

: لباس هنگ, لباس افسری, وابسته به هنگ.

regenerativ

: احیا کننده.

regenerator

: باززاد, نوزا, مولد, بوجود اورنده, خالق, تقویت کننده.

regenerera

: باز زادن, تهذیب کردن, زندگی تازه و روحانی یافته, دوباره خلق شدن یا کردن.

regent

: نایب السلطنه, نماینده پادشاه, رءیس, عضو شورا.

regent/riksfrest ndare

: نایب السلطنه, نماینده پادشاه, رءیس, عضو شورا.

regera

: حکومت کردن, حکمرانی کردن, تابع خود کردن, حاکم بودن, فرمانداری کردن, معیف کردن, کنترل کردن, مقرر داشتن.

regera dligt

: بد اداره کردن.

regera/styra

: حکومت کردن, حکمرانی کردن, تابع خود کردن, حاکم بودن, فرمانداری کردن, معیف کردن, کنترل کردن, مقرر داشتن.

regerande

: حکم, تصمیم.

regering

: دولت, حکومت, فرمانداری, طرز حکومت هیلت دولت, عقل اختیار, صلا حدید.

regering/regera

: سلطنت, حکمرانی, حکومت, حکمفرمایی, سلطنت یا حکمرانی کردن, حکمفرما بودن.

regerings mbete

: اداره یا محل کار یا حکومت نایب السلطنه.

regeringstrogen person

: وفادار نسبت بتاج وتخت.

regim

: پرهیز غذایی, رده, دسته, حکومت.

regional

: منطقه ای.

regissr

: مدیر نمایش, کارگردان نمایش.

register

: محضر, دفتر ثبت اسناد, دفتر, فهرست.

registrator

: ثبت کننده, کارمند اداره ثبت, مدیر دروس.

registrera

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعدیل گرما, پیچ دانگ صدا, لیست یا فهرست, ثبت کردن, نگاشتن, در دفتر وارد کردن, نشان دادن, منطبق کردن.

registrering

: ثبت, نام نویسی, اسم نویسی, موضوع ثبت شده.

regla upp

: گشودن (چفت), باز کردن (چفت).

reglementering

: گروه بندی, بصورت هنگ در اوردن.

reglera

: منظم کردن, تنظیم کردن, نظم دادن, مرتب کردن, تنظیم کردن, میزان کردن, درست کردن.

regn-

: بارانی, باران زا, پرباران, پرباران, رگباری.

regn

: بارندگی, بارش.

regn/regna

: باران, بارش, بارندگی, باریدن.

regna

: باران, بارش, بارندگی, باریدن.

regnb ge

: رنگین کمان, قوس و قزح, بصورت رنگین کمان در امدن.

regnbgsskimmer

: نمایش قوس قزحی, نمایش رنگین کمان.

regnig

: بارانی, پر باران, خیس, تر, رگبار گرفته.

regnkappa

: پالتوی بارانی, پارچه بارانی.

regnm tare

: باران سنج.

regnt t

: عایق باران, ضدباران کردن.

regntak

: ساباط, چارطاقی, کبوتر خانه, اطاقک بالا ی بام.

regntak/takvning

: ساباط, چارطاقی, کبوتر خانه, اطاقک بالا ی بام.

regress

: انحطاط, سیر قهقهرایی, قفاروی, پس روی.

regressiv

: پسرفت کن, برگشت کننده, عود کننده, کاهنده.

regulator

: تنظیم کننده, تعدیل کننده, الت تعدیل.

regummera

: روکش زدن, روکش کردن لا ستیک, تایر روکش شده, روکش کردن لا ستیک, تایر روکش شده.

rehabilitering

: نوتوانی, نوسازی, توانبخشی, تجدید اسکان, احیای شهرت یا اعتبار.

reinkarantion

: تجدید تجسم, تناسخ در جسم تازه, حلول.

reinkarnation

: تجدید تجسم, تناسخ در جسم تازه, حلول.

reinkarnera

: تجسم یا زندگی تازه دادن, حلول کردن, تجلی کردن.

rekapitulera

: رءوس مطالب را تکرار کردن, صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن.

rekapitulering

: تکرار رءوس مطالب, تکرار دوره سیر تکامل, تکرار رشد و نمو, تکرار.

reklam

: تجارتی, بازرگانی.

reklamjippo

: نمایش پر سر و صدا(برای جلب توجه مردم). اگهی پر سر و صدا کردن.

reklamman

: متصدی اعلا نات, اگهی گر.

reklamtext

: تقریظ یا توصیه نامه مختصری برکتابی, تقریظ یا اعلا ن مبالغه امیز.

rekognoscera

: شناسایی کردن, بازدید کردن, عملیات اکتشافی کردن.

rekognosera

: شناسایی کردن, بازدید کردن, عملیات اکتشافی کردن.

rekommendabel

: قابل توصیه.

rekommendation

: ستایش, توصیه, سفارش, تقدیر, توصیه, نامه پیشنهاد, نظریه.

rekommendera

: سفارش کردن توصیه کردن, توصیه شدن, معرفی کردن.

rekommenderar

: سفارش کردن توصیه کردن, توصیه شدن, معرفی کردن.

rekonditionera

: قسمت های فرسوده را تعمیر و تعویض کردن, سر وصورت دادن به, نو کاری کردن.

rekonstruktion

: تجدید بنا, نوسازی, نمونه مطابق اصل, مدل.

rekord

: مدرک, سابقه, ضبط کردن, ثبت کردن.

rekrnkande

: افتراامیز.

rekrnkare

: افترا زن.

rekrnkning

: افترا, بدگویی, تهمت, بدنامی و رسوایی.

rekrnkning i skrift

: افترا, تهمت, توهین, هجو, افترا زدن.

rekryt

: تازه سرباز, کارمند تازه, نو اموز استخدام کردن, نیروی تازه گرفتن, حال امدن.

rekryt/rekrytera

: تازه سرباز, کارمند تازه, نو اموز استخدام کردن, نیروی تازه گرفتن, حال امدن.

rekryt/vrnpliktig

: سرباز وظیفه, مشمول نظام کردن.

rekrytera

: تازه سرباز, کارمند تازه, نو اموز استخدام کردن, نیروی تازه گرفتن, حال امدن.

rekrytering

: استخدام, سرباز گیری.

rektangel

: راست گوشه, مربع مستطیل, چهار گوش دراز.

rektangulr

: مستطیل, بشکل راست گوشه.

rektor

: رءیس, شهردار, کشیش, ناظم دانشکده.

rekursion

: بازگشت.

rekursiv

: بازگشتی.

rekviem

: نماز وحشت, نماز میت, فاتحه.

rekvisition

: درخواست, تقاضا, سخره, چیز مورد تقاضا, بازگرفتن, مصادره کردن, درخواست رسمی کردن.

rekyl

: بحال خود برگشتن, بحال نخستین برگشتن, پس زدن, عود کردن, پس نشستن, فنری بودن, واکنش داشتن بر.

rel

: رله, امدادی, باز پخش کردن.

relatera

: باز گو کردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل کردن, گفتن.

relaterad

: مربوط, وابسته.

relaterat

: مربوط, وابسته.

relation

: وابستگی, نسبت, ارتباط, شرح, خویشاوند, کارها, نقل قول, وابسته به نسبت یا خویشی, ارتباط, نسبت, خویشی.

relativ

: منسوب, نسبی, وابسته, خودی, خویشاوند.

relativ/j mfrande

: تطبیقی, مقایسه ای, نسبی, تفضیلی (بطور اسم), درجه تفضیلی, صفت تفضیلی.

relativ/sl kting

: منسوب, نسبی, وابسته, خودی, خویشاوند.

relativism

: نسبیت, نسبیت گرایی.

relativitet

: فرضیه نسبی, فلسفه نسبیه, نسبی بودن, نسبیت.

relegera

: بیرون انداختن, منفصل کردن, بزور خارج کردن.

relevans

: ربط, وابستگی, دخل, مناسبت, موقعیت, شایستگی, اقتضاء, رابطه, ربط, ارتباط.

religion

: کیش, ایین, دین, مذهب.

religiositet

: خشکه مقدس بودن, تعصب مذهبی, مجلس عبادت, مجلس مذهبی

religisa

: مذهبی, راهبه, تارک دنیا, روحانی, دیندار.

relikskrin

: جعبه اشیاء متبرکه, ظرف مخصص نگهداری اثار مقدس یا باستانی, محفظه عتیقه, باقیمانده.

relikt

: باقیمانده, ماترک, زن بیوه.

reling

: لبه بالا یی دیوار کشتی.

relysten

: پیغام, ماموریت, فرمان, پیغام بری, پیغام رسانی.

relysten

: جاه طلب, بلند همت, ارزومند, نامجو.

rem

: کمربند, تسمه, بندچرمی, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حرکت یا عمل کردن.

rem/spnna fast

: تسمه.

remissa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تادیه.

remissa/penningremissa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تادیه.

remittent

: سبک شونده, تخفیف یابنده, موقتا تسکین دهنده.

remsa

: نوار, روبان, نوار ماشین تحریر, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزی, تسمه, تراشه, برهنه کردن, محروم کردن از, لخت کردن, چاک دادن, تهی کردن, باریکه, نوار.

remsa/klippa av

: چیدن, زدن, قیچی کردن, پشم چیدن, بسرعت قاپیدن, کش رفتن, قطعه, برش, ادم احمق, ته سیگار, ادم کوچک یابی اهمیت.

remsa/sk ra snder

: پاره, تکه, ریز, خرده, ذره, سرتکه پارچه, پاره کردن, باریک بریدن.

remskiva

: قرقره.

ren

: خالص, مخلوط نشده, بدون مواد خارجی.

ren ssans

: دوره تجدد ادبی و فرهنگی, رنسانس.

ren/lodr tt/gir/gira

: صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, یک راست, پاک, بکلی, مستقیما, ظریف, پارچه ظریف, حریری, برگشتن, انحراف حاصل کردن, کنار رفتن, کنار زدن.

ren/obeflckad

: معصوم.

ren/oblandad

: خالص, پاک, تمیز, ناب, ژاو, اصیل, خالص کردن, پالا یش کردن, بیغش.

ren/rendjuret

: گوزن شمالی, وابسته بدوران کهنه سنگی اروپا.

ren/reng ra

: پاک, پاکیزه, تمیز, نظیف, طاهر, عفیف, تمیزکردن, پاک کردن, درست کردن, زدودن.

rena

: پاک کردن, تصفیه کردن, پالودن.

rena/frfina

: پالودن, تصفیه کردن, خالص کردن, تهذیب کردن, پاک شدن, تصحیح کردن.

rena/rensa/utrensning

: پاکسازی کردن.

renande

: مسهل, تصفیه کننده, روانپاکساز.

rende

: پیغام, ماموریت, فرمان, پیغام بری, پیغام رسانی.

rende

: پیغام, ماموریت, فرمان, پیغام بری, پیغام رسانی.

rendjuret

: گوزن شمالی, وابسته بدوران کهنه سنگی اروپا.

renegat

: عیسوی مسلمان شده, برگشته, مرتد, خاءن.

renfana

: کاسنی بری تلخ مزه

reng ra

: پاک, پاکیزه, تمیز, نظیف, طاهر, عفیف, تمیزکردن, پاک کردن, درست کردن, زدودن, تنظیف کردن, سپوری کردن, تمیز کردن, در اشغال کاوش کردن.

reng ringsmedel

: وسیله یا ماده تمیز کننده, زدایا, زداگر, پاک کننده, داروی پاک کننده, گرد صابون قوی.

rengra/rensa

: پاک کردن, تمیز کردن, تطهیرکردن, تبرءه کردن.

renhet

: خلوص.

renhllningsarbetare

: سپور, مامور تنظیف, خاکروبه بر, رفتگر.

rening

: تطهیر, پالا یش, خالص سازی, تخلیص, شستشو.

renklo

: گوجه.

renovera

: روشن و تازه کردن, باز نوساختن, نو کردن, تعمیر کردن, از سر گرفتن.

renoverare

: باز نو سازنده, بدعتکار.

renovering

: باز نوساخت, تعمیر, اصلا ح, نوسازی.

renovering/f rnyelse

: باز نوساخت, تعمیر, اصلا ح, نوسازی.

renpris

: سیزاب رسمی

renpris

: سیزاب رسمی

renrasig

: پاک نژاد, اصیل, جانور یا گیاه خوش نژاد.

rensa

: پاک کردن, تمیز کردن, تطهیرکردن, تبرءه کردن.

renskrift

: نسخه درست.

rent kommersiell produkt

: هنرمند یا کار هنری مبتذل.

rent ut/fullst ndigt

: یک جا, جمله, اشکارا, کاملا, بیدرنگ.

rentv

: دوغاب, سفید کاری کردن, ماست مالی کردن.

reostat

: روستات, دستگاه تنظیم جریان های متغیر برق, دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت.

rep

: طناب, رسن, ریسمان, باطناب بستن, بشکل طناب در امدن.

rep/snre/sladd

: ریسمان, طناب نازک, رسن, سیم, زه, وتر.

reparabel

: قابل جبران, اصلا ح پذیر, تعمیر پذیر.

reparation

: ثبوت, تثبیت, حاشیه, ریشه, لوازم, فروع, اثاثه, تعمیر, مرمت, تعمیر کردن.

reparation/gottg relse

: جبران غرامت, تاوان, تعمیر, عوض, اصلا ح.

reparera

: تعمیر کردن, مرمت کردن, درست کردن, رفو کردن, بهبودی یافتن, شفا دادن, تعمیر, مرمت, تعمیر کردن.

reparera upp

: قسمت های فرسوده را تعمیر و تعویض کردن, سر وصورت دادن به, نو کاری کردن.

reparerbar

: قابل جبران, اصلا ح پذیر, تعمیر پذیر.

repatriera

: بمیهن خود برگرداندن, بمیهن خود برگشتن.

repatriering

: برگشتن یا برگرداندن به میهن.

repe

: لولیم سیخطکی, چچم.

repertoar

: فهرست نمایش های اماده برای نمایش دادن.

repeterur

: تکرار کننده, ساعت زنگی, بازگو کننده.

repetitiv

: تکراری, بازانجامی.

replikera

: برگرداندن, پس دادن, جواب متقابل دادن, جواب متقابل, تلا فی.

reportage

: گزارش, شرح جریان امر, رپرتاژ.

reporter

: گزارشگر, خبرنگار.

representant

: نماینده, حاکی از, مشعربر.

representant/representativ

: نماینده, حاکی از, مشعربر.

representation

: نمایش, نمایندگی, تمثال, نماینده, اراءه.

representativ

: نماینده, حاکی از, مشعربر.

representera

: نمایش دادن, نمایاندن, فهماندن, نمایندگی کردن, وانمود کردن, بیان کردن.

representerar

: نمایش دادن, نمایاندن, فهماندن, نمایندگی کردن, وانمود کردن, بیان کردن.

repressalie

: جبران, تلا فی, انتقام, تلا فی کردن.

reproducerande

: مولد, تناسلی.

reptil-

: خزنده.

republik

: جمهوری.

republikansk

: جمهوری خواه, جمهوری, گروهی, اجتماعی.

res r

: کشدار, قابل ارتجاع, فنری, سبک روح, کشسان.

resa

: سفر, مسافرت, سیاحت, سفر کردن, گشت, سفر, مسافرت, سیاحت, ماموریت, نوبت, گشت کردن, سیاحت کردن, درنرودیدن, سفر کردن مسافرت کردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حرکت, جنبش, گردش, جهانگردی, سفر دریا, سفر, سفر دریا کردن.

resa omkring

: گردش کردن, سیار بودن, مسافرت تبلیغاتی کردن.

resa upp

: بالا بردن, ترقی دادن, اضافه حقوق.

resa/verresa/korridor/st lle

: گذر, عبور, حق عبور, پاساژ, اجازه عبور, سپری شدن, انقضاء, سفردریا, راهرو, گذرگاه, تصویب, قطعه, نقل قول, عبارت منتخبه از یک کتاب, رویداد, کارکردن مزاج

resande

: سیار, دوره گرد, مسافر, پی سپار رهنورد, مسافر کشتی یا وسیله مسافری دیگری.

reseberttelse

: سخنرانی درباره مسافرت.

resebyr

: اژانس مسافری, اژانس مسافرتی, سفرچین, سفر ارا, بلیط فروش سرویس مسافری, اژانس مسافرتی.

reseda

: اسپرک, ورث, رنگ گل اسپرک.

resegods

: توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

reseledare

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

resenr

: مسافر, پی سپار, رهنورد.

reserv-

: دریغ داشتن, مضایقه کردن, چشم پوشیدن از, بخشیدن, برای یدکی نگاه داشتن, درذخیره نگاه داشتن, مضایقه, ذخیره, یدکی, لا غر, نحیف, نازک, کم حرف.

reservare

: سرباز یا افسر ذخیره.

reservera

: نشان هویت, نشان کردن, اختصاص دادن, کنار گذاشتن, پس نهاد, کنار گذاشتن, پس نهاد کردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخیره, احتیاط, یدکی, تودار بودن, مدارا.

reserverad

: غیرمثبت, فاقد ضمیر اشاره, غیر مدلل, خوددار.

reserverade

: رزرو شده, محتاط, خاموش, کم حرف, اندوخته, ذخیره.

reseuppeh ll

: در وسط راه ایستادن, توقفگاه بین راه.

resgodsinlmning

: اطاق تفتیش اثاث وبار مسافرین, اطاق امانت گذاری بار وچمدان وپالتو.

residens

: محل اقامت, اقامتگاه, اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص.

reslust

: علا قه مند به سیاحت, سفر دوستی.

resonans

: تشدید, ایجاد طنین.

resonansrik

: طنین دار.

resorbera

: دوباره بعلیدن, دوباره جذب کردن.

resorption

: اشام یا جذب دوباره, مکیدن مجدد, بلع دوباره.

respektabel

: محترم, قابل احترام, ابرومند.

respektera

: رابطه, نسبت, رجوع, مراجعه, احترام, ملا حظه, احترام گذاشتن به, محترم داشتن, بزرگداشت, بزرگداشتن.

respektfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

respektingivande

: مایه هیبت یا حرمت, پر از ترس و بیم, حاکی از ترس, ناشی از بیم, وحشت اور, ترس اور.

respektive

: مربوطه, بترتیب مخصوص خود, نسبی, بترتیب.

respirator

: دستگاه تنفس مصونوعی, دهان بند طبی.

respit

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمدید مدت, رخصت, فرجه دادن.

respit/frist

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمدید مدت, رخصت, فرجه دادن.

respons

: جوابگویی, پاسخ, واکنش.

resrstickning

: ساختمان دنده های هر چیز, راه ها یا خطوط بر جسته, مجموعه تیریا دگل های کشتی, مجموعه رگبرگ های برگ, مسخرگی.

rest/kvarleva

: باقی مانده, بقیه, اثر, بقایا(درجمع), اثار.

restaurang

: رستوران, کافه.

restauranginnehavare

: اذوقه رسان, سورسات چی.

restaurat r

: صاحب رستوران, مهمانخانه دار.

restaurator

: اعاده دهنده.

restaurering

: اعاده, ترمیم.

reste sig

: گل سرخ, رنگ گلی, سرخ کردن.

resterande

: رسوبی, وابسته به رسوب یا باقیمانده.

restriktiv

: داروی پیش گیر, جمله یا عبارت حصری یا محدود کننده, محدود سازنده.

restskuld

: به عقب, درپشت, بدهی پس افتاده, پس افت.

resultat

: برامد, پی امد, حاصل, نتیجه, پی امد, دست اورد, برامد, نتیجه دادن, ناشی شدن, نتیجه, اثر, حاصل, امتیاز, امتیاز گرفتن, حساب امتیازات, نتیجه, حاصل, خلا صه, اخرین شماره, سرانجام.

resulterande

: منتجه, بردار, برایند, حاصل, منتج شونده.

resurs

: منبع, وسیله.

resvska

: خورجین, خورجینی, سیاست بازی ودغلکاری کردن, چمدان.

reta/f rarga

: عصبانی کردن, برانگیختن, خشمگین کردن, خراش دادن, سوزش دادن, ازردن, رنجاندن.

reta/frv rra

: خشمگین کردن, ازجادربردن, اوقات تلخی کردن کردن, برانگیختن, بدتر کردن, تشدیدکردن, خشمگین.

reta/retas

: ازاردادن, اذیت کردن, کسی را دست انداختن, سخنان نیشدارگفتن, اذیت, پوش دادن مو.

reta/uppreta/rkelse

: بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحریک کردن, تهییج کردن, خشمگین کردن.

retas med

: صف ارایی کردن, دوباره جمع اوری کردن, دوباره بکار انداختن, نیروی تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتیبانی کردن, تقویت کردن, بالا بردن قیمت.

retina

: شبکیه چشم.

retirera

: عقب نشینی کردن, عقب نشینی, کناره گیری, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

retlig

: اخمو, ناراحت, جوشی, کج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضی, عبوس, پست, خشمگین, ترشرو, شبیه انفیه, زود رنج, کج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضی نما, کج خلق, زود رنج, نازک نارنجی, حساس, دل نازک, کج خلق, لجوج, زنبور وار, نیش دار.

retliga

: زود رنج, نازک نارنجی, حساس, دل نازک.

retlighet

: کج خلقی, زود رنجی, بد اخلا قی, زود رنجی, کج خلقی, تندی, گستاخی.

retligt

: زورد رنج, کج خلق, تند مزاج, تحریک پذیر.

retning

: انگیختار, محرک, انگیزه, وسیله تحریک, تحرک, تحریک.

retorik

: علم بدیع, علم معانی بیان, معانی بیان, فصاحت و بلا غت, لفاظی, خطابت, قدرت نطق و بیان, وابسته بعلم بدیع یا معانی بیان.

retort

: برگرداندن, پس دادن, جواب متقابل دادن, جواب متقابل, تلا فی.

retr tt

: عقب نشینی کردن, عقب نشینی, کناره گیری, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

retriever

: سگ مخصوص یافتن شکار و مجروحین, بازبیاب.

retroaktiv

: معطوف به گذشته, پس کنشی, عطف کننده بماسبق.

retrospektiv

: عطف کننده بماسبق.

retsam

: دل ازار, رنجش امیز, اشفته, مضطرب.

returbar

: قابل برگشت, بازگشتنی.

returnera

: بازگشت, مراجعت.

retuschera

: دستکاری کردن, رتوشه کردن.

reumatisk

: رماتیسم گرفته, ادم مبتلا بدرد مفاصل.

reumatism

: مرض رماتیسم, جریان, فلو, ریزش.

rev

: تخته سنگ ساحلی درجزیره, ساحل مرجانی یاشنی درجزیره, جزیره کوچک, تپه دریایی, جزیره نما, مرض جرب, پیچیدن و جمع کردن بادبان, جمع کردن.

rev snder/rusade

: قاش زین, قرپوس زین, گچ بری, چنبری, علف بلند, مرتع, چنبر, زمان ماضی فعل.راعت

reva

: خراش, بریدگی, شکاف دهنده, چاک, دریدگی, چاک دادن, شکافتن, بریدن, برش دادن, شکافتن, پاره کردن, دریدن, شکاف, چاک.

revben

: دنده, تکه گوشت دنده دار, دنده دار کردن, گوشت دنده, هر چیز شبیه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر کندن, شیار دار کردن.

revben/spr t

: دنده, تکه گوشت دنده دار, دنده دار کردن, گوشت دنده, هر چیز شبیه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر کندن, شیار دار کردن.

revbens-

: دنده ای.

revelj

: شیپور بیدارباش, طبل بیدار باش.

revidera

: دوباره تعدیل, تجدید نظر کردن.

reviderad utgva

: تجدید چاپ, چاپ تازه, چاپ اصلا ح شده.

revisor

: مامور رسیدگی, ممیز حسابداری, شنونده, مستمع.

revolt

: شورش, طغیان, قیام, برخاست, بلوا, برخیزش.

revolution

: دور, دوران کامل, انقلا ب.

revolution r

: انقلا بی, چرخشی.

revolutionera

: انقلا بی کردن, تغییرات اساسی دادن.

revolver

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستی, سرنگ امپول زنی و امثال ان, تیر اندازی کردن, هفت تیر.

revolverman

: .= gunman مسلح

revolverstrid

: جنگ با تفنگ یا تپانچه.

revorm

: عفونت قارچی, کچلی, کرم حلقه دار.

revy

: نمایشنامه انتقادی, جنگ نمایش.

rffla

: شیاردار کردن, دریا, کندن (مجرا یا راه), هرگونه نقل وانتقال چیز یا اندیشه ونظر و غیره, ترعه, مجرا, خط مشی.

rfil

: سراستین, سردست پیراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنین زدن به, دکمه سردست.

rftlig

: ارث بردنی, بارث رسیدنی, قابل توارث.

rftlig

: قابل توارث, میراث بردنی, قابل انتقال, موروثی.

rftlighet

: انتقال موروثی, رسیدن خصوصیات جسمی وروحی بارث, تمایل برگشت باصل, توارث, وراثت.

rftlighet

: انتقال موروثی, رسیدن خصوصیات جسمی وروحی بارث, تمایل برگشت باصل, توارث, وراثت.

rg

: چاودار, گندم سیاه, مرد کولی.

rg

: زنگ مفرغ, جرم سبز, زنگار, قاب, زنگار, زنگار مس, زنگ مس (استات مس).

rg ng av vin

: انگور چینی, فصل انگور چینی, محصول.

rhnge

: قطره گوش, گوشواره, گوشواره, حلقه, اویز, معلق, اویخته, لنگه, قرین, شیب, نامعلوم, بی تکلیف, ضمیمه شده, اویز شده, اویزه.

rhnge/mostycke/hngande

: معلق, اویخته, لنگه, قرین, شیب, نامعلوم, بی تکلیف, ضمیمه شده, اویز شده, اویزه.

rhododendron

: خرزهره, وردالحمار, سم الحمار.

rhundrade

: سده, قرن.

ribba

: توفال, توفال کوبی کردن, اهن نبشی.

ribba/spj la

: توفال, توفال کوبی کردن, اهن نبشی.

rida

: سواری, گردش سواره, سوار شدن.

rida i kort galopp

: چهارنعل, گامی شبیه چهارنعل, گردش, سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

rida om

: در سواری پیش افتادن از, در برابر طوفان ایستادگی کردن, در مسابقه چیره شدن.

rida p ord/slingra sig

: کنایه, نیش کلا م, نیرنگ در سخن, زبان بازی کردن, ایهام گویی کردن, محاجه, محاجه کردن.

ridande

: سواری, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.

ridande polis

: پلیس سوار کانادا.

ridbyxor

: نیم شلواری, شلوار, تنبان.

riddare

: سوار دلا ور, نجیب زاده, سلحشور, دلا ور, قهرمان, شوالیه, نجیب زاده, بمقام سلحشوری ودلا وری ترفیع دادن.

riddare/adelsman/adla

: سلحشور, دلا ور, قهرمان, شوالیه, نجیب زاده, بمقام سلحشوری ودلا وری ترفیع دادن.

riddarsporre

: گل زبان درقفا, دلفین

riddarv rdighet

: مقام سلحشوری, سمت سلحشوری, شوالیه گری.

ridderlig

: دلیرانه, جوانمرد, بلند همت.

ridderlighet

: سلحشوری, دلیری, جوانمردی, فتوت, تعارف.

ridh st/klippare/majskolv

: ادم مهم, ضربت برکپل, توده, چوب ذرت.

ridhandske

: دستکش بلند, دستکش اهنی, دعوت بمبارزه.

ridhandske/gatlopp

: دستکش بلند, دستکش اهنی, دعوت بمبارزه.

ridhst

: اسب سواری, درشکه کرایه, اسب کرایبه, مزدور, فعله, فاحشه, مبتذل کردن, زیاداستعمال شده.

ridkonst

: هنراسب سواری, سوارکاری.

ridning

: سواری, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.

ridpiska

: شلا ق, قمچی, شلا ق زدن, تنبیه کردن.

rigg

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز کردن, اماده شدن, با خدعه و فریب درست کردن, گول زدن, دگل ارایی, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهیزات, مجموع طناب و بادبانهای کشتی, اسباب.

rigg/rigga

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز کردن, اماده شدن, با خدعه و فریب درست کردن, گول زدن, دگل ارایی, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهیزات.

rigga

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز کردن, اماده شدن, با خدعه و فریب درست کردن, گول زدن, دگل ارایی, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهیزات.

rik

: توانگر, دولتمند, گرانبها, باشکوه, غنی, پر پشت, زیاده چرب یا شیرین.

rik/yppig

: وافر.

rike

: امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد, فرمانروایی, قلمرو سلطان, متصرفات, مملکت, ناحیه.

rikedomar

: وسیله ثروتمندی, ثروت, پول, مال, جواهرات, ثروت زیاد

riklig

: فراوان, مفصل, زیاد, خیلی, وافر, سرشار, پربار, وافر, فراوان.

rikligt

: بطور فراوان, بطور بیش از حد.

rikoschett

: کمانه, کمانه کردن, با گلوله کمانه دار زدن.

riks-

: ملی, قومی, وابسته به قوم یاملتی, تبعه, شهروند.

riksdag

: مجلس, مجلس شورا, پارلمان.

riksfrest ndare

: نایب السلطنه, نماینده پادشاه, رءیس, عضو شورا.

riksha

: درشکه ژاپنی که توسط حمال کشیده میشود, ریکشا, کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد

rikspple

: جسم کروی, گوی, عالم, احاطه کردن, بدور چیزی گشتن, بدور مدار معینی گشتن, کروی شدن.

rikt modulerad

: خوشنوا, موزون, خوشحال.

riktad

: سردار, رسیده, نوک دار.

riktad/huvad

: سردار, رسیده, نوک دار.

riktig

: راستین, حقیقی, واقعی, موجود, غیر مصنوعی, طبیعی, اصل, بی خدشه, صمیمی.

riktigt

: صادقانه, باشرافت, موافق باحقایق, بدرستی, بطور قانونی, بخوبی.

riktlinje

: راهبرد, راهنما, رهنمون, شاقول.

riktning

: جهت, سو, هدایت.

rim

: قافیه, پساوند, شعر, سخن قافیه دار, نظم, قافیه ساختن, هم قافیه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rim/rimma

: قافیه, پساوند, شعر, سخن قافیه دار, نظم, قافیه ساختن, هم قافیه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rimfrost

: نقش شبنم یخ زده بر روی پنجره ومانند ان, نقشی که به تقلید ان درست کنند, طراحی شبیه شبنم یخ زده, طراحی گردی, شبنم یخ زده, سرما ریزه, پژه, اریز, شبنم یخ زده, سرما ریزه, پله, قافیه, سجع, پساوند, شعر, یخ زدگی, قافیه دار کردن.

rimfrostkl dd

: یخ زده, بسیارسردپوشیده از شبنم یخ زده.

rimma

: قافیه, پساوند, شعر, سخن قافیه دار, نظم, قافیه ساختن, هم قافیه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rimsmidare

: شاعرک, شعر باف.

ring

: نعل یا حلقه اهنی که در بازی پرت مینمایندتاروی میخی بیفتد, بازی میخ و حلقه, افکندن.

ring/rulle/ringla

: سیم پیچ.

ringa

: شماره گرفتن, صفحه شماره گیر, کم, لا غر, خرد.

ringa/pringning

: حلقه, زنگ زدن, احاطه کردن.

ringa/skalla/skrammel/klang

: صدای جرنگ جرنگ, صدای شیپور, صدای بهم خوردن اسلحه, صدا کردن.

ringakta

: ناچیز شمردن, کم بها شمردن, اهانت.

ringaktar

: نادیده گرفتن, اعتنا نکردن, عدم رعایت.

ringblomma

: گل همیشه بهار, گل جعفری.

ringde

: زمان ماضی فعل.گنءر

ringde/ringt

: اسپوک, میله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

ringduva

: قمری, فاخته, کبوتر جنگلی.

ringer

: فراخوانی, فراخواننده.

ringformig

: حلقه مانند, حلقوی, وسایل و ابزار حلقه دار, دارای علا ءم و اشکال حلقوی.

ringhet

: کمی, کوچکی, خردی.

ringkastning

: بازی پرتاب حلقه, فریاد خوشحالی.

ringklocka

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اویختن به, دارای زنگ کردن, کم کم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

ringla

: حلقه کردن, فردادن, پیچاندن, حلقه, فر.

ringmuskel/slutmuskel

: ماهیچه باسطه, چلا نه, چلا نگر.

ringside

: در کنارصحنه ورزش, در کنار تشک کشتی یا رینگ مشت بازی.

ringt

: اسپوک, میله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

rinnande

: دونده, مناسب برای مسابقه دو, جاری, مداوم, متمایل بدویدن, دونده.

ripa

: باقرقره.

ripost

: ضربت متقابل و تند, پاسخ تند واماده, حاضر جوابی, ضربت سریع, جواب, ضربه متقابل زدن.

rips

: پارچه مبلی, مرد هرزه, زن هرزه.

ris

: برنج, دانه های برنج, بصورت رشته های برنج مانند دراوردن.

ris/risgryn

: برنج, دانه های برنج, بصورت رشته های برنج مانند دراوردن.

risflt

: برنج اسیاب نکرده, مزرعه شالیکاری, ایرلندی.

risgryn

: برنج, دانه های برنج, بصورت رشته های برنج مانند دراوردن.

rish g

: اتومبیل یا هواپیمای کهنه و اسقاط.

risk

: خطر, مخاطره, ریسک, احتمال زیان و ضرر, گشاد بازی, بخطر انداختن.

risk/riskera/fara

: خطر, مخاطره, ریسک, احتمال زیان و ضرر, گشاد بازی, بخطر انداختن.

riskera

: خطر, مخاطره, ریسک, احتمال زیان و ضرر, گشاد بازی, بخطر انداختن.

riskfullt

: پر مخاطره, ریسک دار.

riskfyllt

: پر مخاطره, ریسک دار.

risknippe

: دسته هیزم, دسته, دسته کردن, بهم بستن, ریشه کردن حاشیه پارچه, بخیه زینتی.

rispa

: خراشیدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

rispa/startlinje/riva

: خراشیدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

rita

: کشیدن, رسم کردن, بیرون کشیدن, دریافت کردن, کشش, قرعه کشی.

ritare

: نقشه کش, طراح, تهیه کننده لوایح قانونی.

ritning

: رسم, نقشه کشی, قرعه کشی.

ritsnl

: کاتب, محرر.

rituell

: تشریفات مذهبی, ایین پرستش, تشریفات.

riva

: شانه مخصوص جداکردن تارهای نخ, پیچ انداختن در, گره دار کردن, دام بلا, چیز در هم پیچیده, نخ گوریده, گوریدگی, از هم جدا کردن الیاف.

riva s nder

: (معمولا بصورت جمع) اشک, سرشک, گریه, : دراندن, گسیختن, گسستن, پارگی, چاک, پاره کردن, دریدن, چاک دادن.

rival

: هم اورد, رقیب, حریف, هم چشم, هم چشمی کننده, نظیر, شبیه, هم چشمی, رقابت کردن.

rivalitet

: رقابت, همچشمی, هم اوری.

rivieran

: ناحیه ساحلی فرانسه و ایتالیا در اطراف مدیترانه.

rivjrn

: شبکه اهنی, پنجره اهنی.

rjning

: نقل وانتقال بانکی, تسویه, تسطیح, مکان مسطح.

rka ut f r stiltje

: از پیشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد), ارام کردن, تسلی دادن.

rka/schacktorn

: رخ, کلا غ سیاه, کلا غ زاغی, کلا هبردار, کلا هبرداری کردن.

rkare

: اهل دخانیات, اهل دود, دود دهنده میوه وگوشت وامثال ان, وسیله ای که تولید دودکند, واگن یا اتاق مخصوص استعمال دخانیات.

rkblandad dimma

: مه ودو, دود مه, مه غلیظی که در اثر دود یا بخارهای شیمیایی ایجاد میشود, هوای الوده به دود وبخار.

rke ngel

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

rkebiskop

: اسقف اعظم, مطران.

rkediakon

: معاون اسقف.

rkediakon

: معاون اسقف.

rkefiende

: دشمن بزرگ.

rkefiende

: دشمن بزرگ.

rkehertig

: دوک بزرگ (لقب شاهزادگان اتریش).

rkehertigd me

: قلمرو و حکومت دوک بزرگ.

rkelsekar

: بخورسوز, مجمر, عودسوز, عطردان.

rkengel

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

rkestift

: مقام یا قلمرو اسقف.

rkestift

: ناحیه ء کلیسایی زیر نفوذ اسقف اعظم, قلمرو مذهبی اسقف اعظم.

rkfri

: بی دود.

rkig

: بخاردار, دود دار, دودی, پر دود, دود گرفته, دود کن, دود کننده.

rkna fel

: اشتباه حساب کردن, پیش بینی غلط کردن.

rkna ut

: کشف کردن, سنجیدن, معین کردن, حل کردن.

rkningar

: صدور صورتحساب.

rla

: چاپلوسی کردن, دم تکان دادن, نوعی گنجشک.

rla

: راستکار, راد, درست کار, امین, جلا ل, بیغل وغش, صادق, عفیف.

rlig

: راستکار, راد, درست کار, امین, جلا ل, بیغل وغش, صادق, عفیف.

rlig

: سالیانه, یک ساله.

rlig/ rligen

: سالیانه, همه سال, سال بسال.

rlighet

: راستکاری, درستکاری, درستی, امانت, دیانت, صداقت, صدق وصفا, بی ریایی, خلوص, صمیمیت.

rlighet/hederlighet

: راستکاری, درستکاری, درستی, امانت, دیانت, صداقت.

rligt talat

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

rlogsfartyg

: کشتی جنگی, ناو جنگی.

rlogsfartyg/krigsfartyg

: نیروی دریایی, بحریه, ناوگان, کشتی جنگی.

rlogsflotta

: نیروی دریایی, بحریه, ناوگان, کشتی جنگی.

rlogsflotta

: نیروی دریایی, بحریه, ناوگان, کشتی جنگی.

rls

: سرزنش, توبیخ, سرکوفت, طعنه, ریل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده کشیدن, توبیخ کردن.

rm

: استین, استین زدن به, در استین داشتن.

rn

: عقاب, شاهین قره قوش.

rn/st ld

: دزدی, دستبرد, سرقت.

rna

: دستبرد زدن, دزدیدن, ربودن, چاپیدن, لخت کردن.

rnbo

: لا نه ء پرنده بر روی صخره ء مرتفع, اشیانه ء مرتفع, خانه ء مرتفع.

rngott

: روبالش, جلد بالش.

rngottsvar/kuddvar

: عقابی, دارای منقار کج (شبیه عقاب).

rnlik

: عقابی, دارای منقار کج (شبیه عقاب).

rnlik

: عقابی, دارای منقار کج (شبیه عقاب).

rnna

: شیب تند رودخانه, ناودان یا مجرای سرازیر, مخفف کلمه پاراشوت, سقوط, انحطاط, زوال, شیار, خیاره, خط, گودی, جدول, کانال, خان تفنگ,(مج.) کارجاری ویکنواخت, عادت زندگی, خط انداختن, شیار دار کردن.

rnnb r

: میوه سماق کوهی.

rnnil

: جوی, اب رو, نهر کوچک.

rnnsten/takr nna

: اب رو, فاضل اب, جوی, شیار دارکردن, اب رودار کردن, قطره قطره شدن.

rnnstensunge

: ژولیده, ادم کثیف و بی سر و پا, ژنده پوش.

rntgen

: رونتگن, واحد بین المللی تشعشع اشعه مجهول.

rntgenologi

: عکسبرداری رادیو, مخبر رادیویی, پرتونگاری.

rnunge

: جوجه عقاب.

rnunge

: جوجه عقاب.

roa

: سرگرم کردن, مشغول کردن, تفریح دادن, جذب کردن, مات و متحیر کردن.

roa sig

: خوشی کردن, حرکات نشاط انگیزکردن, بازی کردن, تفریح کردن, تفریح.

robot

: ماشین, ماشین خودکار, دستگاه خودکار, ادم مکانیکی.

robust

: قوی هیکل, تنومند, ستبر, هیکل دار, ستبر, تنومند, قوی, بی باک, مصمم, شدید.

rock

: پالتو.

rocka

: رقص راک اندرول, رقص بحنبان و بچرخان.

roddare

: پارو زن, پارو زن مسابقات قایقرانی.

roddb t

: قایق پارویی.

roder

: سکان, سکان هواپیما, وسیله هدایت یا خط سیر.

roder/styre

: سکان, اهرم سکان, نظارت, اداره, زمام, اداره کردن, دسته.

rodna

: سرخ شدن, شرمنده شدن, سرخی صورت در اثر خجلت.

rodna/spola

: تراز, بطورناگهانی غضبناک شدن, بهیجان امدن, چهره گلگون کردن (در اثر احساسات و غیره), سرخ شدن, قرمز کردن, اب را با فشار ریختن, سیفون توالت, ابریزمستراح را باز کردن (برای شستشوی ان), تراز کردن (گاهی با up).

rododendron

: گل صد تومانی.

rogivande

: پراسایش.

rojalism

: طرفداری از رژیم سلطنتی.

rojalist

: طرفدار سلطنت.

rokoko

: سبک هنری قرن 81 میلا دی, عجیب و غریب, منسوخ.

rolig

: مضحک, خنده دار, خنده اور, عجیب, بامزه.

rolig/lustig

: خنده اور, مضحک, مسخره امیز, لودگی کردن.

roliga

: شوخی, بازی, خوشمزگی, سرگرمی, شوخی امیز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخی کردن, خوشمزگی.

roligt

: مضحک, خنده دار, خنده اور, عجیب, بامزه.

roll

: بخش, طومار, رل, وظیفه, نقش.

rollfrdelning

: درقالب قرار دادن, بشکل دراوردن, انداختن, طرح کردن,معین کردن (رل بازیگر), پخش کردن (رل میان بازیگران), پراکندن, ریختن بطور اسم صدر), مهره ریزی, طاس اندازی, قالب, طرح, گچ گیری, افکندن.

rom/r djur

: گوزن کوچک, گوزن ماده.

rom/underlig

: عجیب و غریب, بد, عرق نیشکر, رم.

roman

: نو, جدید, بدیع, رمان, کتاب داستان.

roman-

: وابسته به داستان و رمان.

roman/ny

: نو, جدید, بدیع, رمان, کتاب داستان.

romanfrfattare

: رمان نویس.

romantik

: افسانه, رمان, کتاب رمان, داستان عاشقانه, بصورت تخیلی در اوردن, مکتب هنری رومانتیک.

romantiker

: هنرمند رومانتیک.

romantisera

: بصورت خیالی دراوردن, داستان خیالی نوشتن.

romantisk

: تصوری, خیالی, واهی, غیر ممکن, غریب.

romantisk/nyckfull/fantasi

: خیالی, پر اوهام.

romantiska

: تصوری, خیالی, واهی, غیر ممکن, غریب.

romb

: لوزی, شکل لوزی, قرص لوزی شکل, لوزی, منشور شش وجهی دارای وجوه متوازی الا ضلا ع, دایره, چرخ, متوازی الا ضلا ع, لوزی شکل.

rombisk

: لوزی.

romboid

: لوزی, متوازی الا ضلا ع, شبیه لوزی.

romdr nkt sockerkaksring

: پدر, بابا.

romerska

: رومی, اهل روم, لا تین, حروف رومی.

romersk-katolsk

: رومی وار, کاتولیکی.

ron-

: مربوط به گوش یا سامعه, گوشی, وابسته بشنوایی, گوشی, سماعی, تواتری, دهلیزی.

ronbedvande

: گوشخراش.

ronmussla

: کرنا, بوق, گنبدنیم گرد, صدفه, استخوان صدفه.

ronsnibb

: نرمه (مثل نرمه گوش), اویز, بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد, لخته, گوشه, بخشی از عضله یا مغز.

ronv rk

: درد گوش, گوش درد.

ronvax

: درد گوش, گوش درد.

ronvax

: ژفک, جرم گوش, چرک گوش.

ronvrk

: درد گوش, گوش درد.

rop

: فریاد زدن, داد زدن, گریه کردن, صدا کردن, فریاد, گریه, خروش, بانگ, بانگ زدن.

rop/larm/skrika

: بانگ, غوغا, سروصدا, غریو کشیدن, مصرانه تقاضا کردن.

ropa

: فریاد خوشحالی, صدای مخصوص هر حیوان (مثل صدای قورباغه), فریاد کردن, سروصداراه انداختن, با صدای بلند ادا کردن, بلند صدا کردن.

rorkult

: کشاورز, زارع, کشتکار, اهرم سکان کشتی, جوانه, جوانه زدن.

rorsman

: سکان گیر, راننده, رل دار, مدیر, راننده, شراعبان, سکاندار.

rosa

: رنگ صورتی, سوراخ سوراخ کردن یا بریدن, رنگ ارغوانی, زرشکی, جامه ارغوانی, جاه وجلا ل, ارغوانی کردن یا شدن.

rosenkreutzare

: فرقه ای از مسیحیان قرن 71 و اوایل قرن 81 دارای عقاید فلسفی و مرموز وتصوف امیز.

rosenkvitten

: به ژاپونی, گلا بی ژاپونی, گل چای ژاپونی, کاملیا.

rosenrd

: گلگون, گلی, پر گل, بشاش, خوش بین.

rosentr

: چوب بلسان بنفش, نوعی اقاقیای بلند.

rosett

: گل لباس, گل نوار, گل کفش, گل و بوته, گل کاغذی, گوشت قسمت پشت بازوی گاو, طوقی.

rosig

: گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشیده, گلی کردن.

rosslig

: دارای صدای خرخر, خس خس یا خر خر کننده.

rost

: زنگ, زنگار, زنگ زدن.

rost/brand

: ماشرا, خوره, اکله, یکجور افت درختان میوه, نوعی شته یاکرم, فاسدکردن, فاسدشدن.

rosta

: نان برشته, باده نوشی بسلا متی کسی, برشته کردن (نان), بسلا متی کسی نوشیدن, سرخ شدن.

rosta/skla

: نان برشته, باده نوشی بسلا متی کسی, برشته کردن (نان), بسلا متی کسی نوشیدن, سرخ شدن.

rostbiff

: ابجو واغذیه فروشی.

rostig

: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.

rostiga

: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.

rot

: ریشه, بن, اصل, اصول, بنیاد, بنیان, پایه, اساس, سرچشمه, زمینه, ریشه کن کردن, داد زدن, غریدن, از عددی ریشه گرفتن, ریشه دار کردن.

rot mne

: ریشه چه, ریشه کوچک, اصل ریشه, فرعی, نازک, سرریشه, مانند رگ, بنیان.

rota

: سیخونک, ضربت با چیز نوک تیز, فشار با نوک انگشت, حرکت, سکه, سکه زدن, فضولی در کار دیگران, سیخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, کنجکاوی کردن, بهم زدن اتش بخاری (با سیخ), زدن, اماس.

rotation

: چرخش, گردش, چرخشی, چرخش, دوران, گردش بدور.

rotation/revolution

: دور, دوران کامل, انقلا ب.

rotations-

: چرخشی, دورانی, چرخنده, گردنده, چرخشی, دوار, گردشی.

rotera

: دایره ای, حلقه ای, چرخ زدن, دوران داشتن, چرخیدن, گردیدن, گردش کردن, سیر کردن, دور زدن, تغییر کردن, چرخیدن, دوران کردن.

roterande

: راجعه, رجعی, گردنده, دورانی, چرخنده, چرخشی, دوار.

roterande grillspett

: مغازه خوراک پزی, چرخ دوار جهت کباب کردن مرغ.

rotogravyr

: تهیه گراور غلتکی, گراور سازی نوردی.

rotor

: قسمت گردنده ماشین, بردار ثابت, چرخان.

rots

: مشمشه, بیماری مسری اسب و انسان, سراجه, کتو.

rotstock

: ساقه زیر زمینی, اصل, منبع.

rotunda

: ساختمان مدور, ساختمان گنبددار.

rotv lska

: نامفهوم, قلمبه سولمبه.

rotvlska/jargong

: سخن دست و پا شکسته, سخن بی معنی, اصطلا حات مخصوص یک صنف, لهجه خاص.

rouge

: سرخاب, گرد زنگ اهن, سرخاب مالیدن.

roulett

: اسباب قمار چرخان, رولت, بارولت قمار کردن.

rov

: شکار, نخجیر, صید, طعمه, قربانی, دستخوش, صید کردن, دستخوش ساختن, طعمه کردن.

rov-

: شکاری, تغذیه کننده از شکار, شکارچی, درنده, غارتگر, یغماگر, تغذیه کننده از شکار.

rov/byte

: شکار, نخجیر, صید, طعمه, قربانی, دستخوش, صید کردن, دستخوش ساختن, طعمه کردن.

rova

: شلغم, منداب.

rovdjur

: گوشتخوار, درنده, غارتگر, یغماگر, تغذیه کننده از شکار.

rovgirig

: پرخور, درنده خو, ژیان.

rovgirighet

: از, غارتگری, یغماگری, درنده خویی.

rovlysten

: وحشی, سبع.

rr

: جای زخم, اثر زخم, داغ, نشان, داغه, جای زخم یا سوختگی, اثر گناه, شکاف, اثر زخم داشتن, اثر زخم گذاشتن.

rr/kanal

: لوله, مجرای سیم.

rr/ledning

: مجرا, لوله اب, خط سیر, مجرای لنف.

rra

: فضولی, کیک کوچک شبیه حلقه, درهم امیختگی, شلوغی, تکان تکان خوردن, سواری کردن.

rra/br k

: غوغا, ناراحتی, پریشانی, بهم خوردگی, اشفتگی.

rra/m ss

: یک خوراک (از غذا), یک ظرف غذا, هم غذایی (در ارتش وغیره), :شلوغ کاری کردن, الوده کردن, اشفته کردن.

rrande

: دارای احساسات شدید, رقت انگیز, تاثراور, موثر, احساساتی, حزن اور, سوزناک.

rrarbete

: لوله کشی خانه ها, سرب کاری, مساحی.

rrelse

: پیاده, در جریان, برپا, جنبش, تکان, حرکت, جنب وجوش, پیشنهاد, پیشنهاد کردن, طرح دادن, اشاره کردن, حرکت, جنبش.

rrelsem ngd

: مقدار حرکت, مقدار جنبش انی, نیروی حرکت انی.

rrfirma

: لوله کشی, سرب کاری, کارخانه سرب کاری.

rrh na

: مرغ جنگلی, اب کوپیل امریکایی.

rrledning

: خط لوله, لوله کشی.

rrlighet

: جنبایی, تحرک, پویایی.

rsber ttelse

: تاریخچه, وقایع سالیانه, سالنامه, اخبار سال, برنامه سالیانه ء عشاء ربانی.

rsbok

: سالنامه, گزارشات سالا نه.

rsfest

: سوگواری سالیانه, جشن سالیانه عروسی, مجلس یادبود یا جشن سالیانه, جشن یادگاری.

rsgammalt djur

: ادم یکساله, گیاه یک ساله.

rslng

: یکسال تمام, یکساله.

rst

: صدا, ادا کردن.

rst-

: صدا, صوتی, خواندنی, اوازی, ویژه خواندن, دهن دریده.

rsta/r stning/topphugga

: رای جویی, پهنه, رای, اخذ رای دسته جمعی, تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع), فهرست نامزدهای انتخاباتی, مراجعه به اراء عمومی, رای دادن یا اوردن, راس کلا ه.

rstande

: رای دهنده, کسی که رای میدهد.

rstid

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشنی زدن, ادویه زدن, معتدل کردن, خودادن.

rstid/s song

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشنی زدن, ادویه زدن, معتدل کردن, خودادن.

rstnedl ggelse

: خودداری, پرهیز, خودداری از دادن رای.

rstnedl ggelse/terh llsamhet

: پرهیز, خودداری, ریاضت, پرهیز از استعمال مشروبات الکلی.

rstning

: رای گیری, نمونه برداری, سرشماری.

rt-

: گیاه نامه, مجموعه یا کلکسیون انواع گیاهان, گیاهی, ساخته شده از علف وگیاه.

rt-

: گیاه نامه, مجموعه یا کلکسیون انواع گیاهان, گیاهی, ساخته شده از علف وگیاه.

rt

: گیاه, علف, رستنی, شاخ وبرگ گیاهان, بوته.

rt/vxt

: گیاه نامه, مجموعه یا کلکسیون انواع گیاهان, گیاهی, ساخته شده از علف وگیاه.

rta

: نخودفرنگی

rta/bli rak

: راست کردن, درست کردن, مرتب کردن.

rtartad

: گیاه مانند, گیاهی.

rter

: گیاه (بطورکلی), رستنی, علف, شاخ وبرگ.

rtionde

: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.

rtlinjig

: دارای مسیر مستقیم, سیر کننده درخط مستقیم.

rtt sorts

: اختصاص دادن, برای خود برداشتن, ضبط کردن, درخور, مناسب, مقتضی.

rtta/f rbttra

: اصلا ح کردن, تصحیح کردن, درست کردن, غلط گیری کردن.

rtte

: ماشعیر, گندم پوست کنده.

rtteg ng

: مرافعه, دعوی, دادخواهی, طرح دعوی در دادگاه, محاکمه, دادرسی, ازمایش, امتحان, رنج, کوشش.

rttelse

: ترمیم.

rttf lla

: تله موش, دام بلا.

rttframma

: راست, درست, بی پرده, رک, سر راست, اسان.

rttgift

: مرگ موش, گیاهان سمی قاتل موش.

rttr dig

: نیکو کار, عادل, درست کار, صالح, پرهیزکار.

rttrne

: اولکس فرنگی, پروانه واران, هرنوع سنگ سخت, چرخ یا جراثقال معدن.

rttshaverist

: دعوایی.

rttskaffenhet

: راستی, راستگری, راستی, درستی, درستکاری, صحت, صحت عمل.

rttsl rd

: قانون دان, حقوقدان, قانون دان.

rttslig

: قضایی, شرعی, وابسته بدادگاه, دوره ء زمین شناسی ژوراسیک, قضایی, حقوقی, قانونی, شرعی, فقهی.

rttssal

: دادگاه, اطاق دادگاه.

rttvisa

: قاعده انصاف, انصاف بی غرضی, تساوی حقوق, داد, عدالت, انصاف, درستی, دادگستری.

rtull

: ضامن پارو, اجرنما.

rtusende

: هزار سال, هزارمین سال, هزاره.

rubba

: از جای خودبیرون کردن, راندن.

rubba/rycka ur led

: جابجا کردن, از جادررفتن (استخوان).

rubba/stra

: برهم زدن, بی ترتیب کردن, دیوانه کردن.

rubbad

: دیوانه, شوریده, شکاف دار.

rubbet

: امر مورد علا قه, کار, ابتکار, تعبیه.

rubel

: منات روسی, روبل.

rubin

: یاقوت, یاقوت سرخ, لعل, رنگ یاقوتی.

rubrik

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن, سرساز, درساز, سرانداز, شیرچه, رءیس, عنوان گذاری, عنوان, سرصفحه, سرنامه, تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ, باسرتوپ زدن.

rucklare

: شیار, اثر, شن کش, چنگک, چنگال, خط سیر, جای پا, جاده باریک, شکاف, خمیدگی, شیب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگک جمع کردن, جمع اوری کردن.

rudiment

: مقدمات, علوم مقدماتی, چیز بدوی, اولیه, ابتدایی.

rudiment r

: ناقص, اولیه, بدوی, ابتدایی, نشان, اثر, جای پا, ردیا, ذره, خرده, بقایا.

rufsa till

: ژولیدگی مو, برهم زدن, پریشان کردن, مچاله کردن, نزاع.

rufsig

: پریشان, ژولیده, اشفته, نامرتب.

rugby

: رگبی (یکنوع توپ بازی), گیاهان گل سرخ.

rugga

: پوست انداختن, تولک رفتن, پر ریختن, موی ریختن.

ruggigt

: ترسناک, ترسان.

ruinera

: نابودی, خرابی, خرابه, ویرانه, تباهی, خراب کردن, فنا کردن, فاسد کردن.

rulad

: سربند, پیشانی بند, گیس بند, قیطان, نوار, پشت مازو, اهن تنکه یاتسمه اهن, تذهیب کاری کردن, بالا یه پرکردن, گچ بری, باریک ساختن, پشت مازو بریدن.

rull

: غلتک, بام غلتان, استوانه, نورد.

rulla

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غیره), صورت, ثبت, فهرست,پیچیدن, چیز پیچیده, چرخش, گردش, غلتک, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتک زدن, گردکردن, بدوران انداختن, غلتیدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن, چرخک, غلتک, بارکش کوتاه, تراندن, غلتاندن, گشتن, چرخیدن, غل خوردن, بارامی دست زدن, بازی کردن, ور رفتن, باساعت مچی وغیره بازی کردن, وررفتن (باچیزی), تکان دادن.

rulla ihop

: پیچ, پیچیدگی, پیچیدن, پیچیدن وبالا زدن, جمع کردن, بدور چیزی پیچیدن, ورتابیدن.

rulla med gonen

: چشم گرداندن, چپ نگاه کردن, گشتن.

rulla upp

: باز کردن (توپ پارچه وطومار و غیره), باز شدن.

rullas

: پیچ, پیچیدگی, پیچیدن, پیچیدن وبالا زدن, جمع کردن, بدور چیزی پیچیدن, ورتابیدن.

rulle

: نخ پیچیده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فیلم, حلقه فیلم, مسلسل, متوالی, پشت سر هم, چرخیدن, گیج خوردن, یله رفتن, تلو تلو خوردن.

rullgardin

: کور, نابینا, تاریک, ناپیدا, غیر خوانایی, بی بصیرت, : کورکردن, خیره کردن, درز یا راه(چیزی را) گرفتن, اغفال کردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفی گاه, هرچیزی که مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

rullskridsko

: اسکتینگ, کفش بلبرینگ دار, اسکیت کردن.

rullstol

: صندلی چرخ دار.

rulltobak

: دم خوک, گیس بافته, گیسوی بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چینی), گوی توتون.

rulltrappa

: پلکان متحرک, پله برقی (.ادج) :(در دستمزد یا قیمتها) تعدیل کننده.

rum

: اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسکن گزیدن, منزل دادن به, وسیع تر کردن.

rum nsk

: زبان رومانی, اهل رومانی.

rumba

: رقص سیاهان, رقص رومیا.

rumla

: شادی کردن, عیاشی کردن, لذت بردن, کیف, عیاشی و شب زنده داری کردن, عیاش.

rumlare

: عیاش.

rummy

: عجیب, مست لا یعقل, بازی ورق رامی.

rumslig

: فضایی, فاصله ای.

run-

: رمزی, طلسمی.

runa

: نشان مرموز, سخن مرموز, طلسم, سخن.

rund

: گوشتالو, خپله, تپل, گلوله وار, پر اب و تاب, گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد, چاق, فربه, خمره وار, بشکل وان.

runda

: گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد.

rundad

: مدور, گردنما.

rundade

: بصورت عدد صحیح, گرد شده, شفاف شده, تمام شده, پر, تمام.

runt

: گرداگرد, دور, پیرامون, دراطراف, درحوالی, در هر سو, در نزدیکی, گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد.

rupie

: روپیه, واحد پول نقره هندوستان.

rusa

: غوطه, شیرجه, گودال عمیق, سرازیری تند, سقوط سنگین, فرو بردن, غوطه ورساختن, شیب تند پیدا کردن, شیرجه رفتن, ناگهان داخل شدن.

rusa/slng/sl nga/penndrag

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله میان دو حرف, این علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراکنده کردن.

rusa/sv

: نی بوریا, بوریا, انواع گیاهان خانواده سمار,یک پر کاه, جزءی, حمله, یورش, حرکت شدید, ازدحام مردم, جوی, جویبار, هجوم بردن, برسر چیزی پریدن, کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن.

rusa/vindil/l tt regnskur

: حرکت تند وسریع, حرکت سریع ابر, تند راه رفتن, سبک رفتن, تکان خوردن.

rusande

: تند, بی پروا, عجول شدید, مست کننده, مست کننده, مستی اور, مسکر, مستی اور, مسکر, مکیف.

rusning

: نی بوریا, بوریا, انواع گیاهان خانواده سمار,یک پر کاه, جزءی, حمله, یورش, حرکت شدید, ازدحام مردم, جوی, جویبار, هجوم بردن, برسر چیزی پریدن, کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن.

rusning/klttra

: بادست وپا بالا رفتن, تقلا کردن, بزحمت جلو رفتن, تلا ش, تقلا, کوشش, املت درست کردن.

russifi/russific

: روسی شدن, دارای عقاید و تمایلا ت روسی کردن.

russin

: کشمش, رنگ کشمشی, رنگ قرمز مایل به ابی.

rustning

: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش کردن, زرهی کردن.

rut

: رحم, شفقت, دلسوزی, تاسف, اسم خاص مونث.

ruta

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور کردن.

ruta/f lt/panel

: تشک, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عکس, نقاشی بروی تخته, نقوش حاشیه دارکتاب, اعضای هیلت منصفه, فهرست هیلت یاعده ای که برای انجام خدمتی اماده اند, هیلت, قطعه مستطیلی شکل, قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل و هواپیماوغیره, قاب گذاردن, حاشیه زدن به.

rutig

: شطرنجی, پیچازی, دارای تحولا ت.

rutig/brokig

: شطرنجی, پیچازی, دارای تحولا ت.

rutigt skotskt tyg

: یکجور پارچه پشمی شطرنجی, پارچه پیچازی.

rutin

: روزمره, کار عادی, جریان عادی, عادت جاری.

rutnt

: توری.

rutschbana

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

rutt

: برنامه سفر, خط سیر, سفرنامه.

rutten

: فاسد, متعفن, پوسیده, فاسد, خراب, زنگ زده, روبفساد.

ruttna

: چرکی, باطلا ق, کثافت, سختی, گرفتاری, ادم بی کله, گندیده, فاسد, :ضایع کردن, فاسد کردن, ضایع شدن, فاسد شدن, رسیدن, عمل امدن, گیج کردن, خرف کردن, گندیدن, متعفن شدن, پوسیدن, فاسد شدن, چرک نشستن, چرک کردن, گنداندن, پوسیدن, ضایع شدن, فاسد کردن.

ruttnande

: گندیده, فساد پذیر.

ruva

: کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند, جوجه های یک وهله جوجه کشی, جوجه, بچه, توی فکر فرورفتن, بر خوابیدن, روی تخم خوابیدن, جوجه کشی کردن.

ruvande

: خوابیدن روی تخم, بر خوابش, جوجه کشی, دوره نهفتگی یاکمون.

ruvande/ ggklckning

: خوابیدن روی تخم, بر خوابش, جوجه کشی, دوره نهفتگی یاکمون.

rv-

: روباه صفت, محیل, نیرنگ باز, حیله گر.

rva

: ارثی.

rva

: به میراث بردن, وارث شدن, از دیگری گرفتن, مالک شدن, جانشین شدن.

rva bort

: بچه دزدی کردن, ادم سرقت کردن, ادم دزدی کردن.

rva/r na

: دستبرد زدن, دزدیدن, ربودن, چاپیدن, لخت کردن.

rvda

: ارثی.

rvda

: ارثی.

rvhona

: روباه ماده, زن شرور, زن پتیاره.

rvlik

: روباه صفت, حیله باز, حنایی, ترشیده.

ryck

: تکان, تکان تند, حرکت تند و سریع, کشش, انقباض ماهیچه, تشنج, تکان سریع دادن, زود کشیدن, ادم احمق و نادان.

ryck/rycka

: تکان ناگهانی, ناگهان کشیدن, جمع شدن, بهم کشیدن, گره زدن, فشردن, پیچاندن, سرکوفت دادن, منقبض شدن, کشش, حرکت یا کشش ناگهانی.

ryck/rycka till sig

: ربایش, ربودگی, قاپ زنی, ربودن, قاپیدن, بردن, گرفتن, مقدار کم, جزءی.

ryck/rycka/hake/hkta fast

: پیچ وخمیدگی, گرفتاری, مانع, محظور, گیر, تکان دادن, هل دادن, بستن (به درشکه وغیره), انداختن.

ryck/rycka/stt

: تکان, تکان تند, حرکت تند و سریع, کشش, انقباض ماهیچه, تشنج, تکان سریع دادن, زود کشیدن, ادم احمق و نادان.

rycka

: تکان, تکان تند, حرکت تند و سریع, کشش, انقباض ماهیچه, تشنج, تکان سریع دادن, زود کشیدن, ادم احمق و نادان, گرداندن, پیچاندن, چلا ندن (پارچه), زور اوردن, فشار اوردن, واداشتن, بزور قاپیدن و غصب کردن, چرخش, پیچش, گردش.

rycka fram

: از محل محصوری بمحل غیر محصوری امدن, از تنگنا در اوردن, مفر, راه خروج.

rycka p axlarna

: شانه را بالا انداختن, منقبض کردن, بالا انداختن شانه, مطلبی را فهماندن.

rycka till

: استوانه تارکشی نخ, دستگیره چرخ جراثقال, پیچ هر نوع ماشین یا دستگاهی که برای کشیدن بکار رود, هندل, باچرخ یا دستگیره کشدن, دوار, گردان.

rycka till/svikta

: شانه خالی کردن, بخود پیچیدن, دریع داشتن, مضایقه کردن, مضایقه, امساک.

rycka upp med r tterna

: برکندن, ریشه کن کردن, از ریشه کندن, ازبن در اوردن.

rycka/amerikan

: ضربه ناگهانی و شدید, تکان شدیدوسخت, تشنج, زودکشیدن, تکان تنددادن, امریکایی.

rycka/skiftnyckel

: نقشه فریبنده, عمل تند و وحشیانه, اچار, اچار فرانسه, تند, چرخش, پیچ دادن, پیچ خوردن.

ryckig

: حمله ای, غشی, متغیر, هوس پرست, دمدمی, نامنظم رونده, تشنجی, متناوب, خشکانده شده در افتاب.

rygg

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبی, گذشته, پشتی, پشتی کنندگان, تکیه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهی پس افتاده, پشتی کردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چیزی قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چیزی نوشتن, ظهرنویسی کردن, پشتی.

rygga tillbaka

: جمع شدن و عقب نشینی کردن, برگشتن (دراثر بی تصمیمی یا جبن), برگرداندن, تاخیرکردن, رنگ خود را باختن, سفید شدن, خود را عقب کشیدن, رمیدن, خود رالرزاندن و تکان دادن, لگد پرانی.

rygga tillbaka/rekyl

: بحال خود برگشتن, بحال نخستین برگشتن, پس زدن, عود کردن, پس نشستن, فنری بودن, واکنش داشتن بر.

ryggkota

: استوی, مهره, فقره, استخوانهای مهره, بندها.

ryggmrg

: مغز تیره, نخاع, مغز حرام, نخاع شوکی.

ryggrad

: تیره ء پشت, ستون فقرات, پشت, استقامت, استواری, استحکام.

ryggrad/t rne

: تیره پشت, ستون فقرات, مهره های پشت, تیغ یا برامدگی های بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی.

ryggrads-

: وابسته به تیره پشت, فقراتی, پشتی, صلبی, استوی, مهره, فقره, استخوانهای مهره, بندها.

ryggradsls

: بی مهره, بی جرات, بدون ستون فقرات.

ryggs ck

: کوله پشتی, توشه دان, کوله بار, پشت واره, چنته, کوله پشتی, خورجین.

ryggsck/tornister

: کیسه پارچه ای, کسه, خورجین.

ryggsim

: ضربه باپشت دست, پس زنی, لگدزنی, برگشت, عقب زنی, کرال پشت.

ryggskott

: کمر درد, پشت درد, دردپشت.

ryggsm rtor

: کمردرد, پشت درد.

ryggstd

: تخته یا صفحه ء پشت هرچیزی, تخته ء پشت قاب عکس وغیره.

ryka

: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج کردن, متصاعد شدن, بوی بد دادن.

rykta

: کاری, زردچوبه هندی.

ryktbarhet

: اوازه, نام, شهرت, معروفیت, اشتهار, صیت, مشهور کردن

rykte

: شهرت, اعتبار, ابرو, خوشنامی, اشتهار, اوازه, شایعه, شایعه گفتن و یا پخش کردن.

rykte/anse

: اوازه داشتن, شمردن, فرض کردن, شهرت داشتن, اشتهار.

rykte/anseende

: شهرت, نام, اوازه, مشهور کردن.

ryktskrapa

: قشو, قشو کردن.

rymd

: جو زمین, فضای ماوراء جو.

rymdfarare

: مسافر فضایی, فضانورد, اهل کرات دیگر.

rymdm tt

: مقیاس وزنی است معادل 4 پک (پعثک) و23 کوارتز , پیمانه غله ومیوه که درحدود63 لیتر است, پیمانه, کیل, باپیمانه وزن کردن.

rymdskepp

: ناویز, فضا پیما, سفینه فضایی, فضا کشتی.

rymlig

: فراخ, پهناور, وسیع, فراوان, مفصل, پر, بیش از اندازه, گنجا, جادار, گنجایش دار, گشاد, فراخ, وسیع, جادار, بکار خور, مقرون بصرفه, سودمند, وسیع, جادار, فراخ, جادار, وسیع, جامع, گشاد, فضادار, مفصل.

rymma

: گریختن, فرار کردن, دررفتن, رونشان ندادن, روپنهان کردن, پنهان شدن.

rymma hemifrn f r att gifta sig

: فرار کردن با معشوق, گریختن, فرار کردن.

rymning

: رستن, گریختن, دررفتن, فرارکردن, رهایی جستن, خلا صی جستن, جان بدربردن, گریز, فرار, رهایی, خلا صی, اغاز, گریز, فرار, برو, دورشو, گمشو, فرار از زندان, گریختن از محبس (بازور).

rynka

: چروک, چین, جمع شدگی, چروک شدن, درهم کشیدن, اژنگ, چین, چروک, چین خوردگی, چین و چروک خوردن, چروکیده شدن, چروکیدن, چین دادن.

rynka pannan

: اخم کردن, روی درهم کشیدن, اخم.

rynka/skrynkla

: اژنگ, چین, چروک, چین خوردگی, چین و چروک خوردن, چروکیده شدن, چروکیدن, چین دادن.

rysa

: لرزیدن, مشملز شدن, ارتعاش.

rysa/bva

: هیجان, بهیجان اوردن, بتپش دراوردن, لرز, لرزه.

rysa/rysning/huttra

: لرزیدن, مشملز شدن, ارتعاش.

rysare

: اخبار موحش, مطالب مهیج, تحریک کننده, هیجان انگیز, مرتعش کننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

rysch

: یقه باریک توری و حاشیه دار زنانه, پارچه توری.

rysk

: روسی, زبان روسی, اهل روسیه.

ryska

: روسی, زبان روسی, اهل روسیه.

ryskt

: روسی, زبان روسی, اهل روسیه.

ryslig

: با شرارت بی پایان, بیرحم, ستمگر, سبع, مهیب یا ترسناک, ترس, عظمت.

rysliga

: مهیب یا ترسناک, ترس, عظمت.

rysning

: لرزیدن, مشملز شدن, ارتعاش.

ryta

: خروش, خروشیدن, غرش کردن, غریدن, داد زدن, داد کشیدن

rytm

: اهنگ موزون, خوش نوا, جهش یا حرکت فنری, اهنگ خوش نوا وموزون خواندن, شعرنشاطانگیز خواندن, باسبکروحی حرکت کردن, وزن, سجع, میزان, اهنگ موزون, نواخت.

rytmik

: مبحث وزن شعر.

rytmisk

: مسجع, دارای وزن یا اهنگ, پرنواخت.

ryttare

: سوار کار, الحاقیه.

ryttare p vnsterh st

: راهنما یا یساول پست, پیشرو, منادی, نوعی کلا ه زنانه.

ryttare/cyklist

: سوار کار, الحاقیه.

ryttare/hstkarl

: اسب سوار, سوار کار, سواره نظام.

ryttare/kavaljer

: اسب سوار, شوالیه.

ryttarfest

: ورزشگاه, باشگاه ورزشی.

ryttarinna

: زن اسب سوار, شوالیه زن.

ryttart vling

: مربوط به اسب سواری, اسب سوار, چابک سوار.

ryttartvling/ridande

: مربوط به اسب سواری, اسب سوار, چابک سوار.

S

s lnge som

: تا زمانیکه, بمقدار زیاد, بمدت طولا نی, از وقتی که, از زمانیکه.

s smningom

: دراینده, کم کم, متدرجا, بزودی, بفوریت.

s snart som

: بمحض اینکه, همینکه.

s

: چنین, اینقدر, اینطور, همچو, چنان, بقدری, انقدر, چندان, همینطور, همچنان, همینقدر, پس, بنابراین, از انرو, خیلی, باین زیادی.

s ck/avskeda/plundra

: کیسه, گونی, جوال, پیراهن گشاد و کوتاه, شراب سفید پر الکل وتلخ, یغما, غارتگری, بیغما بردن, اخراج کردن یا شدن, درکیسه ریختن.

s ckpipor

: نی انبان که در اسکاتلند مرسوم است, پرحرفی.

s dan

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

s dant

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

s desslag

: غله, گیاهان گندمی, حبوبات, غذایی که از غلا ت تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود.

s ga

: دید, سخن,لغت یا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حکم, اره, هراسبابی شبیه اره.

s ga

: گفتن, اظهار داشتن, حرف زدن, بیان کردن, سخن گفتن, صحبت کردن سخن, حرف, اظهار, نوبت حرف زدن, مثلا.

s gbock

: نیمکت زیر الوار اماده برای اره کشی, خرک.

s gen

: افسانه, نوشته روی سکه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.

s gning

: مقطع, برش, برنده, قلمه گیاه, قلمه زنی, برش روزنامه

s gtandad

: دندانه دار.

s k

: جستجو, جستجو کردن.

s ka avvrja

: بد دانستن, قبیح دانستن, ناراضی بودن از.

s ka undanflykter

: دوپهلو حرف زدن, زبان بازی کردن, دروغ گفتن.

s kande

: درخواست دهنده, تقاضا کننده, طالب, داوطلب, متقاضی, درخواستگر.

s ker

: امن, بی خطر, گاوصندوق, یقین, خاطر جمع, مطملن, از روی یقین, قطعی, مسلم, محقق, استوار, راسخ یقینا.

s kerhet/visshet

: امر مسلم, یقین, اطمینان.

s kerstlla

: مطملن ساختن, متقاعد کردن, حتمی کردن, مراقبت کردن در, تضمین کردن.

s kert

: مطملنا, همانا, حتما, مطملنا, یقینا, محققا, مسلما, بطور حتم.

s kra

: تامین کردن, امن نگهداشتن.

s kvg

: میسر.

s la ner

: گل الود کردن, کثیف کردن, خیس وکثیف شدن (در اثر تماس با اب), گل الود شدن, گلی شدن.

s ld

: , فروخته شده, بفروش رفته, بفریفته, اغوا شده.

s lig

: اتساعی, ورمی, تاخیری, کند, بطی.

s lja

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

s ljande

: تهیه شده برای پول دراوردن, تله پول.

s ljbar/ltts ld

: قابل فروش, قابل عرضه در بازار.

s ll

: الک کننده, بوجار.

s lla/granska

: الک کردن, بیختن, وارسی کردن, الک.

s llhet

: خوشی, سعادت, برکت, اقتضاء, مناسبت.

s llskaplighet

: جامعه پذیری, قابل معاشرت بودن, معاشرت پذیری.

s llsynthet

: کمیابی, کمی, چیز کمیاب, نادره, تحفه, غرابت, شگفتی, یکتایی, منحصر بفردی.

s lta

: شوری.

s m/rr/prygla

: حاشیه چرمی دور چیزی, مغزی, مغزی گذاشتن, شلا ق زدن, لبه, نوار باریک, نوار, ورم, تاول.

s m/smma/skikt

: درز, بخیه.

s mls

: بی درز.

s mma

: کوک, بخیه, بخیه جراحی, بخیه زدن.

s mn

: خواب, خوابیدن, خواب رفتن, خفتن.

s mngivande

: خواب الود, کرخت, داروی خواب اور.

s mnig/sl

: خواب الود, چرت زن, کسل کننده.

s mnighet

: خواب الودی, سستی, حالت خواب الودی, حالت خواب وبیداری.

s mre

: , بدتر, وخیم تر, بدتری.

s mskskinn/stenget

: چرم بسیارنازک از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعی رنگ زرد, شوکا, بزکوهی.

s msskinn/matt gul

: چرم گاومیش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشی, زردنخودی, محکم, از چرم گاومیش, براق کردن, جلا, پوست انسان.

s na

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

s nda

: منتشر کردن, اشاعه دادن, رساندن, پخش کردن (از رادیو), سخن پراکنی, فرا فرستادن, پراکندن, انتقال دادن, رساندن, عبور دادن, سرایت کردن.

s nda/skicka

: فرستادن, ارسال داشتن.

s ndagsfirare p utflykt

: سیاح, مسافر, گشت گر, دستگاه لغزاننده.

s ndebud

: فرستاده, مامور, نماینده, ایلچی, مامور سیاسی, سخن اخر, شعر ختامی, پیغام اور, پیک, فرستاده, رسول.

s nderdela

: اندام های کسی رابریدن, جداکردن, تجزیه کردن.

s nderslita/snderdela

: اندام های کسی رابریدن, جداکردن, تجزیه کردن.

s nderslitning

: قطع, شکستن.

s ndrande

: درهم گسیخته, نفاق افکن.

s ng

: بستر, کف, چهارچوب تختخواب, تختخواب.

s ngare

: خواننده, اواز خوان, سراینده, نغمه سرا, سراینده, مرغ خوش الحان, چکاوک.

s ngbar

: خواندنی, سرودنی.

s ngstolpe

: پایه یا ستون تختخواب.

s ningsman/kloak

: گنداب, مجرای فاضل اب, اگو, بخیه زننده, ماشین دوزندگی, گندابراه, مجرای فاضلا ب ساختن.

s nke

: وزنه ریسمان ماهی گیری, وزنه, مته کار, قالب ریز.

s pa

: صابون, صابون زدن.

s r

: دریدگی, پارگی.

s ra

: وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

s rande

: پر ازار, مضر.

s rat

: وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

s rbarhet

: اسیب پذیری.

s rig

: زخم, ریش, جراحت, جای زخم, دلریش کننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناک, ریشناک.

s rja/bedrva

: غمگین کردن, غصه دار کردن, محزون کردن, اذیت کردن, اندوهگین کردن.

s rjig

: لجن الوده, پر از لجن.

s rskiljande

: تفاضلی, افتراقی, تشخیص دهنده, دیفرانسیل, مشتقه, دارای ضریب متغیر, تمیز, فرق, امتیاز, برتری, ترجیح, رجحان, تشخیص.

s rskilt

: صریحا, فورا.

s som

: چنانکه, بطوریکه, همچنانکه, هنگامیکه, چون, نظر باینکه, در نتیجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

s song

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشنی زدن, ادویه زدن, معتدل کردن, خودادن.

s t

: جذاب, زیبا, دلفریب, تاحدی, قشنگ, شکیل, خوش نما, خوب, بطور دلپذیر, قشنگ کردن, اراستن.

s taktig

: چیز نسبتا شیرین, شیرین, نوشین.

s te/plats/sittplats

: جا, صندلی, نیمکت, نشیمنگاه, مسند, سرین, کفل, مرکز, مقر, محل اقامت, جایگاه, نشاندن, جایگزین ساختن.

s tt

: روش, سبک, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست کردن, بشکل در اوردن, راه, روش, طریقه, چگونگی, طرز, رسوم, عادات, رفتار, ادب, تربیت, نوع, قسم, شیرین, خوش, مطبوع, نوشین, راه, جاده, طریق, سبک (سابک), طرز, طریقه.

s tta i bur

: اردو زدن, چادر زدن, خیمه برپاکردن, منزل دادن.

s tta i fngelse

: بزندان افکندن, نگهداشتن.

s tta i rrelse/driva

: بکارانداختن, تحریک کردن, برانگیختن, سوق دادن, نشان دادن.

s tta munkavle p

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود کردن, مانع فراهم کردن برای, شیرین کاری, قصه یا عمل خنده اور, دهان باز کن.

s ttande

: جا, تهیه جا, محل استقرار, نشیمن.

s ttning

: اهنگ, مقام, جای نگین, قرارگاه, کار گذاری, وضع ظاهر

s v

: نی, بوریا, جگن, پیزر, نی بوریا, بوریا, انواع گیاهان خانواده سمار,یک پر کاه, جزءی, حمله, یورش, حرکت شدید, ازدحام مردم, جوی, جویبار, هجوم بردن, برسر چیزی پریدن, کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن.

s vande

: خسته کننده, مزاحم, طاقت فرسا.

s vningsmedel

: بیهوشانه, داروی بی هوشی, بی هوش کننده, کم کننده ء حس.

s/som/medan

: چنانکه, بطوریکه, همچنانکه, هنگامیکه, چون, نظر باینکه, در نتیجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

sa

: , گفته شده, مذکور, بیان شده, گفت.

sa

: ریزش, پاشیدن, تراوش بوسیله ریزش, مقدار ریزپ چیزی, ریزش بلا انقطاع ومسلسل, ریختن, روان ساختن, پاشیدن, افشاندن, جاری شدن, باریدن.

sabbat

: روز تعطیل, شنبه, یکشنبه.

sabel

: شمشیر بلند نظامی, باشمشیر زدن, باشمشیر کشتن.

sabot r

: خرابکار.

sabotage

: خرابکاری عمدی, کارشکنی وخراب کاری, خرابکاری کردن.

sabotage/sabotera

: خرابکاری عمدی, کارشکنی وخراب کاری, خرابکاری کردن.

sabotera

: خرابکاری عمدی, کارشکنی وخراب کاری, خرابکاری کردن.

sackarin

: ساخارین, شکری, شیرین, قندی, محتوی قند.

sadduc

: صدوقی.

sade

: , گفته شده, مذکور, بیان شده, گفت.

sadel

: زین, پالا ن زدن, سواری کردن, تحمیل کردن, زین کردن.

sadelbom

: لا له درختی, بدنه چوبی زین.

sadelgjord/g rdel

: تنگ اسب, محیط, قطر شکم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهنی وچرمی, باتنگ بستن, دور گرفتن.

sadelknapp

: جسم گلوله مانند, گلوله, قاش زین, قرپوس زین, قبه شمشیر, سر عصا, محکم زدن.

sadelknapp/puckla p

: جسم گلوله مانند, گلوله, قاش زین, قرپوس زین, قبه شمشیر, سر عصا, محکم زدن, کوبیدن, زدن, له کردن.

sadelmakare

: زین ساز, سراج, اسب سواری.

sadelmakeri

: سراجی.

sadelplats

: چرا گاه, میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی, حصار, در حصار قراردادن, غوک.

sadeltcke

: عرق گیر اسب, نمد زیر زین.

sadism

: نوعی انحراف جنسی که شخص در اثر ان از ازار دادن لذت میبرد, بیرحمی.

sadist

: سادیست, کسیکه از زجر دیگران لذت میبرد.

sadistiska

: سادیست, کسیکه از زجر دیگران لذت میبرد.

safari

: سفری, سیاحت اکتشافی در افریقا, سیاحت کردن.

saffran

: زعفران, زعفرانی, زعفرانی کردن, زعفران زدن به.

safir

: یاقوت کبود, صفیر کبود, رنگ کبود.

saft

: اب میوه, شیره, عصاره, شربت, جوهر.

saftig

: ابدار, شیره دار, شاداب, پر اب, بارانی, ابدار, شاداب, پرطراوت.

saftighet

: شادابی, پر ابی, اب داری, حالت ابکی.

saga

: حماسه, حماسه اسکاندویناوی.

sagesman

: اگاهی دهنده, خبر رسان, مخبر, شکل دهنده.

sago

: درخت نخل ساگو, شیرینی که با نشاسته ساگو تهیه شود, پنیر خرما.

sagober ttare

: قصه گو, داستان سرا, نقال, راوی.

sagodjur

: یکجور لا شخور, عنقا, اشتر, گاو, .

sagoland

: کشور پریان.

sagolik

: افسانه ای, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

sagt

: , گفته شده, مذکور, بیان شده, گفت.

sak

: فقره, اقلا م, رقم, تکه, قطعه خبری, بخش, چیز, شی ء, کار, اسباب, دارایی, اشیاء, جامه, لباس, موجود.

sakarias

: زکریا, یهود در قرن 6 قبل از میلا د مسیح.

sakarja

: زکریا, یهود در قرن 6 قبل از میلا د مسیح.

sakkunnig

: ویژه گر, ویژه کار, متخصص, کارشناس, ماهر, خبره.

saklig

: وابسته بواقع امر, حقیقت امری, واقعی, مقصود, هدف, عینی, معقول.

saklig/avsikt

: مقصود, هدف, عینی, معقول.

sakliga

: مقصود, هدف, عینی, معقول.

sakna

: ارزو کردن, خواستن, از دست دادن, احساس فقدان چیزی راکردن, گم کردن, خطا کردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشیزه.

saknas

: گم, مفقود, ناپیدا.

sakrament

: رسم دینی, ایین دینی, تقدیس کردن, نشانه, سوگند.

sakramental

: وابسته به مراسم مذهبی.

sakristan

: متصدی حفاظت ظروف مقدسه کلیسا.

sakristia

: محل نگاهداری ظروف مقدسه کلیسا, نمازخانه کوچکی که متصل بکلیسا میباشد, اتاق دعا, رخت کن.

saktmod

: فروتنی, خونسردی ونرمی.

sal

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

sal/hall/tambur

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

salam

: سلا م, سلا م کردن.

salamander

: سمندر, یکجور سوسمار یا مارمولک.

salami

: سوسیک نمک زده, گوشت خوک ویا گوشت گاو خشک شده.

salig

: مبارک, سعید, خجسته, خوشبخت.

saliga

: مبارک, سعید, خجسته, خوشبخت.

saligfrklara

: سعادت جاودانی بخشیدن, امرزیدن, مبارک خواندن.

salighet

: سعادت جاودانی, برکت, خوشابحال, خوشی, سعادت, برکت, اقتضاء, مناسبت.

saliv

: بزاق, اب دهان.

saliv-

: بزاقی.

sallad

: کاهو, سالا د.

salomo

: سلیمان, صلح دوست.

salong

: تالا ر, سالن زیبایی, رستوران, مشروبفروشی.

salpeter

: شوره اشنان, نیترات سدیم, دارای نیتروژن با ظرفیت بالا.

salpeterhaltig

: دارای شوره, شوره دار, دارای نیتروژن با طرفیت پایین

salt

: شور, مثل اب دریا, نمکین, نمکین, شور.

salt kringla

: چوب شور (مزه ابجو وغیره), بیسکویت نمکی.

salt/salta

: نمک طعام, نمک میوه, نمک های طبی, نمکدان (سالتسهاکعر), نمکزار(مارسه سالت), نمک زده ن به, نمک پاشیدن, شور کردن.

salta

: نمک طعام, نمک میوه, نمک های طبی, نمکدان (سالتسهاکعر), نمکزار(مارسه سالت), نمک زده ن به, نمک پاشیدن, شور کردن.

saltdamm

: محلول نمک, درجه شوری, نمک دار, نمکین, شور.

salthaltig

: محلول نمک, درجه شوری, نمک دار, نمکین, شور.

salthaltig/saltdamm

: محلول نمک, درجه شوری, نمک دار, نمکین, شور.

saltkar

: نمکدان.

saltlake

: شوراب, اب شور, اشک, اب نمک, انداختن, بطور کامل پوشاندن, حمله کردن, بسختی افتادن, اب نمک, ترشی, اهار فروبری, شستشو, مست, مست کردن یاشدن, درترشی فرو بردن, با ترشی مخلوط کردن, غسل دادن, دراب غوطه ورشدن, ترشی.

saltlake/bl ta

: انداختن, بطور کامل پوشاندن, حمله کردن, بسختی افتادن, اب نمک, ترشی, اهار فروبری, شستشو, مست, مست کردن یاشدن, درترشی فرو بردن, با ترشی مخلوط کردن, غسل دادن, دراب غوطه ورشدن, ترشی.

saltvattens-

: اب نمک, زیست کننده در اب شور.

saltverk

: محل استخراج نمک.

salust nd/bs

: اطاقک, پاسگاه یادکه موقتی, غرفه, جای ویژه.

salustnd

: اطاقک, پاسگاه یادکه موقتی, غرفه, جای ویژه.

salut

: سلا م, احترام نظامی, سرلا م کردن, سلا م دادن, تهنیت گفتن, درود.

salut/salutera/h lsa

: سلا م, احترام نظامی, سرلا م کردن, سلا م دادن, تهنیت گفتن, درود.

salutera

: سلا م, احترام نظامی, سرلا م کردن, سلا م دادن, تهنیت گفتن, درود.

salutorg

: بازار گاه, میدان فروش کالا, بازار.

salutorg/marknaden

: بازار, محل داد وستد, مرکز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد کردن, درمعرض فروش قرار دادن.

salva

: روغن, مرهم, پماد, ضماد, مرهم, مرهم تسکین دهنده, داروی تسکین دهنده, ضماد گذاشتن, تسکین دادن, شلیک توپ برای ادای احترام, توپ سلا م, اظهاراحساسات شدید, شلیک کردن.

salva/skur

: شلیک, تیرباران, شلیک بطور دسته جمعی, شلیک کردن, بصورت شلیک درکردن, رگبار.

salvelse

: روغن مالی, مرهم گذاری, تدهین, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زبانی, حظ, تلذذ, نرمی, لینت.

salvia

: عاقل, دانا, بصیر, بافراست, حکیم, سلوی, مریم گلی, مریمی.

samarbeta

: همیاری کردن, باهم کار کردن, همدستی کردن, تشریک مساعی کردن, اشتراک مساعی کردن, تعاون کردن.

samarbete

: همدستی, همکاری, تعاون, همدستی, همکاری, تشریک مساعی.

samaritisk

: سامری, سامره فلسطین, نیکوکار.

samba

: رقص برزیلی سامبا.

samband

: عطف, ترکیب عطفی, ارتباط, ربط, همبستگی, بستگی دوچیز باهم, سلسله, پیوند.

samfrst nd

: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگی, کنسرت, مرتب کردن, جور کردن, نسبت, ربط, توافق, مناسبت, سازگاری.

samfund

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

samh lle/gemenskap

: انجمن, اجتماع, عوام.

samhlle

: انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شرکت, حشر ونشر, نظام اجتماعی, گروه, جمعیت, اشتراک مساعی, انسگان.

samhllsl ra

: علوم مدنی, تعلیمات مدنی.

samhllssamkv m

: انسی, دسته جمعی, وابسته بجامعه, اجتماعی, گروه دوست, معاشرتی, جمعیت دوست, تفریحی.

samk nad

: دوجنسه, هم زن و هم مرد.

samklang

: هماوایی, هم اهنگی, هم صدایی, یک صدایی, اتحاد, اتفاق.

samklang/endrkt

: هماوایی, هم اهنگی, هم صدایی, یک صدایی, اتحاد, اتفاق.

samkyrklig

: وابسته به فرقه های مذهبی و روابط انها با یکدیگر.

samla

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار کردن, جفت کردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن کردن, ملا قات کردن, گرداوردن, جمع کردن, وصول کردن, محکم کردن, یکی کردن, یک رقم کردن.

samla/retas med/rally

: صف ارایی کردن, دوباره جمع اوری کردن, دوباره بکار انداختن, نیروی تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتیبانی کردن, تقویت کردن, بالا بردن قیمت.

samlad

: بهم پیوسته, انبوه, اشتراکی, اجتماعی, جمعی.

samlag

: مقاربت, امیزش, مراوده, معامله, داد و ستد.

samlare

: تحصیلدار, جمع کننده, فراهم اورنده, گرد اورنده, محتکر.

samlas

: فراهم امدن, گرد امدن, اجتماع کردن, گرد اوری کردن.

samlevnad

: همزیستی.

samling

: گرد اوری.

samling/mte

: گرد اوری.

samma

: یکسان, یکنواخت, همان چیز, همان, همان کار, همان جور, بهمان اندازه.

samman

: با, باهم, بایکدیگر, متفقا, با همدیگر, بضمیمه, باضافه.

sammanbrott

: فروریختن, متلا شی شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش کردن, اوار.

sammandra

: تنگ کردن, جمع کردن, منقبض کردن.

sammandrag

: کوتاهی, اختصار, خلا صه, مجمل, خلا صه, مختصر, خلا صه رءوس مطالب, خلا صه رءوس مطالب, تلخیص, چکیده مطلب, خلا صه نوشتن.

sammandrag/sm lta maten

: گواریدن, هضم کردن, هضم شدن, خلا صه کردن و شدن, خلا صه.

sammandragande muskel

: ماهیچه جمع کننده, انواع مارهای <بوا.>

sammandragning

: تنگی, ضیق, انقباض, فشار, تنگ شدگی, قبض مزاج, انقباض, اختصار, ادغام, همکشیدن, ترنجیدن.

sammanfalla

: همزمان بودن, باهم رویدادن, منطبق شدن, دریک زمان اتفاق افتادن.

sammanfallande

: همرویده, واقع شونده دریک وقت, منطبق, متلا قی, متناسب.

sammanfatta

: خلا صه کردن.

sammanfattning/synopsis

: خلا صه, مجمل, اجمال, مختصر.

sammanfl de/tillopp

: اتصال یا تلا قی دو نهر, همریختنگاه, همریزگاه.

sammanflde

: اتصال یا تلا قی دو نهر, همریختنگاه, همریزگاه.

sammanflta

: بهم پیچیدن, در هم امیختن, در هم بافتن, مشبک کردن, از هم گذراندن, تقاطع کردن.

sammanfoga

: یکی کردن, ممزوج کردن, ترکیب کردن, فرورفتن, مستهلک شدن, غرق شدن.

sammanh ngande

: چسبیده, مربوط, دارای ارتباط یا نتیجه منطقی.

sammanhang

: چسبیدگی, ارتباط (مطالب), وابستگی, زمینه, مفاد, مفهوم.

sammanhngande enhet

: پیوستگان, رشته مسلسل, تسلسل, پی درپی, مستمر, زنجیره.

sammanhopning

: تجمع, تراکم.

sammankalla

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع کردن, تشکیل جلسه دادن, هم ایش کردن, برای تشکیل جلسه وشورا یاکمیسیون دعوت کردن.

sammankalla/inst mma

: فراخوانی, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانونی کردن.

sammankalla/sammankomma

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع کردن, تشکیل جلسه دادن, هم ایش کردن.

sammankallande

: انجمن, مجلس, جلسه عمومی دانشجویان.

sammankallande/frsamling

: انجمن, مجلس, جلسه عمومی دانشجویان.

sammankomma

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع کردن, تشکیل جلسه دادن, هم ایش کردن.

sammankomst

: گرد اوری.

sammanlagda

: کل, کلی, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع کردن, سرجمع کردن.

sammanlagt

: سربسر, جمعا, بطور سرجمع, رویهمرفته, کاملا, کلا.

sammanlevnad

: زندگی باهم, جماع.

sammanlpa

: توجه بیک نقطه یا یک مقصد مشترک, تقارب خطوط, وجود تشابه, همگراشدن.

sammanr knad

: انباشته, یکجا.

sammans ttning

: ترکیب, ساخت, انشاء, سرایش, قطعه هنری, تسلسل.

sammansatt

: مرکب, مرکب, چند جزءی, جسم مرکب, لفظ مرکب, بلور دوتایی (.n) :محوطه, عرصه, حیاط, ترکیب, جسم مرکب, :ترکیب کردن, امیختن.

sammansatt/blanda

: مرکب, چند جزءی, جسم مرکب, لفظ مرکب, بلور دوتایی (.n) :محوطه, عرصه, حیاط, ترکیب, جسم مرکب, :ترکیب کردن, امیختن.

sammansatta

: مرکب.

sammanslagning

: تحکیم, تثبیت, تقویت, ترکیب, اتحاد, قوام, ممزوج کننده, یکی شدن دو یا چند شرکت, ادغام, امتزاج

sammanslutning

: فدراسیون, اتحاد واتفاق, یگانگی وحدت, اتصال, پیوستگی, پیوند, وصلت, اتحادیه, الحاق, اشتراک منافع.

sammansmltning

: سفت شدگی, تحجر, جسمانیت, ذاتیت, سنگال, ذوب, گداختگی, امیزش.

sammanst ll

: همگرادنی کردن.

sammanst llning

: باهم گذاری, ترتیب, نظم, نوبت وترتیب, تصریح, تشخیص, ذکر خصوصیات, مشخصات.

sammanstlla

: همگرادنی کردن.

sammansvrja sig

: توطله چیدن برای کار بد, هم پیمان شدن, درنقشه خیانت شرکت کردن.

sammantr ffa

: موافقت کردن, هم رای بودن, دمساز شدن.

sammantr ffande/slump

: انطباق.

sammantrde

: جلسه, نشست, مجلس, دوره تحصیلی.

sammantrffande

: انطباق, موافقت, توافق, دمسازی, رضایت, تصادف, اقتران, اتصال, ملا قات تصادفی.

sammantryckbar

: بهم فشردنی, خلا صه شدنی.

sammanv xande

: بهم امیختگی, انعقاد.

sammanvvning

: ترکیب, بافت, مفاد.

sammarbeta

: همدستی کردن, باهم کار کردن, تشریک مساعی.

sammet

: مخمل, مخملی, نرم, مخمل نما, مخملی کردن.

sammetslen

: مخملی, مخمل نما, نرم.

samovar

: سماور.

sampan

: قایق سقف حصیری وبادبانی.

samrd

: مشاوره, مشورت, مذاکره, همفکری, رایزنی.

samskola

: مختلط, پسرانه ودخترانه.

samspel

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

samst mmighet

: توافق عام, رضایت وموافقت عمومی, وفاق, اجماع.

samtal

: گفتگو, صحبت, محاوره, صحبت, درد دل, گفتگو, گفت وشنید, مکالمه, محاوره, تبادل نظر, محاوره, قراءت یا اواز.

samtala

: صحبت کردن, درد دل کردن, گفتگو, صحبت, حرف, مذاکره, حرف زدن.

samtals-

: مکالمه ای.

samtalspartner

: جواب دهنده, طرف صحبت, هم سخن, کلیم.

samtida

: معاصر, همزمان, هم دوره.

samtidig

: هم سال, هم تاریخ, هم زمان, معاصر, هم عصر, همبود, باهم واقع شونده, همزمان.

samtidig/samtida/jmn rig

: معاصر, همزمان, هم دوره.

samtidighet

: همبودی, مقارنه, همزمانی, همزمان, همبود.

samtliga

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

samtliga baroner

: مجموع بارونها و نجبا, مقام بارونی, املا ک بارون.

samtycka

: تسلیم شدن, تن در دادن, راضی شدن, رضایت دادن, موافقت کردن, ارام کردن, رضایت, موافقت, راضی شدن, رضایت دادن.

samtycke

: رضایت, تن در دادن, موافقت, موافقت کردن, رضایت دادن, موافقت, پذیرش, قبول, اجابت, بر اوردن.

samundervisning

: اموزش وپرورش مختلط (دختر وپسر).

samvete

: وجدان, ضمیر, ذمه, باطن, دل.

samvetsagg

: پشیمانی, ندامت, رحم.

samvetsgrann

: باوجدان, وظیفه شناس, محتاط, وسواسی, ناشی از وسواس یا دقت زیاد.

samvetsgranna

: محتاط, وسواسی, ناشی از وسواس یا دقت زیاد.

samvetsl s/hnsynsl s

: بی توجه به نیک و بد, بی مرام, بی پروا.

samvetsls

: بی توجه به نیک و بد, بی مرام, بی پروا.

sanatorium

: اسایشگاه.

sand

: ماسه, شن, ریگ, شن کرانه دریا, شن پاشیدن, سنباده زدن, شن مال یا ریگمال کردن.

sandal

: کفش بی رویه, صندل, سرپایی, کفش راحتی, درخت صندل, صندل پوشیدن.

sandbank

: کرانه ماسه, ساحل شنی.

sandblstra

: شن شویی, باپاشیدن ماسه (بهمراه باد فشار قوی) پاک کردن.

sandeltr

: چوب محکم وسخت صندل سفید.

sandig

: ماسه ای, شنی.

sandkrypare

: سرمحور, قطب, اسه, میله اهرمی, ماهی ریز قنات, ادم زودباور, وسیله تطمیع, اغوا.

sandrev

: پایاب, کم عمق, تنگ, کم جای, تپه زیرابی, گروه, دسته شدن, کم ژرفا, کم عمق شدن.

sandrev/fiskstim

: پایاب, کم عمق, تنگ, کم جای, تپه زیرابی, گروه, دسته شدن, کم ژرفا, کم عمق شدن.

sandsck

: کیسه شن, گونی پر از شن, ایجاد استحکامات دفاعی کردن.

sandsten

: سنگ ماسه, سنگ ریگی, سنگ سیاه, ماسه سنگ.

sandstorm

: ماسه باد, طوفان شن.

sanera

: از الودگی مبرا کردن.

sangvinisk

: خونی, دموی, سرخ, قرمز, برنگ خون.

sanit r

: بهداشتی.

sanitr/ren

: بهداشتی.

sank

: باتلا قی, گلی, مردابی, لجن زار, باتلا قی, باتلا قی, لجن زار.

sank/k rr-

: باتلا قی.

sankmark

: مرداب, سیاه اب, لجن زار, باتلا ق.

sankt

: مقدس, 'اولیاء ', ادم پرهیز کار, عنوان روحانیون مثل 'حضرت 'که در اول اسم انها میاید ومخفف ان ست است, جزو مقدسین واولیاء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

sankta

: مقدس, 'اولیاء ', ادم پرهیز کار, عنوان روحانیون مثل 'حضرت 'که در اول اسم انها میاید ومخفف ان ست است, جزو مقدسین واولیاء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

sanktion

: فرمان, فتوای کلیسایی, سوگند, تصویب, جواز, تایید رسمی, دارای مجوز قانونی دانستن, ضمانت اجرایی معین کردن, ضمانت اجرایی قانون.

sann

: راست, پابرجا, ثابت, واقعی, حقیقی, راستگو, خالصانه, صحیح, ثابت یاحقیقی کردن, درست, راستین, فریور.

sannf rdighet

: راستگویی, صداقت, راستی, صحت.

sannfrdig

: راستگو, صادق, راست, از روی صدق وصفا, راستگو, درست, حقیقی, واقعی.

sanning

: واقعیت, صدق, راستی, صحت, حقیقت, سخن راست, چیز واقعی.

sanningen

: راستی, صدق, حقیقت, درستی, صداقت.

sanningsenligt

: راستگو, صادق, راست, از روی صدق وصفا.

sannolik

: باورکردنی, پذیرفتنی, قابل استماع, محتمل.

sannolika

: احتمالی, محتمل, باور کردنی, امر احتمالی.

sannolikhet

: احتمال, راست نمایی, احتمال, شباهت به واقعیت.

sansad

: بی غرضی, بی طرف, بی تعصب, خونسرد.

sanskrit

: سانسکریت, سانسکریتی.

sansls

: بیحس, بیمعنی, احمق, احمقانه.

sant

: راست, پابرجا, ثابت, واقعی, حقیقی, راستگو, خالصانه, صحیح, ثابت یاحقیقی کردن, درست, راستین, فریور.

sapfisk

: وابسته بشاعره یونانی' سافو'

sapp r

: عصاره گیر, نقب زن, سرباز کلنگ دار ونقب زن.

saprofyt

: پوده زی, خورنده مواد پوسیده.

saracen

: عرب, مسلمان, کافر, وحشی.

sardin

: ماهی ساردین, ماهیان ریز.

sardonisk

: طعنه امیز, کنایه امیز, وابسته به زهر خنده.

sari

: ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است بر پارچه ای که بدور بدن می پیچند.

sarkasm

: زهر خنده, طعنه, ریشخند, سرزنش, سخن طعنه امیز.

sarkasm/besynnerlighet/snirkel

: تزءینات یا خصوصیات خط نویسی شخص, خصوصیات, تغییر ناگهانی, حیاط, تغییرفکر, دمدمی, مزاجی, تناقض گویی, تغییر جهت دادن (بطور سریع).

sarkastisk

: گاز انبری, تند, تیز, سوز اور, محرق, زننده, جگرسوز, گوشه دار, نیشدار, ماده ثابت کننده, ماده ثبات بکار بردن.

sarkofag

: تابوت سنگ اهکی, تابوت, گوشتخوار.

sarkom

: تومور بدخیم بافت پیوندی, تومور بدخیم نسج همبند, تومور سرطانی.

sarsaparill

: عشبه بیابانی.

sarstyg

: سرژ, پارچه صوف پشمی, 'سرجیوس' اسم خاص مذکر, ته دوزی کردن.

sassafras

: ساسافراس.

sat ng

: اطلس, دبیت, اطلسی, جلا, پرداخت.

satan

: شیطان.

satanisk

: شیطانی.

satellit

: ماهواره.

satir

: طنز, هجونامه, طعنه, سخریه, هزلیات.

satiriker

: هجو نویس.

satirisera

: هجو کردن, مسخره کردن.

satirisk

: هزلی.

satiriskt

: هزلی.

satsanalys/satslsning

: تجزیه.

satt

: انبوه, پرپشت, تنگ هم, تنگ, کلفت, قطور.

sattyg

: وسوسه ء شیطانی, شیطانی, عمل شیطانی, دو بهم زنی, فتنه, فتنه انگیزی.

satunge

: بچه بداخلا ق و لوس, کف شیر, بچه شریر و شیطان, جنی, مرد جوان, وصله, پیوند زدن, قلمه زدن(گیاه), غرس کردن, افزودن, تکه دادن, تعمیر کردن, مجهز کردن, ازار دادن, مسخره کردن.

saturnalier

: جشن خدای زحل, عیاشی, هرزگی.

satyr

: موجود نیمه انسان ونیمه بز, ادم شهوانی, وابسته به ساتیر.

sauna

: حمام بخار فنلا ندی.

sav

: شیره, شیره گیاهی, عصاره, خون, شیره کشیده از, ضعیف کردن.

sav/dumbom

: شیره, شیره گیاهی, عصاره, خون, شیره کشیده از, ضعیف کردن.

savann

: دشت بی درخت, زمین هموار.

savfull

: ابدان, پر شهد, مرطوب, خیلی احساساتی, ضعیف, کودن, معتاد به مشروبات, شنگول.

sax

: قیچی, مقراض, چیز برنده, قطع کننده.

saxar

: قیچی, مقراض, چیز برنده, قطع کننده.

saxare

: ساکسون, از نژاد انگلوساکسون.

saxare/anglosaxare

: ساکسون, از نژاد انگلوساکسون.

saxofon

: ساکسوفون, نوعی الت موسیقی بادی.

saxofonist

: نوازنده ساکسوفون.

scanna

: تقطیع کردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالی بررسی کردن.

scen

: مرحله, صحنه.

scenarbetare

: کارگردان پشت صحنه.

scenario

: متن یانمایشنامه فیلم سینمایی, دستور نوشته ورود وخروج بازیگران نمایش, زمینه یا طرح راهنمای فیلم صامت.

scenen

: منظره, چشم انداز, مجلس, پرده جزء صحنه نمایش, صحنه, جای وقوع, مرحله.

sceneri

: چشم انداز, منظره, صحنه سازی.

sch

: اوه, عجبا.

sch

: ساکت, هیس.

schablonmssig

: تقلید شده, فاقد نبوغ وابتکار, دارای رفتار قالبی.

schabrak

: زره وتجهیزات اسب, مجهز کردن.

schack

: شطرنج.

schack matt

: شهمات کردن, مات کردن, شکست دادن.

schack och matt

: شهمات کردن, مات کردن, شکست دادن.

schack och matt/besegra

: شهمات کردن, مات کردن, شکست دادن.

schackbr de

: تخته شطرنج.

schackra bort

: تهاترکردن, پایاپای معامله کردن (با for), دادوستد کالا.

schacktorn

: رخ, کلا غ سیاه, کلا غ زاغی, کلا هبردار, کلا هبرداری کردن.

schak

: کلا ه بلند نظامی.

schakal

: شغال, توره, جان کنی مفت.

schal

: شال, دستمال گردن, شال گردن بستن.

schalottenl k

: موسیر, تره فرنگی, پیازچه, پیازی شدن, موسیر, پیاز کوچک, لوله نازک.

schaman

: کشیش یاکاهن یا جادوگرمردم قدیم شمال اسیا واروپا.

schamanism

: پیروی از عقاید جادوگران وکاهنان دوران اولیه تمدن بشر, جادوگری.

schamponering

: سرشوی, سرشویه, باشامپو یا سرشوی شستشو دادن.

schanker

: شانکر, سیفلیس.

scharlakansfeber

: تب مخملک.

scharlakansrd

: قرمز مایل به زرد, سرخ شدگی, سرخ جامه, پارچه مخمل.

schas

: کیش (برای راندن مرغ وغیره) کیش کردن, باکیش فرار دادن, چخ.

schatull

: جعبه کوچک, جعبه جواهر, صندوق یاتابوت.

schavott

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندی, سکوب یا چهار چوب, تخته بندی کردن, سکوب زدن, بدار اویختن.

schejkd me

: شیخ نشین, قلمرو شیخ.

schellack

: لا ک مخصوص لا ک والکل, بالا ک جلا دادن, شکست مفتضحانه خوردن یا دادن.

schema

: برنامه زمانی, زمان بندی کردن.

schemalggare

: زمان بند.

schematisera

: بصورت برنامه دراوردن, طرح یا نقشه ای تهیه کردن, ابتکار کردن.

schematisk

: قیاسی, نموداری.

scherzo

: قطعه نشاط انگیز وهزلی.

schibbolet

: ازمون, محک, امتحان, اصطلا ح پیش پا افتاده ومرسوم, بیان رایج, اسم رمز.

schimpans

: میمون ادم وار, شمپانزه.

schism

: جدایی, شقاق, انفصال, اختلا ف, ایجاد جدایی, تفرقه, اختلا ف وتفرقه درکلیسا.

schismatisk

: تفرقه انداز, تفرقه جویانه.

schizofren

: مبتلا بجنون جوانی.

schizofreni

: جنون جوانی.

schizoid

: مبتلا به اختلا ل روانی وجنون گوشه گیری.

schlagers ngare

: اواز خوان.

schslong

: لمیدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلی راحتی, تن اسایی, وقت گذرانی به بطالت.

schweizare

: سویسی.

schweizisk

: سویسی.

schweizisk/schweizare

: سویسی.

sck

: کیسه, عضو کیسه مانند جانور, کیسه, گونی, جوال, پیراهن گشاد و کوتاه, شراب سفید پر الکل وتلخ, یغما, غارتگری, بیغما بردن, اخراج کردن یا شدن, درکیسه ریختن.

sckpipebl sare

: نوازنده ء نی انبان.

sckpipljud

: صدای جیغ, جیغ, صدای زیر, صدای نی انبان, صدای گردباد, بسرعت باد فرار کردن.

sckpipsbl sare

: نوازنده ء نی انبان.

sckv v

: پارچه کیسه ای, کیسه, گونی, کیسه گونی, پارچه کیسه دوزی, کرباس, پارچه گونی, گونی, چتایی, درحال یورش وچپاول.

scrambler

: پرتقلا, کوشا.

scrotum

: کیسه بیضه, پوست بیضه.

sd

: بذر, دانه, تخم, ذریه, اولا د, تخم اوری, تخم ریختن, کاشتن.

sdana

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

sdra

: جنوب, جنوبی, بسوی جنوب, نیم روز.

se

: دیدن, مشاهده کردن, نگاه کردن, فهمیدن, مقر یا حوزه اسقفی, بنگر.

se bister ut/bister uppsyn

: ابرو درهم کشی, اخم, ترشرویی, اخم کردن.

se genom fingrarna

: چشم پوشی کردن, مسامحه کردن, تجاهل کردن, سر وسر داشتن.

se upp

: مراقب بودن, مواظب.

se/utforska

: جاسوسی کردن, دیده بانی کردن, جاسوس بودن, بازرسی کردن, تشخیص دادن.

se/utsikt

: نظر, منظره, نظریه, عقیده, دید, چشم انداز, قضاوت, دیدن, از نظر گذراندن.

seans

: نشست, جلسه, جلسه احضار ارواح وغیره.

sebra

: گورخر, گوراسب, مخطط یا راه راه.

sebu

: گاو کوهان دار.

sed

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادی, همیشگی.

sed/sedvanlig

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادی, همیشگی.

sedan

: پیش, قبل (در حالت صفت همیشه دنبال اسم میاید).(.ادج) :صادر شدن, پیش رفتن, بعد از, پس از, از وقتی که, چون که, نظر باینکه, ازاینرو, چون, از انجایی که.

sedel-

: پشت سبز, اسکناس, قورباغه.

sedelbunt

: پشتوانه, سرمایه بانک.

sedesl s

: بد سیرت, بد اخلا ق, زشت رفتار, هرزه, فاسد.

sedimentation

: رسوب سازی, لا ی گیری, ته نشینی, درزگیری, لا یه گذاری.

sedimentr

: رسوبی, ته نشسته, درده.

sedlighet

: سیرت, اخلا قیات, اخلا ق.

sedv nja

: مشق, ورزش, تمرین, تکرار, ممارست, تمرین کردن, ممارست کردن, پرداختن, برزش, برزیدن.

sedvanlig

: همیشگی, معمول, عادی, مرسوم, متداول.

sedvanliga

: همیشگی, معمول, عادی, مرسوم, متداول.

sedvnjor

: عادات, اداب, رسوم.

seende

: دید, مشاهده, قوه دید, بینش, رویت, بینا, دیدن.

seersucker

: پارچه راه راه نخی.

sefyr

: باختر باد, باد صبا, باد مغرب, نسیم باد مغرب.

seg

: چرمی, طنابی شکل, لا ستیک مانند, کاءوچو مانند, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اینکه, باوجوداینکه, ولو, ولی.

sega

: بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اینکه, باوجوداینکه, ولو, ولی.

segelb t

: قایق بادبانی, کشتی بادبانی, کشتی بادی.

segelduk

: (ثانواسس=) کرباس, پارچه مخصوص نقاشی, نقاشی, پرده نقاشی, کف رینگ بوکس یا کشتی, پارچه بادبانی, پارچه شراعی, بادبان.

segelduk/mlarduk

: (ثانواسس=) کرباس, پارچه مخصوص نقاشی, نقاشی, پرده نقاشی, کف رینگ بوکس یا کشتی.

segelfartyg

: دریا نورد, ملوان, قایق بادبانی, ملا ح, ناوی

segelflygplan

: هواپیمای بی موتور.

segelgarn

: نخ قند و قاتمه.

seger

: پیروزی, فیروزی, ظفر, فتح, نصرت, فتح و ظفر, غلبه.

segla

: بادبان, شراع کشتی بادی, هر وسیله ای که با باد بحرکت دراید, باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن, با ناز وعشوه حرکت کردن.

seglare

: صاحب کشتی تفریحی, علا قمند به دریانوردی.

segling

: کشتیرانی, پارچه بادبانی, سفر دریایی, قایق رانی, مسافرت با قایق تفریحی.

segment

: قطعه, قطعه قطعه کردن.

segmentering

: قطعه بندی.

segmentr

: بند بند.

segra

: بردن, پیروز شدن, فاتح شدن, غلبه یافتن بر, بدست اوردن, تحصیل کردن, فتح, پیروزی, برد.

segra/f verhanden/ vertala

: چربیدن, غالب امدن, مستولی شدن, شایع شدن.

segrade

: سکنی کردن, معتاد شدن, مقیم شدن.برد, پیروز شد.

segrande

: پیروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفرامیز.

segrande/segerrik

: پیروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفرامیز.

segrare

: پیروز, فاتح, قهرمان, برنده مسابقه, برنده بازی, برنده, فاتح.

segregationist

: جدایی گرای, طرفدار جدایی نژاد سفید وسیاه.

seismograf

: لزره نگار, لزله نگار, زلزله سنج.

seismolog

: زلزله شناس.

sejdel

: ابخوری بزرگ, افتابه.

sekant

: قاطع, قطع کننده, خط قاطع, متقاطع.

sekel

: سده, قرن.

sekretariat

: دبیرخانه, هیلت دبیران وکارمندان دفتری.

sekreterar-

: وابسته بدبیرخانه, وابسته به منشیگری.

sekreterare

: محرر, منشی, نوشتگر, دبیر, منشی, رازدار, محرم اسرار.

sekretorisk

: غده مترشحه, تراوشی, ترشحی.

sekretr

: دفتر, دفترخانه, اداره, دایره, میز کشودار یا خانه دار, گنجه جالباسی, دیوان.

sekt

: نام گذاری, تسمیه, لقب یا عنوان, طبقه بندی, مذهب, واحد جنس, پول, فرقه, مسلک, حزب, دسته, دسته مذهبی, مکتب فلسفی, بخش, قسمت, بریدن, قسمت کردن.

sekterism

: فرقه گرایی.

sekteristisk

: تیره ای, فرقه ای, حزبی, فرقه گرای, کوته بین.

sektion

: مقطع, بخش.

sektor

: قطاع دایره, قسمتی از جبهه, خط کش ریاضی, ناحیه, محله, بخش, جزء, تقسیم کردن.

sekularisera

: دنیوی کردن, غیر روحانی کردن, از قید کشیشی ورهبانیت رها شدن, عمومی کردن.

sekularisering

: مادیت, دنیا پرستی, عرفیت, دنیوی کردن.

sekund

: خط قاطع, دوم, ثانوی, خشک, تلخ, دوم, دومی, ثانی, دومین بار, ثانوی, مجدد, ثانیه, پشتیبان, کمک, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتیبانی کردن, تایید کردن.

sekund r

: فرعی, کمکی, حاکی از زمان گذشته, ثانوی.

sekundra

: فرعی, کمکی, حاکی از زمان گذشته, ثانوی.

sekvens

: پی رفت, توالی, ترادف, تسلسل, تابعیت, رشته, ترتیب, به ترتیب مرتب کردن.

sele

: افسار, دهنه, تارکش, اشیاء, تهیه کردن, افسار زدن, زین وبرگ کردن, مهارکردن, مطیع کردن, تحت کنترل دراوردن.

sele/sela p /skerhetsb lte

: افسار, دهنه, تارکش, اشیاء, تهیه کردن, افسار زدن, زین وبرگ کردن, مهارکردن, مطیع کردن, تحت کنترل دراوردن.

selektiv

: گزینشی, انتخابی, برگزیده, انتخاب کننده, مبنی بر انتخاب, دارای حسن انتخاب گلچین کننده.

selektivitet

: بهگزینی, گزینندگی.

semafor

: مخابره بوسیله پرچم, بوسیله پرچم مخابره کردن.

semantik

: معنی, معنی شناسی.

semantisk

: معنایی.

semester

: تعطیل, بیکاری, مرخصی, مهلت, اسودگی, مرخصی گرفتن, به تعطیل رفتن.

semifinal

: نیم پایانی, نیمه نهایی (درجدول مسابقات حذفی), مربوط به دوره نیمه نهایی, دوره نیمه نهایی.

semifinalist

: کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده.

semikolon

: ; نقطه و ویرگول بدین شکل.;

seminarium

: سمینار, جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی, مدرسه علوم دینی, رستن گاه, دانشسرا.

semiotik

: نمادشناسی.

semitisk

: سامی, کسی که از نسل سام بن نوح باشد, سامی, از نژاد سام بن نوح, زبان سامی.

sen

: دیر, دیراینده, اخیر, تازه, گذشته, کند, تا دیر وقت, اخیرا, تادیرگاه, زیاد, مرحوم.

sena

: رگ وپی, پی, وتر, تار وپود, رباط, پوره, پی, وتر, زردپی, اوتار.

senap

: خردل, درخت خردل.

senare

: اخر, اخری, عقب تر, دومی, این یک, اخیر, سپس, متعاقبا.

senare n/bakdel

: عقبی, پسی, عقب تر, دیرتر, خلفی, بعداز, کفل.

senaten

: مجلس سنا.

senator

: عضو مجلس سنا, نماینده مجلس سنا, سناتور.

senats-

: وابسته به مجلس سنا یا اعضای ان.

sendrag i nacken

: گرفتگی, انقباض عضله پیدا کردن.

senf rdig

: دارای تاخیر, دیر, دیر اینده, کند, کندرو, تنبل, سست

senfrdighet

: دیرکرد, تاخیر ورود, دیر امدن.

senig

: پی دار, سخت پی, بااسطقس, نیرومند.

senig/seg

: سیمی, سفت, کج شو, قابل انحناء, پرطاقت.

senil

: دیوانه, شیفته, دلفریفته, سالخورده, پیر مرد, وابسته به پیری, خرف.

senil person

: ادم کور ذهن, خرفت, پیر یاوه گو.

senilitet

: پیری, کهولت, سالخوردگی, خرف بودن.

senna

: سنا, فرش سنهی کردستان.

sensationsfilm

: هیجان انگیز, مرتعش کننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

sensationsfilm/roman

: هیجان انگیز, مرتعش کننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

sensationsmakeri

: پیروی از مساءل احساساتی وشورانگیز, پیروی از عواطف واحساسات.

sensor

: حساس, حسی, گیرنده یا دریافت کننده خاطرات حسی, ضبط کننده.

sensorisk

: وابسته به مرکز احساس, حساس, حسی.

sensualism

: شهوانیت, جسمانیت, حس گرایی.

sensualist

: پیرو هوای نفس واحساس.

sensualitet

: شهوانیت, نفسانیت, نفس گرایی, هوسرانی, شهوت پرستی.

sensuell

: هوس ران, شهوانی, جسمانی, خوش گذران, نفسانی.

sensuella

: هوس ران, شهوانی, جسمانی, خوش گذران, نفسانی.

sentimentalisera

: احساساتی کردن, با احساسات امیختن.

sentimentalitet

: گرایش بسوی احساسات, حالت احساساتی, پیروی از عواطف واحساسات.

separat

: جدا, جداگانه, جدا کردن, تفکیک کردن.

separata

: جدا, جداگانه, جدا کردن, تفکیک کردن.

separatism

: جدا گرایی, جدا سازی, تفکیک, تجزیه طلبی, کناره گیری

separatist

: جدا گرای, تجزیه طلب.

separator

: الت خامه گیری, دستگاه تجزیه, فارق, جدا ساز.

separera

: تجزیه وتفکیک نمودن, برخه کردن.

separerande

: جدا سازی, جدا ساز.

separering

: جدایی, تفکیک.

sepia

: رنگ قرمز قهوه ای, سیبیا وسوبیا, رنگ سوبیایی.

september

: سپتامبر, نهمین ماه تقویم مسیحی.

septett

: دسته هفت نفری, هفتگانه.

septisk

: وابسته به گندیدگی, جسم عفونی, ماده عفونی, گندیده, الوده, چرکی.

sequoia

: سرخ چوب که از دختان خانواده کاج (پءناثعاع) میباشد.

seraf

: سراف, اسرافیل, فرشتگان سرافین.

serafisk

: وابسته به فرشتگان سرافین.

seralj

: اندرون, حرم, حرمسرا, شبستان, انبار.

serb

: صربستانی, قوم صرب از نژاد اسلا و.

serbien

: کشور سابق صربیا که امروزه جزء جمهوری یوگوسلا وی است.

serbiska

: صرب, صربستانی, زبان صربستانی.

serenad

: ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق, قطعه موسیقی عاشقانه(خواندن).

serenadsngare

: سراینده اواز عاشقانه.

sergeant

: گروهبان.

seri s

: جدی, مهم, خطیر, سخت, خطرناک, وخیم.

serie

: کارتون, فیلم های نقاشی شده, نوبتی, پیاپی, دنباله, سری.

serigrafi

: ازمایش استحکام تار ابریشم.

serologi

: خونابه شناسی, سرم شناسی.

serpentinvg

: پرپیچ وخم.

serum

: اب خون, خونابه, سرم, اب پنیر.

serva

: خدمت کردن, خدمت انجام دادن, بکار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

servera

: خدمت کردن, خدمت انجام دادن, بکار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

servett

: دستمال سفره, دستمال, سینه بند, پیش انداز, دستمال سفره.

servett/bl ja

: دستمال سفره, دستمال, سینه بند, پیش انداز.

servil

: پست, دون, شایسته نوکران, چاپلوس.

servil/krypande

: پست, دون, شایسته نوکران, چاپلوس.

servilitet

: نوکرمابی.

servitr

: منتظر, پیشخدمت.

servitris

: پیشخدمت زن, ندیمه, کلفت

servitut

: حق ارتفاقی, راحتی, اسایش, راحت شدن از درد, منزل.

servo-

: فرمان یار.

servomotor

: موتور فرمان یار.

sesam

: کنجد, بوته کنجد, سمسم.

setter

: توله شکاری وپشمالوی بویی, اهنگساز, گذارنده.

sev rdhet

: نمایشگاه, ورزشگاه.

sex

: شماره شش, شش, ششمین.

sex pence

: بارزش شش پنس, شش پنسی.

sexhrning

: شش گوش, شش گوشه, شش بر, شش پهلو.

sexig

: دارای تمایلا ت جنسی, شهوت انگیز, دارای احساسات شهوانی.

sexologi

: جنس شناسی, مبحث مطالعات جنسی.

sexpence

: سکه نیم شیلینگی, شش پنسی.

sexradig strof

: شش بیت اخر سانت یا غزل.

sextant

: یک ششم دایره, زاویه یا قوس دارای 06 درجه, الت زاویه یاب, ذات السدس.

sextett

: شش قلو, شش بخشی, نغمه شش سازه یا شش اوازه, شش بیت اخر غزل, شش گانه.

sextio

: شماره شصت, شصت.

sextionde

: شصتم, شصتمین, یک شصت, یک شصتم.

sexton

: شانزده, شماره شانزده, شانزدهمین.

sextonde

: شانزدهمین, شانزدهم.

sextondelsnot

: نت یک شانزدهم.

sexualitet

: جنسیت, تمایلا ت جنسی.

sexuell

: جنسی, تناسلی, وابسته به الت تناسلی و جماع.

sexuella

: جنسی, تناسلی, وابسته به الت تناسلی و جماع.

sexuellt begr

: شهوت, نفس اماره, هوس.

sf r/klot/rikspple

: جسم کروی, گوی, عالم, احاطه کردن, بدور چیزی گشتن, بدور مدار معینی گشتن, کروی شدن.

sf risk

: کروی, گوی مانند.

sfinx

: مجسمه ابوالهول, موجود عجیب, مرد مرموز, موجود افسانه ای دارای بدن شیر وسروسینه زن.

sfr

: جسم کروی, گوی, عالم, احاطه کردن, بدور چیزی گشتن, بدور مدار معینی گشتن, کروی شدن.

sg

: دید, سخن,لغت یا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حکم, اره, هراسبابی شبیه اره.

sga mu

: صدای گاو کردن, صدای گاو.

sgare

: اره کش, درخت ریشه کن شده وشناور.

sger

: گفته, گفتار مشهور, پند, حکمت, اظهار.

sgfisk

: اره ماهی.

sgsp n

: خاک اره, باخاک اره پوشاندن, پوچ.

sgtand

: دارای دندانه اره مانند, دندانه دندانه.

sgverk

: کارخانه چوب بری والوار سازی, کارخانه اره کشی, ماشین اره کشی.

shah

: شاه, پادشاه.

shakespeare-

: وابسته به شکسپیر.

shandy

: پرصدا, بلند, رویایی, تصوری, خوشحال.

shanghaja

: ادم دزدی, ربودن ملوان (بقصد اخاذی وغیره).

shantung

: پارچه ابریشمی خشن چینی.

shejk

: شیخ, رءیس قبیله, رءیس خانواده, رءیس, شیخ, رءیس قبیله, رءیس خانواده, رءیس

sherry

: شراب شیرین یا تلخ اسپانیولی.

shetlandsarna

: جزایر شتلا ند, اسب کوچک ویال بلند.

shilling

: فریب دادن, ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش یا طعنه, شوخی, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حرکت تندو سریع, سرود یاتصنیف, ضربت, یک شیلینگ, شیلینگ واحد پول انگلیس.

shilling/guppa

: فریب دادن, ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش یا طعنه, شوخی, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حرکت تندو سریع, سرود یاتصنیف, ضربت, یک شیلینگ.

shimmy

: تاب داشتن, لرزش داشتن, تکان تکان خوردن (اتومبیل).

shoppande mnniska

: خریدار, مغازه رو, کاسب خرده فروش.

shuffleboard

: بازی شافل بورد.

siamesisk

: اهل کشور سیام, اهل کشور تایلند(تهاءلاند).

siare

: فال بین, فال بینی, طالع بین.

sibirien

: سیبریه.

sibirisk

: سیبریه ای.

sibiriska

: سیبریه ای.

sibylla

: زن غیب گو, غیبی, ساحره, نبیه, فالگیر.

sibyllinsk

: الهامی.

sic

: چنین, : جستجوکردن, علا مت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده.

siciliansk

: اهل جزیره سیسیل, سیسیلی.

sickativ

: خشک کننده, خشک کن.

sicksack

: جناغی, منشاری, شکسته, کج و معوج, دارای پیچ و خم کردن, منکسر کردن.

sida

: پهلو, تهیگاه, طرف, جناح, از جناح حمله کردن, درکنار واقع شدن, صفحه, طرف, سو, سمت, پهلو, جنب, طرفداری کردن از, در یکسو قرار دادن.

sida vid sida

: هم بر, پهلو به پهلو, متوازی, تضمین, وثیقه.

sida-f r-sida

: صفحه دار, صفحه یی.

sidbrytning

: صفحه گذاری.

siden

: ابریشم, نخ ابریشم, نخ ابریشم مخصوص طراحی, پارچه ابریشمی, لباس ابریشمی.

siden-

: ابریشمی, نرم, ابریشم پوش, حریری, براق, صاف, ابریشم نماکردن.

sidenglnsande

: اطلسی.

sidfl sk

: گوشت نمک زده ء پهلو و پشت خوک.

sidlinje

: خطوط طرفین میدان بازی, از بازی یا معرکه خارج کردن, کار یا چیز فرعی.

sido-

: پهلویی, جانبی, افقی, واقع درخط افقی, جنبی, یکوری, کج, بطور اریب, در کنار, جانبی.

sidointrig

: زیرداستان, داستان یا موضوع فرعی وتبعی رمان یا نمایشنامه.

sidoljus

: اطلا عات ضمنی وفرعی, روشنایی غیر مستقیم.

sidoskott

: شاخه نورسته, جوانه, ترکه, فرع, انشعاب, شعبه, مشتق.

sidostd

: کنار, طرف, مرز, حد, نیم پایه, پایه جناحی, پشت بند دیوار, بست دیوار, نزدیکی, مجاورت, اتصال.

sidostta

: نادیده گرفتن, اعتنا نکردن, عدم رعایت, سواره گذشتن از, پایمال کردن, باطل ساختن, برتری جستن بر, برتر یا مهمتر بودن.

sidvagn

: اتاقک موتورسیکلت, درشکه چهارچرخه.

sidvind

: باد مخالف.

sierska

: زن غیبگو, پیغمبر زن.

siesta

: خواب نیمروز, قیلوله, خواب بعدازظهر کردن.

siffra

: انگشت, رقم, عدد, رقم, نمره.

sig

: خود, خود شخص, نفس, در حال عادی, خودشان, خودشانرا.

sig sj lv

: خودش (انزن), خود ان زن, خودش را, خودش, خود او (درحال تاکید), خود (ان مرد), خودش (خود ان چیز, خود ان جانور), خود.

signal

: علا مت, سیگنال, علا مت دادن.

signal/signalera/mrklig

: علا مت, سیگنال, علا مت دادن.

signalera

: علا مت, سیگنال, علا مت دادن.

signalhorn

: شیپور, بوق.

signalist

: متصدی علا ءم, دیدبان.

signatur

: امضاء, دستینه, صحه, توشیح, امضاء کردن.

signerad

: علا مت دار, امضاء شده.

signet

: مهر, خاتم, انگشتری خاتم دار, مهر کردن.

signifikativ

: دارای قوه تفکیک یا تمیز, تمیزی, تفکیکی.

sikel

: واحد وزن وپول بابل قدیم.

sikt

: نظریه, عقیده, نظر, رای, اندیشه, فکر, گمان.

sikta in

: دانستن, فرض کردن, ارزیابی کردن, شمردن,رسیدن, ناءل شدن(به), به نتیجه رسیدن, قراول رفتن, قصد داشتن, هدف گیری کردن, نشانه گرفتن.(.n) :حدس, گمان, جهت, میدان, مراد, راهنمایی, رهبری, نشان, هدف, مقصد.

sil

: صافی, پالا یش کننده, اب میوه گیر, بغاز.

silben

: غربال, استخوان غربالی استخوان پرویزنی, غربالی.

silikat

: باسیلیکا یا سیلیس ترکیب کردن, سیلیکات.

silke

: ابریشم, نخ ابریشم, نخ ابریشم مخصوص طراحی, پارچه ابریشمی, لباس ابریشمی.

silke/siden

: ابریشم, نخ ابریشم, نخ ابریشم مخصوص طراحی, پارچه ابریشمی, لباس ابریشمی.

silkesapa

: بوزینه کوچک امریکایی که دم انبوهی دارد.

silkesfin

: ابریشم نما, ابریشمی, نرم, چاپلوسانه.

silkesmask

: کرم ابریشم, کرم پیله.

silkesmaskodling

: پرورش کرم ابریشم, پرورش نوغان.

sill

: شاه ماهی

sillgrissla

: نشان نقل قول باین شکل ' ', گیومه.

silo

: انبار غله, در سیلو گذاردن.

siluett

: نیمرخ, نیمرخ هر چیزی برنگ سیاه یا برنگ یکدست, محیط مریی, نقاشی سیاه یکدست, بصورت نیمرخ سیاه نشاندادن.

silver-

: نقره فام, سیمین, سفید, براق, صاف, سیم اندود.

silver

: نقره, سیم, نقره پوش کردن, نقره فام شدن.

silverbricka

: سینی, سینی پایه دار, شیشه ای, شفا دهنده, مرهم گذار, التیام دهنده.

silverfisk

: انواع ماهیان نقره فام.

silvergl d

: مونوکسید سرب.

silverhaltig

: نقره دار.

silverkrl

: ظروف نقره.

silversmed

: نقره ساز, نقره کار, سیمگر.

simfot

: کفش شنا, پرده یا عضو شنای حخیوانات دریایی, باله شنا.

simma

: شناکردن, شناور شدن, شنا, شناوری.

simmade

: , شناکرد.

simmare

: شناگر, شناکننده.

simoni

: خرید وفروش مناصب روحانی وموقوفات وعواید دینی.

simpel

: ساده.

simpel/ohyfsad

: عوامانه, عامیانه, پست, رکیک, مبتذل.

simpla

: پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشکار, رک و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, میدان یا محوطه جنگ, بدقیافه, شکوه, شکوه کردن.

simson

: خورشیدی, اهل خورشید, سامسون, اسم خاص مذکور, قاضی قدیم اسراءیل.

simulant

: شبیه ساز, تشبیه کننده.

simulation

: وانمود, تظاهر, ظاهر سازی, تقلید, تمارض.

simulera

: صوری, وانمود کردن, بخود بستن, مانند بودن, تقلید کردن, شباهت داشتن به.

simulerad

: جعلی, مصنوعی, شبیه ساخته, تشبیه شده.

simulerat

: شبیه ساخته, تشبیه شده.

sin

: مال او, مال ان.

sina

: مال او, مال ان.

sinekur

: هر شغلی که متضمن مسلولیت مهمی نباشد, جیره خور ولگرد, وظیفه گرفتن وول گشتن, مفت خوری وولگردی.

sinnelag

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

sinnes-

: دماغی, روحی, مغزی, هوشی, فکری, روانی, شورانگیز, مهیج, احساساتی, موثر, حسی.

sinnesrrelse

: سراسیمگی, اشفتگی, هیجان, تلا طم, تحریک.

sinnessjuk

: غلط, ناسالم, ناخوش, نادرست, ناصحیح.

sinnessjukdom

: دیوانگی, جنون.

sinnessjukhus

: تیمارستان, احمق.

sinnesst mning

: حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

sinnlig

: هوس ران, شهوانی, جسمانی, خوش گذران, نفسانی, وابسته به حواس یا احساسات, مبنی بر لذات جسمانی, پیرو محسوسات ولذات نفسانی.

sinnlighet

: شهوت, شهوانیت.

sinnrik

: دارای قوه ابتکار, مبتکر, دارای هوش ابتکاری, با هوش, ناشی از زیرکی, مخترع.

sinolog

: چین شناس, ویژه گر فرهنگ وادبیات وتاریخ چین.

sinologi

: چین شناسی, مطالعه ادبیات ورسوم چین.

sintra

: خاکستر, ته مانده وزواءد ذوب اهن, رسوب, بستن وسخت شدن, مواد متحجر شده دردهانه چشمه اب گرم.

sinuit

: ورم سینوس ها, ورم درون حفره های سر یا جیب های هوایی.

sion

: صهیون, کوه مقدس اورشلیم, قوم اسراءیل, بهشت.

sionism

: نهضت تمرکز بنی اسراءیل درفلسطین, صهیون گرایی, نهضت صهیونیسم.

sionist

: صهیون گرا, طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین, صهیونیست.

sippa

: شقایق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مایل به ابی, لا له نعمان, شقایق نعمانی

sippra

: شیره, شهد, چکیده, جریان, جاری, رسوخ, لجنزار, بستر دریا, تراوش کردن, اهسته جریان یافتن, بیرون دادن, لا ی, چکیدن, چکانیدن, چکه.

sippra igenom

: تراوش کردن, فرانشت کردن.

sirap

: شیره قند, تریاق.

sirap/saft

: شربت, محلول غلیظ قندی دارویی, شیره, شیره یا شهد زدن به.

sirapsaktig

: شربتی, شهددار.

siren

: حوری دریایی, زن دلفریب, سوت کارخانه, اژیر, حوری مانند.

sirocko

: بادسام, بادگرم وگردباد مانند, گرم باد.

sist

: بازپسین, پسین, اخر, اخرین, اخیر, نهانی, قطعی, دوام داشتن, دوام کردن, طول کشیدن, به درازا کشیدن, پایستن.

sista

: بازپسین, پسین, اخر, اخرین, اخیر, نهانی, قطعی, دوام داشتن, دوام کردن, طول کشیدن, به درازا کشیدن, پایستن.

sistlidna

: ماه گذشته

sitta

: نشستن, جلوس کردن, قرار گرفتن.

sitta av

: پیاده کردن, از اسب پیاده شدن.

sitta grnsle ver

: باپاهای گشادنشستن یا ایستادن, نگهداری ودفاع کردن از.

sitta som ordfrande

: کرسی ریاست را اشغال کردن, ریاست کردن بر, ریاست جلسه را بعهده داشتن, اداره کردن هدایت کردن, سرپرستی کردن.

sittande

: نشسته, غیر مهاجر, مقیم در یک جا, غیر متحرک, جلسه, نشست, جا, نشیمن, صندلی, نشسته.

sittben

: ورک, استخوان ورک, استخوان نشیمنگاهی.

sitter

: جلسه, نشست, جا, نشیمن, صندلی, نشسته.

sittplats

: جا, صندلی, نیمکت, نشیمنگاه, مسند, سرین, کفل, مرکز, مقر, محل اقامت, جایگاه, نشاندن, جایگزین ساختن.

situation

: موقعیت, محل, وضع.

sj /fjord

: دریاچه, خلیج, شاخابه.

sj

: دریاچه ای, زیست کننده در دریاچه, استخری, دریاچه, استخر, برکه, دریاچه, استخر, اب دریا.

sj-

: وابسته به کشتی, وابسته به نیروی دریایی.

sj buren

: دریا برد, حمل شده از راه دریا, بوسیله کشتی حمل شده

sj farare

: دریا نورد, بحر پیما.

sj farts-

: بحری, دریایی, وابسته به بازرگانی دریایی, وابسته بدریانوردی, استان بحری یاساحلی.

sj fgel

: مرغ ابزی, واق, واک.

sj gende

: دریا پیما, دریا نورد.

sj gng

: دریا.

sj grs

: کشتی شکستگی, خرابی, بدبختی, اشغال سبزی, خراب کردن, ویران شدن.

sj jungfru

: زن ماهی, حوری دریایی, افسونگر.

sj kapten

: ملوان, دریا نورد.

sj lfull

: پر از احساسات, باروح, سرزنده.

sj lmkande

: اسم خاص مونث, مریم مجدلیه, ضعیف وخیلی احساساتی, سرمست.

sj lsstyrka

: عصب, پی, رشته عصبی, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نیرو بخشیدن.

sj lvbedrgeri

: فریب, اغفال, پندار بیهوده, وهم.

sj lvbelten

: از خود راضی, عشرت طلب, تن اسا, خود خوشنود, خود بین, از خود راضی, کوته نظر, ابرومند, تمیز کردن سر وصورت دادن به.

sj lvbeltenhet

: خوشنودی از خود, خود خوشنودی.

sj lvbiografi

: خودزیستنامه, خود زندگی نامه, نگارش شرح زندگی شخصی بوسیله ء خود او.

sj lvgod/petig

: خودنما, ایرادی, سخت گیر.

sj lvisk

: خودپسند, خود پرست, خود خواه.

sj lvklar

: اشکار, هویدا, معلوم, واضح, بدیهی, مریی, مشهود.

sj lvkr pedant

: شخص منفور, میخ کوچک, ادم خودنما, نکته گیر, ایرادگیر, کش رفتن, دزدیدن, التماس کردن, دله دزد.

sj lvlrd

: خود اموز, نزدخود, تحصیل کرده, پیش خود یادگرفته, خود اموخته.

sj lvmord

: خودکشی, انتحار, خودکشی کردن, وابسته به خود کشی.

sj lvsker

: مطملن, دلگرم, بی پروا, رازدار.

sj lvsker/s ker

: مطملن, دلگرم, بی پروا, رازدار.

sj lvskerhet

: حالت عمودی, اطمینان بخود, اعتماد بنفس.

sj lvtvtt

: دستگاه لباسشویی خود کار, ماشین رخت شویی.

sj man

: ملوان, دریانورد, کشتیران, دریا نورد, ملوان, قایق بادبانی, ملا ح, ناوی

sj mansjacka

: بادبان جمع کن, جرب دار, پالتو کوتاه و ضخیم ملوانی.

sj mansmssig

: مثل دریا نورد.

sj mrke

: چراغ دریایی, دیدگاه, برج دیدبانی, امواج رادیویی برای هدایت هواپیما, باچراغ یانشان راهنمایی کردن.

sj mtning

: نقشه برداری از اب های روی زمین.

sj ng

: خون.

sj nk

: غرق شد, فرو رفت.

sj rvare

: دزد دریایی, نوعی کشتی بربری, کشتی دزدان دریایی, دزد دریایی, دزد ادبی, دزدی دریایی کردن, بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کردن, دزدی ادبی کردن.

sj rveri

: دزدی دریایی, دزدی هنری یاادبی.

sj sida

: اسکله کنار دریا, مشرف بدریا.

sj sjuk

: دریازده, مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفر دریا.

sj slig

: دماغی, روحی, مغزی, هوشی, فکری, روانی.

sj stjrna

: ستاره دریایی, نجم البحر

sj tte

: ششم, ششمین, یک ششم, شش یک, سدس, سادس.

sjabbig

: ژولیده, ناهنجار, ناسترده.

sjangdobel

: باشکوه وجلا ل, پرشکوه.

sjappa

: گریختن, فرار کردن.

sjaskig

: سرخ روی, سرخ گونه, خشن, زمخت, زن چاق, سرخ گونه, شلخته, زن شلخته, کهنه, بی عرضه, پست, دون, نخ نما, کهنه, ژنده.

sjaskig/krasslig

: تخمی, تخم دار, بتخم افتاده, مندرس, از کار افتاده.

sjaskiga

: پست, دون, نخ نما, کهنه, ژنده.

sjborre

: خارپوست دریایی, بلوط دریایی.

sjduglig

: اماده دریا, کشتی محکم, دریارو.

sjfart

: دریانوردی.

sjfarts-/kust-

: بحری, دریایی, وابسته به بازرگانی دریایی, وابسته بدریانوردی, استان بحری یاساحلی.

sjflygplan

: هواپیمایی که بر روی دریا نشسته ویا از روی دریا پرواز کند, هواپیمای دریایی, هواپیمای دریایی.

sjkadett

: دانشجوی سال دوم نیروی دریایی, ناو اموز.

sjl

: , روح, جان, روان, رمق, روحیه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.

sjlsf rmgenhet

: استادان دانشکده یا دانشگاه, استعداد, قوه ذهنی, استعداد فکری.

sjlv

: خود, خویش, خویشتن, نفس, نفس خود, عین, شخصیت, جنبه, حالت, حال, وضع, لقاح کردن.

sjlvbiografisk

: خودزیستنامه ای, مربوط بشرح حال خود.

sjlvinmatande programladdare

: خود راه انداز, خودراه اندازی.

sjlviskhet

: خودپرستی, خودخواهی.

sjlviskhet

: خودپرستی, خودخواهی.

sjlvklara

: اشکار, هویدا, معلوم, واضح, بدیهی, مریی, مشهود.

sjlvmordsben gen

: وابسته یا متمایل به خودکشی.

sjlvs ker/vermodig

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بین.

sjlvsuggestion

: تلقین بنفس, القاء بنفس.

sjman som korsat ekvatorn

: ملوان پیر وبازنشسته.

sjmanskap

: مهارت در دریا نوردی, کار ازمودگی دریایی.

sjng/sjungit

: خون.

sjodjur

: جانور بزرگ دریایی که در کتاب عهد عتیق نام برده شده, نهنگ.

sjsida i stad

: اب کنار, اب نما, پیشرفتگی خشکی در اب, اسکله.

sjsjuka

: دریا زدگی, تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا.

sjslig/sinnes-

: دماغی, روحی, مغزی, هوشی, فکری, روانی.

sju

: هفت, هفتم, هفتمین, یک هفتم, هفت چیز.

sjuda

: نیم پزکردن, اهسته جوشاندن یا پختن, بادقت زیاد بکاری دست زدن, نازپرورده کردن, نوازش کردن, غلیان, جوش وخروش, تلا طم, جوشیدن, جوشاندن, اهسته جوشیدن, بجوش وخروش امدن, نیم جوش کردن, بجوش امدن, جوش.

sjuk

: ناخوش, رنجور, سوء, خراب, خطر ناک, ناشی, مشکل, سخت,بیمار, بد, زیان اور, ببدی, بطور ناقص, از روی بدخواهی و شرارت, غیر دوستانه, زیان.

sjuk/illam ende

: بدحال, ناخوش, ناپاک.

sjukb dd

: تخت مریض یا بیمارستان.

sjukbr

: تخت روان, برانکار, بسط یابنده.

sjukdom

: ناخوشی, مرض, علت, دچارعلت کردن, مرض, ناخوشی, بیماری, کسالت, شرارت, بدی, ناخوشی, فاسد شدگی, بیماری, مرض.

sjukdom/tempera

: کج خلقی, ناراحت کردن, مرض هاری.

sjukhus

: بیمارستان, مریضخانه.

sjukhus/sjukhusavdelning

: درمانگاه یا بیمارستان کوچک, درمانگاه.

sjukhusavdelning

: درمانگاه یا بیمارستان کوچک, درمانگاه.

sjukhuskurator

: صدقه پخش کن, مامور خیرات.

sjukhuspatient

: بیماری که در بیمارستان میخوابد, بیمار بستری.

sjukhusvistelse

: بستری, دربیمارستان بستری, دوره بستری شدن.

sjuklig

: ناسالم, ناخوش, ویژه ناخوشی, مریض, وحشت اور, بیمار, ناخوش, ناتوان, رنجور, مریض, علیل, وسواسی, کسیکه نسبت به سلا متی و تندرستی خود وسواسی است.

sjuklig/ohlsosam

: ناتندرست, ناسالم, ناخوش, ناخوشی اور, غیر سالم, بیمار.

sjuklighet

: ناخوشی, فساد, شیوع مرض, حالت مرض.

sjukrum

: اتاق بیمار.

sjuksk terska

: پرستار, دایه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاری کردن, شیر خوردن, باصرفه جویی یا دقت بکار بردن.

sjukskterska/v rda

: پرستار, دایه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاری کردن, شیر خوردن, باصرفه جویی یا دقت بکار بردن.

sjukt

: ناخوش, بیمار, ناساز, ناتندرست, مریض, مریض شدن, کیش کردن, جستجوکردن, علا مت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده, برانگیختن.

sjunde

: هفتم, هفتمین, یک هفتم.

sjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنیف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراییدن.

sjunga entonigt

: سراییدن, خواندن, مناجات کردن.

sjunga/mssa/s ng

: اهنگ ساده و کشیده, مناجات, سرود, سرود یا اهنگ خواندن.

sjungit

: خون.

sjunka

: چاهک, فرو رفتن, فروبردن.

sjunka undan

: واگذاشتن, نشست کردن, فرو نشستن, فروکش کردن.

sjunken

: فرو رفته, خالی, درته اب, غرق شده.

sjutti

: هفتاد, هفتاد ساله, عدد یا علا مت هفتاد.

sjuttionde

: هفتادم, هفتادمین.

sjuttioring

: هفتاد, هفتادمین, بین هفتاد تا هشتاد سالگی, هفتاد ساله.

sjutton

: هفده, هفده چیز.

sjuttonde

: هفدهمین.

sk despel

: درام, نمایش, تاتر, نمایشنامه, تماشا, منظره, نمایش, عینک.

sk dliggrande

: تجسم فکری.

sk ggig

: ریشه دار, ریش دار(مثل سیم خاردار), خاردار, ریشو.

sk ggstubb

: کاهبن, کلش, ریش زبر, موی نتراشیده, ته ریش.

sk ka/hora

: فاحشه, فاحشه بازی کردن, فاحشه کردن.

sk l

: کاسه, جام, قدح, باتوپ بازی کردن, مسابقه وجشن بازی بولینگ, کاسه رهنما(دستگاه ابزارگیری).

sk la

: نان برشته, باده نوشی بسلا متی کسی, برشته کردن (نان), بسلا متی کسی نوشیدن, سرخ شدن.

sk ld

: سپر, سپر کوچک, دفاع کردن (باسپر), سپر, پوشش, حامی, حفاظ, پوشش محافظ, بوسیله سپر حفظ کردن, حفاظ پیدا کردن.

sk ldkrtel

: سپردیس, سپرمانند, وابسته بغده درقی.

sk ldpadda

: لا ک پشت, سنگ پشت, ادم کندرو.

sk lja/skljning

: با اب شستن, با اب پاک کردن, شستشو.

sk ljning

: دوش اب, دوش گرفتن, تمیز کردن با دوش, انجدان رومی, شستشوی معده یازخم, شستشو دادن (زخم), با اب شستن, با اب پاک کردن, شستشو.

sk lm

: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.

sk lsncka

: جانور نرم تن خاره چسب, صدف کوهی.

sk lva

: لرزیدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

sk lvning

: لرزیدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

sk mma bort

: مخالفت نکردن, مخالف نبودن, رها ساختن, افراط کردن (دراستعمال مشروبات و غیره), زیاده روی کردن, شوخی کردن, دل کسی را بدست اوردن, نرنجاندن.

sk mt/skmta

: مورداستهزاء قراردادن, دست انداختن, شوخی کنایه دار, خوشمزگی, لطیفه, بذله, شوخی, بذله گویی, خوش طبعی, طعنه, گوشه, کنایه, عمل, کردار, طعنه زدن, تمسخر کردن, استهزاء کردن, ببازی گرفتن, شوخی کردن, مزاح گفتن.

sk mtare

: دلقک, شوخ, شوخ, بذله گو, ژوکر.

sk mtsamhet

: شوخ, خوش مزگی, طرب.

sk n

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

sk ndlig/fruktansvrd

: زشت, شنیع, شریر, ظالم, فجیح, تاثر اور.

sk ndliga

: رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگیز شنیع, رسوایی اور, ننگین, بدنام.

sk nhet

: زیبایی, خوشگلی, حسن, جمال, زنان زیبا, زیبایی, ظرافت, تناسب, زیبایی, خوش اندامی, قشنگی.

sk nhetsflck

: چیز بدنما, مایه نفرت, چشم درد.

sk nk

: قفسه کوچک کشودار, اشکاف کوچک.

sk nka/gna

: بخشیدن, ارزانی داشتن

sk nka/verl gga

: همرایزنی کردن, اعطاء کردن, مشورت کردن, مراجعه کردن

sk nlitterr

: ساختگی, افسانه ای.

sk nt

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

sk p

: صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصی, مخفی, پنهان کردن, نهفتن, منزوی شدن, گنجه, قفسه, گنجه ظروف غذا وغیره.

sk ra

: سوفار, جای زه کمان, شکاف میان کفل ها, پیکان بر زه گذاشتن, زه کردن, امتیاز, امتیاز گرفتن, حساب امتیازات.

sk ra

: شکستگی, شکاف, دندانه, موقع بحرانی, سربزنگاه, دندانه دندانه کردن, شکستن, داس, دهره, بشکل داس, با داس بریدن, بشکل داس (نیمدایره) دراوردن.

sk ra in

: بریدن, کندن, چاک دادن, شکاف دادن, حجاری کردن.

sk ra upp/reva

: شکافتن, پاره کردن, دریدن, شکاف, چاک.

sk ra/skra/springa

: چاک, شکاف, درز, چاک دادن, شکافتن, دریدن.

sk rande/gll

: گوش خراش, دارای صدای مزاحم.

sk rbjugg

: پوشیده از شوره, پست, منفور, کمبود ویتامین.ص

sk rbrde

: تخته نان بری, خوراکی های روی میز, پالتو بارانی, ماکول, خوردنی, مفت خور.

sk rd

: محصول, چیدن, گیسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چینه دان.

sk rdeman/skrdemaskin

: درو گر, ماشین درو.

sk rflcka

: نوعی مرغ دراز پا(مثل مرغ ماهیخوار).

sk rgrd

: مجمع الجزایر.

sk rhet

: زودشکنی, تردی, ظرافت.

sk rning

: تقاطع, چهار راه.

sk rp

: عمامه, کمربند, حمایل نظامی وغیره, ارسی, قاب دورشیشه در یاپنجره که شامل میله های چوبی بین شیشه ها نیز میباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمایل زدن, پنجره گذاردن.

sk rpa/bitterhet

: تندی, شدت, رنجش.

sk rseld

: بزرخ, وسیله تطهیر, تطهیری, پالا یشی, در برزخ قرار دادن.

sk rva

: تکه, خرده ریز, پاره سفال, صدف, سفال, کوزه شکسته, شکستن وبصورت قطعات ریز دراوردن, باریکه چوب, تراشه, خرده شیشه, تراشه کردن, متلا شی شدن وکردن.

sk t/skjutit/skott

: گلوله, تیر, ساچمه, رسایی, پرتابه, تزریق, جرعه, یک گیلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازی, منظره فیلمبرداری شده, عکس, رها شده, اصابت کرده, جوانه زده.

sk tsel

: نگهداشت.

sk/s kande

: جستجو, تلا ش, جویش, طلب, بازجویی, تحقیق, جستجو کردن.

ska

: باید, بایست, بایستی, فعل معین.

ska

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش کردن, باصدای رعد اسا ادا کردن.

ska

: جستجو, جستجو کردن, طلب کردن, پیگردی کردن.

ska vinna tid

: بدفع الوقت گذراندن, وقت گذراندن.

skabb

: خارش, جرب, گال.

skabb/strejkbrytare

: پوست زخم, اثر زخم, گر, گری, جرب, پوسته پوسته شدن, دلمه بستن زخم, دله.

skabbig

: دله دار, گردار, جرب دار, دارای خالهای جرب مانند.

skabrs

: زننده, هرزه, ناهموار, زبر, پوسته پوسته, دان دان, خشن.

skada

: فاسد کردن, خراب کردن, فاسد, فساد, انحراف, خسارت, خسارت زدن, اسیب, صدمه, اذیت, زیان, ضرر, خسارت, اسیب رساندن (به), صدمه زدن, گزند, ازار رساندن, اسیب زدن به, ازردن, اذیت کردن, جریحه دار کردن, خسارت رساندن, اسیب, ازار, زیان, صدمه, اسیب, صدمه, پیچانده, پیچ خورده, کوک شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جریحه, مجروح کردن, زخم زدن.

skada/men/f rlust

: گزند, زیان, ضرر, خسارت.

skada/sra

: اسیب زدن (به), ازار رساندن(به).

skadedjur

: جانوران موذی, جانور افت, حشرات موذی.

skadlig

: زیان اور, مضر, خسارت اور, درد ناک, مضر, پرگزند, مضر, اسیب رسان, مضر, زیان بخش, بدبو, کریه, نامطلوب, مضر, مهلک.

skadlig larv

: نوزاد مختلف حشراتی که افت گیاهان اند (بویژه درامریکا).

skadlig/farlig

: مضر, پرگزند.

skadliga

: مضر, پرگزند.

skaffa

: بدست اوردن, فراهم کردن, گرفتن, بدست اوردن, تحصیل کردن, جاکشی کردن.

skaffa mat/h lla mat

: اذوقه رساندن, خواربار رساندن, تهیه کردن, فراهم نمودن.

skaffade

: زمان گذشته فعل.تعگ

skafferi

: دولا بچه, گنجه خوراک, خوراکی, ابدار خانه, شربت خانه, مخصوص لوازم سفره.

skaft

: دسته, دسته تبر, دسته تیشه ومانند ان, میله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تیر, پرتو, چاه, دودکش, بادکش, نیزه, خدنگ, گلوله, ستون, تیرانداختن, پرتو افکندن.

skaka

: تکان دادن, دچار تشنج کردن, بند, بریدگی اجر و امثال ان برای جلوگیری از لغزش, تیزی یا شکاف اجر و چوب و غیره, بند زدن, میخ زدن, بهم جفت کردن دو چیز, تکان تکان خوردن, متصل کردن, بشدت بالا و پایین پریدن, تکان دادن, تکان خوردن, دست انداز داشتن(جاده), ارتعاش, تکان, لرزش, تزلزل, لرز, تکان دادن, جنباندن, اشفتن, لرزیدن.

skaka/skakning

: تکان دادن, دست انداز داشتن, تکان خوردن, تکان, تلق تلق, ضربت, یکه.

skakade

: , : مجموع تخته های لا زم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان, روکش چوب مخصوص جعبه یا مبل وغیره, دسته, بسته, بسته کردن.

skakande/skral/svag

: لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعیف.

skakis

: وحشت زده و عصبی.

skal

: پوست, قشر, صدف حلزون, کاسه یا لا ک محافظ جانور (مثل کاسه لا ک پشت), عامل محافظ حفاظ, جلد, پوست فندق وغیره, کالبد, بدنه ساختمان, گلوله توپ, پوکه فشنگ, قشر زمین, سبوس گیری کردن, پوست کندن از, مغز میوه را دراوردن (از پوست), پوسته, سبوس, پوست نخود وغیره, زدودن.

skal/skida

: پوست, سبوس, غلا ف یا کاسه گل, حقه گل, بی سبوس کردن, بی پوشش کردن.

skal/svl/kant

: پوست, قشر, ظاهر, پوسته بیرونی هرچیزی, پوست کندن.

skala

: پوست انداختن, پوست کندن, کندن, پوست, خلا ل, نرده چوبی, محجر, کفه ترازو, ترازو, وزن, پولک یا پوسته بدن جانور, فلس, هر چیز پله پله, هرچیز مدرج, اعداد روی درجه گرماسنج وغیره, مقیاس, اندازه, معیار, درجه, میزان, مقیاس نقشه, وسیله سنجش, خط مقیاس, تناسب, نسبت, مقیاس کردن, توزین کردن.

skalare

: پوست کننده, اسباب پوست کن, پلیس.

skalbagge

: سوسک, :(بععتلءنگ, د-) اویخته شدن, پوشیده شدن, پیش امدن, سوسک وار.

skaldjur

: غذاهای مرکب از جانوران دریایی (مثل خرچنگ وغیره), حلزون صدف دار, نرم تن صدف دار.

skaldjurspicknick

: پیک نیک, اجتماعی درخارج.

skall

: باید, بایست, بایستی, فعل معین, دوم شخص مفرد حاضر فعل.للاهس

skalla

: صدای جرنگ جرنگ, صدای شیپور, صدای بهم خوردن اسلحه, صدا کردن.

skalle

: کاسه مغز, جمجمه, پشت سر, پشت گردن, سر, کله, کله, سر, سر یا قسمتی از سر انسان, مغز, کاسه سر, جمجمه, فرق سر.

skallerorm

: مار جلا جل, مار زنگوله دار, مارزنگی.

skallig

: طاس, بیمو, کل, برهنه, بی لطف, ساده, بی ملا حت, عریان, کچل, طاس شدن.

skallig/kal

: طاس, بیمو, کل, برهنه, بی لطف, ساده, بی ملا حت, عریان, کچل, طاس شدن.

skallra

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skalpell

: چاقوی کالبد شکافی, چاقوی کوچک جراحی, باچاقوی جراحی بریدن, پاره پاره کرد ن.

skalr

: عدد, عددی.

skalsnigel

: حلزون, لیسک, نرم تن صدف دار, بشکل مارپیچ جلو رفتن, وقت تلف کردن, انسان یا حیوان تنبل وکندرو

skalv

: لرزیدن, تکان خوردن, لرزش داشتن, بهیجان امدن, مرتعش شدن, لرزش, لرزه.

skam

: شرم, خجلت, شرمساری, ازرم, ننگ, عار, شرمنده کردن, خجالت دادن, ننگین کردن.

skam/van ra

: ننگ, ننگین کردن, ابروریزی, بی شرفی, رسوایی, نکول, بی احترامی کردن به, تجاوز کردن به عصمت (کسی).

skam/vanheder/betvivla

: بی اعتباری, بدنامی, بی اعتبار ساختن.

skaml s

: بی حیا, بی شرم, بی شرمانه, ننگ اور.

skamlig

: رسوا, مفتضح, موجب رسوایی, ننگ اور, شرم اور, ننگین.

skamlig/skandals

: رسوایی اور, خفت اور, ننگین, نامطبوع.

skamliga

: شرم اور, ننگین.

skample

: قاپوق, نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم را از سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند.

skamsen

: شرمسار, خجل, سرافکنده, شرمنده, مقصر, شرمگین, ادم خبیث, شرمنده وترسو, کم رو, خجالت کش, خجالتی, ترسو, خجول.

skandal

: رسوایی, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

skandal/anst t

: رسوایی, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

skandalisera

: مفتضح کردن, تهمت ناروا زدن به, رسوا کردن.

skandals

: افتضاح امیز, رسوایی اور.

skandering

: تقطیع شعری, قراءت شعر با وزن.

skans p fartyg

: قسمت جلو عرشه کشتی.

skapa

: خلق شدن, افریدن, ایجاد کردن.

skapande

: تولیدی, نسلی.

skapare

: افریدگار, افریننده, خالق, سازنده, خالق, مبتکر, موسس, بنیانگذار.

skapelse

: افرینش, خلقت, ایجاد.

skaplig

: زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

skaplig/rlig

: زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

skar

: اجاره دهنده, امانت دهنده, کفیل دهنده.

skar

: بریدن, گسیختن, گسستن, چیدن, زدن, پاره کردن, قطع کردن, کم کردن, تراش دادن (الماس وغیره), عبور کردن,گذاشتن, برش, چاک, شکاف, معبر, کانال, جوی, تخفیف, بریدگی.

skara

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

skarab

: تخماق یا کلوخ کوب, زمین کوب, تکه جواهر, سوسک سرگین غلتان.

skarp

: تیزرو, تیز, نوک تیز, حاد, بحرانی, زیرک, تیزنظر, تند, شدید (مو.) تیز, زیر, حساس, حاد, تیز(زاویه ء حاد, زاویه تند), برنده, قاطع, دندان پیشین, ثنایا, تیز, نافذ, تیز, تند وتلخ, زننده, نیشدار, گوشه دار, پر ادویه, تند, زننده, گوشه دار, تیز, نوک تیز, سوزناک, تیز, نوک دار, تند, زننده, زیرک, تیز کردن, بی امان, شدید, با روح, سرحال, تخفیف زیاد, عظیم, چاک, زبانه دار, دارای مزه تند.

skarp kritik

: خشونت, سخت گیری, باریک بینی, جراحت, تنگی, ضیق.

skarp/bitter

: تند, زننده, سوزان.

skarp/ivrig

: تیزکردن, شدیدبودن, شدیدکردن, نوحه سرایی کردن, تیز, پرزور, تند, حاد, شدید, تیز, زیرک, باهوش, مشتاق.

skarp/kraftfull

: برنده, تیز, بران, نافذ, قاطع, قطعی, سخت.

skarp/skarpsinnig/akut

: تیزکردن, تند و تیزکردن.

skarpare/falskspelare

: مداد تراش, ادم دغل وکلا هبردار.

skarpsill

: ماهی خمسی, شاه ماهی کوچک.

skarpsinne

: تیز فهمی, تیز هوشی, تیز هوشی, تیز فهمی, فراست.

skarpsinne/klokhet

: هوشمندی, فراست, هوش, دانایی, عقل, زیرکی, ذکاوت.

skarpsinnig

: تیزکردن, تند و تیزکردن, زیرک, ناقلا, دانا, هوشیار, محیل, دقیق, موشکاف, دانا, زیرک, عاقل, باهوش, بافراست, هوشمند.

skarpskytt

: تیرانداز ماهر, نشانه گیر, تیرانداز ماهر, زنجره دارای سر مخروطی.

skarpsynt

: زیرک, بینا, تیزهوش.

skarv

: درزه, بند گاه, بند, مفصل, پیوندگاه, زانویی, جای کشیدن تریاک با استعمال نوشابه, لولا, مشترک, توام, شرکتی, مشاع, شریک, متصل, کردن, خرد کردن, بند بند کردن, مساعی مشترک.

skarvfgel

: قره قاز, شخص پرخور, ازمند, پنگون.

skarvyxa

: تیشه ء نجاری, تیشه زدن, با تیشه صاف کردن.

skata

: کلا غ جاره, زاغی, کلا غ زاغی, ادم وراج, زن بد دهن.

skatt

: مالیات, باج, خراج, تحمیل, تقاضای سنگین, ملا مت, تهمت, سخت گیری, مالیات بستن, مالیات گرفتن از, متهم کردن, فشاراوردن بر.

skatt/skatta

: گنج, گنجینه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجینه اندوختن, گرامی داشتن, دفینه.

skatta

: گنج, گنجینه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجینه اندوختن, گرامی داشتن, دفینه.

skatte-

: مالی, مالیاتی, محاسباتی.

skattebetalare

: مالیات پرداز, مالیات دهنده.

skattepliktig

: مالیات بردار, مشمول مالیات.

skattkammare

: خزانه, خزانه داری, مالیه, خزانه دار پادشاهی.

skattmstare

: گنجور دانشکده, صندوقدار, خزانه دار, خزان دار, گنجور, صندوقدار.

skattskyldig

: خراجگزار, فرعی, تابع, شاخه, انشعاب.

skava av

: ساییدن, خراشیدن زدودن, پاک کردن, حک کردن, سر غیرت اوردن, بر انگیختن, تحریک کردن.

skbar

: قابل جستجو.

skda

: دیدن, مشاهده کردن, نظاره کردن, ببین, اینک, هان.

skdare

: تماشاگر, تماشاچی, بیننده, ناظر, ناظر, تماشاچی, مراقب, تماشاگر, تماشاگر, ماشاچی, بیننده, ناظر.

skdespelare

: بازیگر, هنرپیشه, خواهان, مدعی, شاکی, حامی, ایفا کننده.

skdligg ra

: تجسم کردن, تصور کردن.

ske

: روی دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردکردن, پیشامدکردن.

sked

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وکنار کردن

sked/ sa

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وکنار کردن

skedand

: کارگر بیل زن.

skeetskytte

: باسرعت حرکت کردن, شتاب کردن, فواره زدن اب, پرتاب کردن, انداختن, تمرین تیراندازی.

skelett-

: اسکلتی, وابسته به استخوان بندی, کالبدی.

skelett

: کالبد, اسکلت, استخوان بندی, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ریزی.

skelgd

: چشم مات, انواع مختلف اردک ماهی.

sken

: تابش, درخشندگی, برق, زیرکی, استعداد, ظاهر, ماسک, تغییر قیافه, لباس مبدل.

sken-

: قلا بی, ساختگی, دروغی, ریاکاری, وانمود کردن, بخود بستن, تظاهر کردن.

sken-/simulera

: قلا بی, ساختگی, دروغی, ریاکاری, وانمود کردن, بخود بستن, تظاهر کردن.

skena

: سرزنش, توبیخ, سرکوفت, طعنه, ریل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده کشیدن, توبیخ کردن.

skena iv g/rusa

: چهارنعل, بتاخت رفتن, چهار نعل دودیدن, گریز, فرار باشتاب, پرواز سریع.

skenbar

: رنگ پذیر, ساختگی, جعلی, ظاهری, نمایان, ظاهر نما, زیبایی, جلوه.

skenbar/synbar

: ظاهری, نمایان, ظاهر نما, زیبایی, جلوه.

skenben

: ساق پا, ساق جوراب, درشت نی, قصبه کبری, ساقه, میله (بدنه ستون وغیره), پیاده وباسرعت رفتن, قلم پا, ساق پا, قلم پای خوک, گوشت قلم پا, درشت نی, قصبه کبری.

skenfager

: خوش منظروبدنهاد, دارای ظاهر زیبا وفریبنده, ظاهرا صحیح, بطورسطحی درست, ظاهرامنطقی ودرست ولی واقعا عکس ان.

skenfrukt

: میوه کاذب, میوه فرعی, شبه میوه.

skenhelig

: مقدس نما, مقدس.

skenhelighet

: مقدس نمایی, تقدس.

skepnad

: صورت ظاهر, شباهت, قیافه, ظن قوی, تظاهر.

skepnad/utseende

: صورت ظاهر, شباهت, قیافه, ظن قوی, تظاهر.

skepp

: کشتی, جهاز, کشتی هوایی, هواپیما, با کشتی حمل کردن, فرستادن, سوار کشتی شدن, سفینه, ناو.

skeppare

: جست وخیز کننده, ناخدای کشتی, فرمانده دسته نظامی, فرمانده یا خلبان هواپیما, کاپیتان, رهبر.

skeppare/kapten

: جست وخیز کننده, ناخدای کشتی, فرمانده دسته نظامی, فرمانده یا خلبان هواپیما, کاپیتان, رهبر.

skepparhistoria

: نخ تابیده, نخ با فندگی, الیاف, داستان افسانه امیز, افسانه پردازی کردن.

skepps-

: وابسته به کشتی, وابسته به نیروی دریایی.

skepps-/sj-

: وابسته به کشتی, وابسته به نیروی دریایی.

skeppsbrott

: کشتی شکستگی, غرق کشتی, غرق, کشتی شکسته شدن.

skeppsbrott/f rlisa

: کشتی شکستگی, غرق کشتی, غرق, کشتی شکسته شدن.

skeppsbrott/vrak

: کشتی شکستگی, خرابی, لا شه کشتی و هواپیما و غیره, خراب کردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شی شدن.

skeppsbyggare

: کشتی ساز.

skeppsdocka

: بارانداز, لنگرگاه, بریدن, کوتاه کردن, جاخالی کردن, موقوف کردن, جای محکوم یا زندانی در محکمه.

skeppskamrat

: همقطار (در کشتی).

skeppsvarv

: تعمیرگاه کشتی, کارخانه کشتی سازی, محل کشتی سازی, کارخانه کشتی سازی.

skeptiker

: شکاک, پیرو فلسفه بدبینی, سوفسطایی, ادم بدبین.

skeptisk

: دیر باور.

skerhet

: اطمینان, یقین, دقت, ایمنی, سلا مت, امنیت, محفوظیت, ایمنی, امان, امنیت, اسایش خاطر, اطمینان, تامین, مصونیت, وثیقه, گرو, تضمین, ضامن.

skerhetsb lte

: کمربند ایمنی.

skerhetsl s

: قفل بی خطر مخصوص حفظ محلی از خطر دستبرد, ضامن اسلحه.

skerhetszon

: بلندی وسط خیابان مخصوص عابرین.

skev

: کجی, انحراف, اریبی, منحرف, کج نگاه کردن, کج حرکت کردن, کج یااریب گذاردن, تحریف کردن, نامتوازن.

skevningsroder

: قسمت متحرک بال هواپیما.

skgg

: ریش, خوشه, هرگونه برامدگی تیزشبیه مو و سیخ در گیاه و حیوان, مقابله کردن, ریش دارکردن.

skggiga

: ریشو.

skick

: حالت, وضعیت, چگونگی, شرط, مقید کردن, شرط نمودن.

skicka

: فرستادن, ارسال داشتن.

skicka cirkulr till

: بخشنامه صادرکردن, پرسش نامه فرستادن.

skicka omkring

: بخشنامه کردن, بدورمحور گشتن, منتشر شدن.

skickade

: , فرستاد, فرستاده.

skickar

: فرستادن, ارسال داشتن.

skicklig

: زبر دست, ماهر, استاد, مرد زبردست, زرنگ, زبر دست, زیرک, ماهر, چابک, چالا ک, تردست, چیره دست, زبردست, چیره, ماهر, حاذق, متخصص, ماهر, استادکار.

skicklig historieber ttare

: داستانسرا, قصه گوی زبردست.

skicklig/duktigt/kunnigt

: با توانایی, از روی لیاقت.

skickliga

: ماهر, استادکار.

skicklighet

: زبردستی, تردستی, سبکدستی, چابکی, چالا کی, زبردستی, چیرگی, مهارت, تخصص, کارایی, چیره دستی, ورزیدگی, تردستی, مهارت, استادی, زبر دستی, هنرمندی, کاردانی, مهارت عملی داشتن, کاردان بودن, فهمیدن.

skickligt

: ماهر, استادکار.

skid kning

: اسکی بازی.

skida

: اسکی, اسکی بازی کردن.

skida/balja

: غلا ف, پوست برونی, تخمدان, نیام, قوزه پنبه, پوسته محافظ, تشکیل نیام دادن, پا.

skida/slida

: نیام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار کردن, پوشاندن, کند کردن, غلا ف کردن.

skidkare

: اسکی باز.

skidor

: اسکی, اسکی بازی کردن.

skiffer

: شیست متورق, تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع (اعم از نوشته یا ننوشته), فهرست نامزدهای انتخاباتی, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه ای را ثبت کردن, تعیین کردن, مقدر کردن.

skiffer/griffeltavla

: تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع (اعم از نوشته یا ننوشته), فهرست نامزدهای انتخاباتی, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه ای را ثبت کردن, تعیین کردن, مقدر کردن.

skiffrig

: شبیه سنگ لوح, باریکه باریکه, تکه تکه.

skift

: تغییرمکان, نوبت کار, مبدله, تغییردادن.

skiftande

: شبیه , متغیر, شکل پذیر, گوناگون, متلون, تغییرمکان دهی, تغییرکننده.

skiftande i regnbgens f rger

: قوس قزحی, رنگین کمانی.

skiftnyckel

: اچار, مهره پیچ, مهره گشا, بست, بندقیقاجی, میله الصاقی, گلنگدن, وجب کننده.

skikt

: تغییرمکان, نوبت کار, مبدله, تغییردادن.

skikt/lager

: لا یه, چینه, طبقه, پایه, رتبه, طبقه نسج سلولی, قشر.

skildra

: نمایش دادن (بوسیله نقشه و مانند ان), نقش کردن, مجسم کردن, رسم کردن, شرح دادن.

skilja

: فرق گذاردن (بعلت خواص متناقض ومغایر), متمایز داشتن

skilja kyrkan frn staten

: بهم زدن, کلیسا را از ازادی محروم کردن.

skilja sig

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, دیفرانسیل تشکیل دادن.

skiljande

: جدا سازی, جدا ساز, جدا سازی, تفکیک, جدایی, مجزایی, تجزیه.

skiljas

: جدا, جداگانه, جدا کردن, تفکیک کردن.

skiljbar

: جدا شدنی, جدا کردنی, قابل تفکیک, مجزا.

skiljedom

: نتیجه ء حکمیت, رای بطریق حکمیت, داوری.

skiljedom/medla

: حکمیت کردن (در), فیصل دادن, فتوی دادن.

skiljedomare

: سرحکم (هاکام), سرداور, داور مسابقات, حکمیت, داوری, داوری کردن.

skiljedomare/kricketdomare

: سرحکم (هاکام), سرداور, داور مسابقات, حکمیت, داوری, داوری کردن.

skiljer sig

: فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن.

skiljev gg

: تقسیم, بخش, قسمت.

skillnad

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.

skilsm ssa/skiljas

: طلا ق, جدایی, فسخ.

skilsmssa

: طلا ق, جدایی, فسخ.

skimmel

: قزل, سرخ تیره, زرپور, اسب قزل, تیماج.

skimmer

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنایی لرزان داشتن, دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skimmer/skimmra

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنایی لرزان داشتن, دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skimmra

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنایی لرزان داشتن, دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skina

: تابیدن, درخشیدن, نورافشاندن, براق کردن, روشن شدن, روشنی, فروغ, تابش, درخشش.

skina/putsa/glans

: تابیدن, درخشیدن, نورافشاندن, براق کردن, روشن شدن, روشنی, فروغ, تابش, درخشش.

skingra

: پراکنده کردن, متفرق کردن, پراکندگی کردن, ازهم پاشیدن, اسراف کردن.

skingra sig

: پراکندن, پخش کردن, ازهم جدا کردن, پراکنده وپریشان کردن, افشاندن, متفرق کردن.

skingrande

: اتلا ف.

skingring

: پراکندگی.

skinka

: کپل, کفل.

skinka/rkt skinka

: گوشت ران, ران خوک نمک زده, ران و کفل, مقلد بی ذوق وبی مزه, تازه کار, بطور اغراق امیزی عمل کردن, ژامبون.

skinn

: پوست, چرم, جلد, پوست کندن, با پوست پوشاندن, لخت کردن.

skinna

: پوست, چرم, جلد, پوست کندن, با پوست پوشاندن, لخت کردن.

skinnpung

: چنته یاکیسه چرمی جلو دامن اسکاتلندیهای کوهستانی.

skiss

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پیش نویس ازمایشی, زمینه, خلا صه, ملخص, مسوده کردن, پیش نویس چیزی را اماده کردن.

skiss/skissera/utkast

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پیش نویس ازمایشی, زمینه, خلا صه, ملخص, مسوده کردن, پیش نویس چیزی را اماده کردن.

skissartad

: عاری از جزءیات.

skissbok

: کتاب محتوی قطعات کوتاه ادبی, کتاب مسوده.

skissera

: مشخص کردن, ترسیم نمودن, معین کردن, طرح کلی, رءوس مطالب.

skit

: ریدن, گه, ان, عن, سنده, گه, پشکل.

skitprat

: دیلا ر, گندم سیاه, تلخه, تفاله, چرند, نوعی قمار, بدار زدن, قماربازی کردن.

skitsnack

: مزخرف, مهمل, جو, یاوه, بیهوده, مزخرف.

skiva

: گرده, قرص.

skiva/andel

: برش, قاش, تکه, باریکه, باریک, گوه, سهم, قسمت, تیغه گوشت بری, قاش کردن, بریدن.

skiva/diskett

: گرده, قرص.

skjorta

: پیراهن, پیراهن پوشیدن, دامن لباس, دامنه, دامنه کوه, حومه شهر, حوالی, دامن دوختن, دامن دار کردن, حاشیه گذاشتن به, از کنار چیزی رد شدن, دور زدن, احاطه کردن.

skjortblus

: بلوز زنانه.

skjorttyg

: پیراهن, پارچه پیراهنی.

skjul

: کلبه, خانه رعیتی, پناهگاه, خیمه, سایبان, ریختن, انداختن افشاندن, افکندن, خون جاری ساختن, جاری ساختن, پوست انداختن, پوست ریختن, برگ ریزان کردن, کپر, الونک.

skjul/hydda/timmerkoja

: کلبه, خانه, خانه کوچک وسردستی ساخته شده, کاشانه, زیستن.

skjuta

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

skjuta upp

: عقب انداختن, بتعویق انداختن, موکول کردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.

skjuta ut

: برامدگی داشتن, جلو امده بودن, تحمیل کردن.

skjuta ver

: اضافه جهیدن, اضافه جهش.

skjuta/eld

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

skjuta/fotografera/filma

: درکردن (گلوله وغیره), رها کردن (از کمان وغیره), پرتاب کردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فیلمبرداری کردن, عکسبرداری کردن, درد کردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رویش انشعابی, رویش شاخه, درد, حرکت تند وچابک, رگه معدن.

skjuta/st ta

: هل, پرتاب, تنه, هل دادن, تنه زدن, با زور پیش بردن, پرتاب کردن, کشیدن(شمشیر), پرتاب شدن.

skjutit

: گلوله, تیر, ساچمه, رسایی, پرتابه, تزریق, جرعه, یک گیلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازی, منظره فیلمبرداری شده, عکس, رها شده, اصابت کرده, جوانه زده.

skjutning med gevr

: تیراندازی, تفنگ, تفنگ ها.

skjutplattform

: تپه های خاکی که توپها را بر ان قرارمیدهند, سنگری که از انجاتوپها را اتش میکنند.

skjutvapen

: تیرانداز, تفنگ درکن.

skka

: هرزه, فاحشه, فاسد الا خلا ق.

skknall

: صدای صاعقه مانند, صدای تندر, غرش رعد.

skl

: نشانوند, استدلا ل.

skl/hej

: خدا حافظ.

skld/skydda

: سپر, پوشش, حامی, حفاظ, پوشش محافظ, بوسیله سپر حفظ کردن, حفاظ پیدا کردن.

skleros

: سفت شدگی بافتها, تصلب بافت.

sklerotisk

: متصلب, سخت.

skliknande

: تندردار, رعد اسا, صاعقه وار.

sklja

: با اب شستن, با اب پاک کردن, شستشو, سرکشیدن, زود خوردن, خیس کردن, اشغال.

sklla

: بااب گرم سوزاندن, اب جوش ریختن روی, تاول زده کردن, تاول, اثر اب جوش بر روی پوست, سوختگی, اب پز کردن.

sklla

: پوست درخت, عوعو, وغ وغ کردن, پوست کندن.

sklmsk

: شوخ و شنگ, شوخ, بذله گو, خنده دار, مهمل, الواط.

sklva/skalv

: لرزیدن, تکان خوردن, لرزش داشتن, بهیجان امدن, مرتعش شدن, لرزش, لرزه.

sklvning/darrning

: لرزش, تکان, جنبش, تپش, رعشه, لرزه.

skmoln

: ابر صاعقه دار.

skmt

: فریب, لطیفه, گول, شوخی, دست انداختن شخص, طعنه, فریب دادن, لطیفه زدن, مسخره کردن, گمراه کردن, جماع کردن, شوخی, لطیفه, بذله, شوخی کردن.

skmta

: شوخی, لطیفه, بذله, شوخی کردن.

skmtsam

: شوخ, لوس, اهل شوخی بیجا, مضحک, خنده دار, خنده اور, عجیب, بامزه, شوخ, شنگ, شوخی امیز, فکاهی, بذله گویی, شوخ, شوخی امیز, فکاهی.

skmttecknare

: نقاش کارتون.

skndlig

: تبه کار, بدکار, ستمگر, شریر, بسیار زشت, رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگیز شنیع, رسوایی اور, ننگین, بدنام, شریر, زشت, نابکار, بدکار, شنیع, ناهنجار, موهن بمقدسات, مربوط به بیحرمتی به شعاءر مذهبی.

skndlighet

: اشکاری, رسوایی, وقاحت, شناعت, زشتی.

sknhetsexpert

: متخصص ارایش وزیبایی, مشاطه.

sknhetsfl ck

: چیز بدنما, مایه نفرت, چشم درد.

skning

: جستجو, جستجو کردن.

sknk fr n ovan

: میوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

sknka

: واگذار کردن, دادن (به), بخشیدن, دهش, دادن, پرداخت کردن, اتفاق افتادن, فدا کردن, اراءه دادن, بمعرض نمایش گذاشتن, رساندن, تخصیص دادن, نسبت دادن به, بیان کردن, شرح دادن, افکندن, گریه کردن.

sknlitteratur

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خیال, وهم, دروغ, فریب, بهانه.

sko

: کفش پوشیده, گل الود, نعل کفش, کفش, نعل اسب, کفش پوشیدن, دارای کفش کردن, نعل زدن به.

skoband

: بند کفش.

skoband/skosnre

: بند کفش.

skock

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

skog

: جنگل, بیشه, تبدیل به جنگل کردن, درختکاری کردن.

skogig

: ساکن جنگل, جنگلی, پردرخت, پوشیده شده از درخت, خیلی انبوه.

skogrik

: جنگل دار, پر درخت, چوبی, پوشیده از چوب.

skogsarbetare

: تیر فروش, الوار فروش, چوب بر, کسیکه الوار وتیر اره میکند, چوب بر, جنگلبان.

skogsavverkning

: واقعه نگاری.

skogsbruk

: پرورش جنگل.

skogsbygd

: جنگل, زمین جنگلی, درختستان.

skogsdunge

: بیشه, هیمه زار, خشخاش بستانی, شقایق, درختستان, بیشه, بوته زار, بیشه درخت کوتاه.

skogsgl nta

: سبزه میان جنگل, فضای میان جنگل, خیابان یا کوچه جنگل, درختستان, بیشه.

skogshuggare

: واقعه نگار, هیزم شکن, باسمه کار چوب, منبت کار.

skogskornell

: سیاه ال, زغال اخته, سیاه توسه, درخت سرخک

skogsvana

: صنایع چوبی, نجاری.

skogsvrd

: جنگلبانی, احداث جنگل, جنگلداری.

skogvaktare

: جنگلبان, جنگل نشین, جانور جنگلی, متصدی جانوران شکاری, قرقچی, شکاربان, جنگل بان, تفنگ دار سواره, هنگ سوار, ولگرد خانه بدوش

skogvaktare/ridande polis

: جنگل بان, تفنگ دار سواره, هنگ سوار, ولگرد خانه بدوش

skohorn

: پاشنه کش کفش, پاشنه کش بکار بردن.

skoj

: گول زنی, فریب, شوخی, لطیفه, بذله, شوخی کردن, خوشی, عیشی, کیف, عیاشی, زیور.

skoj/skoja/fest

: سرور ونشاط, خوشی, جست وخیز, رقص, خوشی کردن, ورجه ورجه کردن.

skoja

: شوخی, لطیفه, بذله, شوخی کردن.

skojare

: طفره رو, دور سرگردان, جاخالی کن, شوخ, بذله گو, ژوکر, نمایش واراءه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی, حقه باز, شیاد, گول زن, نیرنگ باز, بامبول زن.

skojare/lymmel

: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.

skojare/skurk

: ادم دغل, رند, ناقلا, بذله گو, هرس کردن, از علف هرزه پاک کردن, حیوان عظیم الجثه سرکش, اسب چموش, گول زدن, رذالت و پستی نشان دادن.

skojs skull

: شوخی, بازی, خوشمزگی, سرگرمی, شوخی امیز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخی کردن, خوشمزگی.

skol-

: مدرسه ای, اموزشگاهی, استادانه, دقیق

skola

: مدرسه, اموزشگاه, مکتب, دبستان, دبیرستان, تحصیل در مدرسه, تدریس درمدرسه, مکتب علمی یا فلسفی, دسته, جماعت همفکر, جماعت, گروه, دسته ماهی, گروه پرندگان, تربیب کردن, بمدرسه فرستادن, درس دادن.

skola/vind gdhet

: لوچ, چپ, لوچی, دوبینی, احولی, لوچ بودن, چپ نگاه کردن, نگاه با چشم نیم باز.

skolarbete

: درس مدرسه, تکلیف شبانه دانشجو.

skolastik

: شیوه تعلیم وفلسفه مذهبی قرون وسطی.

skolavslutning

: اغاز, جشن فارغ التحصیلی.

skolfrken

: خانم معلم, خانم دبیر, مدیره مدرسه.

skolk

: حالت غایب بودن, غیبت, وقت گذرانی, پرسه زنی, طفره زنی, گریز.

skolka

: قلا ب وار, بشکل قلا ب, پر از قلا ب.

skolkamrat

: تدریس, تعلیم, تحصیل, کسب دانش, هم شاگردی, هم مدرسه ای, هم اموز.

skolkamrat/lrare/l rarinna

: تدریس, تعلیم, تحصیل, کسب دانش.

skolkare

: ادم طفره رو, طفره رو, از اموزشگاه گریز زدن, شاگرد یا ادم طفره رو, مکتب گریز.

skollrare

: رءیس اموزشگاه, عنوان کشیشان کلیسای هلند.

skolning

: اموزش و پرورش.

skolsal

: اموزگاه, کلا س درس.

skolutbildning

: تدریس, تعلیم, تحصیل, کسب دانش.

skolv ska

: چنته, کیف بند دار, کیف مدرسه, خورجین.

skomakare

: پینه دوز, کفش دوز, کفاش.

skona

: دریغ داشتن, مضایقه کردن, چشم پوشیدن از, بخشیدن, برای یدکی نگاه داشتن, درذخیره نگاه داشتن, مضایقه, ذخیره, یدکی, لا غر, نحیف, نازک, کم حرف.

skonare

: قایق دو دگلی, گاری سفری, گاری روپوش دار.

skoningsls

: بی دریغ, فراوان, ظالم, سخت, اسراف کننده.

skopa/ skar

: دب اکبر, ملا قه.

skoputsare

: واکسی, کفش واکس زن, واکس زن, واکسی.

skor

: پاپوش, کفش.

skorpa

: نان برشته تخم مرغ دار, نوعی بیسکویت.

skorpa/kant

: کبره, کبره بستن, قسمت خشک و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چیزی, ادم جسور و بی ادب.

skorpartad

: پوسته مانند, سخت, تند, خشن.

skorpion

: کژدم, عقرب.

skorpionen

: برج عقرب, برج هشتم.

skorsten

: دودکش, بخاری, کوره, نک.

skorv

: سبوسه, پوسته, شوره سر, وازده اجتماع, سفیدک زدن, باشوره پوشاندن, زدودن.

skorvig

: شوره دار.

skosnre

: بند کفش.

skot

: ورق.

skoter

: روروک مخصوص بچه ها, قایق موتوری ته پهن, روروک سواری کردن.

skotsk

: ویسکی اسکاتلندی, اسکاتلندی, چاک, خراش, زخم, چاک دادن, زخمی کردن, له کردن, مسدود کردن, مانع غلتیدن شدن, مردد بودن, نوار چسب اسکاچ, اسکاتلندی, اسکاتلندی, خسیسانه.

skotsk hackkorv

: پودینگ یادسر دل وجگر وپیاز وادویه.

skotska

: اسکاتلندی, خسیسانه.

skott

: گلوله, تیر, ساچمه, رسایی, پرتابه, تزریق, جرعه, یک گیلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازی, منظره فیلمبرداری شده, عکس, رها شده, اصابت کرده, جوانه زده.

skotte

: باج, مالیات, مالیات بستن بر, اسکاتلندی, اسکاتلندی, خسیس, اسکاتلندی.

skottk rra

: زنبه, خاک کش, چرخ دستی, چرخ دوره گردها, پشته, توده, کوه, تپه, ماهور, چرخ خاک کشی, چرخ دستی, فرقان, با چرخ دستی یا چرخ خاک کشی حمل کردن.

skottsker

: ضد یا مانع گلوله.

skottspole

: ماکو, ترنی که فقط در مسیر معینی امد ورفت کند, لرزنده, رفت وامدن کردن.

skottvidd

: تیر اندازی, گلوله, تیر, زخم گلوله, تیر رس.

skovel

: خاک انداز, بیل, پارو, کج بیل, بیلچه, بیل زدن, با بیل کندن, انداختن.

skovel/skyffla

: خاک انداز, بیل, پارو, کج بیل, بیلچه, بیل زدن, با بیل کندن, انداختن.

skp/kabinett

: قفسه, اطاقک, هیلت وزرا.

skr

: ترد, شکننده, بی دوام, زودشکن, رنگ صورتی, سوراخ سوراخ کردن یا بریدن.

skr

: رسته, صنف, انجمن, اتحادیه, محل اجتماع اصناف.

skr ck

: هیبت, ترس (امیخته با احترام), وحشت, بیم, هیبت دادن, ترساندن, دهشت, ترس, خوف, وحشت, مورمور, بیزاری.

skr ckslagen

: وحشت زده, خوف زده.

skr ddare

: خیاط, دوزندگی کردن.

skr la

: داد زدن, فریاد زدن, گریه (باصدای بلند).

skr mma

: ترسیده, وحشت زده, رام کردن, ترساندن, بی جرات کردن, بوحشت انداختن, ترساندن, ترساندن, مرعوب کردن, تشر زدن به, نهیب زدن به, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گریزاندن, ترسیدن, هراس کردن, بیم, خوف, رمیدگی, رم, هیبت, محل هراسناک.

skr mmande

: ترسناک, مخوف, ترسناک, ترسان.

skr n

: دادزدن, فریاد زدن, جیغ کشیدن, هو کردن,بوق زدن, صدای جغد, :(اسکاتلند وشمال انگلیس) فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره

skr nig

: پرسروصدا, شلوغ کننده, خودنما, خشن, رسوا.

skr p/kull av djur/br

: تخت روان, کجاوه, محمل, برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند, اشغال, نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید, زایمان, ریخته وپاشیده, زاییدن, اشغال پاشیدن.

skr plig

: سالخورده و فرتوت, ضعیف و ناتوان, خیلی پیر.

skr vel

: ادم لا فزن, گزافه گو, متظاهر.

skr vlare

: لا فزن, گزافه گو, رجز خوان, ادم دعوایی وپر هیاهو وغره, دارای زرق وبرق.

skra av

: بریدن, گسیختن, گسستن, چیدن, زدن, پاره کردن, قطع کردن, کم کردن, تراش دادن (الماس وغیره), عبور کردن,گذاشتن, برش, چاک, شکاف, معبر, کانال, جوی, تخفیف, بریدگی, چاقو, ساطور, تراشیدن, بریدن, پیوسته کم کردن, با چاقو تیزکردن و تراشیدن.

skra ned

: قطع کردن, حذف کردن, کم کردن, دارای سنگر موقتی زیر زمینی کردن, از نو خندق ساختن, مستحکم کردن.

skra/korsa

: از وسط قطع کردن, تقسیم کردن, تقاطع کردن.

skra/s ker

: ایمن, بی خطر, مطملن, استوار, محکم, درامان, تامین, حفظ کردن, محفوظ داشتن تامین کردن, امن.

skrake

: اردک ماهیخوار.

skral

: لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعیف.

skramla

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skramlande

: جانانه, بشاش, تند, خیلی تند, خیلی خوب.

skramlig

: دارای صدای تق تق.

skrammel

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skrammel/skramla/skallra

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skranglig

: دوک وار.

skrapa

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشیدن, خاراندن, پاک کردن, زدودن, باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن, تراشیدن, خراشیدن, خراش, اثر خراش, گیر, گرفتاری.

skrapa/skrapning

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشیدن, خاراندن, پاک کردن, زدودن, باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن, تراشیدن, خراشیدن, خراش, اثر خراش, گیر, گرفتاری.

skrapning

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشیدن, خاراندن, پاک کردن, زدودن, باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن, تراشیدن, خراشیدن, خراش, اثر خراش, گیر, گرفتاری.

skratt

: خنده, صدای خنده بلند, قاه قاه خنده.

skratta

: صدای خنده, خنده, خندیدن, خندان بودن.

skratta skrockande

: صدای خورخور یاخنده, سرود وتسبیح خواندن, مناجات کردن, صدای خرخرکردن, صدای خرناس کردن, خندیدن.

skrattanfall

: خنده, صدای خنده بلند, قاه قاه خنده.

skrattgrop

: چاه زنخدان, گودی (بدن و زنخدان و گونه).

skrattlust

: توانایی خندیدن, خنده دار بودن.

skrattretande

: خنده دار, مضحک, خنده اور.

skrbjugg/tarvlig

: پوشیده از شوره, پست, منفور, کمبود ویتامین.ص

skrck/f rskrckelse

: ترس ناگهانی, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن.

skrckv lde

: دهشت, ترس زیاد, وحشت, بلا, بچه شیطان.

skrd/sk rda

: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتیجه, حاصل, درو کردن وبرداشتن.

skrda

: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتیجه, حاصل, درو کردن وبرداشتن, درو کردن, جمع اوری کردن, بدست اوردن.

skrddar-

: مربوط به خیاطی, مربوط بلباس مردانه.

skregn

: رگبار همراه با رعد وبرق.

skrev

: .past part of write

skreva

: شکاف دیوار, رمز.

skrhet

: زودشکنی, تردی, ظرافت.

skria

: عرعرکردن, عرعر, جیغ زدن, ناگهانی گفتن, جیغ.

skridsko

: یارو, ادم پست, اسب مردنی, لقمه ماهی, ماهی چهار گوش, کفش یخ بازی, سرخوردن, اسکیت بازی کردن, سرسره بازی کردن, کفش چرخدار.

skridsko/ka skridsko

: یارو, ادم پست, اسب مردنی, لقمه ماهی, ماهی چهار گوش, کفش یخ بازی, سرخوردن, اسکیت بازی کردن, سرسره بازی کردن, کفش چرخدار.

skridskobana

: میدان یخ بازی, سرخوری روی یخ, سلحشور, یخ بازی کردن.

skridskokare

: اسکیت باز.

skrift

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نویسندگی.

skrift/kristendom

: کتاب مقدس, تورات وانجیل, کتاب اسمانی.

skrifta

: اعتراف گرفتن, توبه دادن وبخشیدن, گناهان خود را اعتراف کردن, امرزش.

skriftl rd

: کاتب نسخه های خطی, منشی, کتابت کردن, حکاکی کردن.

skrik/skrika/tjut/tjuta

: جیغ زدن (مثل بعضی از پرندگان), فریاد دلخراش زدن, جیغ, فریاد.

skrika

: جیغ زدن, ناگهانی گفتن, جیغ, فریاد, داد, جیغ, فغان, فریاد زدن, جیغ زدن, داد زدن

skrika gllt

: جیغ ناگهانی زدن, اعتراض کردن, غرولند کردن, صدای اردک دراوردن, قدقدکردن, جیغ, فریاد.

skrika/gr ta

: فریاد زدن, داد زدن, گریه کردن, صدا کردن, فریاد, گریه, خروش, بانگ, بانگ زدن.

skrikhals

: فریاد زدن, دادزن, نمونه بسیارخوب, اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه, مطالب جالب توجه.

skrin

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

skrin/schatull

: جعبه کوچک, جعبه جواهر, صندوق یاتابوت.

skring

: فتیله مواد منفجره, فیوز, فتیله گذاشتن در, سیم گذاشتن, فیوزدارکردن, امیختن, ترکیب کردن یا شدن, ذوب شدن.

skriv-

: تحریری, کتابی, وابسته به کتابت.

skriv

: نوشتن, تالیف کردن, انشا کردن, تحریر کردن.

skriva

: گونه, نوع, حروف چاپ, ماشین تحریر, ماشین کردن, نوشتن, تالیف کردن, انشا کردن, تحریر کردن.

skriva in sig vid universitet

: در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن, نام نویسی کردن, در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن, قبول کردن, پذیرفتن.

skriva mellan raderna

: در میان سطرها نوشتن, استر گذاشتن.

skriva om

: باز نوشتن, باز نویسی.

skriva p maskin

: باماشین تحریر نوشتن.

skriva ut

: عکس چاپی, مواد چاپی, چاپ کردن, منتشر کردن, ماشین کردن, رونویسی کردن.

skrivande

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نویسندگی.

skrivare

: چاپگر.

skrivare/skriftl rd

: کاتب نسخه های خطی, منشی, کتابت کردن, حکاکی کردن.

skrivblock

: لوح, لوحه, صفحه, تخته, ورقه, قرص, بر لوح نوشتن.

skrivbord

: یکنوع میزتحریر ظریف, نیمکت راحتی, میز, میز تحریر.

skrivelse

: نامه رسمی.

skrivelse/stmning

: حکم, نوشته, ورقه, سند.

skriven

: نوشتاری, کتبی.

skriver

: ماشین نویسی, خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نویسندگی.

skrivit

: نوشتاری, کتبی.

skrivkonst

: خط, خوش خطی, طرز نوشتن.

skrivmaskin

: ماشین تحریر.

skrivna

: نوشتاری, کتبی.

skrivpapper

: نوشت افزار, لوازم التحریر.

skrivpapper i folioformat

: کلا ه شیطانی مخصوص دلقک ها, کاغذ برگ بزرگ.

skrivst ll

: دوات, امه, مرکبدان, جای قلم و دوات.

skrlla

: کاف, رخنه, ترک, شکاف, ضربت, ترق تروق, ترکانیدن, را بصدا دراوردن, تولید صدای ناگهانی وبلند کردن, شکاف برداشتن, ترکیدن, تق کردن.

skrma

: خراشیدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

skrmma/skr mma upp

: از جا پراندن, تکان دادن, رم دادن, رمانیدن, وحشت زده شدن, جهش, پرش, وحشت زدگی.

skrmma/tvinga

: ارعاب وتهدیدکردن, روی ماشین بولدوزکار کردن.

skrmmande

: ترسناک, ترسان.

skrmsel

: ارعاب.

skrmytsling

: کشمکش, زد وخورد, جنگ جزءی, زد وخورد کردن.

skrn/skr na/tuta

: دادزدن, فریاد زدن, جیغ کشیدن, هو کردن,بوق زدن, صدای جغد, :(اسکاتلند وشمال انگلیس) فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره

skrna

: دادزدن, فریاد زدن, جیغ کشیدن, هو کردن,بوق زدن, صدای جغد, :(اسکاتلند وشمال انگلیس) فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره

skrning/korsning

: تقاطع, چهار راه.

skrnnattsk rra

: مرغ شبانه پشه خوار مشرق امریکا.

skrocka

: بادهان بسته خندیدن, پیش خود خندیدن, قدقد, مرغ کرچ, مرغ قپ, ادم احمق و رذل, قدقد کردن.

skrofler

: خنازیر, سل غدد لنفاوی گردن.

skroful s

: خنازیری.

skrolla

: طومار, پیچک, نوشته یا فهرست طولا نی, طومار نوشتن, کتیبه نوشتن, ثبت کردن.

skrot

: تکه, پاره, قراضه, عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده, ته مانده, ماشین الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق کردن.

skrota

: تکه, پاره, قراضه, عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده, ته مانده, ماشین الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق کردن.

skrota ned

: تکه, پاره, قراضه, عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده, ته مانده, ماشین الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق کردن.

skrov/klumpeduns

: لا شه کشتی, کشتی, بدنه کشتی, تنه کشتی, کشتی سنگین وکندرو, باسنگینی ورخوت حرکت کردن, بزرگ بنظر رسیدن.

skrov/skida/skal

: پوست, قشر, پوست میوه یا بقولا ت, کلبه, خانه رعیتی, تنه کشتی, لا شه کشتی, پوست کندن, ولگردی کردن.

skrovlig

: پوست دار, خشک, نیرومند ودرشت هیکل.

skrovlig/barsk

: ناهموار, زمخت, نیرومند, تنومند, بی تمدن, سخت, شدید

skrovlig/hes

: خشن, زمخت, ناهنجار, خیلی نامرتب.

skrovlig/svr/grov/r

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالی کردن, بهم زدن, زمخت کردن.

skrp

: بی ارزش, اشغال, زباله, چیز پست و بی ارزش, توری حاشیه بافتن, نوار توری بافتن, دارای حاشیه توری کردن, حاشیه توری گذاشتن, اشغال, مهمل, خاکروبه, زواءد گیاهان, بصورت اشغال در اوردن.

skrp/skjutf nster

: عمامه, کمربند, حمایل نظامی وغیره, ارسی, قاب دورشیشه در یاپنجره که شامل میله های چوبی بین شیشه ها نیز میباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمایل زدن, پنجره گذاردن.

skrpa

: ترشی, دبشی, درشتی, تندی, تیزی, هشیاری.

skrpa/skarpsinne

: تیز فهمی, تیز هوشی.

skrpa/syrlighet

: ترشی, دبشی, درشتی, تندی.

skrplig/orkesl s

: سالخورده و فرتوت, ضعیف و ناتوان, خیلی پیر.

skrpsak

: چیز جزیی, ناچیز, ناقابل, کم بها, بازیچه قرار دادن, سرسری گرفتن.

skrselds-

: برزخی, تطهیری.

skrubba

: درخت یابوته کوتاه ورشد نکرده, زمین پوشیده از خاروخاشاک وغیر قابل عبور, خارستان تیغستان, ادم گمنام, مالش, سایش, تمیز کاری, ضد عفونی برای عمل جراحی, مالیدن, خراشیدن, تمیز کردن, ستردن.

skrud

: اراستن, ارایش کردن, لباس پوشاندن, لباس, ارایش, جامه, پوشاک, ملبوس پوشاندن, لباس رسمی(کشیش), لباس رسمی اسقف, لباس.

skrumpna

: چروک شدن, چین خوردن, خشک شدن.

skrupler

: اندک, ذره, واحد سنجش چیز جزءی, تردید, بیم, محظور اخلا قی, نهی اخلا قی, وسواس باک, تردید داشتن, دو دل بودن, وسواس داشتن.

skruva

: پیچ خوردگی, پیچاندن, پیچیدن, پیچ دادن, وصل کردن, گاییدن, پیچ.

skruva av

: باز کردن پیچ, شل کردن پیچ, واپیچاندن.

skruvmejsel

: اچار پیچ گوشتی, پیچ کش.

skruvmejsel/drink

: اچار پیچ گوشتی, پیچ کش.

skruvstd

: پرس, گیره نجاری, گیره اهنگری, در پرس قراردادن.

skrvlande

: پر سر وصدا, پرهیاهو, وراج, دارای صدای بلند, بلند اواز.

skrymmande

: بزرگ, جسیم.

skrynkla

: چین, شکن, خط اطوی شلوار, چین دار کردن, چین دار شدن

skrynkla till

: مچاله کردن, چروک دادن, تاه و چین دادن.

skryt

: خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود, :لا ف, مباهات, بالیدن, خودستایی کردن, سخن اغراق امیز گفتن, به رخ کشیدن, رجز خواندن, لا ف, لا ف زنی, دعوی دروغ, ادعای پوچ, خود نمایی, خود فروشی, تظاهر, نمایش, گزاف, بیهوده, لا ف زدن, گزافه گویی کردن.

skryt/skryta

: خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود, :لا ف, مباهات, بالیدن, خودستایی کردن, سخن اغراق امیز گفتن, به رخ کشیدن, رجز خواندن, خود فروشانه گام زدن, با تکبر راه رفتن, کبر فروشی, خودستایی, مغرور, شیک.

skryta

: لا ف زدن, بالیدن, فخرکردن, باتکبر راه رفتن, بادکردن, لا ف, مباهات, رجز خواندن, خودستایی کردن, لا ف زدن, خودنمایی.

skrytare

: لا ف زن, خودستا.

skrytm ns

: پیشوند بمعنی ' کاذب ' و ' ساختگی ' و ' دروغ.'

skrytsam

: لا ف زن, چاخان, پزده, خودنما, لا فزن, خودستا, از روی خودستایی.

skt

: گلوله, تیر, ساچمه, رسایی, پرتابه, تزریق, جرعه, یک گیلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازی, منظره فیلمبرداری شده, عکس, رها شده, اصابت کرده, جوانه زده.

sktesynd

: حمله پی در پی.

skugga

: سایه, ظل, سایه افکندن بر, رد پای کسی را گرفتن, پنهان کردن.

skugga/nyans

: سایه, حباب چراغ یا فانوس, اباژور, سایه بان, جای سایه دار, اختلا ف جزءی, سایه رنگ, سایه دار کردن, سایه افکندن, تیره کردن, کم کردن, زیر وبم کردن.

skuggig

: سایه دار, سایه افکن, سایه مانند, زود گذر, سایه دار, سایه افکن, مشکوک, مرموز.

skuggning

: سایه زنی, هاشور زنی, سایه (در نقشه کشی), اختلا ف جزءی (در رنگ ومعنی وغیره), توصیف, اصلا ح.

skuld

: بدهی, وام, قرض, دین, قصور, تقصیر, بزه, گناه, جرم.

skulderblad

: شانه, کتف, استخوان کتف, کمربند شانه ای.

skuldfrbindelse

: فته طلب, تمسک, سند بدهکاری

skuldsatt

: بدهکار, مدیون, مرهون, رهین منت, ممنون.

skull

: منظور, دلیل, خاطر, جهت, برای, بمنظور.

skulle

: تمایل, خواسته, ایکاش, میخواستم, میخواستند.

skulptera

: حجاری کردن, منقور کردن.

skulptris

: مجسمه ساز, حجار, پیکر تراش, تندیس گر.

skulptur

: مجسمه سازی, پیکر تراشی, سنگتراشی کردن.

skulptural

: مجسمه ای, تندیسی.

skulpturer/bildhuggar-

: مجسمه سای, مجسمه ساز, هیکل تراشی, تندیسی.

skum

: کف روی دیگ, کف کردن, کف.

skum gd

: نابینا, نیم کور, دارای چشم تار, نیم کور کردن.

skum/skumma

: کف, جوش وخروش, حباب های ریز, کف کردن, کف بدهان اوردن.

skum/skumma/avskum

: تفاله, پس مانده, کف, طبقه وازده اجتماع, درده گرفتن

skumma/glida fram

: کف, ریم, کف گیری, تماس اندک, شیر خامه گرفته, کف گرفتن از, سرشیر گرفتن از, تماس مختصر حاصل کردن, بطور سطحی مورد توجه قرار دادن, بطور سطحی خواندن.

skummande

: خمیرمایه ای, مخمر, احمق, کف مانند, پر از کف, کفدار, بی معنی.

skummig

: کف الود.

skumslev

: خامه گیر.

skunk

: راسوی متعفن امریکایی, ادم بد رفتاریا پست, شکست دادن, فریفتن.

skur

: رگبار, درشت باران, دوش, باریدن, دوش گرفتن.

skur/dusch

: رگبار, درشت باران, دوش, باریدن, دوش گرفتن.

skura

: پاک کردن, شستن, صابون زدن, صیقلی کردن, تطهیر کردن, پرداخت کردن, زدودن, تکاپوکردن, جستجو کردن.

skura/genomska

: پاک کردن, شستن, صابون زدن, صیقلی کردن, تطهیر کردن, پرداخت کردن, زدودن, تکاپوکردن, جستجو کردن.

skurboll

: پشم شو, تمیز کننده.

skurk

: بی وجدان, پست, خدا نشناس, بی دین, رافضی, بدعت گذار, خبیث, ادم بی شرف, لوطی, گردن کلفت, وحشی, ارقه, لا ت, رذل.

skurk/lymmel

: ارقه, لا ت, رذل.

skurk/rackare

: ناکس, ادم پست, تبه کار, شریر, بدذات, پست.

skurkaktig

: دغل وار, رندانه.

skurkaktig. bovaktig

: پست, نالا یق, فاسد, شریر, بدذات, خیلی بد.

skurkaktighet

: رندی, بد ذاتی, ذغلی, پستی, بدذاتی, جنایت, شرارت, تبه کاری.

skurkstreck

: رذالت, رذل صفت, رفتار زیر جلکی وخاءنانه, تقلب.

skursten

: سنگ شنی نرمی که با ان عرشه کشتی را میشویند, سنگ طلسم.

skuta

: قایق سبک پارویی مسافری, با قایق حمل کردن.

skutt

: جست, پرش, خیز, جستن, دویدن, خیز زدن.

skutt/skutta

: جست وخیز, ورجه ورجه (در رقص), جست, جست و خیز کردن, پرش کردن.

skutta

: جست, پرش, خیز, جستن, دویدن, خیز زدن.

skvadron

: بخش, دسته ای از مردم, گروه هواپیما.

skvadron/eskader

: بخش, دسته ای از مردم, گروه هواپیما.

skvaller

: شایعات بی اساس, شایعات بی پرو پا, دری وری, اراجیف, بد گویی, سخن چینی, شایعات بی اساس دادن, دری وری گفتن یانوشتن, سخن چینی کردن, خبر کشی کردن.

skvaller/skvallra

: شایعات بی اساس, شایعات بی پرو پا, دری وری, اراجیف, بد گویی, سخن چینی, شایعات بی اساس دادن, دری وری گفتن یانوشتن, سخن چینی کردن, خبر کشی کردن.

skvallerbytta

: خبرکش, خبرچین, سخن چین, خبرکشی کردن.

skvallerk rring

: پخش کننده شایعات افتضاح امیز.

skvallertacka

: شایعات بی اساس, شایعات بی پرو پا, دری وری, اراجیف, بد گویی, سخن چینی, شایعات بی اساس دادن, دری وری گفتن یانوشتن, سخن چینی کردن, خبر کشی کردن.

skvallra

: حرف مفت, یاوه, دری وری گفتن, فاش کردن.

skvallrig

: وابسته به سخن چینی یا شایعات.

skvalpskott

: گیج یا گمراه کردن, مغشوش کردن, دستپاچه کردن, بی نتیجه کردن, پریشانی, اهانت.

skvder

: توفان تندری, توفان همراه بااذرخش وصاعقه.

sky/ska undvika

: دوری واجتناب, پرهیز کردن, اجتناب کردن از, گریختن.

skydd

: حراست, حمایت, حفظ, نیکداشت, تامین نامه, حفاظت, حفظ چیزی از خطر وغیره, امانت.

skydd/s kra

: تامین کردن, امن نگهداشتن.

skydd/skyddsrum/skydda

: پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمایت, محافظت کردن, پناه دادن.

skydd/vakt

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

skydda

: حراست کردن, نیکداشت کردن, نگهداری کردن, حفظ کردن, حمایت کردن.

skyddande

: محافظ, وابسته به حفظ یا حراست.

skyddsrum

: پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمایت, محافظت کردن, پناه دادن.

skyfall

: رگبار, افت, سقوط, زوال, انحطاط, ریزش, بارش.

skyffel

: خاک انداز, بیل, پارو, کج بیل, بیلچه, بیل زدن, با بیل کندن, انداختن.

skyffla

: چمچه, ملا قه, خاک انداز, کج بیل, اسباب مخصوص در اوردن چیزی (شبیه قاشق), ملا قه زنی, حرکت شبیه چمچه زنی, بقدر یک چمچه, بیرون اوردن, گود کردن, کندن.

skygg

: چموش, رم کننده, لا سی, اهل حال, تغییر پذیر, ترسو.

skygga

: خجالتی, کمرو, رموک, ترسو, مواظب, ازمایش, پرتاب, رم کردن, پرت کردن, ازجا پریدن.

skyla ver

: تفسیر کردن, خدعه زدن, چاپلوسی کردن, عیب پوشی, تسکین دادن, موقتا ارام کردن.

skyldig

: گناهکار, مقصر, بزهکار, مجرم, محکوم.

skyldig till incest

: زانی با محارم, وابسته به جفت گیری جانوران از یک جنس.

skyldighet

: التزام, محظور, وظیفه.

skylla

: صخره ای در ساحل ایتالیا روبروی گرداب معروف به ' شاریبدیس ' در سیسیل.

skylt

: لوحه, سرلوحه, تخته اعلا ن, اعلا ن.

skymd

: دارای چشمان قی گرفته وخواب الود, تیره وتار.

skymf

: رسوایی, ننگ, خفت, زشتی, ناسزایی, تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

skymf/vanra

: اهانت, بی حرمتی, خفت, سبکی, توهین.

skymfa

: تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

skymflig

: ظالمانه, عصبانی کننده, بیداد گرانه.

skymford

: ناسزا گویی, توهین, بدگویی, سرزنش, توبیخ.

skymning

: تاریک وروشن, هوای گرگ ومیش, هنگام غروب, تاریک نمودن, غروب, تاریک و روشن, تاریک روشن, هوای گرگ ومیش, شفق.

skymnings-

: تاریک وروشن, گرگ ومیش, نیمه روشن.

skynda

: شتاب کردن, شتابیدن, زود رفتن, بشتاب رفتن, عجله کردن, شتاب کردن, شتابیدن, عجله کردن, چاپیدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگی.

skyndade

: شتابزده, زود, هول هولکی, بی تامل, عجولا نه, دستپاچه.

skyndsam

: سریع السیر, سریع, چابک, سرعت.

skynke

: پوششی که بسرعت پوشیده یا خارج شود, بلوزی که زود پوشیده یاخارج شود, ژاکت, ملا فه, روکش بالش.

skyskrapa

: اسمان خراش, رفیع, بلند.

skytiska/skyt

: سکایی, سیت, زبان سکایی.

skyttegrav

: چال, جان پناه, خندق, گودال, سنگر, استحکامات خندقی, شیار طولا نی, کندن, خندق زدن.

skytten

: کماندار, تیرانداز, صورت فلکی قوس.

skyttev rn

: سنگر بزانو, سوراخ روباه.

sl dank

: بیهوده وقت گذراندن, اتلا ف وقت, اهمال کار, ولگردی کردن, تلکه کردن.

sl till

: ضربت سخت, حرکت جاروبی, جرعه طولا نی, ضربه تند وشدید زدن, کش رفتن.

sl ut i blom

: گل کردن, شکوفه کردن, شوره کردن.

sl /kran/tappa

: شیر اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپیوسته زدن, شیر اب زدن به, از شیر اب جاری کردن, بهره برداری کردن از, سوراخ چیزیرا بند اوردن.

sl /loj

: سست, تنبل.

sl /smlla igen

: بستن, محکم زدن, چتری بریدن (گیسو), صدای بلند یا محکم, چتر زلف.

sl

: برهم زدن, ترساندن, دست پاچه نمودن, شرمنده شدن, ترسیدن, خجلت, تپیدن, زدن, کتک زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,کوبیدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسیقی, غلبه, پیشرفت, زنش, کوبیدن, زدن, درزدن, بد گویی کردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صدای تغ تغ, عیبجویی, زدن, شکست دادن, خرد کردن, شکستن, کشتن, ذلیل کردن, کوبیدن.

sl cka trst

: فروکشی, تخفیف, کاهش, فرونشستن, معتدل شدن, کاهش یافتن, ابدیده کردن.

sl cka/undertrycka

: فرو نشاندن, دفع کردن, خاموش کردن, اطفا.

sl dder

: دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله کردن به, اشغال, ته مانده, زیادی, توده, انبوه.

sl ende

: گیرنده, جاذب, برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

sl fock

: ادم کودن, نادان, کسی که از انجام وظیفه شانه تهی کند, ادم سست وبی حال, سست کننده, دریچه, فراری از خدمت نظام, ادم کند دست.

sl h l i

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

sl het

: تنبلی, سستی, بیکاری, کاهلی, تنبل, تنبل بودن.

sl igen/sm ll

: ضربت سنگین, صدای بستن دروامثال ان باصدای بلند, دررا با شدت بهم زدن, بهم کوفتن.

sl ja/beslja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوریا پنهان کردن.

sl jd

: هنردستی, پیشه دستی, صنعت دستی, هنرمند.

sl kt

: خویشاوند, قوم و خویش, خویشی, خویشاوندان, قوم و خویشان.

sl ktforskning

: شجره النسب, شجره نامه, نسب, سلسله, دودمان.

sl ktingar

: دانش و معرفت, علم اداب معاشرت, وطن مالوف, همشهریان

sl ktled

: تولید نیرو, نسل.

sl med h pnad

: گیج, متحیر, مبهوت کردن.

sl nda p spinnrock

: التی که گلوله پشم نریشته راروی ان نگاه داشته و پس ازریشتن بدور دوک می پیچند, نفوذزنان, زن, فرموک, دشکی.

sl ned p /angrepp

: بسرعت پایین امدن, قاپیدن, چپاول کردن, از بین بردن, حرکت سریع نزولی.

sl ng

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله میان دو حرف, این علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراکنده کردن.

sl p

: نواختن ساز زهی, مضراب زدن, مرتعش کردن.

sl pa i smutsen

: درگل ولا ی کشیدن, چرک کردن, خیس کردن.

sl plina

: طنابی که بوسیله ان چیزی را میکشند یا اینکه روی زمین کشیده میشود.

sl ppa

: ژیگ, قطره, چکه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چکیدن, رهاکردن, انداختن, قطع مراوده.

sl ppa luften ur

: باد (چیزی را) خالی کردن, جلوگیری از تورم کردن, کاهش قیمت.

sl pphnt

: دست و پا چلفتی, بی دقت.

sl pvagn

: گیاهی که بزمین یا در و دیوار میچسبد, یدک دوچرخه یاسه چرخه یاواگن, ترایلر, اتومبیل یدک کش, یدک, ردپاگیر, باترایلر حمل کردن.

sl runt

: فریاد خوشحالی, زمان خوشی, هورا.

sl saktig

: گزافگر, غیرمعقول, عجیب, غریب, گزاف, مفرط, بی احتیاط, لا ابالی, مصرف, ولخرج, افراط کار, متلف, بی فایده.

sl saktig/ymnig

: فراوانی, وفور, ولخرجی, اسراف کردن, ولخرجی کردن, افراط کردن.

sl sande

: ولخرج, مسرف, اسراف اور, متلف, پر تجمل.

sl seri

: هرزگی, ولگردی, ولخرجی, فراوانی, بخشش, اسراف, سرشاری, وفور, تفریط کاری, کاهش, ضایعات, تضییع, اتلا ف, هرزدادن, حرام کردن, بیهوده تلف کردن, نیازمند کردن, بی نیرو و قوت کردن, ازبین رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

sl ss

: جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

sl t/blank

: نرم, براق, صیقلی, صاف, شفاف, چرب ونرم, صیقلی کردن, صاف کردن.

sl till h rt

: کج, منحنی, خم کردن, پیچیده, چین دار, دارای چین وچروک.

sl tillbaka

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطورکردن, سکه ضرب کردن, اعتصاب کردن, اصابت, اعتصاب کردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

sl vad

: شرط بندی کننده.

sl/r ttfram/avtrubba

: کند, بی نوک, دارای لبه ضخیم, رک, بی پرده, کند کردن

sl/sl hl i/punsch

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

sladdra

: تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ کردن, چهچه زدن (مثل بلبل).

slaf

: چرم دباغی, پوست گوساله و بره, در بستر رفتن, خوابیدن, بستر.

slaf/smn

: چرم دباغی, پوست گوساله و بره, در بستر رفتن, خوابیدن, بستر.

slafa

: خوابگاه, بستر, شاخ زدن, خوابیدن.

slag

: رزم, پیکار, جدال, مبارزه, ستیز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ کردن, شکم بشکه, رخنه پیدا کردن, تراوش کردن, هر چیز زننده ومتعفن, اب ته کشتی, دمیدن, وزیدن, در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن, ترکیدن, برگردان, برگردان یقه, ضربت, دق, اسباب های ضربی مثل طبل ودنبک, لبه برگشته, برگردان, تسمه, ضربه, ضربت, صدای بر خورد دو جسم, قسمت, سهم, با صدای بلند زدن, کوبیدن.

slag/smacka/fiskeb t/smack

: ماچ, صدای سیلی یا شلا ق, مزه, طعم, چشیدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صدادارکردن, مزه مخصوصی داشتن, کف دستی زدن, کتک زدن, کاملا, یکراست.

slag/stryka

: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حرکت, تکان, لمس کردن, دست کشیدن روی, نوازش کردن, زدن, سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف).

slaga

: الت نوسانی هر چیزی, گندم کوب, کوبیدن, شلا ق زدن, خرمن کوب.

slaganfall

: سکته ای, دچار سکته, سکته اور, فلج, زمین گیری, فلج کردن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حرکت, تکان, لمس کردن, دست کشیدن روی, نوازش کردن, زدن, سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف).

slagen/drabbad

: دچار, مبتلا, محنت زده, مصیبت زده, اندوهگین.

slagflt

: میدان جنگ, عرصه منازعه, رزمگاه, نبردگاه.

slagg

: زغال نیم سوز, خاکستر, خاکستر کردن, تفاله, کف, چرک, درده, خاکستر, گداز اتشفشانی, فلز نیم سوخته, مزخرف, اشغال, تفاله گرفتن از.

slagg/avskr de

: کف روی سطح فلزات مذاب, مواد خارجی, تفاله.

slagit

: زده, کوبیده, چکش خورده, فرسوده, مغلوب.

slagord

: خروش, نعره, ورد, تکیه کلا م, شعار, ارم.

slags karamell

: درخت عناب, سیلا ن, سیلا نک, عنابیان.

slagskepp

: نبرد ناو, ناو, کشتی جنگی, لباس بارانی, ادم بی باک, بی پروا.

slagskmpe

: رزمنده, جنگ کننده, جنگنده, مشت باز.

slagsm l

: غوغا, نزاع, سلب ارامش مردم, مزاحمت فراهم اوردن, ترساندن, هراسانیدن, مشت زنی, جنگ با مشت, بازی های خرکی و پر سر و صدا بین ساکنان یک اطاق, بازی خرکی و پر سر وصدا کردن.

slagsml/sl ss

: تق?لا, مسابقه جسمانی, کشمکش, مجادله, نزاع کردن, بحث کردن, تق?لا کردن.

slagsml/tumult

: نزاع, غوغا, کشمکش, جنجال, مشاجره, کشمکش کردن, دست بیقه شدن با.

slagtr

: چوب, چماق, عصا, چوکان زدن, خشت, گل اماده برای کوزه گری, لعاب مخصوص ظروف سفالی, چشمک زدن, مژگان راتکان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نیمه یاپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

slagtr/fladdermus

: چوب, چماق, عصا, چوکان زدن, خشت, گل اماده برای کوزه گری, لعاب مخصوص ظروف سفالی, چشمک زدن, مژگان راتکان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نیمه یاپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

slagverkare

: نوازنده اسبابهای ضربی.

slak

: قطع, انقطاع, دامن اویخته وشل لباس یا هر چیز اویخته وشل, شلوار کار کرباسی, سکون, کسادی,شلی, سست, کساد, پشت گوش فراخ, فراموشکار, کند, بطی,سست کردن, شل کردن, فرونشاندن, کساد کردن, گشاد, شل, ضعیف.

slakt

: کشتار فجیع, قتل عام, خونریزی, ذبح, کشتار کردن.

slakt/slakta

: کشتار فجیع, قتل عام, خونریزی, ذبح, کشتار کردن.

slakta

: پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن در دستگاه دیگری, ادمخواری کردن, کشتار فجیع, قتل عام, خونریزی, ذبح, کشتار کردن.

slaktare

: قصاب, ادم خونریز, کشتن, قصابی کردن, کشتار کننده.

slakthus

: کشتارگاه, کشتارگاه, قصاب خانه, مسلخ.

slalom

: مسابقه سرعت اسکی بازی.

slam

: لا ی, لجن, گل, کف, درده, ته مانده, لجن گرفتن, لیمون, لجن وگل, لعاب, چیز چسبناک, لجن مال کردن, خزیدن, لجن, لا ی, پوسته یخ, جای کثیف ولجن الود, ادم شلخته, لجن مال شدن, کثیف شدن.

slam/slem

: لجن وگل, لعاب, چیز چسبناک, لجن مال کردن, خزیدن.

slammer

: جغ جغ یا تلق تلق کردن, صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب.

slammer/ov sen/slamra

: جغ جغ یا تلق تلق کردن, صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب.

slammig

: لجنزار, پرلجن, لجن الود, تراوش کننده, لجن مال, لجن الوده, لزج, لیز.

slampa

: ادم شلخته, هردمبیل, ادم ژولیده, زن شلخته, فاحشه وار, زن شلخته, زن بندوبار, زن هرزه, جنده.

slamra

: جغ جغ یا تلق تلق کردن, صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب.

slang/sklla ut

: بزبان عامیانه, واژه عامیانه وغیر ادبی, بزبان یا لهجه مخصوص, اصطلا ح عامیانه.

slangartad

: عامیانه.

slangb ge

: سنگ انداز, هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکار میرود, منجنیق انداختن, بامنجنیق پرت کردن, منجنیق, تیرکمان بچه گانه.

slank

: بلند وباریک, باریک, قلمی, کم, سست, ضعیف, ظریف, قلیل.

slank/smcker

: بلند وباریک, باریک, قلمی, کم, سست, ضعیف, ظریف, قلیل.

slant

: سکه, سکه زدن, اختراع وابداع کردن.

slapp

: سست, شل وول, چروک شده, اویخته.

slapp/l s

: لخت, سست, شل, سهل انگار, اهمال کار, لینت مزاج, شل کردن, ول کردن, رهاکردن.

slapp/loj

: قطع, انقطاع, دامن اویخته وشل لباس یا هر چیز اویخته وشل, شلوار کار کرباسی, سکون, کسادی,شلی, سست, کساد, پشت گوش فراخ, فراموشکار, کند, بطی,سست کردن, شل کردن, فرونشاندن, کساد کردن, گشاد, شل, ضعیف.

slapphet

: سستی, شلی, اویختگی, لینت, سستی, شلی.

slarv

: سبکی, پوچی, بیهودگی, بی معنایی, هرزه درایی.

slarva

: بیهودگی, کار بیهوده, ادم سبک, یاوه گویی کردن, لکنت داشتن, ور رفتن, کار بیهوده کردن, وقت تلف کردن, بهدر دادن, زن شلخته, زن هرزه و شهوت پرست, دختر بی شرم, دختر پیشخدمت.

slarver

: بی اهمیت, جزیی.

slarvig

: بی دقت, شلخته وار, هرزه.

slarvig/sluskig

: شلخته, هردمبیل, نامرتب, ژولیده, لا ابالی.

slaskig

: کثیف, درهم وبرهم, نامرتب, شلخته.

slav

: اسلا و, از نژاد اسلا و, اسلا و زبان, غلا م, بنده, برده, زرخرید, اسیر, غلا می کردن, سخت کار کردن.

slaveri

: بندگی, بردگی, اسارت, بندگی, بردگی, خدمت اجباری, رعیتی, بندگی, بردگی.

slavgra

: کارهای عادی وروزمره, خرکاری.

slavhandlare

: کشتی حامل بردگان, برده فروش, تاجر برده, اب دهان, اب دهان روان ساختن, چاپلوسی کردن, گلیز مالیدن, بزاق از دهان ترشح کردن, اب افتادن دهان (از شوق).

slavisk

: بنده وار, در خور بندگان, غلا م صحت, وابسته بتقلید کورکورانه.

slaviska

: وابسته بنژاد اسلا و, زبان اسلا وی.

slavist

: محقق در فرهنگ وزبان اسلا وی, اسلا وشناس.

slcka

: خاموش کردن, خفه کردن, فرونشاندن, کشتن, منقرض کردن.

slckande

: اطفاء, خاموش سازی, اعدام, انهدام, انقراض.

slda

: , فروخته شده, بفروش رفته, بفریفته, اغوا شده.

slde

: سورتمه, سورتمه راندن, با سورتمه حمل کردن, درشکه سورتمه, سورتمه راندن.

slem

: خلط, بلغم, ماده مخطی, ماده لزج, بلغم, مخاط, خلط, سستی, بیحالی, خونسردی, لجن وگل, لعاب, چیز چسبناک, لجن مال کردن, خزیدن.

sleml sande

: خلت(خلط)اور, اخلا ط اور, بلغم اور, کف اور.

slemmig

: مخاطی.

slentrian

: مستی, شور, شهوت, فحلی, گشن امدن, گرمی, مست شهوت شدن, شور پیدا کردن, فحل شدن, رد جاده, اثر, خط شیار, عادت, روش, شیار دار کردن, خط انداختن.

slev

: ملا قه, باملا قه کشیدن, باملا قه برداشتن.

slev/skopa/sa

: ملا قه, باملا قه کشیدن, باملا قه برداشتن.

slg

: درخت بید, رنگ خاکستری مایل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مریض), زردرنگ کردن.

slgga

: چکش سنگین, پتک, ضربت موثر, با پتک زدن.

slicka

: لیس, لیسه, لیسیدن, زبان زدن, زبانه کشیدن, فرا گرفتن, تازیانه زدن, مغلوب کردن.

slickande

: لیس زنی, لیس, شلا ق زنی, بشکل دراوری.

slickepinne

: اب نبات یا شیرینی که در سر چوب نصب شده وبچه ها انرا میمکند, خروسک, اب نبات چوبی, اب نبات چوبدار, پول.

slida

: نیام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار کردن, پوشاندن, کند کردن, غلا ف کردن, مهبل, نیام, غلا ف, مهبلی.

slig/s lkorv

: ادم کند دست, ادم دست سنگین, عقب مانده.

slinga

: حلقه, حلقه طناب, گره, پیچ, چرخ, خمیدگی, حلقه دار کردن, گره زدن, پیچ خوردن.

slingerbult

: دروغگو, دوپهلو حرف زن.

slingra sig

: پیچ, خم, دور, گردش, راه پر پیچ وخم, پیچ وخم داشتن, مسیر پیچیده ای را طی کردن, چماب, در دهان قرقره کردن, لولیدن, موج دار شدن, لولیدن, طفره زدن, جنبانیدن, کرم وار تکان دادن, لول خوردن, حرکت کرم وار کردن.

slingrande

: پیچاپیچ, پیچ وخم دار, مارپیچ, موجی, نرم, موجی, دارای شیارهای موجی, مارپیچی, غیرمستقیم, گمراه کننده, درشکن, پیچاپیچ, غیر مستقیم, پیچ وخم دار, فریبکار, پیچاپیچ, پیچاندن, چیزی که پیچ میخورد, مارپیچی, رود پیچ.

slingrande/irrande

: بی راهه, کج, غیر مستقیم, منحرف, گمراه.

slinka

: زن جوان بوالهوس, زن سبکسر.

slipa

: کوبیدن, عمل خرد کردن یا اسیاب کردن, سایش, کار یکنواخت, اسیاب کردن, خردکردن, تیز کردن, ساییدن, اذیت کردن, اسیاب شدن, سخت کارکردن.

slipare

: دندان اسیاب, سنگ رویی اسیاب, تیز کن, لله.

slipover

: لغزنده, بسهولت جابجا شونده, روکش متکا.

slips

: دستمال گردن, کراوات, بند, گره, قید, الزام, علا قه, رابطه, برابری, تساوی بستن, گره زدن, زدن.

slipsten

: سنگ اسیاب, سنگ سمباده, سنگ چاقو تیز کنی.

slira

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

slira/bromsa

: تیر حاءل, تیر پایه, لغزیدن, غلتگاه, سرخوردن, ترمز ماشین, تخته پل, راه شکست, مسیر سقوط, ترمز کردن, سریدن, سرانیدن.

slit

: رنج, محنت, کار پر زحمت, کشمکش, ستیز, پیکار, مجادله, بحث وجدل, محصول رنج, زحمت کشیدن, رنج بردن, تور یاتله, دام.

slita s nder/plga

: پاره کردن, مجروح کردن, ازردن, عذاب دادن, دریدن.

slita snder

: پاره کردن, چاک زدن, دریدن, کندن.

slita ut

: کهنه و فرسوده شدن(در اثر استعمال), از پا دراوردن و مطیع کردن, کاملا خسته کردن.

slita/vara i barnsn d

: مشقت, درد زایمان, رنج بردن, رنج زحمت, درد شکیدن.

slitning

: خراش, سایش, ساییدگی.

slj

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

slj gare

: شکارچی گوساله ماهی, مهردار, مهر زن, بتونه یا استری رنگ.

slja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوریا پنهان کردن.

slja till l gre pris

: ببهای کمتری (از دیگران) فروختن, ببرش زیرین, از زیر بریدن.

slja till l gre pris n

: ارزان تر فروختن, روی دست کسی رفتن.

sljare

: فروشنده.

sljbar

: قابل مذاکره, قابل تبدیل به پول نقد, قابل فروش, فروختنی, قابل خرید, معامله ای.

sljd/hantverk

: هنردستی, پیشه دستی, صنعت دستی, هنرمند.

slkte

: تولید نیرو, نسل, جنس, نوع, دسته, طبقه, قسم, جور, سرده.

slkting

: خویشاوند(ازجنس مذکر), وابستگی, نسبت, ارتباط, شرح, خویشاوند, کارها, نقل قول, وابسته به نسبت یا خویشی.

slktklenod

: ترکه, دارایی منقولی که بارث رسیده باشد.

slktskap

: وابستگی, پیوستگی, قوم و خویش سببی, نزدیکی, خویش, خویشاوند, قوم و خویشی, وابستگی, خویشی, خویشاوندی, قوم وخویشی, بستگی, نسبت.

sll/s lla

: الک, اردبیز, پرویزن, غربال, الک کردن, غربال کردن.

slla

: الک کردن, بیختن, وارسی کردن, الک, بوجاری کردن, باد افشان کردن, باد دادن, افشاندن, پاک کردن, غربال کردن, بجنبش در اوردن.

sllan

: بسیار کم, بندرت, خیلی کم, ندرتا.

sllskaplig

: گروده دوست, جمعیت دوست, گروه جو, گروهی, اجتماعی دسته ای, گله ای, خوشه خوشه, معاشر, قابل معاشرت, خوش معاشرت, خوش مشرب, انس گیر, دوستانه, جامعه پذیر.

sllskaplighet

: جامعه پذیری, قابل معاشرت بودن, معاشرت پذیری.

sllsynt

: نادر, کمیاب, کم, رقیق, لطیف, نیم پخته, غیرمعتاد, غیر عادی.

slnb r

: الوچه جنگلی, الوچه, گوجه, ابی تیره.

slnga

: پرت کردن, انداختن, افکندن, پرتاب, جفتک پرانی, بیرون دادن, روانه ساختن, پرتاب, انداختن, پرت کردن, افکندن, ویران کردن, بالا انداختن, پرت کردن, انداختن, دستخوش اواج شدن, متلا طم شدن, پرتاب, تلا طم.

slnga

: پرتاب, انداختن, پرت کردن, افکندن, ویران کردن.

slockna

: خاموش شدن, اعتصاب کردن, دست کشیدن از, چاپ یا منتشر شدن, بیرون رفتن.

sloka

: ادم بی دست وپا, ادم بی کاره وبی کفایت, تنبل, با سر خمیده ودولا دولا راه رفتن سربزیر, خمیده بودن, اویخته بودن, اویختن, پوست انداختن.

sloka/loma

: ادم بی دست وپا, ادم بی کاره وبی کفایت, تنبل, با سر خمیده ودولا دولا راه رفتن سربزیر, خمیده بودن, اویخته بودن, اویختن, پوست انداختن.

slokande

: نی زار, جگن زار, دارای برگهای شمشیری, سست, شل وول, بیمزه.

slopa

: رد کردن, نپذیرفتن.

slopa/skrota/ta isr

: بی مصرف کردن, پیاده کردن(ماشین الا ت)عاری از سلا ح یا اثاثه کردن.

slott

: دژ, قلعه, قصر, رخ, کاخ دوره ملوک الطوایفی, دژ, قلعه, قصر ییلا قی.

slovakisk

: نژاد اسلواک ساکن قسمت مرکزی چکوسلواکی.

slpa

: کشاندن, چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود, کشیدن, بزور کشیدن, سخت کشیدن, لا روبی کردن, کاویدن, باتورگرفتن, سنگین وبی روح, گوشک, گوش پوش, اویزه, دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یا بیاویزند, هر عضو جلو امده چیزی, دیرک, تیر, ادم کله خر, کودن, عذاب دادن, بزورکشیدن,کشیدن وبردن, قالب زدن (بزو), گنجانیدن, پس زدن دهنه اسب, سنگین حرکت کردن, صدای خراش, خراش, فرسایش, ساییدن, کلش کلش کردن, بامشت حمله کردن, مشت خوردن.

slpigt uttal

: کشیدن, کشیده حرف زدن, اهسته و کشیده ادا کردن.

slpp

: رها کردن, ازاد کردن, مرخص کردن, منتشر ساختن, رهایی, ازادی, استخلا ص, ترخیص, بخشش.

slppa fri

: مقام اجتماعی کسی را از بین بردن, تنزل رتبه دادن به, غیر محرمانه کردن.

slppa l s

: شل کردن, ازاد کردن, رها کردن, ول کردن, گشودن (گره)

slppa/droppe

: ژیگ, قطره, چکه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چکیدن, رهاکردن, انداختن, قطع مراوده.

slr vad

: شرط (بندی), موضوع شرط بندی, شرط بستن, نذر.

slsa

: برباد دادن, تلف کردن, ولخرجی, اسراف, هرزدادن, حرام کردن, بیهوده تلف کردن, نیازمند کردن, بی نیرو و قوت کردن, ازبین رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

slsaktig/vr kig/verdriven

: گزافگر, غیرمعقول, عجیب, غریب, گزاف, مفرط.

slsaktighet

: افراط, گزافگری, زیاده روی, بی اعتدالی, بی احتیاطی, عاقبت نیندیشی, اسراف, ولخرجی, اسراف.

slsare

: ولخرج, مسرف, خراج, دست ودلباز.

slskinn

: پوست خوک ابی, جامه ای که از پوست خوک ابی بدوزند.

slt

: سطح صاف, قسمت صاف هر چیز, هموار, نرم, روان, سلیس, بی تکان, بی مو, صیقلی, ملا یم, دلنواز, روان کردن, ارام کردن, تسکین دادن, صاف شدن, ملا یم شدن, صاف کردن, بدون اشکال بودن, صافکاری کردن.

slta

: سطح صاف, قسمت صاف هر چیز, هموار, نرم, روان, سلیس, بی تکان, بی مو, صیقلی, ملا یم, دلنواز, روان کردن, ارام کردن, تسکین دادن, صاف شدن, ملا یم شدن, صاف کردن, بدون اشکال بودن, صافکاری کردن.

slttermaskin

: ماشین چمن زنی, علف چین, مسخره, شوخ.

sluddra

: ترشح, صدای چلپ وچلوپ زیاد, اخ تف کردن, اهن وتلپ کردن, ترشح کردن.

sluddra/fl ck

: نشان, اشاره, پیوند, خطاتحاد, لکه ننگ, تهمت, لکه بدنامی, مطلب را نادیده گرفتن ورد شدن, باعجله کاری را انجام دادن, مطلبی را حذف کردن, طاس گرفتن(برای تقلب درنرد), تقلب.

sluddra/frsa

: ترشح, صدای چلپ وچلوپ زیاد, اخ تف کردن, اهن وتلپ کردن, ترشح کردن.

slug

: زیرک, ناقلا, باهوش, حیله گر, موذی, زرنگ.

slug/f rsiktig

: حیله گر, زیرک, کمرو, زیرک, عاقل, دارای عقل معاش.

slug/lmsk

: زرنگ, دست وپادار, با ابتکار, با تدبیر, حیله گر, فریب امیز, متغیر, بی ثبات.

slugger

: ادم تنبل, مشت زن, ضربه زن, مشت باز.

slughet

: زیرک, مکار, حیله باز, ماهر, زیرکی, حیله گری.

sluka/s rpla

: حریصانه خوردن, تند خوردن, قورت دادن, صدای بوقلمون در اوردن.

slum

: محله کثیف, خیابان پر جمعیت, محلا ت پر جمعیت وپست شهر

slummer

: چرت, خواب سبک, چرت زدن, چرتی.

slummer/slumra

: چرت, خواب سبک, چرت زدن, چرتی.

slump

: انطباق.

slumpvis

: تصادفی, مسیر ناگهانی, خط سیر اتقافی, فکر تصادفی, غیرعمدی.

slumpvisa

: تصادفی, مسیر ناگهانی, خط سیر اتقافی, فکر تصادفی, غیرعمدی.

slumra

: چرت, خواب سبک, چرت زدن, چرتی.

slunga

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجیر, زنجیردار, پرتاب کردن, انداختن, پراندن.

slunga/bindel

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجیر, زنجیردار, پرتاب کردن, انداختن, پراندن.

slunga/rusa

: خوردن, تصادف کردن, مصادف شدن, پرت کردن, انداختن, پیچ دادن, ازدحام.

slup

: کرجی یک دگلی قدیمی, قایق جنگی, ارابه مخصوص حمل الوار, با ارابه (الوار)حمل کردن.

slupstyrare

: مباشر کشتی, پیشکار کارکنان کشتی, سکان گیر.

slupstyrare/styrman

: مباشر کشتی, پیشکار کارکنان کشتی, سکان گیر.

sluskig

: پست, دون, نخ نما, کهنه, ژنده.

sluss

: ابگیر, بند سیل گیر, سد, دریچه تخلیه, انبار, بندگذاشتن, از بندیا دریچه جاری شدن, خیس کردن, سنگ شویی کردن.

slussning

: عبور کشتی از دریچه سد میان بالا بر, هزینه عبور کشتی از سد بالا بر.

slut

: پایان, فرجام, اختتام, انجام, نتیجه, استنتاج, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه یافتن, پایان.

slut citat

: نقل قول را تمام کردن, نقل و قول تمام است.

slut/avsluta

: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه یافتن.

sluta

: بپایان رسانیدن, تمام کردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست کاری تکمیلی, پایان, پرداخت کار, متارکه کردن, قطع کردن, دست کشیدن از, ترک, متارکه, رها سازی, خلا صی, ول کردن, دست کشیدن از, تسلیم شدن.

sluta sig till/innebra

: استنتاج کردن, استنباط کردن, پی بردن به, حدس زدن, اشاره کردن بر.

slutande

: پایان, خاتمه.

slutar

: مفاصا, واریز شده, بی حساب, تلا قی شده.

slutare

: پشت پنجره, پشت دری, حاءل, دیافراگم.

slutf ra

: بپایان رسانیدن, تمام کردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست کاری تکمیلی, پایان, پرداخت کار.

slutgiltig

: پایانه, پایانی.

slutlig

: احتمالی, موکول بانجام شرطی, شرطی, مشروط, اخرین, پایانی, نهایی, غایی, قطعی, قاطع.

slutlig/avgrande

: قطعی, قاطع, نهایی.

slutligen

: بالا خره, عاقبت, سرانجام.

slutligen

: کنیاک سیب.

slutsats

: پایان, فرجام, اختتام, انجام, نتیجه, استنتاج, استنتاج.

slutstycke

: بخش اخر هر چیز, سیم گیر, زه گیر, ارایش ته فصل کتاب وغیره.

slutta

: شیب دار, زمین سراشیب, شیب, سرازیری, سربالا یی, کجی, انحراف, سراشیب کردن, سرازیر شدن.

slutta/sluttning

: کجی, خط کج, سطح اریب, شیب, نگاه کج, نظر, کج, اریب,سراشیب, کج رفتن, کج کردن, شیب پیدا کردن, تحریف کردن

sluttning

: ساحل, دامنه, سرازیری تپه, تپه, سرازیری, شیب, سرازیری, سرپایینی, نشیب, انحطاط, دامنه, سرازیری تپه, دامنه کوه, شیب دار, زمین سراشیب, شیب, سرازیری, سربالا یی, کجی, انحراف, سراشیب کردن, سرازیر شدن.

slyna

: دختر گستاخ, دختر جسور.

slyngel

: دزد سرگردنه, راهزن (سواره), ادم رذل, بچه بد ذات وشیطان, عبوراچیزی را لمس کردن, پرسه زدن, ور رفتن.

slyngelaktig

: دهاتی وار, مسخره, بیشعور, خام دست وبی اطلا ع.

sm

: درز, بخیه.

sm

: کوچک, خرده, ریز, محقر, خفیف, پست, غیر مهم, جزءی, کم, دون, کوچک شدن یاکردن, نسبتا کوچک.

sm aktig

: ایرادگیر, فریبنده, عیب جو, حیله گر, وسیع.

sm cker kabel

: کابل کوچک.

sm da/skymfa

: توبیخ کردن, بد گفتن, ناسزا گفتن, سرزنش کردن, عیب جویی کردن.

sm del

: خرده, ریزه, ذره, لفظ, حرف.

sm delse

: توهین, افتراء, اب پاشی و اب افشانی, پرخاش, سخن حمله امیز, طعن, ناسزا گویی, بدگویی, ناسزاگویی, سرزنش, افترا.

sm dig

: هجوامیز, افترا امیز.

sm dlig/skymflig

: رسوا, ننگ اور.

sm glittrande gon

: دانه دار, مهره دار, دارای چشمان ریز وگرد.

sm kung

: پادشاه کوچک و بی اهمیت, امیر, چکاوک.

sm ll

: صدای کتک زدن, صدای اصطکاک, صدای ضربت, ضربت, سهم, زدن, محکم زدن, تسهیم کردن.

sm lla

: ضربت سخت خوردن یازدن, چمباتمه نشستن, ضربت, بامگس کش زدن.

sm llare

: ترقه.

sm llkaramell/knckare

: یکجور شیرینی, ترقه, کلوچه کوچک, فندق شکن.

sm llkyss

: سیلی زننده, خوش طعم, دوست داشتنی, صدای ملچ ملوچ, صدای ماچ, مهم, فعال, کتک.

sm lta

: گداز, اب شدن, گداختن, مخلوط کردن, ذوب کردن.

sm ltdegel

: بوته اهنگری, ظرف مخصوص ذوب فلز, امتحان سخت.

sm ltugn

: کوره, تنور, تون حمام و غیره, دیگ, پاتیل, بوته ازمایش, گرم کردن, مشتعل کردن.

sm prata

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

sm r

: کره, روغن, روغن زرد, کره مالیدن روی, چاپلوسی کردن.

sm rboll

: گیاهی از تیره الا له واز جنس الا لگان

sm rgel

: سنگ سنباده, سنباده زدن, سنباده ای.

sm rja

: روغن مالی کردن, تدهین کردن, سخن بی معنی, چرند, یاوه, نوشابه کف الود, روغن زدن, روان کردن.

sm rjelse

: روغن مالی, مرهم گذاری, تدهین, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زبانی, حظ, تلذذ, نرمی, لینت.

sm rjkopp

: نوک پستان, نوک غده, پستانک مخصوص شیربچه, ازنوک پستان خوردن.

sm rre

: کمتر, کوچکتر, پایین رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعی, کهاد, صغری, در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن, کماد.

sm rta

: دلتنگی, اضطراب, غم و اندوه, دلتنگ کردن, غمگین شدن, نگران شدن, نگران کردن, درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد کشیدن, دور زدن, پیچیدن, درد کشیدن, تیر کشیدن, نیش, سوزش, سرزنش وجدان, دردشدیدوناگهانی.

sm rtan

: درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد کشیدن.

sm rtsam frlust

: محرومیت, داغداری, عزاداری.

sm rtstillande

: مسکن درد, ارامی بخش, ملا یم.

sm saker

: چیزهای متفرقه, تکه و پاره, چیز باقیمانده.

sm skog

: بوته, خاشاک, بیشه.

sm supare

: میگسار, داءم الخمر, نوشابه فروش.

sm/litet

: کوچک, خرده, ریز, محقر, خفیف, پست, غیر مهم, جزءی, کم, دون, کوچک شدن یاکردن.

smack

: ماچ, صدای سیلی یا شلا ق, مزه, طعم, چشیدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صدادارکردن, مزه مخصوصی داشتن, کف دستی زدن, کتک زدن, کاملا, یکراست.

smacka

: ماچ, صدای سیلی یا شلا ق, مزه, طعم, چشیدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صدادارکردن, مزه مخصوصی داشتن, کف دستی زدن, کتک زدن, کاملا, یکراست.

smak

: مزه وبو, مزه, طعم, چاشنی, مزه دار کردن, خوش مزه کردن, چاشنی زدن به, معطرکردن.

smak/njuta av

: ذاءقه, مزه, طعم, چاشنی, ذوق, رغبت, اشتها, مزه اوردن, خوش مزه کردن, با رغبت خوردن, لذت بردن از.

smak/v lbehag

: ذوق, درک, احساس, مزه, طعم, لذت.

smaka

: چشیدن, لب زدن, مزه کردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپی, ذوق, سلیقه.

smakful

: با سلیقه (درست شده), خوش ذوق, باذوق, خوشمزه.

smakl shet

: بی مزگی, بیمزگی, خنکی, بیروحی, بیحسی, پوچی.

smaklig

: مطبوع به ذاءقه, خوش طعم, لذیذ, دلپذیر, باسلیقه تهیه شده, خوش طعم, خوشمزه, گوارا.

smaklighet

: خوش ذاءقگی, خوشمزگی.

smakls

: بیمزه, بی سلیقه, بی ذاءقه.

smal

: تنگ, کم پهنا, باریک, دراز و باریک, کم پهنا, محدود, باریک کردن, محدود کردن, کوته فکر.

smal gngbro

: راه باریک وگربه رو.

smal v g/grnd

: کوچه, راه باریک, گلو, نای, راه دریایی, مسیر که باخط کشی مشخص میشود, خط سیر هوایی, کوچه ساختن, منشعب کردن.

smalna av/smalt ljus

: شمع مومی, باریک شونده, نوک تیز, باریک شدن, مخروطی شدن.

smaragd

: زمردسبز, سبززمردی.

smart

: ناقلا, زرنگ, زیرک, باهوش, با استعداد, چابک, زیرک, ناقلا, باهوش, حیله گر, موذی, زرنگ.

smart individ

: صیقل زن, حقه باز, زرنگ.

smart/sl t/hal

: سطح صاف, سطح صیقلی, لیز, ساده, مطلق, ماهر, صاف, نرم, یک دست, نرم وصاف کردن, یکدست کردن, جذاب.

smarta

: زرنگ, زیرک, ناتو, باهوش, شیک, جلوه گر, تیر کشیدن (ازدرد), سوزش داشتن.

smattra

: جغ جغ یا تلق تلق کردن, صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب.

smattra/rabbla

: ذکر کردن, بطور سریع وردخواندن, تند تند حرف زدن, لهجه محلی.

smattra/skrlla

: صداکردن (مثل شیپور), جار زدن, بافریاد گفتن.

smbitar

: قطعات, تکه های ریز.

smcker

: بلند وباریک, باریک, قلمی, کم, سست, ضعیف, ظریف, قلیل.

smda

: بد نام کردن, لکه دار کردن, هتک شرف کردن, اهانت وارد اوردن, اب پاشیدن به, کفرگویی کردن, به مقدسات بی حرمتی کردن, ناسزا گفتن, فحش دادن ناسزا.

smdande

: بدزبان, فحاش, وابسته به ناسزاگویی.

smdelse/skymford

: ناسزا گویی, توهین, بدگویی, سرزنش, توبیخ.

smdj vul

: موجود وهمی (مثل جن و پری).

smdlig

: سوء استفاده, سوء استعمال, شیادی, فریب, دشنام, فحش, بد زبانی, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدی, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهین امیز.

smdopping

: اسفرود بی دم یا مرغابی شانه بسر.

smed

: اهنگر, نعلبند, زرگر, اهنکر, فلزساز, فلزکار.

smedja

: اهن فروشی, فلز فروشی, اهنگری, اهنگر.

smedja/ ssja/smida/frfalska

: خوردن, مصرف کردن, تحلیل رفتن.

smeka

: نوازش, دلجویی, دلنوازی کردن, در اغوش کشیدن.

smeka/smekas

: نوازش کردن, ناز ونیاز کردن.

smekande

: شیرین, ملیح, نوعی الت موسیقی.

smekas

: نوازش کردن, ناز ونیاز کردن.

smekm nad

: ماه عسل, ماه عسل رفتن.

smeta

: لکه, اغشتن, الودن, لکه دار کردن.

smeta/smrja/kludda/f rgklick

: اندودن, مالیدن, ناشیانه رنگ زدن.

smetig

: اغشته, الوده, چرک, چرب, چسبناک, کثیف, لکه دار.

smicker

: نوازش, ریشخند, چاپلوس, زبان چرب ونرم, چاپلوسی, مداهنه, ریشخند کردن, چاپلوسی, تملق.

smicker/lockelse

: نوازش, ریشخند, چاپلوس.

smickra

: ریشخند کردن, نوازش کردن, چاپلوسی کردن, ریشخندکردن, گول زدن, چاپلوسی, گول, چاپلوسی کردن, تملق گفتن از.

smickra grovt

: چاپلوسانه ستودن, مداحی کردن, مدح گفتن.

smickra/lirka

: ریشخندکردن, نوازش کردن, چرب زبانی کردن.

smickrare

: ادم چاپلوس, متملق, انگل.

smida

: کوره اهنگری, دمگاه, کوره قالگری, جعل, تهیه جنس قلا بی, جعل کردن, اسناد ساختگی ساختن, اهنگری کردن, کوبیدن, جلو رفتن.

smidbar

: چکش خور, نرم وقابل انعطاف.

smidbarhet

: باخاصیت چکش خواری, نرمی, قابلیت انعطاف.

smide

: برسندان کوبیدن, جعل سند, جعل, تقلب.

smidig

: نرم, چابک, تاشو, چالا ک, بنرمی, نرم, خم شو, لا غر اندام.

smidig/bjlig

: نرم, خم شو, لا غر اندام.

smidig/inst llsam

: نرم, قابل ارتجاع, کش دار, تغییر پذیر, نرم شدن, راضی شدن, انعطاف پذیر.

smidighet

: قابلت انعطاف, خم پذیری.

smink

: گریمور تاتر, صورت گر تماشاخانه.

smita

: دزدکی حرکت ه کردن, خود را پنهان ساختن, حرکت پنهانی.

smita ifrn

: شانه خالی کردن از, از زیر کاری در رفتن, روی گرداندن از, طفره زدن, اجتناب, طفره رو.

smita/smyga

: دزدکی حرکت ه کردن, خود را پنهان ساختن, حرکت پنهانی.

smitare

: واگذارنده, ترک کننده, ادم ترسو, ادم بیوفا.

smitta

: واگیری, سرایت, ناخوشی واگیر.

smittande

: واگیر, فریبنده, جاذب.

smittande/vinnande

: واگیر, فریبنده, جاذب.

smittkoppor

: ابله, مرض ابله, جای ابله, ابله, ابله گاوی, ابله دار, مجدر.

smittsam

: واگیر, مسری, واگیردار, واگیر, عفونی, مسری, فاسد کننده, عفونت زا, گند زا.

smktande

: مست, ضعیف, پژمرده.

sml gn

: دروغ کوچک.

smll/champagne/pappa

: پراندن, پریدن.

smlla/sm ll/flik/flaxa

: ضربه, صدای چلپ, اویخته وشل, برگه یا قسمت اویخته, زبانه کفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دری وری گفتن.

smllande

: صدای بهم خوردن دوتخته یا چیز دیگر, تق تق.

smllkaramell

: یکجور شیرینی, ترقه, کلوچه کوچک, فندق شکن.

smlt

: گداخته, اب شده, ریخته, ریختگی, ذوب شده.

smltbar

: قابل هضم, گوارا, گداختنی, زود گداز.

smltning

: ابگونه سازی, گدازش, تبدیل به مایع.

smltugn/v rmeledningspanna

: کوره, تنور, تون حمام و غیره, دیگ, پاتیل, بوته ازمایش, گرم کردن, مشتعل کردن.

smltverk

: کارخانه ذوب فلزات, کارخانه گدازگری.

smmerska

: خیاط زنانه, زن دوزنده, خیاط زنانه.

smnad

: کار سوزن دوزی, گلدوزی, دوزندگی, دوختن پارچه لباسی, حاشیه دوزی.

smng ngaraktig

: کسیکه در خواب راه میرود, وابسته به راهروی درخواب, خواب گرد.

smnig

: خواب الود, چرتی, خوابکی, سست, بی سر وصدا, خواب اور, خواب الود, خواب الود, درحالت خواب وبیدار.

smnl s person

: شخص بیخواب.

smnl shet

: بیخوابی (غیر عادی), مرض بیخوابی.

smnmedel

: افیون دار, خواب اور, مخدر, تکسین دهنده.

smntuta

: ادم خواب الود.

smocka

: ضربت.

smoking

: لباس مردانه مخصوص چای عصر, لباس رسمی.

smplanet

: ستارک, اجرام ستاره مانند, سیاره ای شکل, سیاره ای.

smrblomma

: گل الا له, نوعی شیرینی کوچک, الا له تکمه دار, الا له خزنده.

smrfett

: کره, روغن شیر, سرشیر.

smrg sbord

: میز غذاهای متنوع که شخص از ان انتخاب میکند.

smrj

: لیس زنی, لیس, شلا ق زنی, بشکل دراوری.

smrjare

: دستگاه روغن زنی, روغن کار, گریس کار, تانکر نفت.

smrjelse/salvelse

: روغن مالی, مرهم گذاری, تدهین, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زبانی, حظ, تلذذ, نرمی, لینت.

smrjmedel

: روان سازنده, لینت دهنده, روغن, چرب کننده, روغنکاری.

smrt

: نازک, لا غر, باریک اندام, لا غر شدن وکردن, بید مانند, بید زار, پر بید, نرم و باریک شبیه بید, بلند.

smrta/styng

: درد سخت, اضطراب سخت و ناگهانی, تیر کشیدن, درد, سوزش ناگهانی, حمله سخت.

smrtsam

: محنت زا, دردناک, دردناک, محنت زا, ناراحت کننده, رنج اور, رنجور.

smrtstillande medel

: ارام کننده, تسکین دهنده, مسکن, دوای مسکن.

smsak/t rta/vintrta

: چیز جزیی, ناچیز, ناقابل, کم بها, بازیچه قرار دادن, سرسری گرفتن.

smsint

: جزءی, خرد, کوچک, غیر قابل ملا حظه, فرعی.

smskog/sn r

: بوته, خاشاک, بیشه.

smskskinn

: چرم بسیارنازک از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعی رنگ زرد, شوکا, بزکوهی.

smsskinn

: چرم گاومیش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشی, زردنخودی, محکم, از چرم گاومیش, براق کردن, جلا, پوست انسان.

smstad

: حصار یانرده اطراف خانه یا شهر, قصبه, قلعه.

smuggelsprit

: مشروب قاچاق, معامله قاچاقی انجام دادن.

smuggla

: جا زدن, چیزی را بجای دیگری جا زدن, جیب بری کردن, بقالب زدن (چیز تقلبی), قاچاق کردن.

smugglare

: قاچاقچی.

smula

: خرده نان, خرده, هرچیزی شبیه خرده نان (مثل خاک نرم)

smultron

: توت فرنگی, چلیک خوراکی.

smultron/jordgubbe

: توت فرنگی, چلیک خوراکی.

smuts

: چرک, کثافت, لکه, خاک.

smuts/smutsa ned

: دوده, چرک سیاه کردن, چرک کردن.

smuts/snusk

: درهم وبرهمی وکثافت, الودگی, کثافت کاری, ژولیدگی.

smutsa

: لکه, کثافت, ننگ, لکه دار کردن.

smutsa ned

: الوده شدن, لکه دار کردن, کثافت, الودگی.

smutsa ner

: خیس کردن, روی زمین کشیدن و چرک کردن, کثیف کردن, چرکین کردن, کثیف کردن, الوده کردن.

smutsad av fluglort

: بیدخورده, بیدزده, الوده بتخم حشرات.

smutsfl ck/flcka

: لک, لکه, ایجاد دود برای دفع حشرات, لک کردن, سیاه شدن.

smutsflck

: لک, لکه, ایجاد دود برای دفع حشرات, لک کردن, سیاه شدن.

smutsig

: مانند مغز نان, خمیری, اکبیری, نکبتی, چرکین, چرک, کثیف, زشت, کثیف کردن, کرم خورده, کرمو, کثیف, شلخته.

smutsig/gr daskig

: تیره رنگ, چرک, دودی رنگ.

smutsig/ojust/orttvis

: ناپاک, پلید, شنیع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفانی, حیله, جرزنی, بازی بیقاعده, ناپاک کردن, لکه دار کردن, گوریده کردن, چرک شدن, بهم خوردن, گیرکردن, نارو زدن (در بازی).

smutsig/ot ck

: چرکین, کثیف, پلید.

smutsig/simpel

: پست, خسیس, چرک, کثیف, دون, شلخته, هرزه.

smutsig/usel

: چرک, ناپاک, کثیف, بدنما,, زننده, بد ظاهر.

smutsighet

: تیرگی, چرکی, دودی رنگ.

smycka

: اذین کردن, پیراستن, ارایش دادن, زینت کردن, نشان یا مدال دادن به.

smyg-

: اب زیر کاه.

smyga

: دزدکی حرکت ه کردن, خود را پنهان ساختن, حرکت پنهانی.

smyga sig

: یک ور راه رفتن, یک ور کردن, یک وری, اریب.

smyga/slinka

: پوست بره تودلی, انسان یا حیوان رشد نکرده وضعیف, حرکت دزدکی, نظر چشمی, نگاه دزدکی, گام های دزدکی, سقط شده, نوزاد زود رس, لا غر.

smygande

: نهان, خفا, خفیه, خفیه کاری, حرکت دزدکی.

smygande jgare

: ساقه ساز, کسیکه میخرامد.

smygande/smyg

: دزدکی, زیرجلکی, یواشکی.

sn

: برف, برف باریدن, برف امدن.

sn

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

sn boll

: گلوله برف, گلوله برف بازی, باگلوله برف زدن, بسرعت زیاد شدن.

sn ckskal

: صدف حلزونی یا خرچنگ.

sn flinga

: برف دانه, برف ریزه.

sn ig

: برفی, پوشیده از برف, سفید همچون برف, سفید.

sn la med

: قلیل, اندک, ناچیز, نحیف, تقلیل دادن, امساک کردن, خست کردن, کم, غیر کافی, نحیف, کم دادن, خسیسانه دادن, محدود کردن, از روی للامت دادن, مضایقه کردن, کم دادن, بقناعت واداشتن.

sn lla

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, کیفیت, جنسی,(درمقابل پولی), غیرنقدی, مهربان, مهربانی شفقت امیز, بامحبت.

sn r

: پاک کن, ماهوت پاک کن, لیف, کفش پاک کن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاک کن زدن, مسواک زدن, لیف زدن, قلم مو زدن, نقاشی کردن, تماس حاصل کردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله, بیشه, درختزار انبوه.

sn ra

: پر از سوراخ, پر از سوراخ کردن.

sn ra upp

: بند کفش و غیره را باز کردن, گشودن.

sn re/snra/spets/spetsar

: پر از سوراخ, پر از سوراخ کردن.

sn rhl

: چشم کوچک, حلقه, چشم, سوراخ, روزنه, مزغل.

sn rja

: دردام نهادن, گرفتارکردن, درشبکه نهادن, مثل توروپارچه پشته بندی سوراخ دارکردن, بدام انداختن, بغرنج کردن, گوریده شدن, خشمگین کردن, دام, تله, بند, کمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.

sn rskog

: بوته, درخت کوچک روینده در زیر درخت.

sn rt/piska

: شلا ق, تسمه, تازیانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

sn rvla/gnlla

: اب بینی, فین, زکام, نزله, از بینی جاری شدن, اب بینی را با صدا بالا کشیدن, دماغ گرفتن.

sn rvlande

: خرناس کشنده, دارای صدای خرخر وخس خس.

sn skata

: باسترک اروپایی.

sn skoter

: اتومبیل مخصوص حرکت روی برف, اتومبیل برفی.

sn srja

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابکی, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر کردن.

sn srja/dy

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابکی, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر کردن.

sna

: الا غ, خر, ادم نادان وکودن, الا غ, ادم کودن.

snabb

: از روی عجله, ضروری, تند, تندرو, سریع السیر, جلد و چابک, رنگ نرو, پایدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, تند, چابک, فرز, چست, جلد, سریع, زنده, تند, سریع, تندرو, سریع العمل, چابک, سریع, چابک, تندرو, فرز, باسرعت.

snabb motorb t

: کرجی یا قایق موتوری سریع السیر.

snabba

: تند, تندرو, سریع السیر, جلد و چابک, رنگ نرو, پایدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا.

snabbhet

: سرعت, تندی, فرزی, چابکی, چالا کی, سرعت, سریع العملی, زرنگی, سرعت, تندی, سرعت.

snabbis

: چیزیکه بسرعت انجام شود.

snabbseglare

: اسب یا کشتی تندرو, طیاره تندرو, بادپا, ماشین موزنی, قیچی باغبانی.

snabbt

: سریعا, باتندی, باشتاب, بی درنگ, باسرعت زیاد, تند, تندرو, سریع السیر, جلد و چابک, رنگ نرو, پایدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, بسرعت, تند.

snabel

: خرطوم, پوزه دراز, الت مکیدن حشره.

snack

: موسیقی جاز, سر و صدا, فریب, نشاط, جاز نواختن.

snacka

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

snagga

: محصول, چیدن, گیسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چینه دان.

snaggning

: اصلا ح سربطوری که موها کوتاه شده وشبیه ماهوت پاک کن شود.

snapshot

: تصویر لحظه ای, عکس فوری.

snar

: محبوب, عزیز, گرانبها, مطبوع, دلپذیر, مطلوب, مایل, اماده, از روی میل, محبوبه.

snara

: کمند, خفت, دام, بند, تله, در کمند انداختن, دام, تله, بند, کمند, بدام انداختن, با تله گرفتن, دام, کمند, دام افکندن.

snara/snrja

: دام, تله, بند, کمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.

snarka

: خرناس, خروپف, خروپف کردن, خر خر کردن.

snarka/snarkning

: خرناس, خروپف, خروپف کردن, خر خر کردن.

snarkning

: خرناس, خروپف, خروپف کردن, خر خر کردن.

snarstucken

: ترشرو, عصبانی, زود رنج, نازک نارنجی, حساس, دل نازک.

snart

: بزودی, فورا, چند لحظه بعد, بزودی, زود, عنقریب, قریبا, طولی نکشید.

snatta

: کش رفتن, بچابکی دزدیدن, دزدیدن, دزدی, دله دزدی کردن, کش رفتن.

snattare

: دزد مغازه.

snatteri

: بلند کردن جنس از مغازه.

snattra

: دسته مرغابی, جمعیت.

snattra/sladdra

: تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ کردن, چهچه زدن (مثل بلبل).

snava

: لغزیدن, سکندری خوردن, سهو کردن, تلوتلوخوردن, لکنت داشتن, اتفاقابرخوردن به.

snb r

: اقطی گل درشت.

sncka

: امرود, برامدگی ساق پای اسب, تفنگ چخماقی, فتیله دینامیت.

snd

: , فرستاد, فرستاده.

snda i tv

: درتلویزیون نشان دادن, برنامه تلویزیونی ترتیب دادن.

sndag

: یکشنبه, مربوط به یکشنبه, تعطیل, یکشنبه را گذراندن.

sndebud/agent

: مامور سری, فرستاده.

snderfr tande

: خوردگی (عمل شیمیایی), تحلیل, فساد تدریجی, زنگ زدگی

snderslita

: اندام های کسی رابریدن, جداکردن, تجزیه کردن.

sndning

: حمل, ارسال, محموله, مرسوله.

sndring

: جدایی, تفکیک, انفصال, جدایی, جداشدگی, انفصال, نفاق, عدم اتفاق.

sndriva

: تره تیزک سنگی, برف باد اورد, برف توده.

sned

: مایل, مورب.

sned/skev

: کج, معوج شده, کنایه امیز, چرخیدن, پیچ خوردن, خم کردن, دهن کجی کردن, به اطراف چرخاندن, اریب شدن.

snedsegels mastlik

: قسمت جلو باد کشتی, حرکت کشتی درجهت باد, حرکت لنگری جرثقیل, قلا ب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین, سرکشتی را در جهت بادگردانیدن, لنگر پیدا کردن (جر ثقیل).

snedslipa

: گونیا, سطح اریب, :اریب کردن, اریب وار بریدن یاتراشیدن, رنده کردن.

snedslipa/slipad kant

: گونیا, سطح اریب, :اریب کردن, اریب وار بریدن یاتراشیدن, رنده کردن.

snedstreck

: میله, علا متی بدین شکل (, ), اریبی.

snegla

: خیره نگاه کردن, چشم دوختن, زل زل نگاه کردن, بادقت نگاه کردن, نگاه خیره.

snegla p / gonflirta

: کره ء چشم, تخم چشم, مردمک چشک, نی نی چشم.

snegla/bl nga

: جنبه, قیافه, رنگ قیافه, منظر, نگاه کج, نگاه چپ, نگاه دزدکی, از گوشه چشم نگاه کردن, نگاه کج کردن, خالی, تهی, مجوف.

sneglande

: اجمالی, زود گذر.

snehingst

: الا غ نر, خر نر, ادم کله خر.

sng

: سرود, بند(شعر), قسمت, فصل (کتاب), سرود, نغمه, اواز, سرودروحانی, تصنیف, ترانه, شعر.

sng-

: صدا, صوتی, خواندنی, اوازی, ویژه خواندن, دهن دریده.

sng verkast

: چادر شب رختخواب, روپوش تختخواب, روپوش تختخواب, روتختی, بالا پوش, روانداز, لحاف, روپوش تختخواب.

sngare/f gelsngare

: اواز خوان, غزل خوان, نغمه سرا.

sngf gel

: مرغ نغمه سرا, خواننده زن.

sngf sare

: شب کلا ه, مشروب قبل از خواب.

sngkl der

: لوازم رختخواب مثل ملا فه و لحاف و پتو, تختخواب و ملا فه ان, لوازم تختواب, بنیاد و اساس هر کاری, لا یه زیرین, رشد کننده درهوای ازاد.

sngliggande

: بستری, بیمار, علیل.

sngt cke

: لحاف, بالا پوش, مثل لحاف دوختن.

sngubbe

: ادم برفی, ادمک برفی.

snickare

: درودگر, نجار, نجاری کردن.

snickeri

: درودگری, نجاری, نازک کاری, تجاری.

snida

: حک کردن, تراشیدن, کنده کاری کردن, بریدن.

snida/skra f r

: حک کردن, تراشیدن, کنده کاری کردن, بریدن.

sniffa

: بینی گرفتن, فن فن کردن, اب بینی را بالا کشیدن, بوکشیدن, موس موس کردن, استشمام کردن.

snigel

: گلوله بی شکل, چارپاره, جانور کندرو, جانور تنبل, گردونه کندرو, اسب کندرو, یک جرعه مشروب, تکه فلز خام, مثل حلزون حرکت کردن, یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن, لول زدن, ضربت مشت, ضربت سنگین زدن به, حلزون, لیسک, نرم تن صدف دار, بشکل مارپیچ جلو رفتن, وقت تلف کردن, انسان یا حیوان تنبل وکندرو

snigel/skalsnigel

: حلزون, لیسک, نرم تن صدف دار, بشکل مارپیچ جلو رفتن, وقت تلف کردن, انسان یا حیوان تنبل وکندرو

snikenhet

: حرص واز برای بدست اوردن مال, از, حرص, طمع, حریص بودن, طمع ورزیدن.

snikenhet/glupskhet

: از, حرص, طمع, حریص بودن, طمع ورزیدن.

sningsman

: برزگر, تخم افشان.

snirkel

: تزءینات یا خصوصیات خط نویسی شخص, خصوصیات, تغییر ناگهانی, حیاط, تغییرفکر, دمدمی, مزاجی, تناقض گویی, تغییر جهت دادن (بطور سریع).

snitt

: شکاف, برش, چاک.

snka ner

: فرو بردن, زیر اب کردن, پوشاندن, غوطه دادن, غسل ارتماسی دادن(برای تعمید).

snl

: تنگ چشم, خسیس, بی قوت, فقیر, گران کیسه, خسیس, تنک چشم, للیم, ناشی از خست, خسیس, پست, پست, للیم, خسیس, بی سخاوت, بی گذشت.

snlj p

: جوکی, ادم دندان گرد, ادم ممسک, خسیس.

snll

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, کیفیت, جنسی,(درمقابل پولی), غیرنقدی, مهربان, مهربانی شفقت امیز, بامحبت.

snlvarg

: ادم خسیس.

sno

: خبرکش, دله دزدی کردن, کش رفتن, پیچ, تاب, نخ یا ریسمان تابیده, پیچ خوردگی, پیچیدن, تابیدن, پیچ دار کردن.

snobb

: شیک پوش, خوش لباس, خوش تیپ, فوکولی, ادم خودسازوجلف, کج کلا ه, ابله, میمون, بوزینه, جلف, ادم خودساز, قلمبه, برجستگی, مغرور, افاده ای, با بغض شدید گریستن, شخص اقا منش وخوش لباس.

snobb/elegant

: شیک پوش, خوش لباس, خوش تیپ, فوکولی.

snobba upp

: شیک پوشی کردن, جلف بودن, زیور زدن.

snobbaktig

: پر افاده, مغرور.

snobberi

: خودسای, خودنمایی, جلفی, کارهای جلف, رفتاراز روی خودستایی, افاده, افاده فروشی.

snobbig

: جلف, خود نما, پر افاده.

snobbighet

: شیک پوشی, توجه زیاد به لباس.

snobbism

: افاده.

snodd

: طناب کوتاه برای کشیدن چیزی, تسمه یا طناب, طناب پرچم, واکسیل نظامیان.

snoka

: بادقت نگاه کردن, کاوش کردن, فضولا نه نگاه کردن, با دیلم یا اهرم بلند کردن, اهرم, دیلم, کنجکاوی, فضولی, فضول.

snoka/snatta/knycka

: نگاه تجسس امیز کردن, بدنبال غذا پوییدن, بدنبال متخلفین قانون گشتن, مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن, جستجو کننده, جاسوس.

snooker

: بازی شبیه بیلیارد, بوکش, جستجو کننده, طعنه زن, بویا.

snopp

: سبد ترکه ای, ماشین حلا جی پشم و پنبه حلا جی یا پاک کردن (پنبه یا پشم).

snor

: ان دماغ, اب بینی, چلم, جوان گستاخ.

snorkel

: لوله دخول وخروج هوا در زیر دریایی, لوله مخصوص تنفس در زیر اب, با لوله تنفس زیر ابی رفتن.

snorkig

: دارای قیافه تحقیر امیز, پر افاده, پر کبر, مغرور, باد در خیشوم انداز, فوقانی, مغرور.

snppa

: یلوه, نوعی پرنده کوچک.

snra av

: خفه کردن, خفقان ایجاد کردن, گلو را فشردن.

snre

: ریسمان, طناب نازک, رسن, سیم, زه, وتر, توری, یراق, یراق دوزی, ملیله دوزی.

snrig

: پر از بوته وخاشاک, شبیه ماهوت پاک کن.

snrt

: شلا ق, تسمه, تازیانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

snrvla

: تودماغی صحبت کردن, درحال عطسه صحبت کردن, عطسه, زکام, صحبت تودماغی, فن فن, با فن فن صحبت یاگریه کردن, باصدای بلند نفس کشیدن, بازحمت از بینی نفس کشیدن, تودماغی حرف زدن, بوکشیدن, زهد فروشی کردن, صدای خس خس بینی, نالیدن.

snsa av

: جلوگیری کردن, رد کردن, منع, رد, دفع, پهن وکوتاه, کلفت وکوتاه, سرزنش, منع, جلوگیری, سرزنش کردن, نوک کسی را چیدن(دارای بینی) سربالا, خاموش کردن (سیگار).

snsko

: کفش برفی, کفش اسکی, باکفش برفی راه رفتن.

snslask

: برف وباران, بوران, تگرگ ریز باریدن.

snt

: , فرستاد, فرستاده.

snt

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

snudda

: چراندن, تغذیه کردن از, چریدن, خراش, خراشیدن, گله چراندن.

snurra

: فرفره, چرخش (بدور خود), چرخیدن, ریسیدن, رشتن, تنیدن, به درازاکشاندن, چرخاندن, چرخش, گردش, چرخیدن, پیچ, تاب, نخ یا ریسمان تابیده, پیچ خوردگی, پیچیدن, تابیدن, پیچ دار کردن, فرفره, گرش, چرخک, سوسکی که روی اب چرخ میخورد, تصور واهی.

snurrat

: .

snurrig

: دارای عدم تعادل فکری, خیلی حساس, بازیگوش, خل, سفیه, جادو شده, هوسباز.

snus

: نوک فتیله, توبیخ, ملا مت, فوت, خاموش سازی یافوت, پف,انفیه, انفیه زنی, نفس, شهیق, دم زنی, بافوت خاموش کردن, خاموش شدن, عطسه کردن, انفیه زدن.

snus/snusa/vdra

: نوک فتیله, توبیخ, ملا مت, فوت, خاموش سازی یافوت, پف,انفیه, انفیه زنی, نفس, شهیق, دم زنی, بافوت خاموش کردن, خاموش شدن, عطسه کردن, انفیه زدن.

snusa/sniffa

: بینی گرفتن, فن فن کردن, اب بینی را بالا کشیدن, بوکشیدن, موس موس کردن, استشمام کردن.

snusdosa

: انفیه دان, قوطی انفیه.

snusk

: چرک, کثافت, پلیدی, الودگی, هرزه.

snuskig

: وابسته به خوک, شبیه خوک, خوک صفت.

snusn sduk

: دستمال گلدار.

snyfta

: هق هق, بغض گریه, گریه, گریه کردن, همراه با سکسکه وبغض گریه کردن.

snyfta fram

: کف, حباب, چربی بالن وسایرپستانداران دریایی, چاق شدن, چربی اوردن, هایهای گریستن, باصدا گریستن, الچروبه.

snygg

: قشنگ, خوش قیافه.

snygga upp

: مزین ساختن, اراستن, مرتب ومنظم ساختن, قشنگ کردن, زیبا کردن (با up), اراستن.

snygging

: قشنگ, خوش قیافه.

snylta

: اسفنج, انگل, طفیلی, ابر حمام, با اسفنج پاک کردن یا ترکردن, جذب کردن, انگل شدن, طفیلی کردن یاشدن.

snyltare

: تکاپو کننده, کش رونده, طفیلی, درکش.

snyting

: لجن, گل, غذای چسبناک, مشروب لزج, دراب چلپ وچلوپ کردن, خودرا بالجن وگل ولا ی الودن, ول گشتن.

soar

: مهمانی شب, شب نشینی.

sobel

: سمور, رنگ سیاه, لباس سیاه, مشکی.

social

: انسی, دسته جمعی, وابسته بجامعه, اجتماعی, گروه دوست, معاشرتی, جمعیت دوست, تفریحی.

socialbidrag

: تامین اجتماعی.

socialisera

: اجتماعی کردن, بکارهای اجتماعی تخصیص دادن, بصورت سوسیالیستی دراوردن.

socialisering

: اجتماعی کردن.

socialism

: سوسیالیزم, جامعه گرایی.

socialist

: جامعه گرای, سوسیالیست, طرفدار توزیع وتعدیل ثروت.

socialpolitisk

: اجتماعی وسیاسی.

societetslejon

: معاشر, شخص مقتدر در جامعه, شخص طراز اول جامعه.

socioekonomisk

: اجتماعی واقتصادی, وابسته به اقتصاد اجتماعی.

sociolog

: جامعه شناس, انسگان شناس.

sociologi

: جامعه شناسی, انسگان شناسی.

sociologisk

: وابسته به جامعه شناسی.

sockel

: رکاب زین زنانه, ازاره یا ته ستون, پایه ستون, ته ستون, پایه ستون, ازاره, پایه مجسمه, پایه ستون, برامدگی پایه ستون وامثال ان.

socken

: بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.

socken-

: بلوکی, بخشی, ناحیه ای, محدود, کوته نظر.

socken/frsamling

: بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.

socker

: قند, شکر, شیرینی, ماده قندی, با شکر مخلوط کردن, تبدیل به شکر کردن, شیرین کردن, متبلور شدن.

sockerbit

: قلنبه, کلوخه, گره, تکه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, یکجا, قلنبه کردن, توده کردن, بزرگ شدن

sockerpulla

: نبات, گلوله نبات, اب نبات, حلویات.

sockersjuka

: دیابت, مرض دولا ب, مرض قند.

sockersjuka/diabetes

: دیابت, مرض دولا ب, مرض قند.

sockrad

: شکری, قندی, قنددار, شیرین, ملیح, شیرین زبان.

soda

: قلیا, جوش شیرین, سودا, کربنات سدیم, لیموناد.

sodomit

: ادم پست, کثیف وفاسد, بچه باز, اهل لواط, لواط گر.

soffa

: تخت, نیمکت, خوابانیدن, در لفافه قرار دادن, نیمکت, نیمکت, نیمکت مبلی نرم وفنری.

sofism

: سفسطه, مغالطه.

sofist

: سوفسطایی, مغالطه کن, زبان باز, سفسطه باز.

sofisteri

: سفسطه, مغالطه, زبان بازی, برهان تراشی, فریب.

softball

: بیش بال دارای توپ نرم.

soja

: لوبیای روغن, لوبیای ژاپنی, سوژا, سویا.

sokrates

: سقراط.

sokratisk

: سقراطی, پیرو حکمت سقراط.

sol

: خورشید, زر, طلا, الهه خورشید, وابسته بخورشید, خورشیدی, افتاب, خورشید, درمعرض افتاب قرار دادن, تابیدن.

sola sig

: افتاب خوردن, باگرمای ملا یم گرم کردن, حمام افتاب گرفتن.

solarium

: ساعت افتابی, اتاق افتاب رو, اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد.

solbada

: حمام افتاب گرفتن.

solbelyst

: روشن از فروغ افتاب.

solbrnna

: افتاب سوخته کردن, افتاب زدگی, قهوه ای شدن پوست بدن در اثر افتاب, قهوه مایل بسرخ, دباغی کردن, برنگ قهوه ای وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه ای کردن, برنزه, مازوی دباغی, پوست مازو, مازویی, قهوه ای مایل به زرد.

soldat

: سرباز پیاده نظام, نان شیرینی میوه دار, سرباز, نظامی, سپاهی, سربازی کردن, نظامی شدن.

soldat vid hemmafronten

: مناسب برای نرده کشی, قابل دفاع.

soldaterna

: سربازی, نیروی نظامی, یک دسته سرباز.

solfj derspalm

: نخل باد بزنی, سبز نخلی.

solflck

: لکه روی خورشید.

solglas gon

: عینک افتابی.

solhatt

: کلا ه افتابی زنانه.

solidaritet

: اتحاد, انسجام, بهم پیوستگی, مسلولیت مشترک, همکاری, همبستگی.

solig

: افتابی, روشن, افتاب رو, رو بافتاب, تابناک, افتاب گیر, منور از نور افتاب.

solist

: تک نواز, تک خوان, خلبان تک پرواز.

solitr

: تک بازی, نگین تکی, بازی یک نفره (ورق), منفرد, تک.

solljus

: نور خورشید, تابش افتاب, انعکاس نور خورشید.

solnedg ng

: غروب, غروب افتاب, مغرب, افول.

solo

: تک, تک نوازی, تک خوانی, بطور انفرادی.

solros

: گل افتاب گردان, گیاه افتاب گرا.

solsken

: تابش افتاب, نور افتاب.

solst nd

: انقلا ب, تحویل, نقطه انقلا ب, تحول.

solsting

: افتاب زدگی, گرمازدگی.

solstrle

: پرتو افتاب, تیغ افتاب, ادم مسرور.

solt lt/markis

: سایبان کرباسی, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.

soltlt

: سایبان کرباسی, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.

soltorkad

: افتاب پخته, در افتاب خشک شده, حرارت افتاب دیده.

soluppgng

: طلوع افتاب, طلوع خورشید, تیغ افتاب, مشرق.

solur

: شاخص افتاب, ترمس پایا.

solv

: ورد, تارکش, تارگذران.

solvens

: حل شدنی, حل کردنی, تحلیل بردنی, پرداختنی, عدم اعسار, ملا ءت, قدرت پرداخت دین.

som r rakt emot

: مخالف, مغایر, ناسازگار, مضر, روبرو.

som

: کی, که, چه شخصی, چه اشخاصی, چه کسی.

som allts

: ان, اشاره بدور, ان یکی, که, برای انکه.

som gr t ster

: بسوی شرق, رو به مشرق.

som om

: مثل اینکه.

som regel

: معمولا.

som sparkar

: لگدزن, اعتراض کننده.

som surrar

: زنگ اخبار, وزوزکن.

somalier

: کشور سومالی واقع در افریقا, اهل سومالی.

sombrero

: کلا ه لبه پهن اسپانیولی.

sommar

: تابستان, تابستانی, چراندن, تابستان را بسر بردن, ییلا ق.

sommarlik

: تابستان, شبیه تابستان, تابستانی.

sommartr d/fin vv

: بند شیطان, لعاب خورشید, لعاب عنکبوت, پارچه بسیار نازک, تنزیب, نازک, لطیف, سبک.

sommartrd

: بند شیطان, لعاب خورشید, لعاب عنکبوت, پارچه بسیار نازک, تنزیب, نازک, لطیف, سبک.

somnambul

: کسیکه در خواب راه میرود, وابسته به راهروی درخواب, خواب گرد.

somnambulism

: راه رفتن در خواب (اعم از خواب طبیعی یا مغناطیسی), خواب گردی.

son

: فرزد ذکور, پسر, ولد, زاد, مولود.

sona

: کفاره دادن, جبران کردن, جلب کردن, خشم (کسی را) فرونشاندن, جلب رضایت کردن, کفاره دادن, پاک کردن, جبران کردن.

sonant

: صدا دار, دارای اهنگ, صوتی, باهنگ صدا, طنین دار.

sonar

: دستگاه کاشف زیر دریایی بوسیله امواج صوتی.

sonat

: سوناتا.

sond

: اسباب اندازه گیری اوضاع فیزیکی وجوی ارتفاعات زیاد ماوراء جو.

sondera

: کاوش کردن, تفحص کردن, کاوشگر.

sondera/unders ka

: کاوش کردن, تفحص کردن, کاوشگر.

sondering

: کاوش, تفحص.

sondotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

sondotter/dotterdotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

sonett

: غزل, غزل یا قطعه شعر 41 سطری.

sonettdiktare

: غزل سرا, سازنده غزل, غزل سرایی کردن.

sonisk

: شنودی, صوتی, وابسته بسرعت صوت, سماعی, در میدان شنوایی.

sonlig

: فرزندی, شعبه, درخورفرزند.

sonlig/dotterlig

: فرزندی, شعبه, درخورفرزند.

sonoritet

: پرصدایی, پرطنینی.

sonson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

sonson/dotterson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

sopa

: روفتن, جاروب کردن, زدودن, از این سو بان سوحرکت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت میدان دید, جارو.

sopa/svepa/drag/sotare

: روفتن, جاروب کردن, زدودن, از این سو بان سوحرکت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت میدان دید, جارو.

sopade

: جاروب شده, متمایل, پیچ دار, پیچ خورده, کج شده.

sopade/sopat/svepte/svept

: جاروب شده, متمایل, پیچ دار, پیچ خورده, کج شده.

sopare

: روبنده.

sopat

: جاروب شده, متمایل, پیچ دار, پیچ خورده, کج شده.

soppa

: اشامه, ابگوشت, سوپ.

sopran

: صدای زیر, ششدانگ, صدای بلند.

sopskyffel

: خاک انداز.

soptunna

: سطل خاکروبه, اشغال دانی, زباله دانی.

sorg

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش, اندوه بسیار, غم زیاد, دل شکستگی, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصیبت, غمگین کردن, غصه دار کردن, تاسف خودن.

sorg/smrta

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

sorg/sorgdr kt

: سوگواری, عزاداری, ماتم, عزا, سوگ.

sorgdrkt

: سوگواری, عزاداری, ماتم, عزا, سوگ.

sorges ng

: نوحه, سرود عزا, نوحه سرایی, سرود عزا سرودن.

sorgl s

: سبکبار, بی خیال.

sorglig

: محزون (بطور اغراق امیز یا مضحک), اندوهگین, غم انگیز, حزن انگیز, تعزیت امیز, سوگوار, عزادار, غمگین, اندوگین, غمناک, نژند, محزون, اندوهناک, دلتنگ, افسرده وملول.

sorglig/mklig

: رقت بار, دلسوز, رقت انگیز, جانگداز.

sorgsen

: غمگین, محزون افسرده, اندوهناک, دژکام.

sorgsen/sorglig

: غمگین, محزون افسرده, اندوهناک, دژکام.

sork

: موش صحرایی.

sorl

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

sorl/sorla/porla

: غرغره, شرشر, غرغره کردن, جوشیدن, شرشر کردن.

sorla

: زمزمه, سخن نرم, شکایت, شایعات, زمزمه کردن.

sort

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, کیفیت, جنسی,(درمقابل پولی), غیرنقدی, مهربان, مهربانی شفقت امیز, بامحبت.

sortera

: جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جورکردن, سوا کردن, دسته دسته کردن, جور درامدن, پیوستن, دمساز شدن

sorterare

: رجگر, جور کننده.

sortiment

: ترتیب, مجموعه, دسته, دسته بندی, طبقه بندی.

sos

: مخفف کلمات ship our save (علا مت خطر ودرخواست کمک).

sot

: دوده, دوده بخاری, رنگ سیاه دوده, دوده زدن.

sot/sota ned

: دوده, دوده بخاری, رنگ سیاه دوده, دوده زدن.

sota

: زغال چیزی را گرفتن, کاربن گیری کردن

sotfl ck/oanstndighet

: دوده, سخن زشت, رنگ سیاه, لکه, هزل, تصاویر وداستانهای خارج از اخلا ق, سیاه ولکه دار کردن, زنگ زدن.

sotflck

: دوده, سخن زشت, رنگ سیاه, لکه, هزل, تصاویر وداستانهای خارج از اخلا ق, سیاه ولکه دار کردن, زنگ زدن.

soth na

: انقوت, انگیت, ادم ساده واحمق.

sotig

: کثیف, سیاه, با سیاهک الوده شده, با دوده لکه دار شده, شبیه دوده, دوده زده, دوده ای, سیاه, دوده ای کردن.

souvenir

: یادگار, سوغات, یادبود, خاطره, ره اورد.

sova

: خواب, خوابیدن, خواب رفتن, خفتن.

sovande

: خواب, خفته, خوابیده.

sovande mnniska

: خواب رونده, خوابیده, واگن تختخواب دار, اهن زیر ساختمان.

sovande/vilande

: خوابیده, ساکت, درحال کمون.

sovhytt i skola

: خوابگاه (جداگانه), اطاقک.

sovjets

: هیلت حاکمه اتحاد جماهیر شوروی, شوروی.

sovrum

: خوابگاه, شبستان, خوابگاه, اطاق خواب.

sovs ck

: کیسه خواب (برای کوه نوردان وغیره).

sovsal

: خوابگاه, شبانه روزی (مثل سربازخانه, مدرسه وغیره).

sovsal/sovstad

: خوابگاه, شبانه روزی (مثل سربازخانه, مدرسه وغیره).

sovstad

: خوابگاه, شبانه روزی (مثل سربازخانه, مدرسه وغیره).

sovvagn

: واگن تختخواب دار راه اهن.

sp

: غیب گو, فال بین, فالگیر, شگون, پیش بینی کردن (باتفال).

sp ck

: چربی خوک, گوشت خوک, چربی زدن, ارایش دادن, چرب زبانی.

sp ckhuggare

: گاو ماهی, نوعی یونس بزرگ, نوعی انبر یا قندگیر.

sp da ut

: رقیق کردن, ابکی کردن.

sp dgris

: بچه خوک.

sp dom

: پیشگویی, پیش بینی, پیش اگاهی, غیب گویی, پیش گویی, فال گیری, تفال, حدس درست, غیبگویی, نبوت, پیغمبری, پیشگویی, رسالت, ابلا غ.

sp ke/buse

: دیو, جن, شیطان.

sp klik/brandrd

: رنگ پریده, ترسناک, تیره, مستهجن, بطورترسناک یاغم انگیز, موحش, شعله تیره, شعله دودنما, رنگ زرد مایل به قرمز, کم رنگ وپریده, زننده.

sp klik/hemsk

: ترسناک, هولناک, مخوف, شوم, رنگ پریده.

sp nd/tempus

: کشیده, عصبی وهیجان زده, زمان فعل, تصریف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخیم, وخیم شدن, تشدید یافتن.

sp nna

: سفت شدن, تنگ ومحکم کردن یا شدن, سفت کردن, محکم کردن, تنگ کردن, فشردن, بستن, کیپ کردن, سفت شدن.

sp nna fast

: تسمه.

sp nnande

: تکان دهنده, بهم زننده, هیجان اور, پر تحرک.

sp nne/spnna/buckla

: سگک, قلا ب, پیچ, باسگک بستن, دست وپنجه نرم کردن, تسمه فلزی, چپراست, خم شدن.

sp nnhake

: گیره چهارچوب پارچه خشک کنی.

sp nnram

: چهارچوب پارچه خشک کنی, نگهدار, مستحفظ, خیمه دار, خیمه دوز.

sp ra

: ردپای چیزی را دوباره گرفتن, اثر, نشان, رد پا, جای پا, مقدار ناچیز, ز ترسیم, رسم, ترسیم کردن, ضبطکردن, کشیدن, اثر گذاشتن, دنبال کردن, پی کردن, پی بردن به.

sp rande

: پیگردی.

sp rhund

: نوعی سگ شکاری که شامه بسیارتیزی دارد, کاراگاه, بااشتیاق و تیزهوشی تعقیب کردن, تازی بویی, کاراگاه زبردست.

sp rreld

: سدبندی, رگبارگلوله, بطورمسلسل بیرون دادن.

sp rvagn

: تراموای شهری, تراموای, واگن برقی, باواگن رفتن, واگن شهری, تراموای.

spade

: بیل, بیلچه, خال پیک, خال دل سیاه, بیل زدن, با بیل کندن, بابیل برگرداندن.

spagetti

: خوراک رشته فرنگی, رشته فرنگی.

spalj /verk/gallerverk

: شبکه, داربست, چفته, داربست بستن.

spalj

: داربست بندی, شبکه, چیز شبکه مانند, شبکه داربست.

spana

: پیش اهنگ, پیشاهنگی کردن, دیده بانی کردن, عملیات اکتشافی کردن پوییدن, دیده بان, مامور اکتشاف.

spana/rekognoscera

: شناسایی کردن, بازدید کردن, عملیات اکتشافی کردن.

spaniel

: سگ پشمالو واویخته گوش, ادم چاپلوس.

spanien

: کشور اسپانیا.

spaning

: شناسایی, بازدید مقدماتی, اکتشاف.

spanjor

: اسپانیولی.

spann/spunnit/snurrade/snurrat

: .

spannmlsmagasin

: انبار دانه, انبار غله, جای غله خیز.

spanska

: اسپانیولی, اسپانیایی.

spanskr r/rotting

: درخت خون سیاوشان, خیزران, باعصای خیزران تنبیه کردن, چوبدستی.

spant

: دنده, تکه گوشت دنده دار, دنده دار کردن, گوشت دنده, هر چیز شبیه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر کندن, شیار دار کردن.

spara

: نگهداری کردن, از صدمه محفوظ داشتن, کنسرو تهیه کردن, کنسرو, نجارت دادن, رهایی بخشیدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز کردن, فقط بجز, بجز اینکه, نجارت دهنده, رستگار کننده, پس انداز.

sparad

: انباشته, ذخیره شده.

sparare

: نجارت دهنده, پس انداز کن.

spark

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زنی, تندی.

spark/sparka/kick

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زنی, تندی.

sparka

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زنی, تندی.

sparkcykel

: روروک مخصوص بچه ها, قایق موتوری ته پهن, روروک سواری کردن.

sparkcykel/skoter

: روروک مخصوص بچه ها, قایق موتوری ته پهن, روروک سواری کردن.

sparra

: تیردکل, تیر اهن یا الوار, مشت بازی کردن, مشاجره کردن, نزاع.

sparre

: دستکش, درجه نظامی روی بازو.

sparris

: مارچوبه ء رسمی.

sparsam

: کم, ناچیز, مضایقه کننده, صرفه جو, ممسک, پس انداز کن, خانه دار, صرفه جو, مقتصد.

sparsam/enkel

: صرفه جو, مقتصد, با صرفه, اندک, میانه رو, ساده.

sparsamhet

: اقتصاد, صرفه جویی, خانه داری, عقل معاش.

sparsmakad

: گزینگر, انتخاب کننده.

spartansk

: اسپارتی, ادم دلیر و با انضباط, بی تجمل.

sparv

: گنجشگ خانگی, انواع گنجشگ.

spasmodisk

: تشنجی, بگیر و ول کن, همراه با انقباضات.

spastisk

: انقباضی, تشنجی, مبتلا به فلج تشنجی.

spatel

: کفگیر, مرهم کش, کاردک مخصوص پهن کردن و مالیدن مرهم روی پارچه و زخم و غیره.

spatt

: ورم استخوان پای اسب.

spcka

: امیختن, مخلوط کردن, بمیان اوردن.

spckstrimla

: تکه چربی که لا ی گوشت گذارند.

spdbarn

: کودک, بچه, طفل, بچه کمتر از هفت سال.

spdgris

: بچه خوک.

spe

: سخن طعنه امیز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء کردن.

specerier

: بقالی, عطاری خواربار فروشی, خواربار.

specerihandlare

: عطار, بقال, خواربار فروش.

special

: رسم, سنت, عادت, عرف, حقوق گمرکی, گمرک, برحسب عادت, عادتی.

specialiserar

: تخصص یافتن, اختصاصی کردن.

specialisering

: تخصص.

specialist

: متخصص, ویژه گر, ویژه کار.

specialitet

: کالا ی ویژه, داروی ویژه یا اختصاصی, اسپسیالیته, اختصاص, کیفیت ویژه, تخصص, رشته اختصاصی, ویژه گری.

specialstorlek

: اندازه غیرمعمولی, اندازه متفاوت با عادی.

speciell

: مخصوص, مخصوص, ویژه, خاص, بخصوص, مخمص, دقیق, نکته بین, خصوصیات, تک, منحصر بفرد, ویژه, خاص, استثنایی.

speciell betydelse

: دلا لت ضمنی, توارد ذهنی, معنی.

speciella

: ویژه, خاص, استثنایی.

speciellt

: ویژه, مخصوص, خاص, استثنایی, مخصوصا.

specificera

: جزء به جزء نوشتن, به اقلا م نوشتن, باذکر جزءیات شرح دادن, تعیین کردن, معین کردن, معلوم کردن, جنبه خاصی قاءل شدن برای, مشخص کردن, ذکرکردن, مخصوصا نام بردن, تصریح کردن.

specificerat

: تعیین شده, مشخص شده.

specifiera

: تعیین کردن, معین کردن, معلوم کردن, جنبه خاصی قاءل شدن برای, مشخص کردن, ذکرکردن, مخصوصا نام بردن, تصریح کردن.

specifierat

: تعیین شده, مشخص شده.

specifik

: ویژه, مخصوص, معین, بخصوص, خاص, اخص.

specifika

: ویژه, مخصوص, معین, بخصوص, خاص, اخص.

specifikation

: تصریح, تشخیص, ذکر خصوصیات, مشخصات.

specifikationer

: خصوصیات, مشخصات.

spedit r

: گاراژدار, فرستنده.

spedition

: حمل ونقل, ارسال.

spegel

: ایینه, دراینه منعکس ساختن, بازتاب کردن.

speja

: جاسوس, جاسوسی کردن.

spejare

: پیش اهنگ, پیشاهنگی کردن, دیده بانی کردن, عملیات اکتشافی کردن پوییدن, دیده بان, مامور اکتشاف.

spejare/spana

: پیش اهنگ, پیشاهنگی کردن, دیده بانی کردن, عملیات اکتشافی کردن پوییدن, دیده بان, مامور اکتشاف.

spektakulra

: تماشایی, منظره دیدنی, نمایش غیر عادی.

spektral-

: روح مانند, روحی, خیالی, طیفی, بینایی.

spektroskop

: بینایی بین, طیف بین, طیف نما, طیف بینی.

spektrum

: طیف.

spekulant

: محتکر, سفته باز, زمین خوار.

spekulation

: احتکار, سفته بای, تفکر وتعمق, زمین خواری.

spekulativ

: تصور, اندیشه, فکر, نظریه, خیال, ادراک, فکری, احتکار امیز, تفکری, مربوط به اندیشه.

spekulera

: اندیشیدن, تفکر کردن, معاملا ت قماری کردن, احتکارکردن, سفته بازی کردن.

spel

: بازی, مسابقه, سرگرمی, شکار, جانور شکاری, یک دور بازی, مسابقه های ورزشی, شوخی, دست انداختن, تفریح کردن, اهل حال, سرحال, بازی, قمار بازی.

spela ver

: در ایفای نقش خود افراط کردن.

spela

: قمار کردن, شرط بندی کردن, قمار, بازی, نواختن ساز و غیره, سرگرمی مخصوص, تفریح, بازی کردن, تفریح کردن, ساز زدن, الت موسیقی نواختن, زدن, رل بازی کردن, روی صحنه ء نمایش ظاهرشدن, نمایش, نمایشنامه.

spela b ttre n

: در بازی پیش افتادن بر, در مسابقه جلو افتادن از.

spela in

: مدرک, سابقه, ضبط کردن, ثبت کردن.

spela in/rekord

: مدرک, سابقه, ضبط کردن, ثبت کردن.

spelare

: قمار باز, قمار باز, ادم شوخ, ورزشکار, هرزه و مهمل, نوازنده, بازیکن, هنرپیشه, بازیکن ورزشی, توپ زن.

speleologi

: غارشناسی, مطالعه غارها از لحاظ زمین شناسی وتاریخی.

spelevink

: ادم بی پروا وبی ملا حظه, اصلا ح ناپذیر.

spelkula

: سنگ مرمر, تیله, گلوله شیشه ای, تیله بازی, مرمری, رنگ ابری زدن, مرمرنماکردن.

spelomgng

: گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد.

spelplan

: برنامه, دستور, نقشه, روش کار, پروگرام, دستور کار, برنامه تهیه کردن, برنامه دار کردن.

spels tt

: ایفای نمایش, جدی, فعال, کاری, کفالت کننده, کفیل, متصدی, عامل, بازیگری, جدیت, فعالیت, کنشی.

spenat

: اسفناج, خوراک اسفناج.

spendera

: صرف کردن, پرداخت کردن, خرج کردن, تحلیل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.

spenderade

: بی رمق, نیروی خود را از دست داده, از پا درامده, کوفته, خسته, رها شده, کم زور, خرج شده.

spenderat

: بی رمق, نیروی خود را از دست داده, از پا درامده, کوفته, خسته, رها شده, کم زور, خرج شده.

spene

: نوک پستان, ممه, شبیه نوک پستان, پستانک.

sperma-

: نطفه ای, بیضه ای, بذری, تخمی.

sperma

: نطفه, منی, دانه, تخم, منی, نطفه, بذر, موجب ایجاد چیزی, منی دانه.

spermatozo

: اسپرماتوزوءید, یاخته متحرک نطفه بالغ جنس نر, منی دانه.

spet lsk

: خوره, جذامی, مبتلا به جذام.

spetig

: پراکنده, اواره, متواری, پرت, دورافتاده.

spetlska

: مرض جذام, جذام, خوره.

spets-

: قیطانی, بند دار, شبکه ای, تور مانند.

spets

: نوک, سر, راس زاویه, تارک, سگ پشمالوی سیاه پروسی.

spetsa

: چهار میل کردن, بر چوب اویختن, سوراخ کردن, احاطه کردن, محدود کردن, میله کشیدن.

spetsar

: پر از سوراخ, پر از سوراخ کردن.

spetsbge

: طاق رومی, نوک تیز, پرتابه یا موشک.

spetsig

: تیز, نوک دار, کنایه دار, نیشدار, میخ مانند, تیز, تند وتیز, پرگاز, فورانی.

spetsig/mager

: نوک تیز, قله دار, رنگ پریده, نزار.

spetsigt torn/spira

: مناره کلیسا, برج, ساختمان بلند, برج کلیسا.

spigg

: ماهی گول, کپور, ماهی قنات.

spik

: گل میخ, میخ سرپهن, دهاتی, روستایی, ناخن, سم, چنگال, چنگ, میخ, میخ سرپهن, گل میخ, با میخ کوبیدن, با میخ الصاق کردن, بدام انداختن, قاپیدن, زدن, کوبیدن, گرفتن.

spik/spika

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, میخ, میخ سرپهن, گل میخ, با میخ کوبیدن, با میخ الصاق کردن, بدام انداختن, قاپیدن, زدن, کوبیدن, گرفتن.

spika

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, میخ, میخ سرپهن, گل میخ, با میخ کوبیدن, با میخ الصاق کردن, بدام انداختن, قاپیدن, زدن, کوبیدن, گرفتن.

spikklubba

: داتوره, تاتوره, پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, کوپال, چماق زدن, گول زدنی, فریب, چماق.

spikklubba/spira

: پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, کوپال, چماق زدن, گول زدنی, فریب, چماق.

spillror

: خرده, باقی مانده, اثار مخروبه, اشغال روی هم ریخته, اوار.

spillvatten

: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.

spillvatten/utfl de

: بخارج پخش کننده, منتشر شونده, ساری, فاضل اب, نهر فرعی, اب رو.

spilta

: جای ایستادن اسب در طویله, اخور, غرفه, دکه چوبی کوچک, بساط, صندلی, لژ, جایگاه ویژه, به اخور بستن, از حرکت بازداشتن, ماندن, ممانعت کردن, قصور ورزیدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

spilta/kloak

: جای ایستادن اسب در طویله, اخور, غرفه, دکه چوبی کوچک, بساط, صندلی, لژ, جایگاه ویژه, به اخور بستن, از حرکت بازداشتن, ماندن, ممانعت کردن, قصور ورزیدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

spindel

: عنکبوت, کارتنه, کارتنک, ناتنک.

spindelliknande

: شبیه عنکبوت, شبیه تار عنکبوت.

spindelvv

: تارعنکبوت.

spinett

: سنتور چنگی, پیانوی کوچک, ارگ برقی کوچک.

spinn

: سقوط, زوال, اضمحلا ل, گیجی وبیهوشی, سقوط کردن.

spinna

: فرفر, صدای خرخرگربه, خرخرکردن.

spinnare

: ریسنده, نخ ریس, نختاب, تابنده, عنکبوتی که تار می تند, کارگر یاماشین نخ ریسی.

spion

: جاسوس, جاسوسی کردن.

spion/spionera/speja

: جاسوس, جاسوسی کردن.

spionage

: جاسوسی.

spionage/spioneri

: جاسوسی.

spionera

: جاسوس, جاسوسی کردن.

spioneri

: جاسوسی.

spira

: دندان, دندان گراز یا دندان کج, دهان, دسته شدن, گرد امدن, بازدید کردن.

spira/gro/grodd/skott

: جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.

spiral-

: مارپیچی, مارپیچ, حلزونی, بشکل مارپیچ, بشکل مارپیچ دراوردن, بطورمارپیچ حرکت کردن.

spirant

: حرفی که بااصطکاک نفس ادا گردد(مثل سه وو), بتلفظدرامده, اصطکاکی.

spiritism

: اعتقاد به وجود روح و بازگشت ارواح بعالم مادی, روح گرایی, اعتقاد به احضار ارواح, اعتقاد به عالم ارواح.

spiritist

: طرفدار اصول روحانیت ومعنویت, معتقد بارتباط با ارواح, روحانی.

spiritu s

: دارای حالت روحانی, مربوط بعالم معنویات, فعال, سرزنده, دارای الکل.

spirituosa/spritdrycker

: مشروبات الکلی.

spiselhll

: سنگ پهن کف اجاق.

spiselkrans

: نمای بخاری, گچ بری بخاری, طاقچه بالا بخاری, نمای بخاری, گچ بری دور بخاری.

spiselvr

: گوشه لوله بخاری.

spisvr

: پای بخاری, زندگی خانگی.

spj la

: توفال, توفال کوبی کردن, اهن نبشی, برامدگی کوچک, توفال, اهن نبشی, خرد وقطعه قطعه کردن,تراشه کردن, تراشه, نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود.

spj lgaller

: بادگیر, گنبد روزنه دار,, فانوس, دودکش بخاری, منفذدودکش, نما, حاءل.

spj ll/dmpare

: خفه کن, تعدیل کننده.

spj llda

: صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندی(چینی الا ت).

spj lverk

: شبکه کاری, چیز مشبک, شبکه سازی.

spjla/tv rsl

: تخته باریک, لوحه سنگ باریک, توفال, سراشیبی یا نمای بام, میله, چوب مداد, میله پشت صندلی, کفل, دنده ها, توفالی, باریک, میله میله, زدن, پرتاب شدن, شکافتن, ضربه شدید.

spjll

: خفه کن, تعدیل کننده.

spjut

: نیزه دستی سبک, زوبین, پرتاب نیزه, نیزه, سنان, نیزه دار, نیزه ای, بانیزه زدن.

spjutspets

: نوک نیزه, هر چیز نوک تیز, رهبری کردن, پیشگامی کردن

spke

: شبح, روح, روان, جان, خیال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غیره سرزدن, شبح, روح, خیال وفکر, تخیل, هم, روح, شبح, دیو, جن, ترساندن.

spke/v lnad

: خیال, منظر, ظاهر فریبنده, شبح, خیالی, روح

spklik

: وهم اور, ترساننده, گرفته, مکدر, شبح مانند, روح مانند, شبح وار.

spl dder

: اب صابون, کف صابون.

splint

: برنچوب نرم وزنده پوست درخت.

split

: اختلا ف عقیده, نفاق, اختلا ف, شقاق.

splitsa

: بهم تابیدن, باهم متصل کردن, پیوند کردن.

splittra

: شکافتن, جدا کردن, ترکیدن, خرد کردن, داغان کردن, شکستن, قطعات شکسته.

splittra/splittras

: خرد کردن, داغان کردن, شکستن, قطعات شکسته.

splittras

: خرد کردن, داغان کردن, شکستن, قطعات شکسته.

spn

: لپ پریده کردن یا شدن, ژتن, ریزه, تراشه, مهره ای که دربازی نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده کردن, سیب زمینی سرخ کرده.

spnd

: سفت, شق, محکم کشیدن, کشیده, مات کردن, درهم پیچیدن, محکم بسته شده (مثل طناب دور یک بسته).

spnejlika

: غاسول صابونی

spnn-

: قابل انبساط, کش دار.

spnna av

: از بند یا تسمه رها کردن.

spnna upp

: استراحت کردن, سگک یا چفت و بست را باز کردن, اسودن, باز کردن (قلا ب و مانندان), باز کردن یا شدن.

spnne

: سگک, قلا ب, پیچ, باسگک بستن, دست وپنجه نرم کردن, تسمه فلزی, چپراست, خم شدن.

spnning

: معلق, درحال تعلیق, مردد, اندروایی, اویزانی, اختلا ف سطح, ولتاژ.

spoiler

: غارتگر, تباه کننده, فاسد سازنده, خریدار غناءم جنگی, محل عیش دیگران.

spola

: تراز, بطورناگهانی غضبناک شدن, بهیجان امدن, چهره گلگون کردن (در اثر احساسات و غیره), سرخ شدن, قرمز کردن, اب را با فشار ریختن, سیفون توالت, ابریزمستراح را باز کردن (برای شستشوی ان), تراز کردن (گاهی با up).

spole

: قرقره, ماسوره.

spole/spola

: قرقره, ماسوره, هرچیزی شبیه قرقره, دورقرقره پیچیدن.

spoliering

: چپاول, یغماگری, دزدی, تباه سازی.

spoling

: ادم بی اهمیت, خود فروش.

spolmask

: انواع کرم های گرد, انگل روده.

spond

: وتدی که دارای دوهجای دراز باشد.

sponsor

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامی, کفیل, متقبل, ضمانت کردن, مسلولیت را قبول کردن, بانی, بانی چیزی شدن.

sponsor/fadder

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامی, کفیل, متقبل, ضمانت کردن, مسلولیت را قبول کردن, بانی, بانی چیزی شدن.

sponsorskap

: ضمانت, تکفل, عهده گیری, اعانت.

spontan

: خود بخود, خود انگیز, بی اختیار, فوری.

spontanitet

: خودبخودی, ناگهانی, بی سابقگی, فوریت.

spor

: هاگ, تخم میکروب, تخم قارچ, هاگ اوردن.

sporadisk

: تک وتوک, تک تک, پراکنده, انفرادی, گاه وبیگاه.

sporra

: انگیختن, باصرار وادار کردن, تحریک کردن.

sporre

: مهمیز, سیخ, مهمیز زدن.

sporre/sporra/egga

: مهمیز, سیخ, مهمیز زدن.

sporrtrissa

: چرخک, چرخک مهمیز, مهمیز, حلقه دهانه اسب, هر چیزی شبیه مهمیز و سیخک, مهمیز زدن.

sport

: برنامه های ورزشی رادیو وتلویزیون, گوینده برنامه ورزشی.

sport/idrott/st ta med

: ورزش, سرگرمی, بازی, شوخی, ورزش, تفریحی, شکار وماهیگری و امثال ان, الت بازی, بازیچه, تفریحی, سرگرم کردن, نمایش تفریحی, بازی کردن, پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن.

sportbil

: اسب سواری, مرکب, رهنورد.

sportig

: ورزشی, ورزشکارانه, جلف.

sportsman

: ورزشکار, ورزش دوست, ورزشکار جوانمرد.

sportsmannaanda

: ورزشکاری, ورزش دوستی, مردانگی.

sportsmannamssig

: مانند ورزشکار, جوانمرد.

sporttr ja

: زیرپوش مردانه, خط واحد.

spott

: مایع مترشحه از غدد بزاقی, تف, اب دهان.

spotta

: سیخ کباب, شمشیر, دشنه, بسیخ کشیدن, سوراخ کردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب کردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بیرون پراندن.

spotta/stekspett

: سیخ کباب, شمشیر, دشنه, بسیخ کشیدن, سوراخ کردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب کردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بیرون پراندن.

spottade

: (زمان ماضی فعل سپءت), به سیخ کشید, تف کرد, سوراخ کرد, :حلزون خوراکی خیلی کوچک, بچه حلزون, مرافعه, کشمکش کردن, سیلی, سیلی زدن.

spottat

: (زمان ماضی فعل سپءت), به سیخ کشید, تف کرد, سوراخ کرد, :حلزون خوراکی خیلی کوچک, بچه حلزون, مرافعه, کشمکش کردن, سیلی, سیلی زدن.

spottkopp

: تف دان, خلط دان, تف دادن, خلط دان, سلف دان.

spottlda

: تف دان, خلط دان.

spr

: ردپا, ردپای کسی را گرفتن, رد پا, اثر, خط اهن, جاده, راه, نشان, مسابقه دویدن, تسلسل, توالی, ردپاراگرفتن, پی کردن, دنبال کردن, بدنبال کشیدن, بدنبال حرکت کردن, طفیلی بودن, دنباله دار بودن, دنباله داشتن, اثر پا باقی گذاردن, پیشقدم, پیشرو, دنباله, نشان, اثر, جای پا, ردیا, ذره, خرده, بقایا.

spr cklig

: خالخال کردن, چیزی با نقاط رنگارنگ, حیوانی که بدنش خالخال باشد, خال, لکه, ابری, ابرش.

spr d

: ترد, شکننده, بی دوام, زودشکن, خرد شونده, ترد, شکننده.

spr kegenhet

: لهجه, زبان ویژه, اصطلا ح.

spr kfel

: غلط دستوری, غلط اصطلا حی, بی ترتیبی.

spr kliga

: وابسته به زبان شناسی.

spr krr

: دهانه, لبه, دهن گیر, سخنگو, عامل.

spr kvetenskap

: زبان شناسی.

spr nga

: دمیدن, وزیدن, در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن, ترکیدن.

spr ngrt

: شوکران ابی.

spr t

: دنده, تکه گوشت دنده دار, دنده دار کردن, گوشت دنده, هر چیز شبیه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر کندن, شیار دار کردن.

spr tt/lskare

: کج کلا ه, جوان شیک, مردیکه خیلی بزن توجه دارد.

spr ttkniv

: چاک دهنده.

spra ur

: از خط خارج شدن, از خط خارج کردن.

spraka

: صدای ترق وتروق, صدای انفجار پی در پی, صدای انفجار وشکستگی تولید کردن, شکستن, انفجار پی درپی کردن, صدای خش خش کردن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمک زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

sprallig

: گیج (در اثر مشت خوردن), سرمست, از خود بی خود, بی مهابا.

sprang

: کلا ف, حلقه, حلقه کلا ف.

sprang/rann

: کلا ف, حلقه, حلقه کلا ف.

sprare

: ردیاب, نقشه کش, طراح, جستجو کننده, رسام.

spratt

: شوخی, شوخی امیخته با فریب, شوخی خرکی, مزاح, شوخ طبعی, شوخی زننده, تزءین کردن, حقه بازی کردن, کلا هبرداری, مسخره, دست انداختن.

spratt/lura

: شوخی فریب امیز, گول زدن, دست انداختن.

sprattla

: نوعی ماهی پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا کردن, بال بال زدن, دست وپاکردن.

sprattla/rusa i v g/volang

: حرکت تند و ناگهانی (بدن), جست وخیرز, چین دار کردن حاشیه لباس, پرت کردن, تقلا کردن, جولا ن.

spray

: دستگاهی که عناصری را به ذرات ریز تبدیل میکند مثل عطرپاش.

sprcklig/katta

: حریر موجدار, اعتابی, گربه ماده, زن نمام.

sprd/sk r

: ترد, شکننده, بی دوام, زودشکن.

sprdhet

: شکنندگی, تردی.

spri

: جوانه یا شاخه کوچک, نی, گیاه بوریا مانند, نقطه یا خال تیره رنگ, جوانه زدن.

spricka

: کاف, رخنه, ترک, شکاف, ضربت, ترق تروق, ترکانیدن, را بصدا دراوردن, تولید صدای ناگهانی وبلند کردن, شکاف برداشتن, ترکیدن, تق کردن, شکاف عمیق, شکاف زدن, رخنه کردن, نفوذ کردن, کافت.

spricka upp

: کاف, رخنه, ترک, شکاف, ضربت, ترق تروق, ترکانیدن, را بصدا دراوردن, تولید صدای ناگهانی وبلند کردن, شکاف برداشتن, ترکیدن, تق کردن.

spricka/fel

: درز, رخنه, عیب, خدشه, عیب دار کردن, ترک برداشتن, تند باد, اشوب ناگهانی, کاستی.

spricka/gosse

: معامله کردن, انتخاب کردن, شکاف دادن, ترکاندن, خشکی زدن پوست, زدن, مشتری, مرد, جوانک, شکاف, ترک, ف ک.

spricka/skreva

: درز, شکاف.

spricka/springa

: شکاف, رخنه, شکافتن, درزپیدا کردن, درز گرفتن, صدای بهم خوردن فلز, جرنگ جرنگ.

sprida

: تخم کاشتن, منتشرکردن, پخش کردن, تقسیم کردن, تعمیم دادن, ریختن, انداختن افشاندن, افکندن, خون جاری ساختن, جاری ساختن, پوست انداختن, پوست ریختن, برگ ریزان کردن, کپر, الونک.

spridande

: پراکندگی, تفرق.

spridare

: گسترشگر, پخش کننده, شایع کننده, منتشر کننده.

spridning

: ریزش, افاضه, انتشار, پخش, پاشیدگی, انتشار, توزیع, پخش.

springa

: حرکت تند وسریع, حرکت از روی دست پاچگی, مسابقه کوتاه, سراسیمگی, بسرعت حرکت دادن.

springa om

: پیش افتادن, در دویدن جلو افتادن, پیشی جستن بر.

springa omkull

: تااخرین نفس دنبال کردن, مندرس, کهنه.

springa omkull/kra omkull

: تااخرین نفس دنبال کردن, مندرس, کهنه.

springa/ ppning

: چاک, شکاف کوچک.

springare

: اسب تندرو, اسب, توسن, مرکوب, وسیله نقلیه.

springare/harjgare

: اسب تندرو.

springbock

: غزال افریقایی.

springmask

: کرمک, کرم ریز سنجاقی انگل روده انسان از دسته نماته ها.

sprinkler

: اب پاش, گلا ب پاش, با اب پاش پاشیدن.

sprint

: روستایی اسکاتلندی که کلبه رعیتی دارد, رعیت.

sprinta

: دوسرعت, با حداکثر سرعت دویدن.

sprinter

: قهرمان دوسرعت.

sprit

: مشروب قاچاقی وپست, مشروب تند, مشروب خوردن یاخوراندن, مشروب, نوشابه, مشروب الکلی,با روغن پوشاندن, چرب کردن, مایع زدن, مشروب زدن به.

spritfest

: عیاشی, شراب خواری, میگساری.

sprk

: زبان, لسان, کلا م, سخنگویی, تکلم, بصورت لسانی بیان کردن.

sprkegenhet/m l

: لهجه, زبان ویژه, اصطلا ح.

sprket

: زبان, لسان, کلا م, سخنگویی, تکلم, بصورت لسانی بیان کردن.

sprkl ra

: دستور زبان, گرامر.

sprklig

: وابسته به زبان شناسی.

sprkman

: زبانشناس, متخصص زبان شناسی, زبان دان.

sprngben

: توده سنگریزه در پای صخره, شیب, رام شدنی, استخوان قاپ, مچ پا.

sprngd

: ورم کرده, دمیده شده, خسته.

sprning

: پیگردی.

sprr

: مانع.

sprrhake

: گریز, فرار, رهایی, چرخ دنگ, مخرج, گیره, عایق, شیطانک, باگیره یا عایق نگاه داشتن, میله گردان محور چرخ لنگر, ضامن چرخ دنده, گیره عایق, چرخ ضامن دار, ضامن دار کردن.

sprtt

: خودارا, شخص خودنما ونادان, گل تاج خروس, ادم شیک پوش, شخص, طوطی سبز رنگ ومنقار وپا قرمز, طوطی صفت, ادم خودنما, ژستی.

sprund

: ژوپن یا زیر پوش زنانه, چاک دامن.

spruta

: گردپاش, سم پاش, کوشش ناگهانی وکوتاه, جنبش تند وناگهانی, خروج ناگهانی, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران کردن, جهش کردن.

spruta in

: تزریق کردن, زدن, اماله کردن, سوزن زدن.

spruta ut/str le

: اب دزدک, اب پران, فواره کوچک, ادم بیشرم, اسهال, اب را بصورت فواره بیرون دادن, پراندن, تندروان شدن.

spruta/injektionsspruta

: سرنگ, ابدزدک, تزریق کردن.

sprv gsskena

: خط تراموا, خط مخصوص واگن برقی.

sprv gsspr

: تراموای, واگن راه اهن برقی یا اسبی.

spunnit

: .

spurt

: کوشش ناگهانی وکوتاه, جنبش تند وناگهانی, خروج ناگهانی, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران کردن, جهش کردن.

spurt/spruta

: کوشش ناگهانی وکوتاه, جنبش تند وناگهانی, خروج ناگهانی, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران کردن, جهش کردن.

spy

: استفراغ کردن, قی, استفراغ, بالا اوردن, :رنگ ابی تیره, ابی سیر.

spy ut

: قی کردن, فوران کردن (مواد اتشفشانی), با فشار خارج کردن, بخارج ریختن.

spydig

: طعنه امیز, نیشدار, زهرخنده دار, ادم عوام فریب, حقه باز, زرنگ, کنایه امیز, نیشدار.

spydighet

: کنایه, گوشه, مزه ریختن, طعنه, بذله, طنز, لطیفه, طعنه زدن, ایهام گفتن, زهر خنده, طعنه, ریشخند, سرزنش, سخن طعنه امیز.

spygatt

: سوراخ زهکشی دیواره کشتی, مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی, مجاری فاضل اب, راه اب, مجرای ناودان, کمین کردن.

squash

: له کردن, کوبیدن ونرم کردن, خفه کردن, شربت نارنج, افشره نارنج, کدو, کدوی رشتی, کدو مسما.

sra

: ازار رساندن, اسیب زدن به, ازردن, اذیت کردن, جریحه دار کردن, خسارت رساندن, اسیب, ازار, زیان, صدمه.

srade

: وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

srbar

: اسیب پذیر.

srbildning

: ایجاد زخم یا قرحه, زخم یا قرحه, ریشی.

srja

: سوگواری کردن, ماتم گرفتن, گریه کردن.

srpla

: صدای مکیدن دراوردن (در موقع اشامیدن یاخوردن), با صدا خوردن یا اشامیدن, هش هش.

srskiljande/skarpsinnig

: بصیر.

srtryck

: مقاله نقل شده از روزنامه یا مجله.

ss

: تک خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره یا قهرمان تیمهای بازی,رتبه اول,خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن را سرنگون کرده باشد.

ss

: تک خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره یا قهرمان تیمهای بازی,رتبه اول,خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن را سرنگون کرده باشد.

ss

: سوس, چاشنی, اب خورش, جاشنی غذا, رب, چاشنی زدن به, خوشمزه کردن, نم زدن.

ssja

: کوره اهنگری, دمگاه, کوره قالگری, جعل, تهیه جنس قلا بی, جعل کردن, اسناد ساختگی ساختن, اهنگری کردن, کوبیدن, جلو رفتن.

ssong-

: فصلی.

st p h nderna

: معلق, دست ها بزمین وپاها در هوا, بالا نس.

st

: ایستادن, تحمل کردن, موضع, دکه, بساط.

st

: شیرین, خوش, مطبوع, نوشین.

st d/basenhet

: خدمتگذار, خدمتکار, کمک کننده, نوکر, بازیکنی که توپ را میزند.

st derska

: کلفت, خادمه, خدمتکار.

st dja/vidmakthlla

: حمایت کردن از, تقویت کردن, تایید کردن.

st djare

: استدلا ل کننده, توضیح دهنده, طرفدار.

st dryck

: شربت طبی, مشروبی معطر مرکب از جین و رم و اب پرتغال

st fast vid

: چسبیدن, پیوستن, وفادار ماندن, هواخواه بودن, طرفدار بودن, وفا کردن, توافق داشتن, متفق بودن, جور بودن, بهم چسبیده بودن.

st hej

: (کارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاری.

st l-

: پولا دی, اهنین, سخت, پولا دین.

st ldgods

: تاب خوردن تلوتلو خوردن, بنوسان دراوردن, تاب دادن, غارت, گودال, استخر, کوله پشتی.

st lla diagnosen

: تشخیص دادن, برشناخت کردن.

st lla in

: اهنگ, مقام, جای نگین, قرارگاه, کار گذاری, وضع ظاهر

st lla samman

: پهلوی هم گذاردن, مرتب کردن.

st lla sig in hos

: ریشخندکردن, دلنوازی کردن.

st lla upp i tabellform

: جدول بندی کردن.

st llfretr dande

: نیابتی, به نیابت قبول کردن, جانشین.

st llning/plats

: موقعیت, موضع, مرتبه, مقام, جایگاه.

st llskruv

: پیچ سردار, پیچ میزان.

st lpenna

: نوک قلم, نوک, دسته, قلم تراشیدن.

st mbands-

: وابسته بدهانه حنجره, مربوط به دهانه نای.

st mma

: هم اهنگ کردن, هم کوک کردن, وفق دادن, مناسبت, موافق, تقاضا کردن, تعقیب قانونی کردن, دعوی کردن.

st mmare

: میزان کننده, میزان کننده موتور, پیچ میزان رادیو, وسیله تنظیم جریان برق وغیره, نواگر.

st mpel

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

st ndarknapp

: بساک.

st ndig

: جاودانی, ابدی, ازلی, همیشگی داءمی, همیشگی, ابدی, مدام.

st ndiga

: جاودانی, ابدی, ازلی, همیشگی داءمی.

st ng

: میله.

st ng

: نزدیک, بستن.

st nga

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطیل شدن, تعطیل کردن, پایین اوردن, بسته, مسدود.

st nga in

: در چهار دیوار نگاهداشتن, محصور کردن, زندانی کردن.

st ngd

: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود.

st ngning

: خاتمه, رای کفایت مذاکرات, عمل محصور شدن, دریچه, درب بطری وغیره, دربستن, بازداشتگاه, تعطیل کردن اموزشگاه, توقیف, حبس, زندان کردن.

st nk

: شتک, صدای ترشح, چلپ چلوپ, صدای ریزش, ترشح کردن, چلپ چلوپ کردن, ریختن (باصدای ترشح), دارای ترشح, دارای صدای چلب چلوب.

st nka ned

: پاشیدن, الودن, ترشح, ترشح کردن, مقدار کم.

st r

: تیر, تنه درخت, شاه تیر, لا په (درشیروانی).

st ra/oroa

: اشفتن, ناراحت کردن, مزاحم شدن.

st rfisk

: سگ ماهی, ماهی خاویار.

st rka/strkelse

: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشریفات.

st rkande

: نیروبخش, فرح بخش, تجدید یا مسترد کننده, اعاده کننده.

st rkelse

: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشریفات.

st rning

: اختلا ل, مزاحمت.

st rningar

: دخالت, فضولی.

st rta

: بر انداختن, بهم زدن, سرنگون کردن, منقرض کردن, مضمحل کردن, موقوف کردن, انقراض.

st rtlopp

: شوس, لغزش بطور مستقیم وسریع, مستقیما از سراشیب پایین رفتن.

st t/hjrnskakning

: صدمه وتکان مغز که منجر به بیهوشی میشود, تصادم, صدمه, ضربت سخت.

st t/stta/sticka

: ضربت با چیز تیز, ضربت با مشت, خرد کردن, سک زدن, سیخ زدن, خنجر زدن, سوراخ کردن.

st ta

: تجاوز کردن, تخطی کردن, حمله کردن, خرد کردن, پرت کردن.

st ta ihop/kollidera

: تصادم کردن, بهم خوردن.

st ta tillbaka

: دفع کردن, رد کردن, نپذیرفتن, جلوگیری کردن از, بیزار کردن, مقابله کردن.

st ta/peka/rota

: سیخونک, ضربت با چیز نوک تیز, فشار با نوک انگشت, حرکت, سکه, سکه زدن, فضولی در کار دیگران, سیخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, کنجکاوی کردن, بهم زدن اتش بخاری (با سیخ), زدن, اماس.

st tfngare

: سپراتومبیل, ضرب خور, چیز خیلی بزرگ.

st tfngare/st nkskrm

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر.

st tlig

: هزار دلا ر, بسیار عالی با شکوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدی, باوقار, مجلل, باشکوه.

st tta

: تحمل کردن, حمایت کردن, متکفل بودن, نگاهداری, تقویت, تایید, کمک, پشتیبان زیر برد, زیر بری, پشتیبانی کردن, پی بندی کردن, پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن, پشتیبانی یا تایید کردن.

st tta/stolpe

: پایه, تیر, میل, شمع, حاءل, نگهدار, سایبان یا چادر جلو مغازه, مهار یامحدودکردن, تیر دار کردن.

st v

: دماغه کشتی, کشتی, عرشه کشتی, ستاک, ساقه, تنه, میله, گردنه, دنباله, دسته, ریشه, اصل, دودمان, ریشه لغت قطع کردن, ساقه دار کردن, بند اوردن.

st velknekt

: چکمه کش, پاشنه کش چکمه.

stab

: چوب بلند, تیر, چوب پرچم, ستاد ارتش, کارمندان, پرسنل, افسران وصاحبمنصبان, اعضاء, هیلت, با کارمند مجهز کردن وشدن.

stabil

: پایا, پایدار.

stabilisator

: پایاساز, تثبیت کننده.

stabilisera

: پایاساختن, تثبیت کردن.

stabilisering

: پایاسازی, تثبیت.

stabilitet

: استواری, استحکام, ثبات, پایداری.

stabiliteten

: پایایی, پایداری.

staccato

: قطع شده, منقطع, بطور فشرده, بطور بریده بریده ادا کردن.

stack

: پشته, پشته کردن.

stack/hg/stapla/skorsten

: پشته, پشته کردن.

stack/stuckit

: .

stackare

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

stackare/kr k

: بدبخت, بیچاره, بی وجدان, پست, خوار.

stackars

: فقیر, مسکین, بینوا, بی پول, مستمند, معدود, ناچیز, پست, نامرغوب, دون.

stad

: شهر, گرد بافت, لبه, حاشیه, مرز, شهرک, قصبه, شهر کوچک, قصبه حومه شهر, شهر.

stad/kping/stadsvalkrets

: قصبه, دهکده, بخش, شهریاقصبه ای که وکیل به مجلس بفرستد یاانجمن شهرداری داشته باشد.

stadf sta

: بتصویب رساندن, تصویب کردن.

stadga

: فرمان, امر, حکم, مشیت, تقدیر, ایین.

stadga/uppfra

: بصورت قانون دراوردن, وضع کردن(قانون) تصویب کردن, نمایش دادن.

stadgad

: , : متین, موقر, ارام, ثابت, سنگین.

stadig

: شرکت, تجارتخانه, کارخانه, موسسه بازرگانی, استوار, محکم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت کردن, استوار کردن, ثابت قدم, استوار, پابرجای, خیره.

stadig/lugn/stadgad

: , : متین, موقر, ارام, ثابت, سنگین.

stadigt

: یکنواخت, محکم, پرپشت, استوار, ثابت, پی درپی, مداوم, پیوسته ویکنواخت کردن, استوار یا محکم کردن, ساکن شدن.

stadion

: ورزشگاه, میدان ورزش, مرحله, دوره.

stads-

: شهری, مدنی, اهل شهر, شهر نشین.

stadsbor

: اهالی شهر, شهری.

stadsdel

: بخش, ناحیه, حوزه, بلوک.

stadsvalkrets

: قصبه, دهکده, بخش, شهریاقصبه ای که وکیل به مجلس بفرستد یاانجمن شهرداری داشته باشد.

staffli

: سه پایه نقاشی.

stagnation

: رکود, کسادی, ایستایی.

stake/insats

: ستون چوبی یا سنگی تزءینی, میخ چوبی, گرو, شرط, شرط بندی مسابقه با پول روی میزدر قمار, بچوب یا بمیخ بستن, قاءم کردن, محکم کردن, شرط بندی کردن, شهرت خود رابخطر انداختن, پول در قمار گذاشتن.

stake/piket/strejkvakt

: دستک, میخ چوبی, میخچه, چوب نوک تیز, چوب پرچین, کشیک, اعتصاب کردن, اعتصاب وجلوگیری از ورود سایرین بمحل کار, نرده کشیدن, مراقبت کردن, بستن, افسار کردن(اسب), جلوکسی راه رفتن یا ایستادن.

staket

: نرده سازی, حصار کشی, نرده, پرچین.

stal/stola l ng sjal

: جامه سفید حمایل دار, خرقه.

stalagmit

: استالا گمیت, زیر گلفهشنگ.

stalaktit

: گلفهشنگ.

stall

: پایا, پایدار.

stall/stabil

: پایا, پایدار.

stallbroder

: هم اطاق, دوست, صمیمی, رفیق بودن, باهم زندگی کردن, دوست صمیمی, رفیق موافق, هم اطاق.

stalldr ng/skta h star

: مرد, مهتر, داماد, تیمار کردن, اراستن, زیبا کردن, داماد شدن.

stalldrng

: مرد, مهتر, داماد, تیمار کردن, اراستن, زیبا کردن, داماد شدن, میراخور, مهتر اصطبل.

stam

: ته چک, ته قبض, سوش.

stam-

: قبیله ای, طایفه ای, سبطی, ایلی, ایلیاتی, تباری.

stam/folkstam

: تبار, قبیله, طایفه, ایل, عشیره, قبایل.

stam/stjlk/f r/hejda

: ستاک, ساقه, تنه, میله, گردنه, دنباله, دسته, ریشه, اصل, دودمان, ریشه لغت قطع کردن, ساقه دار کردن, بند اوردن.

stamfader

: جد, نیا, پدر بزرگ, اجداد, پیشرو, نمونه.

stamma

: لکنت داشتن, بالکنت حرف زدن, لکنت.

stamma/stammning

: لکنت پیدا کردن, گیر کردن (زبان), لکنت, من من کردن.

stamma/stamning

: لکنت داشتن, بالکنت حرف زدن, لکنت.

stammedlem

: عضو قبیله یا طایفه, ایلیاتی, هم قبیله.

stammning

: لکنت پیدا کردن, گیر کردن (زبان), لکنت, من من کردن.

stammoder

: جده.

stamning

: لکنت پیدا کردن, گیر کردن (زبان), لکنت, من من کردن.

stampa

: پایکوبی, لگد کوبی کردن.

stamsystem

: زندگی ایلیاتی, سازمان وتشکیلا ت قبیله ای, قبیله گرایی, ایل گرایی.

stamtavla

: شجره نامه, نسب نامه, دودمان, تبار, اشتقاق, ریشه, نژاد.

standar

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

standard

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

standard/norm/klass

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

standardisera

: متعارف کردن, همگون کردن.

standardisering

: متعارف سازی, همگونی.

stank

: بوی بد, گند, بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج کردن, متصاعد شدن, بوی بد دادن, دود یا بوی قوی, بوی زننده, تعفن, گند, .

stank/stinka

: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج کردن, متصاعد شدن, بوی بد دادن, تعفن, گند, بوی بد دادن, بدبو کردن, تعفن داشتن, بد بودن.

stank/stinkte/stinkt

: , استخر, مخزن, سد.

stanna

: ماندن, توقف کردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مکث,ایست, سکون, مانع, عصاء, نقطه اتکاء, تکیه, مهار, حاءل, توقفگاه.

stanna l ngre n

: بیش از حد معین توقف کردن, زیاد ماندن.

stanna lngre n

: بیش از حد لزوم ماندن, اقامت طولا نی کردن.

stanna/v nta

: ایستادگی کردن, پایدارماندن, ماندن, ساکن شدن, منزل کردن, ایستادن, منتظر شدن, وفا کردن, تاب اوردن.

stanniol

: ورق قلع, ورق حلب, حلبی, ورقه نازک قلعی.

stansning

: منگنه زنی.

stansoperatris

: منگنه کننده, سوراخ کننده.

stapel

: کپه, توده.

stapeldiagram

: نمایش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.

stapelvara

: رزه, ستون, تیر, عمود, چهارپایه تخت, گیره کاغذ, بست اهنی, کالا ی اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل,جزء اصلی هر چیزی, قلم اصلی, فقره اصلی, طبقه بندی یا جور کردن, مواد خام.

stapelvara/krampa/mrla

: رزه, ستون, تیر, عمود, چهارپایه تخت, گیره کاغذ, بست اهنی, کالا ی اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل,جزء اصلی هر چیزی, قلم اصلی, فقره اصلی, طبقه بندی یا جور کردن, مواد خام.

stapla

: اجر کاشی, سفال, با اجر کاشی فرش کردن.

staplar

: اجر کاشی, سفال, با اجر کاشی فرش کردن.

stappla

: کتان صحرایی, لرزیدن, تلوتلو خوردن, تلوتلو خوردن, یله رفتن, لنگیدن, گیج خوردن, بتناوب کار کردن, متناوب, تردیدداشتن.

stappla/linka

: لنگیدن, شلیدن, لنگ لنگان راه رفتن, دست وپای کسی را بستن, مانع حرکت شدن, زنجیر, پابند.

stappla/stamma

: گیرکردن, لکنت زبان پیدا کردن, با شبهه وتردید سخن گفتن, تزلزل یا لغزش پیداکردن.

stare

: سار.

stark

: نیرومند, قوی, پر زور, محکم, سخت.

stark misstro

: بی اعتقادی, بی ایمانی.

stark smak/stark lukt

: زبانه, زبانه دار کردن, بوی تند, مزه تند, رایحه تند, نیش.

stark/kraftig

: قوی, پرزور, نیرومند.

starka

: نیرومند, قوی, پر زور, محکم, سخت.

starkt betonad/eftertrycklig

: موکد, تاکید شده, باقوت تلفظ شده.

starrgrs

: سعد کوفی, جگن, زنبق زرد.

start

: شروع, اغاز, اغازیدن, دایرکردن, عازم شدن, برخاستن.

starta

: اغاز کردن, اغاز نهادن, شروع کردن, اغاز شدن, ابتکار کردن, وارد کردن, تازه وارد کردن, اغاز کردن, بنیاد نهادن, نخستین قدم را برداشتن, به اب انداختن کشتی, انداختن, پرت کردن, روانه کردن, مامور کردن, شروع کردن, اقدام کردن.

starta om

: باز اغازی, شروع دوباره, باز اغازیدن.

starta/b rja

: شروع, اغاز, اغازیدن, دایرکردن, عازم شدن.

startare

: شروع کننده.

startbana

: باند فرودگاه, مجرا, راهرو, ردپا.

stas

: گرفتگی (درجریان چیزهایی مثل خون در رگ یا مدفوع در روده), حالت سکون, تعادل.

stat

: توضیح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهارکردن, تعیین کردن, حال,, چگونگی, کیفیت, دولت, استان, ملت, جمهوری, کشور, ایالت, کشوری, دولتی.حالت

stat/tillstnd/p st

: توضیح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهارکردن, تعیین کردن, حال,, چگونگی, کیفیت, دولت, استان, ملت, جمهوری, کشور, ایالت, کشوری, دولتی.حالت

statik

: سکون شناسی.

station

: ایستگاه, جایگاه, مرکز, جا, درحال سکون, وقفه, سکون,پاتوق, ایستگاه اتوبوس وغیره, توقفگاه نظامیان وامثال ان, موقعیت اجتماعی, وضع, رتبه, مقام, مستقرکردن, درپست معینی گذاردن.

station/f rlgga

: ایستگاه, جایگاه, مرکز, جا, درحال سکون, وقفه, سکون,پاتوق, ایستگاه اتوبوس وغیره, توقفگاه نظامیان وامثال ان, موقعیت اجتماعی, وضع, رتبه, مقام, مستقرکردن, درپست معینی گذاردن.

stationsf restndare

: رءیس ایستگاه.

statisk

: ایستا, ساکن, ایستاده, وابسته به اجسام ساکن.

statist

: زیاده, بیش از اندازه عادی, فوق عددی, اضافی.

statistik

: امار, احصاءیه, فن امارگری, امارشناسی.

statistiker

: امار شناس, امارگر, متخصص فن احصاءیه.

statistisk

: اماری, احصایی, سرشماری.

statistiskt

: اماری.

stativ

: سه پایه, سه رکنی, چیزی که سه پایه داشته.

statsf rbund

: اتفاق, اتحاد, هم پیمانی, هم عهدی, معاهده.

statsform

: طرز حکومت, طرز اداره, سیاست.

statskonst

: سیاستمداری, کشور داری, ملک داری.

statsls

: بی وقار, بی شکوه, بی دولت, بی وطن.

statsman

: سیاستمدار, رجل سیاسی, زمامدار.

statsmannaaktigt

: سیاستمدارانه.

statsmannalikt

: سیاستمدارانه.

statsmannaskap

: زمامداری, سیاستمداری.

status

: وضعیت, شاء ن.

status/st llning

: وضعیت, شاء ن.

staty

: تندیس, پیکره, مجسمه, هیکل, پیکر, تمثال, پیکر سازی.

statyett

: مجسمه کوچک, تندیسک.

statylik

: تندیس وار, خوش هیکل, مجسمه وار, شبیه مجسمه, سبک مجسمه.

stav

: میله نردبان, چماق, دنده بشکه, چوب, شیارهای نازک چوب, لوله اب, شبیه لوله, ایجاد سوراخ کردن, شکستن, ریزش کردن, بشکل چوب دستی یاچماق وغیره دراوردن, با چماق زدن, کوبیدن, روی خط حامل نوشتن, حامل, بند شعر.

stava

: هجی کردن, املا ء کردن, درست نوشتن, پی بردن به, خواندن, طلسم کردن, دل کسی رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابیت, افسون, حمله ناخوشی, حمله.

stava fel

: بااملا ی غلط نوشتن, املا ی غلط بکار بردن.

stavelse

: هجا, سیلا ب.

stavelsebildande

: هجایی, دارای هجاهای شمرده, هجا نما.

stavning

: املا ء, هجی.

stavningskontroll

: کتاب املا ء, هجی کننده, کسیکه لغت را هجی میکند.

std

: سندان, روی سندان کوبیدن, استخوان سندانی, نقطه اتکاء, پایه, شاهین ترازو, اهرم, دارای نقطه اتکاء کردن, تکیه گاه ساختن پایه دار کردن, تحمل کردن, حمایت کردن, متکفل بودن, نگاهداری, تقویت, تایید, کمک, پشتیبان زیر برد, زیر بری, پشتیبانی کردن.

std/bock av tr

: سه پایه, ستون را روی پایه قرار دادن.

std/st dja

: حاءل, نگهدار, پایه, تیر, شمع (درمعدن), نگهداشتن, پشتیبانی کردن, حاءل کردن یا شدن.

stddig

: ازخودراضی, جسور, خودنما, ادم لا ت وبی پول, تسمه زنی, تسمه زده.

stdhj lp

: مستخدمه, کلفت, زغال فروش.

stdja

: تحمل کردن, حمایت کردن, متکفل بودن, نگاهداری, تقویت, تایید, کمک, پشتیبان زیر برد, زیر بری, پشتیبانی کردن.

ste

: جا, صندلی, نیمکت, نشیمنگاه, مسند, سرین, کفل, مرکز, مقر, محل اقامت, جایگاه, نشاندن, جایگزین ساختن.

stearinljus

: شمع, شمع ساختن.

stearinljus/vaxljus

: شمع, شمع ساختن.

steg

: گام, قدم, صدای پا, پله, رکاب, پلکان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن.

steg/steppade

: پله دار.

steg/trampa/stiga

: گام برداری, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد کردن.

steg/trampade

: , گام زد.

stege

: نردبان, نردبان بکار بردن, نردبان ساختن.

steglits

: سهره, سکه زر.

stegpinne

: اسپوک, میله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

stegrande

: طالع, درحال ترقی یا صعود.

stegrknare

: رشد سنج کودک, گام شمار.

stegvis

: گام به گام.

stek

: کباب کردن, بریان کردن, برشته شدن, برشتن, باریکه گوشت کبابی.

steka

: با اتش ملا یم پختن, گرم کردن, زاده, تخم, فرزند, حیوان نوزاد, جوان, گروه, گوشت سرخ کرده, بریانی, سرخ کردن, روی اتش پختن, تهییج, سوزاندن.

steka/stek

: کباب کردن, بریان کردن, برشته شدن, برشتن.

stekas

: کباب کردن, بریان کردن, برشته شدن, برشتن.

stekhet dag

: داغ, سوزان, سریع الحرکت, تحریک کننده, برافروزنده.

stekkyckling

: ماهی تابه, سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی (مثل جوجه وغیره).

steknl

: سیخ کباب, سیخ اهنی یا چوب مخصوص کباب, هر چیزی شبیه سیخ کباب, بسیخ کباب زدن, بسیخ زدن.

stekspett

: سیخ کباب, شمشیر, دشنه, بسیخ کشیدن, سوراخ کردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب کردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بیرون پراندن.

stekt

: کباب کردن, بریان کردن, برشته شدن, برشتن.

stekv ndare

: اسبابی که سیخ کباب را روی اتش میچرخاند.

stel

: سفت, شق, سیخ, مستقیم, چوب شده, مغلق, سفت کردن, شق کردن.

stel/fullstndig

: خشن, زبر, شجاع, خشک وسرد (در مورد زمین), شاق, قوی,کامل, سرراست, رک, صرف, مطلق, حساس, سفت, سرسخت, پاک, تماما.

stel/prudentlig

: برگ نو, یاسم, نوار ابیض, رسمی وخشک, خیلی محتاط, تمیز, رسمی وخشک بودن, خود را گرفتن, اراستن.

stelkramp

: کزاز, تشنج.

stelnade

: یخ زد, منجمد شد.

sten

: حساب دیفزانسیل و انتگرال, جبر, سنگ, هسته, سنگ میوه, سنگی, سنگ قیمتی, سنگسار کردن, هسته دراوردن از, تحجیرکردن.

sten-

: سنگ شناس, گوهر شناس, منقوش روی سنگ, وابسته به سنگ های قیمتی.

sten/kiselsten

: ریگ, سنگریزه, شیشه عینک, نوعی عقیق, باسنگریزه فرش کردن, باریگ حمله کردن, نقش ونگار ریگی دادن به.

stenarbete

: ساختمان سنگی, کارخانه سنگ بری.

stenbock

: بز کوهی, مرال, بشکل بز کوهی, اهوی کوچک افریقا.

stenbocken

: برج جدی, بزغاله, نشانه دهم منطقه البروج.

stenbrott

: لا شه شکار, شکار, صید, توده انباشته, شیشه الماسی چهارگوش, اشکار کردن, معدن سنگ.

stencil

: استنسیل, استنسیل کردن.

stend d

: میخ سرگنده, گل میخ.

stende

: شخص ایستاده (بخاطرنبودن جا).

stenek

: جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی (بیشتر بصورت پسونددر اسامی بکار میرود), زمین مسطح وپست نزدیک رودخانه, دریا, موج دریا.

stenflisa

: خرده ریز, توفال, سنگ ریزه, با چکش تراش دادن وبشکل دراوردن, خرد شدن سنگها دراثر اب وهوا, ورقه ورقه کردن.

stenfrukt

: شفت, میوه الویی (از قبیل گوجه وگیلا س وغیره).

stenget

: چرم بسیارنازک از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعی رنگ زرد, شوکا, بزکوهی.

stengods

: ظروف سفالین سنگ نما.

stenhuggare

: سنگ تراش, ماشین سنگ بری, سنگ تراش.

stenhuggeri

: سنگ کاری.

stenig

: سنگی, پرسنک, سنگلا خ, سخت.

stenlgga

: اسفالت کردن, سنگفرش کردن, صاف کردن, فرش کردن.

stenografi

: تند نویسی, مختصر نویسی, تند نویسی, مختصر نویسی, کوتاه نویسی.

stenografitecken

: تند نویس, الگوی حروف, تند نویس.

stenplatta

: سنگ, سنگفرش.

stensk rvor

: سنگ نتراشیده, قلوه سنگ, پاره اجر, خرده سنگ, ویران کردن.

stenskvtta

: سنبله گندم, چکچکی.

stenskvtta

: سنبله گندم, چکچکی.

stensta

: بسپایک, بسفایج, چند پایی, هزار پایی.

stentorsst mma

: خیلی بلند (در مورد صدا), صدا بلند, رسا.

steppade

: پله دار.

stereo

: مخفف واژه های (stereophonic, stereotype).

stereofonisk

: استروفونیک, دارای دستگاه تقویت کننده صوت از سه جهت

stereofotografi

: عکس برداری برجسته نما وسه بعدی.

stereometrisk

: برجسته, خط برجسته, وابسته بترسیمات برجسته.

stereoskop

: جهان نما, دوربین یا عینک برجسته نما, مبحث اشکال برجسته.

stereoskopisk

: برجسته بینی, برجسته بین.

stereotyp

: کلیشه, کلیشه کردن, با کلیشه چاپ کردن, یک نواخت کردن, رفتار قالبی داشتن.

steril

: نازا, عقیم, بی بار, بی حصل, بایر, سترون.

sterilisera

: عقیم کردن(جانور ماده), بی تخمدان کردن, سترون کردن, نازا کردن, بی بار یا بی حاصل کردن.

sterilisering

: سترونی, گند زدایی, سترون سازی, عقیم کردن.

sterilitet

: سترونی, عقیمی, نازایی, بی باری.

sterling

: دارای عهیار قانونی, تمام عیار, ظاهر وباطن یکی, واقعی, لیره استرلینگ.

stetoskop

: گوشی طبی, گوشی ضربان سنج.

steward

: وکیل خرج, پیشکار, مباشر, ناظر, مباشرت کردن, ناظر خرج مونث, مهماندار هواپیما.

stgot

: از طرف شرق, مانند بادخاوری, بسوی شرق.

stia

: جای خوک یاگراز, طویله خوک, درطویله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.

stia/svinstia/vagel

: جای خوک یاگراز, طویله خوک, درطویله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.

stick

: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء کوچک چیزی, هدف, منظور, نقطه نت موسیقی, چیزخراش دهنده(مثل نوک سوزن), خار, تیغ, نیش, سیخونک, الت ذکور, راست, شق, خلیدن, باچیز نوک تیز فروکردن, خراش دادن, با سیخونک بحرکت واداشتن, تحریک کردن, ازردن, اواز بی معنی, گمشو, دورشو, گمشدن, دور شدن, مالیات, صدای پاره شدن چیزی, رگبار باران, عازم شدن, رفتن, برو, گمشو.

stick/gadd/skrpa

: نیش, زخم نیش, خلش, سوزش, گزیدن, تیر کشیدن, نیش زدن

stick/punktering

: سوراخ, پنچر, سوراخ کردن, پنچر شدن.

stick/sticka

: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء کوچک چیزی, هدف, منظور, نقطه نت موسیقی, چیزخراش دهنده(مثل نوک سوزن), خار, تیغ, نیش, سیخونک, الت ذکور, راست, شق, خلیدن, باچیز نوک تیز فروکردن, خراش دادن, با سیخونک بحرکت واداشتن, تحریک کردن, ازردن.

sticka

: فورا برو, فوری رفتن, بسرعت دور شدن, جیم شدن, باریکه چوب, تراشه, خرده شیشه, تراشه کردن, متلا شی شدن وکردن, بسرعت عازم شدن, کوچ کردن, عزیمت کردن.

sticka fram

: پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, جلو رفتن (بیشتر با out یا مانندان بکارمیرود), پیش رفتگی, پیش امدگی.

sticka i slidan

: نیام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار کردن, پوشاندن, کند کردن, غلا ف کردن.

sticka/egga

: سیخ زدن, سک زدن, برانگیختن, ترغیب.

sticka/pirra

: صدا (کردن), طنین (انداختن), حس خارش, سوزش کردن, حس خارش یاسوزش داشتن, صدا.

sticka/rynka

: بافتن, کشبافی کردن, بهم پیوستن, گره زدن, بستن.

stickande lukt

: زنندگی, تندی.

stickande rk

: سر وصدا, جنجال, هیاهو, امد ورفت ه, حالت اضطراب, نگرانی, مضطرب, شدن, اشوبناک کردن.

stickning

: بافندگی, کشبافی.

stickprovsunders kning

: نمونه گیری, نمونه برداری, مزه کردن.

stift

: سنجاق, پایه سنجاقی.

stifts-

: وابسته به قلمرو اسقف, جزو حوزه اسقفی.

stiftsfrken

: زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکده ای با سایر اهل ان زندگی کند.

stiga

: گام برداری, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد کردن.

stiga av

: روشن, شعله ور, سوزان, سبک کردن, راحت کردن, تخفیف دادن, روشن کردن, اتش زدن, برق زدن, پیاده شدن, فرود امدن.

stiga p tg

: اهسته دنبال کسی رفتن, بقطار (راه اهن) سوار کردن, کشیدن, بدنبال کشیدن.

stiga ur

: از هواپیما پیاده شدن.

stigande

: طالع, درحال ترقی یا صعود.

stigbygel

: رکاب, هرچیزی شبیه رکاب, استخوان رکابی.

stiger

: برخاستن, ترقی کردن, ترقی خیز.

stigfinnare

: راه یاب, بلد راه, پیشرو, کاشف.

stigit

: , گام زده.

stigit/trampat

: , گام زده.

stigma

: کلا له, داغ, داغ ننگ, لکه ننگ, برامدگی, خال.

stigmatisera

: داغ ننگ زدن بر, نشان دار کردن, لکه دار کردن.

stigmatisering

: بدنام سازی.

stigning

: سربالا یی, فراز, صعود, ترقی, عروج, فرازروی, شیب, خیز, سطح شیب دار, در خور راه رفتن, شیب دار, سالک, افت حرارت, مدرج, متحرک.

stil

: شیک, مد, باب روز, زیبا, سبک, شیوه, روش, خامه, سبک نگارش, سلیقه, سبک متداول, قلم, میله, متداول شدن, معمول کردن, مد کردن, نامیدن.

stil/uttryckss tt/sprk

: بیان, طرز بیان, عبارت, انتخاب لغت برای بیان مطلب.

stilett

: دشنه, کارد, دشنه زدن.

stilfull

: شیک, باسلیقه, زیبا, باب روز, مطابق مد روز.

stilig

: ارشد, درجه یک.

stilisera

: به روش یا سبک خاصی دراوردن, سبک وار.

stilist

: سبک دار, سبکی, از نظر سبک ادبی, قاضی سلیقه, خوش سلیقه, متخصص مد.

stilistik

: سلیس نگاری, فن نگارش, سبک شناسی.

stilla

: ارام کردن, از شدت چیزی کاستن, نجیب, با تربیت, ملا یم, ارام, لطیف, مهربان, اهسته, ملا یم کردن, رام کردن, ارام کردن, ارام, صلح جو, اقیانوس ساکن.

stilla/lugn/fridfull

: مرغ افسانه ای که دریا را ارام میکند, ایام خوب گذشته, روز ارام.

stillast ende

: بدون حرکت, راکد, ایستا, کساد, ساکن, استاده, بی تغییر, ایستا.

stillastende/sl

: بدون حرکت, راکد, ایستا, کساد.

stillastende/stockning

: ایست, وقفه, تعطیل, بدون حرکت, ثابت.

stillsam

: ارام کردن, تسکین دادن, ساکت کردن, ارام, ملا یم, متین, موقر, جدی, تسکین دهنده.

stiltjeb lten

: منطقه ارامگان استوایی, سکوت, افسردگی, منطقه رکود.

stimulera

: تحریک کردن, تهییج کردن, انگیختن.

stimulerande medel

: محرک, مهیج, مشروب الکلی, انگیزه, انگیختگر.

stimulering

: تحریک, برانگیختن, انگیزش.

stingande

: بانیزه سوراخ کردن, پاره کردن.

stingrocka

: نوعی ماهی پهن برقی.

stinka

: تعفن, گند, بوی بد دادن, بدبو کردن, تعفن داشتن, بد بودن.

stinkande

: گندیده, بدبو, متعفن, دارای بوی زننده, گند دهان, متوحش, بوی ناه گرفته, بدبو, بودار, بدبو, متعفن, زننده, بدبو, نفرت اور.

stinkt

: , استخر, مخزن, سد.

stinkte

: , استخر, مخزن, سد.

stipel

: گوشوارک, برگ کوچک.

stipendiat

: نمایش دهنده.

stipendium

: تحقیق, دانش, کمک هزینه دانشجویی, فضل وکمال.

stirra

: خیره نگاه کردن, رک نگاه کردن, از روی تعجب ویا ترس نگاه کردن, خیره شدن.

stj la vind

: فرا رسیدن, بجلوتیراندازی کردن, سبقت گرفتن از.

stj lk

: خرامیدن, قدم زدن وحرکت کردن با احتیاط, راه رفتن (ارواح وشیاطین), کمین کردن, ساق, ساقه, پایه, چیزی شبیه ساقه.

stj lpa i sig

: جرعه طولا نی نوشیدن, اشامیدن, جرعه.

stj lpa/strta

: از سر افتادن, برگشتن, واژگون کردن.

stj rn-

: ستاره ای, وابسته به ثوابت, نجومی, اختری, ستاره وار, شبیه ستاره, درخشان, پر ستاره.

stj rnbelyst

: روشن شده از نور ستاره.

stj rnls

: بی ستاره.

stj rnskdare

: کسیکه به ستاره ها خیره شده, منجم.

stj rnstoff

: حالت مسحور کننده وتخیلی.

stjla

: ربودن, دزدیدن, دستبرد زدن, دزدیدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند کردن چیزی, دزدی کردن, دزدیدن.

stjla/smyga sig

: دستبرد زدن, دزدیدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند کردن چیزی.

stjlk/smyga

: خرامیدن, قدم زدن وحرکت کردن با احتیاط, راه رفتن (ارواح وشیاطین), کمین کردن, ساق, ساقه, پایه, چیزی شبیه ساقه.

stjlpa omkull

: واژگونی, واژگون کردن, برانداختن, مضمحل کردن, چپه کردن یا شدن.

stjlpa/oroa

: واژگون کردن, برگرداندن, چپه کردن, اشفتن, اشفته کردن, مضطرب کردن, شکست غیر منتظره, واژگونی, نژند, ناراحت, اشفته.

stjrn-

: اختری, ستاره وار, شبیه ستاره, درخشان, پر ستاره.

stjrna

: ستاره, نشان ستاره.

stjrnbestr dd

: پرستاره, ستاره ای, درخشان, معروف.

stjrnljus

: وابسته بنور ستاره, نور ستاره, نور ضعیف, نور چشمک زن.

stjrt

: خر, الا غ, ادم نادان و کند ذهن, کون.

stl

: فولا د.

stlar

: طاس, طاس تخته نرد, بازی نرد, پول, اسکناس, سکه, مسکوک, ثروت.

stld

: دستبرد, دزدی, سرقت, دزدی, سرقت.

stlig

: از طرف شرق, مانند بادخاوری, بسوی شرق.

stlig

: از طرف شرق, مانند بادخاوری, بسوی شرق.

stlig

: بسوی شرق, رو به مشرق, شرقی, خاوری, ساکن شرق, بطرف شرق.

stlla

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقدیم داشتن,تعبیر کردن,بکار بردن,منصوب کردن, ترغیب کردن,استقرار,پرتاب,سعی,ثابت.

stlla i relation till varandra

: وابسته بهم بودن, مناسبات مشترک داشتن.

stlla inf r rtta

: احضار نمودن (بمحکمه), با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن.

stlla sig in

: خود شیرینی کردن, مورد لطف و عنایت قرار دادن, طرف توجه قرار دادن, ارضاء کردن, داخل کردن.

stlla upp

: ارایه.

stlle

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, مکان, جا, محل, دهکده, مقر, مسکن, مزرعه, عوض, بجای, بعوض, جا دادن, گذاشتن, حمایت کردن, مفید بودن.

stllning

: چنگک جا لباسی, بار بند, جا کلا هی, نوعی الت شکنجه مرکب از چند سیخ یا میله نوک تیز, شکنجه, چرخ دنده دار, عذاب دادن, رنج بردن, بشدت کشیدن, دندانه دار کردن, روی چنگک گذاردن لباس و غیره, وضع, حالت, ساختمان, طرز ایستادن, ایستایش.

stllningen

: موقعیت, موضع, مرتبه, مقام, جایگاه.

stm

: میزان کردن, وفق دادن, کوک کردن.

stmd

: میزان شده, وفق یافته, کوک شده.

stmmande

: میزان سازی.

stmning

: ذکر, نقل قول, احضار, احضار به بازپرسی, تقدیرازخدمات, تقدیررسمی, حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

stna

: ناله, فریاد, گله, شکایت, ناله کردن, نالیدن, ناله, زاری, شکایت, زاری کردن.

stnd

: نمایش فرعی, موضوع فرعی, انحراف اتفاقی.

stndig/evig

: جاودانی, ابدی, ازلی, همیشگی داءمی.

stndigt

: جاودانی, ابدی, ازلی, همیشگی داءمی.

stndpunkt

: گرایش, حالت, هیلت, طرز برخورد, روش و رفتار, نقطه ثابت, نقطه نظر, دیدگاه.

stng av

: خاموش کردن یاشدن, محل چرخش, نقطه تحول, نقطه انحراف

stnga

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

stnga av

: ناتوان ساختن, از کار انداختن, خالی کردن.

stnga/n ra

: نزدیک, بستن.

stnga/st ngas

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطیل شدن, تعطیل کردن, پایین اوردن, بسته, مسدود.

stngas

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطیل شدن, تعطیل کردن, پایین اوردن, بسته, مسدود.

stngde

: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود.

stngsel

: حصار, دیوار, پرچین, محجر, سپر, شمشیر بازی, خاکریز, پناه دادن, حفظ کردن, نرده کشیدن, شمشیر بازی کردن.

stnk/st nka/kvist

: شاخه کوچک, ترکه, افشانک, افشانه, ریزش, ترشح, قطرات ریز باران که بادانرا باطراف میزند, افشان, چیز پاشیدنی, سم پاشی, دواپاشی, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشی کردن, پاشیدن, افشاندن, زدن (دارو وغیره).

stnka

: ترشح کردن, چلپ چلوپ کردن, کفگیر, شاخه کوچک, ترکه, افشانک, افشانه, ریزش, ترشح, قطرات ریز باران که بادانرا باطراف میزند, افشان, چیز پاشیدنی, سم پاشی, دواپاشی, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشی کردن, پاشیدن, افشاندن, زدن (دارو وغیره).

stnksk rm

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر, گلگیر.

sto

: مادیان, بختک, کابوس, عجوزه, جادوگر, مالیخولیا, سودا, تاریکی, دریا.

stockfisk

: ماهی روغن و امثال ان که در افتاب خشک شده.

stockning

: تراکم, جمع شدن خون یا اخلا ط, گرفتگی.

stockros

: ختمی درختی

stockved

: بقم, درخت بقم, پروانه واران.

stod

: .

stoff

: ماده, جسم, ذات, ماهیت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چیز, اهمیت, مهم بودن, اهمیت داشتن.

stoff/sak

: ماده, جسم, ذات, ماهیت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چیز, اهمیت, مهم بودن, اهمیت داشتن.

stofil

: ادم عقب مانده وکهنه پرست, ادم قدیمی.

stofl

: کره مادیان, قسراق, دختر شوخ و جوان.

stoicism

: فلسفه رواقیون.

stoiker

: رواقی, پیرو فلسفه رواقیون.

stoja

: با جیغ وداد بازی کردن, سر وصدا.

stoja/vild lek

: با جیغ وداد بازی کردن, سر وصدا.

stokastisk

: اتفاقی, الله بختی, دارای تغییر در مواقع مختلف.

stol

: صندلی, مقر, کرسی استادی در دانشگاه, برکرسی یاصندلی نشاندن.

stolle

: ساده لوح, احمق, ابله.

stolpe

: پست, چاپار, نامه رسان, پستچی, مجموعه پستی, بسته پستی, سیستم پستی, پستخانه, صندوق پست, تعجیل, عجله,ارسال سریع, پست کردن, تیر تلفن وغیره, تیردگل کشتی وامثال ان, پست نظامی, پاسگاه, مقام, مسلولیت, شغل, اگهی واعلا ن کردن.

stolpiller

: شیاف, شاف, شیاف طبی, دوای مقعدی.

stolt

: گرانسر, برتن, مغرور, متکبر, مفتخر, سربلند.

stolthet

: مباهات, بهترین, سربلندی, برتنی, فخر, افاده, غرور, تکبر, سبب مباهات, تفاخر کردن.

stoltsera

: خود فروشانه گام زدن, با تکبر راه رفتن, کبر فروشی, خودستایی, مغرور, شیک.

stoltsera/dansa

: خرامش از روی تکبر, جفتک زدن, با تکبر راه رفتن, روی دو پا بلندشدن, سوار اسب چموش شدن.

stoltsera/pr la

: به رخ کشیدن, بالیدن, خرامیدن, جولا ن دادن, خودنمایی, جلوه.

stomatit

: ورم دهان, ورم مخاط دهان ولثه.

stomme

: استخوان بندی, چارچوب.

stop

: کوارت, پیمانه ای در حدود بیک لیتر, تنگ, سبو, قدح اب مقدس.

stopp

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

stopp/stoppa

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

stoppa

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

stoppa strumpor

: رفوکردن, رفو, لعنتی, فحش.

stoppa/kl m bler

: مبلمان کردن خانه, پرده زدن, رومبلی زدن.

stoppa/packa

: پرکردن, چپاندن, خودرا برای امتحان اماده کردن, باشتاب یاد گرفتن.

stoppljus

: چراغ علا مت توقف وساءط نقلیه, چراغ ترمز.

stoppning

: لا یه گذاری, اثاثه یا لوازم داخلی (مثل پرده و امثال ان).

stoppur

: کرونومتر, گام شمار, قدم شمار.

stor

: بزرگ, با عظمت, سترک, ستبر, ادم برجسته, ابستن, دارای شکم برامده, وسیع, جادار, پهن, درشت, لبریز, جامع, کامل, سترگ, بسیط, بزرگ, حجیم, هنگفت.

stor bag

: جعبه هزار پیشه, جعبه اسباب های مختلف.

stor brand

: اتش سوزی بزرگ, حریق مدهش.

stor dryckesskl

: کوزه ابخوری, محتویات قدح, مقدار زیاد.

stor f llkniv

: چاقوی بزرگ جیبی, قلمتراش, با چاقو بریدن, بدنبال, تا شو, بازو بسته شونده, شیرجه رفتن.

stor hund

: سگ بزرگی که گوش ها ولبهایش اویخته است, بولدوگ.

stor korgflaska

: قرابه, تنگ دهن گشاد, گپ.

stor kulrt n sduk

: دستمال گلدار.

stor lngtradare

: ترابرگر, انتقال دهنده, منتقل کننده, دستگاه ناقله, ناقل.

stor utomhusfest

: بریانی, کباب, بریان کردن, کباب کردن, بریان.

stora

: بزرگ, با عظمت, سترک, ستبر, ادم برجسته, ابستن, دارای شکم برامده.

stora hj rnan

: مغز پیشین, مغز کله.

storartad

: باشکوه, مجلل, عالی.

storartad/prktig

: عالی, بسیار خوب, باشکوه, باوقار.

storartad/v ldig

: هزار دلا ر, بسیار عالی با شکوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدی.

storartat

: هزار دلا ر, بسیار عالی با شکوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدی.

storbritanien

: بریتانیا, انگلیس.

storbukad

: دارای شک م بزرگ, شکم گنده.

stork

: لک لک.

storlek

: بزرگی, گندگی, اندازه, قد, مقدار, قالب, سایز, ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه, چسب زنی, اهارزدن, بر اورد کردن.

storlek/vikt

: بزرگی, اندازه, مقدار.

storlom

: نوکر پست, ادم فرومایه, پسربچه, فاحشه, رفیقه, انواع پنگوءن های ماهیخوار و غواص.

storlom/odga/slyngel

: نوکر پست, ادم فرومایه, پسربچه, فاحشه, رفیقه, انواع پنگوءن های ماهیخوار و غواص.

storm

: تند باد, باد, طوفان, کولا ک, توفان, تغییر ناگهانی هوا, توفانی شدن, باحمله گرفتن, یورش اوردن, توفان, تندباد, تندی, جوش وخروش, هیجان, توفان ایجاد کردن, توفانی شدن.

storm rs

: نوک شاه دگل, سکویی که درست در راس شاه دگل پایین واقع دارد.

storm/storma/ov der

: کولا ک, توفان, تغییر ناگهانی هوا, توفانی شدن, باحمله گرفتن, یورش اوردن.

storma

: کولا ک, توفان, تغییر ناگهانی هوا, توفانی شدن, باحمله گرفتن, یورش اوردن.

storma med stormstegar

: صعود, بالا روی, نردبان, پله متحرک.

storma/rasa

: باسختی وشدت وسروصدا وزیدن (مثل باد), پرسروصدا بودن, باد مهیب وسهمگین.

stormarknad

: ابر بازار, فروشگاه بزرگ.

stormast

: شاه دگل, شاه تیر (در کشتی بادی).

stormfgel

: مرغی مانند مرغ طوفان, مرغ طوفان, مرغ باران.

stormig

: توفانی, کولا ک دار, پر اشوب, توفانی, تند, پرتوپ وتشر.

stormig/larmande

: خشن وزبر, خشن وبی ادب, قوی, سترک, شدید, مفرط, بلند وناهنجار, توفانی.

stormiga

: توفانی, کولا ک دار, پر اشوب.

stormigt

: توفانی, کولا ک دار, پر اشوب.

storsegel

: بادبان اصلی کشتی.

storsinthet

: جوانمردی, رادمردی, بزرگواری, بزرگی طبع, علو طبع, بلند همتی.

storskot

: طناب حافظ بادبان اصلی.

storskrake

: اردک ماهیخوار.

storskrvlare

: متکبر.

storslagenhet

: بزرگی, عظمت, شکوه, شان, ابهت, فرهی.

storslagenhet/prakt

: بزرگی, عظمت, شکوه, شان, ابهت, فرهی.

storstadsregion

: شهر مهم مرکزی.

storstag

: مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد, تکیه گاه اصلی, وابستگی عمده, نقطه اتکاء.

stort

: بزرگ, با عظمت, سترک, ستبر, ادم برجسته, ابستن, دارای شکم برامده.

stort piller

: قطعه کوچک وگردی از هر چیزی.

stort vattenfall/gr starr

: ابشار بزرگ, اب مروارید, اب اوردن (چشم).

stpp

: جلگه وسیع بی درخت.

str

: ریختن, پاشیدن, پخش کردن.

str cka sig ver

: پا از حد خود فراتر نهادن, بیش از حد گستردن.

str cka ut

: استراحت کردن, توسعه دادن, بسط, وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

str dosa

: کرچک, : تنگ کوچک ادویه یا سرکه, چرخ زیر صندلی یامیز, ستاره اول دو پیکر.

str la

: شاهین ترازو, میله, شاهپر, تیرعمارت, نورافکندن, پرتوافکندن, پرتو, شعاع.

str la/utstrla/sprida

: تابیدن, پرتو افکندن, شعاع افکندن, متشعشع شدن.

str lande/hrlig/f rnm

: باشکوه, باجلا ل, عالی, براق, پرزرق وبرق

str le/lga/jet

: جت, کهربای سیاه, سنگ موسی, مهر سیاه, مرمری, فوران,فواره, پرش اب, جریان سریع, دهنه, مانند فواره جاری کردن, بخارج پرتاب کردن, بیرون ریختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

str le/rocka

: شعاع, اشعه.

str lkastare

: نورافکن, نورافشانی کردن, نور افکن, اشعه نور افکن, نورافکن, شخصی که در زیر نورافکن صحنه نمایش قرارگرفته, چراغ نورافکن, نور مشعل, هوای گرگ ومیش, وابسته به نور مشعل.

str lning/strlglans

: شید, تابندگی, تشعشع, درخشندگی, پرتو.

str m/fors

: سیل, سیل رود, جریان شدید, سیل وار.

str mlinje

: دارای شکلی که مقاومت هوا را در مقابل ان کم کند, ساده و موثر کردن.

str momkastare

: الت تغییردهنده جهت برق, کموتاتور, سویگر.

str ng

: شدید, سخت, سخت گیر, عبوس, سخت ومحکم, عقب کشتی, کشتیدم, زه, زهی, نخ, ریسمان, رشته, سیم, ردیف, سلسله, قطار, نخ کردن (باسوزن و غیره), زه انداختن به, کشیدن, :ریش ریش, نخ مانند, ریشه ای, چسبناک, دراز, به نخ کشیدن (مثل دانه های تسبیح), بصف کردن, زه دارکردن.

str ng/allvarlig

: سخت, تند و تلخ, ریاضت کش, تیره رنگ.

str nga

: سخت, سخت گیر, طاقت فرسا, شاق, شدید.

str ngen

: زه, زهی, نخ, ریسمان, رشته, سیم, ردیف, سلسله, قطار, نخ کردن (باسوزن و غیره), زه انداختن به, کشیدن, :ریش ریش, نخ مانند, ریشه ای, چسبناک, دراز, به نخ کشیدن (مثل دانه های تسبیح), بصف کردن, زه دارکردن.

str trvare

: راهزن, یاغی, راهزن وسارق جاده, دزد سرگردنه.

str ut/st nk/stnka p

: ترشح, ریزش نم نم, پوش باران, چکه, پاشیدن, ترشح کردن, پاشیده شدن, گلنم زدن, اب پاشی کردن.

str v

: ساینده, تراشنده, سوزش اور, سایا.

str va omkring

: پرسه زدن, اواره شدن, راهزنی دریایی کردن, گردش کردن, ول گردیدن, سرگردانی و بی هدفی.

str va/strida

: کوشیدن, کوشش کردن, جد وجهد کردن نزاع کردن.

str vhet

: خشونت (در صدا), سختی, ترشی (در مزه), تلخی و خشونت (دراخلا ق), نامطبوعی.

str vpelare/std

: شمع پشتیبان دیوار, حاءل, نگهدار, پایه, شمع زدن, محکم بستن, دارای شمع یاحاءل.

str/bestr

: ریختن, پاشیدن, پخش کردن.

stra

: خاور مشرق, شرق, خاورگرایی, بسوی خاور رفتن.

stra

: مختل کردن, مزاحم شدن, برهم زدن, درهم ریختن, پریشان کردن, ازار رساندن, معترض شدن, تجاوز کردن.

stra

: هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود, ماده که بطورطبیعی درگیاهان وجود دارد ودارای اثرات حیاتی مشابه است.

straff

: جزا, کیفر, مجازات, تاوان, جریمه, مجازات, تنبیه, گوشمالی, سزا.

straff-

: وابسته به جزا وکیفر, مجازاتی, کیفری.

straff nge/bevisa/flla

: مجرم, جانی, محبوس, محکوم کردن.

straffa

: ادب کردن, تنبیه کردن, گوشمال دادن, مجازات کردن, کیفر دادن.

straffa med ostracism

: با اراء عمومی تبعید کردن, از حقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن, از وجهه عمومی انداختن.

straffbar

: قابل مجازات, سزاپذیر.

strafflshet

: بخشودگی, معافیت از مجازات, معافیت از زیان.

straffnge

: مجرم, جانی, محبوس, محکوم کردن.

straffv rd

: مقصر, مجرم, سزاوار سرزنش, قابل مجازات.

strand

: ساحل, شن زار, کناردریا, رنگ شنی, بگل نشستن کشتی, موج شکن, کنار دریا, کنار دریا, متعلق به کناردریا, ساحل.

strand-

: کرانه ای, ساحل, کرانه, ناحیه ساحلی, دریاکناری.

strand/st tta/klippte fr

: کنار دریا, لب (دریا), کرانه, ساحل, بساحل رتفن, فرود امدن, ترساندن.

strand/str ng/trd

: کنار دریا, کنار رود, کرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا یه,رودخانه, مجرا, مسیر, رسیدن, بصخره خوردن کشتی, تنها گذاشتن, گیر افتادن, متروک ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.

stranden

: ساحل, شن زار, کناردریا, رنگ شنی, بگل نشستن کشتی.

strandpromenad

: تفرجگاهی درکنارساحل که کف ان تخته باشد.

strass

: سنگ مصنوعی بیرنگ و براق.

strateg

: متخصص فن لشکر کشی و تدابیر جنگی, رزم ارا.

strategi

: رزم ارایی, استراتژی, فن تدابیر جنگی, فن لشکرکشی.

strategiskt

: سوق الجیشی, وابسته به رزم ارایی.

stratifiera

: چینه چینه کردن, طبقه طبقه کردن.

stratifikation

: قشر بندی, لا یه بندی, تشکیل چینه, تشکیل طبقات زمین, چینه بندی.

stratosf r

: طبقه فوقانی جواز 11 کیلومتر ببالا, هوا کره.

strcka

: کشیدن, امتداددادن, بسط دادن, منبسط کردن, کش امدن, کش اوردن, کش دادن, گشادشدن, :بسط, ارتجاع, قطعه(زمین), اتساع, کوشش, خط ممتد, دوره, مدت.

strckning

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

strde

: اشفته, ناراحت.

stred

: زمان ماضی واسم مفعول فعل.فءگهت

stred/stridit

: زمان ماضی واسم مفعول فعل.فءگهت

strejkande

: زننده, ساعت زنگی, اعتصاب کننده.

strejkbrytare

: ادم قاچاق و قمارباز, ادم گوش بر, کارگر اعتصاب شکن.

strejkbrytare/falskspelare

: ادم قاچاق و قمارباز, ادم گوش بر, کارگر اعتصاب شکن.

strejkvakt

: دستک, میخ چوبی, میخچه, چوب نوک تیز, چوب پرچین, کشیک, اعتصاب کردن, اعتصاب وجلوگیری از ورود سایرین بمحل کار, نرده کشیدن, مراقبت کردن, بستن, افسار کردن(اسب), جلوکسی راه رفتن یا ایستادن.

streptomycin

: انتی بیوتیکی بفرمول.C21 H39 N7 o12

stress

: فشار, تقلا, قوت, اهمیت, تاکید, مضیقه, سختی, پریشان کردن, مالیات زیادبستن, تاکید کردن.

stressig

: پردغدغه, پراز پریشانی.

strid

: درگیری, جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

strid/bekmpa

: پیکار, نبرد, زد وخورد, ستیز, حرب, مبارزه کردن, رزم, جنگیدن با.

strid/bestrida/t vlan

: مباحثه وجدل کردن, اعتراض داشتن بر, ستیزه کردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا.

strid/kmpa

: جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

strid/tvist

: ستیزه, نزاع, دعوا, سعی بلیغ, تقلا, کشاکش.

strida

: جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

strida/t vla/pst

: ستیزه کردن, مخالفت کرده با, رقابت کردن, ادعا کردن.

stridande

: ستیزه جو, مسابقه دهنده, مدافع.

stridbarhet

: نزاع طلبی, جنگجویی.

stridig

: اعتراض پذیر, قابل بحث.

stridit

: زمان ماضی واسم مفعول فعل.فءگهت

stridshst

: اسب جنگی, دستگاه پرکردن باطری و هرچیز دیگر (مثل تفنگ).

stridslysten

: اماده بجنگ, جنگجو, دعوایی, ستیزه جو, دعوایی, متنازع فیه, ستیزگر, ستیزگر, اهل نزاع وکشمکش, جنگ طلب, جنگجو, ستیزه گر, وحشی, خشن, بی رحم, قصی القلب, سبع.

stridslystnad

: ستیزه جویی, وحشیگری, سبعیت, خشونت.

stridsskriftsf rfattare

: رساله نویس, جزوه نویس, رساله نویسی کردن.

stridsspets

: قسمتی از موشک که حاوی مواد منفجره میباشد, کلا هک.

stridstupp

: خروس جنگی, ادم دعوایی.

stridsvagn

: ارابه, مخزن, حوض.

stridsyxa

: تبرزین جنگی, با تبرزین زدن.

strigel

: تسمه, طناب کوتاه, چرم تیغ تیزکن, بچرم کشیدن وتیز کردن.

strigel/strigla

: تسمه, طناب کوتاه, چرم تیغ تیزکن, بچرم کشیدن وتیز کردن.

strigla

: تسمه, طناب کوتاه, چرم تیغ تیزکن, بچرم کشیدن وتیز کردن.

strimma/band

: مارک, علا مت, درجه نظامی, پاگون, خط راه راه, یراق, پارچه راه راه, راه راه کردن, تازیانه زدن.

strimma/drag

: خط, رگ, رگه, ورقه, تمایل, میل, نوار یا رگه نواری, سپیده دم, بسرعت حرکت کردن, خط خط کردن.

strimmig

: خط دار, رگه دار, دارای اخلا ق وخصوصیات فردی, ناصاف, قابل تغییر.

striptease

: رقص همراه با برهنگی تدریجی رقاصه.

stripteaseartist

: پوست کن, کسیکه چیزی را باریکه باریکه جدا میکند, کسیکه رقص برهنه میکند.

strka

: نیرو دادن, قوت دادن, روح بخشیدن, پر زور کردن, تقویت شدن, خوش بنیه شدن, نیرومند کردن, قوی کردن, تقویت دادن, تقویت یافتن, تحکیم کردن.

strkande/tonisk

: نیروبخش, مقوی, صدایی, اهنگی.

strkelsehaltig

: اردی, نشاسته ای, دارای نشاسته, شبیه نشاسته, رسمی, اهاری, اهاردار.

strla ut

: درخشان کردن, منور کردن, نورافکندن.

strlande

: پرتوافکن, درخشان, شاخ دار, پر پرتو, درخشنده, درخشان, درخشنده, تابان, نور افشان.

strlglans

: شید, تابندگی, تشعشع, درخشندگی, پرتو.

strlning

: انتشار سهام دولتی و اوراق قرضه و اسکناس, نشر, بیرون دادن, صدور, خروج(طب)دفع مایعات, تابش, پرتو افشانی, تشعشع, برق, جلا.

strm

: طغیان رود, سیل, سیلا ب, رگبار, تعداد خیلی زیاد, هجوم بی مقدمه, سیل کلمات, مسیل, نهر.

strmbrytare

: ادم قطع کننده.

strmma

: جریان, روانی, مد (برابر جزر), سلا ست, جاری بودن, روان شدن, سلیس بودن, بده, شریدن.

strmvirvel

: گرداب, چرخش اب.

strng/ackord

: عصب, ریسمان, وتر, قوس, زه, تار.

strng/band

: زه, زهی, نخ, ریسمان, رشته, سیم, ردیف, سلسله, قطار, نخ کردن (باسوزن و غیره), زه انداختن به, کشیدن, :ریش ریش, نخ مانند, ریشه ای, چسبناک, دراز, به نخ کشیدن (مثل دانه های تسبیح), بصف کردن, زه دارکردن.

strngad

: سیم دار, سیمی, طنابی.

strnghet

: سختی, شدت, بی اعتدالی, فقدان ملا یمت, بی رحمی, سنگدلی, سختی, استحکام, سفتی, سختی, سختگیری, خشونت, تندی, دقت زیاد, سختی, شدت, سخت گیری, دقت, خشونت, شدت, کسادی, سختگیری, تندوتیزی.

strning/orolighet

: اختلا ل, مزاحمت.

strof

: بند, بند شعر, قطعه بندگردان, تهلیل, چرخش هنگام رقص همراه با اواز دسته جمعی, چرخ.

strogen

: هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود, ماده که بطورطبیعی درگیاهان وجود دارد ودارای اثرات حیاتی مشابه است.

strogen

: هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود, ماده که بطورطبیعی درگیاهان وجود دارد ودارای اثرات حیاتی مشابه است.

strontium

: استرونتیوم, عنصر سبک دو ظرفیتی.

strre

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

strtande

: خلع, عزل از پادشاهی.

struktur

: ساخت, بافندگی, شالوده, بافته, پارچه منسوج, بافت, تاروپود, دارای بافت ویژه ای نمودن.

strukturalism

: بخشی از روانشناسی که از راه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرار میدهد.

strukturell

: ساختمانی, وابسته به ساختمان, وابسته به بنا.

strukturerad

: ساخت یافته, دارای ساخت.

struma

: غمباد, بزرگ شدن غده تیروءید, گواتر.

strumpa

: جوراب زنانه ساقه بلند.

strumpeband

: بند جوراب, کش جوراب, عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب, بند زدن, کش زدن (بپا یا به جوراب), معلق, بند شلوار, بند جوراب.

strumpor

: جامه کش باف, جوراب بافی.

strumpor/trikvaror

: جامه کش باف, جوراب بافی.

strunt

: مزخرف, چرند, نوعی کالباس, حقه بازی کردن, سرهم بندی کردن, حقه بازی, چرند, ناچیز, من من کردن, حرف بیهوده زدن, مهمل گویی

strunt/nonsens

: حرف توخالی, مهمل, حقه بازی, چرند.

struntprat

: حرف مزخرف, حرف توخالی.

strupe

: گلو, نای, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا کردن.

strupgrepp

: ضربت یاتماس خفه کننده.

struts

: شتر مرغ.

struva

: کلوچه قیمه دار یا میوه دارکه سرخ کنند, خاگینه گوشت دار, پاره, خرده, خردکردن, قطعه قطعه کردن, تلف کردن, هدر کردن.

struva/bryta i sm bitar

: کلوچه قیمه دار یا میوه دارکه سرخ کنند, خاگینه گوشت دار, پاره, خرده, خردکردن, قطعه قطعه کردن, تلف کردن, هدر کردن.

strv/barsk

: خشن, دارای ساختمان خشن و زمخت, درشت, ناهنجار, بدخلق, ترشرو, گرفته.

strva/sacka efter

: متفرق شدن, هرزه روییدن, سرگردان بودن, سرگردان, اواره.

strvan

: تلا ش, کوشش, سعی, جد و جهد, سعی بلیغ, تلا ش کردن, کوشیدن.

strvan

: دم زنی, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهیق, تلا ش, کوشش, سعی, جد و جهد, سعی بلیغ, تلا ش کردن, کوشیدن.

strvpelare

: شمع پشتیبان دیوار, حاءل, نگهدار, پایه, شمع زدن, محکم بستن, دارای شمع یاحاءل.

stryk/mycket kr vande

: خسته کننده, فرساینده, تنبیه کننده.

stryka

: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حرکت, تکان, لمس کردن, دست کشیدن روی, نوازش کردن, زدن, سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف).

stryka omkring

: درپی شکار گشتن, پرسه زدن, تلا ش, پرسه, جستجو, تکاپو, سرقت.

strykjrn

: اتو.

stryknin

: استرکنین.

strykpojke

: سگ شکست خورده, توسری خور.

strypa

: گلوی کسی را فشردن, خفه کردن.

stsaker

: صنعت شیرینی سازی, قنادی.

stt

: واکنش شدید, ضربه, لطمه, بار, فشار, بلند کردن, دزدی کردن, دزدی, سرقت, مسلحانه.

stta

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

stta bort

: دلسرد کردن, بیگانه کردن, دورکردن.

stta i fara

: به مخاطره انداختن, در معرض خطر گذاشتن.

stta till

: پیوستن, متصل کردن, وصلت دادن, مجاور بودن(به), پیوسته بودن(به), افزودن, متصل شدن.

stta upp

: برگشتن, برگرداندن, قی کردن.

stta/sticka/anfall

: فرو کردن, انداختن, پرتاب کردن, چپاندن, سوراخ کردن,رخنه کردن در, بزور بازکردن, نیرو, فشار موتور, نیروی پرتاب, زور, فشار.

sttare

: حروفچین.

sttlig/uppbl st

: پرشکوه.

sttpinne

: بیلچه, نشاء کاشتن, گود کردن زمین.

sttt

: .

sttta/binda

: چوب بست زدن, پایه زدن, بستن, بسیخ کشیدن, بدار اویختن, جفت کردن, گره زدن, دسته کردن, متمسک شدن, کوک زن, بهم بستن, بادبان را جمع کردن, بار سفر بستن, بدار اویخته شدن, خرپا, شکم بند, بقچه, انبان, فتق بند.

stttande

: مجهز کننده, حامی, پشتیبان.

stubb

: کاهبن, کلش, ریش زبر, موی نتراشیده, ته ریش.

stubb/sk ggstubb

: کاهبن, کلش, ریش زبر, موی نتراشیده, ته ریش.

stubbig

: پوشیده از کاهبن, شبیه کاهبن, زبر, پرمو, نتراشیده.

stubbsvans

: دم کل, اسب یا سگ دم کل, هرچیز ناقص یامختصر شده, ادم مهمل.

stuck

: گچ, اندود گچ وسیمان, گچ کاری روی بنا, با گچ سفید کردن, گچ کاری کردن.

stuckit

: .

student

: دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقیق, دانشجوی دوره لیسانس.

studentexamen

: دخول یا نام نویسی در دانشگاه.

studenthem

: خوابگاه, شبانه روزی (مثل سربازخانه, مدرسه وغیره).

studenttillvaro

: شاگردی, تلمذ.

studera

: مطالعه, بررسی, مطالعه کردن.

studerade

: از روی مطالعه, دانسته, عمدی, تعمدی, از پیش اماده شده.

studerande

: دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقیق.

studerat

: از روی مطالعه, دانسته, عمدی, تعمدی, از پیش اماده شده.

studie

: مطالعه, بررسی, مطالعه کردن.

studiecell

: کابین یا اطاقک چوبی.

studier

: مطالعه سخت, دود چراغ خوری, شب زنده داری.

studio

: پیشه گاه, اتاق کار, کارگاه, کارخانه, هنرکده, کارگاه هنری.

studio/atelj

: پیشه گاه, اتاق کار, کارگاه, کارخانه, هنرکده, کارگاه هنری.

studsa

: دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن, رم کردن, تامل کردن (در اثر ترس وغیره), کارسرهم بندی کردن, بالا جستن, پس جستن, پریدن, گزاف گویی کردن, مورد توپ وتشرقرار دادن, بیرون انداختن, پرش, جست, گزاف گویی.

studsa tillbaka

: دوباره بجای اول برگشتن, حرکت ارتجاعی داشتن, منعکس شدن, پس زدن, برگشتن, جهش کردن, دارای قوه ارتجاعی, واکنش, اعاده.

stuga

: کلبه, خانه روستایی.

stuga/enplansvilla

: بنگله, خانه های ییلا قی.

stulit

: .

stum

: صامت, لا ل, گنگ

stum/d mpa

: گنگ, لا ل, بی صدا, بی زبان, صامت, کسر کردن, خفه کردن

stump/stubbe

: کنده, ریشه, ته سیگار, ته چک, ته سوش, ته, ته بلیط, کوتوله, از بیخ کندن, تحلیل بردن, راندن, کوبیدن, کنده درخت, ریشه(دندان), ته سیگار, بیخ وبن, صدای افتادن چیزسنگین, سقوط باصدای سنگین, خپله, کوتاه قد, خسته وکوفته, از پا درامده, بریدن, قطع کردن, سنگین افتادن, گیج کردن, دست پاچه شدن.

stund

: لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهمیت.

stund/medan

: در صورتیکه, هنگامیکه, حال انکه, مادامیکه, در حین, تاموقعی که, سپری کردن, گذراندن.

stup

: سرازیر, تند, سراشیب, گزاف, فرو کردن (در مایع), خیساندن, اشباع کردن, شیب دادن, مایع (جهت خیساندن).

stuprnna

: لوله یا وسیله ای که از ان اب فوران میکند, فواره, ناودان, گرداب, گردباد دریایی.

stut

: گوساله وحشی, گاونر اخته.

stut/oxe

: گوساله وحشی, گاونر اخته.

stuteri

: گل میخ, قپه, دکمه سردست, دسته, اسب تخمی, حیوانی که برای اصلا ح نژاد نگهداری میشود, داربست, میخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع کردن, پرکردن.

stuva

: تاس کباب, نگرانی, گرمی, داغی, اهسته جوشانیدن, اهسته پختن, دم کردن.

stuva/packa

: تنگ هم چیدن, خوب جا دادن, پرکردن, مخفی کردن, پریدن, انباشتن, بازداشتن.

stuva/stuvas/stuvning

: تاس کباب, نگرانی, گرمی, داغی, اهسته جوشانیدن, اهسته پختن, دم کردن.

stuvas

: تاس کباب, نگرانی, گرمی, داغی, اهسته جوشانیدن, اهسته پختن, دم کردن.

stuveriarbetare

: متصدی یاناظر بارگیری وبار اندازی, بارگیری وباراندازی کردن, کارگر بار انداز.

stuvning

: تاس کباب, نگرانی, گرمی, داغی, اهسته جوشانیدن, اهسته پختن, دم کردن, تنگ هم چینی, اجرت تنگ هم چیدن کالا.

stvel

: پوتین یاچکمه, اخراج, چاره یافایده, لگدزدن, باسرچکمه وپوتین زدن, چکمه دهان گشاد, نوعی بازی گنجفه.

stycke

: پرگرد, پاراگراف, بند, فقره, ماده, بند بند کردن, فاصله گذاری کردن, انشاء کردن.

styckevis

: به اجزاء ریز تقسیم کردن, خردخرد, تکه تکه, بتدریج, تدریجی.

styckning

: قطع, بریدن, اندام.

stygg

: شیطان, بدذات, شریر, نا فرمان, سرکش.

stygn

: کوک, بخیه, بخیه جراحی, بخیه زدن.

stygn/sticka

: کوک, بخیه, بخیه جراحی, بخیه زدن.

stylta

: باچوب پا راه رفتن, چوب پا, عصای زیر بغل, میله, پادراز.

stympa

: ضایعات, فضولا ت, تحریف, تحریف کردن, الک کردن, کسیرا معیوب کردن, معیوب شدن, اختلا ل یا از کارافتادگی عضوی, صدمه, جرج, ضرب و جرح, نقص عضو, چلا ق کردن, معیوب کردن.

stympa/avkorta

: کوتاه کردن, مختصر نمودن.

stympade

: اشفته, درهم.

stympning

: قطع عضو, تحریف.

styng

: درد سخت, اضطراب سخت و ناگهانی, تیر کشیدن, درد, سوزش ناگهانی, حمله سخت.

styra

: , احمق, بی فکر.

styra om

: بازپرسی از شهود بعد از بازجویی متهم, دوباره راهنمایی کردن.

styra/ungtjur

: راندن, بردن, راهنمایی کردن, هدایت کردن, گوساله پرواری, رهبری, حکومت.

styrbar

: قابل هدایت, کشتی هوایی, بالن.

styrbord

: سمت راست کشتی, واقع در سمت راست کشتی, بطرف راست حرکت کردن.

styre

: سکان, اهرم سکان, نظارت, اداره, زمام, اداره کردن, دسته.

styrelse/bord

: تخته, تابلو.

styrelse/ordning

: رژیم, روش حکومت پرهیز غذایی.

styrelsemedlem

: فرنشین, مدیر, رءیس, اداره کننده, کارگردان.

styrka

: نیرو, زور, قوت, قوه, توانایی, دوام, استحکام.

styrka/uth llighet

: بنیه, نیروی حیاتی, طاقت, استقامت, پرچم.

styrman

: لنگه, جفت, همسر, کمک, رفیق, همدم, شاگرد, شاه مات کردن, جفت گیری یا عمل جنسی کردن.

styrstng

: دسته دو چرخه, فرمان.

styv

: سفت, شق, سیخ, مستقیم, چوب شده, مغلق, سفت کردن, شق کردن.

styv kanfas

: کرباس اهاردار, کیسه کرباسی, سختی.

styva

: سفت, شق, سیخ, مستقیم, چوب شده, مغلق, سفت کردن, شق کردن.

styvbarn

: فرزند خوانده, نافرزندی.

styvbror

: نابرادری.

styvdotter

: نادختری, دختر خوانده.

styver

: پشیز, غاز, ذره.

styvf rlder

: والدین غیر صلبی.

styvfar

: شوهر مادر, پدراندر, ناپدری.

styvmor

: زن پدر, نامادری, مادر.

styvmorsviol

: اسایش فکری.

styvnad

: سفت کننده.

styvson

: ناپسری, پسر زن, پسر شوهر, فرزند خوانده.

styvsyster

: ناخواهری, خواهراندر.

subdominant

: فا, نت چهارم موسیقی, تابع, تبعی.

subjektiv

: درونی, ذهنی, معقول, وابسته بطرز تفکر شخص, فاعلی, خصوصی, فردی.

subjektivism

: درون گرایی, معقولیت, موضوعیت, حالت نظری, ذهن گرایی, اصالت ذهن وحس, فردیت تفکر.

subjektivitet

: درونی بودن, فردیت, فاعلی بودن.

subkontinent

: شبه قاره.

subkultur

: خرده فرهنگ, فرهنگ فرعی, کشت فرعی, کشت دوم میکروب.

subkutan

: زیر پوستی, تحت الجلدی.

sublim

: برین, والا, رفیع, بلند پایه, عرشی.

sublimera

: تصفیه کردن, پاک کردن, تصعیدکردن, متعال کردن, بالا بردن, متصاعدکردن, منزه, متعال.

sublimering

: تصعید, تعالی, توجه بعالم بالا وامور عالیه.

subliminal

: غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس, خارج از مرحله اگاهی, نیمه خوداگاه.

sublimitet

: بلندی, افراشتگی, تعالی, علومقام, رفعت.

subnormal

: غیر طبیعی, مادون عادی, کم هوش.

subrett

: خادمه, بانویی که در نمایشات نقش فضولباشی و دسیسه کار را بازی میکند, مسخره.

subsonisk

: مادون سرعت سیر صوت.

substantiv

: اسم, نام, موصوف, قاءم بذات, متکی بخود, مقدار زیاد, دارای ماهیت واقعی, حقیقی, شبیه اسم, دارای خواص اسم.

substantivisk

: اسمی, مربوط به اسم.

substitut

: عوض, جانشین, تعویض, جانشین کردن, تعویض کردن, جابجاکردن, بدل.

substrat

: سفره, لا یه.

subtilitet

: باریک بینی, موشکافی, زیرکی, لطافت, تیزبینی ومهارت.

subtrahend

: کاسته, مفروق.

subtrahera

: کاستن, تفریق کردن.

subtraktion

: کاهش, تفریق.

subvention

: اعانه نقدی دولت به بنگاه عام المنفعه, کمک مالی, اعانه, تخصیص اعانه, کمک هزینه.

subventionera

: کمک هزینه دادن, کمک خرج دادن.

suck

: اه, اه کشیدن, افسوس خوردن, اه حسرت کشیدن.

suddighet

: لکه, تیرگی, منظره مه الود, لک کردن, تیره کردن, محو کردن, نامشخص بنظر امدن.

suffl

: خوراک مرکب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنیر وشکلا ت, پارچه نازک گل برجسته زنانه, پف کردن یا بالا امدن غذا, پف کرده.

suffl r

: سوفلور, وادار کننده.

sufflera

: بیدرنگ, سریع کردن, بفعالیت واداشتن, برانگیختن, سریع, عاجل, اماده, چالا ک, سوفلوری کردن.

sufflrbud

: پادو یا پیشخدمت (درتاتر).

suffragett

: زن طرفدار حق رای وانتخاب زنان.

sug

: مکیدن, مک زدن, شیره کسی را کشیدن, مک, مک زنی, شیردوشی.

sug/suga

: مکیدن, مک زدن, شیره کسی را کشیدن, مک, مک زنی, شیردوشی.

suga

: مکیدن, مک زدن, شیره کسی را کشیدن, مک, مک زنی, شیردوشی.

sugapparat

: طفل شیرخوار, حیوان یا عضو یا الت مکنده, خروس قندی,اب نبات مکیدنی, احمق, الت مکنده تولید کردن.

sugapparat/parasit

: طفل شیرخوار, حیوان یا عضو یا الت مکنده, خروس قندی,اب نبات مکیدنی, احمق, الت مکنده تولید کردن.

sugga

: ماده خوک جوان, شلخته وچاق.

sugga/s

: ماده خوک جوان, شلخته وچاق.

sugning

: مک زنی, جذب بوسیله مکیدن, جذب, عمل مکیدن, مکش, سوپاپ تلمبه.

sulfat

: زاج, توتیا, سولفات, با اسید سولفوریک امیختن.

sulfid

: نمک یا استرسولفید هیدروژن.

sultan

: سلطان.

sultanrussin

: سلطانه, زن یا مادر یا دختر سلطان.

sumak

: سماق.

summa

: سرزدن, بالغ شدن, رسیدن, :مبلغ, مقدار میزان, جمع کردن, حاصل جمع, مجموع.

summering

: خلا صه, مختصر, موجز, اختصاری, ملخص, انجام شده بدون تاخیر, باشتاب, جمع زنی, افزایش, جمع, مقامی, خلا صه.

sumpigt utlopp

: نهرکوچک یا فرعی, شاخه فرعی رودخانه.

sumpskldpadda

: لا ک پشت خوراکی سواحل فلوریدا.

sund

: صدا, اوا, سالم, درست, بی عیب, استوار, بی خطر, دقیق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسیدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, کاملا, ژرفاسنجی کردن, گمانه زدن.

sund/svrigheter

: تنگ, باریک, دشوار, باب, بغاز, تنگه, در مضیقه, در تنگنا, تنگنا.

sunnit

: سنی, اهل سنت, پیرو مذهب سنت.

sunt f rnuft

: عقل سلیم, قضاوت صحیح, حس عام, ابتکار, عقل سلیم.

sup

: درم (مقیاس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانیدن, جرعه جرعه نوشیدن.

sup/snaps/styrketr

: درم (مقیاس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانیدن, جرعه جرعه نوشیدن.

supa

: مشروب الکلی, مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن, مست کردن, گیج کردن, سردرگم وهاج وواج شدن, داءم الخمر بودن, گیج کردن, نوشابه زیاد خوردن, درختستان, باغ, گنبد بودایی, برج بودایی.

supermakt

: ابر قدرت, ابر نیرو.

supersnabb

: ماوراء الصوت, دارای سرعتی پنج یا شش برابر امواج صوتی در فضا.

supig

: وابسته به مشروب, مست.

supraledare

: بس رسانا, خیلی هدی, بیش از حد لزوم هادی.

supraledning

: ابرهدایت, فوق هدایت.

suput

: مشروب خور, خمار, باده گسار, میگسار, داءم الخمر, کوسه ماهی اروپایی.

sur

: ترش, حامض, سرکه مانند, دارای خاصیت اسید, جوهر اسید, ترشرو, بداخلا ق, بدجنسی, جوهر, محک, ترشرو, عبوس, تند مزاج, بد خلق, موشی, موش وار, موش مانند, ترش, تند, ترش بودن, مزه اسید داشتن, مثل غوره وغیره), ترش شدن, تندخو وگستاخ, ناهنجار, با ترشرویی.

surdeg

: خمیر مایه, خمیر ترش, عامل کارگر, مخمر کردن, خمیر کردن, ور اوردن.

surdegsbr d

: خمیر ترش.

surfingbrda

: قطعه ء چوبی که برای اسکی ابی بکار میرود, تخته مخصوص اسکی روی اب, اسکی ابی بازی کردن.

surk l

: کلم رنده شده واب پز با سرکه.

surpuppa

: بد خلقی, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

surr

: وزوز کردن, ورور کردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شایعه, همهمه, اوازه.

surr/surra

: وزوز کردن, ورور کردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شایعه, همهمه, اوازه.

surr/surra/gnola

: وزوز کردن, همهمه کردن, صدا کردن (مثل فرفره), زمزمه کردن, درفعالیت بودن, فریب دادن.

surr/surra/spinna

: صدای وزوز(در اثر حرکت سریع), حرکت کردن, پرواز کردن, غژغژ کردن.

surra

: وزوز کردن, ورور کردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شایعه, همهمه, اوازه, سفت بستن, سفت کشیدن, محکم بستن, زدن, ضرب زدن, کوبیدن.

surrealism

: سبک نگارش خیالی, سوررءالیسم, فراواقعیت گرایی.

surrogat

: جانشین, قاءم مقام, عوض, جایگیر, جانشین شدن, قاءم مقام شدن, وکیل شدن.

sus

: صدای فش فش کردن, با صدای فش فش زدن, فش فش, صدای ضربت تازیانه, باهوش, پیرومد.

sus/vina

: صدای فش فش کردن, با صدای فش فش زدن, فش فش, صدای ضربت تازیانه, باهوش, پیرومد.

susa

: صدای زمزمه یا اه, زمزمه یا خش خش کردن, صدای چلپ چلوپ, صدای خش خش کردن.

suspendera

: اویزان شدن یا کردن, اندروابودن, معلق کردن, موقتا بیکار کردن, معوق گذاردن.

suspendera/uppskjuta

: اویزان شدن یا کردن, اندروابودن, معلق کردن, موقتا بیکار کردن, معوق گذاردن.

suspensiv

: اویزشی, اندروا پذیری, درحال تعلیق, درحال توقف, تعلیق, معلق.

suspensoar

: فتق بند, بیضه بند.

sutan

: ردای مخصوص کشیشان کاتولیک.

sutare

: ماهی گول اب شیرین اروپا واسیا.

sutur

: درز, بخیه, شکاف, چاک, دوختن.

suvenir

: هدیه یادگاری یادبود.

suver nitet

: سلطه, حق حاکمیت, پادشاهی, قدرت.

suvern

: پادشاه, شهریار, لیره زر, با اقتدار, دارای قدرت عالیه.

sv l som

: بخوبی, بعلا وه, ونیز, همچنین.

sv lja

: پرستو, چلچله, مری, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعیدن.

sv lla

: باد کردن, اماس کردن, متورم کردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگی, برجسته, شیک, زیبا (د.گ.- امر.) عالی

sv lla/rka sill

: پف کرده, بادکردن, باددار, نفخ.

sv lt

: گرسنگی, رنج ومحنت, قحطی, قحطی زدگی.

sv lta/hungra

: گرسنگی کشیدن, از گرسنگی مردن, گرسنگی دادن, قحطی زده شدن.

sv nga

: این سو وان سو جنبیدن, تاب خوردن, در نوسان بودن, تاب, نوسان, اهتزاز, سلطه حکومت کردن, متمایل شدن یا کردن و بعقیده ای.

sv nghjul

: چرخ لنگر, چرخ طیار.

sv ngrum

: جای دنج, ازادی عمل, محل فراغت.

sv r

: سخت, دشوار, مشکل, سخت گیر, صعب, گرفتگیر, شدید, دردناک, تالم اور, اندوه اورد.

sv r

: ناسزا, سوگند خوردن, قسم دادن, فحش, ناسزا گفتن.

sv r uppgift

: اذیت کننده, شانه کننده پشم.

sv rdfish

: اره ماهی, شمشیر ماهی.

sv rdsfste

: دسته, قبضه, دسته شمشیر.

sv rdsskida

: نیام, غلا ف شمشیر, حفاظ, غلا ف کردن.

sv rm

: گروه, دسته زیاد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام کردن, هجوم اوردن.

sv rm/svrma/myller/myllra

: گروه, دسته زیاد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام کردن, هجوم اوردن.

sv rma

: گروه, دسته زیاد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام کردن, هجوم اوردن.

sv rmod

: مالیخولیا, سودا, سودا زدگی, غمگین.

sv rt

: سخت, دشوار, مشکل, سخت گیر, صعب, گرفتگیر, بشدت, بسختی, بسیار.

sv rta

: واکس سیاه, رنگ سیاه, مرغابی سیاه, پاریلا.

sv rta ner

: لکه دار کردن, سیاه کردن, بد نام کردن.

sv va hgt

: بلند پروازی کردن, بلند پرواز کردن, بالا رفتن, بالغ شدن بر, صعود کردن, بالا روی, اوج گرفتن.

sv va/kretsa

: درحال توقف پر زدن, پلکیدن, شناور واویزان بودن, در تردید بودن, منتظرشدن.

sva med eter

: بااتر مخلوط کردن, بااترترکیب کردن, بااتر بیهوش کردن, کرخت کردن.

svabb

: جاروب, اسفنج زمین شویی, لوله پاک کن, سنبه جراحی, گردوخاک گرفتن, زدودن, پیچیدن, تاب خوردن, سنبه زدن,باکهنه اب چیزی را کشیدن, پنبه برای پاک کردن زخم وگوش وغیره.

svabb/skura/skrubba

: جاروب, اسفنج زمین شویی, لوله پاک کن, سنبه جراحی, گردوخاک گرفتن, زدودن, پیچیدن, تاب خوردن, سنبه زدن,باکهنه اب چیزی را کشیدن, پنبه برای پاک کردن زخم وگوش وغیره.

svabb/torka av

: چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جارو بکار میبرند, با چوب گردگیری پاک کردن (اطاق وغیره), پاک کردن.

svada

: اطناب, لفاظی, درازگویی, سخن پردازی, روانی, چرب زبانی, فرزی, چرخندگی, تحرک.

svag

: سست, کم دوام, ضعیف, کم بنیه, کم زور, کم رو, علیل المزاج, ضعیف, بی بینه, کم بنیه.

svag sida

: نقطه ضعف, صعف اخلا قی, ضعف, تیغه شمشیر.

svag sluttning

: سرازیری ملا یم, شیب, حصار یا مانع محافظ.

svag/matt

: ضغیف, کم زور, ناتوان, عاجز, سست, نحیف.

svag/rankig

: نرم استخوان, سست, ضعیف, لق, زهواردررفته.

svaga

: سست, کم دوام, ضعیف, کم بنیه, کم زور, کم رو.

svagdricka

: چیز بی اهمیت, ابجو پست وکم الکل.

svaghet

: ضعف و ناتوانی, سستی, ضعف قوه باء, عنن, سستی, ضعف اخلا ق, نحیفی, خطایی که ناشی ازضعف اخلا قی باشد, بیمایگی, نااستواری, ضعف, سستی, بی بنیه گی, فتور, عیب, نقص.

svaghet/lderdomssl het

: ضعف پیری, کودنی در اثر پیری.

svalg

: حلق, گلوگاه, حلقوم, گلو, گلو, نای, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا کردن.

svalg/klyfta

: شکاف, وقفه, فرق بسیار, پرتگاه عظیم.

svalla

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جریان سریع وغیر عادی, برق موجی از هوا, تشکیل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svalla/svallvg

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جریان سریع وغیر عادی, برق موجی از هوا, تشکیل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svallv g

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جریان سریع وغیر عادی, برق موجی از هوا, تشکیل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svalstjrt

: دم چلچله ای, دم فاخته ای.

svamla

: کلوچه یا نان پخته شده در قالب های دو پارچه اهنی.

svamlig

: منتشر شده, پراکنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش کردن, منتشر کردن.

svamp

: گیاه قارچی, قارچ, سماروغ, قارچ, سماروغ, بسرعت رویاندن, بسرعت ایجاد کردن.

svampaktig

: قارچی, سماروغی, اسفنجی, زود گذر.

svampig

: اسفنجی, شبیه اسفنج, نرم ومتخلخل, نرم.

svan

: قو, دجاجه, متعجب شدن, پرسه زدن, اظهار کردن.

svandamm

: محل پرورش قو.

svans

: دم, دنباله, عقب, تعقیب کردن.

svansa

: چاپلوسانه فروتنی کردن, انقباض غیر ارادی ماهیچه.

svansa/krypa

: چاپلوسانه فروتنی کردن, انقباض غیر ارادی ماهیچه.

svansl s

: بی دم.

svar

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت کردن, دفاع کردن (از), جوابگو شدن, بکار امدن,بکاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع, پاسخ دفاعی, جواب, پاسخ دفاعی دادن.

svara

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند یا مشابه بودن, مکاتبه کردن, رابطه داشتن, پاسخ, پاسخ دادن, پاسخ دادن, واکنش نشان دادن, پاسخ.

svarande

: مدافع, مدعی علیه, مطابق, موافق, جوابگو, واکنش دار.

svars-

: واکشنی, پاسخی, علا قمند و متوجه.

svart

: سیاه, تیره, سیاه شده, چرک وکثیف, زشت, تهدید امیز, عبوسانه, سیاهی, دوده, لباس عزا, سیاه رنگ, سیاه رنگی, سیاه کردن.

svart lista

: فهرست اسامی مجرمین واشخاص مورد سوء ظن, فهرست سیاه, صورت اشخاص بدحساب, اسم کسی رادرلیست سیاه نوشتن.

svart tavla

: تخته سیاه.

svarta

: سیاه, تیره, سیاه شده, چرک وکثیف, زشت, تهدید امیز, عبوسانه, سیاهی, دوده, لباس عزا, سیاه رنگ, سیاه رنگی, سیاه کردن.

svartbetsa

: ابنوسی رنگ کردن, ابنوسی کردن چوب.

svartfot

: خبرچین, اعتصاب شکن, جاسوسی کردن.

svarting

: سیاهپوست, سیاه زنگی.

svartkonst

: غیبگویی(از طریق ایجاد رابطه با مردگان).

svartmuskig

: سیاه چره, سبزه تند, تیره روی.

svartna

: سیاه کردن, لکه دار یا بدنام کردن.

svartsjuk

: حسود, رشک مند, رشک ورز, غیور, بارشک, رشک بر.

svarv

: ماشین تراش, چرخ خراطی, تراش دادن.

svarvare

: خراط, تراش کار, چرخ کار, چرخنده, چرخاننده.

svassa

: اردک وار راه رفتن, تلوتلو خوردن و راه رفتن, گردش سفر, راه پیمایی تفریحی.

svastika

: صلیب شکسته المان نازی.

svavel

: گوگرد, گوگرد, گوگرددار کردن, اصل احتراق.

svavel-

: گوگردی, شبیه گوگرد, مشتعل.

sveda

: سوختگی سطحی, سوختن, بودادن, بطور سطحی سوختن, داغ کردن, فر زدن.

sveda/frbr nna

: بطور سطحی سوختن, تاول زدن, سوزاندن, بودادن, سوختگی, تاول.

svek

: نارو, خیانت, غدر, بی وفایی.

svek/list

: حیله, مکر, دستان و تزویر, تلبیس, روباه صفتی, خیانت, دورویی.

svekfull

: خیانت امیز, خاءنانه, خیانتکار, خاءن.

svekfull/trols

: پیمان شکن, خاءن.

svekl s

: بی تزویر.

svensk

: سوءدی, اهل سوءد.

svenska

: سوءدی, اهل سوءد.

svenskt

: سوءدی, اهل سوءد.

svepa

: روفتن, جاروب کردن, زدودن, از این سو بان سوحرکت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت میدان دید, جارو.

svepning

: کفن, پوشش, لفافه, طناب اتصال بادبان بنوک عرشه کشتی, پوشاندن, در زیر حجاب نگاه داشتن, کفن کردن.

svept

: جاروب شده, متمایل, پیچ دار, پیچ خورده, کج شده.

svepte

: جاروب شده, متمایل, پیچ دار, پیچ خورده, کج شده.

svetsa

: جوشکاری کردن, جوش دادن, پیوستن, جوش.

svetsare

: جوشکار, ماشین جوشکاری.

svett

: خوی, عرق کردن, عرق, عرق ریزی, مشقت کشیدن.

svettas

: تعریق, عرق ریختن, عرق کردن, دفع کردن.

svettdrivande

: عرق اور, تولید کننده عرق, عرق زا, معرق.

svettning

: عرق بدن, کارسخت, عرق ریزی.

svettrem

: نوار چرمی دور کلا ه.

svikta

: شانه خالی کردن, بخود پیچیدن, دریع داشتن, مضایقه کردن, مضایقه, امساک.

svimma

: ضعیف, کم نور, غش, ضعف کردن, غش کردن.

svimma/svag

: ضعیف, کم نور, غش, ضعف کردن, غش کردن.

svimma/svimning

: غش کردن.

svimning

: سنکوپ, بیهوشی, غش, حذف هجا, توقف, مث, همبرش.

svin

: خوک, گراز, خوک پرواری, بزور گرفتن, خوک, گراز ادم پرخور یا حریص.

svinaherde

: خوک چران, گرازبان.

svinaktig

: خوک صفت, بی ادب, وحشی, خوک مانند, خوک صفت, وابسته به خوک, شبیه خوک, خوک صفت.

svindel

: گوش بری کردن, گول زدن, مغبون کردن, فریب, کلا ه برداری.

svindelanfall

: سرگیجه, دوران, دوار سر, چرخش بدور.

svindlare

: گول زن, گوش بر, قاچاق, متقلب, کلا ه گذار, کلا ه بردار.

svinga

: اونگان شدن یا کردن, تاب خوردن, چرخیدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعی رقص واهنگ ان.

svingel

: چوب کوچکی که بوسیله ان اموزگار چیزی را به شاگرد نشان میدهد, حصیر, بوریا, با چوب نوک تیزنشان دادن.

svinister

: چربی خوک, گوشت خوک, چربی زدن, ارایش دادن, چرب زبانی.

svinister/spck

: چربی خوک, گوشت خوک, چربی زدن, ارایش دادن, چرب زبانی.

svink tt

: گوشت خوک, خوک, گراز.

svinktt/fl sk

: گوشت خوک, خوک, گراز.

svinlder

: پوست گراز, توپ فوتبال.

svinstia

: خوک دان, لا نه خوک, جای کثیف, خوک دانی, اغل خوک, جای کثیف.

svisch

: صدای صفیر, صدای تماس جسم سریع با هوا, صدای صفیرایجاد کردن.

sviskon

: الو, گوجه برقانی, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس کردن.

sviskon/besk ra trd

: الو, گوجه برقانی, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس کردن.

svit

: دنباله, رشته, همراهان, ملتزمین, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسیقی.

svit/v ning

: دنباله, رشته, همراهان, ملتزمین, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسیقی.

svl

: پوست, قشر, ظاهر, پوسته بیرونی هرچیزی, پوست کندن.

svlighet

: بیحسی.

svlj

: پرستو, چلچله, مری, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعیدن.

svlja/sluka

: قورت, جرعه, لقمه بزرگ, بلع, قورت دادن, فرو بردن, صدای حاصله از عمل بلع.

svlla upp

: باد کردن, اماس کردن, متورم کردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگی, برجسته, شیک, زیبا (د.گ.- امر.) عالی

svlta

: گرسنگی دادن, گرسنگی کشیدن, گرسنگی کشیدن, از گرسنگی مردن, گرسنگی دادن, قحطی زده شدن.

svng

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

svnga/svinga

: زرق وبرق دادن (شمشیر), باهتزاز دراوردن (شمشیر وتازیانه), تکان دادن سلا ح (ازروی تهدید).

svngning

: نوسان.

svngtapp

: گردنده, حلقه گردان, قسمت گردند ه میخ یاپیچ سرپهن, روی محورگردیده, چرخاندن.

svordom

: اشباعی, جایگیر, تکمیل کننده, پرکننده, پیمان, سوگند, قسم خوردن.

svr olycka

: مرگ ومیر, تلفات.

svrd

: شمشیر.

svrdformig

: شمشیری, غضروف خنجری.

svrfar

: پدر شوهر, پدر زن.

svrighet

: سختی, دشواری, اشکال, زحمت, گرفتگیری, دورو, خودنما, پیاله لبالب, جام پر.

svrm-

: ابرفتی, رسوبی, ته نشینی, مربوط به رسوب و ته نشین.

svrmare

: فشفشه, اتش بازی, دارای صدای فش فش, کنایه, فشفشه درکردن, کنایه زدن, غیور, ادم متعصب یاهواخواه, مجاهد, جانفشان.

svrmod/dysterhet

: مالیخولیا, سودا, سودا زدگی, غمگین.

svrord

: قسم دروغ, بد دهانی, کفر گویی, فحش, ناسزا.

svrta ned

: سیاه کردن, لکه دار یا بدنام کردن.

svullen

: بادکرده, اماس کرده, اماسیده, ورم کرده, متورم, ورقلنبیده, پراب وتاب, مطنطن, بادکرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullen/svullna

: بادکرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullna

: بادکرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullnad

: ورم, اماس, باد, بادکردگی, تورم, غرور, طمطراق.

svullnande

: اماس, ورم, حالت تورم.

svulst

: رشد, نمود, روش, افزایش, ترقی, پیشرفت, گوشت زیادی, تومور, چیز زاءد, نتیجه, اثر, حاصل.

svva

: درحال توقف پر زدن, پلکیدن, شناور واویزان بودن, در تردید بودن, منتظرشدن, برخاستن, بلند شدن, شناور شدن.

sy

: دوختن, دوزندگی کردن, خیاطی کردن.

sybarit

: ساکن شهر سیباریس, عیاش, خوشگذران.

sybeh rshandlare

: فروشنده لباس مردانه, خراز.

sybehr

: خرازی فروشی, مغازه ملبوس مردانه.

sydgende

: عازم جنوب.

sydl nning

: جنوبی, اهل جنوب (در ایالا ت متحده).

sydlig

: جنوبی, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.

sydliga

: جنوبی, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.

sydligast

: در اقصی نقطه جنوب.

sydost

: باد جنوب شرقی, توفان جنوب شرقی.

sydstlig

: جنوب خاوری, جنوب شرقی.

sydv stlig

: واقع در جنوب غربی, باد جنوب غربی.

sydvst

: باد جنوب غربی, توفان یا تند باد جنوب غربی, جنوب غربی, کلا ه مخصوص مواقع توفانی دریا.

syfilis

: کوفت, سیفیلیس, ابله فرنگی.

syfilitisk

: سفلیس شناسی, سفلیسی.

syfte

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پیشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پیشنهادکردن, نیت.

syl

: درفش, سوراخ کن, درفش, نوک پهن.

sylfid

: روح یا موجود ساکن در هوا, جن هوایی.

syllogism

: قیاس, قیاس منطقی, قضیه منطقی, صغری وکبری.

sylt

: مربا, فشردگی, چپاندن, فرو کردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراکم کردن, شلوغ کردن, شلوغ کردن(با امد و شد زیاد), بستن, مسدود کردن, وضع بغرنج, پارازیت دادن.

symbios

: همزیگری, همزیستی, زندگی تعاونی, همزیستی وتجانس دوموجود مختلف یا دوگروه مختلف باهم.

symbiotisk

: وابسته به همزیگری.

symbol

: نشان, نشانه, علا مت, شعار, تمثیل, با علا یم نشان دادن, نشان, علا مت, نماد, رمز, اشاره, رقم, بصورت سمبل دراوردن.

symbolisera

: بطور کنایه نشان دادن, برمز وانمود کردن

symbolisk

: مشعر, حاوی, نشانه, حاکی, کنایه دار, رمزی, اسمی, صوری, جزءی, کم قیمت, نمادی, نمادین, رمزی, نشان دار, علا مت دار, حاکی, دال بر.

symbolisk framstllning

: نماد, نمایش بوسیله علا ءم, مکتب رمزی, نشان پردازی.

symfoni

: سمفونی, قطعه طولا نی موسیقی, هم نوا, هم نوایی.

symfoniker

: هم نواگر, نوازنده عضو ارکستر, اهنگ ساز, تصنیف ساز.

symfonisk

: هم اهنگ, هم نوا, موزون, شبیه سمفونی.

symmetri

: تقارن.

symmetrisk

: متناسب, برابر, هم اندازه, متقارن, منظم.

sympatisera

: همدردی یا همفکری کردن, جانبداری کردن.

sympatisk

: دوست داشتنی, نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

sympatiska

: کشنده, جاذب, جالب, دلکش, دلربا, فریبنده.

sympatisr

: همدرد, غمخوار, جانبدار.

symposium

: هم نشست, همسگالی, بزم پس از شام, مجلس مذاکره دوستانه, مقالا ت گوناگون درباره یک موضوع, ضیافت.

symtom

: هم افت, نشان, نشانه, اثر, دلیل, علا ءم مرض, علا مت.

symtomatiskt

: مطابق نشانه بیماری, نماینده, حاکی, حاکی از علا ءم مرض, نشانه بیماری.

syn

: ظهور, خیال, روح, تجسم, شبح, منظر, دید, بینایی, مراقبت, بینش, بینایی, بینش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روی, جلوه, قیافه, جنبه, چشم, قدرت دید, دیدگاه, هدف, دیدن, دید زدن, نشان کردن, بازرسی کردن.

syn/vision

: دید, بینایی, رویا, خیال, تصور, دیدن, یا نشان دادن (دررویا), منظره, وحی, الهام, بصیرت.

syna

: سرکشی کردن, بازرسی کردن, تفتیش کردن, رسیدگی کردن.

synagoga

: کنیسه, پرستشگاه یهود.

synbar

: پیدا, اشکار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.

synbar/p stdd

: نمایان, ظاهر, قابل نمایش, صوری.

synd

: دریغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردی, حس ترحم, ترحم کردن, دلسوزی کردن, متاثر شدن.

synd/synda

: گناه, معصیت, عصیان, خطا, بزه, گناه ورزیدن, معصیت کردن, خطا کردن.

synda

: گناه, معصیت, عصیان, خطا, بزه, گناه ورزیدن, معصیت کردن, خطا کردن.

syndabock

: بز طلیعه, کسیکه قربانی دیگران شود, کسی را قربانی دیگران کردن.

syndaflod

: سیل, طوفان, غرق کردن, طوفان ایجاد کردن.

syndare

: عاصی, بزهکار, گناهکار, خطاکار, متجاوز, مجرم, متخلف.

syndare/missd dare

: متهم, مقصر, ادم خطاکار یا مجرم.

syndfull

: جایزالخطا, دستخوش خطا, عاصی, گناهکار.

syndikalism

: پیروی از اصول اتحادیه صنفی, اتحادیه گرایی.

syndikat

: اتحادیه صنفی, سندیکا, تشکیل اتحادیه دادن.

syndrom

: مجموعه علا ءم بدنی وذهنی مرض, علا ءم مشخصه مرض, همرفت.

synergi-

: مربوط به همکاری, همکاری کننده, هم نیروزادی.

synergi

: هم نیروزاد, همکاری, کار توام ودسته جمعی.

synh ll/knna igen

: نظر, بینش, بصیرت.

synhll

: بینایی, بینش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روی, جلوه, قیافه, جنبه, چشم, قدرت دید, دیدگاه, هدف, دیدن, دید زدن, نشان کردن, بازرسی کردن.

synkopera

: هم برش کردن, از میان کوتاه کردن, مخفف کردن, غش کردن, حالت غش یا سنکوپ پیداکردن, غشی شدن.

synkopering

: کوتاه سازی واژه, اهنگ بین دو ضرب, رقص یا اهنگ سبک وبدون ضرب, همبرش.

synkron

: هم زمان, همگاه, واقع شونده بطور هم زمان.

synkronisera

: همگاه بودن, همزمان کردن, از حیث زمان باهم مطابق کردن, انطباق زمانی داشتن.

synkroniserad

: همگام شده.

synkronisering

: همگامی, هم زمانی.

synkronisk

: همگاه, همزمان, هموقت.

synlig

: پیدا, پدیدار, مریی, نمایان, قابل رویت, دیده شدنی, دیداری, بصری.

synlighet

: پیدا, پدیداری, قابلیت دیدن, میدان دید, دید.

synligt

: بطور مریی.

synod

: شورای کلیسایی, مجلس مناظره مذهبی.

synodisk m nad

: یک ماه قمری.

synonym

: کلمه مترادف, کلمه هم معنی, مترادف, هم معنی.

synonymordbok

: گنجینه, خزانه, انبار, مخزن, فرهنگ جامع, قاموس, مجموعه اطلا عات.

synopsis

: خلا صه, مجمل, اجمال, مختصر.

synoptisk

: مختصر, کوتاه, خلا صه, اجمال, هم نظیر.

synpunkt

: نقطه نظر, دیدگاه, نظریه, دید, لحاظ, نظر, نقطه نظر, دید, دیدگاه, نظریه, عقیده.

syntaktisk

: نحوی.

syntax

: نحو.

syntes

: ترکیب, تلفیق, امتزاج, پیوند, هم گذاری.

syntetisk

: ترکیبی, مرکب از مواد مصنوعی, همگذاشت.

synthesizer

: ترکیب کننده.

sypse

: کیف مخصوص وسایل کار, جعبه خیاطی.

syre

: اکسیژن, اکسیژن دار.

syren

: یاس بنفش, یاس شیروانی.

syres tta

: اکسیژن زدن, اکسیژن امیختن.

syrisk

: اهل سوریه, سوریه ای.

syrlig

: میخوش, ملس, کج خلق, میخوش, ملس, ترش وشیرین.

syrlighet

: ترشی, دبشی, درشتی, تندی, حموضت, اسیدیته, ترشی.

syrsa

: جیرجیرک, زنجره, یکجور گوی بازی.

syskon

: هم نیا, هم نژاد, برادر یا خواهر.

syskrin

: جعبه ابزار.

syssels tta/bestta

: اشغال کردن, تصرف کرد.

syssels ttning

: بکارگیری, کارگماری, استخدام.

sysselstta

: اشغال کردن, تصرف کرد.

sysslol shet

: بیکاری تنبلی, بطالت, بیهودگی, گیجی, کند ذهنی.

sysslols

: بیکار, تنبل, بیهوده, بیخود, بی اساس, بی پروپا, وقت گذراندن, وقت تلف کردن, تنبل شدن.

system

: برپاکردن, برپایی, مقدمه چینی, سیستم, دستگاه, منظومه.

systematisera

: دارای روش یا قاعده کردن, اسلوب دادن به.

systematisering

: رده بندی کردن, اسلوبی کردن, همست کاری.

systematisk

: قاعده دار, با همست, همست دار.

syster

: خواهر, همشیره, پرستار, دخترتارک دنیا, خواهری کردن.

systerdotter

: خویش و قوم مونث, دختر برادر یا خواهر و غیره.

systerlig

: خواهرانه, خواهر وار.

systerskap

: خواهری, انجمن خیریه مذهبی نسوان.

systerson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره.

T

t

: پنجه, انگشت پای مهره داران, جای پا, با انگشت پا زدن یا راه رفتن.

t

: خورد.

t cka med skorpa

: روکش کردن, با پوسته یا قشری پوشاندن, بشکل پوسته در اوردن.

t ckande

: پوشش, سرپوش, جلد, پوشه, دربرگیرنده.

t ckt bil

: خودروسواری دارای دو صندلی عقب وجلو.

t la

: تحمل کردن, بردباری کردن دربرابر, طاقت چیزی راداشتن, تاب چیزی رااوردن.

t lig

: شکیبا, بردبار, صبور, از روی بردباری, پذیرش, بیمار, مریض.

t lp

: باغبان, روستایی, دهاتی, ادم بی تربیت, ادم خشن, بی خیال نگاه کردن, احمقانه نگاه کردن, ادم کودن, ادم ناشی وخام دست.

t lpig

: خشن, بی نزاکت, دهاتی, خشن, زمخت.

t ltmakare

: خیمه دوز, خیام.

t mja

: اهلی کردن, رام کردن.

t mma

: تهی کردن, خالی کردن, به ته رسانیدن.

t nda

: روشن شدن, گرفتن, برافروختن, زمان گذشته فعل.تهگءل

t ndare

: فندک, کبریت, گیرانه, قایق باری, با قایق باری کالا حمل کردن.

t nde/tnt

: زمان گذشته فعل.تهگءل

t nder

: , دندانها.

t ng

: انبردست.

t njbar

: توسعه پذیر, قابلیت تمدید, قابل تعمیم, قابل بسط, قابل کشش, قابل تعمیم, بسط یافتنی.

t nka

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

t nka ut

: اندیشیدن, ابتکارکردن, ابداع کردن.

t nkare

: اندیشمند, فکر کننده, متفکر, فکور.

t nker

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

t nkte

: گمان, اندیشه, فکر, افکار, خیال, عقیده, نظر, قصد, سر, مطلب, چیزفکری, استدلا ل, تفکر.

t ppa

: زمین قابل کشت پیوسته بخانه, مزرعه, باغچه.

t r-

: اشکی, اشک اور, کیسه اشک, استخوان اشکی چشم, ویژه اشک.

t rd

: غمگین, مضطرب.

t rnbuske

: گل رشتی, گل حاج ترخانی.

t rning

: طاس تخته نرد, بریدن به قطعات کوچک, نرد بازی کردن.

t rst/trsta

: تشنگی, عطش, ارزومندی, اشتیاق, تشنه بودن, ارزومند بودن, اشتیاق داشتن.

t rstig

: تشنه, مشتاق, تشنه, عطش دار, خشک, بی اب, مشتاق.

t rt

: کلا غ زنگی, کلا غ جاره, ادم ناقلا, جانورابلق, کلوچه گوشت پیچ, کلوچه میوه دارپای, چیز اشفته ونامرتب, درهم ریختن.

t rta/bakelse/kaka

: کیک, قالب, قرص, قالب کردن, بشکل کیک دراوردن.

t sidan

: چپ چپ, کج, از گوشه ء چشم, با چشم حقارت, با نگاه رشگ امیز, از روی سوء ظن, یک ور, پهلویی, ضلعی, از پهلو.

t t

: متراکم, چگال.

t ta

: سفت, محکم, تنگ (تانگ), کیپ, مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر, خسیس, کساد.

t tning

: خوک ابی, گوساله ماهی, مهر, نشان, تضمین, مهر کردن, صحه گذاشتن, مهر و موم کردن, بستن, درزگیری کردن.

t vla

: رقابت کردن با, هم چشمی کردن, مسابقه دادن.

t vlan

: رقابت, مسابقه.

t vling/tvlan/konkurrens

: رقابت, مسابقه.

t vlingslysten

: هم چشمی کننده, رشک برنده, طالب.

t/t a

: اب شدن (یخ و غیره), گداختن, گرم شدن.

ta

: خوردن, مصرف کردن, تحلیل رفتن.

ta

: خوردن, مصرف کردن, تحلیل رفتن.

ta

: گرفتن, ستاندن, لمس کردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

ta av klderna

: لباس کندن, جامه معمولی (در مقایسه با اونیفورم).

ta av sig hatt

: دراوردن, لباس کندن, طفره رفتن.

ta bort

: عمل تمیز کردن وپاک کردن, تصفیه, حذف کردن, کشتن, بقتل رساندن, ذبح کردن, ضایع کردن, برداشت کردن, رفع کردن, عزل کردن.

ta bort lukt fr n

: بوی بد را مرتفع کردن, گندزدایی کردن.

ta fr mycket

: پرخوردن.

ta hand om

: دسته, قبضه شمشیر, وسیله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بکار بردن, سرو کارداشتن با, رفتار کردن, استعمال کردن, دسته گذاشتن.

ta i mt

: گروکشیدن, فشاردادن, توقیف کردن, ضبط اموال.

ta in lvorna ur

: روده دراوردن از, شکم دریدن, روده یا چشم و غیره رادر اوردن, شکم دریدن, تهی کردن, خالی کردن, نیروی چیزی راگرفتن.

ta isr

: مجزا کردن, سوا کردن, پیاده کردن (ماشین الا ت), به هم ریختن, بی مصرف کردن, پیاده کردن(ماشین الا ت)عاری از سلا ح یا اثاثه کردن.

ta kopia

: پشتیبان, پشتیبانی کردن.

ta kvllsvard/supera/klunk

: شام خوردن, شام دادن, مشروب, مقدار.

ta med

: اوردن, رساندن به, موجب شدن.

ta middag

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

ta middag

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

ta mig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب کوتاه, بیهوده وقت گذراندن.

ta n gon ur en villfarelse

: از اشتباه دراوردن, از حقیقت اگاه کردن, مبرا از فریب و تزویر کردن, از فریب اگاهانیدن.

ta nrmaste v gen till

: خط راست, خط مستقیم, اقصر طرق.

ta reda p

: دریافتن, پی بردن, کشف کردن, مکشوف کردن.

ta sig

: تعهد کردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل کردن.

ta sig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب کوتاه, بیهوده وقت گذراندن.

ta sin tillflykt

: ملجا, پناهگاه, پاتوق, ملا قات مکرر, رفت و امد مکرر, دوباره دسته بندی کردن, متشبث شدن به, متوسل شدن.

ta till f r lite

: حقیقت را اظهار نکردن, دست کم گرفتن.

ta tillbaka

: انکار کردن, دبه کردن, ترک تابعیت کشور یا دین خود را کردن, گول زدن.

ta vrvning

: برای سربازی گرفتن, نام نویسی کردن, کمک طلب کردن از, درفهرست نوشتن.

tabbe

: اشتباه مضحک.

tabell

: جدول, میز, مطرح کردن.

tabelluppst llning

: جدول بندی, تنظیم بصورت جدول, تسطیح.

tabernakel

: خیمه, پرستشگاه موقت, مرقد, جایگزین شدن.

tabl

: پرده نقاشی, تابلو, دور نمای نقاشی, جدول.

tabor

: دمبک, تبیره, تنبور, طبل, تنبور زدن, تبیره زدن.

tabu

: تابو, حرام, منع یا نهی مذهبی, حرام شمرده.

tabulator

: جدول بند.

taburett

: تبیره زن.

tack

: متشکرم (تهانکس), تشکر, سپاس, سپاسگزاری, اظهارتشکر, تقدیر, سپاسگزاری کردن, تشکر کردن.

tacka

: تشکر, سپاس, سپاسگزاری, اظهارتشکر, تقدیر, سپاسگزاری کردن, تشکر کردن.

tacka/honfr

: میش, گوسفندماده.

tackar

: تشکر, سپاس, سپاسگزاری, اظهارتشکر, تقدیر, سپاسگزاری کردن, تشکر کردن.

tackla

: اسباب, لوازم کار, طناب وقرقره, گلا ویز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, دارای اسباب و لوازم کردن, بعهده گرفتن, افسار کردن.

tacksam

: سپاسگزار, ممنون, متشکر, حق شناس, سپاسگزار, متشکر, ممنون, شاکر.

tacksamhet

: نمک شناسی, قدر دانی, سپاسگزاری.

tacksgelse

: سپاسگزاری, شکر گزاری.

tacksgelse

: سپاسگزاری, شکر گزاری.

tafatt

: خامکار, زشت, بی لطافت, ناشی, سرهم بند, غیر استادانه.

tafatt/dumskalle

: احمق, مات و سربهوا.

tafs

: سریع, فعال, مشتاق, زیرک, تیز هوش, سخت, خشن, بند قلا ب ماهیگیری, بند زدن (به قلا ب ماهیگیری).

taft

: پارچه تافته, خوش مزه, مجلل.

taga

: تعهد کردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل کردن.

tagande

: فرض, پنداشت, سرسپردگی, ارتکاب, حکم توقیف, تعهد, الزام.

tageltyg

: پارچه مویی, مویینه, پارچه خیمه ای.

tagg

: خراش کوچک, خار, خارتیغ, خارنوک تیز, تیرکشیدن, نیش, سک زدن.

tagg/sticka

: خراش کوچک, خار, خارتیغ, خارنوک تیز, تیرکشیدن, نیش, سک زدن.

tagg/torn/t rne

: خار, تیغ, سرتیز, موجب ناراحتی, تیغ دار کردن.

taggig

: تیغ دار, زبر, خراش دهنده, پوشیده شده از خارهای زیاد, دشوار, مهره مانند.

taggtrd

: سیم خاردار.

tak

: سایبان, خیمه, کروک اتومبیل, سایبان گذاشتن, پوشش, سقف, طاق, بام (م.ل.) خانه, مسکن, طاق زدن, سقف دار کردن.

takfnster

: پنجره سقفی, پنجره طاق.

takfot

: پیش امدگی لبه بام, هر چیزی که کمی پیش امدگی دارد.

takfot/taksk gg

: پیش امدگی لبه بام, هر چیزی که کمی پیش امدگی دارد.

takl ggning

: مصالح ساختن بام, سقف سازی, پوشش, بام.

taklk

: ابرون کبیر, تره فرنگی.

takpanna

: اجر کاشی ناودانی مخصوص بام(مثل سفالهای ناودانی), سوفال.

takr nna

: اب رو, فاضل اب, جوی, شیار دارکردن, اب رودار کردن, قطره قطره شدن.

takskgg

: پیش امدگی لبه بام, هر چیزی که کمی پیش امدگی دارد.

taksp n/klappersten

: توفال, تخته کوبی, توفال چوبی یاسیمانی وغیره, توفال کوبی کردن, پوشاندن, موی سر را از ته زدن.

taksparre

: تیر عرضی طاق, پالا ر, گله مرغ, الوار دار کردن.

takspira

: اوج, منتهی درجه, قله نوک تیز, راس, برج.

takspira/h jdpunkt

: اوج, منتهی درجه, قله نوک تیز, راس, برج.

takspn

: توفال, تخته کوبی, توفال چوبی یاسیمانی وغیره, توفال کوبی کردن, پوشاندن, موی سر را از ته زدن.

taktfull

: مبادی اداب, بانزاکت, موقع شناس, دنیا دار.

taktfullhet

: عقل, ملا حظه, نزاکت, کاردانی, مهارت, سلیقه, درایت.

taktik

: جنگ فن, تدابیر جنگی, جنگ دانی, رزم ارایی, فنون.

taktiker

: جنگفن گر, رزم ارا, با تدبیر, متخصص فنون جنگی.

taktiskt grepp

: جنگ فن, رزم شیوه, جنگ فنی, وابسته به رزم شیوه, رزم ارا, ماهردرفنون جنگی, تاکتیک یا رزم ارایی.

taktl s/obetnksam

: فاقد حس تشخیص, بی تمیز, بی احتیاط, بی ملا حظه.

taktl shet

: بی لطافتی, زمختی, خشونت, بی نزاکتی.

taktls

: بی نزاکت, خشن, فاقد حس تشخیص, بی تمیز, بی احتیاط, بی ملا حظه, بدون مبادی اداب, بی مهارت, بی سلیقه, بی نزاکت, موقع نشناس.

taktpinne

: عصا یا چوپ صاحب منصبان, چوب میزانه, باتون یاچوب قانون, عصای افسران.

takvning

: ساباط, چارطاقی, کبوتر خانه, اطاقک بالا ی بام.

tal

: تعقیب قانونی, پیگرد, پیگرد کننده, تعقیب کننده.

tal

: نطق, سخنرانی, فصاحت و بلا غت, خطابه, سخن, حرف, گفتار, صحبت, نطق, گویایی, قوه ناطقه, سخنرانی.

tala

: تعقیب قانونی کردن, دنبال کردن پیگرد کردن.

tala

: دراییدن, سخن گفتن, حرف زدن, صحبت کردن, تکلم کردن, گفتگو کردن, سخنرانی کردن.

talad

: , گفته شده.

talade

: پره چرخ, میله چرخ, اسپوک, میله دار کردن, محکم کردن

talang

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

talangfulla

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

talar

: قابل تعقیب.

talare

: سخن پرداز, سخنران, ناطق, خطیب, مستدعی, یاوه گو, گوینده, حرف زن, متکلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءیس مجلس شورا.

talarkonst

: دکلماسیون, علم بدیع, علم معانی بیان, معانی بیان, فصاحت و بلا غت, لفاظی, خطابت, قدرت نطق و بیان, وابسته بعلم بدیع یا معانی بیان.

talarstol

: منبر, کرسی خطابه, منقار, پوزه, تاج.

tales tt

: سخن, بیان, نطق, سبک عبارت پردازی, عبارت.

talesman

: سخنران, ناطق, سخنگو, سخنگوی زن.

talfr

: بسگوی, پرگو, پرحرف, وراج, پرچانه.

talg

: پیه, چربی سخت دور کلیه وکمر گوسفند, پیه اب کردن, پیه نهنگ وغیره که برای شمع سازی بکار میرود, پیه مالی کردن.

talgig

: پیه مانند, چرب, پیه اندود.

talisman

: طلسم, تعویذ, جادو, جادوگرانه.

talja

: اسباب, لوازم کار, طناب وقرقره, گلا ویز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, دارای اسباب و لوازم کردن, بعهده گرفتن, افسار کردن.

talja/tackla

: اسباب, لوازم کار, طناب وقرقره, گلا ویز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, دارای اسباب و لوازم کردن, بعهده گرفتن, افسار کردن.

talk

: طلق, طلق زدن به, باطلق ساختن.

tallium

: تالیوم, عنصر فلزی مشتق از الومینیوم بعلا مت.IT

tallrik

: بشقاب, صفحه, اندودن, دیس, بشقاب بزرگ, هر چیز پهن, صفحه گرامافون.

tallriksunderlgg

: دستمال کوچک سرسفره, نوعی پارچه ابریشمی.

talmud

: تلمود, مجموعه قوانین شرعی وعرفی یهود.

talrik

: کثیر, بیشمار, انبوه, بیشمار, بسیار, زیاد, بزرگ, پرجمعیت, کثیر.

talspr k

: مکالمه, مناظره, گفتگو, طرز سخن گفتن.

taltrast

: باسترک, دستگاه پشم ریسی.

talus

: سنگریزه.

tam

: رام, اهلی, بیروح, بیمزه, خودمانی, راه کردن.

tam/matt/tmja

: رام, اهلی, بیروح, بیمزه, خودمانی, راه کردن.

tamarind

: تمبر هندی.

tamarisk

: گز, درخت گز.

tambur

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

tamburin

: دایره زنگی, دایره, دایره زنگی زدن.

tampong

: توپی یا کهنه مخصوص گرفتن سوراخی, باکهنه گرفتن (سوراخ), پنبه یا کهنه قاعدگی.

tand

: دنده چرخ زنجیرخور, چرخ دنده, شاخ فرعی, دندانه, نوک شاخه یاسیخ, چنگک خیش, از دست دادن, گم کردن, بافتن, دندان, دندانه, نیش, دارای دندان کردن, دندانه دار کردن, مضرس کردن.

tand-

: وابسته به دندانسازی.

tandad

: دندانه دندانه, مضرس (مثل برگ), دندانه دار.

tandben

: عاج دندان.

tandborste

: مسواک دندان.

tandbrygga

: پل دندان مصنوعی, پل سازی.

tandem

: دوپشته, پشت سر هم.

tandkr m

: گرد دندان, خمیر دندان, خمیر دندان.

tandktt

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قی چشم, درخت صمغ, وسیع کردن, با لثه جویدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغی شدن.

tandl kare

: دندانساز.

tandl s

: بی دندان, بدون دندانه, بچه گانه.

tandlkaryrket

: دندانسازی, دندانپزشکی.

tandlucka

: نای, گلو, مری, ابگذر, مجرا, کانال.

tandpetare

: خلا ل دندان, دندان کاو.

tandr ta/benrta

: کرم خوردگی دندان, پوسیدگی استخوان.

tandrta

: کرم خوردگی دندان, پوسیدگی استخوان.

tandsten

: زبان تاتاری, تاتار, ته نشین, رسوب, باره دندان, درده.

tandv rk

: دندان درد, درد دندان.

tangent

: کلید.

tangentbord

: صفحه کلید, ردیف مضراب, ردیف حروف.

tangerin

: نارنگی.

tango

: رقص تانگو, رقص چهار ضربی اسپانیولی, تانگو رقصیدن.

tanig

: خشن, دارای دندانه های غیر منظم, لا غر, لا غر واستخوانی, نازک, باریک, لا غر, نزار, کم چربی, کم پشت, رقیق, کم مایه, سبک, رقیق و ابکی, کم جمعیت, بطور رقیق, نازک کردن, کم کردن, رقیق کردن, لا غر کردن, نازک شدن, کم پشت کردن.

tanig person

: ادم لا غر, جانور نحیف, چیز لا غر, گلوی کسی یا چیزی را گرفتن, خفه کردن.

tanka

: سوخت گیری (مجدد) کردن.

tanke

: فکر, خاطر, ذهن, خیال, مغز, فهم, فکر چیزی را کردن, یاداوری کردن, تذکر دادن, مراقب بودن, مواظبت کردن, ملتفت بودن, اعتناء کردن به, حذر کردن از, تصمیم داشتن.

tankegng

: استدلا ل.

tankev ckande

: اشاره کننده, دلا لت کننده وسوسه امیز.

tankeverksamhet

: تعقل, تفهم.

tankfartyg

: کشتی نفت کش, تانک, اتومبیل نفش کش.

tankfull

: اندیشناک, متفکر, افسرده, پکر, گرفتار غم, محزون, بازتابنده, منعکس سازنده, صیقلی, وابسته بطرز تفکر, فکری, نشخواری, اندیشمند, باملا حظه, بافکر, فکور, متفکر, اندیشناک.

tankls

: بی فکر, بی ملا حظه, لا قید, ناشی از بی فکری.

tankspridd

: مجزا, پریشان خیال, مختصر.

tannin

: جوهر مازو, تانین.

tant

: عمه, خاله, زن دایی, زن عمو.

tant/faster/moster

: عمه, خاله, زن دایی, زن عمو.

tantig

: شلخته.

tantig kvinna

: زن شلخته, زن امل, اخم.

tapet

: کاغذ دیواری, با کاغذ دیواری تزءین کردن.

tapetserare

: کسیکه کاغذ دیواری می چسباند, خیاط رومبلی و پرده و غیره.

tapetsering

: کاغذ چسبانی (بر دیوار).

tapioka

: نشاسته کاساو یا مانیوک.

tapir

: خوک خرطوم دراز مالا یا.

tapp

: زبانه, زبانه دار کردن.

tapper

: دلا ور, تهم, شجاع, دلیر, دلیرانه, عالی, بادلیری و رشادت باامری مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, بالیدن, قوی دل, دلیر, دلا ور, شجاع, نیرومند, بهادر, دلیرانه, تهمتن, دلیر, شجاع, دلا ور, باارزش, دلیرانه.

tapper/artig

: دلا ور, دلیر, شجاع, عالی, خوش لباس, جنتلمن, زن نواز,متعارف وخوش زبان درپیش زنان, زن باز, دلا وری کردن, زن بازی کردن, ملا زمت کردن.

tapperhet

: دلیری, شجاعت, جلوه, دلا وری, بهادری, رشادت, شجاعت, زن نوازی, دلا وری, دلیری, شجاعت, دلا وری, ارزش شخصی و اجتماعی, ارزش مادی, اهمیت.

tapperhet/mod

: دلیری, شجاعت, جلوه.

tapph l

: سوراخ شکم خمره یابشکه, سوراخ مقعد, مادگی زبانه, کام, جای زبانه, جفت کردن, باکام محکم کردن, سوراخ جای شیر اب, سوراخ بشکه, سوراخ.

tapto

: خال کوبی, خال سوزنی, خال کوبیدن.

tapto/tatuera/tatuering

: خال کوبی, خال سوزنی, خال کوبیدن.

tar ut

: بیرون انداختن, دفع کردن, معزول کردن.

tara/tarera

: وزن خالص (بدون احتساب وزن ظروف), وزن خالص چیزیرا احتساب کردن, ویسیای صحرایی, ماشک.

tarantel

: رطیل.

tarantella

: رقص تند دو نفری ایتالیایی.

tarm-

: روده ای, امعایی, روده دار.

tarm

: روده, شکم, اندرون.

tarmar

: روده, امعاء, درونی.

tarmstrng

: زه, روده گربه وغیره که برای بخیه زدن درجراحی بکار میرود.

taro

: گوش فیل نواحی گرمسیر.

tars

: استخوان قوزک پا, قوزک پا, ساق پای مرغ.

tartelett

: نام مربایی کوچک, کلوچه میوه دار کوچک.

tarvlig

: درزدار.

tarvlig/sjaskig

: پست, دون, نخ نما, کهنه, ژنده.

tarvliga

: پست, دون, نخ نما, کهنه, ژنده.

taskspeleri

: تردستی, شعبده بازی, تردستی, حقه بازی, حیله, شعبده.

tass

: پنجه, پا, چنگال, دست, پنجه زدن.

tatar

: تاتار, تاتاری.

tatuera

: خال کوبی, خال سوزنی, خال کوبیدن.

tatuering

: خال کوبی, خال سوزنی, خال کوبیدن.

tautologi

: درستنما.

tautologisk

: حشو و زواءدی.

tavla

: نقاشی.

tavla/m lning

: نقاشی.

tax

: نوعی سگ کوچک با پاهایی کوتاه و بدنی دراز.

taxa

: تعرفه گمرگی, تعرفه بندی کردن.

taxa/tulltaxa

: تعرفه گمرگی, تعرفه بندی کردن.

taxameter

: مسافت سنج, مسافت نمای تاکسی.

taxera

: تشخیص دادن, تعیین کردن, بستن, مالیات بستن بر, خراج گذاردن بر, جریمه کردن, ارزیابی, تقویم کردن.

taxerbar

: مشمول مالیات, قابل تقویم, نرخ بردار.

taxering

: تشخیص, تعیین مالیات, وضع مالیات, ارزیابی, تقویم, براورد, تخمین, اظهارنظر.

taxeringsbar

: قابل ارزیابی یا تقویم.

taxeringsman

: ارزیاب, خراج گذار.

taxi

: تاکسی, جای راننده کامیون, جای لوکوموتیوران, باتاکسی رفتن, تاکسی, خودروی (هواپیما).

taxidermi

: پرکردن پوست حیوانات با کاه وغیره, پوست ارایی.

tchad

: خرده کاغذ.

tcka ver

: پوشش, اندود, پوشیدن, زیاد بار کردن, رویهم قراردادن, کراوات.

tcka

: پوشاندن, تامین کردن, پوشش, سرپوش, جلد.

tcka med moln

: ابری یا تیره شدن, با ابر پوشاندن, تیره کردن, افسرده کردن.

tcka/jacka

: کت, نیمتنه, روکش, پوشاندن, روکش کردن, اندودن.

tckning

: پوشش, شمول, تار, محو, شبیه سحاب, بشکل ابر, تیره.

te

: چای, رنگ چای.

teak

: درخت ساج, چوب ساج.

teamwork

: روح همکاری, کار دسته جمعی.

teater

: تاتر, نمایشگاه, اطاق بازی بچه, اطاق عروسک بچه.

teater-

: مربوط به نمایش, وابسته به تماشاخانه, تلاتری, در خور تماشا, وابسته به تسپیس شاعر یونانی, هنرپیشه.

teater/operationssal

: تلاتر, تماشاخانه, بازیگر خانه, تالا ر سخنرانی.

teaterbes kare

: ادمی که قالبا بنمایش میرود, نمایشرو.

teaterbt

: قایق دارای صحنه نمایش, نمایش در قایق.

teaterdirekt r

: نمایشگر, نمایش دهنده, ادم چاخان, تبلیغات چی.

teatralisk

: درخور نمایشگاه, نمایشی, صحنه ای, مناسب نمایش, پرجلوه, وابسته به تماشاخانه, تلاتری, در خور تماشا.

teburk

: چای دان, توپ تنیس, لولو, شبح.

technicolor

: رنگارنگ.

tecken

: هشت بیت (بایت), دخشه.

tecken/bevis/gva

: نشانه.

tecken/k nnetecken

: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

tecken/skylt/underteckna

: نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ایت, تابلو, اعلا ن, امضاء کردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره کردن.

teckensnitt

: حوض غسل تعمید, ظرف مخصوص نگه داری اب مقدس, چشمه, ذوب.

tecknad film

: کاریکاتور, تصویر مضحک, داستان مصور.

teckning

: طرح, تصویر, توصیف, شرح.

tefat

: نعلبکی, زیر گلدانی, بشقاب کوچک, در نعلبکی ریختن.

tegelbrnnugn

: کوره, اجاق, درکوره پختن.

tegelbruk

: اجرپزخانه.

tegelsten

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

tegelsten/hedersprick

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

tehus

: قهوه خانه, چای خانه.

tein

: تلین که درچای یافت میشود.

teism

: اعتقاد بخدا, خدا شناسی, توحید, یزدان گرایی.

teist

: یزدان گرای, معتقد بخدا, خدا شناس, موحد, خدا پرست.

teistisk

: یزدان گرایانه, خدا پرستانه.

tekaka

: نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند, بشقاب سفالی کوچک.

tekanna

: قوری چای.

teknik

: مهندسی, رموز فنی, اصطلا حات فنی, نکته فنی, شگرد فن, اصول مهارت, روش فنی, تکنیک, شیوه.

tekniker

: شگردگر, متخصص فنی, ذیفن, کارشناس فنی, اهل فن, کاردان.

teknisk

: فن, اصطلا حات و قواعد فنی, فنی, صناعت.

tekniska

: فن, اصطلا حات و قواعد فنی, فنی, صناعت.

tekniskt

: فن, اصطلا حات و قواعد فنی, فنی, صناعت.

teknokrati

: شگرد سالا ری, حکومت اربابان فن, حکومت کارشناسان فنی.

teknolog

: فن شناس.

teknologi

: اشنایی باصول فنی, فن شناسی, فنون, شگرد شناسی.

teknologiska

: مربوط به فن شناسی, تکنولوژیکی.

tekopp

: فنجان چای.

telefon-

: تلفنی.

telefon

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن, دورگو, تلفن, تلفن زدن, تلفن کردن.

telefonist

: تلفنچی.

telefonlur

: دستگاه فرستنده وگیرنده (گوشی ودهانی) تلفن در یک قطعه.

telefonsamtal

: فرا خواندن, فرا خوان.

telefoto-

: دستگاه مخابره عکس از مسافات دور.

telefoto

: عکسی که بوسیله بی سیم فرستاده میشود, بوسیله بی سیم عکس فرستادن.

telegraf

: تلگراف, دستگاه تلگراف, مخابره تلگرافی, ساعت, دارای صدای تیک تیک, تلگراف.

telegrafera

: سیم, مفتول, سیم تلگراف, سیم کشی کردن, مخابره کردن.

telegrafi

: دورنگاری, تلگرافی.

telegrafisk

: از راه دور نگاری, تلگرافی.

telegrafist

: تلگرافچی.

telegram

: تلگرام, تلگراف, تلگراف کردن.

telekinesi

: حرکت اجسام بوسیله ارواح.

telekommunikations-

: ارتباط از دور.

teleologi

: حکمت علل غایی, پایان شناسی, مطالعه حکمت غایی.

telepati

: ارتباط افکار با یکدیگر, دوهم اندیشی.

telepatisk

: وابسته به دورهم اندیشی, وابسته به توارد یا انتقال فکر.

teleprinter

: تله تایپ, ماشین ثبت مخابرات تلگرافی, دور نویس.

teleskop

: دوربین نجومی, تلکسوپ, تلسکوپ بکار بردن.

teleskopisk

: وابسته بدوربین نجومی.

television

: دور نشان, تلویزیون.

tellur

: شبه فلز کمیابی بعلا مت.عط

telning

: قلمه, نهال, ترکه, نو, تازه, نورسته, فرزند.

telning/ttling

: قلمه, نهال, ترکه, نو, تازه, نورسته, فرزند.

tema

: موضوع, مطلب, مقاله, فرهشت, انشاء, ریشه, زمینه, مدار, نت, شاهد.

tematisk

: فرهشتی, ریشه ای, مربوط بموضوع, موضوعی, مطلبی, مقاله ای.

tempel

: معبد, هیکل, پرستشگاه, معبد, شقیقه, گیجگاه.

tempelherre

: زاءر بیت المقدس, معبدی, وابسته بمعبد, عضو جمعیت فراماسون, عضو فرقه ای ازصلیبیون نظامی قرون وسطی.

tempera

: کج خلقی, ناراحت کردن, مرض هاری.

temperaf rg

: کج خلقی, ناراحت کردن, مرض هاری.

temperament

: مزاج, حالت, طبیعت, خلق, فطرت, سرشت.

temperamentsfull

: مزاجی, خلقی, خویی.

temperamlning

: کج خلقی, ناراحت کردن, مرض هاری.

temperatur

: دما, درجه حرارت.

tempererade

: معتدل, ملا یم, میانه رو.

tempo

: وقت, زمان, گام, میزان سرعت.

tempor r

: موقت, موقتی.

temporal/timlig

: دنیوی, غیر روحانی, جسمانی, زمانی, وابسته بگیجگاه, شقیقه ای, موقتی, زودگذرفانی.

tempus

: کشیده, عصبی وهیجان زده, زمان فعل, تصریف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخیم, وخیم شدن, تشدید یافتن.

tendens/tendera

: الودگی لوزه وحلق وگلو با سیل.

tendentis

: دارای گرایش ویژه وعمدی, متمایل, متوجه, رسیدگی کننده.

tendera

: نگهداری کردن از, وجه کردن, پرستاری کردن, مواظب بودن, متمایل بودن به, گرایش داشتن.

tenn

: ترکیب قلع وسرب, مفرغ, ظروف مفرغی, جام پیروزی, جایزه, خاکستری.

tenn-

: دارای قلع, قلع دار, قلعی, قلع مانند, حلبی ساز, قلع کار.

tenngruva

: معدن قلع, قلع کاری, قلع خیز, کان قلع.

tennis

: تنیس.

tentakel

: شاخک حساس, ریشه حساس, موی حساس جانور (مثل موی سبیل گربه), بازوچه.

teodolit

: تلودولیت, دوربین مهندسی, زاویه سنج طول یاب.

teokrati

: یزدان سالا ری, حکومت خدا, حکومت روحانیون.

teolog

: متخصص الهیات, حکیم الهی, خداشناس.

teologi

: یزدان شناسی, علم دین, الهیات, حکمت الهی, خدا شناسی

teologisk

: وابسته بعلوم الهی.

teorem

: قضیه, برهان, مسلله, قاعده, نکره.

teoretiker

: متخصص علوم نظری, نگرشگر, طرفدار استدلا ل نظری.

teoretisera

: نگرشگری کردن, استدلا ل نظری کردن, تحقیقات نظری کردن, فرضیه بوجود اوردن, فرضیه ای بنیاد نهادن.

teoretisk

: نظری.

teori

: نظریه, نگره, فرضیه.

teosof

: عارف, اهل عرفان.

teosofi

: عرفان, خدا شناسی, حکمت الهی.

ter verlmna

: از نو نجات دادن, دوباره مستخلص کردن, دوباره تحویل دادن.

ter

: برگشت دادن, درباره, عطف به, با توجه به (مخفف رعفعرعنثع).

ter fylla

: دوباره پر کردن, ذخیره تازه دادن, باز پر کردن.

ter samla

: باز همگذاردن, دوباره سوار کردن.

ter sluta sig till/svara

: پاسخ دفاعی دادن, در پاسخ گفتن, دوباره پیوستن به.

ter stiga upp p

: دوباره بالا رفتن, برگشتن, دوباره سوار کردن.

teraktivera

: دوباره فعال کردن.

teranv nda

: دوباره استفاده کردن.

terapeut

: متخصص درمان شناسی, درمان شناس.

terapeutisk

: درمانی, وابسته به درمان شناسی, معالج.

terapi

: درمان, معالجه, مداوا, تداوی.

terass

: بهار خواب, تراس, تراس دار کردن, تختان, تختان دار کردن.

terass/husrad

: بهار خواب, تراس, تراس دار کردن, تختان, تختان دار کردن.

terbes k

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات کردن, بازدید کردن.

terbes ka

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات کردن, بازدید کردن.

terbetalning

: پس پرداخت, پس دادن, مجددا پرداختن, استرداد, غرامت, پرداخت مجدد.

terblick

: شامل گذشته, عطف بماسبق کننده, نگاه به گذشته, مسیر قهقرایی, پس نگری, پس نگرانه.

terf

: ترمیم شدن, بهبود یافتن, بازیافتن.

terf rskring

: بیمه مجدد, بیمه اتکایی.

terf rsljning

: فروس مجدد, حراج مجدد.

terfall

: برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستین برگشتن, عود کردن.

terfall/terfalla

: برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستین برگشتن, عود کردن.

terfalla

: برگشتن, سیرقهقرایی کردن, برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستین برگشتن, عود کردن.

terfallsf rbrytare

: عامل تکرار جرم, تکرار کننده جرم.

terfordra

: اصلا ح شدن, مرمت کردن, اصلا ح کردن, نجات دادن, زمین بایر را دایر کردن.

terfrening

: باز پیوست, بهم پیوستگی, تجدید دیدار, تجدید جلسه.

terfrening/sammankomst

: باز پیوست, بهم پیوستگی, تجدید دیدار, تجدید جلسه.

terfrs kra

: بیمه اتکایی کردن, دوباره بیمه کردن.

terfrs ljare

: خرده فروش, دستفروش, فروشنده.

terg

: برگشتن, رجوع کردن, اعاده دادن, برگشت.

tergldande

: عمل متقابل.

tergng

: ترجمه مجدد, برگشتگی بعقب, عود, رجوع.

terhllsam

: مرتاض, ممسک در خورد و نوش و لذات, مخالف استعمال مشروبات الکلی.پرهیزکار, پارسامنش.

terhllsam/fastland

: اقلیم, قاره, پرهیزکار, خوددار.

terhllsamhet

: پرهیز, خودداری, ریاضت, پرهیز از استعمال مشروبات الکلی, خودداری, خویشتن داری, پرهیزگاری.

terhmta

: ترمیم شدن, بهبود یافتن, بازیافتن.

terhmtning

: بهبودی, بازیافت, حصول, تحصیل چیزی, استرداد, وصول, جبران, بخودایی, بهوش امدن, بهبودی, رمق تازه, نیروی تازه.

terinstta

: دوباره گماشتن, دوباره برقرار کردن, از نو به مقام اولیه خود رساندن, تثبیت کردن.

terinsttande

: تثبیت در مقام.

terkalla

: بیاد اوردن, فراخواندن, معزول کردن, باطل ساختن, لغو کردن, فسخ کردن.

terkalla ett yttrande

: حرف خود را رسما پس گرفتن, گفته خود را تکذیب کردن, بخطای خود اعتراف کردن.

terkallande

: بیاد اوردن, فراخواندن, معزول کردن, استغفار, تو کشیدن, انقباض, استرداد, لغو, الغا, فسخ, باطل سازی, برگردانی.

terkasta

: پیچیدن, طنین انداختن, ولوله انداختن.

terkomma

: عود کردن, تکرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

terkomma/upprepas

: عود کردن, تکرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

terkommande

: دوره ای, برگردنده, عود کننده, تکراری, بازانجامی.

terkr va

: اصلا ح شدن, مرمت کردن, اصلا ح کردن, نجات دادن, زمین بایر را دایر کردن.

terl mnande

: اعاده, بازگردانی, جبران, تلا فی, ارتجاع.

terl sa

: باز خریدن, از گرو در اوردن, رهایی دادن.

terl sa/inlsa

: باز خریدن, از گرو در اوردن, رهایی دادن.

terlsning

: باز خرید, خریداری و ازاد سازی, رستگاری.

termer

: چشمه اب گرم, حمام اب گرم.

termin

: نیمسال, دوره 61 هفته ای دانشگاه.

terminologi

: فهرست واژه ها و اصطلا حات یک علم یا یک فن, مجموعه لغات, نام, فهرست علا ءم و اختصارات, اصطلا حات علمی یافنی, کلمات فنی, واژگان.

termistor

: رزیستور برقی, الت مقاوم در مقابل برق.

termit

: موریانه.

termodynamik

: دانش دماپویایی, مبحث فعالیت مکانیکی ورابطه ان باحرارت.

termodynamisk

: وابسته بعلم ترمودینامیک, دماپویا.

termoelektrisk

: وابسته به رابطه برق وحرارت, دما برقی.

termoelement

: وسیله اندازه گیری اختلا ف درجه حرارت.

termograf

: گرمانما, گرماسنج خودکمار, دمانما.

termometer

: گرماسنج, حرارت سنج.

termontera

: تعمیر کردن, دوباره اماده کار کردن.

termonukle r

: وابسته بدرجه حرارت هسته اتمی.

termoplast

: قابل ارتجاع یا نرمش پذیر دراثر حرارت.

termos

: فلا سک, ترمس, قمقمه, محفظه یاظرف عهایق حرارت.

termosflaska

: قمقمه, فلا سک, دبه مخصوص باروت تفنگ.

termostat

: الت تعدیل گرما, دستگاه تنظیم گرما, :بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن.

terpentin

: تربانتین, سقز, قندرون, تربانتین زدن به, روغن یا عرق تربانتین.

terplantera skog p

: مجددا درخت کاری کردن, جنگل تازه اجداث کردن, احیای جنگل کردن.

terplantering av skog

: احیای جنگل.

terr ngritt

: اسب دوانی باپرش از مانع, اسبدوانی صحرایی.

terrarium

: گلخانه, نمایشگاه جانوران خشکی.

terrier

: فهرست ما یملک, سگ بویی شکاری, سگ تری یر.

terrin

: ظرف سوپ خوری, قدح سوپ خوری.

territorial-

: زمینی, ارضی, داخلی, محلی, منطقه ای.

terrng

: زمینه, عوارض زمین, زمین, ناحیه, نوع زمین.

terrorisera

: ارعابگری کردن, با تهدید وارعاب کاری انجام دادن, با تهدید وارعاب حکومت کردن, ترور کردن.

terrorism

: ارعابگری, ایجاد ترس و وحشت در مردم.

terrorist

: ارعابگر, طرفدار ارعاب وتهدید.

ters

: ثلث کردن, به سه قسمت تقسیم کردن, سه ورق جور اوردن.

terskapa

: تفریح کردن, تفریح دادن, وسیله تفریح را فراهم کردن, تمدد اعصاب کردن, از نو خلق کردن, دوبار تولید کردن, باز عمل اوردن.

tersnda i h kte

: به بازداشتگاه برگرداندن, احضار کردن, اعاده دادن.

terstende

: وارث طبقه دوم, موصی له, باقی مانده, رسوبی.

terstlla

: تزءینات تازه کردن, مجددا اراستن, تجدید شونده, دوباره مستقر شونده, دوباره درست کردن, دوباره بر قرار کردن, تجدید کردن, دوباره یکی شدن, بازنشاندن, اعاده کردن, ترمیم کردن.

terstllelse

: جایگزینی.

terstoden

: مانده, باقیمانده.

tert g

: عقب نشینی کردن, عقب نشینی, کناره گیری, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

terta

: پس گرفتن, دوباره تسخیر کردن, پس گیری.

tertagande

: از سر گیری, ادامه, تجدید, شروع, باز یافت.

tertir

: سومین, ثالث, قسمت سوم, دوران سوم.

teruppf ra

: بازساختن, دوباره ساختمان کردن, چیز دوباره ساخته شده, نوسازی کردن, از نوساختن, احیا کردن.

teruppliva

: زنده کردن, اجحیا کردن, بهوش اوردن, قدرت و زندگی تازه دادن (به), باز زنده ساختن.

teruppliva/frnya

: زنده شدن, دوباره دایر شدن, دوباره رواج پیدا کردن, نیروی تازه دادن, احیا کردن, احیا شدن, باز جان بخشیدن, بهوش امدن.

terupplivning av

: احیا, تجدید, تمدید, استقرارمجدد, تقویت.

teruppst ndelse

: رستاخیز, قیام, قیام عیسی از مردگان, احیا, رستاخیز کردن.

teruppta

: حاصل, خلا صه, چکیده کلا م, ادامه یافتن, از سرگرفتن, دوباره بدست اوردن, باز یافتن.

teruppvaknande

: بازخیز, تجدید حیات, تجدید فعالیت, طغیان مجدد, طغیان کننده, بازخیزگر.

teruppvcka

: زنده کردن, احیا کردن, رستاخیز کردن.

teruppvckande

: احیا, بهوش اوری.

terutsnda

: دوباره مخابره کردن, دوباره فرستادن.

terutsndning

: مخابره مجدد, ارسال مجدد.

terverka

: واکنش نشان دادن, واکنش کردن, عکس العمل نشان دادن, تحت تاثیر واقع شدن.

terverkan

: بازگردانی, پس زنی, انعکاس, برگشت, دفع, عکس العمل, واکنش, دفع یا پیشگیری.

tervinna/terf

: دوباره بدست اوردن, باز یافتن, دوباره پیدا کردن, دوباره رسیدن به, غالب شدن بر.

tervinnande

: بازیابی.

tervnda

: بازگشت, مراجعت.

tervndsgr nd/ddl ge

: کوچه بن بست, حالتی که از ان رهایی نباشد, وضع بغرنج و دشوار, گیر, تنگنا.

tes/avhandling

: پایان نامه, رساله دکتری, قضیه, فرض, ضرب قوی.

teservering

: اتاق چای, رستوران کوچک ودنج مخصوص نسوان.

tesked

: قاشق چای خوری, بقدر یک قاشق چای خوری.

test

: ازمون, ازمایش, امتحان کردن, محک, معیار, امتحان کردن, محک زدن, ازمودن کردن.

test/f rhra

: ازمون, ازمایش, امتحان کردن, محک, معیار, امتحان کردن, محک زدن, ازمودن کردن.

testamentarisk

: وصیتی, وابسته به وصیت نامه, وصیت شده.

testamente

: وصیت نامه, پیمان, تدوین وصیت نامه, عهد.

testamentera

: وقف کردن, تخصیص دادن به, بکسی واگذار کردن.

testamentering

: میراث, ترکه, ارثی که بنا بوصیت رسیده.

testamentsbevakning

: رونوشت گواهی شده وصیت نامه, گواهی حصر وراثت, گواهی نمودن صحت وصیت نامه, محاکمه کردن, استنطاق کردن, تحت ازمایش یا نظر قرار دادن.

testamentsexekutor

: مجری, مامور اجرا, وصی, قیم, قیمه, وصیه, زن اجراکننده.

testar

: ازمایش.

testator

: ارث دهنده, میراث گذار, موصی, وصیت کننده, شاهد, میراث گذار.

testikel

: خایه, بیضه, خصیه, تخم, بیضه, خایه, تخم, گواهی, شهادت.

tetraeder

: جسم چهار سطحی, چهار ضلعی.

text

: متن.

text-

: مربوط به متن یا نص, لفظی, متنی.

textf rbttring

: اصلا ح.

textindrag

: بر جسته کردن, دندانه دار کردن, تو رفتگی, سفارش (دادن), دندانه گذاری.

textning/massuppk p

: درشت نوشتن, جلب کردن, اشغال کردن, احتکارکردن, مشغول, مجذوب.

tf ljande

: من تبع, پی ایند, بر ایند, نتیجه بخش.

tg ng/utgifter

: برامد, هزینه, خرج, مخارج, صرف, مصرف, پرداخت.

tg rd

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدین.

tg/tr na

: قطار, سلسله, تربیت کردن.

tgvirke

: مجموع طناب های کشتی.

thailndsk

: اهل کشور تایلند, زبان رسمی تایلند.

therm

: کالری کوچک, معادل هزار کالری بزرگ, واحد گرما, حمام, داغ, حمام عمومی, گرما.

thinner

: نازک کننده, کم کننده, رقیق کننده, نازکتر, کم پشت تر.

thymus

: غده تیموس.

tiara

: تارک ,کلا ه پادشاهی (در ایران قدیم), تاچ پادشاهی, تاچ پاپ, تاج یاکلا ه.

tibetansk

: اهل کشور تبت, تبتی.

tick

: انقباض غیر عادی عضلا ت, حرکات غیر ارادی اندامها

ticka/bock/f sting

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

tid

: وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ایام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معین کردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت کردن, زمانی, موقعی, ساعتی.

tid/gng

: وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ایام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معین کردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت کردن, زمانی, موقعی, ساعتی.

tidevarv

: مبدا تاریخ, اغاز فصل جدید, عصر, دوره, عصرتاریخی, حادثه تاریخی.

tidevarv/era

: مبدا, تاریخ, اغاز تاریخ, عصر, دوره, عهد, عصرتاریخی, دوران.

tidig

: زود, بزودی, مربوط به قدیم, عتیق, اولیه, در اوایل, در ابتدا.

tidig ungdom

: حالت جوان شدن.

tidigare

: قبلی, اولی, قبلی, از پیش.

tidigt

: زود, بزودی, مربوط به قدیم, عتیق, اولیه, در اوایل, در ابتدا.

tidkontrollant

: کارمند ثبت اوقات, وقت نگهدار, گاه نگهدار.

tidl s

: بدون عمر معینی, نامحدود, نامناسب, بی انتها.

tidmtare

: ساعت, گاه شمار.

tidning

: مجله, مخزن, روزنامه, روزنامه نگاری کردن.

tidningsanka

: خبردروغ, شایعات.

tidningskiosk

: روزنامه فروشی, دکه روزنامه فروشی.

tidningsman

: ماشین چی, متصدی ماشین چاپ, مخبر مطبوعاتی.

tidningspapper

: ماشین چاپ روزنامه, طبع روزنامه.

tidningspojke

: پسر روزنامه فروش.

tidningsspr k

: بزرگ جلوه دادن مطالب در روزنامه نگاری.

tidpunkt

: اتصال, الحاق, پیوستگی, مفصل, درزگاه, ربط.

tidpunkt/kritisk tidpunkt

: اتصال, الحاق, پیوستگی, مفصل, درزگاه, ربط.

tidrel

: کسی که وقت را نگه می دارد, ساعت.

tidrymd

: نسیان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپری شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترک اولی, الحاد, خرف شدن, سهو و نسیان کردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

tids lder

: اعصار متمادی, قرن بی انتها, قرن ازلی, ابدیت.

tidsf rdriv

: مشغولیات, سرگرمی, تفریح, کاروقت گذران, ورزش.

tidsgrns

: ضرب العجل, فرجه.

tidskrift

: مجله, مخزن.

tidsmta

: تنظیم سرعت چیزی, تنظیم وقت.

tidsmta

: تنظیم سرعت چیزی, تنظیم وقت.

tidtabell

: گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات کار, جدول ساعات کار.

tidvatten

: اب جزر ومد که بخشکی میرسد, خط ساحلی, کشند اب

tidvatten/flod

: جریان, عید, کشند داشتن, جزر ومد ایجاد کردن, اتفاق افتادن, کشند.

tidvattenlinje

: اثر جزر ومد, اثر سیل, میله شاخص جزر ومد, کشندنشان.

tidvattens

: جزر و مدی, کشندی.

tiger

: ببر, پلنگ.

tigeraktig

: درنده خو, ببر صفت.

tigerhona

: ببرماده, ماده پلنگ.

tigga

: خواهش کردن (از), خواستن, گدایی کردن, استدعا کردن, درخواست کردن, گره زدن, بستن, محکم کردن, باربری کردن, اخاذی کردن, دوره گردی کردن, گدایی, دوره گردی.

tigga till sig

: علیق جمع اوری کردن, تلا ش کردن, تلا ش, تکاپو, صرفه جویی کردن.

tigga/be

: خواهش کردن (از), خواستن, گدایی کردن, استدعا کردن, درخواست کردن.

tiggare

: گرفتارفقر و فاقه, بگدایی انداختن, بیچاره کردن, گدا

tiggarmunk

: راهب صومعه, راهب درویش و ساءل.

till ventyrs

: شاید, ممکن است, توان بود, اتفاقا.

till

: توی, اندر, در میان, در ظرف, به, بسوی, بطرف, نسبت به, مقارن, بسوی, سوی, بطرف, روبطرف, پیش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگلیسی است.

till allmnhetens f rfogande

: خالصه دولتی, ملک خالصه.

till den grad

: به اندازه ای که, از بس, چون, چونکه, نظر به اینکه, از انجاییکه, بنابراین, تا انجاییکه, ازبسکه.

till gg

: ضمیمه, ذیل, افزایش, الحاق, افزایش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافی, ضمیمه, جمع (زدن), ترکیب چندماده با هم, پیوست, ضمیمه سازی, انضمام, ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال, توسیع, تمدید, تعمیم, تلفن فرعی, متمم, مکمل, ضمیمه, الحاق, زاویه مکمل, تکمیل کردن, ضمیمه شدن به, پس اورد, هم اورد.

till gna

: اهدا کردن, اختصاص دادن, وقف کردن, پیشکش.

till gnade

: وقف شده, اختصاصی.

till intet frpliktande

: رد کننده, غیر صریح, غیر مشخص.

till mplig

: کاربست پذیر.

till mpning

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال, اجراء, انجام.

till skillnad fr n

: بی شباهت, برخلا ف, غیر, برعکس.

till slut

: اعتقاد بعلت نهایی در گیتی, قطعیت, پایان, بالا خره, عاقبت, سرانجام.

till sngs

: در بستر, در رختخواب.

till telse

: اجازه, اذن, رخصت, دستور, پروانه, مرخصی.

till tlig

: قابل قبول, قابل تصدیق, پذیرفتنی, روا, مجاز.

tillbaka

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبی, گذشته, پشتی, پشتی کنندگان, تکیه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهی پس افتاده, پشتی کردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چیزی قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چیزی نوشتن, ظهرنویسی کردن.

tillbakabjd

: برگشتن, خمیدن, خمیده بعقب, قفا رفتن زبان.

tillbakablick

: بازگوی داستان, وقفه زمانی (در پیشرفت ادب وهنر), بازتاب اشعه.

tillbakablickande

: پس نگری, نگاه به قهقرا.

tillbakadragande

: پس رفتن, عقب زدن, قلا ب, فنر, بازنشستگی.

tillbakadragen

: منزوی, خشن, کناره گیر.

tillbakag ende

: برگشت کننده, قهقرایی, قفارو, پس رو.

tillbakagng

: پس رفتن, پس رفت کردن, برگشت, پس روی, سیر قهقرایی کردن, بسرفت, برگشت, عود, سیر قهقرایی, پس رفت, برگشت, پس روی, حرکت قهقرایی, قفاروی.

tillbakalutad

: خوابیده, خم, برزمین گستر.

tillbakariktad

: برگشت دهنده, انحطاط دهنده, قفایی, تنزل کننده, قهقهرایی, بقهقرا رفتن, پس رفتن.

tillbakariktad/reaktion r

: برگشت دهنده, انحطاط دهنده, قفایی, تنزل کننده, قهقهرایی, بقهقرا رفتن, پس رفتن.

tillbakasvallande vg

: مراجعت موج, اضطراب یا اشفتگی بعداز انجام عملی, عواقب.

tillbakavisa

: رد کردن, نپذیرفتن.

tillbakavisa/f rkasta

: رد کردن, نپذیرفتن.

tillbedjan

: ستایش, پرستش, عشق ورزی, نیایش.

tillbehr

: لوازم, فرعی, هم دست, دستگاه, اسباب, سودمندی.

tillblandning

: شیرینی, معجون, ترکیب, ساخت, مربا.

tillbommad

: بسته, مسدود, ممنوع.

tillbringa

: صرف کردن, پرداخت کردن, خرج کردن, تحلیل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.

tillbringare

: افتابه, کوزه, پارچ, پرتاب کننده ء توپ.

tillbyggnad

: پیوستن, ضمیمه کردن, ضمیمه, پیوست, پیوستن, ضمیمه سازی.

tilld ma

: با حکم قضایی فیصل دادن, فتوی دادن(در), داوری کردن, محکوم کردن, مقرر داشتن, دانستن, فرض کردن.

tilldela

: تخصیص دادن, واگذار کردن, ارجاع کردن, تعیین کردن, مقرر داشتن, گماشتن, قلمداد کردن, اختصاص دادن, بخش کردن, ذکر کردن.

tilldelande

: بخشش, اعطاء.

tilldelning

: تخحیص, تعیین وقت, قرار ملا قات, واگذاری, میعاد.

tilldmande

: قضاوت, داوری, احقاق حق, حکم ورشکستگی.

tillf llig

: تصادفی, اتفاقی, غیر مترقبه, عرضی(ارازی) ضمنی, عارضی, غیر اساسی, پیش امدی, نابجا, عارضی, خارجی, الحاقی, اکتسابی, غیر موروثی, اتفاقی, غیر مهم, غیر جدی, اتفاقی, شانسی.

tillf lligt

: موقت, موقتی.

tillf ngatagare

: اسیر کننده.

tillfalla

: افزوده شدن, منتج گردیدن, تعلق گرفتن.

tillfalla/v xa till

: افزوده شدن, منتج گردیدن, تعلق گرفتن.

tillflde

: ریزش, جریان, انبوهی, نفوذ, رخنه, تاثیر, ورود, هجوم, ریزش.

tillflle

: موقع, مورد, وهله, فرصت مناسب, موقعیت, تصادف, باعث شدن, انگیختن, فرصت, مجال, دست یافت, فراغت.

tillfllighet

: انطباق, اتفاق, تصادف, قضا وقدر, شانس, اقبال, حادثه, وقایع اتفاقی, روی داد شانسی.

tillflykt

: مراجعه, اعاده, چاره, وسیله, توسل, پاتوق, میعادگاه, متوسل شدن به, مراجعه کردن به, پناه, پناهگاه, ملجا, پناهندگی, تحصن, پناه دادن, پناه بردن.

tillflykt/ta sin tillflykt

: ملجا, پناهگاه, پاتوق, ملا قات مکرر, رفت و امد مکرر, دوباره دسته بندی کردن, متشبث شدن به, متوسل شدن.

tillflyktsort

: بندرگاه, لنگرگاه, پناهگاه, جای امن, عقب نشینی کردن, عقب نشینی, کناره گیری, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

tillflyktsort/retirera

: عقب نشینی کردن, عقب نشینی, کناره گیری, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

tillfoga

: ضربت وارد اوردن, ضربت زدن, تحمیل کردن.

tillfoga skada

: خسارت زدن, صدمه زدن.

tillfredsst lla

: خشنود و راضی کردن, لذت دادن(به), مفتخر کردن, جبران کردن, جاکش, واسطه کار بد, جاکشی کردن, خرسند کردن, راضی کردن, خشنود کردن, قانع کردن.

tillfredsst llelse

: خشنودی, لذت, سر بلندی, خوشنودی, خرسندی, رضامندی, رضایت, ارضا ء.

tillfredsstllande

: اقناع, اشباع.

tillfredst llande

: رضایتبخش, خرسند کننده.

tillfredstlla

: خرسند کردن, راضی کردن, خشنود کردن, قانع کردن.

tillfriskna

: بهگراشدن, بهبودی یافتن, دوره نقاهت را گذراندن, ترمیم شدن, بهبود یافتن, بازیافتن.

tillfrisknande

: بهگرا.

tillfrordnad

: ایفای نمایش, جدی, فعال, کاری, کفالت کننده, کفیل, متصدی, عامل, بازیگری, جدیت, فعالیت, کنشی.

tillfrordnad/spels tt

: ایفای نمایش, جدی, فعال, کاری, کفالت کننده, کفیل, متصدی, عامل, بازیگری, جدیت, فعالیت, کنشی.

tillg ng

: دسترس, دسترسی, راه, تقریب, اجازه دخول, راه دسترس, مدخل, وسیله حصول, افزایش, الحاق, اضافه, بروز مرض, حمله, اصابت, دسترسی یا مجال مقاربت, تقرب به خدا, دارایی.

tillg ngliga

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillg ngligt

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillggs

: تکمیلی, اضافی.

tillgiven

: جانسپار, فدایی, علا قمند.

tillgivenhet

: مهربانی, تاثیر, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصیت, علا قه, علا قه, انس.

tillgjord

: مصنوعی, ساختگی, دارای سبک یا رفتار بخصوص, تصنعی, ناز, نازدار, پر ادا واطوار, قیمه شده.

tillgjordhet

: وانمود, تظاهر, ظاهرسازی, ناز, تکبر.

tillgnad

: وقف شده, اختصاصی.

tillgnglig

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillgnglighet

: دلجویی, مهربانی, خوشرویی, مدارا, قابلیت استفاده, چیز مفید و سودمند, شخص مفید, دسترسی, فراهمی.

tillh ra/ang

: وابسته بودن, مربوط بودن, متعلق بودن, مناسب.

tillh righet

: جزء, ضمیمه, دستگاه, اسباب, جهاز, حالت ربط و اتصال, متعلقات, متعلقات, وابسته ها (بصورت جمع), متعلقات واموال, دارایی.

tillhandahlla/f rse

: تهیه کردن, مقرر داشتن, تدارک دیدن.

tillhra

: وابسته بودن, مربوط بودن, متعلق بودن, اختصاص داشتن (با to), تعلق داشتن, مال کسی بودن, وابسته بودن, ذاتی بودن, جبلی بودن, ماندگار بودن, چسبیدن.

tillintetg relse

: نابودی.

tillintetgra

: نابود کردن, از بین بردن, خنثی نمودن.

tillitsfull

: اعتماد کننده, موتمن, مطملن, معتمد, اطمینان, اعتماد.

tillk nnagivande

: اگهی, اعلا ن, خبر, اعلا ن, اگهی, انتشار, بیانیه, اعلا میه, ابلا غیه.

tillknnage

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

tillm tesgende

: تطبیق, موافقت, جا, منزل, مناسب, خوش محضر, خوشخویی, ادب.

tillmpas

: بکار بردن, بکار زدن, استعمال کردن, اجرا کردن, اعمال کردن, متصل کردن, بهم بستن, درخواست کردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

tillmplighet

: اسباب, الت, وسیله, تمهید, اختراع, تعبیه.

tillmplighet

: اسباب, الت, وسیله, تمهید, اختراع, تعبیه.

tillnamn

: نام خانوادگی, کنیه, لقب, عنوان, لقب دادن.

tillopp

: ریزش درونی, جریان بداخل.

tillr cklig

: بس, بسنده, کافی, شایسته, صلا حیت دار, قانع.

tillr ckligt

: کافی, تکافو کننده, مناسب, لا یق, صلا حیت دار, بسنده, مساوی, رسا, :متساوی بودن, مساوی ساختن, موثر بودن, شایسته بودن, کافی, بس, باندازه ء کافی, نسبتا, انقدر, بقدرکفایت, باندازه, بسنده.

tillr ttavisa/varning

: نصیحت کردن, پند دادن, اگاه کردن, متنبه کردن, وعظ کردن.

tillr ttavisning

: سرزنش کردن, سرزنش و توبیخ رسمی, مجازات.

tillrcklig m ngd

: کفایت, شایستگی, قابلیت, مقدار کافی, بسندگی.

tillrcklighet

: کفایت.

tillrttavisa

: نصیحت کردن, پند دادن, اگاه کردن, متنبه کردن, وعظ کردن, تقبیح کردن, سخت مورد انتقاد قرار دادن.

tillrttavisande

: گوشمالی, توبیخ کردن, ملا مت کردن, ملا مت, زخم زبان.

tillrttavisning/tillr ttavisa

: سرزنش کردن, سرزنش و توبیخ رسمی, مجازات.

tills

: تا, تااینکه, وقتی که, تا وقتی که.

tills/pinnmo

: تا, تااینکه, تاانکه, تاوقتیکه, :کشت کردن, زراعت کردن, زمین را کاشتن, دخل پول, کشو, دخل دکان, قلک, یخرفت.

tillsammans

: همراه, جلو, پیش, در امتداد خط, موازی با طول, با, باهم, بایکدیگر, متفقا, با همدیگر, بضمیمه, باضافه.

tillsats

: افزودنی, افزاینده, :(ش.) ماده ای که برای افزایش خواص ماده ء دیگری به ان اضافه شود.

tillsats/komplement

: الحاقی, افزوده, فرعی, ملا زم, ضمیمه, معاون, یار, کمک(د.- من.)فرع, قسمت الحاقی, صفت فرعی.

tillsk rare/montr

: کمک مکانیک, فیتر.

tillskansa sig/inkrkta p

: غصب کردن, بزور گرفتن, ربودن.

tillskott

: نزدیکی, ورود, دخول, پیشرفت, افزایش, نیل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شیوع, بروز, تملک نماء, شیی ء اضافه یا الحاق شده, نماءات (حیوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شرکت در مالکیت, :بترتیب خرید وارد دفتروثبت کردن.

tillskrare

: برنده, الت تراش, نوعی کرجی, دندان پیش.

tillskriva

: نسبت دادن, اسناد دادن, دانستن, حمل کردن (بر), کاتب, رونویس بردار.

tillskrivande

: عمل نسبت دادن به چیزی, اتصاف, تصدیق مالکیت.

tillskrivningsbar

: نسبت دادنی, قابل اسناد.

tillslutna

: مهر شده, محکم چسبیده, مهر و موم شده.

tillst nd/belgenhet

: متعهد شدن, تعهد دادن, گرفتاری, مخمص?ه.

tillstnd

: فوق العاده و هزینه ء سفر, مدد معاش, جیره دادن, فوق العاده دادن, حالت, وضعیت, چگونگی, شرط, مقید کردن, شرط نمودن.

tillstr mning

: گروه, محل ملا قات, محل اجتماع, محل تلا قی چند خیابان یا جاده, درون یورش, حمله بدرون, ازدحام سوی درون, هجوم بداخل

tillt ppande

: جلوگیری, منع, بازداشت, سد, خط, ایست.

tillta

: رخصت دادن, اجازه دادن, ستودن, پسندیدن, تصویب کردن, روا دانستن, پذیرفتن, اعطاء کردن, اهداء, بخشش, عطا, امتیاز, اجازه واگذاری رسمی, کمک هزینه تحصیلی, دادن, بخشیدن, اعطا کردن, تصدیق کردن, مسلم گرفتن, موافقت کردن, اجازه دادن, مجاز کردن, روا کردن, ندیده گرفتن, پروانه, جواز, اجازه.

tilltala

: مخاطب ساختن, مواجه شدن(با), نزدیک شدن(بهر منظوری),مشتری جلب کردن(زنان بدکاردر خیابان), نزدیک کشیدن, در امتداد چیزی حرکت کردن(مثل کشتی).

tilltalande

: همدرد, دلسوز, شفیق, غمخوار, موافق.

tilltelse/sanktion

: فرمان, فتوای کلیسایی, سوگند, تصویب, جواز, تایید رسمی, دارای مجوز قانونی دانستن, ضمانت اجرایی معین کردن, ضمانت اجرایی قانون.

tilltna

: روا, مجاز, قابل قبول, رخصت دادنی.

tilltppning

: انسداد, بسته شدگی, جفت شدگی(دندانها).

tilltr da

: دست یافتن, رسیدن, راه یافتن, ناءل شدن, نزدیک شدن, موافقت کردن, رضایت دادن, تن دردادن.

tilltr de/medgivande

: پذیرش, قبول, تصدیق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, ورودیه, پذیرانه, بارداد.

tilltrda/bitr da

: دست یافتن, رسیدن, راه یافتن, ناءل شدن, نزدیک شدن, موافقت کردن, رضایت دادن, تن دردادن.

tilltrde

: نزدیکی, ورود, دخول, پیشرفت, افزایش, نیل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شیوع, بروز, تملک نماء, شیی ء اضافه یا الحاق شده, نماءات (حیوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شرکت در مالکیت, :بترتیب خرید وارد دفتروثبت کردن.

tilltrde/tillskott

: نزدیکی, ورود, دخول, پیشرفت, افزایش, نیل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شیوع, بروز, تملک نماء, شیی ء اضافه یا الحاق شده, نماءات (حیوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شرکت در مالکیت, :بترتیب خرید وارد دفتروثبت کردن.

tilltro

: اطمینان, اعتماد, باور, اعتقاد.

tillv xt

: پس رفت, بازگشت, اعاده, کسادی, بحران اقتصادی.

tillv xt/svulst

: رشد, نمود, روش, افزایش, ترقی, پیشرفت, گوشت زیادی, تومور, چیز زاءد, نتیجه, اثر, حاصل.

tillverka

: ساختن, جعل کردن, تولید کردن, ساخت, مصنوع, تولید.

tillverka i miniatyr

: کوچک کردن, بصورت مینیاتور در اوردن.

tillverkande

: ساخت, ساختمان, مایه کامیابی, ترکیب, عایدی, ساخت.

tillverkare

: صاحب کارخانه, تولید کننده, سازنده.

tillverkare av eleganta damklder

: کسی که کلا ه وجامه زنان را میفروشد, کلا ه فروش زنانه, کلا ه دوز زنانه.

tillverkning av

: پردازش.

tillvita

: ادعای بیجا کردن, غصب کردن, بخود بستن.

tillvitelse

: نسبت دادن, بستن به.

tillvxande

: افزودن, زیاد کردن, توسعه دادن, توانگرکردن, ترفیع دادن, اضافه, افزایش, رشد, ترقی, زیادشدن.

tillvxt/anhopning

: افزایش, رشد پیوسته, بهم پیوستگی, اتحاد, یک پارچگی, افزایش بهای اموال, افزایش میزان ارث.

tillyxa

: بریدن, قطع کردن, انداختن (درخت وغیره), ضربت, شقه, ذبح, شکاف یاترک نتیجه ضربه.

timbre

: دایره زنگی.

timglas

: ساعت ریگی, ساعت شنی, ساعت ریگی.

timjan

: اویشن, صعتر.

timme

: ساعت, 06 دقیقه, وقت, مدت کم.

timmer

: تخته, الوار, تیربریده, الوار را قطع کردن, چوب بری کردن, سنگین حرکت کردن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

timmer/skrp/lufsa

: تخته, الوار, تیربریده, الوار را قطع کردن, چوب بری کردن, سنگین حرکت کردن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

timmerkoja

: کلبه, خانه, خانه کوچک وسردستی ساخته شده, کاشانه, زیستن.

timmerskog

: جنگل, جنگل چوب الواری.

timoteus

: اسم خاص مذکر, تیموتاوس.

tina upp/avfrosta

: یخ چیزی را اب کردن.

tindra

: درخشیدن, برق زدن, جسته جسته برق زدن.

tindra/blinka/glimt

: چشمک زدن (بویژه در مورد ستارگان), برق زدن یاتکان تکان خوردن, چشمک, بارقه, تلا ء لو.

tinktur

: تنتور, طعم جزیی, اثر جزیی, رنگ جزیی, ته رنگ, رنگ زدن, الودن.

tio

: ده, شماره 01, چندین, خیلی.

tio guds bud

: احکام دهگانه موسی.

tio rs

: دهساله, بمدت دهسال.

tioarmad bl ckfisk

: انواع سرپاوران 01 بازویی, قلا ب سنگین ماهیگیری.

tiocentare

: مسکوک ده سنتی(امریکایی).

tiodubbel

: ده برابر, ده چندان.

tiofoting

: ده پا, خرچنگ ده پا.

tiohrning

: شکل ده ضلعی و ده زاویه ای, ده پهلو.

tiokamp

: ورزشهای ده گانه دوومیدانی.

tionde

: دهم, دهمین, ده یک, عشر, عشریه, ده یک, عشر, عشریه, ده یک گرفتن از.

tioplaning

: ده رو, ده وجه.

tiostavig

: ده هجایی.

tips

: اشاره, ایما, تذکر, چیز خیلی جزءی, اشاره کردن.

tipsade

: مصلحت امیز, خردمندانه.

tipsare

: فروشنده اسرار واطلا عات محرمانه, خبرچی.

tirad

: سخنرانی دراز وشدیداللحن.

tisdag

: سه شنبه.

tisdagar

: سه شنبه.

tistel

: خار, بوته خار, شوک, باد اور, شوک مبارک, تاتاری.

tit

: خوردنی, ماکول, چیز خوردنی, خوراکی.

titan

: تیتان, غول پیکر, خدای خورشید.

titel

: کنیه, لقب, سمت, عنوان, اسم, مقام, نام, حق, استحقاق, سند, صفحه عنوان کتاب, عنوان نوشتن, واگذارکردن, عنوان دادن به, لقب دادن, نام نهادن.

titelinnehavare

: صاحب سند مالکیت, دارای عنوان, لقب دار.

titelplansch

: نمای سردر, سرلوحه, سرصفحه, دیباچه کتاب.

titrera

: عیارچیزی را معین کردن, عیار گرفتن.

titrering

: تعیین عیار, عیارگیری.

titt

: نگاه, نظر, نگاه کردن, نگریستن, دیدن, چشم رابکاربردن, قیافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود کردن, ظاهر شدن, جستجو کردن.

titta

: نگاه, نظر, نگاه کردن, نگریستن, دیدن, چشم رابکاربردن, قیافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود کردن, ظاهر شدن, جستجو کردن, زیرچشمی نگاه کردن, نگاه دزدانه.

titta in

: درج تصادفی.

titta in/kvickna till

: شفا یافتن, بهوش امدن, بازگشتن وبحال اول رسیدن.

titta/kika/pipa

: نگاه زیر چشمی, نگاه دزدکی, طلوع, ظهور, نیش افتاب, روزنه, روشنایی کم, جیک جیک, جیرجیرکردن, جیک زدن, باچشم نیم باز نگاه کردن, از سوراخ نگاه کردن, طلوع کردن, جوانه زدن, اشکار شدن, کمی.

tittare

: نگاه کننده, خوش قیافه, نگهدار, شبان, نگاه کننده, ایینه عینک, پنجره.

titthl

: روزنه, دیدگاه, درز.

titul r-

: لقبی, ناشی از لقب رسمی, افتخاری, عنوانی, لقب دار, صاحب لقب, متصدی, دارای عنوانی.

tj le

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماریزه, گچک, برفک, سرمازدن, سرمازده کردن, ازشبنم یا برف ریزه پوشیده شدن.

tj na till

: سودمند بودن, بدرد خوردن, دارای ارزش بودن, در دسترس واقع شدن, فایده بخشیدن, سود, فایده, استفاده, کمک, ارزش.

tj nar-

: پست, نوکر مابانه, چاکر, نوکر, ادم پست.

tj nare

: نوکر, نوکر, خدمتکار, خادم, پیشخدمت, بنده.

tj nst

: خدمت, یاری, بنگاه, روبراه ساختن, تعمیر کردن.

tj nsteman

: افسر, صاحب منصب, مامور, متصدی, افسر معین کردن, فرماندهی کردن, فرمان دادن.

tj nstgrande/vakthavande

: سر خدمت.

tj nstgringslista

: سیاهه نامه ها, سیاهه وظایف.

tj nstgringsordning

: فهرست اسامی شاگردان یا سربازان, دادگاه کاتولیکی.

tj ra

: قیر, قیرمالیدن به, قیر زدن, :برانگیخته, خشمگین کردن, ازردن.

tja

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران کردن, روامدن اب ومایع, درسطح امدن وجاری شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسیارخوب, به چشم, تماما, تمام وکمال, بدون اشکال, اوه, خیلی خوب.

tjallare

: جیغ جیغو, دارای صدای شبیه جغد یا موش.

tjata

: اسب کوچک سواری, اسب پیر و وامانده, یابو, فاحشه, عیبجویی کردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد کردن, عیبجو, نق نقو.

tjeck

: اهل چکوسلواکی, زبان چکوسلواکی.

tjeckisk

: اهل چکوسلواکی, زبان چکوسلواکی.

tjeckisk/tjeck

: اهل چکوسلواکی, زبان چکوسلواکی.

tjeckoslovakien

: کشور چکوسلواکی.

tjej

: دختر, دختربچه, دوشیزه, کلفت, معشوقه.

tjna

: تحصیل کردن, کسب معاش کردن, بدست اوردن, دخل کردن, درامد داشتن.

tjna/servera/serva

: خدمت کردن, خدمت انجام دادن, بکار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

tjnar-/simpel

: پست, نوکر مابانه, چاکر, نوکر, ادم پست.

tjnlig/servil

: چاپلوس, پست, تابع, مادون, سودمند, متملق.

tjnsteflicka

: کلفت, مستخدمه.

tjnstepojke

: پادو, شاگرد, نوکر.

tjock

: خپله وچاق, کلفت, ستبر, صخیم, غلیظ, سفت, انبوه, گل الود, تیره, ابری, گرفته, زیاد, پرپشت.

tjock halsduk

: شال گردن, صدا خفه کن, نمد, انبار لوله اگزوس.

tjock nda

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

tjock vaniljss

: یکجور شیرینی یا فرنی.

tjock/tjocka

: کلفت, ستبر, صخیم, غلیظ, سفت, انبوه, گل الود, تیره, ابری, گرفته, زیاد, پرپشت.

tjocka

: کلفت, ستبر, صخیم, غلیظ, سفت, انبوه, گل الود, تیره, ابری, گرفته, زیاد, پرپشت.

tjockflytande/seg

: چسبناک.

tjockhuding

: جانور پوست کلفت(مثل کرگدن).

tjockmagad

: دارای شکم گنده.

tjockskalle

: ساده لوح, احمق.

tjockskallig

: احمق, نادان, کم هوش, خرف.

tjockt stycke

: تکه بزرگ یا کلفت وکوتاه (درمورد سنگ ویخ وچوب), کنده, مقدار قابل توجه, تکه بزرگ, کلوخه.

tjrig/dr ja

: قیری, قیراندود, درنگ, درنگ کردن, تاخیر کردن.

tjrn

: دریاچه عمیق وکوچک کوهستانی.

tjuder/tjudra

: کمند, افسار, حدود, وسعت, افسار کردن.

tjugo

: عدد بیست.

tjugonde

: یک بیستم, بیستمین, بیستم.

tjur

: گاونر, نر, حیوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتارکردن, بی پرواکارکردن.

tjura

: لب کلفتی, جلو امدگی لبها, لب ولوچه را جمع کردن, لب را بزیر اویختن, اخم کردن, قهر, اخم, ترشرویی, بد اخمی کردن.

tjurfktare

: گاوباز.

tjurighet

: غیظ, رنجش, اوقات تلخی, دسته خنجر.

tjusa

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

tjusa/tjusning/charm

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

tjusare

: جذاب, دلربا, افسونگر, فریبنده.

tjusig

: خیلی خوب, جذاب, زیرک, چالا ک, نکته دان, بسیار جالب, بسیارجاذب.

tjusning

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن, شیدایی, افسون, جذبه.

tjut

: زوزه کشی, ناله و زاری.

tjut/tjuta/skrik/skrika

: صدای بلند, جیغ, فریاد شبیه جیغ, صدای گوشخراش, فریاد کردن, جیغ کشیدن, صدای ناهنجار(مثل صدای ترمز ماشین) ایجاد کردن.

tjuta

: زوزه کشیدن, فریاد زدن, عزاداری کردن, زوزه کشیدن(مانند سگ یا گرگ), جیغ کشیدن(مانند جغد), باصدای بلند ناله و زاری کردن, صداهای ناهنجار ایجاد کردن, ناله و شیون کردن, زوزه کشیدن, عوعو کردن, زوزه.

tjuv

: دزد, مرتکب سرقت, دزد, سارق.

tjuvaktig

: خوگرفته به دزدی, دست کج, دزدوار, دزدانه, درخور دزدان.

tjuvfiska

: اب پز کردن (تخم مرغ با پوست), فرو کردن, دزدکی شکار کردن, برخلا ف مقررات شکار صید کردن, تجاوز کردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خیساندن, دزدیدن.

tjuvjaga

: اب پز کردن (تخم مرغ با پوست), فرو کردن, دزدکی شکار کردن, برخلا ف مقررات شکار صید کردن, تجاوز کردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خیساندن, دزدیدن.

tjuvjaga/tjuvfiska

: اب پز کردن (تخم مرغ با پوست), فرو کردن, دزدکی شکار کردن, برخلا ف مقررات شکار صید کردن, تجاوز کردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خیساندن, دزدیدن.

tjuvlyssna

: استراق سمع کردن.

tjuvskytt

: شکارچی دزدکی.

tjuvspr k

: اصطلا حات مخصوص یک صنف یا دسته, زبان دزدها وکولی ها,طرزصحبت, زبان ویژه, مناجات, گوشه دار, وارونه کردن, ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن, باناله سخن گفتن, بالهجه مخصوصی صحبت کردن, خبرچینی کردن, اواز خواندن, مناجات کردن.

tjuvsprk/hyckleri

: اصطلا حات مخصوص یک صنف یا دسته, زبان دزدها وکولی ها,طرزصحبت, زبان ویژه, مناجات, گوشه دار, وارونه کردن, ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن, باناله سخن گفتن, بالهجه مخصوصی صحبت کردن, خبرچینی کردن, اواز خواندن, مناجات کردن.

tkomlig

: دستیابی پذیر, نزدیک شدنی.

tl je

: استهزا, ریشخند, تمسخر کردن, دست انداختن.

tlamod

: خودداری, شکیبایی, تحمل, امساک, مدارا, بردباری, شکیبایی, شکیب, صبر, طاقت, تاب.

tlig

: خوردنی, ماکول, چیز خوردنی, خوراکی.

tlig

: خوردنی, ماکول, چیز خوردنی, خوراکی.

tlig

: خوردنی, ماکول.

tljare

: صورت کسر, شمارنده.

tlp

: ادم کودن, ادم بی دست وپا, ملوان تازه کار, خام دستی کردن, روستایی, برزگر, دهاتی, نادان.

tlp/drummel

: دهاتی, ادم خشن و زمخت, بی تربیت, روستایی, سرفرود اوردن, ادم بی دست وپا, ادم نادان ونفهم, بیشعور دانستن, ریشخندکردن, نفهمی نشان دادن, ولگردی کردن.

tlt

: چادر, خیمه, خیمه زدن, توجه, توجه کردن, اموختن, نوعی شراب شیرین اسپانیولی.

tltunderlag

: فرش مشمع, فرش رطوبت ناپذیر.

tlyda

: موافقت کردن, براوردن, اجابت کردن.

tminstone

: اقلا, دست کم, اقلا.

tmjbar

: رام شدنی, رام کردنی.

tmning

: تهی سازی, رگ زنی, تقلیل, نقصان.

tnagel

: ناخن انگشت پا.

tndapparat

: گیرانه.

tnde

: زمان گذشته فعل.تهگءل

tndning

: سوزش, احتراق, اتش گیری, اشتعال, هیجان.

tng/flackt ng

: انبردست.

tnjbarhet

: توسعه پذیری, قابلیت تمدید.

tnka logiskt

: استدلا ل کردن, دلیل اوردن.

tnka ut p frhand

: قبلا فکر چیزی را کردن, مطالعه قبلی کردن.

tnkbar

: تصور کردنی, قابل تصور, انگاشتنی, قابل درک, وابسته به تصورات و پندارها, تصوری, فکر کردنی, اندیشه پذیر, قابل فکر, ممکن.

tnkespr k

: مثل, امثال و حکم.

tnkt

: تقلبی, تصوری, فرضی, خیالی, جازده, قلب, واهی, گمان, اندیشه, فکر, افکار, خیال, عقیده, نظر, قصد, سر, مطلب, چیزفکری, استدلا ل, تفکر.

tnt

: زمان گذشته فعل.تهگءل

toa

: نوعی بازی ورق, مستراح.

toalett

: توالت, ارایش, بزک, میز ارایش, مستراح.

toalettrum

: دستشویی, مستراح.

toastmaster

: کسی که ناطقین بعد از صرف شام را معرفی میکند.

tobak

: تنباکو, توتون, دخانیات.

tobakshandlare

: تنباکو فروش, توتون فروش, توتونچی.

toddy

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته ای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند, عرق خوردن, شیره خرما که در ساختن عرق خرمابکار میرود, عرق خرما که بااب گرم مخلوط شود.

toffel

: لغزنده, تاشو, لیز, کفش راحتی.

tofs

: منگوله, ریشه, چنبره, اویز زدن, منگوله زدن به, کاکل ذرت.

tofsvipa

: مرغ زیبا, زیاک, هدهد, شانه بسر, مرغ زیبا, زیاک, هدهد.

tog

: زمان گذشته فعل.عکات

toga

: جبه, ردا, ردای بی استین, لباس رسمی قضات.

tokajer

: انگور سفید یا ارغوانی بیضی, شراب شیرین مجارستان.

tokig

: سفیه, احمق, ارام, فروتن, احمق, دیوانه, مجنون, بی عقل, احمقانه.

tokiga

: دیوانه, شوریده, شکاف دار.

tokigheter

: مسخرگی, لودگی.

tokstolle

: دیوانه بی ازار, خل.

tolerans

: تحمل, تاب, مدارا, بردباری, تحمل, ازادی, ازادگی, ازادمنشی.

tolerant

: اسان گیر, مجاز, روا, بامدارا, مدارا امیز, ازادمنش, ازاده, دارای سعه نظر, شکیبا, اغماض کننده, بردبار, شخص متحمل.

tolfte

: دوازدهم, دوازدهمین, یکی از دوازده قسمت.

tolk

: نما, توان.

tolka

: تفسیر کردن, تعبیر کردن, استنباط کردن, تفسیر کردن, ترجمه کردن, ترجمه شفاهی کردن.

tolkning

: شرح, بیان, تفسیر, تعبیر, ترجمه, مفاد.

tolkning av

: شرح, بیان, تفسیر, تعبیر, ترجمه, مفاد.

tolv

: دوازده, دوازده گانه, یک دوجین.

tolvfingetarm

: روده اثنی عشر, دوازدهه.

tom

: تهی, خالی, مخفف اسم توماس, جنس نر, گربه نر , تهی, خالی, بی مفهوم, پوچ, کم عقل, بیمعنی.

tom/andefattig/fnig

: تهی, بی مغز, پوچ, چرند, فضای نامحدود, احمق.

tomah k

: با تبر زین زدن, تبرزین.

tomat

: گوجه فرنگی.

tombola

: نوعی بازی قدیمی, لا تار, بخت ازمایی کردن, نوعی قمار شبیه لوتو.

tomhet

: پوچی, بی مغزی, بیهودگی, کار بیهوده, بطالت, خلا (کهالا), تهی گری, عاری بودن, چیز تهی, فضای خالی, فراغت, هیچی, پوچی.

tomografi

: فن تشخیص امراض از روی عکسبرداری با اشعه مجهول, پرتونگاری مقطعی.

tomrum

: خلا ء.

tomt

: تهی, خالی.

tomt/komplott/intrig/konspirera

: نقشه, طرح, موضوع اصلی, توطله, دسیسه, قطعه, نقطه, موقعیت, نقشه کشیدن, طرح ریزی کردن, توطله چیدن.

tomte

: دختر پیشاهنگ هشت ساله تایازده ساله, یکجور دوربین عکاسی, یکنوع نان شیرینی میوه دار, جنی, زشت وموذی, غول, لولو, شبگرد, دزد.

tomte/ung flickscout

: دختر پیشاهنگ هشت ساله تایازده ساله, یکجور دوربین عکاسی, یکنوع نان شیرینی میوه دار.

tomtebloss

: جرقه زن, پرتلا لوء, اتشبازی جرقه دار, گوهر درخشان (مثل الماس).

tomtebrus

: بستنی میوه, لیموناد.

tomtenisse

: پری, پریزادی که در ماهتاب میرقصد, ادم بازیگوش و خطرناک, بچه شیطان.

ton

: تن, واحد وزنی برابر با 0001 کیلوگرم, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت کردن, نوا.

ton r

: سنین 31 تا 91, نوجوان ده تا19 ساله, ده تانوزده سالگی.

ton rs

: نوجوان, بالغ, جوان, رشید.

tonal

: مربوطه به اهنگ صدا.

tonalitet

: چگونگی صدا, اهنگ, مایه, رنگ پذیری.

tonfall

: وزن, اهنگ, هم اهنگی, افول.

tonfisk

: ماهی تونایاتون, هر نوع ماهی اسقومری اقیانوسی.

tonls

: بی اهنگ, ناموزون.

tonnage

: گنجایش کشتی برحسب تن, تن شماری, برحسب شماره تن, بارگیر.

tonring

: اسیب, غصه, رنج, درد, اندوه, خشم, تنفر, سنین 31 الی 91سالگی, نوجوان (از ده تا 91 ساله).

tonsill

: لوزه, بادامک.

tonsillit

: ورم لوزتین, ورم لوزه, زهر باد.

tonskala

: هنگام, گام, حدود, حیطه, وسعت, رسایی.

tonsur

: فرق سر را تراشیدن, سر تراشیده, قسمت تراشیده سر کشیش.

tonvikt

: تکیه ء صدا, علا مت تکیه ء صدا(بدین شکل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاکید, تشدید, مد(مادد), صدا یا اهنگ اکسان(فرانسه), :با تکیه تلفظ کردن, تکیه دادن, تاکید کردن, اهمیت دادن.

topas

: یاقوت زرد, زبرجد هندی, توپاز.

topless

: بی نوک, بی سر, بی قله, بی انتها, بی بالا تنه.

topografi

: نقشه برداری, مکان نگاری, مساحی.

topografisk

: وابسته بنقشه برداری یا مکان نگاری.

topp

: نوک, قله, راس, کلا ه نوک تیز, منتها درجه, حداکثر, کاکل, فرق سر, دزدیدن, تیز شدن, بصورت نوک تیز درامدن, به نقطه اوج رسیدن, نحیف شدن, قله, نوک, اوج, ذروه, اعلی درجه, پول چای, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوک گذاشتن, نوک دارکردن, کج کردن, سرازیر کردن, یک ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوک, سرقلم, راس, تیزی نوک چیزی, سر, نوک, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, کروک, رویه, درجه یک فوقانی, کج کردن, سرازیر شدن, راس, تارک.

toppen

: بسیار عالی, خیلی زیبا.

toppengrej

: کسیکه خرناس میکشد, صفیر, خرناس.

toppenkille

: خرکننده, درهم شکننده.

toppexpert

: صدای غژ, صدای تیز و تند, فش فش, غژغژ کردن, مثل فرفره چرخیدن.

topphugga

: رای جویی, پهنه, رای, اخذ رای دسته جمعی, تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع), فهرست نامزدهای انتخاباتی, مراجعه به اراء عمومی, رای دادن یا اوردن, راس کلا ه.

toppsegel

: بالا ترین بادبان, از سر, سراسیمه.

toque

: کلا ه زنانه کوچک و بی لبه, بوزینه دارای موی کلا له ای.

tor

: برج ثور, گاو.

torah

: تورات, شریعت موسی.

tordmule

: پنگوءن منقار تیغی.

toreador

: قهرمان گاو باز سوار بر اسب.

torftig

: بیهوده, نارس, تهی, خشک, بی مزه, بی لطافت, لا غر, نزار, بی برکت, بی چربی, نحیف, ناچیز.

torg

: بازار, محل داد وستد, مرکز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد کردن, درمعرض فروش قرار دادن, میدان عمومی, میدان, بازار, میدان محل معامله.

tork

: (دریعر) کسی یاچیزی که میخشکاند, : خشک تر, : خشک ترین.

torka

: اب چیزی را گرفتن, بی اب کردن, پسابش داشتن, وابشت کردن, پاک کردن, خشک کردن, بوسیله مالش پاک کردن, از میان بردن, زدودن.

torka av

: چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جارو بکار میبرند, با چوب گردگیری پاک کردن (اطاق وغیره), پاک کردن.

torkare

: پاک کن, جاروب کن, برف پاک کن.

torkperiod

: خشکی, خشک سالی, تنگی, تشنگی.

torn

: برج, قلعه (مثل برج) بلند بودن.

tornado

: توفان, هیجان, گردباد, طغیان.

tornera

: نیزه بازی سواره, مبارزه کردن.

tornfalk

: چرخ, یکجوربازکوچک که درجهت مخالف بادپروازکند.

tornister

: کیسه پارچه ای, کسه, خورجین.

tornspira

: منار مخروطی, ساقه باریک, مارپیچ, نوک تیز شدن, مخروطی شدن.

torped

: اژدر, ماهی برق, با اژدر خراب کردن.

torr

: خشک, بی اب, خشک, بی اب, اخلا قا خشک, :خشک کردن, خشک انداختن, تشنه شدن.

torrt

: بطور خشگ, با خشگی, بطورخشک.

torsdag

: پنج شنبه.

torsk

: کیسه, کیسه کوچک, چنته, غلا ف سبوس, پوسته, فضای داخل خلیج یادریاچه, نوعی ماهی.

torterare

: شکنجه دهنده.

torv

: تورب, ذغال سنگ نارس, کود گیاهی, معشوقه, عزیز دردانه, زن فاسد.

torva/hstsport

: چمن, کلوخ چمنی, خاک ریشه دار, طبقه فوقانی خاک, مرغزار, ذغال سنگ نارس, باچمن پوشاندن.

tota

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقدیم داشتن,تعبیر کردن,بکار بردن,منصوب کردن, ترغیب کردن,استقرار,پرتاب,سعی,ثابت.

total

: جمع شده, متراکم, متراکم ساختن, بالا پوش, لباس کار, رویهمرفته, شامل همه چیز, همه جا, سرتاسر, کامل, کاسته نشده, تخفیف نیافته.

totala

: سراسری, کل, کلی, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع کردن, سرجمع کردن.

totalisator

: ماشین جمع زنی, ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی.

totalit r

: یکه تاز, وابسته بحکومت یکه تازی, دارای حکومت مطلقه ودیکتاتوری.

totalitarism

: رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی.

totalitet

: کلیت, کلی, مقدار کلی, تمامیت, مجموع.

totalt

: سربسر, جمعا, بطور سرجمع, رویهمرفته, کاملا, کلا, مطلقا, کاملا, بکلی.

totalt fr ndra

: تغییرشکل دادن, نسخ کردن.

totem

: توتم, روح محافظ شخص, درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند, روح یاجانورحامی شخص.

toxikologi

: زهر شناسی, مبحث داروهای سمی.

tpper igen

: رسوب, درده.

tr

: اشک, قطره اشک.

tr

: چوب, هیزم, بیشه, جنگل, چوبی, درختکاری کردن, الوار انباشتن.

tr-

: چوبی, از چوب ساخته شده, خشن, شق, راست, سیخ.

tr

: میل داشتن, ارزو کردن, میل, ارزو, کام, خواستن, خواسته, ارزومند چیزی بودن, اشتیاق داشتن, مردد ودودل بودن.

tr d

: درخت.

tr d-

: لیفی, رشته ای, ریشه ای, میله ای.

tr dgrd

: باغ, بوستان, باغچه, باغی, بستانی, درخت کاری کردن, باغبانی کردن.

tr dgrdsarbete

: باغبانی.

tr dgrdsb na

: خوراک راگو با لوبیا سبز, دانه های رسیده یانارس لوبیای سبز.

tr dgrdsodling

: گل برزی, باغبانی علمی, علم رویانیدن گیاهها.

tr dgrdsodlings-

: وابسته به گل برزی, وابسته به باغبانی وگل کاری.

tr dgrdssax

: نوعی کارد بزرگ که دارای نوک برگشته است.

tr dgrns

: خط مفروضی که بالا ی ان هیچ درختی رشد نمیکند.

tr dliknande/trdfin

: نخ مانند.

tr dls

: بی درخت.

tr dls/radio

: بی سیم, تلگراف بی سیم, با بی سیم تلگراف مخابره کردن, رادیو.

tr dnl

: خنجر, نوعی جوالدوز.

tr dnystan

: گلوله کردن, بشکل کلا ف یا گلوله نخ درامدن, گلوله نخ, گره, گوی.

tr dstam

: گل رس, خاک رس, گل مختوم.

tr dtopp

: نوک درخت.

tr ffad

: درحال اعتصاب, بصورت پسوند نیز بکار رفته وبمعنی ضربت خورده و مصیبت دیده یا مصیبت زده میباشد.

tr ffas

: تقاطع, اشتراک, ملا قات کردن, مواجه شدن.

tr g

: ناوه, سطل ذغالی, ذغالدان, بالا وپایین پریدن, ابشخور, سنگاب, تغار.

tr g/sl

: بی عاطفه, بلغمی, بی حس, بی حال, فاقد احساس.

tr gen

: کوشا, ساعی.

tr ghet/slhet

: جبر, قوه جبری, ناکاری, سکون.

tr ja

: پارچه کشباف, زیر پیراهن کشباف.

tr kig

: کند, راکد, کودن, گرفته, متاثر, کند کردن, کسل کننده, با اطناب, ملا لت اور, خسته کننده, کسل کننده, کج خلق, ناراضی.

tr kighet

: یکنواختی, ملا لت, خستگی, دلتنگی, بیزاری, طاقت فرسایی

tr kloss

: کنده, تکه بزرگ.

tr konstruktion

: الوارسازی, الوارکاری, تخته بندی.

tr l/trldom

: بنده, غلا م, بندگی, بنده کردن.

tr ldom

: بردگی, غالا می, برزگری فلا کت بار, بندگی, اسارت, عبودیت.

tr na

: بیحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بیمار عشق شدن, باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن, باچشمان خمار نگریستن.

tr nare

: فرهیختار.

tr ng

: ناراحت, زندان, پست, خفه, گرفته, دلگیر, کهنه, سفت, محکم, تنگ (تانگ), کیپ, مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر, خسیس, کساد.

tr nga igenom

: نفوذ کردن در, بداخل سرایت کردن, رخنه کردن.

tr nga in/stra

: سرزده امدن, فضولا نه امدن, بدون حق وارد شدن, بزور داخل شدن.

tr nga sig in

: مداخله کردن, پادرمیان کار دیگران گذاردن, فضولی کردن.

tr ngsel

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

tr r

: میل داشتن, ارزو کردن, میل, ارزو, کام, خواستن, خواسته.

tr sk

: مرداب, سیاه اب, لجن زار, باتلا ق.

tr ska

: کوبیدن, از پوست دراوردن, خرمن کوبی کردن.

tr skare

: ماشین خرمن کوب, کوسه ماهی درنده سواحل امریکاواروپا

tr skel

: استانه, سرحد.

tr sko

: کنده, کلوخه, قید, پابند, ترمز, :سنگین کردن, کندکردن, مسدودکردن, بستن (لوله), متراکم وانباشته کردن, پابند, کفش چوبی.

tr sljd

: قسمت چوبی خانه, چوب الا ت نجاری.

tr snitt

: باسمه چوبی, حکاکی روی چوب, گراورسازی, نگارش روی چوپ, منبت کاری روی چوب.

tr st/trsta

: تسلیت خاطر, مایه تسلی, ارامش, تسکین, ارام کردن, تسلی دادن, تسلیت گفتن.

tr st/vlbefinnande

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن.

tr sta

: پیشانه, میزفرمان.

tr stlsa

: پریشان, دلشکسته, تسلی ناپذیر.

tr ta

: دعواومنازعه, پرخاش کردن, ستیزه کردن.

tr tt/trtta

: بیزار, خسته, مانده, کسل, بیزار کردن, کسل شدن.

tr tthet

: خستگی, فرسودگی, سستی, سستی تب, تب سبک, رخوت, خماری, بی میلی.

tr ttna

: خسته کردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستیک چرخ, لا ستیک, لا ستیک زدن به.

tr ttsam/trkig

: خستگی اور, کسل کننده, متنفر, ازرده.

tr/beg r

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

tradition

: رسم, سنت, عقیده موروثی, عرف, روایت متداول, عقیده رایج, سنن ملی.

traditionalism

: سنت گرایی, سنت پرستی, اعتقاد برسوم باستانی.

traditionalist

: اهل سنت, پیرو روایات وسنن, سنت گرای.

trafik

: شد وامد, امد وشد, رفت وامد, عبو ومرور,وساءط نقلیه, داد وستدارتباط, کسب, کالا, مخابره, امد وشد کردن, تردد کردن.

trafikflygplan

: هواپیمای مسافربری.

tragedi

: مصیبت, فاجعه, نمایش حزن انگیز, سوگ نمایش.

tragedienn

: بازیگر تراژدی (زن).

tragedifrfattare

: نویسنده یا بازیگر نمایش های تراژدی ومحزون.

tragikomisk

: مربوط به اثر کمدی وتراژدی, غم انگیز وتفریحی, حاوی حوادث حزن اور وخنده اور.

tragisk

: حزن انگیز, غم انگیز, محزون, فجیع.

trakassera

: ترساندن, تهدید کردن, دست انداختن.

trakea

: قصبه الریه, نای.

trakom

: تراخم.

trakt

: بوم, سرزمین, ناحیه, فضا, محوطه بسیار وسیع و بی انتها.

trakt/omr de

: بوم, سرزمین, ناحیه, فضا, محوطه بسیار وسیع و بی انتها.

traktor

: تراکتور یا ماشین شخم زنی, گاو اهن موتوری.

trampa

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پیاده روی کردن, با پا لگد کردن, اوره بودن, ولگردی کردن, اواره, فاحشه, اوارگی, ولگردی, صدای پا, پاتخته, رکاب ماشین, جاپایی, رکاب ساختن.

trampa ner

: پایمال کردن, پامال کردن, زیر پا لگد ماک ل کردن, لگد

trampa/luffare/lastfartyg

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پیاده روی کردن, با پا لگد کردن, اوره بودن, ولگردی کردن, اواره, فاحشه, اوارگی, ولگردی, صدای پا.

trampa/pedal

: رکاب, جاپایی, پدال, پایی, وابسته به رکاب, پازدن, رکاب زدن.

trampa/trampa ner

: پایمال کردن, پامال کردن, زیر پا لگد ماک ل کردن, لگد

trampkvarn

: چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند, چرخ عصارخانه, کارپرزحمت.

trampolin

: تخته شیرجه, واگن سبک, توری که در اکروبات از ان استفاده میکنند.

trana

: ماهیخوار بزرگ وابی رنگ, جرثقیل, باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن, درازکردن (گردن).

trana/lyftkran

: ماهیخوار بزرگ وابی رنگ, جرثقیل, باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن, درازکردن (گردن).

tranbr

: قره قاط, اس بری صغیر.

trankokeri

: کوره اجری دارای سه پایه کار گذارده شده در ان.

trans

: نشله, از خود بیخودی, بیهوشی, خلسه, مسحور کردن یاشدن, باچالا کی حرکت کردن.

transaktion

: معامله, سودا, انجام.

transatlantisk

: انطرف اقیانوس اطلس.

transceiver

: فرستنده و گیرنده.

transcendental

: متعالی, غیر جبری.

transformator

: ترادیسیدن, مبدل.

transistor

: ترانزیستور.

transistorisera

: دارای ترانسیتور کردن.

transitiv

: تراگذر, متعدی.

transkontinental

: عبور کننده از سرتاسر قاره.

translitterera

: عین کلمه یاعبارتی را از زبانی بزبان دیگر نقل کردن, حرف بحرف نقل کردن, نویسه گردانی کردن.

translitterering

: نویسه گردانی, نقل عین تلفظ کلمه یا عبارتی از زبانی بزبان دیگر.

transmutation

: تبدیل, تغییر شکل, قلب ماهیت, تکامل, استحاله, تبدیل عنصری بعنصر دیگری.

transmutera

: تبدیل کردن, تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن, کیمیاگری کردن, تغییر هیلت دادن.

transpiration

: فراتراوش, ترشح, خروج, نفوذ, افشاء, تعرق, نشر, حلول

transport

: کشش, پولی که راه اهن بابت حمل ونقل قطار های بیگانه در مسیر خود میگیرد, بردن, حمل, بارکشی, کرایه, ظرفیت کشتی, ترابری, حمل ونقل, بارکشی, تبعید, انتقال.

transport/transportera

: حمل کردن, حامل.

transportabel

: قابل حمل ونقل, ترابرپذیر.

transportband

: ناقل, حامل.

transportkostnad

: باربری باگاری, کرایه گاری, مکاری.

transsubstantiation

: قلب ماهیت, استحاله, تبدیل جسمی بجسم دیگر, اعتقاد باینکه نان وشراب مصرفی درایین عشای ربانی مسیحیان هنگام ورود ببدن شخص تبدیل بجسم وخون عیسی میگردد.

transversal

: سنجش ارزش برحسی معیار نوینی, نوسنجی.

transvestism

: تقلید از روش و طرز لباس جنس مخالف.

transvestit

: کسی که در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقلید میکند, زن جامه.

trapetsoid

: ذوذنقه, ذوذنقه وار.

trappa

: پلکان, راهرو پله.

trappan

: پله, نردبان, پله کان, مرتبه, درجه.

trappavsats

: ورود بخشکی, فرودگاه هواپیما, بزمین نشستن هواپیما, پاگردان.

trapphus

: نردبان, پله کان عمودی.

trappstege

: نردبان متحرک.

trappuppgng

: پله کان, پله کان نردبانی, راه پله.

trasa

: زدن, وصله کردن, چرم یا پارچه مندرس, پارچه کهنه, کهنه, کهنه, لته, ژنده, لباس مندرس, کهنه شدن, بی مصرف شدن

trasa/br k/skoja

: کهنه, لته, ژنده, لباس مندرس, کهنه شدن, بی مصرف شدن

trasdocka med svart ansikte

: عروسک سیاه و عجیب و غریب, لولو, عروسک سیاه و عجیت و غریب, لو لو.

trasig

: زبر, خشن, ناصاف, ناهموار, ژنده, کهنه.

trasiga

: شکسته, شکسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گیری.

traska

: قدم زدن, راه رفتن, بزحمت راه رفتن, سرگردان بودن, ول گشتن, هرزه گردی کردن, یورتمه, یورتمه روی, بچه تاتی کن, یورتمه رفتن, صدای یورتمه رفتن اسب, کودک, عجوزه.

trassat

: برات گیر, محال علیه.

trassel/trassla till

: درهم وبرهم کردن, درهم پیچیدن, گرفتار کردن, گیر افتادن, درهم گیر انداختن, گوریده کردن.

trassla in

: گرفتارکردن, گیرانداختن, پیچیده کردن.

trassla till

: به نزاع انداختن, میانه برهم زدن, دچار کردن, اشفته کردن.

trassla till/inveckla i strid

: به نزاع انداختن, میانه برهم زدن, دچار کردن, اشفته کردن.

trast

: باسترک, برفک.

tratt

: قیف, دودکش, بادگیر, شکل قیفی داشتن, باریک شدن, عضو یا اندام قیفی شکل.

tratt/skorsten

: قیف, دودکش, بادگیر, شکل قیفی داشتن, باریک شدن, عضو یا اندام قیفی شکل.

trauma

: ضره, زخم, اسیب, ضربه روحی روان اسیب, روان زخم.

traumatisk

: وابسته به روان زخم, زخمی, جراحتی, ضربه ای.

trav/trava/lunka

: یورتمه, یورتمه روی, بچه تاتی کن, یورتمه رفتن, صدای یورتمه رفتن اسب, کودک, عجوزه.

trava upp

: کپه, توده.

trava upp/stapel

: کپه, توده.

travers/genomkorsa

: پیمودن, عرضی, متقاطع.

travesti

: تعبیر هجو امیز, تقلید مسخره امیز کردن.

travhst

: پاچه, یورتمه ران, اسب یورتمه رو, شخص چابک و پرکار.

trd

: نخ, رگه, نخ کردن, بند کشیدن.

trd/telegram/telegrafera

: سیم, مفتول, سیم تلگراف, سیم کشی کردن, مخابره کردن.

trd/utm rglad

: نحیف, دارای چشمان فرو رفته, رام نشده.

trdes ker

: زرد کمرنگ, غیره مزروع (زمین), ایش, زمین شخم شده و نکاشته, بایر گذاشته, ایش کردن شخم کردن.

trdg rdsmstare

: باغبان, باغبان, پرورنده گیاهان, زارع.

trdgren

: شاخه, ترکه, تنه درخت, شانه حیوان.

trdsliten/banal

: نخ نما, مندرس.

trdstam/koffert/snabel

: شاه سیم.

tre

: سه, شماره.3

tre g nger

: سه بار, سه دفعه, سه مرتبه.

tre pence

: سکه سه پنی.

tre rig

: سه ساله, هر سه سال یکبار.

tre-/diskant

: سه لا کردن, سه برابر کردن, صدای زیر در اوردن, سه برابر, صدای زیر.

tredela

: بسه بخش مساوی تقسیم کردن, سه بخش کردن, تقسیم بسه قسمت.

tredelad

: سه جزیی, سه نسخه ای, سه جانبه, سه طرفه, سه سویه.

tredje

: سوم, سومی, ثالث, یک سوم, ثلث, به سه بخش تقسیم کردن

tredsk

: سرکش, خودسر, سرپیچ, متمرد, یاغی.

tredska

: سرکشی, امتناع از حضور دردادگاه, تمرد.

tredubbel

: سه برابر, سه گانه, سه برابر, در سه نسخه, در سه نسخه تهیه کردن.

tredubbelt

: بطور سه برابر, سه گانه, سه لا.

treenig

: تثلیث, اعتقاد بوجود سه شخصیت در خدا.

treenighet

: سه گانگی, معتقد بوجود سه اقنوم در خدای واحد.

trefot

: سه پایه, دیگپایه.

trefot/stativ

: سه پایه, سه رکنی, چیزی که سه پایه داشته.

trehjuling

: سه چرخه, دارای سه چرخ.

trehundrarsdag

: سیصد سالگی, سه قرن, سیصد ساله

trekant

: سه نفری, بازی سه نفری, مثلث, سه گوش, سه پهلو, سه بر.

trel

: فرفیون

trema

: دو نقطه ای که بر روی بعضی ازحروف میگذارند تا تلفظ ان حرف راازحرف مجاورش جداسازد.

tremolo

: لرزش, لرزش صدا, تحریر, ارتعاش.

tremulant

: لرزش دار, مرتعش, ترسان, لرزش, تحریر.

trepan

: روند, متمایل شدن, تمایل داشتن, منجر شدن به, خم شدن, تمایل, چرخش, انحراف, خمیدگی, مسیر, استیل, سبک, روش, جهت, طرف, سو, مته کاری, ایجاد سوراخ بامته.

trepanering

: مته حفاری معدن وجراحی, بامته سوراخ کردن, حیله گر, تله, حیله, بدام انداختن, مته کاری (جمجمه).

tresidig

: سه جانبه, سه ضلعی, سه بر.

trespr kig

: سه زبانی, متکلم بسه زبان.

tretal

: مجموعه سه تایی.

trettio

: سی, عدد سی.

trettionde

: سی ام, سی امین, یک سی ام.

tretton

: سیزده, عدد سیزده.

trettondag jul

: تجلی, ظهور, ظهور و تجلی عیسی.

trettonde

: سیزدهم, سیزدهمین, یک سیزدهم.

treudd

: نیزه سه شاخه, عصای سه دندانه, سه دندانه ای.

treva

: کورمالی کردن, با دست پی چیزی گشتن, با دست ماهی گرفتن, پهن نشستن, جمع اوری کردن, کورمالی, دست مالی, کورمالی کردن, در تاریکی پی چیزی گشتن, ازمودن.

treva/famla

: کورمالی, دست مالی, کورمالی کردن, در تاریکی پی چیزی گشتن, ازمودن.

trevande

: ازمایشی, تجربی, امتحانی, عمل تجربی.

trevlig

: قابل معاشرت, شایسته رفاقت, نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

trevliga

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

trevligt

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

trevrd

: سه ظرفیتی, سه بنیانی, سه ارزشی.

trff

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقیت, نمایش یافیلم پرمشتری, زدن, خوردن به, اصابت کردن به هدف زدن.

trffande

: درخور, مناسب, بجا, مربوط, مستعد, قابل, درخور, مناسب, شایسته, محتمل, متمایل, اماده, زرنگ.

trfylld

: اشک زا, اشکبار, اشکی, غصه دار, اشکبار, گریان.

trg

: کودن, خرف, خشک مغز, نا کار, فاقد نیروی جنبش, بیروح, بیجان, ساکن, راکد.

trghet

: کندی, جبر, قوه جبری, ناکاری, سکون, مستی, ضعف, فتور, ماندگی, پژمردگی.

triangel

: مثلث, سه گوش, سه پهلو, سه بر.

triangul r

: سه گوشه, دارای سه زاویه, بشکل مثلث.

triangulering/triangelmtning

: تقسیم ناحیه ای به مثلثهای مجاور هم جهت مساحی, سه گوش سازی.

tribunat

: مقام یامسند قضاوت.

tribut/hyllning

: باج, خراج, احترام, ستایش, تکریم.

triceps

: ماهیچه سه سر.

trick/knep

: اسبابی که در قمار بازی وسیله تقلب و بردن پول از دیگران شود, حیله, تدبیر.

triftong

: کلمه یا حرف سه صوتی.

trigonometri

: مثلثات.

trigonometrisk

: مثلثاتی, وابسته به مثلثات.

trik

: پارچه کشباف مخصوص لباس کودکان وزخم بندی, کش باف, بافتنی, تریکو.

trik er

: لباس کشباف مرکب از شلوار پاچه بلند وبلوز (مخصوص رقص و ورزش), جامه چسبان وخفت (کهعفت), لباس تنگ.

trikin

: کرم گوشت خوک, تریشین.

trikvaror

: ملبوس کشبافی, لباس کشباف.

trilling

: سه قلو, سه بخشی.

trilobit

: بند پایان خرچنگی دارای بدن سه بند.

trilogi

: سه نمایش تراژدی, گروه سه تایی.

trimningsverktyg

: پیرایشگر, دستکاری کننده, صاف کننده, زینت دهنده, تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز, تادیب کننده.

trio

: سه نفر خواننده, قطعه موسیقی مخصوص نواختن یاخواندن سه نفر, سه نفری, سه تایی.

triod

: لا مپ سه قطبی, سه راه.

tripos

: سه پایه, امتحان حساب.

tripp

: سبک رفتن, پشت پا خوردن یازدن, لغزش خوردن, سکندری خوردن, سفر کردن, گردش کردن, گردش, سفر, لغزش, سکندری.

tripp/snava/krokben

: سبک رفتن, پشت پا خوردن یازدن, لغزش خوردن, سکندری خوردن, سفر کردن, گردش کردن, گردش, سفر, لغزش, سکندری.

triptyk

: عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند

trirem

: کشتی جنگی روم و یونان باستان.

trissa

: کرچک, : تنگ کوچک ادویه یا سرکه, چرخ زیر صندلی یامیز, ستاره اول دو پیکر.

trist

: دلتنگ کننده, مایه افسردگی.

triumf/triumfera

: پیروزی, فتح, جشن فیروزی, پیروزمندانه, فتح وظفر, طاق نصرت, غالب امدن, پیروزشدن.

triumferande/segerrik

: پیروز, منصور, فاتحانه, فریاد پیروزی.

triumvirat

: یکی از سه زمامدار روم قدیم, سه نفری.

trivas

: سوار شدن (بر), پیش رفتن, کار کردن, گذران کردن, گذراندن.

trivas/blomstra

: کامکار شدن, رونق یافتن, موفق شدن, کامیاب شدن, پیشرفت کردن.

trivialiteter

: چیزهای بی اهمیت, ناچیز.

trivsel/v lmga

: تندرستی, سلا متی و خوشی, خوشبختی, نیک بود.

trja/ylletr ja

: پارچه کشباف, زیر پیراهن کشباف.

trka ut

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

trkarl

: شخص لا ل وگیج وگنگ, ادم ساختگی, مانکن, مصنوعی, بطورمصنوعی ساختن, ادمک.

trkig/enformig

: زن شلخته, فاحشه, جنده بازی کردن, یکنواخت وخسته کننده, خاکستری, کسل کننده.

trkm ns

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

trkol

: زغال چوب.

trkubb

: ثبت کردن وقایع.

trl/tr la

: کشیدن, باتور کیسه ای ماهی گرفتن, دام یا تور, کیسه ای که درته دریاکشیده میشود, بند.

trlare

: کرجی ماهیگیری.

trna

: پرستوک دریایی, چلچله دریایی, یک دسته سه تایی.

trna

: مشق, ورزش, تمرین, تکرار, ممارست, تمرین کردن, ممارست کردن, پرداختن, برزش, برزیدن.

trnande/tankfull

: مشتاق, متوجه, ارزومند, دقیق, منتظر, در انتظار.

trne

: تیره پشت, ستون فقرات, مهره های پشت, تیغ یا برامدگی های بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی.

trng dal/d ld

: دره کوهستانی, مسیر رودخانه, دره تنگ.

trnga

: سفت, محکم, تنگ (تانگ), کیپ, مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر, خسیس, کساد.

trnga

: فشار, ازدحام, جمعیت, ماشین چاپ, مطبعه, مطبوعات, جراید, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام کردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

trnga in

: سرزده امدن, فضولا نه امدن, بدون حق وارد شدن, بزور داخل شدن, فوران کردن, اتش فشان کردن, ناگهان ایجاد شدن.

trngas

: هل دادن, فشار دادن, تکان دادن, بزور وادار کردن, پیش بردن, فریفتن, گول زدن, تکان, شتاب, عجله, فشار, زور.

trngsel/tr ngas

: گروه, جمعیت, ازدحام, هجوم, ازدحام کردن.

trningsspel

: نوعی بازی قمار باطاس.

trns

: میخ طویله وزنجیر, با میخ طویله وزنجیر بستن, دزدیدن, سرقت کردن, لجام.

tro

: باور کردن, اعتقادکردن, گمان داشتن, ایمان اوردن, اعتقادداشتن, معتقدبودن, وفا, وفاداری, پیمان, نامزد کردن, راستی, براستی, از روی ایمان, نامزدی.

tro/trohet

: ایمان, عقیده, اعتقاد, دین, پیمان, کیش.

troende

: با ایمان, معتقد.

trof

: یادگاری پیروزی, نشان ظفر, غناءم, جایزه.

trofast

: معتبر, قابل اعتماد, موتمن, مورد اطمینان, امین, اطمینان بخش.

trofasthet

: وفاداری.

trogen

: با وفا, باایمان.

trogen tj nare

: هوا خواه, طرفدار, پارسا, عابد, زاهد, شاگرد.

trohet

: تابعیت, تبعیت, وفاداری, بیعت.

trohet/lojalitet

: وفاداری, صداقت, وظیفه شناسی, ثبات قدم.

trohetsed

: وفاداری, وظیفه شناسی, بیعت.

troja

: شهر تروا در شمال غربی اسیای صغیر, وابسته به تروا.

trojansk

: وابسته به یا اهل شهر باستانی تروا

trojka

: ارابه یا درشکه سه اسبه, سه اسب, هر دسته سه تایی.

trok

: وتد یا قافیه دو هجایی که هجای اولش بلند یا موکد وهجای دومش کوتاه یاخفیف باشد.

trokeisk

: مرکب از دو هجا که یکی بلند و دومی کوتاه باشد.

trol s/kvinna/svika

: زنی یا مردی که معشوق خود را یکباره رها کند, ناگهان معشوق را رها کردن, فریفتن, بیوفا.

trolig

: باور کردنی, قابل قبول, معتبر, باور کردنی, موثق.

troligen

: محتملا, شاید.

troligt

: محتمل, باور کردنی, احتمالی.

troligtvis

: محتملا, شاید.

troll

: جنی, دیو, جن, مثل دیو و جن.

troll/j tte

: غول, ادم موحش.

trolla

: التماس کردن به, سوگند دادن, جادو کردن.

trolldom

: جادوگری, افسونگری, جادو گری, افسونگری, نیرنگ.

trolleri

: جادوگری, جادویی, سحر, افسونگری.

trollkarl

: جادوگر, ساحر, ادم تردست, افسونگر, جادوگر, مجوسی, جادوگر, ساحر, خاءن, پست و فریبنده, پیمان شکن, زن جادو گر و ساحر, غول پیکر, جادو گر, جادو, طلسم گر, نابغه.

trollslnda

: سنجاقک.

trollsp

: عصا, گرز, چوب میزانه, چوب گمانه, ترکه.

trolova

: نامزدکردن, مراسم نامزدی بعمل اوردن.

trolovad

: نامزد شده.

trolovning

: نامزدی.

trols

: بی وفا, بی ایمان.

trolshet

: پیمان شکنی, خیانت, نقض عهد, بی دینی.

tromb

: خون منعقد شده در رگ, لخته.

trombon

: ترومبون, شیپور دارای قسمت میانی متحرک.

trombonist

: شیپور زن, ترومبون نواز.

tron

: تخت, سریر, اورنگ, برتخت نشستن.

tropik

: نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا, گرمسیری, مدارراس السرطان, مدارراس الجدی حاره, گرمسیر.

tropiska

: نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا, گرمسیری, مدارراس السرطان, مدارراس الجدی حاره, گرمسیر.

tror

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

trosbek nnelse

: اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه, عقیده, ایمان, کیش, عقیده.

tross

: طناب فولا دی مخصوص نگاهداشتن کشتی در حوضچه, چیزهای دست و پا گیر, توشه سفر, بنه سفر, اسباب تاخیر حرکت, موانع قانونی.

trots

: با وجود, بااینکه, کینه ورزیدن.

trotsa

: اشکارا توهین کردن, روبرو دشنام دادن, بی حرمتی, هتاکی, مواجهه, رودررویی.

trotsa/utmana

: بمبارزه طلبیدن, تحریک جنگ کردن, شیر کردن.

trotsare

: مبارزطلب, مخالف کننده.

trotsig

: بی اعتناء, بدگمان, جسور, مظنون, مبارز, معاند, مخالف

trottoar

: سنگفرش, پیاده رو, کف خیابان, پیاده رو.

trottoarkant

: سنگ جدول پیاده رو خیابان, جدول, حاشیه پیاده رو.

trottoarkant/kuva

: زنجیر, بازداشت, جلوگیری, لبه پیاده رو, محدود کردن,دارای دیواره یا حایل کردن, تحت کنترل دراوردن, فرونشاندن.

trovrdighet

: اعتبار, قابل قبول بودن, باور کردنی.

trplugg

: میخ پرچی که دو چیز را روی هم نگاه میدارد (پءن.د نیز خوانده میشود), قطعه چوبی که در دیوار می گذارند تا میخ روی ان بکوبند, بامیخ پرچ بهم متصل کردن.

trsk/ormskinn

: لجن زار, لجن, باتلا ق, نهر, انحطاط, در لجن گیر افتادن, پوست ریخته شده مار, پوست مار, پوسته خارجی,پوست, سبوس, پوست دله زخم, پوسته پوسته شدگی, پوست انداختن, ضربه سنگین زدن.

trskalle

: ادم خرف وبی هوش, بی کله, ابله, کله خر, احمقانه رفتار کردن, کله خشک, کله شق, کله خر.

trskartad

: لجنی, الوده.

trskeln

: پلکان جلو در, استانه در.

trskulptur

: حکاکی, بریدن.

trst

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن, دلداری, تسلی, تسلیت.

trstare

: راحتی بخش, تسلی دهنده.

trstsl ckare

: اطفا کننده, تسکین دهنده.

trta

: کیک, قالب, قرص, قالب کردن, بشکل کیک دراوردن.

trta/ov sen

: دادوبیداد, سروصداکردن, نزاع وجدال کردن, جنجال.

trtt

: خسته, سیر, بیزار, خستگی, باخستگی.

trtthet/leda

: خستگی, ماندگی, بیزاری.

trttsam

: خسته کننده, مزاحم, طاقت فرسا, خسته کننده.

trubadur

: شاعر بزمی ونوازنده دوره گرد قرون 11 الی 31 فرانسه, نغمه سرای سیار.

trubbig vinkel/dum

: بیحس, کند ذهن, منفرجه, زاویه 09 تا 081 درجه.

truism

: چیزی که پر واضح است, ابتذال.

trumf

: صدای شیپور, خال اتو, خال حکم, خال اتو بازی کردن, مغلوب ساختن پیشی جستن, ادم خوب, نیروی ذخیره ونهانی.

trumhinna

: پرده گوش, پرده صماخ, بشکل طبل, مثل پرده صماخ, طبل گوش, گوش میانی, پرده گوش, طبل.

trumma

: طبله, طبل.

trumpen

: قهر, رنجیده, دلخور, ترشرو, عبوس, بد اخم.

trumpen/dyster

: افسرده, کدر, رنجیده, ملول, اوقات تلخ.

trumpet/utbasunera

: شیپور, کرنا, بوق, شیپورچی, شیپور زدن.

trumpetare

: شیپور زن, شیپورچی, کرنازن, جارچی.

trumpinne

: چوب طبل, ران مرغ.

trumskinn

: پوست طبل, روی طبل, پرده صماخ.

trupp

: دسته بازیگران ونمایش دهندگان, بصورت دسته حرکت کردن

trupp/skara/marschera

: گروه, دسته, عده سربازان, استواران, گرد اوردن, فراهم امدن, دسته دسته شدن, رژه رفتن.

truppavdelning

: محتمل الوقوع, تصادفی, مشروط, موکول.

trupptransportfartyg

: کشتی سرباز بر.

trust

: اعتماد, ایمان, توکل, اطمینان, پشت گرمی, امید, اعتقاد, اعتبار, مسلولیت, امانت, ودیعه, اتحادیه شرکتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمی داشتن به.

trut

: بوسنده, ماچ کننده.

tryck

: فشار, ازدحام, جمعیت, ماشین چاپ, مطبعه, مطبوعات, جراید, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام کردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ, فشار, مضیقه.

tryck in

: فشار, ازدحام, جمعیت, ماشین چاپ, مطبعه, مطبوعات, جراید, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام کردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

tryck p

: فشار, ازدحام, جمعیت, ماشین چاپ, مطبعه, مطبوعات, جراید, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام کردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

tryck/p frestning/betona

: فشار, تقلا, قوت, اهمیت, تاکید, مضیقه, سختی, پریشان کردن, مالیات زیادبستن, تاکید کردن.

trycka

: نشاندن, فشار دادن.

trycka om

: دوبار چاپ کردن, چاپ جدید.

tryckande

: گرم, خفه, مرطوب, گرفته, ستم پیشه, خورد کننده, ناراحت کننده, غم افزا, فشار, فشاراور, مبرم, مصر, عاجل.

tryckande vrme/f rgs

: از گرما بیحال شدن, خیش شدن, هوای گرم.

tryckbokstav

: چاپ نوعی حروف چوبی وبزرگ, حروف درشت وسیاه, نوعی حروف بدون زیر وزبر.

trycker/tryckande

: دلیر, ماجراجو, جسور, باپشتکار, پر رو.

tryckf rband

: شریان بند.

tryckknapp

: ترک خورنده, چیزی یا کسی که صدای تپ تپ کند, اسلحه صدا دار, ذرت بودادنی, ظرف ویژه بو دادن ذرت.

tryffel

: قارچ دنبلا ن, قارچ خوراکی دنبلا ن, دنبلا ن وار.

tryne

: پوزه, خرطوم فیل, پوزه دراز جانور, سرلوله اب, لوله کتری وغیره, پوزه زدن به.

ts

: دختر, زن جوان.

tsar

: قیصر, تزار, تزار, امپراتور روسیه.

tsarinna

: زوجه تزار.

tsetsefluga

: مگس تسه تسه ناقل تریپانوزوم.

tsittande

: بپوست چسبیده, چسبیده بتن.

tsittande jacka

: کلیجه, نوعی یل یا نیم تنه, لنگه, قرین.

tskild

: جدا, سوا, دونیم, دوقسمتی, جدا, مجزا, مجرد, مجزاکردن.

tskiljande

: جداسازنده, فاصل, حرف عطفی که بظاهر پیوند می دهد و در معنی جدا میسازد , دارای دو شق مختلف.

tskillnad

: تمیز, فرق, امتیاز, برتری, ترجیح, رجحان, تشخیص.

tsmitande

: دزدکی, مخفی, خوش ژست.

tt/tjock

: متراکم, چگال.

tta

: عددهشت.

ttahrning

: هشت وجهی, هشت گونه, چیز هشت گوشه.

ttastavig

: هشت هجایی, دارای هشت هجا.

ttika

: سرکه.

ttiks-

: سرکه ای, ترش, ترشرو.

ttikslag

: ترشی, سرکه, خیارترشی, وضعیت دشوار, ترشی انداختن.

ttikslag/klmma

: جوهر سرکه ای, سرکه مانند, ترش.

ttikssyra

: جوهر سرکه ای, سرکه مانند, ترش.

ttikssyra

: جوهر سرکه ای, سرکه مانند, ترش.

ttio

: هشتاد.

ttio ring

: هشتاد ساله, وابسته به ادم 08 ساله.

ttionde

: هشتادم, هشتادمین, یک هشتادم.

ttling

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

ttna

: کلفت کردن, ستبر کردن, ضخیم کردن, پرپشت کردن, کلفت تر شدن, غلیظ شدن.

ttonde

: هشتمین, یک هشتم, اکتاو.

ttondels mile

: واحد درازا مساوی با یک هشتم میل.

ttt busksn r

: بلوط کوتاه وهمیشه بهار جنگل.

ttting

: گنجشکی, شاخه نشین, وابسته به گنجشک.

tuba

: شیپور بزرگ.

tubba

: دزدکی ومحرمانه چیزی کسب کردن, کسی را بکاربد اغواء کردن.

tuberkelos

: مرض سل.

tuberkuls

: ازخی, ازخ دار, برامدگی دار, سلی, مسلول, دارای برامدگی یا دکمه, مسلول, سلی.

tuff

: بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اینکه, باوجوداینکه, ولو, ولی.

tugga

: جویدن, بادندان خرد وپاره کردن, ارواره, فک, لقمه جویده, جویدن, خاییدن, تفکر کردن.

tuggummi

: ادامس, سقز.

tukan

: طوفان, توکان.

tukt

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

tukta

: تنبیه کردن, شدیدا ~انتقاد کردن, تنبیه کردن, توبیخ وملا مت کردن.

tukta/luttra

: تصفیه وتزکیه کردن.

tull

: باج, مالیات, تعرفه بندی کردن.

tullbom/avgiftsbelagd v g

: جاده, شاهراه, باج راه.

tullfri

: بخشوده از حقوق گمرکی.

tullnederlag

: ضمانت شده, امانتی, تضمین دار, کفالت دار.

tullpliktig

: گمرک بردار.

tulpan

: لا له, گل لا له.

tulta

: تاتی کردن, تاتی, کودک تازه براه افتاده.

tum

: اینچ, مقیاس طول برابر 45/2 سانتی متر.

tum fr tum

: خرد خرد, رفته رفته, بتدریج, کم کم.

tum r

: دشپل, تومور, برامدگی, ورم, غده.

tumavtryck

: اثر شست, اثر شست گذاشتن.

tumlare

: بالن یانهنگ دندان دار, گراز دریایی, گراز ماهی, خوک دریایی, مثل پورپوس شنا کردن.

tumme

: شست, باشست لمس کردن یا ساییدن.

tumnagel

: کوچک, ناخن شست, هر چیزی که باندازه ناخن باشد.

tumskruv

: اشکلک شست, باشست پیچاندن.

tumstock

: چوب ذرع, میزان, مقیاس, پیمانه, معیار.

tumult

: جنجال, سر وصدا, اشوب, اضطراب, جنبش, اغتشاش, هیاهو.

tumultartad

: پر همهمه, پر اشوب, شلوغ, بهم ریخته, بی نظم, پرغوغا, پرصدا, پر همهمه, پرسروصدا.

tundra

: تندرا, دشت های بی درخت پوشیده از گلسنگ نواحی قطبی.

tung

: سنگین, گران, وزین, زیاد, سخت, متلا طم, کند, دل سنگین, تیره, ابری, غلیظ, خواب الود, فاحش, ابستن, باردار, سنگین, وزین, موثر, سنجیده, با نفوذ, پربار.

tung mat

: درگل ولا ی ماندن, در وهل ماندن.

tung/bastant

: گردن کلفت, انباشته, سنگین وکندرو, سنگین, لخت, قلنبه.

tung/ovig

: وزین, سنگین, خیلی سنگین, خیلی کودن.

tunga

: زبان, زبانه, شاهین ترازو, بر زبان اوردن, گفتن, دارای زبانه کردن.

tungrots-

: وابسته بزبان کوچک, ملا زی, لهاتی.

tungsint

: تاریک, تیره, افسرده, غم افزا, سنگین, شوم, افسرده, دلتنگ, سربی.

tunn-

: حلقه, انگشتر, تسمه, تسمه زدن, حلقه زدن به, احاطه کردن.

tunn

: سست, شل , رفیق, نازک, باریک, لطیف, دقیق, بدون نقطه اتکاء, نازک, باریک, لا غر, نزار, کم چربی, کم پشت, رقیق, کم مایه, سبک, رقیق و ابکی, کم جمعیت, بطور رقیق, نازک کردن, کم کردن, رقیق کردن, لا غر کردن, نازک شدن, کم پشت کردن.

tunn baconskiva

: ورقه نازک گوشت سرخ کردنی, قسمت.

tunn/brcklig/ytlig

: سست, بی دوام, شل و ول, ناک.

tunn-/rullband

: حلقه, انگشتر, تسمه, تسمه زدن, حلقه زدن به, احاطه کردن.

tunna

: بشکه بزرگ, بقدر یک بشکه, ادم یا چیز بشکه مانند, لوله بخاری, لیوان, قدح, دربشکه ریختن.

tunna/fat

: بشکه, خمره چوبی, چلیک.

tunna/gev rspipa

: بشکه, خمره چوبی, چلیک, لوله تفنگ, درخمره ریختن, دربشکه کردن, با سرعت زیادحرکت کردن.

tunnbindare

: چلیک ساز, پیت ساز.

tunnel

: تونل, نقب, سوراخ کوه, نقب زدن, تونل ساختن, نقب راه

tunnhet

: نازکی, باریکی, رقت, سادگی, لطافت, قلت.

tunnland

: جریب فرنگی (برابر با 06534 پای مربع و یا در حدود 7404 متر مربع) برای سنجش زمین, زمین.

tunnsdd

: کم پشت, پراکنده, تنک, گشاد گشاد.

tup

: کاکل یاموی مصنوعی.

tupp

: خروس, خروس, جوجه خروس, ادم ستیزه جو.

tuppa av

: ضعیف, کم نور, غش, ضعف کردن, غش کردن.

tuppfktning

: جنگ اندازی خروس ها.

tuppkam

: گل تاج خروس, زلف عروسان, ادم خود فروش وخودنما, احمق, ژیگولو.

tupplur

: خواب سبک وکوتاه, چرت کوتاه, چرت زدن, چرت, خواب نیمروز, چرت زدن, خواب, پرز.

tupplur/ta sig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب کوتاه, بیهوده وقت گذراندن.

tur

: قلا ب لنگر, زمین گیر, انتهای دم نهنگ, یکنوع ماهی پهن,دارای دو انتهای نوک تیز, اصابت اتفاق, اتفاق, طالع, اتفاق, قضا, روی دادن, اتفاق افتادن, شانس, بخت, اقبال, خوشبختی.

turban

: عمامه, دستار, کلا ه عمامه مانند.

turbin

: توربین.

turbo

: پیشوندی بمعنی توربینی ووابسته به توربین.

turbomotor

: هواپیمای جت توربین دار, جت توربینی.

turbopropmotor

: هواپیمای دارای موتور توربین دار.

turbulens

: اشفتگی, اغتشاش, اشوب, گردنکشی, تلا طم.

turism

: گشتگری, جهانگردی, سیاحت.

turist

: گشتگر, جهانگرد, سیاح, جهانگردی کردن.

turk

: ترک, اهل کشور ترکیه.

turkiet/kalkon

: کشور ترکیه, بوقلمون, شکست خورده, واخورده.

turkisk

: ترکی, ترک.

turkos

: فیروزه, سولفات قلیایی الومینیوم.

turmalin

: کهربای اصل.

turnering

: مسابقات قهرمانی, تشکیل مسابقات, مسابقه.

tursam

: خوشبخت, مساعد, خوش شانس, خوب.

turtleneck

: یقه اسکی, یقه برگردان, ژاکت یقه دار.

turturduva

: کبوتر قمری , یار, عزیز, محبت نشان دادن.

tusan

: شیطان, روح پلید, تند و تیز کردن غذا, با ماشین خرد کردن, نویسنده مزدور.

tuscha

: پهلو زدن به, برخورد کردن به پهلوی چیزی.

tusen

: هزار.

tusen rig

: جشن هزار ساله.

tusende

: یک هزارمین قسمت, حاوی هزارمین قسمت, هزاره ای, یک هزارم, یک هزار, هزارم.

tusenfoting

: صد پا (هزار پا), هزار پا.

tusenkonstn r

: همه کاره, همه فن حریف.

tusenskna

: گل مروارید, گل افتاب گردان.

tusental

: هزار.

tuss

: لا یی, کهنه, نمد, استری, توده کاه, توده, کپه کردن, لا یی گذاشتن, فشردن.

tuta

: صدای خوک یاگراز, صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان, دادزدن, فریاد زدن, جیغ کشیدن, هو کردن,بوق زدن, صدای جغد, :(اسکاتلند وشمال انگلیس) فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره

tuva

: دسته علف, دسته مو, دسته انبوه, ک?لا له.

tv pence

: مبلغ دو پنس, مسکوک دو پنسی.

tv

: تلویزیون.

tv

: دو, عدد دو.

tv delad

: دارای دوقسمت, دوقسمتی.

tv fotat djur

: حیوان دوپا.

tv l-

: صابونی, صابون دار.

tv lask

: جعبه صابون, جعبه یا سکوب چوبی مخصوص نطق در کنار خیابانها ومیدان های عمومی.

tv ngs-

: قوی, موثر, شدید, اجباری.

tv ngstrja

: ژاکت ویژه خفت کردن دیوانگان.

tv parti

: دوحزبی, دودستگی.

tv rblke

: تیر اهن, تیر اهن گذاری, نصب تیر.

tv rgende

: متقاطع, خط قاطع, عضله مستعرضه.

tv rig

: دوساله, درخت دوساله.

tv rs

: سرتاسر, ازاین سو بان سو, درمیان, ازعرض, ازمیان, ازوسط, ازاین طرف بان طرف.

tv rsker

: غره, حتمی, پرافاده.

tv rsl

: خط عرضی, خط عرضی صلیب, میله عرضی.

tv rt emot

: مخالف, مغایر, ناسازگار, مضر, روبرو.

tv rvetenskaplig

: مربوط به رشته های مختلف علمی.

tv shillingsmynt

: فلورین, پول انگلیس برابر با دو شیلینگ.

tv skalig mussla

: دارای دو کپه, دو پره ای, صدف دو کپه, دو لته.

tv takt

: دولا یی, دوبل, دو جزءی.

tv tt/tvttinr ttning

: رختشوی خانه, لباسشویی, رخت های شستنی.

tv tta och stryka

: گازری کردن, شستن, اتو کشیدن, شسته شدن, شستشو.

tv ttbalja

: طشت لباسشویی.

tv ttbjrn

: راگون, راکون.

tv tterska

: لباس شوی زن, زن رختشوی خانوادگی.

tv ttinrttning

: رختشوی خانه, لباسشویی, رخت های شستنی.

tv ttlina

: طناب رخت شویی, رجه.

tv ttstll

: دستشویی.

tv ttsvamp

: اسفنج, انگل, طفیلی, ابر حمام, با اسفنج پاک کردن یا ترکردن, جذب کردن, انگل شدن, طفیلی کردن یاشدن.

tva

: دوکور(در تخته نرد), دوخال, دولو, بلا, افت, شیطان, جن, بد شانسی.

tveka

: تامل کردن, مردد بودن, بی میل بودن.

tvekan

: تامل, درنگ, دودلی.

tvekande

: دودل, مردد, درنگ کننده, تامل کننده.

tveksam

: مشکوک.

tveksamhet

: شک, تردید, شبهه, گمان, دودلی, نامعلومی, شک داشتن, تردید کردن.

tvenne

: دو, دوتا, جفت, زوج, توام, دوقلو, چند قلو.

tvestj rt

: نجوا کننده, جاپلوس, گوش خیزک.

tvestjrt

: نجوا کننده, جاپلوس, گوش خیزک.

tvetalan

: ابهام, دروغ.

tvetydig

: مبهم, دوپهلو حرف زدن, زبان بازی کردن, ابهام بکاربردن, دروغ گفتن.

tvetydig/tvivelaktig

: دارای دومعنی, دارای ابهام, دو پهلو, نامعلوم.

tvetydighet

: ابهام.

tvfaldig

: همزاد, دو واحدی, دولا یی, دوتایی, دوسمتی, خانه دوخانواری, دارای دو چیز, دوقسمتی, دو برابر, دوگانه.

tvh nta

: دارای دو دست, قوی, محکم, استوار.

tvhjulig h stdroska

: درشکه دوچرخه.

tvhundra rsdag

: دویست ساله, جشن دویست ساله.

tvilling

: دوقلو, توام, همزاد.

tvillingarna

: برج جوزا, توام, دو پیکر.

tvinga

: بزور وادار کردن, ناگزیر کردن, مجبورکردن, وادار کردن, نیرو, زور, تحمیل, مجبور کردن.

tvinga/kraft

: نیرو, زور, تحمیل, مجبور کردن.

tvingande

: از روی کره واجبار, اجباری, قهری, اجباری, اضطراری.

tvingande/krvande

: ضروری, مبرم, محتاج به اقدام یا کمک فوری, فشاراور, بحرانی, مصر, تحمیلی.

tvingande/n dvndig

: امری, دستوری, حتمی, الزام اور, ضروری.

tvinna/fl ta

: ریسمان چند لا, نخ قند, پیچ, بهم بافتن, دربرگرفتن.

tvist

: بحث, منازعه, مناظره, رقابت, مرافعه, رد, ستیزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال کردن, مباحثه کردن, انکارکردن.

tvist/strid

: هم ستیزی, مباحثه, جدال, ستیزه, بحث.

tvistande

: منازعه کننده, اهل مباحثه, جدلی.

tvivel

: شک, تردید, شبهه, گمان, دودلی, نامعلومی, شک داشتن, تردید کردن.

tvivelaktig

: مشکوک, مورد شک, مشکوک, اعتراض پذیر, مشکوک.

tvivelaktig/tveksam

: مشکوک.

tvivelaktiga

: مشکوک.

tvivlande

: مورد شک, مشکوک.

tvkammar-

: دارای دو مجلس مقننه (مجلس شورا وسنا).

tvl ppig

: دولبه ای, دارای دو لب, دو سویه.

tvla in

: کف صابون, کف یا عرق اسب, صابون زدن, کف بدهان اوردن, هیجان.

tvla/strida

: رقابت کردن, هم چشمی کردن, رقیب شدن.

tvlan/efterliknande

: تقلید.

tvling/ras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسیر, دویدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طایفه, قوم, طبقه.

tvll dder

: کف صابون.

tvng

: اجبار, اضطرار, تهدید واجبار, اجبار, اضطرار, اجبار, اضطرار, فشار, قید, گرفتاری, توقیف, سختی, سفتی, محکمی, شدت, رفتار خشن وتند, اکراه, اجبار.

tvngsrekvirera

: وارد بخدمت اجباری کردن, برای ارتش برداشتن, مصادره کردن.

tvpence-

: سکه دو پنسی, کتاب اول ابتدایی بچه ها.

tv-pjs

: نمایش تلویزیونی, نمایشنامه مخصوص تلویزیون.

tvrbrant

: شتابناک, از روی عجله, بی مهابا.

tvrskepp i kyrka

: بازویی کلیسا, جناح کلیسا.

tvrtemot

: مخالف, معکوس, مقابل, خلا ف.

tv-s ndning

: برنامه تلزیویونی پخش کردن, برنامه تلویزیونی.

tvsitsig bil

: جالس, کرسی نشین.

tvspr kigt

: بدو زبان نوشته شده, متلکم بدو زبان, دوزبانی.

tvstavig

: دوهجایی, دارای دوهجا, دوسیلا بی.

tv-tittare

: بیننده برنامه تلویزیونی.

tvtt

: رختشوی خانه, لباسشویی, رخت های شستنی.

tvtta

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

tvtta sig

: شستشو, ابدست, غسل.

tvttbar

: شستنی, قابل شستشو.

tvttfat

: لگن دستشویی.

tvttrum

: حمام, محل دستشویی, اتاقک توالت.

tvttsvamp/snylta

: اسفنج, انگل, طفیلی, ابر حمام, با اسفنج پاک کردن یا ترکردن, جذب کردن, انگل شدن, طفیلی کردن یاشدن.

tvungen

: خشنود, ناچار, متمایل, بخشنودی.

tvv rd

: دوارزشی.

tweed

: پارچه پشم ونخ راه راه مردانه, نوعی فاستونی.

tycka

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

tycka om

: خیال, وهم, تصور, قوه مخیله, هوس, تجملی, تفننی, علا قه داشتن به, تصور کردن, علا قمند, انس گرفته, مایل, مشتاق, شیفته, خواهان.

tycke

: نظریه, عقیده, نظر, رای, اندیشه, فکر, گمان.

tycker

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

tycker om

: میل, تمایل, ذوق, علا قه, حساسیت, شهوت ومیل, مهر.

tycks

: بنظر امدن, نمودن, مناسب بودن, وانمود شدن, وانمود کردن, ظاهر شدن.

tyckte

: گمان, اندیشه, فکر, افکار, خیال, عقیده, نظر, قصد, سر, مطلب, چیزفکری, استدلا ل, تفکر.

tydlig/omissk nlig

: خالی از اشتباه و سوء تفاهم, بی تردید.

tydligen

: ظاهرا.

tydligt

: پیدا, اشکار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.

tyfon

: توفان سخت دریای چین, گردباد.

tyfus

: تیفوءیدی, وابسته به تیفوءید, حصبه.

tyg

: پارچه, قماش, محصول (کارخانه و غیره), پارچه, قماش, سبک بافت, اساس

tygel

: افسار, عنان, قید, دهه کردن, جلوگیری کردن از, رام کردن, کنترل کردن, افسار, زمام, عنان, لجام, افسار کردن, کنترل, ممانعت, لجام زدن, راندن, مانع شدن.

tygells

: هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبنی بر هرزگی.

tygla

: زنجیر, بازداشت, جلوگیری, لبه پیاده رو, محدود کردن,دارای دیواره یا حایل کردن, تحت کنترل دراوردن, فرونشاندن.

tyll

: پارچه توری ابریشمی نازک مخصوص روسری ولباس زنانه.

tyna

: محو کردن, محو شدن.

tyna bort

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحیف شدن, نگرانی, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, کاج, چوب کاج, صنوبر.

tyna bort/tr na

: بیحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بیمار عشق شدن, باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن, باچشمان خمار نگریستن.

tyngdkraft

: سنگینی, ثقل, جاذبه زمین, درجه کشش, وقار, اهمیت, شدت, جدیت, دشواری وضع.

typ

: بمقدار متوسط, نسبتا, بمیزان متوسط, تقریبا, گونه, نوع, حروف چاپ, ماشین تحریر, ماشین کردن.

typisk

: نوعی.

typisk fr rstiden

: مناسب فصل, بموقع, بهنگام.

typograf

: مامور چاپخانه, چاپچی, مطبعه چی.

typografi

: فن چاپ, فن بیان وتعریف چیزی بصورت علا ءم ونشانه های رمزی.

typografisk

: چاپی, مربوط به چاپ.

typologi

: سنخ شناسی, گونه شناسی, نوع شناسی, نشانه شناسی.

typsnitt

: طرح حروف, سبک حروف.

typsttning

: حروف چینی.

tyrann

: ستمگر, حاکم ستمگر یا مستبد, سلطان ظالم.

tyrannf gel

: مرغ بهشتی, یکجورمرغ مگس گیر.

tyranni

: حکومت ستمگرانه, حکومت استبدادی, ستمگری, ظلم, ستم, جور, ظلم وستم.

tyrannisera

: ستم کردن, مستبدانه حکومت کردن.

tyrannisk

: ستمگرانه, وابسته بفرمانروای ظالم, ظالمانه, ستمگر, ستمگرانه, ظالمانه, از روی ظلم وستمگری.

tyristor

: تاریستون.

tysk

: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزدیک, : المانی, اسم خاص مخفف (جعرالد) (ز.ع.- انگلیس) سرباز المانی, المانی.

tysk lnn

: انجیر مصری, درخت چنار.

tyska

: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزدیک, : المانی.

tyskland

: المان.

tyst

: مادر, خاموشی, سکوت, شخص خاموش, ساکت بودن, ارام کردن, تسکین دادن, ساکت کردن, خموش, خاموش, ساکت, بیصدا, ارام, صامت, بیحرف.

tyst medgivande

: رضایت ضمنی, سکوت موجب رضا, انقیاد, طاقت, شکیبایی.

tyst/underf rstdd

: ضمنی, ضمنا, مفهوم, مقدر, خاموش, بارامی وسکوت.

tysta

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تیر یاتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعالیت شدن, ارام کردن, تسکین دادن, ساکت کردن, هش, ساکت, هیس, ساکت کردن, هیس گفتن.

tysta ned

: خاموش کردن, ارامش دادن, مخفی نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نیاوردن, ساکت, ارام, خموش, باغبانی.

tysta ned/tystna/tystnad

: خاموش کردن, ارامش دادن, مخفی نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نیاوردن, ساکت, ارام, خموش, باغبانی.

tystare

: ارام کننده, ارامتر.

tystl ten

: کم حرف, کم سخن, بی معاشرت و بی امیزش, کم حرف, کم گفتار, کم سخن, خاموش, ارام.

tystna

: خاموش کردن, ارامش دادن, مخفی نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نیاوردن, ساکت, ارام, خموش, باغبانی.

tystnad

: گوش کنید, اعلا م سکوت و شروع دادرسی در دادگاه, ارامش, سکون, خموشی, خاموشی, سکوت, ارامش, فروگذاری, ساکت کردن, ارام کردن, خاموش شدن.

tyvrr

: متاسفانه, بدبختانه.

U

udd

: نوک تیز منقار, نوک هلا ل, غره برج.

udda

: سوگند ملا یم, بخدا, : طاق, تک, فرد, عجیب و غریب, ادم عجیب, نخاله.

udde

: دماغه, شنل, دماغه, پرتگاه, دماغه بلند, راس, پرتگاه, برامدگی, دماغه.

uggla

: جغد, بوف.

ugglelik

: جغد مانند, جغدی.

ugn

: تنور, اجاق, کوره.

ukrainare

: اهل اوکرانی در کشور شوروی.

ukulele

: یک نوع الت موسیقی شبیه گیتار.

ulcers

: ریش, زخمی, قرحه ای, زخم دار, قرحه دار, مجروح.

ull

: پشم, جامه پشمی, نخ پشم, کرک, مو.

ull/ylle

: پشم, جامه پشمی, نخ پشم, کرک, مو.

ullig

: نرم وپشم دار, مثل پشم, لباس پشمی, عرق گیر کرکی, ژاکت پشمی, :پشم دار, پرپشم, پشمالو, پشم نما, خشن, فرفری

ulls ck

: کیسه پشم, کرسی یا صندلی دادگاه.

ulster

: ایالت اولسیتر در ایرلند, پالتو گشاد مردانه.

ultimatum

: اتمام حجت, اخرین پیشنهاد, قطعی, غایی, نهایی.

ultra

: فرا, ماورای, افراطی, خیلی متعصب, مافوق, :پیشوندیست بمعنی' ماورا' و ماورا فضا' و ماورا حدودو ثغور' و برتراز' و' مافوق' و' فرا.'

ultrakonservativ

: بیش از حد محافظه کار, خیلی محتاط.

ultramarin

: واقع در انسوی دریا, رنگ ابی سیر.

ultraviolett

: فرابنفش, ایجاد شده بوسیله اشعه ماورا بنفش یا فرابنفش.

umb rlig

: صرفنظر کردنی, چاره پذیر, غیرضروری, غیرواجب, چشم پوشیدنی, معاف کردنی.

umbra

: سایه, روح, شبح, سایه انداختن, قهوه ای مایل بزرد, سایه, شبح, روح, نقطه تاریک.

umbrande

: محرومیت, محروم سازی, تعلیق مقام, سختی.

umg nge

: مقاربت, امیزش, مراوده, معامله, داد و ستد.

umgs

: نوش, بسلا متی, دوستانه, خودمانی, بسلا متی کسی نوشیدن, صحبت دوستانه کردن.

undan

: کنار, یکسو, بیک طرف, دوراز, خارج, بیرون از, غایب, درسفر, بیدرنگ, پیوسته, بطور پیوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروی, غایب, رفته, بیرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

undanflykt

: طفره, گریز, تجاهل, بهانه, حیله, گریز زنی, دروغگویی, حرف دو پهلو, طفره, گریز, طفره زنی, اختفاء, عذر, بهانه, برگشت, ارتداد, بی ثباتی, تناقض گویی.

undanrja

: برداشت کردن, رفع کردن, عزل کردن.

undantag

: استثنا, ممانعت, محرومیت.

undantr nga

: از ریشه کندن, جای چیزی را گرفتن, جابجا شدن, جابجا کردن, تعویض کردن.

under

: زیر, پایین, در زیر, از زیر, پایین تر از, روی خاک, کوچکتر, پست تر, زیرین, پایینی, پایین تر, تحتانی, تحت نفوذ, تحت فشار, درمدت, هنگام, درجریان, در طی, زیر, درزیر, تحت, پایین تراز, کمتر از, تحت تسلط, مخفی در زیر, کسری دار, کسر, زیرین.

under ftterna

: در زیرپا, قسمت کف پا, بطور پنهانی, جلو راه.

under medell ngd

: کوچکتر از معمول, کوچکتر از اندازه معمولی.

under natten

: در مدت شب, در مدت یک شب, شبانه.

under tiden

: ضمنا, در این ضمن, درضمن, در اثناء, در خلا ل.

under/frundra sig

: چیز شگفت, شگفتی, تعجب, اعجاز, حیرت زده شدن, شگفت داشتن.

underarbete

: زمینه, اساس, پایه.

underarm

: ساعد, بازو, از پیش مسلح کردن, قبلا اماده کردن.

underbar

: دوست داشتنی, دلپذیر, دلفریب, شگرف, شگفت اور, شگفت انگیز, شگفت, عجیب, شگرف, حیرت اور, حیرت زا, عجیب وشگفت انگیز.

underbar/vidunderlig

: حیرت اور, عجیب, جالب.

underbara

: شگرف, شگفت اور, شگفت انگیز, شگفت, عجیب.

underbetona

: نقش خود رابخوبی انجام ندادن, دست خود را ادا نکردن.

underbinda

: بستن (شریان), مسدود کردن رگ.

underbl sa

: برانگیختن, جرات دادن, تربیت کردن, تشویق (به عمل بد) کردن, معاونت کردن(درجرم), تشویق, تقویت, ترغیب (به کار بد), برانگیختن, پروردن, تحریک کردن.

underbyggnad

: زیرساخت, زیر سازی, زیر ساختمان, زیر بنا.

underexponera

: کمتر از حد لزوم در معرض (نور و غیره) قرار دادن.

underfart

: مسیر جاده در زیر پل هوایی, جاده زیرجاده دیگری, زیرین راه.

underfrst dd

: التزامی, مجازی, اشاره شده, مفهوم, تلویحا فهمانده شده, مطلق, بی شرط.

underfrst dd/tyst

: التزامی, مجازی, اشاره شده, مفهوم, تلویحا فهمانده شده, مطلق, بی شرط.

underg ng

: نابودی, خرابی, خرابه, ویرانه, تباهی, خراب کردن, فنا کردن, فاسد کردن.

undergiven

: مطیع, فروتن, حلیم, خاضع, خاشع, سربزیر.

undergivenhet

: استعفا, واگذاری, کناره گیری, تفویض, تسلیم.

undergrva/underminera

: تحلیل بردن, از زیر خراب کردن, نقب زدن.

underh lla

: پذیرایی کردن, مهمانی کردن از, سرگرم کردن, گرامی داشتن, عزیزداشتن, تفریح دادن, قبول کردن.

underh llning

: پذیرایی, سرگرمی.

underh llstjnst

: امایش, امادها, مبحث تدارکات لشکر کشی, شعبه ای از فنون نظامی که درباره فن لشکرکشی و وساءط نقلیه وتهیه اردوگاه واذوقه ومهمات لا زمه درطی لشکر کشی بحث میکند.

underhandla

: گفتگو کردن, مذاکره کردن, به پول نقد تبدیل کردن (چک و برات), طی کردن.

underhll

: خرجی, نفقه, نگهداری, تعمیر, نگهداری کردن, هزینه نگهداری و تعمیر, مرمت.

underhlla/bjuda

: پذیرایی کردن, مهمانی کردن از, سرگرم کردن, گرامی داشتن, عزیزداشتن, تفریح دادن, قبول کردن.

underhllningstalang

: فن نمایش, نمایشگری.

underhuggare

: الت دست, دست نشانده, دلقک, الت دست شدن, ادم زیر دست, ادم پست و حقیر, دون پایه.

underhuset

: مجلس مبعوثان, مجلس عوام انگلیس.

underjorden

: عالم اموات, دنیای تبه کاران و اراذل, زیرین جهان.

underjordisk g ng

: زیر راه, راه زیر زمینی, ترن زیر زمینی, مترو.

underjordisk/tunnelbana

: راه اهن زیر زمینی, تشکیلا ت محرمانه و زیرزمینی, واقع در زیرزمین, زیر زمین.

underkastelse

: انقیاد, استیلا, پیروی, مطیع, تابع, تسلیم, واگذاری, تفویض, فرمانبرداری, اطاعت, اظهاراطاعت, انقیاد, سودمندی, کمک, چاپلوسی, تملق, زیر زاوری.

underkjol

: زیرپوش زنانه, زیر پیراهنی زنانه, هرچیزی شبیه شلیته

underklassare

: ادم طبقه سوم, خشن ورذل, دانشجوی سال اول نیروی دریایی.

underklder

: زیر پیراهنی, زیرپوش, لباس زیر, زیر پوش, زیرجامه, لباس زیر, زیرلباس, زیر جامه (زنانه), زیر پوش کودکان.

underkuva

: تحت انقیاد در اوردن, مطیع کردن, منکوب کردن.

underkuva/undertrycka

: مطیع کردن, مقهور ساختن, رام کردن.

underkyla

: بدرجه سرمای زیر نقطه انجماد رسیدن.

underl gsen

: پست, نا مرغوب, پایین رتبه, فرعی, درجه دوم.

underl pp

: لب زیرین.

underland

: کشور زیبای خیالی, سرزمین عجایب, سرزمین پرنعمت.

underleverant r/underentreprenr

: مقاطعه کار فرعی.

underleverant rskontrakt

: قرار داد فرعی بستن, قرار داد یا کنترات دست دوم, مقاطعه کاری فرعی, قرار دادفرعی.

underlgg

: در زیر چیزی لا یه قرار دادن, لا یه زیرین.

underlgsenhet

: پستی, مادونی.

underlig

: عجیب وغریب, دمدمی, بوالهوس, متلون, عجیب و غریب, غیر عادی, خل, خنده دار, مختل کردن, گرفتار شدن.

underliga

: ناشناس, بیگانه, خارجی, غریبه, عجیب, غیر متجانس.

underliggande skikt

: زیر لا یه, طبقه زیر, بنیاد, پی, طبقه زیر.

underltta

: اسان کردن, تسهیل کردن, کمک کردن.

undermedveten

: ناخود اگاه, نیمه هشیار, نیمه اگاه, درحالت ناخوداگاهی.

undern rd

: سوء تغذیه, گرفتارسوء تغذیه.

undernring

: سوء تغذیه, گرفتارسوء تغذیه.

underofficer

: درجه دار (نیروی دریایی).

underordna

: تابع, مادون, مرءوس.

underordnad

: فرعی, کمکی, کمتر, کوچکتر, پایین رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعی, کهاد, صغری, در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن, کماد, تابع, زیردست, افسر جزء, مادون, فرعی.

underordnande

: اطاعت, مادونی, مرءوسی, تبعیت, فرمان برداری.

underplagg

: زیر پوش, لباس بزیر, زیر جامه.

underprivilegierad

: محروم از مزایای اجتماعی و اقتصادی, درمضیقه, تنگدست, کم امیتاز.

underr tta

: براورد کردن, تقویم کردن, قیمت کردن, مطلع کردن, اگاهی دادن, اگاهی دادن, اعلا م کردن, اخطار کردن.

underr ttelser

: هوش, زیرکی, فراست, فهم, بینش, اگاهی, روح پاک یا دانشمند, فرشته, خبرگیری, جاسوسی.

underreden

: شاسی اتومیل, اسکلت, کالبد.

underrttelse

: هوش, زیرکی, فراست, فهم, بینش, اگاهی, روح پاک یا دانشمند, فرشته, خبرگیری, جاسوسی, اخطار, اگاه سازی.

underrubrik

: لوله انتهای میل لنگ یا پیستون موتور بخار, وزنه مستطیلی که به سیم نقاله روی سطل معدنچیان اویخته میشود.

unders ka

: امتحان کردن, بازرسی کردن, معاینه کردن, بازجویی کردن, ازمودن, ازمون کردن, جستار کردن, رسیدگی کردن(به), وارسی کردن, بازجویی کردن(در), تحقیق کردن, استفسار کردن, اطلا عات مقدماتی بدست اوردن.

unders kningsdomare

: طبیب قانونی.

undersida

: طرف یا سوی زیرین, سطح پایینی, زیرین, دورنی.

underskatta

: چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن, ناچیز شمردن, دست کم گرفتن.

underskattning

: ناچیز پنداشتن, دست کم گرفتن, تخمین کم.

underskning

: استنطاق, بازجویی, رسیدگی, جستار, تحقیق, رسیدگی, سرند, نمایش بر روی پرده تلویزیون, ازمایش.

underskning

: پیمایش, زمینه یابی, بازدید کردن, ممیزی کردن, مساحی کردن, پیمودن, بررسی کردن, بازدید, ممیزی, براورد, نقشه برداری, بررسی, مطالعه مجمل, بردید.

underskott

: کمبود, کسر, کسرعمل, کسر درامد.

underslev

: خرید و فروش مقامهای دولتی ومذهبی با پول, خیانت در امانت, ستیزه جو.

underst

: پایین ترین, زیر ترین, ادنی.

understd

: اعانه, کمک هزینه, کمک مالی, تحمل کردن, حمایت کردن, متکفل بودن, نگاهداری, تقویت, تایید, کمک, پشتیبان زیر برد, زیر بری, پشتیبانی کردن.

understr m

: جریان تحتانی, عمل پنهانی, زیر موج, پاریز, جریان اب زیردریا.

understryka

: زیر چیزی خط کشیدن, تاکید کردن, خط زیرین.

understrykning

: خط یا علا متی زیرچیزی کشیدن, تاکید, زیرین خط.

underteckna

: امضاء کردن.

undertecknad

: امضاء کننده زیر, دارای امضاء (در زیر صفحه).

undertecknare

: امضاء کننده, صاحب امضاء, امضایی, امضاء کننده.

undertr ja/vst

: جلیقه, زیرپوش کشباف, لباس, واگذارکردن, اعطا کردن, محول کردن, ملبس شدن.

undertrja

: زیرپیراهنی, عرقگیر.

undertrycka

: باز فشردن, باز کوفتن, فرونشاندن, سرکوب کردن, در خود کوفتن, موقوف کردن.

undertrycka/kuva

: فرونشاندن, سرکوبی کردن, تسکین دادن.

undertryckande

: سرکوبی, موقوف سازی.

undertryckare

: جلوگیری کننده, فرونشاننده, موقوف سازنده.

undertryckt

: موقوف, موقوف شده.

underutskott

: کمیته فرعی, سوکمیسیون.

underutvecklad

: کم پیشرفت, رشد کافی نیافته, عقب افتاده.

underv rdera

: کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن.

undervattens-

: زیرابی, متحرک در زیراب, زیر دریا, زیر اب, چیر ابی, زیر ابزی.

undervattensb t/ubt

: زیر دریایی, تحت البحری, زیر دریا حرکت کردن, با زیر دریایی حمله کردن.

undervegenation

: زیر رست, بوته ها و درختان کوچکی که زیر گیاه بزرگتری میروید, زیر گیاه, پشم یا رویش زیرین.

undervegetation

: زیر رست, بوته ها و درختان کوچکی که زیر گیاه بزرگتری میروید, زیر گیاه, پشم یا رویش زیرین.

underviktig

: کسر وزن, دارای کسروزن.

undervisa

: اموختن, تعلیم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمی یا تدریس کردن.

undervisning

: اموزش و پرورش, شهریه, حق تدریس, تعلیم, تدریس, اموزانه

undervrdering

: سبک شماری سهل گیری, ناچیز شماری, کتمان حقیقت, دست کم گرفتن.

undf gna

: خوراک لذیذ, مهمانی, سور دادن, رفتار کردن, تلقی کردن, مورد عمل قرار دادن.

undfly

: رستن, گریختن, دررفتن, فرارکردن, رهایی جستن, خلا صی جستن, جان بدربردن, گریز, فرار, رهایی, خلا صی, اجتناب کردن.

undg

: رستن, گریختن, دررفتن, فرارکردن, رهایی جستن, خلا صی جستن, جان بدربردن, گریز, فرار, رهایی, خلا صی.

undomsf ngelse

: بهساز گاه, دارالتادیب.

undrar

: شگفت, تعجب, حیرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حیرت انگیز, غریب.

undre

: پایین اوردن, تخفیف دادن, کاستن از, تنزل دادن, فروکش کردن, خفیف کردن, پست تر, پایین تر, :اخم, عبوس, ترشرویی, هوای گرفته وابری, اخم کردن.

undre lager

: پشم زیرین, زیر لا یه.

undulat

: مرغ عشق.

undvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

undvara/avvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

undvika

: دوری کردن از, احتراز کردن, اجتناب کردن, طفره رفتن از, الغاء کردن, موقوف کردن.

undvika/undg

: طفره زدن از, گریز زدن از, ازسربازکردن, تجاهل کردن.

undvikande

: پرهیز, اجتناب, کناره گیری, احتراز, طفره, گریزان, فرار, طفره زن.

ung

: جوان, تازه, نوین, نوباوه, نورسته, برنا.

ung dam

: دوشیزه, خدمتکار.

ung kvinnlig filmstj rna

: ستاره کوچک, ستاره کوره.

ung svan

: جوجه قو, بچه قو.

unga

: جوان, تازه, نوین, نوباوه, نورسته, برنا.

ungdom

: نوباوگان, جوانی, شباب, شخص جوان, جوانمرد, جوانان.

ungdomlig

: جوان شونده, نو جوان, تازه جوان, نوجوان, در خور جوانی, ویژه نو جوانان, دارای نیروی شباب, جوان, باطراوت.

ungdomsfngelse

: بهساز گاه, دارالتادیب.

ungdomsverk

: اثار دوره جوانی, تالیفات دوره جوانی شعرا و نویسندگان بزرگ.

unge

: بزغاله, چرم بزغاله, کودک, بچه, کوچولو, دست انداختن, مسخره کردن.

ungef r

: درباره, گرداگرد, پیرامون, دور تا دور, در اطراف, نزدیک, قریب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقریبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.

ungef rligt

: تقریبا.

ungefrlig

: تقریبی, تقریب زدن.

ungersk

: مجارستانی, مجار, کولی.

ungh st

: کره اسب, شخص ناازموده, تازه کار, نوعی طپانچه.

unghare

: بچه ء خرگوش یکساله, معشوقه.

unghna

: جوجه مرغ یکساله و کمتر, مرغ جوان, مرغ تازه تخم کرده.

ungkarl

: بدون عیال, عزب, مجرد, مرد بی زن, زن بی شوهر, مرد یا زنی که بگرفتن اولین درجه ء علمی دانشگاه ناءل میشود, لیسانسیه, مهندس, باشلیه, دانشیاب.

ungkarlshotell

: اطاق ارزان قیمت.

ungkarlsstnd

: تجرد, عزبی.

ungm

: دوشیزه, خدمتکار, دوشیزه, دختر باکره, جدید.

ungm/ogift kvinna

: دختر خانه مانده, دختر ترشیده.

ungsbakad r tt

: نان شیرینی, شیرینی اردی, غذای پخته.

ungt trd

: نهال, قلمه درخت, درخت تازه وجوان.

ungtjur

: راندن, بردن, راهنمایی کردن, هدایت کردن, گوساله پرواری, رهبری, حکومت.

ungtupp

: جوجه خروس, خروسک.

uniform

: لباس متحدالشکل نظامی, ملبوس هنگی.

uniformsrock/vapenrock

: نیام, پیراهن بی استین یا با استین که مرد وزن میپوشیده اند, بلوزیا کت کوتاه کمربند دار, کت کوتاه سربازان انگلیس, پوشش.

unika

: بیتا, بی همتا, بیمانند, بی نظیر, یکتا, یگانه, فرد.

unison kyrkosng

: مناجات با الحان, سرود مناجاتی و بدون موسیقی.

universal-

: چند منظوره.

universalitet

: اصل عمومیت, کلیت, عام گرایی, جامعیت

universalmedel

: اکسیر, نوشدارو, علا ج عام, اسقولوفندریون.

universitet

: دانشگاه, تیم اول دانشگاه یا دانشکده, دانشگاهی.

universitetsdr kt

: لباس رسمی استادی دانشگاه, لباس دانشگاهی.

universitetsstuderande som avlagt frsta examen

: وابسته به تحصیلا ت فوق لیسانس, دانش اموخته.

universum

: جهان.

unken

: بدبو, شلخته, چرک, پلید, پوسیده, ترشیده, بو گرفته, کهنه, کفک زده, قدیمی مسلک, کپک زده, بوی ناگرفته, پوسیده, کهنه.

unkna

: کپک زده, بوی ناگرفته, پوسیده, کهنه.

uns

: اونس, مقیاس وزنی برابر 5301/13 گرم, چیز اندک.

upp

: بالا, در حال کار.

upp

: روی, بر, بر روی, فوق, بر فراز, بمحض, بمجرد.

upp och ner

: وارونه, معکوس, واژگون.

upp t

: بالا یی, روببالا, روبترقی, بطرف بالا.

upp till

: تاحد, تا, تاحدود, بمیزان.

uppackning

: عصاره گیری, عصاره, اصل ونسب, استخراج.

uppassare

: کسی که در بار مشروبات برای مشتریان می ریزد, متصدی بار.

uppassare/steward

: وکیل خرج, پیشکار, مباشر, ناظر, مباشرت کردن.

uppb d

: وضع مالیات, مالیات بندی, مالیات, خراج, وصول مالیات, باج گیری, تحمیل, نام نویسی, مالیات بستن بر, جمع اوری کردن.

uppbl sbar

: قابل تورم یا باد کردن.

uppbl st

: پرشکوه.

uppblsning

: تورم.

uppblsthet

: دبدبه, شکوه, اب وتاب, جلوه وشکوه.

uppbrott

: کوچ, هزیمت.

uppbygga

: تهذیب کردن, اخلا ق اموختن, تقدیس کردن, تقویت کردن.

uppbyggelse

: تهذیب, تهذیب اخلا ق, تعلیم, تقدیس.

uppdatera

: بصورت امروزی در اوردن, جدید کردن.

uppdaterad

: تجدید نظر شده.

uppdaterande

: بهنگام دراوری.

uppdatering

: بصورت امروزی در اوردن, جدید کردن.

uppdela

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان.

uppdela i stavelser

: هجابندی کردن, تقسیم به هجای مقطع کردن.

uppdelning

: ترک, انشعاب, دوبخشی, شکافتن.

uppdelning/skiljevgg

: تیغه, دیواره, وسیله یا اسباب تفکیک, حد فاصل, اپارتمان, تقسیم به بخش های جزء کردن, تفکیک کردن, جدا کردن.

uppdrag

: گمارش.

uppdrag/fullmakt/kommission

: ماموریت, تصدی, حق العمل, فرمان, حکم, هیلت, مامورین, کمیسیون, انجام, : گماشتن, ماموریت دادن.

uppdragsgivare

: کارفرما, سرکار, مباشر ظالم, جبار, سختگیر.

uppdykande

: بیرون اینده, طالع, براینده, ناشی, مبرم, مضر, اثرات ناشیه, معلول, ظهور, خروج, پیدایش, ظهور ثانی.

uppe

: بالا, در حال کار.

uppeh ll

: تنفس (بمعنی زنگ تنفس یا فاصله میان دو پرده نمایش) باد خور, غیر داءم, نوبه ای, تنفس دار, انقطاع, تعلیق, عقب نشینی, پس زنی, پس رفت کردن, بازگشت, فترت, دوره فترت, تعطیل موقتی, تنفس, گوشه, کنار, پستی, تورفتگی, موقتا تعطیل کردن, طاقچه ساختن, مرخصی گرفتن, تنفس کردن.

uppeh lle

: وسیله معاش, معاش, اعاشه, معیشت.

uppehlla

: نگهداشتن, متحمل شدن, تحمل کردن, تقویت کردن, حمایت کردن از.

uppemot

: تاحد, تا, تاحدود, بمیزان.

uppenbar

: بدیهی, اشکار, مشهود, اشکار, هویدا, معلوم, واضح, بدیهی, مریی, مشهود.

uppenbar/upprrande

: اشکار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقیح, زشت.

uppenbar/visa

: بازنمود کردن, بارز, اشکار, اشکار ساختن, معلوم کردن, فاش کردن, اشاره, خبر, اعلا میه, بیانیه, نامه.

uppenbara

: اشکار, هویدا, معلوم, واضح, بدیهی, مریی, مشهود.

uppenbarelse

: فاش سازی, اشکار سازی, افشاء, وحی, الهام.

uppenbarelse/avsl jande

: فاش سازی, اشکار سازی, افشاء, وحی, الهام.

uppenbarelseboken

: کتاب مکاشفات یوحنا, مکاشفه, الهام.

uppf da

: قوت دادن, غذا دادن, خوراک دادن, تغذیه, پرورش, تربیت, تغذیه, غذا, بزرگ کردن (کودک), بار اوردن بچه, پروردن.

uppf r

: بالا یی, روببالا, روبترقی, بطرف بالا.

uppf r/uppfr backen

: سر بالا یی, جاده سربالا, دشوار, مشکل.

uppf ra sig

: سازش کردن, جور بودن, تحمل کردن, دربرداشتن, حامل بودن, رفتار.

uppf rande

: رفتار, سلوک, وضع, حرکت.

uppfatta

: دریافتن, درک کردن, توقیف کردن, بیم داشتن, هراسیدن.

uppfattning

: درک, فهم, بیم, هراس, دستگیری, دودکش, بالا گیری, بلند سازی, درک, ادراک, فهم.

uppfdande

: پرورش, تولیدمثل, تعلیم وتربیت.

uppfinna

: اختراع کردن, از پیش خود ساختن, ساختن, جعل کردن, چاپ زدن, تاسیس کردن.

uppfinna/frfalska

: ساختن.

uppfinnar-

: اختراع کننده, اختراعی, مبتکر.

uppfinnare

: مدبر, طرح ریز, کوشا وزرنگ, مخترع, جاعل.

uppfinning

: اختراع, ابتکار.

uppfostra

: فرهیختن, تربیت کردن, دانش اموختن, تعلیم دادن.

uppfostran

: تربیت, پرورش, روش اموزش و پرورش بچه.

uppfostrare

: معلم, مربی, فرهیختار.

uppfostringsanstalt

: بهساز گاه, دارالتادیب.

uppfr backen

: سر بالا یی, جاده سربالا, دشوار, مشکل.

uppfr trappan

: بالا خانه, دراشکوب بالا, ساختمان فوقانی.

uppfra sig illa

: بدرفتاری کردن, درست رفتار نکردن, بی ادبی کردن.

uppfriska

: تازه کردن, نیروی تازه دادن به, از خستگی بیرون اوردن, روشن کردن, با طراوت کردن.

uppfylla

: انجام دادن, تکمیل کردن, تمام کردن, براوردن, واقعیت دادن.

uppg ng

: چرخش ببالا, برگشت (بوضع بهتر), تبدیل به احسن, تغییر وضع, روبترقی.

uppg relse

: واریز, تصفیه, تسویه, پرداخت, توافق, ته نشینی, مسکن, کلنی, زیست گاه, مرحله نهایی مسابقات, ازمایش نیرو.

uppge

: چشم پوشیدن از, صرفنظر کردن از, رها کردن.

uppgift

: کارهای عادی و روزمره, کار مشکل, کارسخت وطاقت فرسا, بماموریت فرستادن, وابسته به ماموریت, ماموریت, هیلت اعزامی یا تبلیغی, کار, وظیفه, تکلیف, امرمهم, وظیفه, زیاد خسته کردن, بکاری گماشتن, تهمت زدن, تحمیل کردن.

uppgivenhet

: ترک, رهاسازی, واگذاری, دل کندن.

uppgra/genomdriva

: معامله کردن, داد وستد کردن.

uppgradering

: بهبود امکانات, ترفیع.

uppgrelse/nybygge

: واریز, تصفیه, تسویه, پرداخت, توافق, ته نشینی, مسکن, کلنی, زیست گاه.

uppgrvning

: پشته خاک, ختل خاکی, خاک ریزی, سنگر.

upph ja

: بلند کردن, بالا بردن, ترفیع دادن, عالی کردن, نشاط دادن, افراشتن.

upph r

: ایستادن, موقوف شدن, دست کشیدن, گرفتن, وقفه, ایست, توقف.

upph va

: لغو کردن, باطل کردن, خنثی کردن, ناتوان کردن, علیل کردن, باطل کردن, لغو کردن, احضار کردن, احضار, باز گردانی, الغاء, لغو, فسخ.

upphetsa

: بیدار کردن, برانگیختن, تحریک کردن.

upphetsande

: برانگیزنده, محرک, مهیج, وسیله القاء.

upphetsning

: شور, تهییج, تحریک, تهییج, انگیزش.

upphittare

: یابنده, پیدا کننده.

upphja

: بلند کردن, متعال کردن, تجلیل کردن, تمجیدکردن.

upphja p tronen

: برتخت سلطنت نشاندن, بلندکردن, بالا بردن.

upphjelse

: بلندی, جای بلند وبرامدگی, ترفیع, تجلیل, بلندی, سرافرازی, ستایش, تمجید.

upphra

: ایستادن, موقوف شدن, دست کشیدن, گرفتن, وقفه, ایست, توقف.

upphrande

: ایست, توقف, انقطاع, پایان.

upphva/f rkasta

: رد کردن, کنار گذاشتن, مسلط شدن بر.

upphvande

: باطل سازی, ابطال, القاء, بطلا ن, شرط بطلا ن یا القاء, شکست, باطل سازی.

uppk ftig

: جسور, گستاخ, پر رو, دارای لب اویزان, خوشمزه, پر رو.

uppkftig typ

: ادم بیشرم, بچه پر رو.

uppkomling

: نوکیسه, تازه بدوران رسیده, ادم متکبر, یکه خوردن, روشن کردن(موتور ماشین و غیره).

uppkomst

: امر فوق العاده و غیره منتظره, حتمی, ناگه اینده, اورژانس, رویداد, خطور, اتفاق ناگهانی.

uppkopplad

: بسته, متصل.

uppl sa/upplsas

: از هم پاشیدن, تجزیه کردن, متلا شی شدن.

uppl sas

: از هم پاشیدن, تجزیه کردن, متلا شی شدن.

uppl slig

: حل شدنی, تجزیه پذیر, قابل حل, جداشدنی.

upplaga

: چاپ, ویرایش, بر امد, پی امد, نشریه, فرستادن, بیرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشی شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, کردار, اولا د, نتیجه بحث, موضوع, شماره.

uppland

: زمین پشت ساحل, مناطق داخلی کشور.

uppleva

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

uppleva/upplever

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

upplevde

: ورزیده, با تجربه.

upplever

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

upplevt

: ورزیده, با تجربه.

uppliva

: بازنو کردن, تجدید کردن, نو کردن, تکرار کردن.

uppliva/galvanisera

: با برق اب طلا یا نقره دادن به, اب فلزی دادن, ابکاری فلزی کردن.

upplopp

: اشوب, شورش, فتنه, بلوا, غوغا, داد و بیداد, عیاشی کردن, شورش کردن.

upplsa

: خرد کردن, تجزیه شدن, فرو ریختن, از هم پاشیدن, فاسد شدن, متلا شی شدن یاکردن, از برخواندن, با صدایی موزون خواندن.

upplsbarhet

: قابلیت حل.

upplsning

: انحلا ل, برهم خوردگی, تجزیه, حل, فساد, از هم پاشیدگی, فسخ, از بر خوانی, تک نوازی, رسیتال, تحلیل, تجزیه, حل, نتیجه, ثبات قدم, عزم, قصد, نیت, تصمیم, تصویب.

upplsning/konsert

: از بر خوانی, تک نوازی, رسیتال.

upplysa

: روشن فکرکردن, روشن کردن, تعلیم دادن, روشن کردن, درخشان ساختن, زرنما کردن, چراغانی کردن, موضوعی را روشن کردن, روشن (شده), منور, روشن فکر.

upplysa/klarna/ljusna

: روشن کردن, زرنگ کردن, درخشان شدن.

upplysning

: روشن فکری, روشن سازی, تنویر, چراغانی, تذهیب, اشراق, روشنایی, احتراق, اشتعال, نورافکنی, سایه روشن.

upplysningar

: اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رسانی.

uppm rksamhet

: توجه, رسیدگی.

uppmana

: نصحیت کردن, تشویق و ترغیب کردن, اصرار کردن, با اصرار وادار کردن, انگیختن, تسریع شدن, ابرام کردن, انگیزش.

uppmana/sufflera

: بیدرنگ, سریع کردن, بفعالیت واداشتن, برانگیختن, سریع, عاجل, اماده, چالا ک, سوفلوری کردن.

uppmaning

: نصحیت, تشویق.

uppmjukande

: نرم کننده, ملین, لینت اور.

uppmrksam

: مواظب, ملتفت, متوجه, بادقت, متوجه, مواظب, متفکر, اندیشناک, در فکر, مراعات کننده, مراقب, هوشیار.

uppmuntra

: تشویق کردن, دلگرم کردن, تشجیح کردن, تقویت کردن, پیش بردن, پروردن, نشاط دادن, شادمان کردن, روح بخشیدن, دل دادن, جرات دادن, تشجیع کردن.

uppmuntran

: اطمینان مجدد, بیمه اتکایی, بیمه ثانوی.

uppmuntrande

: تشویق, دلگرمی, مشوق, دلگرم کننده.

uppmuntring

: تشویق, دلگرمی.

uppn

: دست یافتن, انجام دادن, بانجام رسانیدن, رسیدن, ناءل شدن به, تحصیل کردن, کسب موفقیت کردن (حق.) اطاعت کردن (در برابر دریافت تیول), دست یافتن, رسیدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام کردن, بدست اوردن, بانتهارسیدن, زدن.

uppn elig

: ناءل شدنی, دردسترس, بدست اوردنی.

uppnende

: دست یابی, نیل, حصول, اکتساب.

uppnosig

: دارای گونه های برامده, گستاخ, پررو.

uppodla

: کشت کردن, زراعت کردن (در), ترویج کردن.

uppodling

: استرداد, اباد سازی, احیا اراضی, احیا.

uppoffra

: قربانی, قربانی برای شفاعت, فداکاری, قربانی دادن, فداکاری کردن, قربانی کردن جانبازی.

uppoffring

: قربانی, قربانی برای شفاعت, فداکاری, قربانی دادن, فداکاری کردن, قربانی کردن جانبازی.

uppr kna/bertta

: برشمردن, یکایک گفتن, تعریف کردن, شمارش مجدد, باز گفتن.

uppr kning

: سجاف, اسم نویسی, فهرست نویسی, خیش کنی.

uppr rdhet

: اضطراب, پریشانی.

uppr ttande

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

uppr tthlla

: اجراکردن, از پیش بردن, وادار کردن, مجبورکردن, تاکیدکردن.

uppr tthlla f rbindelse

: ارتباط پیدا کردن, رابطه داشتن, بستگی داشتن, رابط نظامی بودن.

upprada

: دریک ردیف قرار گرفتن, بصف کردن, درصف امدن, ردیف کردن.

upprepa

: تکرار کردن, دوباره گفتن, بازگو کردن, دوباره گفتن, تکرار کردن, دوباره انجام دادن, دوباره ساختن, تکرار, تجدید, باز گفتن, بازگو کردن, بازگو, باز انجام.

upprepade

: پی در پی, مکرر.

upprepande

: باز رخداد, باز گشت, رویدادن مجدد, عود.

upprepas

: عود کردن, تکرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

upprepat

: مکررا.

upprepning

: تکرار, گفتن, بازگو, تصریح, تکرار, باز انجام, باز گویی, باز گو, تکرار, تجدید, اعاده.

uppreta

: خشمگین کردن, عصبانی کردن.

uppriktig

: بی تزویر, منصفانه, صاف وساده, رک گو, بی پرده حرف زن, رک, بی پرده, صریح, نیرومند,مجانی, چپانیدن, پرکردن, اجازه عبور دادن, مجانا فرستادن, معاف کردن, مهر زدن, باطل کردن, مصون ساختن

uppriktighet

: سفیدی, خلوص, صفا, رک گویی.

uppriktigt sagt

: رک وپوست کنده, صراحتا, جوانمردانه.

uppringare

: دیدنی کننده, صدا زننده, دعوت کننده, ملا قات کننده.

upprkna

: یکایک شمردن.

uppror

: بر خیزش, طغیان, شورش, فتنه, قیام, طغیان, سرکشی, شورش, تمرد, شورش یا طغیان کردن, اظهار تنفر کردن, طغیان, شورش, بهم خوردگی, انقلا ب, شوریدن.

uppror/rabalder

: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبیداد, غریو, شورش, همهمه.

upprorisk

: متمرد, شورشی, یاغی, سرکش, متمرد, اشوبگرانه, فتنه جویانه, فتنه گر.

upproriskhet

: اشوب, فتنه, فاسد, شورش, اغتشاش, فتنه جویی.

upprorsmakare

: بلواگر, اشوبگر, شورشی.

upprorsman

: طغیان, سرکشی, شورش, تمرد.

upprra

: بکارانداختن, تحریک کردن, تکاندادن, اشفتن, پریشان کردن, سراسیمه کردن.

upprtt

: قاءم, راست.

upprtt

: قاءم, راست.

upprttande/institution

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

upprtth llare

: نگهبان, سرایدار, نگهدارنده, محافظ.

upprusta

: تجدید تسلیحات کردن, دوباره مسلح شدن یا کردن.

upprustning

: تجدید تسلیحات.

upprymdhet

: بالا بری, رفعت, ترفیع, سرفرازی شادی, نشاط.

upps t

: قصد قبلی, عمد.

uppsats

: مقاله, انشاء, ازمایش کردن, ازمودن, سنجیدن, عیارگیری کردن(فلزات), تالیف, مقاله نویسی.

uppsats/frs k

: مقاله, انشاء, ازمایش کردن, ازمودن, سنجیدن, عیارگیری کردن(فلزات), تالیف, مقاله نویسی.

uppsgning

: اخراج, مرخصی, برکناری, ملا حضه کردن, اخطار, اگهی.

uppskatta

: قدردانی کردن (از), تقدیر کردن, درک کردن, احساس کردن, بربهای چیزی افزودن, قدر چیزی را دانستن, لذت بردن, برخوردارشدن از, بهره مندشدن از, دارابودن, برخوردارشدن, براورد, دیدزنی, تخمین, تقویم, ارزیابی, قیمت, شهرت, اعتبار, براوردکردن, تخمین زدن.

uppskatta/hgaktning

: قدر, اعتبار, اقدام, رعایت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا یق دانستن, محترم شمردم.

uppskattande

: قدردان, مبنی بر قدردانی, قدرشناس, حق شناسی.

uppskattning

: قدردانی, تقدیر, درک قدر یا بهای چیزی.

uppskjuande

: تاخیر اندازی, تعویق, موکول ببعد کردن.

uppskjuta

: عقب انداختن, بتعویق انداختن, موکول کردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.

uppskjuta/drja

: عقب انداختن, بتعویق انداختن, تاخیرکردن, تسلیم شدن, احترام گذاردن.

uppskov

: مجازات کسی را بتعویق انداختن, رخصت.

uppslagsverk

: دایره المعارف, دایره العلوم, دانش جنگ.

uppsluka

: حریصانه خوردن, بلعیدن, غرق کردن در, غوطه ورساختن, توی چیزی فروبردن, فراگرفتن, خروشان کردن.

uppsluka/f rtra

: بلعیدن, فرو بردن, حریصانه خوردن.

uppsluppen

: وحشی, غیر قابل کنترل, بی قانون و قاعده.

uppsnappa

: بریدن, قطع کردن, جدا کردن, حاءل شدن, جلو کسی را گرفتن, جلو گیری کردن.

uppsnappa/hejda

: بریدن, قطع کردن, جدا کردن, حاءل شدن, جلو کسی را گرفتن, جلو گیری کردن.

uppsnappande

: جلوگیری, حاءل شدن, قطع کردن.

uppsp rande

: ردیابی, ترسیم.

uppspelning

: بازنواختن, بازنواخت.

uppst

: برخاستن, بلند شدن, رخ دادن, ناشی شدن, بوجود اوردن, برامدن, طلوع کردن, قیام کردن, طغیان کردن, ناگهان رخ دادن, اتفاقا امدن, سرزده وارد شدن, تصادفی روی دادن, غیرمترقبه بودن.

uppst ndelse

: شور, تهییج.

uppstigande

: فراز جو, فراز گرای, صعودی, بالا رونده, سمت الراس, نوک, صعود, عروج عیسی به اسمان, معراج.

uppstr ms

: بالا ی رودخانه, نزدیک به سرچشمه, مخالف جریان رودخانه

uppstrckning

: سرزنش, دسته بندی, درجه, رتبه, نرخ.

uppstudsig

: نا فرمان, گردن کش, سرکش.

uppstudsig/upprorisk

: نا فرمان, گردن کش, سرکش.

uppsuga

: درکشیدن, دراشامیدن, جذب کردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), کاملا فروبردن, تحلیل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.

uppsugningsfrm ga

: خاصیت درکشی یا دراشامی, جذب, فروبری, تحلیل, قابلیت جذب, قدرت جذب.

uppsving

: غرش (توپ یاامواج), صدای غرش, غریو, پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم, توسعه عظیم(شهر), غریدن, غریو کردن (مثل بوتیمار), بسرعت درقیمت ترقی کردن, توسعه یافتن

uppsvlld

: پف کردن, باد کرده, باد دار, , ورم کرده, اماس کرده.

uppt cka

: یافتن, کشف کردن.

uppt cker

: پی بردن, دریافتن, یافتن, پیدا کردن, کشف کردن, مکشوف ساختن.

uppt g/skoj

: جست وخیز, حرکت تند و چالا ک در رقص, تفتیش وجستجو (خصوصا برای اسلحه و اموال دزدی), از خوشی جست وخیز کردن, تفتیش وجستجو کردن, بانشاط, مسرور, فرز.

uppt nda

: .

uppta

: درکشیدن, دراشامیدن, جذب کردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), کاملا فروبردن, تحلیل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در, مربوط ساختن, پیوستن, اشناکردن, درمیان خود پذیرفتن, به فرزندی پذیرفتن, مربوط, وابسته.

upptagen

: مشغول, اشغال, پریشان حواس, شیفته, پرمشغله, گرفتار.

upptakt

: اغاز, ابتدا, شروع, ضربه غیر موکد مخصوصا در پایان قطعه, خوش بین, موفق, شادمان, شادکام.

upptckare

: کاشف, یابنده, پی برنده.

upptckt

: کشف, اکتشاف, پی بری, یابش.

upptg

: غریب و عجیب, بی تناسب, مسخره, وضع غریب و مضحک, ملکه افسانه ای کارتاژ, جست و خیز احمقانه, طفره, گریز, شوخی, لطفه, شوخی, سرحال, بسرعت حرکت کردن, بسرعت چرخ زدن, طفره رفتن.

upptgsmakare

: کسیکه شوخی زننده کند.

upptr da

: انجام دادن, کردن, بجا اوردن, اجرا کردن, بازی کردن, نمایش دادن, ایفاکردن.

upptr dande/uppfrande

: اخلا ق, رفتار, سلوک, وضع.

upptr de

: قیل وقال, مزاحمت, زد وخورد, بلوا.

upptrdande

: اجرا, نمایش, ایفا, کاربرجسته, شاهکار.

uppv xttid

: نو جوانی, دوره جوانی, دوره ء شباب, بلوغ, رشد.

uppvakta

: توجه کردن, مواظبت کردن, گوش کردن (به), رسیدگی کردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت کسی بودن, همراه بودن (با), درپی چیزی بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار کشیدن, انتظار داشتن.

uppvaktning

: اظهار عشق, معاشقه.

uppvga

: خنثی کردن, برابری کردن با, جبران کردن, سنگین تر بودن از, پیشی جستن, سنگین تر بودن از, مهمتربودن از.

uppvigling

: سراسیمگی, اشفتگی, هیجان, تلا طم, تحریک.

uppvisa

: نمایش, نمایش دادن, نمایاندن.

ur

: خارج از, بیرون از, در خارج, بواسطه.

uralstring

: ایجاد موجود زنده از مواد بی جان, تولید خود بخود.

uran

: اورانیوم.

uranos

: خدای اسمان فرزند زمین و پدر تیتان ها(طءتانس), ستاره اورانوس.

urarta

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

urarta/degenerera

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

urbanisera

: شهری کردن, مدنی کردن, صیقلی کردن, صاف کردن, تصفیه کردن, مودب کردن.

urbanisering

: شهری سازی, اسکان درشهر.

urbleka

: تغییر رنگ دادن, بی رنگ کردن.

urbleka/avfrga

: تغییر رنگ دادن, بی رنگ کردن.

urholka

: منقار, اسکنه جراحی, بزورستانی, غضب, جبر, در اوردن, کندن, با اسکنه کندن, بزور ستاندن, گول زدن.

urholka/trycka ut

: منقار, اسکنه جراحی, بزورستانی, غضب, جبر, در اوردن, کندن, با اسکنه کندن, بزور ستاندن, گول زدن.

urin-

: ادراری, موجود در ادرار, پیشابی, پیشابی, ادراری, بولی, پیشاب دان.

urin

: پیشاب, ادرار, زهر اب, بول, شاش.

urinera

: ادرار کردن, شاشیدن, پیشاب کردن.

urinoar

: ظرف پیشاب, گلدان ادرار, شاشگاه, محل ادرار.

urinvnare

: بومی, اصلی, سکنه اولیه, اهل یک اب و خاک, بومی, ساکن اولیه, اهلی, قدیم, گیاه بومی.

urkalka

: کلسیم چیزی را گرفتن, بی اهک کردن.

urklipp

: تخته کوچکی که گیره ای برای نگاه داشتن کاغذ دارد, تخته رسم گیره دار.

urklippsalbum

: مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده, مجموعه, مرقع, دفتر اجناس اوراق.

urklippshanterare

: تخته کوچکی که گیره ای برای نگاه داشتن کاغذ دارد, تخته رسم گیره دار.

urkoppling

: تجزیه.

urlaka

: صافی کردن, از صافی گذراندن, صافی, شستن.

urmakare

: ساعت ساز.

urmakarkonst

: فن وهنر وقت سنجی, وقت شناسی, ساعت سازی.

urminnes

: یاد نیاوردنی, بسیار قدیم, خیلی پیش, دیرین.

urna

: کوزه, گلدان, گلدان یا ظرف محتوی خاکستر مرده.

urolog

: ویژه گر بیماریهای دستگاه ادرار.

urologi

: رشته ای از علم طب که در باره بیماری دستگاه ادراری وتناسلی بحث میکند.

urologisk

: رشته ای از علم طب که در باره بیماری دستگاه ادراری وتناسلی بحث میکند.

urs kt

: پوزش, عذرخواهی (رسمی), اعتذار, مدافعه.

urs ktande

: پوزش امیز, اعتذاری, دفاعی.

ursinne

: تشدید, غضب.

ursinnig

: خشمناک, اتشی, عصبانی, متلا طم, متعصب.

urskilja

: تشخیص دادن, تمیز دادن.

urskilja/m rka

: تشخیص دادن, تمیز دادن.

urskiljande

: وابسته به تبعیض یا تمیز, مراقبت, دیدبانی, جاسوسی.

urskiljning

: بصیرت, احتیاط, حزم, نظر, رای, صلا حدید.

urskiljning/gottfinnande

: بصیرت, احتیاط, حزم, نظر, رای, صلا حدید.

urskillning

: تشخیص, تمیز, بصیرت, بینایی, دریافت, درک, تمیز, فرق گذاری, تبعیض.

urskog

: جنگل طبیعی, جنگل خودرو.

urskta

: بهانه, دستاویز, عذر, معذور داشتن, معاف کردن, معذرت خواستن, تبرءه کردن.

ursktlig

: قابل بخشش و معافیت, بخشیدنی, معاف شدنی.

urspring

: از خط خارج شدن ترن.

ursprung

: تازه پیدا شدگی, نوظهوری و اغازی, تولد, خاستگاه, اصل بنیاد, منشا, مبدا, سرچشمه, علت, زادگاه, منشاء, اصل, حد, منطقه قدرت یا درک.

ursprunglig

: اصلی, بکر, بدیع, منبع, سرچشمه, پیشین, اولیه, بسیار کهن, باستانی.

ursprungliga

: اصلی, بکر, بدیع, منبع, سرچشمه.

urtag

: حفره, جا, خانه, کاسه, گوده, حدقه, جای شمع (درشمعدان), سرپیچ, کاسه چشم, در حدقه یاسرپیچ قرار دادن.

urtids-

: بسیار کهن, خاستگاهی, اصل نخستین, عنصر نخستین, اساسی, اصلی.

urtyp

: طرح یا الگوی اصلی, نمونه اولیه.

urusel

: شپشو, کثیف, چرکین, اکبیری, نکبت, پست.

urverk

: چرخ های ساعت, منظم وخودکار.

usch

: سنجاق, جواهر, سنجاق قفلی, با گوهر اراستن, مزین ساختن, :اخ, واخ(علا مت تعجب و درد), اه, پیف, صدای سوت حاکی از حیرت یا تحسین.

usel

: پست, خوار, زبون, نکوهش پذیر, مطرود, اشغال, چیز اشغال و نا چیز, جزءی.

usel/o kta

: پارچه پست, پست, بدساخت, جازده, جنس بنجل, کالا ی تقلبی.

usel/vrdel s

: پست, فرومایه, فاسد, بداخلا ق, شرم اور, زننده.

ut

: خارج, بیرون از, خارج از, افشا شده, اشکار, خارج, بیرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج کردن, اخراج شدن, قطع کردن, کشتن, خاموش کردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بیرونی.

ut gngorna

: شبیه جگر, مبتلا به مرض جگر.

ut ka

: توسعه دادن, تمدید کردن, عمومیت دادن, افزایش, ترقی, سود, توسعه.

ut kade

: مطول, تمدید شده.

ut t

: بطرف خارج, بیرونی, ظاهری.

ut va

: ورزش, تمرین, مشق, عمل کردن, استعمال کردن, تمرین دادن, بکارانداختن.

ut va/vning

: ورزش, تمرین, مشق, عمل کردن, استعمال کردن, تمرین دادن, بکارانداختن.

ut ver

: انسوی, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

utan

: بدون, محروم از, فاقد, برون, بیرون, بیرون از, از بیرون, بطرف خارج, انطرف, فاقد, بدون.

utan elegans

: نا زیبا, ناهنجار.

utan fel och brister

: بی عیب.

utan g lar

: فاقد برانشی یا دستگاه تنفس (ماهی).

utan motstycke

: بی سابقه, بی مانند, جدید, بی نظیر.

utan resultat

: بی اثر, بیهوده, غیر موثر, بی نتیجه, بیفایده.

utan sllskap

: بدون همراه, تنها, بدون مصاحب, بدون ملتزمین رکاب.

utan sol

: بی نور, بی افتاب.

utan spets

: بیجا, بی معنی, بیهوده.

utan syn

: کور, نابینا, نامریی, دیده نشده.

utan tak

: بی سقف.

utan uppvaktning

: بی مراقبت.

utan v nner

: بی دوست.

utandas

: بیرون دادن, زفیرکردن, دم براوردن.

utandas/slockna/upphra

: سپری شدن, بپایان رسیدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

utanf r

: بیرون, برون, ظاهر, محیط, دست بالا, برونی, بطرف خارج, بیرونی, ظاهری.

utanf r murarna

: خارج از حصار شهر, مربوط به خارج از دانشگاه.

utanfr kusten

: از جانب ساحل, دور از ساحل, قسمت ساحلی دریا.

utanfr r ttsordningen

: خارج از موضوع مطرح شده دردادگاه, غیررسمی, خارج ازصلا حیت قضایی.

utanfr scenen

: خارج از صحنه نمایش, درزندگی خصوصی.

utanfrliggande

: دارای مبداء خارجی, بیرونی, خارجی, فرعی, جزءی, ضمیمه, اتفاقی, تصادفی, عارضی.

utantill

: صدای موج, عادت, کاری که از روی عادت بکنند, عادتا تکرار کردن.

utanverk

: بیشتر کار کردن از, بانجام رساندن, سنگر خارجی.

utarbeta

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, دارای جزءیات, بادقت شرح دادن.

utarma

: فقیر کردن, بی نیرو کردن, بی قوت کردن, بی خاصیت کردن, گدا کردن, فقیر کردن.

utarmning

: بینواسازی, بینوایی.

utarrendering

: دروغ گویی, کذب.

utbasunera

: بانشانهای نجابت خانوادگی اراستن, تعریف کردن.

utbetalning

: پرداخت, خرج, هزینه.

utbilda sig

: قطار, سلسله, تربیت کردن.

utbildad

: تحصیل کرده, فرهیخته.

utbildning

: اموزش و پرورش.

utblottad

: بینوا, بیچاره, خالی, تهی(با of), نیازمند.

utbreda sig ver

: زیاد سخن راندن, بسط مقال دادن, اواز زیر خواندن, ازادانه انتقاد کردن.

utbredd

: گسترش یافتن, توسعه, بسط, پراکنده, شایع, همه جا منتشر, گسترده.

utbredning

: بسط, انبساط.

utbrott

: جوش, فوران, انفجار, وقوع, بروز, درگیر, ظهور, شیوع, طغیان, طغیان, ظهور, فوران, انفجار, غضب.

utbrytande

: فوران کننده, انفجاری.

utbrytning/uttrde

: جدا روی, تجزیه طلبی, انشعاب حزبی, انفصال, انتزاع.

utbud

: پسند, انتخاب, چیز نخبه, برگزیده, منتخب.

utbuktning

: برامدگی, قلنبگی, تورم, بادکردگی.

utbyggd

: مطول, تمدید شده.

utbytare

: عوض کننده, تغییر دهنده, صراف.

utbytbar

: قابل تغییر, دگرگونی پذیر, قابل تبدیل, قابل تعویض, با هم عوض کردنی, قابل معاوضه, قابل مبادله, تبادل پذیر, قابل تعویض.

utdda

: معدوم, ازبین رفته, منقرض, تمام شده, مرده, منسوخه, خاموش شده, نایاب.

utdela

: پخش کردن, تقسیم کردن, تعمیم دادن.

utdela/f rdela

: توزیع کردن, معاف کردن, بخشیدن, باطل کردن.

utdelande

: توزیعی.

utdelning

: پخش, توزیع, تقسیم, اعطا, تقدیر, وضع احکام دینی در هر دوره و عصر, عدم شمول, توزیع, پخش, سودسهام, سود.

utdrag

: برگزیدن و جداکردن, گلچین کردن, قطعه ء منتخب.

utdragare

: استخراج کننده.

utdrivande

: اخراج, دفع, راندگی, بیرون شدگی, تبعید.

ute

: خارج, بیرون از, خارج از, افشا شده, اشکار, خارج, بیرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج کردن, اخراج شدن, قطع کردن, کشتن, خاموش کردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بیرونی.

uteg ngsfrbud

: مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب.

uteg ngsfrbud/aftonringning

: مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب.

utel mna

: انداختن, حذف کردن, از قلم انداختن.

utelmnande

: از قلم افتادگی.

uteslutande

: ممانعت, جلوگیری, انسداد, ایجاد مانع, فقط, منحصرا, بتنهایی.

utest nga

: مسدود کردن, محروم کردن, سلب کردن, پوان نیاوردن, باختن.

utestnga/hindra

: مانع شدن, بازداشتن, ممنوع کردن, مانع جلو راه ایجاد کردن, مسدود کردن.

utf llning

: گواهی, نوشته, ورقه استشهاد, خلع, عزل.

utf r

: بازیگر, انجام دهنده, وابسته به هنرهای نمایشی.

utf rbart

: دست یافتنی, قابل وصول, قابل تفریق, موفقیت پذیر.

utf rda

: بر امد, پی امد, نشریه, فرستادن, بیرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشی شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, کردار, اولا د, نتیجه بحث, موضوع, شماره.

utf rligt

: پر جزءیات, بتفصیل.

utfall

: حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان, یورش, یورش اوردن.

utfall/g ra utfall

: حمله ناگهانی (مثلا با شمشیر), پرتاب ناگهانی, جهش, پیشروی ناگهانی, خیز, جهش کردن, خیز زدن.

utfall/kvickhet

: یورش, حمله, حرکت سریع, شلیک, یورش اوردن, شلیک کردن, حمله ورشدن, جواب سریع و زیرکانه.

utfattig

: گدامنش, گداوار, از روی پستی, تهیدست, تهی, خالی, تنگدست, بی پول.

utfl de

: پخش, انتشار, بیرون ریزی, طغیان, ریزش, جریان, به بیرون جاری شدن.

utflde

: بیرون ریزی, طغیان, ریزش, جریان, به بیرون جاری شدن.

utfllningsmedel

: شتابزده, جدا شدنی, تعلیق, شدنی, باعجله, عامل رسوب.

utflykt

: گردش, گشت, سیر, گردش بیرون شهر, گردش بیرون شهر, تفرج, وابسته به گردش یا سفر کوتاه.

utflykt/flanera

: ولگردی, سر گردانی, پریشانی, بی هدفی, کردن, پرسه زدن.

utfodra

: خورد, خوراندن, تغذیه کردن, جلو بردن.

utfodrare

: خوراک دهنده, خورنده, چرنده, چارپایان پرواری, رود فرعی, بطری پستانک دار, سوخت رسان, ناودان.

utforma

: طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :طرح, نقشه, زمینه, تدبیر, قصد, خیال, مقصود.

utforska

: سیاحت کردن, اکتشاف کردن, کاوش کردن.

utforskande

: اکتشافی.

utforskare

: سیاح, جستجوگر, مکتشف.

utforskning

: اکتشاف, استکشاف, سیاحت اکتشافی, شناسایی.

utfr ga/anstta

: شانه کردن, سخت بازپرسی کردن از, سوال پیچ کردن, بباد طعنه گرفتن, شانه.

utfr gare

: مستنطق, بازپرس, تحقیق کننده, پرسش کننده, بازجویی کننده.

utfra

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا کردن(به), صورت گرفتن, انجام دادن.

utfra/upptr da

: انجام دادن, کردن, بجا اوردن, اجرا کردن, بازی کردن, نمایش دادن, ایفاکردن.

utfrande

: اجرا, نمایش, ایفا, کاربرجسته, شاهکار.

utfrd

: گردش, گشت, سیر, گردش بیرون شهر, گردش, تفریح, مسافرت کوچک, تفرخ کردن, سفر کوچک کردن

utfrdande

: صدور, انتشار.

utfrga

: پرسش کردن, اطلا عات کسب کردن(مثلا از خلبان), استنطاق کردن, تحقیق کردن, باز جویی کردن.

utfrgning

: باز جویی.

utg

: سپری شدن, بپایان رسیدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

utg ende

: خروج, خروجی, دررو, خارج شدن, رهسپار دریا, عازم ناحیه دور دست.

utg ngs

: انقضا.

utg va

: چاپ, ویرایش.

utg/emanera

: ناشی شدن, سرچشمه گرفتن, بیرون امدن, جاری شدن, تجلی کردن.

utge

: پخش کردن, تقسیم کردن, تعمیم دادن.

utge sig fr att vara

: جازده, در لباس عوضی رل نمایش را بازی کردن, خود را بجای دیگری قلمداد کردن, دارای شخصیت کردن, وانمود کردن, تقلید کردن از, گلوبسته.

utgende/utg ng

: خروج, خروجی, دررو, خارج شدن.

utgift

: برامد, هزینه, خرج, مصرف, فدیه.

utgift/utgifter

: مبلغ سرمایه گذاری شده, خرج, بیرون گستردن, خرج کردن, هزینه, پرداخت.

utgifter

: خروج, مخرج, هزینه, عزیمت, جلو زدن.

utgivare

: ناشر.

utgiven

: توزیع شده.

utgivning

: رها کردن, ازاد کردن, مرخص کردن, منتشر ساختن, رهایی, ازادی, استخلا ص, ترخیص, بخشش.

utgivning/sl ppa/slpp

: رها کردن, ازاد کردن, مرخص کردن, منتشر ساختن, رهایی, ازادی, استخلا ص, ترخیص, بخشش.

utgjuta

: بیرون ریختن از, ریختن (خون) پاشیدن, پخش کردن, پراکنده و متفرق.

utgjutning/innerlighet/hj rtlighet

: نشد, ریزش, اضافه, جریان بزور, تظاهر, فوران.

utgng

: خروج, دررو, مخرج, خارج شدن, خاتمه, انقضاء.

utgngspunkt

: ماخذ, اطلا ع.

utgr vare

: کاوشگر, حفرکننده.

utgrva

: کاویدن, حفرکردن, ازخاک دراوردن, حفاری کردن.

utgrvning

: کاوش, حفاری.

uth llighet

: تحمل, پایداری0

uth rdlig

: تحمل پذیر, بادوام, تحمل پذیر, قابل تحمل.

uthllig

: ماندگار, مزمن, مصر.

uthrda

: تحمل کردن, بردباری کردن دربرابر, طاقت چیزی راداشتن, تاب چیزی رااوردن.

uthus

: ساختمان دور افتاده و دور از ساختمان اصلی, منزل یا حیاط پهلویی یا دور افتاده.

uthyrning

: اجاره نامه, وجه اجاره, اجاره ای.

uthyrning i andra hand

: اجاره فرعی دادن, حق اجاره بمستاجر فرعی دادن.

utilism

: سودمند گرایی, کاربرد گرایی, اعتقاد باینکه نیکی, بدی هر چیزی بسته بدرجه سودمندی ان برای عامه مردم است

utj mnare

: هموارگر, ترازگیر, ترازدار, برابر کننده, هم سطح کننده.

utjmnar

: هموارسازی, صاف سازی.

utkad

: مطول, تمدید شده.

utkant

: سرحد, حاشیه, لبه, کناره, مرز, خط مرزی, لبه گذاشتن (به), سجاف کردن, حاشیه گذاشتن, مجاور بودن.

utkanter

: دیدارگان, استراحتگاه, گردشگاه, مکان جا, حد, مرز.

utkast

: (thguard) حواله, برات, برات کشی, طرح, مسوده, پیش نویس, برگزینی, انتخاب, چرک نویس, طرح کردن, :(thguard) (انگلیس) اماده کردن, از بشکه ریختن.

utkast/uttag

: (thguard) حواله, برات, برات کشی, طرح, مسوده, پیش نویس, برگزینی, انتخاب, چرک نویس, طرح کردن, :(thguard) (انگلیس) اماده کردن, از بشکه ریختن.

utkastande

: پس زنی, بیرون رانی.

utkastare

: دروغ بزرگ وفاحش, لا ف زن, لی لی کننده, ماموری که در نمایش ها وغیره اشخاص اخلا لگر راخارج میکند.

utkik

: مراقب, دیده بان, دیدگاه, چشم انداز, دورنما, دید, مراقبت, عمل پاییدن, نظریه.

utkning

: توسعه, بزرگی, تکمیل, اتمام, پس اوری, هم اوری.

utkrvande

: مطالبه بزور, تحمیل, سخت گیری, اخاذی.

utl mna

: مقصرین را پس دادن, مجرمین مقیم کشور بیگانه را به کشور اصلیشان تسلیم کردن.

utl ndska

: بیگانه, خارجی, بیرونی, ناجور, نامناسب.

utl sa

: اشکار کردن, انتقام گرفتن.

utlmning

: استرداد محرمین بدولت متبوعه, اصل استرداد مجرمین.

utlnning

: بیگانه, اجنبی, غریبه.

utloggning

: خروج از سیستم, قطع ارتباط.

utlokalisering

: جابجا سازی, جابجایی.

utlopp

: ریزشگاه, دهانه, محل تلا قی دوابریز, روزنه, مجرای خروج, بازار فروش, مخرج, باد خور گذاردن برای, بیرون ریختن, بیرون دادن, خالی کردن, مخرج, منفذ, دریچه.

utm rgla

: لا غر کردن, نزار کردن, بی قوت کردن, تحلیل رفتن.

utm rka

: مشخص کردن, تفکیک کردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معنی دادن, برجسته کردن, علم (الام) کردن, مشهود کردن.

utm rkande

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utm rkt

: چیز بسیار عالی, ادم بسیار خوب, عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف, شکافنده, عالی.

utm tning

: توقیف اموال, فشار, فشردگی, اکراه واجبار, گروکشی.

utmana

: بمبارزه طلبیدن, رقابت کردن, سرپیچی کردن, سرتافتن, متهم کردن, طلب حق, گردن کشی, دعوت بجنگ.

utmaning

: مبارزه طلبی, دعوت به جنگ, بی اعتنایی, مخالفت, مقاومت, اعتراض.

utmanvrera

: درمانور جلو افتادن, سبقت گرفتن بر.

utmatning

: خروجی, برونداد, محصول.

utmatta

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهی کردن, نیروی چیزی راگرفتن, خسته کردن, ازپای در اوردن, تمام کردن, بادقت بحث کردن.

utmattad/spenderade

: بی رمق, نیروی خود را از دست داده, از پا درامده, کوفته, خسته, رها شده, کم زور, خرج شده.

utmattning

: خستگی, فرسودگی, بی جانی, بی روحی, جمود, مردگی, انگیزش, تحریک, سر زندگی, جنبش, الهام.

utmrgling

: لا غری, نزاری.

utmrka sig

: برتری داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

utmrka sig/ vertr ffa

: برتری داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

utmrkande/utpr glad

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utmrkelsetecken

: نشان, نشان افتخار, نشان رسمی, علا ءم و نشانهای مشخص کننده هرچیزی, مدال رسمی.

utmrkta

: عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف.

utn mning

: نام گذاری, کاندید, تعیین, نامزدی (در انتخابات).

utnmna

: کاندید کردن, نامیدن, معرفی کردن, نامزد کردن.

utnyttja

: استفاده کردن از, مورد استفاده قرار دادن, بمصرف رساندن, بکار زدن.

utnyttjande

: بهره برداری, انتفاع, استخراج, استثمار, بکارگیری, بهره برداری, بکارگرفتگی.

utom

: بجز, باستثناء, مستثنی کردن, مشمول نکردن, اعتراض کردن,جز, بجز, مگر, باستثنای, غیر از, سوای.

utom ktenskaplig

: زناکار, مربوط به زنا, زنایی, خارج ازدواجی, زناکارانه, زانی, غیر مشروعی, حرامزادگی.

utom sig

: از خودبیخود.

utom sig/galen

: پریشان حواس, شوریده, ناراحت.

utom synhll

: چشم رس.

utombords-

: موتور بیرون از کشتی, قایق.

utomhus

: خارج از منزل, فضای ازاد, در هوای ازاد, بیرون, بیرونی, صحرایی, در هوای ازاد, خارج از منزل, درهوای ازاد, بیرون.

utomjordisk

: بیرون از محیط زمین, ماورای عالم خاکی.

utomlands

: پهن, گسترش یافته, وسیع, خارج, بیرون, خارج از کشور, بیگانه, ممالک بیگانه.

utomordentlig

: فوق العاده, غیرعادی, شگفت اور.

utomst ende

: خارجی, بیگانه.

utomvrldslig

: بیرون از جهان یادنیا, خارج دنیایی.

utopi/utopia

: دولت یا کشور کامل و ایده الی, مدینه فاضله.

utpl nande

: زدودن, نابودی, ریشه کنی.

utplna

: پاک کردن, محو کردن, ستردن, زدودن, ازبن کندن, ریشه کن کردن, ازبین بردن, بکلی نابود کردن, ستردن, محو کردن, زدودن, پاک کردن, معدوم کردن.

utpost

: پاسگاه دور افتاده, پایگاه مرزی, ایستگاه خارج از شهر, ایستگاههای حومه.

utpressa

: تهدید, باتهدید از کسی چیزی طلبیدن, باج سبیل, رشوه, بزورگرفتن, بزور تهدید یا شکنجه گرفتن, اخاذی کردن, زیاد ستاندن.

utpressande

: اخراج, بیرون اندازی, بیرون امدگی, انفصال.

utpressare

: اخاذ, باج سبیل خور, کلا ش, اخاذ, اخاذ (اکهااز), قلدر باجگیر, قاچاقچی, از راه قاچاق یا شیادی پول بدست اوردن.

utpressning

: تهدید, باتهدید از کسی چیزی طلبیدن, باج سبیل, رشوه, اخذ بزور و عنف, اخاذی, اجحاف, زیاده ستانی.

utpressnings-

: زیاده ستان, زیاد, اخاذ, گزاف.

utprglad

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utprovning

: ارزیابی.

utrensning

: پاکسازی کردن.

utriggare

: پایه, پاروگیر, بست, تیر دگل قایق, دم طیاره.

utrop

: بیرون دادن, انزال, فریاد, بانگ, علا مت تعجب, حرف ندا.

utropa

: از دهان بیرون پراندن, دفع کردن, انزال کردن, خروج منی, ازروی تعجب فریاد زدن, اعلا م کردن, بعموم اگهی دادن, بانگ زدن.

utropare

: جارچی, دست فروش, دوره گرد.

utrops-

: ندایی, تعجبی, شگفت اور, متضمن فریاد.

utrota

: برانداختن, بکلی نابودکردن, منهدم کردن, منقرض کردن, دفع افات کردن.

utrotning

: براندازی, نابودی, دفع افات.

utrotningen

: براندازی, نابودی, دفع افات.

utrusta

: اراستن, سازمندکردن, مجهز کردن, مسلح کردن, سازوبرگ دادن.

utrusta/utrustning

: تجهیز, ساز وبرگ, همسفر, گروه, بنه سفر, توشه, لوازم فنی, سازو برگ اماده کردن, تجهیز کردن.

utrustning

: تجهیزات.

utrustning/packning

: بچه گربه, بچه جانوران, بچه زاییدن(گربه), تغار, سطل, توشه سرباز, اسباب کار, بنه سفر.

utrymma

: تعطیل کردن, خالی کردن, تهی کردن, تخلیه کردن.

utrymme

: فضا, وسعت, مساحت, جا, فاصله, مهلت, فرصت, مدت معین,زمان کوتاه, دوره, درفضا جا دادن, فاصله دادن, فاصله داشتن, ذخیره سازی, انبار کالا, مخزن.

utrymning

: تخلیه, تهی سازی, برون بری.

utrymning/utt mning

: تخلیه, تهی سازی, برون بری.

uts kt

: نفیس, بدیع, عالی, دلپسند, مطبوع, حساس, دقیق, شدید, سخت.

uts kta

: نفیس, بدیع, عالی, دلپسند, مطبوع, حساس, دقیق, شدید, سخت.

utse panel

: .

utsidan

: بیرون, برون, ظاهر, محیط, دست بالا, برونی.

utsikt

: معدن کاوی کردن, دور نما, چشم انداز, انتظار, پیش بینی, جنبه, منظره, امیدانجام چیزی, اکتشاف کردن, مساحی, نظر, منظره, نظریه, عقیده, دید, چشم انداز, قضاوت, دیدن, از نظر گذراندن.

utsikt/perspektiv

: منظره مشهود از مسافت دور, چشم انداز, دورنما.

utsikt/utkik

: چشم انداز, دور نما, منظره, چشم داشت, نظریه.

utsikter

: نابرابری, فرق, احتمال و وقوع, تمایل بیک سو, احتمالا ت, شانس, عدم توافق, مغایرت.

utsirad

: بیش ازحد اراسته, مزین, مصنوع, پر اب و تاب.

utskjutande std

: سگدست, پایه.

utskrift

: چاپ, طبع, چاپ پارچه, باسمه زنی, نتیجه چاپی.

utskriftsbar

: قابل چاپ.

utskrivning

: رونویسی.

utskt/fin

: هر چیز ظریف و عالی, گوشت یا خوراک لذیذ, مطبوع.

utslag/dom

: رای, رای هیلت منصفه, فتوی, نظر, قضاوت.

utsliten

: خسته, بی اشتها.

utsliten/blaserad

: خسته, بی اشتها.

utsliten/uttjnt

: از کارافتاده, فرسوده, نیروی خود را ازدست داده.

utsmyckning

: تزیین, ارایشگری, اذین بندی, مدال یا نشان.

utsmyckning/dekoration

: تزیین, ارایشگری, اذین بندی, مدال یا نشان.

utsnda/ge ifr n sig

: بیرون دادن, خارج کردن, بیرون ریختن, انتشار نور منتشرکردن.

utsndra

: تراوش کردن, بیرون امدن, افشاندن.

utspdning

: رقیق سازی, ترقیق, رقیق شدگی, محلول, ابکی.

utspillt vatten

: هر نوع لباس گشاد رویی, روپوش کتانی پزشکان وامثال ان, شلوار گشاد, لجن, باتلا ق, مشروب رقیق وبی مزه, غذای رقیق وبی مزه, پساب اشپزخانه وامثال ان, تفاله, ادم بی بند وبار, ادم کثیف, لبریز شدن, اشغال خوری.

utsprida

: فاش کردن, افشاء کردن, بروز دادن, وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

utspy

: قی کردن, استفراغ کردن, برگرداندن, هراشیدن.

utspy/lmna ifr n sig

: استفراغ کردن, خالی کردن, ریختن.

utst lla

: نمایش دادن, درمعرض نمایش قراردادن, اراءه دادن, ابراز کردن.

utst llning

: نمایش, اراءه, نمایشگاه, حقوق تقاعد.

utst llningslokal

: نمایشگاه کالا, سالن نمایشگاه.

utstickande tand

: دندان گراز یا پیش امده.

utstllare

: نمایش دهنده, اراءه دهنده.

utstllningsf reml

: نمونه ممتاز ویژه نمایش.

utstr ckt/hjlpl s

: بخاک افتاده (درحال عبادت یا خضوع), روی زمین خوابیده, دمر خوابیده, افتادن, درمانده وبیچاره شدن.

utstr la

: تابیدن, پرتو افکندن, شعاع افکندن, متشعشع شدن.

utstr lning

: نشله و تجلی هر ماده (مثل بوی گل), رایحه, تشعشع نورانی, عطیه الهی, جذبه روحانی, گیرایی, گیرش, فره.

utstrckt

: پهن, عریض, گشاد, پهناور, زن هرزه.

utstrlande

: تابناک, متشعشع, پر جلا, درخشنده, شعاعی, ساطع.

utstrmmande

: بیرون ریزش, بیرون ریز.

utstryka

: محوکردن, تراشیدن, نابود کردن, حذف کردن از.

utsttt

: مطرود, رانده, دربدر, منفور.

utstyra

: رولباسی, پیراهن رو, بیش از حد لباس فاخرپوشیدن.

utsv vande

: هرزه, فاجر, بداخلا ق, ازروی هرزگی, فاسد, هرزه, بی بند وبار, فاسد الا خلا ق, ولخرج.

utsv vande/tygells

: هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبنی بر هرزگی.

utsv vning

: افراط, گزافگری, زیاده روی, بی اعتدالی.

utsvettning

: تراوش, برون نشست.

utsvulten stackare

: گرسنگی خورده, قحطی زده.

utsvvande/liderlig

: هرزه, فاجر, بداخلا ق, ازروی هرزگی, فاسد.

utsvvningar

: عیاشی, فسق, هرزگی.

utt g

: مهاجرت بنی اسراءیل از مصر به کنعان, خروج, مهاجرت, مهاجرت دسته جمعی.

utt mma/utmatta/avgas

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهی کردن, نیروی چیزی راگرفتن, خسته کردن, ازپای در اوردن, تمام کردن, بادقت بحث کردن.

utt njbar

: گسترش پذیر, کش امدنی, انبساط پذیر.

uttag

: (thguard) حواله, برات, برات کشی, طرح, مسوده, پیش نویس, برگزینی, انتخاب, چرک نویس, طرح کردن, :(thguard) (انگلیس) اماده کردن, از بشکه ریختن.

uttal

: تلفظ, بیان, ادای سخن, طرز تلفظ, سخن.

uttala

: تلفظ کردن, رسما بیان کردن, ادا کردن.

uttala fel

: غلط تلفظ کردن.

uttala nasalt

: ازبینی ادا کردن (حروف), تو دماغی حرف زدن.

uttalande

: حکم, قرار, رای, گفته, اظهار نظر قضایی.

uttaxering

: وضع مالیات, مالیات بندی, مالیات, خراج, وصول مالیات, باج گیری, تحمیل, نام نویسی, مالیات بستن بر, جمع اوری کردن.

uttaxering/uppb d

: وضع مالیات, مالیات بندی, مالیات, خراج, وصول مالیات, باج گیری, تحمیل, نام نویسی, مالیات بستن بر, جمع اوری کردن.

utter

: سمور دریایی, جانور ماهیخوار.

uttjnt

: از کارافتاده, فرسوده, نیروی خود را ازدست داده.

uttmattad

: بی رمق, نیروی خود را از دست داده, از پا درامده, کوفته, خسته, رها شده, کم زور, خرج شده.

uttmma

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهی کردن, نیروی چیزی راگرفتن, خسته کردن, ازپای در اوردن, تمام کردن, بادقت بحث کردن.

uttmning

: تخلیه, تهی سازی, برون بری.

uttorka

: خشک کردن, در جای خشک نگهداشتن.

uttr da

: کناره گیری کردن, از عضویت خارج شدن, منتزع شدن, جدا رفتن.

uttrde

: پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر کردن, بازگیری.

uttriktad

: دارای رویش برونی, شخصی که تمام عقاید و افکارش متوجه بیرون ازخودش است, برون گرای.

uttryck

: مبین, بیان.

uttrycka

: اظهارداشتن, بیان کردن, اداکردن, سریع السیر, صریح, روشن, ابراز کردن.

uttrycka/snabb

: اظهارداشتن, بیان کردن, اداکردن, سریع السیر, صریح, روشن, ابراز کردن.

uttrycka/uttala

: مژده دادن, اعلا م کردن, صریحا گفتن, تلفظ کردن.

uttrycket

: عبارت.

uttrycklig

: صریح, روشن, واضح, اشکار, صاف, ساده.

uttrycksfull

: رسا, پرمعنی, حاکی, اشاره کننده, مشعر.

uttrycksl s

: فاصله یاجای سفیدوخالی, جای ننوشته, سفیدی, ورقه سفید, ورقه پوچ, قیافه خشک و بی روح, قیافه خشک و بی روح داشتن, غیر گویا, نارسا, نرساننده مقصود, گنگ, بیحالت.

uttrycksstt

: بیان, طرز بیان, عبارت, انتخاب لغت برای بیان مطلب, اعلا م, بشارت, مژده, مژدگانی.

utv rdera

: ارزیابی کردن, تقویم کردن, قیمت کردن, سنجیدن, شماره یا عدد, چیزی رامعین کردن.

utv xande

: زاءده, زیادی, برامده.

utv xla/omvxla

: باهم عوض کردن, مبادله کردن, تبادل کردن, تغییر دادن, متناوب ساختن.

utv xling

: دنده های ماشین.

utva p tryckningar p

: فشار هوای داخل سفینه را تنظیم کردن.

utvandra

: مهاجرت کردن, بکشور دیگر رفتن, کوچیدن, کوچ کردن, مهاجرت کردن.

utvandrare

: مهاجر, کوچ کننده.

utvandring

: مهاجرت, کوچ.

utvandring/uttg

: مهاجرت بنی اسراءیل از مصر به کنعان, خروج, مهاجرت, مهاجرت دسته جمعی.

utveckla

: توسعه دادن, ایجاد کردن, تفسیرکردن, تاویل کردن, توضیح دادن, روشن کردن, ظاهرکردن.

utveckla p bred front

: گسترش, جبهه, گسترش یافتن, بحالت صف دراوردن, قرار دادن قشون.

utveckla/avslja

: اشکار کردن, فاش کردن, اشکار شدن, رها کردن, باز کردن, تاه چیزی را گشودن.

utveckla/utarbeta

: بازکردن, گشادن, بیرون دادن, دراوردن, استنتاج کردن, نموکردن.

utvecklare

: ظاهر کننده عکس, توسعه دهنده.

utveckling

: پیشرفت, توسعه, بسط, ترقی, نمو, ظهور(عکس), فرضیه سیرتکامل, تغییرشکل, تحول, تکامل تدریجی, چرخش, حرکت دورانی, فرگشت.

utvecklingsm jlighet

: عاملیت بالقوه, عاملیت بالفعل, استعداد نهانی.

utvecklingsstrd

: عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدنی).

utvg

: مقتضی, مصلحت, مناسب, تهورامیز.

utvidga

: اتساع دادن, گشاد کردن, بزرگ کردن, بادکردن, بزرگ کردن, متورم شدن, بسط دادن, بسط یافتن, منبسط شدن, پهن کردن, عریض کردن, گشاد کردن.

utvidgning

: تاخیر, اتساع, اماس, بادکردگی, انبساط, نفخ.

utvikningsblad

: نقشه تاشده در میان کتاب.

utvisning

: تبعید, نفی بلد, اخراج, جلا ی وطن.

utvisning/utdrivande

: اخراج, دفع, راندگی, بیرون شدگی, تبعید.

utvning

: اجرا.

utvrdering/utprovning

: ارزیابی.

utvxla

: باهم عوض کردن, مبادله کردن, تبادل کردن, تغییر دادن, متناوب ساختن.

utvxt

: رویش ناهنجار, غده, دمل, ورم روی پوست.

utvxt

: زگیل, گندمه, زگیل دار شدن, زگیل پیدا کردن.

uvertyr

: سوراخ, شکاف, اغاز عمل, پیش در امد, افشا, کشف, مطرح کردن, باپیش در امداغاز کردن.

V

v cka/vakna

: بیدار کردن, بیدار شدن, بیداری کشیدن.

v ckt

: بیدار کردن, بیدار شدن.

v der

: هوا, تغییر فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل یابرگزارکردن.

v derkorn/fin nsa

: شامه سگ, بویایی, قوه تشخیص, فراست, استعداد, خصیصه.

v derkvarn

: اسیاب بادی, هر چیزی شبیه اسیاب بادی, چرخیدن.

v devill

: نمایش متنوع, واریته, درام دارای رقص و اواز.

v dra

: بادخور کردن, تهویه کردن, هوا دادن به, پاک کردن.

v ffla/svamla

: کلوچه یا نان پخته شده در قالب های دو پارچه اهنی.

v ft/brumma

: پود, دست بافت, پارچه کتانی, دارای پود کردن.

v g- och vattenbyggare

: مهندس راه وساختمان.

v ga

: یارا بودن, جرات کردن, مبادرت بکار دلیرانه کردن, بمبارزه طلبیدن, شهامت, یارایی.

v ga ver till n gons frdel

: سنگین, دارای وزن زیادز

v gbana

: سواره رو, وسط خیابان, زمین جاده.

v gbank/kaj

: پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

v gbrytare

: موج شکن.

v gfarande

: مسافر پیاده, رهنورد, رهرو.

v gg-

: دیواری, دیوار نما, واقع بر روی دیوار.

v ggmlning

: دیواری, دیوار نما, واقع بر روی دیوار.

v ghals

: بی باک, بی پروا, متهور, دیوانه, ادم بی پروا و وحشی.

v gkant

: کنار جاده, کنار جاده, بندر, لبه, ایستگاه فرعی.

v glngd

: طول موج.

v gran

: رد, انکار, تکذیب, سرپیچی, روگردانی, ابا, امتناع, استنکاف, خود داری, رد.

v grrelse

: تموج, نوسان, حرکت موجی, زیروبم.

v gsprr

: نقطه مقابله, وسیله انسداد جاده.

v gstycke

: عمل تهورامیز, امرخطیر, اقدام مهم,, سرمایه گذاری, تشکیلا ت اقتصادی, مبادرت بکاری کردن, اقدام کردن.

v gvisare

: تابلو اعلا ن, تیر حامل اعلا ن, تابلو راهنما.

v ktare/frmyndare

: سرایدار, نگهبان, متولی.

v ktare/mlsman

: نگهبان, ولی(اولیاء), قیم.

v l

: خیر, سعادت, اسایش, ثروت, دارایی.

v lbehag

: خوشی, لذت, شوق, میل, دلشاد کردن, لذت دادن, محظوظ کردن.

v lbekant

: اشنا, وارد در, مانوس, خودی, خودمانی.

v lde/besittning

: سلطنت, حکومت, ملک , قلمرو.

v ldighet

: پهناوری, وسعت, عظمت, بزرگی.

v ldsam

: بی پروا, تند و شدید, تند, شدید, با حرارت زیاد, غضبناک, تند, سخت, شدید, جابر, قاهر, قاهرانه.

v ldsamhet

: خشونت, تندی, سختی, شدت, زور, غصب, اشتلم, بی حرمتی.

v ldsamt

: بیش از حد, بطور زیاد.

v ldsamt knsloutbrott

: فکر بکر وناگهانی, اشفتگی فکری موقتی.

v ldsamt tumult

: تیمارستان, دیوانه, وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه.

v ldtktsman

: مرتکب زنای بعنف.

v lgng

: اسایش, رفاه, خیر, سعادت, خیریه, شادکامی.

v lgrande

: نیکوکار, صاحب کرم, منعم, سودمند, مفید, نافع, پرمنفعت, بااستفاده.

v lgrare

: صاحب خیر, ولینعمت, نیکوکار, بانی خیر, واقف.

v lgrarinna

: بانی خیر (زن), زن نیوکار, سودمند, مفید, نافع.

v lgrenhet

: دستگیری, صدقه, خیرات, نیکوکاری.

v lgrenhet/donation

: نیکی, احسان, بخشش, کرم.

v lj

: گزیدن, انتخاب کردن, خواستن, پسندیدن, گزیدن, انتخاب کردن.

v lja bort

: محروم کردن, راه ندادن به, بیرون نگاه داشتن از, مانع شدن, مستثنی کردن.

v ljer

: گزیدن, گزیننده.

v lkomna

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذیرایی کردن, خوشایند.

v lla besvr

: ناراحت کردن, ناراحت گذاردن, دردسر دادن, ازار رساندن, گیج کردن, دست پاچه کردن.

v lling/stryk

: اماج, فرنی, حریره, تنبیه, فرسوده کردن, عاجز کردن, ناتوان کردن.

v lljudande

: خوش صدا, دلپذیر.

v llsning

: شیوه سخنوری, حس تقریر, سخن سرایی.

v lluktande

: خوشبو, معطر, بدبو, زننده, بودار, دارای بو, بودار, بدبو, متعفن.

v llustiga

: هوس ران, شهوانی, جسمانی, خوش گذران, نفسانی.

v lnad

: خیال, منظر, ظاهر فریبنده, شبح, خیالی, روح

v lordnad

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتکار بیمارستان, تر وتمیز, مرتب, بطور تر وتمیز.

v lsignad

: مبارک, سعید, خجسته, خوشبخت.

v lsignelse/frm n

: استدعا, فرمان یادستوری بصورت استدعا, عطیه, لطف, احسان, بخشش.

v lsmakande

: لذیذ, خوش مزه, بامزه, مطبوع, خوش طعم, مطبوع طبع, مورد پسند.

v lstnd/ verfld

: توانگری, دولتمندی, وفور, سرشار.

v ltalare

: اموزگار معانی بیان, عالم در علم بدیع.

v ltalighet

: شیوایی, فصاحت, سخنوری, علم فصاحت, علم بیان.

v ltra sig

: غلتیدن, در گل و لا ی غوطه خوردن.

v luppfostrad

: مودب, باتربیت.

v lvillig

: کریم, نیکخواه, خیراندیش.

v lvilligt

: مهربان, خوش خلق, دلپذیر, ملا یم, لطفا از روی مرحمت.

v lvning/bja

: خمیده کردن, منحنی کردن, قوز یا خمیدگی اندک, تحدب کم, تیر یا الوار خمیده و کج.

v n

: دوست, رفیق, یار, دوست کردن, یاری نمودن, یار, شریک, همدست, رفیق شدن.

v nda om

: برگشتگی, برگردانی, بالعکس کردن, سوء تعبیر, انحراف, سخن واژگون, قلب عبارت, معکوس کردن نسبت.

v ndas

: پیچ وتاب خوردن, لولیدن, حرکت ماروار, ناراحتی نشان دادن.

v ndkors

: تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از ان بگذرد کوپن خود را در سوراخ ان انداخته وانرا چرخانده وارد میشود, گردان در.

v ndtapp

: بازودسته, سر محور.

v nlig/sort

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, کیفیت, جنسی,(درمقابل پولی), غیرنقدی, مهربان, مهربانی شفقت امیز, بامحبت.

v nligen

: دلپذیرکردن, خشنود ساختن, کیف کردن, سرگرم کردن, لطفا, خواهشمند است.

v nskap

: دلپذیری, شیرینی, مهربانی, خوش مشربی, محبوبیت, دوستدار صلح, دوستی, رفاقت, اشنایی.

v nskaplighet

: رفاقت, مودت, روابط حسنه, حسن تفاهم.

v nsteranhngare

: چپ گرا.

v nstra

: چپ.

v ntan

: صبر کردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار کشیدن, معطل شدن, پیشخدمتی کردن.

v p

: ساده لوح, احمق, ابله.

v pnare

: اقا, عنوان روی نامه وامثال ان برای مردهاعنوانی که یکدرجه پایین تراز <شوالیه> بوده, مالک زمین, ارباب

v ra

: مال ما, مال خودمان.

v rd

: حفاظت, حبس, توقیف.

v rd

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, میزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

v rd/hyresvrd/jord gare

: موجر, مالک, صاحبخانه, ملا ک.

v rda/hysa

: گرامی داشتن, تسلی دادن.

v rdad/putsa/skick

: درست کردن, اراستن, زینت دادن, پیراستن, تراشیدن, چیدن, پیراسته, مرتب, پاکیزه, تر وتمیز, وضع, حالت, تودوزی وتزءینات داخلی اتومبیل.

v rdande

: ستایش, تکریم, احترام, نیایش, تقدیس.

v rdefull

: گرانبها, نفیس, پر ارزش, تصنعی گرامی, : قیمتی, بسیار, فوق العاده, باارزش, پربها, گرانبها, قیمتی, نفیس.

v rdering

: ارزیابی, تعیین قیمت, تقویم, ارزیابی کردن, تعیین قیمت کردن, دید زدن, تخمین, براورد, ارزیابی, بها.

v rdig

: باوقار, بزرگ, معزز, بلند مرتبه, موقر, شایسته, لا یق, شایان, سزاوار, مستحق, فراخور.

v rdigas

: لطفا پذیرفتن, تمکین کردن.

v rdigt

: بطور شایسته و در خور.

v rdnad

: کرنش, احترام, تواضع, تعظیم, حرمت, احترام, تکریم, احترام گذاردن.

v rdnadsfulla

: احترامی, حرمتی.

v rdshusvrd

: صاحب مسافرخانه, مامور وصول مالیات, بیگانه, صاحب میخانه.

v rdslighet

: دنیا پرستی, مادیت, دنیا دوستی, تمایل به ماده پرستی و جسمانیت.

v rld

: جهان, دنیا, گیتی, عالم, روزگار.

v rldsliga

: این جهانی, دنیوی, جسمانی, مادی, خاکی.

v rldsligt

: این جهانی, دنیوی, جسمانی, مادی, خاکی.

v rma

: گرما, گرمی, حرارت, تندی, خشم, عصبانیت, اشتیاق, وهله, نوبت, تحریک جنسی زنان, طلب شدن جانور, فحلیت, گرم کردن, برانگیختن, بهیجان امدن.

v rme

: گرمی, حرارت, تعادل گرما, ملا یمت.

v rme/innerlighet

: حرارت شدید, اشتیاق شدید, گرمی, التهاب.

v rmeelement

: دما تاب, رادیاتور, گرما تاب, خنک کن بخاری.

v rmeisolering

: کاهل, خسته کننده, اهسته, کند, عقب مانده.

v rnplikt

: خدمت اجباری.

v rre

: , بدتر, وخیم تر, بدتری.

v rt

: گیاه خیسانده که هنوز تخمیر نشده, مخمر ابجو, ازرش, قیمت, بها, سزاوار, ثروت, با ارزش.

v rt

: مال ما, مال خودمان, برای ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متکی یا مربوط بما.

v rtbitare

: حشره راست بال, درختی ازخانواده.eaditsucol

v rva/ta vrvning

: برای سربازی گرفتن, نام نویسی کردن, کمک طلب کردن از, درفهرست نوشتن.

v rvning

: نام نویسی, سربازگیری.

v sa/kikna

: با صدا نفس کشیدن, خس خس کردن, خس خس.

v sen

: (کارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاری.

v sentliga

: ضروری, واجب, بسیارلا زم, اصلی, اساسی ذاتی, جبلی, لا ینفک, واقعی, عمده.بی وارث را), مصادره کردن.

v sning

: صدای خش خش, صدای هیس (مثل صدای مار), هیس کردن.

v ssa/egga

: تیز کردن, برانگیختن, تهییج کردن, صاف کن, ابچرا, عمل تیز کردن بوسیله مالش.

v st

: جلیقه, لباس زیر شبیه جلیقه, نیم تنه یا ژیلت.

v sterlndsk

: باختری, غربی, وابسته به مغرب یا باختر, غربی کردن, غربی شدن, تمدن غربی را پذیرفتن.

v sterlnning

: باختری, غربی, وابسته به مغرب یا باختر.

v stgende

: مسافر مغرب, عازم.

v stindisk

: وابسته بدریای کاریب, جزایر واقع دردریای کاریب.

v stlig/vstra

: باختری, غربی, در جهت مغرب, باد غربی.

v stligast

: غربی ترین, واقع در منتهی الیه غرب.

v t fest

: خم کننده, گازانبر, عضله خم کننده, میگساری, باده پرستی, خوشی ونشاط.

v ta

: نمداری, تری.

v tarv

: حشیشه القزاز وعلف های هرز دیگر.

v tska

: سیال, روان, نرم وابکی, مایع, متحرک, مایع, ابگونه, چیز ابکی, روان, سلیس, نقد شو, پول شدنی, سهل وساده.

v tt

: تر, مرطوب, خیس, بارانی, اشکبار, تری, رطوبت, تر کردن, مرطوب کردن, نمناک کردن.

v va samman

: با هم بافتن, در هم بافتن, با هم امیختن, مشبک کردن.

v varfgel

: مرغ جولا.

v vd tapet

: پرده قالیچه نما, پرده نقش دار, ملیله دوزی.

v vstol/skymta fram

: کارگاه بافندگی, دستگاه بافندگی, نساجی, جولا یی, متلا طم شدن(دریا), ازخلا ل ابریا مه پدیدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه کردن, رفعت, بلندی, جلوه گری از دور, پدیدارازخلا ل ابرها.

v vt/fltat

: زمان سوم فعل.weave

v xa

: رستن, روییدن, رشد کردن, سبز شدن, بزرگ شدن, زیاد شدن, ترقی کردن, شدن, گشتن, رویانیدن, کاشتن, روییدن, مثل گیاه زندگی کردن.

v xa snabbt

: پربار شدن, زیاد شدن, کثیر شدن, بسط وتوسعه یافتن.

v xa ur

: بزرگ تر شدن از, زودتر روییدن از.

v xelkurs

: مظنه ء ارز.

v xellda

: جعبه دنده, انتقال, عبور, ارسال, سرایت, اسبابی که بوسیله ان نیروی موتور اتومبیل بچرخهامنتقل میشود, فرا فرستی, فرا فرستادن, سخن پراکنی.

v xelspak

: میله دنده, دنده عوض کن.

v xla

: یک درمیان, متناوب, متبادل, عوض و بدل, معاوضه, ردو بدل کننده, تغییرمکان, نوبت کار, مبدله, تغییردادن, ترکه, چوب زدن, سویچ برق, سویچ زدن, جریان را عوض کردن, تعویض, میخ یا پیچ اتصالی حلقه زنجیر, میله عرضی انتهای زنجیریابندبرای پیچاندن وکنترل ان.

v xla/vxling

: موازی, مقاومت موازی.

v xlande

: راه گزینی.

v xling

: تناوب, یک درمیانی, تحول, دگرگونی, تغییر, فراز و نشیب زندگی.

v xthus

: گلخانه, گرمخانه, گلخانه.

v xtlighet

: زندگی گیاهی, نشو و نمای نباتی, نمویاهی.

va

: گفتن, تمرین کردن, تکرار کردن.

va

: مشق, ورزش, تمرین, تکرار, ممارست, تمرین کردن, ممارست کردن, پرداختن, برزش, برزیدن.

vaccin

: مایه ابله, واکسن.

vaccination

: واکسن زنی, تلقیح, ابله کوبی.

vaccinera

: مصونیت دار کردن, واکسن زدن به, برضد بیماری تلقیح شدن.

vaccinering

: واکسن زنی, تلقیح, ابله کوبی.

vacker

: زیبا, قشنگ, خوشگل, عالی, مریی, مقبول, مطبوع نظر, مورد نظر.

vacker kvinna

: زن زیبا, دختر خوشگل, دلا رام.

vacker/behaglig

: خوبرو, خوش ایند, خوش منظر.

vacker/st tlig

: دلپذیر, مطبوع, خوش قیافه, زیبا, سخاوتمندانه.

vackla

: نوسان داشتن, روی امواج بالا وپایین رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بی ثبات بودن, بالا وپایین رفتن, الله کلنگ بازی کردن, پس وپیش رفتن, تلوتلو خوردن, دودل بودن, دل دل کردن, تردید داشتن, مردد بودن, نوسان کردن, جنبیدن, تلوتلو خوردن.

vackla/stappla

: تردید کردن, پس و پیش رفتن, تلو تلو خوردن, متزلزل شدن.

vackla/svva

: متزلزل شدن, فتور پیدا کردن, دو دل بودن, تردید پیدا کردن, تبصره قانون, نوسان کردن.

vacklan

: اونگ نوسان, حرکت نوسانی, دودلی.

vacklande

: لرزان, مرتعش, متزلزل, ناپیدار, سست, لرزان, جنبنده, لق.

vackra

: زیبا, قشنگ, خوشگل, عالی.

vad n

: , هر کدام که, هریک که.

vad

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, کدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار.

vad

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, کدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار.

vad ang r

: باتوجه به, مربوط به, .

vad betrffar

: نظر باینکه, با توجه به اینکه, اما, درباره ء, درباره ء, راجع به, عطف به, مربوط به.

vad som helst

: هرچیز, هرکار, همه کار(در جمله ء مثبت) چیزی, هیچ چیز, هیچ کار, بهراندازه, بهرمقدار, هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه.

vad/sl vad

: شرط بندی کننده.

vada

: قسمت کم عمق رودخانه ای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد, گدار, به اب زدن به گدار زدن, به اب زدن, بسختی رفتن, در اب راه رفتن.

vadare

: مرغ دراز پا, راه رونده در اب.

vadh llare

: شرط بندی کننده, کسی که شرط می بندد.

vadhllning

: شرط بندی.

vadst lle/vada

: قسمت کم عمق رودخانه ای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد, گدار, به اب زدن به گدار زدن.

vag

: مبهم, غیر معلوم, سر بسته وابهام دار.

vag/sv vande

: مبهم, غیر معلوم, سر بسته وابهام دار.

vagabond

: اواره, سرگردان, اتومبیل سبک.

vagabond-

: ولگرد, ولگردی کردن, دربدر, خانه بدوش, بیکاره.

vagel

: گل مژه, سنده سلا م.

vagga

: گهواره, مهد, درگهواره قرار دادن, درچهارچوب یاکلا ف قرار دادن.

vagga/vifta

: جنباندن, تکان دادن, تکان خوردن, جنبیدن, تکان, حرکت کردن, پیچاندن, جنباندن.

vagga/vingla

: لنگ بودن, جنبیدن, تلوتلو خوردن, وول خوردن, مرددبودن, مثل لرزانک تکان خوردن, لنگی چرخ, لق بودن.

vaggande

: راه رفتن اردک وار, اردک وار راه رفتن, کج و سنگین راه رفتن.

vaggsng

: لا لا یی, لا لا یی خواندن.

vaggvisa

: لا لا یی.

vagn

: درشکه یک اسبه وچهارچرخه, چنته یا خورجین, واگن, ارابه, بارکش, با واگن حمل کردن.

vagn med musikkapell

: عرابه ء دسته ء موزیک سیار.

vagn/frakt/h llning

: نورد.

vagn/trnare

: کالسکه, واگن راه اهن, مربی ورزش, رهبری عملیات ورزشی را کردن, معلمی کردن.

vagnmakare

: واگن ساز, گاری ساز.

vagnsaxel

: میله میان دو چرخ.

vagnslass

: انچه دریک گاری جا بگیرد.

vaka

: شب زنده داری, احیا, دعای شب.

vaka/nattvak

: شب زنده داری, احیا, دعای شب.

vaken

: بیدار شدن, بیدار ماندن, بیدار کردن, بیدار, بیدار, شب زنده دار, هشیار, گوش بزنگ.

vakna

: بیداری, شب زنده داری, شب نشینی, احیاء, شب زنده داری کردن, از خواب بیدار کردن, رد پا, دنباله کشتی.

vaknade

: , بیدار شد.

vaknat

: بیدار کردن, بیدار شدن, بیداری کشیدن.

vaksam

: مواظب, مراقب, پاسدار, بی خواب, دقیق, هشیاری, مراقبت, مراقب, هوشیار, گوش بزنگ, بیدار, حساس.

vaksamhet

: مراقبت, مواظبت, شب زنده داری, کشیک, امادگی, چالا کی, احتیاط, گوش بزنگی.

vakt

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

vaktare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

vaktare i towern

: نگهبان برج لندن, نگهبانان هانری هفتم.

vaktare/v rdare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

vaktel

: بلدرچین, وشم, بدبده, شانه خالی کردن, از میدان دررفتن, ترسیدن, مردن, پژمرده شدن, لرزیدن, بی اثر بودن, دلمه شدن.

vaktel/bva/f rlora modet

: بلدرچین, وشم, بدبده, شانه خالی کردن, از میدان دررفتن, ترسیدن, مردن, پژمرده شدن, لرزیدن, بی اثر بودن, دلمه شدن.

vakthavande

: سر خدمت.

vakthund

: سگ نگهبان, سگ پاسبان, نگهبان, نگهبانی دادن, نگهبان بودن.

vaktlokal

: پاسدارخانه.

vaktmstare

: سرپرست, مستحفظ, سرایدار.

vaktpost

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن, نگهبان, قراول, دیده بان, کشیک, نگهبانی کردن, نگهبان, کشیک, قراول, نگهبانی.

vaktrum

: اطاق کشیک.

vakttorn

: برج و باروی قلعه ء شهر, دیدبانگاه, برج مراقبت, برج نگهبانی, برج دیدبانی.

val

: پسند, انتخاب, چیز نخبه, برگزیده, منتخب, رای دادن, انتخاب, انتخاب نماینده, گزینش, گزین, انتخاب, گزینش

val/elektors

: گزینگر.

valbar

: قابل انتخاب, واجد شرایط, مطلوب.

vald

: برگزیده, منتخب.

valens

: ظرفیت.

valentinbrev

: معشوقه ای که در روز 41 فوریه برگزیده شود(روز مزبور روز شهادت والنتین مقدس).

valf ngare

: قایق صید نهنگ, صیاد بالن.

valfiskben

: والا نه, استخوان نهنگ, بالن, بال, باله, ماهی سیم.

valfri

: گزینشی, انتخابی, اختیاری, انتخابی.

valfria

: اختیاری, انتخابی.

valk

: پینه, پینه استخوانی گیاه.

valkampanjsdeltagare

: فعالیت انتخاباتی کردن.

valkommitt

: انجمن حزبی, کمیته های پارلمانی, نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن.

valkrets

: هیلت موسسان, حوزه انتخاباتی.

valkyria

: ندیمه های اودین

vallfart

: زیارت, زیارت اعتاب مقدسه, سفر, زیارت رفتن.

vallgrav

: خندق, خاکریز, خندق کندن.

vallmo

: خشخاش, کوکنار.

valm jlighet

: خیار فسخ, خیار, اختیار, ازادی, اظهار میل.

valm te/valkommitt

: انجمن حزبی, کمیته های پارلمانی, نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن.

valmanskr

: گزینگرگان, هیلت انتخاب کنندگان, حوزه انتخابیه.

valmte

: انجمن حزبی, کمیته های پارلمانی, نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن.

valn t

: گردو, گردکان, درخت گردو, چوب گردو, رنگ گردویی.

valp

: توله سگ, بچه سگ ماهی, توله زاییدن, توله سگ, جوانک خود نما ونادان.

valp/spoling

: توله, توله سگ, بچه هرنوع حیوان گوشتخوار, توله زاییدن.

valpaktig

: توله سگ مانند, خودساز.

valrav

: موم کافوری, روغن سرنهنگ, موم سفید.

valross

: شیر ماهی, گراز ماهی.

vals

: موزیک و رقص, والس, والس رقصیدن, وابسته به والس.

valsedel

: ورقه رای, مهره رای و قرعه کشی, رای مخفی, مجموع اراء نوشته, با ورقه رای دادن, قرعه کشیدن.

valsedel/sluten omrstning

: ورقه رای, مهره رای و قرعه کشی, رای مخفی, مجموع اراء نوشته, با ورقه رای دادن, قرعه کشیدن.

valthornssn cka

: صدف حلزونی, دانه, جوش, کورک.

valuta

: پول رایج, رواج, انتشار.

valv

: کمان, طاق, قوس, بشکل قوس یاطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شیطان, موذی, رءیس, اصلی, : پیشوندی بمعنی' رءیس' و' کبیر' و' بزرگ.'

valv/hopp

: طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد یا طاق درست کردن, جست زدن, پریدن, جهش.

valvport

: گذرگاه طاقدار, دروازه ء طاقدار, گذر سرپوشیده.

vampyr

: روح تبه کاران و جادوگران که شب هنگام ازقبر بیرون امده و خون اشخاص رامیمکد, خون اشام.

van

: خوگرفته, معتاد, اموخته, معتاد به, خو گرفته, عادت, رسم, خو گرفتن یا خو دادن.

van ra

: ننگ, ننگین کردن, ابروریزی, بی شرفی, رسوایی, نکول, بی احترامی کردن به, تجاوز کردن به عصمت (کسی), بد نامی, رسوایی, افتضاح, خواری, کار زشت, رسوایی, بدنامی, افتضاح, سابقه بد, ننگ.

vana

: عادت, خو, مشرب, ظاهر, جامه, لباس روحانیت, روش طرز رشد, رابطه, :جامه پوشیدن, اراستن, معتاد کردن, زندگی کردن, مشق, ورزش, تمرین, تکرار, ممارست, تمرین کردن, ممارست کردن, پرداختن, برزش, برزیدن.

vanadin

: وانادیوم.

vandal

: خرابگر (کسیکه از روی حماقت یابدجنسی چیزهای هنری یاهمگانی را خراب میکند).

vandalisera

: اثار هنری و تاریخی را ویران کردن, خرابگری کردن.

vandalism

: دشمنی با علم و هنر, وحشیگری, خرابگری.

vandra

: راندگی, سرگردان بودن, اواره بودن, منحرف شدن.

vandra omkring

: پیمودن, گردش کردن در, دور زدن, سفرکردن, سرگردان بودن, اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن, بزیارت رفتن.

vandrare

: ولگرد, سر گردان, سرگردان, سیار, اواره.

vandrare/fribytare

: سیار, ولگرد خانه بدوش, دزد دریایی, عیار.

vandrarhem

: شبانه روزی جوانان, مهمانسرای جوانان.

vanheder

: ننگ, ننگین کردن, ابروریزی, بی شرفی, رسوایی, نکول, بی احترامی کردن به, تجاوز کردن به عصمت (کسی), بی ابرویی, بدنامی, رسوایی, بی احترامی.

vanhedra

: رسوایی, خفت, تنگ, فضاحت, سیه رویی, خفت اوردن بر, بی ابرویی.

vanhedrande

: شایسته بی اعتباری, باور نکردنی, ننگ اور, رسوایی اور, خفت اور, ننگین, نامطبوع, بدنام, بی اعتبار مایه رسوایی.

vanhelga

: بی حرمت کردن.

vanhelgande

: بی حرمتی, هتک حرمت.

vanilj

: درخت وانیل, وانیل, ثعلب.

vankelmod

: عدم ثبات, ناپایداری, بی ثباتی, تلون مزاج.

vanlig

: عمومی, معمولی, متعارفی, عادی, مشترک, پیش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومی, مشارکت کردن, مشاع بودن, مشترکا استفاده کردن, معمولی, عادی, متداول, پیش پا افتاده, منظم, باقاعده, عادی, معهود, معمولی, معتاد.

vanlig skrift

: خط معمولی, دستخط, دستینه, تمام نویسی.

vanlig/bruklig

: عادی, مرسوم.

vanlig/enkel

: پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشکار, رک و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, میدان یا محوطه جنگ, بدقیافه, شکوه, شکوه کردن.

vanliga

: بطور عادی.

vanligen

: معمولا.

vanligt

: همیشگی, معمول, عادی, مرسوم, متداول.

vanligtvis

: معمولا.

vanna

: کسیکه باد افشانی میکند, ماشین بوجاری.

vansinne

: دیوانگی, جنون, حماقت, دیوانگی.

vansinnig

: دیوانه, مجنون, دیوانه, مجنون, ماه زده, دیوانه, عصبانی, از جا در رفته, شیفته, عصبانی کردن, دیوانه کردن, ماه زده, دیوانه.

vansinnigheter

: حماقت محض, بلا هت.

vanskaplighet

: بدشکلی, دشدیسگی, نقص خلقت.

vansklig

: زیرک, چابک, هوشیار, حساس, بازیگوش.

vanstlla

: بدشکل کردن, ازشکل انداختن, محو کردن, زشت کردن, کج و معوج کردن, بدشکل کردن, از شکل انداختن, دشدیسه کردن, صفات ممتازه چیزی را از بین بردن, محوکردن, از شکل انداختن, از شکل انداختن, بد شکل کردن, بدنما کردن, زشت کردن, بدریخت کردن, خراب کردن.

vanstyre

: سوء اداره, درهم وبرهمی, اشوب, سوء اداره.

vante

: دستکش دارای یک جا برای چهار انگشت ویکجا برای انگشت شست.

vanv rdig

: بی ادب, هتاک.

vanvett

: دیوانگی, شیدایی, عشق, هیجان بی دلیل وزیاد.

vanvett/mani/vurm

: دیوانگی, شیدایی, عشق, هیجان بی دلیل وزیاد.

vanvettig

: بی عقل, اتشی, عصبانی, از کوره در رفته, دیوانه وار, شوریده, اشفته, از جا در رفته.

vanvrd

: قصور, اهمال, فراموشکاری, غفلت, فرو گذاشت.

vanvrdnad

: هتک حرمت, بی ادبی, عدم احترام, بیحرمتی.

vapen

: اسلحه ای, زرهی, جنگ افزار, سلا ح, اسلحه, حربه, مسلح کردن, اسلحه سازی, تسلیحات, تهیه سلا ح, جنگ افزار.

vapenskld

: اعلا م کردن, جلوه دادن, منتشرکردن, اراستن, نشان خانوادگی, سپر, پرچم, نشان یا علا مت دولت یا خانواده وامثال ان, سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد, صفحه ای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد, سپرارم دار.

vapensmugglare

: قاچاقچی اسلحه و مهمات.

vapenvila

: متارکه ء جنگ, صلح موقت, جنگ ایست, متارکه جنگ, قرار داد متارکه موقت جنگ.

vapor s

: بخاردار, مه دار, مانند بخار, پوچ, بی اساس.

var

: ریم, الودگی, زخم چرکی, چرک داری, چرک, ریم, فساد, بود, گذشته فعل be to

var fjortonde dag

: دوهفتگی.

var frsiktig

: زنهاردادن, برحذربودن, حذرکردن از, ملتفت بودن.

var inte

: .

var s snll

: دلپذیرکردن, خشنود ساختن, کیف کردن, سرگرم کردن, لطفا, خواهشمند است.

var som helst

: هرکجا, هر جا.

vara

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زیستن, شدن, ماندن, باش, ریم اوردن, چرک کردن, چرک نشستن, فساد جمع شدن.

vara avog mot

: بیزار, مخالف, متنفر, برخلا ف میل.

vara barn p nytt

: عشق ابلهانه ورزیدن, پرت گویی کردن.

vara dyster

: افسرده بودن, افسرده کردن, دلتنگ کردن.

vara ett typiskt exempel p

: نمونه دادن, بانمونه مشخص کردن, نمونه بودن, نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن.

vara expert

: نظریه فنی دادن, استادانه قضاوت کردن, اظهارنظرفنی کردن.

vara f r eftergiven mot

: زیاد ازاد گذاردن, افراط ورزیدن.

vara hgre n

: برتی جستن بر, فاءق امدن بر, بلندتربودن.

vara i maskopi med

: همدم, شرکت, تبانی.

vara kommentator

: تقریظ نوشتن, حاشیه نوشتن, یادداشت کردن.

vara modigare n

: شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن, در شجاعت سرامد شدن.

vara morgonpigg

: برخیزنده, بلند شونده, سحر خیز, خیز پله.

vara nerv s

: عصبانی شدن, عصبانی بودن, با عصبانیت رفتار کردن, با عصبانیت سخن گفتن.

vara ngon tack skyldig

: مدیون, مرهون, زیر بار منت.

vara oense

: نا همرای بودن, موافق نبودن, مخالف بودن, ناسازگار بودن, نساختن با, مخالفت کردن با, مغایر بودن.

vara olydig

: نافرمانی کردن, سرپیچی کردن, اطاعت نکردن, نقص کردن, شکستن.

vara p krigsstigen

: تنگنا, مسیر جنگی.

vara rastls

: ادم ولگرد, سرگردان, اواره, دربدر.

vara sig

: چرک, فساد, چرک کردن, گندیدن.

vara skyldig

: بدهکاربودن, مدیون بودن, مرهون بودن, دارا بودن.

vara sur/surpuppa/grinvarg

: بد خلقی, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

vara teatralisk

: هیجان بخرج دادن, هیجان نشان دادن, اظهار احساسات کردن.

vara tecken p

: حاکی بودن از, دلا لت کردن بر, دال بر امری.

vara typisk fr

: خلا صه کردن, متمرکز کردن, مجسم کردن, صورت خارجی به چیزی دادن.

vara ute p turn

: مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا.

vara v nd mot

: علا ءم ریاضی (مثل ض و +), روکش, نما, رویه.

varaktig

: باودام, پایا, دیرپای.

varaktig/hllbar

: دیرپای, بادوام, ماندنی, ثابت, پاینده, پایا.

varaktighet

: دوام, بقا, پایایی, دیرپایی, ماندگاری, مقاومت, مدت, طی, سختی, بقاء.

varandra

: یکدیگر, همدیگر, بیکدیگر, هر یک, یکدیگر, بایکدیگر.

varann

: یکدیگر, همدیگر, بیکدیگر.

varannan m nads

: مجله ای که دوماه یکبار منتشر میشود.

varannan veckas

: دوهفته یکبار, پانزده روز یکبار, هفته ای دوبار.

varav

: از چه, از که, از چه چیز, از انجاییکه.

varbildning

: تولید جراحت, ترشح ریم, ترشح چرک, جراحت.

varblsa

: چرک دانه, جوش چرک دار, کورک, بثورات چرکی پوست.

vardag

: روز هفته.

vardaglig

: گفتگویی, محاوره ای, مصطلح, اصطلا حی.

vardagligt uttryck

: عبارت مصطلح, جمله مرسوم درگفتگو.

vardagsrum

: اطاق نشیمن, اطاق پذیرایی.

vardera

: هر یک, هریک از, هریکی, هر.

vare sig

: ایا, خواه, چه, بهرحال, در همه حال, بهرصورت.

varelse

: افریده, مخلوق, جانور.

varenda

: هر یک, هریک از, هریکی, هر.

varf r

: بچه علت, چرا, بچه دلیل, بخاطر چه, برای چه, چرا, برای چه, بچه جهت.

varflytning

: چرک, چرک دندان, پیوره.

varg

: گرگ, حریصانه خوردن, بوحشت انداختن.

varglik

: گرگ صفت.

vargunge

: بچه شیر, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاییدن.

varhelst

: از هر جا که, بهر جا که, هرجاکه, هرکجا که, جایی که, انجا که.

vari

: در چه, درچه خصوصیتی, در چه زمینه, که در ان, در اثنای اینکه, در جاییکه, در موردیکه.

variabel

: تغییر پذیر, متغیر, بی قرار, بی ثبات.

variation

: اختلا ف, مغایرت, عدم توافق, ناسازگاری, اختلا ف, دگرگونی, تغییر, ناپایداری, بی ثباتی, تغییرپذیری, وابسته به تغییر و دگرگونی.

variera

: تغییر کردن, تغییر داد.

varifrn

: از کجا, از چه رو, که از انجا, چه جا.

varig

: چرک دار, چرکی.

varigenom

: که بوسیله ان, که بموجب ان, بچه وسیله.

varigt s r/bld

: زخم, قرحه, زخم معده, قرحه دار کردن یا شدن, ریش کردن, ریش.

varit

: اسم مفعول فعل بودن (be to), بوده.

varje

: هر یک, هریک از, هریکی, هر, , هریک از دوتا, این و ان, هر, همه, هرکس, هرکه, هرکسی.

varken

: نه این و نه ان, هیچیک, هیچیک از این دو.

varm

: گرم, با حرارت, غیور, خونگرم, صمیمی, گرم کردن, گرم شدن.

varma

: گرم, با حرارت, غیور, خونگرم, صمیمی, گرم کردن, گرم شدن.

varmare

: گرم کننده, گرمتر.

varmare/v rmare

: گرم کننده, گرمتر.

varmed

: که با ان, با چه, بچه چیز, بچه وسیله.

varmt omslag

: تحریک, ترویج.

varna/rda

: هشدار دادن, اگاه کردن, اخطار کردن به, تذکر دادن.

varnande

: اخطارامیز, احتیاطی, اخطار کننده, تحذیر کننده, برحذر دارنده.

varning

: اخطار, اندرز, اگاهی, اخطار, تحذیر, اشاره, زنگ خطر, اعلا م خطر, عبرت, اژیر, هشدار.

varor

: مطلع, اگاه, کالا, جنس, اجناس, متاع, کالا ی فروشی, پرهیز کردن از, حذر کردن.

varp

: روی چه, روی چه چیز, از چه, در انجا, که در نتیجه ان, که بر روی ان, روی چه.

varpankare

: لنگرسنگین, تغییرجهت کشتی.

varsam

: بادقت, با احتیاط, مواظب, بیمناک.

varsamhet

: تیمار, پرستاری, مواظبت, بیم, دلواپسی (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, از روی احتیاط, محتاطانه, احتیاط کار, با احتیاط.

varsamt

: محتاط, با کمرویی, از روی احتیاط, محتاطانه, احتیاط کار, با احتیاط.

varsko

: ازپیش اخطار کردن, قبلا اگاهانیدن, هشدار دادن, اگاه کردن, اخطار کردن به, تذکر دادن.

varsna

: دیدن, تشخیص دادن, فاش کردن, درک کردن, دریافتن, مشاهده کردن, دیدن, ملا حظه کردن.

varsomhelst

: هرکجا, هر جا.

vart

: چه بچه چیز, بکجا, بچه منظور, بچه هدفی.

varuavsndare

: دریا نورد, حمل کمننده کالا با کشتی, مسافر کشتی, محموله کشتی, اهرم ساعت.

varuhus

: فروشگاه بزرگ.

varuhus/handelscentrum

: بازار بزرگ, جای بازرگانی, مرکز فروش.

varulv

: شخصی که تبدیل به گرگ شده باشد.

varum rke

: علا مت تجارتی, علا مت تجارتی گذاشتن.

varumottagare

: کسی که جنس یا مالی بعنوانش ارسال شده.

varv

: دور موتور, گردش, تند گشتن, دور برداشتن.

varvrknare

: اندازه گیر سرعت چرخش.

vas

: ظرف, گلدان, گلدان نقره و غیره.

vasall

: حکم نگاهداری و ضبط, ملا زم, مستخدم, گیره, خراجگزار, هم بیعت بالرد, تبعه, بنده, غلا م, رعیت.

vasall-

: صاحب تیول, ارباب, هم بیعت.

vasektomi

: عمل جراحی و برداشتن مجرای ناقل منی برای عقیم کردن.

vaselin

: وازلین.

vasomotorisk

: اعصاب تنگ کننده و گشاد کننده رگها, اعصاب محرک رگها, کنترل کننده رگها.

vass

: نی, نی شنی, قصب, ساخته شده ازنی, الت موسیقی بادی.

vass/sarkastisk

: زننده, جگرسوز, گوشه دار, نیشدار, ماده ثابت کننده, ماده ثبات بکار بردن.

vassa

: تیز, نوک دار, تند, زننده, زیرک, تیز کردن.

vassla

: کشک, اب پنیر, پنیر اب, شیر چرخ کرده.

vassleaktig

: کشکی, اب پنیر.

vassrik

: نیزار, نایی, نی مانند, گره دار, گیره دار, باریک.

vatikanen

: واتیکان, مقر رسمی پاپ در روم, دربار پاپ.

vatten

: اب, ابگونه, پیشاب, مایع, اب دادن.

vatten-

: وابسته به اب, جانور یا گیاه ابزی, ابزی, اب, ابدار.

vattenburen

: اب اورده, حمل شده بوسیله اب, اب برد.

vattendelare

: اب پخشان, منطقه ای که اب دریا یا رودخانه را پخش و تقسیم میکند.

vattendla

: سوسمار ابی, سمندر ابی.

vattenfall

: استخر, دریاچه کوچک, ابشار, پرتگاه, ابشار.

vattenfylld

: پراب, سنگین, خیس در اب, از اب اشباع.

vattenkanna

: ابدستان, ابریق, افتابه, کوزه, تنگ ابخوری اطاق خواب.

vattenkanna/handkanna

: ابدستان, ابریق, افتابه, کوزه, تنگ ابخوری اطاق خواب.

vattenkraft

: وابسته به تولید نیروی برق بوسیله اب یا بخار.

vattenkrasse

: شاهی ابی, اب تره, رنگ شاهی ابی.

vattenkuranstalt

: هتل یامهمانخانه ای که مجاور اب معدنی ساخته میشود, نیروی محرکه اب.

vattenlinje

: اب خط, خط بر خورد اب با کشتی, خط بار گیری کشتی, خط میزان و تراز کشتی باسطح اب.

vattenm rke

: تعیین میزان مد اب, علا مت چاپ سفید در متن کاغذ سفید, چاپ سفید یا سایه دار کردن.

vattenmelon

: هندوانه

vattenpipa

: قلیان هندی, نارگیله, قلیان.

vattenpost

: لوله ابکش (اب انبار), شیر اتش نشانی.

vattenskalle

: ازدیاد غیر عادی مایع.

vattensker

: پاد اب, دافع اب, عایق اب, ضد اب.

vattent t/tillfrlitlig

: مانع دخول اب, کیپ, مجرای تنگ.

vattent tt skott

: تیغه, دیوار, تاق نما, تاقک.

vattenverk

: دستگاه اب رسان, فواره, اب بند.

vattkoppor

: ابله مرغان, ابله مرغانی.

vattnig

: ابکی, رقیق, اب زیپو, کمرنگ, سست.

vattumannen

: برج دلو.

vattusiktig

: استسقایی, خیزدار, متورم, پف الود.

vattusot

: خیز, ورم, استسقاء.

vax/vaxa

: موم, مومی شکل, شمع مومی, رشد کردن, زیاد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله یافتن.

vaxartad

: مومی, پراز موم, عصبانی, خشمگین.

vaxduk

: پارچه مشمع, پارچه برزنت, پارچه برزنت, پارچه مشمع, کت بارانی.

vaxfigur

: پیکر مومی, مجسمه سازی از موم.

vaxkaka

: شانه عسل, ارایش شش گوش خانه خانه کردن.

vaxljus

: شمع, شمع ساختن.

vcka

: بیدار کردن, بیدار شدن, رم دادن, از خواب بیدار شدن, حرکت دادن, بهم زدن, بهیجان در اوردن, میگساری, بیداری.

vcka/uppr ra

: رم دادن, از خواب بیدار شدن, حرکت دادن, بهم زدن, بهیجان در اوردن, میگساری, بیداری.

vckelsepredikant

: طرفدار احیای مذهبی.

vdd

: دله دار, دله مانند, جرب دار, دلمه بسته, کثیف, نکبتی.

vder/uth rda

: هوا, تغییر فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل یابرگزارکردن.

vderbest ndig

: عایق هوا, مقاوم در برابر هوا, خراب نشدنی در اثر هوا.

vderkorn

: بو, عطر, ردشکار, سراغ, سررشته, پی, رایحه, خوشبویی, ادراک, بوکشیدن.

vdersp nd

: باددار, نفخ دار, نفاخ, باطمطراق, پر اب وتاب.

vdersp nning

: بادشکم, نفخ شکم, باد, لا ف, طمطراق.

vdja

: درخواست, التماس, جذبه, استیناف.

vduren

: برج حمل که بشکل قوچی تصویر میشود.

veck/fl ta

: موی بافته, پیچیدن گیسو, تاه, چین, گیس بافته, تاه زدن, چین دار کردن.

veck/lager/bearbeta

: لا, تاه, یک لا ی طناب, تخته چندلا, لا یه کاغذ, تاه کردن, چند لا کردن, دولا کردن, رفت وامدکردن, تردد کردن.

veck/rynka

: چین, شکن, خط اطوی شلوار, چین دار کردن, چین دار شدن

veck/stoppa in/stsaker

: چین, تاه, بالا زدگی, بالا زنی, توگذاری, شیرینی مربا, نیرو, روحیه, چین دادن یاجمع کردن انتهای طناب, توگذاشتن, نیرو, زور, شدت زومندی, درجای دنج قرارگرفتن یاقرار دادن, شمشیر نازک.

veck/vecka/krusa

: چین, طره, جعد موی, مانع, چروکیدن, چین چین وموجدار کردن, پیچش وانقباض عضله درخواب, اغوا کردن, گول.

veck/vecka/rynka

: پیچاندن, تاب دادن, مضرس, زیگ زاگ, دندانه دندانه.

veck/vika

: تا, تا کردن.

vecka

: چین دادن, موجدار کردن, راه راه کردن, هفته, هفت روز.

vecka/reta/kr s

: موجدار کردن (مثل باد براب), بر هم زدن, ناصاف کردن,ناهموار کردن, ژولیده کردن, گره زدن, براشفتن, تلا طم.

veckla ut

: گشودن, افراشتن (پرچم), بادبان گستردن.

veckning

: شیار, موج (ورق اهن وغیره).

veckovis

: هفتگی, هفته ای یکبار, هفته به هفته.

vederbrligen

: حسب المقرر, حسب الوظیفه, بقدر لا زم, بموقع خود.

vederg llning

: توبیخ بیجا, مزد عمل بد, سزا, تاوان, کیفر, مجازات, تلا فی, کیفری, مجازاتی, سزا.

vedergllnings-

: قصاصی, کیفری, سزایی.

vederkvickande

: مرهم, دارای خاصیت مرهم, خنک کننده, خوشبو.

vederkvickelse

: نیرو بخشی, تازه سازی, رفع خستگی, نوشابه.

vederl gga

: ردکردن, مجاب کردن, عقیم کردن, ردکردن, اثبات کذب چیزی را کردن, رد کردن, تکذیب کردن, اشتباه کسی را اثبات کردن.

vederlggning

: تکذیب, مورد تکذیب, امر مردود, تکذیب, اثبات اشتباه کسی از راه استدلا ل.

vederm da

: سختی, محنت, مشقت, محنت, رنج, ازمایش سخت, عذاب, اختلا ل.

vedertagen

: مرسوم, مطابق ایین وقاعده, پیرو سنت ورسوم.

vedertagen betydelse

: پذیرش, قبول معنی عرف, معنی مصطلح.

vedhuggare

: قطع کننده.

vedskjul

: انبار هیزم, انبار الوار و چوب, هیزم دان, تمرین کردن.

vedtrave

: توده چوب, دسته هیزم.

vegetarian

: گیاه خوار, گیاهخواری.

vegetarianism

: گیاه خوار, گیاهخواری.

vegetativ

: نباتی, گیاهی, بی حس.

vejde

: ایساتیس رنگرزان, نیل بری, نیل.

veke

: فتیله, چیزی که بجای فتیله بکار رود, افروزه.

vekhet

: انحناء پذیری, تغییر پذیری, نرم شدنی, تاشدنی, دمدمی مزاجی.

vekling

: ادم ناز پرورده, شخص زن صفت, ناز کشیدن, خواهر, دختر, مردیا بچه زن صفت.

vektor

: حامل, بردار, مسیر, جهت, خط سیر, شعاع حامل, بوسیله برداررهبری کردن.

vela

: لرزیدن, دودل بودن, هیجان.

veldt

: زمین مرغزار, علفزار.

velng

: پوست گوساله, کاغذ پوست گوساله, رق (رعگه).

velours

: مخمل کلا هی, پارچه مخملی, نمد کلا هی.

velvetin

: پارچه مخمل نما, مخمل نخی یا ابریشمی.

vem

: , چه کسی را, به چه کسی, چه کسی, کسیکه, ان کسی که.

vem som n

: هرکه, هر انکه, هر انکس, هرکسی که, هر کسی که, هر کس که, هر شخصی که باشد.

vem som helst

: هیچ کس, کسی (در جمله ء مثبت) هرکجا, کسی.

vems

: مال او, مال چه کسی, مال کی.

ven

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجویی, تجارت مخاطره امیز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث کردن, با تهور مبادرت کردن, دل بدریا زدن, خود را بمخاطره انداختن, نیز, همچنین, همینطور, بعلا وه, گذشته از این.

vendetta

: دشمنی خونی خانوادگی, انتقام گیری.

venerisk

: مقاربتی, زهروی, امیزشی.

vens

: سیاهرگی, وریدی, پر از ورید, دارای وریدهای برامده.

ventil

: شیر, دریچه, لا مپ.

ventil/kvva

: گلو, دریچه کنترل بخار یا بنزین, خفه کردن, گلو را فشردن, جلو را گرفتن, جریان بنزین را کنترل کردن.

ventil/smita undan/snka

: سطل ذغال, جا ذغالی, کج بیل, گام تند, گریز, عقب نشینی, روزنه, دریچه, سوراخ کردن, بسرعت دویدن, در رفتن.

ventilation

: تهویه.

ventilator

: غربال یا اسبابی که اشغال و کاه را بوجاری میکند, بادبزن, قرقی یا باز کوچک, باد زننده.

ventrikel

: بطن, شکم, شکمچه مغز, حفره.

ventyr

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجویی, تجارت مخاطره امیز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث کردن, با تهور مبادرت کردن, دل بدریا زدن, خود را بمخاطره انداختن.

ventyr

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجویی, تجارت مخاطره امیز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث کردن, با تهور مبادرت کردن, دل بدریا زدن, خود را بمخاطره انداختن.

ventyra

: بخطر انداختن.

ventyra

: در مخاطره انداختن, بخطر انداختن, بخطر انداختن.

ventyrar

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بی پروا.

ventyrare

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بی پروا.

ventyrare

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بی پروا.

ventyrlig

: پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلیر, مخاطره طلب, حادثه جو.

ventyrlig

: پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلیر, مخاطره طلب, حادثه جو.

venus

: الهه عشق و زیبایی, زن زیبا, ستاره زهره.

ver

: بالا ی, روی, بالا ی سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوی دیگر, متجاوز از, بالا یی, رویی, بیرونی, شفا یافتن, پایان یافتن, به انتها رسیدن, پیشوندی بمعنی زیادو زیاده و بیش.

ver-

: بالا ی, روی, بالا ی سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوی دیگر, متجاوز از, بالا یی, رویی, بیرونی, شفا یافتن, پایان یافتن, به انتها رسیدن, پیشوندی بمعنی زیادو زیاده و بیش.

ver

: سرتاسر, ازاین سو بان سو, درمیان, ازعرض, ازمیان, ازوسط, ازاین طرف بان طرف, سراسر, تماما, از درون و بیرون, بکلی.

ver disk

: درهرقسمت, بطور سراسری, تمام شده.

ver hela

: درهرقسمت, بطور سراسری, تمام شده.

ver hela

: درهرقسمت, بطور سراسری, تمام شده.

ver huvudtaget

: بهیچوجه, ابدا, هیچگونه, هرقدر, هرچه.

veraktiva

: فوق العاده فعال.

veraktiva

: فوق العاده فعال.

verallt

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

veranda

: ستاوند, ایوان, بالکن, ایوان جلو و یا طرفین ساختمان.

verarms-

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verarms-

: بالا اوردن بازو تا بالا ی شانه (دربازی کریکت).

verarmsben

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verarmsben

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verb

: کلمه, لغت, مربوط به صدا, فعل.

verbalisera

: تبدیل به فعل کردن, وراجی کردن, بصورت شفاهی بیان کردن, لفاظی کردن.

verbefolka

: انبوه شدن, بسیار شلوغ کردن, ازدحام کردن.

verbelastning

: زیادی بار کردن, بار اضافی.

verbelastning

: زیادی بار کردن, بار اضافی.

verbemanna

: مالیات سنگین بستن بر, بار سنگین نهادن بر.

verbeskattas

: مالیات سنگین بستن بر, بار سنگین نهادن بر.

verbeskattas

: مالیات سنگین بستن بر, بار سنگین نهادن بر.

verbetona

: بیش از حد تاکید کردن.

verbevisa

: متقاعد کردن, قانع کردن.

verbord

: بدریا, در دریا, از کشتی بدریا, روی کشتی.

verbord

: روبنا, سازمانهای اداری ومدیریه کشور, روساخت, بنای فوقانی.

verbyggnad

: روبنا, سازمانهای اداری ومدیریه کشور, روساخت, بنای فوقانی.

verbyggnad

: روبنا, سازمانهای اداری ومدیریه کشور, روساخت, بنای فوقانی.

verdebitera

: داروی بیش از حد لزوم, دوای زیاد خوردن.

verdebitera

: زیاد حساب کردن, در قیمت اجحاف کردن, قیمت اضافی, غلو کردن, بیش از ظرفیت پرکردن.

verdos

: داروی بیش از حد لزوم, دوای زیاد خوردن.

verdos

: داروی بیش از حد لزوم, دوای زیاد خوردن.

verdragsklnning

: روپوش زنانه, روپوش زنانه دوختن.

verdrift

: اغراق, گزافه گویی, گزافه گویی, غلو, اغراق.

verdrift

: اغراق, گزافه گویی, مبالغه, اغراق, غلو, گزاف گویی, صنعت اغراق.

verdriva

: اغراق امیز کردن, بیش از حد واقع شرح دادن, مبالغه کردن در, گزافه گویی کردن, بیش از حد انجام دادن, بحد افراط رساندن.

verdriva

: اغراق امیز کردن, بیش از حد واقع شرح دادن, مبالغه کردن در, گزافه گویی کردن, گزافه گویی کردن, اغراق گفتن در, اغراق امیز کردن, غلو کردن.

verdriven

: پر از شکوفه, رانده شده در اثرباد.

verdriven

: پرگوشت, فربه, بی مزه, بی اندازه, بیش از حد, مفرط, غیر معتدل, عقده ای, دستخوش یک فکر یا میل قوی.

verdriven fetma/dsthet

: مرض چاقی, فربهی.

verdriven laglydnad

: رستگاری از راه نیکوکاری, افراط در مراعات قانون, اصول قانون پرستی.

verdriven sentimentalitet

: کوچک وکم اهمیت, موسیقی یااثر هنری خیال انگیز ورویایی.

verdriven sentimentalitet

: کوچک وکم اهمیت, موسیقی یااثر هنری خیال انگیز ورویایی.

verdriven/om ttlig

: مفرط, بیش ازاندازه.

verdrivet

: ناروا, بی جهت, بی خود.

verdrivet frsiktig

: بیش از اندازه محتاط, وسواسی.

verenskommelse

: سازش, موافقت, پیمان, قرار, قبول, مطابقه ء نحوی, معاهده و مقاطعه ء, توافق, هم ایش, هم ایی, پیمان نامه, انجمن, مجمع, میثاق, مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

verensstmma/pricka av

: چوبخط, حساب, جای چوبخط, برچسب, اتیکت, نظیر, قرین, علا مت, نشان, تطبیق کردن, مطابق بودن, باچوبخط حساب کردن.

verensstmmande

: موافق, جور, هم اهنگ, هم نوا, متوازن, موزون, قابل توافق, منطبق شدنی, مطیع, هم اهنگ, حرف صامت, حرف بی صدا, همخوان.

verensstmmelse

: کشف اللغات, فهرست, تطبیق نامه, راهنمای مطالب وموضوعات کتاب, هم شیبی, ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

vererotisk

: دارای تمایلا ت جنسی زیاد, شهوتران, شهوتی.

verf rt

: انتقال یافته, واگذار شده.

verfall

: یورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز یا حمله کردن.

verfart

: دوراهی, محل تقاطع, عبور.

verfart/ verresa

: دوراهی, محل تقاطع, عبور.

verfettat

: ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن.

verfl dig

: دارای اطناب, حشو, افزونه.

verfld

: فراوانی, وفور, زیادی, افراط, فراوانی بیش از حد.

verfld/versvallande gl dje

: فراوانی, بسیاری, وفور, فرط فیض, کثرت.

verflda av

: فراوان بودن, زیاد بودن, وفور داشتن, تعیین حدود کردن, محدود کردن.

verfldande

: بسیار, فراوان, وافر, بسیارفراوان, فراوان, وافر, سرشار, ساری, لبریز, سرشار ساختن, زیاد, فراوان, وافر, خیلی زیاد, دارای وفور.

verfldig

: دارای اطناب, حشو, افزونه, زاءد, زیادی, غیر ضروری, اطناب امیز.

verflygla

: ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن.

verflygla

: ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن.

verflyttning

: انتقال, واگذاری, نقل, تحویل, حواله, ورابری.

verfra

: ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی, از یک ظرف بظرف دیگر ریختن, چیزی را نقل وانتقال دادن, رسوخ یافتن در, تزریق کردن در.

verfra till fast form

: جامد کردن, سفت کردن یا شدن, یک پارچه شدن, متبلور کردن.

verfrande

: انتقال, بردن جریان, هدایت, تنظیم, رهبری.

verfring

: ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی.

verfring/blod verfring

: تزریق, نقل وانتقال, رسوخ, تزریق خون.

verfrt

: انتقال یافته, واگذار شده.

verfull

: گروهبان.

verfurir

: گروهبان.

verfurir

: گروهبان.

verfylla

: پر کردن, اشباء کردن, پر خوردن.

verfyllda

: پری, پرسازی, انباشتگی, پر خون.

verfyllnad

: پری, پرسازی, انباشتگی, پر خون.

verfyllnad

: پری, پرسازی, انباشتگی, پر خون.

verg

: واگذاردن, تفویض کردن, محول کردن.

verg ende

: زود گذر, ناپایدار, فانی, کوتاه, تند, فراگذر.

verg ende

: سپنج, ناپایدار, فانی, زودگذر, بی بقا.

verg ng

: انتقال, عبور, تغییر از یک حالت بحالت دیگر, مرحله تغییر, برزخ, انتقالی.

verge

: ترک گقتن, واگذارکردن, تسلیم شدن, رهاکردن, تبعیدکردن, واگذاری, رهاسازی, بی خیالی, ول کردن, ترک, رها کردن, انکار کردن.

vergivande

: ترک خدمت, گریز, فرار, بیوفایی.

vergivande

: ترک, رهاسازی, فتور و سستی.

vergiven

: متروک, ترک شده بوسیله مالک یا قیم, بی سرپرست, کشتی متروکه.

vergiven/hoppls

: سرگردان, بیچاره, درمانده, بی کس, متروک.

vergjuta

: پاشیدن, جاری ساختن, تزریق کردن, پرکردن, فرا گرفتن, پوشاندن, اشباع کردن.

verglnsa

: بیشتر درخشیدن, تحت الشعاع قرار دادن, پیشی گرفتن از.

vergripande

: بالا پوش, لباس کار, رویهمرفته, شامل همه چیز, همه جا, سرتاسر.

verh ngande

: قریب الوقوع, حتمی.

verhalning

: زیاد گرم کردن, دو اتشه کردن, برافروختن.

verhettas

: زیاد گرم کردن, دو اتشه کردن, برافروختن.

verhettas

: زیاد گرم کردن, دو اتشه کردن, برافروختن.

verhghet

: برتری, تقدم, سلطنت, حکومت.

verhghet/primat

: برتری, تقدم.

verhngande

: قریب الوقوع, حتمی.

verhovmstare

: کیسه دوز, تحویلدار, صندوقدار.

verhrning

: مکالمه متقابل.

verhud

: روپوست, پوست برونی, بشره, جلد.

verhud

: قریب الوقوع, حتمی.

verifiera

: بازبینی کردن, تحقیق کردن.

verinseende

: ریاست, مدیریت, نظارت, مباشرت, سرپرستی.

verinseende

: ریاست, مدیریت, نظارت, مباشرت, سرپرستی.

verjag

: ابر خود, شخصیت اخلا قی, نفس اماره, وجدان.

verjag

: عجیب و غریب, غیرزمینی.

verjordisk

: عجیب و غریب, غیرزمینی.

verjordisk

: عجیب و غریب, غیرزمینی.

verk nslig

: دارای حساسیت فوق العاده, خیلی حساس.

verkan

: اثر, نتیجه, اجراکردن.

verkan/verksamhet

: اثر, تاثیر, سودمندی, درجه تاثیر.

verklassare

: دستیگره, قلنبه, سر, ضربت بر سر, کسیکه از طبقات بالا باشد.

verklig

: واقعی, حقیقی, ذاتی, جسمی, اساسی, مهم, محکم, قابل توجه.

verkligen

: براستی, راستی, حقیقتا, واقعا, هر اینه, در واقع, همانا, فی الواقع, اره راستی, واقعا, راستی.

verkligheten

: حقیقت, واقعیت, هستی, اصلیت, اصالت وجود.

verklighetsflykt

: انزوای سیاسی, خودداری از شرکت درکارهای سیاسی, فرار از واقعیات.

verklighetsnra

: صحیح, معتبر, درست, موثق, قابل اعتماد.

verkligt

: درست, دقیق.

verkmstare

: سرکار, مباشر, ناظر, سرپرست.

verkmstare

: سرکار, مباشر, ناظر, سرپرست.

verkningsl s

: بیهوده, بی نتیجه, بی اثر, غیر موثر, بیفایده, بی خاصیت, نا سودمند, بی فایده, بی اثر.

verknslig

: دارای حساسیت فوق العاده, خیلی حساس, استفراغی, بی میل, سخت گیر, نازک نارنجی, باحیا.

verknsliga

: دارای حساسیت فوق العاده, خیلی حساس.

verknslighet

: حخساسیت شدید در یک ناحیه بدن, ازدیاد حساسیت.

verkompensation

: جبران بیش از حد لزوم.

verksam

: انجام شدنی, موثر, موثر.

verksamhet

: فعال سازی, فعال شدن.

verkst lla

: اجرا کردن, اداره کردن, قانونی کردن, نواختن, نمایش دادن, اعدام کردن.

verkst llande/avrttning

: اجرا.

verkstad

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه, اتاق کار, کارگاه.

verkstllande

: اجرایی, مجری.

verktyg

: الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, دارای ابزار کردن, بصورت ابزار دراوردن.

verl gga

: همرایزنی کردن, اعطاء کردن, مشورت کردن, مراجعه کردن

verl gsenhet

: برتری, تفوق, بلندی, افراشتگی, رفت.

verl tbar

: همرایزنی کردن, اعطاء کردن, مشورت کردن, مراجعه کردن

verlag

: واگذاردن, تفویض کردن, محول کردن.

verlagd

: با قصد قبلی, عمدی.

verlagd

: پیش اندیشیده, عمدی.

verlagd/avsiktlig

: با قصد قبلی, عمدی.

verlagt

: رویهم افتاده, دارای اشتراک.

verlappande

: رویهم افتاده, دارای اشتراک.

verlappande

: رویهم افتاده, دارای اشتراک.

verlasta

: بیش از حد بار کردن, گران بار شدن, بارگران.

verlasta

: زنده ماندن, باقی بودن, بیشتر زنده بودن از, گذراندن, سپری کردن, طی کردن برزیستن.

verleva

: بیشتر طول کشیدن از, بیشتر زنده بودن از, بیشتر دوام اوردن, بیشتر زنده بودن از, بیشترعمر کردن از.

verleva

: زنده ماندن, باقی بودن, بیشتر زنده بودن از, گذراندن, سپری کردن, طی کردن برزیستن.

verleva

: زنده ماندن, باقی بودن, بیشتر زنده بودن از, گذراندن, سپری کردن, طی کردن برزیستن.

verlevande

: شخص زنده, باقیمانده, بازمانده.

verlevande/rest

: ابقاء, بقا, برزیستی.

verlevt

: خسارت بیکار ماندگی, کرایه معطلی (در راه اهن و کشتی), تاخیر کردن, نگاهداشتن, حق باراندازی گرفتن.

verlggning

: سنجش, بررسی, اندیشه, تامل, فرصت, شور.

verlggning/parlamentering

: گفتگوی دو نفری, مذاکره درباره صلح موقت, مکالمه کردن, مذاکره کردن.

verlgsen

: بسیار مغرور, بالا یی, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verlgsen/verordnad

: بالا یی, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verlgsenhet

: برتری, مزیت, فضیلت, فزونی, سنگین تری, برتری, بزرگتری, ارشدیت, تفوق.

verlgsna

: بالا یی, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verliggetid

: خسارت بیکار ماندگی, کرایه معطلی (در راه اهن و کشتی), تاخیر کردن, نگاهداشتن, حق باراندازی گرفتن.

verliggetid

: خسارت بیکار ماندگی, کرایه معطلی (در راه اهن و کشتی), تاخیر کردن, نگاهداشتن, حق باراندازی گرفتن.

verlista

: در حقه بازی وپشت هم اندازی جلوتربودن از, زرنگ تر بودن, کلا ه سرکسی گذاشتن, پیشدستی کردن, زرنگی بیشتری بکار بردن, زرنگ تر بودن از, گول زدن.

verljuds-

: سرعت مافوق صوت, فراصوت, فراصوت شناسی.

verljuds-

: سرعت مافوق صوت, فراصوت, فراصوت شناسی.

verlmna

: ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن.

verlmna/snda

: سپردن, تسلیم کردن, امانت گذاردن, ارسال کردن.

verlmnande

: رهایی, رستگاری.

verloppsg rning

: بس پردازی, انجام کاری بیش از حد وظیفه, افراط در انجام وظیفه, زیاده روی درکار, خوش خدمتی.

verlta/verg

: واگذاردن, تفویض کردن, محول کردن.

verltare

: حواله دهنده, واگذار کننده, انتقال دهنده, اهداء کننده.

verltare

: حواله دهنده, واگذار کننده, انتقال دهنده.

verltbar

: انتقال پذیر, قابل واگذاری.

verm nniska

: موجود مافوق انسان, ابر مرد.

verm tt

: پرخوردن, زیاده روی, امتلا ء.

verm tta

: فزونی, زیادتی, زیادی, افراط, بی اعتدالی, اضافه.

vermakt

: برتری یافتن بر, مهارت کامل پیدا کردن در.

vermakt

: برتری, علو, رجحان, تفوق.

vermanna

: برتری یافتن بر, مهارت کامل پیدا کردن در.

vermanna

: برتری یافتن بر, مهارت کامل پیدا کردن در.

vermiceller

: رشته فرنگی, ورمیشل.

vermnniska

: موجود مافوق انسان, ابر مرد.

vermnsklig

: ابر انسان فوق بشری, مافوق انسانی, برتر از انسان.

vermod

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخی, جسارت.

vermodig

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بین.

vermogen

: بسیار رسیده, ترشیده.

vermogen

: پرخوردن, زیاده روی, امتلا ء.

vermtta

: سیر کردن, فروشناندن, اشباع شدن, اقناع شدن.

vermtta/ckla

: سیرکردن, بی رغبت کردن, بی میل شدن.

vermttad

: سیری, بی نیازی.

vermttnad

: ازدیاد خون در یک نقطه, افراط, ازدیاد.

vermttnad/ vermtt

: پرخوردن, زیاده روی, امتلا ء.

vermut

: ورموت, شراب شیرین افسنطین.

vernaturlig

: بالا یی, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

vernaturlig

: ماوراء طبیعی, فوق العاده.

verordnad

: بالا یی, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verproduktion

: تولید اضافی یا بیش از حد, بس فراوری.

verraska

: تعجب, شگفت, حیرت, متعجب ساختن, غافلگیر کردن.

verraskad av natten

: گرفتارتاریکی جهل, شب زده, تاریک.

verraskande

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا کردن.

verraskande/luftangrepp

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا کردن.

verrenskommet/hll med

: دوراهی, محل تقاطع, عبور.

verresa

: دوراهی, محل تقاطع, عبور.

verrock

: پالتو, روپوش, پالتو.

verrock

: پالتو.

vers

: شعر, نظم, بنظم اوردن, شعر گفتن.

vers nda

: بخشیدن, امرزیدن, معاف کردن, فرو نشاندن, پول رسانیدن, وجه فرستادن.

vers ttare

: مترجم, مترجم شفاهی, مفسر.

verseende

: بخشیدن, لطف کردن, از راه افراط بخشیدن, ولخرجی کردن, غفو کردن, زیاده روی, افراط.

verseende

: بخشیدن, لطف کردن, از راه افراط بخشیدن, ولخرجی کردن, غفو کردن, زیاده روی, افراط.

versifiera

: تبدیل بنظم کردن, بنظم در اوردن, شعر ساختن.

versifikation

: نظم سازی, شاعری, قافیه پردازی, قافیه سازی.

versikt

: نمودار, اجمال, زمینه, اشتباه نظری, سهو, از نظر افتادگی, بخشیدن, امرزیدن, معاف کردن, فرو نشاندن, پول رسانیدن, وجه فرستادن.

versikt/kursplan

: خلا صه مفید, رءوس مطالب, برنامه.

version

: شرح ویژه, ترجمه, تفسیر, نسخه, متن.

versionen

: شرح ویژه, ترجمه, تفسیر, نسخه, متن.

versittare

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن کلفت, گوشت, تحکیم کردن, قلدری کردن, اسم خاص مذکر, ادم گردن فراز, خودنما, لا ف زدن, قلدری کردن, یکی از فرزندان پریام (پرءام).

versittare

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن کلفت, گوشت, تحکیم کردن, قلدری کردن.

verskatta

: زیاد براورد کردن, زیاد اهمیت دادن به.

verskattning

: زیاد براورد کردن, غلو کردن, دست بالا گرفتن.

verskattning

: زیاد براورد کردن, غلو کردن, دست بالا گرفتن.

verskott

: افزونگی, حشو, سخن, زاءد, فراوانی, ربع, اطناب, مانده, باقیمانده, پس ماند, ازاد, موجود مافوق انسان, ابر مرد.

verskott

: فزونی, زیادتی, زیادی, افراط, بی اعتدالی, اضافه, اضافه, زاءد, بیش از احتیاج.

verskott/verskotts-

: تجاوز کردن, متجاوز بودن.

verskotts-

: زیادتی, مازاد, زاءد, باقی مانده, اضافه, زیادی.

verskrida

: تجاوز کردن, متجاوز بودن.

verskrida

: قدم فرانهادن, تجاوز کردن, از حد خود تجاوز کردن.

verskrida sina tillgngar

: زیاد خرج یا مصرف کردن, افراط کردن.

verskridande

: بیش از اعتبار حواله کردن, بیش از اعتبار برات کردن, چک بی محل, برتری, تفوق, وراروی.

verskridande

: بیش از اعتبار حواله کردن, بیش از اعتبار برات کردن, چک بی محل.

verskrift

: عنوان, سرفصل, عنوانی که با حروف قرمز نوشته یا چاپ شده باشد, خط قرمز, روال, عنوان روی پاکت, عنوان نوشته روی چیزی, توضیح, ادرس, نشانی روی نامه, ظهرنویسی.

verskriva

: جای نوشت, جای نوشتن.

verskruv

: تاریک کردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سایه افکندن بر.

verskugga

: تاریک کردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سایه افکندن بر.

verskugga

: تاریک کردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سایه افکندن بر.

verslra

: علم عروض, علم بدیع, قواعد بدیعی وعروضی.

versndare

: انتقال دهنده, منتقل کننده, فرستنده, فرا فرست.

versp nd

: زیاد کوک شده, خیلی حساس.

verspar

: دوبیتی.

verspnd

: پر کار, کار برده, تهیه شده از روی مهارت, عصبی.

verst

: دربالا, بالا, بطرف بالا, در روی, دربالا ی, اعلی ترین, بالا ترین, بالا ترین, از بالا, رو, از اغاز, از ابتدا.

verst

: سر, نوک, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, کروک, رویه, درجه یک فوقانی, کج کردن, سرازیر شدن.

versta

: سر, نوک, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, کروک, رویه, درجه یک فوقانی, کج کردن, سرازیر شدن.

verstatlig

: سرهنگ.

verstatlig

: مافوق ملیت, مافوق محدودیت های ملی.

verste

: سرهنگ.

versten

: تجاوز کردن, متجاوز بودن.

versten

: سرهنگ.

verstiga

: تجاوز کردن, متجاوز بودن.

verstiga

: تجاوز کردن, متجاوز بودن.

verstiglig

: برطرف کردنی, بالا قرار گرفتنی, فاءق شدنی.

verstiglig

: حذف.

verstrykning

: حذف.

verstrykning/stmpel

: فسخ, لغو, ابطال.

verstryknings

: تیر سردر, سنگ سردر.

verstta

: ترجمه کردن, برگرداندن.

verstta fel

: ترجمه غلط کردن.

versttare

: مترجم, برگرداننده.

versttning

: ترجمه, برگردان.

verstycke

: تیر سردر, سنگ سردر.

verstycke

: تیر سردر, سنگ سردر.

versv mma

: سرشار شدن یا کردن لبریز شدن, طغیان کردن, طغیان, سیل, اضافی.

versvalla

: سراسر پوشاندن, غوطه ور ساختن, پایمال کردن, مضمحل کردن, مستغرق دراندیشه شدن, دست پاچه کردن, درهم شکستن.

versvalla

: سراسر پوشاندن, غوطه ور ساختن, پایمال کردن, مضمحل کردن, مستغرق دراندیشه شدن, دست پاچه کردن, درهم شکستن.

versvallande

: احساساتی, پر هیجان, با حرارت, گرم, جوشان, گازدار, فوران کننده, پرحرارت و علا قه.

versvallande

: احساساتی.

versvallande gldje

: فراوانی, بسیاری, وفور, فرط فیض, کثرت.

versvmma

: سیل زده کردن, از اب پوشانیدن, زیر سیل پوشاندن, اشباع کردن.

versvmma/verskrida

: تاخت و تاز کردن, تاراج کردن, سرتاسر محلی را فراگرفتن, تجاوز, تجاسر, اب لبریز شده.

versvmning

: سیلا ب, شرشر, جوی اب شیرین, سیل اب گرفتگی.

versvmning/ versvmma

: سیل, طوفان, رو د, دریا, اشک, غرق کردن, سیل گرفتن, طغیان کردن.

versvmning/syndaflod

: سیل, طوفان, غرق کردن, طوفان ایجاد کردن.

versyn

: پیاده کردن, پیاده کردن و دوباره سوار کردن, سراسر بازدید کردن, پیاده سوار کردن و بازدید موتور.

versyn

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن کلفت, گوشت, تحکیم کردن, قلدری کردن.

vertag

: فراز, علو, بالا, تعالی, سلطه, تفوق, مزیت, استیلا.

vertag

: فراز, علو, بالا, تعالی, سلطه, تفوق, مزیت, استیلا.

vertalare

: زیاده, بیش از اندازه عادی, فوق عددی, اضافی.

vertalig

: زیاده, بیش از اندازه عادی, فوق عددی, اضافی.

vertalig/statist

: زیاده, بیش از اندازه عادی, فوق عددی, اضافی.

vertalning

: تشویق, تحریک, اجبار, متقاعد سازی, نظریه یا عقیده از روی اطمینان, اطمینان, عقیده دینی, نوع, قسم, ترغیب.

vertalning

: تشویق, تحریک, اجبار, متقاعد سازی, نظریه یا عقیده از روی اطمینان, اطمینان, عقیده دینی, نوع, قسم, ترغیب.

vertebral

: استوی, مهره, فقره, استخوانهای مهره, بندها.

verteckna

: بیش از وقت معین, بطور اضافه, اضافه کار.

vertid

: بیش از وقت معین, بطور اضافه, اضافه کار.

vertid

: صدای فرعی, قوی, شدیدالحن, مفهوم فرعی.

vertidsarbete

: بیش از وقت معین, بطور اضافه, اضافه کار.

vertikal

: عمودی, شاقولی, تارکی, راسی, واقع در نوک.

verton

: صدای فرعی, قوی, شدیدالحن, مفهوم فرعی.

verton

: صدای فرعی, قوی, شدیدالحن, مفهوم فرعی.

vertr ffa

: بهتر از دیگری انجام دادن, شکست دادن, پیش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن.

vertrda

: تخلف کردن از, نقض کردن, تخطی کردن, شکستن, خرد کردن, نقض کردن, تخلف کردن, تخلف کردن از, تجاوز کردن از, تعدی, تجاوز کردن از, تخلف کردن از, تخطی کردن از, سرپیچی کردن از.

vertrdare

: متجاوز, متخلف, خطاکار, تجاوزکار, فرار و.

vertrdelse

: تخلف, نقض, تشدید, نقش, تخلف, شکستن, سرپیچی, تخلف, تجاوز, خطا, گناه, فراروی, تخلف, تخطی.

vertrffa

: پیش افتادن از, عقب گذاشتن, قدم فراتر نهادن از, پیش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن, ورارفتن, برتری یافتن, سبقت جستن, بالا تر بودن.

vertrffa i antal

: از حیث شماره بیشتر بودن, افزون بودن بر, با تعداد زیادتر تفوق یافتن بر.

vertryck

: روی هم چاپ کردن.

vertyga

: وادار کردن, بران داشتن, ترغیب کردن.

vertygande

: متقاعد کننده, دارای قدرت وزور, تشویقی, مجاب کننده, متقاعد کننده, وادار کننده.

vertygande

: متقاعد کننده.

vertygelse

: باور, عقیده, اعتقاد, ایمان, گمان, اعتماد, معتقدات.

vertygelse

: باور, عقیده, اعتقاد, ایمان, گمان, اعتماد, معتقدات.

verutveckla

: اگاهی دهنده, انگیزنده, گوشیار, به علا ءم رمزی مخابراتی گوش دادن, مبصر.

verutveckla

: توسعه و عمران زیاد یافتن, بیش از حد نور دیدن, نور زیاد دیدن.

verv ld

: تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

verv ldiga

: استیلا یافتن بر, فتح و غلبه کردن.

vervaka

: اگاهی دهنده, انگیزنده, گوشیار, به علا ءم رمزی مخابراتی گوش دادن, مبصر, سرکشی کردن به, مباشرت کردن بر, سرپرستی کردن, ریاست کردن, نظارت کردن بر, سرپرستی کردن.

vervaka

: اگاهی دهنده, انگیزنده, گوشیار, به علا ءم رمزی مخابراتی گوش دادن, مبصر.

vervakare

: ناظر, سرپرست.

vervakare

: ناظر, سرپرست.

vervakning

: دیده بانی, نظارت, سرپرستی.

vervakning

: دیده بانی, نظارت, مراقبت, پاییدن, مبصری.

vervaktnings-

: وابسته به نظارت وسرپرستی, وابسته به برنگری.

vervann

: چاق, سنگینی زیاد, وزن زیادی, سنگینی کردن, چاقی.

vervga

: سنگین تر بودن, چربیدن بر, افزودن, فزونی.

vervgande

: ملا حظه, رسیدگی, توجه, مراعات, برتر, مسلط, دارای مزیت.

vervgande/h nsyn

: ملا حظه, رسیدگی, توجه, مراعات.

vervikt

: چاق, سنگینی زیاد, وزن زیادی, سنگینی کردن, چاقی.

vervikt

: چاق, سنگینی زیاد, وزن زیادی, سنگینی کردن, چاقی.

vervikt

: سنگین تر بودن از, چربیدن بر, چیز نامساوی.

vervinna

: چیره شدن, پیروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه یافتن.

vervinna

: چیره شدن, پیروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه یافتن.

vervinna/hja sig ver

: بالا قرار گرفتن, غالب امدن بر, برطرف کردن, از میان برداشتن, فاءق امدن.

vervinnelig

: مغلوب شدنی, تفوق یافتنی, فاءق شدنی.

vervinnelig

: مغلوب شدنی, تفوق یافتنی, فاءق شدنی.

vervinner

: زمستان را در بیهوشی بسر بردن, بخواب زمستانی رفتن (گیاهان وجانوران).

vervintra

: زمستان را در بیهوشی بسر بردن, بخواب زمستانی رفتن (گیاهان وجانوران).

vervintra

: زمستان را در بیهوشی بسر بردن, بخواب زمستانی رفتن (گیاهان وجانوران).

vervintring

: بسر بردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی, زمستان خوابی.

vervintring

: بسر بردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی, زمستان خوابی.

vervldiga

: استیلا یافتن بر, فتح و غلبه کردن, فاقد مردانگی کردن, از مردی انداختن.

vervuxen

: تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

vesper

: نماز مغرب, عبادت شامگاهی.

vessla

: راسو, جانوران پستاندار شبیه راسو, دروغ گفتن, شانه خالی کردن.

vessla/hermelin

: قاقم, قاقم وسمور وامثال ان.

vessla/snoka

: موش خرما, راسو, ادم کنجکاو, کنجکاوی کردن, کاوش, گریزاندن

vesslelik

: نرم, مثل موش خرما.

vestalisk

: راهبه, پاکدامن, روستایی, وابسته به الهه کانون خانواده (وستا).

vestibul

: لمیدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلی راحتی, تن اسایی, وقت گذرانی به بطالت, راهرو, دالا ن سرپوشیده, هشتی, دهلیز.

vestibul/sch slong/flanera

: لمیدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلی راحتی, تن اسایی, وقت گذرانی به بطالت.

vet p f rhand

: عالم به غیب یا اینده, قبلا اگاه.

veta

: دانستن, اگاه بودن, شناختن, کاردان, فهمیده, با هوش, زیرکانه.

veta intuitivt

: دستور دادن, تعلیم دادن, اگاه کردن, درک کردن.

veta p f rhand

: از پیش دانستن, از غیب اگاهی داشتن.

vetande

: بصیرت, اطلا ع.

vete

: گندم, گندمی, وابسته به گندم, برنگ گندم, گندمگون.

vetemjl

: ارد, گرد, پودر, ارد کردن, پودر شدن.

vetenskap

: علم, علوم, دانش.

vetenskaplig

: وابسته بعلم, طالب علم, علمی.

vetenskapsman

: عالم, دانشمند.

veteran

: ادم کهنه کار, گرگ باران دیده, بازیگر, کهنه کار, کهنه سرباز, سرباز سابق, کارازموده.

veterin r

: دامپزشک, بیطاری کردن, کهنه سرباز, دامپزشک, بیطار, وابسته بدامپزشکی, بیطاری.

veto

: حق رد, رد, منع, نشانه مخالفت, رای مخالف, رد کردن, قدغن کردن, رای مخالف دادن.

vetskap p f rhand

: پیش دانی, اگاهی از پیش, علم غیب, الهام.

vett

: ادراک, فهم, فهمیدن, درک کردن, زرنگ ودانا.

vett/kvickhuvud

: هوش, قوه تعقل, لطافت طبع, مزاح, بذله گویی, دانستن, اموختن.

vettig

: معقول, مستدل.

vev

: دسته محور, میل لنگ, بست زانویی, خم, پیچیدگی, ادم پست فطرت, خم کردن, محوردارکردن, دسته دار شدن, کج, کوک کردن.

vev/original

: دسته محور, میل لنگ, بست زانویی, خم, پیچیدگی, ادم پست فطرت, خم کردن, محوردارکردن, دسته دار شدن, کج, کوک کردن.

vevaxel

: میل لنگ.

vevhus

: محل اتصال میل لنگ, جای میل لنگ.

vevtapp

: قسمت استوانه ای دسته میل لنگ که میله های رابط بدان متصل میشود.

vffla

: کلوچه یا نان پخته شده در قالب های دو پارچه اهنی.

vg

: بجاده, راه, معبر, طریق, خیابان, راه اهن, مسیر چیزیرا تعیین کردن, خط سیر, جاده, مسیر, راه, جریان معمولی, راه, جاده, طریق, سبک (سابک), طرز, طریقه.

vg

: موج بزرگ اب, خیزاب, موج زدن (از اب یا جمعیت یا ابر), بصورت موج درامدن, بسوی بالا موج زدن, صعود ناگهانی, قیام فوری و ناگهانی, موج, خیزاب, فر موی سر, دست تکان دادن, موجی بودن, موج زدن.

vga

: کشیدن, سنجیدن, وزن کردن, وزن داشتن.

vgad

: یارایی, جسور, متهور, جرات, شهامت, پردلی.

vgbank

: پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

vgbar

: قابل تعمق وتفکر, قابل سنجش.

vgformig

: پرچین و شکن, پرموج, پر تلا طم, جنبش بعقب و جلو, متموج.

vgg

: دیوار, جدار, حصار, محصور کردن, حصار دار کردن, دیوار کشیدن, دیواری.

vgglus

: ساس که از خون انسان تغذیه میکنند, اشکال, گیر.

vghalsig

: مخاطره امیز, با تهور, خطرناک, پرمخاطره, متهور, گستاخ, جسور, بی باک, پر مخاطره.

vgm tare

: کیلومتر شماراتومبیل و غیره.

vgra

: سرباز زدن, رد کردن, نپذیرفتن, قبول نکردن, مضایقه تفاله کردن, فضولا ت, اشغال, ادم بیکاره.

vgskrapa

: نمره گذار(اوراق امتحانی), ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکار میرودو بانها شیب منظم میدهد, جاده صاف کن, شاگرد مدرسه ابتدایی یا متوسطه, دانش اموز.

vgstycke/v ga

: جرات, جسارت, مخاطره, معامله قماری, اقدام بکار مخاطره امیز, مبادرت, ریسک, اقدام یا مبادرت کردن به

vi

: ما, ضمیر اول شخص جمع.

vi hade/vi borde

: میبایستی.

vi har

: .

vi r

: .

vi ska

: shall we,. Will we

via

: از راه, از طریق, میان راه, توسط, بوسیله.

viadukt

: گذشتن از, تجاوز کردن از, پل هوایی, پل راه اهن (که معمولا از روی راه میگذرد), پل بتون ارمه روی دره.

vial

: خلماش چمنی.

vibration

: ارتعاش, نوسان.

vibrator

: ارتعاش کننده, نوسان کننده.

vibrera

: ارتعاش داشتن, جنبیدن, نوسان کردن, لرزیدن, تکان خوردن.

vibrera/dallra

: ارتعاش داشتن, جنبیدن, نوسان کردن, لرزیدن, تکان خوردن.

vibrerande

: مرتعش, لرزان, به تپش در امده, در حال جنبش, تکریری, پرطراوت و چالا ک.

vice

: نماینده, وکیل, جانشین, نایب, قاءم مقام.

vice/fullm ktig

: نماینده, وکیل, جانشین, نایب, قاءم مقام.

vicekonung

: نایب السلطنه, فرمانفرمای کل.

vicepresident

: معاون رءیس جمهور, معاون مدیر کل, نایب رءیس.

vicevrd

: سرپرست, مستحفظ, سرایدار.

vick ra

: پاروی عقب کشتی, پارو زدن.

vicka

: تکان اهسته, جنبش, اهسته تکان دادن.

vicka med

: لولیدن, جنبیدن, وول خوردن, تکان دادن, لوشیدن.

vicker

: گرسنه, ماشک, گیاهی از جنس باقلا یا نخود.

vickra/ro

: پاروی عقب کشتی, پارو زدن.

vid

: بسوی, بطرف, به, در, پهلوی, نزدیک, دم, بنابر, در نتیجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول, پهن, عریض, گشاد, فراخ, وسیع, پهناور, زیاد, پرت, کاملا باز, عمومی, نامحدود, وسیع.

vid gud

: بخدا (علا مت تعجب).

vid s ngkanten

: کنار بستر, بالین.

vid sidan av

: .=off

vid yta

: پهنا, وسعت, فضای زیاد, بسط و توسعه, گسترش.

vid/p

: بسوی, بطرف, به, در, پهلوی, نزدیک, دم, بنابر, در نتیجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول.

vida vertrffa

: دارای مقام بلندتری بودن از, از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر, برتری داشتن بر.

vidare

: بیشتر, دیگر, مجدد, اضافی, زاءد, بعلا وه, بعدی, دوتر,جلوتر, پیش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پیشرفت کردن, کمک کردن به, بعلا وه, از این گذشته, گذشته از این, وانگهی.

vidarebefordra

: جلو, پیش, ببعد, جلوی, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازی کن ردیف جلو.

vidbyxor

: نوعی جوراب یا پاپوش قرون 61 و 71, زنگار, ساق پوش, شلوار کوتاه, شورت.

vidd

: فزونی, دامنه, فراخی, فراوانی, استعداد, میدان نوسان, فاصله ء زیاد, دامنه, بزرگی, درشتی, انباشتگی, سیری, کمال, پهنا, عرض, پهنه, وسعت, چیز پهن.

vide

: بید سبدی, بید مخصوص سبد بافی.

vide/pil

: بید, درخت بید, دستگاه پنبه پاک کنی, پاک کردن(پنبه یا پشم).

video

: تلویزیونی, تلویزیون.

vidga

: پهن کردن, وسیع کردن, منتشر کردن.

vidhftningsf rmga

: چسبیدگی, الصاق, طرفداری, رضایت, موافقت, اتصال و پیوستگی غیر طبیعی سطوح در اماس, امیزش و بهم امیختگی طبیعی قسمتهای مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضویت, همبستگی, توافق, الحاق دولتی به یک پیمان, کشش سطحی, دوسیدگی.

vidimera

: اعتباردادن, سندیت یا رسمیت دادن, تصدیق کردن.

vidlyftig

: پهناور, وسیع, بزرگ, بسیط, کشیده.

vidlyftig/l ngrandig

: دراز, طولا نی, خسته کننده, روده دراز, پرگو.

vidrig

: متنفر کننده, دافع, زننده, تنفراور.

vidriga

: متنفر کننده, دافع, زننده, تنفراور.

vidrra

: دست زدن به, لمس کردن, پرماسیدن, زدن, رسیدن به, متاثر کردن, متاثر شدن, لمس دست زنی, پرماس, حس لا مسه.

vidskepelse

: موهوم پرستی, خرافات, موهوم, موهومات.

vidskeplig

: خرافاتی, موهوم پرست, موهوم.

vidstr ckt/vldig

: پهناور, وسیع, بزرگ, زیاد, عظیم, بیکران.

vidunder

: چیز غیر عادی, اعجوبه, شگفتی, بسیار زیرک.

vidunder/odjur

: عفریت, هیولا, اعجوبه, عظیم الجثه.

vidunderlig

: غول پیکر, هیولا.

vietnamesisk

: اهل ویتنام, ویتنامی.

vifta med

: ارتباط یا مخابره بوسیله پرچم, جنباندن.

vig

: چابک, زرنگ, فرز, زیرک, سریع الا نتقال.

vighet

: چالا کی, چابکی, تردستی, زیرکی.

vik

: سرخ مایل به قرمز, کهیر, خلیج کوچک, عوعوکردن, زوزه کشیدن(سگ), دفاع کردن درمقابل, عاجزکردن, اسب کهر.

vik/inlopp

: شاخابه, خلیج کوچک, خور, راه دخول.

vika

: تا, تا کردن.

vika av/avvikelse/vridning

: منحرف شدن, عدول کردن, طفره زدن, کج شدن, منحرف کردن

vikarie

: نماینده, وکیل, جانشین, نایب, قاءم مقام.

vikariera

: نمایندگی دادن, نیابت کردن, نمایندگی کردن.

vikbar

: تاشو, کوچک شونده.

viking

: جنگجوی اسکاندیناوی.

vikt

: سنگین, ثقیل, بخش عمده, بلند کردن, نزن, سنگینی, سنگ وزنه, چیز سنگین, سنگین کردن, بار کردن.

viktig

: ضروری, واجب, بسیارلا زم, اصلی, اساسی ذاتی, جبلی, لا ینفک, واقعی, عمده.بی وارث را), مصادره کردن, مهم.

viktiga

: مهم.

viktigpetter

: عقیده اغراق امیز شخص نسبت بخودش.

viktigt

: مهم.

viktl s

: سبک وزن, کم وزن, دارای وزن مخصوص کم.

viktoria

: ویکتوریا(ملکه انگلستان), اسم خاص مونث.

viktoriansk

: مربوط به زمان سلطنت ملکه ویکتوریا.

vila

: بی تکلیفی, وقفه, تعلیق, اسایش, استراحت, محل استراحت, اسودن, استراحت کردن, ارمیدن, تجدید قوا, کردن, تکیه دادن, متکی بودن به, الباقی, نتیجه, بقایا, سایرین, دیگران, باقیمانده.

vila/ro/lugn

: گذاردن, ارمیدن, دراز کشیدن, غنودن, سامان, اسودگی, استراحت.

vilande

: راکد, ساکن, خوابیده, ایستا.

vild

: شکاری, حیوان شکاری, وحشی, مهلک, وابسته به تشییع جنازه, کفن ودفنی, وحشی, جنگلی, خود رو, شیفته و دیوانه.

vild flykt

: افتضاح, سقوط ناگهانی حکومت و غیره, سرنگونی.

vild flykt/sl p flykten

: با پوزه کاویدن, جمع, گروه, بی نظمی و اغتشاش, بطور اشفته گریزاندن, کاملا شکست دادن, تار و مار کردن.

vild hnsf gel

: (ج.ش.) با قرقره, نوعی رنگ قهوه ای

vild hst

: اسب کوچک رام نشده, توسن.

vild lek

: با جیغ وداد بازی کردن, سر وصدا.

vild primula

: پامچال, زهر الربیع, پر نشاط, زرد کمرنگ, پامچال چیدن.

vild/frodig

: شایع, منتشرشده, فراوان, حکمفرما.

vild/grym

: ژیان, درنده, شرزه, حریص, سبع, تندخو, خشم الود.

vild/vilde

: سبع, وحشی, رام نشده, غیر اهلی, وحشی شدن, وحشی کردن

vildapel

: خرچنگ, برج سرطان, خرچنگ گرفتن, جرزدن, عصبانی کردن, عصبانی شدن, باعث تحریک وعصبانیت شدن, ادم ترشرو, کج خلق.

vildare

: سر گردان و اواره بودن, متحیر کردن.

vilde

: سبع, وحشی, رام نشده, غیر اهلی, وحشی شدن, وحشی کردن

vildkaprifol

: سیگار برگ ارزان, یاسمن زرد.

vildkatt

: گربه وحشی, غیر مجاز, قاچاقی.

vildkatta

: دختر گستاخ, روستایی بی تربیت.

vildmark

: جای دور افتاده.

vildmark/ ken

: بیابان, صحرا, سرزمین نامسکون و رام نشده.

vildsvin

: گرازنر, جنس نر حیوانات پستاندار, گراز وحشی.

vilja

: خواست, اراده, از روی قصد و رضا, از روی اراده.

vilja krkas

: اوغ زدن, قی کردن.

viljekraft

: عزم راسخ, تصمیم جدی, نیروی اراده.

vilka

: که, این (هم), که این (هم), کدام.

vilken

: که, این (هم), که این (هم), کدام.

vilken som helst

: چه, کدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هیچ, هر, ازنوع, هیچ نوع, هیچگونه, هیچ.

vilket

: که, این (هم), که این (هم), کدام.

vill

: خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نیازمند بودن به, نداشتن, کم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, کسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نیاز, نداری.

villa

: کلبه, خانه روستایی, خانه ییلا قی, ویلا.

villa/stuga

: کلبه, خانه روستایی.

villervalla

: شهر و برج قدیم بابل, هرج و مرج, سخن پرقیل و قال, اغتشاش, شلوغی, بنای شگرف, طرح خیالی, اسیمگی, پریشانی, درهم وبرهمی, اغتشاش, دست پاچگی.

villfarelse

: کجراهی, انحراف, عدم انطباق کانونی.

villfarelse/bedrglighet

: سفسطه, دلیل سفسطه امیز, استدلا ل غلط.

villfarelse/illusion

: فریب, اغفال, پندار بیهوده, وهم.

villig

: مایل, راضی, حاضر, خواهان, راغب.

villiga

: مایل, راضی, حاضر, خواهان, راغب.

villighet

: امادگی.

villkor

: قید, قرار, تصریح, لفظ, اصطلا ح, دوره, شرط.

villkorlig

: شرطی, مشروطه, موکول, مقید, نامعلوم.

villkorlig dom

: ازمایش, امتحان, ازمایش حسن رفتار وازمایش صلا حیت, دوره ازمایش وکار اموزی, اراءه مدرک ودلیل, ازادی بقید التزام.

villkorliga

: شرطی, مشروطه, موکول, مقید, نامعلوم.

vilse

: گمراه, سرگردان, منحرف, بیراه, گیج.

vilseleda

: گمراه کردن, بد راهنمایی کردن, گمراه کردن, باشتباه انداختن, فریب دادن.

viltsmakande

: پراز شکار, دارای بو و مزه گوشت شکار که نزدیک فاسد شدن باشد, بد بو, باجرات, چاشنی زده, افتضاح اور, فاسد.

vimpel

: پرچم سه گوش, قلا ب, پرچم دم چلچله ای, پرچم مثلثی شکل قرون وسطی, ستون نور, تیغ افتاب, نوار یا پرچم درحال اهتزاز, نوار لباس یا کلا ه, عنوان چشمگیر مقاله.

vimsig

: بیمار, کسل, گیج و منگ.

vin

: شراب, باده, می, شراب نوشیدن.

vin-

: ماننده باده, شرابی, شرابخور.

vina

: نالیدن, ناله کردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

vinb r

: کشمش بیدانه, مویز.

vinbr/korint

: کشمش بیدانه, مویز.

vind

: باد, نفخ, بادخورده کردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته کردن یاشدن, ازنفس افتادن, : پیچاندن, پیچیدن, پیچ دان, کوک کردن(ساعت و غیره), انحناء, انحنایافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

vind/loft/skulle

: اطاق زیر شیروانی, اطاق نزدیک سقف, کبوترخانه, اسمان, فراز, سقف, بلند کردن, در زیر شیروانی قرار دادن, توپ هوایی زدن.

vindbrygga

: پل متحرک, دریچه متحرک.

vindfl jel

: بادنما, پره, کسی یا چیزی که به اسانی قابل حرکت و جنبش باشد, الت بادنما, ادم دمدمی مزاج.

vindgdhet

: لوچ, چپ, لوچی, دوبینی, احولی, لوچ بودن, چپ نگاه کردن, نگاه با چشم نیم باز.

vindil

: تند باد, باد ناگهانی, انفجار, فوت, خوشی, تفریح, تمایل, مزمزه, چشیدن.

vindmtare

: بادسنج.

vindpinad

: بر باد رفته, بوسیله باد جارو شده, بادزده.

vindruta

: پنجره اتومبیل, شیشه جلو اتومبیل.

vindsf nster

: پنجره جلو امده زیر سقف ساختمان.

vindskydd

: باد شکن, درختستان یا بوته هایی که برای جلوگیری از وزش باد کاشته میشوند, شیشه جلو اتومبیل.

vindspel/ankarspel

: چرخ چاه, ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود, با چرخ کشیدن.

vindsrum

: برج دیده بانی, اطاق زیر شیروانی.

vindst t/pudervippa/blsa

: فوت, پف, دود ویا بخار, قسمت پف کرده جامه زنانه, غذای پف دار, مشروب گازدار, پفک, پک زدن, چپق یا سیگار کشیدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف کردن, منفجر کردن, منفجر شدن, وزش باد, وزیدن.

vindst t/skrika

: توفانی شدن (معمولا همراه باران یا برف), باد بی سابقه وشدید, باد, بوران, توفان.

vindstt

: تند باد, باد ناگهانی, انفجار, فوت, خوشی, تفریح, تمایل, مزمزه, چشیدن.

vindstt/spr nga

: وزش, سوز, باد, دم, جریان هوایا بخار, صدای شیپور, بادزدگی, انفجار, صدای انفجار, صدای ترکیدن, ترکاندن, سوزاندن.

vindsvning

: اطاق کوچک زیر شیروانی, وابسته به شهر اتن.

vindt t

: مقاوم در مقابل باد, ضد باد.

vindtygsjacka

: باد شکن.

vingbredd

: طول بال های هواپیما, فاصله بین دو بال هواپیما و پرنده.

vinge/flygel/eskader

: بال, پره, قسمتی از یک بخش یا ناحیه, گروه هوایی, هر چیزی که هوا را برهم میزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابی, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبی, پرواز, پرش, بالدار کردن, پردارکردن, پیمودن.

vingla

: لنگ بودن, جنبیدن, تلوتلو خوردن, وول خوردن, مرددبودن, مثل لرزانک تکان خوردن, لنگی چرخ, لق بودن.

vinglas

: جام شراب, لیوان شراب, پیمانه شراب.

vingrd

: تاکستان, موستان, رزستان.

vingsn cka

: نرم تنان شکم پای شناور درسطح دریا, پرپا.

vingspegel

: اینه طبی یاسپکولوم, وسیله معاینه از طریق سوراخهای بدن.

vinhandlare

: عمده فروش شراب.

vinjett

: عکس, تصویر, شکل.

vinka

: موج, خیزاب, فر موی سر, دست تکان دادن, موجی بودن, موج زدن.

vinka till sig

: اشاره, اشاره کردن (باسریادست), بااشاره صدا زدن.

vinkanna

: تنگ دسته دار و لوله دار, تنگ, قرابه.

vinkel

: زاویه.

vinkel-

: گوشه دار, گوشه ای, لا غر, زاویه ای.

vinkel/skrev

: محل انشعاب شاخه از بدنه درخت, دوشاخه, نقطه انشعاب (مثل محل انشعاب بدن انسان بدو پا).

vinna

: سود, بهره تقویت, حصول.

vinnande

: برنده, دلکش, فریبنده, برد, فتح و ظفر.

vinnare

: نفع بر, کسیکه سود میبرد, استفاده کننده, درخت ارغوان, شیرجه از پشت, برنده بازی, برنده, فاتح.

vinodlare

: باغبان تاکستان, باغبان درختان مو.

vinodling

: پرورش انگور شراب, شراب سازی, موکاری, صنعت شرابسازی, زراعت انگور برای تهبیه شراب

vinpress

: خمره شراب سازی, ماشینی که اب انگور رامیگیرد, چرخشت.

vinranka

: درخت انگور, تاک, مو, شایعه, شهرت.

vinranka/vinstock

: درخت مو, تاک, تاکستان ایجاد کردن.

vinsck

: مشک شراب.

vinstgivande

: پر منفعت.

vinter

: زمستان, شتا, قشلا ق کردن, زمستانرا بر گذار کردن, زمستانی.

vintergr n

: بی خزان, همیشه سبز, همیشه بهار, بادوام.

vintergrna

: پراونش, گل تلفونی, دختر, گل تلفونی چیدن, دختر بازی کردن.

vinterlik

: زمستانی, سرد, بیمزه, مناسب زمستان.

vinthund

: سگی با پاهای بلند و بدنی لاغر که تند میدود, سگ تازی تیز دو, تانک سبک و تندرو.

vintillverkare

: کارخانه شراب سازی, موسسه شراب کشی.

viol

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

viol/violett

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

violett

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

violinist

: ویولن زن, ویولن نواز.

violoncell

: ویولن سل.

vip

: مخفف کلمات (person important very), شخص بااهمیت.

virka

: قلا بدوزی, بامیل سرکج بافتن, قلا بدوزی کردن.

virke

: چوب, تیر, الوار, کنده, درخت الواری, صدای خشک, ناهنجار, طنین دار شبیه صدای زنگ, با الوار و تیر پوشاندن.

virolog

: متخصص ویروس شناس, ویژه گرعلم ویروس شناسی, ویروس شناس.

virologi

: ویروس شناسی.

virrig person

: ادم گیج وبی فکر, ادم پریشان فکر.

virtuell

: مجازی.

virtuella

: مجازی.

virtuos

: هنرشناس, خوش قریحه, دارای ذوق هنری, هنرمند.

virtuositet

: ذوق هنرپیشگی, استعداد هنرهای زیبا یا فنون.

virulens

: زهراگینی, خصومت, تلخی, تندی, واگیری.

virus

: ویروس, عامل نقل وانتقال امراض.

virvel

: گردش دایره, حلقه, دور, چرخ زدن, چرخانیدن, چرخش, چرخیدن, گردش سریع, حرکت گردابی, فراهم, حلقه, پیچ, مارپیچی, حلقه یا پیچ خوردن, گرداب, حلقه, پیچ, گردبادی.

virvel/virvla

: گرداب کوچک, چرخ زدن, جریان مخالف, چرخانیدن, چرخش, چرخیدن, گردش سریع, حرکت گردابی.

virvel/virvla/virvla runt

: چرخش, چرخ خوری, حرکت چرخشی, گردیدن, گشتن, باعث چرخش شدن.

virvelvind

: گردباد, وابسته به گردباد.

virvla

: چرخانیدن, چرخش, چرخیدن, گردش سریع, حرکت گردابی.

vis

: دانا, دانشمند, خردمند.

vis/salvia

: عاقل, دانا, بصیر, بافراست, حکیم.

visa

: شعر افسانه ای, تصنیف, اواز یکنفری که در ضمن ان داستانی بیان میشود, یک قطعه ء رومانتیک, سرود کوچک, تصنیف کوچک, بی پناه گذاشتن, بی حفاظ گذاردن, درمعرض گذاشتن, نمایش دادن, افشاء کردن, توضیح دادن, بامثال روشن ساختن, شرح دادن, نشان دادن, مصور کردن, اراستن, مزین شدن, نشان دادن, نمودن, ابراز کردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمایش, جلوه, اثبات.

visa/bevisa

: نشان دادن, معلوم کردن, ابراز داشتن, موجب شدن, برانگیختن.

visa/utst lla

: نمایش دادن, درمعرض نمایش قراردادن, اراءه دادن, ابراز کردن.

visande

: نمایش, جلوه, اراءه, اشکارسازی, اظهار, علا مت, مظهر.

visare

: ناظر, بیننده, تماشاگر.

viscount

: وایکانت (لقب اشرافی).

viscountess

: بانوی ویکنت.

vision

: دید, بینایی, رویا, خیال, تصور, دیدن, یا نشان دادن (دررویا), منظره, وحی, الهام, بصیرت.

visionr

: رویایی, خیالی, تصور غیر عملی, نظری, وابسته بدلا یل نظری, رویابین, الهامی, رویا گرای.

visir

: وزیر(فارسی است).

visir/hj mgaller

: افتاب گردان, لبه پیش امده کلا ه.

viska

: جاروب باغبانی, جاروب ترکه ای, فاحشه, دختر گستاخ وجسور, نجوا, بیخ گوشی, نجواکردن, پچ پچ کردن.

viskos

: چسبناک, لزج, غیظ, پرقوام, ناروان.

viskositet

: ناروانی, چسبناکی.

vispande

: شلا ق زنی, نخ تابیده مخصوص تازیانه پیچی.

visshet

: امر مسلم, یقین, اطمینان.

vissla

: سوت, صفیر, سوت زدن.

visslare

: سوت زن, فلوت زن, سوت, سار طوقی.

vissna

: پلا سیده و پژمرده شدن, خم شدن.

vissnande

: محو سازی, محو شدگی, خراب کننده, مخرب, افسرده, پژمرده.

visste

: دانست.

vistas

: مستقر بودن, اقامت داشتن.

vistas/bo

: ساکن بودن, اقامت گزیدن.

vistelse

: منزل, مسکن, رحل اقامت افکندن, اشاره کردن, پیشگویی کردن, بودگاه, بودباش.

vistelse/bostad

: محل اقامت, اقامتگاه.

visum

: روادید, ویزا, روادید گذرنامه, ویزادادن.

vit

: سفید, سفیدی, سپیده, سفید شدن, سفید کردن.

vit man

: مایل به سفید, نسبتا سفید, سفید پوست.

vita

: سفید, سفیدی, سپیده, سفید شدن, سفید کردن.

vitaktig

: تا اندازه ای سفید, نزدیک به سفید, نسبتاسفید.

vital

: حیاتی, واجب.

vitalisera

: زندگی دادن, زندگی بخشیدن, حیات بخشیدن, زنده کردن, تحریک کردن.

vitalitet

: قدرت یا خاصیت حیاتی, انرژی و زنده دلی.

vitamin

: ویتامین.

vitaminisera

: ویتامین به غذا زدن, دارای ویتامین کردن.

vitklver

: رنگ سبز شبدری, شبدر ایرلندی.

vitlimma

: دوغاب, سفید کاری کردن, ماست مالی کردن.

vitlimma/rentv

: دوغاب, سفید کاری کردن, ماست مالی کردن.

vitlk

: سیر.

vitna

: سفید شدن بوسیله شستن با وسایل شیمیایی, سفیدکردن, ماده ای که برای سفید کردن(هرچیزی)بکار رود.

vitriol

: نمک جوهرگوگرد, زاج, توتیا, سخن تند, جوهرگوگرد (اسیدسولفوریک) زدن به, تند و سوزنده.

vitriol-

: نمک جوهرگوگرد, زاج, توتیا, سخن تند, جوهرگوگرد (اسیدسولفوریک) زدن به, تند و سوزنده.

vitsmakare

: جناس گو, تجنیس ساز, ابهام گو.

vittenesb rd

: گواهی, شهادت, تصدیق, مدرک, دلیل, اظهار.

vittling

: ماهی نرم باله خوراکی اروپایی, پودر گچ.

vittna

: گواهی دادن, شهادت دادن, تصدیق کردن.

vittna/intyga

: گواهی دادن, شهادت دادن, تصدیق کردن.

vittra

: قالب گر, خاک شدن, پوسیدن.

vivel

: شپشه, کو, سوسه, شپشه گندم.

vivisektionera

: موجود زنده را تشریح کردن, تشریح زنده.

vktare

: نگهبان, ولی(اولیاء), قیم.

vlb rgad

: ثروتمند, خوب, مفید, جذاب, جالب, دارای زندگی اسوده.

vlb rgade

: دارا, توانگر, دولتمند, ثروتمند, چیز دار, غنی.

vlbefinnande

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن.

vlbehaglig

: دلفروز, لذت بخش, خوشی اور, دلپسند, دلپذیر.

vlbet nkt

: دارای قوه قضاوت سلیم.

vlbet nkt/klok

: دارای قوه قضاوت سلیم.

vld

: خشونت, تندی, سختی, شدت, زور, غصب, اشتلم, بی حرمتی.

vlde

: سلطنت, حکومت, ملک, قلمرو.

vldig

: سترگ, کلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

vldig omfattning

: زیادی, بیکرانی.

vldsam lek

: بازی خشن وخرکی, شوخی خرکی.

vldsamma

: تند, سخت, شدید, جابر, قاهر, قاهرانه.

vldsamt anfall

: یورش, حمله.

vldta

: هتک ناموس کردن, تجاوز بناموس کردن, بزوربردن یا گرفتن.

vlf rd

: اسایش, رفاه, خیر, سعادت, خیریه, شادکامی.

vlf rd/vlg ng

: اسایش, رفاه, خیر, سعادت, خیریه, شادکامی.

vlf rtjnt

: سزاوار, فراخور, مناسب.

vlja

: برگزیدن, انتخاب کردن, برگزیده منتخب.

vlja

: برگزیدن, انتخاب کردن.

vlja fel tidpunkt f r

: غلط وقت گذاشتن, بیموقع گفتن.

vljare

: گزیننده, انتخاب کننده, رای دهنده, کسی که رای میدهد.

vlkommen

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذیرایی کردن, خوشایند.

vll sning

: شیوه سخنوری, حس تقریر, سخن سرایی.

vlling

: اماج, فرنی, حریره, تنبیه, فرسوده کردن, عاجز کردن, ناتوان کردن.

vlljud

: خوش اهنگی کلمات, سهولت ادا, عدم تنافر, صدای دلپذیر

vlljudande

: خوش صدا, دلپذیر.

vllukt

: بو داشتن, بو, عطر, خاطرات گذشته.

vllustig

: شهوانی, هرزه, شهوت انگیز, وابسته به شهوت جنسی, هوس ران, شهوانی, جسمانی, خوش گذران, نفسانی, شهوتران, خوشگذران, عیاش, شهوتران, شهوت پرست, شهوت انگیز, شهوانی.

vllusting

: ادم هرزه, فاسق, عیاش, فاجر, هرزه, افسار گسیخته, کسیکه پابند مذهب نیست, باده گسار وعیاش, غلا م ازاد شده.

vlsigna

: تقدیس کردن, برکت دادن, دعاکردن, مبارک خواندن, باعلا مت صلیب کسی را برکت دادن.

vlsignelse

: دعای خیر, دعای اختتام, برکت, نیایش, برکت, دعای خیر, نعمت خدا داده, دعای پیش از غذا, نعمت, موهبت.

vlskapad

: خوش ریخت, خوش ترکیب, شکیل, خوش بر و رو.

vlst nd

: توانگری, دارایی, ثروت, مال, تمول, وفور, زیادی.

vlst nd/framgng

: موفقیت, کامیابی, کامکاری.

vltalig

: فصیح, شیوا, سخنور, سخن ارا.

vltra

: اختلا ط, درهم و برهمی, خشکی, پژمردگی, اغشتن, غلت زدن

vltra/kaos

: اختلا ط, درهم و برهمی, خشکی, پژمردگی, اغشتن, غلت زدن

vlvilja

: خیر خواهی, نیک خواهی, نوع پرستی, سخاوتمندی, مهربانی, شفقت, احسان, خوش خیمی.

vlvillig

: مهربان, ملا یم, لطیف, خوش خیم, بی خطر.

vlvilliga

: کریم, نیکخواه, خیراندیش.

vlvning

: کمان, طاق, قوس, بشکل قوس یاطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شیطان, موذی, رءیس, اصلی, : پیشوندی بمعنی' رءیس' و' کبیر' و' بزرگ.'

vm

: شکمبه, سیرابی.

vnda

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

vnda upp och ner p

: راست نشاندن, بر روی پایه نشاندن, افکندن.

vnderot

: سنبل الطیب, سنبل کوهی.

vndskiva

: صفحه گردونه, سکوب چرخنده, معلق, پشتک.

vning

: تمرین نمایش, تکرار, تمرین.

vning

: کف, اشکوب, طبقه.

vnja

: عادت دادن, اشنا کردن, اشنا شدن, معتاد ساختن, معتاد شدن, عادت, خو گرفتن, انس گرفتن, خو دادن, عادت دادن, سکونت کردن, عادت دادن, خودادن, اموخته کردن, معتاد کردن, موجب شدن.

vnlig

: دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاونی, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, کیفیت, جنسی,(درمقابل پولی), غیرنقدی, مهربان, مهربانی شفقت امیز, بامحبت.

vnliga

: دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاونی.

vnlighet

: مهربانی, مهربانی, لطف, لطیف طبعی, بذله گویی, شوخی.

vnskaplig

: موافق, دوست, دوستانه, دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاونی.

vnster

: چپ.

vnta

: منتظر بودن, منتظر شدن, انتظار داشتن, ملا زم کسی بودن, در کمین (کسی) نشستن, صبر کردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار کشیدن, معطل شدن, پیشخدمتی کردن.

vntande

: ابستن, درانتظار.

voall

: وال, پارچه نازک لباسی زنانه.

vodka

: ودکا, عرق روسی.

vokal

: واکه, صوتی, صدادار, مصوته, واکه دار کردن.

vokalisation

: تلفظ صوتی.

vokalist

: اوازخوان, خواننده, سراینده, نغمه سرا.

vokalmummel

: حرف صدا دار میان کلمه بدون تشدید.

vokativ

: ندایی, اوایی, خطابی, ایی.

volang

: حرکت تند و ناگهانی (بدن), جست وخیرز, چین دار کردن حاشیه لباس, پرت کردن, تقلا کردن, جولا ن, چین, حاشیه چین دار, چین دادن, چین دوختن روی.

volfram

: تنگستن, تونگستن, فلزی از جنس کروم.

volleyboll

: بازی والیبال.

volt

: ولت, واحد نیروی محرکه برقی.

voltampermeter

: ولت متر, ولتاژ سنج, امپرسنج.

voltmeter

: ولت سنج, ولت متر.

volumis

: حجیم, بزرگ, جسیم, متراکم, انبوه, مفصل.

volunt r

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

volym

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع کردن, انباشتن, توده, اکثریت, حجم, جلد.

volym/stor bok

: جلد, جلد بزرگ, مجلد, دفتر, کتاب قطور.

vomerande

: قی اور, داروی استفراغ اور.

voodoo

: جادوگر سیاه پوست, افسونگر, جادوگری, افسون کردن, ایین مذهبی سیاه پوستان افریقایی که شامل طلسم و جادو میباشد, جادوگری, طلسم.

vore

: کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد, خواستار.

vovve

: سگ (بزبان کودکانه), سگ کوچولو.

vpnare/gods gare

: همراهی کردن, عنوانی مثل اقا, ملا ک عمده, ارباب, سلحشور.

vpnare/herr

: اقا, عنوان روی نامه وامثال ان برای مردهاعنوانی که یکدرجه پایین تراز <شوالیه> بوده, مالک زمین, ارباب

vr

: گوشه, قطعه زمین پیش امده, برامدگی.

vr

: مال ما, مال خودمان, برای ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متکی یا مربوط بما, فصل بهار, جوانی, شباب, بهار زندگانی.

vr ka i sig

: بلعیدن, حریصانه خوردن, سرکشیدن.

vr kig

: گزافگر, غیرمعقول, عجیب, غریب, گزاف, مفرط, درخشانی, نمایشی, زرق وبرقی.

vr l

: جیغ زدن, ناگهانی گفتن, جیغ.

vr la/skrla

: داد زدن, فریاد زدن, گریه (باصدای بلند).

vr/h rn

: گوشه, قطعه زمین پیش امده, برامدگی.

vrak

: کشتی شکستگی, خرابی, لا شه کشتی و هواپیما و غیره, خراب کردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شی شدن.

vraka

: رد کردن, نپذیرفتن.

vrakbrgare

: اوراقچی, مخرب.

vrakgods

: کالا ی اب اورده, اب اورد, کالا یی که برای سبک کردن کشتی بدریا می ریزند, کالا ی اب اورد.

vrakgods/skeppsbrott

: لا شه هواپیما یا ماشین و غیره, خرابی, اتلا ف.

vran

: مال ما, مال خودمان, برای ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متکی یا مربوط بما.

vrd besv ret

: ارزنده, قابل صرف وقت, ارزش دار.

vrd f rdmelse

: لعنتی.

vrd/arrest

: حفاظت, حبس, توقیف.

vrda

: حرمت کردن, احترام گذارندن, حرمت, احترام, ستایش و احترام کردن, تکریم کردن.

vrdad

: درست کردن, اراستن, زینت دادن, پیراستن, تراشیدن, چیدن, پیراسته, مرتب, پاکیزه, تر وتمیز, وضع, حالت, تودوزی وتزءینات داخلی اتومبیل.

vrde

: نرخ, میزان, سرعت, ارزیابی کردن, ارزش, قدر.

vrdel s

: پوچ, تهی, بی بها, بی ارزش, بی قیمت, بی بها, ناچیز و بی قیمت, بی ارزش, بی اهمیت.

vrdel s/obetydlig

: بدیهی, ناچیز, مبتذل.

vrdera h gt

: انعام, جایزه, ممتاز, غنیمت, ارزش بسیار قاءل شدن, مغتنم شمردن.

vrderad

: ارزیابی شده, مجاز.

vrderingsman

: ارزیاب, تقویم کننده, ارزیاب, ارزش قاءل شونده, قیمت گذار.

vrdig/pryd/blyg

: متین, موقر, محتاط, جدی, سنگین.

vrdighet

: بزرگی, جاه, شان, مقام, رتبه, وقار, ارزش, جلا ل, شایستگی.

vrdinna

: زن میزبان, زن مهماندار, بانوی صاحبخانه, زن مهمانخانه دار, زن صاحب ملک, میزبان.

vrdnadsfull

: محترم, احترامی, حرمتی, محترم, شایسته احترام, قابل پرستش.

vrdnadsv rd

: سفید, سفید مایل به خاکستری, کهن, سالخورده, محترم, معزز, قابل احترام, ارجمند, مقدس.

vrdshus

: شبانه روزی, مسافرخانه, مهمانخانه, کاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسکن دادن, میخانه.

vrdsl s

: بی دقت, پاشنه خوابیده, لا ابالی, لا قید, شلخته.

vrdsl sa

: بی دقت.

vre

: بالا یی, فوقانی.

vre

: دیگر, غیر, نوع دیگر, متفاوت, دیگری.

vred

: خشمناک, دستگیره, دکمه, خشمگین, عصبانی, برانگیخته, غضبناک, قهر الود, کینه جویی کردن, تلا فی کردن, تلا فی دراوردن, عشق یا کینه خود را اشکارکردن.

vred ur

: .past part of wring

vrede

: براشفتگی, خشم, غضب, خشمگین کردن, غضبناک کردن, خشم, غضب, عصبانیت, از جا در رفتگی, خشم, غضب, غیظ, اوقات تلخی زیاد, قهر.

vresig

: قلا ب مانند, قلا ب دار, بلهوس, قهر, رنجیده, دلخور, ترشرو, عبوس, بد اخم, عبوس, ترشرو, کج خلق, غیر معاشر, عبوسانه.

vresig/f rvnd

: منحرف, در خطا, گمراه, هرزه, فاسد.

vresiga

: عبوس, ترشرو, کج خلق, غیر معاشر, عبوسانه.

vricka

: رگ به رگ کردن یاشدن, بدرد اوردن, رگ برگ شدگی, پیچ خوردن.

vrida

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

vrida sig

: بخود پیچیدن, پیچ و تاب خوردن, ازرده شدن.

vrida sig/v ndas

: پیچ وتاب خوردن, لولیدن, حرکت ماروار, ناراحتی نشان دادن.

vriden

: چوگان مانند, دیوانه, احمق.

vridmoment

: گشتاوری, نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین, نیروی گشتاوری, چنبره, طوق, طوقه.

vridning

: پیچش, پیچ خوردگی, انقباض, پیچی.

vrig

: دیگر, غیر, نوع دیگر, متفاوت, دیگری.

vriga

: دیگر, غیر, نوع دیگر, متفاوت, دیگری.

vrist

: قوزک, قوزک پا, پشت پا, پاشنه جوراب یا کفش, رویه, اغاز.

vrja

: شمشیر دودم, سخمه, سخمه زنی.

vrk

: سنقر, پرنده ای شبیه باز, ادم لا شخور وپست, لا شخور.

vrka sig

: لم دادن, لمیدن, اویختن, لم, تکیه, زبان بیرون, بیرون افتادن, پهن نشستن, گشاد نشستن, هرزه روییدن, بی پروا دراز کشیدن یا نشستن, بطور غیرمنظم پخش شدن, پراکندگی.

vrka/f rdriva

: فیصله دادن, مستردداشتن, بیرون کردن, خارج کردن, خلع ید کردن.

vrkning

: اخراج, خلع ید.

vrla

: فریاد زدن, نعره کشیدن, صدا, نعره, هلهله.

vrldsfr mmande

: روحانی, غیردنیایی.

vrldslig

: این جهانی, دنیوی, خاکی, وابسته بدنیا, دنیوی, غیر روحانی, عامی, این جهانی, دنیوی, جسمانی, مادی, خاکی.

vrldslighet

: دنیویت, دنیاگرایی, مادیت, دنیا پرستی, عرفیت.

vrldsomsp nnande

: جهانی, در سرتاسر جهان.

vrldsstad

: کلا ن شهر, شهر بزرگ, مادرشهر.

vrlig

: بهاری, ربیعی, شبیه بهار, باطراوت چون بهار.

vrmare

: چراغ خوراک پزی, بخاری, دستگاه تولید گرما, متصدی گرم کردن.

vrme-

: مربوط به کالری, دمایی, گرمایی, حرارتی, گرم.

vrmealstrande

: گرمازا, گرم کننده, گرمایی.

vrmeelement/kylare

: دما تاب, رادیاتور, گرما تاب, خنک کن بخاری.

vrmeledningspanna

: کوره, تنور, تون حمام و غیره, دیگ, پاتیل, بوته ازمایش, گرم کردن, مشتعل کردن.

vrnpliktig

: سرباز وظیفه, مشمول نظام کردن.

vrsta

: , بدترین, بدتر از همه.امتیاز اوردن (در مسابقه), شکست دادن, وخیم شدن.

vrta

: زگیل, زگیل گوشتی, گندمه, برامدگی.

vrva

: برای سربازی گرفتن, نام نویسی کردن, کمک طلب کردن از, درفهرست نوشتن.

vsa

: صدای خش خش, صدای هیس (مثل صدای مار), هیس کردن.

vsa/v sning/vina

: صدای خش خش, صدای هیس (مثل صدای مار), هیس کردن.

vsande

: صفیری, حرف صفیری, صدای هیس.

vsen/st hej

: (کارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاری.

vsentlig

: ضروری, واجب, بسیارلا زم, اصلی, اساسی ذاتی, جبلی, لا ینفک, واقعی, عمده.بی وارث را), مصادره کردن, درست, صحیح, بی کسر, کامل, تمام, انتگرال.

vska

: کیسه, کیف, جوال, ساک, خورجین, چنته, باد کردن, متورم شدن, ربودن.

vssa

: تیز کردن, تیز شدن, نوک تیز کردن, تقلب کردن, تند کردن.

vssare

: مداد تراش.

vsterlandet

: باختر, غرب, مغرب, مغرب زمین, اروپا, باختری.

vstlig

: بسوی باختر, بطرف مغرب, در جهت مغرب.

vstra

: باختر, مغرب, غرب, مغرب زمین, باختری, غربی, وابسته به مغرب یا باختر.

vt

: تر, مرطوب, خیس, بارانی, اشکبار, تری, رطوبت, تر کردن, مرطوب کردن, نمناک کردن.

vta

: تر, مرطوب, خیس, بارانی, اشکبار, تری, رطوبت, تر کردن, مرطوب کردن, نمناک کردن.

vte

: هیدروژن.

vtmark

: زمین مرطوب.

vulcanus

: رب النوع اتش و فلزکاری.

vulg r typ

: ادم عوام, ادم عامی و پست.

vulgarisera

: عوامانه کردن, پست کردن, مبتذل کردن.

vulgaritet

: اصطلا ح عوامانه, عوامیت, پستی, وحشیگری.

vulgata

: نسخه لا تین قدیمی کتاب مقدس, زبان عامیانه.

vulkan

: کوه اتشفشان, اتشفشان.

vulkanisera

: لا ستیک را بوسایل شیمیایی جوش دادن و محکم کردن, جوش برقی زدن, جوش دادن.

vulkanisering

: ولکانیدن, تحت تاثیر حرارت اتشفشانی, حرارت زیاد, جوش اکسیژن لا ستیک و فلزات, جوش برقی.

vulkanisk

: اذرین, اتشین, اتش دار, اتش فشانی, محترقه, اتشفشانی, انفجاری, سنگ های اتشفشانی.

vulst

: طبق, ماهیچه, گچ بری بزرگ هلا لی ته ستون.

vunnit

: سکنی کردن, معتاد شدن, مقیم شدن.برد, پیروز شد.

vurm

: دیوانگی, شیدایی, عشق, هیجان بی دلیل وزیاد.

vurm/mani

: مد زودگذر, هوس.

vurmig

: پیرو مد زودگذر.

vuxen

: بالغ, بزرگ, کبیر, به حد رشد رسیده, روییده, رشد کرده, رسیده, جوانه زده, سبز شده, بالغ, رشد کردن, کامل, سررسیده شده.

vuxit

: روییده, رشد کرده, رسیده, جوانه زده, سبز شده.

vva

: بافتن, درست کردن, ساختن, بافت, بافندگی.

vva/sammanfl ta

: بافتن, درست کردن, ساختن, بافت, بافندگی.

vvare

: بافنده, نساج, جولا.

vvstol

: کارگاه بافندگی, دستگاه بافندگی, نساجی, جولا یی, متلا طم شدن(دریا), ازخلا ل ابریا مه پدیدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه کردن, رفعت, بلندی, جلوه گری از دور, پدیدارازخلا ل ابرها.

vvt

: زمان سوم فعل.weave

vxa samman

: اءتلا ف کردن.

vxa till

: با هم یکی شدن, تواما رشد کردن, فراهم کردن, فراهم شدن, متحد کردن, بهم افزودن یا چسبانیدن, مصنوعی, بهم پیوسته(گ.ش.) دوقلو, یکپارچه.

vxa ur

: بزرگ تر شدن از, زودتر روییدن از.

vxande

: گیاهی, روینده, رویش کننده, گیاه پرور.

vxellok

: تغییر مسیر دهنده.

vxelsp r

: جاده فرعی, از امر اصلی منحرف شدن, جانبداری, طرفداری, بستگی بحزب, پهلویی.

vxelstr msgenerator

: تناوبگر, دستگاه تولید برق متناوب, الترناتور.

vxelverkan

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

vxla/vackla

: نوسان داشتن, روی امواج بالا وپایین رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بی ثبات بودن.

vxlande/brokig

: دارای رنگهای گوناگون, رنگارنگ, گوناگون, متنوع.

vxt tande

: گیاه خواری.

vxte

: زمان ماضی فعل.worg

vxthus/musikkonservatorium

: هنرستان هنرهای زیبا (بخصوص موسیقی).

vxtv rk

: الا م رشدی, مشکلا ت, فشار.

vykort

: کارت پستال, بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن.

vyssa

: بالا و پایین انداختن, نوازش کردن, ارام کردن, فرونشاندن, ساکت شدن, لا لا یی خواندن, ارامش, سکون, ارامی.

W

wagnersk

: پیرو واگنر موسیقیدان المانی.

walesare

: تافی, نوعی اب نبات, اهل ولز در بریتانیا.

walesisk

: اهل ایالت ولزدربریتانیا, کلا ه گذاشتن, زیر قول زدن, بتعهدخود عمل نکردن.

warszawa

: شهر ورشو پایتخت لهستان, دولت لهستان.

watt

: وات, واحد اندازه گیری الکتریسیته.

wattal

: مقدار نیروی برق بر حسب وات.

webl sare/blddrare

: کسیکه جسته وگریخته میخواند.

weltervikt

: سبک وزن (کمتر از 741 پوند).

whig

: عضو حزب 'ویگ' در انگلیس قدیم.

whisky

: ویسکی, مثل ویسکی, ویسکی خوردن.

whist

: خاموش, ساکت, ارام, گنگ, بی صدا, ساکت کردن, هیس کردن, نوعی بازی ورق.

wienerkorv

: سوسیس.

wilton

: نام شهری در جنوب' ویلت شایر' انگلستان.

windjammer

: یکی از کارکنان کشتی, کشتی بادبانی.

X

xantippa

: زن سقراط, زن ستیزه جو, زن غوغایی.

xenon

: گزنون, نوعی گاز بی اثر.

xerografi

: عکس برداری وکپی برداری ازترسیمات بوسیله اثرنور برروی کاغذ و غیره.

xylografi

: منبت کاری روی چوب.

xylos

: گسیلور, قند متبلور و غیر قابل تخمیر.

Y

yen

: واحد پول ژاپن, اصرار, تمایل, رغبت شدید.

yen/lngtan

: واحد پول ژاپن, اصرار, تمایل, رغبت شدید.

yla

: زوزه کشیدن, فریاد زدن, عزاداری کردن.

ylletr ja

: عرق گیر, کسیکه عرق میکند, پلوور, ژاکت.

ylofon

: زیلوفون, سنتور چوبی.

ymnig

: فراوان, پرپشت, فیض بخش, پربرکت.

ymnighetshorn

: شاخ امالتهاعا یا شاخ وفور نعمت, ظرفی شبیه بشاخ یا قیف.

ympa

: پیوند زدن (مج) نشاندن, جادادن, تلقیح کردن, مایه کوبی کردن, اغشتن.

ympa/ympkvist

: قلمه, پیوند, پیوند گیاه, گیاه پیوندی, پیوند بافت, تحصیل پول و مقام و غیره از راههای نادرست, ساخت و پاخت, سوء استفاده, اختلا س, خندق, پیوند زدن, بهم پیوستن, جفت کردن, پیوند, از راه نادرستی تحصیل کردن.

ympkvist

: قلمه, پیوند, پیوند گیاه, گیاه پیوندی, پیوند بافت, تحصیل پول و مقام و غیره از راههای نادرست, ساخت و پاخت, سوء استفاده, اختلا س, خندق, پیوند زدن, بهم پیوستن, جفت کردن, پیوند, از راه نادرستی تحصیل کردن.

yngel

: کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند, جوجه های یک وهله جوجه کشی, جوجه, بچه, توی فکر فرورفتن.

yngling

: جوانه (درگیاهان), جوانک, مبتدی.

yngling/pojkspoling

: نورسته, نوجوان.

yngre son

: دانشجوی دانشکده افسری.

yngre son/kadett

: دانشجوی دانشکده افسری.

yngre stenldern

: وابسته به عصر حجر جدید, نوسنگی.

yngre/l gre

: اصغر, موخر, کم, زودتر, تازه تر, دانشجوی سال سوم دانشکده یا دبیرستان.

yngsta

: جوانترین.

ynklig

: بدبخت, تیره روز, تیره بخت.

ynklig/nedslagen

: اندوهناک, سوگوار.

ynkligt liten

: ریزه اندام, ضعیف, درجه پست, کوچک, قد کوتاه.

yoga

: ریاضت, فلسفه جوکی.

yoghurt

: ماست, یوقورت.

yogi

: جوکی, مرتاض هندی.

yorkshire

: خوک سفید از نژاد یورکشایر, ایالت یورکشایر درشمال انگلستان.

ypperlig

: عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف, عالی, بالا ترین, بیشترین, درجه عالی, صفت عالی, افضل, مبالغه امیز.

ypperliga

: عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف.

yppig

: پر اب, ابدار, شاداب, پرپشت, با شکوه, مست کردن, مشروبخوار, الکلی.

yppiga

: فراخ, پهناور, وسیع, فراوان, مفصل, پر, بیش از اندازه.

yppigt

: وافر, مجلل, انبوه, پربرکت.

yr

: گیج, دچار دوران سر, گیج شدن, دچار سرگیجه, سرگیجه ای, دوران کننده, دورانی.

yr i huvudet

: گیج, دچار دوران سر, گیج شدن.

yr/yr i huvudet

: گیج, بی فکر, دوار, مبتلا به دوار سر, متزلزل.

yra

: دیوانه شدن, جار و جنجال راه انداختن, با بیحوصلگی حرف زدن, دیوانگی, غوغا.

yra/svrma/rasa

: دیوانه شدن, جار و جنجال راه انداختن, با بیحوصلگی حرف زدن, دیوانگی, غوغا.

yrande v gskum

: موج لبریز دریا, برف یا غبار باد اورده.

yrhtta

: دختر پسروار.

yrka

: اصرار ورزیدن, پاپی شدن, سماجت, تکیه کردن بر, پافشاری کردن.

yrke

: اشغال, تصرف, حرفه.

yrke/bes ttande

: اشغال, تصرف, حرفه.

yrkesmssighet

: حرفه یی بودن, صفات وعادات مخصوص اهل حرفه, حرفه یی.

yrkesskicklighet

: مهارت, استادی, طرز کار, کار, ساخت.

yrkesskicklighet/arbete

: مهارت, استادی, طرز کار, کار, ساخت.

ysta

: بستن, دلمه کردن, دلمه شدن, منجمد کردن.

yster

: شنگول, شاد وخرم, جست وخیز کنان, چالا ک, چابک.

yster/lttsinnig

: سرکش, حرف نشنو, بازیگوش, خوشحال, عیاش, گستاخ, جسور, شرور شدن, گستاخ شدن, بی ترتیب کردن, شهوترانی کردن, افراط کردن.

yster/skygg

: چموش, رم کننده, لا سی, اهل حال, تغییر پذیر, ترسو.

ystra

: شنگول, شاد وخرم, جست وخیز کنان, چالا ک, چابک.

yta

: رویه, سطح, ظاهر, بیرون, نما, ظاهری, سطحی, جلا دادن, تسطیح کردن, بالا امدن (به سطح اب).

ytlig

: اسان, باسانی, باسانی قابل اجرا, سهل الحصول, کم ژرفا, کم عمق, کم اب, سطحی, کم عمق کردن, صوری, سطحی, سرسری, ظاهری.

ytlighet

: سطحی (بودن), دانش سطحی, بیمایگی.

ytterhud

: پوست, بشره, پوشش مو, پوشش شاخی.

ytterlig

: مطلق, بحداکثر, باعلی درجه, کاملا, جمعا, حداعلی, غیر عادی, اداکردن, گفتن, فاش کردن, بزبان اوردن.

ytterligare

: اضافی.

ytterligare tillgga

: بیش از حد لزوم اضافه کردن, سربار کردن, باز افزایش.

ytterlighet

: بینهایت, خیلی زیاد, حداکثر, درمنتهی الیه, دورترین نقطه, فزونی, مفرط.

ytterst

: از اقصی نقطه, از دورترین نقطه خارج, اقصی نقطه, دور, بیشترین, منتهای کوشش, حداکثر, دورترین.

ytterst pl gsam

: مشقت بار.

ytterst/synnerligen

: بحد زیاد.

yttersta del

: نهایت, حدنهایی, انتها, سر, ته, انتها, مضیقه, شدت.

yttersta domen

: داوری, دادرسی, فتوی, رای.

yttra

: مطلق, بحداکثر, باعلی درجه, کاملا, جمعا, حداعلی, غیر عادی, اداکردن, گفتن, فاش کردن, بزبان اوردن.

yttra/ytterlig

: مطلق, بحداکثر, باعلی درجه, کاملا, جمعا, حداعلی, غیر عادی, اداکردن, گفتن, فاش کردن, بزبان اوردن.

yttrande

: مشاهده, ملا حظه, نظر, اداء, اظهار, سخن, نطق, گفتن.

yttre

: بیرونی, خارجی, ظاهری, واقع در سطح خارجی, بیرونی, خارجی, ظاهری, واقع در خارج, کمک پزشک روزانه, خارج, بیرون, ظاهر, سطح, ظواهر, بیرونی, خارجی, بیرونی.

yttre omstndighet

: بیگانگی, احوال ظاهری, وقوع درخارج.

yttre slottsmur

: دیوار با حیاط خارجی قلعه ملوک الطوایفی.

yttring

: اشکار سازی, ظهور, ابراز.

yvig mustasch

: سبیل, بروت.

yvigt h r

: انبوه, پرپشت.

yxa

: تبر, تیشه, تبر دو دم, تبرزین, با تبر قطع کردن یا بریدن, تبرکوچک, تیشه, ساتور, باتبر جنگ کردن.

Z

zenit

: سمت الراس, بالا ترین نقطه اسمان, قله, اوج.

zeppelinare

: زپلین, کشتی هوایی ا لمانی, بالون.

zigenare

: کولی, کولی, شبیه کولی, کولی, زبان کولیها.

zink

: روی, فلز روی, روح, قطب پیل ولتا.

zinnia

: خانواده گل اهاری.

zion

: صهیون.

zodiaken

: زودیاک, منطقه البروج, دایره البروج.

zombi

: مارخدا, خدایی بشکل مار(در میان سرخ پوستان), روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد, انسان زنده شد, ادم احمق.

zon

: بخش, قلمرو, مدار, مدارات, کمربند, منطقه, ناحیه, حوزه, محات کردن, جزو حوزه ای به حساب اوردن, ناحیه ای شدن.

zon-

: منطقه ای, مداری, ناحیه ای, غشایی, جداری.

zon/blte

: بخش, قلمرو, مدار, مدارات, کمربند, منطقه, ناحیه, حوزه, محات کردن, جزو حوزه ای به حساب اوردن, ناحیه ای شدن.

zoolog

: جانور شناس, ویژه گر جانورشناسی.

zoologi

: جانور شناسی, حیوان شناسی.

zoologisk

: وابسته به جانور شناسی, حیوان(به شوخی).

zoologisk tr dgrd

: باغ وحش.پیشوند بمعنی حیوان - جانور و متحرک.

zoom

: هواپیما را با سرعت وبازاویه تند ببالا راندن, زوم, با صدای وزوز حرکت کردن, وزوز, بسرعت ترقی کردن یا بالا رفتن, فاصله عدسی را کم و زیاد کردن.

zootomi

: تشریح حیوانات, جانور شکافی.

zta

: تلفظ انگلیسی حرف.ذ

zulu/zuluspr ket

: اهل ناتال در جنوب افریقا, ناتالی

zygot

: تخم گشنیده شده, سلول گشنیده شده یا لقاح شده, یاخته ای که از ترکیب دو سلول جنسی (چامعتع) بوجود اید, تخم بارور, تخم.